پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 35
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام استادعزیزم .
سلام مریم عزیزم و تمام بچهای سایت دوست داشتنی
استادممنونم بابت این فایل ارزشمند. ازموقعی که فایلو گوش دادم ذهنم درگیر حرفاتون و جواب سوالتون شده.بازم ممنون که با طرح این سوالات مارو به شناخت بهتر ازخودمون میرسونین
استاد الگویی که مدام در زندگی من تکرار میشه اینه که تا زندگیم به قول معروف رو غلطتک میافته و داره خوب پیش میره یهو یه اتفاقی میافته که همه چیز بهم میخوره وما برمیگردیم سر نقطه اول .مثلا شوهرم یه تصمیم نادرست میگیره یا درامدمون به شدت پایین میاد و از اینجور اتفاقا
اون موقع است که ذهن من میره رو پاشنه اشیلم و مدام میگه توکه شانس نداری تا بخوای یه کم جلو بری دوباره پس میفتی
استاد من فهمیدم که اینطور اتفاقا باعث شده که این باور درمن به وجود بیاد که ما برای بدست اوردن هرچیزی باید کلی سختی بکشیم و تا سختی نکشیم اون خواسته جلو نمیره و بهش نمیرسیم…..
جواب سوال. من وقتی در جمعی مورد تمسخر قرار بگیرم به شدت عصبانی میشم حتی اگه شوخی باشه…چه از طرف خانواده شوهرم چه از طرف خواهرو برادر خودم .در همون لحظه به شدت واکنش نشون میدم و به قول معروف از کوره در میرم.پس باید بیشتر روی عزت نفسم کار کنم .
استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم.واز خدا بابت وجود ارزشمندتون سپاسگذارم…
با سلام به استاد وخانونم شایسته وهمه ی دوستان.چه شرلیط واتفاقاتی شدیدترین احساسات رادر شمابرانگیخته میکند؟منم موقعه خیلی از نظر خودم به خودم میرسم ازدرون به خودم انرژی مثبت میدم سعی میکنم خودم روزیبا جلوه بدم در اون مواقع وقتی کسی ازم ایراد میگیره به شدت عصبی میشم.وقتی خونه رو قشنگ جمع میکنم ومیام میبینم دوباره همه روریخت وپاش کردن عصبی میشم.وقتی الان که چند وقته دارم رواینکه چاق بشم کار میکنم ویکی از بیرون بهم میگه زینب چقد لاغر شدی به شددت عصبی میشم.وقتی تو یه مراسمی هستم یا جایی که ادم زیاد هست وقتی پسرم که پنج سالشه گیر میده ویه چیزیو ازم میخواد عصبی میشم.
من و کسایی که داریم خلقت آگاهانه رو تمرین می کنیم یک باور سنگی ساختم که باید با یه چیزی مبارزه کنیم! یا باید بهاش رو بپردازیم تا لایق دریافت بشیم. و این داستانی که ما دوست دارم تعریف کنیم چون هنوزم دوست داریم شجاعت و مقاومت و ایثار رو فداکاری رو بچسبونیم به خودمون. یعنی ما لایق نیستیم که به عنوان یک گیرنده عالی افکار منبع رو راحت دریافت کنیم….
و طبق قانون بدونه تغییر خداوند مبارزات بیشتری رو خلق میکنیم. نمیدونم منشا این قضیه قرآن یا نبرد خیر وشر یا شیطان و خدا اما الان به این درک رسیدم حیطه ی بی قید و شرطی میراث من بوده که طول کشید از زمانی که این خوندم تا زمانی که قبولش کردم اما میخوام بگم اگر قبولش کنیم که شاید یکم بیشتر طول بکشه نتایجش فوق العادست. پول بدست میارم فارغ از کاری که می کنم. سلامتم فارغ از غذایی که میخورم. دوست داشتنی ام فارغ از اینکه چی پوشیدم، چه وسایلی رو به خودم وصل کردم، چه ظاهری دارم و مهم ترینش اینکه چه باورهایی رو دارم. ما به شکل ناخودآگاه داریم جنگ رو برای خودمون ایجاد میکنیم با پذیرفتن اینکه چون داریم متفاوت عمل میکنیم پس لایق جنگیدنیم. خیلی این مهمه خیلی اساسیه ما داریم جنگ رو خلق میکنیم چون فکر میکنیم متفاوتیم و جداییم و بهتریم. من قبلا چقدر نسبت به کل موجودیت شرمنده بودم و هرکی از راه میرسید بهم ثابت میکرد درست فکر میکنم. بعدش می افتادم توی مسیری که به اون آدم ثابت کنم که داره اشتباه میکنه که در نهایت رضایتش رو بدست بیارم و دوستم داشته باشه تا درنهایت بتونم خودم رو دوست داشته باشم. تمام رنجی که ما میکشیم بخاطر اینکه بتونیم دلیلی پیدا کنیم که بتونیم خودمون رو دوست داشته باشیم، حتی شامل خدمتی که می کنیم هم میشه. راهی که واسش پیدا کردم این بود من موفقم مهم نیست بیرون چه خبره من اون وضعیت رو فقط موفقیت می بینم و ازش سپاسگزارم و چقدر راحت تره که از جنگیدن برای اثبات لیاقتم دست برداشتم و به سادگی پذیرفتمش و دارم نتایجی رو میگیم که هیچ کس نمیتونه تصورش بکنه. چقدر راحت تره که می دونم هیچ چیز جدی در جریان نیست، هرخواسته ای که من دارم بخاطره اینکه با داشتن اون چیز خودم رو بیشتر دوست خواهم داشت. یعنی قبلا فکر میکردم من موجودی بی ارزشم اما اون ماشین و خونه و اون آدم که خیلی زیباست و با ارزشه به خودم آویزان کنم منم دوست داشتنی میشم. الان درک میکنم منبع عشق و راحتی، آرامش وسایل و آدمها نیستن وقتی وصلم اصلا این سوال پیش نمیاد آیا من لایقم یانه؟ اما وای به زمانی که وصل نیستم آتش جهنم پوست و گوشت و استخونم رو میسوزونه. من احساس میکنم ایده ی مبارزه با افکار یه مدت پیش شکست خورد برام یا ایده شکرگزای وقتی نزدیک فرکانس شکرگزاری نیستم که از اون فرد و نعمتهاش سپاسگزاری کنم چون وقتی احساس ناخوشایند دارم و میخوام یهو عالیش کنم دارم مبارزه میکنم و تقویتش میکنم به جای پذیرش و نگاه کردنش. چقدر زندگیم راحت تر شده وقتی پذیرش رو وارد کردم وقتی کسی بهم توهین میکنه (به ندرت پیش میاد الانا) که منو ببره توی مکانیزم دفاعی و بخوام موجودیتم رو توجیح کنم و بگم من خوبم با من خوب باش، باخودم میگم نوا خدای تو کیه؟ کی این آسمون رو نگه داشته، کی این کوه های واست گذاشته که اضطراب زمین رو بگیره؟ کی کنترل تورو الان بدستش گرفته رفتار این آدم که حتی به منبعشم وصل نیست؟؟؟؟ اون خدا یک طناب انداخته که بهش چنگ بزنی و باد نبرتت نه ستون که مقاومت کنی، طناب که ارتعاش داره و انعطاف و برقصی باهاش نه سفت بشی و جدی بشی یعنی توی زمانهایی که بقیه انسان ها دارن حرفهایی خلاف نظر منبع می زنن و تو میدونی از طریق راهنمای احساسیت این حرفا درست نیست بازم به رقص دربیا نه اینکه مقاومت کنی برای توجیح موجودیت. ما متاسفانه نمیتونم راحت بپذیریم که خوبیم، که خوشبختی اصل وجود ماست هسته ی ماست با ما متولد شده و توی امنیتش استراحت کنیم. وقتی بچه های کوچیک رو میبینم میتونم درک کنم که چقدر احساس امنیت می کنن چون اونا هنوز یادشونه امتداد فیزیکی انرژی منبع هستند یا گربه هایی که با خیالت راحت وسط خیابان ولو میشن و حرکات یوگا انجام میدن از خودم میپرسم تو از چه طریق موجودیتت رو توجیح میکنی؟ این امنیت رو راحتی و نعمت هایی که به رایگان بهت داده شده رو براحتی میپذیری و تاییدی بر ارزشمندیت میکنی یا اینکه با کار سخت و رنج و دعوا و مبارزه نعمت ها رو توجیح کنی. توی مسیر کار کردن روی ذهن خیلی از ما این کارو میکنیم که میریم تو فضای مبارزه چون فکر میکنیم الان من شجاعم، الان من قویم من راه ستمکارا رو نرفتم من مبارزه کردم… پس الان دیگه لایق شدم دریافت کنم. اما قانون میگه حق باتو اگه این مسیر رو دوست داری بجنگ تا لایق شی یا من بهاش رو پرداخت کردم الان وقتشه دریافت کنم…..
شاید این مسیر که لیاقتت رو بی قید وشرط اول قبول کنی متزلزل به نظر بیاد و انگار تمام کنترل خودم رو از دست دادیم اما از همون لحظه ی اول نشانه هاش رو میبینم
سلام دوست عزیز،وقتت به خیر
شاید متنتون خیلی باسوال استاد هماهنگ نبود ولی ایده ی زیبا و جالبی بود .چقدر آرامش میده به انسان و چقدر طی کردن مسیر راحتتر میشه.
البته ادعا نمیکنم دقیقا” متوجه احساستتون شدم ولی شاید به نوعی همون تسلیم ویا به قول استاد خود را درآغوش خدا رهاکردن باشه. درسته یا نه؟
براتون آرزوی توفیق روزافزون دارم
به نام خدا
سلام خدمت استاد و دوستان توی سایت من می خوام اول درباره ی الگو های تکرار شونده توی زندگی صحبت کنم.
این مثال مال 8 ماه پیش هست که من تقریبا هر 2 ماه با عموم درباره ی قوانین خداوند باهم بحث می کردیم و من چون اون موقع توی دوره ی دوازده قدم درباره ی این صحبت ها شنیده بودم فهمیدم این یه الگوی تکرار شونده هست و تصمیم گرفتم رفعش کنم.
من بعد از اینکه این تصمیم را گرفتم دیگر آن اتفاق رخ ندهد فهمیدم من دوستدارم دیگران را تغییر بدهم و اثلا تمرکزی روی خودم ندارم
و چون اون زمان از استاد توی فایل ها شنیده بودم که هیچ کس نمی تواند کسی را تغییر دهد حتی(هیتلر)با خودم تصمیم گرفتم که دیگر با کسی درباره که این موضوعات بحث نکنم و خداروشکر تا الان که حدود 8 ماه گذشته هیچ بحثی درباره ی این موضوعات با کسی نداشتم.
درباره ی سوال دوم که استاد پرسیدند
اگر یک نفر درباره ی بدبختی، بی پولی، و کولا ضد قانون صحبت کنه اون زمان هست که من دیگر نمیتوانم خودم را کنترل کنم و البته بگم که من الان خیلی دارم روی خودم کار می کنم ولی هنوز هم یکم مشکل رو دارم.
یکی دیگر از جا هایی که نمیتونم احساسم رو کنترل کنم وقتیه که من توی یک تیمی هستم مثل تیم فوتبال و یک اشتباهی میکنم که باعث میشه گل بخورین آنقدر در اون لحظه احساس گناه می کنم که حد نداره و میرم از کله بازیکن ها عزر خواهی می کنم و با اینکه می بینم که بقیه هم خیلی اشتباه های بزرگتری از من می کنند ولی خیلی راحت رد می شن و هیچ احساس بدی ندارن.
یکی از جاهای دیگر که استاد هم گفتند وقتیه که من باید در جمع صحبت کنم یا چیزی را بخوانم در اینجور موقع ها من آنقدر لکنت زبان میگیرم که اثلا نمیتونم صحبت کنم ولی وقتی تنها هستم خیلی راحت می خوانم و صحبت می کنم این هم مشکل من هست که دارم روی خودم کار می کنم تا برطرف بشه.
از شما سپاسگزارم که تا اینجا کامنت من رو خواندید.
خدایارونگهدارتان باشد.
سلام ب استاد ودوستان عزیزم
راجب سوالی ک طرح شده بود
من دررابطه ای بودم ک ب شدت برام مهم بود توجه کردن طرف مقابل بهم و سر همین موضوع جربحث کوچکی ب وجود اومدو بدون هیچ حرفی از تموم شدن رابطه ،این رابطم تموم شد نیازمند محبت و توجه بودم و بیشتر هم عدم توجه و محبت رو میدیدم زمانی ک رها بودم میدیدم ولی زمانی ک درگیر این موضوع بودم بیشتر درگیری پیدا میکردم و بیشتر بی توجهی میدیدم ..
موضوع دیگ ترس از دست دادن هست از همون دوران کودکی با تهدید های مادر اگرکار اشتباهی میکردم ترس نبودن مادر در من ب وجود اومد بعد ها با ترس از دست دادن پدرم مواجه شدم ی مدت کوتاهی سرما خورده بود و در ذهن کوچک و بچگانم ترس داشتم.بعد ها ترس ازتموم شدن پولم،ترس از دست دادن پارتنرم،ترس از دست دادن بینایی چشمم چون عمل کردم یکبار،وقتی ک دیگ خیلی بیکار میشم افکار ونجواهای ترس از دست دادن عزیزانم در من ب وجود میاد .
موضوع دیگه ای هم بود ک من قبل تر ها هر کاری میکردم برای جلب توجه دیگران اگر میخواستم صحبتی کنم دوست داشتم حرفی بزنم ک بقیه خوششون بیاد یا خونه رو مرتب کنم ک تعریف بشه ازم یا ب حرف پارتنرم گوش بدم که بیشتر بهم توجه کنه بی نهایت از این موضوع بود ک همیشه هم نتیجه عکس میداد و من خوب بودن خودم رو در تعریفات بقیه و بد بودنم رو در عدم توجه بقیه ب خودم میدیدم و این باعث شده بود ک دنبال تایید باشم در حقیقت من خودم رو آدم ارزشمندی نمیدیدیم و این بود ک اکثرا در مقابل کارهام برای جلب توجه بی توجهی میدیدم .
موضوع دیگ هم این بود ک من راحت جلوی دوستام وکسانی ک باهاشون راحت بودم میتونستم صحبت کنم و بگم و بخندم اما تو جمع ک قرار میگرفتم شما بگو یک کلمه حرف اصلن ن حرفی یادم میومدک بگم نه هم موضوعی داشتم ک صحبت کنم باز هم اونجا دنبال جلب توجه بودم وچون نمیدونستم چی باید بگم مجبور ب سکوت بودم یا هم در جمع های غریبه استرس میگرفتم ک صحبت کنم یا تودانشگاه کنفرانس بدم و فکر میکردم صحبت کردن رو بلد نیستم .
یک موضوعی ک خیلی باهاش درگیر بودم مهم دیدن آدم ها و مهم ندیدن خودم بود اگ کسی ب من خوبی میکرد چندین برابر براش جبران میکردم ،یا کار بقیه رو راه مینداختم توقع تشکر داشتم ولی دریغ از ی تشکر اونطور ک باب میل من باشه و نمیتونستم حرف دلم رو بزنم و همیشه سکوت میکردم در مقابل آدم ها ورفتارهاشون ..مخصوصا در رابطه با پارتنرم شاید خواسته های نامعقول داشت و من نمیتونستم نه بگم در مقابلش تو خونواده دوستان این موضوع بینهایت برام تکرار شده بود.
یا آدم هارو از چیزی ک بودن بزرگترمیدیدم فکر میکردم همه آدم ها تافته جدابافته هستند و من نه همه میتوانند کارهاشون رو انجام بدن و من نه همه خوب و بزرگن من نه فکر میکردم خیلی آدم ها در زمینه های مختلف سررشته دارند ولی من ندارم یااحساس میکردم کارهای عادی ک بقیه میکنند از من برنمیاد یک احساس خودکم بینی بدی داشتم و این بسیارتکرار شده بود برام ..این ها همه از عزت نفس و باورعدم لیاقت من میومد
ممنون بابت وقتی ک برای خوندن کامنت ارزشمند من میزاریدخوشحالم ک پیداکردم و دارم قدم برمیدارم برای حلشون.
بنام خدای مهربان و بخشیده
خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی
محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی
ای دوست الهی دراین عالم هستی
سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی
سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم خانم مهربون
سلام خدمت تک تک دوستان هم فرکانسی من
استاد عزیز واقعا سپاسگزارم بابت این فایل و فایل قبل که برای رابطه بود واقعا میلیارد ها میلیارد اززش دارن خدارو شکر که لایق شنیدن صحبتهای گرانبهاتون هستم
الگوهای تکرار شونده ….
1:اینکه همسرم گاهی اوقات بهم بی محلی میکنه و بی توجهی میکنه باعث میشه خیلی بهم بریزم و عصبی بشم و گاهی حرفاهای بزنم ک باعث دلخوری بشه اخه گاهی اوقات طوری رفتار میکنن که حس میکنم بهم بی احترامی میکنه و باعث میشه فکرای پوچ ب سراغمدبیاد
2:اینکه همسرم محدودم میکنه حتی لباس پوشیدن اون تیپی ک دوست دارم داشته باشم نمیزاره واقعا گاهی اوقات خیلی گیر میده که باعث میشه عصبی بشم و حسم بد بشه
2:اینکه کسی بخواد سرم داد بزنه یا توهین کنه خیلی سریع واکنش نشون میدم و بهم میریزم
3:ازاینک دوست دارم گاهی خلوت کنم تنها تنها باشم ولی فرصت بهم نمیدن و اجازه نمیدم که باعث میشه یهوو بعد یک مدتی بهم بریزم و تنش ایجاد بشه
4:و گاهی اوقات باعث میشه همسرم توی کارم خیلی گیر بده و قضاوت کنه و عوض بشه نمیزاره خودم باشم جا خانوادش خانوادم یا پیش خودش من خیلی پرانرژی و شادم و هیجانی نمیزاره تخلیه بشم یا اروم باشم با گیردادن بعد جالبش اینه اخرم من مقصر میشم بااینکه تمام بحثها بخاطر چیزای کوچیک شروع مکنن و توهین میکنن باعث میشه در حد انفجار برسم و خیلی بهمم بریزم جدیدا کمتر این اتفاق میفته
5:درامدم که کمه و مانع رشد من میشن و احازه نمیدن سرکاربرم و خودم درامد در بیارم توی انتخاب شغل محدودم میکنن کلا من خیلی ازادی برام مهمه دوست دارم احترامم ارزشم حفظ بشه اون خواستهذهایی ک دارم برسم و تجربه کنم چون یبار فرصت زندگی دارم و این باعث بهم ریختگی من میشه
این موارد الگوهایی بود ک هر چند وقت یبار برام پیش میان و دارم روی خودم کار میکنم تمرین میکنم مینویسم فایل روزها دایم گوش میدم تا بتونم ذهنمو کنترل کنم و باورهام عوض کنم و کمتر بااین مشکلات مواجه بشم و در حدی که ب صفر برسونم میدونم که باید روی عزت نفسمو روابطم خیلی کارکنم و رابطم با همسرم یک رابطه پر از عشق و علاقه بدون وابستگی باشه واقعا دارم روی خودم کار میکنم و دارم عالی پیش میرم انشالله بانتایج میام و باهاتون صحبت میکنم
استاد عزیزم ازتون نهایت سپاسگزاری دارم واقعا از صمیمم قلبم دوستتون دارم
دوستای گلم کامنت های زیباتون میخونم خیلی ایده ها میگیرم عاشقانه دوستتون دارم
انشالله خدا هممونو به مسیر عشق و نعمت و ثروت و سلامتی هدایت کنه
بهترینا برای شما تک تک عزیزان
به خدا میسپارمتون خدانگهدار
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
استاد عزیزم چقدر با دیدن شما من به وجد میام و زندگی رو شادتر عالی تر برای خودم می پذیرم شمایی که در این سن و سال هر روز به لطف هدایت الله و قانون سلامتی تنومند تر و جوان تر میشید و بخاطر این نتیجه فوق العاده اول به خوتون و بعد به ما کمک میکنید که هر چیزی دست خودمون هست و با تلاش و باورهای درست می توانیم به هر چیزی که بخواییم دست یابیم
باورهای درررست
کار خیلی هامون تو همین قسمت میلنگه
تلاش رو میکنیم ولی این باورها اشتباه و سمی هست که نمیزاره به اون نتیجه دلخواه برسیم نتیجه اون تلاش رو ببینیم
یکی از اون باورها به نظرم احساس عدم لیاقت هست
باید خودمون رو لایق خواسته هامون بدونیم درونن لایق بدونیم
من وقتی دست به قلم میشم میبینم دلیل نرسیدن به بعضی از خواسته هام احساس عدم لیاقت هست
چون تو بچگیم هم از طرف دور اطرافیانم و هم از طرف مادرم خییلی سرزنش شدم
ولی با هدایت الله با سایت الهی (استاد عباسمنش )آشنا شدم و هررر روز یعنی هرروز روی خودم کار میکنم چون قشنگ میدونم تو چه محیط سمی بزرگ شدم و به لطف خدا الان آگاه شدم
اگر بخوام بنویسم روزها و هفته ها طول میکشه
من دانشجوی دوره شیوه حل مسائل هستم و به لطف خدا دوره رو ،یک دور تموم کردم و انشالله مجدد هم از اول باز شروع میکنم
تو دوره یادم گرفتم که مساله ام رو حل کنم و به لطف خدا و آموزه های استاد حل کردم و از صفر ینی صفر مطلق شروع کردم از علاقم پول ساختن نگفتم چون تو روستا زندگی میکنم نمیشه مشتری از کجا بیارم چون استاد یادم داد که میشه فقط باید قدم بردارم و کمال گرا نباشم
حالا منی که مساله ام رو حل کردم و از علاقه ام حتی تو محیط روستا هم دارم پول میسازم ………
بریم دنبال سوال که استاد در این فایل زیبا پرسید
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
منی که نو پا هستم و از علاقه ام دارم پول میسازم بذرهای باورهای درست رو تازه کاشتم و خیلی خیلی مواظبشون هستم و همواره ورودی هام و خروجی هام رو کنترل میکنم
ولی یک چرخه و الگو تو زندگیم داره تکرار میشه و از خداوند میخوام هدایتم کنه زنجیر اون چرخه رو پیدا کنم و بشکنم و نزارم دیگه تکرار بشه و احساسم رو بد کنه با تکرارش
چرخه ای که تکرار میشه با حساب بانکی صفر مطلقی که شروع کردم به پول ساختن وقتی حساب بانکیم رقم هاش بیشتر میشه تو ذهنم این نجوا شروع میکنه به گفتن این که این همه پول رو میخوایی چیکار با اشیا و لوازمی که نیاز دارم به ذهنم پاسخ میدم میگم اخه ای ذهن…با این پول مثلا میتونی ماشین مورد علاقت رو بخری دیگ خاموش میشه
چرخم این هست که
هر بار به هر نحوی و طریقی حسابم بانکیم به صفر میرسه
یعنی هزینه های ناخواسته برام به وجود میاد
و من حیرانم که چه باور مخربی دارم که باعث میشه این الگو برام تکرار بشه
ولی تا حدودی این پاسخ به ذهنم میرسه
پول رو درمیاریم برای خرج کردن
درسته پول رو درمیاریم برای خرج کردن نه برای خرج کردن در موارد ناخواسته یا ناگهانی
همین که داشتم کامنت مینوشتم دیدم دارم از اینکه در مورد پول صحبت میکنم خجالت میکشم
یعنی این بود تو ذهنم وقتی دیگران میبین من دارم در مورد پول صحبت میکنم فکر میکنن من پولکی هستم
چون پدر مادرم خیبلی از افراد رو سرزنش و قضاوت میکنن که پول دوست هستن درحالیکه که پول و ثروت معنوی ترین خواسته و هدف هست که با دست یابی به اون هم نزد خدا و هم نزد دیگران عزیز میشیم
واقعا با نوشتن همین کامنت به ظاهر ساده چه باگ های رو می تونیم تو ذهنمون شناسایی کنیم
واو خدایی من
سپاسگزارم استاد عزیزم که این محفل زیبا رو برایمان به ارمغان آوردید سپاسگزارم
و از خداوند بخشنده مهربان هزاران بار سپاسگزارم که من رو به سمت این سایت الهی و شما و مریم جان هدایت کرد
خدایا شکرت
به نام تنها قدرت جهان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گل و دوستان فوقالعاده استاد اول اندام زیباتون تحسین می کنم
با لباس سفید چقدر زیبا شدید ,
استاد جان من از زمانی که با شما همراه شدم خیلی تغییر کردم چند روز پیش یکی از همکاران که به من گفت 10 سال که من اینجا هستم تو خیلی فرق کردی اون زهرایی که من می شناختم تو نیستی استاد عزیز قبلاً گفتم باز هم می گم توحیدی بودن شما خیلی روی من تاثیر گذاشته من تو اعمال توحیدی خیلی خیلی پیشرفت کردم ولی یک جاهایی به من اضطراب می ده البته الان که می نویسم خیلی بهتر شدم مشکل این جا هست وقتی فایلی گوش می دهم فکر می کنم آن چیزی که شما می گید من نیستم به من اضطراب می ده در صورتی که خدا می دونه من چه فرکانس های دارم نه شبکه اجتماعی نه تلویزیون هیچی نه دورهمی 5سال تو این مسیر هستم یکبار حتی یکبار سر کار پشت کسی حرف نزدم کسی را مقصر ندونستم استاد مثل خودت تو حد بالا عمل می کنم تو توحید عملی گفتید اگر همکارت یک خودکار داد تشکر کن من هم همین طور هستم به هیچ کس دستور نمی دهم چون از این کار بد م می یاد می گم و خیلی صفات خوبی در خودم ایجاد کردم با خودم خیلی صحبت می کنم که تو انسان هستی ولی هنوز تو من برطرف نشده بعضی اوقات می گم دیگه فایل گوش نمی دهم ولی نمی تونم این باعث شده من با این همه تغییرات روی خودم کار کردن پیشرفت خاصی تو زمینه های دیگه نداشته باشم استاد کمکم کنید نمی دونم چه کار کنم می دونم از کمال گرایی هست من به ذهنم تو بعضی زمینه ها خیلی حساس شدم تمرکزم. روی نکات منفی کسی نره یا کسی را ناخودآگاه قضاوت نکنم یک مورد دیگه اگر حرف بی ادبی از کسی بشنوم احساسم بد می شه انگار روحم تحمل نداره آنقدر که ورودی کنترل کردم اگر در مورد نازیبایی ها یک لحظه بشنوم ترس برم می داره تمام این هایی که می گویم نسبت اوایل خیلی بهتر شدم راستش یکم بی خیال تر شدم چون خیلی اذیت شدم یک مورد دیگر وقتی همکارانم با هم می خندد من ناراحت می شوم نه از خنده آنها از اینکه کسی
را ندارم نیست باهاش بگم بخندم هزار جور با خودم حرف می زنم خودم قانع کنم چون دوست ندارم تو صحبت های آنها باشم چون در مورد دیگران یا چیزهای بیهوده صحبت می کنند از طرفی هم 5سال که من تو اتاق کارم تنها با یک همکار هستم به خودم می گم اون ها تو یک فضای دیگر هستند بالاخره خداوند آدم های فوق العاده برای تو می باره یا وقتی روی باورهای ثروت یا ازدواج کار می کنم نتیجه نمی گیرم تا امید می شم هر چند روز یک بار این اتفاق می افته دیگه حقوقم نگاه نمی کنم همین آلان هم حقوق ریختند ولی نگاه نکردم
من قبلاً در مورد خانوادهام در مورد سلامتی خیلی نگرانی داشتم ولی خدارا شکر خیلی روی باور سلامتی کار کردم و خدا را صد هزار مرتبه شکر خودم و خانوادهام در سلامت کامل هستیم باور سلامتی در من خیلی خوب جواب داد البته بنیادی تو این مورد فکر کنم قوی هستیم ولی چون کارم آزمایشگاه روی من تاثیر گذاشته بود با قانون خیلی خوب جواب گرفتم ولی حالت احساسی دیگران مخصوصا ناراحتی اصلا دلیلش ندونم روی من اثر. می ذاره هر چند از قبل بهتر شدم می دونم همش از کمبود عزت نفس خیلی هم روی عزت نفسم کار می کنم نمی دونم این باورها کی می خواهد ریشه بگیره من خیلی با خودم حرف می زنم این باعث شده انرژی کم بشه من تو این مسیر خیلی صبر استقامت ورزیدم من خیلی به دیگران احترام می گذارم و توقع احترام دارم نیاز به توجه ام دارم ولی خیلی خیلی کم کردم مخصوصا وقتی همکاران با هم چیزی می خورند و من آنجا هستم و تعارف نمی کنند چون خودم این طوری نیستم سعی می کنم برای کسی اگر توقع دارم کاری را انجام ندهم یک مورد دیگر که استاد به من احساس بی ارزشی می ده اگر ذهنم بره روی صحبتی که با کسی کردم هیچ صحبت بدی نیست تکرار بشه یا مسائل بی خودی که هیچ احساسی هم نداره از خودم ناراضی می شم یا دارم کاری انجام میدهم تمرکزم پایین بیاد و توجه ام روی حاشیه بره این حالت به من دست میده استاد من خیلی روی ذهنم کار کردم تمام تلاش من این است که طبق قوانین عمل کنم من به اتفاقات بیرونی در /99مواقع عکس العمل شان نمی دهم ولی در مورد بالا که گفتم از درون به هم می ریزم سعی می کنم ذهنم کنترل کنم استاد من فکر کنم از آن طرف بوم افتادم یک مورد دیگر اگر شکر گذاری نکنم به علت احساس بد می خواهم شکرگذاری کنم احساس بدی دارم کلا خانوادگی اعتماد به نفس پایین. داریم هیچ کدام هم ازدواج نکردیم با اینکه خیلی توانمند زیبا و صفات خوبی داریم از شما بابت این فایل ها ی گوهر بار سپاسگزارم
به نام الله ثروت ده و آرام بخش و نظام دهنده مهربان
سلام و درود دارم به استاد گرانقدر و دوستان فعال در سایت عباسمنش دات کام.
بسیار سپاسگزارم از این زیبایی مثال ها و سخاوت و مهربانی و دقت شما استاد عزیز
همین اول یه چیزی بگم و اون اینه که اتفاقا تو این چند وقته همش دارم به ماشین مورد علاقم دقت، توجه و تمرکز میکنم و نشانه های بیشتر هر روز دارم میبینم و تحسین میکنم، و دارم باورپذیر بودنشو میبینم چون نزدیک تر دارم میشم و تا استاد همون اول مثال ماشین رو زدید و فورا گوشم شنید ذوق کردم گفتم دیدی اینم تائیدش دیدی تو مسیر درستشی پسر. (:
خب من چند تایی از خودم رو که یادم میاد و داشتم فکر میکردم رو خلاصه یادداشت میکنم، البته که بعضی از این موارد رو در طول زمان فکر میکردم ولی یا راهشو دقیق نمیدونستم یا اینقدر اون ویژگی و دیدگاه در من قوی بوده که کنترلش بسیار بسیار سخت و دشوار بوده با این که همواره آرزو میکردم تا کار به شکل دیگری می بود
1- قبلا سالها پیش به من میگفتن (حتی از بچگی) اسلو موشن، چون غذا رو نسبت به دیگران آهسته تر میخوردم یا در تصمیم گیری کمی تاخیر داشتم برای همین گاها موقع غذا در بچگی یا نوجوونی میگفتن زود بخور دیگه طوری که احساس میکردم من کارم اشتباهه یا ضعیفم در کاری انجام دادن یا از همه دیرتر کاری رو میکنم (بخصوص در غذا خوردن) یا مثلا همیشه عقب تر از دیگرانم یا حقمو میخورن یا نمیتونم از حق طبیعی و انسانی و به جای خودم بهره بگیرم .. یه همچین چیزایی مثلا. یا مثلا بهم گفته میشد که همش باید (هُلت بدن)
خب همین مورد در نحوه تصمیم گیری ها و سریع تر کاری کردن من تاثیر گذاشت (روی عزت نفس و بعد اعتماد به نفس) و مغز هم تعمیم میده به کارهای دیگه نمیتونه از همون اول بیاد منطقی فکر کنه که ببین مهدی حالا این کار با اون کار فرق داره اون جا اینطوری بود اینجا اینطوریه و از این حرفا در صورتی که مثلا اونا اولا نمیدونستند که تند غذا خوردن منو اذیت میکنه معدمو اذیت میکنه یا دوست دارم در راحتی و آرامش غذا یا آب بخورم اینو بعدها فهمیدم البته و فهمیدم که آهسته خوردن اتفاقا نه تنها بد نیست بلکه مفید هم هست
و طبق همین مثال های استاد عزیز، هم بگم گاها سر بعضی کلاس های رسمی یا غیر رسمی ام کمی با تاخیر میرسیدم، نه همیشه ولی شاید خیلی پیش میومد مثلا 10 دقیقه یا یک ربع شاید.
که این مورد میتونم بگم طی 4 یا 5 سال گذشته تقریبا 95 درصد حل شده و تقریبا اغلب اوقات به موقع میرسم و میرم جایی اگه قرار باشه، و غذا خوردنم هم زیاد تند نه ولی خیلی کنم هم نیست یعنی طبیعیه
2- یا بسیار خجالتی و درونگرا و کم حرف بودم در جمع از کودکی، ولی چندین ساله تقریبا راحت برای حتی 200 نفرم صحبت میکنم یا میرقصم یا میخونم در جمع
3- در مورد مثالی که استاد زدید بله یکی از موارد ضعیف دیگر فشار اومدن از انتقادهای پشت سر هم در مدت کوتاه بخصوص (یا قبلش ذهنم درگیر موضوعی بوده از چیزی ناراحت بوده باشم اون وقت تو اون حالت و زمان چیزی هم بشنوم بدتره چون اون زمان نیاز به آرامش ذهنی دارم، و یا انتقاد و سرزنشی که نا عادلانه باشه که دلیل اون طرف زیاد هم موجه نیست و زیاد واقع بینانه نبوده یا اصلا ریز ماجرا رو طرف ندونه خیلی سریع بدون فهم و درک کامل تر و قبل از شنیدن درست طبق ذهنیات خودش عجولانه زود بپره تو حرفم بخواد نتیجه گیری کنه
شاید البته گاهی هم حرفشون درست و منطقی بوده و این حق رو دادم ولی بیشتر مواقع زمانی فشار اومده و برانگیخته میشدم (قبلا خیلی بیشتر،
ولی وقتی روزهایی که در صلح و آرامش بیشتر روی ذهنم کار کردم خیلی بهترم و تقریبا جذب هم نمیکنم یا خیلی کم با شدت ضعیف جذب میکنم و راحت تر میگذرم)
یا 4- در مقابل بی نظمی یا بیش از یه حدی رعایت نکردن تمیزی در محیط و وسایل و یا بهداشت همینطور. همون هیجان تقریبا البته گاهی برانگیخته میشود
5- در مثال اول بحث زود نتیجه گیری کردن رو گفتم میخوام موردی رو اضافه کنم : که وقتی بعضی از بدیهی ترین موارد خیلی ساده و نه سخت و سنگین رو حس کنم اون شخص مقابل با اینکه دو سه بار یا بیشتر حتی کلی هم یه عالمه توضیح دادم براش، اصلا هیچی دقت خاصی نکرده و ده بار یا میپرسه یا فراموش می کنه و یا بهم میگه نگفتی (الان که دارم فکر میکنم به فرکانس خودم دارم فکر میکنم و کمی خندم گرفت)
یا 6- نسبت به رعایت نکردن (حقوق دیگران یا حقوق خودم) هم همینطور، اون حس بی عدالتی یا اینکه چی میشه طرف اینو متوجه نیست که مثلا ماشینشو درست جلو درب پارکینگ فلانی پارک نکنه یا ساعت 3 نصف شب بوق نزنه یا سرو صدا نکنه با صدای بلند، یا صدای حیوون خانگیش یا موقع نون گرفتن مثلا در صف، یا مثلا کشیدن سیگار در یک ماشین یا در یک خونه محیط بسته که چهار نفر هم هستند(این مثال هام بیشتر به اصول اخلاقی و درستی مربوط میشه ظاهرا) یعنی میگم اون طرف این موارد رو اصلا متوجه نشده یا نخواسته در نظر بگیره و متوجه باشه تا یه حدودی لااقل؟ درست با همین لحنی که استاد میگید چطور اون طرف یا اصلا خود من مثلا در مقابل فلان موضوع اصلا متوجه نمیشیم؟!!
حالا بیشتر نمیخوام مثال بزنم که زیاد توش غرق بشیم- البته که در خیلی از این موارد که سکوت اختیار کرده ام (مثل مثلا همسایه یا کوچه خیابون) ولی در بعضی موارد در روابط شخصی تر و نزدیک تر خیلی سخت بوده ولی روزهایی که بسیار در آرامش بوده ام یا روی ذهنم حسابی کار کردم خیلی اوضاع بهتر بوده در وجودم. کمتر اذیت شدم یا اصلا نشدم.
7- ولی از اون طرف، بسیار در 99 درصد اوقات وسیله یا چکی کسی بهم داده باشه حفاظت کردم مثل کتاب های خودم که از 20 سال پیشم همونطوری دارمشون. و معمولا اغلب اوقات چیزی گم نمیکنم اگه هم یه موقعی بشه جایی گذاشتم یادم رفته و به لطف خدا پیداش میکنم.
موارد و الگوهای مثبت هم زیاد هست ولی چون بحث این هست که الگوهایی ناکارآمد و محدود کننده رو بکشیم بیرون تا بتونیم بهتر مدیریت کنیم شخصیت مونو بیشتر دارم اون چند موردی رو اشاره میکنم که غالب تر و اکثر اوقات بوده رو بگم حتی از سالیان کودکی و نوجوانی
8- مورد سلامتی هم یه اشاره بکنم در مورد سینوزیت شاید 20 ساله یا بیشتر هست که بگم بخصوص طی چند سال گذشته باعث شد علائمی هم در خلق و خو هم در جسم شاید هفتگی بعضی وقتها زودتر بعضی وقتها دیرتر شود بصورت علائم جسمی و روانی و خلقی (تنش و یا خشم و بی حالی جسمی و خواب آلودگی یا گرفتگی یک گوش و بینی یا کاهش تمرکز) شود که البته سالها پیش اصلا نمیدونستم این اسمش سینوزیته
9- از طرفی معتقدم و خیلی خوشم میاد از خودم که یک ایده خاصی یا سبک خاصی یا دیدگاه خاصی در مورد سبک زندگی یا فکری بسیار متمایز همواره میخواستم و میخوام داشته باشم و یا گاها بهم گفتن خاصی یا متفاوت از خیلی از ….(فلان افراد) فکر میکنی – یعنی دنبال این معمولا نیستم و نبوده که بخوام خودمو شبیه بقیه کنم منظورم فقط ظاهری نیست اتفاقا منظوم ایده ها و سبک و روش فکری عملی هست یا ایده ها. اتفاقا متفاوت فکر کردن رو دوست دارم و گاها از این نترسیدم متمایز باشم درونا
10- چند سال پیش درد دلها یا مسائل روابط همسران رو میشنیدم یا بواسطه فعالیتم در اون فضا بودم و یک الگوی تکرار شونده نامناسب داشت واسم پیش میومد باعث ناراحتی، احساس نادرست یا نتایج و احساسات دیگه ناخوشایند میشد تا یه روزی متوجه شدم و به آستانه درد رسیدم با رنج و لذت و دوره قانون آفرینش دیگه از اون فضا اومدم بیرون و الان چند ساله اصلا 95 درصد اصلا تو اون فضاها نرفتم اصلا جذبش نمیکنم دیگه.
جمع بندی اگه بخوام بکنم تا اینجا میگم، خیلی وقتها اگر وجه اشتراک این موارد رو بگیریم شاید حتی از یکی دو ریشه فکر یا شبیه بهم نشات میگیره که اگه اون دو سه ریشه یا حتی (یک ریشه فکری اصلی) مثل کامل گرایی، و توجه یا تائید طلبی (بر خلاف ظاهرم در درونم) یا ترس از اشتباه و نقص داشتن در چیزی که مربوط به منه -(که اینها بدنبالش یا رنجش یا خشم یا احساس سرزنش و فرار از خود و عذاب وجدان رو گاهی به همراه میتونه داشته باشه، همش دیدگاه های مربوط به خود و حقیقت و باورهای عزت نفسسسس) رو یکم بیشتر و خوب تغییر بدم روی موارد دیگه هم اثر مطلوبی خواهد گذاشت. که البته کاری بسیار دشوار و تکاملی است ولی بعضی روزها هم بوده خیلی عالی بودم فوق العاده
خیلی ممنونم از این فرصت که خداوند بهم داده و شما دادین
خیلی ممنونم از شما بخاطر این فایل و فضای سایت
خیلی ممنونم از خودم که تونستم این موارد رو بنویسم
بسیار ارزشمند و کارآمد و گرانبهاست این مسیر و این سلسله فایلها بسیار بسیار زیاد استاد نازنین عاشقتونم و عاشق این مسیرم
ارادتمند شما
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و بچه های عباسمنشی
در پاسخ به سوالاتتون چندین صحنه برای من تداعی شد وقتی که مثال زدین .
استاد من زمانی که تلاش میکنم و بخاطر هدف یکسری چیزهارو رها میکنم و به هدفم میچسبم اوضاع تا زمانی خوب پیش میره تا اینکه میبینم یکی دیگه با کمترین تلاش و با وجود کنار نزاشتن تفریحات و خرجاش خیلی سریع رشد میکنه و من خودمو باهاش مقایسه میکنم و حس نا امیدی میگیرم و ادامه دادن مسیر برام سخت میشه حتی مغزم بر علیه خودم نجواهایی میده که تلاشات مثل بیل زدن تو بیابون برای رسیدن به آبه .
مورد بعدی ازینکه نادیده گرفته بشم به شدت عصبی میشم یا اینکه منو احمق فرض کنن و جلوم دروغ بگن .
و آخرین چیزی که به شدددت روم تاثیر میزاره دست کم گرفتن و یه فرد معمولی در نظر گرفتن منه . اینکه اهدافم رو مسخره کنن و یا جوری برخورد کنن که رسیدن به هدفم ناممکن باشه و براش کلی آیه یاس بخونن مثل اینکه بگن باید پارتی داشته باشی . باید پول داشته باشی . صد نفر تو این کارن و اشباع شده . سرمایه میخواد . وووو….
استاد به شدت منتظر فایل بعدی هستم در رابطه با برخورد در اینجور شرایط های مشابه و در آخر سپاسگزار خداوند که منو به سایت شما هدایت کرد و پاسخ بسیاری از معماهای ذهنیم پیدا کردم .