ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 969 روز

    بنام خدای مهربان و رزاق

    درود خدمت استادعباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی و دوستان هم فرکانسی ام

    خدارو سپاسگزارم که امروز هم زنده بودم تا بتونم این فایل ارزشمند را گوش کنم و درسهایی عالی از اون بگیرم

    من در این قسمت به دو تا از چالش های مهم زندگی ام اشاره میکنم و امیدوارم بتونم در ادامه راه ، اونها را حل کنم به امید خدا و توکل بر اون .

    1- بزرگترین چالشی که الان با اون مواجه هستم تعویض و تبدیل خانه دو خوابه ام به یک خانه سه خوابه نوساز است که متاسفانه باتوجه به ترس و ناامیدی که در زمینه بازار کساد و گرانی های بی سابقه ملک در باور من نهادینه شده کاملا اونو زیر فرش پنهان کردم و واقعا امروز با خودم عهد بستم که برم دنبالش و حلش کنم و اینکه دارم باخودم فکر میکنم اگر این چالش را حل کنم چه اتفاقات و حسهای عالی در من ایجاد میشه ، نظیر اینکه اتاق جداگانه ای برای بچه هام وجود خواهد داشت که راحتتر از الان در اتاق های خودشون به کارهاشون میرسند و چقدر به پدرشون افتخار میکنند که تونسته وسائل آسایش اونها را فراهم کنه و چقدر خودم و همسر نازنینم راحتتر و اسوده تر میشیم و وقتی وارد خونه جدیدم میشم چقدر احساس اسایش بهتری دارم و حتی همسایگان جدیدم چقدر میتونن باکلاس تر و شایسته تر از اون چیزی باشند که الان داریم و انشالله خدا کمک میکنه و خودم هم تلاش میکنم تا بتونم این مرحله را هم با موفقیت پشت سر بذارم و از استادعباس منش عزیز هم سپاسگزارم که این فکر و انگیزه را در من بیدار کرد تا شروع کنم به تلاش برای انجام این کار.

    2- یادگیری زبان که نمیدونم واقعا چی باید بگم در این مورد از بس که این موضوع برای باور من تبدیل شده به یک غول بی شاخ و دم و باید این هیولا را بکشم و داغونش کنم و اگر بتونم ازپس این کار بر بیام چقدر موقعیتهای شغلی و پولساز جدید برای من بوجود خواهد اومد که خدامیدونه و زندگیمو زیر و رو میکنه و چقدر در محافل جدید کاری و اجتماعی میتونم بدرخشم و در این مورد چقدر میتونم به خودم افتخار کنم و احساس عالی خواهم داشت و لذا واقعا از ته قلبم از خدا میخوام در این مورد هم کمک کنه و خودش راه های رسیدن به این دستاورد را برای من فراهم کنه و منم دارم تلاش میکنم تا انشالله از پس این چالش مهم زندگی ام هم بر بیام

    خدایا سپاسگزارم به خاطر استاد عباس منش

    خدایا سپاسگزارم به خاطر روحیه ای که دارم و دائما دنبال آموزش و تغییرم

    خدایا سپاسگزارم به خاطر زمانی که به من دادی تا زنده باشم و بتونم هر روز ورژن جدید تر و بهتری از خودم را تحویل دنیا بدهم و بتونم تاثیری حتی کوچک در این دنیای زیبا داشته باشم ..

    خدایا به امید تو

    در پناه خدای مهربان ،شاد ،پیروز و سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    هادي گفته:
    مدت عضویت: 1992 روز

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    سلام

    من در برخورد اولیه با چالش ها و تضاد ها در زندگیم فریز میشم ،چطور بگم یعنی دست و پا بسته میشم و یه جورایی تو سر خودم میزنم که بیچاره شدی رفت و بعد دنبال یه حامی میکردم و در صورت یه راه گریز از اون چالش و گذاشتمش روی دوش بقیه که گندم رو جمع کنند از مسولیت پذیریش شونه خالی میکنم.

    معمولا ذهنم پر از ایده و خلاقیت هست در اوایل تا تصمیمی رو میگیرم کلی ذوق و شوق دارم اما اگه طبق برنامه خودم پیش نرم کلا اول هدف رو قیدش رو میزنم…

    در اوایل به این که مسیر رسیدن به هدف برام می‌تونه چقد برکت داشته باشه و شخصیت من رو رشد بده می اندیشم ولی وقتی میرم و اون کار رو دست میگیرم تا زمانی که دارم طبق همون برنامه از پیش تعیین شده میرم همه چی اوکی هست ولی اگه یه وقت بهر دلیلی نشه انجامش بدم حالا به خاطر اهمال کاری یا ترس و هر مورد دیگه قیدش رو میزنم.حتی در یک قدم دستیابی به نتایج …

    زمانی که ببینم بهم داره فشار میاد از لحاظ ذهنی ،کلا میکشم کنم و برای همین از اصل که رشد شخصیتم هست غفلت میکنم و میرم سراغ حواشی و بدنبال اینم که یه برنامه دیگه برای خودم بچینم و دنبال نتایج زود به زود و یهویی هستم و برای همین کلا مشغولم اما رو همه چیز …

    همه کاره و هیچ کاره…

    کلی پرونده باز شده دارم توی ذهنم ….

    کلی ایده …

    کلی برنامه ریزی اجرا نشده…

    و …

    فراموشم میشه که برای چی اون کار رو می‌خوام انجامش بدم و بعد چند روز رسیدن به مقصد برای اهمیتش بیشتر میشه و میگم ولش کن بابا ارزش ندارد این قد وقت بذاری…

    الان تو ذهنم یه جوری برنامه ریزی شدم که حتی از این که برای خودم یه هدف و چالش بذارم هم فراریم …

    ذهنم میگه الکی نمی‌خواد برا خودت برنامه بچینی فوقش دو سه روز ذوق و شوق داری بعد تویی و کلی سرزنش خودت از انجام ندادنش…

    یه جورایی احساس میکنم رونده برام سخت پیش می‌ره و نتونم به نتیجه برسم…

    ترسا میاد ،شکا میاد ،اگه نشه ها میاد و من رو از دور بازی خارج می‌کنه…

    من اگه کاری رو بلد نباشم برا یادگیری اون خیلی ذوق دارم و واقعا و انصافا خوب میرم شروع میکنم انفجاری و بی باکانه ولی وقتی میبینم دارم از پیش برمیام ذهنم میگه خب تو توانایش رو داری حالا بذار برا وقت دیگه برو حالا یه چیز جدید دیگه رو تجربه اش کن…

    وکلا شدم پر از تجربه های متفاوت و بدون درک عمیق…

    از همه چی می‌دونم ولی یه ذره و تازه خودم دارم گول میزنم اگه من بخوام هیچ کی جلو دارم نیست و من اگه بخوام دنیا رو دست میگیرم و میترکونم….

    الان که دارم به خودم نگاه میکنم میبینم من در مواردی چون کمالگرایی ،و عملگرایی و ساخت عادت ها مشکل دارم…

    راهکار ها:

    من باید این فواید و این موضوع که این هدف چه تاثیراتی رو برام ایجاد می‌کنه رو برای خودم هر روز یادآوری کنم تا از مسیر خارج نشم.(یه نشانه برای خودم بذارم که هدفم رو یادم نره…تصمیمات اصلی محدود بگیرمو تصمیمات روتین از پیش تعیین شده برای خودم داشته باشم تا برای موارد هر روزه ذهنم الکی درگیر تصمیم نشه…برای خودم ضریب اشتباه روزانه قرار بدم برای خودم اهرم رنج و لذت درست کنم و همیشه توی ساعت روز بیام و اون رو نگاه کنمبرای خودم تعیین کنم که حداقل کاری که برای هر روزم برای هدفم برمیدارم چه مقدار هست که اگه زمانی هم نشد به ایده آل اون عمل کردم برسم اگه همون حداقل رو انجام دادم یعنی من کارم رو انجام دادم تمام چالش ها و برنامه های رو که تو ذهنم پرونده شو باز کردم رو لیست کنم و در لیست اولویت بندی قرار بدم و اون اصلیترین و مهم ترین موضوع اولویت خودم که بیشترین تاثیر رو در زندگیم ایجاد می‌کنه رو بذارم جز اصل و باقی موارد اگه انجام نشد در روز هیچ تداخلی پیش نیاد در روند حرکتم…_

    برای اطلاعات حداقلی خودم ارزش قائل باشم و به حداقل دانسته خودم عمل کنم بجای این که بیام اول کل مسیر رو بررسی کنم و بیفتم توی جمع کردن اطلاعات و ترس از این که وای چقد وظیفه و کار لازمه برای رسیدن به نتیجه _((آگاهانه ذهنم رو ببندم برای اطلاعات جدید و در مدت زمان تعیین شده فقط همون گام اول و پله اول رو بردارم و اون رو تا حد انجام بدم که پام ثابت بشه تو اون نقطه…

    و بعد گام بعدی و بعدی….))

    برای این که رفتارام برام قابل لمس بشه و اون رفتارها رو بعنوان یه عمل تاثیر گذار ببینم بیام و برای خودم یه چیزی رو طراحی کنم تو ذهنم که انگار با هر بار انجام دادن من در اون رفتار داره یه آجار برای ساخت نتیجه من گذاشته میشه…

    یه چرخ دنده برای حرکت کردن دستگاه و موتور هدف من…

    خداوند به همگی ما برکت بدهد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مائده سازگار گفته:
    مدت عضویت: 689 روز

    به نام خدایی که همه ی عزت نزد اوست

    سپاسگزارم برای نعمت شیرین ِهدایت

    (من جلسه ی سوم دوره ی عزت نفس هستم و تمااااااااام زندگی واهداف ومسیرهای قبلیمو کنارگذاشتم ودارم صددرصد وقت وانرژیم رو صرف تقویت باور هام میکنم)

    این سلسه فایل های استاد بسیییییار با جهت دهی اگاهانه ایی که دارم هرلحظه انجام میدم هماهنگه البته که چون موفقیتی که استاد دارن تلاش میکنن برای ماتعریف کنن،موفقیت در تماام‌جنبه هاست پس مسلما این فایل هرچی ک بود با الانه من وهرکسی که داره تلاش میکنه نسخه ی بهتری از خودش بسازه هماهنگ میبود.

    چون رشد در هررجنبه ایی اززندگیمون بشکل خودکار باعث رشد توأمان در جنبه های دیگه ی زندگیمون میشه!

    منم اگاهی های این بخش رووارد درفترعزت نفسم کردم.

    مثلا کسی که مدارش بالارفته اگر اگاهی ای راجب ثروت ازاستاددریافت کنه قاعدتا باید بتونه خیلی اگاهانه اونو روی روابطش،عزت نفسش،سلامتیش ودرکل درک بهترقوانین جهان إعمال کنه.

    این قسمت ها هم بسییییار عالی با عملکرد اگاهانه ی من روی عزت نفسم ایضا تمام جنبه های زندگیم هماهنگه

    سپاسگزارم استاد مهربونم

    من الان در این فصل جدید زندگیم،وقتی به‌چالشی بر میخورم خوب میدونم‌که صحبت کردن یافکرکردن راجب اون چالش،در واقع ادامه دادنش به هر نحوی ، باعث میشه که من تو اون چالش بمونم و برام تکرار بشه.

    حالا اگریک فردعامل مهم در ایجاد اون چالش باشه میدونم با درگیری لفظی بااون فرد یاادامه دادن اون بحث یاحتی صحبت باکس دیگه (درد ودل یا گلایه) درمورد اون فرد باعث من در تعامل با فرد نادلخواهم بمونم و مدام رفتارشو تحمل کنم.درواقع در مدارش میمونم و مسلمادرحال افت فرکانسی هستم.

    پس دربرابرش سکوت میکنم و باتمرکز برباور احساس لیاقت این رو بخودم یاداوری میکنم که تو لایق یک تعامل ورابطه ی عالی و اتفاقات وتجربه های لِوِل بالا هستی واین رویداد به توربطی نداره برو جلو تا از مدارش خارج شی.

    بخودت ثابت کن ک از مسالت بزرگتری

    میدونم که بخاطر باورهای محدودکنندم (البته نااگاهانه)این مورد پیش اومده

    حالااگاهانه به سبک خودت بهش جهت بده

    ونذار شیطان نجواهاشو ادامه بده که اره تو لایق چیزای خوب نیستی که اینا سرت میان!

    بذارید تجربه ی بسییییار شیرین وجالبی که دیشب داشتم رو باهاتون به اشتراک بذارم

    من ساکن مشهدم و 5ماه پیش باهدایت خدا برای نزدیک شدن به هدفم که دندانپزشکی هست رفتم دوره های دستیاری دیدم که انصافا کاره راحتی نبود واستقامت نسبتابالایی میخواست

    خلاصه مدرکشو گرفتم و کارورزی رو هم به بهترین شکل گذروندم.

    امابعدادیدم نه خیلی دورم میکنه ازهدفم وبهتره بشینم درس بخونم وخوده دندون رو قبول بشم

    اما بعدش دیدم باورهام راجب قبولی بدجوری تو درودیواره و بازهم باهدایت خدا کاملااون مسیر وترک کردم و تمرکز صددرصدمو دادم به تقویت باورهای قدرتمندکنندم

    این جمله بمن الهام شد که:اینکه بگم هرچی بیشتر درس بخونم و بیشترتست بزنم وساعت مطالعاتی بیشتری داشته باشم وباحس پرتنشه رقابت بخوام درس بخونم،رتبه ونمره ی بهتری میارم دقیقا مثله اینه که بیام بگم هرچی بیشتر کارکنم وجون بکنم و ازخودم بیگاری بکشم بیشترپول درمیارم و به ثروت میرسم!!!

    همینقدر ناشدنی

    ینی الان تو ذهن من رسیدن به رتبه ی عالی با رسیدن به ثروت هم تراز شده

    من اسمش رو گذاشتم ثروت علمی

    همون باورهایی که منو به ثروت مالی قراره برسونه به ثروت علمی هم به شکل طبیعی خواهد رسوند.بهمین خاطر دست کشیدم از عذاب جسم وروحم و اگاهانه میپردازم به اصل ها!

    خب من شاغل نیستم و تحت حمایت خانواده هم نیستم

    فلذا فعلا پولی ندارم طبق اگاهی های جلسه ی سوم عزت نفس بهم یاداوری شد هر فکری یه فرکانسی داره

    ومن دیروز ازخداخواستم منو به سمت ارسال فرکانس دریافت پول هدایت کنه

    چند دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد

    من معمولا اون مدل شماره ها رو جواب نمیدم

    ولی جواب دادم

    یه خانمی بود و گفت از کلینیک فلان بهتون زنگ میزنم

    من هررررگز تو خوابمم نمیدیدم ازاون کیلینیک بهم زنگ بزنن

    چون چندین بار رفته بودم دوسه باری فرم استخدام پرکرده بودم اونجا ولی نیروی ماهر میخواستن که من تازه کار بودم

    خلاصه برام عجیب بود باخونسردی جوابشونو دادم و چون ذهنم به کار نچسبیده بود اصلا هول نبودم و خیلی باکلاس طور جواب دادم

    ولی حیرون بودم از هدایت فوریه خدا

    چقددد سریع جوابمو داد

    خدای لِول بالای من با لول بالا جوابمو داد

    خلاصه من عصرش رفتم و بااموزه های جلسه ی سوم عزت نفس بسییییار محححکم و بااعتماد بنفس وارد شدم صدای رسا مححکم اُکتاو بالا به دکترای خانم محکم دست دادم و براخودم کلی نوشابه بازکردم طوری که وقتی منو دیدن حس کردن حتی یه لول بالاترا اونام

    اما به کسیکه بمن زنگ زده بود یکم خورده گرفتن و خانم دکتر گفت ما قبلا ایشونو دیده بودیم کاش تااینجانمیکشوندیشون،خب من اینجا فهمیدم تماسه اشتباه بوده

    و یکم ته دلم خالی شد

    ولی خانم دکتره گفت حالا که تااینجاتشریف اوردین بذارین دوباره شرایطتتون روبررسی کنیم که بازهم نتیجه‌مثل‌سابق‌بود و نهایتا بازهم من از اون کلیلنیک با یک ریجکت محترمانه خارج شدم.

    حاااالا نکته ی داستان اینجاست

    من وقتی اومدم بیرون یه کوچولو حالم گرفته شد اما سررریع جلوشوگرفتم وباتوجه به تجربه ی روز قبلم ازرفتن به پروما که فهمیدم حس بدم به مراکز خرید بزرگ اینه ک من خودم رولایق اون مراکز بزرگ خرید نمیدونم (باکمک گرفتن از اگاهی های فایل :ترمزهای مخفی ذهن درباره ی ثروت)سریعا ذهن هوشیارمو فعال کردم و گوشیمو دراوردم وطبق معمول گذاشتم رو ریکورد وشروع کردم به جریان انداختن حرفای خدا ازطریق کلامم.

    و گفتم نععععععع

    من اجازه نمیدم شیطان نجوا کنه که اره ایناتورومسخره کردن و تو لایق این مرکز درمان شیک نیستی ک بخوان رات بدن

    به محض شروعش مچش رو گرفتم ورفتم به سمت بالا شهر

    اونموقع سمت فلسطین بودم که مرکز رو به بالاست.و باقدددرت راه میرفتم و همینطور که اگاهی به خورده روحم میدادم وتلاشم رو میکردم که فاصله ی ذهن و روحمو کم کنم رفتم به سمت ملک اباد،مشهدیا میدونن ملک اباد هم خییلی قشنگه هم بالاست خییلی نمای کوه های پوشیده از برف تواون منطقه فووق العادست

    و از تهههه دلم خوشحال وسپاسگزاربودم از دیدن اونهمه زیبایی

    و همچنان میگفتم که نه مائده ی من خدا جواب تورو به زیبایی داده

    خدا باعث حررررررکت تو شده

    این بهترین هدیه س خداست

    اگر در وهله ی اول قبولت میکردن تو تکاملت رو طی نمیکردی و این باقوانین خدا صدق نمیکنه

    حالا تو این پتانسیل رو داری که بری جاهای بزرگتر وبهتررو ببینی

    تو مسیر نمایشگاه های مبلمان ‌ وسایل منزل بسیاااار لاکچری ای میدیدم

    حالا احساس لیاقت داشتنشون رو داشتم

    اعتماد به نفس رفتن تو اون نمایشگاههای بزرگ ومجلل

    این حس رو پریر‌وز که رفتم پروما نداشتم

    میرفتم و سوال میکردم و خودمو تو خونه ی خودم باوسایل شیکی ک میخوام بخرم تصور میکردم

    بااون فروشنده ها طوری حرف میزدم که منو بشکل یه فرصت ببینن وتمام تلاششونو کنن ک من ازشون خریدکنم

    فروشنده ایی که درامد میلیاردی داره مشتری ای که توان مالی داره یا نداره رو خوب میشناسه

    میفهمه چی تو چنته داره

    امابقققدری محکم و مشتاق بودم که انگار پولم امادست و فقط میخوام بخرم

    خلاصه همینطور که داشتم خودم رو تجربه میکردم و میرفتم جلو رسیدم به خیام

    واونجا یه کلیلینک دندانپزشکی دیدم که ظاهرش شبیه یه هتل مجلله

    بی شک و شوک

    مستقیم وباقدددرت رفتم داخل وسلام بلندی کردم

    طوریکه همه نگام کردن

    اونجایجوریه ک حتی ادمای عادی روهم راه نمیدن باید لارج باشی

    من باقدرت واعتماد بنفس رفتم تو و به خانم پشت سیستم بلافاصله بعداز سلام بلند محمکترگفتم میخوام فرم استخدام پرکنم

    یکم جاخورد و گفت ممکنه نخوان گفتم من میخوام پرکنم

    همکار کناریش گفت میخوایم خوبم میخوایم

    بشون فرم استخدام بدین

    منم نشستم براخودم رو مبل شیکه اونجا فرم رو پرکردم برام چایی وشیرینی هم اوردن ‌وکلی احترام

    فرم وپرکردم و بااشتیاق وافر توقلبم رفتم بیرون و ایییمان به اینکه نتیجه برام هیییییچ اهمیتی نداره بشه نشه هییییچ اهمیتی برام نداره

    من خودمو تجربه کردم

    من سطحمو بردم بالا

    من انجامش دادم

    و بازم پیاده رفتم بالاتر

    و همینطور اگاهی به قلبم میومد

    ودوباره ریکوورد میگرفتم ازصدام وباخداحرف میزدم

    و درحال گسترش خودم درتمااااام جنبه ها بودم

    به کمک الله

    درهمون اثنا فهمیدم تلفنم زنگ خورده ومن متوجه نشدم

    انقدر غرق دراگاهی بودم

    به شمارهه زنگ زدم

    همون خانم منشی کلینیکه بود که شبیه هتله

    گفت کی وقت دارین برای مصاحبه تشریف بیارین

    گفتم الان اونجا بودم یکم دور شدم ولی الان برمیگردم

    اونجا بود که من حس کردم خوشبختیه اصیل رو تاچ کردم

    خدا حامیه ادمیه که حرکت میکنه وواینمیسته

    و برگشتم

    تو مسیر هدایتگرخانمی شدم که شیرینی فروشیه مدنظرش روگم کرده بود و نت نداشت سرچ کنه

    براش بابرنامه ی نشان سرچ کردم و دقیییق پیداش کردم

    این خییلی حس خوبی بم داد

    رفتم تو کلیلنیک و ایندفعه چهرم اشنابودبراشون واحترام اگاهانه بهم گذاشتن

    خانمی ک بم زنگ زده بود ایستاده میخواست بام مصاحبه کنه

    ومن گفتم لطفا بشینیم من ایستاده راحت نیستم

    یجوری شدازاحترامم ب خودم واین باعث شدروکلل روندمصاحبه تاثیربذاره

    مصاحبه کردن و متوجه شدم چون تو فرم استخدام زده بودم به زبان عربی مسلطم بهم زنگ زدن ک فورا برم

    بازهم مشخص نیست اونجااستخدام شم یا نه

    برامم مهم نیست

    ولی این تجربه حاصل نموندن در حس عدم لیاقت بود که باعث گسترش من در تمااام ابعادم شد تمرین مرحله 1:

    چه چالش ومساله ایی هست که باید حلش کنید ولی دارید ازش فرارمیکنید؟!

    1-نقاشیم

    که چندین ماهه روزمین مونده وبخاطر عدم مهارت رهاش کردم

    2-پوسیدگیه دندونام ک گاها درد داره ولی اب نمک مزمزه میکنم ونخ دندونو مسواک مرتب میزنم که از پیشرفت پوسیدگی ها جلوگیری کنم مثلا!!!!!!!

    3-فارنژیت حلق گاها که حالم بهم میخوره وتححححمل میکنم ولی اونو هم دارم باقرقره اب نمک مثلااز عودشدنش جلوگیری میکنم

    4-ریزش شدیدموهام که مثلا باکارای گیاهی یاکلاه پوشیدن تودسشویی واینا میخوام کمترش کنم.البته مدتها قرص هورمونی وداروهای متعددم استفاده کردم ک اصصلا اثرنکرده

    5-ماندن درخانه ی پدربزرگ که افرادخونه هییییییییییچ مطابقتی بامن ندارن

    6-انجام ایده ی شغلیم

    7-انجام ازمایش AC1

    مرحله 2:

    1-باید به تموم شدن کارم فک نکنم وفقط مهارتمو بیشترکنم

    2-باید قانون سلامتی روبخرم و یا برم دندونپزشکی که همه رو درست کنه برام

    3-توضیح شماره 2

    4-توضیح شماره 2

    5-فقط بالابردن مدارم

    6-تجربه ی خودم بدون فکر درامدداشتن

    7-این جالبه ک رایگان هم هست برم وانجامش بدم

    مرحله ی 3:

    1-قدم اول دیدن یه فایل اموزشی کوتاه

    ابرنگ برای تابلوم

    2-عدم نرفتم پیش دندانپزشک ویاعدم خریدن دوره قانون سلامتی بخاطر اینه که اوضاع مالیم اجازه نمیده

    پسسسس ادامه ی مسیر کارکردن روی باورهای ثروت سازم

    3-مثل 2

    4-مثل 2

    5-اولین قدم درگیرنشدن باهاشون حتتی شوخی نکردن باهاشون

    و فقط احترام گذاشتن سکوت وارامش

    جداکردن خودم به لحاظ فرکانسی

    6-فقط برای خودم یه طرح بزنم ببینم چجوریم

    7-یبار دیگه فایل استاد روراجب قدرت اراده برعملکرد ذهن رو ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    آقای نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3096 روز

    بنام رب فرمانروای جهان

    درود و عرض ارادت

    همین الان که دارم این متن رو مینویسم از دیروز خودم رو وارد یک چالش بزرگ کردم و هر چه سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم نجواها نمیزاره

    با اینکه سال‌های زیادی هست که دنبال کننده فایلهای استاد عباسمنش هستم اما متأسفانه اونجور که باید با ایمان کامل به حرفهای استاد عمل نمیکنم و خودم رو وارد یکسری چالش‌های مالی میکنم و کنترل ذهنم رو از دست میدم،

    با اینکه استاد همیشه تاکید دارن خودتون رو بدهکار نکنید، عجله نکنید،با آرامش تصمیم گیری کنید،

    بازهم عجله کردم و زمینی رو بخاطر اینکه نکنه از دست بره و کسی دیگه ای خریداری کنه با اینکه نیمی از پول زمین رو نداشتم دیروز اون زمین رو خریدم و الباقی پول رو یک چک 20 روزه دادم و فکرم رو درگیر کردم،

    حال این مورد برای من یک چالش خودساخته شده و چطور باید با این چالش برخورد کنم؟

    1_وقتی کنترل ذهنم رو از دست میدم و افکار منفی سراغم میاد یه جوری خودم رو مشغول کنم و اجازه ندم افکار منفی بهن فشار وارد کنن

    2_ با خونسردی روی فروش واحدهایی که دارم کار کنم تا انشالله پول لازم فراهم بشه

    3_ به خودم یادآوری کنم که من در گذشته بارها چنین شرایطی رو تجربه کردم و بدون اینکه چکم برگشت بخوره یا به تاخیر بیفته خداوند راهها رو برام باز کرده پس اینبار هم کارها به موقع انجام میشه

    4_باید سعی کنم آرامشم رو حفظ کنم و با آموزه‌هایی که از استاد در دوره شیوه حل مسائل زندگی یاد گرفتم از دل این چالش‌ها فرصت بسازم.

    در مورد سئوال که در رابطه برخورد با چالش‌ها چه کاری میکنم:

    معمولا من تو دل چالش‌ها میرم و خدا رو شکر در اکثر مواقع اون چالش‌ها رو حل کردم اما اینکه بتونم از دل چالش‌ها فرصت بسازم خیلی موفق نبودم

    برای جواب سئوالات آخر جلسه کامنت دیگه ای در اولین فرصت میزارم انشالله

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3096 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام

      این کامنت رو در جواب کامنت قبلی خودم میزارم تا ردپایی باشه برای آینده

      خب من 22 روز پیش زمینی رو خریداری کردم به مبلغ 9میلیارد و 600 میلیون تومان

      در حالیکه فقط 3میلیارد تومان داشتم و خودم رو درگیر چالش بزرگی کردم که دقیقا بعد از قولنامه کردن نجواهای شدیدی من رو احاطه کردن که چطور میخوای به عرض 20 روز این پول رو جور کنی و باز باید واحدها رو مفت پیش فروش کنی و در پایان بجای سود َضرر خواهی کرد

      اما به لطف درسهایی که از استاد فرا گرفته بودم خیلی زود بیاد آوردم که اگه میخوام این چالش رو به نفع خودم تموم کنم اول باید نجواها رو کنترل کنم و بعد دنبال خل موضوع باشم

      به لطف خدا در مرحله اول نجواها رو با دلایل منطقی که آوردم مثل اینکه در گذشته هم چنین چالش‌هایی داشتی و به موقع حل شده، کنترل کردم

      و بعد از خدا خواستم خودش کنترل اوضاع رو به دست بگیره که اگه با عقل من بخوام پیش برم نمیتونم درست تصمیم بگیرم

      به لطف خدا خیلی زود واحدهایی که قصد فروش داشتم با قیمت خوب به فروش رفت و در زمان فرارسیدن چک‌ها من نه تنها اون چک‌ها رو پاس کردم و سند زمین بنامم خورد بلکه حدود سه میلیارد تومان اضافه تر هم در موجودی حسابم باقی ماند

      و به همین راحتی این چالش حل شد و الان هم مشتریهای زیادی برای پیش خرید واحد بهم مراجعه میکنن، که احساسم بهم میگه فعلا تا موقعی که این پول رو خرج نکردی، دیگه فروشی نداشته باش

      من هم گوش کردم و هرکی تماس میگیره میگم فعلا تا سه ماه آینده فروشی نداریم

      با تشکر خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهدی و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1525 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    و سلام به بچه های عزیز و دوست داشتنی

    من مهدی محمدی دوست و همسفر و همسر نرگس مریدی در مسیر توحید هستم

    دوستان من میخام در مورد چالشی صجبت کنم که با نرگس در مسیر توحید پارسال شروع کردیم و هنوز که هنوزه از ثمرات مثبت این چالش سفر داریم استفاده می کنیم و لذت می بریم و همواره داریم در مسیر این چالش پیش میریم در بهبود شرایط زندگی خودمون .

    ما وقتی سفر رو شروع کردم اول به سمت شمال کشور رفتیم که فصل پاییز بود و هوای شمال به شدت سرد و بارونی بود . کلا 2 روز اونجا دووم اوردیم .

    اخه می خاستیم که هوا جوری باشه که بشه براحتی در محیط باشیم و نیاز به مسافر خونه و هتل نداشته باشیم . خوب دیدیم نمیشه در شمال موند راهی جنوب شدیم ، چون می دونستیم که هوای جنوب برای سفر عالیه و حتی زمستان هم هواش بهاریه و نیازی به هزینه های هتل نداریم .

    خلاصه شب بود یادمه از شمال به سمت جنوب سوار اتوبوس شدیم و یادم نیست چند ساعت تو راه بودیم تا به جنوب رسیدیم . وقتی برای اولین بار با یه نفر که همراهته و عاشقشی وارد محیط ناشناخته می شی به امید اینکه کلی درس یاد بگیری و از خودت بزرگتر بشی چه حالی داره . حالا نه ایشون بلد بودن نه من . وارد ترمینال شدیم و ترمینال اتوبوس رانی روبروی پارک ولایته و پیاده شدیم رفتیم سمت پارم . یادمه هوا کمی به سمت بارونی داشت می رفت ولی هوا رو به گرمی بود و راحت میشد لباس های زمستونی رو دربیاریم و با تیشرت بچرخیم .

    یه نکته را بگم ، که ما برای سفرمون کمترین وسیله را برداشته بودیم . یعنی فقط یک ساک دسته دار توش کمی لباس لپ تاپ و شارژر و و گوشی هایی که داشتیم همین . دیگه چیزی نبود . یعنی حتی ما پتو هم همراه نداشتیم و چادر مسافرتی هم برنداشتیم که سنگینی وسایل رو تحمل نکنیم .

    خلاصه ما غروب رسیده بودیم بندر و رفتیم پارک ولایت کنار ساحل ، دیدیم نزدیک ساحل الاچیق هایی هست که سقفش حالت پلاستیکیه . گفتیم اینجا امشب بخابیم ببینیم فردا چطور هدایت میشیم . میگم حتی زیر انداز هم نداشتیم ، لباس های زمستانی رو زیر اندازش کردیم و شب خابیدیم .

    صبح که بیدار شدیم دیدم بارون زده و خیلی جاها رو خیس کرده .

    در طی سفر که بدیم اتفاقات خیلی جالبی می افتاد . مثلا ما تصمیم گرفتیم کمی فعالیت فیزیکی و درامد ایجاد کنیم و جایی رو پیدا کردیم که فروش کپسول گاز بود . و ما دو نفره رفتیم شروع به کار کردیم . اخه شهر بندر عباس قسمت هایی گاز لوله کشی نداره کلا و مردم از کپسول گاز استفاده می کنن . ما که مشغول شدیم گفتیم خوب روزی مثلا 50 تا فروش داره دگه . ولی اون طرف به ما گفت روزی نفری 250 میده و گفتیم خوب ما روزی 500 درامد داریم و کلی وسایل برای خودمون می خریم .

    شروع کردیم کار کردن اولش اصلا اسون نبود . چون کپسول ها رو باید از ماشین خاور پیاده و بعد از خالی شدن سوار می کردیم و تعداش هم باید درست می بود . روز اول به شدت عضلات دستمون درد گرفته بود و نرگس هم مستقیقما داشت کمک می کرد که بنده خدا صاحب کپسولیه گفت چون خانم هست بیاد فقط با کارت خوان کارت بکشه و کار فیزیکی نکنه . اینم یه هدایتی بود که داشتیم .

    ما کلا چند روز بیشتر اونجا نبودیم ولی بسیار کار پر چالش و سختی بود . بعدها نشتیم فکر کردیم دیدم بابا ما داریم با کار فیزیکی درامد ایجاد می کنیم چرا با فکرمون ایجاد نکنیم . اما هنوز در مدار درامد از طریق باورها رو خوب یاد نگرفته بودیم که در عمل هم استفاده کنیم .

    اما الان وقتی به این سفر نگاه می کنم می بینم این باید مسیری بود که ما طی می کردیم تا درسهایی از این چالش یاد بگیریم .

    بواسطه یاد گرفتن از این درسها ما الان گروه تلگرامی داریم با نرگس مریدی که در مورد موضوعات عزت نفس و موضوعات قرانی داریم کار می کنیم و دوستانی داریم که مشتاقانه از همین سایت به گروه ملحق شدن و در کنار ما عاشقانه درسهایی که از استاد عزیزمون یاد گرفتیم رو مرور می کنیم . و جالبه بدونید که این گروه و کانال الان به درامد هم رسیده ، که قبلا در بندر اصلا چنین چیزی رو متصور نبودیم . چون در مدار و شرایط کاری انلاین قرار نداشتیم .

    در کنار کانلا های تلگرامی ما سایتمون هم داریم پیش می بریم که بتونیم ارام ارام کارمون رو به سایت انتقال بدیم که از محدودیت هایی که وجود داره گذر کنیم و بیاییم بیرون .

    میخام این نکته را بگم که اگر ما وارد این چالش سفر گه فقط بخشی از سفر 2 ماه و خورده ای گفتم که کلی درس داشتیم در این سفر مثل برخورد با ادمهای جدید ، کشف محیط های ناشناخته که قبلا نمی دونستیم هست ، یاد گرفتن اینکه در سفر چطور با ادمهای غریبه برخورد داشته باشیم و اینکه چطور خدا رو ما رو هدایت میکنه به سمت ادمهای متفاوت که ممکنه هر رفتاری با ما داشته باشند .

    هدایت به سمتی که شب یلدا باشه و افرادی بیان به ما غذا تارف کنن و موقعی که رفتیم بخابیم ، قبلش داشتیم بلال می خوردیم که افرادی کنار الاچیق ما داشتن بلال می پختن و شب رو خابیدیم و صبح که بیدار شدیم با صحنه عجیبی برخورد کردیم ، اونم ابن بود که اون چند نفر که شب قبلش داشتن کنار ما بلال می پختن ، اومدن یه کسیه نمک و چند تا بلال و مبلغ 100 هزا رتومان گذاشته بودن زیر وسایل ما . ما فقط از بلال متوجه شدیم که کار اون چند نفر بوده

    بخام تعریف کنم چندین صفحه باید کامنت بنویسم

    فقط میخام بگم که این چالش سفر انقدر روی شخصیت ما اثر کرد ، اونقدر داستان هدایت رو به اندازه ظرف وجودمون به ما فهمون که چطور کار میکنه ، انقدر عزت نفس رو بالا برد و ترس ها رو ریخت که جرات هر کاری رو به ما داده که برو جلو ، حرکت من ، سخت تر از چالش های سفر که نیست که .

    الان با چالش یکسال قبل ما داریم جا پای استاد عزیزمون می ذاریم و امیدوارم اون روز برسه که در کناراستاد عزیز سید حسین عباس منش بایستیم و با افتخار بگیم که شاگرد سید حسین هستیم و خواهیم بود .

    استاد عزیز خیلی خوشحالیم با هم در کنار شما و از محصولات و فایلهای فوق العاده بی نظیر و تاثیر گذار استفاده می کنیم و مسیر زندگی مون رو به جای سختی کشیدن براحتی داریم می سازیم . از شما یاد گرفتیم که زندگی سخت نیست باورهای ماست که زندگی رو برای سخت می کنه . اگر اون چالش ها نبود ، الان با قدرت نمی تونستیم بیاییم از اتفاقات بسیار شگفت انگیزی که در بندر باهاش برخورد کردیم صحبت کنیم . همینطور در گروهمون از اتفاقات و درسهایی که تونست ما رو رشد بده صحبت می کنیم که هم برای ما مرور قوانین باشه و هم دوستان عزیزی که در کنار ماهستن بتونن از تجربیات ارزشمند ما استفاده کنن ا شخصیت قدرتمندتری بسازن .

    استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و همه دوستان همفرکانسی عاشقتونیم و دوستتون داریم و مشتاقانه منتظر دیدار تک تک دوستان هستیم .

    سپاسگذارم . همیشه در پناه الله یکتا شاد خوشحال ثروتمند سعادتمند در دنیا و اخرت باشید . خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام ب استاد عزیزم و استاد شایسته ی دوسداشتنی و سلام ب دوستان توحیدی خودم

    خداروشکر میکنم ک منو ب این مسیر خودشناسی هدایت کرد

    و استاد عزیز و سرراهم قرار داد

    و خداروشکر میکنم بخاطر وجود نازنین دوستان بینظیرم با وجود اینکه هیچ کدومو از نزدیک ندیدم

    ولی خیلی احساس نزدیکی دارم بهشون

    و خیلی ازشون درس میگیرم

    الهی صدهزار بارشکرت

    ذهنیت قدرتمند کننده درمقابل ذهنیت محدود کننده قسمت 2

    این فایل منو برد ب نقطه ی عطف زندگیم

    زمانی ک ب بزرگترین چالش زندگیم برخوردم

    اونجا ک استاد گفت اگه نتونی ارتباط برقرار کنی و رابطه ایجاد کنی

    اون رابطه رو از دست میدی ک ی چالش میشه برات یا ب عبارتی

    بایه چالش خودشو نشون میده

    چالشی ک مجبور شدم باهاش روب رو شم

    و بارها از خودم پرسبدم چرا من؟

    چیکار کردم مگه؟

    بقیه چطور ارتباط برقرار میکنن؟

    باید چیکار میکردم ک نکردم؟

    من چی کم داشتم از بقیه؟

    باید چیو یاد بگیرم؟

    باید چیکار کنم ک بهبود بدم خودمو؟

    و باعث شد هدایت بشم ب ابن مسیر

    و باعث پیشرفت من شد خداروشکر

    اینکه خودمو بشناسم

    خدامو پیدا کنم

    الان یادگرفتم ک اون ی چالش و موهبت بود اون موقع میگفتم خدایا من چ گناهی کردم ک اینجور عذابم کردی

    دل کی رو شکوندم

    نفرین کی دامنو گرفت

    ولی الان میدونم ک من فقط نتیجه ی فرکانس باورهای خودم و دریافت کردم

    بازتاب فرکانس عدم ارزشمندی خودمو گرفتم

    اینکه ب بقیه قدرت میدادم تو ذهنم و..

    و خداروشکر یواش یواش هدایت شدم ک باید چیکار کنم

    چ قدم هایی و بردارم

    و منو خییلی بزرگ کرد این چالش

    والان سپاسگزار خداوندم ک این موهبت و بهم داد و باعش شد

    خودمو دوسداشته باشم

    ب خودم احترام بزارم

    خواسته م و بشناسم

    اینکه خودم مستقل بشم برای خودم تصمیم بگیرم

    کار کنم

    هدف داشته باشم

    امیدداشته باشم

    انگیزه داشته باشم

    لبخند ب راحتی بیاد رولبم

    آرام باشم

    خواب راحت داشته باشم

    بدونم ذهنم چطور داره کار میکنه و فرکانس میفرسته

    و اینکه من خودم خالق زندگی خودمم

    و هیچ کس هیچ قدرتی تو زندگی من نداره

    الهی صدهزار بارشکرت

    کار را انجام بده تا توانایی انجام آن را بدست آوری ..ناپلئون هیل

    من باهمین آگاهی کلی چالش و تو کارم حل کردم اوایل خیلی درمانده میشدم و کلافه و حالم گرفته میشد

    بعد با دادن ی تایم استراحت ب ذهنم و آروم کردن خودم دوباره شروع کردم ب حل کردم والبته قبلش از خداوند هدایت خواستم و خییلی عاالی و راحت بهم گفته میشد ک چیکار کنم

    و مسئله حل میشد

    ی جورایی الان چالش های کارمو خداروشکر تو خیاطی چون باورم قوی ترشده راحتتر انجام میدم

    ولی مهمترین چالشی ک الان فک میکنم درگیرشم کار کردن رو باورهامه

    ذهنم خیلی مقاومت داره

    مثلا من الان دوره احساس لیاقت و دارم

    خداروشکر و قدم 1 و2رو دارم و فایل های رایگان

    واقعا بعضی وقتا ذهنم اینقد درگیر میشه ک کدوم و گوش بدم

    چطور رو همه کار کنم

    و بهتر عمل کنم ک خودم کلافه میشم

    از دوستانی ک همچین تجربه ای داشتن ممنون میشم ک راهنماییم کنن

    سپاسگزارم بخاطر وجود ارزشمند استاد و همگی عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      محمد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 648 روز

      سلام و درود

      خیلی کامنت خوب بود البته خیلی کامنت های دیگرت هم من خوندم عالی بودند

      بخصوص کامنت که تو یه فایلی مقیاس کهکشان و … را نسبت به خواستهایت مقایسه کرده بودی همین الانم چاپ شده دارم و برای خودم یاداوری میکنم و اینکه باور سازی میکنم از روی نوشتهای شما

      خانم زیبای هستی تحسینت میکنم

      برای گوش دادن فایل های استاد کاملا هدایتی عمل کن طبق انروزی که اب باغچه را باز گذاشتی و کلی لذت بردم از هدایت و کنترل ذهنت افرین

      من اولین کامنتم است که روی سایت استاد میزارم و من اکثر دورهای استاد را تهیه کردم البته با یه اکانت دیگر و یه زمانی برام ارزو بود یه دوره از استاد را داشته باشم الان فکر کنم نزدیک 19 تا دوره و بینهایت تغییرات دارم

      اما برای فایل گوش دادن که کدوم گوش بدم یا نه واقعا هدایتی گوش میدم

      همین فایل های زیبای استاد که اخیرا منتشر شده همهشون خواسته های من بودند در مراقبه هایم از رب العالمین زیبا درخواست میدادم و خیلی زود اجابت شد و من خیلی درس گرفتم

      باز قدردانی میکنم از کامنت زیبات

      یادت نره آب را ببندی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زکیه لرستانی گفته:
        مدت عضویت: 1751 روز

        هوالمحبوب

        سلاااام ب شما رفیق خوبم

        نمیدونید چقددد خندیدم و کلی انرژی گرفتم

        با

        کامنت عالی و زیبایی ک برام نوشتین و سپاسگزارم بخاطر تعریفتون از زیبایی ک خداوند بهم عطا کرده

        واینکه چشمای زیبابینی دارین

        محمد عزیز دوست ارزشمندم ازت خیییلی سپاسگزارم ک وقت ارزشمندت و گذاشتی

        و باعشق برام پاسخ نوشتی

        نقطه ی آبی از طرف شما قلبم و روشن کرد و بهم دل گرمی داد ک زکیه مسیرت درسته

        و بهم یادآوری کرد مسیری و ک شروع کردم

        و آگاهی هایی ک بهم گفته شده و درک کردم

        الهی صدهزار بارشکر بخاطر وجود نازنین دوست ارزشمندی چون شما ک حامل پیامی از طرف خداوند بودین برام

        خیلی خوشحال شدم ک کامنت های من براتون مفید بوده و خداروشکر کردم بابتش

        چقد تحسینتون کردم بابت داشتن 19تا از دوره های ارزشمند استاد

        چقد خوب گفتین ک هدایتی گوش کنم حتما این کارو انجام میدم ب امید خدا

        واینکه عاشقتونمم پاره ای از وجود خدا و من:))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام خداوند بخشاینده ام

    سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستان بامحبت و عزیزم

    چالش ها میشه همون بیرون اومدن از منطقه امن گفتش و همه می دونیم ورود ب اون موقعیت جدید ترسناک هست اینکه ندونی قراره چی پیش بیاد در آینده، و فقط قدم اول رو بدونی ولی ولی

    همه تجربه داریم ک چه موهبت هایی پشت اون ایمان و رفتن در دل ترس داشتیم.

    برای من اولین چالش استعفا از کار اداری ام بود ک برام منطقه امن شده بود و شرایط ایده آل، یادمه خیلی می ترسیدم، اینکه قراره چی بشه، اگر دیگه استخدام نشدی چی؟ نجواها زیاد بودن ولی صدای امیدبخش خدا بلندتر بود، این شد ک توی هفته بعدش من نزدیک همون شرکت استخدام شدم با حقوق بالاتر، باز ورود ب شرکت جدید برام کلی چالش داشت، همکاران جدید، ساعت کاری جدید، مدیران جدید، کاری کاملا متفاوت، یادمه ب من گفتن باید بازاریابی کنی و من گفتم نمیتونم انجامش بدم چون دوست ندارمش و مدیرمون باهام حرف هایی زد، و 2 روز بعد برای رفتن تو دل ترسم انجامش دادم و اتفاقا خیلی هم خوب انجامش میدادم، یادمه همیشه از بازاریابی میترسیدم و اصلا دوستش نداشتم و سوالات اولی من برای استخدام این بود ک بازاریابی ک ندارید؟ اعتماد بنفس اش رو نداشتم و میگفتم خوشم نمیاد. انجامش دادم و خیلی ب خودم افتخار میکردم و هی بهبود و بهتر شدن.

    باز 1 ماه ک گذشت دیدم کارم رو دوست ندارم، تصمیم جدید گرفتم ک کلا از کار اداری بزنم بیرون، و توی کافه کار کردم، و باز اینجا چالش جدید بود ک باید ب خانواده میگفتم، باید وارد کاری میشدم ک هیچ تجربه ای ندارم، اون هم خداوند من رو هدایت کرد ب بهترین کافه ای ک میتونست، کاری راحت تر، مدیری بسیار فهمیده، و دقیقا همون ایستگاه 2 شرکت قبلی پیاده میشدم و وقتی از کنارشون رد میشدم ب خودم یاداوری میکردم شجاعت ام رو و میگفتم خداروشکر ک ب اون ایده عمل کردم. باز بعد از 1 ماه استفعا دادم و کلییی رشد کرد شخصیتم کلی مهارت جدید، کلی اطلاعات جدید، خیلی تجربه شیرینی بود، چه مدیر فهمیده ای، ک روزی ک گفتم میخوام استعفا بدم کلی با من حرف زدن و منو راهنمایی کردن مثل یک دوست، یعنی وقتی فکر میکنم همه اشون مثل تیکه هایی از یک پازل بودن، تک تک آدم ها مدیرها، همکاران.

    و باز دیدم باید یک کار عملی انجام بدم از خدا پرسیدم چکار کنم؟ آموزش نقاشی روی سرامیک رو یاد گرفتم و محصولاتی رو آماده کردم و توی غرفه های کارآفرینی می فروختم، حتی شمع سازی رو هم یاد گرفتم و امتحانش کردم، کلی کلیپ دیدم کلی وسیله هاش رو خریدم.

    استاد جان من قبلا اصلا نمی تونستم حتی کنفرانس بدم، از جلوی پسرا رد نمیشدم و مسیرم رو کج میکردم ولی الان بارها براشون آگهی بازرگانی رو انجام دادم. دوره عزت نفس تون خیلی خیلی بهم کمک کرد، از قدم های کوچولو رفتم تو دل ترسم و شاید اون موقع ندونیم ولی بعدا خیلی باعث رشد مون میشه. و ازش با افتخار یاد می کنیم.

    چالش بعدی، رژیم قانون سلامتی بود برام، این هم ترسناک بود، نجواها بودن، حرف و نگاه مردم، بقیه چی میگن، اگر نتونی ادامه بدی، و من با شنیدن کلی حرف و تمسخر پایدار ب مدت 9 ماه ادامه دادم، و یک سال بعدش خیر، و این بار مجدد شروع کردم و دیدم ک قضاوت ها خیلی خیلی کمتر شد، درصورتی ک من چقدر تو ذهنم بزرگش کردم ولی خداوند دلهارو نرم میکنه، اراده تو، احساس لیاقت درونی تو کارها رو انجام میده.

    در کل رفتن تو دل مهارت جدید رو دوست دارم و تو ذهنم سخت نکردم البته بعضی موارد رو، مثلا مغازه زدن ک میگفتن مسئولیت داره، جنس بخر، وایستا، مشتری ها…. ولی برای من با اینکه تجربه نداشتم خیلی خوب از پسش براومدم ب لطف خدا و اتفاقا خیلی هم آسون بود و من دارم حتی از خدا میپرسم چطور از این ساده تر و راحت تر پول بسازم.

    چالش زبان انگلیسی، این رو هم ی مدت انجامش دادم ولی ادامه ندادم، همون ترسه، همون کمال گرا بودنه هست. ب نظرم چون اهرم رنج و لذتی نداره فعلا تو ذهنم و مطمئنم در آینده ک نیاز بشه بکوب میرم سراغش. چون اینگلسی صحبت کردن رو خیلی دوست دارم.

    یه چالش هایی هم خودمو میندازم، مثلا اجناسی متفاوت میارم، با اینکه شیطان نجوا میده کی میخره، اینا اصن نیست تو این محل، مردم این محل مگه پول میدن اخه؟ ولی من میرم تو دل ترسم و با باور کمبود و نجواهای فقرآلود میجنگم.

    چالشی ک در حال حاضر برای خودم ساختم عمل ب قانون سلامتی و تبدیل کردن ب شیوه زندگی، یعنی با اون منطق هاتون تو فایل قدرت اراده خیلی قضیه برام واضح شد و دیگه واقعا نمیزارم مغزم منو اذیت کنه و هوس کنه و سریع ب یادش میارم ک نمیخوام پاداش اشتباه بهت بدم. و توی این یک هفته ای ک به این شیوه برگشتم انقدر موهبت تو زندگیم اومده، پر از حس لیاقت، پر از رشد کردن، حل کردن مسائل بود از شیوه پخت آزمون و خطا کردن اینکه چی بهم نمیسازه، چون من دوره رو ندارم ولی خب وقتی تو بخوای الهامات خداوند میان ب کمکت. چالش دارم و میرم تو دل ترسم بخاطر درخواست رزق کردن از خدا، بخاطر اینکه بهش میگم من از طیبات ات استفاده میکنم رزقش با تو. نجوا کلی چرت و پرت میگه ها ولی من ب صداشو کم میکنم و می بینم این جنگ بین ایمان ب خدای رزاقم و نجواهای ناامید کننده شیطان رو.

    جالبه استاد امروز برای خاموش کردن نجوای شیطان گفتم برم سوره مائده رو بخونم ببینم خدا در مورد رزق چی گفته تو این سوره، و دیدم آقا اولا از اول خوراک آدم ها فقط گوشت بوده، ینی مثلا خدا گفته گوشت خوک، و نمیدونم شکار شده و ب چوب دار آویخته شده و اینا رو نخورید، ینی خوراک فقط ب اسم گوشت برده شده. میگه بخورید. میگفت از تو سوال میکنند چه چیزهایی برای ما حلال است، از نعمت های طبیات بخورید، دیدم همش گفته نماز، زکات، تقوا، ایمان. چرا نگفته برید یه کار عملی کنید برای رزق تون. گفته من بی حساب میبخشم ب مومنان‌.

    خب حالا عمل ب شیوه قانون سلامتی برای من چه موهبت هایی دارد: انرژی بالا، تمرکز بالا برای خواندن کامنت و فایلها، خسته نبودن، مودی نشدن، خواب کافی و در پی اش باز وقت کافی داشتن و ب همه کارها رسیدن، ذوق و شوق بیشتر زندگی، احساس لیاقت فرااااوان وجودم رو می گیره، قوی شدن باورهام ب خدا، رفتن تو دل ترس ها و نگرانی های کمبودم، رشد شخصیتم، دایره ارتباطی ام از الک رد میشه،  شیپ بدن عالی و پوست عالی ‌ک تو همین 1 هفته نتیجه خیلی خوبی گرفتم. حتی توی باور فراوانی و رزاق بودن خداوند چقدر بهتر میشم، از همه مهم تر احساس خودارزشمندی ک در پی اش چه نعمت هایی ب من داده می شود. استاد حتی این احساس لیاقت توی ورودی مالی من توی این 1 هفته خودش رو نشون داده و این برام عجیب بود ک خدا خودش منو هل میده ب سمت راه راست میگه ببین رزقت رو من میدم تو کاریت نباشه نترس.

    من راستش اومدم قانون رو با منطق های اون فایل ب ذهنم تزریق کردم و گولش زدم گفتم همین امروزه، هی تو ذهنم میگفتم ببین اون اتصاله داره هی ضعیف و ضعیف تر میشه، یادمه روز دوم من بدنم می لرزید و من خوشحال بودم دقیقا حس اون معتاد رو داشتم و نتونستم کاری کنم و زدم بیرون و فقط چندساعتی طول کشید و تمام و خیلی ب خودم افتخار کردم، و همینطور اروم اروم ب لطف خدا اومدم جلو انشالله خدا بهم توفیق بده پایدار ادامه بدم.

    بله بهبود و پیشرفت هام رو مینویسم، و ی نت باز کردم و از تک تک موهبت هاش میگم ک عه قبلا اینجوری بود ها ولی الان دیگه نیست و این بهم انرژی مضاعف میده برای ادامه دادن.

    استادجان سپاسگزارم در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    Dariush گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    سلام ب عزیزای دلم

    1.ترسم اولم‌ تو‌جمع صحبت کردنه کلا من ا بچگی این ترسو‌ داشتم حالا البته فقط برا افرادای غریبه اینجوریم ک مثلا چن نفر تو‌پارک‌نشستن برم ا نکات مثبتم براشون بگم ی مقداری سخته

    البته‌ن ی مقداری

    خیلی برام سخته

    حالا اگه این چالشو‌ بتونم انجام بدم وای ک‌چقد تاثیر میذاره تو‌ ارتباط گیریم چقد اعتماد بنفسمو بالا میبره

    چقد حالمو‌خوب میکنه ک تونستم ا پس این ترسم بر بیام

    .

    خب اگه بخام اینو ب قسمتای کوچولو تقسیم کنم

    چقد جالب شد وقتی مساله ب تیکه های کوچولو تقسیم میشه حل کردنش خیلی اسون میشه

    من میتونم برای اگهی تبلیغاتی اولش با یک نفر حالا اشنا تمرینو انجام بدم

    وقتی شد میتونم با 3 نفر اشنا انجام بدم

    چون انقدی برام سخته ک‌حتی با اشنا هام دوستام و‌رفیقام هم نمیتونم این‌موضوع رو بیان کنم

    وقتی با رفیقا‌و‌اشناها تمرین کردم میتونم برم با یک‌نفر غریبه این تمرین رو انجام بدم

    بعدش با دو نفر بعدش 3 و بیشتر

    بچه ها واقعا چقد اسون میشه خیلی جالب شد برام

    2.ترس دومم اینه که دو ماهی میشه با ی بنده خدایی مغازه شریکی زدیم و ب لطف خدا فروشمون خوبه اما من این کارو دوس‌ندارم و قرار گذاشتم با خودم ک تا عید ا کاره بیام بیرون و برم دنبال هدف خودم(هدف تهیه دوره اموزشی ترک اعتیاد هستش)

    یسری ا ترسامو بگم

    این که بیای بیرون و ورودی مالیت رو‌ب طور‌کامل قطع کنی چیکار میخای بکنی خرج زندگیتو

    چون بار اولمم هست ک‌قراره دوره درست کنم احتمال داره خیلی حرفه ای‌نتونم دوره رو درست کنم مهارت خاصی ا سخنرانی ندارم سره همین ترسشو دارم ا کار قبلیه بیام بیرون

    ی چیزیم ک‌هست بعد از عید شرایط کاریمون خیلی سخت میشه اگه‌نیام باید کاریو انجام‌بدم‌ک ب شدت باهاش مخالفم این ا ترسم

    و حالا اگه بتونم انجامش بدم چی میشه

    وای حتی فک کردن بهشم خوشحالم میکنه چقد میتونه مهارتای جدید رو بهم یاد بده چقد میتونه ضعفام رو پوشش بده و تقوییتم کنه چقد اعتماد بنفسم رو افزایش میده

    وقتی ب فروش برسه چقد حالمو‌خوب میکنه

    وقتی همه چی ب خوبی پیش بره چقددددددد ایمانم رو ب یگانه خدای هستی بیشتر میکنه

    چقد از عزیزای دلم میتونن مشکل اعتیادشون رو حل کنن و…

    .

    خب اینم بیاییم قسمت قسمت کنیم

    اولین‌ایده ای ک ب ذهنم میرسه اینه ک تا عید 50روز مونده 15 روزشم ک‌تعطیلیه

    میتونم یک‌ماه ب عید مونده شروع کنم اولین جلسه دوره رو شروع کنم و خودم رو‌مورد بررسی قرار بدم ینی تا 15 روز بعد عید چن جلسه رومیشه تهیه کرد و تا زمانی ک ب حداقل ترین درامد نرسیدم ورودیم رو کامل قطع نکنم

    یا این ک برم سراغ کار نیمه وقت

    نمیدونم

    البته اینم بگم با پولی ک از کاری ک انجام میدم حداقل تا دو سه ماهی میتونم استفاده کنم و مشکلی برام پیش نیاد

    3.سومین ترسی ک هستش تهیه دوره هستش

    خیلی متفاوت هستش با دوره های دیگه دوره ترک اعتیاد

    چالش های زیادی داره

    البته یکی از مشکلات خودم هستش و نزدیک 2 ماهیی هستش ک با شیوه ای ک میخام بگم خودم رو‌ دارم‌درمان میکنم

    ترسم اینه چطوری زیر و‌خم این بیماری رو بدونم و راه حل هاشو پیدا کنم

    خیلی دنبال اطلاعاتم خیلی فیلم دیدم و هنوز ب نظرم کافی نیس

    ترسم‌اینه نتونم اطلاعات کافی رو ک بایددد برای درمان ی فرد مصرف کننده داشته باشم نداشته باشم

    البته اینم بگم شیوه ای ک‌قراره اموزش بدم

    هیچ دارو یا قرص خاصی برای ترک مواد نیاز نیس

    و نکته مهمی ک‌هستش فرد بیمار بدون هیچ درد و خماری وافسردگی و…میتونه اعتیادش رو درمان‌کنه و ب طور کامل درمان بشه و سراغ مواد دیگه نره خیلی خفنه

    خب اگه حالا کلی از چالش هایی ک سره راهم هستش رو بتونم انجام بدم

    وای ک‌چقد خیالم راحت تر‌میشه بابت این ک‌این‌دوره بهترین و‌خفن ترین دوره ترک اعتیاد تو ایران هستش

    چقد اعتماد ب نفسم‌ بیشتر میشه چقد با اطمینان کامل در مورد دانشم صحبت میکنم

    چقد با اطمینان با بیمارا درمورد درمان همیشگیون صحبت میکنم

    وای ک‌چقد مهارتام تو صحبت کردن افزایش پیدا میکنه

    چقد عالییییی میشه ک بتونم ی مشکلی رو برای هموطنم حل کنم

    نگم‌براتون خیلیییی لذت بخشه

    .

    خب اگه بخام اینم ب قسمتای کوچیک‌تبدیل کنم

    باید اولین قدم رو بردارم ک بدونم خودم چجوریه و اولین قدم تهیه اولین جلسه هستش

    از لحاظ جواب دادن دوره خیالم راحته چون خودم رو‌دارم‌درمان میکنم با این روش بدون دونه ای قرص یا هر دارو چ ضد درد چ ضد افسردگی چ ضد خماری چ خواب

    ینی هیچ دارویی نیاز نیس

    اگه اولین جلسه دوره بهترین اطلاعات رو بتونم ا بیمارم بگیرم کمک خیلی زیادی هم ب من و هم ب بیمارم میتونه بکنه

    وای بهش فک میکنم خیلی حالمو خوب میکنههه ینی انگیزه خفنی بهم میده خیلی ذوقش رو‌دارم

    و اگه بتونم چالش هایی ک در دوره ترک مواد دارم رو بتونم تمام و‌کمال حل کنم خیلی خیلی کارم رو راحت میکنه

    اینم بگم چالش هایی خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتم و اطلاعات خیلی عالی رو در اختیار دارم

    و هر یکی‌دو روز میگذره و خداوند اگاهی های جدیدی رو در اختیارم میذاره

    من ب اطلاعات جمع کردن و راحت حل کردن چالشای خودم میپردازم

    نتیجه هارو حتماااا تو این سلسله فایل ها میذارم و میگم چ کارهایی کردم ک باعث نتیجه شده

    دوستون دارم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سکینه نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1389 روز

    به نام خدای بینهایت بخشنده و بینهایت مهربان

    سلام استاد عزیز

    سوال شما این بود که در برخورد با چالش ها چه احساسی دارید و در برابر چالش ها چه برخوردی نشون میدهید

    استاد عزیزم خدا رو هزاران بار شکر میکنم که از زمان کودکی تا کنون برخورد عالی در برابر بیشتر چالش های زندگیم داشتم مثلا در دوران مدرسه از همون ابتدایی تا سالهای پایانی تحصیلم با وجود ترسی و دلشوره ای که در دلم داشتم ولی همیشه داوطلب بودم برای اجرای مراسم صبحگاهی سر صف با این که همیشه از شدت استرس پاهام سست میشد داوطلبانه در گروه های سرود و تواشیح شرکت داشتم اگر تاتر و نمایشی میخواست اجرا بشه من اولین نفر دستم رو بلند میکردم برای رفتن پای تخته و جواب دادن به سوالات اولین بودم برای کنفرانس دادن داوطلب میشدم حتی با اینکه بلد نبودم ولی دلم میخواست اولین باشم برای تجربه…..

    گفتم که ترس و استرس شدید داشتم ولی همیشه طوری وانمود میکردم که همه چیز طبیعی و عالیه و هیچ کس استرس درون من رو متوجه نمیشد..

    این خصوصیت رو در امور زندگیم هم داشتم من اهل مشهد هستم توی دوران راهنمایی با اینکه تا اون زمان به تنهایی جایی نرفته بودم از والدینم خواستم اجازه بدن تا تنها با اتوبوس برم حرم

    و این کار رو کردم اولش بسیار ترسناک بود که نکنه مسیر رو گم کنم …ولی بعد تکرار این مورد دیگه ترسی نبود و برای اینکه این روند ادامه داشته باشه توی کتابخانه حرم عضو شدم تا هر هفته بتونم برم حرم و برگردم

    توی کلاس های ورزشی من مسولیت ارشد بودن رو برعهده میگرفتم من تکواندو کار میکردم و از استادم درخواست میکردم که اجازه بده من به دفتر هیئت تکواندو برم و کارهای اداری و گرفتن حکم ها رو انجام بدم و به واسطه این کار در هفته بیشتر مکان های مشهد رو با اتوبوس سفر میکردم و با مکان ها و مسیر های جدید آشنا میشدم

    توی مدرسه عضو فعال مدرسه من بودم عضو بسیج عضو شورا عضو انجمن همزمان 3یا4 مسولیت رو قبول میکردم گفتم همه اینها با ترس زیاد که نکنه نتونم نکنه خراب کنم بود ولی با اشتیاق انجام میدادم به طوری که کسی متوجه ترس من نمیشد…

    ازدواج کردم در طی زندگی مشترک 15 ساله با چالش های فراوانی روبرو شدم چالش هایی که به جرات میتونم بگم اگه هرکسی جای من بود تو همون سالهای اول جا میزد ولی من ادامه دادم و بابتش خدارو هزاران بار شکر میکنم

    مدتی وارد شرکت های نتورک شدم و این موضوع جسارت و رفتن تو دل چالش های من رو صد برابر کرد لیدری میکردم با وجود استرس در جمع بالای 100 نفر صحبت میکردم و خودم رو معرفی میکردم

    پرزنت محصولات رو داوطلبانه بر عهده میگرفتم خدا رو شکر این روران بسیار به من در حل چالش های زندگی کمک کرد

    زمانی که میبایست با ماشینم مسافرکشی میکردم و اسنپ کار میکردم بسیار میترسیدم دفعه اول که سفری رو تایید کردم دستا و پاهام میلرزید که میتونم؟از پسش برمیام؟

    توکل کردم به خدا و انجام دادم و الان به راحتی این کار رو انجام میدم

    البته هنوز نجواهای شیطان هست و گاهی در دل من لرزه میندازه ولی خدارو شکر ایمانم قویتر هست نسبت به نجواها

    این اواخر با چالش بسیار بزرگ طلاق روبرو شدم به واسطه وابستگی زیاد به همسرم بسیار این موضوع برام سخت بود ولی باز هم خودم داوطلب شدم برای رفتن در دل این چالش

    و از بعد این موضوع ارتباط من با خدا هزاران برابر بیشتر از قبل شده و واقعا خدا رو در همه وجودم حس میکنم

    گفتن مطلب طلاق به پدر و مادرم بسیار برام سنگین بود چون سنشون بالاست مریضی قلبی هم دارند و بسیار هم روی طلاق حساس هستند و میگن کسی که طلاق میگیره اصلا ایمان نداره و کافره و باید با هر شرایطی هست زندگی کنه و خلاصه باور های این مدلی…..

    با و جود سختی این چالش ….با وجود ترس از استرس بالایی که برای اونها ایجاد میشه و مریض هم هستند….با وجود نجواهای شیطان ….بعد گذشت 2ماه از طلاقم به خدا توکل کردم و به اونها گفتم و نمیدونید چقدر گفتنش برام سخت بود

    ولی باهمه سختی آرامش عجیبی در قلبم احساس میکردم انگار خدا پشت سرم وایستاده و دستاشو گذاشته رو شونم و میگه نترس من پشتتم باور کنید دقیقا همین حس……

    من زمانی که موضوع جدایی پیش آمد گفتم که بسیار وابستگی داشتم ولی یاد آیه قرآن افتادم که برداشت من اینه که ای بنده من اگه در مکانی اذیت هستی مهاجرت کن و پاداش تو رو من میدم البته گفتم برداشت من از آیه این هست…..

    و من این جدایی رو نوعی مهاجرت از زندگی ای به زندگی دیگه میدیدم

    الان هم به من الهام شده که مهاجرت بزرگتری رو آغاز کنم و اون هم مهاجرت از استانی به استان دیگه است و با وجود ترسی که دارم شوق و اشتیاق بسیار زیادی دارم که این چالش رو برم و انجامش بدم و الان دارم کارهای مقدماتش رو انجام میدم…..

    خدارو شکر میکنم و همیشه به خدای خودم توکل میکنم و میدونم و ایمان دارم که هوامو داره و کمکم میکنه و تنها نیستم

    استاد عزیزم بابت این فایل عالی از شما سپاسگزارم که باعث شدید من به یاد بیاورم خدای عزیزم رو و ایمان و توکلم به خدا هزاران برابر بشه

    ممنون استاد عزیز که دستی هستید از دستان خدا برای من در زندگی من برای پشرفت من و برای رشد من…..خدارو هزاران بار شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1431 روز

    به نام خدایی که هدایت می کند در هر لحظه

    سلام خدمت استاد گران قدرم که هر چقدر تشکر کنم از شما بازهم کم است

    قبل آشنا شدن با سایت و قوانین جهان هستی،من خودم رو بدبخت ترین و بد شانس ترین آدم روی کره ی زمین می دیدم چون هر تضاد و ناخواسته ای نصیب من می شد و به زمین و زمان بد و بیراه می گفتم و حتی فرار میکردم از اون تضاد و طوری می خواستم صورت مسئله رو پاک کنم بدون اینکه جوابی برایش پیدا کنم و افکاری که با پاک کردن صورت مسئله ،این مشکل برای همیشه حل میشود در حالی که نه تنها حل نمیشد بلکه روز به روز صورت جدیدی از اون مسئله برام نمایان میشد و الان میدونم هدایت ها و نشانه های خدای یگانه ام بود و من هم هر بار از زیر این تضاد فرارمیکردم و کلا نادیده می گرفتمش…

    ولی در مورد همین مثالی که قبلا توی فایل قبلی زدم اگر در همان شرایط قبلی بودم بدون اینکه به خودم زحمت بدهم و ماشین رو از پارکینگی که طولش بسیار زیاد و عرضش بسیار کم،یک طرفش تیر برق و یک طرف دیگرش سنگی که نصفش در زمین بود و امکان برداشتنش نبود و از هر دو طرف خیابان ماشین هایی که در رفت و آمد بودند و جوی آبی که اگر ماشین کمی این طرف یا آن طرف بود ماشین می افتاد داخل جوی و یه سراشیبی بلند!که من اصلا شجاعت این رو نداشتم که ریسک به این بزرگی رو بکنم ولی با برخورد به تضادهایی که با ماندن یه ماهه ام درخانه به دلیل اینکه ماشین صفر کیلومتر دو میلیاردی خریده بودیم و عملا این ذهن اصلا اجازه نمیداد ماشین رو از پارک دربیارم و موندم تو خونه!یک روز تصمیم گرفتم که ماشین رو از این پارکینگ پر از تضاد بیرون بیارم و به خودم گفتم یا برای همیشه از این تضاد عبور میکنم و یا برای همیشه قیده رانندگی رو میزنم که دومی رو نتونستم عملی کنم وبرای همیشه رانندگی نکنم و باور پذیر که برای همیشه روحیه ام خراب میشد چون هر روز نمی تونستم به همسرم بگم ماشین رو دربیارن ولی به کمک خودش و با غلبه بر ترس هام و بکارگیری آموزه های استاد که همون روزها از اولین فایل های رایگان توی سایت استفاده میکردم و دوباره گوش میدادم و کامنت می نوشتم که فایل (فقط روی خدا حساب کنید )و فایل (میخواهی جزوء کدام گروه باشی )حالم رو دگرگون کرد و تصمیم گرفتم تا باامید و توکل به خودش و ایمانی که هیچ قدرتی بالاتر از اون نیست حتی تیر برق و سنگ و جاده و پارکینگ و …هزاران دلیل دیگه و حتی نجواهای شبانه ایی که حتی خواب هایم رو هم مختل کرده بودندتا اینکه هزاران دلیل می آورد که ماشین دو میلیاردی صفر کیلومتر رو میندازی داخل جوی و میزنی به تیر برق و سنگ و هزاران دلیل دیگه ولی من دلیل بزرگتری داشتم یا باید ایمان به خدایم رو نشون میدادم یا برای همیشه از خدا و ایمان حرفی نمیزدم که شکر خدا تونستم با هدایت های خودش و قدم های کوچکتر برای اولین بار ماشین رو بدون کمک کسی از پارک دربیارم و خودم رو از شر نجواها و افکار ذهنم برهانم…

    مرحله ی اول

    همین خارج کردن ماشین از پارکینگ پر از تضاد که چند روزیست که بصورت مداوم دارم روش کار میکنم تا به بهترین وضع موجود بتونم این کاررو انجام بدم و مهارت پیدا کنم تا از این تضاد رد بشم و اگر نمی خواستم و عمل نمیکردم باید برای همیشه آویزون همسر و پسرم بودم تا برای انجام دادن کوچکترین کارها و حتی پیش پا افتاده ترینشان از آنها خواهش میکردم که برایم انجام دهند و چون ما توی یه شهر کوچیک هستم و تمامی ادارات و مراکز دولتی و بانک و … در شهر دیگه ای بود و باید برای انجام کارها حداقل هفته ایی دوباربه اون شهر نزدیک می رفتیم و من میدانم که آگاهانه هر روز و هر روز این تمرین رو انجام بدم تا نجواهای شیطان رو خاموش کنم و پیشرفت کنم چون شخصیتم بزرگتر میشه و ایمان و عملم مضاعف تر!این پارک کردن و رانندگی ماشینی که قیمتش تقریبا دو میلیاردی میشه و ترس از اینکه ماشین رو میزنم جایی،برایم بزرگترین چالش و تضاد بود که دارم به کمک خودش آرام آرام از این تضاد عبور میکنم و برای عمل کردنم به گفته هایم همین عصر از پارکینگ درش آوردم و رفتم همون شهری که می گفتم بااینکه عملا چیزی نیاز نداشتم و نیازی به رفتنم نبود ولی برای کم کردن نجواهای ذهنم اینکار رو انجام دادم چون میدونم اگه مدت زیادی اسیر این نجواها و گفتگوها باشم نمیتونم از پسش بربیام…

    مرحله ی دوم

    بخدا همین چند روزه پیس در کامنت فکر کنم فقط روی خدا حساب کنیم نوشتم که من حرکت میکنم و میرم تا از پی این تضاد بربیام!اگر تونستم چه بهتر و اگر که نه لااقل حرکت کردم و شجاعتم رو نشون دادم که بعدا خودم رو سرزنش نکنم که برای خواسته ام هیچ حرکتی انجام ندادم و شکر خدا برای اولین بار بدون نقص و بدون ایراد،بدون کوچکترین خطری بیرون اومدم همون جا گفتم خدایا شکرت که این استاد چقدر دانا و آگاهه که میگه از ترس هاتون رد بشید تا بزرگتر شوید…

    جواب سوال های مطرح شده

    —رد شدن من از این تضاد،رانندگی بدون استرس،بیرون آوردن از پارکینگ،آزادی عمل،وابسته نبودن به دیگران،مشرک نبودن،ایمان و توحید به خدایی که در هر لحظه در حال هدایت ماست،احساس رهایی،گشوده شدن قلب،احساس بزرگ شدن شخصیت،آزادانه رفتن به هر جایی که دلم میخواد

    _بر ترس از پارک در آوردن غلبه کردم،بر ترس محدود نبودن،روی دیگران حساب نکردن،مشرک نبودن،ترس از اینکه تو نمیتونی و دیگران میتونن غلبه کردن،از اینکه برای همیشه در خانه بمانم و خانه نشین شوم غلبه کردم،از قضاوت مردم،خدا رو در لایه های درونی خودم یافتن،از وابسته بودن همیشگی خود را رهانیدم،از اینکه لایق چنین ماشینی هستم…

    _توکل من بخدا هزاران هزار برابر شد،گفته های استاد رو وحی منزل دونستم که خدا از زبان ایشان داره با ما صحبت میکنه،خدا رو در هر لحظه حمایت گر یافتم،اراده ام بیشتر شد،شجاعتم بیشتر شد،اعتمادم و ایمانم به نیرویی که در درونم هست و در هر لحظه در حال حرف زدن و هدایت من است بیشتر شد

    _مهارت عقب رفتن های بی عیب،رانندگی بدون ترس،مهارت تمرکز،مهارت اینکه تمام حواسم رو صرف رانندگی کنم،مهارت رفتن به جاهای جدید و کسب تجربه های جدیدتر

    _توانایی اینکه من هم اگه بخوام میتونم مثل هزاران هزار راننده ی ماهر رانندگی کنم،توانایی اینکه قبل از اینکه با این تضاد روبرو شوم به خاطر ترس هایم حتی از رانندگی دلزده هم شده بودم و دیگه دوست نداشتم رانندگی کنم و میدونم اگه مدت زیادی این حرکت نکردن طول می کشید برای همیشه قیده رانندگی رو میزدم،توانایی اینکه من لایق رانندگی چنین ماشین ارزشمندی رو بودم که خدایم برایم فرستاده و من باید لیاقتم رو با رانندگی خوب نشون بدم،توانایی کنترل ماشین با تمرین و ممارست

    _نعمت خوش رهایی،لذتی که از رانندگی رو بدست میارم با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست،نعمت استقلال،نعمت دوست شدن باخودم و شناخت بیشتر خودم غلبه بر ترس هایم،نعمت داشتن ماشین های بهتر و ارزشمندتر و مدرن تر،نعمت عشق بازی با خدا هنگام رانندگی،گوش دادن فایل های استاد بدون اینکه مزاحم کسی باشم حین رانندگی،نعمت حال خوب و احساس خوب که آگاهانه با رانندگی مسیره ورود نعمت های بیشتر رو به زندگیم باز کنم…

    مرحله ی سوم

    این همان مرحله ایست که هفته ی پیش خودم آگاهانه شروع کردم بدون اینکه نیاز داشته باشم به بیرون آوردن ماشین،هر چند وقت یکبار اون رو از پارکینگ در میارم تا تمرین کنم و تجربه کنم و ترس هایم کمتر شوند و یه دوری توی سطح شهر خودمون میزنم و دوباره با احتیاط کامل بر می گردونمش پارکینگ تا این غول بزرگ رو کوچکتر کنم و میدونم هر چقدر مداومت کنم توی اینکار،سدهای ذهنی ام شکسته خواهند سد و راحت ترین و لذت بخش ترین کار برایم خواهد شد

    وقتی برای اولین بار در آوردمش در دفترم شکر گزاری کردم از خدایی که هدایتم کرد به سمت فایل هایی که باید می شنیدم و عمل به دانسته هایم!!!

    و امروز خودم رو تشویق کردم یک گل بسیار زیبا به خاطر شجاعتم برای خودم خریدم و هدیه دادم بهش تا تشکر کنم از من وجودی ام تا کمک کرد تا از پس این هیولای بزرگ ذهنی ام بربیایم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      لیلا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 957 روز

      سلام به استاد عزیز وهمه دوستان عباسمنشی.احسنت به تو بانو منم عاشق رانندگی هستم ولی ترس دارم مخصوصا دنده عقب واز پارکینگ خارج شدن چند روز صب زود که خلوته دارم تمرین میکنم وماشین را بیرون بردم وحدودیه ساعتی توسطح شهردورزدم ولی هنوز نیاز به تمرین بیشتردارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: