ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 36 (به ترتیب امتیاز)

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    تقی گفته:
    مدت عضویت: 1013 روز

    به نام خداوند جبران کننده

    سلام خدمت استاد عزیزم و هم خانواده و هم فرکانسی های مهربونم

    ممنونم بابت این فایل ارزشمند و عالی

    من قبلا در مقابل تغییرات مقاوت شدید داشتم استرس و دلشوره میگرفتم و کلی انرژی منفی و بد بیاری میاوردم ولی به لطف پروردگار عزیزم و آشنایی با استاد دلسوزم تونستم خیلی بهبود پیدا کنم و الان عاشق تغییراتم توی زندگیم و مطمئنم هر تغییراتی که تو مسیر زندگیم پیش بیاد کلا خیر است و برکت و چون خداوند رو تو لحظه هام حس میکنم و مطمئنم یه رفیق قدرتمند و ارزشمندی مثل اون دارم دیگه آرومم و خیالم تخته که همه چی و همه کس به نفع من قدم خواهد برداشت.

    من یه مهندس برقم و همین امسال تابستون تو شرکتمون یه پروژه ی تقویت خط مون پیش اومد و بین بقیه همکارام مسولم به من گفت که از فردا تو باید بری و تا پایان این پروژه کنار پیمانکار باشی و از طرف شرکت اونجا حضور داشته باشی اولش که شنیدم ترسیدم گفتم من نمیتونم از پسش بر بیام مسئولیت داره و چرا من …ولی بعد یه چند ثانیه دلم لرزید و گفت هر اتفاقی که پیش بیاد خیر است و برکت و همینم شد…

    نزدیک یک ماه تو اون مسیر بودم کل کاریم که میکردم این بود که به پیمانکار و افرادش سر بزنم و مختصات جای تیرها رو بدم تا بکنن…برام تنخواه ریختن و گفتم هر چقد هزینه کنی شرکت میده ناهارت رو میری رستوران و برای ما فاکتور میاری و پولتو میگیری…کلی اضافه کاری خوردم…حق ماموریت بهم زدن…کلا در اختیار خودم بودم…آشناهای جدیدی تو اداره برق پیدا کردم و با چندتا مهندس دیگه ارتباط گرفتم و این ماه برام کلا خیر شد و برکت…

    جواب مرحله 4 :

    مورد 1:

    اساسی ترین تغییری که میخوام انجام بدم و تا الان به تعویق انداختم اینه میخوام از کار کارمندی در بیام و بیزینس خودمو بزنم هر چند بعد 7 سال خیلی برام سخته ولی به لطف خدا و راهنمایی های استاد عزیزم تو قسمت دوم از مجموعه این فایل ها و کمک و راهنمایی های شما عزیزان انجامش میدم.

    مورد 2 :

    برنامه ای که برای این چالشم دارم اینه که اول ابزارات لازمم رو تهیه کنم بعد یه مغازه پیدا کنم و بیزینسم رو شروع کنم

    مورد 3 :

    با استفاده از این آگاهی های این فایل میتونم ذهنمو با اتفاقات کوچیک شروع کنم به تغییرات آگاهانه و رفته رفته این تغییرات رو بزرگ تر کنم تا به امید خدای بزرگم روز به روز پیشرفتمو ببینم و حس کنم و لذت ببرم.

    خوشحال میشم دوستانی که متن بنده رو خوندن برام راهنمایی و مشورت بدن

    دوستون دارم️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فرشته اسلامی گفته:
    مدت عضویت: 509 روز

    با سلام خدمت شما معلم معنوی خودم و مریم جان عزیز .

    این فایل منو یاد یه تجربه از سالهای دوران مدرسه انداخت وقتی من تازه وارد کلاس اول راهنمایی شده بودم و وارد یه مقطع جدید تحصیلی شده بودم خیلی ترس داشتم اینکه نکنه یاد نگیرم درسهارو و خیلی ترسهای دیگه مخصوصا درس ریاضی رو چون یکم ضعیف بودم تو این درس خلاصه دوران تحصیل شروع شد و چند جلسه از درس ریاضی رو گذروندم اما دیدم اون ترسهام اون توهماتم به واقعیت داره تبدیل میشه و من هیچی از درس و یاد دادن این معلم نمیفهمم یکم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برم و دفتر حل شده مسائل ریاضی رو که دختر عموم که یک سال ازم بزرگتر بود رو از سال پیشش بگیرم و از طریق اون دفتر یاد بگیرم بعدش هر مساله ای که تو کتاب بود رو از روی اون دفتر نگاه میکردم و مینوشتم راحت بدون تمرین خیلی خوشحال بودم که مثلا من چقد زرنگم و اینا … چندین جلسه گذشت و هیچکس متوجه کارم نشد و تا اینکه یه روز سر کلاس ریاضی معلم منو برد پای تخته سیاه بعد چندتا مساله از درس رو بهم گفت و من نوشتم روی تخته و گفت حلش کن باورتون میشه حتی من فکر اینو که اینجوری راحت لو میرم رو نکرده بودم اون معلم ما عادت داشته هر کسی میره پای تخته دفتری که تمریناتش رو حل کرده رو باید تحویل معلم بده ..وقتی من پای تخته بودم و گفت مساله رو حل کن مونده بودم چکار کنم چون هیچی بلد نبودم فقط خیره شده رودم به تخته سیاه و اون عدد و رقم ها کم کم معلممون عصبانی شد و دفتر منو باز کرد تا یه نگاهی بندازه بعد تعجب کرد دید همه رو من درست حل کردم بعد ازم پرسید چرا تو دفترت درست اجام دادی و حالا بلد نیستی قضیه چیه . من سکوت… دوباره ازم پرسید اینبار با داد و بیداد منم خیلی ترسیده بودم و فوری همه چیو لو دادم و اون اون روز و اون لحظه اونقدر سر من داد و بیداد کرد و خرد و کوچیکم کرد که نگو…. وای که چقدر جلوی بچها حس بدی داشتم بعد اون قضیه من دیدم دیگه هیچ راهی ندارم جز اینکه برم پیش دختر عموم و بهش بگم بجای ماهی دادن به من ماهی گیری یادم بده و اون بهم کمک کرد و من تونستم کم کم یاد بگیرم و تمرین کنم و تلاش کنم تا اینکه بالاخره بعد یک ماه موفق شدم بشم یه دانش اموز شاگرد اول کسی که همون جلسه اول همه چیو میفهمه و نیازی به تمرین زیاد نداره …

    من اونموقع این چیزارو نفهمیدم اما حالا خوب میفهمم و درک میکنم که اون اتفاق به ظاهر بد چقدر تغییر داد مسیر پیشرفت درسم رو و اینه اینهمه سال تنفر من از اون معلم بیخودی بود و اون اگه اونجوری با من رفتار نمیکرد شاید من هرگز به این فکر نمیفتادم که من هر کاری رو با تمرین و تلاش و ممارست میتونم به بهترین شکل انجام بدم . هیچوقت توانایی هام رو نمیدیدم هیچوقت فکرشم نمیکردم که اره منم میتونم مثل دختر عموم شاگرد اول باشم منی که همیشه از تغییر ترسیدم تغییر مقطع تحصیلی .. تغییر معلم ها .. تغییر روش تحصیلی .. تغییر یادگیری .. اینکه چقد خودمو و توانایی هامو دستکم گرفته بودم … ما چقدر همیشه تو زندگی از تغییر شرایط فراری بودیم حتی یه بار با خودمون نگفتیم بجای مقاومت در برابر تغییرات تجربه اش کنیم خودمونو به چالش بکشیم با این تغییر شاید بزرگتر بشیم چرا ما فکر میکنیم با تغیرات یه چیزی ازمون کم میشه

    با تشکر از این فایل ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 1430 روز

    به نام خدا

    سلام…

    در مورد این فایل باید بگم خیلی وقته ک خودم دارم آگاهانه برای خودم تغییر ایجاد میکنم خودم تصمیم گرفتم چ رشته ای بخونم خودم تصمیم گرفتم دوره کارشناسیمو شهر دیگه بخونم و از این تغییر استقبال کردم و الانکه کارشناسیم داره تموم میشه خودم ب دنبال تغییرم و بدنبال ی شرایط جدیدم.

    قبلا یادمه بچه ک بودم وقتی قرار بود ی شهر دیگه برای زندگی بریم خیلییی ناراحت بودم و چون قرار بود وارد ی شهر بزرگ و ی مدرسه بزرگ و شلوغ تر برم هفته اول خیلیی اذیت شدم چون از همون اول اینو برا خودم بزرگش کرده بودم و فکر میکردم از پسش برنمیام.

    تغییر دیگه این بود ک همیشه از یه مسیر با ی اتوبوس ب شهر محل تحصیلم میرفتم و یبار مجبور شدم از طریق ی اتوبوس دیگه و مسیر دیگه برم و اولش خیلی برام استرس‌زا بود ولی این تغییر رو پذیرفتم و باعث شد با دل و جرئت تر بشم.

    به طور کلی بخوام بگم در اکثر مواقع تغییرات رو پذیرفتم و نتیجه خوبی هم ازش گرفتم شاید برای شروع سخت بود ولی شدنی بود.

    تغییری ک الان باید ایجاد کنم اینه ک ب دنبال شغل مربوط ب رشتم باشم و شرایطم رو بهتر کنم

    ی سری رفتارها هم هس ک باید عوض کنم و میدونم ک باید درستش کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1119 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    استاد بی نهایت ازت سپاسگزارم که استادانه و دلسوزانه در حین وقار ب ما یاد میدین که همه تغییرات رو خداوند ب وجود میاره و خداوند نیتش فقط خیر ماست و تغییرات قرار نیس مارو له کنه بلکه اومده که زندگی مارو ثروتمند تر راحت تر و لذت بخش تر کنه

    شما با این آرامشتان از صحبت در مورد تغییر دارین حس ریلکس بودن رو در مواجه با تغییر القا میکنین که اینطوری راحت تغییرات رو بپذیریم و به جای ترس بلکه استقبال هم بکنیم از تغییر و زودتر خودمونو آماده کنیم برای تغییر

    جملات تاکیدی این که تغییر اومده تا زندگی رو برای من راحت تر کنه ثروتمندتر کنه حالمو عالی تز کنه چون من فرکانس عالی فرستادم پس همه تغییرات ب نفع منه و بجای حال بد باید شادی کنم برای تغییرات ایجاد شده چون 100 درصد برای من رشد داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 648 روز

    بنام انرژی بی پایان خالق یکتا

    سلام وادب خدمت همه عزیزان دل وهمچنین استادعزیزدلم

    من برعکس خیلی ها عاشق تغییرکردن هستم /من درکوچ کردن بی نظیرهستم درتغییرات زندگی وکاری عالیم و

    درتغییرات باورهاعالیم خداراشکر// استادعزیزم یکی ازعاملهای پیشرفتم درزندگی همین بوده که درتغییرات زندگیم انعطاف پذیری م بی نظیرهست وهمیشه خودم روتشویق میکنم…ودرآخراین جمله روبگم به دوستان گلم هرکس باتغییرات زندگیش دوست نباشدوحال نکند{لذت نبرد}قطعا به مشکل برمیخوره باورکنیداینوازتمام وجودم میگم پس باروی بازباتغییرات زندگیتون رفتارکنیدوبرای خودتون جذابیت ایجادکنیدباهرتغییری درزنگیتون…

    امیدوارم همیشه درتمامی مراحل زنگیتون :شاد/سلامت/جیب پورازپول/ارامش/باعشق زندگی کنید..

    استادعزیزم روی زیباتونومیبوسم “”یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    کیارش گفته:
    مدت عضویت: 1407 روز

    به نام خالق بی همتا.الهی هزاران بار شکر و سپاس برای بودنم در این مسیر الهی هزاران بار شکر و سپاس برای حمایت و هدایت کردن هر ثانیه من برای مسیرهای زیباو اسان و پر ثمر.سلام درود و قدا خودت خدمت استاد عباسمنش عزیز و همه همسفرهای گرامی.سپاسگذارم از استاد عباسمنش عزیز برای سخاوت و به اشتراک گذاشتن این اگاهی های ناب و کار امد.جواب سوال ک تغییراتی ک اتفاق میفته بیشتر اوقات من ناراحت میشم ک قبلا من ب اون شخص عادت کرده بودم و به اون تفریح عادت کرده بودم و یا اینجای جدید سخته ک باهاش خودمو رو اوکی کنم یا این ادم جدید اومده تویه زندگیم شاید اخلاقش ب من نخوره.و بیشتر ریشه در عزت نفس ضعیف من داره و باور محدود کنند .و قسمت دوم ک چ تغییراتی در زندگی من اتفاق افتاده ک برای من خیر بوده.من حدودا دو سال هست ک تقریبا میرم برا ی پیاده روی و تا الان 5 پارک مختلف رو عوض کردم برای پیاده روی ولی هر بار پارک بعدی خیلی بهتر و با امکانات تر از جای قبل بوده و خیلی زیباتر و تکمیلتر از قبل ک اگه اون موقع بهم میگفتن بیا اینجا بهتره نمیتونستم باور کنم ولی الله بی همتا لطف کرد و هر بار منو سوپرایز کرد.در رابطه با دوستان جدید ک هر بار بهتر و با احترامتر و هم فرکانستر شدن خدارو هزار مرتبه شکر.درباره با رستورانهای ک میرفتم هر بار لوکیشن و ویو قشنگتر و غذا بهتر و قیمت مناسبتر و خیلی خیلی خفن تر شده ب لطف الله و من تکامل رو جز ب جز در این تغییرات درک کردم و حس کردم ک وقتی شما خودتون رو میسپارید ب الله خودش ی جور برات خوب میچینه ک خودت هنگ میکنی و فقط میگی خدایا شکرت نوکرتم ارباب خوبم.و کارهای ک میخوام انجام بدم مسیر پیاده روی رو تغییر بدم ک جاهای زیباتر ببینم و با دست مخالفم غذا بخورم و در روز اهنگ شاد گوش بدم برای قدم اول این تغییرات رو شروع خواهم کرد به لطف ک کمک الله.تن سالم لب خندان و جیب پر از پول داشته باشید ب لطف الله مهربان.خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 209 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    خدایی که همه چیزم از آن اوست

    سلام و احترام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین و دوستانم در سایت ….

    من متاسفانه خیلی طول کشید تا تونستم خودمو تغییر بدم … من توی زندگی شخصی خودم همیشه نقش یه آدم فداکار رو داشتم و هر مشکلی پیش میومد این من بودم که باید حلش میکردم و کلا خودمو فراموش کرده بودم با وجود اینکه مدام اطرافیانم بهم میگفتن که این کار وظیفه ی تو نیست که انجامش بدی یا این مشکل ربطی به تو نداره که بخوای حلش کنی !!! خلاصه اینکه من خودمو کلا فراموش کرده بودم و دنبال تغییر این اخلاقم اصلا نبودم با اینکه به شدت استرس و اضطراب گرفته بودم به خاطر مشکلاتی که فکر میکردم من باید حلشون کنم و‌خودمو مسئول میدونستم…..و این ماجرا همچنان ادامه داشت تا اینکه یه اتفاقی توی زندگی من افتاد که الان وقتی فکر میکنم اگه این اتفاق توی زندگی من نمی افتاد من همچنان همون آدم فداکار قبلا بودم …. با اینکه روزهای سختی رو گذروندم برای اون اتفاق وحشتناک و‌سخت اما استارتی شد برای تغییر خودم …. و من کلا عوض شدم بعد از اون اتفاق و دیگه ذهنم مقاومت نمیکرد البته بگم یهوویی هم تغییر نکردم کم کم خودمو با اون اتفاق،ذهنمو قانع میکردم که من باید تغییر کنم به این دلیل… مدام برای خودم دلیل میوردم که باید تغییر کنی تا بتونی زندگی راحت و و بدون استرسی داشته باشی ….الان حالم خییلی خوب شده و خداوند منو هدایت به سایت استاد…. استاد همیشه میگن وقتی میخوای تغییر کنی جهان هدایتت میکنه به سمت مسیر درست و کمکت میکنه … من مطمئنم خداوند اون اتفاق رو از عمد توی زندگی من انداخت تا من به خودم بیام و خودمو تغییر بدم و دیگه برای کسی فداکاری نکنم حتی برای عزیزترین فرد زندگیم و هر چیزی اندازه داره …..درسته اون اتفاق برای من خییلی سخت بود و روزهای سختی رو گذروندم اما تهش برای من قشنگ بود که مهم‌ترینش رسیدنم به آرامش بود آرامشی که هیچوقت نداشتمش…….و الانم شغلی دارم که عاشقشم و اینم هدایت خداوند بود بعد از اون اتفاق که منو هدایت کرد به سمت این کار تا استقلال مالی داشته باشم….. درسته کارم خییلی سخت بود و خیلی طول کشید تا حرفه ای بشم توی کارم اما اینم تهش قشنگه چون به هرحال آدم باید بهای هر چیزی رو پرداخت کنه منم بهاشو دادم…….

    خدایا شکرت برای همه چی …. میدونم که روزهای قشنگی در انتظارمه و منم سفت و سخت ادامه میدم تا به اوج موفقیتم برسم و یه روز خیلی نزدیک همه جا میگم که من دستم توی دست خداست که الان توی این موقعیت بزرگ وایسادم…..خدایا خییلی دوستت دارم …….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    فاطمه بیات گفته:
    مدت عضویت: 1044 روز

    سلام استاد جان،امید وارم که عالی باشید

    من دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم

    و همین باعث شده بود که کارای مهم بیشتر رو دوششون باشه

    یه چیزایی مثل کارای بانکی/خرید/کارای اداری

    منم چون دختر کوچیک خونه بودم هیچکس هیچ کاری باهام نداشت

    ولی من اومدم یه تغییری ایجاد کردم

    اینم این بود که 18 سالم که شد رفتم حساب شخصی خودمو باز کردم

    اوایلش یکم ترسناک بود ولی وقتی همشو خودم انجام دادم تهش خیلی برام افتخار آفرین بود…

    اینطور بودم که دیدی کاری نداشت؟

    یا زمانی که برای کارای دانشگاهم اقدام میکردم،خواهرمو با خودم نبردم

    خودم رفتم کارای ثبت ناممو انجام دادم

    رفتم برای پاسپورت اقدام کردم

    اوایلش یکم سخت بود،چون من به سن قانونی رسیدم ولی خب به اصلاحی سنم به قیافم نمیخوره،باعث میشد که بهم بگن عمو جون*

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    لیلا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 549 روز

    ب نام خدایی که مالک جسم وجان ماست همیشه هست و خواهد بود

    سلامی گرم خدمت راهنمای زندگیم و عشق جااان مریم باااانوووو

    وقتی دارم فکر میکنم الان به گذشته میبینم که از گذشته تا به حال اکثرا پذیرای تغیرات بودم خواه خواسته بوده یا ناخواسته وازدست من خارج بوده همیشه عاشق تغیر بودم ودنبال ایجادش مثلا به عنوان خانوم موی بلند برایه خانوم خیلی محبوبه وخواستنی اما دریه زمانی من قیدشو زدم به سادگی و گفتم راحتی خودم اولویته باوجودی که همه اطرافیانم مخافت میکردن و سرزنش اما کوتاه کردم موهامو به سبک پسرونه فشن ویهو قیافه م ازاین روبه اون رو شد اتفاقا دیدم چقدر زیباتر دیده میشم کلا تو عمرم دفعه اول که کوتاه کردم پشیمون شدم اما برای بار دوم بازم انجامش دادم ونتیجه عالی شد و یااینکه داستان جابه جایی م از منطقه محل سکونتم که داخل شهر بود و دسترسی به همه جا اسون و نزدیک پدرمادرم بودم یهو یه الهامی بهم شد که برم شهرک خارج شهر 39 کیلومتر دورتر از همه و باکمال میل پذیرفتم و خداروشکر پدرمادروخواهرام اولش خیلی گارد گرفتن و گفتن دور میشی رفت امد سخته هروز نمیبینم تون اما بی توجه به همه مسایل اومدم به نقطه ای که هیچ تصوری ازش نداشتم اصلا کسی از اقوام اونجا ساکن نبود عملا همه غریبه، محیط ناشناخته روزی که پاگذاشتم املاک برای خونه دیدن همون موقع به پیشنهاد مشاور املاک منطقه رفتیم بازدید و بعدش دیدم وای خدای من همونیه که میخام خونه دو خواب کف پارکت، کابینت های های گلاس، پذیرایی بزرگ، حیاط خفن، وتمام امکانات رفاهی همه یکجا داره سریع گفتم اوکیه و قرار دادبستم وتمام الان سه سال میگذره که همون منطقه ساکن هستم و فهمیدم که دارم تو بهشت زندگی میکنم روزبه روز زیبایی های بیشتری دیدم همسایگان بافرهنگ، خیابونای تمیز لاین بزرگ، خلوت، ویوی بی نظیر روبه دشت و کوه، هروز شاهد دیدن زیبایی های خداوند هستم و بعد سه سال عاشق تر شدم و الان یه حسی بهم میگه موقشه دل بکنم ازاین محیط و زیبایی هاش تا خدا منو به جاهای زیباتروبهتر هدایت کنه ودل بدم به خودش و الهاماتش و دیگه اینکه جدایی م از همسرم بود اوایل خانواده م خیلی سرزنش و ترس از قضاوت بقیه و اینکه چیزی کم نداری دردت چیه که میخای جدا بشی و انصافا مشکل خاصی نداشتیم باهم فقط فقدان عشق رو همیشه احساس میکردم ودلم میخاست عاشق بشم و تجربه کنم این حسو ودنبال زندگی دلخواه خودم بودم وته دلم همیشه جدایی رو میخاستم تا اینکه که پاگذاشتم روی همه ترسام وخودم بهش پیشنهاد دادم که جدا بشیم اما هربار مخالفت میکرد تا اینکه خودش راضی شد و به سادگی توافقی جدا شدیم ازهم وبعد اون اتفاق سراسرروزای زندگیم شادی و اتفاقات عالی بوده برام وخداروشاکرم به خاطرش استاد جانم من همیشه ادمی بودم که تو زندگیم سبک شخصی خودمو داشتم و نظر دیگران اصلا برام مهم نبوده ونیست اصلا درهیچ زمینه ای و خداروشکرتابه الان با همین سبک پیش رفتم و خیلی ام راضی ام وخیلی تغیرات دیگه ای که خودم به شخصه اگاهانه ایجاد میکنم مثلا هراز گاهی دکوراسیون منزل رو تغیر میدم و کلی روحیه ام عوض میشه بااین تغیرات کوچیک وبزرگ که ایجاد میکنم کلا عاشق تجارب جدیدم غذاهای جدید، مکان های جدید، ادمای جدید، و تغییر دیگه ای که باید بدم تو ساختن شخصیت خودمه نواقص شخصیتی زیادی دارم وباید کار بشه روشون یکیش که پرواضحه کمال گرام همیشه باید همه چیز در بهترین سطح و پرفکت خودش باشه واین موضوع همیشه منو اذیت کرده وبه لطف الهی شروع کردم به کار کردن روی شخصیت خودم وتا حدودی داره روبه بهبودی پیش میره وسعی میکنم تاحد ممکن راحت بگیرم همه چیزو زیاد سخت و پیچیده ش نکنم و شغلی رو که تبهر دارم تو اون زمینه و منتظرم شرایط پرفکت بشه ازهمه لحاظ تا شروع کنم دست وپا شکسته دارم حرکت میکنم و باید قدمی اساسی بردارم به سمتش و با اراده و توکل استارت شو بزنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3644 روز

    سلام به همه

    سوال این قسمت

    «وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟! »

    برای جواب باید از سنین پایین تر خودم شروع کنم.‌ در کودکی که خیلی وابسته به پدر و مادر بودم و طبق چیزایی که شنیدم اگر حتی به درخواست خودم مثلا خونه ی پدربزرگ میموندم چون دایی هامو خیلی دوست داشتم، نصفه شب دلم یاد خونه رو میکرد و گریه که منو ببرید خونمون. حالا این مال خیلی بچگیه که شاید تقریبا همه بچه ها اینطور باشن هرچند که بازم به نوع رفتار خانوادشون هم می‌تونه برگرده.

    توی دوران دبستان در کلاس چهارم، چندین مدرسه عوض کردم. اولش با هیچکدوم راحت نبودم ولی در نهایت با یکی از این مدرسه ها کنار اومدم و اونجا دوست پیدا کردم و نمرات خوبی گرفتم و محیط جدیدی رو تجربه کردم. سال پنجم باز به یه مدرسه جدید رفتم ولی اینبار راحتتر بودم با محیط جدید و باز دوستای جدید و چالشهای جذاب جدید. حتی یکی از دوستانم که صمیمی شدیم، با همدیگه توی مدرسه نمونه دولتی قبول شدیم و با هم به اونجا رفتیم. یعنی باید بگم من اولش مقاومت دارم برای تغییر ولی بعدش باهاش راحت میشم. دلیلش رو هم در ادامه میگم.

    بعد اون دیگه حداقل توی دوران مدرسه یادم نمیاد برای تغییر مقاومت داشته باشم. حتی اگر این تغییر میخواست جابجا شدن با اتوبوس باشه یا پیاده روی یا هرچی.

    تغییر بعدی که بخوام بهش اشاره کنم، بحث فوتباله. خب من به همراه پسر داییم که تقریبا هم سنیم، همیشه تو کوچه بازی میکردیم و بعدش با هم می‌رفتیم یه پارکی بود نزدیک خونمون و اونجا بچه های دیگه ای بودن که فوتبال باهم بازی میکردیم. بعد چند سال ما پامون با همون بچه ها به سالن باز شد و گفتیم میریم سالن که بهتره و اینا. دوباره توی همون سالن ها با افراد جدیدی آشنا می شدیم که توی چمن بازی میکردن و سطح شون از ما بالاتر بود. خب منم یادمه تازه با استاد آشنا شده بودم و خیلی انگیزه داشتم برای رشد و پیشرفت. به یکی از اون افراد جدیدی که باهاشون آشنا شده بودیم، گفتم من چجوری میتونم بیام چمن بازی کنم. گفت برو فلان جا خودتو معرفی کن بگو از طرف من آمدی. خلاصه برای اینکار باید من پا به محله ای میذاشتم که هم دور بود هم تا به حال هیچوقت به تنهایی اونجا نرفته بودم و خیلی کم هم اونجا رفته بودم. ولی مصمم بودم برای هدفام که هر جوری شده برم و تنهایی رفتم و مربی هم بهم گفت بیا شروع کن و منو دید و ازم خوشش آمد. یعنی این یکی از تغییراتیه که با اشتیاق چون میدونستم پیشرفت میکنم، نه تنها مقاومت نداشتم بلکه کلی شور و شوق برای ایجادش داشتم.

    تغییر زمان خدمت هم بوده. وقتی خدمت شروع شد، اولش مقاومت بود، به چشم اختلال در زندگیم بهش نگاه میکردم ولی هرچی می‌گذشت سعی میکردم به نکات مثبتی که داره و چیزایی که دارم یاد میگیرم توجه میکردم. مثلا اینکه بالاخره حقوقم به حدی هست که راحت دوره های استاد رو بگیرم یا فلان امکاناتی که می‌خوام رو بگیرم. یا توی اون محیط با چالش‌های مختلف مواجه بشم که هر کدوم چقدر باعث رشد من میشن مثل چالش نحوه رفتار با آدمهای مختلف با عقاید و ویژگی های مختلف، چالش شبیه سازی زمان مهاجرت که وقتی تنهام از پس خودم بربیام یا چالش مسئولیت هایی که بهم سپرده میشد و خوب انجام دادنشون که در این مورد مسئولیتی که بهم سپرده شده بود رو خودم انتخاب کردم توی سربازی و به لطف هدایت های خدا خیلی عالی انجامش میدادم و هرروز انگار یه مسابقه ای داشتم با خودم که بهترش کنم.

    علت اینکه اولش مقاومت دارم واسه تغییر اینه که نمیام برای خودم ترسیم کنم اون آینده و پیشرفت هایی که با ورود به این تغییر در من ایجاد میشه و به جز مورد فوتبال که داوطلبانه به استقبال تغییرات میرفتم اونم اولش، بقیه اولش یکم مقاومت داشتم ولی به هرحال چون باید میشد و اون تغییر بالاخره رخ میداد، باهاش کنار می‌آمدم نه اینکه با شوق و ذوق به استقبالش برم.

    حتی در مورد تغییری مثل اینکه برم وارد چالش‌های جدید بشم توی فوتبال و خودمو بیشتر در معرض دریبل زدن قرار بدم، همینم باهاش مقاومت داشتم چون حرف مردم برام مهم بود. میترسیدم نشه بعد مورد انتقاد و سرزنش و طردشدن واقع بشم. یعنی این شرک رو‌ اگه از وجودم کمرنگ و کمرنگ ترش کنم، خیلی راحتتر با تغییرات مواجه میشم و استقبال میکنم ازشون.

    فعلا این جواب من به سواله این قسمته قبل اینکه ادامه فایل رو گوش کنم.

    استاد اتفاقا در مورد شرکتهای موبایل سازی و میزان فروششون داشتم یه ویدیو می دیدم قبل این فایل که نشون میداد با نمودار تعداد فروش اونها رو به نسبت سالی که درش بودن و همینطور زمان رو‌ دور تند بود و اون نشانگر هر شرکت که میزان فروشش بود کم و زیاد میشد و اگر اشتباه نکنم نوکیا تا سال 2007 و 2008 هنوز بالا بود و میزان فروش ثابتی داشت و زیاد تکونی نمی‌خورد میزان فروشش، بعد به یکباره نوکیا سقوط کرد و محو شد از اون رده بندی شرکتها. خیلی خوبه که الان میفهمم چرا یه شرکتی که اونهمه فروش داشت، چرا یکباره محو شد، دلیلش پذیرای تغییرات نبودن بود.

    این جمله از داستان کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد که استاد گفتید خیلی برام مفهوم داشت. چون خیلی وقته این کتاب رو نخوندم. گفتید اون موشا در حالی که داشتن از اون پنیرا استفاده میکردن، میرفتن دنبال پنیرای جدید، دنبال موقعیت های بهتر و وقتی پنیر تمام میشد، اینا پنیرهای جدیدی پیدا کرده بودند. همین درس رو اگه ما تو زندگیمون اجرا کنیم، هیچوقت اوضاعمون بد نمیشه. وقتی مهارتهای کاریمون خوبه، خوب پول درمیاریم، روابط عالیه، شهر خوبی زندگی میکنیم و … بیایم حالا ببینیم چطور میتونم مهارتهام رو بهتر کنم، بیشتر و راحتتر و لذتبخش تر و سریع تر و خلاقانه تر پول بسازم، روابطم عالیه، چیکار کنم که عالیتر بشه و دنبال راه حل ها برم، شهر و کشور خوبی زندگی میکنم ولی از یه چیزایی راضی نیستم، خب بگردم ببینم کجا راضیم می‌کنه و براش حرکت کنم. این نکته از این داستان باعث میشه ما همیشه رو به جلو باشیم. باعث میشه خیلی راحتتر وارد چالشها بشیم. بیشتر هدایت رو در عمل استفاده کنیم. بیشتر توکل در عمل داشته باشیم.

    این نکته هم خیلی برام جالب بود که ما می‌خوایم بریم جایی که برامون آشناست و حتی رستوران جدید، مکان تفریحی جدید و هر چه جدید باشه رو امتحان نمی کنیم چون از تغییرات می‌ترسیم به هر دلیلی و باید من بیام این ترسا رو‌ با ابزار منطق حل کنم.

    جملات طلایی این فایل

    یه جوری به ذهنمون بفهمونیم که تغییرات خوبه، تو دل تغییرات شرایط خیلی خوبی هست.

    تغییر خوبه، تغییر یه فرصت جدیده، اگر من جز اون اولین آدمایی باشم که با آغوش باز تغییر رو میپذیره، من جز اون افرادی هستم که خیلی زود از این شرایط تغییر یافته استفاده می‌کنه به نفع خودش به جای اینکه مقاومت کنه.

    اگر مقاومت میکنیم در مورد تغییر نشون میده که باورهای خیلی محدودکننده ای داریم و البته که خیلی از فرصت های خوب رو از دست خواهیم داد.

    تمرین

    می‌خوام تمرکز کنید روی اتفاقات و تغییراتی که توی زندگیتون رخ داد و نتایج خیلی خوبی داشت

    1. تغییر محل زندگیم در گذشته که باعث شد با دوستای جدید آشنا بشم و فرصت های جدید داشته باشم و پیشرفت کنم

    2‌. تغییر در روند ادامه دادن فوتبالم و وارد یه تیم حرفه ای تر شدن و برای اجرایی شدن این تصمیم وارد یه محله جدید شدن و با کلی موقعیت و فرصت روبرو شدن و رشد کردن

    3. اقدام برای خدمت سربازی که یکبار برای همیشه پروندش رو ببندم و چه رشد ها و نتایج خوبی داشت با اینکه اصلا دوست نداشتم این تغییر رو و همیشه ازش فراری بودم

    4. تغییر در روند و سبک فکر کردنم و دنیا رو از زاویه جدیدی دیدن که چقدر باعث رشدم شد

    5. تغییر در نوع تغذیم و پرداخت بها برای فهمیدن سبک درست تغذیه که زندگیم و آرامشم رو دگرگون کرد و از جهل نجاتم داد

    تمرین بعدی هم اینه که با تغییرات کوچیک سعی کنم ذهنم رو آماده کنم که تغییرات رو بپذیره و از تغییر کردن لذت ببره و دنبال فرصت هایی باشه تو تغییرات. یعنی اگر یه شرایطی تغییر می‌کنه نگه چه بلایی سرم اومد، بگه چه فرصتی توی این شرایط جدید من میتونم پیدا کنم، چطور میتونم از این تغییرات به نفع خودم استفاده کنم، چطور میتونم این وسط چیز یاد بگیرم، چطور میتونم پیشرفت کنم.

    عبارات تاکیدی

    تغییرات همیشه کمک می‌کنه که من پیشرفت کنم

    در دل تغییر فرصت هایی هست برای پیشرفت و یادگیری

    جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با تغییرات جهان میتونم موفقیت بیشتری کسب کنم

    برای تغییراتی که ناخواسته ایجاد شده: خداوند این تغییر رو ایجاد کرده در زندگی من و حتما یه خیر و برکتی در این تغییرات هست، حتما یه فرصت خوبی هست. اینم از اونجاییه که خداوند فقط منبع خیر و برکته. باید برم تو دلش ببینم چیه، خداوند خودش هدایت می‌کنه منو تو این مسیر و شرایط جدیدی که تغییر کرده و من اصلا آشنا نیستم باهاش و من برم تو دلش ببینم چه اتفاق خوبی منتظرمه و ببینم خداوند چطوری میخواد منو هدایت کنه که تو این مسیر جدیدم موفق باشم.

    تمرین بعدی

    چه برنامه ای دارید بعد از این جلسه که چه تغییراتی رو خودتون آگاهانه در زندگیتون ایجاد کنید؟

    تغییر در دیسیپلین زندگی خودم در دو مورد. 1. تغذیه 2. تفریح و کار

    می‌دونم که روند تغذیم با اینکه مناسب تر شده ولی هنوز به نظم خودش نرسیده که هرروز مناسب باشه و آشغال به خودم ندم. البته این تغییر رو شروع کردم و ایندفعه با رعایت قانون تکامل دارم پیش میرم و می بینم که چقدر ذهنم همراه تره و راحتتر داره کنار میاد با این سبک جدید.

    در مورد تفریح و کار هم باید تعادل بیشتری داشته باشم و توی طول هفته بازهم با رعایت قانون تکامل تفریحاتم رو کمتر و کارم رو بیشتر کنم و آخر هفته ها به تفریح اختصاص داشته باشه و متعادل تر باشه کار و تفریحم.

    این نکته خیلی زیبا بود که با باورهای توحیدی روی همکاران خودمون هم حساب باز نکنیم و آماده باشیم برای اینکه شاید یه روزی اینا برن و هیچ اشکالی نداره این و این نه تنها بد نیست بلکه یه فرصتیه برای پیدا کردن دوستان و همکاران بهتر برای اینکه کارو بهتر انجام بدیم. تحسینتون میکنم.

    متشکرم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: