ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 42 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
خدای مهربانم عزیزترینم بهترینم ممنون که هستی و مدام درحال پاسخ به سوالتم هستی و نشان دادن راهی برای زیباتر و در ارامش بیشتر زندگی کردنم الهی شکر الهی شکر الهی شکر
سلام به همه عزیزانم
با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟؟
استاد من چندین بار این چالش برام پیش اومده در کارم
و همیشه من کنار میکشم در این چندین باری که یک تضادی برای من پیش آمده فقط یکبار با احساس خوب باهاش روبه رو شدم و حالم رو خوب نگه داشتم و خوب به لطف خدا نتیجه خوب بود
اما باز بعد مدتی دوباره چالشی جدید و اینبار کلا کنار کشیدم دست از همه چی کشیدم و کنار رفتم و کلی گریه و زاری تا اینکه بلاخره به خداوند گفتم من دیگه نمیدونم خودت میدونی خودت من هرچی پیش میاد انجام میدم و میرم جلو تا ببینم تا کجا میریم
چالش من ،خانواده و کارم هست یعنی نمیدونم چرا نمیتونم این دوتا رو کنار هم بزارم به خصوص فرزندانم
یعنی وقتی مشغول کارم احساس میکنم برای فرزندانم کم میزارم دخترم که بارها و بارها میگه مامان بیا باهم صحبت کنیم و من مشغولم و میگم چی بگم حرفی ندارم تو بگو و اون شروع میکنه و من فقط گوش میدم و اون میگه یه چیزی بگو مامان و من همچنان سکوت و مشغولم و میگم نمیدونم چی بگم خودت بگو
یا برای پسرم که میخواد باهاش بازی کنم و من باز هم مشغولم و حتی خودم رو مسول سلامتیش میدونم و اگر چیزی پیش بیاد از لحاظ سلامتیش کلی به هم میریزم و کارو زندگیم رو به طور کل تعطیل میکنم حتی برای موارد خیلی کوچیک
این رفتارهای من و خواستهای فرزندانم باعث میشه که من عذاب وجدان بگیرم و بعد از این احساس، تضادهایی که باعث میشه من کلا از کارم کناره گیری کنم اما دلم میخواد کاری انجام بدم و ارزشی خلق کنم که دیگران برای کار من پول بپردازن و این احساس خوبی بهم میده
و استاد همین که گفتین اون رو یک سد میدونم واحساس ناتوانی میکنم برام پیش میاد و واقعا استاد نا امید شدم و گفتم نمیتونم از پسش بربیام در صورتی که واقعا میخوام کارم رو داشته باشم اما دلم میخواد وقت آزادتری هم داشته باشم برای فرزندانم و به خصوص برای خودم برای کار کردن روی خودم اما گاهی کارم مانع میشه .مانع ،،که یعنی تمرکزم رو میگیره و نمیتونم روی خودم کار کنم و زمانی برای خودم بزارم و واقعا سردر گم شدم و نمیدونم چکار کنم هر طور که میخوام مثبت نگاهش کنم نمیشه نمیدونم نکته مثبتش کجاست دوست دارم کارم رو ادامه بدم اما الان گذاشتمش کنار به خاطر همون تضادهایی که در خانواده پیش اومد و بارها در شکرگزاریهام فقط این نکته به ذهنم رسید که خدایا شکرت که الان با این تضاد وقت بیشتری دارم برای خودم و روی خودم کار کردن برای فرزندان و میتونم بیشتر باهاشون وقت بگذرونم اما در کنارش من آرزوی داشتن کارم و داشتن مشتری زیاد و درآمد داشتن رو هم دارم آرزوی من اینه که به درآمدی برسم که مستقل باشم از لحاظ مالی و وابسته به دیگران نباشم هر چند به لطف خدای مهربان یک همسر خوب و عالی دارم اما تجربه داشتن درآمد و مستقل بودن رو در مدتی که داشتم بسیار بسیار برام لذتبخش و شیرین بود
باورهای محدود کننده
چرا من تلاش کنم وقتی میدونم شکست میخورم؟؟
استاد بعد از تضادها و یا چالشی که پیش اومد و کنار کشیدم و حال اوضاع به لطف خدا بهبود پیدا کرده دوباره شروع کردم چند نمونه کار زدم و گفتم میرم برای جذب مشتری اما باز این نجواها اومد که خوب من رفتم و مشتری پیدا شد و سفارش داد باز دوباره اگر همون اتفاقات افتاد چی باز اگر فرزندم ،…. ویا همسرم…. و کلی اما و اگرها باعث شده هنوز حرکتی نکنم برای بردن کارهام به بازار و این ترس من رو محکم میخکوب کرده و در جا نگه داشته
فکر میکنم این مجازاتی از طرف خداونده
اون اوایل که این اتفاق افتاد با خودم خیلی کلنجار میرفتم آخه چرا؟؟ و چیزهایی که به ذهنم رسید یکی سپاسگزار نبودن بود یکی همین که من یک کاری کردم و یک حرفی زدم از روی تکبر و این مجازات اون عمل و رفتار منه
احساس اینکه باید از اول همه چیز رو بلد باشم.
نه من این حس رو نداشتم .وقتی وارد این کار شدم هیچی بلد نبودم ولی چون آرزوی داشتن درآمد رو داشتم شروع کردم و در مسیر بهتر و بهتر شدم و حالا خیلی خیلی بهتر از اون موقع کار میزنم و این رو بارها انجام دادم کاری که پیش اومده و تجربه اش رو نداشتم انا انجامش دادم هرچند ترس بوده که شاید خوب نشه اما تمام تلاشم رو کردم و کارو به خوبی انجام دادم
چه چالشی هست که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟؟
داشتن درآمد که آرزوی منه و همهچیز خوب و عالی شده بود و کلی پیشرفت کردم اما به خاطر خانواده و فرزندانم ازش فاصله گرفتم و کلا حذفش کردم با اینکه آرزوی قلبی من هست
اگر انجامش بدم چه نعمتهایی داده میشه چه تواناییهای؟؟
باعث میشه بیشتر کارم دیده بشه و مشتری بیشتری جذب کنم و در نتیجه با جذب مشتری من در کارم مهارت بیشتری پیدا میکنم و توانایی بیشتری در انجام دادن کارهای متفاوتر پیدا میکنم و درآمدم بیشتر میشه و میتونم نیازهای مادی که داشتم رو رفع کن و با خیال راحتر تر زندگی کنم با افراد مختلف بیشتری آشنا میشم ایمان و توکل و امید به خداوند بیشتر میشه میتونم فرزندانم رو به تفریحات بیشتری ببرم و بیشتر از کنار هم بودن لذت ببریم
قدمهای کوچکتر
1به جای اینکه تمام روز وقت بزارم برای کارم روزی نیم ساعت وقت بزارم
2 به جای زدن 500 تا کار در هفته روزی یک نهایت دوتا کار بزنم
3به جای چندین مشتری مختلف سفارش یک مشتری بپذیرم بعد اتمام مشتری بعدی
4به جای پذیرش هفته ای صدتا پنجاه کار بپذیرم
تمرکز روی پیشرفت
توی هر مرحله پیشرفتهام رو ببینم
چقدر استعدادم بیشتر شده
چقدر تواناییهام بیشتر شده
چقدر مهارتهام بیشتر شده
[تمرکز کنم روی پیشرفتهام ]
تمرکز روی بهبود نه روی نتیجه
به خودم پاداش بدم خودم رو تحسین کنم که چقدر برام سخت بود اما راحت انجامش دادم
همینکه دست بکار شدم و شروعی دوباره خیلی عالیه
همینکه تونستم برم برای جذب مشتری خیلی خوبه
همینکه قدرت دیده شدن کارهامو داشتم عالیه
همینکه برای کار خودم ارزش قائلم خوبه
خدایا شکرت
خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
سلام به استادان عباسمنش و خانم شایسته عزیز
الهی به امید تو
سوال اول
من در مورد مسئله بیماری بیشتر فکر و خیال بیماری به جون من افتاده میدونم باید حلش کنم هی با بهانه هایی ازش فرار میکنم این ناراحتی و درد بیشتر شب ها هست که منو ترس بر میداره یا مهمانی میرم خوش نمیگذره
این مسئله مال چند سال قبل هست الان فهمیدم که اون موقع بیمار شدم در حال فکر و خیال بیماری بودم بهش توجه میکردم گریه میکردم. میدیدم هر روز یه مریضی جدید هی فرکانس بیماری میفرستادم جهان هم بیماری های گوناگون میفرستاد داستان ادامه داره تا اینکه با استاد آشنا شدم و این فایل که گوش دادم و میخوام انجامش بدم
سوال دوم ذهنیت محدود کننده اگر خوب نشی چی
بیام به قول استاد ذهنیت خود را به این سمت هدایت کنم
فارغ از اینکه من از عهدهی حل این چالش بر بیام یا نه
الان که فکر میکنم وقتی وارد این چالش شوم چه نعمت هایی برایم به ارمغان آورد
بر چه ترس هایی غلبه کردم
چه مهارت و توانایی هایی کسب کردم
وفتی این چالش شروع شد خودمو باختم
نا امید شدم به شوهرم گفتم ببین خدا
چه بیماری به جونم انداخت تو جوانی
بمیرم بچه هام چه بشن شوهرم عصبانی شد گفت کو ایمانی که تو داری چرا نشون
نمیدی چرا باختی هی نماز و فلان کار میکنی چرا ایمانی در عملت رفتارت
نیست بعد یک هفته دوباره رفتم سونو گفتن خانم چیز مهمی نیست فقط سالانه بیای چکاب
شوهرم گفت یالا شروع کن به ورزش فقط ورزش روحیه تو رو خوب میکنه ما روستا
هستیم منو برد شهر کلاس والیبال ادامه دادم یاد گرفتم گروهی مسابقه میدادم مدتی رها کردم
باز مدتی فکر و خیال بیماری آمد گفتم میرم فوتسال ادامه دادم یاد گرفتم باز ذهنم گفت تو پیری میری بدوی چیکار ادامه ندادم
باز نشستم خونه بی حوصله باز رفتم کلاس ایروبیک چند ماهی رفتم دیگه ادامه ندادم
باز مدتی گذشت رفتم کلاس بازیگری همزمان باغ هم خریدیم شوهرم گفت روحیه تو عوض بشه
کلاس میرفتم آموزش میدادن وسط راه برگشتم بهم پیشنهاد هم شد برا بازی تئاتر ولی ادامه ندادم
باز خونه نشین شدم شوهرم گفت پاشو تو باید مجبور کنن با من بیا پیاده روی زمستون هم بود یخ میکردم اون راحت میرفت منو یاد میداد آدم باید قوی باشه اینقدر حرصم رو در میآورد خودم رو
سرزنش میکردم میگفتم من فقط فایل گوش میکنم شوهرم فقط عمل میکنه حسادت هم بهش میکردم دیگه بهانه آوردم بهش گفتم میخوام برم یوگا
گفت ورزش برو هر چی میخوای
کلاس یوگا شروع کردم خوشم آمد ادامه دادم مربی ازم تعریف میکرد میگفت
عجب بدن نرم و انعطاف پذیری داری شوق و اشتیاقم بیشتر میشد حتی خانم های کلاس بهم میگفتن زهرا یوگی
آخر کلاس مدیتیشن میکردم دهنم خالی بدون فکر و خیال میآمدم خونه راحت میخوابیدم ترس نداشتم
دیدم در کلاس یوگا حرکات همراه با نفس های آگاهانه هست یه باور درست کردم
خدایا شکرت با هر نفسی که میکشم سالم و سالمتر میشوم
مسابقات کشوری شروع شد با آنکه چند ماهی رفتم گفتم میرم شرکت میکنم مهم نیست قبول بشم یا نه فقط میخوام تجربه کنم
رفتم قبول نشدم و شوقم زیاد بود انگار که قبول شدم
بازم ادامه دادم تا اینکه مربی گفت اینقدر علاقه داری برو کلاس های تئوری هم بود بهش گفتم بعد 18 سال نمیتونم بخونم
فقط گفت ادامه بده دادم 13 تا درس بود قبول شدم دوره مربیگری درجه سه رو گرفتم فقط پیش نیاز دوره ها بود اصل مونده
که شروع کردم در سطح 1و2 یوگا ثبت نام کردم قبول شدم الان هم میخوام سطح 3 شروع کنم
که دوره پیشرفته یوگا شروع میشه
گفتم سخته شروع نکنم که با این فایل که گوش کردم میخوام
حرکت ها و تنفس ها رو لیست کنم هر روز نیم ساعت یه تنفس و یه حرکت رو انجام بدم عضلاتم باز تر بشم حرکت 180 رو بزنم تمرکز کنم
تمرکز کنم بر یوگا پیشرفته
پیشرفت هامو ببینم تمرکز کنم روی پیشرفتم خودمو تشویق کنم تحسین کنم
به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم های بعدی تغذیه کنم
واقعا در طول مسیر چه مهارت هایی یاد گرفتم نعمت هایی بهم داده شد وچقدر با آدم های مثبت کلاس بالا دکترا و خانم
دکتر آشنا میشدم صحبت میکردم اول که روم نمیشد لهجه مون روستایی بود
باهاشون هماهنگ میکردم یوگا در آب میرفتم
اعتماد به نفسم بالاتر میرفت
راستی چند هفته پیش گفتم برم باشگاه محله مون برای خودم حرکت های یوگا برم
رفتم باشگاه بقیه بچه ها ایروبیک کار میکردن من فقط اون حرکات رو میرفتم یه خانمی آمد پیشم گفت به منم یاد
میدین عضلات ضعیفه گفتم برید باشگاه شهر گفت اول شما کار کنین با من ببینم چی میشه بعد میرم شهر
بعد کلاس هم دیدم مربی باشگاه گفت خانم احسانی بچه ها گفتن اون خانم چه حرکاتی انجام میده گفتم یوگا براشون توضیح دادم گفتن بیاد به ما هم یاد بده
که باید برم و ادامه بدم
در پناه الله یکتا شاد پیروز سربلند و سعادتمند در دنیا و آخرت
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستای گلم
درک من از کلیت گوش دادن به این فایل
مبحث چالش
وقتی که این فایل رو نگاه کردم و خوب دقت کردم و به گذشته خودم نگاه کردم دیدم که در جایگاه فعلی که هستم دقیقا مشکلاتی بوده که برام پیش اومده و چالش هایی بوده که من ناخودآگاه رفتم داخلش و باعث شده که من پیشرفت کنم
1- به علت یه دعوا من از روستا به شهر مهاجرت کردم و چقد در اونجا من بزرگتر شدم و چیز یاد گرفتم
2- به علت ترک پدرم و جداشدنشون من مسئولیت خونه رو به عهده گرفتم و در سن 16 سالگی به سر کار رفتم و برای خودم و خانواده درآمد آوردم و با درآمدم به دانشگاه رفتم
3- تو کارخونه که کار میکردم و کارگر بودم دوست داشتم که جایگاهم بهتر بشه ، برای دانشگاه اقدام کردم و اون باعث رشد و پیشرفت من شد
4- همون موقعیت دانشگاه و سر کار رفتن باعث شد که من راحت تر ازدواج کنم و چقد باعث رشد روابط من شد
5- ازدواج کردنم باعث بچه دار شدنم شد و چقد چالشهایی بود که رد شدم اولش از بچه بدم می اومد ولی الان عاشقش هستم
6- مسئولیت خانواده باعث شد سر کار بهتر برم و چقد اونجا کار طراحی یاد گرفتم و و چقد رشد کردم از لحاظ کاری و اجتماعی
7- از اونجا مهاجرت کردم به کار دیگه و اونجا چقد مشکلات رو حل کردم اولش واقعا سخت بود ولی الان در جایگاهی هستم که شاید آرزوی هر کسی باشه
8- کنار کار برای درآمد دنبال کار گشتم با بیمه آشنا شدم و چقد اونجا با ادمهای مختلف و دوستان خوب آشنا شدم و مهمتر از همه با سایت وزین عباس منش آشنا شدم
مسئاله مهمتری که متوجه شدم و میدیدم که استاد همیشه تاکید میکنه که موفقیت های کوچیکتون رو تحسین کنید و بنویسید ولی نمیفهمیدم که یعنی چی
وقتی که استاد میگه که برای زبان روزی ده دقیقه میخوام وقت بگذارم و تحسین کن که امروز چنتا لغت یاد گرفتم و این رو تحسین کن
و الان هم من دارم زبان یاد میگیرم و واقعا نسبت به اون روزی که شروع کردم خیلی بیشتر میدونم و تازه متوجه شدم که تشویق کردن خودت یعنی چی
اصلا تمرکز کردن یعنی چی
این برام خیلی درس بزرگی بود که گفتم قبل از انجام تمرین بنویسمش
به نام ربّ
سلام به شما با بی نهایت عشق
من دو روز پیش که دیدم این فایل جدید رو ،خیلی خوشحال شدم گفتم آخجون یه تمرین دیگه و میخواد ظرفم بزرگتر بشه و موفق بشم از روز قبلم
من دیروز گوش دادم فایل رو و تمام تمریناتشو نوشتم
از اول فایل هم هرچی استاد گفتن ،همه رو تو سر رسید تمرینام نوشتم
دیشب که مینوشتم 6 دقیقه مونده بود تا ساعت 12 بشه و 17 تیر بشه
من نوشتم و تعهد دادم ،گفتم نه طیبه ،استاد گفته از نتایجتون بیاین بنویسین نه اینکه الان بدویی تو قسمت دیدگاه فایل و فقط حرف بزنی بخوای بنویسی که من فلان کارو میخوام انجام بدم و بعد نری انجامش بدی
خودم رو متعهد کردم حتی امضا هم کردم و از خدا کمک خواستم تاریخ هم نوشتم
تصمیم گرفتم اون چالشی که از تمرین گفته شد رو فردا یعنی امروز 17 ام از صبح قدم هام رو کوچیک کوچیک بنویسم و حرکت کنم
خیلی ذوق داشتم وقتی مینوشتمش
آخه خیلی برام ترسناک بود اون کار رو انجام بدم
3 صفحه شد نوشته هام تو دفترسررسید
و بعد امضا کردم
چالشی که من این 4 ماه داشتم و هیچ حرکتی براش نمیکردم ، این بود که خدا بهم ایده هایی که داده بود رو انگار میترسیدم عمل کنم
چرا ؟چون ذهن ، هی منو از قدم برداشتن منصرف میکرد و بزرگنمایی میکرد میگفت: بری اون کارو بکنی اگه شکست بخوری چی میشه یا اگه قبولت نکنن چی
بشین سرجات تو کجا و بالای شهر کجا
یا هر بار با چیزای دیگه مثلا نقاشی کشیدن میگفتم امروز نشد فردا میرم
و کلی حرفای دیگه که مانع از رفتن من و قدم برداشتن و عمل کردنم به ایده و هدایت خدا میشد و چالشی که باید انجامش میدادم تا قدمای بعدی بهم گفته بشه
دیروز که فایل استاد رو گوش میدادم اولین چیز که برام چالش باشه این اومد تو ذهنم که
من 4 ماهه که با سایت استاد عباس منش آشنا شدم ، خدا بهم ایده داده بود فکر کنم مهر ماه بود ،که نقاشیمو ببرم هتل اسپیناس پالاس سعادت آباد تهران
و ببرم نشون بدم به مدیریت صاحب هتل
چندین بار میگفت ذهنم که پاشی بری اونجا چی بگی ؟ و من نمیرفتم
بعد من هی امروز فردا میکردم مثل بقیه ایده هایی که خدا بهم داده بود ، یادمه سر یه فایل که گوش دادم و هی خدا برام تکرار میکرد که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است این برام تکرار میشد که باعث شد من حرکت کنم و قدم بردارم به سمت ایده هاو دوتا از ایده هارو عملی کردم و بعد اون دقیقا خدا نذاشت که چند روز بگذره برای من مسابقه طراحی طلا و جواهر رو سر راهم قرار داد تا من شرکت کنم و شرکت کردم و طرحامو فرستادم
یاد حرف استاد افتادم که میگفت شما قدم بردارید قدم اول و برداری ،قدم دوم بهت گفته میشه ایده و هدایت بعدی بهت گفته میشه
و من دیشب، نوشتم که :
چالشی که به خاطر ترس ازش فرار میکنم؟
رفتن به هتل اسپیناس
رفتن به شهرداری زیبا سازی شهر تهران که قبلا منطقه خودمون شهرداریش رفته بودم و گفته بودن که باید بری سازمان زیبا سازی هفت تیر
و من نمیرفتم
من این دوتارو اولویت گذاشتم تا چالش رو حل کنم با قدم های کوجیک
قسمت دوم تمرین این بود :
ذهنیتتون رو در مورد اون چالش تغییر بدید :
و شروع کردم به جواب سوالات
نوشتم که من اگر این چالش رو انجام بدم ، صحبت کردنم تقویت میشه ارتباط برقرار کردنم قوی تر میشه
میتونم خیلی راحت حرفمو بزنم
بیشتر به خدا نزدیکتر میشم و خدا بهم هدایت و ایده های بیشتر میده و مدارم میره بالاتر و باور هام تقویت میشه و آرامش خاصی میاد از این جهت که من میتونم و میشه و من قدرت خلق زندگیم رو دارم
اینم نوشتم که حتی اگر من برم هتل اسپیناس و اونجا قبول هم نکنن مهم اینه من تونستم قدم بردارم و تا اونجا برم و به هدایت خدا عمل کنم
و من اینجوری نوشتم قدم هام رو
1 . رفتن به مترو
2. رفتن به جلو ساختمان هتل اسپیناس
3 رفتن داخل هتل
و درنهایت 4 صحبت کردن و وقت گرفتن برای مصاحبه و نشون دادن نقاشیم برای صاحب هتل
من نوشتم و امضا کردم
امروز صبح که بیدار شدم ساعت 10 بود دیشب یکم دیر خوابیدم صبح که بیدار شدم ،تا چشمامو باز کردم گفم پاشم برم اول به شهرداری زیبا سازی شهری هفت تیر برای گفتن اینکه نقاشی دیواری اگه بخوان من برم بکشم رو دیوار و اینکه از پارسال مهر ماه من میخواستم رو دیوار ساختمونمون عکس پروانه بکشم که از اهالی ساختمون اجازه گرفتم گفته بودن مشکلی نیست رنگش کن و بعد یه نفر گفت که باید از شهرداری مجوز بگیری
که من دقیقا یکسال نرفتم پیگیری کنم و هربار همسایه ها منو میدیدن میگفتن که چی شد رفتی شهرداری نکشیدی عکس پروانه رو ؟
و امروز اونم اولویت گذاشته بودم که اول برم اونجا و بعد هتل اسپیناس
بعد من اولش دیدم 10 هست ذهنم هی گفت دیره تو بخوای صبحانه بخوری بری تا هفت تیر وقت اداری تموم میشه و نمیشه نگه دار یه روز دیگه برو
بعد زود گفتم نه نمیتونی دیگه حرفاتو تکرار کنی دیگه گوش نمیدم من تعهد دادم و امضا کردم بعدشم میخوام از نتایجش تو سایت بنویسم
بعد زود بلند شدم و صبحانه خوردم و حاضر شدم 11:30 رفتم
اولش که رفتم شهرداری نزدیک ساختمون میشدم گفتم آفرین طیبه بهت افتخار میکنم داری به قدم آخر که داخل شدن و حرف زدن درمورد کارت نزدیک تر میشی
وقتی رفتم و پرسیرم گفتن زیبا سازی شهری از اینجا رفته به موزه خوشنویسی باید بری اونجا و گفتن که مشکلی نیست خونه خودتونه برو رو دیوارش نقاشی کن دنبال دردسر نگرد که بری مجوز بگیری برای نقاشی دیوار خونتون
که من باز نمیخواستم برم دیگه تا موزه و قسمت اداری زیبا سازی شهری
به مادرم زنگ زدم گفتم جریانو گفت نه طیبه برو تا اونجا رفتی برو ببین و بپرس بعد برو هتل اسپیناس
خلاصه من دوباره رفتم شریعتی و کلی پیاده هم رفتم
بعد که رسیدم انقدر مودب بود کارمند زیبا سازی شهری قشنگ بهم توضیح داد و گفت ما به نقاشی دیوار آپارتمان خونه مجوز نمیدیم چون دیوار خونه خودتونه و از پشت بوم به بیرون دید نداره و 8 طبقه هست و اینکه اگر دیدش به اتوبان بود باید مجوز میگرفتین و از این بابت خوشحال شدم وداشتم برمیگشتم یهویی یادم اومد که من در مورد نقاشی دیواری شهری هم میخواستم بگم که منم برم رنگ کنم که اونم گفت باید تو سایت فراخوان هارو دنبال کنید تا خودتون طرح بدید و اگر رای آورد ،طرحتون رو میخریم و مبلغشو پرداخت میکنیم و بعد میگیم خودتون بیاین و اجراش کنین
و من خوشحال و پر از حس خوب که تونستم و این چالش رو هم پشت سر گذاشتم و کلی چیز یاد گرفتم
یک اینکه : حس کردم موقع حرف زدن، دیدم من چقدر دارم روانتر حرف میزنم ، خدا کلمات رو قشنگ و واضح به زبانم جاری میکرد و سوالاتی که باید میپرسیدم و یادم آورد
دو اینکه : من خیلی به نسبت قبل و پارسالم راحت به چشم آدما بدون خجالت نگاه میکنم بدون حتی ذره ای لرزیدن دستام یا لرزیدن مژه و پلکم
و متوجه موفقیت بزرگم شدم که من دیگه خیلی تغییر کردم چقدر راحت تر شده برام و البته هر چقدر بیشتر تمرین کنم بی انتهاست و هر روز پیشرفت میکنم در این مورد و همه موارد
حتی وقتی قبلا میخواستم برم جایی قلبم به تپش میفتاد الان متوجه شدم اونم نداشتم
بعد من رفتم دوباره با مترو که برم هتل اسپیناس و به خودم میگفتم که تو میتونی آفرین بهت افتخار میکنم دختر قوی و با اراده ممنونم که قدم برداشتی و به تعهدت عمل کردی
بعد من رسیدم هتل اسپیناس اولین بارم بود میرفتم داخلش تو عمرم نرفته بودم فقط یه بار از جلو پارک ژوراسیک کنارش دیده بودم ساختمونشو عکس گرفته بودم و میگفتم کاش میشد داخلشو ببینیم
و امروز من رفتم داخلش انقدر بزرگ و تمیز و خاص و زیبا بود انقدر مجسمه های قشنگی تو ورودی داشت که از رو بروش کل تهران دیده میشد
وقتی ساختمونا رو میدیدم که همه شون یه نقطه ان به خودم گفتم ببین چقدر همه چی کوچیکه
هیچی نیستیم در مقابل خدا
بعد رفتم داخل، سمت پذیرش رفتم گفتم میخوام وقت بگیرم برای مصاحبه با مدیر هتل یه خانم جوان بود گفت چه کاری داشتین؟ گفتم من میخوام زندگیم رو تغییر بدم و از ایشون میخوام کمک بگیرم سوالاتی بپرسم و مصاحبه ای داشته باشم
بعد حرف منو شنید بلافاصله لبخند زد و به زود خنده شو نگه داشته بود
یه لحظه ناراحت شدم ذهنم خواست شروع کنه گفت ببین بهت خندید
زود گفتم حرف نزن بخنده هیچ اشکالی نداره مهم اینه من تا اینجا اومدم و شجاعت داشتم و تونستم که حرفمو بگم و وقت ملاقات بگیرم
و بعد زنگ زد به یه نفر و گفت که یه خانم اومده و میخواد وقت بگیره برای مصاحبه بعد من خواستم بگم که میخوام نقاشیامم نشونشون بدم برای فروش بعد قطع کرد و کارت داد بهم گفت وقت اداری به این شماره زنگ بزنین و وقت ملاقات بگیرین
من تشکر کردم و اومدم
وقتی از در هتل اسپیناس پالاس اومدم بیرون خیلی حس فوق العاده ای داشتم که من تونستم و هیچ ترسی نداشت الکی برای خودم بزرگش کرده بودم که سه ماه نیومدم اینجا و این ایده و هدایت خدا رو عملی کنم
و من فردا وقت اداری زنگ میزنم و وقت برای ملاقات میگیرم
وقتی داشتم میرفتم و تمام ساختمونای زیبا و خاص رو سر راهم میدیدم و برفای خیلی قشنگی که باریده بود و کوه ها رو زیبا تر کرده بود خیلی حس خوبی بهم میداد و من یه طیبه دیگه بودم با کلی موفقیت که هر روزم متفاوت تر از دیروزم شده
و به خودم بارها افتخار کردم که تونستم و از خدا سپاسگزاری کردم که بهم کمک کرد و قدم هام رو برداشتم
و از شما استاد عباسمنش سپاسگزارم که این تمرین و این فایل رو گذاشتین تا من بهتر درک کنم قدم برداشتن رو برای هدف هام
اینجوری خیلی راحت تر شد برام قبلا به قول حرف خودتون چالش ها برام مثل یه هیولا بودن و میترسیدم از اینکه قدم بردارم
امروز که به قدم های کوچیک تقسیمش کردم
انقدر آسون و راحت شد حتی من اصلا تو راه ذره ای اضطراب نداشتم نگرانی نداشتم خیلی راحت و با توکل به خدا رفتم گفتم اگر بشه خیلی خوبه اگرم نشد من کلی توانایی و مهارت کسب میکنم کلی شجاع تر میشم و خیلی چیزای دیگه
حالا من هی به خودم میگفتم چقدر باحال بود از این به بعد کارامو قدم قدم مینویسم و کوچیکشون میکنم و حرکت میکنم
بعدش من که رسیدم مترو از اونجا دوباره رفتم پانزده خرداد باخودم جاکلیدی هامو آورده بودم که ببرم بازار به اون مغازه ای که خدا بهم نشونه شو داده بود گفته بود ببر جاکلیدیتو اونجا و من قبلا دوتا بسته جاکلیدی نمونه داده بودم ، بردم که چند تا بسته هم بدم که بذارن مغازه شون ،خلاصه رفتم و وقتی داشتم از لوازم تحریریا رد میشدم یهویی مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد و گفته شد که جاکلیدیای چوبیت رو سرمدادی و کش سر و گل سر درست کن
وای انقدر خوشحال بودم از خدا تشکر کردم
من دیروزش رفتم از انباری که کلی چوب ریز و درشت داشتم آوردم اتاقم گفتم خدایا من با این چوبای ریز چی درست کنم ؟؟؟؟
امروز خدا بهم ایده شو داد تو بازار
وقتی داشتم به اتفاقای امروز و قدم برداشتنام فکر میکردم گفتم ببین استاد میگفت قدم اول و بردار خدا قدم بعدی رو بهت میگه
و به خودم گفتم طیبه تو امروز به دوتا از هدایت و الهام های خدا عمل کردی خدا هم دوتا نه سه تا ایده جدید داد
پس اینو یادت باشه تا ایده هارو عملی نکنی از ایده و هدایت بعدی خبری نیست و مدار بالاتر قدم نمیذاری
وای که چقدر امروز برای من پر از درس بود و این اصل درس بود که قدرتمند ترین نیروی جهان رب من صاحب اختیار من خودش مراقبمه
یه چیزی هم امروز خدا بهم گفت داشتم برگشتنی اینستا گرام رو نگاه میکردم به فایلای استاد که تو اکسپلورم میاره گفتم خدا برام نشونه بگو که من امروز حرکت کردم چطور بود ؟؟ الان چیکار کنم ؟؟؟
یهویی یه آیه نظرمو جلب کرد تو اکسپلو اینستاگرام دیدم نوشته
خدای من کارم را آسان کن سوره طه آیه 26
اینو دیدم گفتم خدا این که جواب نشد من ازت سوال کردم یهویی یه صدا شنیدم که گفت بیا پایینشو بخون
وای بغضم گرفت
دیدم پست پایینیش نوشته
خداوند فرمود : من طرف تو هستم سوره مائده آیه 12
این برام قوت قلب بود که خدا بهم گفت ادامه بده من همه کاراتو حل میکنم عشق دلم
خدایا چقدر من دوستت دارم عاشقتم
بعد من یهویی باز به دلم اومد فراخوان؟!
بذار تو اینترنت بنویسم فراخوان نقاشی یا فراخوان طراحی طلا دیدم یه عالمه فراخوان آورد که وقتشون تا اسفنده چند تاشو خوندم ولی دیدم موضوعاتشو متوجه نشدم نگه داشتم دقیق همه رو بخونم امشب و شرکت کنم تو فراخوان های نقاشی و طراحی
امروز من پر بود از افتخارات زیادی که کسب کردم و یاد گرفتم
من دیگه یاد گرفتم راهشو که چجوری به چالش ها به ایده ها و هدایت های خدا قدم بردارم
انگار اینجوری قدم برداشتن برام خیلی آسون تر شد
برای شما استاد عباسمنش بی نهایت عشق ،شادی سلامتی و آرامش و ثروت بینهایت از خدا میخوام
به نام خدای هدایتگر به سمت زیبایی و لذت
با چالش مسله ها چجور برخورد میکنی
من همواره حوصله داشتم صبرداشتم جرات داشتم و لذت هم بردم و اروم اروم همه اینا بیشتر شده ینی بهتر فهمیدم چجور لذت ببرم و احساسم خوب باشه و چه باوری براش بسازم
مسله الانم اینه وقتی پول میگیری باهاش چیکار کنی خیلی میگن پول از بین رفتنی هس بایدطلا بخری تا برات بمونه من میخام باور درست حقیقتو بدونم و استفاه کنم کار درست و باور درستو براش بسازم ب راحتی شیکو مجلسی
سوال قسمت اول
چالشی که ازش میترسی و مدتها ازش فرار میکنی
چالش کسب مهارت به غیر از خونه داری اموزش نقاشی وتولیر یه محصول یه تابلوی رویایی یه حرفه قشنگ و لذت بخش یه هدف یه حرکت و یه محصول زیبا و لذت بخش فکر میکنم خدا همواره روزی بخش بنده هاش هست و خواهد بود و من غرق در نعمت و فراوانی ام
من عاشق خودم هستم و میدانم خدا همواره کمک رسان و حامی و قدرت و انگیزه بخش من هست پس میخاهم باز تعهدم قوی تر کنم برای رشد تو نقاشی قشنگ با دل جون اموزش هامو ببینم و چقد چیزا یاد بگیرم و تمرین بزنم و چه اثر هایی بسازم دیگه خوب باشه یا نشه چقد ساعتها و وقتامو حرکت کردم و زهنم رو رشد دادم حرکت دادم چقدر محصولات گوگول جدیدی داشتم منکه خانه دارم به این خوبی رابطه قشنگیم ساختم حالا دیگه یه مهارت زیبا دیگه هم به اسم دیدن زیبایی ها و کشیدنشون چرا یاد نگیرم
و چالش مالی
دوست شدن با حقوقم من قبلا هم داشتم گاهی میومد نمیومد و بعد سر موعد منظم میاد گاهی قایمش میکردم که بازهم میرفت این سری با باور اینکه من عاشق پولم و پول زیاده و مانده گاره و لذت بخشه و میخام جم کنم این سری میخام سپاسگزارش باشم به امید خدا و تو حسابم به نشونه دوستی باهاش و لذت بردن باهاش و دوست بودن باهاش نگه اش دارم اخیرا پولی اومده تو حسابم واقعا شاکر ربم هستم و برکت این فایل ها و این تمرین و این اگاهی ها و قدم ها میدونم و بینهایت ازت سپاسگزارم و دوس دارم ارامشمو حفظ کنم و با اینکه میدونم قرین نعمت هستیم و من پولو دوس دارم نگهش دارم دیگه به امید خدا ببینم چه کارا و چیزا بقلش یاد میگیرم و جز مهارت ها و اگاهی های همیشگیم میشه
سوال قسمت دوم
چه نگاهی داشته باشم بهشون
من میدونم نقاشی کشیدن چقد زیبایی هارو بهتر میبینم چقد کارها و زهنمو به حرکت وا میدارم مثل قبلا که چقد مسله های ریاضیو با لذت حل میکردم به راحتی
و میدونم بعدا نگاه میکنم و ازز خودم از این قدم ها و حرکات جادویی سپاسگزاری میکنم که چقد باعث رشد و پیشرفتم شدن چقد زهنمو بازتر کردن چقد مسله هامو باز کردن چقد با نقاشی کشیدن حرکت کردن لذت بردن چقد سلامتی عشق صفا ثروت وارد زندگیم شدن چقد حرکت کردن و کار داشتن و اموزشو تمرینو همیشگیو دوس دارم سرت گرم باشه زوقو شوق داشتن چقدر قشنگه چقدر حرفه ای بودنو دوس دارم محصول داشتن و کار داشتنو دوس دارم حالا من حرکت میکنم اموزشمو مینم تمرینامو میزنم تابلوهامو میکشم دیگه حالا هر چی شد خوب شد نشد مهم اینه مسل مسله های ریاضی اومدم گوش کردم و تمرین زدم و یادشون گرفتم و چقد ساعتهامو افتخار کردم که این کارم چقد راحتو لذت بخش بود یاد گرفتم وحرکت کردم نقاشی باعث میشه نگاهت به قشنگها به گل کوه برف اسمون باشه ودریا و لذتشونو ببری و بسازی ووکلی حس های قشنگ بسازی کلی ساعتتو رشد کنی و برای زندگیت و پیشرفت خودت قدم برداشتی چه لذتی بالا تر از خدمتت به خودت و جهان
میفهمم منکه قبلا فک میکردم فقط ریاضیم خوبه الان فهمیدم نقاشیمم چقد خوبه و لذت بخشه برام و راحته طراحی و حس خفنی داره وقتی جراتو نشون میدی و میگی من هدف دارم و براش حرکت میکنی و برای خودت و زندگیت ارزش قاعلی و هدف داری و زوق شوق داری و حرکت داری چقدر قشنگه ترس اینکه بقیه چی میگن اخ نقاشیم شد نون اب میگی اره میشه برات مهم باشه قدم برداری و جهانم کمکت کنه باهم یکی بشیم رشد کنیم
چالش مسله مالی
هم با قدم برداشتن با دوست بودن با پول و هی کارت نکشیدن و سود کردنا رشد میکنی و تجربه میکنی بیشتر دقت میکنی چه چیزایی لازم داری وچرا وچه خرج های واجب و چه خرج های الکی داریم وچجوری هم با پول دوست باشیم هر چی میاد نگه داریم و هم چیزایی که خیلی قشنگو لذت بخشه بخریم من یه زمانی با پول خرج کردن لذت میبردم الان با داشتنش و درست خرج کردنشون و سپاسگزاری ازشون من چقد از واریز پول دوس دارم همیشه پول جم کردنو میگفتم خسیس کسی که به راحتی پول خرج نمیکنه خودم راحت خرج میکردم و میگفتم بقیه اشتب میکنن الان با پولام دوس شدم میدونم همه چی دارم و تو رو میخام داشته باشم پول قشنگم چقد چیزا یاد میگرم و چقد زوق دارم برای این حرکت
مرحله سوم
نقاشی
هر روز یه ساعت اموزش و تمرین و حداقل چند تا طراحی
ثروت
سپاسگزار داشته هام باشم و خوب ازشون استفاده کنم با ملایمت و سپاسگزار داشته هام باشم
پولم که دیگه اگه لازم شد دیگه ماهیی انقد خرج کنم و بقیشونو نگه دارم تو حسابم توکل به خداا
واینم بگم از خودم بی نهایت سپاسگزارم و خودمو تشویق میکنم برای همه ی اموزش ها که دیدم و تمرین و مسله هایی که باز کردم همشون برام ارزشمندن و به خودم افرین میگم
از مهارت سپاسگزاری و لذت بردن تا غذا پخت تا دونه دونه مسله های ریاضی که با عشق حل میکردم تا خونه داری و چالش جدید مدیریت حقوقم و چالش اموزش و نقاشی کشیدن طراحی برم تا حرفه ای شدن حسابداری هم کلی پول بزارم و چیزاییم که عاشقشونم میخام واقعا بخرم
و برای همه مون عشق و لذت ناااب خالقمونو خواهانم
خداجون عاشقتم
به نام خدای مهربان و هدایتگر و قدرتمند
خب حالا از نتیایج باورسازی بگم
خداجونی بابت باورهای قشنگی که در مورد مسله و اتفاق ها و تضاد هر کدوم اسمی که دوست داری میتونی بزاری روش من نعمت مرحله بعدی هستند که باید یه چیزی یاد بگیری اطلاعات باورهای قشنگ تر قویتر و بری مرحله بعد اروم اروم
نعمت ثروت
نعمت مهارت نقاشی نعمت حرکتی لدت بخش حرکتی ارامش بخش
من یه نمودار پله ساختم
برای دوتاشون و
..1 اول انتخاب هدف و برداشتن قدم اولیه براش بودم
نقاشی
لیست قدم هاش باورسازی در مورد نقاشی چه چیزای قشنگی یاد میگری چقد چشمات تیز بین تر میشه چقد توجهت بیشتر روی زیبایی ها و نظم جهان هست
قدم دوم روزانه نیم یه ساعت اموزش و تمرین کنم
دیگه جمعه هام که بیشتر بیرونیم یه ربع بزارم روی اموزش تا توی زهنم باشه
و سپاسگزارم از خودم از خدای خودم که تا حالا هدایتم کردی نقاشی های انقد قشنگ پر از عشقو صفا پر از زیبایی و پر از زیبایی هاتو میکشم واقعا عشق میکنم افریننن دخترر ممنون خداااجون که منو رشد میدی همسشه
ثروت
اینکه باورسازی درمورد دوس شدن با پول
در مورد غرق در نعمت و فراوانی هستیم
و اینکه پولم خیلی زیاد و زیادی هست و خدا بهم بخشیده و باید لذتشو ببرم و اینکه راحت الکی برای چیزای الکی خرجش نکنم لدت پول داشتنو ببرم
نتیجه تازگی یه واریزی تپل و دوتا واریزی های خفن داشتم این هفته و خدارو هزار مرتبه شکر برای این رشد چقد دلم میخاس موجودی کارتمو ببرم بالا بگم دختر پولم تو داری خیلی و داری حرکت میکنی و خداهمیشه کنارته دلت گرمه گرمهه
خداجونی صد هزار مرتبه شکر تا بینهایتت شکررر که همواره بندهاتو قرین رحمت و لطف بیشتر میکنی
استاد و خانم شایسته دستای جادویی و ارزشمند خدا چقد زندگی منو کن فیکون و پر از ارامش و ایمان وصلح دوستی و عشق و حرکت و راحتی و زیبایی و ثروت کردین خداااجون تا ابدیت شکر و میخام منو جز سپاسگزاران همیشگیت و شایستگان باشم و میدونم تو همواره اجابت بنده هاتو میکنی و برای همه مو امید وارم سعاددتمند خوشبخت سلامت باشیم همواره
به نام رب یکتا…
سلام استاد و مریم عزیز، سلام به همه اعضای سایت صمیمی عباس منش، امیدوارم حالتون خوب لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره این فرصت داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،
خوب بریم سراغ موضع این جلسه:
#چه واکنشی هنگام برخورد با چالشها و مسائل دارم؟
توی این زمینه من خیلی بهتر از قبل شدم، قبل آشناییم با این آگاهی ها خیلی اینجوری بودم که زندگی باید یه جوری باشه که هیچ چالشی نداشته باشه و آدم راحت زندگی شو بکنه، و نتیجه این نوع نگرش باعث شده بود تا نتایجم جوری رغم بخوره که منو وادار کنه به تغییر، یعنی جهان با چک و لگد داشت بهم میفهموند آقای علیرضا یا خودت درست میکنی یا حسابت با کرامل کاتبینه…
اینقدر اوضاع سخت شده بود که رسیدم به بی خدایی و فکر میکردم و خدایی نیست، رو میکردم به آسمون و میگفتم هاااا چیه زورت به من رسیده فقط، اصلا هستی اگه هستی کجایی پس، چرا هرچی مصیبت میفرستی واسه من، چرا همش من باید بی پول و مریض باشم، چرا همش تصادف میکنم، چرا همش بچه هام مریض میشن، چرا با زنم مشکل دارم، چرا…
الانکه بهش نگاه میکنم میبینم اینکه من دنبال راحتی بودم یه چیز طبیعی بوده و انسان ذاتا دنبال راحتی هست و از رنج فرار میکنه ولی با حله مسئله این اتفاق میوفته، تضاد و مسائل جزئی از روند پیشرفت این جهان مادی هستند، با برخورد به تضاد ها و مسائل هست که آرزو ها و در ما متولد میشن و ما به وضوح میرسیم که چی میخوایم، به قول خداوند که توی قرآن میگه ما باد هارو بشارت دهنده قرار دادیم، بادها حمل کننده ابر های باران زا هستند، ویژگی باد چیه…؟ میشه گفت منظور خدا از باد ها همون مسائل و تضاد هایی هستند که توی مسیر زندگی بهشون بر میخوریم و اگه منحرف نشیم از مسیرمون و تمام سعیمون بکنیم تا با وجود تمام اون چالش ها ایمانمون رو حفظ کنیم خداوند پاداش این اعمال آگاهانمون رو بهمون میده و ابرهای باران زا میان و سرزمین وجودمون رو سیر آب میکنن…
جالب که خداوند در آیه 4 سوره بلد میگه ما انسان رو در رنج آفریدیم، یا در آیه 6 سوره انشقاق میگه ای انسان تو با تلاش و رنج به من خواهی رسید،
من خیلی تغییر کردم و از اون آدمی که هیچ حرکتی نمیکرد تا شرایط سخت اون وادار کنه به حرکت خودمو تکاملی رسوندم به اون دسته از آدم هایی که تا میبینم اوضاع یه ذره داره بد میشه سریع یه چیزی توی وجودم آلارم میده که آقا باید تغییر کنیم وگرنه…
هنوز جزع دسته سوم نزدیک به چهار هستم و باید روی خودم کار کنم تا بتونم مثل استاد و افراد موفق دیگه که جزع دسته 4 آدم ها بشم که خودشون برای خودشون چالش و مسئله درست میکنن و وارد دل اونها میشن، و خداوند قول رام کردن آسمان زمین به اینجور افراد داده، خداوند بادها و دریا هارو مسخر اینجور افراد میکنه و پاداش عظیمی به اونها میده…
الان اگه یه مسئله و یا مشکلی هم پیش بیاد اولش یکم شاید بهم بریزم و بگم چرا اینجوری شد ولی سعی میکنم زاویه نگاهم رو تغییر بدم و جوری بهش نگاه کنم که الخیر فی ما وقع ببینمش، اون رو یه نعمت محسوب میکنم و به خودم میگم اون برای قوی تر کردن من اومده اون برای بزرگتر شدن من اومده و یک خیریتی توش هست که من نمیدونم…
مثلاً همین جمعه پیش که من با موتور رویاهام خواستم برم یه دوری بزنم اون دوستم که باهاش میرفتیم گوشیش رو جواب نداد و من گفتم خوب پس تنها میرم وسایلم رو جوم و جور کردم و راه افتاد یه مسافت کمی که رفتم دیدم موتور ریپ زد و بعدش هم خاموش شد گفتم چی شد حالا اینو چیکار کنم وسط کوه و بیابون ولی ذهنم کنترل کردم گفتم درستش میکنم، فهمیدم مشکل از برق موتور هست و سیستم برق موتور های انژکتوری خیلی پیچیده تر از کاربراتور ها هست، ذهنم گفت خوب باید حول بدیم ببریمش دیگه چاره ای نداریم ولی من گفتم نه بزار بازش کنیم ببینیم چه خبره خلاصه اینور باز کن اونور باز کن رسیدم به این که آقا یه فیوز ازش سوخته بود که فهمیدن اینکه فیوز سوخته بود هم هدایتی بود وگرنه که من زیاد سر درنمیارم از سیستم برق موتور، بعد یک ساعتی که موتور درست شد رفقمم زنگ زد که دارم میام کجایی یکمم منتظر اون شدم و شرایط طبق برنامه ریزی من پیش نرفت، خلاصه آقا رفتیم کوه و هوا ابری شد و برف شروع یه برف شدید، زیاد از شهر دور نشده بودیم و سریع برگشتیم و خیلی لذت بخش بود رانندگی کردن با موتور توی برف، بعد که بهش فکر کردم دیدم اگه من تنها بودم و موتور خراب نمیشد چقدر از شهر دور شده بودم و اگه توی اون برف میخواستم برگردم معلوم نبود چی پیش میومد…
#چه چالش و مسئله توی زندگیم هست که ازش فرار میکنم؟
من از شروع سال جدید سعی کردم تا توی حوزه کاریم خودم رو گسترش بدم و اقداماتی هم انجام دادم هم در حوزه تعمیرات و هم تاسیسات، کلاس های آموزشی شرکت کردم تا خودم رو به روز کرده باشم، فقط هنوز نتونستم خودم رو معرفی بکنم و این یکی از ترسهای بزرگی که در من هست و همیشه ازش فرار کردم، ترس از نه شنیدن، ترس از قضاوت دیگران، ترس از نبود کار، ترس از اینکه نتونم کار خوب جم کنم و ترس از مسئولیت سنگینی که کارهای بزرگ داره،
شغلم دقیقا مثل درون من هست یه فضای خالی بینهایت که میشه کلی چیز توش جا داد، میشه پرش کرد، میشه خلق کرد…
#جدا از رسیدنم به مقصد و موفق شدن یا نشدن بیام ببینم توی این مسیر چه موهبت هایی کسب میکنم و چه مهارت ها و چه ویژگی های شخصیتی در من ایجاد میشه؟
این فضای بینهایت و خالی این امکان در اختیار من میزاره تا از پتانسیل های که خداوند در من قرار داده استفاده کنم، از هیچی یه چیزی خلق کنم و این انرژیی که در اختیار من رو به هر شکلی دلم میخواد در بیارم،
میتونم شجاع تر بشم در برابر غیر خدا و خاضعتر در برابر خداوند،
میتونم قانونمند و قدرتمند بشم در برابر غیر خدا و تسلیم تر در برابر خدا،
میتونم کامل تر از روز قبلم باشم و خودم در مقابل خداوند هیچ بدونم،
میتونم صادقتر باشم تا صداقت بیشتری رو تجربه کنم،
میتونم صبورتر باشم تا استرس کمتری رو تجربه کنم،
میتونم متعهد تر باشم تا نعمت های بیشتری رو به دست بیارم،
میتونم خدمتگزار تر باشم تا احساس خوب بیشتری رو تجربه کنم،
میتونم اون چیزی که برای خودم میخوام برای بقیه هم بخوام،
میتونم بیشتر عاشقی کنم و قدر این فرصتی که به من داده شده رو بیشتر بدونم،
میتونم زندگی کنم و جریان داشته باشم تا موقع مرگ حسرت چیزی رو نخورم،
میتونم خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زندگی کردم بشه…
#اون مسئله و چالشی که میخوام واردش بشم رو به قسمت های کوچیک قابل مدیریت تقسیم کنم و قدم اول براش بردارم و واردش بشم
میدونید من قبلاً کار بزرگ که به پستم میخورد قبول نمیکردم چون باور نداشتم که بتونم جمش کنم و توانایی هام رو نمیدیدم، فکر میکردم همه دنبال کار ارزون یا همون تف مال هستند تا سود بیشتری به اصطلاح بکنن ولی الان که روی سرمایه های درونیم دارم کار میکنم فارغ از اینکه چقدر سرمایه بیرونی دارم خدا داره بهم ثابت میکنه که فکرم درست، تصمیم دارم تکاملی پا بزارم روی ترسهام و وارد این ترس بزرگم بشم، جالب که نشونه ها هم تکاملی دارن برام خودشون نشون میدن، از کارهای کوچیک متفاوت نسبت به قبل شروع شد هی داره همینطور بزرگتر میشه و کارهای نسبتا سنگینتری بهم پیشنهاد میشه، خیلی ترس دارم ولی با توکل به خدا میرم تو دلش و میدونم خدا اونایی رو میفرسته سمت من که تشنه کیفیت و صداقت و تعهد و عشق هستند، توی این روزا استاد یه الگویی داره هی برام تکرار میشه و اونم اینکه مردم به صورت تجربی به این نتیجه رسیدن که کیفیت و صداقت و خوش قولی خیلی مهمه و براش هزینه میکنن، انگار قبلا اینارو ملاک نمیدونستن و رفتن دوراشون زدن و باز برگشتن سر خونه اول که آقا اونی که داره ارزون کار میکنه آگاهانه یا ناآگاهانه داره توی یه قسمتی از کار کم میزاره…
من جاه طلبم به کم قانع نیستم از درون خودم گسترش دادم و ارتباطم رو با خدا عمیقتر کردم، توانایی هام رو افزایش دادم و عظمت خدای درونم رو درک کردم، من به اندازه که خدمات میدم انتظار پاداش دارم نه بیشتر،
سطح استاندارد های من توی کارم خیلی بالاتر از همه اونایی هست که دیدم یه مرزهایی رو من توی حوزه کاری خودم جا به جا کردم اینو به جرات میتونم بگم هرکسی بیاد بالا سر من بایسته موقع کار کردن و بدون حرف زدن منو نگاه کنه لذت بردن جزئی از اون تایمی هست که اونجا صرف کرده، البته که من هیچ ادعایی ندارم من هرچی دارم از خدای خودم دارم چون اون منو هدایت میکنه و همهچیز رو مدیریت میکنه و من فقط کارهایی که به من گفته میشه رو انجام میدم،
استاد دارم روی سطوح عمیقتر شغلم کار میکنم، میدونم که کار من فقط به این دنیای فیزیکی ارتباطی نداره و ویژگی های درونی من باعث شده که من توی همچین خونواده و محله و شهری متولد بشم تا بتونم اون بخش از وجودم رو تجربه کنم که به من کمک میکنه برای رشد و پیشرفت برای گسترش، امیدوارم بتونم ارتباط بینشون رو بفهمم یا بهتر بگم امیدوارم هدایت بشم به سمتش که البته اگه بخوام حتما این اتفاق میوفته، تا حدودی الهاماتی رو دریافت کردم و آگاهی هایی به من داده شده انشالا اگر در مدار دریافت این الهامات و آگاهی ها بودم بیشتر از همه دوست دارم در موردش با شما و دوستان عزیزم اعضای خونواده خودم سایت عباس منش صحبت کنم چون میفهمیم همدیگرو و باعث رشد پیشرفت همگیمون میشه، استاد فکر کنم انشالا دارم به آرزوی خودم دست پیدا میکنم، به سبک شخصی خودم اون چیزی که شما دارین با تمام وجود فریادش میزنید و پایه تمام آموزش های شماست…
#روند پیشرفت خودم رو توی برداشتن قدم هام ببینم و در موردش بنویسم، یه گزارش کار به خودم بدم… و تمرکز کنم روی پیشرفت
الان که دارم این صحبت هارو میکنم شب دومی هست که از گذاشتن این فایل روی سایت میگذره و این دو روز نمیدونم چرا حسش نمیومد تا کامنتم رو بنویسم ولی امشب با دیدن نشونه و اومدن یک کار تقریبا نیمه سنگین و چالشی این انگیزه رو گرفتم تا بیام و بنویسمش، آره من قبول کردم کارو و امیدوارم بتونم از پسش بربیام، امید به خدا میرم جلو ببینم چی پیش میاد حتما با انجام این کارها خداوند میخواد منو به سطوح عمیقتری از شغلم هدایت کنه، شغلی که از پدر به پسر رسیده و توسط من ارتقاع یافته و از سنتی تبدیل شده مدرن، واکنش پدر و مادرم رو میبینم که چقدر دارن به من افتخار میکنن، همه جهان اطراف من واکنششون نسبت به من تغییر کرده توی همین یکسال، همه روی من یک حساب دیگه باز میکنن وقتی من توی یه جمعی هستم انگار قلب تپنده اونجام همه پر انرژی هستند و نمیدونم چطور بگم تو این یکسال چیزهایی رو تجربه کردم که توی 33 سال گذشته تجربه نکردم، امیدوارم بتونم این تاثیر گذاری که نتیجه تغییر از درون هست رو ادامه بدم، خیلی این فایل به من کمک کرد تا بتونم ترس هام رو شناسایی کنم و پا بزارم روشون،
بهترین هارو برای همتون آرزو میکنماز خداوند یکتا و عاشقتونم.
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم، سلام به خانم شایسته مهربون و دوستداشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباسمنش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
سوال اول: به طور کلی چه نگاهی در مواجه شدن با چالشها و مسائل زندگیت داری؟
استاد جان، من در مواجه شدن با مسائل و چالشهای زندگیم بطور کلی حالت انفعالی دارم، از حل مسئلهام فرار میکنم، برای اینکه این افکار میاد که من بلدش نیستم، من میترسم نتونم انجامش بدم، اصلا علاقه ندارم به انجام این کار، استاد جان، یکی از پاشنههای آشیل من اینه که یه سری کارها که نیاز به ممارست داره، نیاز به تمرین کردن داره، هی از این شاخه به اون شاخه میپرم، الان خدا رو شکر کمتر شده نسبت به قبل، ذهنم میگه من که علاقه ندارم، اگر بهش برسم اون چیزی نباشه که من میخوام چی؟ یه مدت انجام میدم و بعد رها میشه.
در کل انگار از انجام یه سری کارها که در حالهای از ابهامه، کامل واضح نیست، فرار میکنم، میترسم که انجامشون بدم، کارهایی که اغلب فیزیکی نیستن، مثل این نیست که لپ تاپم مشکل پیدا کرده و من باید یه راهی براش پیدا کنم، یه جورایی مسائل اساسی زندگیم، که خیلی مهمن، مثل اینکه الان برنامه و هدفم چیه، چه شغلی میخوام داشته باشم، مثل اینکه میخوام ازدواج کنم، این چالشهایی هستن که دوست دارم حلشون کنم، هیچ کار خاصی هم براشون نمیکنم، اصلا بعضی وقتها گیج میشم، انگار ذهنم پاک میشه و نمیدونم چی کار باید انجام بدم. شاید به این دلیله که اونطور که باید روی خودم کار نمیکنم یا همونقدر هم که کار میکنم درست و اصولی کار نمیکنم.
درخصوص بعضی کارها و مسائل هم خیلی خوب عمل میکنم، مثل اینکه توی محیط کار مسائلی پیش میاد و مدیریتش میکنم، یه نفری که یه ایدهای میده که برام جدیده، به خودم میگم این هم یه جور تغییره بیا انجامش بدیم. اما درخصوص مسائل اصلیم متاسفانه مشکل دارم، تکامل یادم میره و فکر میکنم وضعیت همینه که هست و من کنترلی روی زندگیم ندارم.
استاد جان، یه نکته دیگه هم هست که درباره من صدق میکنه اینه که مثلا یکی از دوستام مسئلهای براش پیش امده، آمادهام که فکر و انرژی بذارم تا مسئلهاش رو حل کنم و به اصطلاح کمکش کنم، اما درمورد مسئله خودم چون اون انگیزه نیست، کسی نیست که بگه خیلی برام مهمه که فلان مسئله برنامهنویسی یا فلان مسئله درسیم حل بشه، میتونی بهم بگی چطور فلان کار رو توی وُرد یا فلان نرمافزار انجام بدم؟ من خودم درخصوص مسائل مرتبط با درس و کامپیوتر خیلی خوبم، از حل مسئله درسی و مسئلهای که کار ذهنی داشته باشه، لذت میبرم، هم توی ذهنم اینه که کمک کردن به بقیه و حل مشکلشون خیلی کار خوبیه، مطمئنم که توانایی دارم و بعدش توسط اون دوستم تحسین میشم و از کمک کردن خوشم میاد، اما به مسئله خودم که میرسم اون اشتیاق و انگیزه و اون تحسین شدنه توسط دیگران دیگه نیست، نتیجه اینکه برای حل مسائل خودم تا یه جایی پیش میرم و بعد رها میشه.
سوال 2: چه چالش و مسئلهای توی زندگیتون هست که بخاطر ترسهایی که دارید ازش فرار میکنید؟
چالش سلامتی موهای سرم
چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر
چالش ازدواج کردن
چالش افزایش درآمد
چالش مدیریت زمان
چالش زبان انگلیسی
چالش دستخط من
چالش اندام عضلانی داشتن
مرحله جهتدهی کانون توجه از روی نتیجه نهایی به سمت مسیر و چیزهایی که یاد میگیرم
1)چالش سلامتی موهای سرم:
باید به خودم بگم خدا رو شکر قبل از اینکه این مسئله خیلی بزرگ بشه، سعی کردم در قدم اول یه سری باورهای خوبی رو در زمینه سلامتی موهام منطقی کنم و به خودم میگم من دوست دارم موهام سالم باشه، اما خودم رو با همین ظاهر و سلامتی دوست دارم و به این موضوع فکر میکنم که اگر سلامتی موهام رو بدست بیارم چه اعتماد بنفسی میگیرم، چقدر خودم رو تحسین میکنم که هدف گذاشتم و بهش رسیدم، خالقیت خودم رو باور میکنم و با قدرت بیشتر به سمت خواستههای بزرگترم حرکت میکنم.
2) چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر:
من به جای ترسهایی که سراغم میومد که اونجا محل خوابت رو چی کار میکنی، اونجا شغلت چی میشه، تو آماده نیستی، حتی باورهات هم آماده نیست، اگر رفتی و موفق نشدی چی، من به جای این افکار به خودم میگم من بالاخره یاد میگیرم، اونجا کلی دوست پیدا میکنم، خدا هدایتم میکنه، دستان خدا اونجا هستن که به من کمک میکنن، من رو راهنمایی میکنن، به خودم میگم من نمیترسم، اینها مسائلی نیست که غیرقابل حل باشه، من به خودم میگم من یه سفر یه روزه و تنهایی به تهران داشتم، اگر تونستم این سفر رو عالی پشت سر بذارم، پس این کار رو هم میتونم انجام بدم و بقول استاد اصلا مگه برای خدا کاری داره، من هدایت میشم و خدا حمایت میکنه از من زمانیکه با ایمان و با قدرت حرکت میکنم.
3) چالش ازدواج کردن
من به جای ترسهایی که سراغم میاد میخوام به این موضوع فکر کنم که چقدر ازدواج کردن و رابطه عاطفی داشتن به زندگی اضافه میکنه، چقدر اتفاقات قشنگی رو با هم تجربه میکنم، ما هیچ کدوم به تنهایی از دیدن زیباییها لذت نمیبریم، دوست داریم کسی توی زندگیمون باشه که زیباییها رو باهاش شریک بشیم. چقدر بزرگتر میشیم، چقدر احساس آرامش رو تجربه میکنیم.
4) چالش افزایش درآمد
به این موضوع فکر میکنم که من کاری به نتیجه نهایی ندارم، من نگاه میکنم که چقدر جهان خدا گسترش پیدا میکنه، چقدر من بزرگتر میشم، چقدر زندگیم زیباتر میشه، زندگیم از یکنواختی و روتین بودن درمیاد، هر بار باید کاری رو که دوست دارم رو انجام بدم و چیز یاد بگیرم و بزرگتر بشم، چقدر هدفمندتر میشم، چقدر وقتی هدفمند باشم باعث میشه کمتر مریض بشم و بدنم سالمتر بشه.
5) چالش مدیریت زمان
من بجای اینکه به این موضوع فکر کنم که وقت کم میارم، به کارهام نمیرسم و خودم رو سرزنش کنم، میام کارهایی که در طول روز انجام میدم رو مینویسم و بررسیشون میکنم، باور میکنم اگر دیگران تونستن که از وقت و زبانشون بهتر استفاده کنن و اونها هم مثل من 24 ساعت زمان دارن، باور میکنم که من هم با تمرین میتونم به با این چالش مواجه بشم، به خودم میگم مدیریت زمان کار سختی نیست، باعث میشه من توی زندگیم یه تعادلی برقرار کنم و از زندگیم لذت بیشتر ببرم، کار سختی نیست چون من قراره با رعایت قانون تکامل کوچیک به کوچیک بهتر و بهتر بسم و چقدر از این مسیر زیبا لذت میبرم.
6) چالش زبان انگلیسی
من به جای اینکه مدام شکستهام رو به خاطر خودم بیارم و بگم من توی زبان انگلیسی بارها امتحان کردم و جواب نگرفتم و روی نتیجه نهایی تاکید کنم و بگم سخته و من نمیتونم، به خودم میگم چقدر مواردی بوده که تونستم حرکت کنم و زبان بخونم و تونستم صحبت کنم و یاد بگیرم، حتی یاد بدم، خدا رو شکر میکنم و خودم رو تحسین میکنم و باور میکنم که این مسیر خیلی لذتبخشه و من توانایی یاد گرفتن زبان انگلیسی دارم و یادگیری زبان خیلی به رشد من کمک میکنه، با قدمهای کوچک هر بار میتونم سطح زبانم رو یه ذره بهتر کنم، چقدر وقتی متن راهنمای یه قطعه رو میخونم لذت میبرم، چقدر به خودم بابت تلاشم افتخار میکنم.
7) چالش دستخط من
من به خودم میگم من عاشق تغییر و بهبودم، من کاری به نتیجه نهایی ندارم، چقدر از این مسیر لذت میبرم. من به خودم میگم نوشتن معجزه میکنه و با این تمرین دارم توجهام رو بصورت آگاهانه به سمت خواستههام میبرم و چقدر در کنار این خواسته به خواستههای بیشتری میرسم.
8) چالش اندام عضلانی داشتن
من به جای اینکه به این موضوع فکر کنم که نمیتونم و من از بچگی بدن قوی و عضلانی نداشتم و هیچوقت آدم ورزشی نبودم، میگم چقدر میتونم کارهای بیشتری انجام بدم، چقدر از مسیری که به این خواسته میرسه لذت میبرم، چقدر بعد از تمرین یه درد لذتبخشی رو تجربه میکنم که نشون میده آروم آروم عضلاتم هر بار داره قویتر و حجیمتر میشه. چقدر میتونم راحت و با روند تکاملی و حتی بدون وسیله خاصی تمرین کنم و از این مسیر لذت ببرم.
سوال 3: هر هدف و چالش رو به چه قسمتهای کوچک و قابل مدیریتی میتونید تقسیم کنید، از چالشهای کوچکتر شروع کنید
1) چالش دستخط من:
اینکه آگاهانه 5 یا ده دقیقه وقت بذارم و براساس یه سری الگو تمرین کنم و چند جمله بنویسم.
اینکه چند تا دفتر روغنی بگیرم و با رواننویس پدرم ده دقیقه تمرین کنم.
اینکه خواهرم رو تحسین کنم که دستخط زیبایی داره و تجسم کنم که خط من نسبت به قبل خیلی زیباتر شده و احساس خوبی حین تجسم کردن داشته باشم.
اینکه خودکارهای رنگی بگیرم و باهاشون تمرین کنم و لذت ببرم.
2) چالش سلامتی موهای سرم
اینکه برای تقویت موهام از روغنهای گیاهی استفاده کنم.
اینکه بخاطر موهای شادابم و سلامتی بدنم از خدای خودم سپاسگزاری کنم.
اینکه باورهای خوب رو تکرار کنم، یه فایل صوتی از خودم ضبط کردم، اون رو گوش بدم و خودم رو لایق داشتن این نعمت بدونم.
اینکه درباره سلامتی موهام توی عقل کل تحقیق کنم یا توی اینترنت ببینم چکار باید انجام بدم که سلامتی موهام بهتر بشه.
3) چالش زبان انگلیسی:
یه زمانی بذارم با خودم انگلیسی صحبت کنم.
یه زمانی بذارم عکس و نوشته بخونم و لذت ببرم.
یه زمانی بذارم کلیپ کوتاه زبان اصلی ببینم.
یه زمانی بذارم یه پاراگراف زبان از اینترنت پیدا کنم و اون رو بازنویسی کنم.
یه زمانی بذارم یک یا دو تا پادکست زبان گوش بدم.
یه زمانی بذارم و خودم رو بخاطر پشتکارم در مطالعه زبان تحسین کنم و به خودم آفرین بگم.
اینکه آهنگهای خارجی زیبا و با متن خوب گوش بدم و لذت ببرم.
4) چالش مدیریت زمان
اینکه از اهرم رنج و لذت استفاده کنم برای اینکه عادت انیمیشن کوتاه دیدن یا وقت تلفی توی بازار و دیجیکالا رو کم کنم.
اینکه یه قسمتی از زمانم رو برای کسب مهارت شغلی و یه قسمتی هم برای فعالیت توی سایت و قسمت عقل کل بذارم و یاد بگیرم.
اینکه شب ساعت یازده یا دوازده بخوابم.
اینکه یه زمانی بذارم از اوقاتی که خالی هستن خواستههام رو با احساس خوب تجسم کنم.
اینکه اهدافم رو مرور کنم و اونها رو به قسمتها و کارهای کوچیک تقسیم کنم.
اینکه هدف اصلیم رو توی یه کاغذ بنویسم و بندازم گردنم و هر بار با احساس خوب مرورش کنم.
5) چالش اندام عضلانی داشتن:
اینکه یه زمانی بذارم تمرین شنا رو انجام بدم.
اینکه دو تا دمبل توی خونه داریم، باهاشون درحد پنج دقیقه جلوی آینه تمرین کنم.
اینکه توی اینترنت یه سری تمرینهای ساده رو پیدا کنم و انجامشون بدم.
اینکه عکس چند ورزشکار با بدنهای عضلانی و زیبا تهیه و توی اتاقم نصب کنم.
اینکه توی یه باشگاه اسم نویسی کنم و چه بهتر که یه پایه و دوست خوب پیدا کنم و بل هم به باشگاه بریم.
اینکه از اهرم رنج و لذت استفاده کنم.
6) چالش ازدواج کردن
یه زمانی بذارم برای نوشتن و جواب دادن به سوالهای مختلف درباره ازدواج که به ذهنم میرسه و مثلا دو یا سه سوال بنویسم و جواب بدم.
به قسمت روابط عقل کل مراجعه و سوال و جوابها رو مطالعه کنم.
یک قسمت از زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا ببینم و رابطههای زیبایی که میبینم رو تحسین کنم.
چند تا عکس از رابطه زیبا رو به دیوار اتاقم بزنم.
ویژگیهای فرد مورد دلخواهم رو بنویسم و درمورد خواسته خودم به وضوح برسم.
یک فایل از دوره عزت نفس رو کار کنم.
با احساس خوب رابطه دلخواهم رو تجسم کنم و لذت ببرم.
برم با خانمهای غریبه تمرین آگهی بازرگانی انجام بدم.
7) افزایش درآمد:
یکی از فایلها در دستهبندی باورهای ثروت ساز رو گوش بدم و براش کامنت بذارم.
از اونجاییکه کاری به نتیجه کار ندارم، بیام روی فایل آموزش زبانم کار کنم.
روی باور فراوانی کار کنم، با خودم صحبت کنم و باورهای ثروت رو منطقی کنم برای خودم.
روی فایلهای صوتی خودم در زمینه باورهای ثروت کار کنم.
یه فایل از دوره عزت نفس رو گوش بدم تا احساس ارزشمندیم بیشتر بشه.
با احساس خوب بشینم بنویسم که با ثروتی که بدست میارم چه کارهایی انجام میدم.
خودم رو بخاطر دستاوردهای مالیم تا به اینجای کار تحسین کنم و به خودم آفرین بگم، خدا رو شکر کنم و بگم نگاه کن به اندازهای که تلاش کردم قانون جواب داده و من نتیجه گرفتم.
8) چالش مهاجرت به یه شهر بزرگتر:
هر روز مثالهایی از افرادی از دوستان و بستگانم رو به خودم یادآوری کنم، تحسینشون کنم و به خودم بگم اگر اونها تونستن مهاجرت کنن، پس من هم میتونم.
مکانهای دیدنی و سرسبز شهر خودم رو پیدا کنم و برم ببینمشون و لذت ببرم.
زمانهایی برم و توی مکانهایی که نمیشناسم گم بشم.
توی تورهای مسافرتی شرکت کنم.
هدف و دلایلم رو از مهاجرت به یه شهر بزرگتر بنویسم تا به وضوح بیشتر از این خواستهام برسم.
توی عقل کل درباره مهاجرت مطالعه کنم.
×××
استاد جان متشکرم بابت این فایل فوقالعاده و تحسینتون میکنم بابت عکسهای زیبایی که توی این فایل استفاده کردید.
استاد جان کلاهتون خیلی زیباست، عاشقتونم، متشکرم بابت این آگاهیهای بینظیر، خدایا شکرت.
امیدوارم همه دوستان عزیزم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و خدا قوت به استاد عزیز و مریم جان برای تهیه این فایل های بی نظیر ،ازتون سپاسگزارم
سلام به همه هم دوره ای های عزیزم توی این دوره ی بی نظیر،
من تا قبل از آشنایی با استاد در مواجهه با چالش ها همون مدلی بودم که آشغال ها رو میدادم زیر مبل که دیده نشه…
اما به لطف خدا و آموزش های شما استاد عزیز از سه سال قبل تقریبا وارد هر چالشی شدم یا هر کجا که اوضاع برام سخت شده(مثل مهاجرتم با دست خالی و دو تا بچه کوچک و استارت کسب و کار شخصی)به خودم گفتم حتما این چالش اومده که برای من نعمت بیاره،من و بزرگ تر کنه،قراره کلی اتفاق جدید برام بیفته و با این فکرها و حرفها وارد اون چالش شدم و اتفاقا چقدر همون چالش باعث بزرگ تر شدنم شده ،و این دیدگاه و این توکل داشتن رو مدیون آموزش های شما استاد عزیزم هستم
اما بزرگترین چالشی که من الان درونش هستم و گاه و بیگاه وقتی نجواها میان سراغم و باعث میشه ذهنم من و در انجامش ناتوان نشون بده این چالش هست که باید بین مادر سه فرزند چهار ساله و سه ساله و سه ماهه بودن و رسیدگی به علایق شخصی و رسیدگی به دوره ها و آموزش های سایت تعادل برقرار کنم که همیشه کفه ترازوی مادر بودن سنگین تره و همش باید درحال رسیدگی به بچه ها باشم ،با اینکه این خواست خودم بوده که فرزند سوم رو هم به خونواده ی قشنگ چهارنفرمون اضافه کنم و یه جورایی خودم این چالش رو انتخاب کردم اما الان که درون این چالش بزرگم یه وقتایی واقعا گیواپ میکنم و میگم نه من دیگه نمیتونم تموم شد دیگه از من گذشت که به کارهای مورد علاقه خودم برسم و راستش کلی حالم بده میشه و کلافگیم به بچه ها هم سرایت میکنه و اونها هم انگار میفهمن من از مسیر مستقیم خارج شدم و در نتیجه اذیتاشون بیشتر میشه و فشار روی من هم بیشتر میشه تا اینکه در نهایت خودم رو با این آیه ها آروم میکنم که :خدا هیچ کسی رو بیشتر از توانایی اش تکلیف نمیکنه و همواره با هر سختی آسانی است و به خودم این امید رو میدم که من حتما تواناییش رو داشتم،خدا حتما درون من دیده که میتونم از پس سه تا وروجک بربیام که این نعمت و به من داده و با این آیه که میگه مگه ما بار سنگینی که به دوشت سنگینی میکرد رو از شانه ات برنداشتیم ؟خودم رو امیدوار میکنم که همین چندسال هست که رسیدگی نان استاپ میخوان بچه ها بعدش که بزرگتر بشن خودشون از پس خودشون برمیان و تو تایم بیشتری از روز رو آزاد هستی برای علائق خودت وقت بگذاری و خودت رو شکوفا کنی…و برای مرحله دوم این تمرین هم ذهنیت خودم رو با این چند عبارت تقویت میکنم و به خودم میگم :
_اگر الان توی این شرایط هستی فقط و فقط به خاطر این هست که بزرگتر بشی،صبور تر و آرامتر بشی و روحیه عجول بودنت بره به سمت صبور بودن بیشتر و آرامش بیشتر.
_چقدر داری توی مهارت فرزند پروری مثبت هر روز آگاهی های جدید کسب میکنی و علم تو در این زمینه چقدر افزایش پیدا کرده نسبت به چهار سال قبل که هیچی نمیدونستی از مادر بودن این خودش یک نعمت بزرگه که خدا میدونه شاید درآینده بتونی از همین یک مورد کلی نعمت و ثروت وارد زندگیت کنی چون یک مهارت کسب کردی که به درد بقیه ی مردم دنیا هم میخوره
_این یه وضعیتی هست که تو میتونی درونش استعداد های خودت رو بشناسی و پرورش بدی و اصلا بفهمی کی هستی و به چی علاقه داری ،اصلا همین علاقه به نقاشی کشیدن با آبرنگ و با بودن و وقت گذراندن با همین بچه ها بهش رسیدی وگرنه قبلش اصلا تو کجا و نقاشی کجا؟!!
_توی همین وضعیت هم میتونی بهترین خودت باشی و اصلا گیریم هیچ کاره هم نشی در نهایت یه مادر آگاه هستی که داری با تلاش برای ساختن شخصیت توحیدی برای خودت و تربیت بچه هات به سبک قوانین جهان هستی و با تربیت مثبت اونها یک نسل جدید تحویل آینده میدی که خود این هم گسترش جهان هست و باید منتظر پاداش های الهی باشی
_اصلا بیخیال مورد بالا همین که تو میتونی بچگی ای رو که خودت نکردی و همیشه در حسرت داشتن یه دوران بچگی شاد بودی رو همین الان با بچه هات تجربه کنی همین الان با قدم زدن کنار رودخونه ی نزدیک خونه و کشف سنگهای جدید و دیدن برگهای پاییزی و چیدن انار وحشی و نشستن روی تنه ی یک درخت تنومند که مثل یه صندلیه همراه بچه ها ذوق کنی و وقتی اونا با تعجب به آسمون صورتی رنگ غروب نگاه میکنند توهم تعجب کنی و سیر نشی هیچوقت از پرتاب سنگ توی رودخونه،یا وقتی ملودی یه ابر شبیه قلب بهت نشون میده توی دلت قند آب بشه یا اون روزای بارونی که بدون چتر با مهراد میپری توی چاله های گلی توی کوچه چقدر شاد میشی و بچه کوچولوی درونت چقدر ذوق میکنه یا وقتی که کودکانه از بازی با رنگها لذت میبری و روحت رو صیقل میدی با آبرنگ و گواش و مداد رنگی و همراه اونها حیرت میکنی از ساختن رنگ بنفش با آبی و قرمز…….
فاطمه اینها تمام لحظاتیه که تو از ذهنت جدا میشی و فارغ از اینکه قراره درآینده چه اتفاقی بیفته میچسبی به حال و لذتشو میبری پس قدر تک تک این لحظه هارو بدون و تمام تلاشت رو برای نهایت استفاده از این دوران به کار ببر و نگذار شیطان ذهن با این حرفها که ای وای امروزم همش وقف بچه ها و تمیزکاری خونه شد پس کی کتاب بخونم کی کامنت بگذارم کی زبان انگلیسی رو تقویت کنموووو…روزت رو خراب کنه و بخواد نابی این روزها رو ازت بگیره
_توی همین مسیره که صبر و استقامت رو یاد میگیری اصلا همین تربیت بچه ها به روش مثبت بود که بهت یاد داد چطوری خودت اول از احساسات خودت حرف بزنی کجا اگه خوشحال بودی به زبون بیاری و کجا اگه اذیت شدی و ناراحت حرف بزنی و بگی…
_بزرگ کردن بچه ها در واقع فکر بیهوده ایه ،این تویی که داری بزرگ میشی داری یاد میگیری و هنوز اول راهی
برای مرحله ی سوم این چالش:
_من باید خودم رو با همین شرایطی که دارم رشد بدم پس همین کارتون به زبان انگلیسی که برای بچه ها میزارم رو اگر خودم هم بشینم پاش و به چشم آموزش بهش نگاه کنم بردم، هم فاله هم تماشا
_اصلا همین فیلمهای یوتیوب برای پازتیو پرنتینگ که نگاه میکنی خودش خودش یه کورس آموزش زبانه چرا فک میکنی حتما باید بری کلاس زبان؟!
_باید از انجام دادن دوچرخه سواری و رفتن به استخر با بچه ها نترسی و بری توی دلش هم خودت لذت میبری هم بچه ها کیف میکنن
_باید برای خودم ارزش قایل باشم و روزی حداقل یک ساعت تمام رو کل مسئولیت بچه هارو بسپارم به باباشون و برم دنبال کاری که عاشقشم یعنی دوچرخه سواری کنم درحالی که صدای سید حسین عزیزم تو گوشم پلی میشه و برم تو دل جاده های زیبا و بکر این ماسال زیبا کیف کنم.
کلی برنامه دارم اما مجال نوشتنشون نیست….
خدایا سپاسگزارم چه حال خوبی داره کامنت گذاشتن تو این سایت بهشتی درونم یه شوقی بیدار شده که خواب و از سرم پرونده
خدایا هزار بار شکرت که تو مسیر این آگاهی ها هستم
خدایا من رو در مسیر کسانی که بهشون نعمت دادی قرار بده
خداروشکر که این همه دوست هم فرکانس توی این خانواده دوست داشتنی عباسمنشی دارم
امیدوارم همگی هر کجا که هستید شاد و خوشبخت و در مسیر پیشرفت هرچه بیشتر باشید عاشقتونم خدانگهدار
فاطمه
بنام خداوند یکتا.
سلام به همه عزیزان .
من در ابتدای کار که به چالش جدیدی برخورد میکنم نا امید میشم و تقریبا یه روز حالم گرفتس.
ولی در ادامه یواش یواش بهتر میشم و دنبال راه حل میگردم و یه جمله ای که این مواقع منا آروم میکنه اینه که:من فقط یه بار فرصت زندگی دارم پس با نگرانی و اضطراب خرابش نکنم.
چالش این روزای من اینه که بخاطر یه سری موارد من باید از کارمندی بیام بیرون و کسب و کار شخصی که دارم را گسترش بدم.
نجواهای زیادی تو ذهنمه.
بیست و دو سال کارمند بودم و گاهی نجوا میگه آخراشه بمون و هشت سال دیگه باز نشست میشی.
بعد میگم تا هشت سال من میتونم کسب و کار خودما کلی پیش برده باشم اگه تمام تمرکزم را روش گذاشته باشم.
حالا ترس ها اومدن وسط.
اگه نشد.
اگه اونطوری پیش نرفت.
و…..
من رفتم سراغ الگوهایی که این کارا را کردن و نتیجه گرفتن.
دوستان قبلیم که باهم بودیم و قبلا از کارمندی اومدن بیرون.
ایده های خوبی گرفتم و از شرایط و آزادی کسب و کار شخصی برام گفتن.
جمله زیبای دوستم این بود:
میدونی فرق کارمندی و بردگی چیه؟
به اون میگن برده به این میگن کارمند.
خیلی جملش به دلم نشست که خودما کردم برده.
جمله ی جالب دیگه دوستم این بود که مهاجرت کردن فقط این نیست که از شهری به شهر دیگه یا کشور دیگه بلکه گاهی از کارمندی بری سراغ کار خودت یا از خونه سازمانی بری توی شهر خونه کرایه کنی،مهاجرت حساب میشه.جملش طلایی بود.
رفتم روی کاغذ مزایا و معایب موندن و رفتنم را نوشتم که مزایای رفتنم خیلی سنگینی میکرد.
حالا مراحل جدا شدنم را تقسیم کردم و قدم اولم نوشتن درخواست استعفاست.
و قدمهای بعدی که انشااله تو مسیر بهم گفته میشه.
از دوستان عزیزم میخوام هر کدوم قبلا این تجربه را داشتن و از کارمندی بیرون اومدن و رفتن سراغ عشقشون،تجربشون را با من به اشتراک بزارن.
سپاس گذار خداوندم که تو این سایت با این همه آگاهی ناب هستم
از استاد و همه دوستان عزیزم هم سپاس گذارم و برای همتون بهترینها را آرزو دارم.
یا حق
اولین واکنش من وقتی به چالش ها بر میخورم ترسه و به شدت فکر میکنم نمیتونم ولی یه مدت کوتاهی روی خودم کار میکنم قانون رو به یاد میارم و شروع میکنم موفقیت های گذشتمو یاد خودم میارم و یادآوری میکنم به خودم که قبلن هم همین مشکل و همین ترس ها رو داشتم ولی همه چیز اکی شد فقط کافیه ادامه بدم
استاد چه قدر باور جالبی رو گفتین از اینکه یک شخصی مثلن بلد نیست ریاضی رو مثلن درست بخونه و بعد فکر میکنه دیگه نمیتونه این مشکلش رو حل کنه
این همونیه که میگین برای حل هر مسئله ای راه حل هست
راه حل داخلشه
من مشکلم پول سازیه راه حلم داخلش بوده هر بار خواسته هام بیشتر شده و حلشون کردم
اول خواستم پول بسازم هدایت شدم به کارای کارمندی
بعد گفتم من نمیتونم کارمند باشم قدم برداشتم رفتم تو دل راهاندازی دوباره ی کار خودم باز اونجا ایده ها اومد که من چه طوری پول بسازم ازش و من از خودم ایده ی خاص و خفن نساختم تو همون کارای روزانم اکی شد ، الان که عاشق این شدم که محصول آماده بفروشم و حس میکنم اینطوری آزادترم بازم مثل دو مورد قبلیم که من بلد نبودم پول بسازم ولی هدایت شدم و تونستم
الان هم میتوانم هر اونچیزی که خودم بخوام با هنرم رو خلق کنم و هدایت بشم از کارای روزمرم نه خیلی کارهای خفن و خاص و این خواستم رو هم تجربه کنم
من میتونم پول بسازم و هربار هم تونستم خودم رو یک قدم به خواسته ی واقعیم نزدیکتر کنم اونم تو مدت زمان کوتاه دو سال!
چالشی که دارم مجازات خدا نیست
روند طبیعی جهان اینه من با حل این مسئله هام تو این دوسال فهمیدم چه مدلی دوست دارم پول بسازم ، دوست دارم با چه آدمهایی کار کنم ، دوست دارم حتی فضای کارم کجا باشه ، چه شکلی باشه ، با چه آدمهایی ارتباط داشته باشم و دوست باشم ، من از طریق دقیقا همین چالش تونستم کلی مسائل مربوط به روابطمو حل کنم چون گفتم من تونستم پس بازم میتونم تو یه مورد دیگه ای از زندگیم این مسئله رو هم حلش کنم و حل شده
اگر من چالش پول سازی نداشتم و میترسیدم واردش بشم هیچ وقت نمیتونستم زندگی ای که الان دارم تجربش میکنم رو بتونم تجربش کنم
من یادم اومد یک بار کارمند یه شرکتی بودم و یه مسئله ای براشون پیش اومد و نیاز داشتم شخصی اون کار رو براشون انجام بده
به من گفتن تو انجامش میدی و من واقعا سوزنی از اون کار نمینستم و بلد نبودم ولی گفتم باشه بهم یاد بدین نتیجش شد بالاتر رفتن رتبه کاریم تو اون شرکت بالاتر رفتن درآمدم ، فهمیدم کار با اون نرافزار خاص اصلا سخت نیست اتفاقا خیلی راحته
تمرین این فایل:خیلی جالبه همین امروز دقیقا سوالات حل مسائل جلسه دوم رو من نوشتم در مورد یک مسئلم که حالم بد میشد وقتی اتفاق نمیافتاد و باید حلش کنم اونم اینه که من باید هر روز پول بسازم
مهارتی که پیدا میکنم وقتی این چالشم حل بشه:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؟
سلامتی بیشتری دارم چون دنبال حل مسئلم رفتم و تمرکزم برای حل مسائلمه
یک قدم برداشتم به سمت استقلال شخصیتیم توی همه ی زمینه های زندگیم
افراد بهتری میان تو زندگیم چه اساتید مختلف باشن چه دوستام باشن ادم حسابیتر ها میان و کمکم میکنن خیلی تو مسیر
بر چه ترس هایی غلبه می کنم
ترس از شرک که هیچ شخصی رو توی رزق و روزی و قدرت داشتن رو شریک خدا نمیدونم
ترس از اینکه خودم نتونم حلال مسائلم باشم و اینطوری خودم مسئولیت خودم رو بر عهده میگیرم
ترس از نشدن رو بازم برخلافش قدم برمیدارم
ترس از پول نساختن رو حداقل یک قدم براش برمیدارم مثل قبل و حداقل از عمرم استفاده ی مفید کردم تو این دنیا
و میتونم بگم من تلاشم رو کردم بیکار ننشستم
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
قدمی که الان میبینم رو برمیدارم نتایجش رو نمیدونم چیه ولی حداقل به خدا گفتم که من دارم قدم برمیدارم سهم خودمو دارم انجام میدم
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
مهارت های پولسازیم با هر نوع محصول و خدماتی چه بیزینس خودم باشه چه کارمند باشه رو راحت یاد میگیرم و اینطوری زندگی مستقل خودم رو دارم ، و نیاز به کمک کسی ندارم برای حل چالش هام و حتی فکر اینکه یک تکیه گاه به جز خدا داشته باشم تو زندگیم خیلی کمتر از قبل میشه و زندگیم روانتر میشه چون منم و هدایت های اون
باورساختن و عمل به قانون رو باز بهتر درک میکنم
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
کلی مهارتم و خلاقیتم توی کارم بالاتر میره و دقیقا ابداع کننده ی یک سبک جدید میتونم باشم تو جهان
که تا الان شاید کمتر کسی جرات کرده باشه سراغش بره
یه سری مسائل مربوط به کارم رو خودم حلشون میکنم و حتی شاید مسائل اداری باشه که من ازشون میترسم
باعث میشه برم تو دلشون و ببینم هیچی نیستم اونام
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
شخصیت بهتر که دنبالشم
شخصیت بزرگتر
زندگی روانتر خیلی روانتر
آرامشی که دارم به خاطر اعتماد به خدا
چه پیشرفت هایی می کنم؛
سبک کاریم بازم خاصتر میشه
زندگیم راحتتر میشه چون شخصیتم بهتر شده ، اعتمادم به خدا بهتر شده
باورهام بهتر شده مخصوصا احساس لیاقتم بهتر میشه
و لذت میبرم از این زمانی که تو دنیا هستم
من دوسال پیش اصلا بلد نبودم چه طوری تولید محتوا کنم برای آثارم ، چه طوری قیمت بزارم تکاملی ، چه طوری داستان کارهام رو تعریف کنم که افراد درک بهتری داشته باشن نسبت به آثارم، من بلد نبودم با مشتری چه طوری صحبت کنم مخصوصا مشتریهای بد قلق ، بلد نبودم پیج بالا بیارم ، بلد نبودم سایت بزنم ، بلد نبودم اون چیزی که تو ذهنمه رو حتی اجرا کنم ، بلد نبودم دقیقتر و بهتر به هدایت هام گوش بدم موقعی که داشتم کار میکردم ، بلد نبودم اعتماد به خدا و روزی رسان بودنش یعنی چی ، بلد نبودم باور بسازم ، بلد نبودم تکاملی هدف بزارم ، بلد نبودم صادق بودن در هر جنبه از زندگیم چه طوری باید باشه ، بلد نبودم از قدرت نداشته ی عوامل بیرونی نترسم ، بلد نبودم خودم با پولی که ساختم برم استاد بهتر پیدا کنم و دوستای بهتر پیدا کنم
ولی شد
الان هم که میخوام پول بیشتری بسازم خدا میدونه چه قدر قراره چیزای بهتر و عالیتر رو یاد بگیرم
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن
من این لیست رو برای یک ماه و نیم باقی مونده ی امسال مینویسم
1.تا پایان این ماه من باید برای دو تا از مسابقات حتما ثبت نام کنم چون حسم میگه و کمالگرایی رو باید بزارم کنار و از اونایی که دارم شروع کنم نهایتا قبول نمیشم و متن انگلیسی و ترجمه شده ی کانال سفارشاتمم بزارم
آقا نهایتا مشتری انگلیسی زبان نخواهم داشت
2.ایده ی کاروان رو تمومش کنم
3.ایده ی گیشا رو تمومش کنم
4.باید ایده ی بعدیم که طراحیشم تموم کردم به اسم مادر خوانده رو شروع کنم و تمومش کنم
5.بعد از اتمام اونا برم سراغ ایده ی موشها یا اگر متریال نبود ایده هایی که متریالش رو دارم و باز ایده های بعدیش برای سال بعدی انشاله(خداروشکر استاد اینقدر ایده دارم توی کارم از ایده هام جا میمونم)
و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.
من نمیتونم دقیق بگم چند عدد توی کار خودم ولی من باید حداقل توی دو تا مسابقه هایی که برگزار میشه با همون اثاری که دارم شرکت کنم
دو تا کارم که نزدیک به اتمامه رو تموم کنم توی این دو هفته مخصوصا
برای ماه بعدی باز دو تا ایده ی جدید رو استارت بزنم
اگر رسیدم بیشتر از موارد انجام بدم که چه بهتر اگرم نشد هیچ اشکالی نداره چون قراره با هدایت و تکامل پیش برم
نتونستم شاخ غول بشکونم ولی حداقل 4 تا ایده ی جدید امتحان کردم
2 تا مسابقه ی متفاوت شرکت کردم باهاشون آشنا شدم حداقل یه درس کوچیکی ازشون یاد گرفتم
نگران رزق و روزیمم نباشم اون از سمت خدا به من میرسه لاجرم
من تمرکزم باید روی سهم خودم باشه
کافیه من یادم بیاد من همیشه خدای هدایتگرم رو کنارم داشتم
خدای رزاق رو از وقتی که تو رحم مادرم بودم داشتم و هنوزم دارمش