پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 83 (به ترتیب امتیاز)

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2012 روز

    سوال : چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    موقعیت های زیادی هست که احساسات منفیمو به شدت برانگیخته میکنه، اگه بخوام دقیق نام ببرم میتونم این شرایطو بگم:

    وقتی احساس طرد شدن یا کمبود توجه مخصوصا در خصوص دوستام بهم دست میده (که این حس با ظاهر متفاوت به صورت تکرار شونده برام اتفاق افتاد)یا اینکه کسی دیگه نخواد رابطشو باهام به عنوان دوست یا هر چیز دیگه ادامه بده به شدت احساس ضعف و ناراحتی و تنهایی و کم ارزشی و افسردگی میکنم و یه جورایی انگار کمیت ادمای دور و برم در اولویت قرار داره تا کیفیتیش جوری که دوستای نزدیک خیلی زیادی دارم اما دوست صمیمی اونطوری با رابطه دو طرفه نه!

    حرف دیگران، علی رغم اینکه شاید وانمود کنم برام مهم نیست اما مهمه و وقتی نظر منفی ای راجبم پارن به شدت احساس ناراحتی و ترس از قضاوت و طرد شدن بهم دست میده به طوری که سناریو های منفی تو ذهنم میچینم و خود خوری میکنم و شاید یه جورایی برای تسکین دادن خودم این کارو میکنم چون احساس میکنم اگه بگم نه چیزی نیست بعضا بدتر میشه چون همیشه برام اتفاقات غیر منتظره و مخالف تصوراتم میوفته پس یه جورایی منفی فکر کردن، شده امید دادن به خودم!!

    وقتی محبتی که در حق بقیه کردم در حقم انجام نمیشه و اونقدر که ارزش و اهمیت میدم به بقیه بهم ارزش و اهمیت داده نمیشه، احساس ناراحتی شدیدی بهم دست میده و یه جورایی پر توقع شدم انگار که ظلمی در حقم صورت گرفته

    وقتی راجب اتفاق یا مکانی نظرات منفی یا خاطرات و شرح وقایع منفی و ترسناک میشنوم یا یه بار میبینم، تو نظرم منفی و خراب میشه و به شدت اونجا احساس ترس میکنم دیگه

    وقتی تاریک باشه یا توی جنگل و طبیعت باشم یا تنها باشم علی رغم چیزی که تو ظاهر نشون میدم، حس نا امنی بهم دست میده مخصوصا درخصوص مار، همش تصور میکنم الان ماری یا موجود خطرناکی یا جن و پری ای چیزی ممکنه پیدا بشه و در این مواقع سعی میکنم تصوراتمو مثلا با گربه جا به جا کنم! اما در کل این ترس در من هست مخصوصا بعد شنیدن داستنایی در این خصوص که خب به خاطر همین ترس هام یا به قول بعضیا جنبه پایین تو این موضوع، معمولا حدالامکان سعی میکنم فیلم ترسناکی نبینم یا داستان ترسناکی نشنوم ولی خب داستان قبلیا یا اتفاقاتی که بعضیا تعریف کردن و تصورات منفی ذهنم که ناشی از اینا بوده تاثیرشو گذاشته

    هرموقع جوش زیاد میزنم یا یه تغییر ناخوشایندی توی صورتم دست میده به شدت احساس زشت بودن بهم دست میده مخصوصا وقتی به قبل فکر میکنم (بینیمو عمل کردم و دوتا خال که تو صورتم بود رو برداشتم) به اون موقع که فکر میکنم حس میکنم خیلی زشت و کم ارزش بودم و الان اگه اون بینی و اون خال قبلو داشتم ارزشی نداشتم یا نمیتونستم مثل الان با بقیه رابطه خوبی برقرار کنم و خلاصه اینطور مواقع حس کم ارزشی و ترس از نظر بقیه و تمسخر و طرد شدن و اینا دست میده بهم انگار که دوست داشتنی نیستم یا نه لایق دوست داشته شدن نیستم چون وقتی خودمم کسی با این شرایط میبینم، سعی میکنم خیلی خوب برخورد و رفتار کنم و جلوی افکار زشت و مزخرف و مخرب ذهنمو بگیرم اما خب گاهی وقتا هم از دستم در میره و هم شرمنده میشم هم ناراحت از دست خودم چرا باید برام مهم باشه الان ظاهر اینی که جلومه چه شکلیه؟ یا چرا بترسم از اینکه دوستام بخوان ظاهر یه دوست دیگم که شاید چندان مطلوب نباشه رو مسخره کنن؟ ترسای این چنینی

    وقتی دوستام با هم دعوت میکنن، چون نمیخوام انگار هیچکدومو از دست بدم، از اینکه بخوام حرفی بزنم، یا اونا منو دخالت بدن به شدت میترسم، این اتفاق وقتی که مخالف اونا میخوام عمل کنم (مثلا وقتی اونا میخوان تقلب کنن تو فلان امتحان ولی من نمیخوام) هم این حس ترسه بهم دست میده

    وقتی چیزی که بقیه میفهمنو متوجه نمیشم یا چیزی که دوست دارمو اون دوست ندارن یا نکنه کاری که دارم انجام میدم براشون مطلوبشون نباشه و فلان حرفو بهم بزنن سا الان من اینو معطل خودم کردم حالا بهش بگم نه نمیخوام روم نمیشه و اینا و خلاصه از قضاوتا و فکری که راجبم میکنن میترسم و یعدش که کاری دلم میخواد و فکر میکنم درسته رو انجام میدم، چون حرف اونا برام مهمه کلی خودخوری میکنم و اظهار ناراحتی و شرمندگی میکنم پیش اونا

    و اینکه انگار دوست دارم کسیو مثلا نصیحت کنم یا به قول استاد انگار دوست دارم مشکل کسیو حل کنم و به درد و دلاش گوش بدم و اینا برای همین علی رغم اینکه دوست دارم شخص قوی ای رو به عنوان دوست ملاقات کنم، کسایی رو میبینم که باورهایی دارن که میدونم اینا باورای مخرب و محدود کننده ان و درخواست هایی دارن یا کارایی ازشون سر میزنه که میدونم اینا درست نیستن و انگار هی میخوام نصیحت کنم ولی بعضی وقتام نمیشه چون میدونی عکس العمل طرف مقایل اصلا جالب نیست… چون خودم خواستم مشکل بقیه رو حل کنم یا کسی باشه که انگار مثلا پیش خودم بگم من بیشتر حالیمه! انگار بیشتر همیشه دنبال یاد دادن بودم تا یادگرفتن که چی؟ که فکر کنم من خیلی خفنم و حالیمه یا سر ترم؟ یا اینجوری اعتماد به نفسمو ببرم بالاتر و بگم اره حالا که من لینو میفهمم بقیه متوجه نیستن من ارزشمند ترم و بخوام با دیدن کسی که مشکلی داره یا باوری داره که بنظر من محدود کنندس با نصیحت کردن بهش احساس خودم نسبت به خودم بهتر بشه؟

    و یا بعضی کارامو میترسم بقیه با اون قضاوتاشون بو ببرن

    با خونوادمم وقتی دعوا میکنم و یا قضاوتم میکنن خیلی احساس منفی شدیدی بهم دست میدهاز نوع عصبانیت شدید از بچگی هم وضعم همین بود برای همین نسبت به ری اکشناسون و درکشون از خودم و صحبتا و نصیحتاشون گارد دارم و جالبه سر خونوادم و کسایی که بهم نزدیکترن خیلی راحت تر عصبانیت و خشم و نارضایتی و ناراحتیمو ابراز میکنم تا غریبه .. از دعوا با غریبه ها و ابراز نا رصایتیم (حتی بابت خدمات نادرست اون غریبه که مثلا من مشتری بودم بهم خدمات نا درستی ارائه داده) از دعوا و بحث با اینا بیشتر میترسم و جلوگیری میکنم مگه اینکه کار از کار بگذره و مجبور شم

    یا وقتی چیز ارزشمندی که تازه به دستم رسیده رو از دست میدم به شددددت احساس خشم و ناراحتی بهم دست میده

    کلا مهم بودن حرف مردم باعث شده تو موقعیتای مختلف زیادی، میخواد مراسم خوشحالی باشه، یا غم و عزا، یا اتفاقات روزمره زندگی، تو همه اینا باعث شده احساساتی نظیر ترس، افسردگی، خشم، کم ارزشی، نارضایتی و ناراحتی و نگران بودن بهم دست بده

