ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 87 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 2512 روز

    بنام خداوند یکتا.

    درود بر استاد عزیز،خانم شایسته و تمامی دوستان عزیزم.

    من چندین بار این فایل را گوش کردم و خیلی فکر کردم و نوشتم.

    خیلی دقت کردم و دیدم برای موفقیت خیلی افراد حسم بد میشه و برای برخی افراد خیلی خوشحال میشم.

    خیلی فک کردم و دلیلش را اینطوری حس کردم که چون خودم کارمند دولت هستم،افرادی که در قسمتهای دولتی دیگه ای که حقوقشون دو سه برابر حقوق منه استخدام میشن و میبینم که یارو چند صباحی بیشتر نیست که مشغوله ولی امکاناتی که بهش دادن و حقوقی که میگیره چند برابر منی که بیش از بیست سال کارمند دولت هستم هست،بشدت حسم بد میشه و اینجا یه حسی بهم دست میده که اصلا عدالتی وجود نداره.

    یه جورایی شاید کاری به طرف نداشته باشم و حسادت هم نکنم ولی از دولتی که مدعی عدالته خیلی شاکی میشم.

    نمیدونم چه باوری پشت این فکر منه.

    آخه جفتمون کارمند دولت باشیم و اینقدر تبعیض باشه از هر زاویه ای نگاه میکردم حس خوبی نداشت‌.

    ولی در عوض از موفقیت افرادی که کسب و کار شخصی دارن بقدری خوشحال میشم که اگه خودم اون موفقیت را بدست میوردم شاید اون قد خوشحال نمی شدم.

    حالا مثال میزنم.

    عباس:سالها بیکار بود و هیچ هدفی نداشت.

    فقط یه لیسانس برق اونم طی 7 سال گرفته بود و دستش تو جیب باباش بود.یهو رفت و استخدام پتروشیمی جنوب شد.اوضاع برگشت و حقوق و مزایای بالایی میگرفت و رفت و برگشت با هواپیما و هتل رزرو تو هر شهری مجانی و لاکچری.من سابقه ی بالایی داشتم و حس حسادت کردم و حس بی عدالتی. باهاش صحبت هم که میکردم فقط کلاس گذاشت و حرفی از نوع نگرش و باورهاش نگفت.

    حمید:

    با طی تکامل شروع به تولید یه سری قطعات کرد و شرکت تاسیس کرد و سانتافه خرید و خیلی وضع مالی عالی شد.من خیییلب خوشحال شدم و تقریبا ماهی یکبار میرم شرکتش و چند ساعتی از باورهاش و اهدافش و …میپرسم و باهم صحبت میکنیم و هر سری میبینمش تا چند روزی رو ابرا راه میرم.

    این برام الهام بخش کسب و کار شخصی شده که الان دو سالی میشه استارت زدم و نتایج هم اومده و درآمدم از کار شخصی بهتر از درامدم دولتیم هست و انشااله هدفم کنده شدن از کار دولتی و کار کردن با تمرکز روی کار شخصیم هست.

    همین دو مورد را میتونم مثال بزنم و مابقی تو دفتر خودمه که شخصیه.

    ولی ته کار متوجه شدم واسه افرادی که حسادت میکنم یه حس بی عدالتی یا از طرف دولت یا از طرف خدا دارم.

    مثلا حس میکنم یارو اصلا لیاقتشا نداشته و حتی ازشون پرسیدم و یجورایی مصاحبه کردم فهمیدم اصلا برای پول ارزش قائل نیست و پولدار ها را آدمهای وحشتناک میبینه ولی چندین برابر من پول وارد زندگیش میشه.بخاطر همین فک میکنم باعث شده حس کنم بی عدالتی وجود داره.

    به هر حال

    از همتون تشکر میکنم

    استاد خیلی با فایلهای شما حال میکنم.

    دوره هدف گذاری و ثروت یک که اوایل کار روی دی وی دی تولید کرده بودین را خریدم و هنوز گوش میدم.

    از همه دوستان عزیزم که مشارکت کردن هم سپاسگذارم.

    ممنون از همتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    Khaled گفته:
    مدت عضویت: 2337 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت استاد عباسمنش و دوستان عزیز

    من به سه تا از دوستانم اشاره میکنم

    یکی از دوستانم به اسم صادق که شاگرد مغازه به و بعد از سه سالی شاگردی یک مغازه کوچکی برای خودش زد و بعد از چند سال دیگه مغازه رو بزرگتر کرد و به خودش گفتم من میام پیشت چون حس میکنم مغازه خودم هستش و خیلی خیلی از ته دلم خوشحال بودم و لذت میبردم از اینکه تونسته مغازه خودش رو ارتقا بده (ایشون الان 28 ساله هستش)

    نفر دوم آقا عبدالله هستش که از نزدیک به ده سالی شاگردی میکرد و پنج سال پیش برای خودش مغازه زد تو روستاشون و خیلی خیلی خوشحال شدم و هر وقت میرفتم سمتش کمکش میکردم حتی چند ماه باهم کار کردیم و الان نزدیک یک سال هستش مغازه خودش رو از روستا به شهر آورده و یک مغازه دیگه هم زده و واقعا از ته دلم خوشحال شدم و حتی موقع هایی که میرم سمت بندر کنگ میرم کمک دستش (ایشون الام 31 ساله هستش)

    نفر سوم آقا محمد هستش که تا سال 98 به قول خودش هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشت و از نیمه دوم سال 98 با جرقه ای که خورد تو زندگیش هدفش رو پیدا کرد و با تمام وجود ادامه داد و الان به یکی از افراد موفق تبدیل شده و همچنان مصمم و با اراده راهش رو ادامه میده و همیشه این شخص رو تحسین میکنم و تو زندگی خیلی بهمکمک کرده(ایشون هم الان 32ساله هستش)

    ایده هایی که به من دادن اینکه هر سه نفر رو هدف خودشون مصمم بودن با تمام سختی هایی که براشون بوده و از پیشرفت و مهاجرت واهمه ای نداشتن چون پایبند بودن مثلا اقا عبدالله تو کارش حتی با پدرش هم به قول معروف شوخی نداره به قول خودش دوست و خانواده جدا کار هم جدا .

    و بودن افرادی که موفق شدن و من در خودم احساس ضعف کردم نه اینکه حسادت کنم یا متنفر بشم بیشتر بحث ضعیف بودن خودم میدونستم که چرا من نتونستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    علیرضا روح اله گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    به نام یگانه الله مهربان

    قبلاً هم به این موضوع فکر کردم خیلی زیاد

    یکی از باورهای مخرب و ترمزهای من حسادت و مقایسه خودم با دیگرانه، مدتیه که روی این موارد کار کردم و خیلی بهتر شدم ولی خوب نه

    حتی یادمه یه مدتی قسمتی از شکرگزاری روزانه م مربوط به اطرافیان و موفقیتهاشون بود

    به این صورت که کاملا آگاهانه در مورد موفقیتهای اطرافیانم مینوشتم و بابتش خدارو از جهات مختلف شکر میکردم، مثلا اینکه خدایا شکرت این یعنی برای منم ممکنه، یا اینکه خدایا شکرت مثلا فلان دوستم یه آدم موفقه و میتونم به دیگران پزشو بدم، یا اینکه خدایا شکرت داداشم به این ثروت رسید این یعنی دیگه دستش هر دقیقه پیش من دراز نیست و الی آخر…

    خلاصه که خیلی رو این ترمز کار کردم ولی مطمئنم که هنوز زیاد خوب نشدم

    الآن که استاد این فایل بینظیر رو گذاشت انگار یه تلنگر دوباره برای من بود که فراموش نکنم نقاط ضعف هیچ موقع کامل از بین نمیرن و همیشه باید رو اونا کار کنم

    پس از دیدن این فایل میتونم بگم ذهنیت من نسبت به موفقیت دیگران به خصوص اطرافیان چیزی بین ذهنیت محدود کننده و قدرتمند کننده است

    به این صورت که در برابر دستاوردهای دیگران عصبی،‌ مضطرب، نگران یا خشمگین نمیشم و احساس حسادت صددرصدی نمیکنم ولی از طرفی به جرعت میتونم بگم از ته دلم هم خوشحال نمیشم یا انگیزه نمیگیرم از موفقیت دیگران و این بدین معنیه که خیلی مسیر طولانی رو پیش رو دارم

    همین جا و از همین تریبون خداوند رو سپاسگزارم واسه حال خوب و موفقیت و سربلندی و عزت اطرافیانم چون میدونم این ذهنیت به من کمک میکنه و باعث میشه باور کنم برای منم ممکنه

    از طرفی هر چه اطرافیانم موفق تر باشن برای من بهتره

    الهی شکرت واسه وجود این استاد گرانقدر

    استاد گرام بسیار متشکرم از شما بابت این فایل پر از آگاهی و تمرین محور

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    اسرا عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 951 روز

    به نام خدا

    سلام استاد نازنین

    من قبل از اشنایی با این سایت پر از سود

    مثلا موفقیت یکی از نزدیکانو که می‌دیدم

    اولش حتی از نظر جسمی هم چند لحظه خشکم میزد که چرا این الان موفق شده ،چون اون شخص مورد علاقه من نبوده،انگاری که مثلا هرکسی که مورد علاقه من بود حقش بود موفق بشه ولی اگه کسی کوچیکترین ازاری به من رسونده بود(با باورای که خودم داشتم و باعثش بودم )

    اون شخص از نظر من لایق این موفقیت نبود

    یا حس میکردم که دیگه تموم شد رفت ،من جا موندم از موفقیت

    اما الان به محض شنیدن موفقیت افراد واقعا ذوق زده میشم و بهشون تبریک میگم ،تو ذهنم خیلی تحسینشون میکنم و افرین میگم ،دمش گرم که تونست واقعا لیاقتشو داره

    و میرم میپرسم که منم راهنمایی کنه

    الان خیلیی خوشال میشم از موفقیت افراد ولی بازم هنوز سر اینکه من همین که حسم خوبه کافیه و موفقیتی خاصی نمیخوام اذیت میشم

    باور لیاقت رو ندارم مث اینکه در بعضی موضوعات

    پیش خودم میگم اگه شد ،شد ،نشدم مهم نیستش

    خلاصه اینکه امیدوارم منم به این حد از افکار برسم که خودم لایق بدونم و درخواست کنم از پروردگارم

    ممنون استاد عزیز

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    هما احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1035 روز

    بنام خداوند هدایتگر. درود بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته نازنین

    استاد جان صحبتهای امروز شما ما رو ب یک خودکاوی عمیق می‌بره ، خودکاوی ک باعث میشه با خود واقعیمون رو ب رو بشیم . اون خودیکه همیشه سعی کردیم پنهانش کنیم ، مدت زیادی هست ک روی خودم کار میکنم و تمام احساسات خودم رو شناختم و تقریبا تونستم افسارشون رو تو دستم بگیرم ولی ولی استاد جان با گوش کردن ب صحبتهای این فایل دیدم چقدر ماهرانه احساس حسادت ، کینه ،تنفرم هنوز درونم هست البته نه ب شدت قبل اما هنوز دارمشون و زمانیکه ب بعضی افراد ک قبلا با اونها اتصالی داشتم الان بهشون فکر میکنم میبینم بازم بهشون با درجه خیلی کمتر اتصالی دارم ، امیدوارم با راهکارهایی ک از راهنمایی‌های شما یاد میگیرم بتونم تهموندهای اون احساسات رو پاک کنم ، استاد جان زمانیکه راجع ب موفقیت اون افراد با خودشون صحبت کردم و یا غیرمستقیم شنیدم همشون تو یک چیز مشترک هستن مداومت ، خستگی ناپذیری و استقامت،و آنچه ک من رو از هدفم دور میکنه ضعف و تنبلی من هست ، زود خسته میشم و رها میکنم و ناامید میشم در صورتیکه اونها از ی راه به نتیجه نرسن از راه دیگه و راه دیگه ادامه میدن تا ب هدفشون برسن درصورتیکه من اینطور نبودم، استاد جان سپاسگزارم برای طرح سوالهای این فایل باارزش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    میم کیانی گفته:
    مدت عضویت: 1999 روز

    با سلام.

    اتفاقا همین دیروز بود که با دیدن عکس یه سری اشخاص که از قبل میشناختم و پیشرفت فوق العادشون یهو فرو پاشیدم از هم گفتم وای دختر اینا چه خفنن اینا چه قوی ان اینه چه هر چی رو بخان میرن ب دست میارن و جالب ترش این بود که من حدود یکی دو ماه قبل ترشم از دیدن موفقیت های و تاثیر گزاری های همین دوستان ب وجد اومده بودم امید ب زندگی گرفته بودم و اعتماد ب نفس که اگه اینا تونستن پس منم میتونم اگه اینا تونستن با تمرکز به خودشون و چیزی که میخان و با علم به اینکه جهان چه سخاوتمنده در برابر ارزوهای ما این چنین پیشرفت کنن منم میتونم منم میتونم قطعا .

    اما دیروز با دیدن یه پیشرفت دیگشون احساس حسادت نه احساس ضعف و کم بودن و نا چیز بودن بهم دست داد خیلی وقتا میشه وقتی خیلیا به چیزی میرسن من همش ب خودم میگم ببین چه اهمال کاری ببین چه تنبلی ببین ذهنت همش دنبال بهانه میگرده که شکست و نرسیدنت رو برات توجیه کنه هیچ وقت نمیره ب استقبال و پایکوبی برای جنبه ی خوب چیزی که میخاد اتفاق بیفته

    من ب این رسیدم

    من یه ضعف شدید دارم در برابر اینکه میشینم تو ذهنم میسازم نشدن و نرسیدن ب چیزی که میخام رو حتی احساسشم میکنم اون غم و درد هنگام رسیدن ب این نتیجه رو تا این که بیام ب نتیجه و اثر خوبش فکر کنم

    نمیدونم واقعا چرا اینقد ذهنم باید مریض باشه که مثلا بابا من کل زندگیم رو تعطیل میکنم و میرم برای چیزی که میخام تمرکز میکنم بعد یکم مونده به نتیجه حالا شکست و نرسیدن بهش تو ذهنم ترسیم میشه با این که در عمل هم هزاران هزار بار ثابت شده که مثلا اگه من خودم رو 50 در نظر گرفتم همین 50 من در عمل صد بقیه بود همین گره و همین سیکل معیوب رو نمیتونم حلش کنم و درکش کنم که چرا چرا این اتفاق میفته

    واقعا چرا…

    چرا همش احساس میکنم کمم

    چرا همش احساس میکنم اهمال کاری میکنم چرا هر چی از همه چیم میزنم برای هدف باز تهش میگم نه تو کم گذاشتی

    چرا اصلا خودم رو نمیبینم

    که چقدر زحمت کشیدم و کار کردم روی خودم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    هادی صالحی راد گفته:
    مدت عضویت: 963 روز

    سلام وعرض،ادب..خدمت استاد عزیز..

    من چله بزرگ بینی و خوشحال شدن از موفقیت اطرافیانم برداشتم..روز چهارم چله که دیروز بود به طور کاملا اتفاقی پست شما رو دیدم که داشتین در موردبرد تیم ملی صحبت میکردین واخرپست گفتین قسمت اول ذهن قدرتمندو در سایت عباس منش گذاشتین امروز فایلو دیدم تمام حرفهایی که زدین دونه به دونش واسه من بود..گفتم خدا دمت گرم که اینقدر حواست بهم هست هنوز من تازه چله برداشتمو تو راهو نشونم دادی..استاد خداشمارو برای من رسوند ازتون میخوام کمک راهم باشین تا بتونم این حسادت رو از خودم بیرون کنم وبه جاش،بزرگ بینی شرح صدر جایگزینش،کنم..کمکم میکنین..؟..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    منیر وزین گفته:
    مدت عضویت: 1984 روز

    استاد عزیز،از شما بخاطر کمک برای. رسیدن به خودشناسی من و تک تک دوستان سپاسگذارم. قبل این فایل هم، من خیلی راجع به این صحبت هایی که ا زبان شما گفته شد فکر کردم. و نتیجه گرفتم من اصلا حسادت به افرادی که موفق میشن ندارم و حتی خودآگاهانه اینجور افراد رو هم تحسین میکنم ولی در خودم احساس ناامیدی و ناتوانی میکنم. این حس که ببین اینا چقدر جلو رفتن اما از تو هیچکاری ساخته نیس و تو چقدر فاصله داری با اونا. چون تو نمیدونی باید چیکار کنی ولی اونا. هدفشون مشخصه.. میدونم این شرایط من فقط بدست خودم باید درست شه ولی خودمو خیلی ناتوان میبینم و نمیدونم من چیکار میتونم انجام بدم یا اصلا من چه استعداد و توانایی هایی دارم، اینکه خودمو کم میبینم انگار که من در درست کردن. این شرایطی که توش هستم خیلی ضعیفم و چقدر دوست دارم خودمو باور کنم و بتونم توانایی هامو بشناسم .من تنها فایل های رایگان. شما دو عزیز رو. دنبال میکنم،تقریبا صبح تا شب.و مینویسم . ولی اون صدایی که میگه به ثروت رسیدن و درآمدبالا برای شما نیس صدایی که میگه چجور داری خودتو اون بالاها میبینی با این شرایط داغونی که داری زیاد میشنوم . شاید مسخره بیاد ولی به محض اینکه به خودم میام با صدای بلن شروع میکنم به جواب دادن به اون صدا، اینکه نه استادم میگه ….یا. خدایی که من تو وجودم داره میگه … و مدام تلاش میکنم که اون صدا رو خاموش کنم. راستی استادجان من دیشب خواب شما رو دیدم که اومدین خونمون و من دارم نوشته هامو نشونتون میدم. و چقدر لذت می‌بردم تا امروز که فایل شما رو باز کردم. و از طریق نوشتن باهاتون ارتباط گرفتم و میخوام. اینو یه نشونه برا خودم بدونم.همیشه. شاد و پر انرژی در کنار هم بمونید .سپاس از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      افشین نادری گفته:
      مدت عضویت: 1508 روز

      سلام دوست عزیز وقتتون بخیر،درباره اینکه به ثروت فکر میکنی وذهنت مقاومت میکنه این وبگم خدمتتون که شما فقط درخواست میکنی وبه ذهنت میگی که چطوریش ومن نمیدونم مثل یه بچه که وقتی درخواست میکنه حتما باید براش مهیا بشه به چگونگیش کاری نداره فقط میگه من میخوام این حس وماهاهم داشتیم اما بخاطر باورهای غلط تو وجودمون کمرنگش کردیم ولی با تمرین میشه درستش کرد،شبها وقتی میخوابی بابت چیزهایی که داریی بابت زیباییهایی که میبینی شکرگزاری کن وسعی کن شب با حال خوب بخوابی،صبح ها هم که پا میشی درخواست‌هایی که دوست داری اتفاق بیفته تو اون روز،البته اونهایی که باور میکنی امکان اتفاق افتادنش هست رو از خدا بخوا ولی به خواستت نچسب،هر خواسته ای که میبینی اذیتت میکنه رو سمتش نرو تا اینکه دوره تکامل شما طی بشه،هرروز این کاررو انجام بده،امیدوارم که تونسته باشم کمکی کرده باشم به شم،به امید آرزوی موفقیت برای تمام دوستان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سجاد بوستانی گفته:
    مدت عضویت: 2748 روز

    بسم رب العالمین

    سلام به خدای خدم

    سلام به استاد خدم

    سلام به همفرکانسی های عزیزم

    چقدر آرزو داشتم وارد مدار دریافت این آگاهی ها بشم

    داشتم قدم 8 دوره دوازده قدم رو کار میکردم که این فایل اومد

    باخدم گفتم یه انرژی خالص و اصلا یه ثروت پشت این سلسله فایل میبینم

    خیلی حس خوبی گرفتم از تایتل دوره

    الان اینجام

    واسه سوال اول

    اینو بگم من همیشه

    همیشه ینی از بچگی بچگی بچگی شاید وقتی 10 11 سالم بود

    این اخلاق رو داشتم و بعدا که بزرگ شدم بااینکه خیلی اذیتم میکرد اما پیداش نمیکردم چون شروعش برمیگرده به سال ها پیش و خیلی عمقی شده

    و همین اخلاق داشتم که وقتی میدیدم یه چیزی یه نفر دیگه داره انگار یه بغضی وجود منو میگرفت یه آتشی درون من روشن می شد

    کسانی که هم سن و سال و یجورایی رقیب من بودند کمتر اما باز هم وقتی همونارو هم میدیدم که حتی یه لباس جدید گرفتند منقلب میشدم

    چه برسه افراد همسن و سال خدم که یجورای تو ذهنم خدم با اونا مقایسه میکردم

    اینا که میگم خیلی درونیه و انقدر هم روش برچسب گذاشتم انقدر هم با ضعیف نشون دادن خدم سعی کردم از بقیه مخفیش کنم که انگار که وجود نداره فقط خدم و خدم از این موضوع زجر میکشیدم و میکشم

    ینی انقدر خوب نقش بازی کردم که بقیه فکر میکنن من اصلا ادم حسودی نیستم اما درون من حسوده

    اینو خدم خوب میفهمم

    این سالها سعی کردم با پاکذاشتن روی کلی خواسته هام و کوچیک شدن جلو بقیه یکاری کنم که انقدر خوب جلوه کنم که کسی به ذهنش نیاد من هم میتونم حسود باشم

    اینا که میگم خیلی درونیه

    حتی بعضیاشو قبل اینکه بنویسم هم خدمم نمیدونستم

    از طرفی چند شب پیش بعد از گذروندن جلسه هفت قدم هشت دوره دوازده قدم که چقدر سپاسگذارم دارمش

    اومدم سه تا از بزرگترین پاشنه اشیل هام نوشتم

    یکیش اعتمادبنفس ظاهریم بود

    یکیش اشتباهات گذشتم بود

    و یکیش این باور پاشنه اشیلمه که تو از همه کوچکتری تو از همه نالایق تری

    الان که شما میخونین شاید بگین اینجوریم خوب نیست و تمرکز برنکات منفیه

    اما واقعیتش اینه اینا منم

    این درون منه اینجا مینویسم بعدا بعد اینکه درستشون کردم به خدم افتخار کنم

    این سه تا باور خیلی ریشه این در من

    که احساس میکنم دلیل اینکه وقتی یه نفر و مخصوصا هم دوره ای خدم و همسن سال خدم یه چیز جدید میگیره یا موفقیت جدید کسب میکنه یا توکارش به موفقیتی میرسه یا پولی به دست میاره

    من تو ذهنم این تشدید میشه که ببین نگفتم تو از همه پایین تری همه موفق شدن تو عقب موندی

    نگفتم تو هیچی نمیشی اینم دلیل

    انقد این فشار سنگینه که اصلا حالت چهره ام عوض میشه

    خیلی این باور توم ریشه دوونده ولی خداروشکر با دوره دوازده قدم و با کار کردن روی خدم

    اروم اروم دارم بهبودش میدم

    منی که قبلا هر ثانیه این حسو داشتم الان شاید هر ماهی یکبار این حس به سراغم میاد اما همون یبار هم خیلی عمقیه

    ینی اینکه من هنوز ریشه شو نخشکوندم

    دوست استاد عباسمنش که این اگاهی هارو رایگان در اختیار ما میذاری

    بخدا گوهره نابه واسه کسی که درک کنه

    از خدای خدم متشکرم

    اون منو نگاه میکنه

    اون به من پلن داده و حالا داره خواسته هام یکی یکی اجرا میکنه

    میدونم که اگه اعتماد بنفسشو داشتم که از خدا یه کره زمین دیگه بخام الان یه کره خاکی دیگه برام ساخته میشد

    دارم باور و باور تر میکنم

    منی که سالها در فقربودم الان پول های بزرگ میسازم منی که سالها خدم رو زجر میدادم الان دارم صلح درونم رو طوری گسترش میدم که دنیا داره میگیره

    خدایا سپاسگذارم

    استاد سپاسگذارم

    شکر

    تشکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 1683 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به همه دوستای گلم

    من اولین فردی ک تو خانواده امون موفق شد دامادمون بود ک خیلی واضح بود برا هممون ک چقدر راه شغلی ک میخواست ب دست بیاره تلاش کرد و بهاشم پرداخت کرد و حالا بین اطرافیان ما درآمد نسبت بهتری داره

    من یادم نمیاد ک از این موضوع ناراحت شده باشم چون با استاد عزیزم اشنا بودم چون دقیقا نقشه راه رو بلد بودم و خیلی تحسین میکردم تو دلم موفقیت این آدم رو ک تو شغلش ک تجارت موفق شده بود حتی ی جا استاد گفتن که تو همون کاری ک خوب بلدی رو بچسب بهش خوب انجام بده ، بعد دیدم ک به داماد ما پیشنهاد مدیریت هم دادن ولی رد کرد و گف من نمیخوام درآمدم محدود باشه و وقت ازادمو نمیزارم پای مدیریت من ب خواهرم گفتم چقد خوب عمل کرده سعید اینجا و چقد خوب فهمیده ک باید شغل خودشو دنبال کنه و ب حاشیه نره ، و من بخوام بگم که چطور به این راه رسید توکلش به خدا بود و خدا کمکش کرد و تلاش و پشتکارش و صبرش باعث شد ک همچنان در حال پیشرفت هست

    سری بعدی دخترعمه امم ک مجرد هست رو دیدم ک وارد شغلی شده ک تقریبا میشه گف موفق داره میشه توش و نشانه هاش رو دیدیم

    و دخترعمه امم رفته ی سالنی برا همایش پوست اون لحظه واقعیت حسادت نه ولی حسرت خوردم ک چرا من نتونستم ب ی جایی تو زندگیم برسم حالا فعلا نه رفته سالن شخصی زده ن چیزی با این حال سریع شروع کردم به حسرت خوردن ،اگه بخوام مسیر موفقیتش رو بگم سختکوش بود اول رف تو‌ شرکتا کار کرد و با حاصل پولی ک به دست اورد رف و علاقه خودشو پیدا کرد بعد شغل قبلی رو رها کرد و الان چسبیده به شغل جدیدش

    منی ک متاهلم ، ب نظر خودم یه ترمزی دارم ک هنوزم درگیرشم و اون اینکه دلم میخواد برم ی شغلی راه بندازم و حس میکنم اگه شاغل بشم احساس سرزندگی بیشتری میکنم

    شوهرم خیلی موافق ب شاغل شدن من نبود یا اگرم بود میگف پولشو نداریم ک تو بری حرفه ای یاد بگیری و شروع کنی ب کار

    الانم ک باردارم فعلا تا چند سال درگیر بچه داری هستم

    ی مدت خیلی آروم تر شده بودم میگفتم در زمان خودش همه چیز انجام میشه و من نباید عجله کنم ولی باز دوباره احساسات منفی اومدن سراغم ک من چون پول در نمیاریم زندگیمم بی خود اصلا انگار ذهنم قفل شده

    از ی طرف شوهری دارم ک اصلا اهل ریسک کردن نیس و دلش میخواد بمونه تو همون محدوده امنش از ی طرفی خودمو میبینم ک باید فعلا همه حواسمو بدم به بچم ته ذهنم حس میکنم پیشرفت زیادی نمیتونیم تو این زندگی کنیم فعلا یا من عجولم و هنوز وقتش نشده یام مشکل از کم کاری خودم در تمرینات

    که چون جدیدا خیلی به ذهنم فشار میاد و حس میکنم ذهنم بسته شده میخوام برگردم و دوباره تلاشمو برای تمرینات انجام بدم تا ببینیم خدا برا ما چی میخواد یعنی باتوجه به تلاش ذهنی و نه فیزیکی من منتظر اتفاقات مثبت تری تو زندگیم باشم

    البته همون طور ک از کامنتم مشخص فرکانسم دائم در حال بالا پایین شدن

    امیدوارم ک با تعهد بیشتری تمرینات رو انجام بدم و بعد منتظر نتایج شگفت انگیز تری باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: