پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 75 (به ترتیب امتیاز)

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مه سا گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته و بقیه دوستان

    خیلی وقت بود اینجا کامنت نذاشته بودم و باید اعتراف کنم خیلی تحت تاثیر این فایلها قرار گرفتم و دوست دارم که بتونم این دوره رو بخرم و دنبال نشانه هستم .

    تعدادی از کامنتها رو خوندم و برام یه چیزی خیلی جالب بود اونم این بود که کمتر چیزی میتونه احساسات منو خیلی تحت تاثیر قرار بده نمیدونم این خوبه یا نه چون من همین الان خیلی تضاد تو زندگیم دارم و روی خودمم کار میکنم هر روز 2 3 ساعت فایل گوش میکنم و غیره ولی خب یه زندگی معمولی دارم خیلی از نظر روحی و حال خوب تغییر کردم ولی این که بگم نتایج خیلی فوق العاده ای گرفتم نه اینجوری نبوده راستش خودم فکر میکنم یه جور بی حسیه که به اتفاقات دارم انگار خیلی برام مهم نیست یا شاید ناامید شدم نمیدونم واقعا

    مثلا اگه کسی پشت سرم حرف بزنه ناراحت نمیشم برام مهم نیست اگر کسی ازم انتقاد کنه عصبی نمیشم گاهی ازش عبور میکنم گاهی هم از کسی که ازم انتقاد کرده انتقاد میکنم.اگه کارمو از دست بدم خیلی برام مهم نیست زندگی میگذره بالاخره از راههای دیگه پول وارد زندگیم میشه در مورد بعضی چیزا الگوهای تکرار شونده پیدا کردم مثلا خیلی حواس پرتم فراموشکارم یا چیزی جا میذارم اصلا هم از اول اینجوری نبودم و الان هم که اینجوری شدم خیلی حسم بد نمیشه شاید چون توجیهش میکنم که خب فکرم مشغوله طبیعیه فراموش کنم و ازش عبور میکنم ولی دوباره تکرار میشه

    دومین چیزی که کمی میتونه حسمو بد بکنه شنیدن صدای اخباره یا صدای بلند اونم نه هر صدای بلندی اینم خیلی احساساتمو برانگیخته نمیکنه چون بلافاصله از اون شرایط دور میشم و اینم براش توجیه دارم اونم اینکه من چون عدم تمرکز دارم صدای اضافه وقتی دارم یه کار دیگه انجام میدم اذیتم میکنه .

    سومیش اینکه کسی برنامه منو عوض کنه یعنی مانع این بشه که من به برنامه ریزی که برای زندگیم و وقتم کردم برسم و اختلال ایجاد کنه در برنامه من مثلا من برای این تایمم برنامه ریختم مامانم بگه تو باید فلان کار و انجام بدی این کلافم میکنه چون احساس میکنم کنترل زندگیم از دستم خارج شده و یکی دیگه داره برام برنامه ریزی میکنه البته که این اتفاقم کمتر میفته

    چهارمیش و مهمترینش مربوط به مبحث روابط عاطفی

    این واقعا هر وقت اتفاق بیفته منو میتونه فلج کنه توی زندگیم و اونم طرد شدن از طرف یه مرده و این مورد بیشترین موردیه که به شدت تکرار شونده و برای من ناراحت کننده هست یعنی من به زندگیم نگاه میکنم تمام روابط من فوق العاده شروع میشه یعنی دقیقا اون کسی که میخوام میاد ارتباط شکل میگیره بعد 2 الی 3 ماه یه دفعه سر هیچی بهم میخوره و نفر بعد میاد دوباره همین مدل تکرار میشه و بعد 2 نفر الی 3 نفر هیچی ارتباطی شکل نمیگیره تا 2 سال بعد بعد دوباره یکی میاد که من میگم این همونیه که من میخوام و دوباره این سیکل تکرار میشه اینم بگم که خیلی وقتها من پایان دهنده روابط هستم ولی معنی طردشدگی برام داره چون فکر میکنم خب اون مونو با رفتارش مجبور میکنه که ترکش کنم

    البته اینم بگم که 10 سال پیش وقتی این اتفاق میفتاد من به طرز عجیبی توش گیر میکردم یعنی 4 الی 5 سال غصه اون اتفاق رو میخوردم الان تایم حال بدیم کمتر شده ولی هنوزم یه مرد با بی توجه ایش میتونه منو از پا دربیاره.

    استاد من ازتون یه درخواست دارم دوره عشق و مودت رو هم آپدیت کنید لطفا

    خداروشکر به خاطر حضور شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    نازنین گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    درود به فرمانروای عالم

    سلام به استادِ عزیز و مریم جانِ شایسته و الگوی زن بودنِ من.

    سلام به همه ی دوستای نازنینم که با خوندن کامنتهای فوق العاده تون فقط اشک شوق میریزم.

    استاد عزیزم یکی از مسائلی که من رو بسیار احساساتی و فکری میکنه اینه که بعد از 6 سال زندگی مشترک تقریبا دوماه یا ماهی یک بار یا بعضا بیشتر با همسرم بحث دارم،اغلب بحث هامون به خودمون مربوط نیست منظورم اینه که دیگران باعثش شدن،البته همون زمان هم که وارد بحث میشیم خودم میفهمم که باید خودم رو کنترل کنم و آروم باشم و ذهنم رو جمو جور کنم اما باز ذهنم پیروز میشه و گاهی بیش از دوساعت نان استاپ بحث کردم بیخودی،اما نکته مثبتش اینجاس که همسرم اصلا دلش نمیخواد ناراحتیمون کشدار بشه و خیلی زود خودش ماجرا رو جم میکنه.

    مورد بعدی اینه که من در عملگرا و متعهد بودن خیلی ضعیفم شاید بهتر بگم تنبلم با اینکه میدونم نتیجه ی مثبت یا منفی تعهد یا تنبلیم چی هست اما باز هرروز صبح که بیدار میشم با شوق متعد میشم و شب همه چی برام عادی میشه و با نهایت تنبلی و کلی توجیهاتِ بی اهمیت به خواب میرم.و این واقعا برام آزار دهنده ست،از تلاش کردن میترسم از وقت گذاشتن میترسم میترسم از دایره ی راحتی خودم خارج شم با اینکه میدونم باید برای هدفم تلاش کنم،آدمی هستم که زود هدفم رو رها میکنم با اینکه کلی شرایط عالی دارم برای رسیدن بهشون و فقط کافیه کمی همت کنم و بها پرداخت کنم بهایی مثل زود بیدار شدن و بیشتر وقت گذاشتن.

    یکی از توجیهام هم اینه که من فرزند یه سالو نیمه دارم شب بیداری دارم براش،روز کلی باید براش وقت بزارم و خسته میشم برای کار دیگه،با اینکه میدونم توجیهِ بیجایی هست اما به همون تکیه میکنم بعد هم پشیمون میشم اما باز همین الگوی ذوق فراوان و یهویی بیخیال شدن و باز پشیمانی مدتهاست داره برام تکرار میشه.

    و مسئله بعدیم اینه که میخوام از لحاظ مالی مستقل بشم تقریبا به مرحله اجبار رسیدم و وارد مقوله ای شدم که درامد خیلی خوبی داره اما احساس میکنم خیلی بهش علاقه ندارم و شاید به همین دلیل هست که نمیتونم خوب براش وقت بزارم با اینکه دوره ش رو گذروندم و حالا باید تمرین کنم تا حرفه ای بشم دَرِش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    یاسمن دال گفته:
    مدت عضویت: 3794 روز

    سلام

    خدارو شکر میکنم منو همراه بهترین بنده هاش کرده تا یاد بگیرم زندگیم رو اونجور ک میخوام بسازم؛ تا توی همه ی جنبه ها لعلک ترضی بشم انشاالله.

    استاد من بیشتر از مثالهایی ک خودتون زدید یاد خیلی از الگوهای تکرارشونده ی خودم افتادم ک یا الان هست یا ب لطف آموزشهای شما خیلی کمرنگ شده ولی یادم میاد ک تجربه ش رو قبلا داشتم، درمورد مثالهایی هم ک برای سوال زدین همینطور

    درمورد الگوهایی ک توی زندگی من تکرار میشه میتونم بگم:

    – هیچوقت خیلی راحت و کاملا بموقع سرقرار نرسیدم، یا خیلی کم پیش میاد و سخته ک بتونم بموقع برسم، این توی افراد نزدیک خانواده م هم هست اما همون افراد اکثرا تذکرشون بمنه ک میخوایم بریم فلان جا نباید دیر بشه و.. معمولا بهم برمیخوره و میخوام از خودم دفاع کنم.

    – چندوقت یکباری بحث سنگینی توی خانواده م اتفاق میوفته ک یا بین بقیه ست من شاهدشم و حسم بد میشه یا من هم درگیر هستم.

    – با هرکس ارتباط دوستی میگیرم و صمیمی میشم اولش نه ولی بعد یک مدت نشونه های حسادت و اذیت کردن بخاطر اون حسادتش شروع میشه

    کلا یک سری از رفتارها توی افرادی ک باهاشون ارتباط میگیرم بعد از صمیمیتر شدن تکرار میشه. این ارتباطها خیلی منو یاد بچگیم و رفتار خاله ها و داییها و بچه هاشون میندازه، معمولا توی این ارتباطها حسادت و مسخره کردن و تحقیر هست البته خیلی وقته برخلاف بچگی سریع بهر نوعی جبهه میگیرم یا اجازه نمیدم یا رابطه رو خیلی راحت کنار میزارم. تکرار این الگو خیلی کمتر شده این از مسائلی هست ک بعد از بالابردن اعتمادبنفسم کمتر شده شاید بخاطر این باشه ک خیلی اجازه ی صمیمی شدن ب کسی رو نمیدم، اما گاهی هست.

    – بخاطر ترمزهام خیلی وقته وارد رابطه ای نشدم اما تا جایی ک یادم میاد وقتی با جنس مخالف ارتباط میگرفتم افرادی بودن ک یا زیادی بااحساس بودن یا یهو اولش خیلی وابسته میشدن و بعدش رغبتی ب ادامه ارتباط نشون نمیدادن ک بهم برمیخورد، یا شاید اهل سوءاستفاده بودن البته این مورد کم پیش میومد چون من اجازه نمیدادم و آدم باج بده ای نبودم.

    سوال اول: چه شرایط واتفاقاتی توی زندگی شما شدیدترین و قویترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟

    به ترتیب از بشترین تاثیرگزاریش مینویسم

    -اولین و مهمترین مسئله ک فارق از تنبلی، باعث میشد من نخوام حتی درموردش بنویسم و کامنت بزارم، ترس از دست دادن هست مخصوصا عزیزانم. من حتی وقتی از کنار مسجدی رد میشم ک آگهی فوتی زدن یا کسی رو میشناختم و فوت شده تا چند روز احساس خیلی بدی دارم خیلی ناامید و ناراحت میشم کلا بهم میریزم حتی روی خوابم هم خیلی وقتا تاثیرشو میذاره. شاید دلیل بیش از حد وابسته بودن ب خانواده م همین ترس از دست دادن باشه، این ترس و وابستگی بازم همدیگه رو تقویت میکنن.

    – اگر برای کسی ک دوسش دارم مخصوصا از نزدیکام و خانوادم باشه، اتفاق بدی بیوفته یا چالشی داشته باشن واقعا حالم دگرگون میشه ناراحت و ناامید میشم وبازم روی خواب وبیداریم تاثیر میزاره، کلا هوش وحواسم دیگه سرجاش نمیمونه (همیشه بیشترین خط قرمزم خانواده م بودن، شاید ستایش شدنش باعث شده انقدر نهادینه بشه)

    – وقتی شاهد برخورد نامناسب یک فردی با خانواده م مخصوصا مامانم و بعدش بابام و داداشم میشم، یا هرفرد بی دفاع دیگه یا حتی ی حیوونی مثل سگ و گربه و..، احتمال ازدست دادن کنترلم خیلی زیاده ک سریع دخالت کنم، البته خیلی از قبل بهتر شدم، درمورد خانوادم بخودم میگم از دور تماشا کن وسعی کن ب اونا بگی ک از خودشون دفاع کنن تو اگر دفاع کنی اونا رو ضعیفتر میکنی و…

    – موقعی ک ب یک سری مشکلات سخت و چالشی توی زندگیم میخورم احساسات شدیدی رو تجربه میکنم ناامید میشم واکنشم هم معمولا فرار کردنه، ب هر نحوی ک شده.

    – موقعی ک میخوام تصمیم بزرگی بگیرم احساساتم شدید میشه دچار ترس و ناامیدی و.. میشم، عضله ی تصمیم گیریم رو خیلی قویتر از قبل کردم و همچنان دارم. رشدش میدم، در این مورد هم فکر میکنم باز بهتر از قبلم شدم البته خیلی وقته تصمیمات بزرگی مثل مهاجرت و ازدواج و.. نداشتم اما تصمیمات یکم بزرگ گرفتم ک واسم راحتتر از قبل شده.

    – موقعی ک کسی بهم بی احترامی کنه یا ب بحث و چالش بایک نفر میخورم میتونه منو درگیر کنه البته ب شدت و نوع بی احترامی هم مربوط میشه.

    – موقعی ک باید از خودم و حقم دفاع کنم و ب هر دلیلی اینکارو نمیکنم خیلی زورم میگیره و خودخوری میکنم ک عکس العمل نشون ندادم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    آرزو گفته:
    مدت عضویت: 1371 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    وسلام به دوستای عزیزم

    درمورد سوالی که استاد پرسیدن شاید اگه دوسال پیش بود من خیلی چیزها بود که عصبانی میشدم احساس گناه میکردم وناامید میشدم واحساس ترس تجربه میکردم اما الان به لطف فایل های دانلودی و دورهایی که از استاد تهیه کردم خیلی بهتر شدم یعنی خیلی خوب دارم یاد میگیرم از زوایایی به مسائل نگاه کنم که احساسم وخوب کنم مخصوصا این اواخر دارم میفهمم اینکه استاد تو دوره عزت نفس میگفت هر اتفاقی تو زندگیت بیفته مسئول صددر صدش خودتی یعنی چی

    ولی هنوز مسایلی هستن که اتفاق میفتن ومن فقط ناراحت میشم یا میترسم ولی انگار اومدن تا من بیشتر به درون خودم برم واز خودم بپرسم چه باوری داری که داری تجربه میکنی یا اینکه چه خلاتو وجودت هست که داری از طرف مقابل میخوای یا پی میبرم بابا تواحساس لیاقت نمیکنی به خاطر همین این رفتار میبینی خلاصه وقتی اینطوری به قصیه نگاه میکنم دیگه آروم آروم ناراحتیم از طرف مقابل میره وشروع میکنم از خودم میپرسم من چه کاری باید انجام بدم تا خودم لایق بدونم تا فرکانسی که از خودم ارسال میکنم قسمتی از ادمها رو برانگیخته کنه که من این احساس ارزشمندی تجربه کنم بعد شروع کار کردن رو خودم به خاطر همین استاد عزیزم وقتی شما سوال رو مطرح کردین تازه فهمیدم چقدر اروم اروم من تغییر کردم که دیگه مثل قبل واکنشی نیستم وقتی به تضادی میخورم سریع میگم به قول استاد تصاد ها نعمت هستن اومدن تاخواسته های من واضح تر بشن خب حالا فهیمه جان خواستت چیه با توجه به این تضاد چقدر احساس قدرت میکنم فقط میتونم بگم استا از صمیم قلبم از شما وخانم شایسته مهربان که چقدر قلم شیوایی دارند وقتی مقاله های ایشون میخونم وقتی به مشکلی میخورم میرم تو عقل کل جواب های خانم شایسته رو میخونم چقدر قدرت میگیرم ازتون ممنونم واز همه مهمتر از خدای مهربون که شما دوعزیزم منو باهاش آشنا کردین چقدر تو این دوسال خدا شد هما کس من چقدر دارم از وابستگی به همسرم کم کم میشه از بچه هام از دوستام کم میشه وه به خدا بیشتر ممنونم ازتون استاد الحق که رسالتتونو به نحو احسنت انجام دادین واقعا کلمات و زبان قاصرن از بیان احساس آرامش وحال خوب این روزای من چقدر صبورشدم راستی از دوستای عزیزمم ممنونم که چقدر کامنت هاشون به من کمک کرد واقعا گنجی هست ممنونم همتون شدین دستی از دستان خداوند برای این مسیر زیبا که خداوند بوسیله استاد عزیزم به من نشون داد

    سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مرضيه ابراهيمي گفته:
    مدت عضویت: 2253 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام به دوستان همفرکانسم در این سایت الهی

    خدارو بی نهایت شاکرم که در جهانی زندگی میکنم که قوانین ثابتی رو داره که به هر آنچه توجه کنم،فکر کنم و باور کنم همجنس کانون توجه ام و باورهامو رو وارد زندگیم میکنه

    و اینکه جواب سوال که منو به خودشناسی میرسونه و کمک میکنه تا زندگی لذت بخش تری رو در این جهان زیبا و بینظیر تجربه کنم

    سوال:چه شرایط و اتفاقاتی تووی زندگی ما،قوی ترین احساسات ما رو برانگیخته میکنه؟؟

    جواب:وقتی که نظرم کسی رد میکنه و فکر میکنه من اشتباه میکنم و من با توضیح دادن زیاد بزور میخوام نظر خودمو به اون شخص یا اون جمع بقبولونم و اینکه نمیتونم حرفمو ثابت کنم بشدت عصبی و ناراحت میشم

    وقتی که برادرم ازم پول میخواد و من شرایط مالیم اونقدر اوکی نیست که بهش کمک کنم این باعث میشه که بشدت ناراحت و عصبی بشم جوری که بعضی وقتها میشینم گریه میکنم

    وقتی که کسی ازم انتقاد میکنه

    وقتی که من طبق قانونی که درک کردم و صحبتهای استاد عباسمنش جوابی میدم و بخاطره اینکه اون شخص یا جمع آگاه نیستن به این قوانین و حرفمو رد می‌کنند بشدت ناراحت و عصبی میشم

    وقتی که مردی خانمی رو به من ترجیح میده و من بزور میخوام بگم من برترم از اون خانم و اینکه نمیتونم اون مرد رو قانع کنم بشدت عصبی و ناراحت میشم

    از اینکه چندین سال دارم برای دیگران کار میکنم و کارمندم،زمانم و وقتم دست خودم نیست به شدت ناراحت و عصبیم کرده در واقع الان توو همین شرایط هستم.

    از اینکه وارد هر رابطه ایی که میشم تهش جداییه و قبلا که با قانون آشنا نبودم به شدت احساس بدی داشتم جوری که حاضر بودم بمیرم اما الان با درک قوانین چندساعتی ناراحت میشم اون احساسات مثه طوفان بهم حمله می‌کنند اما چون درکی از قانون دارم تا حدودی ذهنمو کنترل میکنم و حال خودمو بهتر میکنم

    به امید بهبود در شخصیتم هر روز بهتر از دیروز

    خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    شهرام قرقانی گفته:
    مدت عضویت: 2392 روز

    بنام خالق بی همتا و هدایتگر

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تک تک دوستان عزیزم امیدوارم که حال همگی عالی باشه.

    در رابطه با سوالات پرسیده شده در این فایل باید عرض کنم من کلا خیلی ریلکسم و بعضی مواقع که خیلی بهم میریزم یکی از دلایلش میتونه موضوع مالی باشه که خیلی اذیتم میکنه .در مورد انتقاد دیگران سعی میکنم واکنشی نشون ندم چون حفظ کردن احساسم خیلی مهمتره از بحث با دیگرانه.

    در مورد موضوع بدقولی خیلی حساسم و تا جایی که امکان داره سعی میکنم بدقولی نکنم و انتظارم دارم که کسی پبشم بد قول نباشه.

    و در مورد اینکه کاری برای کسی انجام بدم و بخواد از این موضوع براحتی بگذره ناراحتم میکنه .

    عاشقتونننننمممم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سعید گنجی گفته:
    مدت عضویت: 1879 روز

    به نام خدایی که عاشقانه منو دوس داره و در مسیر هدایتش همیشه کنارم هست

    استاد عزیزم و همه دوستان سلام

    استاد عزیز بعضی موقع ها میشینم توی این سه سالی که گذشته نگاه میکنم میگم ایا واقعا تغییر کردم ؟ چون تغییرات طوری شکل میگیره که ادم خودش متوجه تغییرات نیست این بازیه ذهنه طوری نشون میده که ما حس میکنیم چیزی تغییر نکرده.

    ولی استاد با بعضی یادداشتها بعضی واقعیت ها بعضی خصوصیاتی که داشتم که بقیه میگفتن میفهمم چقدر تغییر کردم و چقدر باورهای قدرتمند کننده ای رو توی خودم شکل دادم . درسته شاید بازهم ایرادها و به قول این فایل مسائل تکرار شونده دارم در زندگیم و حالا برای بهتر شدن و درست کردن باورهای ذهنی و تکرار شونده باید برای حل اینها با توکل به خدا و هدایت الهی قدم بردارم و هربار بهتر از دیروز باشم .

    بعضی باورهایی که در خودم ساختم و نتایجشو مقایسه میکنم با گذشتم میبینم در باور هایی که بصورت مثبت تکرارشونده شکل گرفته خیلی پیشرفت داشتم . در سلامتی در روابط در درامدم که بیشتر روی باور فراوانی بود در توانایی هایم در شخصیتم و در راحت خرج کردنم . روی باور لیاقتم که که باعث شده دیگه عادت کنم به انتخابهای بهترین برای خودم و جذب اتفاقات عالی که خودمو لایق دونستم . روی باور اینکه هراتفاقی بیدلیل نیست و وقتی درمسیر درست باشیم اتفاق به ظاهر بد فقط برای پیشرفت ما و در مسیر درست ما اتفاق افتاده و این باور چنان حالمو خوب میکنه که این اتفاق به ظاهر بد سریع طوری رقم میخوره که من بیشتر میفهمم در هر سختی اسانیست . و اصلا اتفاق بدی برای اونی که در مسیر درست هست نمیفته فقط ظاهر اتفاق بده تا اتفاقا توی این مسیر درست هست و بعد میبینیم اون اتفاق به ظاهر بد همون مسیر درسته هست .

    خدایا شکرت که هرچقدر بیشتر این مسیرو میرم بیشتر لذت میبرم که هدایت شده هستم .

    وچقدر لذتبخش هست وقتی از قلب حس میکنی یکی هست که همه جا حواسش بهته و اون دستتو گرفته و کمکت میکنه .

    بریم سراغ سوآلی که از ما پرسیدین

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    من روی خانوادم و مخصوصا مادرم خیلی حساسم دوس دارم به بهترین شکل بتونم شاد کنم و این خانواده همیشه شاد و خوشحال باشن هرچند که بازم میدونم من مسئول کسی نیستم و اینم باور کمی سخته توی وجودم ولی خب تا حرفی از مادرم و ببینم کسی ناراحتش و دلخورش کرده خیلی شدید عصبی و اذیت میشم .

    من وقتی کسی برام تعیین تکلیف کنه هم شدیدا دلخور میشم و شاید نزارم دیگه در زندگیم نظر بده به جای من . خب من شرایط زندگی خودمو خودم مدیریت میکنم و از کسی که نظر بده به جای من در زندگی خصوصیم شدیدا بیزارم و دلخور میشم .

    قبلا از رقابت در هرچیزی هم ترسو استرس داشتم که به لطف خدا این باورم بهتر شده ولی باز هم ته وجودم حس میکنم بازم حرف رقابت میشه در هرچیزیباز استرس و نگرانی سراغم میاد .

    مورد بعدی بحث کردنه . واقعا بحث کردنو دوس ندارم خیلی اذیت میشم ولی باز بخاطرموضوعاتی وقتی با کسی بحث میکنم کلا انرژیمو میاره پایین که باز خیلی بهتر شدم نسبت به 3 سال گزشته . تا میبینم کسی بحث میکنه باهام تا جایی که بتونم سعی میکنم جایی دیگه بحثو ادامه ندم و سراغ چیز دیگه ای برم .

    خب استاد باز هم مثل همیشه ممنون بخاطر فایلهای خوبت

    اینکه شاگرد خوب شما هستم و اینکه استادم شمایین اینکه خدا منو دوس داره و اینکه عشقم به خدا بیشتر شده خداروشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مصطفی محبی گفته:
    مدت عضویت: 1919 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز خانم شایسته گرامی و تمام همراهان

    چند وقتی میشد که از سایت به دور بودم ولی تمام وقت در حال جستجو درون خودم بودم تا امروز که دلم دیدن فایلها و خواندن کامنتها رو طلب میکرد؛ استاد جان در مورد سوالی که فرمودین من با 2مورد شدیدترین احساسات و واکنشها رو درون خودم مشاهده میکنم:

    1-زمانی که به لحاظ مالی جیبم از پول خالی میشه،مخصوصا زمانیکه نتونم به خانوادم از جنبه‌ی مالی کمکی کنم،تمام حالت آگاهانه،تمرکز و کانون توجهم نابود میشه و به شدت ناامید و عصبی میشم؛ضمن اینکه این حالت ضعف مالی خودش یکی از پترنهای تکرار شونده‌ی زندگیم هست؛اینجوریه که از در و دیوار پول سرازیر میشه و بعد از مدتی به شدت به مشکلات مالی میخورم و این موضوع مرتبا در زندگیم تکرار میشه.

    2-زمانیکه قضاوت بیجا بشم یا بهم تهمتی زده بشه؛ با اینکه مدت طولانی هست که دارم روش کار میکنم و خیلی خیلی بهترم نسبت به گذشته(تا جاییکه اطرافیانم هم اینو بهم گفتن)ولی بازم میتونم در این زمینه بهتر بشم.

    مورد دوم رو خیلی پیشرفت داشتم در حل کردنش و ریشه در عزت نفس و احساس لیاقت داشت(طبق فرمایشتون در همین فایل مشکلم در اهمیت دادن نسبت به نظر دیگران در مورد خودم بود که این رو از زمانیکه دوره عزت نفس رو تهیه کردم در خودم پیدا کردم و عالی بودم در زمینه‌ی برطرف کردنش و تقریبا میشه گفت از هر 10بار شاید 2بار رفلکس شدید نشون بدم که خیلی زمانش کوتاه هست و به محض اینکه آگاه میشم در لحظه رفتار و ذهنیتم رو تغییر میدم)

    اما پاشنه‌ی آشیلم در زمینه‌ی مالی هست که عین امواج دریا مرتبا در حال بالا و پایین شدن هستم و حقیقتا هم با اینکه تایم زیادی رو صرف پیدا کردن ترمزها و باورهای مخربم کردم پیشرفت کمی در این زمینه داشتم و این پترن موجی همچنان در زندگیم هست.

    از جنبه‌ی روابط چه عاشقانه چه دوستان زندگیم بینظیره و مثال زدنیه و اونهم به لطف آموز‌ه‌های گرانبهای جنابعالی در فایلهای دانلودی بوده.

    امیدوارم با ثبت این کامنتها و تلاش مستمر در زمینه‌ی کشف باورهامون بتونیم به آرامش در تمام جنبه‌های زندگیمون برسیم.

    براتون تندرستی و آرامش بیشتری رو آرزومندم؛

    شادتر باشید/.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهدی دریس گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم خانم

    از وقتی این فایل ارزشمند روی سایت قرار گرفت بارها و بارها گوشش دادم تا کاملا درکش کنم بعد بیام کامنت بنویسم چقدر دقیق و به جا صحبت می‌کنید استاد چقدر درست دست روی خود مساله میزارید و ریشه اون موضوع رو پیدا می‌کنید واقعا تحسین میکنم این درک بالای شما از قوانین و جهان هستی و سیستمی که بدون هیچ غلطی و بدون هیچ استثنائی و با عدالت کامل کارش رو انجام میده و خدای مهربان رو هزاران بار سپاسگزارم که به این دقت خدایی میکنه. استاد خیلی لذت بردم وقتی فرمودید اتفاقهای مشابه و الگوهای یکسان داره میگه یه فکری یه باوری توی ذهن ما هست که داره کد میده که اون الگو رو بارها و بارها تجربه میکنیم و چیزی خارج از ذهن ما نیست چقدر لذت بردم از این جمله شما که قانون رو بطور دقیق توضیح دادید که ممکنه خودمون متوجه نباشیم که چرا اینجوری میشه ولی قانون کارش رو انجام میده چه خواسته چه ناخواسته و چیزی غیر این نیست.

    در مورد سوال و در مورد خودم باید بگم من یه سری اتفاقها و الگوهای یکسانی رو در مورد بحث با همسرم تجربه میکردم که هر چند وقت یکبار با اینکه همه چیز خوب بود ولی یهو بحثمون میشد و مدتها باهم قهر میشیم بعد از دیدن این فایل متوجه شدم که دقیقا چندتا باور درون من هست که هر مدتی بصورت نجواهای واقعا شیطانی توی ذهنم مرور میشه و یواش یواش قدرت میگیره که باعث تجربه اون بحث و قهر میشد که به لطف خداوند و آگاهی های این فایل ارزشمند بهش پی بردم و دارم تلاشمو میکنم با باورهای مثبت و خوب جایگزینش کنم که دیگه اون اتفاق هارو تجربه نکنم

    مورد بعدی اینه که من وقتی بی احترامی و توهین و بددهنی میدیدم حتی به شوخی توسط همکارام یا دوستام به شدت بهم میریزم البته توی ظاهر نشون نمیدم و واکنشی ندارم ولی خیلی دچار ناراحتی میشم و این روند و الگو بارها و بارها تکرار میشه که به نظرم مشکل از عدم احترام به خودم و ارزشمند دونستن خودم هست چون وقتی کسی ناراحتم میکنه دوباره وقتمو باهاش میگزرونم که این کاملا اشتباه هست و یادمه توی یکی از فایلها استاد فرمودن که کسی که برای دیگران احترامی قائل نیست رو من حتی یک لحظه هم وقتمو باهاش به اشتراک نمیزارم و این درس بزرگی از شما استاد عزیز برای من هست که اول باورها م رو در مورد افراد عوض کنم که با افراد بهتری و شبیه خودم ارتباط برقرار کنم و این الگو رو هم برای خودم بکار ببرم که اگر کسی احترامی برای من یا دیگران قائل نشه به هیچ عنوان نه بهش توجه کنم نه یک ثانیه از وقتمو باهاش بگذرونم

    مورد بعدی در مورد بچه هام هست که وقتی سروصدا میکنن نجواهای خیلی بدی توی ذهنم شروع به گفتگو می‌کنند که باعث میشه احساسم بد بشه و یا حتی واکنش بدی داشته باشم که به دنبالش حال بد و احساس گناه باشه و مدت زیادی رو توی احساس بد باشم که این دقیقا خلاف قانون هست و باعث میشه اتفاقهای بدتری رو تجربه کنم که این هم توی ذهنم کد محدود کننده ای داره که باید با کدهای خوب جایگزین کنم

    ممنونم که وقت گذاشتید و تا اینجا کامنت بنده رو خوندید امیدوارم هرجا هستید زیر سایه خداوند شاد باشید خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    Mr Milad گفته:
    مدت عضویت: 1656 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان، الله مهربان

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    سوال:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    * وقتی یه سوال یا درخواستی رو چندین مرتبه تکرار میکنن بشدت خشمگین میشم البته درونی!

    * وقتی جایی یه سوالی مطرح میشه مثلا همین سوال این فایل و پاسخ دهنده ها میان کلی توضیح و داستان میگن از تولد تا مبعوث شدنشونو در آخر هم یه اشاره ای هم به اون سوال میکنن بشدت اعصابم خورد میشه.

    * وقتی یه چیزی رو برای یکی توضیح میدم ولی اون حواسش جای دیگه ست از دست طرف عصبی میشم و طرفو سرزنش میکنم.

    * وقتی یه نفر مزاحم کارم یا درس خوندنم میشه بشدت عصبی میشم و حرص میخورم.

    * وقتی کارها با برنامه ریزی قبلی مثلا برنامه امتحانات جلو نمیره بشدت عصبی میشم.

    * وقتی باید برای کاری پیش یه مسئولی برم بشدت مضطرب و نگران میشم.

    * وقتی فرد موردعلاقم بهم بی توجهی میکنه بشدت ناراحت و افسرده میشم و خودمو سرزنش میکنم.

    * وقتی پول کافی ندارم خودمو سرزنش میکنم و از اینکه نمیتونم پول بیشتری دربیارم ناراحت و افسرده میشم.

    * وقتی به اهدافی که در نظر داشتم فکر میکنم و میبینم که بهشون نرسیدم بشدت غمگین میشم.

    * وقتی موفقیت چشمگیر اطرافیان نزدیکم رو میبینم در حالی که خودم صفر کلوینم بشدت افسرده و ناراحت میشم.

    * وقتی آرامش و چیزایی که باید الان داشته باشم و ندارم حسابی حرص میخورم.

    * وقتی کسی باهام دوست نمیشه غمگین میشم و از آدما دور میشم.

    * وقتی یه دختری مرتب بهم نخ میده ( حالا شاید از نظر من نخ میده و در واقع به این شدت نیست) و به محض نزدیک شدن پس میزنه بشدت افسرده و غمگین میشم … قشنگ یه مدت میرم تو در و دیوار و به اتفاقات و حرفایی که پیش اومد فکر میکنم تجزیه تحلیل میکنم و دوباره حرص میخورم و این چرخه هی ادامه پیدا میکنه.

    * وقتی از یه دختری خوشم میاد و نمیدونم چجوری باید بهش نزدیک بشم و سر صحبتو باهاش باز کنم بشدت مضطرب و سردرگم میشم.

    * وقتی دختر موردعلاقم با پسرای دیگ میگه میخنده بشدت عصبی میشم البته درونی!

    * وقتی غذای مناسب نباشه یا کلا یه وعده غذا نباشه اعصابم داغون میشه.

    * وقتی جایی که هستم سرو صدا باشه بشدت حرص میخورم.

    * وقتی پول یا چیزی رو گم میکنم بشدت عصبی و شوکه میشم و خودمو سرزنش میکنم.

    * وقتی خانواده سوال پیچ میکنن (کجا بودی؟ چی خوردی؟ با کی هستی؟ چرا نمیخوابی؟ و … ) بشدت عصبی میشم و در مواقعی از کوره درمیرم درگیری لفظی پیدا میکنم.

    بطور کلی وقتی چیزی که میخوام به هر نحوی اونجوری که میخوام پیش نمیره بشدت احساسات شدیدی نسبت بهش پیدا میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: