پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عاشقتم
.
چند وقته تمرکزی روی دوره دوازده قدم هستم الان رسیدم قدم 10 فایل های رایگان رو فقط نگاه میکنم کامنتی نمیزارم اما کار میکنم اما این چند تا فایل رو هدایتی دارم کار میکنم کلی ترمز پیدا کردم
میخوام در مورد افرادی که باهاشون در ارتباط هستم بگم و رابطه ای که هست البته آگاهانه میخوام درباره مثبت ها بگم منفی ها رو یه کنار تپ دفترم نوشتم که با کلی منطق فکر کنم و ضربه فنی کنمشون :
1- آدم هایی که باهاشون در ارتباط هستم کم هستند اما به طرز عجیبی آدم های ثروتمند و درجه بالایی دارند و از جاهایی عجیب و غریب بهشون برخورد میکنم. یادمه این از زمان قبل کنکور مشاوره مدرسه بهم گفت علیرضا همیشه با کسی نشست و برخواست داشته باش که راه رفتن با اون یه چیزی به تو اضافه کنه و منم سعی میکردم با آدم های خوب و مخصوصا آدم های ثروتمند اصلن قبل اینکه قانون رو بشناسم برخورد داشته باشم از اون زمان تمام دوشتان من تمام آدم های غریبه ای که باهاشون برخورد میکنم به طرز عجیبی از لحاظ مالی عالی هستند و انسان های متواضع و فروتن و از همه نظر یک انسان عالی و فوق العاده هستند
2- من توی عمرم برای کسی کار خاصی انجام ندادم اما همه به من کمک میکنند حتی آدم های غریبه
این از زمانی شروع شد که خودم رو یکم لایق دونستم که من سعی میکنم از لحاظ انسانی آدم خوبی باشم نمیگم موفق بودم اما خیلی تغییر کردم پس لیاقت من اینه بهترین آدم ها بیان تو زندگی من بعد دیدم که چقدر آدم های دیگه جواب سوالات من رو بهم میگن چقدر من رو راهنمایی میکنند ، چقدر وقت میزارند برای من توضیح میدهند ، حتی استاید دانشگاه افرادی که بقیه میگفتند این آدم مودی هست این آدم هر روز یه جوریه کارایی برای من انجام داد که بقیه باورشون نمیشد و منم اصلن دانشجو معدل بالا و درس خون نبودم که بگی چون شاگرد اول کلاس هستم و …. منو دوست داره اصلن یه رابطه صمیمانه ای با بعضی استاد هام داشتم میرفتم دفترشون کاری داشتم مینشستن انقدر خاطره میگفتند آنقدر از درس های زندگیشون میگفتند به من انقدر راهنمایی میکردند منو که فقط تا فردا صبح میتونم اینجا خاطره براتون بگم.
3- آدم هایی که باهاشون برخورد دارم به طرز عجیبی توقع خاصی از من ندارند که من براشون کاری انجام بدم حتی پدرم ! خیلی ها این ترمز رو دارند که اینکار رو برای فلانی انجام بدم که فردا بدرد من بخوره ولی من میگم اگه کاری از دست من بربیاد برای کسی انجام میدم تا جایی که از خودم نزنم و خودم رو فدای دیگران نکنم چون دوست دارم بقیه نوکری من رو بکنند و دقیقا همین شد چقدر دستان خداوند از بی نهایت طریق وارد زندگی من میشن استاد هر روز کلی مثال دارم دارم از هدایت از اینکه کارای من ساده انجام میشه.
4- هر اداره ای میرم کارای من به ساده ترین شکل ممکن انجام میشه. مثلا چند وقت پیش رفتم برای کارای سربازی دیگه میخوام برم بیرینس خودم رو هم دارم پول میسازم ازش همین الان 23 روز دیگم وقت دارم اندازه تایم 45 روز آموزشی هر شب یه ویدئو از کانال یوتیوب من زدم منتشر بشه یعنی تو همین تایم کمتر از یکماه نه تنها ویدئو دو ماه آینده اونهم تو حوزه تکنولوژی که روز به روز کلی چیز جدید میاد تولید ، ادیت ، کردم و کپشن نوشتم بلکه برای هر روز هم الان دارم روزی یک ویدئو میسازم بگذریم . رفتم برای کارای سربازی آخرش خانومه گفت باید بری واکسن بزنی تایمش فردا هست همون موقع تو دلم گفت به من نگو فردا کار من باید سه سوت انجام بشه قلبم گفت حرف اینو نادیده بگیر برو آدرسی که کفته رفتم اونجا یه درمانگاه بود هیچکی توش نبود خالی خالی جلو درش یه خانوم زیبا بود میخواست بره رفتم داخل دیدم منشی درمانگاه هم نیست حسم گفت برو تو این اتاق رفتم دیدم دوتا خانوم زیبا نشستن گفتم برای واکسن سربازی اومدم گفت نداریم بهش گفتم دارید یه نگاه بکن دو سه نفر دیگه دارن میان اینم قلبم گفت بهش بگم باهم رفتیم تو یه اتاق دیگه در یخچال رو باز کرد الله اکبر استاد میبینی هدایت رو داشتند گفت عجبیه اره داریم انگار یه خواب بود بعدش همکارش اومد گفت آره من رفتم واکسن اوردم یا برامون اوردن یه همچین چیزی گفت خلاصه زدم و کارم تو سه سوت تموم شد این یه مثال یود . یا روز آخر رفتم دانشگاه برای جمع کردن امضا های دانشگاه آخرین امضا برای مدیر گروه بود رفتم جای منشی آخر تایم اداری بود دوستم هم باهام اومد حالا دیتیل هدایتی خیلی زیاد داره نمیگم دوستم چون هنوز دانشگاه کار دانشجویی میرفت همه رو میشناخت گفت بیا بریم الان حلسه هست ولی من برات درست میکنم منشی مدیر گروه منو میشناسه گفتم دمت گرم تو دلم گفتم خدایا شکرت اصلا داشتم ذوق مرگ میشدم بعد رفتیم اونجا جالب این بود من از بقیه زودتر به اونجا رسیدم و دوستم به منشی گفت این دوستم یه نفر هست براش کارش رو انجام میدی بعد اون خانوم گفت مگه میشه انجام ندم ! ته دلم گفتم عاشقتم خدا اینجوری داری بهم عشق میورزی اینجوری داری کارای منو انجام میدی قشنگ تو صورت دوستم تو اون فرکانسی که از اون خانوم میگرفتم خدا رو میدیدم به خدا الان اشکم در اومد دارم براتون تعریف میکنم انقدر ذوق داشتم میخواستم دوتاشون رو بغل کنم بگم عاشقتونم هیچی رفت اتاق جلسه داشت می امود خندون دوستم گفت فکر کنم نگرفته چون خیلی سریع اومد بهش گفتم حالا بیاد میبینی گرفته و اومد دیدم بعله امضا زده و تموم هزار بار استاد از این دست اتفاقات تو خرید تو کارای اداری و….. برام اتفاق افتاده حتی کارایی که روال اون رو نمیدوستم برای اولین بار رفتم مثل آب خوردن انجام شده دقیقا راحت تر از آب خوردن میبینی استاد عاشقتم، آدم واقعا ذوق میکنه همچین دانشجویی مثل من داشته باشه.
5- همه با من با احترام کامل برخوزد میکنند از زمانی که من یکم خودم رو لایق دونستم و با همه با احترام برخورد کردم و بهشون حس خوب دادم توانایی های خودشون رو ذکر کردم اصلن بعضی جاها استاد خدا گفتم تو بهم بگو من تو روابطم چه حرفی بزنم که به دل طرف بشینه استاد صد ها مثال دارم داخل ویدیو هایی که میسازم داخل ارتباط با بقیه که مثلا یهو حسم گفته فلان چیز رو هم اشاره کن بعد گفتم نه بابا طرف بدش نیاد یا درست نباشه گفتم نه تنها طرف بدش نیومده بلکه انقدر با من حال کرده انقدر از من تعریف کرده که نگو گفتن بایا عجب آدم فانی هستی چقدر قشنگی و کلی چیز دیگه حالا یه فلش بک بزنم به قبل من از جایی شروع کردم که عملا سر چیزای مسخره تا نزدیک دعوا با بقیه میرفتم اصلن بلد نبودم با یه خانوم چطوری ارتباط بر قرار کنم الان اونها میان سمت من هزار مثال دارم و هیچ کار خاص هیچ چیز خاصی ندارم بازم میگم عاشقتم استاد . یکی از چیزای دیگه من خیلی دوست داشتم بقیه من رو به فامیل صدا کنند به جایی رسیدم پدرم منو به فامیل صدا میکنه ! خدا هدایت کنه یه جایی قلبم گفت در مورد پدر و مادرم و خواهرم میگم اصلن سه تا فرشته هر چی بگم کم گفتم.
6- بدون اینکه کار خاصی بکنم یه سری آدم های منفی به شدت نزدیک انقدر از من دور شدند و سالهاست من اونها رو ندیدم با اینکه چند 100متر فاصله ندارم شاید باورتون نشه سالهاست ندیمشون و آدم های ثروتمند عجیب و غریب عالی کیان تپ زندگی من چون من تحسینشون میکنم و آگاهانه از آدم های منفی اعراض میکنم و حتی اسمشون رو هم توی ذهنم نمیچرخونم چه برسه اسمشون رو بر لب بیارم نه اینکه آدم هایی بد باشند نه در مدار من نیستند همین همه آدم ها فوق العاده و برای پیشرفت جهان لازم هستند. همیشه تو خلوت به خودم میگم یه سری چیز ها یه سری آدم ها انگار مردن چون در زندگی من نیستند تو اون دنیایی من ساختم نیستم فرقی با آدم های مرده ندارن در دنیای من استاد جوری کار کردم که یک ثانیه هم یه سری آدم ها رو ندیدم حتی یک ثانیه به مدت بیشتر 4 سال ، و تو دلم میگم خدا بیامرزه آدم های منفی و حتی اتفاقات منفی و حتی قرص و آمپول و بیماری و اتفاق ناگوار .
7- هیچ اتفاق ناخواسته ای برای من رخ نمیده انقدر کم هستند مثل سوزن در انبار کاه استاد گشتن و پیدا کردنشون همینقدر برای من از توی ذهنم سخته
8- به طرز عجیبی هدیه میگیرم و آدم های غریبه و دوست آشنا مثلا یه سری چیزای که شاید کوچک باشه رو اصلن حساب نمیکنند. به خاطر یکم عزت نفس
9- به طرز عیجبی آدم های اطراف و بقیه قانون رو به من یادآوری میکنند یه دوستی دارم خیلی پسر خوب هیکلی ورزشکار مهربون ثروتمند کاری انسانی که استاد کسی ببینه واقعا باورش نمیشه یه آدم چقدر میتونه انرژی داشته باشه .چند روز پیش توی یه باغ بودیم داشت کار هرس انجام میداد یه جایی تو فایل قدم 10 جلسه تمرکز گفتید به گیاهانی نگاه کنید یه سری خانوم ها تو خونشون دارند و باهاشون حرف میزنند براشون اسم میزارند… ببینید چقدر سریع رشد میکنند و توضیح دادید دقیقا بعدش دوستم زنگ زد رفتیم باغشون داشت هرس میکرد یهو برگشت گفت قبول داری اصلن این درخت ها میفهمند همین که من هر روز میام بهشون میرسم و بهشون عشق میورزم تاثیر داره رو اینها و منم همین داستان گیاهای آپارتمانی رو براش گفتم گفت آره دقیقا مثل همین با اینکه این دوستم اصلن تو این فضا ها نیست ولی همون لحظه استاد مغزم میخواست از شدت ذوق منفجر بشه میخواستم از خوشحالی انقدر انرژی داشتم از همون درخته برم بالا واقعا این دوستم سالهاست با همدیگه هستیم اصلن یه آدم همه چیز تموم یه آدم فوق العاده هست اونهم همیشه منو تحسین میکنه اصلن فقط کافیه یه چیز مثبت تو من ببینه بارها noticeمیکنه اصلن هر چقدر از فوق العاده بودن این آدم بگم کمه.
10- یا اینکه یه سری الهامات درونی با چیزای ساده از ته قلبم فریاد میزنه مثلا وقتی فردی یه چیزی میگه که باور منفی هست یاد به من یاد آوری میکنه عه اینهم پس ذهن تو هست تغییرش بده ، یا کلی ایراد و چیز دیگه میفهمم که فقط به من کمک میکنم پیشرفت کنم اینهم از همون عبارت تاکیدی دومی تو جلسه دوم قدم نه گفتید همه به نفع من دارند کار میکنند تو کمتر از یکماه استاد این عبارات تاکیدی تکرارش با احساس خوب و منطق اوردن کاری با زندگی من کرد استاد دقیقا معجزه کرده هر روز داره معجزه های بزرگتر اتفاق میوفته که من با کمک خدای خودم خلقش میکنم عاشقتونم .
یا مثلاً یه مدتی هست رنگ سفید لامپ رو میبینم و یا هدایتی اصلن غروب خورشید رو میبینم یه حسی از درون بهم میگه آینده تو از این لامپ سفید تره ، زندگی تو درآینده پر از زر و طلاست به همین رنک غروب خورشید استاد از ته دلم فریاد میزنه از اون نداهای درونی که محکم و واصح میگه از همون هاست وقتی میگه قلبم باز میشه یا یه سری وقتا میخوایم بریم با خانواده و دوستام جایی یه چیزی از ته دلم گفته میشه که اونجا این اتفاق خوب میوفته و منم میگم به دوستام و خانواده میریم میبینیم دقیقا همون چیزی اتفاق افتاده که من گفتم استاد چند بار در مورد افزایش قیمت یه سری چیزا بهم گفته شده که اصلن دیوانه کننده هست نمیدونم چجوری توضیحش بدم هدایته دیگه.
استاد تا همینجا اومد عاشقتم یکی از بهترین کامنت هایی بود که تا الان نوشتم حس میکنم از خوشحالی اشکت در اومده عاشقتم خیلی نزدیکه اون روزی از نزدیک تو آمریکا ببینمت ️ از همینجا میبوسمت
سلام استاد
من در فایل قبلی هم توضیح دادم که چطور روی رابطه همسرم با برخی افراد حساس هستم
وقتی متوجه میشم که همسرم
با دوست صمیم حرف میزنه و باهاشون وقت میگذرونه میگه میخنده و به نکات مثبتشون توجه میکنه همسرم رابطه اس با افراد خیلی قویه
در عین حال که مثلا پنچ دقیقه قبلش با من سره موضوع خیلی جزئی بحث کرده و نکته منفب منو بیرون کشیده و به کمبود توجه کرده خیلی عصبانی میشم
عصبانی میشم از اینکه همسرم به یکی که خیلی خیلی از من پایین تره توجه میکنه به نکات مثبتش در عین حال نکات منفی منو میبینه
من خیلی خیلی روی این موضوع حساس هستم
ینی جوری عصبانی میشم که سابقه نداره
قبلا از نزدیکانم بهم گفته بود که مواضب باش با دوستات رفت آمد نکن چون همسرت ممکنه بهت خیانت کنه مردا هوس بازن
و درسته من گفتم نه اینجوری نیست ولی نمیدونم چرا ناخودآگاه توجهم میره سمت هوس بازی همسرم در حالی که همسرم خیلی عادی میگه میخنده
من با اونا از قصد خیلی رفت آمد میکنم که این حسمو درمان کنم
ولی بعضص وقتا خیلی اذیت میشم و همش توی دلم میگم که میزنم زیر رابطه ام با اونا و خودمو از این حال خراب نجات میدم ولی هربار به خودم میام میبینم که چیزی نیست و من فقط الکی احساسات منفی دارم
استاد حتی توی خواب هم دیدم همسرم منو ول کرده رفته با اونا که خیلی خیلی سطحی تر از من هستن رابطه برقرار کرده و میگه و میخنده و من اون لحظه سوختم حالم خیلی بد شد و دیگه اصلا حتی نمیتونم باورهای خوبو پیدا کنم
البته اول ها خیلی خیلی بیشتر از این عصبانی میشدم ولی روی خودم کار کردم
در زمان هایی که اوضاع آروم بود و حالم خوب بود باور های خور رو تاجایی که میتونستم تکرار کردم
رفته رفته الگوی تکراری من خیلیییییی بهتر شده
ولی بازم هست……
این پیام رو دقیقا توی حال بد نوشتم اصلا نمیتونستم خودمو پیدا کنم گفتم برم برای استاد و بچه ها بنویسم تا بتونم خودمو پیدا کنم حالمو خوب کنم
الگوها همیشه هستن ولی ما باید بشناسیم و از بروز اونا نترسیم
باورهای منفی رو بشنویم
و به خودمون بگیم نگاه کن هانیه جان اینا هرچقدر ترسناک باشن دروغی بیش نیستن
به نکات مثبت توجه کن باورهای خوب بساز
عزیزم مثل وقتایی که دیگرانو آروم میکنی خودتو آروم کن
از افکار بد حزر کن اونا دام شیطانن
شیطان وعده فقر و فحشا میده
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم ومریم نازنیم ️ و دوستان مهربان و هم فرکانسی
خواستم بگم فقط گوش کردن فایلها مهم نیس اینکه بشینی گوش بدی و درک کنی و عمل کنی مهمه
اینکه اون پاشنه آشیلت رو از اعماق وجودت بکشی بیرون و روش کار کنی
نجواهای ذهنت رو خاموش کنی نزاری تو رو گمراه کنه نزاری حرف بزنه نزاری نامیدت کنه نزاری از راه منحرفت کنه
و روشن کنی صدای قلبتو و صدای خدا رو که همیشه کنارش حالت روزت و تمام اتفاقات زندگیت به سمت زیبایی ها و نعمت هاست رو بلند کنی و همیشه بشنویش
اره من قول دادم اولین کاری که بکنم همیشه همین باشه اونم با دلیل و منطق بزنم ضربه فنی کنمش
من صبح ک کدهامو نوشتم یک الگو نامناسب که دارم اینه میخام همسرم و فرزندانم رو هدایت کنم تغییر بدم
یعنی میدونم که من توانایی تغییر اونا رو ندارم
ولی در عمل من همش میخام اونا چیزی بشن که من میخام و اون چیزی که من فک میکنم درسته انجام بدن واین باعث میشد نه که تغییر کنند همیشه باعث ناراحتی من میشد که نمیتونستم اونا رو مثل خودم بکنم اومدم نشستم با خودم فک کردم حرف زدم نوشتم و کنکاش کردم وقرآن رو باز کردم از خدا خواستم که کمکم کنه باهام حرف بزنه ببینید این آیه اومد
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ (55)
بلکه می گویند: اعمال ما برای ما و اعمال شما برای شما، و این سخن ترک گفتگو و اعلام متارکه است و در ادامه می گویند سلام بر شماو…
إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ
بدرستی تو هر کس را که دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی ، بلکه خداست که هر کس را بخواهد هدایت می کند و او به حال کسانی که هدایت پذیرندداناتر است..
من اینجا قلبم باز شد اشک ریختم
این یعنی چی؟؟
یعنی اینکه خدا پاسخ میده تو ازش بخواه اونی که از رگ گردن بهت نزدیکتره همیشه عاشقانه کنارته که تو رو هدایت کنه به اون چیزی که خودت میخای آخه تو اینجا چکاره ای زهرا؟؟ تو نمیتونی تو کار خدا دخالت کنی تو انرژیتو بزار برا خودت خودتو تغییر بده بس نیس همش بقیه تا کی میخوای ادامه بدی دیگه30ساله به کجا رسیدی کی رو تونستی تغییر بدی کجای زندگیتو بهبود دادی با این کارات به خودت بیا دیگران رو از ذهنت حذف کن این تویی که باید تغییر کنی تا آدمهای اطرافتم تغییر کنند تو سمت خودتو درست کن خدا کارشو بلده نیاز به شاگردم نداره که تو رفتی نشستی جای خدا
من قول دادم که تمام تمرکز زندگیم رو بزارم روی تغییر خودم و در هر لحظه از خدا برای خودم هدایت بخواهم و بشم اون چیزی که باید باشم اون موقع همه چیز خود به خود به عالیترین شکل درست میشه
راستش من نمیخواستم دوره کشف قوانین زندگی رو بخرم و قصد داشتم دوره دیگه ای رو بخرم از یه جایی که نجواهای شیطانی داشت کار میکرد میگفتم من نمیتونم قانون رو اونطوری که باید درک کنم و عمل کنم ولی بهم الهام شد با انرژی بالا و حس خوب خریدمش والان میفهمم چه گوهریه همون چیزیه که من دنبالش بودم همون چیزیه که ازت یه آدم دیگه میسازه همونه که باید باهاش شروع کنی و به صورت جدی ادامه بدی که اینم اجابت شد به لطف خدای مهربانم
و شب که کدهامو داشتم چک میکردم دیدم همه اتفاق افتاده یکی فقط اونم این بود که به بوی خوش استشمام کنم رو شب موقع خواب انجام نشد و تو دفترم نوشتم در حال انجام و رفتم خوابیدم
ولی بچها بخدا قسم من نمیدونم خواب بودم یا بیدار ولی خدا اونم اجابت کرد با خودم گفتم چه بوی خوبی ببین اینم اتفاق افتاد ها منم خالق زندگی خودم من بوی خوب رو که در حال انجام زده بودم رو استشمام کردم آخه اگه این معجزه نیس پس چیه
خدایا شکرت که تو رو دارم خدایا شکرت که منو به وسیله دستان روی زمینت استاد عباسمنش عزیزم و مریم قشنگم به این راه هدایت کردی راهی که برای من بهترین راهه راهی که پر از سلامتی ثروت آرامش عشق قدرت شادی و حال خوبه
همتون رو میسپارم به دستان پر مهر خداوندم که همواره پاسخگوی ماست در هر لحظه و هر ثانیه
️️️
عاشقتونم
سلام بر عزیزانم
استاد جان یه مثال از خودم میزنم برای سوالی که پرسیدین که در واقع برمیگرده به قبل از آشنایی من با قوانین
من توی مدرسه ای کار میکردم که اکثر همکارهای من یه ویژگی مشترک داشتن و اون این بود که این خانوما با وجود اینکه از همه لحاظ شرایط خیلی خوبی داشتن اما تنها بودن یعنی مجرد بودن و هیچ رابطه عاطفیی نداشتن این خانوما هم زیبا بودن هم خیلی توانمند بودن هم خانواده دار بودن هم تحصیل کرده بودن اما انگار هیچ کس اینارو نمیخواست و بعد که من شغلمو عوض کردم و رفتم به شهر دیگه ای ، با آدمای جدید، در کمال تعجب باز هم دیدم دارم با دخترهایی کار میکنم که دقیقا همون ویژگی هارو دارن اصلا الان که خوب فکر میکنم میبینم که توو اون دوره من هرجا میرفتم مثلا توو مترو توو آرایشگاه توو استخرو…. دخترای مجرد و تنها رو جذب میکردم
استاد جان من که اون موقع نه شما رو میشناختم نه قوانینو اما انقدر این موضوع برای من تکرار شده بود که همون موقع این سوال برای من پیش اومده بود که چرا بیشتر دخترهایی که من باهاشون درارتباطم از لحاظ روابط عاطفی مثل هم دیگه هستن؟ اصلا چرا انقدر دختر مجرد دورو بر من هست؟ چرا من پسر نمیبینم؟ چرا حتی با خانومایی که متاهل هستن یا حداقل نامزد یا دوست پسر داشته باشن در ارتباط نیستم؟
اونموقع به دلیل عدم شناخت قوانین جهان این باور در من ساخته شده بود که : هرچی دختر بهتر باشه هرچی نجیب تر باشه هرچی پاکتر باشه تنها تره
اما بعد که با شما آشنا شدم بعد که ( در جهان هرچیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد…) رو درک کردم متوجه شدم همه اون دخترا شبیه خودم بودن همه شون دلخوش کلمه نجابت بودن که از اطرافیانشون میشنیدن
نجابت همون باور اشتباهی که باعث شده بود حلال خداوند رو بر خودشون حرام کنن همه اون دخترا مثل خودم تلاش نمیکردن وارد دل ناشناخته هاشون بشن میخواستن دست نخورده باقی بمونن تا یه روزی مرد رویاهاشون با اسب سفید از راه برسه
من فهمیدم تمام اون دخترها مثل خوده من اعتماد به نفس نداشتن و خیلی خودشونو دست کم میگرفتن
بعدش متوجه شدم خودم که همه منو به عنوان یه دختر نجیب و سرسنگینو پاک میشناختن تووی فکرم یه عالمه بیماری داشتم یه عالمه خودخوری داشتم
بعد که مطمئن شدم خودم تا حالا این افرادو جذب کردم، آگاهانه ازشون فاصله گرفتم. الان خدارو شکر ارتباطات زیادی ندارم اما یقین دارم که اگر من عوض شم آدمهای زندگیمم عوض میشن چون با تمام وجودم اینو در زندگیم دیدم و اصلا برام قابل انکار نیست
استاد جان از وقتی که فایل الگوهای تکرار شونده رو گوش کردم و به خودم فکرمیکنم متوجه شدم همون چیزهایی که منو از لحاظ احساسی به هم میریزه یه چیزاییه که وجود خودم هست مثلا اگر من خیلی عصبانی میشم که اگر بفهمم کسی بهم دروغ گفته این ناصداقتی دروجود خودم هست حالا درسته که من مدتهاست دروغ نگفتم اما قبلا خیلی راحت دروغ میگفتم
استاد عزیزم بینهایت از شما و خانم شایسته سپاسگذارم برای این فایلهای فوق العاده و ارزشمند
سلام سلام به استاد عزیز و دوستان بهشتی
جای همگی خالی الان تو یه بیچ زیبا نشستم تو هوای عاااااالی تابستونی دارم کامنت مینویسم
امروز یه روز فوق العاده بود واقعا:)
صبح که پاشدم و دوش گرفتم بعدش کدنویسی امروزمو انجام دادم (دوره کشف قوانین) و برای امروز تقریبا فقط برای تفریح و خوشی و حس خوب و روز قشنگ نوشتم … و عجب روزی بود تا الان
قرار بود امروز یه تور کروز بریم ولی از طرفی به خاطر هوا معلوم نبود حتما انجام بشه… که اومدیم و دیدیم هوا اتفاقا عالیه و با اینکه پارکینگش به شدت پر بود به طور معجزه آسایی چند دقیقه قبل از حرکت کروز جا پارک پیدا کردیم و رفتیم سوار کشتی شدیم… نگم براتون از کیفی که داشت و مخخخصوصا حس خوب و فوق العاده ای که تجربه کردیم… از کنار هر قایق یا جت اسکی یا جزیره ای که رد میشدیم مردم بلا استثنا و با ذوق دست تکون میدادن و داد میزدم Happy Canada Day ما مسافرهای کشتی هم به اونا دست تکون میدادیم… امروز اول جولای هست و اینجا روز کاناداست ، تمام مدت ویدیوهای سفرهای استاد و مریم جان برام تداعی میشد… خلاصه در کلمات نمیگنجه که بخوام وصف کنم چقدر خوش گذشت و چقدر حس خوبی داشتیم همه مون… خدایا هزار مرتبه شکرت
میخواستم جواب سوال این فایل هم بدم اما اول دوست داشتم حس خوبمو اینجا به اشتراک بذارم، الانم باتری گوشیم داره تموم میشه، فکر کنم یه کامنت دیگه جداگانه بذارم برای جواب سوال
خدایا شکرت یه عالمه
سلام به استاد عزیزم و مریم مهربون خوش صدا
بابت فایل های رایگان بی نهایت سپاس بابت آپدیت دوره ها بی نهایت سپاس
من از آموزش های شما خیلی نتایج عالی گرفتم ولی در
روابط هنوز نتونستم یک رابطه دلخواه تجربه کنم
و چندین بار تلاش کردم
و نتیجه دلخواه نیومده نا امید شدم و رها کردم
اواخر سال 1401
با خودم عهد بستم ک این مسئله رو حل کنم
هدایت شدم ب دوره حل مسائل ک
تونست آرومم کنه
و یه
مدت کاملا بی خیال همه چی بودم ریلکس
شده بودم
دیگ برام مهم نبود چه اتفاقی رخ میده ولی دوباره
اون نیازی
ک درون من فریاد میزد ک تو رابطه عاطفی دوس داری
پس چرا داری سرپوش میزاری
پس چرا داری فیلم بازی میکنی
یه روز تو سایت دیدم کشف قوانین داره آپدیت میشه
سریع دانلود کردم
دیدم استاد راجع به روابط فایل رایگان گذاشته
دیدم ک خدا داره
جواب میده به خواسته من
چون دقیقا قبل این ماجرا من همش میگفتم
خدایا من راهنمایی کن ک حل کنم این پاشنه آشیلم..
فایل ها رو گوش دادم به خانم فرهادی زنگ زدم
گفتم
میشه به استاد بگید راجع به روابط این فایل ها رو ادامه بده
ایشون هم
گفتن استاد بازخورد بچه ها رو ببینه ادامه میده
و من فقط از خدا هدایت میخواستم
ی روز گریه کردم گفتم خدایا پس ترمز من کجاست چرا نمیتونم حل کنم این مسئله رو
و هر روز تو سایت دارم سور پرایز میشم با این
فایل های ارزشمند
ممنونم از شما استاد جان خانم شایسته بی نهایت سپاس
و اما الگوهای تکرار شونده من تو روابط 🫣🫣
1. همیشه روابط من کوتاه مدت بوده
2. همیشه برای دوستی سراغ من اومدن نه ازدواج
3. همیشه آدم هایی ک اومدن از نظر فکری خیلی منفی باف بودن ک من همش باید وقت صرف تغییر افکار اونا میکردم
4. همیشه بی مسولیت بودن
5. خیلی از نظر مالی برام هزینه نمیکردن
6. از نظر خانوادگی سطح های پایین داشتن خیلی لاکچری نبودن
7. دروغ زیاد میگفتن
8.از نظر شغلی خیلی ضعیف و رو به پایین بودن
9. دوستان صمیمی زیاد نداشتن
10. خیلی وابسته خانواده خودشون بودن بر عکس من ک خیلی آدم مستقلی هستم
ک اصلا خانواده زیاد وابستگی ندارم و شاید سالی یکبار ملاقات کنم
11.من خیلی منظم و با برنامه هستم ولی طرف های مقابلم همیشه بی نظم و یلخی کار میکنن
12. بیشتر وقت توقع اشون این بوده ک من حامی اونا باشم
بجز موارد محدود
البته ک از وقتی ک روی خودم کار میکنم یه مقدار آدم هایی ک میان از نظر مالی و جایگاه شغلی تغییر کردن
ولی باز هم ما بقی الگوها رو دارن
بیت دوستان و همکارانم
تقریبا همه ضعیف آن
و تقریبا در طول این مدت من حتی یک آدم مثبت قوی در
زمینه مالی و کاری و احساسی جذب نکردم
همه دوس دارن درد و مرز هاشون بیارن بگن و من بهشون انگیزه بدم
ک خیلی وقت من صرف این ماجرا میشه
وقتی ک تو پرشون میزنم ک منفی بافی نکنید
میگن تو مثل باباها رفتار میکنی
کلا دایره ارتباطی من
آدم مستقل با اراده و ثروتمند نیست
با اینکه روی خودم خیلی کار میکنم و حتی درآمد خودم هم از عددی بالاتر نمیره
یادم استاد قبلا میومدم ک رابطه رو درست کنم نمیتونستم
بیخیال میشدم میرفتم سراغ ثروت میگفتم
میخوام روی ثروت متمرکز بشم
ولی اونم تغییر نمیکرد
چونکه همه انرژی من تو بحث روابط داره سوخت میره
اصلا استاد تو رو خدا این توضیح بدید
و خیلی بحث روابط بگید ک حل بشه
عشق و مودت هم آپدیت کنید
من کلا یه جنس مخالف میاد به من پیشنهاد دوستی
میده بهم بر میخوره
خیلی عصبانی میشم حس میکنم بهم توهین شده
من از نظر زیبایی چهره و اندام واقعا زیبا
از
نظر کاری و مالی جایگاه متوسط روبه بالایی دارم شکر خدا
ولی رابطه ام نتونستم بسازم
ممنونم از همه دوستانی ک کامنت میزارن و کامنت من میخونن
و از شما
مرد بزرگ و زن قدرتمند سپاسگزارم
به نام خداوند جان و خرد
سلام به استاد عزیزم و مریم جان عزیز که هر دو فوقالعاده هستین سلام بر دوستان هم فرکانسی
استاد من میخوام خیلی راحت حرف بزنم چون واقعا میخوام به ترمز هام به الگوهای تکراری که منو اذیت میکنه برسم چون دیروز برام روشن شد با نوشتن سوالهای جلسه دوم دوره بینظیر کشف قوانین زندگی
و چقدر با پیدا شدنش اشک ریختم و از خدا برای شما بهترین ها را درخواست کردم و دعا کردم براتون
دیروز مهمترین و اساسیترین الگوی تکرار شونده خودم را که از جوانی بامن بود و تا یکسال پیش هم بود را پیدا کردم
استاد روابط چقدر به من ضربه زد چقدر بعضی مواقع خودم به خودم ظلم کردم برای چی برا اینکه یه نفر منو دوست داشته باشه یه نفر فقط عاشق این سمانه باشه و نه فقط صرفا رابطه
قبل از ازدواجم به خاطر روابط خوبی که پدر و مادرم نداشتن و ماهم هیچ محبت و تایید و تحسین و عشقی دریافت نکرده بودم و حتی رابطه خوبی هم با خواهر برادرهام نداشتم و حتی اجازه تنها بیرون رفتن را نداشتن چون تمام خانواده میدونستن که من را اگه آزاد بزارن باعث دردسر میشم ولی راه خودم را میرفتم با تمام اتفاقاتی که میافتاد
چون خودم دوست داشتم همه چیز را تجربه کنم
این محدود بودن تا زندگی زناشویی من کشیده شد
من برای فرار از خانواده و دریافت عشق ، محبت ، دوست داشته شدن ، حرفهای قشنگ ( چون خیلی احساسی بودم ) و اون زمان یادمه بیشتر فیلمهای هندی و عاشقانه میدیم دوست داشتم با یه نفری دوست بشم و این ها را دریافت کنم
ولی اون آدمها برعکس بودن و فقط رابطه براشون مهم بود و من همش دنبال این بودم که یه نفر منو فقط و فقط برای خودم بخواد نه رابطه
دوست داشتم فقط حرفهای عاشقانه بزنیم بیرون بریم لذت ببریم و …..
جالبه همیشه به خودم میگفتم تو خیلی ساده ای و زود گول میخوری تا یکی بهت میگه دوست دارم تو چقدر قشنگی …. ولی اون این حرفها را میزد که به من نزدیک بشه و وارد رابطه بشه ( که اتفاق هم میافتاد ) و حتی زمانی بود که به خودم میگفتم تو چرا این کار را کردی چرا دوست شدی که اون بخواد به تو صدمه بزنه چرا اینقدر راحت خودت را در اختیارش قرار میدادی که اون سواستفاده کنه در صورتی که خودت هیچ لذتی نمیبردی
همیشه قبل از اینکه ازدواج کنم میگفتم خوب باید با کسی ازدواج کنم که این خواسته های من را انجام بده و همش تو اون دوستی های جوانی به خاطر اینکه خانواده نفهمه
فقط عذاب وجدانش برام میموند
فقط اینکه طرف چی دوست داشت را انجام میدادم ……….
دریغ از خودم
خودم خیلی چیزها را دوست داشتم ولی اصلا انجام نمیدادم اصلا درخواست نمیکردم
یا زمان کم بود یا ترس داشتم که زود برگردم یا میگفتم خوب برا اینکه بخوایم با هم باشیم و اون منو دوست داشته باشه یا بهش زنگ بزنم باهام حرف بزنه باید ببینم اون چی دوست داره خوب تو دوستی همه چیز باهمه
وای من فقط دنبال این بودم که به اون خوش بگذره و از خودم غافل بودم
من خودم را اون زمان دوست نداشتم باخودم لذت نمیبردم همش دنبال یه چیزی بیرون از خودم بودم
و حتی تو زندگی زناشویی هم همینطور بود
برا همین چون اول زندگی هیچی دریافتی نمیکردم و همش به همسرم میگفتم خوب حرفهای خوب بزن بیا باهم بیرون بریم از طبیعت لذت ببریم برا من وقت بزار ووووو ولی چی میشد باعث میشد که من فقط انتظار های همسرم را برآورد کنم حتی حتی اگر من اصلا دوست نداشتم انتظارهای ایشون را و چقدر خودم به خودم ظلم کردم چون ناآگاه بودم
خدا یا شکرت برای همه درسهایی که من از زندگی گرفتم
خوب تو زندگی زناشویی چون من بیشتر خواسته های ایشون را برآورد میکردم البته ایشون هم احترام را میزاشتن ولی چون درخواستهای ایشون زیاد بود و ایشون دوست داشتن در صورتی که من دوست نداشتم باعث سرد شدن و فاصله بین ما شد
خیلی بهشون میگفتم ولی گوش شنوا نبود
ما ازاول بااینکه دوست بودیم و ازدواج کردیم
البته که ناآگاه بودیم
خیلی از اول زندگی تا به الان مسئله داشتیم و داریم
همسرمن یک مسئله را ازش کوه میسازه و بزرگ میکنه و ادامه میده میده میده میده و این منو را واقعا اذیت میکنه
اوایل چون دوست داشتم باهم حرفهای عاشقانه بزنیم و تا به الان اتفاق نیفتاد من اذیت شدم
و تو این 16 سال زندگی ما با هم بخوام جمع کنم ساعتی که حرف خوب زدم باشیم به جرات میتونم بگم ده ساعت نشده
من در حال حاظر فقط همه چیز را سپردم دست خدا
چون هر وقت قرآن را باز کردم بهم گفته صبر کن
منتظر باغها و نهرها باش فقط تقوا داشته باش کار شایسته بکن
خدا یا خودم را به خودت سپردم
دیگه اشکام اجازه نوشتن نمیده
در پناه الله
بنام بالا برنده ی سازنده
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته گل و دوستان گرامی
سوال:
چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟
برای پاسخ دقیق تر به سوال،
به این جوانب فکر کن که:
آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟
_
من برای جواب دادن به این سوال آمدم لیست تمام افرادی که با من در ارتباط هستند رو نوشتم و خصوصیاتی که دارند رو نوشتم و روابطی که با من دارند رو چک کردم و به دنبال الگوهایی گشتم که بین همه ی اونا نسبت به من تکرار شونده بودند متوجه شدم همه ی روابط من با افراد صادق سالم مهربان و بسیار موفق هستند افرادی بسیار دوست داشتنی ولی یک مورد تکرار شونده در همه ی اونا پیدا کردم که اون اینه: با اینکه افرادی که در روابطم هستن افراد قوی هستن و نیازمند کمک نیستند اما به طرز عجیبی از من توقع دارند به غرزدنشون و شکایت کردنشون گوش کنم راهکاری برای مسائلشون داشته باشم بهشون کمک کنم راهنماییشون کنم حتی مسئایل کوچکشان .
مثلا دخترم بسیار آدم شاد و قوی و خندانی است اما از من همیشه متوقعه که در کارهاش کمکش کنم یا در مسائل درسی اش کمکش کنم در ورزش کمکش کنم حامی و پشتیبانش باشم بلاخره همیشه مسئله ای با من داره که باید براش حل کنم و من ندیدم از دیگران کمک بخواد یا رفتاری اینجوری داشته باشه (و اولین زنگ هشدار در ذهن من از همین جا شروع شد) وقتی خوب فکر کردم همه ی افرادی که گفتم به طرز عجیبی این رفتار رو با من دارند در صورتی همون افراد با بقیه اصلا اینجوری نیستن همیشه شادن میگن و میخندن و با دیگران که صحبت میکنن از خاطرات خوبشان از حال خوبشان میگن از حس قشنگی که دارند یا چیزهای جالبی که یاد گرفتن بلاخره افراد خوش مشربی هستن پس چرا شادی و حس خوبشون رو برای من نمیگنند……………….
واقعا چرا افراد میخواهند راجب مسائلشون با من صحبت کنند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و غرهاشون برای من میاورند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یا توقع دارند به حرفاشون گوش کنم و راهکار براشون داشته باشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا افراد ازم متوقع هستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این از کد بدی است که در ذهن من داره کار میکنه
حالا چه جوری این کد رو پیدا کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از باورهایی که خیلی زیاد در بچگی شنیدم و دیدم و برام تکرار شده
باورهای من که باعث ران شدن این کد برای من میشود:
1-همیشه از بچگی دیدم و شنیدم باید دیگران ازت راضی باشند چون رضایت خدا در گرو رضایت بنده اش است.
2- همیشه از بچگی دیدم و شنیدم که باید به دیگران کمک کنیم چون خدا کمک کردن به دیگران رو دوست دارد و اگه اونم جبران نکنه خدا برات جبران میکنه.
3-همیشه از بچگی بابام میگفت تو نیکی کن در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
4- همیشه دیدم و شنیدم آدم خوب اونیه که خودشو فدای دیگران کند و گرنه تو از خود راضی هستی.
5- همیشه شنیدم بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوهارو نماند قرار (حل مسله دیگران در ذهن من شده مساوی با یک کار لذتبخش و خدمت نکردن به دیگران یه مساوی شده با رنج مطلق )
6- همیشه از بچگی از بزرگترهام شنیدم فلانی آدم خودخواهیه چون به من در اون مسئله کمک نکرد.
7- همیشه از بچگی دیدم و شنیدم اگه کمک نکنیم مردم پشت سرمون چی میگن ………….همه مارو طرد میکنند.
8- همیشه دیدم و شنیدم که اگه مسئله دیگران حل نکنم منو ترک میکنند و اینجوری آدم به درد نخوری هستم.
9- همیشه از بچگی دیدم و هزاران بار شنیدم وظیفه منه به عنوان مادر یا همسر یا فرزند و دوست و آشنا به اطرافیانم کمک کنم و دینم رو نسبت به اونا ادا کنم.
10- همیشه دیدم و شنیدم که اینجوری از نظر دیگران مفید هستی تو آدم خوبی هستی و دیگران همیشه بهت احتیاج دارند و دور برت شلوغه و همه وابسته ات هستن ازت تعریف تمجید میکنند اینجوری مورد قبول همه هستی تاییدت میکنن همه دوستت دارند اگه کارت به دستشون افتاد چی اونا برات کار میکنندپارتی ات میشن تو هم بهشون احتیاج داری.
این دیده و شنیده های من در من این کد رو به وجود آورده که من باید دیگران از خودم راضی نگه دارم و همیشه در خدمت دیگران باشم من برای خودم کافی نیستم و باید دیگران منو تایید کنن تحسین کنن من باید مورد قبول دیگران باشم من خودم نمیتونم خودمو راضی نگه دارم من نمیتونم این خلاهامو پر کنم من برای خودم کافی نیستم آدم تنها ارزش نداره آدم با دیگران معنا پیدا میکنه و باید باج بدی تا دیگران دوستت داشته باشند.( اینجاست که یاد آیه قرآن میافتم که خداوند میفرمایید: الیس الله بکاف عبده آیا خدا برای بنده اش کافی نیست)
همه چیز برمیگرده به عزت نفس پایین من:
من میخوام دیگران همیشه ازم راضی باشند.
میخوام اون آدم خوبه باشم که همه ازم تعریف و تمجید میکنند.
حرف و نظر مردم خیلی برام مهمه
میخوام من حلال مسائل دیگران باشم و از نظر دیگران مفید به نظر برسم دینم رو نسبت به دیگران ادا کنم و عذاب وجدان از خودم دور کنم.
من میخوام با کمک کردن به دیگران قدردانی و تشکر افراد نسبت به خودم جذب کنم
من محتاج توجه و محبت دیگرانم
من در ناخودآگاهم دوست دارم قربانی داستان باشم
من خودم رو دوست ندارم و مهم نمیدونم من خودمو خالق شرایطم نمیدونم من شرایط بیرونی نظر مردم رو نسبت به خودم مهم میدونم من برای خودم برای زمانم ارزش قائل نیستم من گدای جلب توجه و تایید دیگران شدم و البته به گدا هم چیز با ارزشی نمیدهند.
به قول دوست عزیزمون آقای سید علی خوش دل اگه میخوای به دیگران کمک کنی ارزش خلق کن…….
وقتی من باور قلبی داشته باشم خودم خالق شرایط خودم هستم اصلا دیگرانی وجود ندارد در زندگی من که من بخواهم خلاء هام رو با آنها پر کنم و خودم برای رشد خودم دست بکار میشم خودم خودمو تحسین میکنم تشویق میکنم
خودم خودمو تایید میکنم
خودم به خودم محبت میکنم
خودم باعشق روی رشدم کار میکنم
خودم به خودم توجه میکنم
دنبال رضایت دل خودم میرم
برای خودم ارزش قائل میشم
تمرکز با ارزشم رو صرف رشد و کسب مهارتهایی میکنم که علاقمندم بهشون
برای خودم هر روز اهداف کوچک روزانه دارم
برای رشد خودم هر روز قدم بر میدارم
و اگر اینکارهارو هر روز انجام بدهم باور کردم خودم خالق تمام اتفاقات زندگیم هستم
باور کردم هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی منو تحت تاثیر بزاره
دیگه رها میکنم عقل کل بودن رو
رها میکنم کمک به دیگران رو
رها میکنم خدمت دیگران رو
به سرمایه گذاری روی خودم میپردازم تا انسان بهتری باشم روی عزت نفس و خودباوری ام کار میکنم
.به قول استاد عزیزم تا خوب زندگی کنم و دنیارو جای بهتری برای زندگی کنم………..
نه بخوام ناجی دیگران باشم فرشته اینو باید بدونی تو هیچ قدرتی در تغییر زندگی افراد نداری پس جاهل نباش و به دنبال سرمایه گذاری روی خودت باش و این باور رو ریشه ای تر بساز که ما تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورهامون با کانون توجهمون به وجود میاریم چه خوب چه بد چه خواسته چه ناخواسته داره توسط ما به وجود میآید و هیچ عامل بیرونی دیگه ای نمیتونه زندگی شمارو تحت تاثیر قرار بدهد.
استاد عزیزم معلم بزرگ راه زندگی من دوستت دارم ممنونم که این باورهای مخرب رو از اعماق وجود ما میکشید بیرون و مارو به اصل نزدیک میکنید.
خدایا ای کفایت کننده بندگان مارو در این راه راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای ثابت قدم بگردان ای توانای دانا
به نام الله یکتا
سلام استاد جون عزیزم
امیدوارم عالی و سرحال و سرزنده باشید
بریم برای جواب سوال دوم
1: تمام انسانهای دور من بسیار مهربان و پرمحبت اند به صورتی که لطف هایی در حق من میکنن که حتی من بهشون فکر هم نمیکردم و حتی درخواستی هم ازشون نمیکردم. مثلا یه خوراکی برام میخرن همینجوری، یه هدیه بهم میدن، بسیار در طرز صحبتشون با من مراقب اند که از مرزها خارج نشن و با احترام صحبت میکنن. بسیار به صورت کلامتی حتی به من محبت میکنن.
2: آدم ها خیلی زود میتونن با من صمیمی بشن چون من سعی میکنم خون گرم باشم و خوش برخورد و خیلی از آدمهایی که حتی من درست نمیشناختمشون درست، میدیدم با من خیلی صمیمانه برخورد میکنن انگار چندین ساله با هم ارتباط داریم.
3: موردی که استاد هم بهش اشاره کردن، خیلی برام پیش اومده تو مسائلی که دوستام نمیتونن حلش کنن یا براشون سخته یا حتی میتونن ولی میترسن انجامش بدن، میان پیش من و از من میخوان که اون کارو انجام بدم یا توی انجامش کمکشون کنم، البته من نگاه میکنم اگر تواناییشو داشتم انجام میدم ولی در آخر یه نگاه حلال مسائل به من دارن، یه لیدر، یکی که میوفته جلو
4: دوستام یا حالا اطرافیانم علاقه دارن که من در جمعشون حضور داشته باشم، منو دعوت میکنن یا حداقل خبر میدن که فلان کارو میخواییم بکنیم بیا. به لطف الله منو کسی میبینن که هم مسیر و همسفر و همراه خوبی هستن. خدایاشکرت
5: اونا به راحتی میتونن به من اعتماد کنن، حرفای مهمو به من میزنن، حرفای محرمانه، حتی اسرار خودشونو، چون میفهمن خیلی زود که من قابل اعتمادم. البته یه جاهاییم مرز باریکی با درد ودل پیدا میکنه که باید حواسم باشه نه با کسی درد و دل کنم نه بذارم کسی باهام درد و دل کنه
6: متاسفانه توی هم خانواده هم یسری از اطرافیانم، علاقه دارن که منو نصیحت کنن، یعنی همیشه یه راهی واسه نصیحت کردن پیدا میکنن
واقعا هرچی فکر میکنم موارد خوب یادم میاد خداروشکر و فقط دوتاش فکر کنم ناجالب بود که نوشتم.خداروشکر که همون دوتا رو هم تونستم بفهمم و بیارمش رو کاغذ. خدایاشکرت
عاشقتونم استاد جون عزیزم
عاشقتونم خانم شایسته عزیز
عاشقتونم دوستان عزیزم
دستتون در دست الله یکتا
الگوهای تکرار شونده روابط
به نام خدای غفور رحیم
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها آگاه تر و بزرگتر
با وجود مقاومتی که داشتم برای نوشتن کامنت اما امروز تصمیم گفتم برای کمک کردن به خودم و شناخت بهتر خودم صفحه ورد لپ تاپم رو باز کنم . اصلا نمیدونستم چی میخوام بنویسم و این قسمت رو بعد از نوشتن قسمت پایین دارم مینویسم که وقتی شروع کردم بهم گفته شد در مورد خواستگارهات بنویس و با لیست کردن ویژگیهاشون حتما الگوها خودشون رو نشون میدن البته اینکار رو ی بار انجام داده بودم توی یکی از دوره ها اما اینبار کامل تر و با جزییات بیشتر و البته با اضافه کردن دو ایتم با عنوان نتیجه و اگر الان بود واکنش من چی بود ؟
حتی الان هم ذهنم داره میگه این کامنت رو توی سایت نفرست اما بقول استاد هرجایی که مقاومت هست یعنی پاشنه آشیله و باید روش کار بشه
یادمه ی جایی استاد توی دوره روانشناسی ثروت یک میگن که این آگاهی ها عین ی داروی تلخی میمونه که شما باید بخوریش چون به درمانت کمک میکنه و من هم دارم با این تمرین به درمان خودم کمک میکنم توی روابط .این موارد مربوط میشن به قبل از آشنایی با استاد و تا همین دو سال پیش
خواستگارهای من :
اولیش :
پسر داییم بود
نه تحصیلات داشت
نه کار درست حسابی
نه شکل و قیافه ی خوبی
نتیجه : رد کردم چون هیچ معیاری نداشت برای ازدواج
اگر الان بود : باز هم ردش میکردم چون تصمیم درست بود و این فرد هنوز که هنوزه هیچ موفقیتی توی زندگیش کسب نکرده و ی زندگی سطح پایین داره
——————————————————————————————————————
دومی :
کارمند بود
هم سن خودم بود
هم محله ای بودیم
فوق دیپلم داشت
قدش کوتاه بود
دوست داشت ارتباط برقرار کنه
از طریق یکی از دخترهای همسایه خواستش رو مطرح کرد
نتیجه : من حتی نخواستم ببینمش و باهاش صحبت کنم و بدون فکر کردن ردش کردم چون صرفا از قیافش خوشم نیومد بخاطر غرور ردش کردم .
اگر الان بود : حتما تجدید نظر میکردم و باهاش وارد رابطه میشدم و بعد تصمیم میگرفتم
———————————————————————————————————————
سومی :
فقط میدونستم تهرانه وکارمند اونجاست
علیرغم اصرار خواهرش حتی حاضر نشدم باهاش صحبت کنم چون صرفا از خواهر زاده هام ی چیزایی رو راجع بهشون شنیده بودم و البته ی دلیل دیگه هم سرپرستی از مادرم بود
نتیجه : بدون تفکر و دیدن و صحبت کردن ردش کردم چون دورادور چیزهایی شنیده بودم راجع بهشون که آدم های خیلی سر و زبان داری هستن و من از ی خانواده ی آروم آبمون تو ی جوب نمیره !!!!! خواهرهاش همه کارش هستن و من رو میخورن !!!!!
اگر الان بود : اجازه میدادم بیاد جلو و ببینمش و باهاش صحبت کنم بعد تصمیم میگرفتم
———————————————————————————————————————
چهارمی :
فوق دیپلم داشت و معلم بود
وقتی خواهرش تماس گرفت اصلا حاضر نشدم باهاش صحبت کنم یا ببینمش .چرا؟ چون غرور داشتم و میگفتم من فوق لیسانس دارم با ی فوق دیپلم ازدواج کنم
اگر الان بود : حتما اجازه می دادم بیان جلو و آشنا بشیم و صحبت کنیم
———————————————————————————————————————
چهارمی :
شغل آزاد داشت
لیسانس داشت
و روی زمین های کشاورزیش کار می کرد
از ی شهرستان نزدیک بود
ی بار تماس گرفت و من قبول نکردم ادامه بدم چرا؟ چون باز هم غرور اجازه نمیداد وارد رابطه بشم
اگر الان بود : حتما ارتباط رو ادامه میدادم و بعد تصمیم میگرفتم
———————————————————————————————————————
پنجمی :
پرستار بود
هم سن خودم بود
همشهری خودم بود
آشنای دور بود
یکی از همسایه ها معرفیش کرد
نتیجه : من نه دیدیمش و نه باهاش صحبت کردم .چرا؟ چون دامادمون ی چیزایی رو راجع بهش گفته بود
اگر الان بود: حتما اجازه میدادم ارتباطه برقرار بشه و بعد با شناخت تصمیم میگرفتم
—————————————————————————————————————————–
ششمی :
پرستار بود
هم سن خودم
همشهری خودم
اما محل کارش اینجا نبود
معرفش داییش بود که راننده آژانس من بود
نتیجه : ی بار همدیگه رو دیدیم و ی صحبت مقدماتی و دیگه رفت و تمام شد
اگر الان بود : فکر کنم همین اتفاق می افتاد چون خودش میلی به اون رابطه نداشت و داییش اصرار داشت
——————————————————————————————————————————-
هفتمی :
بیکار بود
هم سن خودم بود
تحصیلاتش رو نیمه کاره رها کرده بود
معرفش پدرش بود
نتیجه : من وارد رابطه شدم باهاش و بهم وابسته شدیم و در نهایت با مخالفت خانواده روبرو شدم و تمام شد بعد از 3 سال
اگر الان بود : اصلا وارد رابطه نمیشدم چون آدم خیلی ضعیفی بود و نیاز به حمایت داشت از همه لحاظ
——————————————————————————————————————————-
هشتمی :
مغازه دار بود
زنش خودکشی کرده بود
چند تا بچه داشت
معرفش یکی از دانشجوهام بود
نتیجه : ی بار دیدم و ردش کردم
اگر الان بود : باز هم رد میکردم
————————————————————————————————————————–
نهمی :
چند سال از خودم بزرگتر بود
همشهری و فامیل دور
کارمند بانک بود
زنش رو طلاق داده بود
سابقه ی اعتیاد داشت و اهل سیگار و دود و دم
خودش پیشقدم شده بود
نتیجه : ی مدت کمی با هم صحبت کردیم دیدم نمیتونم تحملش کنم و تموم شد
اگر الان بود : صددرصد اصلا اجازه ارتباط رو نمیدادم
——————————————————————————————————————————-
دهمی :
کارمند بود
چند سال از خودم بزرگتر
زنش رو طلاق داده بود
سابقه ترک اعتیاد رو داشت
معرفش خواهرش بود
نتیجه : ی بار دیدمش و صحبت کردیم ولی ردش کردم
اگر الان بود : باز ردش میکردم
——————————————————————————————————————————
یازدهمی :
هم سن خودم
کاملا غریبه و از ی استان دیگه
باغدار و پرورش دهنده گل
درگیر کار طلاق همسرش(0البته بعدا فهمیدم و نمیدونستم )
اون من رو بصورت تصادفی پیدا کرده بود با ی اشتباه در شماره که کم کم منجر به شکل گیری رابطه شد
نتیجه : بدون نتیجه مدتیه ارتباط قطع شده
اینا مواردی بود که به یاد داشتم
الان که دارم بهشون نگاه میکنم خودم هم تعجب میکنم
حالا الگوهای تکرار شونده و باورهای پشتشون :
اونهایی که رابطه اصلا شکل نگرفته دلیلش قضاوت زود هنگام و تکیه کردن بر حرف مردم بود و این یعنی حرف و نظر دیگران برای من خیلی مهم بوده و من تفکری نداشتم از خودم
اونهایی که منجر به شکل گیری رابطه شد همشون از لحاظ احساس و عاطفی نیاز به حمایت داشتن نیاز داشتن که یکی باشه که هولشون بده ی ناجی و من این نقش رو خیلی خوب توی خونواده بازی کرده بودم سالهای سال
الگوی طلاق توی خیلی هاشون بود و االبته ترک اعتیاد و این بخاطر این بود که من به این موارد حساس بودم و نمیخواستم باشه و دقیقا همین ها رو هم جذب کردم یعنی همون چیزی که ازش بدم می اومد رو جذبش کردم
اکثرا ی واسطه ای بوده که معرف بوده و نه خود طرف و این نشون میده من روی دیگران حساب میکنم روی شکل گیری رابطه و شاید تفکر ازدواج سنتی هم به این دامن میزده . البته شاید چون دو تا رابطه ای که واسطه ای نبود و شکل گرفت هم موفقیت آمیز نبود این باور در من شکل گرفته که این کار باید از طریق خونواده ها شکل بگیره .
علاوه بر موضوع خواستگارها الان که این موارد رو نوشتم یادم اومد که قبل از آشنایی با استاد توی روابط دوستی چه با جنس مخالف و چه با جنس موافق افرادی رو جذب میکردم که همش ازم قرض میگرفتن و من هم چون فکر میکردم کارخیرخواهانه ای هستش این کار رو میکردم که بعضی هاشون بعدا برای پس گرفتنش به دردسر می افتادم ولی الان خدا رو شکر چند سالی هست که دیگه از این الگوها ندارم و این یعنی من تغییر کردم
ی الگوی مثبتی هم که باز یادم اومد اینه که من چون چندبار میرفتم مغازه ها و بلافاصله مشتری می اومد برای اون مغازه ی جورایی این باورم برام شکل گرفته که من بقول معروف پا قدمم خیره و دقیقا بارها و بارها این رو تجربه کردم که به محض ورودک به ی مغزاه مشتری ها سرازیر شدن به اونجا
ی الگوی مثبت دیگه هم راحت انجام شدن کارها برای من توسط افراد دیگه هست .من قبلا از آشنایی با استاد هرجا میرفتم کارم پیچ در پیچ می شد و کلی طول میکشید با کلی اعصاب خوردی ولی الان خدا رو شکر کارهام خیلی راحت انجام میشه و حتی بعضی وقتها بدون اینکه من درخواستی بکنم دیگران کارها رو برام انجام میدن
سپاسگزارم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام نسرین جان
دختر چه زیبا و صادقانه همه چی رو نوشته بودی.
شما لایق همسری فوق العاده و هم مدار و رابطه ای عاشقانه و بینظیر هستی عزیزم.
کامنت سید علی رو حتما خوندید، میشه یبار دیگه با دقت بیشتر اون رو بخونید.
نسرین جان لحظه به لحظه زندگی ات مستِ یاد خدا باشی عزیزم که هیچ چیز لذت بخش تر از اون حس نزدیکی به خدا نیست.
سلام به رضوان عزیزم . مرسی عزیزم که برام پاسخ زیبات رو نوشتی .بله عزیزم خیلی از این چیزهایی که نوشتم مال دوران جهالتم بوده خخخخ و الان خدا رو شکر توی مرحله استیبلی قرار دارم و همونطور که خودت هم نوشتی دارم روی ارتباطم با خداوند به شدت کار میکنم چون فهمیدم اینه که اصله البته که روابط دنیوی هم بقول استاد زندگی رو لذت بخش تر میکنه اگر دو فرد هم فرکانس باشن .الان خدا رو شکر توی ی حس رهایی قرار دارم ولی دوست دارم این تجربه رو هم داشته باشم.بازم ازت ممنون شما هم مراقب اون حال دلت توحیدیت باش
نسرین عزیزم کامنتت خوندم
چ با حوصله و دقت نوشتی
توحین خوندن متوجه شدم که از نفر هفتم ب بعد هرکس ب سمت شما جذب شده درگیر جدایی بوده
و بنظرم اومد که شاید ی باوری برات ب وجود اومده که وارد این سیکل معیوب شدی ( نمیدونم چندسالتون، ولی شاید این باور ک سنم رفته بالا و دیکه مجردی تو این سن نیست و فقط کسایی که قبلا ازدواج کردن تو این رده سنی هستن)
شما لایق بهترین همسر هستی
عمه من در اون زمانی که دخترها اکثرا تا زیر ٢۵ سال ازدواج میکردن ، با سن ٣۴ سال با یک پسر ازدواج کرد ( هیچ کس باور نمیکرد این عمه ام ازدواج کنه (چون هم سنش بالا رفته بود، هم ی تیپ و قیافه خیلی معمولی داشت و البته قد بلند و تا خدودی چهارشونه) یا اگرم ازدواج کنه با ی مرد زندار، یا زن مرده و طلاقی ممکنه ازدواج کنه
ولی خداروشکر با ی پسر مودب و محترم
کارمند شرکت نفت ازدواج کرد)
برات ارزوی شادی میکنم
سلام به دوست عزیزم کاشکی اسمتون رو مینوشتین که من بدونم مونث هستین یا مذکر خخخخخ .سپاسگزارم که وقت گذاشتین و کامنت من رو خوندین .بله عزیزم این باور رو داشتم و دارم روش کار میکنم چون خیلی ریشه داره .من 45 سالمه دوست عزیز و برخلاف خیلی از خانم ها که سنشون رو پنهان میکنن هر کسی پرسیده و می پرسه با صداقت جوابش رو میدم چون از این موضوع اصلا حسم بد نمیشه
بازم مرسی که پاسخ دادین
نسرین جان اسمم
صدیقه اس
ولی چون صدی صدام میزنن
من اینجا هم ازش استفاده میکنم
و چندین بار امتحان کردم و نتونستم عکس پروفایل بذارم
دنبال الگو ها باش
کسایی که در سن و سال شما
با کیس های عالی ازدواج کردن
باور لیاقت هم خیلی مهمه
( پاشنه اشیل خودم)
ک خودت لایق ازدواج و رابطه با ی فردی با ویژگی های مد نظرت بدونی
کامنت سید علی عزیز
عالی بود
اینکه در مورد معیارهای طرف مقابلش واضح نوشته بود
و سعی مرد خودش رو همراستا با خواسته هاش کنه
مثلا همسر ورزشکار. دوست داشت
ورزش شروع کرد
یعنی اول از خودمون تغییر شروع کنیم
امیدوارم خبرهای خوب ازت توی این سایت بشنوم
در پناه خدا باشی