پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 69

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    در پی توحید گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    به نام تنها قدرت کیهان

    سلام

    خیلی دوست دارم این سوال استاد را جواب بدم برای خودم

    اوج احساسات من کجاست؟؟؟

    1 یک وقتی برنامه هام به هم می خوره یا نا هماهنگی پیش میاد.مثلا وقتی کمی دیر میرم بیرون واز سرویس اتوبوس جا میمونم و دیر میرسم دانشگاه

    2 وقتی فرضیاتم درست از اب در نمیاد خیلی عصبانی وناراحت میشم مثلا فرضی در ریاضی که با قوه ی ادراکم نتیجه گیری کردم بعدا متوجه میشم اشتباهه

    3 امتحانات بعضی اساتید دانشگاه استاندارد نیست

    مثلا فلان دکتر به جای اینکه برای سخت کردن امتحان سوال فنی بده میاد سوالات گیچ کننده ی بی مورد میده

    واقعا حالم به هم حوره خیلی

    4 وقتی بهم الهام میشه وطبق اون عمل میکنم و نتیجه ای که حاصل میشه بسیار مطلوب وملموس از الهامه،

    خیلی خوشحال وبا اشتیاق میشم

    شعرم گفتم:چون که خستم لیک مانده اشتیاق

    گر نوا از توست هردم التیاب

    5 وقتی کسی(استادی) که خیلی دوستش دارم با من صادق میشه و از من می پرسه از توانایی هام ومساعلم خیلی احساس شادی و مروت با دنیا بهم دست میده

    البته این اتفاق تا به حال در واقعیت برام نیفتاده

    6 وقتی از درس فارق میشم کلا یعنی اول تابستان خیلی زیاد احساس رهایی میکنم در تمامی مقاطع

    از بچه گی همین طور بودم واین اصلا خوب نیست

    چون سریع باید هدف جدید انتخاب کنم.

    7 وقتی با شجاعت به دل ترس میرم ومحیط پیرامون اعم از انسان ، حیوان یا شرایط مجاب به تسلیم میشن خیلی احساس قدرت و لیاقت و بهم دست میده

    مثلا با چنتا اراضل مذاکره میکنم واونارا متقاعد می کنم.

    8 وقتی می بینم ومیشنوم زحمات کسی زایع میشه بسار خشمگین میشوم وبه هم می ریزم

    9 وقتی می فهمم کسی حسود ماست خیلی متنفر میشم ازش و عصبانی جوریه که می خوام خرخرشا بجویم. از حسادت خیلی بدم میاد.

    10 وقتی نماز(مناجات) میکنم وبا تمرکز وخالصانه، بسیار بسیار احساس خوبی دارم این احساس ترکیبی از همه ی احساساتِ .انگار عالم درون من متمرکز شده وقلبم به قرار میرسه.

    11 قبلا ها وقتی با تمام خسته گیم که از مزرعه میومدم و میدیم جایی فوتبال بازی میکنن طراوت واشتیاق برای بازی از وجودم زبانه میکشید و برام به طور شگفت انگیزی انرژی میساخت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مهناز تیموری گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    سلام به استادعباس منش عزیزم و خانم مریم واقعا شایسته

    استاد جواب به سوال شما :

    من در زمانیکه افراد سوال شخصی می پرسند یا سعی میکنند بالفاظی ازچیزی سر در بیاورنداحساساتی می شوم

    البته هیچ گاه عکس العمل نشان نمی دهم ولی خودخوری می کنم

    چون این کار را خارج از نزاکت می دونم من خودم هرگز چنین کاری نمی کنم احساس حقارت میکنم اگر بخواهم در

    مورد چیزی که به من مربوط نیست سوال کنم حتی اگر خیلی کنجکاو باشم هرگز و هرگز اینکار را نمی کنم

    ودر مورد افرادی که بدون فکر چیزی می گویند و به اصطلاح پررویی در می اورندخیلی احساساتی می شوم چون خو د

    من همیشه در رفتارم ملاحظه طرف مقابل را می کنم که ناراحت نشود وحتی امتیاز بهش می دهم حرف در دهانش

    می گذارم .

    بسیار سپاسگزارم خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام استاد عزیزم

    جواب سوالا :

    1-من وقتی ترد بشم یا بهم بی توجهی بشه به شددت بهم میریزم غمگین میشم احساس افسردگی میکنم ، مخصوصا مخصوصا مخصوصا اگه از طرف همسرم باشه، و این موضوعیه که بیشترین شدت احساسات رو در من برانگیخته میکنه

    مثل این که ازش کاری بخام و توانایی انجامش رو داره اما برام انجام نده یا خیلی با تاخیر انجام بده،

    یا وقتی که یه رفتاری داشته و من ناراحتم از دستش و اون با وجود اینکه داره ناراحتی من و میبینه اما خودشو بی تفاوت نشون میده و من وقتی میبینم ناراحتیم و حال بدم براش مهم نیس، شدت ناراحتیم هزاران برابر بیشتر میشه،

    یا وقتایی که برا موضوعات مختلف ازم نظر نمیخاد

    مثلا تو مغازه ایم میخاد لباس بخره و با وجود اینکه من کنارشم میره به خواهرش یا دختر خواهرش میگه بیا نظر بده این لباس بهم میاد یا نه،

    یا از خواهراش میپرسه به نظر شما مثلا رنگ در خونه رو این رنگی بزنم یا اون رنگی، یعنی جای اینکه از من بپرسه از اونا میپرسه

    یا تو جمع دوستام، مثلا با دوتا از دوستام میریم بیرون مثلا میریم خرید، و با اینکه صمیمیت بین سه تامون یه اندازه س اما اون دوتا بیشتر با هم حرف میزنن، یا یکیشون یه حرفی میخاد بزنه طرف صحبتش بیشتر اون یکیه تا من، یا میریم تو مغازه یه چیزی میبینه اون یکی دوستم و صدا میزنه و میگه بیا ببین این چه خوشگله

    و من احساس ترد شدگی میکنم،

    تو اینجور مواقع من به شدت ناراحت میشم و احساس بی ارزشی میکنم .

    2-من وقتی پول خرج میکنم به شدت احساس بدی دارم

    هر موقع میرم خرید، چه سوپر مارکت باشه ، چه تو بازار باشه و لباس بخرم و هر جا کلا پول خرج کنم احساسم بد میشه و حالا بسته به مقدار پولی که خرج کردم شدت احساسم هم کمتر یا زیادتر هست،

    و این احساس بد وقتی به حداکثر خودش میرسه که این پول توسط همسرم و برا کسی به غیر از خودش یا من خرج بشه،

    البته پوله پول خودشه ها ، من اصلا شاغل نیستم و تمام پولی که من دارم یا اون داره، درآمد اونه

    و هر موقع میبینم بی حساب کتاب پولاشو خرج میکنه به شدت ناراحت میشم و ذهنم درگیرش میشه، که چرا پس اندازه نداره چرا حساب شده خرج نمیکنه و انقدر بیخیاله مخصوصا مخصوصا اگه این پول رو برا خونواده ش خرج کنه

    مثلا بره کللی مرغ بگیره و به خونواده ش که پر جمعیت هم هستن بگه امشب بریم بیرون کباب بزنیم مهمون من

    یا پول زیاد بریزه به کارت مامانش، یا مثلا خواهرش ازش بخاد چیزی بخره و بعدش وقتی ازش شماره کارت میخاد که پولشو بده میگه نمیخاد ولش کن،

    یا یه چیز گرون برا داداشش بخره و …

    و تمام اینا در حالی باشه که خودمون اونقدرام وضعمون خوب نباشه،

    من خیلی خیلی خیلی تو اینجور مواقع ناراحت میشم و احساس بدی رو تجربه میکنم و به سختی میتونم ذهنم و کنترل کنم.

    3- من هنگام صحبت کردن تو جمع به شدت احساس ترس و اضطراب و استرس دارم

    مثلا تو دانشگاه اگه بخام سر کلاس یه پروژه ای رو ارائه بدم و جلو بقیه حرف بزنم،

    یا حتی اینکه بخام برم پای تخته و یه مساله ای رو حل کنم بازم استرس و اضطراب دارم

    تو جمع های بزرگتر مثلا تو جشنا و مراسما دیگه اون ترس و اضطراب به قدری زیاد میشه که نه تنها نمیتونم جلو اون جمع صحبت کنم بلکه حتی اگه برای دریافت مثلا جایزه ازم بخان برم رو استیج و فقط اون جایزه رو بگیرم و بیام، بازم ترس و استرس و اضطرابم به حدیه که دست و پاهام میلرزه.

    4-وقتی یه مشکل بزرگ تو زندگیم بوجود میاد من به شدت غمگین و ناراحت میشم، اصلا نمیتونم ذهنم و کنترل کنم، به شدددت احساس ناامیدی میکنم، فک میکنم دیگه همه چی تموم شد و اوضاع دیگه خوب نمیشه و …

    5-استاد شما در مورد تصمیمات بزرگ گفتین

    من حتی در مورد تصمیمات کوچک هم باید کللللی فکر کنم و نظر بقیه رو بپرسم

    مثلا یه وسیله میخام بخرم برا خونه م کللی زمان میزارم تو گوگل سرچ میکنم ببین چه شرکتی خوبه چه مدلی خوبه ببینم اونای که خریدن چ نظرایی دارن، بعدش کللی هم حضوری میپرسم از اطرافیانم که این وسیله رو بخرم نخرم؟ بعدشم کلللی با خودم فکر میکنم و چندیدن روز فکرم مشغول اینه که اون وسیله رو بخرم یا نخرم یا چه مارکی بخرم کدوم بهتره و …

    6- من وقتی میبینم کارای که من دوست دارم انجام بدم اما تواناییشو ندارم ، بقیه به راحتی انجام میدن خیلی احساس بدی دارم، نمیدونم دقیقا چه حسیه، شاید حسادت باشه شایدم نباشه و یه چیز دیگه باشه، فقط میدونم حس بدیه و منو ناراحت میکنه

    مثل اینکه من دوست دارم رانندگی یاد بگیرم و خودم ماشین بردارم برم بیرون، اما اونقدر ترس دارم از رانندگی و خودمو ناتوان میبینم که حتی رغبتی به تمرین کردن هم ندارم،

    و وقتی میبینم خانمای دیگه به رااحتی رانندگی میکنن خیلی احساسم بد میشه.

    7- وقتی کسی میخاد وسایلم رو بهش قرض بدم و نمیتونم نه بگم و میدم دستش خیلی حسم بد میشه،البتع این حس بد به خاطر اینکه توانایی نه گفتن ندارم نیست، یعنی کلا دوست ندارم کسی وسایلم رو برداره

    و این حس بد در مورد وسایل مختلف جنبه های مختلف داره (ولی در کل برا همشون حس بدی دارم و به سختی باید ذهنمو کنترل کنم)

    مثلا من یه موتور برقی دارم( اسکوتر برقی)، و همونطور که از رانندگی با ماشین میترسم و اعتماد به نفسش رو ندارم، سوار موتورمم نمیتونم بشم( اوایل که تازه همسرم خریده بود سعی کردم سوار بشم و مسلط بشم و تمرین میکردم اما یبار که خوردم به جدول و افتادم با اینکه خداروشکر طوری نشد، ولی دیگه همونقد اعتماد به نفس ک داشتمم از دست دادم و دیگه سوارش نشدم)

    حالا هر موقع کسی بخاد موتورم و برداره سوارش بشه حسم بد میشه و اصلا دوست ندارم بدم دستش

    یا در مورد ماشین هم باز وقتی همسرم میده دست کسی بازم حسم بد میشه

    یا یه جنبه دیگه م داره؛ مثلا کسی ازم بخاد لپتاپم بدم دستش ، البتع تو این مورد به اندازه مواردی که گفتم اونقدر شدید حسم برانگیخته نمیشه ولی بازم یه حس نگرانی دارم ازینکه لپتابم و بدم دست کسی، شاید میترسم خرابش کنه

    بعضی وقتا فک میکنم بخاطر بخیل بودنمه

    چون حتی دوچرخه مم دوست ندارم کسی برداره حتی اگه خرابشم نکنه!!!!!

    ولی بازم من تو خیلی موارد دیگه اصلا بخیل نیستم فقط تو بحث وسایل این حس و دارم.

    ولی بطور کلی من وسایلام و دوست ندارم بدم دست کسی و اگه یه شرایطی پیش بیاد که همسرم اینکارو بکنه یا خودم نتونم نه بگم و این کار و بکنم خیلی حسم بد میشه و میزان کم یا زیاد بودن این حس هم به نوع وسیله بستگی داره ، که فک میکنم بیشترین شدتش مال موتور و ماشینه که خودم نمیتونم ازش استفاده کنم .

    8- وقتی پدر و مادرم بین من و خواهرام که دختریم با داداشامون خیلی فرق میزاشتن به شدت ناراحت میشدم،

    مخصوصا وقتی پدرم بیشتر اموالش رو زد به نام داداشام و در مقایسه یه مقدار خیلی خیلی ناچیزی داد به من و خواهرام و هر موقع زیاد بهش فک میکنم بازم خیلی ناراحت میشم

    یا مامانم که از لحاظ احساسی میزان توجه و علاقه ای که به داداشام داره خییییلی بیشتره و هر موقع این رفتارا رو میبینم خیلی حسم بد میشه.

    اینا مواردی بودن که بیشترین احساسات رو در من برانگیخته میکنن، سعی کردم تا جایی که یادم اومد همه رو بنویسم، شاید موارد بیشتری هم باشه که فعلا تو ذهنم نیس، اما مطمئنا اینا خیلی پر رنگ بودن تونستم بیاد بیارمشون.

    و در مورد الگوهای تکرار شونده :

    1- یه الگویی که برای من زیاد تکرار میشه اینه که هر چند وقت یبار یه بحثی بین من و همسرم پیش میاد و به شدت هر دوتامون و درگیر و ناراحت میکنه و چند روز قهر میکنیم و باهم سرسنگین میشیم و بعد چند روز دوباره آشتی میکنیم،و باز چند وقت دیگه دوباره تکرار میشه.!!!!

    2- الگوی دیگه خراب شدن لپتابمه ، که هر چند وقت یبار یه مشکلی براش پیش میاد و باید ببرم تعمیر کنم.

    3- الگوی بعدی گلس گوشیمه ، که تا میرم جدید میزارم روش فقط چند روز تا نهایتا یه هفته سالمه و دوباره میفته از دستم یا یع چیزی میشه که خورد میشه،

    4-٫الگوی بعدی اینه که هر موقع یه چیزی میخرم بعدش میبینم یجورایی سرم کلاه رفته، مثلا ظرف میخرم با اینکه تو مغازه کارتن و باز کرد و چک کردم بعد که اومدم خونه میبینم اون ته ته یکی از ظرفا شکسته،

    یا یه جنسی میخرم به قیمت اصل و بعد میفهمم فیکه و طرف دروغ گفته

    یا یه چیز اینترنتی سفارش میدم و وقتی میاد میبینم با عکسش خیلی تفاوت داره،

    یا فروشنده بهم قیمت گرون میده

    یا میرم آرایشگاه و کار منو درست حسابی انجام نمیده

    و …..

    اینام الگوهایی بود که تونستم به خاطر بیارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2232 روز

    به نام الله یکتا

    سللااام استاد دلبببررررم سلام مریم جان عزیززز دلم

    سلام دوستااان عزیییزم

    استادجانم نمیدونید این قسمت های الگوهای تکرار شونده چه ترمزهایی رو در مغزمون شناسایی میکنه استادجانم سپاسگذارتم که داری اگاهمون میکنی استادجانم مممنونم که کاری میکنه دیگه کمتر چک و لقد بخوریم ما که از چک و لقد رد کرده بودیم خورد و خمیر و خاکشیر شدیم.

    طبق درکی که از قانون پیدا کردیم و اشتباه درک کرده بودیم این بود که یه جایی میگفتین برین دلایل ادم های موفق رو پیدا کنید و هرکسی توی یه مسئله ای عالی هست باورهاشو رو دربیارین.

    استادجان ما چشمتون روز بد نبینه اومدیم تو فامیل و اشنا میگشتیم و اونایی که وضعشون از ما بهتر بود رو پیدا میکردیم و به بهانه این که میخوایم یه چیزی ازشون یاد بگیریم که وضعمونم بهتر بشه مثل اونا بشه میریفتیم طبق عادت خانوادمون بدون اینکه از ما دعوت به عمل بیاد میرفتیم خونشون و این هم طبق عادتی که خانواده من داره که خودمون زنگ میزدیم که امشب خونتون هستید که بیام خونتون و حتما هم برا شام میرفتیم یا نهار و از اونجایی که خانواده من جز فدایییان راه بودن و قربانی ترین ادم هایی که تو عمرم مثالش رو ندیدم و هنوز ما بچه ها رو هم قربانی میکردن چه برسه به خودشون و در توانایی نه گفتن به شدت ضعیف و ناتوان و توی حالت رودربایستی قبول میکردن و اتفاقا خوب هم پذیرایی می‌کردن. میدیدیم بعد از یه مدتی حالا به شوخی و به خنده به ما میگفتن که چقدر دلتون زود برا ما تنگ میشه، دیگه جوری شده بود که اونا دیر به دیر میومدن خونه ما. و اخرش دیگه با التماس یه جورایی به فهموندن اقا دیگه نیا. بع از یه مدت نمیرفتیم با اون ادمه کات میکردیم میگفتیم ولش کن مدارمون تغییر کرده و میرفتیم سراغ ادم بعدی و این الگو اونقدر در مورد ادم های مختلف تکرار کردیم تا اینکه دیگه همه جوره از همه طرف خورد و خمیر شدیم. و علاوه بر اینکه ثروتمند نمیشدیم باورهای ما هم ضربه میدید.

    و ما تازه الان داریم میفهمیم که چرا ادم هاای متفاوت همه تقریبا رفتار یکسانی رو با ما داشتن یکی میگفت به شوخی یکیم خودخوری میکرد اوایل خیلی ناراحت میشدم و تصمیم میگرفتیم کمتر رفت و امد کنیم باز اون باوره میومد نه نیگا کن اون طرف پیشرفت کرده باید بری رفت و امد کنی و ببینی قضیه از چه قرار هست مگه نمیبینی برو یه چیزی یاد بگیر پیشرفت کنی مگه نمیدونی اگه میخوای ثروتمند بشی باید با ثروتمندان معاشرت کنی و از این چرت و پرت ها.

    خلاصه تا امروز که داشتم خودم رو موشکافی میکردم دیدیم بعللله علاوه بر اینکه وابستگی هست و ما نمیخوایم کسی رو از دست بدیم بیشتر میچسبیدم، این باوره هم این زیر میرا هست و داره کار خودش رو میکنه شاید ما قلبا هم دوست نداشتیم بریم خونه کسی اما مثل این که کسی زورمون کنه نه باید بری باید پیشرفت کنی مگه نمیخوای ثروتمند بشی و این رو در مورد ادم های مختلف تکرار میکردیم. بعدش اونا که باورهای درستی در همه جوانب نداشتن و بعدشم وضعشون مالیشون یه ذره بهتره از ما مبود و فکر میکردیم اگه با اونا باشیم پولدار میشیم و نه تنها پولدار نشدیم که هیچ کلا مسیرمون هم یادمون رفت و دوباره پیافتادیم پایین باز درگیر اونا میشدیم چون در حال تجزیه تحلیل اون چیزایی که یا گرفتیم روی دیگران بودیم ولی ضحی خیال باطل که راه رفتن خودمون هم یادمون میرفت و راه رو گم‌ میکردیم .

    ولی گفتیم اقااااا بیخیال همه خودمون رو عشق است بقیه رو ولش فقط مسیر خودت و استادت رو بچسب و خدا شاهده این همه سال که ما روی خودمون کار میکردیم و باز برمیگشتیم دلیلش ارزشمند ندوستن خودمون بود، بهتر دونستن بقیه از خودمون بود، و اینکه فقط اونا و راهکارهای اونا هست که ما رو ثروتمند میکنه و هدایت خداوند رو هنوز خوب درکش نکرده بودیم.

    با تمام این تفاسیر تصمیم گرفتیم با همسرم که برای خودمون ارزش قائل باشیم و با خودمون حال کنیم بیخیال بقیه وعهد بستیم با همسرم تا جایی کسی ما رو دعوت نکرده بدوون دعوتی قدم نگزاریممم و الان سه هفته شده جایی نرفتیم صرفا دوتایی تنهاییم که تعجب همگان رو برانگیخته اما همچنان ادامه میدیم تا وقتی هر کس دلش تنگ شد از حضرت اقا دعوت کنه بعد حضور پیدا کنیم و چقدر این تنهایی لذت بخش بود

    که چقدر ما تو تنهایی با همدیگه حال میکنیم چقدر فکرمون ازاد شده چقدر ایده های پولساز و عالی به ذهنمون میرسه، چقدر دیگه فکرمون درگیر مشکلات بقیه نیست چقدددرررر تونستیم کارهای عقب افتاده مون که یه عمری هی موکولش میکردیم به بعدا انجااام بدیم.وااای خدای من چقدر رها هستیم چقدر ازاد شدیم و مهم ترین چیزی که عایدمون شد فهمدیم تمام ادم هایی که روابط بسیار عالی دارند و همه براشون ارزش قائل هستن خودشون هم چقدر بدون نیاز به کسی حالشون خوبه و حال میکنن و ما هم باید تو تنهایی مون حالمون خوب باشه واینکه خداوند چقدر خوووب بدون نیاز به کسی داره ما رو هدایت میکنه و راه حل ها رو به ما به بینهایت طریق میده و بدون اینکه بریم از بقیه چیز یاد بگیرم ایده ها و راه حل ها گفته میشه خدایا شکرت چقدر حالمون خوبه و خداوند برای ما کافی هست نیاز نیست با ادم هایی که یه ذره از لحاظ مالی پیشرفت کردن و در خیلی مسائل دیگه مشکل دارن دمخور بشیم.

    و چرا ما خودمون رو با دیگران وفق بدیم چرا اونها خودشون رو با ما سازگار نکنن و من باید مسیر خودم رو برم کسی خواست میاد نخواست نمیاد و من باید طبق اصولم حرکت کنم و خودم باشم و نقاب نزنم نخوام جلوی بقیه فیلمم بازی کنم نخوام چیزی رو مخفی کنم.که بخوام رضایت بقیه رو جلب کنم راحت اونجوری که هستم خودم رو بپذیرم و به خودم افتخار کنم و بگم من همینیم که هستم میخوای بخواه نمیخوای هم هری راه باز جاده دراز (ضرب المثل بیرجندی)

    استاد عزیزم خیلی ازت سپاسگذارم که داری اگاهمون میکنی و و ما رو از خفت و خاری نجات میدی خداوند براتون جبران کنه . از دوستان عزیزم هم سپاسگذارم که با کامنتهاشون بگ های توی ذهنمون رو باز میکنن.

    عشقییید عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم

    من بعد از سه بار گوش دادن این فایل یه سری الگوها رو پیدا کردم و درمورد باورهای پشتش هم کلی فکر کردم امیدوارم متووجه ایرادم بشم و رفعش کنم.

    اولیش زمانی که خانواده خودم سعی میکنن نظرشونو بهم تحمیل کنن یا با نصیحت ها و باورها و تجربیات نادرست خودشون قانعم کنن بااین که قصد خوبی دارن اما خیلی شدید عصبانی میشم .

    دوم زمانی که افرادی که معمولا هم فامیل هستن اگه تو زندگیمون دخالت کنن ، فضولی کنن و بخوان از چیزی سردربیارن و راهکار هم بدن بازم منو خیلی عصبی میکنه حتی اگه اون لحظه خودمو کنترل کنم ولی تو ذهنم صدبار طرفو خفه میکنم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    نیلوفر ستوده گفته:
    مدت عضویت: 837 روز

    به نام خدای بخشاینده و مهربان

    امروز کاملا یهویی وقتی داشتم یک فایل از دوره آفرینش رو‌ گوش میکردم و نسبت به یک تصمیمی تردید داشتم تصمیم گرفتم بیام توی سایت و توی قسمت نشانه ها دنبال نشانه بگردم

    وقتی نیت کردم و کلیک کردم هدایت شدم به قسمت خودشناسی و الگو های تکرار شونده رسیدم و چقدر دقیق بود این هدایت متوجه شدم من روی یک الگوی تکرار شونده مدام افرادی رو به خودم جذب میکردم که بیکار بودن و شغلی نداشتن بعد از این یکم فرکانسم تغییر کرد الان با فردی در ارتباطم که شغل داره امااز لحاظ مالی نه من راضیم و نه اون

    نمیدونم باور بنیادی این الگوی تکرار شونده چیه ؟شاید اینکه من فکر میکنم همه از کم شروع میکنن یا من خیلی آدم حامی و حمایت کننده و دلسوزی ام

    لطفا برای پیدا کردن این باور غلط کمکم کنید

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    صادق گفته:
    مدت عضویت: 2375 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام استاد عزیزم .

    وقتی این فایل و دیدم ، یادم‌افتاد شما در دوره 12 قدم هم به این موضوع الگو های تکرار شونده به صورت مفصل صحبت کردید و من قبلا هم در این مورد کار کرده بودم اما کار کردن تا ایجاد نتایج پایدار یک فراینده که با یکبار دوبار گوش کردن و خواندن و کامنت نوشتن ایجاد نمیشه بلکه باید بارها و بارها تکرار بشه این تمرین تا بتونیم شخصیتمونو تغییر بدیم .

    سوال اول :

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما ، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند ؟

    پاسخ من :

    1-وقتی با جنس مخالفم ارتباط خیلی نزدیک برقرار میکنم دچار احساسات شدید و استرس میشم . در مورد صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن نه در خصوص نزدیک شدن و صمیمی شدن من احساساتم در گیر میشه و قالبا الگوی تکرار شونده من اینکه اون آدم خیلی نیاز به توجه و ترحم جذب کردن داره و میاد در خصوص اتفاقات ناگوار زندگیش باهم صحبت میکنه و اتفاقا در صحبت هاشون میگن که تو خیلی خوب گوش میدی و آروم میشم وقتی باهات صحبت میکنم .

    خب این یکی از الگو های تکرار شونده منه که آدم قوی و درست از نظر معیار های من تو زندگیم نبوده و نمیاد و دلیلش خودم هستم که آدمیم که دوست دارم پارتنرم بیاد زیر پرو بالم و من ازش مراقبت کنم که بتونم احساس خوبی پیدا کنم که این اشتباهه .

    راه حلشم اینکه من اولا خودم رو خودم کار کنم و یک شخصیت درستی در خودم پرورش بدم که اولا ارزش خودمو بالا ببرم و به کمتر از عالی قانع نشم در روابط و با هر کسی وارد رابطه عاطفی نشم .

    2-وقتی فردی از من انتقاد میکنه و یا مسخره میکنه من عصبانی میشم .

    البته تو سربازی خیلی از این موردا هست که یه جورایی من تمرین کردم که آدما 99٪ از صحبت هاشون ارزشی نداره و همش میخوان چیزی برای گفتن داشته باشن حتی اگه بخوان مسخرت کنن و بخندن .

    راه حل این مسئله افزایش اعتماد به نفسه که باید در خودمون ایجاد کنیم و خودمونو فارق از قضاوت های دیگران بپذیریم و دوست داشته باشیم و حرف دیگران در ما تاثیر احساسی زیادی نزاره .

    3-وقتی به چیزایی که تو زندگی ندارم نگاه میکنم و احساس شدید قربانی شدن در من ایجاد میشه .

    این مورد زیاد در من ایجاد میشه که زندگی بقیه و میبینم و شروع میکنم به مقایسه کردن زندگی خودم با بقیه و چیزایی که اونا دارن و تجربه میکنن با چیزایی که من ندارم و احساس شدیدی در من ایجاد میشه که فلانی باعث این شرایطم شده حتی خودمو به خاطر اشتباهات گذشته سرزنش میکنم .

    راه حل این مسئله اینکه اولا نگاه کنم ببینم چه چیزهایی تو زندگیم دارم که اگه نداشتم وضعیتم خیلی بدتر میشد و سپاس گذار داشته هام باشم ، همین سلامتی اگه نبود من بهترین امکاناتم داشتم نمیتونستم ازشون لذت ببرم و…

    خانواده میتونه باشه ، خانه میتونه باشه ماشین میتونه باشه و…اینارو ببینم و سپاس گذارشون باشم .

    دوما میتونم خودمو ببخشم و از خودم توقع اینو نداشته باشم که باید در گذشته تصمیمات درستی میگرفتم چون در اون موقع یک شرایط دیگه ای داشتم از نظر روحی و روانی و حتی نوع فکر و نوع دید من به زندگی و باید خودمو سرزنش نکنم و فقط از تجربه های گران بهایی که کسب کردم استفاده کنم برای خلق زندگی بهتر در آینده .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1839 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    من الان در ابتدای راه اندازی کسب و کار خودمم و خیلی برام مهمه که شروع کنم. دوس دارم کمپانی انیمیشن سازی خودمو داشته باشم . و فیلم هایی مطابق با قوانین بسازم که بتونه زندگی ادم ها رو متحول کنه . البته مسایل ذهنی زیادی دارم که سعی میکنم برطرفشون کنم. همین الان هم تا حد زیادی مشکلات برطرف میشه یکی یکی . مثلا مسئله نتم بهتر شده . دسترسیم به سایت ها خوبه. اموزش های خیلی خوبی تو اینترنت هست . گوشی خیلی خوبی گرفتم که کمکم میکنه . صبح ها میام کتابخونه و حسابی تمرکز دارم . رابطم با مادرم خیلی خوب شده و خیلی منو حمایت می کنه . اتفاقا چون در شروع کار چون به سرمایه اندکی نیاز دارم برای تهیه وسایل اولیه و کلا به مستقل شدنم کمک میکنه تصمیم گرفتم تدریس کنکور بکنم . کلی ترس اومد سراغم که اصلا مگه قیمت دستته ، اصلا می خوای چکار کنی ، اصلا چی می نویسی ؟ اگهی چی میزاری ؟ مگه عکس خوب داری اصلا بزاری پروفایلت؟

    من فقط رفتم جلو . خانواده کلی حمایتم کردن. من با توجه به تجربه ای که در هدف گذاری داشتم گفتم فقط یه اگهی خالی بدون عکس هیچ چیز میزارم مینویسم تدریس کنکور.

    نه قیمت نه اسم . هیچ چیز نداشتم . همون موقع 3 نفر پیام دادن و برای کلاس پرسیدن. شاید بگم 30 ثانیه بعد اگهی کردن.

    بعد کمکم پروفایل درست کردم . عکس از کتاب هام گذاشتم تو اگهی. از خودم نوشتم . ساعت و قیمت مشخص کردم . حتی نمی دونستم چطور باید درس بدم . ولی جمله طلایی خودمو گفتم ( تو فقط برو جلو ) و رفتم جلو . هی به خودم یاد اوری میکردم همین هفته پیش که کنکور داشتی بدون هماهنگ وسط پارک گروهی از دختر ها و پسرا جمع شدیم و یه ازمون دادن دست من . من هیچ امادگی نداشتم . سوالات رو خودم حل میردم در حد 2 یا 3 دقیقه و توضیح می دادم . حای کلی ایده حل همون موقع به ذهنم رسید. و همه دوستان به اتفاق معتقد بودن خیلی روون توضیح می دم . و کلا خیلی مطالبو تو همون مدت کم یاد گرفتن .

    حالا به کلاس که بخوام بزارم از این سخت تر نیس که؟

    تو همین فکر بودم گفتم تو کلاسم هم همین کارو میکنم . کتاب تستمو می برم . با هم تست میزنیم از مبحث مورد نظر . و موقع حل سوال درس میدم .

    اگه سوالی هم داشت که متوجه ……………

    قبل از تموم کردن جمله بالا ایده ای به ذهنم زد و سریع رفتم عملیش کنم . کلا یادم رفت داشتم چی مینوشتم . رفتم به اگهیم سر زدم و یه چیزی به توضیحات اضافه کردم . نوشتم همچنین پاسخگویی به سوالات در طول هفته از طریق واتساپ.

    خیلی ایده خوبیه بنظر خودم . و اینکه من شماره خودم به مشکل بر خورده بود و بجای اینکه ناراحت بشم سریع بیخیال شماره خودم شدم و با شماره مادرم وارد شدم . چون مادرم از قبل تو اون برنامه فعالیت داشت الان برای من خود برنامه زده سابقه 5 سال خدمات .

    خیلی جالبه . تا همین دیروز سابقه خدماتم همش نیم ساعت بود . الان بدون اینکه من کاری کنم اینطوری شد . واقعا فقط هدایت خداونده که همه کارهام داره جور میشه. ⁦⁦༎ຶ⁠‿⁠༎ຶ⁩

    و حالا جواب سوال برنامه . موقعیتی که احساسات شدیدی در من بوجود بیاره؟ اونم منفی ؟

    بنظرم جوابش میشه ترسهامون . من وقتی ترس هام به سرم میاد خیلی احساسات منفی بهم غالب میشه . یه برهه ای اتفاقاتی افتاد که اصلا احساس میکردم نفس کشیدن برام سخت شده . به خودم میگفتم دیگه تموم .

    جوابی که میخوام بدم 90 درصد حول هوش ازادی و استقلالمه .

    من باور داشتم که مادرم برام تصمیم میگیره و دلیل اتفاقات بد زندگیم اونه .

    اینکه فکر کنم نکنه دلیل اینکه به این رشته تحصیلی رفتم اصرار مادرمه نه علاقه خودم واقعا حالمو بد میکنه.

    همیشه موضوع اینکه ایا واقعا دانشگاه رفتن خواسته خودمه یا اجبار والدین حالمو بشدت بد میکرد . ممکن بود بالا بیارم اصلا.

    حتی یه بار به شوخی و خنده مادرم گفت من باید تا 40 سالگیت برات تصمیم بگیرم . حتی در اون قالب شوخی واقعا حالم بد شد . هیچی نگفتم و فقط سعی در کنترل ذهن داشتم . ولی واقعا حالمو بد کرد. من این جور موقع ها خودمو مجبور نمی بینم جواب بدم فقط سکوت میکنم تا در ارامش بهش برگردم. الان خیلی بهتره . به نظر خودم وقتی خودت برا خودت تصمیم نگیری بقیه برات تصمیم میگیرن . همین الان که تصمیم به تدریس در منزل گرفتم مادرم بشدت حمایت کرد. الان از علاقم که موسیقی و انیمیشن سازیه حمایت میکنه . فقط به قول یانی( اهنگساز یونانی اهل کالاماتا ) نمی تونن این کارو به عنوان شغل و حرفه بیبینن . چون کلی اهنگساز فقیر و ضعیف و وابسته دیدن . بهشون حق میدم و بخاطر همین رسیدن به درامد از علاقم برام اهمیت خیلی بالایی داره.

    رشته ای که من می خونم اینده شغلیش مد نظر من نیس و ولی از درسی که می خونم لذت میبرم . حالا این فکر که واقعا انتخاب خودم بوده یا اجبار اذیتم میکنه. مثلا من موقع انتخاب رشته اولم ( من چند بار کنکور دادم ) رشته ای مد نظرم بود که خانواده موافقت نکردن . خودشون باب میل خودشون برام انتخاب رشته کردن و مجبورم کردن برم سر کار و اصلا دوس نداشتن برای موسیقی زمان بزارم . و اون رشته هم نیاوردم و مجبور شدم سال دیگه هم بخونم . واقعا از نظر ذهنی شرایط سختی بود برام .

    البته که خودم با باور خودم خلق کردم و نمی دونم یه حورایی دوس داشتم مظلوم باشم انگار که مسئولیت پذیری کمتری رو می طلبه . و بتازگی فهمیدن والدینم فقط نگران بودن و دیدن این شرایطم و اینکه بخوام دوباره بخونم خیلی سخت بود براشون و خیلی سعی کردن کمکم کنن تا این مسیرو برم . و کلا دیگه ازادی عمل برای من یعنی زندگی .

    مورد دیگه زمانیه که از پدرم پول می خوام . طلب کار نیستم و می دونم باید دستم تو جیب خودم باشه و اگر هم در توانشون نباشه می پذیرم راحت . مسئله من زمانیکه پدرم بهم میگه این به چدرت میخوره نیاز نیس. تو با این چکار داری؟ اونم کارتو راه میندازه . حقیقتش اینجا من از کوره در میرم که باید توضیح بدم . و کلا ادمی نیستم که توضیح بدم . البته اینایی که گفتم بیشتر مال قبله الان کلا وضعیت بهتره ولی هنوز به راه حل و حل کامل نرسیدم

    ممنون از همه شما دوستان . امیدوارم موفق باشید.

    فعلا ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سعید ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم زیبای شایسته گل –

    سوال : چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    مطمئنا یکی از تکراری ترین جواب ها به این سوال در مورد بچه های سایت اینه که ما چون در فضای فکری متفاوت نسبت به جامعه هستیم خیلی خیلی هم در معرض دیدن اشتباهات بقیه ی مردمیم و مطمئنا منم مثل بقیه وقتی میبینم یه نفر چه راحت داره سر خودش بلاهایی میاره که راه حلش ساده است یا طرز فکرش نسبت به دنیا احمقانست یا دیدش نسبت به قرآن و خداوند چقدر اشتباهه یا عوامل بیرون از خودش رو چقدر تاثیر گزار میبینه احساس بدی پیدا میکنم که بعضی وقتا از کنترلم خارج میشه و شروع میکنم به صحبت کردن و توضیح دادن که صد البته اشتباه میکنم و طرف معمولا آمادش نیست و این وسط فقط ارتباطمو با طرف بد میکنم و بهترین کار سکوت و اجازه دادن به جهان و خداوند برای بهترین روش اداره ی اینجور موضوعاته

    اما از اینکه بگذریم بدترین احساسی که من همیشه باهاش سر و کله میزنم و هنوزم گاهی وقتا درگیرشم و واقعا از بزرگترین نقاط ضعفم حساب میشه و بقول شما جز تکراری ترین حالت های زندگیمه وقتیه که من یه کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم و بعد از انجامش احساس به شدت بدی دارم و بعد از اون احساسم انقدر به من قالب میشه که میوفتم رو دور انجام کار های بد و انگار دیگه کنترلم از خودم خارج میشه و خودمو به شدت سرزنش میکنم و خب دیگه واضحه که نتیجه ی از کنترل خارج شدن چقدر بده. این مشکل بزرگترین درگیری من تو زندگیمه که یکم توش بهتر شدم ولی عملا حل نشده و گنگم توش چون از 2 جهت مشکل داره – یک اینکه چرا کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم؟ و دو چرا میزارم تصمیمات بد بعدی رو با خودش همراه بیاره و نمیتونم بگذرم ازش و بگم اوکی گذشت از اینجا به بعد تصمیماتتو درست کن.

    مشکل بعدی وقتیه که من میخوام یه کاری رو انجام بدم که قبلا انجام ندادم و اون موقع هم درگیری ذهنی زیادی منو میگیره که یه فایلی رو گزاشتید که خیلی بهم کمک کرد و اونم بحث این بود که وقتی میخواید کاری رو شروع کنید خیلی به بعد و اتفاقات و مشکلاتی که میخواد پیش بیاد فکر نکنید. برید تو دلش و راه حل مشکل در خود مشکل هست. تو این مورد دوره ی عزت نفس خیلی کمک کرد و مطمئنا با اینکه دوره ی حل مسائل رو ندارم ولی توی اون دوره هم صحبت های مفیدی باید در مورد این مشکل من شده باشه.

    سعی میکنم هر روز درست و غلطارو برای خودم بچینم. استاندارد های جدید برای خودم بزارم و بهش پایبند باشم و بگم سعید در شان تو نیست انجام یه سری کار ها. تو باید عوض بشی. همونطوری که سلامتی خودت در دوره ی سلامتی به دست اومد و اندام پرفکتی گرفتی الآنم وقتشه رو شخصیتت بیشتر و بیشتر کار کنی که بقیه که مدتی تورو ندیدن از دیدنت سوپرایز بشند و یادت باشه که تو این مورد در 99% مواقع باید با جامعه متفاوت باشی چون نتایجی که اونا گرفتنو نمیخوای.

    در حالت بعدی وقتیه که من میبینم فردی کاری رو خیلی ساده انجامش میده و من تو اون کار خیلی خوب نیستم و اون کار از قضا مشکلیه که حتما هم باید حل بشه و نمیتونم به عنوان مثلا نقطه ضعف بگمش و رهاش کنم چون در بخش های دیگه زندگیم نقش داره و وقتی یکی خیلی راحت انجامش میده احساسم بد میشه که منم میخوام همینقدر راحت بتونم اینکارو انجام بدم پس چرا اینقدر تو ذهن من سخته اینقدر . برای مثال پیشنهاد دادن به جنس مخالف و شروع یه رابطه برای من سخته. هیچوقت تو زندگیم من پیشنهادی به دختری ندادم و همه ی رابطه هایی که توش بودم از طرف مقابل پیشنهاد بوده و خب چون خیلی کم پیش میاد این حالت تعداد روابطم کم بوده یا حتی نتونستم اگه کسی خوشم میاد بهش پیشنهادی بدم! و همیشه به عنوان یه نقطه ضعف دیگه از این مورد یاد میکنم و اصلا نمیدونم چطوری میشه وارد رابطه شد

    باید در مورد همه ی این موضوعات و ایراداتی که تا اینجا پیداشون کردم رو خودم کار کنم و از بچه ها میخوام اگه راه حل و توصیه ای دارند بهم بگند و مثل همیشه ازشون یاد بگیرم چون تو فایلای رایگان کمتر به موضوعاتی مثل ارتباط با بقیه و شروع رابطه ها پرداخته شده و تو حوزه ای که من کار میکنم ( گیمینگ) خیلی ها با این مشکل روبرو هستند

    ممنون از دوتا از بهترین انسانهایی که میشناسم . استاد عزیز و خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام استاد عزیزم

    اومدم یه تجربه کوچولو از کنترل ذهن که امشب داشتم و ثبت کنم و برم

    امشب یه تضاد کوچکی تو رابطه با همسرم برام پیش

    اومد که ذهنم میخاست خیلی بزرگ جلوه بده و کللی افکار منفی دیگه م چاشنیش بکنه تا حال منو بد کنه

    منم اول گفتم بزا ذهنمو کنترل کنم دیدم نمیتونم و خیلی داره این فکرا رو ذهنم رژه میرن

    گفتم حالا چکار کنم که حالم و بد نکنه

    همون لحظه خدا یه ایده بهم الهام کرد و اونم این بود که به همسرم که هموم لحظه از خونه رفته بود بیرون پیام بدم و خیلی منطقی در مورد اون مسالع به ظاهر کوچک و بی ارزش که ذهن من داشت ازش غول درست میکرد صحبت کنیم و بعداز چند جمله صحبت کردن و پیام دادن مساله حل شد و وقتی همسرم برگشت خونه حضوری خیلی مفصلتر قضیه رو براش باز کردم و دلیل ناراحتیم و بهش گفتم

    و بعد از شنیدن حرفام اتفاقا همسرم گفت من اصلا به اینجور مسائل هیچوقت فکر نکردم و الان که دارم به حرفات فک میکنم میفهمم که کاملا حق با توعه و تو حق داشتی ازین رفتارم ناراحت بشی،

    و اینجوری شد که مساله ای که قبلنا کار ما رو به قهر و ناراحتی می کشوند خیلی راحت حل شد و همه چی م به نفع من تموم شد و باعث حسم خوب شه دوباره

    و منم حس رضایتمندی داشتم ازینکه نذاشتم ذهنم منو بازی بده و آرامشم و حفظ کردم و خدا هم بقول استاد ایده هاشو به ذهن آرام الهام میکنه

    من خیلی خوشحالم که تونستم این کار و بکنم و این پیروزی کوچک بر ذهن، خیلی برام شیرینه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: