ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5 - صفحه 24

520 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رڼا ځاځی گفته:
    مدت عضویت: 1723 روز

    سلام استاد عزیز و مریم جان عزیز و دوستان عزیز مه مدتی چند روزی میشه که شبانه روز ای فایل شماره میشنوم یک سوال همیشه با شنیدن ای فایل ده ذهنم میایه مثل مقاومت در مقابل حرفایتان خوب اول میخایم که جواب سوال تان ره بتم مه باورم به استعداد است ولی خودم از طفولیت یک چیز ره باور دارم اګه به چیزی یا کاری علاقه داشته باشم از قلبم میتانم با تلاشهایم تا موفقیتهای بیشتر برسم ولی اګر علاقه نداشته باشم نسبت برش با وجود نلاش هایم ایقدر میتانم که به موفقیت عادی برسم در او بخش و یعنی به درجه متوسط دیش برسم ولی به موفقېیتهای بیشتر نی اما در موضوع علاقه هم ای باور منفی دارم که به موفقیتهای بی نهایت برسم اګر هر چی تلاش کنم چون مه مدت پنچ سال یک رشته ورزشی ره داشتم و در او نتانستم بجایې برسم با وجود که از جانم بیشتر دوستش داشتم و بعد او شکست کمی مشکل دارم ده باور به موفقیت رسیدن در هدفهای دیګه ام

    خوب حالا سوال یا مقاومت ذهنی مه میخایم برتان بګویم شما ده باره بعضی از فوتبالیستها ګفتین که تنها کار زنده ګی شان تمرین بود و در این اثنا مقاومت که ده ذهنم میایه ایست که پس اینها تمام زیبایی های دنیا ره نمیتانن بیبنن و فقط دنیایشان و زنده ګی شان شده ورزش چون مه همیشه دوست دارم صبح ناوختتر از خواب بخیزم وبرم زیادتر تفریح جاهای سبز و زیبا ره بیبینم و کمتر کار کنم و از زنده ګیم و وخت اضافی به خودم لذت ببرم میفامم وختی رشته ورزشی ره دوست داشته باشی از ورش کردن خسته نمیشی چون ای دوره سر من هم ګذشته ولی ایقدر که از ازادی زنده ګی محروم شوه و سوا دګه ام شما ده فایلهای رایګان دیګه تان میګین که همیشه زنده ګی ره اسان بیګیرین یا باور داشته باشین که همه چی یا هر هدف به اسانی بدست اورده میشه و درست است که ایره هم ګفتین با قدمهای کوچک ولی متوالی میتانین به خواسته هایتان برسین اګر میشه ده ای باره هم توضیحی بتین تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    اسماعیل رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2084 روز

    سلام خدمت استاد گرامی

    واقعا یک فایل بینظیر و دیگه حجت رو بر همه چیز تمام کرده ،دیگه بهانه ای نیس برامون

    من قبلا کارمند بودم و هر روز به صورت تکراری یه کار خاصی رو انجام میدادم ،سالها بود که در فکر استعفا از کارم بودم ،چون از کارم اصلا راضی نبودم و خیلی اذیت میشدم ،اینو بگم من از وقتی که با سایت شما آشنا شدم و این مطالب رو گوش دادم و فایل نقش عشق و علاقه رو خیلی گوش میدادم ،

    خلاصه میخواستم استعفا بدم ،همش باور های محدود توی ذهنم میومد مثل اینکه:

    -دیگه دیر شده و نمیتونی مهارتی یاد بگیری ،

    _الان بیمه هستی و شغل آزاد بیمه نداری ،

    _سنی ازت گذشته و …….

    خلاصه از این افکار توی ذهنم زیاد بود ،تا اینکه یه روز با جرات رفتم استعفا مو نوشتم رفتم دادم به رئیس و همه چیز رو گفتم و از اتاقش اومدم بیرون

    اوایل همه منو نصیحت میکردن ،از همکارا گرفته تا خانواده و دوستان ،حتی از دوستان و آشنایان بهم زنگ میزدن و نصیحت میکردند که استعفا نده این کار رو نکن ،خودتو بیچاره نکن ،خلاصه منم با کلی درگیری موفق شدم که استعفا بدم

    الان اومدم توی حوزه الکترونیک خیلی بهش علاقه دارم و خیلی هم حالم خوبه با اینکه هنوز درامد چندانی ندارم ولی خیلی حالم خوبه و یک دوره تخصصی از آموزش الکترونیک شرکت کردم که ان شا الله بتونم خیلی سریع تر به درامد برسم البته دوره ثروت یک رو هم تهیه کردم که دیگه اساسی کار رو شروع کنم ،ولی اینو بگم که الان مدت سه ماه هست که به صورت تمرکزی هم روی دوره ثروت هستم و هم آموزش های الکترونیک رو میبینم ،و هر روز احساس موفقیت میکنم واقعا تغییر زیباست و با یادگیری هر مرحله از مهارتم به خودم میگم ببین چقدر زود یاد میگیری چقدر راحته و با اینکه قبلا خیلی ترس داشتم که اگه برم نتونم چی ویا اگه نتونم مهارت کسب کنم چی ،کار گیرم نیاد چی ،به قول استاد با نام یاد خدا شروع میکنیم ،

    با آرزوی موفقیت برای تمام دوستان سایت وان شاالله که خداوند به همتون نعمت و ثروت بی شماری رو هدیه کند. در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1108 روز

    هو الرحمن

    سلام به استاد عباس منش و همسفران ارزشمند این مسیر

    من هم مثل خیلی از آدم ها فکر می کردم استعداد ذاتی حرف اول را می زند یعنی بعضی ها اصلاً ذاتأ نقاش یا موزیسین یا ریاضی دان و فیزیک دان و غیره دنیا می آیند. اما بعد با توضیحات استاد و پیدا کردن نمونه ها دیدم که آنچه حرف اول را می زند علاقه است .

    علاقه است که پشتکار را می آورد انگیزه می‌دهد و استمرار ، علاقه است که باعث می شود لذت های زود گذر را کنار بگذاری و به عشق هدفت جلو بروی ، علاقه باعث حرکت است شور و شوق است.

    امروز یک فیلم دیدم بر اساس داستان واقعی که مشخصاً مخصوص این فایل استاد بود این فیلم سراسر نمونه بارزی بود از اینکه بقیه می گفتن استعداد ذاتی اما شخص اول داستان باور نکرد و به آنچه هدفش بود رسید .

    اسم فیلم Greater است محصول آمریکا سال 2016ساخته شده ، تقدیم به کسانی که در مدار دیدنش هستن بخصوص سمانه جان صوفی عزیزم که میدونم از تماشای فیلم لذت میبرد . (فقط سمانه جان من با زیر نویس فارسی دیدم نمی‌دونم دوبله اش هم هست یا نه)

    اما نمونه ها ی این افراد زیادن به غیر از اینشتاین و ادیسون که همه می شناسند یک نمونه معروف و اخیرش مرحوم خانم مریم میرزا خانی هستند روحشون شاد یک مستند از زندگی شون ساختند که توی اینترنت بزنید حتماً پیداش می کنید البته من همون چند سال پیش دیدم ، اگر حافظه ام درست یاری کند در این مستند نشون میدهد ایشون تا سال دوم دبیرستان (تیزهوشان) نمره های ریاضی شون معمولی بوده و بعد در اثر تمرین با برادرشون به ریاضیات علاقه مند می شوند .

    حالا بیائیم سر تمرینات

    مهارتی که خیلی به دردم می خورد و آلموست از یاد گیری اش نا امید شده بودم زبان انگلیسی است ، وقتی جملات پشت سر هم انگلیسی را می‌شنوم کلا مغزم هنگ می کند و می گوید نه من به درد زبان نمی خورم دوران مدرسه هم همینطور بود خودم را نمی تونستم به سطح کلاس برسونم همیشه ذهنم ازش فرار می کرد و الان بهترین فرصت است که به خودم ثابت کنم می‌توانم.

    مرحله بعدی با توجه به تجربه خودم و استفاده از تجربه بقیه تقویت لیسنینگ هست علاوه بر کلاس بهتر است روزانه حدود سی چهل دقیقه با یوتیوب کار کنم این استمرار هر روزه هست که باعث به ثمر نشستن است .

    نکته اخر اینکه برای کوچکترین بهبودی خودم را تشویق کنم و یک چکاپ زبان از خودم بگیرم بنویسم الان کجا هستم بعد با هر بهبودی جشن بگیرم و بعد دو تا سه ماه دیگر دوباره یک تست بگیرم یا چک کنم ببینم چقدر پیشرفت کردم

    خدایا شکرت که حالم خوبه و دلم به تو خوشه

    یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال566

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1948 روز

      سلام به نفیسه جانم.

      Greater رو دیدم.

      تلاش و پشتکار براندون واقعا زیبا بود.

      یه چیزی اخرای فیلم تو دیالوگها بود که خیلی برام جذاب بود.

      مامانِ قصه به پسر بزرگش گفت، ما نمیدونیم، چون دیدمون کوچیکه، خداوند دیدِ بزرگی داره.

      هر چیزی معنا و دلیلی داره، حتی اگه ما نبینیم یا ندونیم یا هیچوقت نفهمیم.

      این حرفِ مادر هم بسیار جذاب بود:

      این زندگی، یه ذره از اقیانوسه.

      آخر فیلم هم سورپرایز شدم با گل آرایی وسط زمین که نوشته بود we trust.

      ازت ممنونم که فیلم و انیمیشنی کاملا مرتبط با فایلهای استاد معرفی کردی.

      لذت تماشا چند برابر شد وقتی از دید قانون بهش نگاه میکنی.

      ازت ممنونم عزیزم، بهترین ها برای تو.

      الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1980 روز

    سلام استاد عزیزم

    شما مطالبی رو به من آموزش دادید که بر قلبو جانم رخنه کرد

    من رو بیشتر به خودم نزدیک کزد و بر اساس آموزش های شما اصل رو از فرع تشخیص دادم

    استاد عزیزم اساتید دیگه

    اینطوری که شما تمرکزی تمرکزتون روی اصل و توحید هست اینطوری نیستند

    و تمرکزشون روی خداوند نیست

    من آموزش های اونارو گوش دادم

    اونا میگن که ما باید با مشکلاتمون روبرو بشیم

    حتی یکی از اموزش ها یادمه میگفت شما هیچوقت نباید همسرتونو تنها بزارید هرکجا رفت باهاش برید

    شما اگه پدر مادرتونو زمان پیری رها کنید برید دنبال خوش گذرانی خارج از کشور به جایی نمیرسید و جهنمی هستید

    با اینکه اصل رو توضیح میدادن

    اما من وقتی این جملات رو ازشون شنیدم براز همیشه رهاشون کردم

    و حذف کردم

    چون قلب من میگه من نباید به خاطر هیچکس از تمرکز روی نکات مثبت و حال خوب جا بمونم هرکسی که میخواد باشه اونهم خدا داره میتونست حالشو خوب کنه اگه نمیتونه من نمیتونم براش کاری بکنم فقط خودم با اون به درون مرداب کشیده میشم

    یا یکیش میگفت

    شما باید به گذشتتون برید و خاطرات بدتون رو به یاد بیارید تا اونها در شما حل بشن

    البته این حرف رو شماهم میزنید

    نمیدونم استاد عزیزم من وقتی اونارو گوش میکردم حالم خیلی بد میشد

    میگفتن این درد هشیارانس

    میگفتن نباید جنگید بزار افکار منفی بیاد

    نمیدونم استاد عزیزم دوس ندارم بد کسی رو بگم شاید من مسیرو اشتباه میرفتم کامل نمیرفتم

    اونا نمیکفتن باید وردی هاتونو کنترل کنید روی این اصل تمرکز نمیکردن

    فقط میگفتن هرررر اتفاقی افتاد هر جیزی دیدید باید بتونید به جنبه مثبتش توجه کنید

    اصلا نمیگفتن که ذهن ما در این شلوغی واقعا خسته میشه

    ولی من از وقتی که فقط با شما کار میکنم

    حالم خیلی خوبه

    خیلی قوی تر شدم

    و از وقتی که شمارو دیدم که چه تضاد هایی توی زندگیتون پیش اومد و چطوری راجب اون تضاد ها صحبت میکنید دیدگاه شمارو درمورد خداوند خوندم و فهمیدم

    بخدای احد و و احد قسم که عاشق شما شدم

    من هرکسی رو که میبینم عاشقش میشم البته الان سخت گیر تر شدم

    ولی این جزوی از تکاملمه

    و دارم تمرین میکنم به هییییییچ وجه آدمارو قضاوت نکنم و نکات مثبتشونو ببینم

    خلاصه من جوری عاشق شما شدم شیفته شخصیت منش و تسلیم بودن شما شدم که در هییییییییچ کس ندیدم

    بخاطر اینکه خیلیا باور ندارن که میشود

    بخدا قسم همینه

    ولی شما بیییی چون و چرا باور کردید و ورودی هاتونو کنترل کردیود

    شما مظهر خداوند شدید برای همین ما اییییینقدر شمارو دوس داریم

    کاش بودم و شما و در آغوش میگرفتم اییییننننننهمه عشق رو به شما انتقال میدادم و از شما میگرفتم

    من از خیلی وقت پیش فهمیدم که کنترل وردی ها خیلی خیلی خیلی خیلی مهمه

    و اونجایی بهم ثابت شد که قانون سلامتی رو درک کردم

    و نتیجشو توی افراد دیدم

    استاد عزیزم من با شما حرف میزنم

    چون وقتی با شما حرف میزنم بسیار آروم میگیرم

    پدر من همسن شماست و از لحاظ قیافه تقریبا شبیه شماست

    و اونم توی سن نوزده سالگی ازدواج کرده

    و منم دقیقا همسن پسر شما میکائیل هستم

    بیستو دو سالمه شیش ماه دیگ میشه بیستو سه

    من احساسی که از شما میگیرم مثل پدرمه

    احساس میکنم شما مثل پدرم هستید برام

    و واقعا افتخار میکنم که شمارو در کنار خودم دارم

    که همیشه پیش من هسنید همیشه و در هرکجا با حرفاتون به من راه خداوند رو نشون میدید

    مادر من همیشه بهم میگه فقط خدارو بپرست هیییییچکس رو به اندازه خدا قدرمند ندون اون همیشه پیشته

    و اونه که بخت نتیجه میده و من احساس میکنم خداوند از طریق شما داره با من حرف میزنه

    از طریق مادر عزیزم که اییینقدر پاک و نجیبه

    و انقدر به دنبال حقیقت جویی هست

    از طریق پدر عزیزم که من عاشق منش و شخصیت ایشون هستم من وقتی پدرم رو بغل میکنم احساس میکنم ایشون بسیار خوب مهربون و با شخصیت هستن من عاشق این احساسم

    از طریق همسر مهربانم

    هر تضادی از هرکسی برام بوجود بیاد

    میگم خیره

    و فقط رو میکنم بخدا

    بخداقسم من خیلی پیشرفت کردم خودم از خودم حیران میمونم

    من چققققدر به خداوند نزدیک شدم

    به خاطر تمام دستان خداوند من به این حال به این احساس میرسم

    من تمام انسان ها را دستی از دسنان خداوند میبینم

    تمام جهان را دستی از دستان خداوند میبینم

    همه آنها در تلاش ان تا به من خیر برسانند

    برای همین دیگر نمیترسم….

    ولی تکامل را درک کرده ام استاد عزیزم

    اگر هم ترسی آمد

    حرکت میکنم و میبینم دیگر نیست

    من به شما افتخار میکنم

    شما الگویی هستید

    که به من میگویید میشود

    میشود مهاجرت کرد

    میشورد رها کرد هر آنچه را که باید رها کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1120 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر خوشحال شدم هدایت شدین به بهترین مسیر زندگی تون و خدا را شکر چندین استاد رو داشتین تا قدر حضرت استاد رو بدونین و بهتر حرفای ایشان رو درک کنین

      مبارک باشه براتون زندگی پس از آشنایی با استاد جان براتون

      واقعا زندگی من دو مرحله شده

      مینای قبل از عباس منشی شدن و مینای بعد از عباس منشی شدن

      واقعا ما دانشجویان استاد از همه متفاوت شدیم و افراد خاص محسوب میشیم چون به فرائض استاد که الهامات خدا به ایشون هست لبیک میگیم و عمل میکنیم.

      چقدر خوبه که عملگرا شدیم و چقدر زندگیمون دیدگاه مون زیبا شده و چقدر نترس شدیم نمی ترسیم اگه اتفاق بدی برامون بیوقته و سریع میگیم خیره و توی دل تضادها دنبال درس و نکته مثبت هستیم و اتفاقا به نفع مون تموم میشه.

      براتون روزهای خوبی آرزومندم.

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    Ebrahim گفته:
    مدت عضویت: 2074 روز

    الان ساعت یک و ربع نیمه شب هست و من الان سر کارم، جلسه 9 ثروت رو بارها گوش گرفته بودم، نوشته بودم و بعد هدایت شدم به جواب سوالی در سایت با عنوان “تشخیص کار مورد علاقه و رسالتم” و سپس این فایل بی نظیر از استادم که تیر خلاصی بود به این ترمز ذهنی کهنه من. ترمزی که همیشه با من بود و تا می خواستم قدمی بردارم مانع حرکتم می شد، اینکه “نکنه توی این کار استعداد نداری؟ نکنه بری تا وسطای راه و بعدا متوجه بشی راه و اشتباه رفتی! نکنه کسایی باشند که از تو مستعد تر باشند توی این راه! نکنه اصلا نتونی اون مسیر خاص زندگیت و پیدا کنی و ….” جواب همه اینها رو استاد عزیزم در این فایل بی نظیر داد، حرفی اضافه برای گفتن نیست و من اینجا سر تعظیم فرود می آرم به شما استادم، واقعا نمی دونم چطور احساساتم را ابراز کنم، این در حالیه که من انسان احساساتی نبودم، اما الان اشک امانم نمی ده. اشک شوق و خوشحالی از این درک بالا از جهان، درکی که شما به من دادید، آرامشی که توی هر فایل به من دادید، ترمزهایی که توی هر فایل بهم شناسوندید، قدم به قدم، توی 12 قدم، توی ثروت، توی حل مسائل و … اعتراف می کنم به شاگردی شما، کما اینکه قبلا هم اعتراف کرده بودم و افتخار می کنم به این شاگردی، به این نوع تفکر و این نوع شیوه زندگی،

    نمی دونم چطور درک این جلسه رو بگم، هر چی لازم بود و نبود استادم در این فایل نیم ساعته گفت، گفت تا این جمله مشهورش بالاخره توی ذهنم نقش ببنده، اینکه” حالا که اینطوره بیا زندگیمون رو بسازیم” دیگه آزادی بیشتر از این که هر کاری توی این دنیا رو می تونی انجام بدی، هر کااااااری خدایا شکرت، دیگه اطمینان بالاتر از این که هیچ چیز مانع رشد من نخواهد شد، هیچ کس و هییییچ چیز اگر ادامه بدم و ایمانم رو در عمل به باورهایم نشون بدم، خدایااا شکرت،دیگه خوشبختی بالاتر از این که رویاهاتو دنبال کنی، لذت ببری از تجسمشون و بدون اینکه بترسی از اینکه چیزی مانعت بشه حرکت کنی و لذت ببری و حرکت کنی و باز لذت ببری و …. خدایا توی این لحظات زیبای زندگیم تو را هزار بار شکر می کنم برای وجود چنین استادی، این فایل برای من یک نقطه عطفی در زندگیم بود، من رو از یک جاده پر پیچ و خم به یه جاده صاف هدایت کرد. نمی دونم چرا ولی احساس می کنم رها و آزاد شدم، آزادی بی حد و حصر، نمی دونم پادشاه عالم چه پاداشی رو براتون مهیا کردند استاد، بطور قطع و یقین بدونید زندگی بی شماری رو چه الان و چه در آینده دگرگون کرده اید، خداوند عمر باعزت و طولانی نصیب شما کند، این تنها آرزویی که می تونم برای شما کنم، و برای همه آرزوی پیدا کردن مسیر زندگیشون دارم… خداوند پشت و پناه همه دوستان علی الخصوص استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      فاطمه پاسلاردخت گفته:
      مدت عضویت: 817 روز

      سلام به دوست عزیزم

      من میخکوب پیام شما شدم.

      چون هم فرکانس با شما هستم در این لحظه.

      چقدر خوب دسته بندی کردید و به جواب رسیدید.

      شکر اون خدایی که به این جذابی شما رو هدایت کرد سجده به درگاهش.

      و من عمیقا لذت بردم از اینکه مسیر براتون باز شد نور تابید به مسیری که که قبل این تاریک بود و شما نمیتونستید پیداش کنید براتون سراسر موفقیت و خوشبختی رو آرزومندم و از خدا میخوام کمک کنه این موضوعاتی که گفتین رو هیچوقت از یاد نبرم خصوصا تو روزای سخت و چراغ راه من و شما و خیلی آدم های هم قطار ما باشه .

      بسیااار بسیارر تشکر میکنم که کامنت نوشتین صادقانه و شفاف تعریف کردین .

      نمیدونم وی بگم و این حس رو چطور توصیف کنم چون برا خودمم تازگی داره ولی انگار خودم راهرو پیدا کردم انگار به شدت شریک شدم تو شادی هاتون نمیدونم خوشحالم از یافته تون چون بهم وصلیم و ما انگار در یک نقطه تلاقی به درک یه موضوع رسیدیم که مدتها دنبالش میکردیم و من هم از جنبه های دیگه ای به این موضوع رسیدم.

      مثلا اینکه وقتی فکر کنیم که هر چیزیییی با تلاش امکان پذیر این یه ذهنیت نامحدوده بدون هیچ سقف و ترمزی بنابراین به قول شما میشه زندگی رو ساخت.

      وای سپاسگزارم که این ترس بزرگ من رو عنوان کردید که اگر رفتم و پشیمون شدم چی اگر شکست خوردم چی خدارو بارها بارها شکر.خدایا شکر آگاهی.

      خدا نور بشه سر راه تک تکمون

      آمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهشید و شیرین گفته:
      مدت عضویت: 1287 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام آقای یزدان پناهی

      کامنتی زیبا، آگاهی دهنده و پر احساس را خواندیم و لذت بردیم. واقعا استاد عزیزمان زندگی چندین میلیارد انسان را متحول کرده اند چون باورهایی را که ما در ذهن خود تغییر می دهیم از چندین نسل قبل به ما رسیده و ما تک تک آنها را دگرگون خواهیم کرد و این دگرگونی از حال و احساس بی نظیری که شما توضیح آن را داده آید شروع می شود و دقیقا نقطه عطفی در زندگی همه ما است. به قول یکی از دوستان چقدر خداوند به ما لطف داشته که در زمانی به این آگاهی ها دست یافتیم که با استاد عزیزمان هم زمان هستیم. خداوند جفظشان کند.

      برایتان سلامتی، موفقیت، ثروت و تداوم در پیشرفت و گامهای بلند را در عمل کردن آرزو داریم.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2950 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته و دوستان گل .

    جواب سوال.

    من همیشه فکر میکردم که به درد کارهای فنی نمیخورم بخاطر باورهای غلط ی که داشتم و البته تجربه های که داشتم احساس میکردم من سر در نمیارم از کارهای فنی یعنی نمیتونم حرفه ای بشم (بیشتر حرف و قضاوت مردم تاثیر داشت که واقعا پاشنه اشیلمه)

    خلاصه در جواب این سوال میتونم بگم که بالای 95 درصد در مورد همه چیز این احساس رو داشتم که من نمیتونم واستعداد این کارو ندارم

    تمرین .

    مرحله اول . من همونطور که نوشتم تو 95درصد و بیشتر در مورد تمام قضیه ها فکر میکردم که من استعداد ندارم و بدرد هیچ کاری نمیخورم یعنی انقدر باورهای ویران کننده داشتم ودر احساس بد ومنفی و نگرانی و ترس و افسردگی و ناامیدی بودم

    یادمه اون دوران که میرفتم پیش مشاور به مشاور گفتم من احساس میکنم حافظمو از دست دادم

    یعنی من هیچی یاد نمیگیرم

    و سر هر شغلی میرفتم

    بخاطر حرف قضاوت مردم

    و اون باورهای منفی که داشتم یعنی بشدت اون باورها احساس بد رو در من ایجاد میکردن و من در مداری قرار میگرفتم که به هر شغلی که میرفتم میگفتم من بدرد این کار نمیخورم

    البته همه اینا قبل از اشنای با استاد بود .

    حالا من در هر شغلی که رفتم اخرش گفتم که نمیشود من بدرد این کار نمیخورم

    اما الان تو شغل زنبور داری که هستم از سال 98 ولی امسال بازم به شکست پیوست

    اما چون در این سایت هستم

    مثل قبل برخورد نمیکنم که ولش کنم بگم من بدرد این کار نمیخورم

    حالا این هدف رو انتخاب میکنم البته قبل از این فایل شروع کردم

    که یک دوره ی رو خریدم قدم های اول رو برداشتم وانجام دادم

    ومی خوام این هدف رو داشته باشم وانجام بدم بعداز 6سال که در این شغل بودم مثل تمام رشته های که رفتم نگم بدرد نمیخورم

    ادامه بدم با اموزش و این روند رو هی بهبود بدم

    و تو دفترم این روند های بعدی رو انجام میدم

    من میخواهم این شغل رو بعنوان تکامل طی کردن بعد از 6سال بدون اموزش کار کردن و با باورهای غلط

    و طی کردن اون تجربیات مثل گرفتن وام قرض گرفتن داشتن شریک

    این همه باور غلط رو داشتم و عمل کردم و نتیجه همه اینا شد شکست

    والبته تجربه گرفتم و فهمیدم هر چیزی که احساس نگرانی و ترس و هر نوع احساس بدی در درون ایجاد کنه من رو از موفقیت دور میکنه .

    همه اینارو استاد عزیزگفتن تو فایل ها اما بخاطر باورهای غلط و مداری که توش بودم انجامشون دادم و چک و لگد های جهان رو هم خوردم

    وحتی الان هم که همه اونارو انجام دادم و چک و لگد هارو خوردم

    دیدم بازم ذهن چموشم گیر میده

    که حالا همه اینارو انجام دادی بیا این بار ماشینتو بفروش و زنبورای زیادی بگیر دیگه ماشین خودته دیگه فکر کن نداشتی و شغلتو برپا میکنی

    بازم میدونم که این یه تله هست

    امیدوارم که ذهنمو کنترل کنم و از همون زیر 10عدد کندوی که برام مونده ادامه بدم اموزش های لازم رو که دارم میبینم و باهمینا خودمو گسترش بدم و خودمو حرفه ای کنم و تکاملی بیام به جای فروش ماشین

    روی دوش خدا بشینم تا اون کارهارو انجام بده برام

    خداوندا هرچه که دارم از توست وهرچه که بدست میارم از توست .

    من نمیدونم واقعا تسلیمم در مقابل تو هدایتم کن به درک و عمل به قوانین

    هدایتم کن که رها باشم

    وخودمو به تو بسپارم

    تو همه چی هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1120 روز

      سلام دوست عزیز

      شما در سرلوحه زندگیت حال خوب و اتفاقای خوب بزار و ببین معجزه پشت معجزه اتفاق خواهد افتاد

      ماشین بفروشی و نگران باشی آیا جواب میده?,قیمت ماشین بالا بره و با خودت بگی وای چند میلیون عقب افتادم و مدام نگرانی و ناراحتی و درنتیجه اتفاقای بد و شکست اتفاق خواهد افتاد.کمالگرا نباش و عملگرایی و بهبود گرا باش و با همین چند کندو و حال خوب و خدا میتواند و حرکت کن و بدکت خدا رو ببین. وقتی به خدا می سپاری هر لحظه دستان خدا وارد زندگیت میشن و شما رو به سمت اتفاقای خوب هدایت میکنن.

      فقط کمالگرا نباش که بخوای زود به بالادست های شغلت برسی

      با تکامل و صبوری حتی از اون ها هم پیشی میگیری.

      با کامنت شما به خودم آمدم و گفتم مینا جان به سمت هدف هات بدون کمالگرایی برو و خدا میتواند رندگیت رو ببین.

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      زهرا کریمی گفته:
      مدت عضویت: 1794 روز

      درود برشما دوست عزیز چقدر این دیدگاه را دوست داشتم که بعداز 6 سال که نتیجه نگرفتی اینبار آگاهانه تر ومصمم تر میخوای گام برداری وپیش بروی. اونجایی که گفتی من دیگه روی دوس خدا میشینم وبهش میگم خودت هدایت کن چقدر به من انگیزه داد که من هم بعداز 4 سال دوباره آدمه بدهم وشکست را نپذیریم ونگم من به درد این کار نمی‌خورم. من مسیر درست را میروم همان مسیر که خیلی ها توی این مسیر برنده شدند وموفقیت را تجربه کردند. ممنون بابت دیدگاهتان مرسی که هستید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مهشید و شیرین گفته:
      مدت عضویت: 1287 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام آقای حسینی

      اکثر افراد زمانی به این نتیجه می رسند که به درد هیچ کاری نمی خورند تا زمانی که صحبتهای بقیه برایشان بی اهمیت شده و به علاقه خود پی ببرند و با عشق و علاقه شروع به کار کرده و خداوند آنها را به قدمها و راه های تکاملی تر و پیشرفت بیشتر هدایت کند. شغل کنونی شما با توجه به علاقه ای که دارید بسیار عالی است مخصوصا محصولات جانبی که از عسل می توانید مانند صابون، شامپو، کرم، لوسیون …. تولید و بفروش برسانید و با توجه به فرکانس تان به ثروت پایدار دست یابید. زمانی پیش سازمان فنی حرفه ای کلاس های زنبور داری را رایگان برگزار می کرد که مطالب خوبی هم ارایه می دادند اگر علاقه دارید مرجع خوبی است.

      سلامتی، موفقیت و ثروت را برایتان خواهانیم.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    پدرام فصیح زاده گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    نمیدونم چرا این روزا توی مدار نوشتن جوابهای این 5 فایل نیستم… حتما به زودی درست میشه…

    الان از بی خوابی که نمیدونم چرا رقم خورد اومدم و کامنت فوق‌العاده عادل رو خوندم و اشکام سرازیر شد…

    منم حسم بهم گفت بیام و از نتایج توحید بگم توی زندگیم

    من یه برداشت اشتباهی راجع به آموزش های شما داشتم که نمیذاشت پیشرفت کنم و فقط حالم رو خوب نگه می‌داشتم.

    پارسال برج 10 یا 11 که شروع کردم روی خودم کار کردن از طریق دوره های رایگان شما، هر روز حالم بهتر و بهتر میشد و اتفاقات خوب یکی یکی رخ نشون میداد.

    تا اینکه به یک تضاد وحشتناکی برخوردیم که هضمش برام سنگین بود. ولی همون لحظه گفتم خدایا من نمی‌فهمم، تو میفهمی، هر چی پیش بیاد خیره…

    اونجا که این رو گفتم، قلبم آروم گرفت…

    خدا رو گواه میگیرم که اتفاقاتی از دل اون تضاد برام افتاد که شد نقطه ی عطف من برای کار کردن روی باورهایم…

    کار کردم و کار کردم و از نظر روحی عالی شدم…

    ولی هر لحظه از لحاظ مالی داغون تر میشدم… ( ولی سعی می‌کردم حالمو بد نکنم )…

    خیلی سخت بود، ولی من کم نیاوردم…

    حالم رو خوب نگه داشتم…

    مشکل کارم چی بود؟

    این بود که من هر روز دفترها پر میکردم از شکرگذاری و نوشتن خواسته هام و شب ها هم که تا دیروقت بیدار میموندم و راجع به اتفاقات خوبی که طول روز داشتم می‌نوشتم و شکر میکردم…

    ولی اوضاع مالی خوب نمیشد، چرا؟

    چون مشکل اینجا بود که من فقط می‌نوشتم و هیچ فعالیتی برای کسب درآمد انجام نمی‌دادم. از شغلی که قبلا داشتم زده شده بودم و وارد یه شغل مشابه شده بودم توی همون حیطه… صبح ها دیر میرفتم سر کار و اصلا تایم مناسبی برای اون شغل نبود و عصر ها هم وقتی میرفتم همین إش و همین کاسه…

    تا اینکه یه جایی گفتم بابا دیگه شورشو درآوردی،،، هیچ عملی انجام نمیدی برای پولسازی و فقط مینویسی…

    اونجا بود که ( تقریبا برج 3 تا 4) شروع کردم شب زود خوابیدن و صبح زود رفتن سرکار…

    کم کم نتایج اومد و منی که به زور توی یکماه 5 تا 7 تومان درآمد داشتم، توی یکماه بالای 25 تومان کار کردم… ولی انگار ظرف سوراخ بود و اصلا نفهمیدم چیکار پول کردم. و فقط همون یکبار اتفاق افتاد و دیگه این جریان اومد سر جای قبل…

    ماه بعد خدا منو هدایت کرد به سمت رفتن در ادارات و بازر هدفم از مغازه داران، به سمت ادارات تغییر کرد و من تونستم دوباره حرکتی تازه کنم برای درآمد بیشتر…

    مدام داشت باورم قوی تر میشد که باورسازیم داره درست میشه و من باید تلاش کنم و دست بر ندارم از این سحر خیزی و تلاش مستمر ( برای من سحر خیزی پاشنه إشیلم بوده همیشه)…

    منی که هر روز میتونستم 200 تا 300 تومان درآمد داشته باشم، به لطف خدا به جایی رسیده بودم که توی 15 دقیقه 500 تومان کار می‌کردم.

    و حتی توی 15 دقیقه 800 تومان هم رسیدم و توی یک روز درآمد 2/5 میلیون تومان هم داشتم.

    ولی پراکنده بود و ثبات نداشت.

    باورسازیم انجام گرفته بود ولی تق و لق…

    این رود داشت به صورت سینوسی پیش میرفته ناگهان حدود برج 6 به طرز عجیبی صفر شدم….

    صفر صفر صفررررر….

    روزانه به درآمد 5 0 هزار تومان رسیدم و بعضی روزا هم هیییییییچ…

    اینجا جایی بود که من غرور گرفته بودم و یک سیلی محکمی خوردم که بفهمم اعتلا ش خدا بوده، نه استعداد من، نه خود من….

    من نفروختم، خدا فروخت

    به خودم اومدم و دوباره روی خودم کار کردم و حال خودم رو خوب نگه داشتم و بازم صبح می فتم تا ظهر، و عصر تاشب…

    تعهد داشتم، ولی دیگه درآمدی نمیومد…

    در کمال تعجب فقط حال خودمو خوب نگه می‌داشتم و میگفتم خدایا من میدونم هر چی هست خیره، من نمیدونم چی قراره اتفاق بیفته، ولی دست از تلاش بر نمیدارم.

    اینقدر تلاش می‌کنم تا به نتیجه برسم…

    اینو بگم که من از سال 96 که وارد بازار کار شدم، همیشه جاهایی کار می‌کردم که نه بیمه برام رد میشد و نه حقوق و مزایای اداره کاری داشتم و نه هیچ امتیاز خاصی، و فقط درصدی کار می‌کردم…

    برج 7 رسید و من درگیر اسباب کشی بودم و هیچ درآمدی هم نبود و عملا دیگه نمیدونستم باید چکار کنم و فقط گفتم خدایا من به تو می‌سپارم همه چیز رو و خدا میدونه حالم رو خوب نگه داشتم…

    خیلی خیلی سخت بود، ولی من گفتم خدا تنهام نمیذاره…

    اون روزا کامنت إقا ابراهیم رو میخوندم که چطور توی فولاد خوزستان قراردادی شد و همش میگفتم منم میخوام از این قبیل امکانات رو تجربه کنم…

    حالم خیلی خوب بود، و همسرم هم تعجب می‌کرد از این حجم آرامشم…

    همش میگفتم نگران نباش، همه چیز حل میشه، امید داشته باش…

    چندبار رفتم و برای افق کوروش که نیرو میخواستم نام نویسی کردم و طرف میگفت اوکیه و اگه از شعبه زنگ بهت زدن دیگه بیا تا شروع کنیم.

    خانومم میگفت خداروشکر اوکی شد، ولی من ته دلم میگفتم خدایا من این شغل رو نمیخوام و فقط به خاطر اینکه درإمد داشته باشم دارم اسم مینویسم، خودت میدونی من نمیخوام برگ اونجا.

    من ازت یه کار راحت میخوام، این راحت نیست و شیفتی هم هست.

    باور میکنید جور نمیشد؟ باور میکنی دیلی مارکت و افق کوروش فرم پر میکردم، حتی بهم زنگ هم نمیزدن؟ همسرم ناراحت بود و من خوشحال….

    خوشحال و آرام.

    میگفتم خدایا من که میدونم تو برام یه کار راحت گذاشتی کنار، منتظرت هستم…

    ما اسباب کشی کردیم به خونه ی جدید که کوچکتر بود و از نظر امکانات یک سوم خونه ی قبلی…

    ولی من میدونستم که اونجا ناشکری کردیم و اینجا دیگه خبری از ناشکری نبود، بسم الله گفتیم و از همه جاهاش که ایراد دا‌شت هیچی می‌گفتیم و از خوبیهای خونه برای خودمون تعریف میکردیم و عشق میکردیم.

    همون روز اسباب کشی، بخش آخر اسباب و اثاثیه رو باید تا ظهر صبر میکردم تا ماشین بیاد.

    من رفتم خونه ی قبلی منتظر ماشین و زن و بچه ام هم رفتم خونه ی خواهرش که دیگه از فرداش بیایم خونه رو شروع کنیم به جمع کردن.

    داشتم خونه رو تمیز میکردم که خانومم یه آگهی برام فرستاد از توی دیوار که برم نگاش کنم.

    آگهی رو نگاه کردم، مال شرکت کاله بود…

    به یک بازاریاب توی گچساران نیاز داشتن و همون روز هم آگهی زده بودن.

    نوشته بود

    حقوق ثابت اداره کار ( که من هیچوقت توی سابقه ی کاریم نداشتم) + بیمه تأمین اجتماعی و تکمیلی درمان ( که من همیشه بیمه سلامت داشتم و یه برهی کوتاهی تکمیلی که اونم با ناشکری ازم گرفته شد) + عیدی سنوات پاداش ( که هیچوقت نداشتم و نمیدونستم اصلا چی هستن اینا)

    و یه سری موارد دیگه…

    خلاصه صبح تماس گرفتم و گفتن تصویری صحبت کنیم…

    خلاصه مصاحبه انجام شد و گفتن چندین نفر تماس گرفتن، ان شاء الله ما بررسی می‌کنیم و خدمتتون تماس میگیریم.

    منم اصلا به نتیجه فکر نکردم و سپردم به خدا…

    عصر زنگ زدن که از کی میتونی کار رو شروع کنی؟

    منم هاج و واج گفتم هر موقع بفرمایید من شروع میکنم.

    گفتن برو دنبال کارای عدم اعتیاد و سوءپیشینه و…

    خلاصه توی چند روز این کارها انجام شد و من حتی به زود پول آزمایشگاه و… رو جور کردم و تمام شد.

    حالا یه لحظه برگردم عقب تر…

    اون روز که بهم گفتن میتونی کار رو شروع کنی، اسباب کشی رو تموم کردم و و به خانومم جریان رو گفتم و به کسی نگفتیم و شب اومدم خونه ی خواهر همسرم و شب که همه خوابیدن، شروع کردم راجع به شرکت کاله تحقیق کردن…

    داشتم تحقیق میکردم و از خدا میخواستم بهم نشونه بده که بدونم آیا برم دنبال کارام یا نه….

    در عین ناباوری، بر خورد کردم به برند تجاری « ماجان » که یکی از برند های زیر مجموعه کاله بود…

    خشکم زد

    موهای تنم سیخ شد

    اشکام سرازیر شد

    هق هق گریه کردم

    دلیلش رو الان میگم…

    پسر من از روزی که زبون باز کرد، اول به من گفت بابا

    ولی مادر رو نمیتونست بگه اوایل

    و فقط میگفت بابا

    مدتی گذشت و برای اولین بار که اسم مادر رو میخواست بگه،

    گفت «ماجان»

    از اون روز کلمه ی ماجان توی زندگی ما شد یک برند

    یک برند اساسی برای خاص بودن…

    که پسری اصلا به مادرش نگه مادر یا ماما و بیاد بگه ماجان…………..

    هنوزم که هنوزه و الان حدود 5 سالشه و فقط میگه ماجان…

    من این کلمه رو که توی گوگل دیدم، و فهمیدم ماجان یک برند از شرکت کاله هست، همونجا گفتم خدایا من تسلیمم

    هر چقدر هم که سخت باشه، با این نشونه ای که بهم دادی میرم توی دل ترسم ( که کار کردن توی یه شرکت بزرگ بود، چون هیچوقت تجربه نداشتم)…

    نا گفته نماند که من هیچ وقت حقوق یکجا بالای 3 میلیون تومان دریافت نکرده بود و همه ی شغل هام یا درآمدم کم بود و یا مثل شغل آخرم، درآمدم روزانه بود و اصلا مدیریت داشتم و همیشه آرزوم این بود که یه درآمد ثابت داشته باشم.

    خلاصه مشغول شدم و چون قراردادم از 17 مهرماه ثبت شد، ماه اول حقوق واریزی برای من شد 3 تومان…

    کارای قبلی رو نداشتم و رفته بود اینجا و صفرررررررر

    3 تومان که واریز شد، اولش حالم بد شد

    آخه من فقط 5و نیم میلیون در ماه قسط میدادم.

    خلاصه چند لحظه بعد گفتم اشکال نداره… اگه خدا منو آورده اینجا، خودشم خوب بلده چکار کنه شرایطم درست بشه…

    ماه اول رو با سختی و اسنپ و… گذروندم تا شد وسطای ماه دوم.

    یه روز که صبح زود رفته بودم بیرون، هوس نون بربری با آش کردم. یه جایی بود همیشه اونجا نون بربری میگرفتم. رفتم دیدم بسته هست

    یه جایی بود فاصله اش زیاد بود، ولی هوسم نذاشت.

    رفتم اونجا نون بخرم که دیدم روی دیوار زده به یک کارگر نیازمندیم برای نانوایی…

    نون رو گرفتم و اومدم توی ماشین با آش زدم و همش اون کاغذ رو نگاه میکردم.

    با خودم گفتم این بدون حکمت نیست.

    ساعت کاری رو نگاه کردم، دیدم زده از ساعت 6 صبح تا 8 صبح / 5 عصر تا 7 عصر

    اینو که دیدم گفتم خوبه به ساعت کارم میخوره و میتونم این انجام بدم.

    ذهنم میگفت برو بابا تو تا لنگ ظهر میخوابیدیم، حالا واسه کاله هم تازه داری زودتر بیدار میشی.

    عمرا بتونی بیدار بشی بری سرکار.

    کوبیدم تو دهن مبارکش و گفتم نه، اگه من الان این کاغذ دیدم، خدا میخواسته بهم بفهمونه برو اینجا….

    خلاصه خودمو راضی کردم که برم پیشش و بگم میتونم بیام.

    همون لحظه هم گفتم خدایا اگه بهم بگه 4 میلیون حقوق میده، میرم….

    یه نکته هم بگم که اینجا توی شهر ما جاهایی که کارگر میخوان، برای دوشیفت کار صبح تا ظهر و عصر تا شب به زور 3 یا 4 تومان حقوق میدن…

    خلاصه رفتم جلو و گفتم آقا برای کاغذی که زدید هنوزم نیرو میخواید یا گرفتید؟

    گفت میخوام، گفتم حقوق چند میدید؟

    گفت 4 تومان میدم، از ماه دوم هم بیمه رد میکنم….

    اینم نشانه ی دوم از جانب خدا

    و من از فرداش شروع به کار کردم

    صبح ساعت 5 بلند میشدم ( البته به زوووووور) و تا 6 می‌رسیدم نانوایی و از 8 تا حدود 3 میرفتم سر کار و بعدش سریع میومدم خونه و ناهار و بعدش نانوایی تا 7 شب.

    خلاصه کلا دوماه اونجا بودم و حسابی خسته شده بودم که یک اتفاق به اظهار بد افتاد و من مجبور شدم دو روز نرم نانوایی و سریع دیدم یک نفر رو جای من آوردن و تمام.

    توضیحاتش بماند، ولی اون لحظه آنقدر خوشحال شدم که خدا منو از اونجا کشید بیرون. اگه خودم میخواستم بگم نمیخوام بیام، باید حداقل یکماه دیگه صبر میکردم تا کارگر بگیرن و آموزش بدن و بعد دربیام.

    ولی با اون اتفاق یک شبه تمام شد…

    خلاصه اون دوماه به همراه درآمد کاله، تمام بدهی هام صفر شد و الحمدلله بعد از 6 سال زندگی مشترک، بالاخره توی حساب من پول موند….

    خیلی حس فوق العاده ای برای من و همسرم بود که بعد از این همه سال قرض و بدهی و بی پولی، به یک شغلی هدایت شدیم که آسان هست و درآمدش خوبه.

    بالای 5 لاین فروشنده داریم و لاین من راحت ترینه

    همه ی لاین ها باید بیفتن دنبال پول مشتری، لاین من نقدی هست و تا مشتری پول نده، شرکت بار رو نمیذاره زمین و اگه نده برگشت میده…

    لاین من خلوت ترین لاین هست و گاهی روزها تا ساعت 12 کارم تموم هست و میرم خونه، بقیه لاین ها حداقل تا 3 سرکارم و حداکثرر تا 5….

    همکاران فوق العاده ای نصیبم شده

    هر روز ساندویچ پرسنلی داریم که برای همشون عادی هست و برای من هر روز شکرگذاری بسیار زیاد با ذوق عالی ( آخه من هیچوقت تجربه اش رو نداشتم)

    با بیمه تکمیلی بیش از 10 میلیون آزمایش و چکاپ و… انجام دادیم رایگان…

    عینک با سه میلیون و ما فقط 300 دادیم…

    به راحتی تونستیم گوشت و برنج و گردو و لباس و… بخریم که توی این شش سال حسرت ما شده بود و واقعا ممنونم از همسرم که با این شرایط تحمل کرد و دم نزد…

    الحمدلله

    همش لطف خداست

    اگه اون روزا ( منظورم برج 6 هست) کسب و کار قبلیم درآمدش خوب بود و من درآمدم کم نمیشد، شاید هیچوقت حاضر نمی‌شدم به شرکت کاله زنگ بزنم…

    و اینا همیش نقشه ی خدا بود برای من…

    راستی علاوه بر این که خودم حضوری میرم ویزیت میکنم، یک فروشنده تلفنی هم مسر های مخالف تماس میگیره و برای من سفارش میگیره. یعنی من روحم خبر نداره و یکی داره برام میفروشه…

    بخدا هر چقدر بوم کم گفتم از این همه معجزه توی یکسال گذشته تا الان….

    دیدن ذوق پدر و مادرم بعد 6 سال زندگی مشترک من که همیشه اونا برام خرید برنج و گوشت و مایحتاج داشتن و الان خودم تونستم زندگیم رو بچرخونم خیلی خیلی خیلی حس فوق‌العاده ای هست و شکرگذار خداوندم بابت این موضوع…

    این داستان رو اینجا نوشتم که برای خودم یک ردپای محکم از حضور خدا توی تک تک لحظات زندگیم بذارم که اگه یه روز فراموش کردم، دوباره برگردم اینجا و نتایج رو بکوبم تو صورت ذهنم…

    راستی کاله توی آمریکا دفتر مرکزی داره…

    خدا رو چه دیدی شاید یه روزی یه جایی توی آمریکا توی منزل شخصی خودم که نقد خریدم، براتون کامنت نوشتم…

    خیلی خیلی ایمانم قوی تر شده…

    بچه ها بخدا فقط نوشتن نیست که دفتر پر کنی

    اتفاقا از وقتی نوشتن رو گذاشتم کنار و عمل کردم نتایج تغییر کرد…

    نوشتن و عمل کردن باید ترکیب بشن…

    دارم این روزا سعی میکنم کم کم شروع کنم به نوشتن و انجام تمرین ستاره قطبیم…

    مطمئن هستم ترکیب نوشتن و عمل به آگاهی کولاک مبکنه

    راستی خونه ی جدیدمون کم از بهشت نداره، صاحب خونه ی عالی، شرایط عالی ، دوتا حیاط بزرگ

    دو طرف پنجره و…

    خلاصه ماهم یه پارادایس اجاره ای داریم که به طرز معجزه آسایی جور شد هم خودش و هم پولش

    آروزی بهترین ها دارم برای تک تک عزیزانم در این سایت بهشتی

    شبتون توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
    • -
      سعید حاج هاشمی گفته:
      مدت عضویت: 998 روز

      سلام آقا پدرام عزیز دوست خوبم

      بسیار بسیار حس خوبی از کامنت زیبات گرفتم و دلم قرص تر شد به مسیری که تووش قدم گذاشتم و نوشته هات با تمام سادگی و بی آلایشیش کلی تجربه و حرف تووش داره

      خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که هدایت شدم ب خوندن کامنتت

      امیدوارم که در مسیر توحید و تسلیم خداوند یکتا ثابت قدم و پایدار باشی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهشید و شیرین گفته:
      مدت عضویت: 1287 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام آقای فصیح زاده

      تبریک صمیمانه ما را به خاطر موفقیت‌های تان بپذیرید تبریکاتی دو جانبه هم برای تغییر باورهای تان و هم موفقیت در کسب و کارتان. اگر به همین ترتیب ادامه دهید حتما در آمریکا استاد و خانم شایسته عزیزمان را ملاقات خواهید کرد فقط کافی است احساستان خوب باشد که شما در این کار تبحر دارید و رابطه شما با خداوند بسیار محکم و توحیدی است . خدا را شکر.

      سلامتی، موفقیت، ثروت و بهترینها را در کنار خانواده گرامیتان خواهانیم.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نسیم زمانی گفته:
      مدت عضویت: 1658 روز

      سلام به آقا پدرام عزیز

      تبریک میگم بهتون برای این نتایج قشنگ، این حس خوب، برای پشتکاری که به خرج دادین

      چقدر خوب نشونه ها رو دیدین و چقدر خوب پیام و هدایت خدا رو گرفتین، چقدر قشنگ عمل کردین، و خدا چه پلن قشنگی براتون ریخت

      خیلی جاها از کامنتتون رو به قول معروف با گوشت و پوستم حس کردم

      مرسی از اینکه تجربه تون رو با ما به اشتراک گذاشتین و بهمون تلنگر زدین

      اونجا که گفتین قبلا نمیتونستم گوشت و مرغ و فلان بخرم یاد شرایط خودم افتادم، و چقدر عجیبه این انسان که انقدر راحت فراموش میکنه

      منم وقتی ایران بودم همچین شرایطی داشتم، من و پسرم با هم تو خونه ای که مامان بابای عزیزم به رایگان در اختیارمون گذاشته بودن زندگی میکردیم، یه خونه ی بزرگ دو خوابه تو یه منطقه ی خوب تهران

      من از بعد از جداییم همیشه سرکار میرفتم، کار با حقوق و بیمه و گاهی هم کمی مزایا، اما خب فقط به خرجای شخصی خودم و پسرم و خرید روزانه ی خونه میرسید، همیشه گوشت و مرغ و برنج و این خریدای کلی رو مامان بابا میکردن (با هم یه تو ساختمون تو دو تا واحد جدا زندگی میکردیم)

      بعد از اینکه من و پسرم مهاجرت کردیم کانادا، خب اولش خداروشکر تو خونه خواهرم زندگی میکردیم و هزینه اجاره نداشتیم، ولی جفتمون دانشجوی اینترنشنال بودیم با هزینه ی سرسام آور که بهرحال جور کردیم به طرق مختلف، بعد کم کم هم من هم پسرم پارت تایم کار میکردیم و خرج ماهانه مون رو در میوردیم، بعد خونه جدا اجاره کردیم بعد هم من هم پسرم کار ثابت گیر آوردیم، اوائل به زور اجاره خونه رو میرسوندیم، و فقط خرجای لازم و ضروری میکردیم، الان خداروشکر اجاره رو راحت میدیم، خرج کردنمون یه کم راحت تر شده، و به لطف خدا بدهی هامون رو هم کم کم و خورد خورد داریم میدیم

      من این چندروز گذشته یه جورایی احساس بدی داشتم، احساس کسی که انگار به موفقیتی که باید رسیده باشه نرسیده، انگار به قدر کافی، به اون اندازه که زحمت و سختی کشیده، به دست نیورده…

      بعد الان که کامنت شما رو خوندم، یه لحظه به خودم گفتم خب منم همین بودم، من تو ایرانم سال‌ها بود کار میکردم ولی هیچوقت نتونستم حتی خرید گوشت و مرغ خونه رو بکنم چه برسه به اجاره دادن و اینا

      الان اینجا با این هزینه های سنگین، با این اجاره های بالا خودم و پسرم با هم، هم از پس اجاره خونه برمیایم، هم خرید کامل و کافی مواد غذایی، هم گاهی خریدای دلخوشی و تفریحی برای خودمون، هم خورد خورد داریم قرضامونو میدیم، کم کم به قول معروف دستمون به دهنمون میرسه …

      خودمو با گذشته ی خودم مقایسه کنم

      همین قدر هم خیلی پیشرفته و خیلی موفقیت بزرگیه برای خودش، خدایا شکرت

      کامنت شما رو که خوندم یه دفه انگار یه چراغ تو دلم روشن شد

      انگار خدا باهام حرف زد

      ممنون از کامنت زیبا و دلی و مفصلی که نوشتین که اینارو به من یادآوری کرد و انقد حس خوب بهم داد:)

      انشالا همه آسان بشیم برای آسانیها

      خدا به همه مون کمک کنه نشونه هاش و هدایتش رو بهتر ببینیم و بفهمیم و وقتی فهمیدیم همت کنیم و عمل کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1948 روز

      سلام آقای فصیح زاده گرامی.

      خیلی ازتون ممنونم که این ردپا رو هم برای خودتون و هم برای تقویتِ باورهای ما، به جا گذاشتین.

      لذت بردم از خوندنِ کامنت تون.

      مرسی که انقدر مسیرتون رو شفاف و با جزییات نوشتین.

      بی شک فقط برای شما شادی آور نیست که خداوند انقدر حضور داره تو زندگی تون.

      ما هم لذت میبریم وقتی میخونیم که حساب کردن روی خدا، چطوری زندگیِ آدم رو زیر و رو میکنه.

      خدا خودش بلده چیو و در چه زمانی چیدمان کنه برای آدم.

      خیلی خوشحالم که هدایت شدم به خوندنِ کامنتِ خوبتون.

      تو ستاره قطبی مینویسم که هدایت شم به کامنتهای خوب و کاربردی برام، الحمدالله که تیک خورد.

      ماجان (زیر مجموعه کاله) رو سرچ کردم، دیدم در مورد غذای کمکی کودک هم هست، مقاله هاشو در رابطه با اهمیت شیرِ مادر به کودک خوندم و کیف کردم.

      بسیار لذت بردم خوندم برای ساندویچ، بیمه تکمیلی و … سپاس گزار خدا هستین.

      خوشحال شدم بدهی هاتون کاملا تسویه شدن و سبکبال شدین.

      خوشحال شدم قدرتِ خریدتون بالا رفته.

      الهی شکر برای همه ی نعمتهای خداوند که دسترسی تون باز شده براشون.

      برای شما و همسر نازنینتون و پسر قشنگتون آرزوی سلامتی، شادی، ثروت، سعادت و حال خوب دارم در تک تکِ لحظاتتون.

      کامنت تون برای من نشانه های فراوان داشت…

      – از یاداوریِ حساب کردن روی خدا فقط، که با فایل توحید عملی2 امروز به سمتش هدایت شدم، حالا هم در جهت تکمیلش کامنتِ شما.

      – از ایمان با عمل، با حرکت، با تلاش، با اقدام…

      – از تسلیم بودن خدا و گوش دادن به هدایت های الله.

      برقرار و سلامت باشین.

      توحید، فایلها و باورهای توحیدی مثلِ نیرویِ محرک به سمتِ بهترین هاست.

      وقتی توی توحید قوی میشم، چرخ زندگیم خیلی نرم تر و اسون تر حرکت میکنه.

      از خداوند میخوام توحید رو بهم درس بده هر لحظه، یادم بده، به یادم بیاره، هدایتم کنه به سمتش…

      :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

      کامنتِ پاسخِ نسیم جانِ زمانیِ عزیزم رو خوندم که برای شما نوشته بودن.

      نقاطِ اشتراکی که هر کدوم مون با کامنتِ شما داریم، انگیزه ی ما رو تقویت کرد برای نوشتنِ پاسخ برای شما…

      اوایل ازدواجِ من و همسرم، ما هم از لحاظِ مالی تحت فشار بودیم، اما دقیقا چون با آموزه های استاد داشتیم جلو میرفتیم کاملا متوجه شدم این پول یا حقوقِ آشکار از شغل هامون نیست که زندگیِ ما رو جلو میبره، خداوند خودش وسط زندگیِ ما حضور داشت و داره برای فراهم کردن کرایه خانه، خرید مایحتاجِ خانه و …

      به قول همکار نازنینم، روزیِ ما زمینی نیست…

      یعنی تو حساب کتابِ ذهنیِ ما نیست…

      سال 99 از لحاظِ شغلی هم من و هم همسرم در تنگنا بودیم ولی به جرات میگم اون سال، انقدر وفورِ نعمت تو زندگی مون جاری بود که من فقط سپاس گزاری میکردم و هیچوقت یادم نمیره که ظاهر درامد ما یه چیزی بود، ولی باطنش کاملا متفاوت و پربار و سرشار از روزی.

      کم کم بدهی و قرض ها پرداخت شدن و تسویه…

      قدرت خرید ما هم بالا نبود، خانواده ها حمایتمون میکردن و بعد کم کم افتادیم تو سرازیری و بهبود اوضاع.

      هیچوقت یادم نمیره وقتی تونستیم خودمون مستقل شیم و گوشت بخریم چقدر خوشحال شدم، انگار دنیا رو بهم دادن…

      کم کم این بهبودها شکل گرفت، اینکه تونستیم خریدهامونو بکنیم، به قولِ نسیم جان خریدهای لازم و خریدهای تفریحی، اینکه راحت تر کرایه خونه رو پرداخت میکردیم با اینکه سال به سال بالاتر میرفت…

      خدایا مرسی که به یادم میاری تا بنویسم.

      سال اخر که مستاجر بودیم هر ماه چند روز زودتر از موعدِ اجاره، مبلغ رو واریز میکردیم…

      این نشانه ی بهبودِ مدار ثروتمون بود…

      خدا یه حرکتی برامون زد که درجا متوجهش شدیم:

      قبل از تمدید قرارداد خونه مون، همسرم از شغلشون خارج شدن و بعد جذب محیط کاری شدن که نه تنها کرایه ی جدید رو پوشش میداد، امورات زندگی هم باهاش میچرخید.

      بارها به خودم و همسرم گفتم خدا اول شغل و درامدش رو آورد، بعد قراردادمون تمدید شد و با خیالی راحت کرایه هامون رو مرتب هر ماه پرداخت میکردیم اونم چند روز زودتر از موعدش.

      از فضل خدا مرحله بعدش رسیدیم به خرید خونه، و دیگه اون مبلغ کرایه از هزینه های خونه حذف شد و رفاهِ ما بیشتر …

      برای من کاملا شفاف بود که ما خرج زندگی رو نمیدیم، چون اگه قرار به محاسبه بود ورودی از هزینه ها کمتر بودن.

      رزق و روزیِ مارو خدا پر میکرد و میکنه.

      هیچوقت معطل مون نذاشته، همیشه خودش با برکت هاش زندگی مارو سیراب کرده.

      دغدغه ی مالی چیزی نیست که بخوام کتمانش کنم، یا نقاب بزنم بگم نه، زندگی من اینطوری نبوده یا نیست…

      منم چالش های خودمو دارم، ولی کامنت شما و نسیم جانم باعث شد یاداوری شه واسم از چه شرایطی به شرایط الانم رسیدم…

      درسته که خواسته های ادم همیشه بزرگ و بزرگتر میشن، ولی لازمه برگردم عقب رو ببینم، ببینم چند سال قبل رسیدن به چه چیزهایی ارزوم بوده، که الان راحت دارمشون…

      از خداوند خیلی سپاس گزارم که تو زندگی مون هست و ما رو سرشار میکنه از نعمت هاش.

      خوشحالم که سنسورهامون حساس شدن به توحید و درکش…

      جالبش اینه این فایلی که شما کامنت نوشتین فایل توحید عملی نبود، اما من بهش هدایت شدم.

      چون امروز از قسمت 1 تا 4 توحید عملی رو مجدد گوش دادم و جهانم رو زیر و رو کرده…

      این همزمانی بی دلیل نبوده و نیست.

      یعنی من نیاز دارم روی توحید تمرکز کنم تا به خواسته های توی ذهنم برسم.

      کامنتِ شما نشونه ی من هست.

      اینکه بهبودها حاصل میشه.

      خواسته ها اجابت میشن.

      که مسیر همواره، همینو برو جلو…

      یه چیز باحال دیگه هم یادم اومد:

      جابجایی منزل برای ما مهاجرت هم محسوب میشه، از داخلِ شهر تهران اومدیم جزوِ استانِ تهران.

      حالا جذابیتش کجاست؟

      همسرم پایان اسفند 1400 تعدیل نیرو شدن، یعنی بعد از تعطیلات شغلی نبود، درامدی هم نبود…

      کاملا هوشیار بودم که باید کنترل ذهن کنیم، پیش اومده دیگه، خیره، یه جای دیگه کار پیدا میکنه…

      اتفاقا عید و فروردین خیلی برای خودمون تفریح برنامه ریزی کردیم و حسابی خوش گذشت، یه عالمه تجربه ی شادی بخش و حال خوب.

      اضافه بر تعدیل نیرو، 15 تیر 1401 هم پایان قرارداد خونه، که صاحبخانه تمدید نمیکرد دیگه باهامون، یعنی پارسالش گفت دیگه سال اخر هست…

      ولی خودمون رو نباختیم، گفتیم درست میشه، رفتیم املاک و …

      یادمه رفتیم بنگاه ها دیدیم هزینه کرایه و پول پیش به شدت بالا رفته و ما دیگه نمیتونیم اون منطقه بمونیم و باید بریم منطقه های پایینتر که با پولمون سازگار باشه…

      دقیقا فرداش خدا گشایش کرد و ورق برگشت…

      ما موقعیتی برامون فراهم شد که خونه بخریم…

      یعنی از اون وضعیت شیفت پیدا کردیم به چند مدار بالاتر…

      مگه میشه ادم نگه خدایا شکرت که با فضلت زندگیمون رو عوض کردی…

      به لطف الله، خونه خریدیم، منطقه ی جدیدمون همسرم دنبال کار بود، حالمون رو خوب نگه میداشتیم، کنترل ذهن داشتیم، توکلمون به الله بود، تا یه روز در حال عبور از خیابونی آگهی شغل دید و جذب شد همونجا، با امکاناتی بالاتر و راحت تر از موقعیت های شغلیِ قبلیش…

      همین الان داره یادم میاد میبینم خدا چقدر برای ما از فضلش نعمت فرستاده.

      اعتبار همه ی این گشایش ها از خداست فقط.

      الانم که یکی از بزرگترین هدیه ها رو بهمون داده، نی نی مون که اونم از فضل خودش بهمون داده، منتظرش بودیم و حالا تو راهه به لطف خدا.

      این یاداوری ها برام لازم بود که بهتر قدردانِ نقطه ای که الان هستم باشم.

      اشکال نداره اگه ارزوهای بزرگ و بیشتر دارم، اما یادم بمونه سپاس گزار باشم، قبلمو یادم بیارم و سپاس گزار الله باشم هر لحظه، چون اعتبار همه ی خوبی ها از خداست.

      نذارم نعمتهام عادی شن برام.

      این دقت میخواد.

      ازتون ممنونم که با کامنتتون بهم انگیزه دادین بنویسم، به یاد بیارم حضورِ خداوند رو در شرایطِ سخت زندگیم که خودش چطوری سختی ها رو برامون تبدیل به اسانی کرد.

      به یاد بیارم که کنترل ذهن، ورقِ زندگیمو بر میگردونه.

      کسی که توکلش به خداست تو قلبش، پاسخِ زیبا دریافت میکنه.

      توکلِ قلبی نه فقط روی زبون.

      اعتبار این توکل هم از خداست، خودشه که کمکمون میکنه، هدایتمون میکنه…

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      خدایا شکرت که اینچنین جذاب بهم درس میدی، یاداوری میکنی، هدایت میکنی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فریبا آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1035 روز

    سلام به استاد عزیز ودوست داشتی .سوال اینکه فکر میکنی میتونی توی زمینه ایی که مهارت نداری با تلاش ‌واستمرار موفق بشی؟ راستش من تا قبل از آشنایی با شما واین سایت همه کسانی که موفق بودن میگفتن یا شانس آوردن یا مثلا اینا ذاتا آدم های باهوشی هستن واصلا ‌واسه این کار ساخته شدن.اما بعد از آشنایی با سایت شما وپیدا کردن یه سری الگوها متوجه شدم که اصلا اینطور نیست.مثلا یکی از نزدیکترین کسانم رو دیدم که موفقیت های بسیار خوبی در زمینه علمی کسب کرده و وقتی توجه کردم دیدم که از زمانی که من یادم میاد ایشون بیشترین زمان وتایم خودشون رو مشغول مطالعه وکسب مهارت در رشته تحصیلیشون بودن واین موفقیت امروزشون ثمره تلاش سال هاست.یا مثلا یه جوان هفده ساله ایی رو میشناسم که به زبان انگلیسی آنقدر تسلط دارن که میتونن کتاب ترجمه کنن بدون اینکه به کلاس زبان رفتن واین ثمره سال ها تلاش.والبته که گوش کردن به فایل های بی نظیر استاد عباسمنش عزیز حجت رو بر من تمام کرد که من در هر زمینه ایی که بخوام وتلاش بی وقفه داشته باشم میتونم کسب مهارت کنم ودر نوع خودم بی نظیر بشم .کسب مهارت استعداد نیست بلکه اکتسابی هست وما باید اونو کسب کنیم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 739 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق به شما

    چند روز پیش که دیدم فایل جدید اومده و باید یه تمرین جدید به تمریناتم اضافه بکنم ، یه بار گوش دادم و بهش فکر کردم ،هی از خودم سوال پرسیدم

    چه چیزی هست که من بلد نیستم ،بخوام انجامش بدم که مهارت خاصی درش ندارم و اگر تمرین و تکرار و تلاش کنم و حرکت کنم و قدم بردارم میتونم پیشرفت بکنم ؟؟؟؟

    هر چی فکر کردم چیز خاصی نیومد به ذهنم که برام اولویت داشته باشه ، مثلا یادگیری پیانو اومد که خیلی بهش علاقه دارم ولی حداقل الان اولویتم نبود ،ولی بعد چند بار گفتم یادگیری زبان انگلیسی که چند وقته دوست داشتم یادبگیرم ولی جدیش نگرفتم و میخواستم یه چیز دیگه پیدا کنم تا برای تمرین این بخش بنویسم و عملی بکنم

    یکی از دلایل مقاومتم برای پیدا کردن چیز دیگه این بود که میگفتم سخته و نمیشه من نمیتونم ولی امروز یه اتفاقی افتاد فهمیدم که من دقیقا باید روی یادگیری زبان انگلیسی کار کنم

    دوتا نشونه خدا بهم داد و من تصمیم گرفتم که بیام و بنویسم تمرینم رو

    میخوام از بچگیم تا الان مختصر بگم

    بابای من معلم زبان انگلیسی بود و کمی سخت گیر البته از کمی بیشتر

    از بچگی از اونجایی که یادم میاد بابام همیشه میگفت بیاین باهم توی خونه انگلیسی حرف بزنیم و شما هم یاد بگیرین شاید باهم رفتیم خارج از ایران و علاقه زیادی به مترجمی زبان داشت که مترجم باشه برای کشورای دیگه یا برای ایران ، حتی پدرم یک سال و نیم قبل فوتش که رفت مکه اونجا وقتی فهمیدن زبان بلده به عنوان مترجم بهش گفتن مترجمی بکنه و حتی اسمشم گرفته بودن تا خبر بدن بهش که قبول بکنن برای همکاری و … و ما فراری بودیم از یادگیری چون میترسیدیم از بابام و سخت گیریاش و سخت بودن زبان انگلیسی که شنیده بودیم فراره

    ولی مادرم دوست داشت یاد بگیره ولی این باورو داشت که اونم نمیتونه یاد بگیره

    چرا؟ چون بابام سخت گیر بود و اگر بلد نبودیم امکانش بود که خیلی عصبانی بشه

    و به همین دلیل ما فراری بودیم از یادگیری

    یادمه دوران راهنمایی و دبیرستان که انگلیسی داشتیم نمره هام همیشه 10 بود و لب مرزی و یه وقتایی 9.5 میگرفتم ،حتی معلمم وقتی فهمید بابام معلم زبان انگلیسی هست و من نمره ام کمه کلی بهم حرف گفت و خندید و پیش بچه های کلاس گفت آدم باباش معلم این درس باشه و نمراتش اینجوری باشه ولی نمیدونم چرا اصلا حرفش بهم برنمیخورد و قدمی برای یادگیری نمیذاشتم

    اما یادمه یه معلم داشتم مطالعات اجتماعی اونم سخت گیر بود مثل بابام تقریبا، ولی روش سخت گیریاش با بابام فرق داشت

    چون هرکس تو کلاس یه سوال جواب نمیداد بلافاصله مادرشو صدا میکرد میومد و کلی حرف میزد

    همه ما وقتی اون معلم میومد کلاس از ترس دستامون عرق میکرد و سکوت تمام کلاس حاکم بود ، حتی از ترس هر چی میخوندیم از یادمون میرفت و من و من میکردیم ، خلاصه یه روز مادرمو صدا کرد بهش گفته بود که اگه دخترت نمیخواد درس بخونه شوهرش بده بره بچه داری یاد بگیره و یه حرف ناخوبم زده بود که مادرم خیلی ناراحت شده بود

    وقتی مادرم حرفشو بهم زد و ناراحتی مادرمو دیدم تصمیم گرفتم، گفتم باشه نشونش میدم کی بلد نیست درس بخونه و من جلسه بعد انقدر تلاش کردم تا تو امتحان 20‌گرفتم

    درمورد یادگیری زبان انگلیسی نمیدونم چرا اینجوری نبودم معلمم که حرفو گفت تلاشی برای یادگیری نکردم همیشه میگفتم نمیتونم یاد بگیرم سخته

    ولی یه بار قبل امتحانات خرداد ماه دوره دوم دبیرستانم دیدم واقعا بلد نیستم و تصمیم گرفتم به بابام بگم تا بهم زبان یاد بده حتی گفتم اگر بابام عصبانی هم شد هیچی نمیگم و یادمیگیرم ازش

    و من رفتم چند ساعت بهم یاد داد وقتی بلد نبودم عصبانی میشد و من هم با ترس و لرز چیزی نمیگفتم یادمه بهم گفت انگلیسی فوتبال بنویس اشتباهی نوشتم کلی عصبانی شد و من هم خندم میگرفت به عصبانی شدن بابام

    و یه حرفایی میزد که چرا بلد نیستی و …

    بعد اون من رفتم امتحان دادم و 19.5 گرفتم

    انقدر لذت بخش بود برام که اون نمره رو گرفتم ،که تصمیم گرفتم دیگه به بابام بگم یاد بده بهم

    ولی دیگه خیلی دیر شده بود

    چون دقیقا موقع امتحانات بابام فوت کرد و من هیچ وقت ازش یاد نگرفتم

    و دیگه دوست نداشتم یاد بگیرم، البته ته دلم دوست داشتم یاد بگیرم ولی میگفتم نمیشه ،خیلیم دوست داشتم ولی چون میگفتم سخته و شنیده بودم زبان انگلیسی فراره و از یاد میره این مانع از یادگیری من شده بود تا الان

    البته ته دلم که دوست داشتم و حتی در موقع دانشگاه انقدر خوب خوندم که 20 یا 18 میگرفتم تو زبان تخصصی رشته تحصیلیم و حتی استاد زبان انگلیسیمون هم عین بابای خودم سخت گیر بود و همه دانشجو ها سر کلاس جدی میشدیم و سکوت بود و فقط درس میخوندیم ولی استادش جوری بود که با سخت گیریش باعث شد من علاقه مند بشم به یادگیری و تمرین و تلاش کنم تا یاد بگیرم

    الان که یادم میارم میبینم با وجود اینکه هیچ استعدادی در یادگیری زبان نداشتم با تمرین و تلاش و تکرار و استمرار من تو دانشگاه نمرات خوبی گرفتم

    الان من چه فرقی با طیبه دوران دبیرستان که به زور 10 میگرفت و دوران دانشگاه داشتم که 18 و 20 گرفتم

    فرقشو الان فقط تو یه چیز دیدم

    اونم تمرین و تکرار و تلاش

    یادمه زبان تخصصی حسابداری که میخوندم با خودکار رنگی ترجمه ها رو مینوشتم خط میکشیدم حتی من تمام کتابای دانشگاه و مدرسه ام رو دادم رفت فقط کتاب زبان تخصصیم رو الان دارمش و تو کمدم هست و هر بار که نگاش میکنم انقدر حس خوبی میگیرم حتی وقتی داشتم تمام کتابامو میدادم میرفتن اینو انقدر دوست داشتم که تصمیم گرفتم نگه دارم چون منو یاد تلاشام مینداخت و دیدن نتایج عالیش که نمره 20 بود و یه کتاب هنر دوره راهنماییم رو دارم

    و این یادآوری خودش یه نشونه هست که میتونم وقتی دوره دانشگاه با تمرین و تکرار تونستم الانم میتونم

    واین یعنی اینکه هیچ ربطی به استعداد نداره و من با تمرین تونستم موفق بشم و الانم میتونم که از این فایل فهمیدم ،

    و وقتی این فایل رو گوش دادم و امروز نشونه هارو گرفتم گفتم دقیقا این تمرینیه که باید انجام بدم

    اینو یه نشونه دونستم برای رسیدن به هدفم که توی دفترم در مورد طلا و جواهرات و طراح شدن نوشتم

    قدمی که باید یاد بگیرم که دیگه برای خوندن مسابقات یا چیزی که به زبان انگلیسی هست از کسی کمک نگیرم و خودم بخونمش

    حالا نشونه های امروزم چی بود :

    امروز من تو اینستاگرام رفتم فایلای استاد عباسمنش رو که تیکه تیکه فیلم میذارن رو ببینم یه لحظه استوری

    استاد پیانومو دیدم که چند سال پیش انقدر علاقه ام شدید بوده و هست به پیانو که تلاش کردم و یه پیانو رولی گرفتم و یه ترم از آموزش پیانو که به صورت آنلاین بود

    ولی ادامه ندادم چون استادم گفت باید از پیانو واقعی یادگیری رو شروع کنم که پدال داره

    خلاصه من استوریشو امروز باز کردم دیدم داره با هنرجوش که یه بچه تقریبا 10 ساله هست پیانو رو انگلیسی تدریس میکنه و انقدر خوب و روان حرف میزد که یه لحظه به خودم گفتم وقتی این استادم و حتی استاد عباس منش تونسته یاد بگیره و خیلی های دیگه پس چرا من نتونم

    من میتونم و میشه و یاد میگیرم

    و اینجا بود که گفتم تمرین قسمت 5 فایل رو پیدا کردم

    بعد از ظهر یهویی نمیدونم چی شد مامانم گفت طیبه به من زبان یاد بده

    گفتم زبان ؟ گفت آره

    گفتم چجوری یاد بدم وقتی خودم بلد نیستم

    گفت حروفشو که بلدی یادم بده شاید رفتیم آمریکا یا هرجا که تو خواستی منو ببری یاد بگیرم بخونم و بنویسم تو هم شروع کن به خوندن و نوشتن و با هم یاد بگیریم

    یهویی اینو درک کردم که اینم نشونه هست که باز من نوشتم تو دفترم ،و انگار میخواست بگه که برای رسیدن به هدف هات از الان شروع کن یاد بگیر زبان انگلیسی رو ،روزانه با قدم به قدم حتی شده قدم های کوچیک بردار

    این شد که من تصمیم گرفتم بیام و بنویسم

    در مورد تمرین این قسمت

    مرحله اول

    مهارتی که فکر میکنم استعداد ندارم و برام سخته و سال ها مقاومت داشتم تا یاد بگیرم

    یادگیری زبان انگلیسی هست

    این به من کمک میکنه تا در رسیدن به اهدافم بتونم خودم حرف بزنم و نیازی به مترجم نداشته باشم و وقتی با کسی روبرو شدم که انگلیسی حرف میزنه بتونم باهاش حرف بزنم و وقتی به یکی از اهدافم که فروش طرح های طراحی طلا و جواهرتم به کشورهای خارجی هست و حتی درمورد مهاجرت تو دفترم نوشتم

    خودم به خوبی یاد بگیرم و صحبت کنم

    یک …..

    روزانه از اپلیکیشنی که ماه ها بود نصبش کرده بودم تا زبان انگلیسی رو شروع کنم ، از این اپلیکیشن شروع میکنم به یاد گیری

    و روزانه متعهد میشم که یک ساعت تمرین داشته باشم حتی اگر کار نقاشی داشتم نیم ساعت هم وقت میذارم حتما

    دو ….

    همزمان به مادرم هم زبان یاد میدم از حروف الفبا و خوندن و نوشتن و در این بین هم خودم یاد میگیرم و هم مادرم که علاقه مند شده و خواسته که بهش یاد بدم

    یه دفتر هم برمیدارم که خودم از این به بعد بنویسم پیشرفت هام رو و تشویق کنم با هر پیشرفتی که هر روز و هفته دارم پیش میرم

    و یه کار خیلی مهمی هم که انجام میدم اینه که هر موقع ذهنم خواست از ادامه دادن به یادگیری زبان منصرفم کنه

    کتاب زبان تخصصی دانشگاهم رو باز میکنم و تک تک اون روزای خوب رو به یادم میارم که تمرین میکردم با عشق و تلاش میکردم تا یاد بگیرم و این برای من یه انگیزه بیشتر بشه برای یادگیری و ادامه دادن

    و تعهد میدم در اینجا تا رد پام بمونه و بیام از نتایجش بنویسم

    و از خدا کمک میخوام که کمکم کنه

    برای تک تکتون بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و عشق از خدا میخوام

    استاد عباسمنش شما چقدر باحالین

    با فایلایی که میذارین باعث میشه من دقیق به اتفاقات زندگیم توجه کنم و ازشون درس بگیرم و یادآور بشم که قبلا تونستی الانم میتونی

    عشق بی نهایت براتون استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    حسینی اصل گفته:
    مدت عضویت: 1883 روز

    با سلام و درود خدمت استاد آگاهی بخش و دوستان تشنه آگاهی

    سوال این قسمت:

    آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟

    جواب : بله

    یا اینکه معتقدی اگر در زمینه ای استعداد نداشته باشی، تلاش و تمرین نمی تواند باعث پیشرفت و مهارت در آن موضوع شود؟

    برای من قبلا ثابت شده که اگه قدم بردارم موفق میشم از کجا میگم ؟ ازونجایی که من قبلا کارمند بودم و تو فروشندگی تجربه ای بجز کوچولو در حد دستفروشی تو محله در کودکی که با فرغون سبزی رو که بابام میاورد به فروش می رسوندم نداشتم . خوب وقتی خداوند منو به این سمت ( مغازه داری ) هدایت کرد هیچ تجربه ای تو این کار نداشتم حتی بلد نبودم درست حسابی کارت بکشم یا فاکتور رو متوجهش نبودم و گاها به ضرر می فروختم یا اجناسی رو میاوردم که مشتری نداشت و تاریخش تموم میشد یا نحوه برخورد با مشتری رو بلد نبودم و خیلی موارد دیگه ولی به مرور زمان یعنی طی 4 سالی که پشت سر گذاشتم تجربم بیشتر شد ، تو کارم بهبود حاصل شد و به ازای اون مشتریام دارن بیشتر میشن و کماکان این کسب تجربه و اعتماد به نفس و بهبود ادامه دارد و هیچ پایانی هم ندارد .

    تمرین

    مرحله اول:

    مهارتی که فکر می کنی در آن استعدادی نداری یا متقاعد شده ای که به درد انجام آن کار نمیخوری را انتخاب کن.

    کلید: ترجیحاً موضوعی را انتخاب کن که کسب مهارت در آن، به شما کمک می کند. خواه در شغل و درآمد شما، خواه در زندگی شما به هر شکل دیگری.

    سپس یک هدف قابل دستیابی و معقول برای بهبود در آن مهارت را در نظر بگیر؛ پیرامون آن موضوع مطالعه و تحقیق کن؛ ایده های قابل اجرا برای شروع کار را یادداشت کن و قدم اول را در آن راستا بردار.

    جواب : من علاقه دارم کسب و کارمو ببرم به سمت حوزه فروش آنلاین

    نکته : چند سری نیمچه اقدامی کردم ولی تا حالا تجربه فروش آنلاینم صفر هست و ازونجایی که جدی نبوده و تمرکز روش نداشتم رهاش کردم و به بهانه اینکه علاقه ندارم کنار گذاشتمش ولی میدونم که این بهانه ای بیش نیست .

    ایده:

    ایده ای که میخام اجراش کنم ؛ این سری بیام سایت خودمو بزنم و توش مهارت کسب کنم اونم از محیط روستا و برا قدم های بعدی منتظر الهامات و نشانه های خداوند میشینم

    مرحله دوم:

    در طی برداشتن هر قدم در راستای این هدف، بهبودهایی که در این روند ایجاد می کنی را ببین و در یک دفترچه یاد داشت کن. خیلی سخاوتمندانه این کار را انجام بده و حتی کوچکترین بهبودها را ببین و یادداشت کن. حتی بهبودهایی که ذهن شما می خواهد آنها را بی ارزش جلوه دهد را نیز جدی بگیر.

    اقداماتم تا حالا یعنی در تاریخ 1402/12/03

    1. نحوه ایجاد سایت رو تو گوگل سرچ کردم

    2. با کسی که قبلا دستی تو طراحی سایت داشته مشورت کرده ام ( البته ایشون همش از محدودیتهاش می گفت )

    اقداماتی که باید انجامش بدم :

    1. منتظر ایده ها و الهامات خداوند هستم

    2. بیشتر تحقیق کنم

    3. از خداوند بخام کسی رو که مورد اطمینان هست و میتونه تو این راستا به من کمک کنه رو جذبش کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: