پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 59

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Pari گفته:
    مدت عضویت: 2832 روز

    بنام خداوند هدایتگر

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم مریم جانم و دوستان گرامی

    بعد از یکی دو ماه وقفه امروز خداوند هدایتم کرد به این فایل ارزشمند و این فرصت نصیبم شد که کامنت بزارم و به سوالات جواب بدم

    الگوهای تکرار شونده در زندگی من ، موردی هست که همیشه آزارم داده از آنجا که تمام اتفاقات و شرایط زندگی من حاصل افکار و فرکانس های خودم هست پس وقتی این الگوها تو زندگیم هست یعنی من این فرکانس رو فرستادم تو این مدار هستم ناآگاهانه توجهم به ناخواسته هاست.

    الگوهای تکرار شونده زندگی من:

    1_ همیشه افرادی جذب من میشن که ازم کوچکترن از لحاظ سنی

    2_ متاسفانه دوروبرم پر از آدم هایی هست که اهل غر زدن ، همش سرزنش ، انرژی منفی ، غیبت کردن هستند و من برای اینکه این انرژی ها سمت من نیان ازشون فاصله میگیرم

    2_ افراد بیشتر برا این با من حرف میزنن که مشکلشونو حل کنم یا باهام درد دل کنند که شدیدا مخالف این قضیه هستم. وقتی مشکلشون حل شد دیگه نه تماسی نه صحبتی فقط اونموقع بهم ارزش میدن اهمیت قائل میشن که کارشون بهم افتاده باشه

    3_همیشه بهترین نظرها رو میدم ولی هیشکی به نظرم اهمیت نمیده یعنی افرادی که تو زندگیم هستن خونواده همکاران دوستان همشون این ویژگی ها را

    دارن

    4_ افراد در قبالم قدرنشناسن قدر کارایی که انجام میدمو نمیدونن و فک میکنن وظیفس نمک نشناسن این الگو خیلی خیلی واضح هست تو زندگیم

    5_هر چقدم ثروتمند باشن همیشه بی پولن از بی پولی و نداری حرف میزنن

    6_بیشتر مواقع با من با خشونت حرف میزنن

    این الگوهای آزار دهنده بهم نشون میده که من حتما یه چیزی تو وجودم هست که اینجور افراد رو جذب میکنم آزار دهنده هست چون بهم نشون میده من هنوز هیچ قدمی برا تغییر ورنداشتم یا هیچ تغییری تو باورام ایجاد نشده

    استاد عزیزم این فایل هاتون ارزشمندترین دارایی های زندگیم هستن شما اولین شخص زندگیم هستین که با باورهایی متفاوت از بقیه تو زندگیمین و دقیقا وقتی فرکانسام میاد پایین وجود شما تو زندگیم کمرنگ میشه زود مغزم پیغام میده که باید یه کاری کنم

    فایل هاتون وجودتون صحبتاتون ارزشمنده اما وقتی عملی توش نباشه نتیجه ای هم نداره شاید مثال واضح جمله معروف شماست ایمانی که عمل نیاورد بدرد چیزی نمیخوره

    خداوند رو سپاسگزارم که بعد از چند ماهه وقفه دوباره منو به این مسیر هدایت کرد خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    به نام ارباب جهان

    الهی صد هزار مرتبه شکرت که یک فرصت دوباره بهم دادی که بیام و یک کامنت دیگه ( یک ردپا برای خودم) در این در این فایل زیبا و پر از اگاهی بگذارم ازت سپاس گزارم الهی شکرت

    سلام به همه دوستان عزیزم سلام به دو استاد عزیزم اقای عباسمنش و خانم شایسته عزیز امید وارم همه عزیزان دل هر جا هستین حال دلتون عالی باشه .

    1- اول اینکه خیلی مقدمه این فایل اگاهی داشت مخصوصا بحث اینکه (( چرا یکسری الگو در زندگی ما تکرار میشوند )) و خیلی مثال زدید استاد عزیز ممنونم از شما و اینکه واقعا ایا من یک مشکلی دارم یا طرف مقابلم یا اون اتفاق ؟ ایا من هستم خالق شرایطم یا برگی در باد هستم ؟ ایا من هستم که با باور های خوب یا بدم دارم این اتفاق رو خلق میکنم یا یک مورد کاملا طبیعیه ؟ ایا من باید یک تغییر درونی بکنم یا مشکل از جامعه از اقتصاد یا هزارن اتفاق و مسئله دیگه ….

    من خیلی سپاس گزار و ممنون هستم از استاد عزیزم که این سوالات زیبا و هوشمندانه رو مطرح می کنید و در مورد جواب به سوال همین که سما سوالو مطرح کردید من دیدم که

    ای وای من . من چقدر باگ و ایرادات دارم چه باور های نادرستی در این سر من میچرخند و کار انجام می دهند اما من خیلی خوشحال هستم و خداوند رو سپاس گزارم که تونستم این باور ها رو سناشی کنم و سپاس گزار خداوندم که من رو هدایت کرد به این فایل الهی شکرت

    2- چقدر خوبه که من ایراداتم رو بشناسم .

    این همون قدم اصلی بود که استاد مطرح کردند که من بتونم الگو هام رو (( شناسایی )) کنم خدا رو شکر که من متوجه ایرادم شدم حالا وقت اقدام کردنه حالا وقت تغییر باور های من در مورد اون مسئله است حالا باید من یک تغییری در خودم ایجاد کنم نه بیرون از خودم حالا وقتشه که یک نگاهی به این صندوقچه ذهنم بندازم ببینم چه خبره توش .

    3- من این جمله استاد رو خیلی دوست دارم که میگه اگه این اتفاق یا این شرایط یا هر موردی که هست . ایا برای همه داره اتفاق می افته یا برای یکسری از افراد ؟ ایا من هستم که فکر میکنم این طبیعیه ولی برای بعضی از افراد این شرایط بلعکس ؟ ایا من باید تغییر کنم یا این اتفاق رو به عنوان بخشی از یک مسئله پذیرفتم ؟ و همه اینا که باید از خودمون سوال بپرسیم .

    4- در مورد سوال این جلسه بعد از این اگاهی های نابی که من فهمیدمشون و امادشون بودم اینکه کجا احساس شدیدتری در ما بر انگیخته میشه ؟

    خب من خیلی از ایرادام وقتی این سوال مطرح شد فهمیدم و اصلا قبلا حتی فکر هم نکرده بودم که چرا واقعا این اینجوریه ایا باور مشکل نداره خب خیلی ذهنم رو تکون داد

    یک موردش این بود که اگر من می خوام برم بیرون حتما باید مقدار زیادی پول داشته باشم و اگر کمتر از اون چیزی که من مدنظرمه باشه احساس خخیلی بدی میکنم حس میکنم ادم کمی هستم و کسی ادم حسابم نکنه و اینا …

    مورد دوم اینکه من حتما وقتی میرم بیرون باید لباسم روی مد باشه و بروز باشه یا وقتی مهمونی یا جایی میخوایم بریم حتما باید لباسم خیلی خوب باشه مثلا خیلی باکلاس و اینا ….

    و خیلی چیزای دیگه که واقعا از این که فهمیدمشون خیلی خوشحالم ولی اونقدر اعتماد به نفس عزت نفس ندارم که بیام مطرحشون کنم .

    از اینکه این جلسه رو اماده کردین خیلی ممنونم امید وارم هر جا که هستید در پناه خدای مهربان باشید و حال دلتون عالی باشه

    سایه ارباب بالاسرتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    مهتاب کلیچ گفته:
    مدت عضویت: 2505 روز

    سلام مجدد

    داشتم دیدگاه قبلیم رو کامل میکردم که مدت زمان ویرایش دیدگاه تموم شد.

    مسیله ای که باعث افسردگی و یاس در وجودم میشه همیم مطالعه و تلاش زیاد است که آهرش منو به هیچ‌جا نمیرسونه، بیش از 14 ساعت کار میکنم، تقریبا 12 ساعت فول تایم سرکارم روزی 2 ساعت هم در حوزه اطلاعت کار و شغلم مطالعه و تمرین و تکرار دارم.لازن به ذکره که من مدرس نرم افزارهای گرافیکی و آفیس هستم ، در سطح پیشرفته تغیرات نرم افزارها زیاد شده و من مجبورم که همیشه در حال مطالعه باشم تا مواردی که تدریس میکنم نیاز دانش پذیر و بر طرف بکنه و همین به روز کردن مدام و پیوسته اطلاعاتم انرژی زیادی ازم میگیره و این در صورتیکه که با وجود این همه زحمت و تلاش درآمدم حتی کفاف یک زندگی معمولی رو بهم نامیده.

    مثال دیگه در این حوزه همین عضو بودنم در سایت شماست، تقریبا هر روز من با صدای شما در فایل هاتون آغاز میشه، هر فایل صوتی شما رو چند بار گوش میدم حداقل تا سه بار گوش نکنم سراغ فایل بعدی نمی‌رم در مدت این مدتی که در سایت عضو بودم شاید بالای 90 درصد فایل های رایگانتون رو گوش کردم و دیدم ولی نتیجه و اثرشون نسبت به عملکردم ضعیف بوده، فکر میکردم که تغیرات مثبتی در زندگیم رخ داده ولی انگار خودم رو‌ گول میزدم.

    تنهایی و کار کردن در زمان های زیاد و کم پولی قطعا نتیجه این همه آگاهی های خوب نمیتونه باشه.

    تقریبا هر شب به تفسیر قرآن گوش میدم (مطالعه قرآن هم به دلیل تاثیرپذیری از صحبت های شما و دیدن تغیرات مثبتتون در اثر توحیدی عمل کردنتون بوده) ولی تقریبا از خدا دورم و احساس میکنم منو فراموش کرده یا من لیاقت نزدیکی بهش رو‌ ندارم.

    بعضی وقت ها از عبادت کردن هم خسته میشم.

    استاد یکی دو مورد دیدگاههای دوستان رو مطالعه کردم ولی لبریزم از اینکه بخوام حال بد دیگران رو ببینم احساس بو‌و نامزدی بهم دست میده و این باور که افراد مثل شما که توانستند به خواستشون برسند و از زندگی لذت ببرند قدرت و راهکاری رو بلند که ما هرگز به اون دسترسی نداریم و علی رغم تلاش زیاد نتیجه هامون خیلی کمه، استاد من تلاش میکنم ولی سطل بارونم خیلی کوچیکه در همه حوزه ها…

    بارها به خدا گفتم من باور ندارم گنجشک روزی هستم ولی انگار که هستم…

    این بیشترین پترنی هست که در زندگیم تکرار میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فتانه نریمانی گفته:
      مدت عضویت: 947 روز

      سلام دوست عزیز

      من کامنت شما رو خواندم تمام ترمز های ذهنی شما از داخل پیام هاتون مشخص

      شما درست هست که فایل های استاد بزرگوار گوش میدید ولی تلاشی برای عوض کردن باور هاتون ندارید

      شما اولین باور اشتباهتون درمورد خداست چون عدم لیاقت دارین احساس گناهکار بودن .و باور اینکه خدا شمارو فراموش کرده و….

      باید هروز تحط هر شرایطی این باور جایگزین کنید

      دست من در دست خداوند هست من روح پاک خداوند هستم خداوند از رگ گردن به من نزدیک تر هست.

      خداوند هیچ وقت من را فراموش نمیکند و هر لحظه من را هدایت حمایت و حفاظت میکند ..و شکر گذاری کنید …

      و نکته دوم اینه که شما عبادت از روی عشق بی قید شرط برای خداوند انجام نمیدید البته که نه برای خدا برای خودت هست زود خسته میشید

      راهکار اینه عبادت برای عشق خدا و آرامش روحتون انجام بدید و هر لحظه از خداوند آرامش بخواید

      نکته سوم اینه خودتون قبول ندارید خودتون دور میدونید ذر صورتی که استاد گفت شما ختی با پیامبران هم فرقی نداره همگی روحی از خدا هستند منتهی اونا خودشون باور کردن شما هم خودتون باور کنید

      نکنه چهارم باور اشتباه گنجشک روزی

      بیاید اینو از ذهنتون عوض کنید بگید اره گنجشک روزیم چرا چون گنجشک راحت بی دردسر روزیش میگیره خدا از غیب براش میرسونه تلاش نمیکنه برا روزی چون به خدا اعتماد داره

      درگیر روزی پیدا کردن نیست همیشه در همه حال روزی اون از جانب خدا میاد پس منم گنجشک روزیم به راحتی روزی میاد سمتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    ســــــمـــــیـــه گفته:
    مدت عضویت: 1469 روز

    به نام خدای هدایتگرم به این مسیر زیبا .

    باسلام به استاد دانا و فهیمم ،به دوستان عزیزم در این مکتب ،که با خوندن کلمه به کلمه ،کامنتهاشون ،دنیایی از آگاهی وارد زندگیم میشه .

    استاد من تا چند وقت پیش ،سر هر مسئله ی کوچیک و ناچیزی به شدت عصبانی میشدم ,در حد که به خودم آسیب میزدم ،داد و بیداد میکردم . وسیله های دم دستم رو پرت میکردم .ولی

    الان با ابن فایل متوجه شدم که من خیلی وقته دیگه تو زندگی آرامم و اون حد از عصبانیت رو حدود یک سالی هست تجربه نکردم ،و در حد خیلی خیلی کم

    که همه رو مدیون شما و آموزشهای شما هستم . من تمام وقتم رو تو سایت میگذرونم .

    تمام افراد منفی اطرافم رو حذف کردم .

    الان که میبینم ،چقدر نسبت به گذشته ام تغییر کردم ،گاهی باورم نمیشه .

    من با زمین و زمان در گیر بود .

    ولی الان زندگیم جور دیگه ایی شده ،صبور شدم ،دیگران رو بهتر درک میکنم و از هر ناخواسته ای اعراض میکنم ،سعی در تغییر دیگران ندارم ،

    و مشغول خودمم

    انگار فقط خودم رو تو این دنیا میبینم .

    چه شرایطی قوی ترین احساسات شما رو برانگیخته می‌کنه ؟!

    دخالت کردن تو زندگی بچه ها ،به بهانه ایی که فکر میکردم من به عنوان یک مادر ،مسئول خوشبخت کردن اونهام

    سخت گیری تو درس خواندن

    سخت گیری در نظم و انضباط

    و خیلی خیلی گیر دادن های الکی ،که باعث میشد همیشه عصبانی باشم و در حال داد و بیداد های الکی

    که خدا رو صد هزار مرتبه شکرت ،که فهمیدم که من فقط باید روی خودم کار کنم و اونها رو در زندگی به حال خودشون بزارم تا مسیر شون رو پیدا کنند .

    من یک انسانم باید به فکر ،شاد بودن و لذت بردن از زندگی خودم باشم ،نه این که کل وقتم رو صرف بچه ها کنم .

    مورد دیگه این که ،از جون و دل برای دیگران مایه میزاشتم ،اخر سر میدیم که طلبکار هم شدن و این همه بر میگشت به کمبود عزت نفسم

    ولی

    خدارو هزاران بار شکرت ،الان دیگه هیچ ربطی به گذشته ندارم و خیلی راحت به طرف مقابلم نه میگم

    و فردین بازیی برای کسی در نمیارم . اولویت زندگیم راحتی خودم .

    خدا رو صد هزار مرتبه شکرت

    مورد دیگه ،زمانی که از نظر مالی ،کم می آوردم خیلی خیلی عصبانی میشدم و حالم بده بود .

    ولی نمی‌دونم چرا الان اگه به چنین موردی بر بخورم خیلی آرامم و سعی میکنم از همون چیزی که دارم لذت ببرم و بقیه رو میسپارم به خدای روزی دهنده ام .

    در حال حاضر تنها چیزی که تمرکزم رو خیلی گرفته و باعث حال بدم میشه ،این که با تعهدی که به دوره سلامتی داشتم و نتایج بسیار حیرت انگیزی که از این دوره گرفتم ،گاهی اوقات تقلب میکنم ،وبعدش به شدت از دست خودم عصبانی میشم. به خودم قول میدم که تکرار نشه ولی بعد چند وقت تکرار میشه .

    چند روز نشستم و دارم اهرم رنج و لذت رو هی کار میکنم و با خودم تکرار میکنم که با رعایت نکردن ،تمام ابن نتایج از بین میره هااااااا،

    استاد بارها گفتی بچه ها ،مواظب باشید که اگه از دستتون در بره ،رفته ها ،سختع برگردین

    الان این حرفتان رو درک میکنم .

    خدایا کمکم کن ،در ابن مسیر زیبایی سلامتی ،مثل گذشته متعهد باشم

    میدونم وقتی هدفی داشته باشم تو هدایتم می‌کنی به شر ط این که من این مسیر درست ،ادامه بدم تا نتایجم بزرگ و بزرگ تر بشه .

    خدایا شکرت روزی هزاران بار برای دوره قانون سلامتی .

    خدایا هزاران بار شکرت برای تعهدی بالای که تو این یک سال و اندی داشتم .

    خدایا شکرت برای بدن سالم و سبک و پر انرژی ام

    خدایا هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    بیت اله دوستی اوج گفته:
    مدت عضویت: 1200 روز

    سلام درود خدمت استاد عزیز و همسر گرامی تون 2سال پیش تمام موارد تقریبا طبق سوال های گفته شده توسط شما استاد داشتم با توجه به مشکلاتی در خانواده داشتم با همسر

    من قانون 12قدم و قانون سلامتی و کشف قوانین از سایت خریدم و استفاده کردم الان هم در کشف قوانین هستم اتفاقا زیبا برام رخ مید کد نویسی که انجام میدم و اگر چیزهای ناحالل که خیلی کم هست رخ بده فقط مثبت شو‌ پیدا میکنم این چه درسی برای من داره و میتونم ازش مثبت در بیام یا درسشو بگیرم من موارد نازیبا بود برخوردم مناسب نبود با عصبانیت و کلا احساس شادی نداشتن تا آرامی موارد شیطانی الان تمام تصمیمات بهم احساس خوب بده و

    آرامش داشتم انجام میدم الخیر فی ماوقع هست هر اتفاقی بیوفته همون اتفاق خوبس خدارو سپاس گذارم پسرم و دخترم رو دارم البته اول خدای مهربانم رو دارم خدارو شکر میکنم از این همه نعمتی دارم و به خداوند اینقدر نزدیک شدم نمیشه احساس نزدیک بودن رو بیان کرد فقط خدارو شکر که خداوند شمارو که یکی از دستهای زیبایی خداوند هستید البته خانم شایسته هم همینطور سر ره من قرار داد با توجه به توجه به آگاهی کانون توجه من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مهتاب کلیچ گفته:
    مدت عضویت: 2505 روز

    به نام رب

    سلام بر استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته گرامی و آگاه

    سلام بر دوستان هم فرکانس و در حال رشدم

    پاشنه آشیل من در روابط هست، اصلا نمی‌دونم از کجا شروع کنم. فرد به شدت حساس و زود رنجی هستم و پترن های تکرار شونده زیادی را در زندگی تجربه کردم، وجود فردی نامناسب در زندگی به عنوان پارتنر عاطفی، کلا به لحاظ روابط زمان کوتاهی با دیگران روابط گرم‌ و صمیمی دارم و بعد از مدت کوتاهی روابطم به سردی و دوری منجر میشه حتی با اعضای خانواده.

    بعد از مدتی به خودم اومدم متوجه این موضوع شدم که برای دوری از ناراحتی و تلخی و تحمل ترک وابستگیم به دیگران دیگه هیچ کسی رو ندارم و با کسی ارتباط برقرار نمیکنم. مدتهاست که تنهام و همه زمان خودم رو با کار و شغلم پر کردم.

    با اعضای خانواده مادر و پسر و خواهرم هم به دلیل که امکان ترکشون نیست در ارتباطم، هرزگاهی همدیگه رو میبینیم و دورادور در ارتباطم…

    الگوی تکرار شونده دیگری که دارم حتی با وجود پول زیاد با به بی پولی و اجبار به کم کردن هزینه میرسم.

    مثلاً اگر در حال حاضر پول در حسابم به حد کافی هست طلایی رو میخرم بعد بالافاصله هزینه های پیش بینی نشده یکی بعد از دیگری پیش میاد که من مجبورم به سختی از پس این هزینه ها بر بیام و حتی شاید مجبور به فروش همان طلایی بشم که به عنوان پس انداز خریده بودم.

    حرف و نظر دیگران مخصوصا افرادی که بهشون علاقه مند بسیار مهمه طوری که اگر مورد انتقاد از سمت اونها قرار بگیرم به شدت ناراحت و افسرده و بعضاً عصبی و خشمگین میشم.‌

    دیدن شادی و خوشبختی دیگران هم بهم امید میده ولی بیشتر در عمق وجودم حسرت و افسردگی رو به همراه داره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مينا جان گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    سلام

    امیدوارم عالی باشید.

    استاد دوست داشتنی از زمانی که کلا استایلتون عوض شده خیلی کلامتون قاطع تر شده و بسیار تاثیر گذارتر.

    درباره این سوال امروز کد نوشتم که می خوام ترمز های مخفی عمق درونم را بکشم بیرون و وقتی دفترم را برداشتم که شروع کنم به جواب یه سری سوالات دیگه در تمرین قوانین جلسه 3. یهویی ذهنم من را برد به جواب این فایلی که روز قبل دیده بودم

    انگار دیروز که دیدم نیاز بود که فکر کنم و امروز جوابا اومد بالا :

    یه حجم یهویی و سریع از این جملات و وقایع و مثالایی که برام توی زندگی قبلیم پیش اومده بود و هیچ وقت ندیده بودمشون امروز برام شفاف شد:

    1- من متوجه شدم که به کلمه (( چشم )) بسیار حساس هستم .

    حالا جریانش چیه -وقتی مثلا از کسی کاری می خوام که انجام بده و یا درخواستی میکنم طرف جواب میده :چشم

    درون من یه احساس بدی پیدا می کنه مخصوصا اگه طرف مقامش و یا سنش از من بالاتر باشه ولی پایین تر هم باشه احساسم به جوابش خوب نیست که توضیح میدم چون کلی لایه روبی کردم امروز.

    وقتی سنش یا مقامش بالاتر باشه و به درخواستم بگه (چشم) : از کاور بیرون ذهنم میگه چرا خودش را بی ارزش کرده چرا خودش را کوچیک می کنه و یه نگاه دیگه هم میگه من چقدر کاریزما دارم و خفن هستم که طرف مطیع دستور منه.و حس اینکه طرف بی اعتماد به نفس به من میده ولی حالا اصل درونی من چیه که این احساس را پیدا می کنم :

    اینکه من ارزش این را ندارم که کسی درخواستم را با فروتنی قبول کنه و احساس درونی من میگه من تحکمی حرفم را زدم و احساس گناه که طرف را مجبور کردم به قبول این کار انگار انرژی این کلمه به من حال خوب نمیده و اگه به جای چشم از کلمه مترادفش استفاده کنه اصلا مشکلی ندارم ولی بار معنایی این کلمه برای من سنگینه .

    و من خودم تا الان به هیچ کسی این کلمه را نگفتم درونم باهاش جور نمیشه احساس حقیر شدن و ضعیف بودن و اجبار بهم میده . تا امروز انقدر برام پر رنگ نبود ولی راه حلی که براش پیدا کردم دیدم واقعا نیازی نداره هی بخوام خودم را قانع کنم که این کلمه احترام آمیزه وقتی به من حس خوبی نمیده نه از سمتی که می شنوم و نه وقتی خودم بگم پس کلمات جایگزین را میزارم که بگم: اوکی حتما انجامش میدم .اوکی هماهنگ می کنم یا پیگیری می کنم . اینها احساس مفید بودن را به من میده نه اجبار. وقتی هم که از کسی بشنومش به خودم میگم

    سعی میکنم روش تمرکز نکنم و فکرم را درگیرش نکنم.

    2- متوجه شدم من با عذر خواهی کردن مشکل دارم و حتی وقتی کسی که مقصر هست هم به محض عذر خواهی کردن یعنی گفتن کلمه ببخشید باز حال من بد میشه و احساس اینکه چرا برای هر مسیله ای باید عذرخواهی کرد.

    در کل متوجه شدم که روی چندین کلمه که بار معنایی بی ارزشی توشونه درون من مقاومت داره و من دارم بسیار کار می کنم روشون و در کنارش جملات مشابه را می زارم.

    مثلا این جملات توی دایره لغات من هیچ وقت نبودن:

    چشم – ببخشید -ناقابله-قربونتون برم – مزاحمتون شدم- و جایگزینهاش شدن اینها که آگاهانه می گم:

    ببخشید: عذرخواهی میکنم – ناقابله : مبارکتون باشه. قربونتون برم : عزیزید .

    مزاحمتون شدم: ممنون که وقتتون را گرفتم.یا می تونم وقتتون را بگیرم.

    3- یه مورد دیگه

    اینکه وقتی لطفی می کنم انتظار تشکر در من بولد نمیشه و در حد یه تشکر معمولی باشه اوکیه ولی وقتی که طرف نه تنها تشکر نکرد یهو بیاد از بین اون همه لطف یه نقطه ضعف یا ایراد و با تیکه و کنایه بهم بگه

    وا مصیبتهاااا آتیش می گیرم و بسیار عصبانی میشم که اون هممممه لطف را ندیده اومده داره غر هم میزنه.

    اینها همه مواردی بودن که توی چندین سال گذشته قبل از تغیر خودم پیدا کردمشون ولی الان خیلی آرومم و درونم اصلا متشنج نمیشه و رهاستو تقریبا فهمیدم ریشه در کجای مسیر من دارن و برچسب روی دیگران نمی زنم و خودم را پاکسازی می کنم بر ایای قوانین جهان.

    همه موارد برای احساس بی ارزشی و نالایقی و دیده نشدن ها و نامریی بودن هاست

    که ریشه دارن و باید مدام کار بشه.

    ممنون از شما

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان سلام استادعزیزم

    درموردسوالی که پرسیدیدکه چه شرایط واتفاقاتی بیشتراحساس ماروبرانگیخته میکنه

    یکی ازاصلی ترین پاشنه های اشیل من روابطه

    معمولااگرکسی به من بیتوجهی کنه ومسخره کنه خیلی ناراحت میشم واین ریشه درمهم بودن حرف مردمه برای من واین عدم احساس لیاقت وفراوانی که اگه این دوستت باتوقطع رابطه کنی ادم های بهتری توزندگیت میان ونبایدنگران باشی

    یک موردیگه درموردتصمیمات بزرگ زندگیمه که وقتی درموردش فکرمیکنم حالم بدمیشه ومیترسم

    مثل شروع یک کسب وکارجدیدورفتن به جاهای جدیدبرای کسب درامدکه اینم ریشه درعزت نفس پایین من هست وترسیدن من که بایداصلاح بشه

    یکی ازپاشنه های اشیل دبگه من هم همین احساس ترحم هست که هنوزدارم انجام میدم وقتی که خانوادم یامادرم مشکلی دارنددوست دارم که من حلشون کنم وبهشون احساس خوبی بدم

    ومن بهشون راه حل میدم ولی بهترکه نمیشه بدترهم میشه وهیج وقت تغییرنمیکنندتاخودشون نخوان چون من مسعول زندگی بقییه نیستم وفقط بایدروی خودم کارکنم وحال خوب خودموبه خاطرمشکلات اون هابدنکنم وقطعاهمین حال خوب من ناخوداگاه روی خانواده من هم تاثیرمیزاره واین موردرومن درخانواده خودم دیدم که اتفاق افتاده به لطف الله مهربان

    ودرموردمسایل مالی یک روزخوبه یک روزبدوتلاش میکنم زیادامابه نتیجه نمیرسم وحالم بدمیشه اینم ریشه درباورهای مالی من داره که بایداصلاح بشه

    مخصوصاباورهای مذهبی من چون من دریک خانواده مذهبی به دنیااومدم وهمش توجلسات وروضه هاوپای منبراین اخوندابودم وحرف هایی شنیدم که همین باورکه ثروت ماروازخدادورمیکنه هنوزدروجودمن پررنگه وبایدخیلی روش کارکنم

    البته بهترشده باکمک ازاموزش های استادعزیزم

    یک مورددیگه هم منم وسایلم روخیلی وقت هاجامیزارم یاگم میکنم وبه خودم میگم حواس پرتم امااین طورنیست واین حواس پرتی روخودم به وجوداوردم وبایداصلاحش کنم

    من درجمع صحبت کردم میترسم ومیگم که شایدخراب کنم ومسخره بشم وحالم بدمیشه واینم ریشه درمهم بودن حرف مردمه وکمبوداعتمادبه نفس

    ولی درکل دوستان من ازبچگی ادم شادوبیخیالی هستم والانم که شادترشدم وهمه بهم میگن دنیارواب ببره توروخاب میبره ودرکل زیاداسترس ونگرانی ندارم

    شادوموفق باشید

    احمدفردوسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    محسن انصاری گفته:
    مدت عضویت: 1645 روز

    باسلام خدمت استاد گرامی ودوستان عزیز

    جاهایی که خیلیی احساسم بدمیشه

    موقع رانندگی اگر راننده دیگه ای حرفی بهم بزنه یا درست رانندگی نکنه مثلا بپیچه جلوم به شدددددت عصبانی میشم وحتی دچار پرخاشگری میشم ودهنم باز میکنم وچشامو میبندم 

    وقتایی که خانمم درمورد پول نداشتن واینکه برای پول پیش خونه بایدچکارکنیم حرف میزنه یا درمورد آینده صحبت میکنه که بااین پول پیش ما که دیگه جایی بهمون خونه نمیدن

    وقتایی که به نداشتن پول فکرمیکنم واینکه مثلا  حتی یه مسافرت هم نمیتونم برم

    اینونمیدونستم اماوقتی خوب بهش فکرکردم دیدم واقعااا نسبت به انتقاددیگران خیلیییی حساسم وزود بهم برمیخوره ونارحت میشم شدیداا

    وقتایی که میخوام تصمیمات بزرگی بگیرم احساس نگرانی میکنم وبایدد ازهزار نفربپرسم واز جوانب مختلف اون مسئله رو بررسی کنم

    اگر خانمم مریض بشه به شدت ناراحت میشم واحساسم بدمیشه

     

    الگوهای تکرارشونده:

    هر سه چهارهفته یکبار باخانمم بحث وجدال داریم که بیشترر موارد هم برمیگرده به مسائل مالی

    هر یکی دوماه یکبار توی محل کارم جورابم گیر میکنه به چرخ صندلی که روش نشستم وپاره میشه

    باخودم فکرمیکنم که خب این ماه اینقدر پس پول پس اندازمیکنم امااااا هررررماه ماشین خراب میشه وباید ببرم تعمیرگاه وبه طور معمول محاسباتم درمورد پس انداز کردن پول بهم میریزه

    هر یکی دوهفته یکبار پشت گردنم جوشای بد جور میزنه

    هرچندماه یکبار وسایل خونه خراب میشه مثلا اول اجاق گازبود بعد یخچال بعد کولر بعد لباسشویی

    اماا درکل اینو نمیدونم که اتفاقاتی که میفته فقط حاصل فرکانس وباورای منه؟یا حاصل فرکانس وباورای خانمم هست؟یا برآیندی ازفرکانسای مادوتاست؟چون به هرحال که مادونفر آدمیم وداریم باهم زندگی میکنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    هلن امانی گفته:
    مدت عضویت: 1520 روز

    ‌‌ به نام خدایی که هست( هستی )

    سلام خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته و تمام دوستان

    *چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما ،شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته کرده؟

    _خیلی خوشحالم که در پاسخ به این سوال فوق العاده اولین کامنتم رو ثبت میکنم.

    _چند سالی میشه که درگیر این ماجرا هستم ولی ریشه ی اصلی اش را پیدا نکرده بودم.

    _شدیدترین حالت خشم زمانی درونم اتفاق می افتد که مهمان های ناخوانده از راه میرسن و مادرم با تمام وجودش بهشون خدمت میکنه ،از زمانی که به یاد دارم وضعیت خونه ی ما این جوری بوده،هر کسی هر زمان که بخواد ،بدون دعوت،حتی بدون تماس و هماهنگی میتونه خونه ی ما بیاد و هرچقدرم که بخواد بمونه،و مادرم تا حسابی بهشون خدمت نکنه ،اجازه ی مرخصی بهشون نمیده،خلاصه که همیشه خونه ی ما شلوغ بوده،با این که ما یک خانواده ی چهار نفره و خلوت هستیم .از وقتی که مادرم کمرش رو عمل کرد و دیدم چقدر سختی کشید برای اینکه دوباره بتونه راه بره، از حضور مهمان توی خونمون و خم و راست شدنهای مامانم ناراحت میشدم (هر چند که دلیل حضورشون علاقه ی زیاد به مادر هست،طبق گفتهاشون،ولی من اصلا این دوست داشتن رو درک نمیکردم)

    طی این چند سال واقعا این ماجرا خشم من رو برانگیخته میکرد و چون میخواستم همه ی کارهارو خودم بکنم که مامان اذیت نشه ،هم خسته میشدم ،هم کلافه و خودخوری شروع میشد و یک جنگی توی ذهنم راه می افتاد.

    گاهی متوجه میشدم که دندانهایم را دارم روی هم فشار میدم از شدت خشم .

    _کم کم بحث و جدل کردن با مادر شروع شد،که چرا نمیرن مهمانها؟چرا اصلا میان؟

    بعد که دیدم بحث با مامان بی فایده است،بی احترامی کردن به مهمانها و برخورد بد کردن با اونا رو شروع کردم ،که نتیجش بحث مامانی با من و احساس گناه و پشیمانی بود.

    تا زمانی که با قانون آشنا شدم

    یک روز به خودم اومدم و دیدم دیگه دنبال مامان نمیدوم که هر چیزی برمیداره رو از دستش بگیرم و کلی بهش غر بزنم که چرا به فکر خودت نیستی؟چرا داری خودت رو نابود میکنی؟چرا وسیله ی سنگین یا سبک بلند کردی؟چرا استراحت نمیکنی؟

    دیگه کاری به مامان نداشتم ،دیگه خودم رو مسئول سلامتی مامان نمیدونستم.

    چون یادگرفتم که من از تغییر دیگران ناتوانم،من مسئول خوشبخت کردن دیگران نیسم،من نمیتونم به زور کسی رو خوشبخت کنم و باید اجازه بدم هر کسی مسیر خودش رو طی کنه ،و اصلا کی گفته چیزی که من فکر میکنم ،درسته و به صلاح بقیه هست،خدارو شکر بابت این آگاهیها.

    _ طی این 2 سال خیلی آرام تر شدم ،طی یک مسیر تکاملی و عالی.و هر زمان که تونستم ذهنم رو کنترل کنم(درواقع اجازه ندادم که ذهنم من رو کنترل کنه )شرایط بر وفق مراد شد و هر زمان که تمرکز کردم روی ناخواستم >>>بیشتر خودش رو به من نشون داد.

    _من با تمام وجودم مطمئن هستم که من خالق شرایط خودم هستم و مسئولیت تک تک اتفاقات بر عهده ی خودم هست،پس شروع کردم به حل این مسئله.شروع کردم به نوشتن راجع به ویژگیهای مثبت تک تک افرادی که از حضورشان احساس ناراحتی میکردم،چون واضح بود که متمرکز شده بودم روی نقاط ضعفشون و هر بار این نقاط ضعف برام پر رنگ تر میشدن.

    _وقتی شروع کردم به نوشتن راجع به خوبیهاشون، انقدر احساس خوشبختی کردم و به خودم گفتم چقدر لذت بخشه سپاسگزار بودن،با این وجود هنوز احساسم عالی نبود ،اما با دیدن این فایل بی نظیر ،ریشه رو پیدا کردم (خییییلی خوشحالم)

    ریشه دلسوزیهای بی فایده ی من برای مادرم هست،این که من میتونم کاری کنم که مادرم حالش خوب باشه و سلامت باشه و دردمند و خسته نباشه.

    ولی یادم میاد که مادرم از بچگی به من یاد میداد که باید برای مردم زندگی کنی،باید در خدمت جامعه باشی و همیشه افتخار میکنه به خودش که در خدمت بشریت هست و خودش رو فدای بقیه میکنه،همیشه میگه من برای خدمت به دیگران زنده هستم و جانم رو فدای بقیه میکنم ،که دقیقا‌ سراسر زندگیش همین بوده و با این شرایط شاد و خوشحاله ،و باعث افتخارشه،که غصه ی بقیه رو بخوره و همیشه اولویت دیگران باشن و خودش هیچ ارزشی برای خودش قائل نباشه،مادرم عاشق این شیوه ی زندگی هست.

    _پس چرا من باید درست یا غلط رو برای دیگران مشخص کنم؟اصلا به من ارتباطی نداره ،من خودم انسان کاملی نیسم(ولی هر لحظه برای بهتر شدن ،نسبت به خودم تلاش میکنم)و من ناااااتواااانم از تغییر دیگران ،شکر بابت این آگاهی .شکر که متوجه شدم که ریشه ی این اتفاقات کجاست،و از الان سعی میکنم بهتر عمل کنم(هر چند از خودم انتظار ندارم که همین الان بی نقص عمل کنم در این زمین)و تکاملم رو طی کنم برای حل این مسئله.

    من میدونم که من ارباب خودم هستم و میتونم هر شرایطی رو بخوام خلق کنم(با هدایت خدای مهربان)

    پس فقط باید خودم رو تغییر و بهبود بدهم و احساسم رو عالی نگه دارم .

    _ از خدا میخوام برای عمل به این آگاهی ها کمکم کنه.

    بسیار سپاسگزارم بابت این همه آگاهی ناب که از شنیدنشون سیر نمیشم‌.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: