پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 78
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
️به نام خدا️
سئوال اول در رابطه با الگوهای تکرار شونده:
1- در معاملاتی که انجام میدم و به یک درجه و مقدار از پول میرسم ذهنم ترمز میکنه و میگه فعلا استراحت کن تا معامله بعدی اتفاق بیفتد من هم موقعی به آن گوش میدهم معامله دیگه انجام نمیدهم و تلاشی نمیکنم و وقتی که حساب پولی بنده به مقدار ناچیزی رسید دوباره تصمیم میگیرم که برای انجام معاملات ملکی تلاش کنم.
2- در مورد روابط: بنده همواره روابط خوبی رو شروع میکنم و همه چی خوب پیش میره و بعد از دوره ای از زمان روابطم سرد میشه و رابطه ای که مدنظر طرفین هست رخ نمیده بخاطر همین رابطه کنسل میشه این موضوع هم در مورد دوستان خودم و هم در مورد رابطه با جنس مخالف برایم اتفاق می افتد.
3- وقتی شرایط خوبی رو برای تغییر زندگی استارت میزنم تا چند روز همه چی خوب پیش میره ولی از یه تایم به بعد شرایط به حالت قبل از تغییر میرسه.
سئوال دوم در رابطه با شدیدترین احساسات
1- دلسوزی بیش از حد برای همه چه در زمینه کارم و در زندگی خودم و خانوادم
2- وقتی بخوام دیگران رو قانع کنم
3- وقتی خانوادم حرفی رو بر خلاف من میزنن و من سعی در قانع کردن اونها دارم و بعد از آن حس میکنم کارم اشتباه بوده که میخواستم قانع کنم
ممنون از شما استاد عزیز و مهربون ️️
به نام الله یکتا
سلام به خانواده عباسمنش و استاد عزیز
یکی از الگوهای تکرارشونده زندگی من که دائم تکرار میشه اینه که هرچند وقت یکبار کسی وارد زندگیم میشه که یا از من خیلی کوچیکتره یا متاهل و به شدت منو دوست داره منم دوستش دارم و دوست داره باهم باشیم و خوش باشیم اما این با ارزشهای من هماهنگ نیست و نمیتونم کنار بیام با این موضوع و رابطه را تموم میکنم.
الگوی بعدی تو محل کارم هست هرچند وقت یکبار کارم نادیده گرفته میشه و میگن کار تو کم هست ومهم نیست برو به فلان واحد کمک کن انها نیرو لازم دارن و این به شدت باعث میشه احساس بی لیاقتی. کنم.
فکر میکنم دلیل اصلی این الگوها احساس بی ارزشی و عدم لیاقت هست که باید روی ان کار کنم.
قسمت دوم سوال
چه اتفاقات و شرایطی در زندگی شما شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکنه؟
1- زمانیکه در مورد شخصیتم و کارم مورد انتقاد قرار میگیرم خیلی بهم میریزم.
2- زمانیکه بقیه بهم میگن که در ارتباط با بقیه اخلاقت بده و رفتارت تنده و مدام منو مورد سرزنش یا تمسخر قرار میدن خیلیی عصبانی میشم.
3- زمانیکه بهم دروغ میگن درحالیکه من میدونم خیلی بهم میریزم.
4- زمانیکه طرف مقابلم خطا کرده و زیربار خطایی که کرده نمیره و مدام میخواد توجیه کنه کارش رو بهم میریزم.
5- زمانیکه دارم صحبت میکنم اما بقیه نادیده میگیرن منو ناراحت میشم.
6- زمانیکه میخوام تو جمع ی سخنرانی انجام بدم استرس شدیدی میگیرم جوریکه دست و پاهام میلرزه و از شدت استرس صدامم خیلییی بلند تر میشه.
7- زمانیکه کسی برام هدیه میخره ک توقع نداشتم خیلییی احساس عشق و دوست داشتنم فوران میکنه و شادی بیش از حد از خودم نشون میدم.
8- زمانیکه یک تصمیم بزرگی میخوام بگیرم مثلا ترک کار یا دفاع کردن از یک موضوعی و یا خرید یک چیزی خیلیییی فکرم رو مشغول میکنه و دچار overthinking میشم
9- زمانیکه با ی نفر بحثم میشه تا مدتها ذهنم درگیر میشه و همش در حال حرف زدن با خودم هستم حتی در بعضی موارد تپش قلب میگیرم
10-زمانیکه حقم رو میخورن و حتی شکایت کردن و صحبت کردن و تموم راه هایی ک ب ذهنم رسیده جواب نمیده همش دچار فکر و تحلیل و استرس میشم
11- وقتی کسی تو جمع منو مسخره میکنه یا به حساب خودش باهام شوخی میکنه خیلیی عصبانی میشم
12- وقتی یک کاری رو ب ی نفر میسپارم و توضیح کامل رو بهش میدم اما بازم ب نحوی ک میخواستم انجام نداده بهم میریزم
13- زمانیکه من کسیو محرم اسرار خودم میدونم و دوست صمیمی خودم میدونمش و همه چیزمو بهش میگم اما بعدا متوجه میشم ک اون در مورد هیچ کدوم از تصمیماتش یا کارهاش ب من نگفته و من اخرین نفری بودم ک خبردار شدم خیلییی ناراحت میشم
14- وقتیکه تو جمع ی پیش یک نفر خاص تپق میزنم تو حرف زدنم خیلیی ذهنمو درگیر میکنه و هی مدام خودمو سرزنش میکنم
15- وقتیکه کسی بخواد ازادیمو ازم بگیره خیلیی بهم میریزم
16- وقتیکه کسی بخواد ب حریم شخصیم بدون اجازم وارد بشه بهم میریزم
17-تو موقع رانندگی اگه کسی بد رانندگی کنه خیلی بهم میریزم
18- زمانیکه درگیر کاری هستم اما ازم میخوان تو همون زمان اون کار رو نصفه ول کنم و به کار دیگه ای بپردازم بهم میریزم
19- زمانیکه بقیه حرفی باب میلم نزنن بهممیریزم و خیلی واضح هم این بهم ریختگی تو چهرم مشخصه
سلام به استادای نازنینم و همه دوستای گلم که تو این خانواده بزرگ و دوست داشتنی هستن و کلییی من با کامنت هاشون به درک بهتری از خودم و الگوهای تکرار شوندم و احساسات شدیدم شدم و ممنونم از همه شما عزیزانم
استاد جونم بی نهایت از شما و مریم جون سپاسگزارم چون این الگوهای تکرار شونده خودش به تنهایی یک دوره ست ک شما بخاطر محبت و لطف زیادتون به ما این اگاهی های ارزشمند رو رایگان در اختیار ما گذاشتین من برای جلسه اولش تنها فقط یک روز و نیم زمان گذاشتم فقط کامنت خوندم و تو دفترم نوشتم و الان خیلییییی درکم به خودم و احساساتم و اتفاقات دور وبرم بالاتر رفته و در ادامه هم میخوام ثبتش کنم اینجا که قدم به قدم بهبود بودم خودم و رفتارهای ناسالمم رو به امید خدا
خب اول از همه میخوام در مورد الگوهای تکرار شونده ای بنویسم که مدام در زندگی من رخ میده(خدا جونم خودت در من جاری شو تا بتونم خیلیییی ریزبینانه هر انچه در درونم هست رو پیدا کنم )
1- من هر چند وقت یکبار وارد روابطی میشم که فقط شکل و قیافه طرف تغییر میکنه اما تموم ویژگی هاشون باهم تقریبا یکسانه!( همشون مهربون هستن، اما در بازه زمانی که با من در ارتباط هستن دچار شکست مالی شدن«این مطمعنا مشکل از باور های نادرست مالی من هست که در بازه ای ک این افراد دچار این مشکل هستن جذب من میشن»، همیشه هم یک سری مشکلات دارن که من زمان میذارم و کمک میکنم بهشون در حل کردن مسائلشون و تمرکزم از روی اهدافم برداشته میشه، معمولا هم به ازدواج فکر نمیکنند و حتی اگه اولش هم قصد ازدواج داشته باشن پس از مدتی پشیمون میشن، همشون منو دوست دارن اما نمیخوان برای همیشه با من باشن و حتی وقتی ترکم میکنن هر از چند گاهی بهم زنگمیزنن یا پیام میدن و میگن ک دلتنگشدن و میخوان ک به رابطه برگردن!)
خب میخوام تو همین یک مورد تموم باورهای نادرستم رو بکشم بیرون که چرا باعث به وجود اومدن چنین اتفاقاتی در زندگیم شدم!؟
1- بخاطر باورهای نادرست مالیم در زمان کم پولی اونا من اونا رو جذب میکنم
2- دوست دارم به بقیه کمک کنم، حس کمک کردن به بقیه در من خیلییی شدیده انگار وقتی به یک نفر کمک میکنم که مسائلشو حل کنه احساس مفید بودن و ارزشمند بودن میکنم
3- باورهام در مورد ارزشمندیم و احساس لیاقت پایینه بخاطر همین حتی اگه طرف مقابلم حتی قصدش ازدواج باشه پس از مدتی نظرش تغییر میکنه
4-وابستگیم تو روابطم زیاد بوده و همین باعث دور شدن شخص از زندگیم شده
5- به شدت حس قربانی شدن در من زیاده که بعد از اتمام رابطه میگم خدایا چرا من؟ من که همه تلاشمو کردم که خوب باشم!
و اما کاری که اگاهانه اینبار انجام دادم برای بهبود این مسئلم تمام کسانی که به هر دلیلی منو ترک کرده بودن و برمیگشتن و میخواستن ک دوباره ارتباط برقرار کنن رو گذاشتم کنار و با نه گفتن بهشون این روند رو قطع کردم و با توجه کردن و نوشتن و استفاده کردن از دوره های استاد و دوره های دانلودی و بالا بردن احساس لیاقت وارد یک رابطه عالی شدم که هیچ وابستگی به شخص مقابلم نداشتم و کلی هم روی احساس لیاقتم و هدف هام متمرکز بودم و یک رابطه عالی رو تجربه کردم با اینکه هنوز موردهای ورشکست مالی و نخواستن من برای ازدواج پابرجا بود اما حال و احساسم و رها بودنم تو اون رابطه رو به وضوح میدیدم و چقد اتفاقات خوب و پیشرفت رو تجربه کردم خدا رو شکر و بخاطر اینکه خودمو ارزشمند میدونستم و روی احساس لیاقتم خوب کار کرده بودم پس از اون رابطه برای اولین بار به خواست خودم بیرون اومدم که یک رابطه ای رو ایجاد کنم با شخصی که دیگه همون ویژگی هایی ک میخوام رو همه باهم داشته باشه و قصدش ازدواج باشه نه یک رابطه ی کوتاه مدت! چون من هنوز مستقل نشدم و برای ارتباط داشتن با جنس مخالف باید مدام دروغ میگفتم و این احساس و حالم رو بد میکرد ولی الان که اگاه تر شدم دست خدا رو باز میذارم و میخوام یا منو مستقل کنه که راحت تر بتونم رابطه ای ک میخوام رو تجربه کنم یا اینکه کسی رو سمتم هدایت کنه ک قصدش ازدواج باشه. خدایا شکرت
خب بریم سراغ الگو تکرار شونده دومی:
هر چند وقت یکبار بدهکار میشم و حس و حالم بد میشه. با اینکه چندین بار استاد گفتن وام نگیرید، قرض نکنید. اما این نجوای شیطان و ذهن چمشوم هربار سرپیچی میکنه و هربارم ضربهای شدیدی میخورم ازش چون وقتی بدهکار میشم احساس و حالم بد میشه و مدام سر جنگ دارم با همه، از خانواده گرفته تا افراد محل کارم و از اونجایی هم که احساس بد برابر با اتفاقات بد مدام اتفاقات بد برام رخ میده ک منو از پا در میاره.
اما چ باور نامناسبی باعث میشه من هربار تو این سیکل معیوب بیفتم؟
باور به کمبود، باور به اینکه تا وام نگیرم یا تا قرض نکنم به خواستم نمیرسم. در صورتیکه بعد این دو سالی ک تو این جمع هستم بعد از اینکه بدهکار شدم برای بار سوم یک فایلی از استاد شنیدم که میگفتن بجای اینکه ب خدا بگی فلان چیز رو ارزون کن (مثلا در خریدن طلا من همیشه توجهم رو این بود که خدایا خودت هدایتم کن ک هر زمان ک پایینتر اومد من اونموق برم بخرم! یا اینکه سرچ میکردم ک کجا میتونم ارزونتر از جاهای دیگه تهیش کنم ) به خدا بگو که توان مالی من رو افزایش بده! و متوجه شدم بخاطر احساس عدم لیاقت و ارزشمند بودنم من همش در حال جستجو برای چیزهای تخفیفی یا ارزون قیمت بودم چون باور نداشتم که دسترسی به نعمت و پول و ثروت خیلییی راحت و اسونه، چون باور نداشتم که کافیه من بخوام تا خدا بهم بده اینقد شرک و عدم توکل و بی ایمانی تو من رسوخ کرده که هنوز نتونستم ریشه کن شون کنم اما خب خدا رو شکر الان متوجه شدم و میدونم که الان باید چجوری از خدا درخواست کنم. حتی برای قرار گرفتن در شرایط و موقعیت ها هم باید از خدا بخواهیم که خودش ما رو تو بهترین شرایط و موقعیت ومکان و ارتباط های عالی قرار بده نه اینکه بخوایم جای ما رو تغییر بده یا هر چیز دیگه ای، ما نحوه درخواست کردنمون هم بخاطر باورهای نادرستی ک داریم، اشتباهه که خدا رو شکر الان تو این مسیر شگفت انگیز هستیم و هربار داریم تکامل پیدا میکنیم
سومین الگوی تکرار شونده زندگی من:
از نظر روابط کاری و گرفتن حق و حقوقم از محل کارم هر از چندگاهی بحث و دعوا و درگیری های زیادی تو محل کارم دارم. یکبار سر تاریخ پرداخت حقوق، یا سر پرداخت مزایام و…
ولی مابقی همکارام هیچکدوم از این بحثهای مالی رو که ندارن، هیچ! تازه هرچند وقت یکبار مبلغی پول بخاطر دلایل مختلفی هم دریافت میکنن!
خب دلیلش بازم باورهای نادرست من به ثروت و پوله. باور به اینکه من مورد ظلم قرار گرفته شدم و این حس قربانی بودن و مدام درباره این وضعیت صحبت کردن پیش بقیه همکارا و خانواده باعث شده ک ای هر از چندگاهی تکرار بشه و هربارم شدتش بیشتر و بیشتر بشه و بخاطر احساس عدم لیاقت برای دریافت چیزی ک حق و حقوقم هست و احساس ضعف کردن و حتی تازگیا متوجه شدم چققد علاقه شدیدی به تنش و دعوا با کسایی که بقولا حقم رو خوردن رو دارم جوریکه همیش تو ذهنم و تصوراتم دارم اینقد باهاشون میجنگم ک حتی دوست دارم بکشمشون و حس میکنم این تبدیل شده ب لذت برای ذهنم که از اینکار لذت ببرم چون فاصله زمانی این دست اتفاقات کوتاه تر و مدتش هم طولانی تر شده، قبلا شاید در سال یکی دوبار اتفاق میفتاذ اما از پارسال خیلی بیشتر شده، خواستم اول استعفا بدم و بقولا فرار کنم اما الان متوجه میشم فرار چیزیو حل نمیکنه چون من اگه جای دیگه هم برم بخاطر باورهای نادرستی ک دارم وضعیت به همین صورته پس باید روی کنترل احساساتم تمرکز کنم و روی خشم و عصبانیتم و هیجاناتم کار کنم و سعی کنم کمتر واکنش نشون بدم و حس تنفرم رو از افراد بیرون بردارم چون هرچه که در بیرون از من اتفاق میفته بخاطر باورها و فرکانس های نادرست خودم بوده و هیچکس با من دشمن نیست همه اون افراد پاره ای از خداوند هستن که اومدن و دارن در قالب جسمی که خداوند بهشون عطا کرده زندگی دنیایی رو تجربه میکنن پس من اگه در ارتباط با اون افراد مشکل دارم مشکل از اونا نیست مشکل در درون من هست. و حس قربانی شدن رو که به شدت در من رخنه کرده رو باهاش مقابله کنم. خدایا شکرت الان حتی حسم به اون افراد هم بهتر شده
چهارمین الگوی تکرار شونده در زندگیم:
بحث و دعوا با اعضای خانوادم که هر از چندگاهی اتفاق میفته و کلی سیستم خونه و زندگی رو بهم میریزه.
این هم علتش میتونه از این باشه که من همش اونا رو بخاطر شرایط کاریم و زندگی ک دارم مقصر میدونم یعنی همش از عوامل بیرونی میدونم در صورتیکه هر چه که تا الان تجربه کردم خودم خواستم و حاصل تصورات و خوااستها و باورهای خودم بوده و اونا مقصر نیستن.
پنجمین الگوی تکرار شوندم:
ی مدتیه ک دچار فراموشی شدم و وسائلمو گم میکنم و به یاد نمیارم که کجا میذارمشون. اما خب چون هربار به خدا سپردم و رها کردم هربار هرچیزی ک گم کردم بهم برگزدونده شده و دیگه به این باور رسیدم ک هر چیزی رو ک گم کنم حتما و قطعا خدا به روشهای مختلف به دستم میرسونه و مهم نیست که چی باشه و کجا باشه.
مورد ششم از الگوهای تکرار شونده:
هر از چندگاهی خیلیی خوب به درامدی که مد نظرم هست میرسم اما دوباره افت میکنم، مثلا ی مدت ایده های عالی بهم داده میشه و اجرا میکنم اما باز یا مشتری نمیاد سراغم و یا ی ایده دیگه داده میشه و از این روند صعودی و نزولی خسته شدم و میدونم بازم این بخاطر باورهای محدود کنندم در مورد ثروت و نعمت هست و باید در این زمینه خیلیی کار کنم چون اکثر اتفاقاتی ک تا الان نوشتم به همین موارد باور کمبود و نداشتن حس لیاقت مربوط میشه و باعث شده ک من دچار چنین مسائلی بشم.
مورد هفتم از الگوی تکرار شونده ام:
هر از چند گاهی دچار حس قربانی شدن و حسادت شدید میکنم که متوجه شدم بخاطر بودن در اینستاگرام بوده(که الان مدتیه پاک کردم از گوشیم) و مدام خودمو در حال مقایسه کردن با بقیه بودم و حس بدی بهم دست میداد، احساس عقب موندن از بقیه و مدام شرایطم رو با بقیه مقایسه میکردم در صورتیکه باور خیلیا اینه ک من در بهترین شرایط و موقعیت هستم و دچار خود کم بینی شدم ولی در اصل من بخاطر همون احساس عدم لیاقت و ارزشمندی هست که دچار این احساسات میشم. و یا اینکه برمیگرده به زمان های گذشته ک مدام نادیده گرفته شدم از سمت بقیه و خانواده و دوستان و یا مقایسه میشدم و این احساسات از زمان بچگی همراهم بودن و چون از اونموق ازش رنج میبردم تا این سن همراهم بودن و هربار به شکل های مختلف در گروه دوستانه یا اینکه توسط خانواده و یا در روابط عاطفیم خودشو نشون میداده چون من این مسئله رو حل نکرده بودم و هربار به عمقش افزوده شده.
مورد هشتم از الگوهای تکرار شوندم:
تو سرمایه گذاری هایی ک انجام میدم بعد از مدت کوتاهی قیمتش پایین تر میاد
متوجه شدم من خیلیی عجول هستم یعنی صبر نمیکنم و انگار همین یکبار فرصت هست و همین یک زمین یا همین یک گوشی با این قیمت مناسب هست میرم سمت خواستم و وقتی بدستش میارم بخاطر اینکه حس میکنم هنوز مدارم با مدار خواستم یکی نبوده بخاطر فاصله فرکانسی ارزشمندیم دچار این اتفاقات میشم و اینقد این دست اتفاقات افتاده ک همه باورشون شده ک من ادم بدشانسی هستم و مدام بهم یاداوری میکنن و حتی در این مورد دستم میندازن که اره بیا برو مثلا دلار بخر تا تو بخری میاد پایین
یا برو طلا بخر تا تو بخری ب طرز عجیبی میاد پایین
ولی خب تو این مدت سعی کردم با این باور ک من هرچقد بها پرداخت میکنم برای خواستم قطعا ارزشش رو دارم و اگر طلایی میخرم مثلا با فلان قیمت حتما خدا و جهان منو ارزشمند دونستن و توان مالی من به همون اندازه ک هزینه میکنم و خیر میرسونم به بقیه و کسب و کارها، افزایش پیدا خواهد کرد و ظرف وجودیم گسترده تر و دریافت های مالیم بیشتر خواهد بود و این باور حس خوبی رو بهم میده و حتی به این نتیجه هم رسیدم که اگر چیزی رو میخرم دیگه مدام نرم چک کنم ک چقد شده چون من قرار نیست چیزی رو بفروشم من اون کالا رو خریدم ک ازش استفاده کنم و لذت ببرم پس دلیلی نداره از وقتی خریدمش بفکر این باشم ک الان میتونم چقد بفروشمش یا اینکه چقد بهم سود میرسونه از نظر مالی! و به این فکر میکنم ک قراره من هر چیزی ک میخوام رو فقط از خدا بخوام و از نظر مالی هم خودش توانم رو بیشتر کنه از هر طریقی ک خودش با ایده و الهام پیش روم میذاره
خداااایاااا شکرت برای این همه درک و اگاهی ک بهم عطا کردی، استاد جونم حالا متوجه میشم چرا تاکید میکنید ک حتما بیایم تو قسمت کامتت ها بنویسیم من همه این موارد بالا رو فقط بصورت موردی تو دفترم نوشته بودم و اصلا نمیدونستم چرا این موارد هی برام اتفاق افتادن اما زمانیکه اومدم اینجا مکتوب کنم و از ابتداش خواستم ک خود خدا در من جاری بشه و درک بهتری بهم بده تو حین نوشتن هی بهم گفته میشد و من مینوشتم
و حس میکنم چون اینجا خیلییی از دوستان دیگه هم هستن که کامنت ها رو میخونن و این نوشتها میشن چراغ راه اول خودم و بعد بقیه بخاطر همین اینقد پرمحتواتر و ریزبینانه تر میشن
همونطور ک کامنت های بقیه دوستان منو اگاه تر کردن و درکم رو بالاتر بردن
بینهاااایت ازتون سپاسگزارم استاد جونم
خداااجونم عااااشقتمشکرت شکرت شکرت
سلام خدمت دوستان واستاد گرامی
من مواردی که بهشون رسیدم
اولی در مورد روابط بود که من به سراغ افرادی که میرم قصد برقراری رابطه ندارند و ریجکت میکنند وخب مدت کمی بعد این ریجکت شدن میرم به سمت افراد نامناسب و ناهماهنگ یه جورایی انگار یه کشمکش دارم درونی که ایا واقعا رابطه وتعهد میخام یا نه فقط روبطی که پایش نیاز هاست… وخب خلاصه همه چیز خراب میشه چون میگم در نهایت این شخص مناسب من نیست وبا کمال تعجب میرفتم سمت نفر نا مناسب بعدی و این چرخه ادامه پیدا میکنه چیزی که در این مرحله حس میکنم مشکل در عدم احساس خود ارزشیست به امید خدا دوره را تهیه کردم و درحال کار کردن رو این مورد میباشم.
الگوی بعدی من نصفه رها کردن کارهاست انگار یه حس پوچ گرای دارم که میگه تهش که چی حالا موفق شدی پول دار شدی رشد کردی تهش که چی میمیری دیگه اخرش لذتش رو ببر و اینطوریه که تنبلی میکنم و کارهارو به سرانجام نمیرسونم . این احساس هم فکر میکنم منشا اون احساس بی ارزشی باشه .
امیدوارم که درست بشه و خداوند در این راه من وهمه دوستان رو یاری بده با تشکر.
سلام به استاد عزیزم منظره پشت سر تون خیلی قشنگه و پیرن و کلای شما و صورت زیبا و تپل استاد عزیز سوال هایه استاد
سوال 1چه اتفاقی های بیشتر احساس در من ایجاد کرده خب من سالی یک دو بار یه اتفاقی برام میوفته که دوست ندارم خانواده بفهمن و خیلی در من احساس منفی ایجاد میکنه مثلا با یکی دعوام شده یا یه کار اشتباهی میکنم مزاحم یکی میشم تو فضا مجازی یا یکی بهم حرف بدمیزنه و یا میرم به کسی که ازش بدم میاد بی احترامی میکنم و چیزای از این دسته یا بعد وقتا خیلی سردرگم میشم نمیدونم باید چیکار کنم تو بهس کار تو بهسای دیگه تو دو راهی قرار میگیرم ودیگه نا امیدم میکنه ولی الان یادم آمد که جاهای که احساس کنترل کردم خوب پش رفته و جا های که کنترل نکردم و ترسیدم اتفاق هایه بد تری افتاده و خداروصدهزارمرتبه شکر که امروز این فایل استاد شنیدم خداروشکر
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان و همچنین خانم شایسته گرامی
این فایل منو خیلی خیلی درگیر کرده..
چون من همین چند وقت پیش به همین موضوع فکر میکردم..
مثلا در مورد
ثروت و پول و پس انداز
من خیلی خیلی الگو های تکرارشونده دارم
که اتفاق میوفته
هرچقدر بیشتر تلاش میکنم آخر سر چیزی که برام میمونه همون مقدار ثابت ماههای قبله
به طرز عجیبی یه هزینه غیر مترقبه یه خرابی ماشین یه بیماری همسری چیزی یه خرج ضروری میاد و میشوره میبره همون مقدار اضافه رو و جالبه اگه اضافه کار نکنم این اتفاقات معمولا نمیوفته!
واقعا ممنون از استاد عزیز بابت این فایل ها
حتما بعد از تموم کردن دوره 12 قدم که چند وقته شروع کردم قصد دارم دوره کشف قوانین رو هم تهیه کنم و از آگاهی های این دوره هم استفاده کنم..
درمورد جواب این سوال که چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در من برانگیخته میکنه؟
باید بگم
یکی از اون اتفاقا تغییر ناگهانی برنامه ای که تو ذهنم هست منو شدیدا عصبی میکنه مخصوصا اگر اون کار دوم تو ذهنم بی اهمیت باشه خیلی هضمش تحملش سخت برام
مثلا من میخوام کتاب بخونم یهو خانمم یا کس دیگه میگه فلان کارو برام انجام بده یا باید بریم فلان جا فلان کار..!
این مورد شامل اون هزینه های غیر مترفبه هم میشه گاها
ینی هیچ چیزی نمیتونه منو انقدر عصبی کنه
سوال پرسیدن های پی در پی منو بشدت عصبی میکنه
وقتی خودم به خودم قول دادم کاری رو انجام بدم ولی بخاطر هر دلیلی نتونم خیلی ناراحت میشم
قهر کردن های بی دلیل همسرم هم منو عصبی میکنه درسته کم کم قدرتشو گرفتم خیلی کمتر از قبل تاثیر میذاره
قدردان نبودن دیگران هم منو ناراحت میکنه
وقتی نمیتونم نیاز های مالی زندگیم رو تمام و کمال حل بکنم خیلی عصبی میشم
وقتی راجب کار با شرکای خودم صحبت میکنم و میبینم هزاران فرسنگ باهم اختلاف نظر داریم خیلی عصبی میشم
انتقاد و صحبت در جمع و.. تقریبا احساسات شدید در من برانگیخته نمیکنه
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته
سوال: چه شرایط و اتفاقاتی توی زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته میکند؟
اولین مورد انجام نشدن معامله هستش وقتی مشتری های زیادی رو میبرم برای بازدید یا روی ملک های مختلف کار میکنم ولی قرارداد نمینویسم و یا اخرین لحظه در نوشتن قرارداد همه چی کنسل میشه
حس پوچی ، بی ارزشی و عدم توانمدی رو در خودم میبینم و این که شاید جای مغازم یا دفتر املاکم مشکل داره یا چون من یه جون 21 ساله هستم کسی بهم اعتماد نمیکنه و قبولم نداره که نمیتونم قرارداد بنویسم و پول در بیارم و همین باعث نا امیدی و سرخوردگی ام میشود
دومین مورد:وقتی که میبینم یکی از دوستانم نسبت به یکی دیگر از دوستانم توجه بیشتری دارد یا بیشتر باهم در ارتباطاتن یا موضوعات مشترکی دارند که توی جمع صحبت میکنن ولی من ساکتم حس اضافه بودن، پوچی و بی ارزشی میکنم و حس قربانی شدن بهم دست میده که اونا برای من ارزش قائل نیستن که منو توی بحث راه بدن یا چزا اون دوستم این مقدار توجه رو روی من نمیذاره و همش روی یکی دیگه از دوستام این حس و توجه رو داره همین باعث میشه بیشترین برانگیختگی رو تجربه کنم
سومین مورد: وقتی توی یه جمعی میرم میبینم از من لاغر تر و یا خوش هیکل تر هستن همش در عذاب فکری هستم ناراحتم همش اعضای بدنم با اون ها مقایسه میکنم همش افسوس میخوردم و دوست دارم هیکل اونارو داشته باشم حس میکنم چون هیکل و بدن شکل اونارو ندارم بی ارزشم کسی بهم نگاه نمیکنه
کسی به من توجه نمیکنه
جنس مخالف دنبال هیکل های شیک و بی نقص و منو اصن نمیبینه و اصلا اونطوری که باید برای من ارزش قائل نیست و همیشه جنس مخالف دنبال پسرهای خوش هیکل و و خوش اندامه (اندامی که مد نظر من) من چاق نیستم یا اضافه وزن هم ندارم که بگم مشکل از اون من هیکل مد نظرمو ندارم از نظر خودم و حس میکنم بقیه انسان ها یا دوستانم دارند و همین بیشترین برانگیختگی را در من ایجاد میکند
مورد چهارم: مورد بعضی زمانی است که با شخصی صحبت میکنم و اون به من توجه نمیکند یا رو ش میکند اون سمت یا تمرکزش رو میذاره جای دیگه این باعث میشود مرص بخور، فکر کنم برای اون مهم نیستم یا اصن اون شخص برای من ارزش قائل نیست و برای شخص دیگه ارزش قائل که سریع توجه رو از من برداشت و گذاشت رو حرفای اون
مورد پنجم:از جلبه توجه کردن بدم میاد وقتی یه نفر میخواد به هرکاری که از دستش بر میاد خود شیرینی کنه توی جمعی که همه باهم دوستن و بگه منم که هوای طرفو دارم ، منم که براش کار انجام میدم، شما هیچ کدوم حواستون نیست، من براش مهم ترم من میدونم چی درسته یا نه
همین صحبت ها باعث میشه حس بد ، نفرت و حال بد و خرص بگیرم از طرفم در جدی که میخوام بزنم طرفو از وسط نصف کنم
مورد ششم: یا مثلا وقتی یه کاری میسپارم به یه نفر و اون کارو پشت گوش میندازه یا انجام نمیده یا دروغ میگه انجام دادم حرص میخورم و در عذابم که چرا این مسئولیت رو که مربوط به خودش و من فقط بهش یاد اوری یا کوش زد کردم انجام نداد و چرا کار های مربوط به خودشو میره سر وقت انجام میده وقتی نوبت به کاری های مشترک میرسه میندازه عقب و خودشو میزنه به حواس پرتی و گوش کری که در من احساست زیادی و بدی رو برانگیخته میکند
فعلا تا اینجای کار این موارد یادم بود هر مورد دیگه ای یادم بیاد حتما کامنت میکنم
الهی شکرت
سلام محمد امین عزیزم من من 4 سال از شما کوچک تر هستم و خیلی خوش حال شدم که شما هم در مسیر موفقیت زندگی هستید دوست عزیز م بعضی از چیزای که نوشتی شبیه به مورد هایه من هست و
من و تو اگر بخواهیم میتوانیم به جای بهتری برسیم و
آرزوی شادی سلامتی ثروت عشق روابط عالیه آرامش رو برات دارم
سلام به تو سامام عزیز
خوشحال شدم که پیامت دیدم
با توکل به خدا و این قانون ما در مسیر رشد و تغیر هستیم و قطعا همینطوری هست که میگی میرسیم به تمومی هرآنچه میخوایم در زندگی
خیلی خوش حال شدم که هم سن سال خودم هم توی این این مسیر الهی حضور داره برات آرزوی بهترین هارو دارم امیدوارم کامنت موفقیت های شما رو توی سایت ببینم
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته
درباره تمرین این جلسه اول میخوام این بخش از تمرین رو بنویسم که من درگیر چه مسائل تکرار شونده ای هستم
اول از همه این که من مدتی دارم قرارداد هایی رو اوکی میکنم و تا مرحله آخر پیش میبرم اما به دلایل مختلف که جنس و نوع اون دلایل تقریبا یکسان هست در مرحله اخر قرارداد و نوشتن ان کنسل میشود و این اتفاق دار هر چند وقت یکبار رخ میدهد، اخیر فک میکنم6تا کنسلی قرارداد داشتم که هم مالک و هم مشتری تا اخرین مرحله راضی بودن و شرایطشون بهم میخورد ولی پای جلسه قرارداد همه چی یهو بهم خورد و کنسل شد و نتونستم قرارداد بنویسم
2_ من هرچند وقت یک بار یک نفر وارد زندگیم میشود(جنس مخالف) با هم وارد رابطه میشویم اما بعد از گذشته نهایتا یک هفته احساس توی قفس بودن، حبس بودن و سنگینی بهم دست میده و حالم اصلا خوب نیست و همش فکر میکنم به هیچ کار تو زندگسثیم نمیرسم وقتی توی رابطه با اون فردم و این اتفاقا به جرعت میتونم بگم تو تمومی روابط عاطفیم عینن به وجود امده دقیقا یه شکل یه جور فقط به قول استاد شکل ادم تغیر کرده
3_هرچند وقت یک بار بحث های سنگین با پدر یا مادرم یا جفتشون دارم حالا خداروشکر کمتر شده ولی در گذشته سر یک ماه این اتفاق میفتاد و این هم خیلی شبیه به هم بود دلایلش هر دفعه فقط فرق میکردم وگرنه جنس بحث و دعوا یه شکل بود
4_ این مورد هم تقریبا به صفر رسیده ولی هر چند وقت یکبار یه بلایی سر وسیله هام میامد اعم از ماشین، گوشی، موتور، یا وسیله ای که مربوط به منه و یا خراب میشد، یه رنگ میپرید یا اتفاق ناگوار رخ میداد براش این هم عینن هر دفعه یه شکل پیش میامد که خداروشکر این هم به صفر رسیده ولی دوتای اولی هم چنان. پا برجاست و داره هر دفعه رخ میدهد
در خصوص روابط عاطفی همین چند روز پیش بود که من به همون دلیل واضح و یکسان و تکراری با یه خانومی رابطم تموم کردم و خودمم دیگه از این الگوی تکراری و تکرار شونده زده و خسته شدم و دیگه خوشم نمیاد اصن از این روند که حوصلم سر برده یعنی چی هردفعه با یکی وارد رابطه میشم این احساسات میاد توی وجودم و به یک شکل واضح و مشخص هر بار خودم رابطم تموم میکنم
امیدوارم هستم بتونم روز به روز بهبود بدم این وضعیت
بخش دوم تمرین و جواب به سوال استاد رو در کامنت بعدی مینویسم
باسلام خدمت استاد عزیز و بچه های سایت
*خودم به شدت درباره تصمیم گیری در مورد مسائل مهم زندگیم مشکل دارم هه به مهاجرت سالها فکر میکنم و میترسم موقع هایی ک دست و بالم بازتر بود قدرت مالی بیشتری داشتم همیشه ته ذهنم ب رفتن و مهاجرت به یه شهر دیگه یا کشور دیگ فکر میکنم و اتفاقا رفتم و نمیدونم چی شد ک برگشتم حالا بهش فکر میکنم آخه چرا این کارو کردم من ک با هزار تا چالش خودمو رسوندم اونجا هزینه کردم چرابه راحتی با حرف چند نفر از دوستام برگشتم که بدون تو خوش نمیگزره ما تنهاییم اون موقع ها آشنایی با سایت و قوانین نداشتم حالا بهش فکر میکنم حالم خراب میشه هر کی رفت دنبال زندگی. خودش من همیشه تک و تنهام با خدای خودم.
دوباره بهش فکر میکنم این موضوع حالمو خراب میکنه یا یک تغییر در کسب و کارم ک صدها بار اومده ک تغییر کنم موقعیتمو ک نکردم احساس ترحم ب خانواده ی ترس اینکه سخت بگزره از این شرابط راحت برم نکنه موفق نشم مسخره ام کنم شاید این حسه اشتباه هست این فکر سالهاست درگیر این موضوع هستم هنوزم تصمیم درستی راجبش نگرفتم به بقیه ایده میدم ک مهاجرت کنن خودم عمل نمی کنم بهش.
دوستان خوشحال میشم ک نظرتون را راجب این موضوع بشنوم….