ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 56 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و دوستان هم فرکانسی
استاد، اسم «چالش» وقتی وارد ذهن میشه، از دیدگاه ذهن محدودکننده، آلارم خطر تولید میکنه، چون باعث تغییر در فرد میشه ولی فردی که مهارت و جسارت وارد شدن به این چالش رو داره، خوب تونسته ذهن قدرتمند کننده ای رو در خودش پرورش بده،
من خودم یادم میاد وقتی کارشناسی بودم چقدر از موقعیت سخنرانی و ارایه دادن فراری بودم یعنی اگر در کلاس دو گزینه رو استاد مطرح میکرد که یا باید ارایه بدین یا نمره میان ترمتون از دست میره من ترجیح میدادم نمرمو از دست بدم تا اینکه برم جلوی دید همه و بخوام ارایه بدم!
از طرفی هم دوست داشتم درسم رو ادامه بدم ولی میدونستم که در مقاطع بالاتر به خاطر واحد پایان نامه (جلسه دفاع) دیگه جای فراری نیست که بخوام انتخاب کنم!
این مشکل باعث شد که من به دنبال راه حل بگردم خیلی گشتم، توی کتاب ها، توی اینترنت، توی سخنرانی ها، فهمیدم که این مشکل، تنها مشکل من نیست اکثر افراد از این موقعیت ها فراری هستند
این گشتن ها منو رسوند به سایت استاد، (به قول مولانا: برد این کو کو مرا زان کوی تو …) یعنی جهان هدایتم کرد از طریق استاد خواهرم، که به صورت تصادفی (تصادفی از دیدگاه اون موقع) سایت استاد رو بهمون معرفی کرد، من و خواهرم شروع کردیم به همراهی با استاد گوش دادن فایل ها، نوشتن خواسته ها، من حتی از تجسم کردن موقعیت ارایه دادن واهمه داشتم، یعنی ذهن محدود کننده ام انقدر بهم قالب شده بود که اجازه این کار رو هم نمیداد،
من کم کم تونستم اون جسارت رو به دست بیارم که حداقل در کنفرانس های کلاسی شرکت کنم قبلاً ترس از سخنرانی رو به عنوان مشکل میدیدم و انقدر به دست و پام زنجیر شده بود که از روبرو شدن با موقعیت های جدید هم واهمه داشتم، (مثل کلیپ سگ سیاه که در سایت هست)، انقدر این ترس بر من غلبه کرده بود که حتی در زندگی هم نمی تونستم به موقعیت های جدید مکان های جدید، تجربه های جدید پا بزارم.
کم کم جسارت پیدا کردم که قالب ذهنم رو از مشکل به چالش تبدیل کنم توی ذهنم برای خودم این طوری تعریف کردم که اگه من الان این کار رو انجام ندم بعداً پشیمون میشم الان شاید استرس داشته باشی و موقعیت خیلی خطری به ذهنت بیاد ولی بعدا از انجام ندادنش پشیمون میشی،
تونستم از زیر خروارها خاک ذهن قدرتمندکنندم رو بیرون بکشم که اگه الان انجام ندی بعداً پشیمونی دردش بیشتره، این باعث شد که یک بار امتحان کنم با تکنیک های کنترل ترس از سخنرانی که یاد گرفته بودم شروع کردم تمرین کردم که بتونم یک ارایه عالی داشته باشم میخواستم اون لحظه رو تجربه کنم (داشتم به ذهنم یاد میدادم که از زاویه تجربه کردن به این موضوع نگاه کنه)
باور اینکه من تنها نیستم و همه از این جور موقعیت ها میترسن باعث ایجاد یک قدر در ذهن من شد که جرات اولین قدم برداشتن رو داشته باشم، (اون موقع ها با خودم میگفتم شاید این ترس یه حکمتی داره، با این دیدگاه هم مصمم تر شدم که حلش کنم که شاید حل این چالش باعث باز شدن یکسری درها به روی من میشه هرچند نمیدونستم چی ولی توی دلم افتاده بود)
اولین بار بعد از این همه کار کردن، رفتم برای ارایه کلاسی در مقطع ارشد، با ترس ولی چون خیلی تمرین کرده بودم سعی میکردم مدیریت شده پیش برم. با کلی اضطراب و استرس که سعی میکردم مدیریتش کنم و نمی دونستم چقدر موفق شدم، ارایه ام رو تموم کردم.
بعد از اتمام ارایه، استاد شروع کرد به تعریف کردن که چقدر عالی ارایه دادم چقدر زبان بدنم عالی بود، چقدر فن بیانم عالی، بهم گفت تو استعداد مدرس شدن داری و … من از تعجب نمی دونستم باید چیکار کنم، احساس میکردم روی ابرام، توی آسمون دارم پرواز میکنم.
من پاداش و نتیجه شجاعت پیدا کردن و وارد ترس ها شدن رو از طرف جهان دیدم و این شیرینی انقدر برام لذیذ بود و دلچسب بود که الگویی توی ذهنم شد برای قدم های بعدی، ارایه های بعدی، جلسه دفاع از پایان نامه که چقدر عالی برگزار شد، جلسه مصاحبه دکتری که معنای واقعی تسلیم شدن رو در آن جا دیدم که از بین هزاران نفر شرکت کننده اولین فردی که داورا انتخابش کردن من بودم، جلسه دفاع از رساله دکتری که زیباترین خاطره رو خداوند برام ساخت و الان هم که چندین ساله در دانشگاه دارم تدریس میکنم.
با وجود این همه تجربه که به دست آوردم، ولی میدونم اگه ذهنم رو ولش کنم باز هم همون ترس ها و اضطراب ها بر من غلبه میکنه، ولی سعی میکنم همیشه اون شیرینی پاداش به دست آمده از غلبه بر ترس رو برای خودم یادآوری کنم که باز جسارت قدم برداشتن به موقعیت های جدید رو داشته باشم، با نوشتن این تجربم در این جا میخوام بیشتر توی ذهنم حک بشه و بعدها بیام و کامنت خودم رو بخونم و بتونم تجربه های جدید رو بهش اضافه کنم، یا جایی که نیار به انگیزه و اراده داشتم با خوندن کامنتم و به یاد آوردن تجربیاتم دوباره انگیزه و جسارت به دست بیارم.
خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که اون روزها تونستم و جسارت پیدا کردم که وارد ترسام بشم نذاشتم که ترس منو مدیریت کنه و الان نتیجه و پاداش دنیا رو برای جسارتی که به خرج دادم رو دارم میبینم، برکت از هر جنبه وارد زندگی من شد. به قول مریم جان، وارد شدن به این چالش برای من سود بوده و سود بوده و سود! الهی شکرت.
استاد در خصوص تمرینی که فرمودید:
چند روز پیش یه موقعیتی برام پیش اومده بود که نمیدونستم قبول کنم یا رد کنم، (به خاطر ترس از روبه رو شدن با موقعیت جدید، هر چند که این همه نتیجه به دست آوردم ولی باید همیشه روی خودمون کار کنیم که باورهای مخرب که خاکسترشون مونده زنجیری نباشن که قدرت بگیرن و باز شعله ور بشن) از خدا خواستم که اگه قراره توی این چالش برم و شرکت کنم چون موقعیت جدید بود ذهن محدوده کننده ام، نمیخواست بزاره که تجربش کنم مدام مانعم میشد، دیگه تسلیم شدم از خدا خواستم که بهم بگه که چیکار کنم، از خدا نشونه خواستم، شب که وارد سایت شد فایل قسمت دوم، ذهن قدرتمندکننده و محدودکننده رو دیدم قبل از این که فایل رو ببینم، متن رو که خوندم دیدم این دقیقا همون نشونه ای که خدا میگه، واردش شو و نزار که ذهنت محدودت کنه، وقتی که واردش شدم احساس کردم درونم باز بزرگ تر شد، گسترده تر شد.
چقدر از این نشانه ها رو هر روز توی زندگی میبینم از وقتی که به صورت تمرکزی روی خودم دارم کار میکنم، به خصوص بعدش از شروع دوره ی بی نظیر احساس لیاقت.
خدایا شکرت.
استاد جان ازتون سپاسگزارم.
دوستتون دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
استاد میخوام از تضادی بهتون بگم که بی ربط به بحث شما نیست
ماجرا از این قرار بود که من برای مادرم اسنپ گرفتم تا سوار شدن همراهیش کردم
راننده اسنپی به مادرم پبشنهاد داده بود که منو به کسی معرفی کنه نمیخوام وارد جزییات بشم
خلاصه اینکه وقتی مادرم اومد این موضوع گفت
کلی بهم ریختم حالم واقعا ناجالب شد چرا چون تا الان چنین موضوعی نشنیده بودم
این حس به مادرم القا کردم
از اونجا که برادر کوچکم آقا رو میشناخت بهش گفتم برادرم ناراحت شد
اما بعدش آرام شدم سرنمازم خدا بهم گفت این ی تضاد بود تو که داری میگی روی خودت کار میکنی
چرا واکنش نشون دادی مگه استادجان نمیگه اعراض کن احساس بد =اتفاق بد
چرا نیومدی از ی زاویه دیگه نگاه کنی که شخصیت اون آقا تا این حد بوده تو چرا خودتو ناراحت کردی
تو چرا اجازه دادی که بهم بریزی
تو بی قید شرط ارزشمندی
بدون هیچ دلیل ن مدرک ن زیبایی ن شغل ن پول
ن سن
تازه الان دارم درک میکنم این حرفو
خداجونم سرنمازم گفت بنوبس چه درسی گرفتی
درسهایی که گرفتم
اولا من ارزشمندم توانا هستم من خالق زندگیم هست ن دیگران زندگی که دلم میخاد خودم میسازم
دوما.. اعراض کنم و سکوت
سوما. به هیچ عنوان واکنش نشون ندم چرا چون همش اون حس ناجالب میاد بالا
چهارم. بیشتر مراقب ورودی هام باشم شکرگزار
پنجم. از زاویه ای ببینم که حال خوبمو حفظ کنم
وای نمیدونید استاد الان دارم تو آسمون سیر میکنم انقدر که آرامش گرفتم
سلام ، وقتی توی این فایل این سوال مطرح شد من برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم و تنها چیزی که دیدم راه های فرار بسیار زیاد بود برای هر مسئله ای که بهش برخوردم به جای ایجاد راه حل ، یه راه فرار براش پیدا کردم ، و جالب اینجاست که جهان هم چون من دنبال راه فرار بودم و درخواستم فرار از این شرایط بوده ، شرایطی رو برام ایجاد میکرد که من راحت تر فرار کنم از حل مسئله ، مثلا رفتم برای تکنسین داروخانه ، برام خیلی سنگین بود ، اسم داروها توی ذهنم نمیموند ، احساس درماندگی میکردم، به خودم میگفتم بازم اشتباه کردم ، استعداد و علاقه من توی این کار نیست چون اصلا یاد نمیگیرم و بعد برادرم تصادف کردم و مجبور شدم یک هفته توی بیمارستان و یک ماه توی خونه ازش مراقبت کنم و بهونه پیدا کردم برای رها کردن آموزش تکنسین داروخانه و خداروهم شکر کردم که کمکم کرد بدون آبروریزی ادامه کار رو ول کنم ، یعنی حتی همه ازم تشکر هم کردن که تو چقدر فداکاری که کاره خودت رو ول کردی برای نگهداری از برادرت ، بارها این اتفاق افتاده و من بارها نصفه و نیمه آموزش یا کار رو رها کردم به بهونه اینکه رسالت من نیست ، استعداد من نیست و من اشتباه انتخاب کردم چون اصلا نمیدونستم باید تلاش کنم و مسئله حل کنم برای رسیدن به خواسته ام و اینکه اعتماد به نفس خیلی پایینی داشتم و فکر میکردم بی استعدادم وگرنه خیلی زود تو کار یا حرفه موفق میشدم برای همین رها میکردم و میرفتم سراغ یه حرفه ی دیگه ، سوال این قسمت و سوال قسمت اول چقدر منو الک کرد و تمام گوشه و کنار و جاهای تاریک خودم رو دیدم و برام روشن شد، چیزایی راجع به خودم فهمیدم که باورم نمیشد و اولش قبول نمیکردم ، مثلا قبول نمیکردم من حسودی میکنم به افراد موفق ، سخت بود ولی پذیرفتم و حالا متوجه شدم که چرا تو کارایی که شروع میکنم به حایی نمیرسم و موفق نمیشم وتا امروز نمیدوستم انقدر باورهای محدود کننده سوار ذهن من هستن و منو هدایت میکنن به فرار و ترسو بودن و بی عرضه بودن ، من چند ماه پیش از خدا خواستم کمکم کنه تا زندگیم رو سر و سامون بدم یکم، چون دیگه خیلی از این وضع خسته شده بودم ، این فایل با ارزش که با کمال ناباوری کاملا رایگان تهیه و در اختیارم قرار گرفت یه پیغام از خداست که دستمو بگیره و کمکم کنه تا شرایطم رو تغییر بدم ، خیلی خوشحالم و میخوام تمام سعی ام رو بکنم که تغییر کنم و دیگه فرار نکنم ، ممنون از این شرایط و فایل بی نظیر ، ممنون از خدا ، ممنون از استاد سخاوتمند و ممنون از تمام کائنات ، خیلی احساس خوبی دارم ، امیدوارم اینبار موفق بشم
به نام خدایی که هرآنچه دارم از اوست
چالشی که این روزا باهاش درگیرم و سعی میکنم هی بندازمش عقب و باهاش روبرو نشم، راه اندازی کسب و کار و بیزینس خودم هست
اگه من توی این مسیر حرکت کنم و قدم بردارم توانایی های زیادی را بدست میارم از جمله توانایی چانه زنی با تامین کنندگان خارجی، یاد میگیرم چطور میتونم از چین جنس سفارش بدم بدون اینکه بخوام حضوری برم، یاد میگیرم چطور برای تایید کیفیت کالاهام اشخاصی را داخل چین استخدام کنم، یاد میگیرم چطور باید پول را برای تامین کننده پرداخت کنم، توی این مسیر با انسانهای زیادی از کشورهای مختلف برخورد میکنم که به توانایی من در زمینه ارتباطات در سطح بین الملل کمک میکنه، چون باید با تامین کننده ها انگلیسی مذاکره کنم، توی بهتر شدن زبان انگلیسی بهم کمک میکنه
تنها کاری که من باید بکنم اینه که بیام روی توانایی ها و مهارت های خودم کار کنم، روزی نیم ساعت زمان بذارم تا آموزش ببینم توی این زمینه و اگه سوالی دارم بنویسم تا سر موقع بتونم جوابشو بدست بیارم، و همچنین روزانه توی حوزه ی مورد نظرم توی اینترنت سرچ کنم و محصولاتی را که میخوام روشون کار کنم آنالیز کنم، هر چی بیشتر در مورد این موارد سرچ کنم، قضیه برام راحت تر میشه، کافیه شروع کنم.
مهم ترین مساله اینه که بتونم ذهنم را کنترل کنم و فقط به قدمهای کوچیک توی مسیر فکر کنم و یکی یکی پیش برم و نیازی نیست ته قضیه را ببینم و از بزرگیه کتر بترسم
ممنونم از این فضای عالی
با تشکر از استاد عباس منش عزیز و همه ی دوستان هم فرکانس
در پناه الله یکتا، شاد، سلامت، ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشد
به نام خدا
.
من چالش بزرگ (( زندگی کردن در خونه ی خودم را دارم ))) و این برای من هنوز حل نشده است
همین الان در یک کاغذ سفید نوشتم باز هم شفاف تر و بهتر و رساتر و از خداوند هدایت خواستم و الان اینجا هستم .
خدایا شکرت
.
برای من اوایل فرار بود یعنی فرار از اینکه نمیشه برای من که نیست ولی الان خدا را شکر بهتر شده ام ولی هنوز بدستش نیاوردم یعنی امیدم ایمانم
بالاتر رفته نسبت به قبل .
خب قبلا این چالش یا نرسیدن به این خواسته ام را
عامل بد بختی خودم می دونستم و امیدها و انگیزه هایم اصلا تموم شده بود ولی الان خدا را شکر
فرصتی می دونم برای خودم برای پیشرفت هام
برای حرکت کردن هام
همین که این ها را نوشتم کلی حالم را خوب کرد.
من همه چیز زندگیم را رها کرده بودم و چسبیده بودم به این خواسته در صورتیکه این کار اشتباه بود.
من باید از زندگیم لذت می بردم و لذت ببرم .
من باید شکرکزاری کنم بابت داشته هام تا به من بیشتر داده شود .
.
مرحله اول :
چالش من که ازش فرار می کنم زندگی کردن در خونه ی خودم است یعنی هر بار هم اومدم با اهرم
ووو درستش کنم دوباره یه مانع یه سد یه چالش یه خواسته ی دیگه اومد و اصلا یادم رفت که من این خواسته را دارم ولی الان خدا را شکر می کنم که اینجا هستم در این مکان در این صفحه با این سوالات که 100 در 100 مطمئنم از خدا هدایت خواستم و الان اینجا هستم خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
.
مرحله دوم:
اینکه من توجه ام را از چالشی که دارم بردارم کنترل ذهن می خواهد و من خدا را شکر دارم خیلی روش کار می کنم و بهتر شده ام .
یعنی به خونه ی اجاره ایم کمتر فکر می کنم .
ولی نه دارم فکر می کنم و نباید دروغ بگم
تعهد من : من متعهد میشوم به ناخواسته ای که الآن دارم توجه نکنم و تمرکز نکنم و توجه و تمرکز خودم را صد در صد روی حل کردن چالش خودم بزارم
من متعهد می شوم فقط از خداوند هدایت بخواهم و مطمئن باشم که خودش راه ها راه حل ها را برام هموارتر و هموارتر می کند .
خب حالا به آرامش رسیدم و می بینم ذهنم داره میگه بقیه چی ؟؟ تو توجه نمی کنی بقیه که بهت میگن هنوز در خونه ی اجاره ای هستید ؟؟
حالا من باید چیکار کنم ؟ بهشون توجه نکنم . حرف را قطع کنم . رشته ی کلام را پاره کنم و بزارم هر جوری که می خواهند فکر کنند
و برام مهم نباشه نظر دیگران چون این هم مهمه
که نظر دیگران برای من ذره ای نباید اهمیت داشته باشه
خدایا شکرت
.
یادمه وقتی می خواستم از زیرزمین قبلی که بودم بیاییم بیرون از خداوند هر روز می خواستم و به مدت فخر می کنم چند ماه دیگه نه نوشتم و نه خواستم و رهایش کردم و فقط از مسیر لذت می بردم بعد به صورت معجزه آسایی من را هدایت کرد به این خونه ی عالی و خوب با صاحب خونه ی عالی و خوب خدا را شکر .
چون این چالش برای من یه کم کهنه و قدیمی شده خیلی زمان برد تا من این نوشته ها را بنویسم .
چون خب یه خواسته هایی هستند که واقعا من ازشون هم فرار می کنم چون واقعا برام دست نیافتنی شده اند ولی خدا را صد هزار مرتبه شکر
باز هم ایمان و توکل به خداوند رحمان و رحیم و بزرگی خدا را که میبینم امیدهای من صد چندان میشه خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
.
مرحله سوم:
کاری که من می کنم و باید باز هم استمرار داشته باشم درش این بوده و هست که خونه ها را تحسین می کنم . خونه ها را می بینم. خونه ها را تایید می کنم . صاحب خونه ها را تحسین می کنم . همسرم را خیلی خیلی حذف کردم چون این پاشنه آشیل من است و ایشون رو مقصر بی خونه بودن
می دونستم یعنی تاثیر عوامل بیرونی ولی نه خدا را شکر الان خیلی کمتر و کمتر شده خدایا شکرت.
قدم بعدی که ذهنی من دارم خیلی انجامش می دهم و حالم رو خوب می کند این هست که خیلیها الان در خونه های خودشون زندگی می کنند.
خدایا خودت کمک کن
سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان گلممم در سایت عباس منش
من همیشه از چالشها گریزان بودم و هر وقت به مسئله ای برخورد میکردم تو زندگی اذیت میشدم و ذهنم همش اون چالش رو آزار دهنده و عذاب آور جلوه میداد و اگر هم میخواستم حلش کنم اکثرا با احساس بد واردش میشدم والبته وقتی وارد میدان میشدم تازه موتورم گرم میشد و خودم رو مجبور میکردم تا حلش نکنم آروم نگیرم و با وجودیکه دورنمای جالبی ترسیم نمی کردم ولی بهرحال آروم نمیگرفتم تا اینکه یه راه حلی براش پیدا میکردم و وقتی حلش میکردم احساس قدرت میکردم و خیلی وقتها خودم رو از اینکه قبلش بد قضاوت کرده بودم سرزنش میکردم حتی تا این اواخر که تازه چشمم به سازکار جهان باز شد که ای دل غافل چالشها چیز بدی نبودن و نیستن بلکه باعث بزرگتر شدنمان و رشد شخصیت و وجودمون و پیشرفت زندگی مون میشن
ولی ای کاش اینجوری باشیم که نگاهمان رو به زندگی بهتر کنیم و از یه زاویه روشنتر بهش نگاه کنیم و از چالشها دیگه نترسیم و بپذیریم که مسائل و مشکلات یا همون چالشها در اصل موهبت به حساب میان و اگر با احساس خوب و نگاه متفاوت از قبل واردش بشیم استاد حل مسائل میشیم و زندگی مون رو گسترش میدیم و دیگه دلیلی برای ترس یا فرار از مسائل نخواهیم داشت و چه بسا جنبه های مختلفی از توانایی هامون رو کشف و باعث ورود نعمت های بیشتری به زندگی مون خواهیم شد
سلام به استاد عزیزو مریم جان، و سلام به همه دوستان خانواده عباسمنش… این فایل ها به رقم رایگان بودن با دوره های دیگه برابری میکنه، امیدوارم مشارکت کنید که ادامه پیدا کنه… در مورد چالشی که الان باهاش روبرو هستم سحرخیزی یا 5صبحی بودن هستش چند روزی بود که به این موضوع فکر می کردم تا اینکه امروز برای جستجوی مطلبی در اینستاگرام به کلیپی از پیجهایی که فالو کرده بودم برخوردم، پیج خانمی که چند سالی هست کلاسهای 5صبحی رو برگزار میکنه، و امروز اولین روز کلاسشون بود ایشون در مورد اینکه چطور سحرخیز بشیم صحبت کردن و مواردی رو بیان کردن که جواب سوال من بود. و اما در مورد اینکه 5صبحی شدن چه دستاوردهایی می تون برای من داشته باشه: چون من و مادرم زندگی می کنم رفت و آمد و مهمون زیاد داریم برای همین خیلی از کارها و برنامه های من به خاطر این رفت و امد بهم میریزه. اگه صبح زود بیدار بشم حداقل دو ساعت اون هم در سکوت و خلوت می تونم به کارهام رسیدگی کنم، یکی از این کارها تمرکز روی دوره های استاد هستش اگر من این چالش رو حل کنم. به خاطر انجام کارهام آرامش بیشتری میرسم می تونم ورزش کنم مراقبه کنم… اعتماد به نفسم بالا میره شادتر میشم حسم بهتر میشه امیدوارتر میشم …. من متعهد شدم با توکل بر خدا این چالش رو با موفقیت پشت سر بزارم
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
احساس ناامنی میکنم و سعی میکنم فرار کنم
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
یادگیری دوره ای که شروع کردم و چندماهه یادگیری و تمرین برای تسلط به اون رو رها کردم و همش امروز و فردا میکنم
مرحله دوم:
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد: اعتماد به نفس ام میره بالا و کلی از حس سرزنشی که بخودم میدم کم میشه.
دوره رو به خوبی به پایان میرسونم.میتونم دوره بعدیش رو هم شرکت کنم.با افراد خوبی اشنا میشم.میتونم ازش درامد کسب کنم.
بر چه ترس هایی غلبه می کنم:ترس عدم یادگیری و ترس از شکست و ناکافی بودن
بر چه ترس هایی غلبه می کنم:خیلی بیشتر میشه
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت:مهارت بهبود گرایی بجای کمالگرایی . مهارت وایستادن و انجام دادن بجای فرار کردن.مهارت اعتماد به خودم و توانایی هام بجای ترس از شکست و فرار کردن از مسیله.
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد:خلاقیتم افزایش پیدا میکنه.حس خالق بودن رو میتونم تمرین کنم.خودش یه ورزش برای مغز هست و باعث میشه به هدایت هام بیشتر گوش و عمل کنم و مغزم و ذهنم کاراییشون میره بالا و یجورایی ورزش ذهنی هم محسوب میشن
چه نعمت هایی به من داده می شود:اشنایی با دوستان و افراد بهتر.یادگیری.کسب درامد مالی و اگر کارم خیلی خوب و عالی باشه و بتونم درست انجامش بدم و توش مهارت کسب کنم حتی میتونه درامد دلاری و مهاجرت هم برام داشته باشه
چه پیشرفت هایی می کنم:اعتمادم بخودم و خدای درونم بیشتر میشه و باعث میشه احساس لیاقتم بالاتر بره و همچنین باعث میشه که روی بنده های خدا حساب نکنم و فقط روی خدا حساب کنم
مرحله سوم:
قدم اول:مرور یادداشت های جلسات گذشته و تمرین کردن انها که برام یه ریویو بشه
قدم دوم:حل کردن تمارین جلسات گذشته که برام ریویو بشه و اماده بشم برای یادگیری جلسات جدید
قدم سوم:دیدن اولین جلسه ای که از اون ببعد یادگیری رو رها کردم
قدم چهارم:خواندن توضیحات تکمیلی و دیدن فیلم های اموزشی درباره مباحث ان جلسه
قدم پنجم:حل کردن تمارین مربوط به ان جلسه و چک کردن ان با جواب اصلی
(این روند رو برای همه 16 جلسه ای که یادگیری رو رها کردم باید انجام بدم)
به امید الله یکتا
سلام
من در زندگی هیچ موقع با روی باز به سراغ یک چالش نرفتم و چالشهای پیش رو را با ناراحتی و بی حوصلگی تمام کردم و حتی همیشه از طرف اطرافیان به راحت طلبی و نرفتن سراغ شرایط جدید ترقیب میشدم.
الان که این فایل را بارها گوش کردم
حتی کارهای خانه که بعضی ازآنها را از سر اجبار انجام میدادم را هم با میل و رغبت و با شوق انجام میدهم و احساس بهتری دارم
ولی کمی جدی تر
1. چالش آزمون اموزگاری که یکماه آینده است
من خودم رو وارد این چالش کردم و میدانم اگر قبول بشوم و نشوم بسیار نکات مثبتی در من تقویت میکند. کتابهایی که همیشه از خواندن آنها نفرت داشتم الان چون چندسالی مطالعه درسی نداشتم بسیار با ذوق و انگیزه میخانم
و برنامه ریزی کردم که بتوانم همه منابع را حداقل یک مروری انجام بدم. اگر موفق شوم که عالیه و تجربه و دوره جدیدی در زندگی من است. منی که بسیار کم حوصله ام و اعصابم ضعیفه دارم روی خودم کار میکنم که برای معلمی آماده شوم و ضعف هایم را بشناسم و تقویت کنم و مطمئنم که معلم خوبی میشم.
جالبه من امسال نماینده اولیا کلاس پسرم هستم و چند جلسه ای تجربه معلم موقت بودن را داشته ام و توانسته ام ضعف های زیادی که دراین مورد دارم را بشناسم
و همین را یک نشانه از سوی خداوند میدانم که راه را برام روشن میکنه. توکل به الله
2. چالش تغییر باور هام را داشتم که مطمئنم حتی قدم گذاشتن در این راه و انجام تمرینات شما استادگرامی در همان ابتدا چقدر به رشد شخصیتم کمک کرده و میکند چه برسد به اینکه بتوانم در این راه پیش روم و مداومت داشته باشم. چقدر نگاهم عوض میشود و ظرف وجودم بزرگتر.
امروز که برای دادن یه امانتی به منزل یکی از اقوام شوهرم رفته بودم در حیاط منزل دیدم که ماشین جدید خریدن و دختر کوچکشون اومد و ماشین شون رو بهم نشون داد.
من یکم ناراحت شدم هم بخاطر رفتار دختر و هم بخاطر پیشرفتشون ولی باعنایت خداوند سریع آموزه های جلسه قبل مرور شد و براشون دعای خیر کردم و سریع گفتم آره این خانواده دقیقا شرایط ما رو دارن و توتستن ترقی کنن پس منم میتونم پس ثروت هست پس آزادی مالی بدست میاد منم میتونم فقط بلید راهش را پیدا کنم که به امید الله پیدا میکنم. میخام و میشه
وبعدش اینقدر حسو حالم بهتر بود که نگو. مطمئنم در موقعیتهای بعدی بهتر عمل میکنم به لطف خدا
3. چالش کسب درآمد با دوره تاجسازی که خریدم.
من چندماه پیش برلی کسب درامد یک دوره تاجسازی خریدم چون بهش علاقه داشتم و وسایلش رو تهیه کردم و خیلی به کندی شروع به کار کردم. در ذهنم اینطور هست که باید حداقل 20 تا تاج درست کنم و بعد برم برلی فروش. هر تاجی که تمام میکنم خیلی حس خوبی بهم میده ولی ترمزی در ذهنم هست که میگه اوه کو تا 20 تا میدونی چقدر وسیله میخای.؟ پولش از کجامیاری وهمین کار منو عقب انداخته. من میخام همین دوتا تاج کهدارم دست بگیرم برم چندتا آرایشگاه بالا شهر و شروع کنم به کسب تجربه و از فروش همون دوتا وسایل بیشتری بخرم. یا قبول میکنن یا نمیکنن و میرم سراغ بعدی. با اینکه چند ریسه به یک مغازه فروختم ولی ذهنم میگه تاج فرق میکنه تو نمیتوتی و خجالت نمیکشی میخای دوتا تاج را ببری برای فروش؟
اینقدر ذهنم منطقی هست که ترس نه شنیدن از بقیه واقعا ناراحت و دلزده ام میکنه ولی من شروع میکنم و از یک جایی بایدشروع کرد. میتونم از کسایی که تو این راه موفق شدن بپرسم و راهنمایی بگیرم.
ممنونم از شما استاد عزیزم که باعث اینهمه اتفاق خوب میشید و موفق و پیروزباشید
سلام به استادجان عباس منش وعزیزدلم مریم خانم نازنین ودوستان دوست داشتنی خودم
پاسخ سوال1
اولش یکم میترسم وشایدهمین ترس اگرادامه پیداکنه باعث جلوگیری ازقدم برداشتنم بشه.اضطراب میگیرم یکمم احساس ناامیدی وناتوانی.البته اینادرهمه مواردصدق نمیکنه ولی خب بعداینکه بااستادآشنا شدم همچنان همون ترس سراغم میادولی سعی میکنم حال خودم رو سریع خوب کنم دراکثرمواقع هم خداروشکرموفق میشم ولی هنوز نتونستم ترس ازناتوانی رو ازبین ببرم.ی وقتایی کارو انجام میدم وقدم برمیدارم ی وقتایی ام نه.حقیقتش ی وقتاییم وسطاش رهاش میکنم که این خیلی بده.داره اذیتم میکنه وشدیدا دنبال راه حل هستم.البته گاهی خصوصا بعد آشنایی با استاد،بودند کارهایی که آگاهانه وداوطلبانه وارد،ی سری چالش هاشدم حالا یا موفق شدم یانه؟که وقتی موفق نشدم حالم حقیقتا بدشده.
پاسخ سوال2
یادگیری طراحی.البته نمیتونم باقطعیت بگم فقط ترس دارم نسبت بهش.بیشترین حسم اضطراب نمیدونم چرا وترکیبی ازی حس دودلی،تنبلی،بی حوصلگی واهمال کاری همه روهمزمان دارم،هم دلم میخوادانجامش بدم هم نه.چون نمیدونم این مسیرعلاقمه یانه؟انگاربراانجامش بلاتکلیفم.مطمئن نیستم مسیرم درسته یاغلط؟واینکه این روند طولانی یادگیریش خیلی برام کسل کننده اس.اوایل خیلی براش ذوق وشوق داشتم ولی خیلی وقته دست ودلم بهش نمیره.حسی بهش ندارم.
پاسخ سوال3
اگرادامه بدم خب قطعا یادش میگیرم کامل وجامع.این مهارت طراحی روکامل بلدبشم شایدبشه گفت توانایی پشتکارواستمراردرمن تقویت میشه.میتونم ب عنوان شغل ومنبع درآمدازش استفاده کنم.میشم ی خانم طراح بامهارت.نعمتِ،برکت وروزی بمن داده میشه.نعمت بالا رفتن توانایی خلق واعتمادبه نفس رودریافت میکنم.اگرازش پول دربیارم خب اوضاع مالیم پیشرفت بیشتری میکنه.ترسهام ازبین میره.دلم آروم میگیره.نگرانی هایی که چرا ادامش نمیدم؟چراپانمیشم تمرین کنم تایادش بگیرم؟واگویه های ذهنیم.اینا همه تموم میشه.توکلم بخداقطعابیشترمیشه چون میبینم خداکمکم کرده وتونستم مهارتی روکه ازش فرارمیکردم ونگرانش بودم وهزینه واسش کردم رو یادگرفتم.
پاسخ سوال4
اگربه تناسب مدت زمان فایل آموزشی همون1جلسه که نگاهش میکنم ومیزان تمرینی که بایداون جلسه انجام بدم تاموفق بشم تمرین رو بدون نگاه کردن فیلم یاجزوه درست وکامل انجام بدم بنظرم کافی باشه درهرروز.مثلا ممکنه نگاه کردن 1جلسه بعلاوه انجام تمرین 1ساعت طول بکشه ممکنه 2یا3ساعت.
استادجونم چقدردوست دارم بابت این موضوع منوراهنمایی کنیدکه چجوری بایدباحس هام کناربیام؟
پاسخ سوال5
روهم که انشاا…بابرداشتن هرقدم توی دفترم یاهمینجا میام یادداشت میکنم.
درپناه خداباشید.آمین