پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 43
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود فراوان
از استاد و خانم شایسته سپاسگزارم بابت تهیه این فایل فوق العاده
یک مشکلی که این روز ها برای بنده پیش آمده بود این بود که با اینکه بیشترین سعی رو میکردم برای احساس خوب و بهتر شدن رفتارم و مدام یکسری عبارات تکرار میکردم و سعی میکردم شرک نورزم اما به جای اینکه احساس بهتری پیدا کنم و رفتارم بهتر بشه، احساسم مدام بدتر میشد و ناامیدتر میشدم
به حدی که قلبم از جا میخواست کنده بشه،میگفتم خدایا چرا پس من اینطوری میشم؟ من که دارم بیشترین تلاش رو در زندگیم میکنم و تا حالا چنین فشار ذهنی روی خودم نیاورده بودم
مدام میومدم تمرکزم رو میذاشتم رو زیبایی ها و مثلا یک شب حال بسیار خوبی داشتم اما از فردا صبح یا همان شب به محض رخ دادن یک اتفاق هرچند کوچک یا آمدن یک فکر منفی نجواها به سراغم میومدن و از پا درم میاوردن مثلا میگفت چرا این کار رو نکردی؟ فلانی چرا این حرف رو زد؟ چرا فلان سوتیو دادی؟ مگه نمیخواستی درست عمل کنی؟ چرا استرس داری؟ ترسیدی آره؟ و ……
خلاصه داشتم دیوانه میشدم و من هرکاری میکردم باز استرس و احساس بد و ناامیدی بیشتری تجربه میکردم و هیچ راه حلی براش نداشتم
تا اینکه همین چند ساعت پیش خداوند از یک طریقی بهم گفت:
تو داری چیز های بیرونی رو بر احساست دخیل میکنی، نگذارید چیز های بیرونی حالتان را خراب کند،نگذارید هیچکس حال شمارو خراب کنه
حالا این چیز های بیرونی میتونه نجواهای شیطان باشه،رفتار نامناسب دیگران باشه یا …..
اگر احساسمون رو به چیز های بیرونی بزاریم
یعنی اونی که در خانواده ثروتمندتری به دنیا اومده خوشحالتره
اونی که چشماش رنگیه خوشحالتره
اونی که پوست روشن تری داره خوشحالتره
اونی که قدش بلندتره خوشحالتره
اونی که موهاش پرپشت تره خوشحالتره
اونی که دوستان بیشتری داره خوشحالتره
اونی که عکس هاش زیباتر میوفته خوشحالتره
اونی که ماشینش مدل بالاتره خوشحالتره
اونی که زیباتره خوشحالتره
اونی که قدرت بدنی بالاتری داره خوشحالتره
اونی که قشنگ تر صحبت میکنه خوشحالتره
اونی که برادر و خواهر و پدر و مادر داره خوشحالتره
اونی که توانایی بیشتری داره خوشحالتره
اونی که پست های جذاب تر و خفن تری در اینستاگرام میزاره و بازخورد خیلی خوبی میگیره خوشحالتره
اونی که قشنگ تر میرقصه خوشحالتره
اونی که بیشتر از همه ازش تعریف میکنن خوشحالتره
درسته این هارا اگر داشتیم خیلی خیلی خوب هست و باید سپاسگزار خداوند باشیم اما احساس خوبمون رو به اونها بند نکنیم
یکی شمایی و یکی خدا
خیلیا زبان باز هستن،خیلیا آهنگ های رپ و گنگ گوش میکنن،خیلیا با مشروبات الکلی مست میکنن و ربطی به مقدار پول و مقدار زیبایی و … نداره،همه میخوان کسی بشن،از هر لحاظ که بگید میشه بهترین موردش رو پیدا کرد
در حالیکه
در حالیکه
در حالیکه
اونی که به خدا نزدیکتر هست خوشحالتره
اونی که به چیز بیرونی وابسته نیست خوشحالتره
اونی که نمیزاره چیز بیرونی بر احساسش تاثیرگذار باشه
اونی که نمیزاره چیز بیرونی حالشو خراب کنه خوشحالتره
ممکنه یک روز نتونیم اونطوری که میخوایم عمل کنیم،ممکنه یک روز ازمون انتقاد کنن،ممکنه یک روز جواب سوالمون رو ندن،ممکنه یک روز ظاهرا ضایع بشیم،ممکنه یک روز یکی ردمون کنه،ممکنه یک روز ترکمون کنند،ممکنه یک روز از عشقمون جدا بشیم،ممکنه یک روز عزیزمون رو از دست بدیم،ممکنه یک روز پولمون رو از دست بدیم،ممکنه یک روز طبق میلمون پیش نره اوضاع،ممکنه یک روز جانمون در خطر بیوفته
وقتی ما با خداوند رفیق میشیم و حال خوبمون رو به بودنش و دوستیمون با خودش بند میکنیم از همه جنبه ها بهترینش وارد زندگیمون میشه
اما اگر حتی هیچکدوم از اونها رو هم نداشتیم بپذیریم و نگذاریم احساس مارو خراب کنه چون همه چیز به ارتباط ما با خداوند بستگی داره
همه چیز به این بستگی داره که چقدر خودمون رو دوست داریم
وقتی عمل کردیم دیگه همیشه احساسمون خوبه و پشت سر هم اتفاقات خوب واسمون رخ میده
خواستم این مورد را اینجا خدمتتون به اشتراک بگذارم که اولا برای خودم بهتر باشه ثانیاً برای شما اثرگذار باشد
شاد و ثروتمند و سلامت باشید
بنام خدا
سلام استاد عزیزم
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
جنبه مثبت
وقتی کارهایی که همه میگن نمیشه و من انجامش میدم احساس خیلی خوبی پیدا میکنم
وقتی که چیزهایی میخرم که قبلاً توان خریدنش رو نداشتم خیلی احساسم عالی میشه و تو پوست خودم نمیگنجم
زمانی که کاری انجام میدم و ازم قدر دانی میکنند حس مهم بودن و ارزش پیدا میکنم
زمانی که باشگاه میرم و از بدنم تعریف میکنند خیلی حالم خوب میشه لذت میبرم
زمانهایی که درخواستی از خداوند میکنم و جواب میگیرم برای درک قوانین و اینکه من میتونم زندگی خودم رو خلق کنم خیلی احساسم خوب میشه کوچیک و بزرگ بودن درخواست من مهم نیست مثلا امروز میخواستم سوار تاکسی بشم گفتم دوست دارم تا برسم سر خیابون تاکسی بیاد و کاتخوان داشته باشه و دقیقاً همینطور شد خیلی احساسم خوب شد انگار کل دنیا رو به من داده بودند
زمان هایی که دخترم رو بغل میکنم و اون گردنمو میگیره و بهم میگه بابایی دوست دارم خیلی حالم خوب میشه و نفسم از خوشحالی بند میاد
وقتی که پول میاد رو حسابم
جنبه منفی
زمان هایی که همسرم حرفی برخلاف میلم میزنه و یا با من مختلف میکنه حالم بد میشه
زمانی کاری برای کسی انجام میدم و ازم تشکر نمیکنه و انگار نه انگار کاری براش انجام دادم یا اینکه انتقاد ازم میکنه
زمانی که لاغر میشم خیلی خیلی حالم بد میشه
زمانی که کسی بخواهد ازم سو استفاده کنه
زمانی که کسی درخواست نابجا ازم کنه بشدت عصبی میشم و ممکنه به اون فرد توهین هم بکنم بدون در نظر گرفتن سن اون فرد
زمانی که چند روز بیکار میشم مهم نیست چقدر پول تو حسابم هست نا امید میشم شدید
زمانی هایی که پول تو حسابم نباشه ناامید میشم
زمانی که زندگی طبق نقشه های من پیش نمیره
زمان هایی که بیش از اندازه کار میکنم و خیلی خسته میشم نا امید میشم و خیلی حالم بد میشه
زمان هایی که کسی به من حرفی میزنه یجورایی بهم توهین میکنه و با اینکه پاسخش رو صد برابر میدم حالم خیلی بد میشه
در پناه خدا شاد و پیروز باشید
سلام استاد عزیزم
بله سوالتون جواب میدم
خداروشکر که مثال زدید چون یه عالمه از این جور احساس ها زنده شد در من
و با هر مثالی که می زدید حالم بد میشد ،و با تصور کردن هر کدوم متوجه شدم تو کدومشون بیشترین ضعف رو دارم
اولیش صحبت تو جمع ،من حرف میزنم نسبت به قبل خیلی هم بهتر صحبت میکنم
اما این ترس رو دارم ،اگه یهو زبونم بگیره چی ،اگه یه کلمه درس بیان نکنم چی ،اگه جمله بندیم اشتباه باشه چی
نکته بعدی منو از یاد بردنه=ترسی که از بچگی داشتم ،من توی دوست پیدا کردن تو بچگیم صفر بودم ،احساس میکنم این ترس و توهم تنهایی رو دارم ،در حالی که من الان بیشتر بیشتر دوستامو خودم کنار گذاشتم بخاطر اینکه کلن تو کته گری من نبودن و مسیرشون با من فرق داش
سومین دلیل احساس دعوت نشدن ،تحویل نگرفتن ،و علاقه و دوس داشتن نسبت به من رو به فراموشی سپرده یا کنار گذاشته شدن
چهارمی هم احساس عدم لیاقت ،حالا این خیلی مثال داره ….همون تشکری که نمیکنن،همون جبرانی که نمیکنن …
احساس دوس نداشته شدن
احساس خنگ بودن
احساس بی خاصیتی
احساس ترس از حملات یا دعوایی وه حس میکنم توش همیشه کم میارم
به حرف من بی توجهی کردن
باور نداشتن به من و حرفم
عدم ارتباط به جنس مخالف
البته تو این مورد خیلی وقته خوبم
از قصد حرف میزنم میگم میخندم امااااااا اون درون هنوز هم این احساس رو دارم
در نگاه خدا دوست داشتنی نبودن
حتی پیش خدا ارزش نداشتن
احساس شکست تو هر مرحله ای
احساس افسردگی تو هر مرحله ای
……
البته بازم هس ولی اینا اصلی ترینشونه
سلام به بهترین بهترین ها
امروز یکی از شاگردام که عزت نفسش ریشه ای پایینه چندتا رفتار نامناسب از روی توجه گرفتن، بروز داد و منو حسابی عصبانی کرد. مرحله اول بهش گفتم وقتی گریه ت تمام شد تصمیم گیری کن، با لحن خوب و آرامش. آرام شد . دوباره بعد از 5 دقیقه شدت گرفت منم قشنگ خشمم را نشان دادم و گفتم برو از کلاس بیرون. مقاومت کرد . دستش را گرفتم بردم روی یک صندلی دیگر نشاندم و با عصبانیت کاملا آشکار بهش گفتم اجازه نداری توی بازی شرکت کنی…
بعد از اتمام دور اول بازی اومد بهم گفت میخوام شرکت کنم. و بعد هم کلی خلاقیت ازش تراوید.
فایل شما را که شنیدم متوجه شدم من به دلیل ضعف عزت نفس شاگردام خیلی برانگیخته میشم و انگار آوار توی سرم خراب میشه. و فکر کردم بهش چرا.
و دلیل: چون من همیشه ضعف عزت نفس داشتم در کودکی و بعد که مربی شدم و تعهد دادم به کار کردن روی خودم یادمه گفتم شاگردان من هرگز نباید مثل من باشن ، باید قوی و با اعتماد نفس تربیت بشن. باید مسئله حل کنن. و…
بعد یادم آمد دیروز هم در یک گروه سنی دیگر کودکی مسئله داشته و منو برانگیخته کرده، طوری که 5 دقیقه باهاش یک جمله ی سه کلمه ای را کار کردم و گفتم نمیزارم ازش فرار کنی…
به محض اینکه میفهمم از سر ضعف شخصیتی رفتار میکنن حالم بد میشه.
مورد بعدی افکاری که احساس گناه منو در رابطه با فوت پدرم بالا میاره هستند، متوجه شدم علت ضعف جسمانی فعلی ام علیرغم بودن در قانون سلامتی و رعایتش این هست چون از کودکی سخت مریض بودم و برای بقا جنگیدم بطوریکه 12 سالگی گفتم خدایا من تا 29 سالگی زنده بمانم و زندگی را تجربه کنم. و روزی که 29 سالم تمام شد و زنده بودم خیلی برام عجیب بود. و همیشه بخاطر مریضی بهم احساس گناه داده شده در کودکی و بعد هم بی توجهی و برخوردهای نامناسب. حالا نجواهای شیطان میاد و میگه تو مسئول مریضی پدرت هستی و یک عالمه چرت. پرت دیگه. و این احساس باعث شده ورودی های مالی ام کم بشن. و دیدم اونقدر عمیقه که نمیزاره سطل من بزرگ بشه…یعنی نوسان های مالی ام به این دلیله احساس گناه و خودم را به شدت مسئول والدینم میدانم.
استاد و بانوی عشق ممنون که هستین و اینقدر فایل های ارزشمند بی بدیل میسازین.
به الگوهای تکرار شونده مثبت هم فکر کردم مثل احترامی که غریبه ها و آشنایان بهم میگذارند و هرجا میروم و با هرکی برخورد دارم جملات پر از دعای خیر و خوبی میشنوم و بابتش خیلی سپاس میگم.
سلام استاد
از دیروز تاالان خیلی خیلی الگوها بهم الهام شده که دارم .
اما یه الگویی هست باورش برام سخته تغییرش بخوام بدم
اونم این که اگر من توی رابطه باشم بافردی و بعد از مدتی که رو خودم کار کردم حالا خودمو لایق یه فرد بهتری از این فرد فعلی میدونم
اینجا باور وفاداری دارم در اصل این که بخوام به این دلیل که با یک فرد بهتر وارد رابطه بشم رابطه فعلی رو من تموم کنندش باشم عذاب وجدان حس گناه داره برام . و از قضا رخ هم داده برام
الگوهای دیگه زیاد پیدا کردم این الگو که من باید تو رابطه خدمت کنم کار کنم
درحالیکه افرادزیادی هستن آشپز و خدمتکار دارن یااز رستوران و تهیه غذا غذاشونو میگیرن
الگوی سوختن و ساختن و بساز بودن
الگوی اسراف نکردن صرفه جویی پشت آدما راه بیفتم پنکه کولر لامپ خاموش کنم
الگوی مسئول دیگران بودن
این الگو که من الگوی بقیه هستم پس باید طبق انتظارات انهارفتار کنم ناامیدشون نکنم
و بینهایت الگوی دیگه…
به نام خدای مهربان که هر لحظه دوست دارم کنارم حسش کنم و آرامش بگیرم
باسلام خدمت استاد و دوستان
من شاید الگوهای تکرار شونده زیادی تو زندگیم باشند که قبل از شنیدن این فایل اصلا بهشون دقت نکردم که دارن تکرار میشن
همسرم حدود یک سال و نیم هست که مهاجرت کرده و من قراره به او ملحق بشم
زمانی که باهم زندگی میکردیم هر از گاهی بین ما مشاجراتی به خاطر مسایل پیش پا افتاده اتفاق میافتاد و هیچ نتیجه ای نداشت جز ناراحتی و جالب اینجاست که بهم می گفتیم اشکال نداره طبیعیه این شیرینی زندگیه !!!!!!!!!؟؟؟؟؟
در حالی که کلی اثرات منفی داشت وهرچی میخواستیم این مشکل رو حل کنیم نمی شد هی تکرار میشد با وجود اینکه هیچ مشکل اساسی بین ما نبود
یه چیز جالبی که توی زندگیم دیدم الگوی تکرار شونده ی یه سری اتفاقات جدید و بعضاً جالب توی ماههای خاصی از سال مثلاً شهریور و مهر
و جالبه هر سال این چیز رو تقریبا دارم تجربه می کنم .
یه الگوی دیگه اینه که خواسته هام برآورده میشه ولی حس می کنم هر دفعه زمانبر میشه تا بهش برسم .
در مورد سوالی که استاد پرسیدن اینکه من زمانی که حس کنم نادیده گرفته بشم چه از طرف جمع فامیل یا غریبه ها خیلی ناراحت میشم و بهش فکر می کنم .
یا مثلاً اگه حس کنم کسی مخصوصا آدم هایی که نمی شناسم بدقولی کنند یا کاری که ازشون خواسته شده رو به خوبی برام انجام ندن یا مثلاً کاری داشته باشم جواب تلفن ندن تحت تاثیر قرار میگیرم
انگار حسم میگه داره منو سرکار میذاره واین خیلی ناراحتم می کنه در حالی که بعضی وقتها اینجور هم نیست .
اگه کسی در مورد موضوعی که مطمینم ازش با من بحث کنه یه جورایی بهم برمی خوره
اگه از نظر ظاهری مورد انتقاد قرار. بگیرم البته نابه جا بازهم ناراحت میشم
که می دونم باید روی عزت نفسم کار کنم
چون جاهایی که قوی میشم و به رفتارهای دیگران اهمیتی نمیدهم همه چی فوق العاده میشه و همه چی خود به خود به نفع من میشه و همه به سمت من میان
تشکر می کنم از استاد عزیز م بابت فایل زیبا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام اول به خدای مهربونم عاشقتم خداجونم و عاشق دنیای زیبایت
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد اول که اومدم کامنتها ی بچه ها را خوندم اصلا باورم نمیشد که این شاگردهای شمایند.
بعضی ها خیلی مدت با شمایند بعضی ها دوره ها را خریدن چرا؟
واقعا بچه ها چرا اینقدر بعضی هاتون ضعیف شما که قانون را فهمیدید شماکه میدونید و نتایج را لمس کردید و دیدید پس چرا استفاده نمیکنید .
من اصلا یه انتظار دیگه داشتم و یکم حالم بد شد
و دوباره حالم را با تمرکز روی زیباییها حالم و سریع خوب کردم
بخدا وقتی خدارا بفهمید وقتی قرآن را بفهمید وقتی حرفهای استاد بشه آویزه ی گوشیتون دیگه این که یه سردرد یه درد معده و هزاران چیز دیگه قابل درمان .
بچه ها با تمرکز به حرفهای استاد گوش کنید و در زندگیتون استفاده کنید و عمل کنید و بعد تحول را ببینید .
بچه ها خواهش میکنم قوی تر قوی تر و با هر حرفی و هر حرکتی ناامید نشید و تنها تنها مسول زندگی خودتون باشید
من از وقتی از خیلی چیزها اعراض کردم و با خودم کلنجار رفتم خیلی خیلی آروم شدم منم خیلی مشکل داشتم ولی با یه حرف استاد روش فک میکنم خیلی خیلی زیاد و برای همه چیز هم زندگی هم کارم استفاده کردم و برای خودم هی باز کردم و برای مغزم منطق آوردم و دلیل و اونم قبول کرد فقط برای مغز دلیل بیارید که بابا قبلاً این اتفاق افتاد چی شد فقط حالم و بد کرد پس ولش کن بی خیال
استاد تو دوره ی 12قدم میگه نگاه کن ببین چی برات اصل تو زندگی اصل اصل که اگه وجود داشته باشه مهمه اون اصل
ولی اگه دیدی چیه که اصل نیست یعنی اگه وجود نداشته باشه مهم نیست خوب بهش توجه نکن وای چقدر استاد قشنگ باز میکنه و من این و برای همه چیز بکار بردم و دیدم واقعا همین جوره
اصل و بچسب و فرعیات و ولش کن
خدا هم همینو تو قرآن میگه فقط اصل مهمه
خدایا منو و دوستانم و همه ی شاگردان استاد را به راه راست وبه درک درستی از حرفهای استاد و قرآن ت برسان و مارا به بهترین مسیرها هدایت کن .
بچه ها من همیشه از کامنت شما انرژی میگیرم پر انرژی و شاد باشید .
استاد. از شما بابت این فایل و وقتی که برای ما میزارید ممنونم
خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت
پیداکردن الگوهای تکرارشونده قسمت 1.
چ شرایط واتفاقاتی توزندگی شماقویترین یاشدیدترین احساسات شماروبرانگیخته میکنن؟
سلام به استادعزیزودوست داشتنی ومریم جان وتمامی دوستان گلم.
استادجونم بنده هم مثل خیلی ازدوستان این دوره روتهیه کردم ولی درحال حاضر وقت نکردم گوش بدم.
کامنت های خیلی ازدوستان را بابت این پرسش خوندم .
راسش یه کم ترس ازقضاوت دوستان سایت واستادعزیز رودارم .چون برای پاسخ به این سوال دلم میخاد صادقانه جواب بدم.ولی توکامنتهای دوستان مواردی شبیه خودمو ندیدم.
امیدوارم خداوندهدایتم کنه تاازطریق دوستان به راهکارهایی برسم.
اول ازهمه بگم اهل غیبت کردن نیستم .
گاهی غیبت میکنم امااهلش نیستم که دست وپابزنم یاازهرفرصتی برای غیبت استفاده کنم.
برای اینکه غیبتی نشنونم یانکنم ،سعی میکنم باکسانی که قبلااین برنامه روباهاشون زیادداشتم ،کمترصحبت کنم و
کمترببینمشون.
مثلن خواهرموخیلی دوست دارم ولی ازاونجایی که کوتاه نمیتونیم باهم صحبت کنیم ،بعداز10دقیقه که حرفای خودمون تموم میشه ،میره سمت غیبت.
یاباافراددیگه .
هرچیم آگاهانه تمرکزمیکنم غیبتی نشه ولی آخرش میشه.
میدونم دلیل این ضعفم ،زیادحرف زدنمه واین موضوع حتی همون لحظه ب شدت حالمو بدمیکنه .
هرشبی که باکسی غیبتی کرده باشم ،باعذاب وجدان میخابم وکاملاازدست خودم عصبانی میشم .
از اینکه این همه روی خودم کارکردم ولی هنوز یه وقتایی کنترلی روحرفهام ندارم ،اذیت میشم.
البته خودم کم غیبت میکنم توهفته شایدبایه نفرپیش بیادغیبت کنم .
بیشترش شنونده هستم .ولی درکل این داستان حال منوبه شدت بدمیکنه .
طوری میشه که ازخودم بدم میاد.میدونیدخیلی ازخودمتوقع میکنم واینکه نمیتونم، بعدش حال بدی میکشم .
مورد بعدی اینه که جاهایی که ازجاریم تعریف کنن ،ازدرون بهم میریزم.کلا به جاریم حساسم.
اینکه من ازهمه نظراز ایشون برتری دارم ،شکی نیست .
اینوازرفتاروواکنشهای تمامی اطرافیان واحترام وارزش قائل شدن همه به خودم میفهمم .
حتی ب لحاظ ظاهری ومالی وهرچیزی که شمافکرشوبکنید.امانمیدونم چ آلرژی به این بشر دارم که انقدمنو بهم میریزه.
بعضی وقتها فکرمیکنم که خیلی زیادضعیفم یانمیدونم خودخواهم .که باوجوداین همه عزت واحترام باز به کسی که خیلی پایین تر از خودمه ،حسادت میکنم.
دوست نداشتم ازاین عبارتها استفاده کنم .فقط به دلیل واضح بیان کردن احساسم اینطورگفتم .
وبازازاینکه این حس بد رودرموردجاریم دارم ازخودم بشدت عصبانی میشم .
الآنم که دارم مینویسم ازخودم رنجیدم .
میدونم که مشکل ازخودمه .
راههای زیادی روهم رفتم مثل تحسین کردنش ،هدیه دادن بهش، تعریف ازش کردن درنبودش .یا حتی پیش خودش .ولی باز ته دلم اون حس هست.
بازیه نکته ای روبگم ،وقتی نیست این حس روندارم وهیچ کنترلی درموردش ندارم.
ماهی یکبار که میبینمش این حس میادسراغم .
کسی نیستم که درنبودش ذهنمو درگیرکنم .البته اونم ب خاطرسرگرم بودن باسایت ودوره هامه.
موضوع دیگه ای که خیلی اذیتم میکنه درمورد مادرهاییه که بچه های پرخور وشکمویی دارن که بیش ازاندازه ی سنشون میخورن.
یابچه های شلوغی دارن که تومهمونی ها اصلن توجهی به این موضوع ندارن .
ینی بچه هاشون رومبل بپر بالا کنن یاکثیف کاری کنن وخونه ی مردم روبهم بریزن، هیچی نمیگن وکاملاخونسردهستن .من هرجاهمچین مادری ببینم کاملابهم میریزم.
توخونه ی خودم که طرف رومتوجه ی کارش میکنم وپیش اومده بابت خوردن ،تذکردادم.
آخه چرا وقتی همه یک لیوان آبمیوه میخورن یه بچه ای که فقط چندسال داره، درخاست بیشتری کنه یاازهرچیزی زیادبخادومادرش هیچی نگه که هیچ ،ذوقمبکنه!
توخونه ی خودم هیچ ترسی ازقضاوت، مادرش ندارم ،ولی جاهای دیگه سکوت میکنم چون میگم به من ربطی نداره ولی خیلی عصبانی میشم .
نمیدونم شایدمن حساسم ولی فکرمیکنم مادرها باید بچه هاشونو طوری تربیت کنن که اندازه ی سهم خودش از هرچیزی بردارن وبخورن.
وخونه ی مردم روباخونه خودشون یکی ندونن.
نه مثل مادرای قدیم که اجازه ی خوردن چیزی تومهمونی نمیدادن ونه به مادرای حالا که فکرمیکنن ،اینطوری توجمع به بچه هاشون بهامیدن.
وقتی مهمون خونم بیاد،دوست دارم خوب پذیرایی کنم وبه مهمونام خوش بگذره امادیدم که حتی بزرگترهایی که اصلا مدیریت توخوردن ،ندارن .خودخواهانه فقط فکرخوردن خودشونن وبه کمی غذا یاشرایط میزبان کاری ندارن .اینم درلحظه زندگی حالمو،بدمیکنه.
دوست دارم توهرجمعی هرکس اندازه ای که بایدبخوره ،بخوره .نه اینکه نخوره ونه اینکه زیادازاندازه بچاپونه توشکمش که میزبان خجالت بکشه که مبادا،چیزی کم بیاد.
ازبی ملاحظه گری بعضی از افراد عصبانی میشم .
ازکسانی که بدقول هستن یابدحسابن که خیلی شاکی میشم.
چون خودم خوش قول وخوش حسابم .
البته این افرادتوزندگی برای من حذف شدن.وکسی که بدقول یابدحسابه ،بامن شخصااینطورنیست.
خیلی چیزا ازاستادیادگرفتم که درجهان چنین افرادی رو
جذب نمیکنم.
اگرم اتفاق بیفته،سریع کاتش میکنم.
حالا بریم سرموضوعی که باز از گفتنش خجالت میکشم ولی خب چکارکنم این ضعف رودارم.
باوجوداینکه همسرم، زیادی منو میخاد وهمه هم اینومیدونن ووابسته ی منه.میخام بگم انقدتوجهش به منه ،امانمیدونم چراجاهایی که خانومای بی حجاب منظورم کسانی که زیادی راحت هستن ، نسبت بهش حالم خراب میشه.ینی نسبت به همسرم حس بدی میگیرم.چون زودباهمه صمیمی میشه .
باوجوداینکه سعی میکنم نشون ندم اماازدرون داغ میکنم ودلممیخاداون لحظه خفش کنم.
تازه همسر من مردی نیست که بگم قدوهیکل خاصی داره یاچهره ی خفنی داره که کسی سریع عاشقش بشه.
آخه دیدید که خانوماتومهمونی ها،زودعاشق میشن .
میدونم که اینجا هم من مقصرم.
الان خیلی خوبم وکاری بش ندارم.
حرفهای استادبرای آزادی دادن خیلی تاثیرات مثبتی روی من گذاشته امابازاین خلا رودارم.فقط کنترلش میکنم ولی دیگه نقطه ضعفم روپیش همسرم نشون نمیدم.
من توشهرمذهبی قم بزرگ شدم.خودم توخانواده ای نبودم که این چیزا برام عادی شده باشه.
کلا ،برام عادی نمیشه.
ولی انصافابه نسبت حتی 5سال پیش بهترم ولی هنوزسراین موضوع مقاومت دارم .وخیلی حرص میخورم.ولی ادای آدم روشن فکرا رو درمیارم.
انقدم به کسانی که راحت میگیرن وراحت هستن ،توجه میکنم ودلممیخادمنم مثل اونا بی توجه باشم به این موضوع.
امانمیشه!.
ازطرفی همسر من سروگوشش میجنبه برای کارایی که الان تومهمونی ها خیلی زیاد باب شده .
ومن اصلا نمیپسندم ،ازطرفی دوس ندارم مدام همسرمو،امرونهی کنم .درحالیکه اطرافیانم انجام دادن اینکار،راباکلاس بودن میدونن.
همش میگم کارای اون به من ربطی نداره. ولی یه وقتایی احساسمو بهش گفتم .
گاهی رعایت میکنه گاهی هم نه.
واین که علاقه به این برنامه ها داره ،خیلی ناراحت میشم .
بازاینجا خودمو کنترل میکنم وبه چیزای دیگه توجه میکنم تا ذهنم درگیرش نشه.
تو قرض دادن پول به یه نفر،حساسم اونم برادرشوهرمه.
هروقت متوجه میشم خیلی بهم میریزم.بله میترسم .تجربه نشون داده که ازمون سواستفاده میکنه و توجیه همسرم اینه ،یه داداش که بیشترندارم.
بایدهروقت نیازداشت کمکش کنم.اینم بگم برادرشوهرم کاملابی رویه وبی حساب کتاب پول خرج میکنه .اصلا تعادل وبرنامه برای زندگیش نداره ومن برای کمک به همچین آدمی احساس خوبی نمیکنم.
اماالان چندماهی هستش که دارم روی خودم کارمیکنم که اولا که کنترل نکنم وازهمسرم چیزی نپرسم .ازطرفی بی خیال این موضوع بشم .
وباورداشته باشم که خدااجازه نمیده حقی ازمن ،گرفته بشه .
اینوتودوره ی 12قدم یادگرفتم.
یکی ازعبارتهای تاکیدی این بود که «من به تووعدالت توایمان دارم که حقی ازمن گرفته نخواهدشدومن آسوده خاطرهستم».
این عبارت خیلی حالموخوب میکنه .
میدونم ایمان به خداحتمن حالموبهتروبهترخواهدکرد.
ولی چیزی بودکه بشدت عصبانیم میکرد که حالا برای حفظ آرامش خودم ،کنترلش میکنم.
این چند تا موضوع ،ازشدیدترین احساسات منفی من بودن.
دوست دارم یه روز دیگه یه کامنت دیگه بزارم وازقویترین احساسات مثبتم بگم .
استادجان کارکردن باشما ودربرنامه بودن تغییرات زیادی درمن بوجوداوورده،منتهی تویه موضوعاتی بقدری رفتارهای بیمارگونه داشتم که بعدازسالها کارکردن هنوز،یه کم خوب شدم و همچنان نیاز به تلاش دارم .
من دنبال آرامش درونی هستم .پس انقدتواین مسیرمیمونم وادامه میدم تابدسش بیارم.
ازشماهم خیلی خیلی ممنونم که با طراحی سوالهای به این خوبی ،باعث میشید موشکافانه دنبال پاشنه های آشیلمون باشیم ومقاومتهامون روبابت یه سری موضوعات بشکنیم.
امیدوارم به درک درست هر کدوم ازضعفهام برسم وتک تکشونو ازبین ببرم.
چون ازوجودهیچ کدوم احساس خوشایندی ندارم وبه خاطرهرکدوم دردمیکشم.
دلم نمیخاد،خودمو سراین مسائل اذیت کنم.
ازآسیب زدن وزخم زدن به خودم خسته شدم .
از اینکه یه جاهایی ضعیف عمل میکنم ،حالم بدمیشه.
ازضعیف بودن خودم بیشترازهرچیزی زجرمیکشم.
دوس داشتم انقدقوی بودم که هیچ کدوم ازاین مسائل برام هیچ ارزشی نداشت .
شایدم نداشته باشه امابلدنیستم بی تفاوت ازشون بگذرم.
ب خاطرقانون هایی که یادگرفتم ،شایدعملی انجام ندم که اشتباه باشه اماازدرون داغون میشم .
آرزو دارم کسی باشم که به هیچ چیزی که شخصا به من آسیب نزنه ،اهمیتی ندم امامتاسفانه همیشه فکرمیکنم خیلی چیزا به من مربوطه.
مثلا کارای همسرم مربوطه .
ونمیشه بی تفاوت ازش گذشت.
فقط ازخدامیخام کمکم کنه وتومسیرخودش هدایتم کنه.
کاش بفهمم .
کاش میتونستم بهتردرک کنم.
کاش بیشترحواسم به خودم باشه.
کاش انقدخودمواذیت نکنم.
کاش بیشتربرای خودم احترام قائل باشم.
کاش توهمه ی لحظات به خدااعتمادمیکردم.
همه ی لحظه ها !
عباس منش جونم ممنونم ازت که باز وجودشماودرسهاوتجربه های شما، خیلی جاها حال منوخوب کرده ومیکنه.
خیلی جاهاانگیزمو بهم برمیگردونه.
خیلی جاها ترسها رو ازم میگیره.
خیلی جاها اجازه خیلی ازحرکتها روبهم نمیده .
واگرنه اگه به خودم باشه همون ناهید 4سال پیشم.
خودخواه وعصبانی وحرص وجوشی وکنترل گر.
خدایا خیلی نیاز به کمک تو دارم.
هنوز خیلی مونده تابزرگ وقوی بشم.
وای ناهید جان ،ساعت نزدیک5صبح اومدم سایت گفتم خدا منو به قسمتی هدایت کن،
که میدونی باید روی اون قسمت کار کنم یا خودم اصلاح کنم.
و مستقیم به کامنت شما هدایت شدم،
الله اکبر ،عیب من (غیبت)کردن اونم مخصوصا با خواهرم.
و واقعا بعد از انجامش حسم بد میشه از خودم
وای خدای من،چقدر واضح باهام صحبت کرد از طریق کامنت شما و نقطه ضعفم که گذاشته درجا بزنم،پبشرفت نداشته باشم مخصوصا در درون خودم
همین غیبت،
خدایا کمک کن،
بهترین روش اینه یه بار امتحان کردم جواب داد،نگم دیگه غیبت نمیکنم چون بخودم گفتم قول دادم هیچ نشد بلکه بدتر هم شدم،
این روش که میگم فقط امروز سعی کنم غیبت نکنم به فردا،پس فردا کار ندارم فقط همین امروز
باز ممنون از کامنت و صداقتتون،
همچنین در مورد جاریم منم تعریف کنن بدم میات
به نام خدایی که چه بگم. خودت تو قلب توصیفش کن.
درود همگی.
استاد عباسمنش عزیزم و مریم خانوم دوست داشتنی اخه واقعا در وصفه شما هم چی بگم که کم لطفی نکرده باشم.
800 بار سپاسگزارم ازتون.
بابت این الگو که چقدر زیاد انسان میتونه خوشبخت باشه و توی زندگیش همچو داشته باشه خیلی ممنونم.
بابت اینکه چقدر میشه کنترل زندگی در اختیار خودمون قرار بدیم سپاسگزارم.
من خیلی سریع میخوام جواب بدم سوال استاد عزیزمو. و اینکه من هیچوقت کامنت نمیزاشتم اما یه حسی بهم گفت کامنت بزار شاید تو حین کامنت گذاشتن خودت پاسختو گرفتی.
گرچه که فعلا ذهنم بستس.
مطمنم این کامنت میتونه به خیلیاتون کمک کنه و ترمز شما هم شاید باشه
چیزی که احساسات زیادی رو در من ایجاد میکنه(احساس بد)
این نجوا های ذهنی هست:
عمرت داره تلف میشه و هنوز هیچ تخصصی نداری و هیچ علاقه به هیچ کاری نداری.
و سمت هر کار هم میری نصف و نیم رها میکنی و استدلالت از رها کار کردن اون کار اینه خب من لذت نمیبرم دیگه ازش پس علاقه من این نیست.
و همه اون کارهایی رو که علاقه داشتم رفتم امتحان کردم. اما نمیدونم چرا وسطای راه از اون کار خسته میشم حوصله ندارمش و میرم سراغ یه کار دیگه.
این الگو حدود 3 سال داره برام تکرار میشه حتی بعضی از کارایم که انجام میدم تکرار میشه سال بعد.
یه لیستی میخوام بگم از الگو های تکرار شونده که همین چن وقته پیش فمیدم 2الی 3 ساله بعضی چیزایی من داره تکرار میشه و تازه با این مسله توی زندگیم اشنا شدم تا اینکه امشب دیدم استاد ویدیویی رو گذاشته که برای خوده منه. و این است استاد که خالصانه تسلیم خداست و کار انجام میده.
الگو های تکرار شونده من:
– هر سال تابستون میرم سمت یه کاری.
– همیشه از لحاظ مالی وضعیتی رو دارم که با اتوبوس برم و بیام و نتونم اسنپ بگیرم.
– همیشه لباسیی رو ناخودآگاه میگیرم که ارزان و زشته.
-فقط 2 ماه میتونم برم باشگاه دیگه وضعیت مالی اجازه نمیده میره باز برای سال بعد
– هر سال توی تابستون به یه بنده خدایی پیشنهاد میدم برای کار اون قبول نمیکنه و من انجامش نمیدم.
– وقتی میخوام از سرکار برم نصف حقوق نمیدن.
– اوضاع و شرایط مالی طور پیش میره که مثل یه انسان فقیر زندگی کنم.
– با اینکه شجاعت به خرج میدم کاری که برای خودمه و آزادی زیادی داره و کلی براش زحمت میکشم بعد میفهمم بهش علاقه ندارم همونجا خدافظی میکنم باهاش و بعد میرم برای مردم کار میکنم با این حال هم نتونستم چیزی که دوست دارم انجام بدم.
هی برای خودم کار میکنم نتیجه نمیگیرم، یعنی انگیزه دفن میشن کلا و هی باز پول کم میارم باید برم برای یکی دیگه کار کنم.
سمت چیزایی که خوشم میاد میرم و بعد بی نتیجه منصرف میشم از ادامه دادن اون و علاقه ام از بین میره.
– نمیدونم چرا هیچ تخصصی تا تهش ادامه نمیدم
– در پی این هستم که انسان باشم که تلاش میکنه استمرار داره در یه کلام تهی نیست.
– هر سال میخوام توی زمانی همین تابستون کانال یوتیوب بزنم که باور که موجب میشه من ادامه ندم اینه که من خب علاقه ندارم به اینکار نمیخوام ادامه بدم و بعد از خودم میپرسم این همه کار تست کردم حتی یه کانال یوتیوب دارم با 14٠٠ سابسکرایبر و هنوز کامنت میاد روی ویدیوهاش بازم هم با این استدلال که من علاقه ندارم و نمیتونم ادامه بدم و ایمان دارم که خدا یه کاری که عاشقش باشم بهم میده.
کلام آخر من در یه چرخه کیر کردم که نمیدونم چجوری خارج بشم ازش چه باور میتونه منو نجات بده که از چرخه نجات پیدا کنم.
کدام چرخه و الگو:
اینکه من همیشه یه کار شروع میکنم به امید اینکه این علاقمه دیگه میشنم الان میترکونم توش بعد کمتر از یه ماه کلا خارج شدم ازش.
چه چیزی باعث میشه انسان علاقه واقعیشو پیدا کنه؟
واقعا برام سوال چرا من باید 5٠٠ تا کار تست کنم بعد این همه وقت انرژی هنوز نفهمیدم چه علاقمه. بعد ادمی میاد مثل مسی که همون اول هدایت میشه به مسیر عشقش. چه باعث میشه اینطوری تو جریان این هدایته قرار بگیری.
آیا رها بودن و سپاسگزاری و احساس خوشبختی در لحظه توسط کنترل ذهنه باعثشه؟
عاشقانه منتظر کامنت هاتون هستم.
اگر آگاهی داشتید منو آگاه کنید لطفا
یه الگویی که خیلی خیلی برای من رخ میدهد و بقول استاد به این نتیجه رسیدم که ما تو معامله شانس نداریم
این باور از اونجایی شکل گرفته که
چیزی که میخوام بخرم قحطیش میاد و گرون میشه
وقتی میخوام همونو بفروشم اینقدر کسی نمیخرش که با نذر و نیاز ، با قیمت مفت میدم میره