پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 87

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    معصومه غلامی گفته:
    مدت عضویت: 474 روز

    سلام به استاد نازنینم ومریم شایسته عزیزم ودوستان گلم

    من وقتایی که تویه رابطه هستم وپارتنرم بهم توجه نمیکنه خیلی بهم میریزم مثلا بهم زنگ نمیزنه حالمو نمیپرسه به شدت بهم میریزم درصورتی که میدونم یه تضادهست

    یامثلا وقتایی که بچه ام حرفمو گوش نمیکنه بهم میریزم

    یاوقتایی که بچه ام درحال گیر دادن به چیزی هست سیریش میشه و من کنترلم ازدست میدم وبهم میریزم

    یا وقتایی که بچه ام تو خیابون مدام میگه اینو بخر اونو بخر

    وقتایی که مشتری ندارم بهم میریزم

    وقتایی که هیچ کاری ندارم انجام بدم ومیترسم که کم بیارم

    وقتایی که حساب بانکیم خالی میشه به شدت میترسم

    وقتایی که حسابم پرهست خیلی اعتمادبنفسم بالاس وخوشحالم

    وقتایی که فایلها ی استاد رو گوش میدم وخوشحال میشم

    وقتایی که تو رابطه هستم همه چی اوکی هست خوشحالم به محض اینکه یه تضاد ببینم بهم میریزم

    وقتایی که تو رابطه ام ومیدونم این رابطه برام مناسب نیست ومیخوام کات کنم رابطه رو وباز به هردلیلی خودم روتوجیه میکنم که نه بمون و این رابطه خوبه ودوباره ادامه میدم

    بازخودموسرزنش میکنم که چرا میمونم وکات نمیکنم روباورهام کارنمیکنم که خدابهترین روسرراهم قراربده

    وقتایی که مریض میشم خیلی بهم میریزم

    وقتایی که نعمت هاوارد زندگیم میشن خیلی شادم

    وقتایی که ازطرف کسی طردبشم بشدت بهم میریزم واحساسم بدمیشه مخصوصا ازطرف پارتنرم وکارفرما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 500 روز

    به نام سیستم هدایتگر بشر خداوند

    جواب سوال قبلیم

    پس از خوندن کامنت های همین پیج من متوجه ریشه این جذب شدم .من طرحواره ایثار و فداکاری دارم همیشه خواسنم با خوبی بیش از حد کردن به دیگران من ادم خوبه داستان باشم و همیشه از حق خودم گذشته ام .

    مثلا تو صف نانوانیی جام دادم به دیگران چون خواستم ادم خوبه داستان باشم.تو صف اتوبوس جام دادم به بقیه ‌

    مثلارفتیم تو بیرون خیابان کوچه مدرسه دبیرستان دانشگاه طرف هرچی گفته من از حق خودم گذشته ام به خاطر اینکه بحث پیش نیاد .

    همیشه تو مدرسه تکالیفی که حل میکردم در اختیار بقیه قرار می دادم .به همه تقلب می رسوندم تو مدارس .

    تو دبیرستان همیشه جواب سوالاتم و تکالیف مدرسم میدادم به همه که بنویسن . ساعت ها وقت میزاشتم به بقیه چیزهایی که بلد یودم اموزش میدادم .به صورت رایگان اخر هفته ها برای بچه های کلاس تدریس میکردم هرکی هرچی می پرسید بهش می گفتم. روزهای استراحت تفریحم می رفتم به دوستام کمک کردن تو تکالیف خوب .همیشه رایگان برای همه همه کاری کردم. تو دانشگاه بشین پروپوزال بنویس برای همه تحقیق بنویس برای همه ادمین‌گروه درس های مختلف بشو . ساعت ها وقت انرژی بزار درس ها و امتحان ها و …به همه توضیح بده .تو امتحانات مجازی ادمین بشو تا 4 صبح بیدار بمون به این اون درس یاد بده

    خوب چرا واقعا؟

    به من چه ربطی داشته واقعا.

    تو دانشگاه بشین ساعت ها تقلب توضیح برسون تو گروهای درسی ویس توضیح دادن بزار خودم از درس خوندم بیفتم که تهش بگن چقدر تو خوب مهربانی .

    سرجلسه امتحان ارشد به همه برسون خوب که چی .همیشه 100 خودم برای همه گذاشتم که تهش بگن چه دختر خوبی چه مهربان‌چه از خودگذشته

    وسط،مسافرت وسط خیابان تحت سخت ترین شرایط وقتی دیگران پیام زنگ بزنن بگم چشم کاراشون انجام بدهم کلی نت شارژ وقت وچشم درد بگیر کارهای بقیه کن همیشه من اولین نفر پیام بده به رفیقا دوستام که بگن واو چه دختر مهربانی .شب عید شب یلدا شب مناسبت های مختلف اولین نفر پیام بده به همه تبریک بگو که چی بشه که کجا رو بگیرم .بشین 70 خط 70 خط برای همه بنویس .بدبختی ها درددلا مشکلات همه گوش بده که چی بشه

    حال همه بپرس همیشه به همه پیام بده ‌خوب که تهش چی‌. از خودم بگذرم برای همه.

    وقتی میرم بیرون هرکس میاد سر راهم ازم توقع پول می کنه مثلا گداها گل فروشا و اینجور موارد من حتما بهش باید کمک کنم در صورتی که ندارم هم باید بهشون کمک کنیم.

    خوب خیلی هاشون که نیازمند واقعی نیستن ادم باید توانایی نه گفتن داشته باشه.که چی مثلا یک مسیر کوتاه برم کلی کمک همه کنم اونم خیلی هاشون فیلم بازی می کنن

    می روم لباس بخرم نمی تونم نه بگم با دلسوزی اجناس انتخاب می کنم از دست فروشا چیزایی میخرم که لازم نمیشه یا بدرد نخوره نمی تونم تخفیف بگیرم .بیش از حد به همه ترحم می کنم از سهم غذا خودم بگذرم.تو نوجوانی روم نمیشد بیرون غذا بخورم کسی مبادا ببینه هوس کنه تو مدرسه گشنه می موندم بقیه مبادا نتونن بخورن یا یه خوراکی می خریدم باید باهمه تقسبم می کردم.

    همیشه تمام لباس هام وسایلم کتاب هام به همه می بخشیدم ومی بخشم حتی چیزهایی که خودم

    خیلی لازم داشتم.

    حتی وسایلی که خودم برای خودم خریده بودم

    از گذاشتن وقت زیاد و از خودگذشتگی برای همکارم تا ساعت ها اضافی کار کردن انجام کارهای شخصی صاحبکار .

    تا اینکه همیشه همه جا از حق خودم برای دیگران گذشتن.

    تو خانواده همیشه مسولیت همه کارهای خانواده از کار خانه تا تمیز کاری تا شست وشو وجارو پارو و همه ی کارهای خانه انجام می دادم .همیشه تو همه مراسم ها بیرون رفتن ها رفتن به خانه دیگران مهمانی ها و…من ظرف بشور جارو کن تمیز کاری کن وهمه کارها انجام بده .

    تو روابط باهمه از خود گذشتگی کن مهربانی کن بدون دیگران هیچی نخور .

    حقوق خودم ببخش به همه تولد بگیر کادو بگیر ولخرجی کن

    از حق خودم همیشه همه جا گذشتم ‌

    ایثار و فداکاری بیخود داشتم محبت الکی به ادم ها بدون هیچ توقعی باعث شده همیشه بقیه ازم سو استفاده کنن .من مسول مسولیت های بقیه شدم.

    همین ایثار گری و دلسوزی و افراط در خوب بودن و از خود گذشتگی.همیشه افرادی سمت من جذب کرده که احتیاج به محبت کمک داشتن یا کمبود اعتماد به نفس عزت نفس داشتنهمشون ادم های انرژی خواری بودن که توقع داشتن من 100 خودم بزارم براشون.

    همیشه از هیچ کس تو هیچ کاری کمک نخواستم همه کارهام خودم انجام دادم مریض شدم خودم از خودم مراقبت کردم.کارهای شخصیم کارهای خودم کارهای درس خوندنمهمه چی خودم انجام دادم حتی حتی یکبارم از کسی درخواست کمک نکردم حتی از پدر ومادرم.

    هرکاری حتی بدترین مشکلات سعی کردم خودم انجام بدهم

    ولی تو همه کارها به دیگران کمک کردم.حتی وقتی درخواستی از من نبوده همیشه عین نخود وسط اش خودم انداختم وسط سخت ترین کارها تمیز کاری مدرسه کمک به مستخدم کمک به همکار رفیق دوست و همه همه کمک کردم .تو مراسم ها تو همه چیز از حق خودم گذشتمبعد گفتم چرا همیشه دیگران از من توقع دارند.

    همبشه گوش شنوا غم ها درودل های بقیه بودم نشستم ساعت ها نشستم خودم در بحث ها ومشکلات دیگران شرکت دادم حمایت کردم.

    چون دلسوزی شدید داشتم چون همیشه همه جا خواسنم خیر عظم شناخته شوم افراط شدید داشتم تو محبت کمک به بقیه پس همیشه افرادی جذب کردم که نیاز به محبت نیاز به کمک داشتن .

    این کد و ترمز مخفی ذهنم هست که انگار با فدا کردن خودم می خوام کسب احترام عزت کنم

    این کد مخفی که من می خوام کسب حرمت احترام اقتدار محبت کنم با از حق خودم گذشتن .

    انگار خوب بودن عزت محترم بودن اعتماد به نفس عزت نفس خودم گره زدهم به حمال بودن خودم

    همین که جذب می کنم افراد مریض روانی داری مشکلات روحی عصبی افرادی که نیاز به کمک من دارن.

    من مسول مسولیت های هیج کس نیستم.

    من خدا نیستم که بخوام حلال مشکلات دیگران باشم.

    خوب بودن یعنی هرکس اول به خودش کمک کنه حرمت احترام بگذاره.

    چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

    کمک کردن اول باید به خودم باشه‌

    هیچ‌کس جز خودم ارزش نداره .من وظیفه کمک به هیچ کس ندارم

    من خیر نیستم.

    من مادر دیگران نیستم.

    من وظیفه پول دادن به فردی که می خواد بره با اون پول هروئین بکشه نیستم.

    دلسوزی برای دیگران کردن =یعنی گناه کردن

    خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند.

    خودت مریض کنی که دیگران حال کنن .هرکس

    باید خودش مسولیت خودش داشته باشع

    من دیگه فقط اولویتم خودم حال خوب خودم زندگی خودم شخص خودم هست.

    من اولویتم فقط فقط شخص خودم هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 500 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

    سلام

    یکی از الگو های تکراری زندگی من جذب افرادی هست که کمبود محبت شدید دارن.ادم های هستن که خیلی عصبی هستن افرادی که با کوچیکترین مسائل و کوچیکترین حرفی به شدت بحث دعوا بینمون رخ می دهد.افرادی که کلا رفتارهای مثل بحث مرافه دوست دارن عصبی خیلی عصبی هستن استرس شدید دارن.یا ادم هایی هستن که کودکی خیلی سختی گذروندن و روابط خیلی بدی با خانوادشون دارن.اهل بحث دعوا هستن بد دهن هستن. کفر میگن کلا لات لوتن .کلا نیاز به ترحم خیلی زیاد دارن.ادم هستن که احساس کافی ندارن ‌من بهشون محبت خیلی زیاد باید کنم و اونا نه. من حرفشون باید گوش بدهمکلا ادم هایی جذب می کنم که شخصیت بی احساسی دارند .کلی مشکل مالی روحی روانی دارند و من باید دائم بهشون خوبی کنم .من بهشون محبت باید کنم.

    کلا 99 درصد ادم های اطرافم از دوست رفیق پارتنر و بقیه همیشه من باید کمکشون کنم .

    من دائم جذب می کنم استاد ادم هایی که به شدت عصبی هستن به شدتا .اصلا محبت نمی فهمن .زورگون

    کلا افرادی جذب می کنم 1بی پولن 2 به شدت عصبی هستن و پرخاشگرن 3 اهل مشروب و قلیونن 4عواطف ندارن 5اصلا منطقی نیستن و نمیشه از در منطق باهاش وارد حرف شد6احتیاج به محبت و توحه دارن 7اهل دعوان

    و علتش نمی دانم چیه.

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    1_وفتی استاد دیگران با من شوخی می کنن خیلی حالم بد میشه و شدیدترین احساسات به وجود میاد

    2_وقنی بقیه همش انتقاد می کنن ازم خیلی ناراحت عصبی میشم

    3_وقتی خانوادم دیگران بیشتر از من دوست دارن

    امیدوارم استاد هدایت بشم به ترمزی که این جذب افراد پرخاشگر که من ازار می دهن بفهمم از کجاست

    4_وقتی دیگران خیلی تو همه چیز از من سرتر باشن.

    5_وقتی تو یک جمع من تحویل نگیرن و به بقیه خیلی توجه کنن

    6_وقتی تمام کارها فقط سر من ریخته شود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    alimhbt گفته:
    مدت عضویت: 475 روز

    به نام خدای مهربان

    سلامت ب استاد عزیز و تمام دوستانی ک این کامنتو میخونن

    خب من بعد از خوندن چنتا از کامنتای بچه ها فهمیدم ک اعع چ جالب منم اینجوریم مثلا

    من وقتی حساب بانکیم از یه حد معمول کمتر توش پول باشه همیشه ذهنم درگیرش میشه و احساس کمبود دارم و میترسم

    یا برعکس وقتی حسابم پر پوله خیلی حس خوبی دارم همش خوشحالم میگم میخندم انگار دیگ هیچ دغدغه ای ندارم و جوری رفتار میکنم ک انگار پولدار ترین آدم اون شهرم

    یا وقتی کسی ک دوسش دارم (دوس دخترم )

    دیر جوابمو میده یا بد جوابمو میده خیلی ،بشدت ناراحت و عصبانی میشم ،احساس بی لیاقتی میکنم هرچند با یادآوری اینکه این یک تضاده و میخواد بهم بگه ک من چجور رابطه یا چجور آدمیو تو زندگیم میخوام سعی میکنم خودمو آروم کنم

    یا وقتی فایل های استاد (مخصوصا دوره عزت نفس )رو گوش میدم خیلی پر انرژی میشم ،احساس ارزشمندی میکنم و کلا حالم خیلی خوب میشه

    یا وقتی من بخوام یکاری بشه و بقیه باب میل من اون کارو انجام ندن خیلی بهم بَر میخوره و احساس کوچیکی میکنم

    یا وقتی یکی بخواد حرف زور بگه یا مثلا بگه تو باید فلان کارو بکنی خیلی عصبانی میشم

    وقتی با گوشی دستم به راحتی و با کمترین زحمت پول در میارم خیلی هس خوبی بم دست میده ویا مثلا توی فارکس یه تحلیلی کردم و یه معامه ای انجام دادم و تحلیلم درست بوده بشدت خوشحال میشم

    وقتی یکی منو طرد کنه و بهم توهین کنه خیلی بهم میریزم و از کوره در میرم

    خیلی وقته ک میخوام کامنت بزارم خدایا شکرت ک انجامش دادم

    در نهایت سپاسگزارم از استاد عزیزم و همه عزیزانی ک وقت گذاشتن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سحر زیبا گفته:
    مدت عضویت: 875 روز

    وقتی ک ب ناخواسته هافکرمیکنم حالم بدمیشه ب چیزاییک تدارم وبالعکس وقتی ب داشته هام توجه میکنم پرمیشم ازحس خوب وسپاسگذاری وسپاسگذاریوباحس عالی انجام میدم طوریک گاهااشک شوق میریزم

    وقتی ک ب برنامه ای ک ریختم ولی جامه عمل نمیپوشم نجواهاشروع میشن ..خیلی حس بدی میگیرم ازاینگ نتونستم اونطوری ک بایدرفتارکنم ولی سعی میکنم خودم روسرزنش نکنم ولی این اتفاق ب مراتب تکرارشده ب نوعی زدم زیرحرفم وب قول استادنمیدونم چ باورمخربی هست توی مغزم ک باعث شده این چرخه هی تکراربشه

    وقتی ک توی جمع حرف ازهنرمیشه بهم میریزم وبازنجواهاشروع میشن ک چقدتوبی هنری بی استعدادی چوون من ب کارهای هنری اصلاعلاقه ای ندارم وفکرمیکنم وقتی بخام انجامشون بدم حوصلم روسرمیبرن‌وقبلن فکرمیکررم چونک بقیه بلدن من هم بایدیادبگیرم ولی هربارک امتحان کردم شکست خوردم فقط برای اینک بارهاامتحان کردم ونتیجه ای نگرفتم اول برای این بودک علاقه ای نداشتم وبد چون شکست خوردم اعتمادبنفسم هی خراب شدب این واسطه مسخره شدم بهم خندیدن وازاین مواردک کلاتخریب شدعزت نفسم..

    وقتی ک توی جمع نادیده گرفته بشم ..دوسدارم ترک کنم اونجارو بجای اینک حل کنم کلاصورت مسئله روپاک میکنم واین بارهابرام اتفاق افتاده چوون بازنجواهاشروع میشه ازاینک من ادم دوست داشتنی نیستم بقیه بهترازمن و…ازاین دست موارد

    ک خداروشکرریشه ی تمام اینهادرعدم عزت نفس واعتمادبنفسه واینکدوره روخدابهم هدیه داده دارم تمرکزی روش کارمیکنم ومطمعنم ک شخصیتم ب کل تغییرمیکنه

    خداروبسیارسپاسگذارم وتشکرمیکنم ازاستادنازنین وتمام دوستای گرانقدر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سحر زیبا گفته:
    مدت عضویت: 875 روز

    چ اتفاقاتی قویترین احساسات رودرشمابرانگیخته میکنه؟

    اگرک حس ناکافی بگیرم ازکسی اونوقت نجواهامیان سراغم ک توادم بدردنخوری هستی توولیاقت مثلافلان رابطه یافلان ادم رونداری بقیه ازتوخییلی بهترن ک خداروشکرتودوره ی عزت نفس تمرکزی دارم روش کارمیکنم

    اگرک توجمعی حرف ازهنربقیه بشه واای ک اونوقت نمیدونم چ حالی میشم چوون من توی هنرکلابی استعدادم ولی الان خداروشکرتودوره عزت نفس فهمیدم ک هرکسی ی استعدادی داره وازاین بابت بهترشدم خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    جواد کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم که پیامبر من در این زمانه هست و دستی از دستان خداوند هست روی زمین که به من راه درست زندگی کردن رو نشان میدهد

    اول از همه میخوام همینجا تعهدی که به خودم دادم رو بنویسم

    چند وقتیه خیییلی تو شبکه های اجتماعی هستم و وقت با ارزشم رو صرف دیدن کلیپ های انگیزشی بسیار میکنم ولی با خودم یذره تفکر که کردم دیدم همه این کلمات ایده ها کلیپ های انگیزشی رو خیییلی خیلی کامل ترشو خودم دارم تو سایت پس چرا همینجا داخل همین سایت از وقتم به بهترین شکل ممکن استفاده نکنم

    اینجوری شد که با خودم عهد بستم که تکاملی بیشتر وقتم رو داخل سایت بگذرونم و شروع کنم به کامنت نوشتن و از کامنت خوندن لذت ببرم..

    مثلا تعهد دادم تا اخر برج وارد اینستاگرام نشم تا کم کم عادت کنم و مغزم بهم فشار نیاره که خیلی تایم زیادیه..

    ⭐️سوال اول چه اتفاقاتی شدید ترین احساسات رو در من برانگیخته کرده:

    یکی از نقطه ضعفایی که من دارم و خیییلی دوست دارم روش کار کنم و کم کم بهترش کنم اینه که وقتی حساب بانکیه من از یه مبلغی کمتر میشه من وااااااقعا همه سیستمم بهم میریزه و تا چند روز یا بهتره بگم تا زمانی که دوباره از اون مبلغ افزایش پیدا نکنه حال من احساس من کلا بهم ریختس و خیلی خیلی زندگیه من میره به سمت اتفاقات منفی..

    یا مثلا چند وقته که حساب بانکیم افزایش پیدا نکرده و مشتری نداشتم و سرکار نرفتم و حوصلم که سر میره ذهنم شروع میکنه نجوا هارو که تو کار بدرد نخوری داری تو عرضه نداری یه کاریو شروع کنی چرا نمیری با قیمت پایین تر با چندتا مغازه دار دیگه صحبت کنیو (احساس لیاقتم رو میاره پایین)مهم اینه که فقط کار کنی پول دربیاری تا زندگی بهتری داشته باشیو……

    (اینم بگم که من زمانی که کنترل میکنم ذهنم رو و به خدا ایمانم رو نشون میدم و دیگه نگران نیستم چون میدونم خدا روزی رسونه و بدون اذن خدا هیچ برگی از درخت نمیوفته و رها میکنم و با خودم میگم همونی که تا الان داده همونم ازین به بعد میده اتفاقات خارق‌العاده‌ای برام رخ میده معجزات باور نکردنی تو زندگیم با گوشت و پوست و استخوانم حس میکنم و خداروشکر میکنم)

    یکی دیگه از مواقعی که شدیدترین احساسات رو در من برانگیخته میکنه فکر کردن به روابط عاطفی و پارتنر هست

    چون من حدود 3 ساله که وارد هیچ رابطه ای نشدم و اوایل فکرم خیلی منفی بود راجب جنس مخالف و کلا متنفر شده بودم و تصمیم گرفته بودم که فعلا حذف بشه از زندگیم و به تفریح و ورزش روی آوردم و خیلی هم موفق بودم مدال اوردم و کلی حس و حالم عاااالی شده بود و دیگه به رابطه فکر نمیکردم و در واقع برای خودم منطقی کرده بودم که همشون مثل همن فقط قیافه هاشون عوض میشه..

    خلاصه گذشت تا زمانی که یذره شل شدم تو ورزشو تفریح، سرم گرم کارم بود و کم کم احساس کمبود اومد سراغم که آقا بالاخره تو به یکی نیاز داری که در کنارت باشه و بتونی احساساتت رو بهش بروز بدی بدون نگرانی، کسی که همراهت باشه شانه به شانه باهات باشه برای بیشتر لذت بردن از زندگی.. اما خیلی خیلی این منطقی که تو ذهنم ساخته بودم مثل سیماااان محکم شده بود تو این 3 سال و خودمو گول میزدم و خیلی هم قد بودم، رو خودم کار میکردم و سعی میکردم همه ی چیزایی که مثلا دوست دارم با جنس مخالف تجربش کنم رو دوباره برای خودم فراهم کنم و یه انرژی و پشتکاری در من شکل گرفت که شروع کردم هدفگذاری کردم سال قبل، که من باید مستقل زندگی کنم و خدا کلی بهم روزی داد و از جایی که نمیدونم پول مستاجرمو جور کرد و خودم اومدم خونه خودم نشستم برج 7/1402 و کم کم از خدا خواستم تا لوازم بخرم و واقعا بطرز معجزه آسایی لوازم مورد نیاز یک زندگی رو فراهم کردم از طریق دستان خداوند و روزی که خداوند بمن داده بود و خداروشکر خیلی بابتش شکر گذارم..

    اماااا با اینکه الان همه چی دارم خونه، ماشین ،موتور و درامد خداروشکر ،

    بازم وقتی به رابطه فکر میکنم حسم ضعیف میشه و میرم تو خودم ،البته اینم بگم که خیییییلی بهتر شدم چون روی خودم دارم کار میکنم البته خیلی کم ولی بازم کلی تأثیراتش رو دارم میبینم تو زندگیم و الان روابط اجتماعی من خیییلی بالا رفته و همه از همصحبتی با من لذت میبرن و تو زمینه روابط عاطفی هم فکرم خیلی مثبت تر شده ولی احساس میکنم پاشنه آشیلمه و همونطور که استاد گفتن اگر همیشه روش کار نکنی دوباره میشه مثل قبل ..

    و تصمیم گرفتم که دوره عشق و مودت در روابط رو بخرم تا باور های مخربم رو روش کار کنم تا کمرنگ تر بشه یا از بین بره

    استاد جونم خیلی دوست دارم

    خیلی تو همه زمینه ها مشکل داشتم،که تقریبا برطرف شده ،یادمه روزی که من از رابطه سمی اومدم بیرون کم کم باشما اشنا شدم و تمام این حدودا 3 سال رو با شما و حرفای دلنشینتون گذروندم و آروم شدم البته اوایلش از طریق افراد دیگری با قانون اشنا شدم ولی ازونجایی که من همیشه دنبال بهترینم و نفر اول میگردم خدا من رو هدایت کرد بسمت شما واز خدای خودم تشکر میکنم که من رو با شما که بازم میگم پیامبر زمانه من هستید اشنا کرد خداروصد هزار مرتبه شکر بخاطر تمام نعمت هایی که به من داده ای خدایا ازت سپاسگذارم.

    (هر روز و هروز فرصت ها و نعمت ها داره بیشترو بیشتر میشه تو زندگی من)

    امیدوارم بتونم به تعهدم عمل کنم و تمرینات عملی

    رو بیشتر انجام بدم کامنت بنویسم و کامنت بخونم و زندگیم رو بسازم همونجوری که میخوام چون من خالق زندگیه خودم هستم

    امیدوارم این کامنتی که نوشتم هم بخودم و هم به شما دوستان عزیزم کمک کرده باشه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    پارسا گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    سلام میکنم خدمت همه ی عزیزانی که دارند عاشقانه روی خودشون سرمایه گذاری میکنند و باور هاشون رو بهبود میدهند.

    در جواب به سوال استاد، علاوه بر فکر کردن، نظر صمیمی ترین دوستان و همکارانم رو جویا شدم و نتیجه به شرح زیر بود:

    – اولین موردی که به وضوح احساسات شدیدی در من بر انگیخته میکنه، طوری که از کوره در میرم، خستگی هست. وقتی خسته میشم، خیلی سریع واکنش نشون میدم و کنترل ذهن برای من سخت میشه. این مورد رو خیلی روش کار کردم ولی پاشنه ی آشیلی هست که باید حواسم همواره بهش باشه.

    – مورد دیگه، که اون هم خیلی واضحه برام، وقتی هست که دیگران اون کاری که من میخوام انجام بدن، انجام نمیدن و به نوعی انتظاراتی که من دارم رو برآورده نمیکنند. بار ها پیش اومده به هم گروهی هام در پروژه ای یا کاری تیمی، برنامه ریزی کردم تا کار ها منظم و روون جلو برن ولی اونطوری که من خواستم جلو نرفتن و من خیلی جدی برخورد کردم. این مورد تو تنها تجربه ی کارمندی من هم صدق میکنه، به طوری من طبق انتظاراتم از کار هایی که فکر میکردم کارفرما میخواد (بعد از صحبت های پیاپی با کارفرما)، کار رو سر زمان تحویل دادم ولی کارفرما اقرار کرد کارهای بیشتر از انتظاراتم میخواد و این مورد خیلی من رو عصبانی کرد، طوری که اون آخرین کار کارمندی من شد :))

    – مورد دیگه ای که به ذهنم میاد، اینه که وقتی دیگران من رو خیلی مسخره میکنن و شوخی هاشون بیش از حد میشه، واکنش های من یکهو سنگین و جدی میشه. حتی بار ها توی همون شوخی اولی که باهام کردن، من با یک کنایه نیش دار جوابشون رو دادم که به نظر خودم زیاده روی بوده.

    – من گاها وقتی کار های زیادی هم زمان روی سر من میریزند، احساساتم به شدت بر انگیخته میشه و در اون لحظه ممکنه یکدفعه کار ها را رها کنم تا ذهنم کمی آروم بشه. مثلا وقتی که همزمان 5 نفر از من سوالات مختلف میپرسند و من باید همه شان را مدیریت کنم، ممکنه دچار اضطراب و استرس بشم طوری که عرق کنم و بدنم بلرزه.

    + مورد جالبی هم که به ذهنم اومد، این هست که زمانی که به انتهای یک ددلاین نزدیک میشیم و انجام کاری، به نحوی اضطراری میشه، اضطراب مثبتی در من ایجاد میشه که تمرکز و یادگیری ام در کار رو دو چندان میکنه که به شدت دنبال اینم که از این قدرت به صورتی آگاهانه تر و درست تر استفاده کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    منصور زمانی گفته:
    مدت عضویت: 969 روز

    با سلام خدمت دوستان

    باید عرض کنم‌ هرچی بیشتر تو این سایت وآگاهی هاش هستم اول بهم حس اینو میده آه پسر چقدر دربه داغونی چطوری تا الان زنده موندی اصلا با این همه باورهای مخرب ،بعد کامنت بچه ها رو که میخونم میگم مثل اینکه همه آدمها تقریبا اینطوری هستن ،با خوندن کامنت دوستان خیلی چیزا رو بیادم آورد که بد جور احساساتم رو شدید مکنه

    شاهد انتقاد بی احترامی وبی محلی به خودم فرزندانم وهمسرم،

    رعایت عدالت در جاهای که صفی هست مثلا نانوایی ،ادارات ،پارتی بازی

    وضعیت مالی ام ونرسیدن به چیزی که چند سال آرزو شو دارم

    ناتوانی در بر قراری با آدمها مخصوصا آدمهای جدید

    انگار تا وقتی که با این سایت آشنا بشم مغز نداشتم

    الان لااقل حس میکنم یه چیزی تو جمجمه ام هست داره کار میکنه وچون خیلی وقته استفاده نشد با این سوالات داغ میکنه میفهمم یه چیزی اون تو هست خدارو شکر که اینجا هستم ودر کنار دوستان عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محمد دهقان گفته:
    مدت عضویت: 392 روز

    سلام ب استاد عزیزم و دوستان مهربانم

    استاد ممنونم بابت تمام زحماتی ک برای انسان‌ها میکشید٫

    من در زندگیم تا حدودی سعی کردم همه چیز رو ب دید مثبت نگاه کنم٫ تا الان اتفاق های مشابه ای برام نیوفتیده و هر اتفاقی ک افتاده سعی کردم تجربه بگیرم و عیب هامو برطرف کنم٫

    سوال؛چ چیزی هست ک با روبرو شدن با آن شمارو برانگیخته می‌کنه؟

    من وقتی ک یک شخص حرف منفی می‌زنه زود باهاش برخورد و بهش انتقاد می‌کنم٫

    و ، وقتی ک می‌خوام یک کار بزرگی شروع کنم احساس ترس یا ناامیدی ب خودم می‌گیرم٫

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: