ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-20 08:13:572024-02-20 08:31:07ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
بله به نظر من با ایمان و تمرین و در مسیر درست قرار گرفتن میشه در هر زمینه پیشرفت کرد .
اصلا مگه میشه با آموزه های استاد پیش رفت و این باور رو نداشت که با تلاش و ایمان قوی خدا هدایت میکنه و موفق میشی …
ممنون استاد بابت فایل های بی نظیری که میذارید و ما رو نسبت به ذهنیت درست آگاه میکنید .
بنام خداوند هدایتگر و وهابم.
سلام استاد عزیزم و همراهان باارزشم.
پاسخ ب سوال اول فایل:
قبل از اشنایی من با استاد،بشدت معتقد بودم و باور داشتم ک استعداد خیلی مهمه.
مثلا کسی ک تو زمینه ی موسیقی،نقاشی،خانندگی،شنا،رانندگی و….
یا هر هنر دیگه ای موفق شده،ذاتا استعداد داشته و با همین توانایی ب دنیا اومده.
همون مثال غلطی ک میگن طرف از شکم مادرش هنرمند دنیا اومده یا پولدار دنیا اومده.
این باور و داشتم ک چون پدرو مادرش هنرمند،پزشک یا ثروتمند بودن اون هم ارثی و ژنتیکی هنرمند یا پزشک یا …شده.
در مورد ثروتمند شدن این باور بسیار قوی تر بود.یا بهتر بگم این ترمز.
معتقد بودم پول دراوردن استعداد خاصی میخواد ک من ندارم.
چرا؟چون تو خانواده ای ک زندگی میکنم کسی ثروتمند نیس پس من هم استعداد ذاتی برای پول ساختن ندارم.
(این ترمز دقیقا موقع جواب دادن ب این سوال خودشو نشون داد چقدر جالب)
واقعا نوشتن کامنت و تمرین هارو جواب دادن معجزه میکنه ک قبلا فکر میکردم استعدادی توی کامنت نوشتن ندارم.
ولی تا الان چندین کامنتم توسط استاد لایک خورده و ب عنوان کامنت منتخب توی کانال تلگرام گذاشته شده ک باورم روز ب روز قوی تر شد ک منم میتونم کامنت خوب و تاثیر گذار بنویسم.
منی ک بشدت علاقه مند ب آواز خوندن بودم و هستم ولی چون ذاتا استعداد و صدای خوبی ندارم پس نمیتونم اواز خان بشم.
حتی یکسال هم کلاس اواز رفتم و دقیقا استاد اوازم گفت ک ما صدای خوب و ذاتی نداریم هر کسی میتونه اواز بخونه بشرطی ک تمرین کنه و صداشو تقویت کنه.
استاد اوازم گفت تُن صدای زیبایی داری در صورتیکه تا قبل اون از شنیدن صدام توی وویس هم وحشت داشتم.
مربیم معتقد بود صدام قوی هست و فقط باید تمرین کنم.
هر جلسه هم خوب پیشرفت داشتم و هر دفعه قطعه های سختتری بهم اموزش میداد.
ولی از اونجایی ک این باور تو ذهنم قوی بود و هنوز هم با شما و اموزش ها اشنا نشده بودم،بر این باور شدم ک:نه،من استعداد خانندگی ندارم.
خسته شدم و دست از تمرین برداشتم.
حدود 20 سال پیش هم کلاس طراحی با مداد رفتم و با وجود پیشرفت خوبی ک داشتم باز بدلیل نداشتن تمرین و ممارست و زود ناامید شدن،اونم کنار گذاشتم.توقع داشتم همون سال اول تابلوهای گزانقیمت بکشم و خودمو با هنرمندانی مقایسه میکردم ک سالها کارشون طراحی بوده و تجربه داشتن.(باز هم ترمز مقایسه ی خانمان برانداز:(((
الان تازه متوجه شدم تو هر کاری رفتم توش خوب بودم،یعنی انگیزه شو داشتم ولی باورهام همه چیو خراب کرده.
یادمه بشدت از اب،شنا کردن و رانندگی میترسیدم.(در حد مرگ)
حتی فکرش هم نمیتونستم بکنم ک ی روزی بتونم توی عمق 4 متر شنا کنم یا در این حد تو رانندگی مهارت کسب کنم جوری ک ،شب ،توی جاده،برم سفر.
الان ک برگشتم ب عقب نگاه کردم دیدم فقط تمرین کردم ک تونستم.
هم خوب شنا کنم هم رانندگی.
اشپزیم عالیه فقط با ادامه دادن.
اراده ام عالیه چون تونستم ی زمانی 25 کیلو وزن کم کنم و ب اندام نرمال برسم.
الان ک فکر میکنم میبینم از پسِ هر کاری ک توش ادامه دادم براومدم.
پس منم میتونم منم استعداد دارم بی عرضه نیستم.
فقط نباید دلسرد بشم.
از وقتی ک با قانون تکامل اشنا شدم و توی دوره ی احساس لیاقت فهمیدم ک انسان از پس هر کاری برمیاد فقط باید تمرین کنه،استمرار داشته باشه،تجربه کسب کنه و توی مسیر علاقه اش قدم برداره،این باور غلط کمرنگ و کمرنگ تر شده.
من با شما استاد عزیزم ب این درک رسیدم ک من هم میتونم تو هر شغلی و هنری ک بهش علاقه دارم موفق بشم.فقط و فقط باید روز ب روز تجربه کسب کنم،خسته نشم،ناامید نشم و ادامه بدم.تکامل و رعایت و طی کنم.
کلی هم فکت برای خودم میارم و ب ذهنم میگم.
از کارایی ک خودم کردم مثل یادگرفتن رانندگی،شنا،اشپزی و و
تا شما استاد عزیزم و ادم های اطرافم و دور و نزدیک…
واقعا میشه مغز رو بهبود داد،عادت داد ب هر کاری.
فقط و فقط تمرین و تلاش و ادامه دادن میخاد ولاغیر.
استاد عزیزم بابت این فایل بینظیر سپاس گزارم.
در پناه الله مهربان باشین/
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر
سلام استاد جانم سلام خانم شایسته عزیز و مهربان
استاد جان ادای احترام میکنم بهتون از این احترام های هنرهای رزمی که دو کف دستشونو میچسبونن به هم و مقداری سرشونو میارن پایین،این احترام در هنرهای رزمی نهایت احترام و صادقانه ترین احترام هست به اون فضای تمرین هنرهای رزمی و البته استاد اون کلاس،
من ادای احترام میکنم به شما که اینقدر با بیانی زیبا و فوق العاده به ما درس میدین و من هر قسمت از فایلو که گوش میکردم میگفتم آره دقیقا دقیقا چقدر استاد قشنگ این موضوع رو توضیح میده،
واقعا این کلمه ی استعداد از کجا اومده اصلا؟! ما باید به وجود همین کلمه هم شک کنیم!
من از بچگی چون که پدرم کارهای چرمی انجام میداد و بعدش هم که تقریبا سن من بیشتر شد پدرم کارهای هنری انجام میداد و من لاجرم با هنر یک مقداری درگیر بودم،
وقتی رسیدیم به دبستان من تو دبستان عاااااشق کلاس ها نقاشی بودم عاشق مداد رنگی بودم و حتی توی خونه هرجا بیکار میشدم میشستم برای خودم نقاشی میکشیدم نه حالا نقاشی های حرفه ای ولی نسبت به بچه بودنم و عشقی که اون موقع بهش داشتم میشستم و کلی نقاشی میکشیدم،
و از طرف خونواده اینجور داشت به من القا میشد که من استعدادم تو نقاشی عالیه
پدرم با هنرمندان برجسته ی نقاشی ارتباط داشت و تقریبا فکر میکنم دوران راهنمایی بود که پدرم منو فرستاد کلاس نقاشی رنگ و روغن،که چند روزی روی طراحی کار کردیم و بعد روی بوم،من از همون اول ارتباط مناسبی با طراحی برقرار نکردم در صورتی که اصل و اساس نقاشی اینه که شما اول طراحیت قوی باشه بعد میتونی خب تو نقاشی حالا به هر سبکی موفق تر عمل کنی،من مدتی اون کلاس رو ادامه دادم ولی من بیشتر وقت اون روز هامو داخل گیم نت بودم و حتی بعضی موقع ها کلاس نقاشیمو میپیچوندم و میرفتم گیم نت،که بعد یه جایی پدرم منو دعوا کرد گفت چرا نقاشیتو تمرین نمیکنی مثلا این چه ببریه که کشیدی یه همچین چیزایی یادمه که من کلن عصبانی شدم گریه کردم و دیگه ادامه ندادم دیگه کلاس هامو نرفتم،و کلی دوست داشتم بازی کنم ،من توی گیم نت اوایل تو بازی وارکرافت ضعیف بودم و بعضی از بچه ها بودن که خیلی مغرور بودن و بعضی موقع ها وسط بازی منو مسخره میکردن و خب اونا خیلی بهتر از من بودن،و من هر بار که اونا منو مسخره میکردن به جای اینکه نا امید بشم بیشتر و بیشتر میخواستم که بهتر بشم و روشونو کم کنم،و چون دوست داشتم بیشتر وقت میگذاشتم و بیشتر تمرین میکردم و بازی میکردم،
اینو میخوام بگم که برای من اینطوری بوده که تو هر مقطعی به هرچی که بیشتر علاقه داشتم با پیگیری و ادامه دادن و تمرین کردن تو هرررر کاری که خواستم توش خوب شدم،
و من هم تونستم تو همون بازی خیلی خوب بشم و به جایی رسیدم که برای مسابقات تیمی میرفتیم و مسابقه میدادیم
یا مثلا تو یه سری درس ها که حالا چه مدرسه چه دانشگاه بقیه خیلییییی گندش میکردن و مثلا میگفتن وای سخته و نمیشه،دقیقا تو همون درسا تمرکز لیزری میذاشتم تو کتابخونه و اینقدر میرفتم تو دلش تا حل کردن اون مسائل برام آسون میشد و بالا ترین نمره هارو میگرفتم،بعد بقیه بچه ها فکر میکردم که من استعداد خاصی تو این درس دارم درصورتی که خودم اصلا فکر نمیکردم استعداد خاصی داشته باشم تو این موضوع فقط خواستم شد،
تو کارگاه پدرم تقریبا هر کاری که بود بدون اینکه اصلا یک بار بخوان بگم نمیتونم یا نمیشه،از همون بچگی قشنگ میشستم از رو دست بابام نگاه میکردم با دقت بعد من هم تکرار میکردم شاید اولاش یکم خراب میکردم اما خیلی زود میشد که توی همون کار ماهر میشدم و با سرعت بالا انجامش میدادم،
تو بحث ورزش ،یه زمانی مثلا همون دوران راهنمایی با تیم محله میرفتم فوتبال و من چون یک مقدار قدو هیکلم بزرگتر از بقیه بود همیشه منو میذاشتن دفاع و حالا نمیدونم اصلا این بحث استعداد از کجا اومده اما من به طرز عجیبی تو هر موقعیتی قرار میگیرم اصلا به این فکر نمیکنم که من استعدادشو دارم یا نه،تو ذهن من اینه که انجامش میدیم تا بالاخره یادش بگیریم توش خوب بشیم،
من باز تو همون دفاع خب به اون اندازه ای که ادامه دادم توش خوب شدم،
یا مثلا مدتی هم تو مدرسه تو هند بال مدرسه وقتی بازی کردم دیدم دوستش دارم و چون با دست هم بود دوست داشتم و یادمه دعوت شدم به اردوی تیم سپاهان نوجوانان،و شاید فکر میکردم که من نمیتونم بهتر از مثلا بچه هایی که حرفه ای هستن باشم چون میخواستم از همون اول خوب عمل کنم ولی تمرینات رو انجام میدادم حالا یه جاهایی هم خراب میکردم،اما ادامه میدادم،تا اینکه من تو یه بازی رسمی بین مدرسه ها،من طرقوم شکست و 3 ماه بستری شدم و دیگه ادامه ندادم،نه بخاطر چیزی،دیگه سمتش نرفتم،
تا اینکه از طریق یکی از بچه ها و درخواست هایی که احتمالا خودم قبلا ارسال کرده بودم من وارد دنیای رزمی شدم،و اصلنم فکر نمیکردم استعداد خاصی توش داشته باشم،فقط تو اون لحظه انگار دوستش داشتم و همینطور کوچولو کوچولو ادامه دادم،
و حالا داستاناشو قبلا گفتم،بعد دیدم توانایی های خوبی دارم تو هنر های رزمی ولی چیز عجیب غریبی نبود که فکر کنم استعداد توش داشته باشم،
حالا منم هرجا میرفتم هی بهم میگفتن تو بسکتبالیستی یا والیبالیستی؟! چرا چون قدم بلند بود،اما اصلا علاقه ای بهشون نداشتم،و میگفتم نه من رزمی کار میکنم،
خلاصه من تو همون رشته ای که بعد از عوض کردن یکی دوتا باشگاه واردش شده بودم،روز اولی که وارد باشگاه شدم بیشتر از 100 نفر تو باشگاه بودن و من یادمه تو رخت کن وایمیستادم و گرم میکردم،
من روزها اول و ماه های اول و حتی سال های اول کتک میخوردم،دستو پام له میشد زیر دستور پای بچه ها اما من عاااشق شده بودم و دوست داشتم هر روز بهتر بشم و هر گز هیچ موقع وقتی کتکمیخوردم و یا تسلیم میشدم هرگز تا امید نشدم و خدارو شکر نمیدونم آبشخورش از کجاست ولی همیشه تو این موارد گفت و گو های درونی من مثبته،یعنی سرزنش کردنی تو وجود من نیست،
که بعد از گذشت سه سال که اصلا نفهمیدم کی گذشت من شدم ارشد باشگاه و تموم اون افرادی که من روز اول دیدمشون و میگفتم وااای اونا چه غول های هستن،تمومشون رو تسلیم میکردم و بعد هم که گفتم اینقدر من عاشق بوکس و مبارزه بودم که خود جوش میرفتم مسابقه میدادم جدای از باشگاه خودمون و من توی بوکس نه به خاطر استعداد خاصی به خاطر اینکه بیشتر رفته بودم مبارزه کرده بودم و زده بودم خورده بودم مهارتم توانایی هام بیشتر شد و به طور خیلی واضحی حتی کسایی که قبلا تو باشگاه خیلیییی بهتر از من بودن ،من به راحتی میزدمشون،و این تنها چیزی بود که من به صورت مداوم و هر روزه و همیشگی ادامش دادم،
هر روز توش بهتر شدم،به مدت 13 سال تا به الان
من چون قدم بلند بود تو مبارزات آزاد چون نیاز به کشتی هم بود من به شخصه کشتیم ضعیف تر بود،یعنی توانایی فیزیکیم حس میکردم کمه،از بقیه ضعیف تر بودم یه جایی که مسابقات گراپلینگ ما که شدت گرفت و مسابقات رسمی تو ایران برای این رشته بیشتر شد (ترکیب کشتی جودو جوجیتسو)
من توی خاک یا همون جوجیتسو خیلی خوب شده بودم چون ما خیلی تمرین و مبارزه میکردیم تقریبا 6 سال ،اما کشتی من و تقریبا همه بچه ها ضعیف بود،استادم اومد کلن یه سانس کشتی و درگیری اضافه کرد،بعضی روز ها هم مارو میبرد سالن کشتی با کشتی گیر ها تمرین میکردیم ،و خودمم خود جوش رفتم پیش مربی بدنسازی و گفتم من میخوام گراپلینگ مبارزه کنم و میخوام قدرت بدنیم بیشتر بشه،و شروع کردیم این نقطه ضعفو همه جوره تقویت کردن ،بازهم من استعداد خاصی تو این موضوع نمیدیدم ،ولی فهمیده بودم که با تمرین کردن میتونم تو این موضع هم بهتر بشم،
خلاصه به جایی رسیدم که من که 92 کیلو گرم بودم با افراد 120 کیلو 140 کیلو کشتی میگرفتم و کلیییی قدرت بدنیم و کشتیم بهتر شده بود و خیلی به موفقیت من تو گراپلینگ و ام ام آ کمک کرد،و با تمرین شد و هنوز هم آثارش تو بدنم مونده،
که بعد کلا وقتی اومدم جلو تر که داستانشم گفتم قبلا،من دیدم طی تموم این سالها من چه چیزی رو بیشتر دوست داشتم و توش مهارت بیشتری داشتم؟! دیدم کلا من تو کارهایی که با دست انجام میشد خیلی بهتر عمل کردم مخصوصا بوکس و چون عاشق مبارزه هم بودم،تخصصی چسبیدن به بوکس و رفتم با قهرمان ها تمرین کردن ،رفتم یه مدت شمال پیش یه استاد تمرین کردم،تو همون اصفهان رفتم پیش یه مربی حرفه ای تمرین کردم،و بعد هم که اومدم تهران شروع کردم از تو یوتویوب بیشتر یاد گرفتن و آموزش دیدن ،و من الان با این که واقعا حس میکنم هیچی هنوز بلد نیستم،من تبدیل شدم به استاد تو حوضه ی خودم،هم از لحاظ مبارزه ای موفقیت های زیادی کسب کردم هم از لحاظ آموزش دادن،
حالا به نظر خودم و شما آیا در این توضیحاتی که من در بالا دادم استعدادی دخیل بوده؟!
اصلا ،من فکر میکنم تو هر مقطعی یک موضوعی برای ما مهم میشه و براش شورو شوق و انگیزه هم داریم ،و اگر فقط این باورو داشته باشیم که من میتونم یادش بگیرم من انجامش میدم ،میریم تو دلش و اون مهارتو یاد میگیریم و انجامش میدیم،
حالا هرچی میخواد باشه،
من به شخصه هیچ وقت کاری رو نکردم یا مهارتی رو کسب نکردم که به خاطر تایید دیگران باشه،
هرچی که خودم دلم خواسته رو رفتم و یادش گرفتم و انجامش دادم،از همون بچگی هم این الگو انگار با من بوده،
حالا جالبه من تو کار پدرم چون یه مدت دور بودم از کارش موقع سربازی،تو کارخونه یک سری شیوه ها و سبک های جدید کاری تو کار پدرم به وجود اومده بود که کارها طبق اون جلو میرفت و کاملا متفاوت بود با چیزی که قبلا یاد گرفته بودم،و وقتی بعد از خدمتم وارد کارخونه شدم،خب من اصلا اون کارها و بلد نبودم و نمیتونستمم مثلا ایراد بگیرم یا حتی مثلا وقتی یه کارگری ناز میکرد یا بهونه میاورد مثلا خودم با اقتدار برم و اون کارو انجام بدم و آموزش بدم،خلاصه هر روز که میرفتم کارگاه، بعضی از تایم ها میرفتم میشستم کنار دست بچه ها و یاد میگرفتم یعنی این غرورو نداشتم که خب من رییس اینام نباید برم بشینم کار کنم و یاد بگیرم،
نه،میرفتم با عشق مثل یه شاگرد کنار دست شاگردهای خودمون هر کاری که جدید بود و من بلد نبودم و اولشم واقعا برام سخت بود و خراب میکردم بعضی هاشو،اما ادامه دادم،
و در موقعیت هایی قرار میگرفتم که باید اون کارو خودم انجام میدادم تا کار جلو بره پیش بره،
حتی یادمه من کلن نقاشی روی چرمو بلد نبودم ولی خیلی دوست داشتم یاد بگیرم،اما چون شاگردهایی هم داشتیم که داشتن کارها رو انجام میدادن و اتفاقا اونها هم از صفر آموزش دیده بودن تو همون کارگاه ما و یاد گرفته بودن،خب عملا من نمیرفتم که نقاشیه رو یاد بگیرم فقط قبلا از رو دست استاد های همین رشته دیده بودم و یه سری چیز هارو درک کرده بودم ،
بعد یه جایی شد که بهترین نقاش ما که تقریبا 5 سال پیش ما بود و کارها دست اون بود و بقیه کارگرهای وردستش پیش اون یاد میگرفتن،دیگه نخواست با ما ادامه بده و گفت من میخوام برم،
منم رگ غیرتم برخورد،گفتم خودم میشینم نقاشی کارها و میکشم چون کلی کار سفارشی داشتیم باید انجام میدادم،شروع کردم قلم دست گرفتن و اول رو چندتا تیکه چرم تمرین کردم بعد از دو سه تا تمرین گفتم من حوصله ندارم میرم رو کار اصلی و انجامش میدم،
و همینطور هم شد ،دقیقا این تضاد باعث شد که من این بخش از کارمون رو هم که همیشه وابسته بودیم به غیر،من انجامش بدم و شاید از نظر خودم از همون اول خیلی عالی نبود اما از نظر بقیه عالی بود،و حتی روزهایی هم پا میشدم میرفتم دفتر دوست بابام که استاد نقاشی رو چرم هست،میرفتم اونجا تمرین میکردم و یاد میگرفتم با اینکه اصلا چیز خاصی یاد نمیده فقط میگه از رو دستم ببین برو انجام بده،
و الان اگر هیچ کدوم از کارگرهامون نباشن ،من میتونم به تنهایی قشنگ یه کار کامل و فوق العاده رو آماده کنم،تازه بعد فهمیدم که مثلا فلان کارو چقدر بهتر هم میشه انجام داد نسبت به اون کارگری که مثلا 5 سال تو کارگاه ما داره اون کارو انجام میده،اینقدر اعتماد به نفسم بالاتر رفت و اینقدر رو کارها مسلط شدم که الان دیگه هیچ کدوم از بچه ها بهونه ای یا نازی نمیتونن بکنند چون من خودم تو تک تک کارهای کارگاه استاد هستم،و این واقعا خیلی به من کمک کرد،
یه موضوعی که چند وقتی هست که فهمیدم من توانایی خیلی خوبی تو این موضع داشتم و پیدا کردم به مرور زمان ،( بچه ها دیدین من ناخودآگاه از کلمهی توانایی استفاده میکنم نه استعداد،)
و بهش هم خیلیییییی علاقه دارم و عاشقشم،بحث رهبری و مدیریت و لیدرشیپی هست،
میدونین دقیقا حس روزهای اولی که رزمی رو شروع کردم توش دارم،و سعی میکنم هر موقع وقتی اضافه میارم و بیکار میشم جدای از کار کردن روی دوره ها و سایت،میشنم در موردش تحقیق میکنم کتاب میخونم،و روحم پرواز میکنه وقتی دارم در موردش تحقیق میکنم،
چند سالیه که جدای از رؤیای قهرمانی توی بوکس حرفه ای رؤیای رهبر بودن رو هم تو ذهنم میپرورونم و از هر جهتی من در مورد تحقیق و مطالعه میکنم میبینم که عه من این توانایی رو دارم اون توانایی رو هم دارم اصلا انگار من همین الان خودشم،یک رهبر بسیار توانمند،چون خب خیلی تجربه ها هم داشتم از بچگی و وقتی به یاد خودم آوردم دیدم آره انگار این موهبتی هست که خداوند به من عطا کرده،و الان تو این لحظه میخوام هر روز این مهارتم رو بیشتر و بیشتر بهبود بدم و مطمئن هستم 10 سال دیگه من یکی از رهبران بزرگ دنیا میشم،
همش هم به خودم میگم نمیدونم چه رهبری و تو چه موضوعی اما فقط میدونم که من به این موضوع علاقه دارم و میخوام یادش بگیرم و توش بهتر بشم،
و این رد پایه خیلی خوبی بود که اینجا از خودم به جا گذاشتم،
نمیدونم چرا اینقدر کامنتهام طولانی میشه اما شد دیگه :))))
خیلی مثال دارم در مورد این موضوع که دوست دارم باز هم بنویسم اما میگذارم تو کامنت های بعدی
استاد صبحمو ساختین من عاشق یادگیری شدم عاشق این شدم که هر روز بیشتر یاد بگیرم و البته بیشتر عمل کنم،
واقعا دارین کار بزرگی در جهان انجام میدین،
شما دستگاه تولید آدم های موفق و ثروتمند شدین،دمتون گرم,از خانم شایسته عزیز که همیشه در پشت صحنه هستن و بسیار تو این مسیر دارن به همه ی ما کمک میکنن هم بسیار سپاسگذارم ،
خدارو شکر،
از همه ی دوستان هم سپاسگذارم
سلامت موفق ثروتمند و پیروز باشید
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی استاد من به شدت با این بحثی که امروز کردید موافقم در خانواده من ما فکر میکردیم همگی که در زمینه ریاضی استعداد نداریم و این باور ما شده بود برادرانم هم مرتب میگفتند که ما هیچ کدام استعداد ریاضی نداریم گذشت تا اینکه من ازدواج کردم و صاحب فرزند پسر شدم و میدیدم که پسرم هم در رشته ریاضی و در درس ریاضی ضعیفه و من هر بار میگفتم که اشکالی نداره ما هممون در درس ریاضی ضعیفیم و ما استعدادشو نداریم پسرم هم قبول کرده بود تا اینکه پسرم در دوره راهنمایی با یکی از معلمینش که خیلی صمیمی بود این بحث رو کرده بود که من استعداد ریاضی ندارم و البته خانواده من هم استعداد در زمینه ریاضی ندارند و خداوند یک معلم فوق العاده سر راه پسر من قرار داد که بهش گفته بود تو باید تلاشتو بکنی و نتیجه رو میبینی کاری به استعداد نداره همه آدمها خداوند بهشون هوش و استعداد داده و شاید باورتون نشه پسر من شروع کرد به درس خوندن تمرین و تکرار مداوم و الان که دارم براتون مینویسم پسر من استاد دانشگاه تو معتبرترین دانشگاه استان اصفهان هست و درس مکانیک رو درس میده که تماماً هندسه است من دو تا پسر دارم و پسر دومم هم با تقلید از برادرش اومد رشتهای رو که دوست داشت رو ادامه داد پسر دومم وقتی به دنیا اومد خیلی لاغر و کوچولو بود و حتی از بقیه بچهها دیرتر راه افتاد راه رفتن که باید یه کاری رو در آینده باید کاری را انجام بده که بدن قوی احتیاج نداشته باشه چون که خیلی بدنش ضعیفه و الان او با تمرین و تکرار و تمرین و تمرین و تمرین مربی بدنسازیه،وکلی مدال آورده، حرف شما درسته و البته من که مادرشون هستم این رو میدونم که باید با تلاش به هر چیزی برسیم البته اینکه ما در بین راه خسته میشیم خودمو میگم خسته میشم و فکر میکنم دیگه نمیشه از سن من گذشته دیگه برای من دیر شده اینها مانع میشن تا به موفقیت نرسیم و فکر میکنم فقط و فقط تنبلی و عزت نفس پایینه که باعث میشه که من به خواستههام نرسم بازم مثل همیشه استاد عزیزم پیامی رو دادید که باید میگرفتم و پیام بسیار بسیار زیبا و ملکوتی بود که خداوند به زبان شما جاری کرد از شما سپاسگزارم در زیر سایه لطف خداوند شاد سلامت ثروتمند و توانمند باشید
سلام به استاد گرامی واقعا بابت وقتی که میگذارین تا این مطالب رو به بهترین شکل وبا مثال های فراوان به ما آموزش بدین از شما سپاس گزارم من در عمل این آموزه هارا با پوست وگوشت احساس کردم وخوبی درک میکنم ،از خدای خودم ممنونم که با شما آشنا شدم دراین سایت عضو شدم وخیلی چیزها یاد گرفتم ،راه زیادی در پیش دارم ونمیدونم تنها راه ادامه دادن وگوش کردن زیاد ودر کنارش عمل کردن به نکات میتونه به من کمک کنه ،بهترین هارو برای شما آرزو میکنم
بِســـــــــــــمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم
وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ﴿1﴾
سوگند به شب چون پرده افکند (1)
وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى ﴿2﴾
سوگند به روز چون جلوه گرى آغازد (2)
وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿3﴾
و سوگند به آنکه نر و ماده را آفرید (3)
إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى ﴿4﴾
که همانا تلاش شما پراکنده است (4)
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ﴿5﴾
اما آنکه عطا کرد و ذهنش را کنترل کرد (5)
وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى ﴿6﴾
و نیکی و نکات مثبت را تصدیق کرد (6)
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ﴿7﴾
پس بزودى آسانش کردیم برای آسانی ها (7)
وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿8﴾
و اما آنکه بخل ورزید و خود را بى نیاز دید (8)
وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿9﴾
و نکات مثبت را به دروغ گرفت و قبول نکرد (9)
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿10﴾
پس بزودى آسانش کردیم برای سختی ها (10)
وَمَا یُغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى ﴿11﴾
و چون هلاک شد مال او به کارش نمى آید (11)
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى ﴿12﴾
همانا هدایت بر ماست (12)
وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَهَ وَالْأُولَى ﴿13﴾
و در حقیقت دنیا و آخرت از آن ماست (13)
فَأَنْذَرْتُکُمْ نَارًا تَلَظَّى ﴿14﴾
پس شما را به آتشى که زبانه مى کشد هشدار دادم (14)
لَا یَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى ﴿15﴾
جز نگونبخت تر در آن درنیاید (15)
الَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿16﴾
همان که تکذیب کرد و رخ برتافت (16)
وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ﴿17﴾
و پاکرفتارتر از آن دور داشته خواهد شد (17)
الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى ﴿18﴾
همان که مال خود را مى دهد پاک شود (18)
وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَهٍ تُجْزَى ﴿19﴾
و هیچ کس را به قصد پاداشیافتن نعمت نمى بخشد (19)
إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى ﴿20﴾
جز خواستن رضاى پروردگارش که بسى برتر است (20)
وَلَسَوْفَ یَرْضَى ﴿21﴾
و قطعا بزودى خشنود خواهد شد (21)
=======================================================================================
سلام استاد عزیزم.
بینهایت ازتون سپاسگزارم به خاطر این فایل های عالی.
استاد چقدر این موضوعاتی که صحبت کردید را من از زبان شما شنیدم. اما اینجا انگار دارم دوباره و به شیوه ی دیگه ای می شنوم. خداروشکر. بینهایت خداروشکر.
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
یا اینکه معتقدی اگر در زمینه ای استعداد نداشته باشی، تلاش و تمرین نمی تواند باعث پیشرفت و مهارت در آن موضوع شود؟
بله قطعا استاد عزیزم. یه روزی بود من فکر میکردم سایت ساختن خیلی کار سختی هست.
ولی من شخصا با تمرکز و بهبود گرایی و علاقه ای توصیف نشدنی به راحتی سایت خودم را ساختم و راه اندازی کردم.
این نشون میده چقدر راحت هست یادگرفتن و ساختن و عمل کردن. توی مسیر من به راحتی هر آنچه میخواهم را یادمیگیرم. خدایی نبوده چیزی برنامه ای یا مواردی که نیاز داشته باشم یاد بگیرم و من نرم سمتش. به راحتی یاد گرفتم.
یادمه یه دوست عزیزی یبار رفتم سمتش برای یه کاری، بعد با یه ادعای عجیبی گفت این کار را فقط من بلدم و چند نفر دیگه تو اصفهان. خدا میدونه وقتی اینجوری گفت استادهمون کارا به راحتی با گوشی و لپ تاپم انجام دادم.
یا یباری یه بنده خدایی اومد بهم گفت من 400 میلیون میگیرم بدون مصالح برات اتاق برق می سازم.
خودم همونو با 240 تومن ساختم. تازه با مصالح و کارگر و همه چیز.
میخواهم بگم من اصلا از آموختن و یادگرفتن نمی ترسم. اصلا. خداروشکر. خیلی خوب پیش رفتم این چند وقت وخداروشکر کاری به کار کسی نداشتم. تا اونجایی که تونستم.
خداروشکر بینهایت خداروشکر.
در حقیقت اینوو میخواهم بگم که من معتقدم و باور دارم چیزی نیست که من بخواهم یادبگیرم و نتونم. اما اولویت من اینه که تمرکز کنم روی مواردی که دوست دارم و علاقه بیشتری بهش دارم بذارم. یعنی اون چیزی که همه بهش میگند استعداد برای من این معنی را میدهد:
استعداد به این معناست که توی یکسری از موارد من توانایی یادگیری بهتری دارم و سریعتر رشد میکنم. بنابراین تمرکزم را میگذارم روی کاری که بیشتر بهش علاقمند هستم.
در طول روز خیلی وقت ندارم. ولی سعی میکنم از بهبود گرایی استفاده کنم برای رشد. رخداروشکر هنوز در حال رشد هستم و هر روز دارم در تمام زمینه ها بهتر رشد میکنم. خداروشکر.
عاشقتونم استاد عزیزم. بینهایت ازتون سپاسگزارم به خاطر ین فایل بینظیر.
استاد یه خبر خوبی امروز شنیدم که باعث شد من امروز ان شالله اگر پولش بیاد تو حسابم دو یا 3 تا دوره بخرم.
خداروشکر. بینهایت خداروشکر.
ان شالله هرکجا که هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استادخوش تیپ عزیزم ومریم جون عزیز.
قطعنا در گذشته فک میکردم که باید در زمینه ای استعداد داشته باشی تا بتونی اون کارو درست انجام بدی واگر استعداد وتوانایی خاصی تو خودم نمیدیدم کاملا بیخیالش میشدم.
اکثر آدما الآنم با همین باور پیش میرن .
نگاه به استعدادطرف میکنن و وقتی استعدادی تو اون زمینه میبینن بیشتر به اون شخص اعتماد میکنن .
داشتن استعداد یه باوری شده که همه روی اون حساب میکنن.
خیلیا هم استعداد تو زمینه ای دارن اما به اون علاقه ندارن.
البته علاقه نداشتن اونا به افکار وباور های غلطشون بر میگرده.
یا میگن در آمدش خیلی کمه .
یا میگن سرمایه ی اولیه زیاد میخاد که ما نداریم .
یا میگن سخته .خیلی خسته میشیم.
یا میگن زمان بره وقت زیادی میبره.
خلاصه به یه دلیلی از اون استعداد خودشون استفاده نمیکنن وترجیح میدن مشغول به کار دیگه ای باشن.
ولی همیشه پس ذهنشون این هست که کاش از این استعدادمون استفاده میکردیم .چون انسانها از استعداد و مهارتهایی که دارن دوس دارن استفاده کنن .چون میدونن یه جورایی اعتماد به نفسشونو بالا میبره.
حالا یا ب خاطر تنبلی یا به هر دلیل دیگه ای که خودشون رو قانع کردن، دست از ادامه دادن میکشن ولی حسرتشم با خودشون دارن.
واین خیلی بد .هرجا که موفق نشن حتمن به این فکر میکنن که ای کاش دنبال هدف اصلی خودشون که درش استعداد داشتن رو دنبال میکردن .
انتخابها وهدفگذاری های ما در زندگی خیلی بهمون کمک میکنه که بتونیم استعدادوتوانمندیهایی رو در خودمون شکوفا کنیم .
بنابراین همه ی موفقیتها و عدم موفقیت هامون بستگی به اراده وافکار وباورهای خودمون داره.
اگه موفق نیستیم دنبال توجیه وبهانه نباشیم .که میتونستیم موفق باشیم ولی موفقیت تو انتخاب ما نبوده !!!!
من به شخصه خودم قبول میکنم که هرجا که موفق شدم خودم عاملش بودم .هرجا هم که دلم خواسته ونشدم بازم خودم عاملش هستم .حتی این جمله ی استاد را هم قبول دارم که اگه هیچ استعدادی تو اون زمینه نداشتم ولی اگر تلاش میکردم وادامه میدادم ،حتمن بدسش میووردم .
خیلی از غبطه و حسرت خوردنهای ما سر همین داستانه .که چرا فلانی تونسته ولی من نتونستم ؟
چرا برای فلانی شد برای ما نشد؟
فلانی شانس میاره ولی ما بد شانسیم .
خیلی راحت انگ خیلی چیزا رو به خودمون زدیم که ما نمیتونیم .
وبا همین کلمه ی ما نمیتونیم، هدفها وخواسته ها رو تو ذهنمون رها کردیم بدون اینکه تلاشی برای بدست اووردنش بکنیم.
خیلیامون میخاییم ولی حاضر وآماده ! شسته وروفته !
خود،من تجربه هایی تو این زمینه داشتم .
یادم میاد وقتی دخترمو کلاس ژیمیناستیک میبردم همون جا دلم خاست منم یاد بگیرم.
چون هیچ استعدادی تو این زمینه نداشتم میدونستم دوران سختی رو باید بگذرونم و باید تلاش زیادی بکنم .با همین باور ولی اینکه به خودم قول دادم باید یاد بگیرم واینکه خودمو متعهد به یادگیری بکنم تا خسته نشم وخودمو نبازم.
به همین جهت از مربی اجازه گرفتم وتو کلاس دخترم شرکت کردم.
قشنگ یادمه مادرایی که میومدن بچه هاشونو نگاه کنن .وقتی منو و تمریناتم رو، تو کلاس میدیدن کاملا مشخص بود تو دلشون دارن یا قضاوتم میکنن یا مسخرم میکنن .
بارها از این و اون شنیدمکه میگفتن آخه بابا ! کی تو 40سالگی ژیمیناستیک کار میکنه ؟!
حتی ازم میپرسیدن، ب نظرت یادمیگیری ؟
هر باری که دیگران از این سوال وپرسشها ازم میکردن من بیشتر مصمم میشدم ادامه بدم تا بهشون ثابت کنم که میشود .
با وجود اینکه هیچ استعدادی تو این رشته ورزشی نداشتم .بدنم کاملا خشک طوری که هیچ انعطافی نداشت.انقد تالاپ تولوپ زمین خوردم .سرم کوبیده شده به دیوار وزمین . اما از اونجایی که به شدت علاقه داشتم هر بار با ذوق بیشترتو کلاس شرکت میکردم.
نمیدونید چ هیجانی داشتم .3سال تمام کار کردم تا بالاخره تازه بالانس وبالانس قلت، بالانس پل وچرخ وفلک را یاد گرفتم.
منی که حتی تو دوران کودکیم قلت زدن را هم بلد نبودم .واقعن از قلت زدن میترسیدم .
به غیر از یادگیری این حرکات ،نمیدونید این 3سال چقد به من خوش گذشت .تو کلاس بچه کوچولو ها بودم .اونا هم ذوق میکردن که من تو کلاسشونم، منم ذوق میکردم که با دخترم وپیش بچه های زیر 10سال بودم .
حتی اگه یادم نمیگرفتم بازم پشیمون نبودم که وقتمو برای اینکار گذاشتم چون دوران بسیار عالی ای بود.
مثل بچه ها شده بودم واین برام خیلی لذتبخش بود.
تازه وقتی از کلاس برمیگشتم وروزایی که کلاس نداشتیم ،بساطی تو خونه داشتیم .
همسرم میگفت نمیخای تو خونه بیخالش بشی.
انقد علاقمند شده بودم که پتو وتشک تو خونه پهن میکردم .مبل ها رو کنار میکشیدم که یه قسمت دیوار خالی باشه برای تمریناتم .
انقدی که من تلاش میکردم دخترم نمیکرد.
همسرم مسخرم میکرد میگفت جایزه که نمیخان بت بدن .کسی هم که اینکارتو رو نمیبینن، برای چی انقد تلاش میکنی ؟!
راست میگفت من پیش کسی نمیتونستم حرکتی انجام بدم اما خودم برای خودم میخاستم.
تعهدی که با خودم بسته بودم همیشه تو ذهنم بود.
میدیدم که چقدر با اینکار حالم خوبه همین برام از هرچیزی ارزشش بیشتر بود.
دخترم رشته ورزشیشو عوض کرد . الان بسکتبال میره .منم دیگه کلاس ژیمیناستیک نمیرم.
ولی هنوزم که هنوزه بعد از گذشت 5سال ،قبل از اینکه ورزش خودمو تو باشگاه شروع کنم نیم ساعت نرمشها وحرکات ژیمناستیک رو انجام میدم بعد میرم سر ورزش خودم .
انجام میدم چون میدونم اگه انجامندم باز ترسها سراغم میاد وشاید دیگه نتونم .البته طبیعیه که اگه کاریو ادامه ندی ،فراموشش کنی یا از روی ترس نتونی انجامش بدی .
همه ی دوستامم میدونن چرا من قبل از ورزش خودم وقت برای اینکار میزارم.
استاد جان من عاشق یادگیری زبان هستم .بارها رفتم سمتش اما بعد از مدت کوتاهی به این نتیجه رسیدم که ولش کن .یادگیری زبان واقعن استعداد میخاد که من ندارم .
اینم از علایقمه اما وقت زیادی براش نمیزارم چون حس میکنم یاد نمیگیرم .
در مورد کارای کامپیوتری هم همین طور.
همیشه همه ی کارامو، داداشم انجاممیده .و همیشه به خودم میگم کاش خودت بلد بودی به داداشت نمیگفتی برات انجامبده .
خیلی غبطه ی کسانی رو که تو این زمینه ها استعداد وتوانمندی دارن ، میخورم .
با توجه به صحبتهای شما ویاد آوری کار قبلی خودم که تونستم باید باورهامو نسبت به خودم تغییر بدم و اقدام کنم .
البته بیشترین بهونم اینه که وقت نمیکنم .وقت آزاد ندارم.
چون من تو این زمینه استعدادی ندارم باید بیشتر از کسانی که استعداد دارن وقت بزارم وچون اینو میدونم بیخیالش میشم.
چن تا عبارت تاکیدی الان تو سررسیدم دیدم که با شما عزیزان به اشتراک میزارم.
«هیچ گاه برای آغاز دیر نیست .همین بس که به خود بگوییم این بار کار ناتمام را،پایان میدهم..»
«فکر کردن به تغییر ،بدون انرژی برای تغییر ،تنها افراد را دلسرد میکند ».
«کسی که دارای عزمی راسخ است،جهان رو مطابق میل خویش عوض میکند».
«به توانایی خود ایمان داشتن نیمی از کامیابی است».
«بدترین وخطرناکترین کلمه این است که(همه اینجورین) ».
«99درصدهمه شکستها از آن کسانی است که به آوردن عذر و بهانه خو گرفته اند».
«همیشه شعله های بزرگ ناشی ازجرقه های کوچک است».
«راز موفقیت این است که هدف رو بی وقفه دنبال کنید».
«سختکوشی هرگز کسی رو نکشته است ،بلکه نگرانی از آن ،انسان را از بین میبرد».
ممنون از استاد که در مورد فرزندانمون هم این یادآوری روکردن که حواسمون به این موضوع باشه که فقط دنبال کشف استعداد نباشیم.
تو زمینه های دیگه هم اگه تمایل به یادگیری دارن ،بهشون اعتماد به نفس اینو بدیم که میتونن وراحت از این قضیه نگذریم.
این نه تنها برای سن الانشون خوبه بلکه برای آیندشونم خیلی خوبه چون خیلی بهشون کمک میکنه وباورهای خوبی تو ذهنشون ایجاد میکنه که با تمرین وتکرار ومدت زمان حالا کمی بیشتر ولی امکان پذیر و شدنیه .
ابن نیست که نشه .نشد نداریم .
فقط کافیه انتخاب کنن ،تلاش کنن ،وقت وزمان بزارن بعد نتیجه حاصل میشه .
وچقد بعد از بدست اووردن اون چه که میخاستن اعتماد به نفسشون بالا میره.
انجامهمین موضوع ینی به چالش انداختن خودت .
سرگرم شدن و استفاده از وقت وزمان خودت .از اینکه وقت و زمانت به بطالت نگذره .
مثلا دختر من از بچگیش کاملا مشخص بود رقص فوقالعاده ای داره.
از سه سالگی میرقصید.اونم چ رقصایی .عربی ،ترکی ،هیپاپ،شافل ،ایرانی .همه رو با یه نگاه به یه کلیپ یاد میگرفت ومیرقصید .از یه جایی به بعد دیگه خودش طراحی میکرد.
الانم زومش رو رقص کره ایهاس.
البته دخترم خیلی زرنگه .به خودم کشیده همت وارادش خوبه اما تفاوتی که اون با من داره اینه که من از بچگی حواسم به استعدادوچیزایی که علاقه داره هست ولی دوره ی ما هیچکس هیچ توجهی به هیچ کاری از ما نداشت حداقل برای من که اینطور بود.
هرچی بود خودمون تو سن نای بیشتر کشفش کردیم.
الان به آشپزی علاقه داره ،خیاطی وآرایشگری دوس داره ،ورزش که الویتشه .به هنر پیشه شدن علاقه داره .درسشم عالیه بدون اینکه تو خونه وقتی برای درس خوندن بزاره.
من تو هر زمینه ای که خودش پیشنهاد بده ،ازش حمایت میکنم و همراهش میشم تا موفق بشه .
پسرم تو زمینه ی فوتبال عجوبه نیست اما از 5سالگی کلاس فوتبال گذاشتیم وادامه داده تا الان که 20سالشه.
پسرم اگه موفقیتی کسب کنه ب نظرم به خاطرعلاقه و تلاش و استمرارش تو این رشته ورزشی بوده نه استعداد.
ولی تو رشته روانشناسی میدونم خیلی با استعداد چون خیلی خوب ومنطقی وبه جا صحبت میکنه .
شاگرد استاد عزیزم که هست دیگه با توجه به حک کردن قوانین عباس منش وانجامشون ونتیجه گرفتنش ،مطمئنم پیشرفت میکنه وموفق میشه .
رشته دانشگاهی شم همینو بر داشته .
خداروشکر استاد عزیز هستن که مدام بهمون یاد آوری بشه که باورهای قدرتمند کننده برای هدفهای خودمون وهم برای بچه هامون داشته باشیم .
فرزندانمون وقتی میبینن بزرگترهاشون کنارشون باورهای قدرتمند کننده دارن ، اونا هم باورشون میشه که میشود.
نباید با باورهای محدود کننده ،هدفها وخواسته هایی که در درون داریم رو کنار بزرایم .من نمیگم باید برن حتمن موفق بشن اما میتونن تجربه کنن .
حداقل وقت برای تجربه کردن بزارن تا بعدن مثل ما دلشون نسوزه که چه کارا میتونستن انجام بدن ولی با بی خیالی و بی تفاوتی ازش رد شدن .
ممنون استاد عزیز که همیشه حرفات طلاس.
استاد جونم از خدا سپاسگزارم که هستید.
الهی بی نهایت سپاسگزارم بابت اینکه فایل تصویری ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده قسمت 5 از سایت استاد عباس منش را دیدم وخیلی آگاهانه و با دقت گوش کردم نکته برداشتم و تمرینش را در برنامه هدفهایم جهت رشد در زمینه کاریم قرار دادم و استاد عزیز و خانم شایسته عزیز خدا قوتتون بده که شرایط این فرایند را برایمون ایجاد کردید .
سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
در پناه الله یکتا شاد سلامت و پیروز باشید
راجب این فایل جدید ک استاد توی صحبت ها میگن ک وقتی باور داری ک استعداد باعث موفقیت میشه و وقتی توی اون زمینه ب شکست میخوری تمام ذهنت برعکس عمل میکنه و تلاشی نداره میخوام بگم ک من توی سن 12سالگی ژیمناستیک رو شروع کردم و موفقیت های زیادی کسب کردم تا سن 16سالگی ک توی مسابقات استان تهران نفر چهارم مسابقات شدم و از اون موقع یادم میاد ک دیگه کوچیکترین ضعف توی بدن من منو از ادامه دادن سرد میکرد و من هم ب دلیل نداشتن آگاهی نسبت ب این موضوع دیگه ادامه ندادم و با گوش دادن ب این فایل متوجه شدم ک خیلی از کار هایی ک من انجام دادم و نصف کاره ولشون کردم با این باور بوده و من رو محدود کرده
خیلی لذت میبرم از وجود شنا توی زندگیم و دوستان هم فرکانسی خودم
این تجربه من بود ک گفتم برای دوستان
امیدوارم هر روز بیشتر روی خودم و باورهای محدود کننده کارکنم ک با نتایج بیسار عالی و عالی تر توی این خانواده بزرگ حرفی برای گفتن داشته باشم
دوستون دارم عزیزان ️
به نام خدایی که در هر لحظه هدایتگر ماست
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
خب بریم برای جواب به تمرین این فایل جذاب
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
یا اینکه معتقدی اگر در زمینه ای استعداد نداشته باشی، تلاش و تمرین نمی تواند باعث پیشرفت و مهارت در آن موضوع شود؟
استاد وقتی هر دفعه که یک موضوع جدید و حرفی که بار ها از شما شنیدم رو دوباره برای خودم مرور میکنم مخصوصا الان که دارین راجب ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده صحبت میکنید مبینم که خداوند هممون رو توی یک بخش هایی از زندگی هدایت کرده و نشونه هاشو متوجه میشیم
یادمه وقتی بچه بودم از بچگی با پدرم که نقاش ساختمان بود کار میکردم پدرم همیشه میگفت تو هیچی نمیشی تو این کارو نمیتونی انجام بدی ولی خدا سر شاهده از همون بچگی یک چیزی از درونم به من میگفت ن میشه ادامه بده من زمانی که با پدرم نقاشی کردم میکردم و اوایل کارم بود وقتی 6 سالم بود
پدرم میگفت تو نمیتونی اینکارو انجام بدی تو عرضشو نداری و…. ولی هر بار من اون کارو انجام میدادم و ادامه میدادم و ادامه میدادم و اون نتیجه میومد و پدرم تعجب میکرد
وقتی داخل مدرسه من درس میخوندم یادم نمیاد کسی بهم گفته باشه تو استعداد درس خوندنت خیلی خوبه یادمه همیشه خودم تلاش میکردم که یک مسئله یا یک موضوعی رو حلش کنم حالا چه خودم چه با کمک مادرم یا دوستانم ولی تمام سعیمو میکردم که تکالیفمو درست انجام بدم و اون مسئله یا موضوعو حل کنم که به کمک الله بود همه ی اینا
کم کم اون بی عرضه گفتنا پدرم داشت کمتر میشد چون نتایج داشت میومد یادمه حتی داخل مدرسه هم خیلیا بودن که با یک بار درس خوندن همونجا یاد میگرفتن ولی در عوض من به خودم میگفتم عب نداره اگر نمیتونی با یک بار خوندن مثل بقیه حفظ کنی ولی در عوض با چند بار خوندش به طور دقیق اون موضوع رو حفظ میکردم جوری که توی اکثر امتحانات من نمره کامل بدون حتی کمی ارفاق نمره کامل میگرفتم و این نتایج داشت منو توی ذهن پدرم و بقیه بزرگ میکرد
وقتی تکواندو رو شروع کردم یادمه استادم بهم نگفت استعداد خاصی داری و اکثرا اوایل دائما کتک میخوردم توی مسابقات باشگاهی و شکست میخوردم ولی یک چیزی درونم میگفت ن ادامه بده که در تمام لحظات اون خداوند بود که میگفت ادامه بده و بعد از مدت فکر کنم 2 سال من جزو نفرات برتر باشگاه بودم که داخل مبارزات تقریبا رقیب های سخت باشگاه رو هم شکست میدادم
یادمه برای بحث کنکور هم همین بود یعنی من وقت میذاشتم و ادامه میدادم و البته که باورامم به همین نسبت که تلاش میکردم تغییر میکرد و بیشتر بهم گفته میشد میرسی و و واقعنم میرسیدم
2 سال پیش وقتی به این فکر افتادم که چه کاری رو شروع کمم که ازش پول بسازم رفتم سمت گرافیک در حالی هیچ پس زمینه ای هم ازش نداشتم و زمانی که اولین طرح هامو از گرافیک میزدم به صورت دیجیتال
استادم میگفت ن (که الان اون استادم یکی از بهترین دوستانمه ) طرحت خوب نیست ولی من ادامه دادم تا جایی که حتی سفارش گرفتم از طرحام و به پول ساختن افتاد مهارتم ولی به خاطر باور های محدود کننده ام نتونستم ازش پول زیادی بسازم و بیخیالش شدم فکر میکردم اون کار بازار نداره ولی الان میفهمم که باورهام نمیذاشته پول بسازم
در حال حاظر هم در حال یادگیری بحث وب سایت هستم( که هیچ پس زمینه ای هم راجبش نداشتم )اما این بار میدونم که با ساختن باور های قدرتمند کننده و با برداشتن ترمز ها طبق دوره کشف قوانین زندگی میتونم از این کارم به راحتی به درآمد برسم و کسب و کارم رو شروع کنم
اینم بگم اون پدری که بهم میگفت تو عرضه انجام کاری رو نداری الان من به عنوان یکی از موفقیت های زندگیش حساب میشم چون خودش اکثر اوقات جلوی همه میگه بزرگترین نعمتی که من دارم پسری مثل توئه و رابطه ی خیلی فوق العاده صمیمی و جذابی با هم داریم که اینم به لطف الله مهربان هست
و در نهایت من تصمیم دارم که در سال آینده رانندگی با موتور رو میخوام یاد بگیرم که مطمئنم اینم خیلی راحت و با تلاش و ادامه دادن یادش میگیرم استاد عزیزم
خداجونم عاشقتم بابت این مسیر زیبایی که در زندگیم طی کردم و دارم طی میکنم و استاد عاشق شما هم هستم بابت اینکه این اگاهی های خاص و ناب رو دارین به ما منتقل میکنین عاشقتونم