پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 42
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه دوستان
مواردی که احساس من رو بد میکنه
1-اگر کسی پشت سرم حرف بزنه و به گوشم برسه احساسم بد میشه
2-مواقعی که خانوادم دخالت مستقیم و غیر مستقیم میکنند در همه جنبه های زندگی من
3-مواقعی که میبینم دیگران اشتباه میکنن در زندگیشون واغلب هم برای من دردودل میکنن
4-موقعی که بی نظمی پیش میاد و یا کارم به کسایی میفته که آنتایم نیستن و یا در تصمیم گیری ضعیف عمل میکنن مثل خواهرهام
به نام خدای مهربان
سلامو درود به استاد عزیزم که بااین دست از فایلهاشون ناخودآگاه دستمون میره برای نوشتن ازتون بی نهایت سپاسگزارم بهترین استادِ عشق
یک الگوی تکرار شونده ای که از سال اول ازدواجمون تابه الان که هشت سال از رابطه ی منوهمسرم داره میگذره ومنو به شدت ناراحت میکنه
اینه که همسرم وقتی از مغازه خونه میاد فقط سلام میکنه غذامیخوره و میخوابه،کاره چندینو چندسالش همین بوده و هست
و دقیقا داداش های ایشون هم به همین شکل عمل میکنن،و پدر خدابیامرزشون هم به همین شیوه عمل میکردن
گاهی وقتا چنان ازینجور رفتارش عصبانی میشم که فقط لباسمو میپوشم و ازخونه بیرون میزنم که بااون بحث نکنم و نخوام بهش گیربدم
بعد یه ویژگیی هم که ایشون داره بیشتر بجای اینکه جلوی خودم ازمن تعریف بده و عشقشو ابراز کنه به دیگران عشقشو و تعریفو تمجیدهاشو ابرازمیکنه
و افراد فامیل همیشه بهم میگم خوشبحالت عجب همسری گیرت اومده از یک مجنون بیشتر عاشقته،چیکارش میکنی که اینقدر قربون صدقت میره
درصورتیکه وقتی خونست اصلا یک سکوت مطلقی توی خونه حکم فرماست
تواین نه سال یاد ندارم باهم دیگه بحثو جدلی داشته باشیم،توی تصمیمات هرکسی مستقله که تصمیم خودشو اجرا کنه،اصلا هرکجا میرم بهم سخت نمیگیره،یعنی اگه بابدترین حجاب هم برم میگه هرجور راحتی میتونی بری
بعضی وقتا احساس میکنم نیازدارم که براش مهم باشم و یبار مثلا بگه نمیخواد فلان جابری بیا باهمدیگه وقت بگذرونیم
اما چیزی که ازدیگران میشنوم میبینم چنان بهم عشق میورزه جلوی دیگران وپشت سرم که متعجب میشم و واقعا میمونم چرا جلوی خودم ازم تشکر نمیکنه،چرا اون عشق واقعیشو به خودم ابراز نمیکنه
بعد از خودم میپرسم که واقعا دلیلش چیه
میبینم که خودمم تقریبا اینجور آدمیم که حس خجالت بهم دست میده که بخوام راحت عشقمو بهش ابرازکنم حتی جلوی دیگران،حداقل خوبیه همسرم اینه که پشت سرم به دیگران عشقشو بهم ابراز میکنه
یامثلا بعضی وقتها برای کاری که توی منزل انجام میدم ارزش قائل نیستم و همچنین انگاردوست دارم کاری که انجام میدم بیشتر همسرم تأییدکنه تاخودم و بعضی روزها ممکنه برای پختن یک غذایی ساعتها وقت میذارم که بسیار لذیذ باشه،بعد عکس العملی که همسرم نشون میده خیلی ریلکس غذاشو میخوره بدون هیچ تشکری
بعد به شدت ناراحت میشم که چرا یه تشکر خشکوخالی ازم نشد
اون وقت میبینم همون غذای لذیذی که خورده رفته چنان تعریفی ازون غذا جلوی دیگران داده که باز بیشتر بهم میریزم که چرا جلوی خودم تعریف ازم نکرد
خوب یکی نیست بهم بگه بابا تو خودتو به آبو آتیش میزنی اون وقت دستِ آخر جوری تو ذهنت اون کارو جلوه میدی که انگار وظیفته مثل کُزت برای همسرت غذابپزی و خونه رو مثل دسته گل ترتمیز کنی
وقنی من برای خودم ارزش قائل نیستم و خودم ازخودم باخودم جلوی خودم تعریف نمیکنم،معلومه که همسرم هم جلوم ازم تعریفی نمیکنه که هیچ تشکرم نمیکنه و اونم مثل یک وظیفه ازتو انتظارداره جلوش پختو پز کنی وحاضروآماده بیاری فقط بخوره و بخوابه
یه چیزه دیگه اینکه بعضی وقتا انقدر مغرور میشم که سنگینترین وسیله رو تو خونه ازش درخواست نمیکنم که بهم کمک کنه جابجاش کنم،و اینم به این باورم برمیگرده که اگه بهش رو بزنم فکر میکنه من بهش محتاجم و یک خانم ضعیفیم
اون وقت خودمو به هر آبو آتیشی میزنم کمرمو داغون میکنم و مثلا بخاری خونمون رو خودم جابجامیکنم
میدونم که یجایی از باورهام هنوز ایراد داره که منوهمسرم بعداز سالیان سال زیر یک سقف بودن هنوز نتونستیم یک ساعت کامل باهم یک صحبت عاشقانه داشته باشیم
فقط تنها جوابی که ازایشون میشنوم وقتی میپرسم چرااینقدر کم حرف میزنی برای من هم وقت بذار میگه مااینجوری تربیت شدیم ما کلا کم حرفیم
چیزی که من دوست دارم اینه که هم خودم وهم همسرم عشقمون رو کاملا راحت بهمدیگه ابرازکنیم و ساعتها بشینیم دررابطه بااین قانونها باهم صحبت کنیم
البته همسرم هم تو جلسات ان ای و دوازده قدم معتادان گمنام چندین ساله شرکت میکنه،و کاملا بااین مسیری که من هستم موافقه و بعضی وقتها که یهویی به حرف میاد خیلی تواین مسیر تشویقم میکنه که چطور عمل کنم و زیاد بخودم سخت نگیرم
درکل باید توی رابطم باهمسرم هم بیشتر روی خودم کارکنم و بیشتر به نکات مثبتش توجه کنم،ناگفته نماند که همسرم واقعا بی نظیره واقعا نظیرنداره چون واقعا منو آزاد گذاشته که هرکجا دوست دارم برم و هرجوردوست دارم بگردم
ولی همین موضوع منو کمی درگیرمیکنه که واقعا سکوت مطلقی همیشه توی خونمون هست،و هر دومون واقعا توی ابراز عشقمون خیلی راحت نیستیم مخصوصا من،و یجورایی از کودکی چنان جنس مخالف توی ذهنم بد جلوه داده شده که احساس میکنم اگه بخوام راحت عشقمو به همسرم ابراز کنم انگار که جرمی مرتکب شدم و باورای غلط دیگه ای هم متأسفانه دارم و فک میکنم اگه زن خیلی زیاد عشقشو به همسرش ابراز کنه پررو میشه،بعد اگه ولت کنه بره احساس خلأ بهت دست میده،اگه زیاد بهش عشق بورزم بهش وابسته میشم و دیگه طاقت دوریشوندارم
که همین باورهاباعث شده خیلی خوب نتونم عشقمو بهش ابراز کنم و دوست داشتن واقعیمو بهش ابراز کنم،بعضی وقتا چنان از ذوق بودنش اشک ذوق میریزم ولی باورای مخرب درونم اجازه نمیده راحت بهش بگم دوستت دارم عاشقتم خیلی زیاد
و عکس العمل این باورها از طرف همسرم شده یک سکوت بسیار رنج آور در زندگیم….
استاد فکرمیکنم بااین فایل دارم بیشتر شجاعت پیداکردم که خوده واقعیمو تعریف کنم،احساس میکنم تو تمرین چکاپ فرکانسی دوازده قدم داشتم خودمو انکار میکردم و فک میکردم من خیلی عالیم و فقط کافیه این آگاهی هارو مرور کنم ولی میبینم که نه بابا تازه تونستم درب اتاق تاریک درونمو بااین کلیدهایی که بهم دادی باز کنم و آستین بالابکشمو تازه بیوفتم بجون این گردوغبارا…
خدااااای من ان شالله که بتونم خودمو توهمه ی جنبه های زندگیم بهبود بدم
از صبح تاالان فقط دارم فکر میکنم ومثل یک فواره داره ازدرونم این باورها فوران میکنه
امیدوارم بتونم بامنطقای درست والگوهای خوب بهترین زندگی رو باهمسرم تجربه کنم بافرزندم تجربه کنم بادیگران تجربه کنم همراه باعشق،همراه باثروت،همراه باسلامتی همراه باخداشناسی و توحید
امیدوارم که بعداز شناختن خودم بتونم بجای درگیرشدن باخودم راه حل درست رو پیداکنم و خودمو درست کنم،روی خودم متمرکز باشم نه اینکه روی ایرادای همسرم یافرزندم یا دیگران
درپناه ایزد منان همیشه درمسیر رشدو بهبودی باشید
به نام خالق هدایتگر سلام
الگو های تکرار شونده در زندگیم که احساس خوبی بهم نمیده :
با خودم میگم به فلان موضوع مثلا نویسندگی علاقه دارم برم آموزش ببینم بعد میخواهم دوره بخرم میبینم باید پولش بسازم بعد میرم یک کار دیگه انجام میدهم که پول لازم برای اون دوره رو بسازم بعد به کل نوشتن فراموش میکنم با خودم میگم اومدم این کار انجام بدم که دوره نویسندگی بخرم اما کلا نوشتن گذاشتم کنار چرا که اون کار تمام وقتم گرفت چرا که تمام تمرکزم میره برای این که اون کار با کیفیت بهتر انجام بدم به حالا تصمیم بعد که میگیرم اون کار کامل میزارم کنار چرا ؟ چون از موضوع مورد علاقه ام دور شدم چون میخواهم هر کاری شروع میکنم تاتهش برم و اگه بخواهم تا ته این کاری که هستم برم یعنی دور شدن از نوشتن از علت شروع این کار و این موضوع به شدت من سردرگم کرده و میکنه و از همین طریق شاخه های مختلف رفتم و نصفه رها کردم . حتی وسط هاش باورهای مختلف مثل این که رسالت یعنی از زندگی لذت ببریم. هم با خودم مرور میکردم اما بعد به این فکر میافتم که با انجام کاری که برای کسب درآمد شروع کردم از علاقم دور میشم و برخلاف این جمله هست که استاد میگه کاری رو برید شروع کنید که بهش علاقه دارید . و اون موقع که فکر میکنم دارم خودم گول میزنم و به شدت کلافه میشم و کلا همه چی میزارم کنار و میرم به دیدن انیمیشن ها و فیلم های انگیزشی و هر کاری که دیگه به این مسائل فکر نکنم .
این فکر که دارم خودم گول میزنم نه تنها در این مورد وقتی هم یک خواسته ای در ذهنم هست و بهش نرسیدم مثل داشتن اون نوع پوشش خاص میبینم شرایطش ندارم میگم بیام به خاطر همین که هستم خدارو شاکر باشم لذت ببرم که شرایطم خیلی بهتر از افراد دیگه هست و تحسین کنم افرادی که خواسته های من دارند تا هدایت بشم یه مدت این طرز فکر کارمیکنه اما بعدش میگم من دارم خودم گول میزنم و در مورد سلامتی مم همین طور هست اصلا این موضوع در روابطم هم میبینم که به شدت من کلافه میکنه و میخواهم فرار کنم از مسائل ام .
وقتی یک ایده یک الهام یک چیز شگفت انگیز میبینم و میخوانم الان وقتی راجب داستان هری پاتر مطالعه میکردم و مستندی به نام جادو و جادو دیدم .
وقتی میبینم یک نویسنده یک فرد توانسته آنقدر داستان 6اش محبوب باشه که سالیان سال در عصر جدید اونم طرفدار داشته باشه و مراسمات مختلف براش برگزار بشه
و این ایده اومد که منم میتوانم داستان هایی بگم بعد این فکر تو مهارت لازم نداری از این حرفه نمیتوانی الان پول دربیاری چرا که آلان مناسب نیست مهارت های تو تا بخوای پول دربیاری پس باید دوره های مختلف تهیه کنی و روی خودت کار کنی تا مهارت لازم کسب کنی همه ی افراد آموزش دیدن تو هیچ آموزشی ندیدی پس لایق دریافت پول از این راه نیستی و….. این الگو در مسئله ازداوج هم برام هست چرا که ویژگی هایی که میخواهم فرد مقابلم داشته باشه من ندارم پس من آلان نباید به این مسئله فکر کنم و روی خودم باید کار کنم تا اون ویژگی ها در من ایجاد بشه .
مورد بعد وقتی کاری به کسی میگم انجام بده نمیده و یا درست انجامش نمیده و خودم باید انجام بدم این که کار خونه رو من انجام بدم اما میبینم مثلا برادرم کار خاصی تو خونه انجام نمیده
الان که دقت میکنم میبنم فقط در مورد برادرم نیست میرم به افراد کمک کنم هر کسی میخواهد باشه میبینم کارش به من سپرده و خودش کاری انجام نمیده میگه نمی دونم چی کار کنم و هزار دلیل دیگه و من دیگه نمیخواهم کمک اون فرد کنم در اون لحظه چون اصلا حس خوبی اون لحظه بهم نمیده .
یا حق
سلام خدمت استاد عزیزدوست داشتنی و مریم جون
استاد مثل همیشه شاهکار دیگه ای روی سایت گذاشتید
من خیلی وقت توی سایت شما هستم مدام فایل ها گوش میدم خیلی تغییر کردم اما بازم هم نیاز به تغییرات خیلی زیادی هستم امروز به خودم گفتم دیگه کافی هر روز میام سایت گوش میدم میرم کمی تلاش دوباره برمیگردم خط اول ب خودم گفتم باید بنویسم چه درست چه غلط مهم اینه شروع کنم برای تغییر باید فعالیت کنم بنویسم بفهم تا نتیجه بگیرم استاد این اولین پیامی که نوشتم حسم گفت بنویس شروع کن و من شروع کردم به نوشتن
استاد امروز شما سوال زیبایی پرسیدید چه شرایط و اتفاقات در زندگی قویترین احساسات رو در ما برانگیخته کرده ؟
استاد اگه بخوام نقاب بزنم بگم من الان خیلی دختر مثبت اندیشی شدم دروغ محض چون با اینکه روی خودم کار میکنم باز خیلی جاها ضعیف عمل میکنم
1- اولین مورد من دختر بسیار مسئولیت پذیریم نسبت به خانواده و برادرزاده ای که مادرش از دست داده و من مسئول بزرگ کردن دختر ده ساله ام
هروقت خواستم کمی از مسئولیتم کم کنم ی اتفاق میفته که از شدت ترس اون اتفاق دوباره خودم محکمتر پای مسئول بودنم میمونم
2_در ارتباط مردهای نیازمند ,ضعیف ،و…. به سمت من میاد و برای اونها نقش حامیم
3- عاشق ثروتمند همیشه تلاش میکنم هرگز به ثروت نمیرسم موجودی من تغییر نمیکنه انگار می دوید من می دویدم
4-من همیشه روی اهدافم تمرکز میکنم ایده های عالی به ذهنم میرسه جلو میرم همیشه تمام کارهام نیمه رها میشه من میمونم ی دنیا حسرت این باعث شده قبل از شروع کار خودم میگم تهش مگه معجزه بشه
5-توی محیط کارم با جون و دل کار میکنم اما همکارم وقتی از زیرکار در میرن من به شدت حرص میخورم و این هر روز برای من اتفاق میفته
6-چون از برادرزاده ام نگهداری میکنم هرازگاهی کارهای که براش انجام میدم نادیده میگیره غصه میخورم با اینکه دختر ده ساله اس اما من متوقع ام چون حتی بیشتر از یک مادر برای تلاش میکنم ازش انتظار دارم
7-کسی با من بد حرف بزنه خیلی زود برخورد تند میکنم ، یا احساس کنم کسی به من تیکه ای بنداز یا توی کارم دخالت کنه یا الکی ایراد بگیره تبدیل به دختری میشم که حق ب جانب و هرجور بخوام میتونم جواب بدم و هروقت آروم شدم کوتاه میام این اخلاق بدم شدم دختر عصبی تلاش کردم خوب بشم اما همیشه موقت
استاد من خیلی اخلاق بدی دیگه ای داشتم که سالهاست روی خودم کار میکنم خیلی خوب شدم اما روی این ها هنوز گیر دارم
آرزو دارم دختری آروم ، منطقی ،پر تلاش ، ثروتمند و رها باشم از بار مسئولیت اضافه خلاص بشم
بنام الله یکتا
استاد عزیزم و مریم جانم سلام
کاش میشد ادم تمام باورهاش و دیلیت میکرد و نو باورسازی میکرد
اگه هر آدمی بدونه که چقدر باور تأثیر داره روی زندگی،هیچوقت یک ثانیه از عمرش و تو جمع مردم عادی نمینشست و همیشه مواظب ورودی هاش میبود
من خودم تو روابط کلی تکرر اتفاقات بد داشتم
هر ترفندی بکار میبردم بازم به جای کار میلنگید،هرچی باهاش هماهنگ میشدم بازم هماهنگی بیشتر میخواست،همش فکر میکردم زندگی یعنی همین….
یعنی یه عالمه لحظه ی بد و گاهی لحظه های خوب
فکر میکردم خوشی روابط فقط مال دوران نامزدیه
در مورد سوال اول:
خیانت بشدت احساست من و برانگیخته میکرد،من بحدی عصبی میشدم که رگ های پشتم میگرفت و روی زمین مینشستم
متاسفانه اگه کوچکترین حرکتی شوهرم میزد من رنگم زرد میشد و چهره ام تو هم میرفت
فکر میکنم اعتماد بنفس پایین و احساس بی ارزشی باعث این حالت من بود
کنترل احساسم به هیچ وجه دستم نبود
مورد دیگه ای که فوران احساس دارم این که کسی از من انتقاد کنه،مخلوطی از عصبانیت و ناراحتیه و متاسفانه تو این مورد همچنان مشکل دارم
باعث این احساس هم این که نظر دیگران واسم هنوز مهمه و نیاز به تأیید طلبی دارم
مورد بعدی هم اینه که تو جمع نمیتونم صحبت کنم
علتش هم بازم برمیگرده به اعتماد بنفس پایین و اینکه میترسم یه صحبتی بکنم که بقیه خوششون نیاد یا من ضایع بشم
الان میفهمم که من اصلا خودم و نمیشناسم و تا استاد عزیزم یادآوری نکنه نمیفهمم که چه پاشنه های آشیلی دارم
استاد جان دلم یه دنیا ممنونم که تونستم به کمک شما پاشنه های آشیلم و بشناسم
منتظر شنیدن دوباره ی صحبتهاتون هستم
بنام رب
سلام استاد عزیزم و مریم جانم
امروز که با سوالای کشف قوانین انقدر افکارم بهم ریخت که نگو
اصلا متوجه شدم خیلی خواسته هام اونی نبود که واقعا میخواستم و کلی هم براشون تلاش کرده بودم
و تو داشتن خواسته های دیگه ام شک کردم
حس میکنم باید انقدر گوشش بدم تا دونه به دونه درکش کنم اما دفعه اولی که گوش دادم خیلی ذهن منو درگیر کرد تازه متوجه شدم من اصلا خودمو نشناخته بودم و فکر میکردم که میشناسم
حتی جرات نکردم تو کامنت های اون جلسه کامنت بذارم اما الان حسم گفت کامنت بذارم
من الگوی تکرار شونده خیلی زیاد دارم
خیلی وقتا تو کارم استرس میگیرم که نکنه نشه
نکنه پشیمون بشن نکنه یهو کنسل بشه
و دقیقا تکرار میشه
درامدم همیشه طوریه که هزینه هامو پوشش میده چه زیاد چه کم
یعنی وقتی تصمیم میگیرم هزینه ها رو آگاهانه کم کنم درامدم میاد پایین
یه مدت خوب پول درمیارم ولی یهو متوقف میشه و اگر پس اندازی داشته باشم تو اون تایمی که درامد ندارم خرج میشه
وقتی یه نفر فرزندشو یا یه بچه دیگه رو کتک میزنه یا اذیت میکنه من خیلی بهم میریزم
وقتی همسرم کاراشو انجام نمیده یا از من میخواد که مثلا چیزی براش بیارم خیلی بهم میریزم
وقتی همسرم با دوستاش بخواد جایی بره خیلی ناراحت میشم با اینکه مدام به خودم میگم اون حق داره تنها تفریح داشته باشه و منم همینطور
وقتی خانواده همسرم زود به زود تماس میگیرن بهم میریزم در حالی که خیلی دوسشون دارم و اونا هم منو دوس دارن
نسبت به مادرم خیلی مقاومت دارم با اینکه خیلی دوسش دارم
وقتی قراردادام کنسل میشه خیلی بهم میریزم
وقتی کاری درست انجام نمیشه مدام عذر خواهی میکنم
وقتی همسرم ناراحته من بهم میریزم و نگران میشم با اینکه وابستگیمو از بین بردم یا شایدم فکر میکنم از بین رفته
اگه کسی ازم انتقاد کنه ناراحت میشم اما خب خیلی کمتر شده
وقتی کسی ازم پولی میخواد نمیتونم مستقیم بگم نه یعنی دروغ میگم که مثلا ندارم اما نمیتونم بگم نمیدم
وقتی یه پولی میاد تو حسابم دیگه خیالم راحت میشه که خب درامد این ماه اوکی شد یعنی انگار یه حسی میگه همین بسه برات بعد که ماه تموم میشه ناراحت میشم که چرا بیشتر نشد
و……
وای استاد انقدر زیاده باز باید تمرکز کنم و دوباره بیام بنویسم
مرسی که انقدر خوبید
فایلتون عالی بود مثل همیشه
سپاسگذارم و خدایا شکرت
سلام امیدوارم شاد و سلامت باشید
_چه شرایط واتفاقاتی که بیشترین احساسات منفی رودرمن برانگیخته میکنه؟
1. ترد شدن مثلا با طرف دوستی یا همکاری یا همسایه ای هر چی یه مدت خیلی گرمه تحویل میگره بگو بخند.. بعد از یه مدت بی دلیل شروع میکنه به بی محلی سلام ندادن تحویل نگرفتن
2.مزاحم شدن، حریم شخصی رو رعایت نکردن
3.حل مشکلات چالشها مواجه شدن باترسها به تنهایی
الگو های تکرار شوندهردر زندگی من :
1.ترد شدن بی محلی بدون دلیل
2.از دست دادن مکرر کار البته قبلا اینطور نبود الان دو ساله اینطوری یا شرایط کار تغییر میکرد مجبور بودم بیام بیرون یا بحث پیش میومد رفتار کارفرما خوب نبود که به قدری ناراحت میشدم که قابل تحمل نبود فقط نقطه مشترک خوبش این بود همه اشون خیلی از کارم راضی بودن
3. بحث بابت گرفتن الباقی حقوقم موقع تسویه یعنی حالتهایی پیش اومد چند بار که الباقی پولم رو نمیدادن یا با تاخیر دادن در صورتی که کلی زحمت کشیده بودم
درودبراستادعزیزم وتمام همراهان سایت عباسمنش. دام
استاددرجواب سوال شمابایدبگم که:
1.من هروقت که کسی متوجه توضیحات وحرف های من نمیشه به شدت بهم میریزم وعصبی میشم
حتی بااینکه میدونم هرشخص مدارخاص خودش وداره یانگرش خودش روداره بازهم وقتی متوجه حرف من نیست وبه شکل دیگری تعبیرمیکنه به شدت بهم میریزم وبدترتوضیح میدم وصحبت میکنم انگارکه بایدحتما اون رومتوجه کنم
2درزمان تصمیم گیری به شدت نگران عمل میکنم وبایدهمه جوانب روبسنجم به طورمثال حالاکه بایدشهرمحل زندگیم روتغییربدم بخاطرکارم ته دلم نگرانی وترس دارم وکلادارم بهش فکرمیکنم، اگرنتونم خونه اجاره کنم اگرچندماه بعدشرکت من ونخواد و…. نگرانم میکنه ومیترسم ومدام باخودم عبارات تاکیدی میگم
ممنون ازاین فرصت فکرکردن که فراهم کردیدوبی نهایت ازخداوندبخاطرشناخت شماسپاسگزارم وازخودشماهم متشکرم ممنونم وسپاس گذارهستم
به نام خدای مهربان
سلامو درود به همه ی دوستان درحال بهبودم
چیزی که دوست داشتم اینجا مطرح کنم اینه که من به شدت از آدمایی که نصیحت میکنن و توشرایط سخت زندگی جوری میخوان سرزنش کنن که انگار آدم فولاده و چون میبینن تواین مسیریم نبایددیگه ناراحت باشیم،ویجورایی باحالت تمسخر میگن پس تو که نباید خودتو ببازی،به شدت منو عصبانی میکنه
برای مثال یک ماه پیش وقتی بچه ی شش ماهمو که باردار بودم ازدست دادم،ناخودآگاه نمیتونستم بعضی روزها خودمو کنترل کنم و خیلی اشک میریختم بعد یکسری آدم توی فامیلمون باحالت تمسخر بهم میگفتن نه هنوز تغییرنکردی خدا تورو امتحان کرده و تو نتونستی پیروز بشی و یجوری باحالت پندونصیحت میگفتن که باید بیشترازینا روی خودت کارکنی و ازصحبتای استادت بیشتر استفاده درعمل کنی
بعدجالب اینجا بود که برای یکی از اونها یک اتفاق خیلی جزئی افتاد و اونم این بود که یکروز سپر ماشینش به یک میدون برخورد کردو اصلا هیچ آسیبی هم نه خودش ونه ماشینش دید،ببین چنان تو سره خودش میزد که من متعجب شدم چرا این فردبایک اتفاق ساده اینقدر خودزنی کرد،و انقدر به سروصورتش میزد که انگار یک نفر جلوش فوت شده بود!
و من باخودم گفتم که ما آدما چقدر راحت دیگرانو قضاوت میکنیم و در حرف خیلی مثل مُلاها کلی حرفای قشنگ میزنیم اون وقت توشرایط حساس میبینیم که ما فقط داریم یه حرف خوبو بلغور میکنیم و به دیگران میزنیم درصورتیکه خیلی خیلی سخته بخوایم تواون شرایط سخت جوری عمل کنیم که واقعا پاداش خوبی بعدازاون اتفاق سراغمون بیاد
درواقع ماآدمابیشتر پندمیدیم ولی موقع عمل جوره دیگه ای عمل میکنیم
همینکه روخودمون کارکنیم وفقط دیگرانو تو هیچ شرایطی اززندگیشون چه خوب وچه بد قضاوت نکنیم خیلی از مسیر کمال رو طی کردیم،اگه فقط تجسس تو حال روحی دیگران نکنیم وپندندیم حتی باحرف دلسوزی هم نکنیم و باخودمون بگیم مانمیدونیم اگه جای اون طرف بودیم چطور رفتار میکردیم همین کافیه برامون که دروازه ی رشدوپیشرفت رو تو زندگیمون بازکنیم
واقعااین موضوع خیلی منوبه شدت عصبانی میکنه که طرف هیچی به بارش نیست اون وقت تا میبینه ادم حرف از مثبت اندیشی میزنه درکمین میشینه ببینه تو شرایط حساس چطور عمل میکنه و اگه خوب عمل نکرد تو سرش بزنه وبگه دیدی تو هم نتونستی دیدی فلان دیدی بهمان
واین تمسخرایی که گاها از نزدیکترین افراد بهم زدن دیگه برام درس عبرت شده که اصلا کوچکترین حرفی ازین موضوعات نزنم،حتی اگه نظری مخالف من توی جمعی زده شد بدون هیچ مخالفتی فقط درحده یه سر تکون دادن بگم بله شمادرست میگید و دیگه بااون طرف کلنجار نرم،و ازموقعی که تونستم خودمو کنترل کنم و حرف از خداشناسیو خودشناسی نزنم خیلی سبک بال ترشدم،خیلی بیشتر ذوق خودمو میکنم که دارم میپذیرم هرکسی باهرشخصیتی وباهرفکروعقیده ای میتونه دوس داشتنی باشه
اصلا اصرارنورزم که باکی باشم باکی نباشم خودم خودمو اصلاح کنم جهان خودش فیلتر میکنه
دیگرانو قضاوت نکنم،خودبخود دیگران هم دیگه منو قضاوت نمیکنن
سرمو ازحرفای خاله زنک بیرون بکشم خودبخود حرفای خاله زنک و حال بهم زن ازمن دوری میکنن
خودم به خودم سخت نگیرم دنیاهم به من سخت نمیگیره و آسونم میکنه برای آسونیها
خودمو باهمینی هستم بپذیرم،جهان هم کمکم میکنه که بهبود بهتری توی شخصیت بدم
خودم باشمو خدای خودمو دنیای خودم و باعشق از لحظه به لحظه ی زندگیم لذت ببرم و از خدای خودم درهرلحظه هدایت بخوام که بهم الهام کنه بهترین حرفو عمل رو
استادجان ازتون ممنونم بخاطر این دست ازفایلهاتون بخدا که تمومه حرفای محصولاتتون رو توهمین فایلای دانلودی میزنید و هیچ حرفی نمونده که نزده باشید
فقط کافیه به یک دقیقه از فایلها بادقت گوش کنیم و عمل کنیم،بخدا که ایمان فقط درعمله نه درحرف و نه درکامنت عالی نوشتن
چیزی که منو خیلی وقتا به شدت عصبانی ودرگیرمیکنه همین عمل نکردن به آگاهیهاست،یعنی وقتی میدونم دلیل رفتارنامناسبم کدوم باوره و نتونستم جوره دیگه ای تو یک موضوع رفتارکنم به شدت بهم میریزم ومیگم چرا باز نتونستم تو فلان کار درست رفتارکنم
امیدوارم بتونم هربار بهتر تواین مسیر شخصیت درونمو شخم بزنم ودوباره دونه های تازه بکارم و رشد بدم
امیدوارم که همیشه بتونم درمسیره کمال بهتروبهتر پیش برم و خودمو به منبع نور نزدیکتر کنم
امیدوارم که باباور صد درصد بتونم مسئولیت کل اتفاقات زندگیمو خودم بدونم و هیچ دیگرانیو در زندگیم مقصر ندونم
امیدوارم که بتونم مثل سید علی ها شاگرد خوبی تواین سایت باشم و فقط حرفای قشنگ نزنم و بیشتر عملگرا باشم تاحرفای بلغور شده ی مثبت اندیشی به خودمو دیگران
برای همه ی دوستانم ایمان در عمل آرزومندم
سلام بابت فایل عالی شما استاد عزیز
چیزهایی که من رو به هم میریزه و بهم استرس میده
مالیات برام 17/500/000 تومن اومده در ظاهر دارم ازش اعراض میکنم ولی به چشم میبینم که وقتی کسی گله و شکایت میکنه درباره مالیات ، منم ادامه گله و شکایت رو میام . درحالی که میدونم گله و شکایت سمه. حتی بعدش به خودم میگم باز که مثل جاهلان رفتار کردی
وقتهایی که فروشم تو کسب و کارم پایینه
وقتی ضرر مالی میکنم که خدا رو شکر خیلی خیلی کم پیش میاد
وقتی که نگاه به همسن های خودم میکنم که متاهلند و بچه دارند ، و من هنوز مجردم
وقتی که یه مشتری ، پولمو میخوره
وقتی کارمندی تو اداره ای کارمو دیر راه میندازه یا میرم در اتاقی که کارمندش نیست و باید وایستم تا بیاد
وقتی کسی باهام برخورد بدی کنه که خدا رو شکر خیلی خیلی کم پیش میاد
وقتی که نگاه میکنم میبینم رشد آنچنانی نکردم
وقتی که تو جمعی میرم و یهو به خودم میام میبینم کل آموزه های استاد رو زیر پا گذاشتم و مثل قبل عمل کردم و مثل قبل حرف زدم و رفتار کردم ، خیلی خودمو سرزنش میکنم (استاد درست میگه تو موقعیتش که قرار میگیری باورها و تغیرات خودشو نشون میده وگر نه تو شرایط عادی که همه چی گل و بلبله همه خوبند)
وقتی کاری رو انجام میدم که دوست ندارم و به خاطر رودربایستی و کمبود اعتماد بنفس ، اون کار رو انجامش دادم . فقط بخاطر اینکه نتوانسته ام نه بگویم (مثلا نسیه دادن) کلی بعدش به هم میریزم