پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرنگیس محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2656 روز

    سلام استاد عزیزم

    یه روز کامل نشستم و کل کامنت‌های دوستانم رو خوندم

    تو خیلی از موارد فکر می‌کنی آره دیگه این باگ رو خدا رو شکر من ندارم، این یک باورو من ندارم اما وقتی چند تا کامنتو می‌خونی که از زاویه‌های مختلف با مثال‌ها توضیح دادند در مورد اون موضوع ، متوجه میشی عه منم همینطوری هستم

    الگوهای تکرار شونده در روابط :

    یکی اینکه من از کودکی چون خونمون تو باغ بود کلاً همیشه تنها بودم،همیشه هم آرزوم بود مامانم اجازه بده برم خونه مامان بزرگم ،خاله هام که هیچ وقت این اجازه صادر نمیشد،با اینکه کل دوران دبیرستانم رو تو خوابگاه گذروندم فقط یک دوست صمیمی داشتم و اگر اون یک نفر خوابگاه نبود من تنهای تنها بودم، الان هم با اینکه چند سال باشگاه میرم یا تو حیطه کاری خودم هیچ وقت نتونستم با کسی صمیمی بشم، کلا محافظه کارانه عمل میکنم ،اگر رابطه ضعیفی هم با کسی داشتم تو برخورد دوم از سمت خودم کات شده چون حس کردم،خیلی طرف با آدم صمیمی میشه،همیشه دوست داره طی ماه چند بار رفت و آمد داشته باشیم که من اصلا اینطوری نیستم ،میاد خونت همه جا سرک می‌کشه،یا زیاد حرف نمیزنه در حالی که خودم بیشتر سکوت رو ترجیح میدم

    دو سالی هست که با کار کردن روی قوانین از تنهایی خودم بیشتر لذت می‌برم و برعکس گذشته‌ای که همیشه دوست داشتم دور و برم شلوغ باشه و هیچ وقت اونطوری که می‌خواستم نبود الان خیلیا هستن که دوست دارند با هم وقت بگذرونیم بیرون بریم ،ولی من آگاهانه دوست دارم تنها باشم

    دومین الگوی تکرار شونده تو زندگی من در زمینه روابط اینه که زیادی دلسوز خانواده ام هستم حتی یه جمعه هم که خونشون میرم باید بهشون کمک کنم ،کل کارهای مامانم رو انجام بدم همش هم سر باور های دینی و کمک به والدین و..،دیگه اونجا باشم خیالش از هر بابتی راحته ،اکر هم این کار رو نکنم ،کسی بهم چیزی نمیگه اما خودم حس بی‌لیاقتی، بی‌عرضه بودن ،حس گناه بهم دست میده،که طبق کامنت زیبای محمد رضا نارنجی ثانی عزیز متوجه شدم همش برمیگرده به در صلح نبودن با خودم به عدم عزت نفس و ارزشمندی، اصلاً از هر کوچه‌ای که میریم تهش می‌رسه به باور لیاقت و ارزشمندی و عزت نفس و اعتماد به نفس ،به بیماری کمال گرایی به دختر عالی خونه بودن ،

    باور دیگه‌ای که خیلی مخربه و همین الان پیداش کردم اینه که خیلی گوش شنوای حرف‌های دیگران نیستم، اما یک سری از افراد نزدیک خودم مثلاً وقتی در مورد مساعلی که با همسرتون دارن صحبت می‌کنن ،گوش می‌کنم و به قول استاد فکر می‌کنم که خدا را شکر لااقل این مشکل رو ندارم، لااقل اندازه این بدبخت نیستم که این برمی‌گرده به ناتوان دونستن خودم در حل مسایل ام ،به عزت نفس پایین،به کم خواستن خودم و خودم رو لایق زندگی ایده آل و بهتر از این ندونستن ، که این یه فاصله ای به باریکی مو داره با تمرکز روی نکات مثبت همسرم ،و تازه متوجه اش شدم

    باور مخرب دیگه اینه که هیچ وقت نتونستم با یه آدمی که سطحش از سطح خودم از لحاظ مالی بهتر باشه ارتباط برقرار کنم ،از لحاظ سطح سواد کلاس کاری ،خیلی موفق بودم حتی با اساتید خودم رابطه خانوادگی داریم ،اما از لحاظ مالی تا به الان نتونستم با هیچ خانمی که معیارهایی که تو ذهنم رو داشته باشه ارتباط بگیرم و اصلاً چنین کسی دور و ورم نیست والبته که هست اما تا به الان باهاش برخورد نکردم

    الگوی تکرار شونده دیگه برخلاف استعداد و توانایی‌هام که همه اقوام و تزدیکانم واقف بهش هستند و همیشه تعریف میکنن ، نادیده گرفته شدن م هست،تومهمونی ها مثلاً به مامانم میگن فرنگیس هم از سمت من دعوت کن ،با اینکه مستقل ام تکرار شده که خودشون تماس نگرفتن و من هم مهمونیشون رو نرفتم

    حتی همون یک دوست صمیمی که داشتم دیر به دیر خبر میگرفت ووقتی تماس میگرفتم همیشه می‌گفت: همین الان می‌خواستم باهات تماس بگیرم ,وای چقدر به یادت بودم

    خوشبختانه اون رابطه دوستی 20 ساله‌ام کات شد از سمت خودم،

    الگوی تکرار شونده دیگه باور مخرب جبران کردن ،که ضعیف شده ولی هست و به شدت از سمت خانواده و پدرم به من القا شده ،شما فک کنید ملت میان خونه ما تفریح شون رو میکنن اونوقت خانواده ام از آنچه که خونه دارند براشون می‌ذارن که ببرند این رسم خانواده ماست که هم مهمون باید بخوره ،هم هرچی لازم داره بگه که رایگان ببره و دلیلش رو هم نمی‌دونم شاید انقدر خودشونو لایق نمی‌دونن که بابت محصولاتشان هزینه دریافت کنن ،بقیه که میان بهشون سر بزنن و انگار باید حتماً یه طوری جبران کنن و همیشه من با مامان و بابام سر این موضوع بحث میکردم که العان کاری به زندگیشون ندارم چقدرم بد و بیراه می‌شنیدم که تو به کی رفتی که اینطوری هستی ،فلانی سیده ،فلانی این همه راه اومده دست خالی برگرده .ووو

    الگوی تکرار شونده مثبت در روابط اینه که همه بهم میگن خیلی صادق هستی و همین باعث شده خیلی محبوب باشم ،خیلی وقت شناس و خوش قول هستم با همه

    الگوی تکرار شونده مثبت دیگه همیشه مورد توجه و تحسین قرار گرفتن مخصوصاً از سمت جنس مخالف و بچه ها و همیشه کارهام راحت انجام میشه

    الگوی تکرار شونده مثبت اینکه خیلی راحت با همه حرف می‌زنم ارتباط برقرار می‌کنم اون تمرین آگهی بازرگانی رو هر چند وقت اجرا میکنم ،افراد رو خیلی تحسین میکنم ،ظاهرشون ،لباس پوشیدنشان و همیشه هم بازخورد عالی گرفتم

    الگوی تکرار شونده مثبت دیگه اینکه همیشه همه از هوش و ذکاوت، من از قدرت بیان من تعریف می‌کنند دوست دارن تو جمع‌هاشون باشم خیلی این مثبت نگری و شاد بودن م تحسین می‌کنند،و خیلی میشنوم و البته می‌دونم که نسبت به قبلی خیلی زیاد تغییر کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1277 روز

      سلام و درود به شما خانم محمدی.

      امیدوارم در پناه رب العالمین در بهترین زمان و مکان و شرایط باشید.

      کامنت بسیار عالی و ارزشمندی بود. خیلی جالب و هوشمندانه خودتون رو تحلیل کرده بودین. هم نکات مثبت تون و هم نکات قابل بهبود. بسیار تحسین تون میکنم.

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    رها آزادی گفته:
    مدت عضویت: 2219 روز

    سلام به استادم که کاملا هماهنگ با سوالهای ذهنیم فایل جدید داخل سایت میزارن و چقدر این هماهنگی زیباست چه هوشمندیی در دل این جهان زیباست

    الهی شکر

    چیزی که میخوام بگم واسه خودم عجیبه یعنی روزی که این قفل ذهنیم باز بشه تولد دوباره ی منه

    الگوی تکرار شونده که واقعا نادره چون من ندیدم کسی رو مثل شرایط خودم و اینقدر وخیم …

    والا من الگوی تکرار شوندم فقط تحت تاثیر یک نفره

    یعنی این یک نفر تاثیر زیادی روی فرکانسهای من داره

    من 6 ساله قانون جذب و میشناسم و به شکلهای مختلف این موضوع رو بررسی کردم و میدونم که این یه مورد پاشنه آشیل منه و من واقعا شناساییش کردم

    وقتهایی که این ادم نیست یا خبری ازش نیست یا یه سوتیی داده جلو جمع و ضایع شده ؛چنان انرژییی منو فرا میگیره جوری که بالا رفتن فرکانسهامو حس میکنم واقعا حس میکنم …و زندگیم آرومه تجسماتم عالیه …به محض اینکه این آدم (فقط همین یه آدم افراد دیگه نه ) به موفقیتی میرسه من کاملا میپاچم

    یعنی اینطوری بگم تمام قانون رو زیر سوال میبرم به همه کس و همه چیز شک میکنم

    (خیلی جسارت میخواد انقدر بی پروا از اسرار و الگوی تکرار شوندم تا این حد خود افشایی کنم …الان چیزی که مهمه واسم حل کردن این موضوعه)

    انقدر من به این آدم با توجهم و فکر کردن به سبک زندگیش قدرت دادم و همیشه مدهوش موفقیت ها و معجزه های زندگی این آدمم که واقعا خودم رو کاملا فراموش کردم یعنی ضمیر ناخودآگاهم فردی رو به نام رها آزادی که خودمم نمیشناسه ذهن من اونته فرد رو فقط میشناسه ….

    یعنی به حدی که من آرزو میکنم برای اون طرف برآورده میشه من آرزو هامو تو زندگی اون میبینم (اون فرد یکی از اقواممونه )

    خیلی خیلی بزرگش کردم

    و واقعا تلاش کردم که بهش توجه نکنم

    با ندیدنش با رفتو آمد نکردن باهاش ولی مجبور میشم که ببینمش چون فامیلیم

    کنترل کردن احساساتی مثل حسرت و حسادت واسم سخته …

    و اتفاقاتی میوفته که این حالات تشدید میشن و من در یک سیکل دائمی یک الگوی تکرار شونده در یک پریودی از یه اتفاق مشابه گیر افتادم

    که این آدم بالا میره از نظر من رشد میکنه شاده موفقه و من اون پایییییییبن

    و در جمع ها و مهمانی ها باید سرزنده و شاداب باشم تا نگن این حسوده و الکی میخندم و سالهای ساله من به دیگران تبریک میگم مدتهاست که کسی بهم تبریک نگفته …..

    آدمهای اطراف ما همشون موفقن واقعا یکی از یکی خفن تر و پولدار تر جالب اینجاست

    این یه آدم فقط منو بهم میریزه این یه آدم منو پریشون میکنه با موفقیاتاش

    این یه آدم رو وقتی میبینم قلبم تند تند میتپه

    انگار از جا میخواد در بیاد

    پر از جسارته

    پراز عزت نفسه

    خیلی نترسه

    خیلی انگار میدونه

    و من خودم رو در مقابلش ناتوان میبینم

    اون با بی پروایی همیشه از خودش تعریف میکنه حتی وقتی که خونه خریده بودن و خیلی خیلی خیلی از نظر من اوج گرفته بودن ذره ای تواضع در وجودش نبود و مغرورانه راه میرفت و تا به حال ندیدم به کسی سلام کنه یا سمت کسی بره میشینه تا دیگران بیان سمتش همه هم میرن سمتش

    چون به قدری قدرت مالی داره که اگه کسی پیشش نره میگه حسود زیاد دارم …. با فریاد و دادو بیداد حقشو میگیره …غیبت و مسخره کردن و تحقیر و کارهایی که من ازشون فراریم اون به راحتی انجام میده و واقعا گرو کشی میکنه یعنی یه لیوان آب دستت نمیده مگر اینکه قبلا بهش یه لیوان آبو داده باشی

    من همیشه منتظر بودم این آدم به سزای اعمالش که از نظر من اشتباست برسه

    اما …..

    انقدر بالا رفته که من نگاش میکنم کلام میوفته

    و خیلی خیلی خیلی درمونده شدم

    قبلا قدرت کنترل احساساتم ساده تر بود تازگیا التماس به شوهرم میکنم منو تو مهمونیا نبر که من از نگاهای سنگین مقایسه گر دیگران در امان باشم

    طبق قانون جهان زیبا

    هر کس قالب فرکانسهای خودش رو جذب میکنه

    غرق شدن در افراد موفق واقعا باعث میشه آدم دیگه توجهی روی خودش نداشته باشه

    موفقیت این آدم فقط این یه آدم خار شده رفته تو چشم من

    بخدا میدونم هر کس به روزی خودش میرسه

    جوری رفتار میکنم انگار اون سهم منو برداشته در صورتی که اینطور نیست

    اون توجهی به دیگران نداره

    فقط خودش رو میبینه و قدرت رو از آن خدا میدونه و تو ذهنش از کسی بت نساخته در یک کلام اون هر اخلاقی داشته باشه مشرک نیست

    من مشرکم که قدرت خدا رو نمیبینم فقط این یه آدمو میبینم

    ….

    سالهاست که میخوام این موضوع رو حل کنم

    یاد امتحان ریاضیم افتادم معلم فرمول سینوس و کوسینوس و تانژانت و کوتانژانت رو پای تخته نوشت به بچه ها گفت شما ها فقط بر اساس این فرمولها جایگذاری کنید ….

    خیلی سادست اما اگه ندونی چطوری و کجا بزاری بازم صفری

    من فرمول زندگی و قوانینشو حفظ شدم

    نمیتونم به کار بگیرم و به حل مسئله برسم

    نه گلایه ای از شرایطم دارم چون میدونم هر چیزی سرم میاد زیر سر خودمه من مسئولیت فرکانسامو میپذیرم .

    نه حرفی میزنم فقط نگاه میکنم و یه فرد کاملا منزوی و تنها شدم که خیلی دیر به دیر و کم تو مهمونیا میاد سرمم پایین دائم تو گوشیمه الکی بالا و پایین میکنم

    و چرا نمیتونم خودم و توانایی هام رو ببینم

    یه مدت شاید 1 سال حدود 3 سال پیش بود تازه دوره عزت نفس رو خریده بودم

    دلو زدم به دریا رفتن با همون آدمی که روش حساسم رفاقت کردم …واقعا شاد و سرزنده بود . کلی با قدرت حرف میزدم کلی از ایمان میگفتم (زیاد حرف از قانون نمیزدم ولی با اعتماد بنفس راه میرفتم تو جمع با صدای رسا حرف میزدم چشمام برق میزد تیپهایی که میزدم رخت و لباسام …حسم خوب بود نتایجی هم داشتم )

    ولی ولی ولی ته تهای اون گوشه موشه ها یه آرزویی داشتم که از بچگیم باهام بود ، دلم میخواست سری تو سرا در بیارم

    همیشه بدبخت بودم و خجالت زده و ترد شده و بازنده و شرم سار و عرق سرد و نگرانی …..اینها خلاصه ای از احساسات کل کودکی و نوجوانی من بود

    دلم میخواست بپرم یبارم شده من اون بالاها باشم یبار فقط یبار من اول باشم

    واسه این خواسته خیلی دویدم درس میخوندم خیلی

    بی نتیجه بی نتیجه دریق از یه نتیجه ….

    حسرت با من بود از بچگی از اون قدیما ….

    با اینکه با یه مرد ثروتمند ازدواج کردم …اما همسرم میگه من خیلی ثروت دارم خیلی، نمیدونم چرا چیزی سمت تو و خونه زندگیم نمیاد ….یجوری میشه که من تو همون حس حسرت بمونم یعنی مهم نیست همسرت پولدار باشه یا نه سهم تو به اندازه ی فرکانست بهت میرسه ذره ای کم و زیاد نمیشه دقیق خیلی دقیق ….

    خلاصه من اومدم یجورایی سری تو سرا در بیارم ….و واقعا روی خودم کار کردم اما نیت قلبیم مسابقه بود برنده شدن نسبت به دیگری

    باورام روی موج اینکه من موفقم، من به خواسته هام میرسم تنظیم نبود

    من روی موج، من همیشه بازنده ام ،من پایییییینم تنظیم بود اما ظاهرم و قیافمو لباس پوشیدنام قدرتمندانه و با ابوهت و باکلاس بود ….

    تبل تو خالی بودم …..

    چنان با سر رفتم تو دیوار …..

    یک سال خودمو حبس کردم تو خونه

    اون فردی که دلم میخواست من ازش بزنم بالا چنان با شکوه و عزتمندانه و معجزه آسا به آرزوی من رسید

    که سید آتیش زدم به همه چیز

    آتیش زدم به دست نوشته هام که چندتا سررسید بود فایلهاتو پاک کردم اشک ریختمو اشک ریختمو اشک ریختم ….

    من میخوام این قضیه رو تمومش کنم بها دادم زیاد هم دادم بازم لازم باشه میدم باکی ندارم من ضربه هایی به خودم زدم که هیشکی نزده …

    هیچکس اینطوری با خودش رفتار نمیکنه

    ترس دارم از بلند شدن و دوباره زمین خوردن

    (یه چیزی ته دلمه میگه تو وقتی آروم میشی که از اون طرف بزنی بالاتر )

    من نمیخوام از کسی بزنم بالا میخوام تکامل خودمو طی کنم میخوام افسانه ی شخصی خودمو بسازم )

    فکرم میره سمت رشد و پیشرفت دیگران خودمو با قبل خودم مقایسه نمیکنم

    دست خودم نیست کنترل ذهن برام سخت شده …

    مرام و معرفت و تواضع رو درشو گل گرفتم

    خوبی و محبتی رو که بعدش توقع داشته باشم رو درشو گل گرفتم

    بچه ها باورا همه چی زیر سر باورامونه بخدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      الناز گفته:
      مدت عضویت: 2303 روز

      متاسفم

      منو ببخش

      متشکرم

      دوستت دارم

      چیزی که من تونستم ازش نتیجه بگیرم و با توجه به قلب به اون آدم نگاه کن

      من اینو میگم که ما از هرچیزی که حالمونو‌بد میکنه یه وجه از وجود خودم هست و باید ازش درس بگیرم و مسیولیتش رو بپذیرم

      پس میگم تورابخشیدم

      مرا ببخش

      و با این انرژی باهاش روبه روشو و همون بحث احساس لیاقت منم این احساس لیاقت پاشنه اشیل دیگرم هست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Pari گفته:
    مدت عضویت: 2836 روز

    بنام خداوند هدایتگر

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم مریم جانم و دوستان گرامی

    بعد از یکی دو ماه وقفه امروز خداوند هدایتم کرد به این فایل ارزشمند و این فرصت نصیبم شد که کامنت بزارم و به سوالات جواب بدم

    الگوهای تکرار شونده در زندگی من ، موردی هست که همیشه آزارم داده از آنجا که تمام اتفاقات و شرایط زندگی من حاصل افکار و فرکانس های خودم هست پس وقتی این الگوها تو زندگیم هست یعنی من این فرکانس رو فرستادم تو این مدار هستم ناآگاهانه توجهم به ناخواسته هاست.

    الگوهای تکرار شونده زندگی من:

    1_ همیشه افرادی جذب من میشن که ازم کوچکترن از لحاظ سنی

    2_ متاسفانه دوروبرم پر از آدم هایی هست که اهل غر زدن ، همش سرزنش ، انرژی منفی ، غیبت کردن هستند و من برای اینکه این انرژی ها سمت من نیان ازشون فاصله میگیرم

    2_ افراد بیشتر برا این با من حرف میزنن که مشکلشونو حل کنم یا باهام درد دل کنند که شدیدا مخالف این قضیه هستم. وقتی مشکلشون حل شد دیگه نه تماسی نه صحبتی فقط اونموقع بهم ارزش میدن اهمیت قائل میشن که کارشون بهم افتاده باشه

    3_همیشه بهترین نظرها رو میدم ولی هیشکی به نظرم اهمیت نمیده یعنی افرادی که تو زندگیم هستن خونواده همکاران دوستان همشون این ویژگی ها را

    دارن

    4_ افراد در قبالم قدرنشناسن قدر کارایی که انجام میدمو نمیدونن و فک میکنن وظیفس نمک نشناسن این الگو خیلی خیلی واضح هست تو زندگیم

    5_هر چقدم ثروتمند باشن همیشه بی پولن از بی پولی و نداری حرف میزنن

    6_بیشتر مواقع با من با خشونت حرف میزنن

    این الگوهای آزار دهنده بهم نشون میده که من حتما یه چیزی تو وجودم هست که اینجور افراد رو جذب میکنم آزار دهنده هست چون بهم نشون میده من هنوز هیچ قدمی برا تغییر ورنداشتم یا هیچ تغییری تو باورام ایجاد نشده

    استاد عزیزم این فایل هاتون ارزشمندترین دارایی های زندگیم هستن شما اولین شخص زندگیم هستین که با باورهایی متفاوت از بقیه تو زندگیمین و دقیقا وقتی فرکانسام میاد پایین وجود شما تو زندگیم کمرنگ میشه زود مغزم پیغام میده که باید یه کاری کنم

    فایل هاتون وجودتون صحبتاتون ارزشمنده اما وقتی عملی توش نباشه نتیجه ای هم نداره شاید مثال واضح جمله معروف شماست ایمانی که عمل نیاورد بدرد چیزی نمیخوره

    خداوند رو سپاسگزارم که بعد از چند ماهه وقفه دوباره منو به این مسیر هدایت کرد خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1639 روز

    سلام

    استاد عزیزم خیلی عالی ما را به چالش کشیده اید همه داریم خودمان را کنکاش می کنیم و داریم به خصوصیات و باورهای خود تا آنجا که تلاش می کنیم واقف می شویم و این خیلی زیباست.

    سوال امروز

    آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟

    از الگوهای تکرار شونده مثبت افرادی که با آنها در ارتباط هستم می توانم به این اشاره کنم که تقریبا بیشتر آدم ها از افراد خانواده، خانواده همسرم، خانواده خودم و دوستانم تا آنجا که می توانند سعی می کنند به همدیگر کمک کنند.

    این واقعا نعمت بزرگی است و خدا رو شکر می کنم که این نعمت را ناخوداگاه در زندگی خودم دارم. یعنی خیلی خوب خانواده ها و افرادی که ارتباط داریم همدیگر را حمایت می کنند حالا این حمایت در زمینه مالی تا آنجا که بتوانند انجام می شود.

    اگر مشکلی باشد سعی می کنند یاری برسانند تا حل شود.

    اگر کاری پیش بیاید. مراسم یا مهمانی باشد که نیاز به همکاری داشته باشد. خدای نکرده بیماری یا مشکلی باشد در کل این همیاری و حمایت کردن همدیگر خیلی در افرادی که با آنها ارتباط دارم مشهود است.

    از دیگر الگوهای تکرار شونده در روابط

    دقت کردم افرادی که با آنها بیشتر ارتباط دارم چه در فامیل چه در دوستان کسانی هستند که از نظر اقتصادی خیلی در سطح خودمان هستند یعنی یک نسبیت برابر داریم. با خودم فکر کردم چرا من با کسانی که از نظر مالی چند پله از ما بالاتر هستند روابط جدی و محکم تری نداریم. ما که گفتم منظورم خودم و همسرم و فرزندانم است.

    به خواهرم که اندیشیدم دیدم دوستان و آشنایان او از نظر مالی یک یا دو پله از آنها بهتر هستند. اما برای ما این اتفاق نمی افتد. یعنی افراد بعضا از خودمان پولدارتر می بینیم یا می شناسیم در فامیل اما ارتباط ها بسیار سطحی و دور است.

    حدس زدم این خودش یک ترمزی هست در باور ثروت که اجازه نمی دهد با کسانی ثروتمند تر از خودم ارتباط بگیرم.

    تا دیروز فکر می کردم قضیه کبوتر با کبوتر باز با باز است که رعایت می شود. اما وقتی خواهرم یا برادر همسرم را دیدم که افرادی که دور و برشان هستند چند پله از خودشان ثروتمند تر هستند گفتم این یک مثال نقض است و ان ضرب المثل نیست که کار می کند بلکه ترمزی هست که شاید من نمی توانم بپذیرم که با این افراد ارتباط بیشتری بگیرم.

    فکر کردم مثلا ترمز حسادت ممکن است باشد. وقتی خانه و زندگی یا سطح رفاه آنها را می بینم.

    شاید ترمز از عزت نفسم است که در مقابل کسانی که ثروتمند تر هستند احساس کمبود و ضعف می کنم.

    صادقانه باشم باید بگم هر دوی اینها هستند با اینکه فکر می کردم خیلی روی عزت نفس یا حسادت کار کردم اما می بینم خیلی مخفی کار خودشان را می کنند.

    یادمه این جمله را از استاد شنیده بودم که گشتن با افراد ثروتمند به باور فراوانی شما کمک می کند. اما الان که داشتم به روابط و اطرفیانم که ارتباط های بیشتری با آنها دارم نگاه می کردم دیدم من ناخوداگاه افراد ثروتمند فامیل را دور از دسترس نگاه داشتم.

    ترمزهای مخفی دیگری که در این مساله نقش دارد یکی این است که همیشه از قدیم شنیده بودم که چقدر زشت است که بعضی ها خودشان را به یک پولدار می چسبونند که از این ارتباط چیزی هم گیر آنها بیاید حالا چه از نظر مالی یا رشد در اجتماع و از این حرفها

    بعد به خودم می گفتم من علاقه ای ندارم دیگران را برای خودم نردبان کنم. این ترمز را در ذهنم ارزشمند کرده بودم و به همین دلیل از نداشتن این ارتباط هیچ ناراحت نبودم بلکه خوشحال هم بودم.

    باز هم به این سوال می اندیشم و پاسخ ها دیگری خواهم گذاشت. سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1678 روز

      ممنونم فاطمه عزیز

      ترمزهات کاملا درمن بود وفورایادداشتشون کردم که یادم بمونه واستفاده کنم ویادم اومدکه یکی ازفامیلای ماکه خیای میل به دیده شدن وابرازباکلاسی وثروت میکرد ووقتی یکم وضعش بهترشده بود همش طوری رفتارمیکردکه ازهمه بالاتره ولیاقتش بیشتره وکارها وحرفهایی که باعث میشد اطرافیان ازپول وثروت بدشون بیاد ومن خودم برام این فکرپیش اومد که با پولدارشدن شاید بیجنبه وبیظرفیت بشم ورفتارم بقیه رو ناراحت کنه

      اینو گفتم که شاید باگهای اینطوری هم درشماباشه و به این وسیله یه توجه بهتون بدم .همونطوری که باکامنت شما این نکتخ به ذهن من اومد.

      ازت متشکرم وارزوی بهترینها و برات دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فاطمه ابراهیمی گفته:
        مدت عضویت: 1639 روز

        سلام دوست عزیزم

        ممنون از نکته ای که گفتی حتما به آن فکر می کنم. خدا رو شکر که استاد این فایل های عالی را تولید می کنند و باعث می شود که ما بسیاری از ترمزهای خود را بشناسیم. بارها شده است که در کامنت های بچه ها ترمزهای خود را پیدا کرده ام که خودم متوجه نشده بودم.

        خوشحالم که با شناخت خودمون باعث می شویم دیگران هم از این نکات و ترمزها استفاده کنند.

        موفق و پایدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1226 روز

    سلام به استاد گلم و دریای آگاهی که هر بار به صورت عمیق فایلهای شما رو گوش میدم از ته قلبم به عنوان کسی که تمام تلاشمو میکنم که در حوزه کاریم یعنی آموزش بشم مثل شما که انگار مثل استخر معروف دوبی که گویا 360 درجه است نگاه شما به تمام مسایلی که آموزش میدن 360 درجه ست و واقعا قابل تحسینید توی این موضوع

    بریم سراغ تمرین

    در بحث روابط

    1-همیشه آدمهای در روابط جذب میکردم که بشدت دنبال احساس توجه بودن

    2- بشدت دنبال احساس ترحم و مظلوم نمایی بودن

    3-همیشه به من بچشم کسی که از همه لحاظ باید ساپورتشون کنه نگاهم میکردن

    4- همیشه با خانوادهاشون درگیر بودن

    5-همیشه جوری رفتار میکردن که بهاطر من دارن فداکاری میکنن

    6-هیشه عصبی بودن

    7-همیشه شکاک و حسود بودن

    8-همیشه کنترل گرا بودن

    9-دلسوزی بیجا داشتم بهشون

    10-ترحمی که بهشون داشتم باعث میشد که خودمو در بیشتر مواقع گناهکار بدونم

    نکات مثبت در بحث روابط

    1-خیلی نو دوسداشتن جوری که دیگه آخرش کلافه میشدم

    2-همیشه برام هدیه میخریدن

    3-خیلی تیز و مرتب بودن و به خودشون اهمیت میدادن برای من

    4-توی هر کاری که برای من انجام میدادن سعی میکردن بهترین خودشون باشن

    در بحث کسب و کار

    1-هیشه چند وقت یه باری با کله میخوردم زمین مقروض بودم

    2-مشتریای بودن که همیشه دنبال پول قرض گرفتن از من بودن

    3-همیشه دنبال این بودن که من بشینم پای درد دلاشون

    4-چندتا همکار دارم که با وجود اینکه شاگردای منن جوری رفتار میکنن انگار من شاگرد اونام ..البته که مقصر خودم بودم و الان دارم عزت نفس خودمو تقویت میکنم

    5-با هر کسی همکاری کردم خیلی زود بدون گفتن چیزی همکاریشو قطع میکنه

    6-بدقول بودن توی انجام کارام

    نکات مثبت

    1-مشتریا خیلی منو قبول دارن چون همشون با هم موافقن که من آدم خودساخته و بسیار پرتوانی هستم

    2-همیشه از من تعریف میکنن به عنوان الگو یاد میکنن

    3-دست دلبازن نسبت به من البته 95% از مشتریا

    4-به طرز عجیبی همش در مورد قوانین و کار با من هم صحبت میشن

    5-اکثر مشتریام شادن و مثبت

    6-یه جورایی خیلی نو دوسدارن

    7- همشون با هم موافقن که من آدم موفقی خواهم بود و هیچ چیز مانع من نمیشه برای رسیدن به اهدافم

    8-یه جورای دوسدارن به من هدیه بدن

    سپاسگزار از شما استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مسعوده احمدیار گفته:
    مدت عضویت: 842 روز

    بنام حضرت دوست

    سلاااام سلام خدمت استاد نهایت گرامی امم

    واقعا مبحث روابط و ثروت این 2 تا اساسی ترین مسئله 95درصد از افراد است، من خودم بشخصه توی روابط با خانواده و فامیل ام خیلی رابطه عالی رو دارم، تجربه میکنم یعنی پدرو مادر و خواهر و برادرام، اینقد منو دوست داره و بهم احترام قائله، که خیلی زیاد

    من 18 سالمه،و دوران مدرسه ام پارسال تموم شد و مدیر مدرسه مون و تمام اساتید که من و هم کلاسی هامو، تدریس میکرد همه شون منو همواره تحسین میکرد و دوستم داشت، خودمم ی جورایی، درخشش در بین جمع و اجتماع را داشتم به راحتی افراد رو تحت تاثیر قرار میدادم، اما به دلیل باورهای اشتباه که از فامیل ام مخصوصا از طرف پدرم همیشه بهمون گوشزد میکرد، من هیچ وقت نتونستم با جنس موافق، حتی، خیلی روابط پایداری داشته باشم البته تو این اواخر راحت‌تر میتونم با بقیه دوستیم را دوامدار کنم

    اما در 17 سال گذشته یعنی تا قبل از آشنا شدنم با استاد، من همیشه از پدرم میشیندم، که مردم بد هستد کلاه تو بر میداره، باید همواره مواظب باشی، باید در بین مردم همیشه بهترین باشی، گرچند نصیحت هاش درست بود اما برا من ترس و اضطراب ایجاد میکرد، از نصیحت های که تو همیشه بهترین باشی، من خیلی فیض بردم اما همواره زجر میکشیدم یعنی منو مقایسه میکرد با بقیه همکلاسی هام، البته منم کم نمی آوردم، اما چیزی واقعا الان میفهمم مهم است برا هر انسانی، : لذت بردن از زندگیست، زندگی یک مسابقه نیست که با بقیه میذاری، سعی کن بهترین باشی اما این تلاش مایه رنج و درد سرت نشود بلکه باعث خرسندی و انگیزه بیشتر تو شود

    اما اینکه همواره همه افراد را بد میگفت من هیچ وقت نمی تونستم به کسی اعتماد کنم، بخاطر همین همواره مواظب وسایلم، بودم، با هیچ فردی راحت نبودم، اما اینها کم کم الان تقریبا به مدت 6 ماهه که روی خودم کار میکنم درست شده

    اما چیزی که برا من مهم ترین موضوع بود روابط عاطفی با جنس مخالف بود گرچند سنم خورد است اما این احساس طبیعی است که با هر دو جنس هم موافق و هم مخالف باید راحت باشی

    من از سن، 10 سالگیم به بالا که حتی هیچ چیزی رو در مورد زندگی اصلا نمی فهمیدم، از اونموقع پسر های یکی دو سال از من بزرگتر با من دوست شد که افرادی بودند مستقل، درس خوان، ثروتمند، مهربان زیبا و… اما ی جورایی احساس می‌کردم زیاد برا من ارزش قائل نیست، با وجودیکه من خودم خودمو خیلی باور داشتم و دارم، یعنی من همیشه در جامعه خودم میدرخشم

    و این الگو اومد تا الان، یکبار دیگر وارد ی رابطه عاشقانه دیگری شدم اما از ترس اینکه نکنه پیش این هم مثل قبلی بی اهمیت بشم ، خودم رابطه مونو بهم زدم، البته فردی مناسب و ایده آلی هم نبود بخاطر همین اونو رها کردم

    در بهمن ماه پارسال یعنی 1401 ، ی فردی واسم پیام داد، و من مسدودش کردم، چون واقعا ی جورایی میترسیدم وارد رابطه بشم و میگفتم آخه همه افراد بد هستند ناجورند چه دلیلی داره که من باهاشون رابطه برقرار کنم بعد از یک ماه از مسدودیت کشیدمش بازهم پیام داد باهاش کمی صحبت کردم، اصلا این فرد برام اینقد جالب و متفاوت بود، باورم نمیشد همچون افرادی سالمی، توی کشورم. افغانستان باشه،چون همیشه فک میکردم تنها در گروه تحقیقاتی عباس منش افرادی سالم از همه نظر وجود داره ،اما واقعا،علاوه بر این گروه، افرادی سالم در همه جا بوده

    به دلیل تفاوت جغرافیایی ما، خیلی اون در یک شهر دور از من زندگی میکنه، ی پسری از همه نظر فوق العاده است ، من تا قبل از آشنا شدنم با قوانین، زمانی که قانون رو نمیدونستم، فک میکردم که اون‌هایی که مذهب شون متفاوت است ی جورایی مسلمان واقعی نیست، ولی وقتی با قوانین آشنا شدم و فهمیدم ملاک‌اصلی توحیدی بودنه، اصلا مذهب ها مهم نیست دیگه مقاومت هایم شکست، و اون فرد که الان باهاش هستم مذهبش سنی هست، و من خودم شیعه هستم، واقعا از هماهنگی بالای با خداوند برخورداره، ثروتمند هست خیلی پسر درس خوانی هم هست، با اخلاق ، و مهربان است عزت نفس اش هم خیلی خوب است، اما چیزی که واقعا برا خودم مهمه اینه که برا من ارزش قائل باشه، که هست اما انگار خیلی انرژی این احساس عالی نیست، ی جورایی راضی نیستم، و فهمیدم که من در عزت نفس خودم مشکل دارم که تصمیم گرفتم بزودی انشالله اون دوره را خرید کنم،با 2 برابری، درآمد خودم، و این الگو که ارزش قائل نشدن، خیلی زیاد آنطوری که مد نظر منه، این الگو همواره در روابط با جنس مخالف بر من تکرار شد، گرچند این تنها فرد در جهان نیست که منو خوشبخت کنه، که برام در حدی مهم بشه که وابسته بشم بهش، چون اینهم یک آدمه خودش فرکانس داره، اما شبیه اش و بهتر از این میتونه وارد زندگیم بشه وقتی خودم، در هماهنگی کامل با خدای درونم برسم

    گرچند تو فامیلم واقعا نظر منو از همه پیش میپرسه، و خیلی همه برام ارزش قائله، اما در اون‌حوزه تنها مسئله من همینه، که انشالله با استفاده از دوره عزت نفس این هم براحتی حل میشه

    عاشقانه دوستتون دارم استاد عزیزم که همواره چراغ،راه زندگیم شدید،و از شما همفرکانسی های گلم که از خوندن کامنت هاتون منم به خیلی از ترمز های مخفی ذهنم پی میبرم، و ایراد هامو پیدا میکنم

    در پناه الله مهربان همیشه دلتون شاد ولب تون خندان باشه ️️️️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زیبا گفته:
      مدت عضویت: 2506 روز

      سلام دوست عزیز

      خوشحالم از شهر و کشوری که محدودیت داره اینجایی

      بهت تبریک میگم

      من دوستان افغانی دارم در ایران که انسانهای فوق العاده ای هستند و من بهشون احترام ویژه میزارم

      در همه جا و همیشه انسانهای فوق العاده وجود دارند

      بهتون تبریک میگم و بهترین بهترینها رو براتون آرزو میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مسعوده احمدیار گفته:
        مدت عضویت: 842 روز

        خیلی خیلی ممنون دوست خوبم زیبا جان

        بله واقعا حق با شماست در همه جا افرادی بسیار خوب و سالم زندگی می‌کند و تعداد این افراد هم اصلا کم نیست وقتی آدم در مدارش قرار میگیره

        اصلا من خودم بشخصه الان با هر آدم جدیدی برخورد میکنم تق میخورم به افراد که خیلی از هماهنگی بالای با خودشون برخوردارند من خودم هم لا خودم هماهنگ هستم اما ی ذره کمال گرا هستم که چندروز بعد به لطف خدا با استفاده از محصول عزت نفس حل میشه ، منظورم چند روز بعد این محصول را تهیه خواهم کرد

        بازهم تشکر از کامنت زیبایت زیبای من. خیلی دوست تون دارم همیشه از آرامش الهی، در این کره خاکی برخوردار باشید و به آنچه که آرزو. دارید برسید خدا یارو نگهدار شما به سمت موفقیت های بیشتر و بهتر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    Life time گفته:
    مدت عضویت: 1462 روز

    سلام استاد عزیز و بانوی شایسته عزیز

    روزتون به خیر و آرامش باشه

    الگوهای تکرار شونده من در زندگی مشترکم همشون برمیگرده به فرکانسی که قبل ازدواجم درش بودم و تک تک پترن ها رو خودم آوردم تو زندگی مشترک …و الان شاید بگم دو سال هست که خیلی جدی دارم روی همفرکانسی هام کار میکنم و هی کم و کمترش میکنم البته با نیت اصلاح رابطه ام …

    خداروشکر هربار هدایت میشم به نقاط مشترک و این مسیر با رشد و اصلاح درونم ادامه داره

    اما

    یه مساله ای دارم اونم این که طبق قانون ریزترین افکارم برام رخ میده خوب این طبیعیه اما هرچقدرم که حواسم باشه ناخودآگاه یه چیزی ببینم ذهن شماتت میکنه بی اونکه حرفی بزنم یا واقعا بخوام اما چون دارم اثر ریزترین افکارم رو میبینم خیلی سختمه که هی رخ میدن مثلا کسی کاری کرده این کار یکجور تابوشکنی بوده خب ناخوداگاه ذهن من چون کم دیده یا واقعا کار طرف یجورایی خوب نیست . این تو ذهنم مورد شماتت قرار میگیره بعداز مدتی عینا همون کاری که اون طرف کرده سر من میاد

    این مساله باعث شده سینوسی حرکت کنم

    خیلی دوست دارم بفهمم چطوری ذهنمو صد در صد درستش کنم که این نجواهای ذهنم خاموش بشن بتونم حتی کسی که کاری خیلی غیر عادی داره من ذهنم ساکت باشه و فرکانسی نفرستم که بعدا برا خودم پیش بیاد

    نمیدونم شاید هم من باور کردم که تک تک افکارم برام رخ میدن

    اما خودتون هم اول فایل گفتید هرچیزی رخ میده بخاطر افکار خودمونه

    شما چطوری ذهنتون رو تربیت و کنترل می کنید که این اتفاقات صفر بشن

    لطفا اگر دوستان روشی دارن به منم بگن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مینو گفته:
      مدت عضویت: 1511 روز

      سلام دوست عزیز

      همه ما دیگران رو قضاوت می کنیم

      برای اینکه از گزند قضاوت کردن در امان باشی کاری که من انجام میدم و فکر میکنم موثره رو بهت پیشنهاد میدم

      به خودت بگو به من ربطی نداره یا بگو به تو چه تو چکار داری

      چون انسانها در مدارهای متفاوتی هستن و ما نباید انتظار داشته باشیم که همه مثل هم رفتار کنند

      من همیشه به خودم میگم مینو به تو چه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    الهام رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1468 روز

    خدا را صد هزار مرتبه شکر استاد

    خدا را 100 هزار مرتبه شکر

    من یک نعمت بسیار بسیار بزرگ را از طرف خداوند دریافت کردم و واقعاً هم لایقشم

    من ارتباط‌هام اصلاً خوب نبود ولی الان نشستم لیست کردم ویژگی‌های مشترک افرادی که دور و بر من هستند و من باهاشون ارتباط برقرار کردم

    اصلا بدی نداشتن زیاد

    همشون مهربان هستند

    ناخوداگاه مثبت هستند با اینکه نه کتاب میخونن نه فایل گوش میدن

    توی ارتباط برقرار کردن با بقیه عالی هستند

    شادن خنده رو هستند

    با اعتماد به نفس هستند خودشونو قبول دارن

    هنرمند و با استعدادن حالا توی زمینه های مختلف اشپزی نقاشی خیاطی قالی بافی و….

    رها هستند

    با من خیلی خوب برخورد میکنند

    انگار که فقط من هستم

    خیلی میخوان بهم حال بدن و حالمو خوب کنند

    بهم خیلی خیلی اعتماد دارند خیلی

    چه از لحاظ اینکه پولهاشون پیشم باشه چه از لحاظ راز و حرف هاشون

    نظرم براشون مهمه

    یعنی یه غذا رو تا من اوکی ندم مامانم درست نمیکنه یا یه مدل لباس

    تا رنگ پارچه هایی که به افراد پیشنهاد میدم برای دوختن لباس هاشون

    تازگیا به خالم گفتم خاله جون چه رنگی دوست داری بریم پارچه بخریم اینقدر قشنگ توی چشمام نگاه کرد و با یه لبخند گفت

    هر رنگی که تو بگی…

    سلیقه ام رو از کوچیک تا بزرگ قبول دارن

    خیلی خیلی بادقت به حرفام گوش میدن

    اگه اشتباهی کنم اونا سریع منو میبخشن و اصلا اصلا به روم نمیارن

    تاحالا چندین و چند مسئله جدی درست کردم ولی هیچ کس به روم نیاورده

    و این چیزی جز لطف پروردگارم به من نیست

    عاشقتم خدا

    منو خیلی دوست دارن منم دوستشوون دارم

    و اینکه زیبا هستند و به روز

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر که دورم رو پر کرده از چنین ادم های فوق العاده ای

    چون مطمعنا من فوق العاده هستم

    و چندتا وجه نا خوبشون

    اینکه مثلا زیاد ثروتمند نیستند

    خیلی با استعداد هستند ولی از هنرشون زیاد پول نمیسازند فقط برای خانواده خودشون سود رسانند و هنرشون رو عرضه نمیکنند برای پولسازی بیشتر

    روابط عاشقانه عاشقانه با همسراشون ندارند

    خیلی خوبن ولی فقط صرفا زن و شوهرن

    اون عشق خاص و خالص رو ندارن زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 748 روز

    به نام خدای هدایت های آسان که هرچه دارم از اوست

    سلام سلام سلام

    سلام به همه

    راسش فکر کنم قبلا به این فایل گوش داده بودم ولی بدون فکر و تمرکز بر نکات …

    این نشانه ی هدایتی من بود

    ولی …

    باید بگم قبل از گوش دادن فایل صوتی رو زدم که دانلود بشه …و بعد مطالبش رو خوندم …

    ولی کامل دانلود نشد برای همین کامنت ها رو خوندم بعد از 2یا3 تا کامنت به فکر فرو رفتم …

    من چگونه روابطی دارم …؟

    الان که خیلی کمتر و بیشتر توی خودمم با اینکه یک دختر برون گرا مثل استادم با این حال یکسری روابط هرچند کوتاه دارم …

    من کجای کارم .؟

    چه چیز هایی رو بیشتر میبینم ؟

    امسال دانشجو هستم و ترم 2

    ….

    ترم اول با همکلاسی های خوبی بودم به غیر از یکی دو کلاس که بچه هایی توش بودن که انگار هر کاری میکردن تا توجه بقیه بهشون جلب بشه …یا انگاری خیلی بچه بودن و بچه بازی میکردن …

    با اینکه فقط دو کلاس با اون هم ترمی ها داشتم ولی تمرکزم خیلی روی اونا بود که برا چی آدم اینقدر باید سبک بازی در بیاره

    چرا و غیره …

    و برای ترم 2 تمام سعی و خواستم این بود که ای کاش با اونا نیوفتم …

    هیچ کدوم از کلاسایی که گرفته بودم با اونا نیوفتاده بودم ولی دست بر قضا چون تمرکزم رو ناخواسته بود توی حذف و اضافه دو تا کلاس با اونا افتادم …

    اصلا روز اولی که نشستم سر اون کلاس رو یادم نمیره …اونا پشتم نشسته بودن و وقتی یکیشون دوباره مسخره بازیش گرفت وقتی صداشو شنیدم سرمو بالا کردمو چشمام مثل چی از حدقه زده بود بیرون …

    ولی دیگه چاره ای نبود و اون دو تا رو باید تحمل میکردم …

    یه لحظه وقتی این حس بهم دست داد به خودم گفتم ببین باز اشتباه شد …

    داری خودت رقم میزنی …چرا بهشون توجه میکنی …

    تو اصلا با اونا کاری نداری که …تو مرز ها و حدود خودتو داری …

    همین

    کلاس بعد که رفتم

    نشستم کنار یک نفر، یک دختر آروم…

    من کلا آدم اجتماعی هستم و دوست دارم با هر کسی که بهش حتی یکم حس خوب دارم آشنا بشم چون هر لحظه این توی ذهنم تکرار میشه که 261 اتفاق فرکانسی رخ داده تا من بتونم این آدمو ببینم پس اینکه کی کنارم بشینه اصلا اتفاقی نیست …

    اون یوهو سر بحثو باز کردو گفت قیافت برام خیلی آشناست…

    گفتم جدی …

    و اینطوری شد که با یک هم نام خودم آشنا شدم …

    وقتی بهش گفتم من آدم خیلی اجتماعی هستم ولی توی دانشگاه انگار خیلی ساکتم و اصلا انگار نمیشه ارتباط طولانی برقرار کنم …

    اون گفت ولی من اصلا اینطوری نیستم خیلی کم میشه که با کسی حرف بزنم و اگه قیافت برام آشنا نبود اصلا با تو هم هم صحبت نمی‌شدم…

    همون موقع به خودم گفتم پس انگاری واقعا قانون فرکانس ها جواب میده …

    با این حال توی دانشگاه حتی در حد چند دقیقه با افراد زیادی آشنا میشم ..

    اونا بیشتر آدمایی هستن که انگار یه چیزی کم دارند …از نت تا پول تا موبایل خوب و یا افرادی که به ظاهر قانع اند ولی در درون به خاطر چیز کمی که دارند عذاب میکشند …

    به یه حدی رسیده بود که روزای آخر 1402 که دانشگاه میرفتم به خدا گفتم یعنی همه همینجوری هستن

    آخه خدایا

    من که توی بستر آنلاین اینقدر دختر هم سن یا حتی کوچیک تر از خودم دیدم که از نظر مالی و نیاز هایی که به پول ربط داره مستقل اند چرا پس توی این دانشگاه ازاد نمیبینم …

    چرا پس …

    و شروع کردم برای خودم مثال زدن که اون دختره سارا هم توی دانشگاه آزاده ولی بالای 500 ملیون داره پول می‌سازه شیما اصلا دانشگاه نمیره و قبولم نشد ولی الان میلیاردره …

    تارا حتی هنوز به سن قانونی هم نرسیده ولی میلیونی و میلیاردی داره پول می‌سازه

    خود استاد دانشگاه ازاد بود و به قول خودش هم توی خونه ی 40 یا 50 متری خوب زندگی میکردو هم موبایل خوب داشت ….

    همون روز با دختری آشنا شدم که یکم خسته بود و بی حوصله از قیافش مشخص بود که دندون هاشو کامپوزیت کرده و ناخن کاشته بود موبایل خوبی هم دستش بود …

    حسم بهم گفت که باهاش ارتباط برقرار کنم …

    بعد از اینکه باهاش صحبت کردم متوجه شدم روانشناسی می خونه ولی به خاطر علاقش به تتو رفته تتو کار شده اون چیزی نگفت ولی من حس کردم تمام هزینه ی دندونو ناخن کاشتنو حتی دانشگاهش خودش میده و خب همه اینا تقریبا حداقل 100ملیونی میشه …تازه دانشجوی سال آخر هم بود …

    شمارشو گرفتمو همون موقع داداشم اومد و ازش خداحافظی کردم …

    توی ذهنم داشتم میگفتم دیدی بود ..،

    دیدی چون تو تمرکزم روی فقر و اینا بود نمیدیدی…

    در حالی برادرم قبلا گفته بود همه ی بچه های دانشگاه اپل دستشونه( به این منظور که همشون یه موبایل گرون دارند و ما یه موبایل درست و حسابی نداریم ) من حتی توی این مدت یه دونه هم ندیدم همش موبایلای خراب یا شکسته یا قدیمی یا مارکایی که اینقدر گمنام بودن که حتی تا حالا اسمشون هم به گوشم نخورده بود دیده بودم …و بله خودمم یه گوشی شکسته ی زپرتی داشتم که اونم مال من نبود و آخرشم زدم شکوندم و الان همونم ندارم …

    و….

    چیز دیگه ای که به ذهنم میرسه

    اساتید و افراد خیلی بزرگ تر از خودمه که شاید آدمای خوب و ماهی باشند ولی از نبود پول و ثروت و دولت پر از شکایت هستن …

    دیگه افراد هم سن خودم که هیچی …

    جوری بود که به خودم میگفتم یعنی یه استاد پولدار نیست

    بعد تو ذهنم جوابش اومد که اگه پولدار بود که نمیومد استاد بشه که ساعتی 45 تومن بگیره

    حتی اگر استادی هم پولدار و شریف بود اینقدر خرج داشت که باز مینالید و اینقدر کار می‌کرد که به قول خودش نیم تا یک ساعت خوابیده …

    ولی بعد با یه استاد خیلی خوب و محترم آشنا شدم که روابط بسیار خوبی داشته و انگار در واقع این دانشگاه رو اون ساخته …

    جوری که فهمیدم همه براش سرو دست میشکنن چه خارجیا چه داخلیا …

    و تفکرش رو خیلی دوست داشتم

    جوری که میگفت من کلاسی رو که دوست نداشته باشم سرش نمیرم …

    حذف میکنم…

    جایی که همه ی استادا سعی میکنن واحد بگیرند و ساعت پر کنن اون میگفت حالا که خیلی از سانس بعدیا اومدن این سانس اگه موافق باشین سانس بعدی رو حذف کنیم و دوتا رو یکی کنیم …

    البته درباره ی مهاجرت زیاد تفکر مثبتی نداشت اونم به خاطر تفکرات خودش که من هر موقع به اون قسمت می‌رسید حرفای استاد رو به یاد میاوردمو به خودم میگفتم توی این مورد موافق نیستم چون پدر فافا الگوی منه …

    ولی بعد هدایتی اومد که برمو تحسینش کنمو ازش راهنمایی بگیرم و اون هم شماره ی خودشو هم آدرس دفترش رو بهم داد تا بتونم توی این رشته ای که هستم پیشرفت کنم …

    واقعا خدایاشکرت …

    دیگه فعلا همین …

    یکی دو دقیقه پیش پیام اومد که فایل دانلود شد …

    شاید بعدا بعد از گوش دادن این فایل بیام کامنت بزارم ولی تا الانم خیلی چیزا برام روشن شد …

    مرسی از همتون

    مخصوصا کسانی که کامنت میزاند

    خیلی ازتون سپاسگزارم …

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    مانلیا گفته:
    مدت عضویت: 1598 روز

    ویژگی منفی مشترک و الگوی تکرار شونده ی تمام افرادی که باهاشون بودم

    1_ این بوده که خیلی از لحاظ مالی فقیر بودن و همه اش میگفتن من پول ندارم پول ندارم و خسیس بودن

    ادمایی بودن که یا فقیر بودن و به زور دو ریال داشتن

    و یا چند مورد اینجور بود که فقیر نبودن پول داشتن اما

    دمو دیقه میگفتن پول ندارم و یه ریالم به زور خرج میکردن

    به تازگی با ادمی بودم که پول داشت چندین تا خونه و ویلا داشت … ولی از یه کارگر هم فقیرانه تر زندگی میکرد و یک ریالم به زور خرج میکرد برا خودش چه برسه یکی دیگه

    2_ویژگی بعدی

    اونا با من کات میکردن نه من با اونا

    جالبه من از اونا ده تا ویژگی منفی میبینم و میگم اشکالی نداره یا کوتاه میام میگم طوری نیست عوضش پنج تا ویژگی مثبت داره

    اما طرف مقابلم سر دو تا ویژگی منفی یا منفی نه تفاوت یعنی مثبت هست ولی اونجوری که اون میخواد من نیستم تو اون یه مورد بعد منو پس میزنه کات میکنه باهام سر همون دو تا مورد کوچیک

    در حالیکه من با ده تا ویژگی منفی بزرگش ساختم و قبول کردم و پذیرفتمش .

    وات دا فاااک خخخخخخ

    3_ویژگی بعدی

    دنبال نگه داشتنشون بودم

    تو تمامی موارد اینجور بوده که اول پسره خیلی تلاش میکرد

    تو اخرین تجربه ام پسری بود که پنج ماه اصرار داشت باهام باشه و من عین پنج ماه رو پسش زدم و اون همه اش تلاش میکرد ، ولی بعدش که باهاش اوکی شدم

    من یکم بهش حالت وابستگی پیدا میکردم و تلاش میکردم اونو نگه دارم و یجورایی بعد رابطه جامون عوض میشد … به خصوص برای جدایی …

    البته چون زود برمیگردم به فایلای استاد تو این حالت شاید  کم میمونم ولی همینم نمیخوام دیگه باشه

    4_ویژگی بعدی

    کوتاه مدت بوده

    دو تا دوست پسری که باشون در رابطه بودم یکی 6 ماه یکی 1 ماه بوده …

    بقیه پسرا در حد اشنایی ابتدایی و اولیه بوده یه مدت کوتاهی و بعد تمام میشده و ارتباط واقعی شکل نمیگرفته …

    ویژگی های مثبت مشترک پسرهای که باشون در رابطه بودم

    1_ به من ازادی میدادن هیچ وقت کنترل گر نبودن

    نه کنترل گری در پوشش بوده نه در روابطم با بقیه نه اینکه کجا میری کجا هستی چیکار میکنی و … اصلا اینچیزا نبوده و کاملا ازادی بوده

    من دنسرم و با لباسای نیم تنه و گاهی شرتک فیلم رقصم رو میگیرم میذارم اینستا و همشون با این موضوع اوکی بودن و منو توی رقص حمایت کردن

    همشون پسرای روشن فکری تو این مورد بودن و منو چه در رقص چه در ارتباطاتم با پسرای دیگه ازاد میذاشتن و اصلا حالت کنترل گری یا محدود کردنم رو نداشتن و از این نظر اعتماد دو طرفه بینمون همیشه بوده هم من به اونا ازادی میدادم هم اونا به من

    تو تجربه ی اخرم با یه پسری بودم که حتی اوکی بود رقص باچاتا که رقص کاپلی و کمی سکسی هست با یه استاد پسر دیگه داشته باشم و تازه خودش هم مشوقم بود که حتما یاد بگیر این سبکو …

    2_برای من ابراز علاقه فیزیکی و گفتاری و عملی مهمه

    پسرایی که باشون بودم ابراز علاقه فیزیکی و گفتاری رو داشتن و بهم توجه میکردن ولی عملی رو کمی کمتر بوده

    3_پسرهایی بودن که مثل خودم به رقص علاقه داشتن و درکم میکردم حمایت و تشویقم میکردن

    4_تا حالا دو تا دوست پسر داشتم که هر دوتایشون اندام عضلانی و ورزشی سیکس پک داشتن که این مورد هم برام خیلی مهمه و خداروشکر از این مورد همیشه اوکی بوده و پسرایی دورم میان که اندامی ورزشی و عضلانی دارن البته در غیر اینصورت خودم جذبشون نمیشم … یه سری پسرا بودن که این مورد اندام ورزشی رو نداشتن و باشون ارتباطم شکل نگرفته در حد اشنایی ابتدایی بوده فقط خداروشکر خخخخخخ

    4_همشون پسرای قابل اعتمادی بودن و به نفسشون کنترل داشتن

    5_ به هم دیگه اعتماد داشتیم و هم برای اونا دوستی و روابط اجتماعی من با بقیه پسرا تعریف شده بود و اوکی بودن هم من برای اونا و هیچوقت تو روابطم بحث بی اعتمادی و شک داشتن نبوده

    .

    .

    .

    احساس میکنم الان به سطحی رسیدم که دیگه چیزایی که باید میدونستمو الان میدونم و الان فقط باید روی باورام کار کنم تا اون پسره ایده الم وارد زندگیم بشه

    من یه مدتی فکر میکردم اگه با یه پسر عباسمنشی وارد رابطه بشم دیگه تهشه و خیلی خوشبخت میشم و این همون رابطه ی ایده اله و یه مدت کوتاهی با یه پسر عباسمنشی دوست و در اشنایی ابتدایی بودم و فهمیدم اونجوری که فکر میکردم نیست

    یه مدتی فکر میکردم با یه پسر سیکس پک دار و اندام ورزشی و خوشگل و جذاب و دنسر تو رابطه باشم خیلی خوبه و اونم دیدم نیست :)))

    الان فهمیدم یکیش کافی نیست همشو با هم میخوام خخخخخخخخخخخ

    یه موردی که الان از این به بعد کاملا حواسم بهش هست اینه که بذارم یه پسرو خوب بشناسم و بعد اعلام کنم به بقیه که مثلا با فلان پسر دوستم … و چندین ماه باید این اشنایی ابتدایی و دوستی بینمون باشه و بعد که از هم مطمعن شدیم بیام این رابطه رو اعلام کنم …. مشکل بزرگی که داشتم این بود که من اون دوران اشنایی ابتدایی رو حساب نمیکردم و زود میگفتم اره با فلانی تو رابطه ام و رلیم و هیجان زده عمل میکردم به همه میگفتم در حالیکه اصن همو نمیشناختیم خوب … و خیلی ضایع بود برام که همیشه اینجور بودم که میگفتم وای من تو رابطه ام چند هفته بعدش میگفتم کات کردم … اصن اون رابطه حساب نمیشده در واقع اون مدت اشنایی ابتدایی بوده ولی من اعلامش میکردم به بقیه دوستام و دربارش حرف میزدم … و این اشتباه بزرگیه

    الان فهمیدم اینو و این موردم برا همیشه خط قرمزم میشه و حواسم بهش هست …

    خداروشکر خیلی باورای اشتباه داشتم توی روابط که توی دو سال اخیر (از اولین تجربه ام در روابط دو ساله که میگذره ) با یک سری تجربه های کوتاه مدت تونستم بفهمم باورای نامناسبمو و الان خیلی ظرفم نسبت به قبل بزرگتر شده

    یک سری خط قرمزا گذاشتم و معیارا تعریف کردم که برام روشن میکنه دفعه ی بعدی چطور انتخاب درستی داشته باشم

    یه مورد دیگه که فهمیدم از خودم اینه که

    من تا حالا ننشستم خوب روی باورام در حوضه ی روابط کار کنم و با اخرین تجربه ای که داشتم اولش به خودم گفتم من دیگه روابط رو میذارم کنار و فقط روی بعد مالی و موفقیت در شغلم روی خودم کار میکنم و دیگه هیچ کاری با روابط ندارم دو سال دیگه که از لحاظ مالی و موفقیت شغلی بهتر شدم و دیگه نگران پولی و شغلی نداشتم میشینم خوب روی روابط کار میکنم و الان وقت ندارم رو روابط کار کنم باید روی حوضه ی موفقیت شغلی ، عزت نفس ، لیاقت و باورای مالیم کار کنم و روابط مهم نیست میذارمش کنار الان وقت ندارم رو روابط کار کنم میذارمش برا دو سال دیگه

    ولی خداروشکر خداوند هدایتم کرد و فهمیدم این طرز تفکرم هم اشتباست

    این طرز تفکرم باعث میشه تا موقعی که رو باورای روابطم کار کنم همه اش همین الگوهای تکرار شونده برام اتفاق بیوفته و این چیزی نیست که من میخوام

    من همیشه باید در تمام جنبه ها حواسم به خودم باشه

    اگه من نظرم اینه که الان وقت ندارم روی روابطم کار کنم چون سرم خیلی شلوغه دو سال دیگه سرم شلوغ تر از این میشه و دیگه اصلا نمیتونم روش کار کنم

    پس تصمیمم الان اینه که در کنار تمام موارد روی باورای روابطم هم کار کنم

    در واقع کار سخت و وقت گیری هم نیست این چیزیه که باید جزوی از شخصیتم بشه

    اینکه همیشه توی روابط مثبت اندیش باشم ، از همین الان توی تمام پسرایی که تا حالا دیدم و میبینم و خواهم دید همه اش دنبال نکات مثبتشون باشم و توجهم فقط روی خوبی ها و مثبت ها باشه روی فراوانی باشه

    کار کردن روی باورای روابطم همراستا هست با کار کردن روی احساس لیاقت و توحید و فراوانی و …

    اینا از هم جدا نیستن که من بگم نه الان رو روابط کار نمیکنم روی لیاقت و توحید کار میکنم

    چون همراستای همن همه ی اینا و با هم میان

    بعدشم من الان باید یک روتین و شخصیتی بسازم که تا اخر عمرم ریپلای اش کنم برای اهدافم

    من برای زندگی کردن نیازه که در تمامی موارد باورای درست داشته باشم

    اگه استاد در تمامی جنبه های زندگیش عالیه پس یعنی میشه

    میشه که من همیشه در تمام موارد روی باورام کار کنم و زندگی فوق العاده ای داشته باشم

    چون واقعا روی هر باوری کار کنم داره ریشه ی یه جنبه ی دیگه از زندگیم رو تقویت میکنه

    و سخت و پیچیده هم نیست موضوع

    کار کردن روی باورا یعنی همیشه توجهم به مثبتا باشه همیشه حالم خوب و عالی نگه دارم ، دنبال الگوها باشم ، باورسازی کنم و …

    وقتی این جزوی از شخصیتم بشه در تمامی موارد

    پس میتونم زندگی داشته باشم که در تمامی موارد و جنبه ها عالیه نه فقط شغل و ثروت ولی سلامتی و روابط بلنگه

    نه در تمامی موارد باید زندگی من فوق العاده باشه

    .

    من الان دوره ی کشف قوانین رو دارم با اکانت خودم البته موضوع اینه که پدر مادرم با اکانت من این دوره رو خریدن

    از طرفی میگم نه من خودم باید پولشو بدم تا بتونم استفاده کنم از این دوره و تا وقتیکه با درامد خودم نخرمش نرم سمتش

    از طرفی میگم نگار این هدیه از طرف خداست برات و به صورت حلال با اکانت خودت خدا برات گرفته و خیلی بچه های عباسمنشی دیدم درخواست دوره استاد رو داشتن و یه نفر دیگه مثلا بهشون همون مقدار پول دوره رو هدیه داده با اون پول دوره رو خریدن یا براشون از سایت خریده با اکنت خودشون واستفاده کردن و نتیجه گرفتن …

    الان واقعا نمیدونم چیکار کنم

    بین این دو تا مورد موندم

    بگم این هدیه خداونده که چون حلاله میتونم استفاده کنم

    یا بگم نه من خودم باید پول دربیارم بگیرم ؟؟

    فعلا روی فایلای دانلودی سایت دارم کار میکنم

    هر وقت سوالی برام پیش اومده خدا جوابشو زود بهم داده برا همین روش گیر نمیکنم و میرم جلو

    خدایا شکرت برای این سایت ارزشمند مگه نه خودت میدونی الان در چه جهنمی بودم به جای این بهشت …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: