ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 27
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه دوستان عزیز و استادان گرامی
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
در برخورد اول وقتی چالشی بهم میخوره خیلی حالم بد میشه و احساس ناتوانی میکنم و فکر میکنم که من نمیتونم از پیش بر بیام و همش نجواهای ذهنم رو درگیر میکنه
خودم رو محدود میدونم خیلی وقت ها کم میبینم و فکر میکنم که نمیتونم از پس اون چالش بربیام و همش خودم رو مقایسه میکنم با اون شخصی که داره بهتر از من کار میکنه و اگر هم بخوام شروع کنم از همون شرایطی که دارم کمالگرایی میاد سراغم و نمیذاره که تمام ذهنم رو بذارم روی کارم
اما از وقتی که دوره حل مسئله رو تهیه کردم خداروشکر بهتر شدم و این دو باگ بزرگ رو شناسایی کردم توی وجودم که دارم
1. کمالگرایی
2.مقایسه خودم با بقیه
و هر دفه سعی میکنم که به خودم یادآوری کنم که کی هستم و کجا هستم و از چه گذشته ای به اینجا رسیدم و حالت که توی این مرحله از زندگی هستم چقدر میتونم بهتر باشم و بهتر از این هم عمل کنم
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
اول احساس ناتوانی و تا امیدی میاد سراغم
بعضی وقت ها زیاد زمان میبرم و بعضی وقت ها کمتر
اما بعدش به خودم میام که بابا این یک فرصت رشد هست برای تو توی پیشرفت و بهتر شدن روی قوی تر شدنت
میدونی چقدر اعتماد به نفست بیشتر میشه چقدر ایمانت به خدا بهتر میشه
چقدر بیشتر خودت رو و توانایی هات رو بیشتر میشناسی و قوی تر میشی
چقدر توکلت بیشتر میشه
چقدر آگاهی هات در اون زمینه بیشتر و بهتر میشه
چقدر حال خوبت بیشتر میشه چون وقتی که کاری رو که باید انجام بدی انجام میدی دیگه ذهنت نمیاد چرت و پرت بگه و باعث حال بد و خرابت بشه
ذهنت دیگه اینقدر تورو مقایسه نمیکنه با بقیه و تمرکز میذاره روی خودت و همین باعث آرامش بیشتر میشه
من توی بعضی از موارد خودم رو به چالش میکشم و خودم از بقیه درخواست میکنم مثلا توی کار خودم از اوستاهام میخوام کاری رو بهم بدن که فکر میکنم برام سخته و نمیتونم از پیش بر بیام اما میگم و میرم توی دلش چون خودم رو میخوام به چالش بکشم و بعد اون کار چقدر خوبتر و با کیفیت تر انجام میشه طوری که خودم هم کیف میکنم و لذت میبرم و بعد به خودم میگم همین بود!!!!! که همش میترسیدی انجامش بدی!¡!
و الان توی کارم خیلی رشد کردم خیلی تجربه بدست آوردم خیلی بهتر شدم
و این رو هم استادم هم متوجه شده و دیده و بارها و بارها ازم تشکر کرده بابت این کارها و همین باعث شده که حقوقم هم بیشتر بشه و از همه مهمتر چقدر دیدم بازتر شده و چقدر قوی تر شدم
اما این اول کاره خیلی وقت ها هم بعضی کارها رو خیلی بزرگ میبینم و واقعا فکر میکنم نمیتونم از پیش بر بیام و اینقدر ذهنم رو درگیر ناتوانی میکنه که واقعا کم میارم و میگم خدایا خودت فقط به دادم برس من کم آوردم با اینکه هنوز تازه اول راه اون کار هستم
مثل الآنم که توی یک چالشی قرار گرفتم که بهم گفته شد باید این کار رو انجام بدید و خودم میفهمم که این کار چقدر به لحاظ اعتماد به نفس خودباوری توانایی قدرت کلام زبان بدن ارتباطات و …… کمکم میکنه و باعث رشد و پیشرفت بیشتر من میشه
اما ذهن کار خودش رو میکنه و من هستم که باید کنترلش کنم
همون اوایل کار خیلی میخواستم ادامه ندم و جا بزنم اما هی قلبم میگه انجامش بده این برات خوبه نترس و ادامه بده
اشکالی ندارد هر روز بهتر میشی
هر روز قوی ت میشی
هر روز چیزهای جدیدتر یادمیگیری
هر روز اطلاعات و آگاهی هات بهتر میشه
فقط ادامه بده و کمنیار
من هواتو دارم
و خداروشکر الان دارم توی این مسیر جدید حرکت میکنم
نمیگم عالی شدم چون تازه شروع کردم اما از قبل خودم بهترم خداروشکر
و میدونم که میتونم بهتر هم بشم
توسط دوره خوب حل مسائل قدم به قدم این ایرادهای خودم رو دارم بهتر میکنم البته انصافاً کاملا وقت نذاشتم روش ولی بخدا همینطوری که استفاده کردم ازش نتایج بزرگی گرفتم اگر صد خودم رو بذارم معجزه میکنه این دوره
مثلا یکی از این نتایج خوبم این هست که الان توی جنوب خوب و زیبا هستم کنار ساحل زیبای کنگان خنکای دریا آرامش دریا و موجهای ساحل نرمی ماسه ها که همیشه توی تصوراتم حسش میکردم
طلوع زیبای خورشید درخشان
هوای پاک و تمیز
رنگ آبی و زیبای دریا
صدای مرغ های دریایی
و نیروگاهی که از دور میبینم داره با قدرت کار میکنه
گفتم نیروگاه یاد دوست عزیزم حمید امیری عزیز این آتشنشان دوست داشتنی و طناز و شاعر افتادم
حمید جان بهت از مکانی نزدیکتر سلام میکنم
تا عسلویه راهی ندارم ولی نمیدونم کجا هستی ولی برات آرزوی بهترین ها رو دارم حمید جان
چقدر دوست دارم حالا که اینقدر بهت نزدیک شدم ببینمت عزیز دل برادر
امیدوارم این کامنتم رو ببینی و بخونی حمید جان نمیدونم چطور میشه ببینمت اما قانون درست و دقیق کار میکنه نیاز باشه خودش راست و ریس میکنه همه چیز رو
بابت همه چیز ازت ممنونم و سپاسگزار استاد عزیزم و مریم بانوی گرامی
سلام آقا جواد
نمیدونم از کجا شروع کنم من اواخر پارسال به تضادی برخورد کردم ک مدت ها درگیرش بودم و همش تجزیه تحلیل میکردم امروز ک داشتم تو عقل کل میگشتم به سوال شما درباره جداییتون برخوردم وقتی ک پروفایلتون و باز کردم و زندگیتون و ک تو قسمت آشنایی با سایت نوشته بودین خوندم انگار داشتم زندگی خودم رو میخوندم انگار کس دیگه ای یک سال قبل اینکه من به اون تضاد بربخورم اونو نوشته بود.اینکه برای شما اواخر سال 1400 برای من اواخر 1401.اینک میگین نزدیک به یک سال حالتون خوب نبود و از یه جایی گفتین ک دیگ باید زندگی رو شروع کنید برای منم دقیقا همین طور شد.
اول این ماه دوره عزت نفس و خریدم و به خودم گفتم باید دیگ زندگی رو شروع کنی زندگی هنوز درجریانه.اینک این اتفاق زمانی افتاد ک شما داشتین رو خودتون کار میکردین و منم دقیقا همین طور بودم.اینک منم مثل شما مقاومت داشتم اینک بعد از اون اتفاق فقط دل به دل خدا دادین و منم همین طور الان همدم من خدا شده. وقتی ک داشتم نوشتتون رو میخوندم دیدم خیلی نقاط مشترکی داشتیم انگارزندگی منو شما خیلی تو اون مورد به هم شباهت داره.من از خدا چند روز بود ک هدایت میخواستم تا اینکه امروز اتفاقی با پروفایل شما آشنا شدم انگار خدا داشت بهم میگفت الان تو کدوم نقطه از زندگیم هستم و قراره چه روزای خوبی در انتظارم باشه.من الان تو اون نقطه ای هستم ک شما به خودتون گفتید باید شروع کنید به زندگی، منم از اول همین ماه این تصمیم رو گرفتم و شروع کردم.
خیلی اومدم ک این کامنت و ننویسم ولی نمیدونم چرا یه حس خیییییلی قوی منو وادار کرد ک اینو براتون بنویسم.
از خداوند براتون طلب ارامش و عشق و سلامتی دارم.خوش بدرخشین.
به نام خدای مهربان
سلام زهرای عزیز
نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه این کامنت رو برام گذاشتی و قلبم رو شاد کردی
خیل خوشحال هستم که تونستم به لطف خدای مهربان یک کوچولو کمکی کرده باشم به یکی که مثل خودم بوده و من این ها رو نوشتم که برای خودم بمونه تا اون روزها رو فراموش کنم و بچسبم به زندگی جدیدی که خدا بهم داده و سعی کنم لذت ببرم بخاطر داشته هام
زهرا جان بزرگترین سپاسگزاری من و ما باید این باشه که خدا دستمون رو گرفت و اوردتمون توی این سایت الهی و کرده معلوم نبود چه سرنوشتی برای خودم رقم میزدم
زهرا جان کاملا میفهممت و درکت میکنم اما به خودت قول بده تا زمان مرگت دست از رشد و پیشرفت برنداری و هرروز سعی کنی تا بهتر بشی و بیشتر از زندگیت لذت ببری و بیشتر سپاسگزار باشی البته من خودم واقعا سعی میکنم که به این گفته ها عمل کنم البته که شیطان هم بیکار ننشسته ولی من سهیل از دو سال پیش خودم جلوتر هستم به اندازه فاصله زمین تا آسمان
فقط سعی کن خودت رو بهتر بشناسی
دیدم که دوره جواهر عزت نفس رو هم خریدی این دوره معجزه هست و بچسب بهش و زندگیت رو مجدداً از نو بساز جهان منتظرته با دست پر برگرد و با قلدری از جهان بخواه چون لایقش هستی
برات بهترین ها رو آرزو میکنم
بسیار ممنونم که برام نوشتی شاد باشی و شاد زندگی کنی
سلام جواد عزیز
ممنونم از جواب زیبات
اون روز ک پروفایلت و خوندم نمیدونم چرا با وجود کیلومتر ها فاصله قلبم احساس نزدیک بودن کرد و اون احساس باعث شد ک برات کامنت بزارم.
می خوام یه چیز جالبی ک خونده بودم برات بگم نوشته بود
(وقتی ک ما دندونمون خراب میشه میریم دندون پزشکی و میدونیم ک درست کردن دندون درد داره ولی اون درد و تحمل میکنیم چون میدونیم برامون خوبه و قراره مشکلمون حل بشه و آخر سر از دکتر تشکر میکنیم.هیچ وقت با دکتر دعوا نمیکنیم ک تو درد منو بیشتر کردی چون میدونیم اگ دکتر دندونمون و درست نکنه اوضاع بدتر میشه.پس چرا وقتی تو زندگی اتفاق به ظاهر بد برامون پیش میاد و دردمون میگیره به خدا اعتماد نمیکنیم ک حتما برامون خوب بوده و قراره ما رو بزرگ تر کنه.)
این مدت روحم خیلی درد میکشید ولی میدونستم ته این درد کشیدنا قراره اوضاع خوب بشه ولی گاهی وقتا کم میووردم
و اوضاع رو برا خودم بدتر میکردم ولی میدونی چی قلبمو آروم میکنه اینکه من مدت 4_5ماه تمرکزی روی فایل ها و حرف های استاد داشتم کار میکردم و نتایج فوق العاده داشتم از در و دیوار اتفاق های خوب برام میوفتاد. استاد تو یکی از فایل های مصاحبه گفتن وقتی رو خودتون کار میکنید و اتفاق به ظاهر بد میوفته اون اتفاق خیره و به خاطر تغییر مدار افتاده این قلبمو آروم میکرد. من به خاطر کمبود عزت نفس خیلی اذیت شدم ولی خب میدونی جدایی به خاطر زخمی ک میزنه درد داره حتی اگ بدونی تهش خوشبختیه فقط باید اجازه بدی زخم ها خوب بشن.تو درکم میکنی چی میگم. کم کم دردم داره از بین میره و سپاسگزار زندگی دوباره ای ک خدا بهم داد هستم.
این روز های دارم به رسالتم ک چند سال پیش برام مشخص شده بود فکر میکنم ولی هنوز تصمیم قطعیمو نگرفتم چون یه راه طولانی هست و 12 سال زمان میخواد ولی به خودم میگم تو سنی نداری و تا 35 سالگی بهش میرسی.ولی هنوز تصمیم قطعی رو نگرفتم.
دوست خوبم به خاطر زندگی و فرصت دوباره ای ک خدا بهم داد میخوام یه اکانت دیک تو این سایت بزنم به همین اسم و اسم این اکانت و عوض میکنم و دیگ تو این اکانت فعالیت نخواهم داشت اینو گفتم ک پیام دادم منو بشناسی
برات آرزوی بهترینا رو دارم دوست خوبم.
به نام خدا
سلامی دوباره به دوست خوبم زهرای عزیز
همون روزی که این پیام اومد برام خوندم و کلی هم کیف کردم اما فرصت نشد که برات بنویسم و ازت تشکر کنم
تا اینکه افتاد به الان
یک فاصله دو سه روزه اما همین هم خوبه
باعث شد دوباره پیامت رو بخونم
اما میخوام بهت بگم در مورد تصمیمی که میخوای بگیری و میدونی که رسالتت هم هست ولی هنوز قطعی نشده
زهرا جان هرچه زودتر دست به کار شو و این حرکت رو انجام بده چون جهان بهت پاداش میده و کم کم روی خودت کار کن
داریم نزدیک میشیم به آخر سال برای سال جدید هدف بذار و به سمتش حرکت کن
من پارسال برای خودم چندتا هدف نوشتم واصلا فکرش رو هم نمیکردم که بتونم به این هدف ها برسم اما خیلی آسان و طبیعی و زود به این هدف ها رسیدم و الان دوباره برای سال جدید برنامه دارم و حالا میدونم که خیلی راحتتر به هدف های سال بعدی هم میرسم چون به 70 درصد هدفهای امسالم رسیدم البته همه این ها لطف خدای بزرگ بوده وگرنه من که هیچی نیستم
حالا سال جدید کلی اتفاق های خوب منتظرم هست و کلی ذوق دارم برای رسیدن بهشون
برات بهترین ها رو آرزو میکنم زهرا جان و امیدوارم که باز هم کامنت های زیبات رو ببینم و بخونم
در ضمن پیشنهاد من این هست که اسم و فامیل خودت رو بذاری روی پروفایل که بهتر هم هست
در پناه حق شاد و موفق باشی
سلام جواد عزیز
ازت بی نهایت ممنونم ک این کامنت بی نظیر و در زمان درست برام نوشتی. امروز با دیدن یه خواب بد از خواب بیدار شدم و قلبم نا اروم بود گوشی رو برداشتم و به محظ روشن کردن اینترنت برام ایمیل اومد ک کامنت برام گزاشتی.هیچ وقت ایمیل های من همون موقع پیامش برام نمیاد ولی امروز به طرز جادویی به محظ روشن کردن اینترنت اومد اگ پیام نمیومد من تو اکانت جدیدم میرفتم و این پیامتو شاید دیرتر میدیدم ولی خواست خدا بود ک در زمان درست کامنتتو بخونم.
نمیدونی کامنتت چه قدر بهم ارامش داد بارها و بارها خوندم تک تک کلمه هایی ک برام نوشتی قلب منو آروم کرد.شاید باورت نشه اونقدر بهم ارامش داد ک حتی یادم نمیاد چی خواب دیدم.ازت ممنونم.امروز خدا با نوشته های شما باهام حرف زد.
دوست خوبم در مورد رسالتم میخوام کمی برات بگم.من از زمان راهنمایی هدفی داشتم ک جراح مغز و اعصاب بشم و درسم هم عالی بود حتی تو امتحان ورودی ب مدرسه تیزهوشان هم قبول شدم اون وقتا میگفتم دوست دارم اولین بیمار و آخرین بیمار هر سالمو رایگان عمل کنم و هر بیماری هم ک در طول سال بیاد و وضعیت مالی مناسبی نداشته باشه هم رایگان عمل میکنم.
ولی با ازدواجم اون هدفم کنار رفت و من تغییر رشته دادم.3 سال پیش سوالی درباره پیدا کردن رسالت بود ک چه کاری رو حاضری تا اخر عمرت بدون دریافت پول انجام بدی و من یادم میوفتاد ک دوران راهنمایی بدون اینک چیزی از رسالت بدونم به این سوال جواب داده بودم.همیشه سوالی در من بود ک ایا لحظه مرگم به خودم چی قراره بگم؟ممکنه لحظه مرگم رویای پزشک شدن همراهم باشه؟خب من متاهل بودم و همسرم نمیزاشت ک درس بخونم و دانشگاه برم به خاطر همین خواستم و کنار گزاشته بودم و تمرکزم روی زندگیم بود و با زندگیم کاملا به صلح رسیده بودم.
جواد عزیز نمیدونی الان ک برات مینویسم تازه خودم دارم متوجه میشم ک من چه قدر این خواسته رو دوست دارم.
چند وقت پیش داشتم به قبولی دانشگاه پزشکی تو آمریکا فکر میکردم ک شروع کنم درس بخونم ،ببینم شرایط قبولی تو دانشگاه های آمریکا به چ صورته و اگ بشه تو دانشگاه آمریکا ادامه تحصیل بدم این فقط در حد یه فکر بود و جالب اینجا بود چند روز بعدش از اتاقم ک اومدم بیرون دیدم تلویزون یه خانومی داشت تعریف میکرد ک سال های گذشته قبولی یکی از دانشگاه های آمریکا تو رشته پزشکی رو گرفته بوده.باورت میشه تو تلوزیون ک ورودی خوبی نداره خدا بخواد نشونه برام بفرسته و جالب تر اینک من اصلا اهل تلوزیون دیدن نیستم و اینو اتفاقی دیدم.و امروز صبح هم شما برام نوشتی ک زود تر دست به کار شو و جهان بهت پاداش میده.
خیلی مسائل هست ک باید حل کنم اول اینک من باید تازه درس بخونم تا دیپلم تجربی بگیرم چون دیپلم خودم برای رشته دیگس و بعد تازه اقدام کنم برای قبولی در دانشگاه های آمریکا.ک خب همین در بهترین حالت 2_3 سال زمان میبره.
دلیل اینک گفتم هنوز تصمیم قطعی نگرفتم به خاطر این قبیل مسائله.ولی وقتی به تصویر نهایی دانشجوی رشته پزشکی در آمریکا و در نهایت جراح مغز و اعصاب شدن فکر میکنم قلبم منو وسوسه میکنه واسه پا گزاشتن تو این مسیر.سعی میکنم زودتر تصمیمم رو بگیرم و سال جدیدو با هدف داشتن شروع کنم.
جواد عزیز خیلی خوشحال شدم بابت پیشنهادت اتفاقا تو اکانت جدیدم اسممو گزاشتم ولی چون فعالیتم بیشتر تو اون اکانته به خاطر همون اسممو از این اکانت برداشتم فقط تو این اکانت دوره عزت نفس و کتاب هارو کار میکنم.
برات آرزوی بهترینا رو دارم و امیدوارم سال جدید به بیشتر از اهدافی ک نوشتی برسی.
سلام زهرای عزیز
امیدوارم که حال و احوالت خوب باشه و توی بغل خدا باشی و شاد باشی
کامنتی که برام گذاشتی واقعا لذت بردم و کیف کردم آفرین دمت گرم نشد زیر همون کامنتت پیام بذارم و مجبور شدم که اینجا بیام بنویسم
به هر حال خیلی خوشحال شدم از خواندن کامنتت
خواستم بهت بگم که زیاد روی سال ها توجه نکن که ده یا 12 سال طول میکشه تا به اون مرحله ای که توی ذهنت هست برسی
نه زهرا جان میبینی توی مسیری که قرار گرفتی که خدا هدایتت میکنه و این 12 سال توی 6 سال طی میشه و تو اصلا نمیتونی فکرش رو هم بکنی پس فقط روی خودت کار کن و باورهات رو درست من من اول این ها رو به خودم میگم که فراموش نکنم ولی به هر حال برات بهترین ها رو میخوام و خدا همیشه کنارت باشه و دلت شاد و آرام باشه
یا حق
سلام جواد عزیز
بابت کامنت زیبات ازت ممنونم.
به نکته خیلی خوبی اشاره کردی بحث سال یه ترمز بود برام ک خودم متوجه نبودم.ولی از این به بعد بهش توجه نمیکنم و سعی میکنم در زندگی هر کاری خواستم انجام بدم اول علاقم و مدنظر قرار بدم.
بازم ازت ممنونم.
در پناه الله باشی.
بنام الله
سلام بشما استاد گرانقدر و مریم جان عزیزم و تمام دوستان
بطور کلی با مسائل و چالشهای زندگی چه برخوردی دارم؟
قبل از آشنایی با شما ناراحت میشدم و حتی گریه میکردم و از خدا کمک میخواستم و همش احساسم بدبود احساس ناتوانی و ناامیدی میکردم و بقیه رو مقصر میدونستم ولی بعد از آشنایی با شما ناراحتیم کمتر شد احساسم خیلی بهتر بود دیگه تو اون تضاد نمیموندم و میگفتم که خدا خودش کمکم میکنه و آرام بودم و هستم و میگم که این تضاد میخواد بمن یه درس بده من باید یادش بگیرم
در حال حاضر به یه تضاد مالی برخوردم تو زندگیم اولش که متوجه شدم ناراحت شدم گفتم چرا باید اینجوری بشه بعد خودمو آروم کردم گفتم این تضاد به این دلیل اومده که بمن این درس رو بده که تو خودت باید درآمد داشته باشی حتی کاری به درآمد همسرت نداشته باشی گفتم من باید شروع کنم این یه نشانه هست .
همینطور که باخودم و خدای خودم صحبت میکردم که چکار کنم و چطور کارمو شروع کنم که این فایلهای شما اومد رو سایت و این فایل دوم جواب سوال من بود
بله باید بجای افکار و ذهنیت محدود کننده ذهنیت قدرتمند کننده جایگزین کنم تا بتونم قدم بردارم و حرکت کنم
اگه من قدم بردارم و حرکت کنم اعتماد بنفسم چندین برابر میشه احساسم عالی میشه شور و اشتیاقم چندین برابر میشه خیلی امیدوارتر میشم به ثروت میرسم به خوشبختی میرسم به خودم و تواناییهام امیدوار میشوم و به خود ارزشی میرسم
و الان متوجه شدم این خودم هستم که دارم جلوی خودمو با افکار محدود کننده میگیرم
که اگه نشه چی؟
اگه از عهده انجامش برنیام چی؟
اگه نتونم چی؟
یا اینکه میگم چطور صحبت کنم ؟ نکنه کلمات رو نتونم درست بیان کنم یا من کلمات با کلاس و قشنگ رو بلد نیستم یا اینکه کسی به من اهمیت نمیده همه این حرفهارو بلدن این همه اساتید قدر و بزرگ هستن کی میاد پیش من ؟؟
اینا افکار محدود کننده هستن که باعث شده من تا حالا قدم برندارم با اینکه وقتی با اطرافیانم و دوستانم صحبت میکنم از همه تواناتر و جلوتر هستم و همه تحسینم میکنن ولی خودم خودمو قبول ندارم و همیشه با اساتیدی که چندین و چندساله دارن کار میکنن مقایسه میکنم
و متاسفانه من تو تمام کارهام اینطور کمالگرا هستم تو تمام زمینه ها و همین موضوع باعث شده اصلا قدمی برندارم تو هیچ زمینه ای با اینکه خیلی مهارتها دارم از جمله آرایشگری ،منبت کاری گلسازی، موسیقی، مشاوره،و جالب اینکه تو تمام این مهارتهایی که یاد گرفتم واقعا کارم عالیه و همه تعریف میکنن ازم ولی خودم میگم ن خیلی بهتر از این باید باشه و قدمی برنمیدارم و همچنان بیکارم
اگه من شروع کنم ثروت ونعمت و آزادی مالی بیشتری وارد زندگیم میشه خیلی بخشنده تر خیلی شادتر خیلی مهربانتر میشم
اگه شروع کنم ترس اینکه من نمیتوانم یا من بلد نیستم و ترس اینکه مردم چی میگن و به چطور و چگونه ها غلبه کردم و از همه مهمتر اینکه بخودم امیدوار میشم به تواناییهام که من هر کاری رو میتونم انجام بدم اگه خودم مانع نشم باتکرار افکار محدود کننده
اگه شروع کنم ایمانم چندین برابر میشه چون من هر موقع اراده کردم و از خدا کمک خواستم به بهترین شکل ممکن رخ داده برام
اگه شروع کنم پیشرفتهای زیادی میکنم که اول از همه بخودم کمک میکنه و باعث میشه خودم نسخه بهتری از خودم ارائه بدم به درک بهتری از خودم و جهان هستی میرسم
کارهایی که میتوانم همین الان انجام بدم و مدیریت کنم
1. یک فایل مقدمه و معرفی درست کنم
2.یک فایل صوتی تنظیم کنم و برای دوستانم بفرستم
3. یه چالش بزارم از دوستان بخوام که هرسوالی دارن در زمینه تخصصم ازمن بپرسن
فعلا این چند مورد ب ذهنم رسید اینکارهارو انجام بدم و به امید الله همینطور قدم به قدم جلو برم تا به موفقیتهای عالی برسم
استاد عزیز ممنونم از شما بابت وقت و زمانی که برای ما و تهیه این فایلها میزارید ممنونم ازتون بابت وجود شما بابت اینکه هستید و شما یکی از افرادی هستید که بابت وجودتون از خداوند سپاسگزاری میکنم.
بهترینهارو براتون آزومندم
باسپاس فراوان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی و دوستان خوبم
استاد وقتی متوجه شدم قسمت دوم و تو سایت گذاشتین چقدر خوشحال شدم و واقعا سپاسگزارم البته دوست دارم به گفته هاتون عمل کنم و با عمل کردن و پیشرفت کردنم این سپاسگزار بودن و بیشتر نشون بدم
و میدونم که هدف شما هم جز این نیست
استاد پارسال همین موقع که با سایت شما اشنا نبودم
و هیچ چیزی از قانون نمیدونستم
به یه چالش برخورد کردم
چالش رابطه ای نامناسب با همسرم
به جای اینکه حلش کنم ( راه حلش هم این بود که روی خودم کار کنم و مشکل اصلی خودم بودم نه همسرم )
به خودم هم ضربه زدم و روز به روز حال روحیم بدتر و بدتر شد
در صورتی که اگه حلش میکردم و روی خودم کار میکردم
یه زندگی عالی و تجربه میکردم با کلی درس و پیشرفت.
خدا رو شکر که با شما اشنا شدم و تونستم تا حدودی رابطه ای عالی رو خلق کنم
و الان چالشی که دارم اینه که کاملا مستقل از همسرم باشم
یعنی خودم به درامد برسم بدون کمک همسرم
راه حلش هم اینه که باید روی علاقم کار کنم روی توانمندیهام روی استعدادم باید ایمانم و قوی کنم
یه چالش که داخل همین چالشه اینه که روی باوری که همسرم اجازه نمیده از علاقم درامدزایی کنم، کار کنم
و راه حلش : باید ایمانم و روز به روز قوی تر کنم ، قدرت و بدم فقط و فقط به خدا
به قانون عمل کنم ، احساسم و خوب نگه دارم
بدون توجه به این باور روی علاقم کار کنم
حتی شده روزی یک ساعت ولی هر روز استمرار داشته باشم
تمرکز داشته باشم تا بتونم پیشرفت کنم
باید حتما بیشتر و بیشتر روی عزت نفسم کار کنم
روی احساس لیاقتم کار کنم
استاد من از وقتی با شما اشنا شدم خیلی از چالش های زندگیم و حل کردم و همیشه دنبال این بودم که ازشون درسی بگیرم و از شما یاد گرفتم که وقتی چالشی و حل کنم پاداششو حتما میگیرم .
از پس اینم حتما بر میام
چون من خالق شرایط و زندگیم هستم
و میخوام بهترین زندگیو برای خودم خلق کنم
بدون هیچ وابستگی و با توکل به خدا
با احترام به استاد و دوستان همراه،
میخواستم تجربهام را در اینجا به اشتراک بگذارم.
برای مدت دو سال، قصد داشتم گواهینامه رانندگی بگیرم، اما به دلیل ضعف در زبان آلمانی یا ترس از دروس تئوری، مواجه به تعویق افتادم. اغلب از شروع کردن منصرف میشدم یا اگر شروع میکردم، به سرعت کنار میگذاشتم.
اما استاد در دوره عزتنفس به من یادآوری کرد که باید یک کار را شروع کنم و تا آخر پیش بروم، بدون اینکه سراغ کارهای دیگر بروم. او تأکید داشت که چالشها منجر به رشد میشوند.
از این پند استفاده کرده و به طور پیدرپی تئوری گواهینامه رانندگی خود را در طی سه هفته به پایان رساندم، با اینکه زبان آلمانیام ضعیف بود. این تجربه باعث شد که اعتماد به نفس بیشتری به خود داشته باشم.
اکنون چالش جدیدم یادگیری زبان آلمانی است. هدفم این است که هر روز پنج لغت جدید یاد بگیرم و پانزده دقیقه به مطالعه اختصاص دهم.
با اینکه مشوقهایی برای مواجهه با باورهای قدرتمند و محدودکننده در مسیر یادگیری زبان دوم هستم. خوشحال میشوم اگر استاد نظر خود را در مورد این مسئله به اشتراک بگذارند.
با تشکر از همه و بهترین آرزوها برای شما، شاد، سالم و ثروتمند باشید.
درود به همگی متاسفانه یک کامنت نوشتم ولی پاک شد .
طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟ مقدار کمی اون هارا حل میکنم و بیشتر زمان ها از ان ها فرار کردم
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟! هنوز ان قدر این باور در من نهادینه نشده است هنوز ان را کامل باور نکرده ام
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟! در اکثر مواقع بله
همین دیروز چون نتوانستم مسئله ای را حل کنم در حالی که انتظار بالایی هم از خودم داشتم باعث شد ناامید بشوم .
مرحله اول=1:درس خواندن و نمره گرفتن
2.در رقص پیشرفت کردن و زیبا رقصیدن و با اصول رقصیدن
3.ویدئو گرفتن از رقص هام و در یوتوب گذاشتن
یادگیری یوتوب ؟
ادیت یادگرفتن؟
4.زبان اینگلیسی را درست یادگرفتن
5.ترجمه کردن کتاب رقص
6.تغذیمو سالم کنم
مرحله دوم =
1.اعتماد به نفس من بسیارررر رشد می کند زیرا نتایج زیادی گرفتم و پیشرفت کردم
2.اگر زبانمو قوی کنم تو مهاجرت کردن کمکم میکنه
3.اگر زبانمو قوی کنم به اطلاعات بسیارر زیاد و بین الملیلی دسترسی پیدا میکنم و میتونم اطلاعاتی مثل رقصم را بالا ببرم
4.بتونم راحت اینگلیسی صحبت کنم
5.بدنم کلی حالش خوب میشه و دیگه هوس چیزای بد رو نمیکنم
مرحله سوم =
باید بشینم روی کاغد تا الان تمام پیشرفتامو روی کاغذ بنویسم و همچنین برنامه های کوچولو کوچولو بنویسم که با قدمای کوچیک راهمو برم
ایشالل دفعه بعد نتایجم را زیر همین کامنت می گذارم
به نام خدا
من چالش را به عنوان یک فرصت برای پیشرفت میبینم، به خصوص چالش هایی که با اعتماد به نفسم و روابطم سروکار دارند.
البته از طرفی کم و بیش احساس می کنم که چالش های ناگهانی میخواهند وقتم را تلف بکنند.
از وقتی که روی خوشبینی ام کار میکنم، هیچ اتفاق و چالشی را بد نمیبینم، به خودم یاد آوری می کنم که فقط کافی است تا حال خودم را خوب و خوش نگه بدارم تا آن چالش برایم راحت تر شود و آن را با موفقیت حل کنم.
چند روز پیش یک سکانس از مورگان فریمن را در یکی از فیلم ها دیدم که جالب بود و در عرض سی ثانیه یک دنیا با من حرف زد، حرف های گفته شده در اون سکانس این بود:
اگر کسی برای صبور بودن دعا کند،
فکر میکنی خدا بهش صبر میده یا فرصتی بهش میده تا صبور باشه؟
اگر کسی برای شجاعت دعا کند، خدا بهش شجاعت میده؟
یا بهش فرصتی میده تا شجاع باشه؟
اگر کسی دعا بکنه که خانواده اش به هم نزدیک تر باشند،
فکر می کنی خدا سریع اون ها رو با احساسات و صمیمیت کنار هم قرار میده؟
یا بهشون فرصتی میده تا همدیگه رو دوست داشته باشند؟
️Evan Almighty
باتشکر از استاد و خانم شایسته عزیز
و کسانی که با خوندن کامنت هایشان کلی انگیزه میگیرم.
من تمرین این فایل رو توی دفترم انجام دادم.
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی ام
و همه هم فرکانس های محترم و عزیزم
مثل همه فایل ها انقدر این فایل عالی و پر از آگاهی های ناب بود که فکر نمی کردم حدود 4 ساعت با عشق زمان بزارم برای دیدن و انجام تمرینات اون ،
استاد جان از صمیم قلبم سپاسگزارم از شما
– سوال : وقتی یک چالش و مسئله ای در زندگی شما به وجود میاد ، چه برخوردی با اون مسئله دارید ؟
ای نسخه اسرار الهی که تویی
وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب آن چه خواهی که تویی
« مولانا »
+ هر جایی که در برخورد با مسئله ای نتونستم ذهنمو کنترل کنم ، به شیطان اجازه دادم وارد ذهنم بشه ، و افکاری از جنس ترس ، نگرانی ، غم ، ناراحتی و نتیجه ملموس اون هم که طبق قانون خداوند مشخص هست ، وارد زندگیم شده .
قشنگی زندگی اینه چالش ها و تضادها میان تا خواسته های ما رو شکل بدن ، این مهمترین باوری بود که به نظر خودم ، تونستم خیلی خوب این شکل طرز فکر و در خودم ایجاد کنم و در خودم بهبودش بدم و البته با استاندارد خودم در خلوص اون فاصله خیلی زیادی داره که سعی میکنم در اون بهتر و بهتر بشم ، ولی در مقایسه با گذشته خودم ، خیلی رشد داشتم .
اگه بخوام مثالی بزنم : آخرین چالشی که با اون مواجه شدم ، تا زمانی که تونستم به کنترل افکار و رسیدن به فرکانس بالاتر برسم ، اون نتایج زیبا برام اتفاق نیفتاد ، ولی بعد از مدتی که روی خودم مسلط شدم و عمیقأ متعهدانه شروع کردم به سپاسگزاری و نوشتن اون در دفتر سپاسگزاری ام ، به صورت باور نکردنی جنس اتفاقات برام عالی تر شد و طبق فرمایش استاد چرخ دنده های زندگی برام روان تر شد ، مرتب به خودم میگفتم ببین قراره چه رشد و پیشرفت و اتفاقات عالی برات بیفته که خدا این تضاد و چالش و سر راهت قرار داده و وقتی سعی کردم آگاهانه به نقاط مثبت اون اتفاق تمرکز کنم و حالم بهتر شد و از بهتر به عالی شدن تبدیل شد ، تونستم به الخیر و فی ما الوقع پی ببرم و واقعا قلبم باز شد وقتی اینطوری به اون مسئله نگاه کردم .
قشنگ یادمه به خودم میگفتم قراره شخصیت خودم و بهبود بدم و رشد کنم ، سعی میکردم باورهای هم جهت با اون رو ایجاد کنم و دقیقا در اون دوره تمرینی که همیشه دوست داشتم و نمیتونستم از روی ترس انجامش بدم و انجام دادم و اون تمرین آگهی بازرگانی از خودم بود ، که واقعا یکی از قشنگ ترین و زیبا ترین اتفاقات زندگیم اون روزی بود که انجامش دادم و احساس کردم تواناتر شدم ، عزت نفس بالاتری پیدا کردم و این ها دقیقا بعد از انجام اون تمرین بود و نکته جالبی برای من این بود که دقیقا من در دل اون چالش و ناخواسته بودم و در اون روزها هدایت شدم به انجام اون تمرین و تصمیم گرفتم این تمرین و انجام بدم که خود این موضوع برام ثابت کرد که حتما قراره من در ضمیمه عزت نفس به بهبود برسم و با بهبود اون قطعا درها برای من باز میشه .
هنوز نوشته آگهی بازرگانی از خودم و تو داشبورد ماشینم دارم و هر جایی که بتونم ، سعی میکنم انجامش بدم ، معجزه میکنه این تمرین .
استاد جان از شما سپاسگزارم برای این آگاهی های که ارزش اون از الماس هم بالاتره و در اختیار گذاشتن خالصانه اون ها برای ما .
جمله کلیدی :
یکی از واضح ترین مشخصه ذهن قدرتمند کننده اینه که چقدر خوب میتونیم نگاه مثبتی به چالش ها داشته باشیم و چقدر خوب میتونیم با آغوش باز چالش ها رو بپذیریم .
نکته مثبت ورود به چالش ها و روبرو شدن با اون ها اینه که مهارت کسب میکنیم ، رشد میکنیم ، بزرگتر میشیم و ایمان و توکلمون به خداوند بیشتر میشه ، خودمون رو بهتر میشناسیم ، متوجه توانایی ها و قدرت خودمون میشیم ،
امیدوارم به همین شکل که میگم ، بتونم عمل کنم .
– تمرین :
سوال : چه چالش های در حال حاضر در زندگی هست که به جای حل اون ها ، از اون فرار میکنیم ؟
+ چالش راه اندازی کسب و کار شخصی که واقعا همیشه برام جذاب بوده ، ولی خیلی وقت ها از اون فرار کردم .
+ به مسیر شگفت انگیزی تمرکز کن که در حل این چالش ، طی می کنی :
» چه چیزهایی در برخورد با این چالش یاد می گیرم :
یاد می گیرم که شجاع باشم و حرکت کنم ، چون در قرآن در همه جا ایمان و عمل با هم ذکر شده است و اگر میخوام رشد کنم ، خودمو بهبود بدم ، باید حرکت کنم ، روش مدیریت و اصول کسب و کار شخصی یاد می گیرم ، مهارت های ارتباطی در برخورد با مشتری یاد می گیرم ، با مفاهیم مالیاتی ، راه اندازی سایت ، درگاه پرداخت ، چیدمان محصولات ، مدیریت درآمد و هزینه ، شناسایی مشخصات کالا و نیاز بازار و مشتری آشنا میشم و اون ها و یاد می گیرم.
» چه مهارت های کسب میکنم :
مهارت های ارتباطی و اصول و فنون مذاکره با تامین کنندگان و مشتریان ، آشنایی با شرایط محصولات و بازار در حیطه کاری خودم ، آشنایی به متریال و دکورهای مختلف .
» چه توانایی های در من بیدار میشه و از اون توانایی ها استفاده می کنم :
عزت نفس من عالی تر میشه ، ایمان و توکل من بالاتر میره ، قدرت اراده و تصمیم گیری و به نوعی تقویت قدرت تصمیم گیری من بیشتر می شود ، شجاع تر می شوم و اعتماد به نفس من بالاتر می رود و با هر بار حل مسائل بیشتر ، ساده تر به مسائل نگاه میکنم .
» چه نعمت هایی به من داده میشه :
اگر باورهای درست هم جهت با خواسته هام داشته باشم و در کنار اون عمل کردن هم داشته باشم ، قطعا طبق قانون بدون تغییر خداوند ، ورود ثروت به زندگیم نتیجه اول اون خواهد بود ، حوزه ارتباطی من بیشتر می شود و میتوانم دوستان عالی تر و با کیفیت بهتری پیدا کنم ، ایمان من به خداوند به عنوان تنها قدرت جهان هستی و خودم بیشتر می شود که فقط و فقط من با قدرتی که خداوند به من اعطا کرده خالق زندگی خودم در همه لحظات هستم ، خیلی از خواسته هایی که با ورود ثروت به زندگی ام به اون ها می رسم ، برایم برآورده می شود ، سپاسگزار تر میشوم و صفتی که خداوند در این مورد در قرآن استفاده کرده برای من محقق می شود ( لازیدنکم = با شکر گزاری بیشتر شما را می افزاییم و ظرف شما را بزرگتر میکنیم ) ، آزادی زمانی / مکانی / مالی خواهم داشت که همواره خواسته اصلی من بوده ، و آرامش من به طبع اون بیشتر میشه ، با بالاتر رفتن کیفیت زندگی ، سلامتی من هم بیشتر میشه و این نعمت هم خدارو شکر به من بهتر و عالی تر عطا میشود ، در حال نوشتن این کامنت احساس اینکه با انجام این کار چقدر به رشد و گسترش جهان کمک میکنم ، واقعا در من یه احساس شکرگزاری با حال خوب و آرامشی عمیق با چاشنی یه حسی مثل ذوق از ته دلم ایجاد میکنه که توصیف کردنش در کلمات خیلی سخته …
» چه پیشرفت های می کنم :
با رشد کسب و کارم و خلق یک ارزش که همیشه آرزوی من بوده ، میتونم تعداد شعبه های کاری خودمو افزایش بدم و در نتیجه پیشرفت برند خودم و اتفاقات عالی مالی برام ایجاد میشه ، رشد و بهبود شخصیت خودم و توانایی های خودم بیشتر میشه ، ارتباطم با خداوند به عنوان تنهاترین و بالاترین قدرت توانای جهان هستی قطعا رشد میکنه ، کیفیت زندگی من در ابعاد روابط و دوستان و خانواده بهتر میشه ، عزت نفس من هم بالاتر میره .
– کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام بدم را لیست کنم و هر کار را به قسمت هایی کوچک و قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کنم :
» هر روز 20 دقیقه در این مورد در یوتیوب ویدئو آموزشی ببینم که پایه اون در مورد اصول و فنون مذاکرات هست .
» هفته ای یک مورد از الگوهای موفق در این حوزه کاری و ببینم و یک ساعت در مورد اون تحقیق کنم و با طرح سوالات مناسب از خودم ، سعی کنم باورهای مثبت اون شخص صاحب کسب و کار و بیرون بکشم و یا نوشتن اون موارد و باورها ، اون ها را برای خودم منطقی سازی کنم .
» شروع دوره مدیریت کسب و کار MBA و تحقیق در مورد مطالب ، اساتید و هر چیزی که این دوره برای من آورده مثبتی خواهد داشت .
» هر روز 10 دقیقه در مورد مواردی مثل : شرایط شناخت محصولات و مشخصه کالاها ، روش تولید آن ها ، پتانسیل بازار ، روش صادرات محصول ویدیو آموزشی ببینم و جستجو کنم .
» استفاده از اهرم رنج و لذت در این مورد برای خودم و انجام آن طبق فرمایش استاد که در دوره های مختلف توضیح کامل و ارزشمند آن را ارائه دادند .
» تعیین یک جدول ارزیابی پیشرفت هفتگی و پر کردن آن برای خودم با سر فصل های شامل : در این مسیر در هفته گذشته چقدر پیشرفت داشتم و چه چیزهایی یاد گرفته ام ، بررسی میزان تعهد و عمل به تسک ها در هفته گذشته ، تحسین خودم که چقدر متعهدانه وظایف هفته گذشته را انجام دادم و ذکر موارد آن ، ذکر یک یا چند مورد که چگونه میتوانم در هفته آینده بهتر به این تمرینات عمل کنم .
چیز جالب و عالی که در انتهای دیدن این فایل ناب و ارزشمند فهمیدم این هست که من راه حل و میدونم و فقط باید به همین شکل که نوشتم ، عمل کنم ، چون بدون عمل کردن این نوشته ، فقط تعدادی کلمات تایپ شده هست .
پس به امید خدای مهربان تمام سعی خودمو میکنم که متعهدانه عمل کنم و نتایج عالی اون و در آینده به اشتراک خواهم گذاشت ..
خدایا شکرت برای هدایت شدنم به دیدن این فایل
استاد عزیزم برای وجود ارزشمند شما و تهیه این فایل های با کیفیت و ناب همواره سپاسگزارم
دوستون دارم
مهرآفرین پاک را یاد باد
سلام بر اساتید نازنینم و سلام به شما دوست گرامی که به مهر مشغول خواندن این دیدگاه هستید.
هر چقدر فکر میکنم چالشی که از آن بگریزم را در زندگیم نمییابم.
اما چالشهای بسیاری از سر گذراندهام.
کمی به عقبتر برگردیم. در دوران دبیرستان اصلاً و ابدا دوست نداشتم به مدرسه بروم و درس بخوانم همیشه به پدر و مادرم میگفتم من میخواهم ثروتمند شوم و نه تحصیل کرده چون همیشه با ثروتم شرمنده زن و بچهام نخواهم شد.
من تنها یک عمو دارم. که در سن جوانی ازدواج کرد و مشغول به کار و کسب ثروت گردید و از هیچ؛ رسید به بزرگترین ثروتمند فامیل!!!!
تو کل قبیله پدری و مادریام هیچکس را سراغ نداشتم که به گرد او هم برسد.
با وجودی که دیپلم هم نداشت اما موقع ازدواج پسرهایش انتخاب میکردند که با کدام ماشین به خواستگاری بروند!!!!
انواع و اقسام ماشینهای خارجی و صفر کیلومتر داخل پارکینگشان بود.
عروسی پسر بزرگش در بهترین هتل تهران با گرانترین و پر تشریفاتترین و شلوغترین حالت ممکن برگزار شد.
برای پسر دوم و سومش هم همینطور!!!
اما پدرم که کارمند دولت بود و به قول خودش لیسانس داشت همیشه هشتش گرو نهش بود.
و این مرا به شدت آزار میداد!!!!
و همیشه میگفتم چرا باید به مدرسه بروم ؟ میروم از یک جا شاگردی میکنم و بعد از مدت کوتاهی خودم،یواش یواش صاحب آن حرفه شده و ثروت اندوزی خواهم کرد!!!!
لذا دیپلم نگرفته و به قول معروف دیپلم ردی رفتم و دفترچه آماده به خدمت گرفتم؛تا به خدمت سربازی رفته و پس از گرفتن پایان خدمت در شغلی و حرفهای شاگردی کرده تا کم کم خودم استاد شده و در آن کار ثروت اندوزی نمایم!!!
ورود من به پادگان برای تقسیم مصادف شده بود با پایان جنگ ایران و عراق!!!
و این یعنی هجوم بسیار بزرگ و وسیع جوانانی که از ترس جبهه به سربازی نرفته بودند و اکنون که جنگ تمام شده بود همگی خود را معرفی و آماده به خدمت بودند؛ضمن اینکه سن آنها از من هم بسیار بزرگتر و بیشتر بود؛پس به ما سه ماه مرخصی داده و گفتند بروید سه ماه دیگر بیایید!!!
موقعی که به خانه بازگشتم دقیقاً همان روز اطلاعیهای از سمت دولت منتشر شد مبنی بر اینکه کسانی که در شهریور ماه موفق به اخذ دیپلم نشدهاند یک مرتبه دیگر در دی ماه فرصت خواهندداشت تا در امتحانات پایانی شرکت کرده و دیپلم بگیرند.
و من نیز که مدام از سوی پدر و مادرم سرکوفت میخوردم که تو عرضه نداشتی دیپلم بگیری،این بار به طور معجزه آسایی تصمیم گرفتم که از فرصت پیش آمده برای اثبات خودم استفاده کنم و منی که میبایست 8 درس را ظرف کمتر از دو ماه طوری بخوانم که قبول شوم!!!
یادمه کتابهای قطوری مانند زیست شناسی با حدود 400 صفحه معارف اسلامی با همین مقدار و دروس سختی همچون فیزیک ریاضی شیمی زبان عربی را جوری بخوانم که در فرصت کوتاه بتوانم آنها را قبول شوم!!!
نکته قشنگ ماجرا اینجا بود که پرونده تحصیلی ام را از تهران به ساوه منتقل کرده بودم و این امتحانات را میبایست در شهرستان ساوه بدهم و برگههای امتحانی در اراک تصحیح میشد!!!!
شاید اگر بدانید ماجرای اراک و ساوه را کلی بهم بخندید!!!!
چون در خرداد ماه قبلش ،برگههای ساوه در اراک تصحیح شده بود،و برگههای اراک در تفرش و خمین!!!!
و تنها برگه انشا اراکی ها را به ساوهایها داده بودند تا تصحیح کنند؛و خدا رحمتش کند دبیر ادبیاتی در ساوه بود که از انشا بچهها را تجدید کرده بود؛و آن زمان قانون این بود که کسی در دانشگاه پذیرفته خواهد شد که قبول خرداد باشد نه شهریور!!!!
اراکیها اعتراض کرده بودند و بازرسی از وزارت آموزش و پرورش برای بازبینی برگههای انشا آمده و تصحیح دبیر ساوهای را تایید نموده بود؛و اکنون که نوبت ارفاقی دی ماه اضافه شده بود همه میگفتند که اراکیها؛دمار از روزگار دانش آموزان ساوهای در خواهند آورد؛و به من میگفتند تو چرا ازتهران پروندهات را به ساوه آوردهای؟؟؟
حتماً و قطعاً تو نیز در این میانه آسیب خواهی دید،من اون موقع با قوانین آشنا نبودم،ولی به خاطر اثبات خودم تمرکزم را بر دروسم گذاشته و با یک برنامهریزی دقیق و سنگین فقط کلاسهایم را میرفتم و درسهایم را میخواندم اما جالب است بدانید که در کمال ناباوری موفق به اخذ دیپلم شدم و در دی ماه قبول گردیدم!!!!
و پس از آن مادرم در حالی که گریه میکرد و اشک میریخت التماس میکرد که بنشینم و درس بخوانم تا در دانشگاه قبول شوم.
و من به ایشان شرط کردم و گفتم حالا که قبولی دانشگاه برایتان ملاک است باشد در دانشگاه قبول میشوم و پس از اینکه کارت دانشجویی ام را گرفتم به شما میدهم به دنبال کارم میروم!!!
و از 20 اسفند نشستم برای دانشگاه درس خواندن؛
و جالب است بدانید که در رشته مهندسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم.
یادش بخیر دبیری ریاضی داشتم که اگر زنده است خدا حفظش کند به نام جناب نجدی او به پدرم گفته بود مجید هوش و استعدادی فوق العاده دارد من با پسر شما فقط 5 جلسه کلاس گذاشتم و این نتیجه را گرفت!!!!
در صورتی که دانش آموزانی که از مهر با من کلاس داشتند نتوانستند به همچین رتبهای برسند؛و همین سخن جناب نجدی کار من را سختتر کرد چون خانوادهام بیشتر و بیشتر و بیشتر اصرار داشتند که تحصیلات آکادمیک نمایم و من این را با کسب ثروت هم راستا نمیدانستم. همیشه فکر میکردم کاسبها زندگی خوبی دارند از ثروتشان بهره میبرند پزشکها و مهندسین ناچارند همیشه کار کنند و ثروتشان برای وارثانشان میماند!!!!
نه برای خودشان؛و خودشان اصلاً فرصت لذت بردن از ثروتشان را نخواهند یافت!!!!
از گذشته زیاد و طولانی گفتم ببخشید؛اما کمی هم ؛ از حال بنویسم؛شاید بدانید که من دبیری بازنشسته هستم که با تدریس ریاضیات در آموزشگاه امرار معاش میکنم؛و چون نحوه تدریسم برای دانش آموزانم بسیار لذت بخش و شیوا و قابل فهم و درک میباشد؛روز به روز بر تعدادشان افزوده شده و درآمدم چندین و چند برابر گردید!!!!
و تحت آموزشهای دوره بینظیر روانشناسی ثروت 1 البته تا جلسه یازدهم ایدهای بهم الهام شد که سایتی برای آموزش درس ریاضیات ایجاد نمایم؛و منی که از کامپیوتر تنها خاموش و روشن کردنش را بلد بودم؛به دنبال این ایده با چالشهای فراوان و گوناگونی؛مواجه شدم که ضمن حل یکی یکی آنها به سرمنزل مقصود نزدیک گردیدم و الان مشغول ضبط و بارگذاری فیلمهای آموزشیام هستم؛و نیک میدانم که این اتفاق مبارک و میمون با خود برکت نعمت و ثروت فراوان به همراه خواهد داشت!!!!
پس از چالشهای پیش رو نترسید و نهراسید!!!
بلکه همانطور که استاد عزیزمان فرمودند با تکیه و توکل به الله یکتا ثابت قدم در مسیرمان پیش برویم قطعاً ما از رستگارانیم!!!
در پایان برایتان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای مهربان میسپارمتان خدانگهدار.
سلام..
قسمت دوم
سوال :
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
پاسخ من :
وقتی به یک مسئله ای بر میخورم به صورت کلی احساس ناامیدی پیدا میکنم و احساس میکنم قدرت حل این مسئله رو ندارم و یا فکر میکنم خدا برایم مقدر کرده که زندگیت پر از مسائل و چالش باشه و اینا عذاب خداونده و به جای اینکه به دنبال حل ریشه ای مسائل باشم با سرپوش گذاشتن روی مسائلم اغلب از آن ها با روش های مختلف فرار میکنم چون مخصوصا دز موزد مسائل اساسی زندگی فکر میکنم اینا تقدیر و سرنوشتمه و اصلا قابل حل نیست یعنی یه جورایی چون در مورد مسائل اصلی و اساسی زندگی و درمورد چالش های اصلی زندگیم چون هر چقدر تلاش کردم و نتونستم حلش کنم الان به این باور رسیدم که اصلا من کلا تقدیر و سرنوشتم همینه و راهی براش نیست.. در کل خیلی زود نا امید و دلسرد و افسرده میشم و به هم میریزم در مورد مسائل زندگی… و اینقدر این مسایل حل نمیشن تا با فشار جهان مجبور شم حرکتی بزنم برای حل این مسائل و اخرشم با تلاش فراوان اون مسیله درست و حسابی حل نمیشه !!!
البته شاید درمورد چالش های کوچک و مسائل کوچک کمی بهتر شده باشم و به دنبال حل آن باشم ولی در مورد چالش های اساسی زندگی به نظرم تغییررخاصی نکردم چون مخصوصا خیلی تلاش کردم این چالش اصلی زو رفعش کنم و چون رفع نشده من رو به احساس ناتوانی و درماندگی که رسونده که اصلا سرنوشتت همینه !!!
……………………………………………………………………
تمرین اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
پاسخ من:
چالش مهاجرت و چالش شغلی یا بهتره بگم چالش مهاجرت به تهران و چالش داشتن کسب و کار مورد علاقه…
یا چالش زبان انگلیسی..
یا چالش ارتباط عاطفی
یا چالش مطالعه مستمر
همش شد چالش،، خدا شفام بده ..
اکثرش هم به خاطر کمال گرایی هی دارم ضربه میخورما… مخصوصا بعد از اینکه تمام توضیحات استاد رو نوشتم متوجه شدم بله من خیلی میترسم شکست بخورم و مسخره شم…و یا خیلی کمال گرا هستم و خیلی استاندارد بالایی توی ذهنم هست که میخوام همون دفعه ی اول بهترین کار رو ارایه بدم و بعد نمیشه و بعد خیلی زود ناامید میشم و هی توی ذهنم ای میچرخه که عههههه الان شکست خوردم .. الان مسخزه شدم .. الان طرد شدم.. الان خدا مجازاتم میکنه .. الان دگ کارم تمومه وووو واقعا این دسته فایل هایل های ذهنیت قدرتمند در برابر ذهنیت محدود خودش یه دوره ی اموزشیه .. فوق العاده به ادم کمک میکنه انجا م این تمرینات و من مخصوصا خیلی در این زمینه ها ایراد دارم …
……………………………………………………………………
تمرین 2:
چالش اول و اصلی و بزرگ :
((چالش مهاجرت به تهران))
1) چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؟
اگر مهاجرت کنم و فارغ از نتیجه ای که برایم دارد من کلی شهر جدید زو یاد میگیرم .. کلی دوستای جدید پیدا میکنم..
2) بر چه ترس هایی غلبه میکنم؟
بر ترس از تنهایی..
برترس از غربت..
بر ترس از بی مکانی و بی کاری و بی پولی..
بر کلی ترس ها غلبه میکنم و میتونم کلی مهارت ارتباطی یاد بگیرم ..
3) توکلم چقدر بیشتر میشود ؟
به خودم میگم افرین که تونستم بر ترسم غلبه کنم و وابستع و متکی به مادرم و خانوادم و دیگران نباشم و میتونم خدای خودم رو بیستر باور کنم ..
4) چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت ؟
مهارت ارتباطی.. مهارت کلامی.. مهارت اجتماعی.. مهارت مسیر یابی..مهارت سفر کردن.. مهارت دوست یابی.. مهارت ماجراجویی..مهارت رانندگی..
5) چه توانایی هایی دررمن بیدار می شود و فرصت بروز پیدا میکند ؟
توانایی ورزشیم بالاتر میره…
توانایی کلامی و ارتباطیم بالاتر میره ..
توانایی کاری و شغلیم بهتر میشه..
توانایی ماجراجوییم بیشتر میشه..
توانایی سفر کردنم بیشتر میشه و کلی میتونم چیزای جدید رو تجربه کنم و کلی بگردم..
6) چه نعمت هایی به من داده میشود ؟
خب قطعا کلی چیز جدید یاد میگیرم و دوستای جدید و خوب و باحال پیدا میکنم و از لحاظ مالی هم کلی پیشرفت خواهم داشت و میتونم کار مورد علاقم رو با لذت بیشتری پیگیر بشم..
7) چه پیشزقت هایی میکنم ؟
از لحاظ مالی.. ارتباطی..کلامی.. مسیر یابی.. ماجراجویی.. دوست یابی … کاری.. ارتباط عاطفی..
……………………………………………………………………
چالش دوم :
((زبان انگلیسی))
خب قطعا یادگیری یک زبان دیگر خصوصا زبان انگلیسی برای من کلی منفعت داره و اعتماد به نفسم میره بالا و میتونم در اینده از مهارت زبان انگلیسی برای مهاجرت به کشور های دیگر و یا سفر های بین اللملی و یا سمینارهای بین اللملی که جزو ارزوهام هست استفاده کنم … با یادگیری زبان انگلیسی میتونم دوستای انگلیسی زبان پیدا کنم… میتونم رفرنس های زبان اصلی رو مطالعه کنم.. میتونم وقتی به امریکا مهاجرت کردم خیلی راحت اونجا اوضاع رو هندل کنم..
یعنی یادگیزی زبان انگلیسی یک چالش خیلی مهم برای منه برای رسیدن و تحربه ارزوهام مثل رفتن به دانشگاه مورد علاقه در امریکا.. مثل مهاجرت به کشور دیگه .. مثل مطالعه رفرنس های زبان اصلی.. مثل یافتن دوستای انگلیسی زبان وووو کلی به پیشرفت من و اعتماد به نفس من کمک میکنه …
……………………………………………………………………
چالش سوم :
(( مطالعه مستمر ))
با مطالعه مستمر من میتونم در اینده پذیرش کارشناسی ارشد و دکتری خودم رو بگیرم .. اگر به ادامه تحصیل علاقه مند هستم … و خیلی عزت نفسم بالا میره و خیلی به افزایش درامدم کمک میشه و جایگاه اجتماعی و شغلی بالاتری در اینده خواهم داشت..
……………………………………………………………………
چالش چهارم :
(( کسب کار مورد علاقه))
خب با داشتن کسب و کار شخصی مورد علاقه برای خودم کار میکنم و نیاز نیست برای یک درامد اندک کار کارمندی انجام بدم و همچنین ازادی دارم و میتونم کسب کار مورد علاقم رو برون مرزی کنم و برای پیشرفت بیشتر دراینده به کشورهای مختلف سفر کنم و در مورد کسب و کارم تحقیق و پژوهش انجام بدم و گسترشش بدم و همچنین سمینارهایی بین اللملی در این کشور ها برگزار کنم و به صوزت کلی داشتن کسب و کار شخصی به من ازادی زمانی مکانی و مالی میدهد..کسب و کار شخصی به من حق انتخاب میده .. .به من ازادی میده … به من ازادی سفر میده .. به من ازادی اجرای ایده هام رو میده .. به من ازادی سفر و ماجراجویی میده .. به من ازادی مالی میده وووو و حتی میتونم کسب و کارم رو گسترش بدم و برون مرزی کنم و روی زبان انگلیسی هم که کار کنم میتونم کسب و کارم رو جهانی کنم ..
……………………………………………………………………
تمرین 3:
چالش مهاجرت به تهران:
قدم اول : اول از همه شهر های کوچک اطرافم رو ببینم.. و یا روستاهای اطراف که خیلی به من نزدیک هستن رو برم بگردم ..
و در واقع تمرکزم روی خود سفر باشه نه اینکه حالا من حتما تهران باشم .. چون ادم وقتی اینجوزی نگاه میکنه که من برم تهران و تا ابد قراره اونجا باشم و اونجا باید صبح تا شب کار کنم خب مشخصا میترسه و اصلا حرکتی نمیکنه !!!
پس در نتیجه تمرکزم به جای اینکه صرفا یک شهر خاص باشم یا یک مکان خاص باشم یا یک نقطه ی خاص باشم به خود سفر فکر کنم … یعنی با قدم های کوچک قابل اجرا برم و شهرهای مختلف رو بگردم و ماجراجویی کنم …
الان باز ذهنت بهت میگه با کدوم درامد ؟؟ با این درامدت تا یه شهر اون ور تر هم به زور میری؟؟؟
خب اشکال نداره همون دو قدم اون ور تر رو برم و بگردم !!!
من الان محل کارم مرکز استانه و خودم شهرستان هستم .. هر بار که میرم سر کار خودش برای من یک سفره و کلی چیزای جدید توی شهر جدید یاد گرفتم طوریکه دارم کم کم از اونجا هم پر میشم چون هر بار میرم اونجا کلی میگردم ..
در نتیجه این چیزایی که یاد گرفتم خیلی ارزشمندتره از اینکه با خودم همش فکر کنم چرا هنوز به فلان خونه و فلان درامد نرسیدم…
اروم اروم وقتی درامدم بیستر شد یواش یواش بیشتر از منطقه ی امنم خارج شم و برم و شهر های دور تر رو هم ببینم و در واقع تمرکزم به جای بودن فقط توی تهران ،، روی سفر کردن به مناطق مختلف باشه …
پس قدم اول اینه که از اطرافم و شهرهای اطرافم و یا حتی روستاهای اطرافم شروع کنم و چیزای جدید رو تحربه کنم …
(( پس هدفم این باشه از سفر کردن به مکان های مختلف و دیدن زیبایی ها قدم به قدم لذت ببرم ))
………………………………………………………………………
چالش زبان انگلیسی:
مثلا روزی نیم ساعت یا ده دیقه زبان کار کنم و خودم رو تحسین کنم به جای اینکه تمرکزم روی این باشه یک شبه مثل بلبل زبان انگلیسی یاد بگیرم!!
(( پس هدفم این باشه از یادکیری زبان کوچولو کوچولو لذت ببرم))
………………………………………………………………………
چالش کسب و کار شخصی :
اگر من یهو بیام با وام و قرض و این چیزا یه باشگاه گنده بزنم خب له میشم و تا اخر عمرم جمع نمیشم ..
پس در قدم های اول ممکنه نیاز باشه کار کارمندی انجام بدم و اگر شرایطش برام جور بشه شاید نیاز باشه توی باشگاه های افراد دیگه ای کار کنم تا تجربه کسب کنم … من الان اگر بیام طمع کنم و شغل مورد علاقم رو که چند ماهی هست واردش شدم رو یهو کنار بذارم له و لوزده میشم !!!
نه … چون کار مورد علاقمه حالا درسته در یک مجموعه ای استخدام شدم ولی یادم باسه همینم قبلا نبود و این در سال های بعد میتونه هی بهتر و بهتر بشه و در کنار این به فکر این باشم که ارام ارام یاد بگیرم چطور کسب و کار مثلا انلاین داشته باشم…
مثل یوتیوب … الان باز ذهنت میگه بابا یوتیوب فیلتره …
اروم اروم مثلا چند روز یه بار هر چی به ذهنم میریه و هر ایده ای به ذهنم خطور میکنه با هرانچه بلدم محتوا درست کنم و در کانالم بذارم و نتیجه بزام مهم نباسه که ایا کانالم پربازدید میشه یا نمیشه اینا برام مهم نباسه…
و هدفم یادگیری باشه نه اینکه دنبال این باشم الان کانالم چند میلیون بازدید کننده بخوره و اگر نخوره دگ من بدبختم !!
(( پس هدفم این باشه از محتوا درست کردن در یوتیوب کوچولو کوچلو لذت ببرم )) و یا (( هدفم این باشه که مراحل تکاملی ساخت کسب و کار شخصی رو یاد بگیرم ))
………………………………………………………………………
چالش مطالعه:
اروم مثلا روزی یک صفحه.. روزی یک محتوا.. روزی یک مطلب .. اگرم بیستر شد خب چه بهتر … و هدقم یادگیری باسه نه رسیدن به یک نقطه ی خاص یا یک دانشگاه خاص یا یک سمینار خاص ..
(( پس هدفم این باشه از مطالعه کردن کوچولو کوچولو لذت ببرم )) فارغ از نتیجه ای که در بردارد…
………………………………………………………………………
چالش رابطه ی عاطفی:
هدفم این باشه که به دنبال داشتن روابط سطحی با افراد مختلف باشم… هدفم این نباشه با یک فرد خاص باشم.. هدفم این نباشه … الان باز ذهنت بهت میگه چطوری رابطه ی سطحی برقرار کنی ؟؟ از کجا؟؟ چطور؟؟
جواب اینه چطورش با من نیست…
مثلا من الان دوستای سطحی کمی دارم در فضای مجازی باهاشون بعضی وقت ها چت میکنم و کمک میگیرم ازشون خب این ها هم قبلا نبود..
یا مثلا توی محل کارم خانم هایی هستن که با همدیگه همکار هستیم و صحبت میکنیم و کاز میکنیم.. خب اینم قبلا نیود..
و من داره ارام ارم شناختم نسبت به خانم ها بیستر میشه…
(( پس هدفم این باشه روابط سطحی و کاری با افراد مختلف داشته باشم و هدفم لذت بردن از شناختن فکز جنس مخالفم باشه ))
(( هدفم این نباشه با یک فرد خاص باشم.. هدفم لذت بردن از شناخت پیدا کردن باشه ))
………………………………………………………………………
………………………………………………………………………
نتیجه گیری کلی:
هدف من باید این باشه که با قدم های کوچک قابل اجرا از یادگیری لذت ببرم و به دنبال داشتن یک موضوع خاص نباشم… که اگر به اون موضوع خاص مثل اون دانشگاه خاص.. مثل اون شهر خاص.. مثل اون رابطه ی خاص.. مثل اون شهرت.. مثل اون مقام.. ووو نرسیدم احساس درماندگی نکنم… یعنی درواقع وابسته به نتیجه نباسم و به نتیحه نچسبم و نتیجه برام مهم نباسه .. مهم بودن نتیجه در ذهن من احتمالا فقط به خاطر حرف مردمه !!! به خاطر عدم عزت نفسه !!! چون توی ذهنم این هست اگر به اون نتیجه ی خاص نرسم و یا مثلا به اون دانشگاه خاص نرسم و به اون رابطه ی خاص نرسم ووووو مردم مسخرم میکنن و تحقیزم میکنن …. چسبیدن به نتیجه یه جورایی فقط حرف مردم پشتشه !!!
در واقع چسبیدن و وابسته بودن به یک نتیجه خاص یک جورایی ریشش عدم عزت نفسه و ریشش حرف مردمه .. یعنی وابستع هستم به رسیدن به شهزت و مقام و فلان دانشگاه و فلان اعتبار و فلان مدرک و فلان رابطه ی عاطفی و فلان مکان ووووو به خاطر اینکه به اینها برسم لذت سفر کردن و دیدن تجربیات لذت بخش رو از خودم دریغ کردم و لذت یاذگیری قدم به قدم رو از خودم دریغ کردم و داشتن تحربیات لذت بخش زو از خودم دریغ کردم به خاط اینکه بعدا به بقیه نشون بدم که من به این نتایج رسیدم !!! دز نتیجه خیلی خیلی نگران هستم که اگر شکست بخورم و اگر نشه و اگر نتیجه نده دیگران چقدر من رو مسخزه کنن و طعنه و توهین و این داستانا به من بزنن !!!
این همه نوشتم باز ذهنم باگ میده و موضوع خوب برام جا نمیوفته !!!
ممنونم از استاد عزیزم ..
موفق باشید…
به نام خداوند بخشنده مهربان…
تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ
ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ; ﺁﻧﭽﻪ [ ﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻣﻌﺼﻴﺖ ] ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻳﺪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎﺳﺖ ; ﻭ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﻣﺴﺆﻭﻝ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ .(١۴١ البقره )
سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻣﺮﺩم ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ [ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻛﻌﺒﻪ ] ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖِ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻓﻘﻂ ﻭﻳﮋﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ .(١۴٢البقره)
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و سلام به تمام دوستان ارزشمندم در دوره بینظیر ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده …
به جلسه دوم خوش اووومدین…
استاد جان بینهایت ازتون سپاسگزارم برای این آگاهی های ناب و ارزشمند…دوستان عزیزم شما هم که مثل همیشه ترکوندین با کامنت هاتون…وقتی داشتم کامنتا رو میخووندم خیلی از دوستان رو دیدم که از دانشجوهای دوره احساس لیاقت هستن..عشق کردم از این همه علاقه به خودشناسی…دم همتووون گرم…امیدوارم در زندگیتون بدرخشید ….عاشقتووووونم
دقیقا از لحظه ای که من رفتم لب تاپمو بیارم برای اینکه به این فایل گوش بدم به محض اینکه اومدم در لب تاپ رو باز کنم با یه تماس تلفنی از طرف همسرم متوجه شدم یه ناخواسته وارد زندگیمون شده…البته ناخواسته ایی که به نظر ذهن من ناخواسته میاد اما یه اتفاق طبیعیه در جهان…
من باید به اتفاق همسر و فرزند خوانده ام بریم خوزستان برای یه مراسم، و این برای من خوشایند نیست چرا که با فرهنگ و آداب اونور هنوز ارتباط نگرفتم و یه سری رفتارها برام قابل هضم نیست..این اصلا به معنای درست نبودن رفتار اونها نیستا..من هنوز اینقدر قوی نشدم اما خوشحالم که دارم در مسیر بهبود قدم بر میدارم.
الان نزدیکه سه ساله که من اونجا نرفتم، اولش که این مسئله پیش اومد دو روز پیش برای چند دقیقه ای ناراحت شدم، گریه کردم اما به قول دوست عزیزم آقا محمد این آگاهی ها رو به یاد خودم آوردم و احساسم رو کنترل کردم و حالمو خوب کردم، پس این نشون میده در جواب به سوال اول این تمرین هرگاه ناخواسته ای برای من بوجود میاد اولش بهم میریزم اما بعد از چند دقیقه یا بعضاً چند ساعت ذهنم رو کنترل میکنم. برای این پیشرفت به خودم احسنت میگم و خداوند رو شکر میکنم و از شما استاد عزیزم، خانم شایسته بینهایت سپاسگزارم….
اولش سعیم بر این بود که نرم، تلاشمم کردم اما باز به یاد خودم آوردم که به کجا چنین شتابان
و مچ ذهن چموشمو گرفتم که الخیر فی ما وقع …و باز برگشتمو آروم گرفتم.گفتم اگر قرار باشه من برم میرم، نمیترسم، کم نمیارم…باید برم و خودمو به چالش بکشم ببینم آیا تغییر کردم یا فقط در حد حرفه؟ ببینم آیا هنوز اون حمیده سابق که زود عصبی میشد، با یه حرفی بهم میریخت، از کوره در میرفت، اعتماد بنفس نداشت هستم یا نه؟؟؟؟ شاید فقط ادعا باشه….در واقع حمیده داره با یه چالش ارتباطی روبرو میشه….
امروز قراره ما حرکت کردیم، حتی صبح هم باز برای لحظاتی اومدم که بهم بریزم، خودمو کنترل کردم و باز به خودم احسنت میگم…و به خودم گفتم بیامو اینجا این مسئله رو باز کنم، تمرینمو حل کنم و با شما عزیزانم به اشتراک بزارم…
مرحله اول: چالش ارتباطی برای فرار کردن از بودن در کنار اقوام همسرم…بارها و بارها من با این عزیزان ارتباط گرفتم، و باهاشون در تماس بودم اما همیشه یه جورایی ذهنم میخواسته برام مقاومت ایجاد کنه چرا که با نجواهاش منو میبره به سمت احساس ناخوب…و این فقط به معنای اینه که هیچ چالشی نیست…هیچ مسئله ای نیست…فقط انگار کنترل ذهنم رو از دست میدم و افسار رو آگاهانه میدم دست ذهنم و اینجاست که کار خراب میشه….پس باید بتووونم ذهنم رو کنترل کنم….
مرحله دوم:
میخام آگاهانه تمرکزم رو بردارم از این مسئله و بزارم روی اتفاقات خوبی که تو این سفر چند روزه قراره برام رخ بده…الان نزدیکای سال جدیده و خوزستان زیبا کلی زیبایی داره برای دیدن و لذت بردن…اینقدر که اقوام همسرم میهمان نوازند….تو میهمانی ها چقدر میگیم، میخندیم، لذت میبریم….دست پختا که همه عالین…مخصوصا قورمه سبزی با اون سبزی های محشرشون….کباب که یه پای ثابت همه غذاهاشووونه و چقدر لذیذ درستش میکنن….چقدر بی ریا هستن…چقدر احترام گذار….واقعا صادقانه میگم اینقدر احترام گذار و میهمان نواز هستند که احساس غریبی نمیکنی و خیلی باهات راحتن و من برای این نکات مثبت و این رفتارهای صادقانه بینهایت ازشون سپاسگزارم….
من دارم به همچین جایی سفر میکنم، قطعا این سفر میتونه برام دلچسب باشه…و پر از آگاهی…پر از بهبود، پر از رشد و پیشرفت…برای اینکه روبه رو میشم با مثلاً ترسهام…ترسی نیست….همه چیز به خود من بر میگرده….آدمها با من جوری رفتار میکنن که من میخام….من خلق میکنم….من اگر احترام بزارم احترام دریافت میکنم،….اگر من برای خودم ارزش قائل باشم جهان هم برای من ارزش قائل خواهد شد….
مرحله سوم:
آرام باشم، آروم و رها….از دیروز شروع کردم به انجام دادن کارهایی که از ترسم و این نگرانی از رفتن رو کم میکنه…با احساس خوب لباسهامونو جمع کردم، تو چمدان چیدم، امروز خوراکی برای تو راهمون آماده کردم…میوه ها رو خورد کردم، پوست گرفتم و داخل ظرف گذاشتم….خونه رو مرتب کردم….یه غذای خوشمزه دارم درست میکنم، تمرینمو دارم انجام میدم، با این کار حال و احساسم عالی میشه…دارم تمرکزم رو آگاهانه میزارم به اتفاقات خوب، وسایلمو خیلی بهتر از قبل جمع کردم…کارمو برای این چند روز که نیستم مدیریت کردم و خدا رو شکر همه چیز داره عالی پیش میره….و ایمان دارم که اگر با همین فرمون برم جلوووو این سفر یکی از بهترین سفرهام خواهد شد….
عاشقانه منتظر فایلهای بعدی هستم….
همچنان پر قدرت ادامه میدیم…
مراقب زیباییهای درونتون باشید….
عاشقتووووونم