    از درد کشیدن جسمانی هم به شدت میترسم و ضعف دارم نسبت بهش

    راجب پول درآوردن و کار پیدا کردن هم میترسم و نمیدونم مثلا چطوری باید از صفر شروع کنم به جذب کردن ادما و در این خصوص هم حس ترس و نگرانی بهم دست میده

    جالبه حتی الان هم یه لحظه راجب اینکه بعد خوندن اینا اعضای سایت چه فکری راجب من ممکنه کنن به ذهنم زد چقدر جالب ادم میتونه اینطوری پاشنه آشیلا رو به قولا پیدا کنه

    اینا احساساتی بودن که بعضا سعی میکردم سرکوب کنم یا خیلی واضح بروز دادم خب البته مطمئنن خیلیای دیگم هستن باید برای خودم لیست کنم اینا چیزایی بودن که الان به ذهنم رسید و خیلیاشونم منشا های مشترک دارن… ممنونم که کمک میکنین اینا رو بکشیم بیرون و شناسایی کنیم تا بتونیم از ریشه بررسی و حذفشون کنیم و بهشون غلبه کنیم

    حس کردم اینایی که الان به ذهنم رسیدو اینجا بنویسمبهتره چون ممکنه بعدا راجب حل همینا دوباره فایلی تهیه بشه که بهم کمک کنه…

    ممنونم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سعید کاجی گفته:
    مدت عضویت: 1262 روز

    بنظرم شدیدترین احساسات منفی در من زمانی شکل میگیرد که احساس میکنم تنهام ، زمانی که مشکلات زندگی زیاد میشند و افراد پا پس میکشند ، به خصوص همسرم ، و من مجبور میشم یه تنه وارد میدان بشم و کسی نیست که کمک و دلگرمی برام باشه ،. اونجاس که احساس بی کسی و تنهایی میاد سراغم و مثل یک بیماری تمام بدنم رو سست و میکنه و احساس میکنم این زندگی هیچ مفهومی نداره ، ساعات زیادی سکوت میکنم و دوست دارم تنهاتر باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      وحید رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 1043 روز

      سلام اتفاقا من هم روزهایی در زندگیم احساس تنهایی میکردم و حتی احساس میکردم که هیچکس به من توجه نداره و کسی ندارم که باهاش درد و دل کنم. اینجا بود که حضور خدا و نیروی درونم برام پررنگ تر میشد و باعث رشد معنویم میشد.به نظر بنده شما هم از این فرصت برلی رشد شخصیت و قابلیتهای درونتان استفاده نمایید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محسن محمدی گفته:
    مدت عضویت: 570 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز بنده حدود 10 روزه از طریق یکی از دوستان درجه یکم با این سایت آشنا شدم از موقعی که فایلهای استاد گوش کردم و هر موقع گوش میکنم یه حس و حال فوق‌العاده بهم دست میده وصف ناپذیر بنده تو بدترین شرایط زندگیم در 40 سالگی هستم و تازه فهمیدم که دیدگاه و باور من این زندگی برای من تداعی کرده دارن با خودم و شرایط فعلیم می‌جنگم و خیلی خیلی امید دارم که با تغییر خودم و باورهام داره معجزه تو زندگیم رخ میده و خدا راسپاسگذارم بابت این همه نعمت و فراوانی که چشمما رو همشون بسته بودم خدا را شاکرم برای حال خوبی که دارم و روز به روز بهتر میشه خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مهرداد جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1014 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدر و خانوم شایسته

    الگوهای تکرار شونده من

    1 هرچند وقت یکبار ماشینم خراب میشه و کلی خرج رودستم می‌زاره اصلا بعضی وقتها یه خرج های الکی الکی در میاد

    2همیشه یه چیزی گم میکنم البته جدید ا خیلی زیاد شده مثلاا کارت ملیمو گم کردم چند وقت دیگه شناسنامو گم کردم چند وقت دیگه چک مشتریمو گم کردم وغیره….

    3خیلی وقته درگیر مریضی خانوم هستم همش بیماری هست جدیدا افسردگی گرفتار شده دکتر میگه پیش فعال بودید درمان نشدی این بلا سرت آمده خلاصه که همش مریض و حالش بده این موضع خیلی منو اذیت می‌کنه جالب اینحاست که من از قانون اعراض عمل میکنم ولی هرروز این ماجرا شدیدتر ادامه دار میشه حتی پدر و مادرم هم درگیر بیماری شدن و کلی از وقتمو من باید درگیر بیمارستان و غیره باشم.. نمی‌دونم باید چکار کنم وچطوری ارتعاش یا فرکانس بفرستم که ازین ماجرا خلاص شوم من خودم یه باور محدود کننده لابه لای ذهنم پیدا کردم نمیدونم چقدر درست باشه این باور اینکه من همش توی ذهنم میگفتم که آدمای مجرد خیلی زود پیشرفت میکند بیشتر آزادی دارن هم مالی م زمانی هم همجوره در عشق حال هستن مسولیت خانواده ندارن و خیلی مسافرت‌های خارجی میتونن برن البته این الگو رو توی دوستم دارم عیناً میبینم که اون داره خیلی لذت میبره از مجردی .ولی من همش درگیر مسولیت خانواده و خانوم بچه ها هستم یجورایی ته ذهنم اینه که زندگی با متاهلی خیلی مسولیت داره و همش هم حاشیه داره و نمیشه مثل دوستم از زندگی لذت برد .

    4همش مشترهای که نسیه خرید میکنن یا پول نقد ندارن به گیرم میاد

    5اینکه بعضی روزها کارام روی نظم پیش نمیره همش عقب می افته

    6خواب های که ماشین یا وسایلمو میدوزدن یا اینکه حیوانی منو دنبال می‌کنه یا سگ یا مار تکرار میشه

    دوستان ممنون میشم راهنمایم کنید که چطور این باورهارو اصلاح کنم ممنون میشم. با تشکر از همه شادو پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    منصور زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1037 روز

    با سلام خدمت دوستان

    باید عرض کنم‌ هرچی بیشتر تو این سایت وآگاهی هاش هستم اول بهم حس اینو میده آه پسر چقدر دربه داغونی چطوری تا الان زنده موندی اصلا با این همه باورهای مخرب ،بعد کامنت بچه ها رو که میخونم میگم مثل اینکه همه آدمها تقریبا اینطوری هستن ،با خوندن کامنت دوستان خیلی چیزا رو بیادم آورد که بد جور احساساتم رو شدید مکنه

    شاهد انتقاد بی احترامی وبی محلی به خودم فرزندانم وهمسرم،

    رعایت عدالت در جاهای که صفی هست مثلا نانوایی ،ادارات ،پارتی بازی

    وضعیت مالی ام ونرسیدن به چیزی که چند سال آرزو شو دارم

    ناتوانی در بر قراری با آدمها مخصوصا آدمهای جدید

    انگار تا وقتی که با این سایت آشنا بشم مغز نداشتم

    الان لااقل حس میکنم یه چیزی تو جمجمه ام هست داره کار میکنه وچون خیلی وقته استفاده نشد با این سوالات داغ میکنه میفهمم یه چیزی اون تو هست خدارو شکر که اینجا هستم ودر کنار دوستان عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فرشته پورجعفری گفته:
    مدت عضویت: 187 روز

    سلام براستادعزیزومریم مهربان

    سلام برتمام دوستان عزیزکه مهمترین رسالتشون تغییرزندگیشون هست.

    یکی ازعادتهای تکرارشونده برای من این هست که هروقت همسرم میخوادبره تهران واسه کارش ماقبل ازرفتن جروبحث ودعوای شدیدی میکنیم.

    توضیح بیشتربدم ازآنجا که من وهمسرباهم کارمیکنیم

    وزمانهایی که ایشون دنبال سفارشات مشتری هستن ومجبورن واسه کار برن سفر،تمام مسئولیت کاربامن هست.وجالب این جاست که دقیقاقبل ازرفتن مادعوای شدیدی میکنیم.همین چندوقت پیش به قدری دعواشدیدبودکه من گفتم بروومن اصلا به تونیازی ندارم.واین جزعادتهای تکرارشونده برای من شده.علتشو نمیدونم چیه؟

    یکی ازعادتهای تکرارشونده دیگه ای که خودم دارم این که وقتی بحثی شروع میشه همیشه فکرمیکنم بایدبه طرف بفهمونم که اشتباه میکنه وپی ثابت کردن هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    نگین رویایی گفته:
    مدت عضویت: 1097 روز

    سلام و درود فراوان

    خعلی از خدا شاکر هستم که این فایل رو دیدم

    من به طور اتفاقی توی صفحه ی اصلی سایت قسمتی که نشانه من را بده وقتی زدم این فایل برای من اومد که به شدت این موضوع برای من مهم هست

    از خدای عزیزم ممنونم که منو هدایت کرد به این فایل و این موضوع که با کمک استاد عزیزم حلش کنم

    پاسخ من به سوال استاد :

    من زمانی که مشکلات مالی خانواده ام رک میبینم به شدت احساس بدی رو تجربه میکنم وقتی مشکلات مالی پدرم یا مادرم یا برادرم یا همسرم رو میبینم خعلی حالم بد میشه و برای چند ساعت این حال بد همراه منه

    وقتی تعهد یا مسئولیتی بر عهده منه به شدت بهش فکر میکنم و جوری احساس مسئولیت میکنم که منو آزار میده خعلی خعلی خعلی برام تعهداتم مهمه جوری که میگم نکنه یموقع دیر کنم دوست دارم همه روی من خوش قول خوش حساب آدم خوبه باشم

    وقتی به مشکلات مادی توی زندگی بر میخورم احساساتم بد میشه و خعلی ناراحت میشم

    الگوهای تکرار شونده زیادی دارم که دارم شناسایی میکنم اما موضوعات که گفتم بیشترین احساس رو برای من دارند

    در هر صورت بنده تسلیم خدای مهربان هستم و از او شاکرم که اینجا هستم و به استاد عزیزم اعتماد میکنم چون خدا منو هدایت کرد به اینجا و مطمئن هستم این موضوعات رو هم حل میکنم

    بازم تشکر میکنم و براتون بهترین هارو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    شبنم گفته:
    مدت عضویت: 437 روز

    سلام به همگی دوستان عزیز.من امروز هدایت شدم به این قسمت وخدارو شاکرم.

    در جواب سوال اینکه چه شرایطی احساسات شما برانگیخته میشود؟

    من در بررسی گفتگوی ذهنی متوجه شدم 90 افکار وگفتگو در این مورد هست که بقیه رو قانع کنم.مورد تایید دیگران باشم.توضییح بدم که سوتفاهم شده من کارم کاملا درست بوده .وپس اگر جایی از من وکارم ایراد بگیرن خیلی عصبانی میشم

    وپای تلفن ناآشنا بمن ژنگ بزنه وقتمو بگیره وسوال علمی در مورد کارم بپرسم فوق العاده عصبانی میشم طوری که قبلا اگر خودکاری دستم بود میشکستم.

    چطور اجازه داده بدون هزینه وقت حضوری با یک تلفن کارشو راه بندازه..ومن خسته ام

    وتوجه به من نداره.فقط کارخودش مهمه

    وخوشحالم که با جزییات به خودم دارم نگاه میکنم

    وبیشتر اوقاتم به گوش دادن فایل ادامه میدم.ولی مثل علفهای هرزی که استاد فرمودن گیر میافتم

    یاد شعری که از هرطرف که رفتم جز وحشتم نیفزود از گوشه ای برون ای ای کوکب هدایت میفتم

    و با هدایت شدن به سایت انشااللع گرهها باز میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    محمد عسکری دهنو گفته:
    مدت عضویت: 1373 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانوم شایسته ی عزیز

    استاد اول ینکه من از شما و خانوم شایسته برای این ابدیت فوقولاده یک تشکر ویژه و اساسی بکنم که شما نمیدونید توی همین چند روز من چقدر پیشرفت کردم و چقدر معجزات واقعا برام رخ داده مخصوصا کاری که خانوم شایسته کرده بی نهایت به ارزش فایل ها افزوده واقعا اینکه فایل های اینقدر طولانی هستند و به دو ساعت و نیم هم میرسند من رو واقعا خوشحال میکنه چون باعث میشه خیلی به خودشناسی بیشتری برسم و با دقت بیشتری به فایل گوش بدم ومثال های بیشری رو بشنوم و درکش کنم من هنوز توی کامنت نوشتن جلسه ی دوم ام با اینکه چندین روزه که از تاریخ انتشار آپدیت دوره گذشته اما من همچنان در جلسه ی دومم برای نوشتن کامنت و هنوز جلسه ی دوم نوشتن کامنتش توی گوشیم تموم نشده علتش هم اینه که من یکسری اتفاقات تکرار شونده همیشه برام رخ میده که تا میام روی جلسه کار کنم یک بخشی از ذهنم درگیر یه ترمز میشه که من باز میرم روی اون کار میکنم و همینکه اروم شدم دوباره میام رو دوره کار میکنم و از طرفی کامنتم خیلی با جزئیات و کامله و کلی صفحه داره که بزودی روی سایت قرار میگیره

    من الگوهای تکرار شوندم رو مینویسم همینجا

    1- اینکه اگه کسی با من با تندخویی صحبت کنه خیلی عصبیم میکنه و خشم زیادی رو در من بوجوود میاره و با تندخویی بخواد حرفش رو بزنه یا با تندخویی بخواد کار خودش رو انجام بده و به اتمام برسونه

    یعنی بیاد بهم بگه فلان کار رو انجام بده

    یا بیاد قضاوتم کنه بگه آیاتو فلان کار رو انجام داده ای ! که فلان اتفاق افتاده؟

    یا با صدای بلند حتی به شوخی یه صحبتی کنه

    و یا حتی اکه کسی با جدیت ولی با لحن اروم با من صحبت کنه هم منو عصبی میکنه

    در مورد موارد بالا که نوشتم ((البته به ادمش هم بستگی داره برای همه ی ادم ها این اتفاق برام نمیفته)) فقط ادم هایی که باخودشون ناهماهنگن خیلی وجه بدی رو در من برانگیخته میکن

    مغز من به اون صدای بلند و اون تند خویی ارورهای بدجور میده و خیلی به سختی میتونم مثبتش کنم و ایات قران خیلی در این زمینه هایی که نوشتم به من کمک کردن که آروم باشم و قابل کنترل وگرنه من بشدت با این رفتارهای واکنش های بد نشون میدادم در گذاشته ولی الان خیلی کنترل شده است و سعی میکنم همواره روی اعراض بخشش عفو قانون تضاد و ((این کلمه عربی است= { لَیِّنًا}

    فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى

    با او سخنى نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد)) و آرام صحبت کردن در قران کار کنم و اتفاقا همون موضوعات باعث شده دیگه من پرخاشگری های گذشته ام رو نداشته باشم و راحت تر بتونم ذهنم رو کنترل کنم و راحت تر بتونم با ادم ها کنار بیام ولی دیگه احساس میکنم به اندازه ی کافی تغییر کردم ولی افراد کنارم توانایی تغییر رو ندارن و من باید محیط خونه و محل کارم رو تغییر بودم و این علت هایی که نوشتم و چندین علت متشابه دیگه همین علت هایی هست که من میخوام تنها زندگی کنم و محل کارم رو تغییر بدم و در بخش نظرات جلسه ی دوم دوره دارم متن ام رو که تو گوگل کیپم نوشتم رو کامل میکنم و در این مورد توضیحات کامل رو دادم

    2 -و اینکه کسی که وظیفه ای که بهش محول میشه رو درست انجام نمیده آخرباید من برم و خرابکاری اون رو درست کنم و یا وظیفه اش رو که نتونسته درست انجام بده من انجام بدم این مورد من رو خیلی عصبانی میکنه و جالب اینکه من همیشه اکثر اوقات باید برم خرابکاری های بقیه رو جبران کنم چه در خونه و یا با همخونه و یا چه در محل کارم و اصلا بخاطر همین مساعل هست که من میخوام برم برای خودم یک خونه کرایه کنم و تنها باشم و هم اینکه میخوام محل کارم رو بعد دوسال تحمل چنین شرایطی عوض کنم

    اتفاقا بعد از استفاده از دوره من وقتی به فکر عوض کردن محل کارم افتادم یهو با خودم گفتم چه فایده من محل کارم و عوض کنم دوباره یکسری مساعل دیگه با یه حالت دیگه برام پیش میاد حتی این فکر کردن در این مورد رو برای کرایه کردن یک خونه تنها برای خودم هم گفتم که چه فایده دردسرها از شکلی به شکل دیگه تغییر پیدا میکنن بعد به خودم گفتم چرا من همچین طرز تفکری دارم گفتم تضاد ها اومدن تا من هدایت بشم و به خواسته هام برسم اگر این تضاد اومده یعنی داره من رو به سمت خواستم هدایت میکنه و از اونجایی که من دارم تغییر میکنم و روی این زمینه های بالا دارم کار میکنم و دارم بهتر میشم ولی این اشخاص تغییر نکردن من محل کارم رو با ایمان عوض میکنم و این باور رو هم میسازم که هدایت میشم به جایی که این تضاد ها وجود ندارن و بخودم گفتم وقتی من همواره روی خودم کار کنم حتی تو شرایطی که همه چی مساعد و بر وفق مراده اگه من روی خودم کار کنم و وقتی که همه چی‌پرفکته دوباره به فکر بهتر شدن و تغییر کردن باشم عملا با اینجور تضاد ها هم روبرو نمیشم چون خودم دارم بهتر و بهتر میشم و این تضاد ها برای این هستند که من همواره بدنبال پیشرفت باشم و وقتی من بدنبال پیشرفت باشم دیگه تضادی هم بوجود نمیاد که بخواد من رو برای پیشرفت مجبور کنه ولی به نظرم موضوع رو هنوز خیلی خوب متوجه نشدم و باید باورهای نامناسب و ترمز هام رو پیدا کنم که چرا من همچین باورهایی رو دارم که همچین موقعیت هایی رو دارم جذب میکنم وقتی کسی کارش رو انجام نمیده کی پس کی کار اون شخص رو انجام میده ؟ و من میرم انجام میدم چون بالاخره باید یکی انجامش بده و از اونجایی که من فقط اونجا حضور دارم و بقیه هم که همش دنبال فرار از کار کردن هستن پس من انجامش میدم اگر که کس دیگه ای هم حضور داشته باشه ازش درخواست میکنم که معمولا اونا با شوخی رد میکنن و من هم چیزی نمیگم چون نمیخوام با قدرت کلامم و مرکز توجه ام این شرایط و بیشتر جذب کنم و اعراض میکنم و بخودم میگم خیله خب پس من محیط کارم رو حتما تغییر میدم هنوزم نمیتونم متوجه اش بشم درست شاید توی دوره متوجه اش بشم

    وقتی تو محل کار داریم گروهی کار میکنیم و اونا نمیتونن درست کار کنن و نق میزنن هم من خیلی خیلی عصبی میشم که من با یک بدنی ضعیف تر از شما دارم کلی بهتر کار میکنم (تو دلم اینو میگم) و نق هم نمیزنم ولی شما کلی به زمین و آسمون و همه چی بی احترامی میکنید و بعد فشار روی من هم به لحاظ ذهنی بیشتر میشه ((پرانتز باز البته من خیلی سعی میکنم تو ذهنم قضاوتشون نکنم و باید خیلی روی خودم کار کنم پرانتز بسته )و خیلی روم فشتر میاد هم به لحاظ جسمی چون هم باید سریعتر کار کنم تا تنبلی اونارو جبران کنم و نمیشه اروم کار کرد چون باید کارمون رو سریع انجام بدیم و هم به لحاظ ذهنی خیلی روم فشار میاد که باید مثبت برخورد کنم تا رفتار نامناسبی رو برانگیخته نکنم یا باهاشون با انرژی مثبت صحبت کنم تا اینقدر پیش من به همه چی بی احترامی نکنند چون با کوچکترین تحت فشار قراردادنشون این ادم ها با یه رفتار محکم و قاطع از طرف من منفجر میشن چون نمیتونن خودشون رو کنترل کنند و مثل من باعزت نفس و محکم نیستند و کلی فشار جسمی و ذهنی روی من وارد میکنه البته که هندل کردن این ادم ها برای من خیلی راحت شده و میتونم براحتی مرکز توجهشون رو با کلامم و وشوخی در دست بگیرم اما چون فشار رجسمی و ذهنی روم زیاده اینکار برای من به قیمت تموم شدن انرژیم و یک نشتی انرژی وحشتناک تموم میشه و من باز باید ساعت ها رو خودم کار کنم تا این نشتی انرژی رو‌جبران کنم واسه همینه میخوام این محل کارم رو ترک کنم چون خواسته ی من کار کردن با افراد با کیفیت و با شخصیت و پر انرژی و شاده و مثبت و خوش اخلاغه من بجای اینکه بقیه رو تغییر بدم خودم و‌محیط ام رو تغییر میدم با توکل به رب العالمین بعد از

    تعطیلات عید احتمال نود درصد به محل کار جدیدی میرم و میخوام مطمعن بشم تو این چندروزه که مشکل من چیه که این اتفاقات داره میفته و بعد تصمیم نهایی ام رو بگیرم همون مشکلات رو به شکل دیگه ای من توی خونه ی خودم هم دارم که احساس میکنم علتش اینه که قراره من هدایت بشم به جای بهتر چون کلی نشونه دیدم بعد از کار کردن روی دوره و کلی اتفاقات جالب و معجزه وار برام افتاده

    در مورد موارد بالا که نوشتم جا داره دوباره اینو تکرار کنم ((البته به ادمش هم بستگی داره برای همه ی ادم ها این اتفاق برام نمیفته)) فقط ادم هایی که باخودشون ناهماهنگن خیلی وجه بدی رو در من برانگیخته میکن و من با همه ی ادم ها و رفتارهاشون اینجوری عصبی نمیشم و روی ذهنم فشاری برای کنترل کردن ذهنم تحمل نمیکنم فقط یه عده ی کمی هستن که من فشار زیادی رو برای کنترل ذهن باید متحمل بشم و از من انرژی زیادی میگیره

    وخیلی ها هم هستن که ما باهم باعشق و لذت کار میکنیم ومیگیم و میخندم و لذت میبریم و هیچ مسعله ای هم نداریم

    من محمد عسکری دهنو

    اینجا استانبول ترکیه

    من میام فلوریدا آمریکا

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سجاد نیک کار گفته:
    مدت عضویت: 2158 روز

    سلام و عرض ادب خدمت دوستان و استاد عزیزم که یه دنیا دوسش دارم

    در مورد سوال استاد که چه اتفاقاتی در من احساس بد شدید ایجاد میکند :

    این مواردی که میگم جز مواردی هستند که به ترتیب بیشتر احساس بد را در من ایجاد میکنند.

    1- مورد اول شکست در کسب و کارم هست ک این مورد به همین تازگی واسم اتفاق افتاد و کار و سایت من که بسیار واسم 3 ساله زحمت کشیدم در حوزه قطعات خودرو را به مرز نابود کشیده شد که البته خداروشکر حل شد. این مورد منو بسیار بهم ریخت و من هر روز گریه میکردم و اصلا نمیتوانستم احساس خود را کنترل کنم و این فکر که کارم که مثل بچه واسم عزیزه داشتم از دست میدادم و این فکر که دیگر ورودی مالی ندارم خیلی زیاد منو ازارم میداد.

    2- مورد دیگر اصطکاک در روابط عاطفی هست. مواقعی که با عزیز دلم به مشکل یا حتی بحث و قهر های کوچک بر میخورم بسیار از لحاظ احساسی بهم میریزم و کنترل ذهنم کار بسیار طاقت فرسایی میشه و احساس بسیار بدی در من ایجاد میشود.

    3- در مواقعی که بدهی و مخصوصا اگر چک داشته باشم و نشونه هایی باشه که توان پرداخت ان را ندارم بسیار بهم میریزم و کمتر میتونم توکل کنم و به احساس خوب برسم و ان را رها کنم تا جهان برای من حل کند.

    4-در مواقعب که پدر و مادرم و برادر و خواهرام به مشکلی برخورد کنن و دچار گرفتاری سنگینی باشن من بسیار اذیت میشم و خیلی زیاد میخام یه جوری یه کاری واسشون انجام بدم و خیلی نگران احوالات انها هستم. مثلا همین چند وقت پیش یه مشکلی واسه پدرم پیش اومد که خیلی واسش سنگین بود و کمرش را شکست و من خیلی زیاد نگران بودم و غصه پدرم را میخوردم که البته این غصه خوردن من را نیز به مرز نابودی کشاند.

    5- یه مورد دیگه ای که منو خیلی بهم ریخت فراموشی تولدم توسط خانوادم بود که من برای همه تولدهایشان سنگ تمام گزاشتم ولی یکی از انها حتی پدر و مادر یک تبریک هم بهم نگفتند و این منو خیلی ازار داد.

    6- یکی دیگه از موارد اینه ک اگر کسی که یه کاری را برای من کرده منتی سر من بزاره بسیار ناراحت میشم و احساس بد پیدا میکنم. و هر اچه اون فرد به من نزدیک تر باشه این احساس شدید تر هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: