پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 54

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2023 روز

    سلام استاد وقت بخیر

    خیلی خوشحالم که این سایت و قسمت کامنت ، منو با خودم و نقاط ضعفم آشنا می‌کنه ، نقاطی که خیلی تیره و تار و گاها دور از دسترس در وجودم هستن !

    اما خیلی جاها تو زندگی یهو ظاهر میشن و گیرم میندازن و به مشکل میخورم !

    اول از کانون توجهم بگم که رفت رو روابط منفی و جدایی که من پله پله هدایت شدم به سمتش و خودم واقعا میخواستم جدا بشم از همسرم !

    توی روابط من زیاد به مشکل میخورم و از خودم زیادی میکندم برا بقیه و در قبالش رفتارهای بسیار نامناسب و ناسپاسی می‌دیدم ! در کل توی روابط ضعیف عمل میکنم و زیاد مورد سواستفاده قرار میگیرم !

    و میدونم ضعفی درون خودم هست

    من وقتی بهم بی توجهی میشه و طرد میشم شدیدترین حالتی هست که احساسم درگیر میشه و بسیار ناراحت میشم و گریه میکنم !

    که ریشه داره در کودکیم و ضعف اعتماد به نفسم و حرفهای نامناسبی که درباره خودم از خانواده شنیدم

    و احساس کم ارزشی خودم !

    که ریشه داره در کمبود عزت نفس و سالیان سال شاهد دعواهای شدید پدر و مادرم بودم و مادرم مظلوم واقع میشد و من هم متاسفانه این رو در روابطم با همسر تجربه کردم تا جاییکه به انتها رسید !

    وقتی می‌دیدم طرف مقابل انسان سپاسگزاری نیست و خوبی های بیش از حد تبدیل می‌شد به وظیفه و خودمو خیلی اذیت میکردم که من باید پول بسازم من باید کمک کنم من باید خرج زندگی بدم و دقیقا هدایت شدم به همین راه توی زندگیم درصورتیکه اول اینطور نبود !

    من اینها رو در ذهنم ساختم و بعد تجربه کردم !

    جالبه که خودمم میدونستم چی تو سرم میگذره ولی چرا نمی‌خواستم تغییرش بدم نمی‌دونم !

    و خودم قدر خودم و ارزشم رو نمی‌دونستم!

    با آدمهای بی احساس وارد رابطه میشدم که براحتی طرد میشدم و تمایلی به ادامه رابطه نداشتن و یجورایی مهرطلب هستم ! همسرم به شدت بی احساس شد به شدت !

    من دوست داشتم به ادمها کمک کنم و این باعث میشد همیشه آدمهای نیازمند چه از نظر مالی و چه عاطفی سمتم بیان !

    و البته وقتی احساسات شدید رو تجربه میکنم که اتفاقات بدی برام میفته و همیشه به حدی مورد کنترل از طرف خانواده بودم که همسرم بااینکه اصلا همچین شخصیتی نبود اما اینجوری شد و آنقدر بازجویی میشدم از طرف مادرم ، که خودم بیش از حد توضیح میدادم حتی به دیگران !!

    یه چیز دیگه هم هست !

    من بسیار ساده و خوش قلب و خوش باورم و این باعث میشد همیشه ضربه بخورم

    خودم استانداردهایی دارم حرمت نگه میدارم غیبت نمیکنم حرف نمی‌برم بیارم و بد کسی رو نمی‌خوام و بسیار رفتارهایی که از نظر خودم انسانیت هست دارم اما دیگران اینطور نیستن !

    امیدوارم با دوره های ارزشمند عشق و مودت در روابط و عزت نفس و سایر دوره ها ، بتونم خودم رو تا حد زیادی بهبود بدم

    ممنونم استاد..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    حمد و سپاس خدایی را که تنها آفریننده آسمان ها و زمین است

    سلام و سپاس استهد عزیزم،

    سلام دوستان همفرکانسی مهربون

    اول از همه میخوام سوال مهم این فایل رو جواب بدم،

    .

    چه اتفاقاتی شرایطی در زندگی بیشترین احساسات من رو بر انگیخته میکنه؟؟

    جواب دادن به این سوال یخورده برام سخت بود و برای همین چند بار این فایل رو نگاه کردم و با خوندن کامنت بچه‌ها متوجه یسری اتفاقات شدم که باعث میشه احساسات من بر انگیخته بشه و منو از درون بهم بریزه،

    اولین اتفاقی که من رو بهم میریزه و باعث میشه انرژی زیادی از من بگیره نداشتن تعهد همیشگی در انجام کارهایی هستش که باید بدون هیچ قید و شرطی انجام بشه،من برای داشتن انرژی جسمی و درونی اقدام به ورزش میکنم ولی نهایتا 2 ماه میرم باشگاه، مرتب ورزش میکنم و همه جوره حواسم هست به تمرین (بدنسازی) اما بعد از گذشت کمتر از 2 ماه برمیگردم به حالت گذشته و با تنبلی شدیدی رو به رو میشم، همین داستان باعث میشه از لحاظ روحی بهم بریزم و اعتماد به نفسم تا حد زیادی افت کنه، مسئله بعدی که این هم به داشتن نظم در زندگی مربوط میشه این هست که همیشه ولخرجی میکنم و با وجود اینکه ورودی مالی نسبتا خوبی دارم بازهم اخر ماه بی پول میشم و تقریبا همیشه و همیشه با این مشکل روبه‌رو میشم،

    خب این مشکلات و مسائل بخاطر نداشتن تعهد هستش که هیچ وقت نیومدم به صورت ریشه‌ای برطرف کنم و تا زمانی هم ک برطرف نشه هیچی حل نمیشه،

    2 دومین موضوعی که احساسات من رو برانگیخته میکنه این هست که اگه توی یک جمعی مورد تمسخر باشم و کسی بخواد منو مسخره کنه بهم میریزیم و نسبت به همه افراد اون جمع بدبین میشم، یجورایی دلم میخواد خرخره اونارو بِجَوَم، البته این موضوع بعد از دوره عزت نفس خیلی کمتر و کمتر شده، اما هنوزم اثارش توی ذهنم هست،

    بعد از تهیه دروه عزت نفس و کار کردن روی آگاهی های این دوره توی خیلی از مسائل جزئی خوب شدم و خیلی راحت میتونم از مسائلی که پیش میاد گذر کنم، اما مسئله‌ای که جلوی رشد و پیشرفت من رو در همه مسائل میگیره عمیق تر از این حرفهاست، خودم هم میدونم که این مسائل نمی‌ذارن من روبه جلو برن، نکته خوبی که درک کردم این هستش که متوجه ترمز مخفی ذهنم شدم، ولی نظم ندارم برای مرتفع کردن این موضوعات،

    .

    منتظر فایل بعدی استاد هستم تا حل این مسائل رو به صورت ریشه ایی توضیح بدن،

    بازهم سپاسگزارم ازتون استاد،

    سپاس از نگاه مهربون دوستان خوبم در این خانواده فوق‌العاده،.

    امضای خدا پای تک تک ارزوهاتون،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مهناز کلاته گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جان زیبا و دوستان همراهم در این سایت بهشتی

    استاد ازتون واقعا سپاسگزارم بابت این وقتی ک میزارید و این اگاهی ها و این نکته های زیبا رو به رایگان با ما به اشتراک میزارید

    خدارو شاکرم ک من رو به شما استاد عزیزم هدایت کرد

    من قبلا خیلی موارد بود ک ب شدت ناراحتم میکرد اما ب لطف الله و لطف شما استاد عزیزم از وقتی با شما اشنا شدم خییییییلی کم شده ‌. اون موردا حذف نشدن اما ب شدت کم شدن و نمیدونید چقدرررر ارامشم در زندگی بیشتر شده

    من نااگاهی دیگران اذیتم میکرد و سعی داشتم بهشون بفهمونم ک زندگی اونطور ک فکر میکنن نیست ک الان ب لطف شما تو این مورد خیلی عالی شدم

    عاقل نبودن افراد و سنجیده رفتار نکردنشون خیلی اذیتم میکنه . تو این مورد هنوز ضعف دارم و کلا کلافه و عصبی میشم از ادمایی ک بدون فکر حرف میزنن و هرچی تو ذهنشونه میریزن بیرون

    انتقاد کردن عصبیم نمیکنه اما کمی ناراحتم میکنه

    قبلا مشکلات مالی خییییلی بهمم میریخت اما این مورد هم ب لطف شما خیلی خوب شده اما هنوز خیلی جا داره میدونم روی باور فراوانی و احساس لیاقتم باید کار کنم ، شرایط مالیم هم بعد از گوش دادن به فایل های شما خیلی بهتر از قبل شده

    موقع تصمیمات بزرگ مالی خیلی نگران میشم اونم بخاطر اتفاقات تلخی بوده ک بعد از ورشکستگی همسرم تجربه کردم ک البته این هم بهتر شده

    وقتی کسی بحث میکنه نمیتونم اروم بشینم همیشه سعی میکنم ک مشکلات دیگران رو حل کنم (تو این مورد هم نسبت ب قبل کمی بهتر شدم اما هنوز خییییلی جا داره) . قبلا کلا خودم رو نسبت ب زندگی طرافیانم خیلی مسئول میدونستم و همیشه اولویت عزیزانم بودن و خودم رو تا حدودی فراموش کرده بودم

    وقتی همسرم کار اشتباهی میکنه ب شدت ناراحت یا عصبانی میشم و سعی دارم ک متوجهش کنم ک کاراش اشتباهه . این مورد رو قبلا نسبت ب خیلیا داشتم الان خیلی عالی پیش رفتم و الان بیشتر نسبت ب رفتارهای همسرم اینجوریم

    وقتایی ک توجه همسرم بهم کم میشه ناراحت میشم

    تو همه ی این موارد خیلی مشکل داشتم ک از زمانی ک روی خودم کار کردم کمتر ناراحت میشم بیشتر ب خودم اهمیت میدم ک نتیجش شد ازادی زمانی بیشتر و کار کردن روی خودم و تجربه ی ارامش بیشتر ، تفریح و لذت بیشتر و شرایط مالی بهتر ، راحت تر ادمای نامناسب رو حذف میکنم ، حرفام رو راحت تر به بقیه میزنم تو این مورد خیلی قبلا ضعیف بودم .

    تمام این اتفاقات از زمانی افتاد ک با شما اشنا شدم ، من از اون مهنازی ک قبلا بود خیلی فاصله گرفتم

    استاد فقط یه چیزی ک ترمزم هست اینه ک پدر و مادر همسرم واقعا الگوشونه ک هربار رفتار اشتباه با دیگران داشته باشن طوری ک تقریبا هیچ کس باهاشون رفت و امد نداره با منم بارها اینکارو کردن و من بخشیدم اما حذفشون نکردم چون با خودم میگم احترام ب پدر و مادر و راضی نگه داشتنشون واجبه اگر من اونا رو حذف کنم همسرم هم کمتر میره و من اینجوری من باعث میشم ی نفر با پدر ومادرش رفتار درستی نداشته باشه و این کار درستی نیست . ممنون میشم استاد یا دوستان در این مورد راهنماییم کنید چون واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

    ب کمک شما حتما این موارد کلا حل میشه و قطعا زندگی عالی تری رو تجربه میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      آزاده گفته:
      مدت عضویت: 2214 روز

      سلام دوست عزیزم چقدر تغییر کردی و این نتیجه کار کردن روی خودت و متعهد بودن به قانون هست ولی مورد آخری که گفتی به نظر من شما با این حس دلسوزی نسبت به پدر و مادر همسرت داری هیچ کمکی بهشون نمی کنی هیچ تازه حتما به خودت و همسرت هم آسیب میزنی به قول استاد وقتی ما تغییر می کنیم جهان ناخودآگاه ما رو به مداری هدایت می کنه که در راستای فرکانس های ما هستند شما هم به این موضوع فکر نکن اونها هم خدا دارند وما مسئول دیگران و حل مشکلاتشون نیستیم تا خودشون تغییر نکنن هیچ چیزی تغییر نمی کنه و این دلسوزی شما یقین بدون نتیجه عکس میده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سامان صالحی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    سلام بر استاد بزرگ و عزیز دل

    درمورو این موضوع مسول دیگران بودن منم خیلی ضربه خوردمو همچنان دارم میخورم

    من تا امروز خودمو مسؤل همسرم میدونستم که باید تمام در خوایت هایی که ازم میکنه و نمیکنه ولی دیگران این شرایط خوبو دارن مسول میدونستم که باید همچی براش اوکی تامین بشه و صادقانه بگم موفق نبودم چون خودم از هدفهای خودم دور میشدم

    من خودمو مسول خوشبختی مادرم برادرام خواهرام اقوامم میدونستم میگفتم اگه مادر مریض شد من باید اول از همه بدوم من باید خوبش کنم من باید…

    با اقواممون که میرفتیم بیرون من براشون جوک میگفتم همه غش میکردن از خنده خودمو مسول میدونستم

    وقتی توماشینم سوار میشدن من باید ولوم اهنگو زیاد میکردم و حالشونو خوب میکردم الان میفهمم گاهی اصن دل و دماغ صدای زیادو نداشتم ولی فیلم بازی میکردم که من خیلی خوشحالم خوشبختم

    وقتی سوارماشینم میشدن من میگفتم باید بهشون خوش بگذره من باید ویراژ میرفتم که خوش بهشون بگذره

    برای تو ماشین من سوار شدن جرو دعوا بود و چون میخاستم با خانومم در مورد قانون و چیزهای خوب صحبت کنیم چون اونا بودن نمیشد حالم گرفته میشد و خود خوری میکردم چرا نمیتونم بهشون ن بگم

    خودمو مسول خوشحال کردن بقیه میدونستم

    الان که قانون رو بهتر درک کردم باید روش کار کنم که من مسول زندگی کسی نیستم هرکسی خودش خدا داره و میتونه درخواست کنه حالش خوب بشه و وو

    من باید به خودم بقبولونم که من مسول همسر مادر خواهر اقوام نیستم هرکسی خودش مسول است

    هرکسی خودش باید گلیم خودشو از اب بکشه بیرون

    من باید رو خودم کار کنم تمرکز بزارم رو خودم کاری به کسی نداشته باشم اگه کاری میخام بکنم در جهت پیشرفت خودم باشه

    خدای بزرگ مارو به راه راست هدایت کن راه کسانی که به انها نعمت دادی ثروت داده ای حال خوب داده ای عزت نفس داده ای ازادی داده ای ارامش و اسایش هردوگیتی داده ای

    خدایا شکرت

    ممنونم استاد بزرگ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام تنها خالق جهان

    سلام خدمت استاد عزیز.من تشکر میکنم این سایت بزرگ رو..مخصوصا کامنت دوستان عزیز..سپاسگزارم

    استاد عزیزم.تو دنیایی که تمام مردم.تمام کلامشون و باوراشون اینه…

    که بازم صبح میشه و بازم شب میشه.نمیدونم چی بخوریم!تمام این خلق هستی رو به پای خوردن و خوابیدن درک کردن…

    همینکه که تمام قرآن در مردم افرادی که ناآگاهند یا ناسپاسند…یا دوزخ را پر خواهم کرد..بیان شده…

    شخص من سپاسگزار این خداوندم که الان دارم این کامنت رو اینجا دلنوشته میکنم…تا برای من ردپایی باشه..که خود شخص من کجاها با چه نگرش و افکاری زندگی میکردم.

    سوال این فایل بهشتی.دنیایی از پاشنه های آشیلم را..مثل قارچ سمی بیرون اورد…

    استاد من تو بحث روابط افتضاح بودم..جوری بود..که میخاستم دست به خودکشی یا فرار بزنم..شب و روزم یکی شده بود..فقط تو پی موقعیتی بودم که فقط برم ناپدید بشم…

    به لطف الهی خداوند دستانمو گرفت و هدابتم کرد تا امروز شاهد اینجور فایلها و پیامهایی از طرف پروردگار بزرگم باشه..من شبانه روز شما را دعا میکنم..و سپاسگزار این خداوندم که این لطف بیکرانشو شامل حالم کرد!…

    و ناگفته نمونه هر روز و هر چند ردز یکبار پاشنها برام تکرار و نیاز به خودسازی داره..که من با درکی که از این سایت برده ام هنوز خیلی جا دارم!

    بریم برای سوال این فایل گرانبها!

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند!؟

    استاد من روابطم با تمام افراد خانواده ام بسیار متشنج..بود…عیب و ایراد از کارشون و نحوه برخورد اونها با من..وجوری که به کتک کاری شدید و خرد کردن وسایل منزلمون میشد..اینقدر جو خونمون متشنج بود فقط بخاطر شخص من که در کودکی بخاطر یسری شرایط که از پدرم به ما القا شده بود…و به خورد شخصیت من رسیده بود…من حالم بد میشد و تا چند مدت هر چند روزی این مشکل پیش میومد!

    نکته بعدی…یه سردرد عصبی دقیقا رگ سیاتیک من پشت کمرم به شدت درد میگرفت و تمام بدنمو دربر میگرفت..به محض اینکه برام این مشکل پیش میومد..عصبانی و ناراحت..و پذیرفته بودم میگیرن شدید گرفتم…

    نکته بعدی..کسی منو مسخره میکرد یا انتقادم میکرد.به شدت بهم میرختیم.فقط میخاستم پوست رو سرش نمونه!دعوای صدایی شدید و با گریه شدید

    نکته بعدی.وابسته شدن به دیگران بصورت شدید.و گاهی کارهای زیادی رو براشون انجام میدادم..و اونا خیلی وظیفه میدونستن.همین باعث شده بود این توجه نداشتن.منو برانگیخته کنه!

    نکته بعد..اعتماد زیاد تو کاری که با اقوامم شراکتی کار میکردیم..تمام کارا رو رو دوش من مینداخت.همین باعث شده بود من تاهد بکار داشته باشم.ولی ایشون بخاطر شرایط خانوادگیش که داشت دیر سر موعد کار میومد..و هزینه نصف میشد از اونطرف کارای بیشترش رو دوش من میفتاد..و یه حس بسیار بدی داشتم!

    ولی پذیرفته بودم من بی لیاقتم..یه حس تنهایی داشتم بطرف وابسته بودم..گفتم اگه ایشون کنارم نباشه من نمیتونم کار کنم..

    نکته بعدی..بازم بدلیل دور شدنم از افراد خانواده ام و مقصر دونستن اونا..و حس وابسته بودنم با شخصی مخالف در اقواممون.که حس برادری بود..این حس باعث شد.که حرفی که باید بینمون رد و بدل بشه با چند بار تکرار و به پشت گوش انداختنش از طرف خودم!..که اخرش من به حس متنفر بودن خودم و ایشون انجام بشه..اون شبی که این اتفاق افتاد.استاد دقیقا رسیدم بهمون چیزی که گفتم ای وای به من….که هر چی میکنم به خودم میکنم.

    نکته بعدی…شرک داشتن به یکی از دوستانم و وابستگی شدید شدید شدید…موقعه ایی که تماس میگرفتم یه مشکل پیش میومد…تمام وقتامو پر کرده بود از ناکامی و دلسردی..

    نکته بعدی…مشتریانی که برای سفارش کارام میومدن.بیشتر افراد آدمهای خیلی خوبی بودن..ولی چند مدت یباری ینفر تو تورم میخورد.تا میخاس پول بده جیگرمو له میکرد..امروز و فردا میکرد..

    نکته بعدی..گیر دادن به نظافت خونه و ریخت پاش شدن توسط افراد خانواده و منم حساس روی کثیفی..چون زیاد تمییز میکنم.و به دعوا کشونده میشد..(بازم هنوز پاشنه اشیلمه).و دقیقا اونا برعکس حرف من عمل میکنن..

    نکته بعد…حقیقت من ادم بسیار گرمایی هستم بعلت شرجی هوا من اصلا نمیتونم لباس بپوشم خانواده ام مخصوصا پدرم با یکی از بردارانم یکم حساسن…یجوری میشه که من احساس بد پیدا میکنم..میخام فرار کنم..

    نکته بعدی ..حس حسادت ..و بیلیاقتی خودم.که واقعا شدید بود..در تمام جنبه ها وقتی که میدیدم افراد توانمتد هستن..من به شدت بهم میرختم.و حالم بد میشد….

    نکته بعدی…یه مورد خاستگاری که میومد دقیقا در مورد همون افرادی که من دوست نداشتم.همون مورد پیش میومد…یا افرادی که شرایطش خیلی خوب بود..یجوی میشد من روم نمیشد جلوی طرف بیاییم خودمو قایم میکردم!..و خودمو بی ارزش میدیدم.و میگفتم من لیاقت اینفرد نیستم.

    دقیقا همین باعث شده بود ارزش و لیاقت ادمهای خوب که از نظر شخصی خودم باشه برام پیش نیاد..دقیقا اون فردی که تو شرایط خوبی بود طبق خاسته من از زندگیم خیلی راحت بره بیرون!..

    همون فردی که من نمیخاستم راحت خاستگاری میکردن.اینم به طرز بسیار دیوانه وار….این موضوع ارزشمندی منو زیر سوال برده بود..و خودمو سرزنش میکردم…

    استاد در پایان صحبتهام!…..

    من فقط تو بحث روابط واقعا وجودمو دگرگون کرده بود چه با افراد خانواده چه دوستان چه اطرافیانم….و نحوه برخورد اونها و سو استفاده کردن.و شراکتی..و بحث اخلاقی همه اینها شدت داشت….و چیز مهمی هم بگم…

    من یه بیماری از بچگی داشتم که مثل خوره تو بدنم بالا و پایین میکرد.استاد دوست ندارم در موردش صحبت کنم.چون خیلی شدت داشت..هر بار میخاستم ترکش کنم.خیلی دوستداشتم همون موقع از خداوند گفتم خدایا میخام تاهد بدم این مسئله رو حل کنم هر بار نمیشه خودت بهم کمک کن…این مورد از بدنم ماک و پاک شد.(خدارو شکر)

    به شکرانه پروردگارم…با توکل به خودش…تمام این تضادها…که بسیار زیاد و متشنج بود..زمین زمان رو ریخته بودم بهم….

    که همه برمیگرده به خانواده و جامعه و مدرسه ایی…که مثل سیمان در درونمون چسبونده بودیمش…همه با لطف پروردگار من 180درجه تغییر کردم..

    خداوند شب نور الهی رو برام روشن کرد..اینقدر هدایت تو خواب برام فرستاد..تا الانم همینجور دیگه دارم طبق قانون پروردگارم جلو میرم..

    استاد شاید مدتها طول بکشه تا این پاشنها حل بشه..ولی یچیزی بگم طی این مدتی که من عضو سایت شما هستم…شب تو خواب خداوند پاشنه هامو بصورت تصویری بهم میگه..

    یه پاشنه ایی داشتم..نقطعه وپاشنه بزرگ من در زندگیم بوده…

    شب با خانم شایسته اومده بودین خونمون از طریق لب تابتون بهم فهموندین…

    میخام بگم تو راه راست خداوند بهم هدایت کرد که بتونم ریشه ها را بیشتر درک کنم و روشون کار کنم….من سپاسگزار این خداوندم که هدایت شدم به سایتی که تونستم رابطمو در تمام زوایا کم کم ریشه کن کنم..

    اون رابطه های متشنج به صلح و دوستی ختم شد…

    چند روزه با توجه به مدارم هر کسی بهم انتقاد کنه.خیلی ارام و و روزه صحبت میگیرم..اصلا در موردش حرف نمیزنم.

    انتقادای شدید از طرف خانواده ام میشه که تو داری وقت تلف میکنی باید اینجوری باشی اینکار رو کنی..ولی من طبق هدایت پیش میرم.و اصلا صحبت نمیکنم..

    به لطف الهی تمام اون پاشنه ها استاد کاملا برطرف شد..چند مورد مثل انتقاد کردن اینجور چیزا مونده که کم کم سعیمو میکنم خیلی خوب عمل کنم…یجوری شدم قبل اینکه وارد یه جمعی باشم سوره حمد میخونم و از خداوند هدایت میخام…و خداوند لطفشو شامل حالم کرده….

    سپاسگزار شما و این سایت گهربارتون هستم.که هر روز که میگذره من یه انسان دیگر و تولدی جدیدی رو خداوند بهم هدیه میده…

    تا ابد که زنده ام پا به پای هدایت الله جلو میرم انشالله بتونم سعادتمند در دنیا و اخرت باشم!به امید الله

    من سپاسگزار این روز پروردگارم هستم.که اینجا در محضر استاد عزیزی قرار گرفته ام.که میتونم با تمام وجودم از ناخواسته های زندگیم که یه عمر گریبان زندگیم بود از بیین ببرمشون…و نیست و نابودش کنم…

    تضادها خیلی موقع داره برام تکرار میشه ولی همینکه میتونم بازیشو درست کار کنم.همین برام کافیه.انشالله بتونم یه روز خریدار این دوره بینظیر بشم استاد.چون میدونم انسان مانند غذا مانند پوشش نیاز به تکرار تکرار تکرار قوانین داره!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1528 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز اول اینکه خیلی ممنونم بابت این فایل و سوالاتی ک مطرح کردید.

    تقریبا مثالهایی ک زدید همشون نفطه ضعفهای من هستن و احساسات بد رو توی من برانگیخته میکنه ولی پررنگ ترینش ک به شدت عصبیم میکنه و خواب و آرامش رو از من میگیره وقتیه ک به کسی بدهکار باشم یعنی با بی پولی و مقروض بودن خیلی بهم میریزم

    یکی دیگه وقتی حس بکنم کسی سرم کلاه گذاشته و از سادگی و اعتمادم سوءاستفاده کرده

    ویکی دیگه وقتی کسی توی خیابون یا طبیعت آشغال بریزه

    و اینکه زمانی ک حق با من باشه ولی نتونم طرف رو قانع کنم و کم بیارم

    بجز مواردی ک شما اشاره کردید این چندتا چیز ک اشاره کردم پررنگ ترینشون هستن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مرضیه لری پور گفته:
    مدت عضویت: 1798 روز

    سلام به اساتید محترم و دوستان عزیزم

    امروز اومدم سایت تا کامنت های جلسه دوم قوانین کشف زندگی رو بخونم اما جلسه دوم الگوهای تکرار شونده نظرم رو جلب کرد و بازش کردم و متعجب شدم از این فایل که جواب درگیری ذهنی و ناراحتی و غمی بود که از دیشب باهاش دست و پنجه نرم می کردم. من دیشب از حرفهای پسرم در مورد من در جمع ناراحت شدم تا جایی که بغض گلوم رو گرفته بود به زور جلوی اشکام رو گرفتم که البته خیلی هم گرفته نشد ولی شاید خیلی جلب توجه نکرد ولی حالم اساسی گرفته شده بود. مدتها بود چنین حال و احساسی رو تجربه نکرده بودم چون مدتیه خیلی روی کارکردن روی خودم وقت می گذارم و تاثیر عوامل بیرونی روی خودم رو کاهش داده بودم اما دیشب عجیب حالم گرفته شد شب با گریه خوابیدم. صبح که بیدار شدم فکر کردم خوبم و تموم شده اما چیزی نگذشته بود دیدم باز حس ناراحتی، دلخوری و عصباتی داره بالا میاد. آخه من که همیشه سعی کردم مادر خوبی باشم کوتاهی نکردم چرا پسرم میگه من مثل مادرای دیگه نیستم توجه بهش ندارم و…. و تلنگری با آموزه های قبلیم بم خورد که در درون خودت دنبال علت باش … فایل جلسه دوم رو باز کردم و کمی که پیش رفتم خیلی خدا رو شکر کردم چون تلنگر رو قوی تر کرد و بم گفت آره تو در درون خودت چیزی داری که گهگاهی با این برخورد از سمت فرزندانت مواجه میشی و بله داشتم و دارم. من خودم خودم رو سرزنش می کنم که باید اون زمان برای فرزندانم این کار رو می کردم اون زمان باید اون کار رو و… بیشتر به نکرده هام که البته طبیعی و هم سطح اگاهی اون زمانم بود توجه می کردم تا کرده هام. خودم خودم رو مادر موفقی نمی دونم پس شنیدن هر چندوقت یکبار اون حرفا طبیعیه. جهان بیرون آینه درون ماست. امیدوارم بتونم روی این باور و باورهای مشابهی که اتفاقات رو برای ما رقم می زنند کار کنم و کم کم اصلاح و جایگزین شون کنم با باورهای هماهنگ با خواسته هام. تمام فایل سرشار از یادگیری وتلنگر بود لذت بردم. نکته خیلی تامل برانگیز دیگه ای که گفته شد:واقعا خودم به خودم چقدر قول دادم و عمل نکردم پس چرا به دیگران تعمیم نمیدم که هی فقط قول میدن ولی من بازم اعتماد می کنم. خدا را بی نهایت برای این هدایت این یادگیری و تلنگر عالی سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رضا ملتفت گفته:
      مدت عضویت: 1984 روز

      سلام به شما مرضیه خانم، دوست عزیزم، مادر نمونه، امیدوارم حالتون عالی باشه.

      تحسینتون میکنم بخاطر کامنت فوق العاده تون. کامنت تون به من نشون داد که من در اعماق وجودم چه باوری دارم که یه اتفاق ناخواسته هر چند وقت یکبار برام تکرار میشه.

      اون اتفاق این بود که هر چند وقت اعضای خانواده ام بهم میگن آزمون استخدامی شرکت کن، بخدا آموزش و پرورش خوبه، مثلا آزمون پالایشگاه میدی، یه حقوق ثابت خوبی داری، یه زندگی راحتی داری، یه کمکی هم به ما میکنی.

      من دیدم که خودم رو مسئول زندگی اعضای خانواده ام به خصوص پدر و مادرم میدونم و دوست دارم مثلا از لحاظ مالی کمکشون کنم و وقتی بهش فکر میکنم احساسم بد میشه که انتظاری که ازم میره رو برآورده نکردم. درحالیکه من مسئول زندگی خودم هستم و هر کسی مسئول زندگی خودشه، ممکنه این دیدگاه به نظر ظالمانه بیاد، یعنی چی؟ یعنی نمیخوای کمکشون کنی؟ براشون دلسوزی کنی؟ اونها اعضای خانواده من هستن، خیلی دوستشون دارم، بهشون احترام میذارم، اما این زندگی منه و من راضیم و من مسئول زندگی خودم هستم و اونها اونطور که میخوان زندگی خودشون رو میسازن، خدا قدرت خلق زندگی هرکسی رو به خودش داده. به نظر من لازم نیست این حرف ها رو به اعضای خانواده ام بگم و فکر کنم که ممکنه چقدر از شنیدن این صحبت ها ناراحت بشن، این حرفها رو به خودم میزنم و به این صورت سعی میکنم مسئولیت تمام اتفاقات زندگیم رو بپذیرم.

      خدا رو شکر میکنم که نسبت به قبل بهتر شدم و اون اتفاق هم کمتر شده، به اندازه ای که من تغییر کردم، اما هنوز هم هست و خوندن کامنت شما خیلی به من کمک کرد که واقعا جهان بیرون آینه درون منه.

      ممنونم از شما دوست عزیزم بخاطر کامنت ارزشمندتون.

      در مدار خدای بزرگ مانا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    محمد ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 3729 روز

    سلام استاد عزیزم.عاشقتم.این فایل یکی از بی نظیرترین فایلهای زندگیم بود.

    استاد من وقتی زیاد رو باورهای اعتماد به نفس کار میکنم مثلا به خودم میگم من آدم ارزشمندی هستم آدمهایی به پستم میخورن که وقتی از کنارشون رو میشم آب دهنشونو تف میکنن و بعضی وقتها هم تیکه میندازن.این جور موقها هست که به شدت عصبانی میشم و احساس سرخوردگی و نا امنی میکنم.احساس میکنم الان طرف میخوات دعوا راه بندازه و به ناچار درگیر شم.

    استاد یه موضوع دیگه ای که خیلی عصبانیم می‌کنه اینه که وقتی حالم خیلی خوبه و دارم لذت میبرم همون موقع یه اتفاقی میوفته و حالم به شدت گرفته میشه.مثلا تو خواب عمیق هستم و قشنگ لذتشو میفهمم و همون موقع مامانم میاد شروع می‌کنه به ظرف شستن و من از خواب می پرم و به شدت عصبانی میشم.تا همون موقع داداشم یه کلیپ روشن می‌کنه و من شش متر از خواب می پرم بالا.

    با مثلا تو ماشین یه موسیقی گذاشتم و دارم حال میکنم و یهو یه آدم از راه میرسه و میپیچه جلوم.

    با مثلا می‌خوام یه زید توپ شماره بدم سر و کله یه آدم مزاحم از راه میرسه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رضا ملتفت گفته:
      مدت عضویت: 1984 روز

      سلام به شما آقا محمد گل، امیدوارم حالتون عالی باشه.

      تحسینتون میکنم که اینقدر اتفاقات زندگیت رو صادقانه نوشتی، دوست عزیز وقتی به این اتفاقات فکر کردم، گفتم شاید در درونتون باور داشته باشید که پایان هر اتفاق خوشی، زجر و گریه و ناخوشی و مزاحمته. درحالیکه باید به خودتون بگید اگر مسیرم درست باشه، شادی و لذت و فرکانس خوب فقط باعث اتفاقات خوب بیشتر میشه و ناراحتی و غم و احساس بد، باعث اتفاقات بدتر در آینده میشه، همون قانون که میگه احساس خوب، اتفاقات خوب و احساس بد، اتفاقات بد رو رقم میزنه. مثل اینکه بگید ثروت نتیجه یه مسیر درسته، همه آدمهای ثروتمند تکاملشون رو طی کردن و از راه درست به ثروت رسیدن. به قول استاد به خودمون بگیم اگر بعد از اتفاق خوب، اتفاق بد میوفته یا یه رابطه شکل میگیره، همه چیز خوبه و بعد یهو رابطه خراب میشه، نه به خاطر اینه که قانون میگه پایان هر عشقی نفرته، به خاطر اینه که من مسیر اشتباهی رو رفتم و باورهای نادرستی داشتم که این اتفاق افتاده. نمیشه یه مسیر درست باشه ولی نتیجه ای حاصل نشه که هیچ، تازه بعد از اتفاق خوب هم یه اتفاق ناخوشایند بیوفته، اگر اتفاق بد میوفته چون باورم ایراد داره.

      دوست عزیز پایان هر اتفاق خوبی، اتفاق خوب و احساس خوب بیشتره و اگر اتفاق بد میوفته، پا رو از این هم فراتر بذار و بگو اون اتفاق به ظاهر بد هم به نفع منه، الخیر فی ما وقع. آن چیز که مرا نکشد قویترم خواهد ساخت. اگر هنوز زنده ام پس یعنی قوی تر شدم و از اون اتفاقات به ظاهر بد درس هاش رو یاد میگیرم و پیش میرم.

      ممنونم بخاطر کامنت قشنگت آقا محمد.

      شاد و سلامت باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    معین کوه پیما گفته:
    مدت عضویت: 1310 روز

    سلام دو صد سلام بر همه دوستان عزیز و استاد و مریم خانم

    عجب فایلی بود این فایل کیف کردم

    واقعا ادم رو به فکر میبره این فایل ها

    در مورد سوال

    این چیزی که این چند وقته درکش کردم اینه صاحب کار برام پول دیر واریز میکنه یک کاری میکنن من اینقد پیگیر بشم تا واریز کنن ، اصلا خوشم نمیاد از این کارشون و نه اینکه نخوان بدن ها یک اتفاق های پیش می افته که خنده داره

    مثلا یکبار میگه تصادف کردم یکبار گوشیش گم شده

    یکبار کارت بانکی

    خلاصه واقعا کلافم میکنن و فهمیدم اینا اتفاق نیستن من خودم دارم این شرایط رو میسازم

    این اتفاق و این فایل واقعا برام جالب بود و چند وقتی میشه کامنت نذاشتم

    خوب یک اتفاق تکرار شونده دیگه

    هر چند وقت یکبار مسیرم رو گم میکنم و نمیدونم باید چکار کنم و بی حال میشم و از همه چی دور میشم

    از همه مهم تر فکر کنم همین باشه

    مثلا الان چند وقتی بود که مسیرم رو گم کرده بودم و نمیدونستم باید چکار کنم

    یکی دیگه موجودیم سریع خالی میشه و برای خودم هیچی نخریدم ولی خالی میشه

    بزن بریم برای سوال

    خوب من شدید ترین احساس

    وقتایی که توهین میشه به خانوادم

    وقتایی که باهام الکی شوخی میکنن

    وقتایی که الکی حرف میزنن

    وقتایی که امتحان های مدارس بود

    وقتایی که دیر حقوقم واریز میشه

    وقتایی که اون کاری که باید اون روز انجام میدادم انجام نمیدم

    وقتایی که اتفاق های بد می افته مثل نداشتن پول

    وقتایی که به سربازی فکر میکنم

    وقتایی که کار های بقیه دوستانم رو نگاه میکنم

    وقتایی که فکر میکنم عقب افتادم در باره هوش مصنوعی و تمرین های طراحی

    وقتایی که راکتم

    وقتایی که بی هدف میشم

    وقتایی که میبینم بعضی از افراد بچه بازی درمیارن

    وقتایی که من کارم رو درست انجام بدم و هم تیمی یا فرد صاحب کار درست انجام نده و به موقع تحویل ندن

    وقتایی که نمیتونم خواسته خودم و خانوادم رو تحقق بدم

    وقتایی که هوا گرم میشه

    وقتایی که افراد مقایسه کنن منو

    وقتایی که سیستمم هنگ میکنه

    وقتایی که دیگران خودشون رو با من مقایسه میکنن و افسوس میخورن

    وقتایی که افراد تلاش منو نمیبینن

    وقتایی که خودم رو کوچیک نشون میدم

    وقتایی که نتونم برای شرایطی کار کنم

    وقتایی که بیش از حد افراد خوبی میکنن مثلا به پرنده یا لوس میکنن

    وقتایی که افراد منم منم کنان رو میبینم

    وقتایی که افرادی رو میبینم که به خواسته من رسیدن ولی من نتونستم

    وقتایی که از قانون سرپیچی میکنم

    وقتایی که فایل گوش نمیدم و میرم توی برزخ

    وقتایی که الکی هدر میدم

    وقتایی که نمیتونم با دیگران به خوبی صحبت کنم مخصوصا در مورد توانایی هام

    وقتایی که نمیتونم بگم نه

    وقتایی که نیمتونم با جنس مخالف صحبت کنم

    وقتایی نتونم تجسم کنم

    وقتایی که باید صبر کنم برای چیزی

    وقتایی که میترسم از افراد به ظاهر قدرتمند

    وقتایی که خوب نیمتونم تمرکز کنم

    وقتایی که حوصله ندارم

    وقتایی که احساسی تصمیم میگیرم

    وقتایی که نمیتونم به خوبی تصمیم بگیرم

    وقتایی که به خواستم نمیرسم

    تا اینجا همین هارو تونستم درک کنم

    دوستان این هایی که گفتم زیاد بعضی هاشون حالم رو بد نمیکنن ولی بعضی هاشون واقعا حالم رو بد میکنن

    خیلی ممنونم استاد و دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ابوالحسن جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    بنام خدای زیبایی ها

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و برو بچه های سایت

    من متاسفانه نزدیک دو هفته از ساایت فاصله گرفتم که ضربشم خوردم البته فایلای قبلی که دانلود کرده بودمو گوش میدادما ولی خب خوندن کامنت ها و امتیاز دادن و ریپلای زدن کامنت دوستان خیلی برام موثره و کمک میکنه اروم و با انرژی باشم

    گوش دادن و دیدن فایل های استاد حتی اگه توی اون فرکانس هم نباشیم بازم روی ما تاثیر میزاره و کمکمون میکنه بیاییم داخل مسیر ، استاد چقد سوالاتت کمک کننده تا درون خودمونو و نقاط ضعفمونو بیشتر بشناسیم و درون خودمونو کاوش کنیم ،یک ضرب المثل قدیمی هست که میگه کرم از توی خوده سیبه بخدا

    منکه هربار فایلاتونو گوش میکنم بیشتر و بیشتر پی میبرم ینی اساس اموزشاتونم همینه دیگه باید داخلمون درست بشه وگرنه بیرون همه چی ردیفه باید ترمز ها و باورهای زنگ زده هروز روغن کاری بشن اول اینکه گاز الکی ندیدم لاستیکامون ساییده میشه و انرژیمون از دست میره با خنده خخخ

    بعدشم منکه میدونم مشکلاتو افکار منفی و کلی باور زنگ زده دارم پس اونارو باید درست کنم باید ذهنمو ازون قفسی که ساختم بیارم بیرون و با جای گزین کردن باور های درست جای اونا اولا انرژیمو هدر ندم بعدشم خیلی راحت تر و هدایتی تر به هدفم برسم

    چن روزی میشه که برای ایندم و تشکیل خانواده دارم پا پیش میزارم استاد ،من کلا ادمیم که از کاه کوه میسازم هنوز حرکت نکردم کلی ترس دارم

    خانواده دختری که خیلی هدایتی و خداگونه مهرمون به دل همدیگه نشسته و دستان خدا دارن منو هدایت میکنن تا ازدواج کنم

    یک خورده از نگاه من سخت گیر هستن و پول بیشتری لازم دارم تا خوشبختش کنم اونقد این دوسه روز فکر کردم که مغزم داشت میپوکید تا این فایل به کمکم اومد تا یخورده اروم بشم و بگم حسن خان همه چی داخل خودته

    پاشو باوراتو درست کن ذهنتو ازاد کن روی خودت کار کن پا روی ترسات بزار و نترس برو جلو با خودم گفتم خدایا منکه الان هیچی ندارم ولی میخام ایمانمو نشون بدم برم جلو و اردواج کنم

    شاید بزرگترین حالتی که احساساتمو برانگیخته میکنه و منو بهم میریزه حرکتای جدید کردن و تصمیمای بزرگ گرفتنه همون اور تینکینگ بیش از حد بهش فکر میکنم راهو برای خودم میبندم توی ذهنم بعدش نا امید میشم و سر درد میشم ینی هنوز کاری نکردم از قبلش کلی فکرای منفیو الکی میکنم تا اینکه یا از تصمیم منصرف میشم یا اینکه بعد چنبار تلاش نصفه نیمه بیخیالش میشم که این سمه برام

    از بی معرفتی هم خیلی بدم میاد و ناراحت میشم مثلا اینکه من به همه پول قرض دادم ولی نوبت منکه شد اونا نداشتن قرض بدن خب ایا این به داخل خودم برنمیگرده ایا خودم از قبلش بهش فکر کرده بودم یا نه ،خدا شاهده انتظار بی معرفتیو از قبلش توی خودم اماده کرده بود که برام اتفاق افتاد

    استاد قیمت فایلای رایگانتون خیلی زیاده چه برسه به اینکه بخاییم از دورهاتون استفاده کنیم ممنون ازت استاد بزرگ ترین دست اوردی که فایلاتون بعداز ارامش دادن برای من داره اوردن حس شورو شوق در منه برای حرکت کردن و جلو رفتن

    بی نهایت سپاسگزارم باید فایل بعدی که گذاشتین حتما گوش کنم که پر از آگاهی و خودشناسی هستش

    در پناه رب العالمین صبور و عمل گرا باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: