پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

660 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    به نام حی قدیر

    سلام و صد درود بر استاد عزیزم و شایسته بانو مهربان

    دقیقا نمیدونم ولی خواب هایی که خیلی قبل تر از اشنایی با استاد میدیدم این بود که از یک ارتفاع بلند به پایین پرت میشدم .

    و خوب شاید خاب های دیگه ای هم بوده باشه ولی دقیق یادم نیست .

    ولی خواب هایی که بیشتر اوقات الان میبینم این هست که اون اوایل آشنایی با این قوانین و سایت استاد این بود که این قدر حس سبکی در خواب داشتم که به راحتی روی آب راه میروم و مثلا یکی از خواب ها یک سطح دریای بی کران ولی آرام و بدون موج و آب زلال بود که من اینقدر حس سبکی میکردم روش راه می رفتم و حتی خیلی وقت ها به سرعت روی آب میدودم از خوشحالی .

    ولی خیلی از وقت های الان که البته کمتر خواب می بینم و کمی قبل تر خواب میدیدم این بود که من اینقدر سبک بودم که پرواز می کردم بر فراز شهرم و البته فقط یک بارشو یادم میاد که بر فراز شهر زادگاهم پرواز میکردم و لی توی همون پرواز کردن ها باید مواظب سیم های برق توی ارتفاع میبودم . ولی توی خواب این قدر احساس شادی و لذت میکردم که دوست داشتم هی پرواز کنم و این کار رو هم میکردم و خیلی هم این صحنه ای که توی خونه مادریم از این پشت بوم و روی اون پشت بوم از توی آسمون فرود میومدم بودم البته میگم پرواز ، یعنی بدون هیچ وصیله ای پرواز میکردم

    و خودم احساس سبکی و آزادی میکردم البته مدتیه این خواب رو ندیدم امیدوارم دوباره امشب این خواب خوش رو ببینم .

    و یکی از خواب های دیگه ای که میبینم توی پنج سال گذشته و شاید 10 بار دیدم خواب پدر مرحوم ام بوده که البته همیشه با شادی و لبخندش میدیم و فقط میدیدم که توی جمع های خانوادمون میاد مثل حالات قبلش ولی یک بارش رفتم توی بغلش و اشک شوق و احساس خوبی داشتم

    یه چند بار هم خواب مار دیدم ولی نه اینکه بترسم توی خواب و فقط دیدم که هستش و یکدفعه اون ماری رو روی درختی تو ی پیاده رو دیدم که به محث این که دیدمش یک نفر با ماشین ایستاد و اون مار رو گرفت و برد که من احساس خطر نکنم .

    و البته و البته چندین بار خواب دیدم که پیش استاد عزیزم هستم حالا دقیقا یادم نمیاد توی چه مکانی هستیم ولی از شدت ذوق توی خواب

    احساس شادی میکردم که حتی یک بار هم خودم رو با شما استاد عزیزم با ایلان ماسک توی پرادایس بودیم .

    اخه خیلی شخصیت ایلان ماسک رو مثل شخصیت خودم میبینم و اون رو یکی از الگوهای خودم قرار دادم .

    استاد دوستون دارم که توی خواب هم ما ها ر و به آرامش میرسونی . در پناه رب خواب های شیرین ببینید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    اکرم به نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و عرض ادب خدمت بهترین استادان دنیا استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیزم

    من هر چقدر از شما تشکر کنم بازم کمه.نمیدونید با من چه کردید .من عاشقتوننممم

    دو دل بودم بنویسم یا نه، همیشه بخاطر ترس از سرزنشی که داشتم خودم رو از انجام دادن کارها منع میکردم.ولی اینبار بر خلاف عادت گذشته اومدم بنویسم .همیشه دوست دارم اینجا بنویسم اینجا برام آرامش بخش و مقدسه حالمو خوبتر می‌کنه .ذهنمو بازتر می‌کنه.منو آگاه‌تر می‌کنه . احساس شجاعت رو در درونم حس میکنم.حس میکنم کار مفیدی انجام دادم.چقد اینجا یاد میگیرم چقد اینجا همه خوبن.چقد همه اینجا مهربونن.چقد بی ریا از آگاهی‌هایی ک دریافت کردن میبخشن.چقد بی دریغ به هم عشق میدن.من این عشق بی دریغ رو تحسین میکنم یکی از صفات خداوند رو اینجا به وضوح میبینم. چقد من خوشبختم که اینجا هستم و خوشبختر که اینجا مینویسم :)

    استاد قشنگم ممنونم برای این فضای معنوی و پربار

    «الگوی تکرار شونده خوابها»

    من از وقتی یادم میاد یه سری خوابهای تکراری میبینم که با کلی ترس و استرس از خواب می پرم و صدای تپش قلبمو می‌شنوم.در اوایل خوابها به این صورت بود که از جایی پرت میشوم تا مدت زیادی این خواب بود بعد تبدیل شد به خواب‌هایی که باید فرار کنم ولی دستها و پاها و زبانم قفل میشه و نه میتوانم حرکت کنم و نه فریاد بزنم بعد از آشنایی با استاد این خوابها رو ندیدم ولی باز تبدیل شده به تنها ماندنم در مکان های مختلف که شلوغ است و همه آنجا را ترک میکنن و من تنها میمانم مثل مدرسه یا آرایشگاه و یا مکان های دیگر …الان که دقت میکنم در زمان بیداری هم این مورد گاهی اتفاق افتاده و همان دلهره و ترس تمام وجودمو پر می‌کنه .

    همیشه دوست داشتم دلیل این خوابهای تکراری را بدانم و تا جایی که دقت کردم بعد از طلاق این احساس تنهایی ترس و آشوب را در درونم میبینم .امیدوارم با کمک خداوند درونم این مسئله هم حل شود.

    خوابهایی هم میبینم از اینکه در جمعی در کنار استاد هستم و استاد سخنرانی میکنن و من غرق در خوشحالی ،این جزء بهترین خوابهایی هست که میبینم چون میدونم مسیرم درسته

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم ازتون تشکر میکنم بابت فایلهایی که می‌زارید و به ما کمک میکنید و مسیر درست رو به ما نشون میدید .از خداوندم براتون بهترینها رو میخوام.امیدوارم غرق در سلامتی و خوشبختی و حال خوب باشید.

    از تمام دوستان عزیزم که در سایت می‌نویسن و به درک بهترم کمک میکنن ممنون و سپاسگزارم امیدوارم در پناه حق سالم سعادتمند ثروتمند و موفق باشید.

    خدایا شکرت

    «من اکرم خالق زندگی ام هستم»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد رضا دشت پیما گفته:
    مدت عضویت: 2191 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته

    من اول فکر کردم اصلا خواب تکرار شونده ندارم ولی دیدم یه خوابی هست که خیلی وقتها تکرار میشه و اونم اینه که همیشه خواب میبینم دارم توی یک اتوبان با سرعت رانندگی میکنم ولی هر کار میکنم نمیتونم ترمز بگیرم و سرعتم هم پایین نمیاد و فقط خدا خدا میکنم به چیزی نخورم و وقتی که یه ماشین یا شخصی میاد جلوم و میخام بزنم بهش و خودم از خواب میپرم و خودم رو بیدار میکنم و میگم خدایا شکرت که خواب بود و اتفاقی نیفتاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مبینا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 2188 روز

    با سلام

    خواب های من قبل از آشنایی با استاد همیشه حول یه محور بود،یه مکان ناشناخته بود و همیشه هم شب اتفاق می افتاد و همیشه هم من در حال بالا رفتن از پله ها بودم ،انگار زندان هارون الرشید بود،هیچ وقت به بالای پله نمیرسیدم،هیچ وقت به مقصد نمیرسیدم

    یا خواب می‌دیدم دیر رسیدم به مدرسه یا دانشگاه و من رو سر کلاس را ندادن

    و یا خواب می‌دیدم نمی‌دونستم شیفت کاریم چیه و سرویسم اومده دنبالم و من هنوز آماده نیستم،یا ساعت ده صبح هست و من تازه یادم اومده شیفت صبح هستم….،

    یا وقتی بچه دار شدم مدام خواب می‌دیدم واسه پسرم یه اتفاقی افتاده که من نمیتونم نجاتش بدم

    یا دارم رانندگی میکنم و به جای نگاه کردن به جاده به پدال ها دارم نگاه میکنم و یه حادثه ای رخ میده…

    انگار همه اینها مربوط به ترس ها و استرس هام بودن

    بعد از آشنایی با استاد اکثرا تو خوبم بارون می باره و من غرق لذت میشم،گاهی خواب خانم شایسته رو میبینم که با هم زیر بارون هستیم…یا اتفاقات خوابم توی خونه قدیمی پدریم هست و یه آفتاب زیبا از پنجره ها داره میتابه داخل

    یه چند بار خواب دیدم با همه همکارام و دوستام و خانوادم رفتیم گردش ،با اتوبوس،بعد یهو من خودم رو تو یه ماشین مدل بالا با راننده میبینم که دارم تنهایی از سفر لذت میبرم و اونها دارن تو اتوبوس تو سروکله هم میزنن

    یا خواب میبینم یه نفر به شدت من رو ناراحت کرده و من میگم : خوب چطور به این موضوع جوری نگاه کنم که احساس بهتری داشته باشم،یا موضوع خوابم در مورد سپاسگزاری هام هست

    چند وقته بعد از قانون سلامتی ،زیاد خواب نمی‌بینم

    چند وقته شاید حدود یه ساله شایدم بیشتر قبل از خوابم به خدا میگم : من می خواهم خوب بخوابم و خواب های هدایت کننده ببینم ،،،خواب نمی بینم ،اما به محض اینکه از خواب بیدار میشم یه آیه قرآن یا که صحبت بسیار هدایت کننده یا یه جمله بسیار مرتبط با درخواست های اون روزهای بهم گفته میشه

    مثلاً دیروز یه خواسته ای داشتم که خیلی واسم مهم بود اما انجام نشد،دبشب به خودم گفتم ولش کن ،من خیلی به این موضوع گیر دادم،به قولی«خودش میرفسته »،،،،شاید یه جورایی حس نا امیدی داشتم…صبح که تو حالت خواب و بیداری داشتم چشم هام رو باز میکردم،بهم گفت «لا تقنطوا من رحمه‌الله ».

    خدای من سپاست رو میگم.من تنها بر تو تکیه میکنم،تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم.استادم از شما با تمام وجودم سپاسگزارم.

    این بنده سرگردان هنوز راه داره،اما راهش هموارتر شده،چرخ زندگیش روون تر شده،اتفاقات زیباتر شده،و اراده اون مصمم تر شده

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3355 روز

    هنوز فایل دانلود نشده و در‌ حال دانلود شدن هست.

    کلمه ی خواب منو به تعجب وا داشت، بسیار زیاد از این همزمانی متعجب هستم، دقیق نمی‌دونم دیروز بود یا پریروز بود که داشتم به یک خواب تکرار شونده که چند سال پیش بارها و بارها برام تکرار شد فکر می‌کردم و از خودم می‌پرسیدم چرا من در یک برهه‌ای از زمان چنین خواب‌هایی میدیدم و امروز این فایل،،، من مطمئنم که جواب سوال دیروزم داخل این فایل هست: الگوی تکرار شونده خواب

    دقیقاً شش هفت سال پیش بود که من در یک برهه ی چندین ماهه خواب می‌دیدم که داره سیل میاد و مردم همه بی‌خبر در مسیر سیل مشغول انجام کارهای خودشان هستند این خواب بارها و بارها و بارها نزدیک به بیست سی بار به شکل های مختلف هر هفته چندین بار در طول چندین ماه برای من تکرار شد یادم هست که فکر می‌کردم دیوانه شدم بار آخر یادم هست که از خداوند خواستم کمکم کند و می‌خواستم حتی به دکتر مراجعه کنم و دست به دامن دکتر روانشناس شوم.

    بعد از این درخواست از خدا، یک ظهر بعد از خوردن غذا نیم خیز نشسته بودم که چشمام روی هم افتاد خواب نبود یعنی خواب عمیق نبود انگار چرت هم نبود فقط توی حالت خلسه وارد شدم یه لحظه یک صحنه دیدم یک زلزله خیلی شدید شروع به اتفاق افتادن، تمام خانه‌ها فرو می‌ریختن مردم جیغ می‌زدند دست و صورت خود را خنچ می‌زدند و همینطور خونین و مالین به هر سو فرار می‌کردند من یک گوشه ایستاده بودم و داشتم به مردم نگاه می‌کردم خیلی خیلی زیاد آرام بودم.

    ناگهان دستی کشید منو به یک مسیر به یک راه، یک دست بزرگ ناگهان خود را وسط یک دشت خیلی بزرگ دیدم خالی از سکنه، هیچکس نبود خودم تنهای تنها بودم با خود می‌گفتم الان قیامت شده پس چرا من اینقدر آرام هستم از دور صدای سور اسرافیل می‌شنیدم از دور صدای زلزله مهیب، برای من یک صدای دور بود دور اما بم و مهیب، بعد یک آن، خود را وسط یک صحنه دیدم صحنه‌ای که همه در برابر خداوند جمع هستند من از یک پل پهن گذر می‌کردم و با شادی داشتم به سمت جایگاه می‌رفتم و خوشحال بودم می‌گفتم امروز در برابر پروردگارم قرار می‌گیرم بسیار زیاد شاد بودم خرسند بودم راضی بودم خوشحال بودم و در خواب هم احساس میکردم که خداوند هم از من راضی هست و دارد به من لبخند میزند نمیدانم چند دقیقه خوابم طول کشید چشم‌هایم را آرام باز کردم نه خواب بود و نه بیداری، خوب صحنه‌ها به یادم مانده چون در تمام طول مدت این سال‌ها مرور کردم خوابم را، بعد از آن من نه دیگر خواب سیل دیدم و نه خواب قیامت، اما در بیداری بارها و بارها اتفاقاتی افتاد که مرا به یاد خواب‌هایم انداخت من در تمام طول مدت این سال‌ها از فضای جامعه ایران به دلیل یک تضاد فاصله گرفتم تضادی که من را هفت سال در خانه نگه داشت بیماری فرزندم و ناتوانی او در راه رفتن باعث شد که همه از من دور شوند از من فاصله بگیرند و من هم از همه فاصله بگیرم و نه رفت و آمدی داشته باشم و نه دیگران با من رفت و آمد داشته باشند هر اتفاقی در تمام طول این سال‌ها افتاد من از آن بی‌خبر بودم از تمام شبکه‌های اجتماعی دور بودم از تمام افکار و حرف ها و هرچه در جامعه اتفاق افتاد من از آن بی‌خبر بودم از شبکه‌های اجتماعی تلویزیون‌ سریال ها مردم جامعه فاصله گرفته بودم، حتی بعد مدتها خیلی اتفاقی تلویزیون روشن میشد آگهی‌های بازرگانی برای من همه جدید بود وقتی اسم یک شخصی رو میبردن از افراد معروف که در حریان فلان اتفاق در ایران بوده یا حرف از بهمان اتفاق میزدن و من اتفاقی میشنیدم کاملا بی خبر بودم و گیج و منگ، اینقدر فاصله که هنوز دقیق نمیدانم علائم این بیماری پندمیک که آمد و رفت دقیقا چه بود اینقدر که مواظب ورودی هایم بودم، انگار در غار اصحاب کهف زندگی کرده باشم.

    یادم هست بعد از این تضاد و بعد از آن خواب های تکرار شونده من با استاد آشنا شدم اوایل که با استاد آشنا شده بودم تلاش می‌کردم تمام چیزهایی که فهمیدم را به گوش همه برسانم چون معلم هم بودم این ویژگی شور و حرارته آموختن به بقیه بیشتر در وجودم پررنگ بود، بارها و بارها استوری می‌کردم شب و روز خواب از من گرفته شده بود و می‌خواستم آن چیزی که صادقانه خودم از آن آگاه شدم به گوش مردم برسانم و آنها را هم آگاه کنم بسیار زیاد در این زمینه ساده عمل کردم اما یک روز فهمیدم که باید سکوت کنم و دیگر بعد از آن از مردم فاصله گرفتم از شغلم استعفا دادم وارد مسیر علاقه ام شدم و در خانه ماندم گوشه نشینی و عزلتی طولانی مانند پنج سال خانه نشینی علی ع مثل بارها و بارها خلوت غار حرا و کوه طور مثل دیر نشینی و معبد نشینی مریم ع، این سال ها همش مشغول خودسازی شدم الان موفقیت‌هایی که برای من شروع شده آن هم در زمانی که اطرافیانم در حال سقوط هستند خواب‌هایم را برای من تعبیر کرد روز به روز فاصله من از نظر مداری و فرکانسی با اطرافیانم دارد بیشتر و بیشتر می‌شود من کنده شدم از نورم جامعه از جامعه‌ای که در آن بودم از مردم اقوام دوستان خانواده و آشیان، کسانی که با آنها بزرگ شده بودم آرامشی که الان در زندگیم دارم مرا به یاد آرامش خواب‌هایم می‌اندازد، تمرکزی که دارم بسبتر متفاوت با هر مسی هست که میبینم میل و اشتیاق و رغبتم برای زندگی کردن و برای حرکن برای همه جای تعجب دارد، آنها نمیدانند انباشه از آشغال های سیاهی هستند که مانند سرب در تمام این سال ها به خاطر تقوای چشم و گوش نداشتن پاهای ذهنشان دچارش شده است.

    تلاطمی که در خواب‌هایم داشتم برای اینکه مردم را از سیل آگاه کنم همان تلاطمی است که چند ماه اول آشنایی‌ام با استاد برای فهماندن قوانین به دیگران داشتم.

    تمام خواب‌های من در بیداری تعبیر شد، اما برای من به نیکی نعبیر شد برای بقیه فقط دعا میکنم.

    خدایا شکرت به خاطر بودنم در این مسیر زیبا، استاد عزیزم زنده و سلامت باشید.

    راستی استاد یک خواب دیگر‌ را هم چند بار دیده ام تقریبا ده دوازده بار، آن هم خواب شماست چند بار در خواب هایم پاسخ سوالاتم را داده اید و سه چهار بار هم خواب دیده ام شما پیشانی من را میبوسید، هر‌وقت این خواب را میبینم تا چند روز وجد و سرور در وجودم هست.

    آخرین بار دو ماه پیش خوابتان را دیدم قبل از خرید دوره ی عزت نفس، مریم جان هم با شما بودن دست مرا گرفتید به یک باغ زیبا بردید وسط باغ یک مار سفید بزرگ خواب بود اول کمی ترسیدم اما بعد مریم جان گفتن نترس این مار اهلی ست باغ آنقدر زیبا بود که مار را فراموش کرده و سرگرم تماشا شدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    سلام عاشقتم استاد عزیزم

    استاد جونم چه خوب سوالی در مورد خواب مطرح کردین چقدر حالم خوب شد در مورد این موضوع خواب که عنوان کردین

    استاد من از دوران کودکی ام تا کنون دو نوع خواب خیلی زیاد میدیدم که خیلی حالم را بد می‌کرد البته خواب اولی خیلی شدتش بیشتر بود و خیلی زیاد هم میدیدم و آنقدر حالم بد میشد و چه در خواب چه در بیداری وقتی به یادش می افتادم حالم بد میشد و رنج میکشیدم

    دسته اول خوابم که میدیدم به این صورت بود که :

    من از دوران کودکی تا همین چند سال پیش خیلیییی این خوابها را می‌دیدم که در عالم خواب همیشه من بین زمین و آسمان معلق بودم به طوری که سراسر خوابم هر چه تلاش میکردم نمیتونستم خودم را به روی زمین برسونم آنقدر در همین عالم خواب زجر میکشیدم که اندازه نداشت متلا اگر حتی در یک اتاق بودم معلق میشدم در فضای اتاق و میچسبیدم به سقف و هر چه تلاش میکردم میخواستم بیام پایین روی زمین قرار بگیرم نمیتونستم و وقتی از خواب بیدار میشدم آنقدر عرق کرده بودم انگار رفته بودم زیر دوش و یا تپش قلب میگرفتم

    استاد سال‌های سال من از این قبیل خوابها میدیدم و اذیت میشدم اینم بگم که من الان 53 سالمه و تا همین دو سه سال اخیر هم این خوابها را میدیدم

    ولی استاد از کودکی ام تا سالها مثل خودتون که در فایل گفتین یه خوابی را آنقدر زیاد می‌دیدید در حد اینکه انگار هر شب بوده

    در مورد این خواب من هم همین طور هست من همیشه این خوابها ی تکراری را زیاد میدیدم و فوق العاده زجر میکشیدم

    دسته دوم خوابم هم این بود که :

    من همیشه و از دوران مدرسه تا همین اخیرا هم این خواب را می‌دیدم که امتحان دارم و درست روز امتحان من متوجه شدم از این درس مثلا ریاضی باید برم سر جلسه امتحان و من هم اصلا نمیدونستم که امتحان دارم و اصلا درس نخوانده ام و باید امتحان بدهم

    و بیشتر اوقات سر جلسه امتحان هم شرکت میکردم و خیلی حالت بدی به من دست می‌داد و به خودم میگفتم حالا من در برگه امتحانم چی بنویسم من که چیزی بلد نیستم من که درسم را نخوندم پس بنابراین چطوری امتحان بدهم

    استاد حتی به ندرت اخیرا هم از این قبیل خوابها میبینم

    استاد من الان میفهمم و یا حداقل برداشت خودم از خوابهایم این هست و نمیدونم چقدر درسته که من به خاطر باورهایم و درونم و بلاتکلیفی همیشگی ام این قبیل خوابها را می‌دیدم

    استاد خیلی این فایل شما را دوست داشتم

    چیزی که از دوران کودکی ام تا کنون در موردش زجر کشیدم و تا کنون اصلا کسی برام مطرحش نکرده بود شما عنوان کردید و باز درسی از تمام درسهای زندگی برایمان بود

    استاد من عاشق شما هستم عاشق مریم شایسته هستم عاشق پروردگارم هستم که این همه لطف به من دارد

    خدایا بینهایت سپاسگزارم

    و استاد عزیزم اینم بگم

    که اخیرا خواب شما را هم میبینم

    خیلی خوشحال میشم

    تا حالا چند بار خواب شما را دیدم

    خدایا شکرت که جنس خوابهام عوض شده خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    باسلام و ادب و احترام

    من خیلی خواب میبینم که زیر پاهام خالی شده و میخام بیفتم بعد یهو بیدار میشم

    خیلی خواب میبینم که یک گاو یا چند تا گاو دارند میان طرفم و من راهی برای فرار ندارم و با وحشت از خواب بیدار میشم

    و قبلا خواب میدیدم ی سربالایی خیلی سخت و بدون دستگیر و دارم بالا میرم ولی خیلی یادم نیست به آخر میرسیدم یا نه ولی یکی دو بارانگار رسیدم

    خیلی خواب گربه و سگ میبینم واز ترس بیدار میشم

    خیلی خواب اموات رو میبینم اصلا کلا باهاشون زندگی میکنم و خیلی جالبه تو خواب گزارش روز رو بهشون میگم البته به بعضی هاشون

    یا خواب میبینم یا جلسه امتحان نشستم یا دارم میرم برای امتحان و دلهره شدیدی دارم

    خیلی خواب میبینم البته قبلا بیشتر دندون هام ریخته گاهی چند تا از دندونام و اصلا خونی هم نمیاد

    خیلی خواب میبینم بچه شیر میدم و شیرم خیلی زیاده و یا کلا بچه کوچیک دارم

    ی دوره که خیلی خواب کربلا رو میدیدم باورتون نمیشه حتی کوچه های اونم میدیدم که دارم میگردم و گاهی خرید میکنم باورتون نمیشه وقتی به لطف خدا مشرف شدم انگار همون کوچه هارو دیدم

    خواب صحنه عاشورا رو میبینم تکرار کمتر دیدم

    قدیما خیلی خواب قیامت رو میدیدم که دونه دونه افراد رو میارن و عذاب میدن اصلا انقد مردم ژولیده پولیده بودن و همه به صف ایستاده بودن منم تو صف انتظار بودم و داشتم از ترس سکته میکردم و یکبار نوبت من شد داشتم میمردم انگار بخشیده شدم یهو از خواب بیدار شدم

    تا حدودی خوابهای ناراحت کننده و ترسناک میبینم وقتی بیدار میشم میگم خدایا شکرت که فقط ی خواب بود

    ببخشید طولانی شد چون من واقعا زیاد خواب میبینم و کمی از اونا همونطور تعبیر میشه بعضی برعکس تعبیر میشه بعضی اصلا خوابهای بی معنی و مفهوم هستند که صبح پا میشم حس میکنم خوابی دیدم واصلا یادم نمیاد و اتفاقی میفته یهو خوابم یادم میاد ولی وقتی خوابم یاد نمیاد وقتی بیدار میشم حسم خوبه میگم خواب خوبی دیدم و یا برعکس این که حسم بده و میگم خواب بدی دیدم

    خلاصه من همش خواب میبینم خیلیاش هم یادم نمیمونه

    استاد جان چند با هم خواب شمارو دیدم و خیلی خوشحال شدم

    دوستون دارم خوابهای خوب ببینید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    ام البنین بیگدلی فر گفته:
    مدت عضویت: 3075 روز

    به نام خداى مهربان و هدایتگر

    سلام به استاد عزیز و خوشتیپم

    – خوابى که خیلى براى من تکرار شد، چندین سال در زمان کودکى خواب میدیدم مردى با تبر دنبالم میکنه و من فرار میکنم و بعد از خواب میپریدم. همیشه به این فکر مى کردم که چرا تو آن سن این خواب رو میدیدم.

    – چند سال قبل خواب دیدم که خواهرم پسرى داره و این خواب رو چند بار دیدم . بعد فهمیدم خواهرم باردار هست و یه پسر گل خدا بهش داد.

    – چندین سال پیش خواب یکى از اقوام رو دیدم بعد از فوتشون ، که تو خواب خیلى شاد و خوشحال بودن و با خانواده شون میخندیدن و دخترشون دور آنها میچرخید.

    – بعد از آشنایى با استاد چند بار خواب دیدم که موقع بالا رفتن از پله هاى اتوبوس ، یا بالا رفتن از کوه بدلیل پیچیدن چادر به دورم هرکارى میکنم نمى تونم برم بالا ، بعد از اینکه بیدار میشدم مى گفتم خدایا چرا این چادر رو بخودم پیچیدم ، بعد اینجور تعبیر کردم که این چادر همون باورهاى محدود کننده و ترمزهاست که اجازه نمیده رشد کنم و مدارهاى بالاتر برم .

    – یکبار هم خواب دیدم سوار یک تل اسکى هستم با چند نفر دیگه که اصلا یادم نمیامد کى بودن و این تل اسکى از بالاى شهرى میگذشت که مردم همه حالشون خوب نبود و انگار تو آن شهر جنگ بود ولى ما مشکلى نداشتیم و به سلامت یه جاى امن پیاده شدیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زهرا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2336 روز

    به نام یکتا هدایتگر هستی و سلام به شما استاد ارزشمندم

    سلامی گرم به خانم مریم شایسته ، الگوی بی نظیر و کامل من

    و سلامی گرم به دوستان نازنین و آگاهم که همواره با خوندن کامنهاشون چنان لذت میبرم و اون فایل برام جا میفته که واقعا از خوندن هر کتاب موفقیتی، بهتر و تاثیرگذار تر هست

    استاد گرانقدرم باید بارها و بارها از شما سپاسگذاری کنم که همواره در حال گسترش و نشر آگاهی هایی هستید که همواره از آغاز خلقت تک سلولی ها وجود داشته و به مرور و با تکامل ما انسانها ، همواره نمود پیدا کردهو ما بهشون ناآگاه بودیم و شما با درک و ذهن پرسشگرتون، اونا رو دریافتید و حالا دارید با کلام دلنشینتون به ما آموزش میدید و امیدوارم و خداوندم میخوام که شنوای آگاهی باشم و بهشون عمل کنم و به مرور خودم رو رشد بدم

    سپاس از شما و این فایل های اخیرتون در رابطه با الگوهای تکرار شونده که به حق، یه سر و گردن از بقیه فایل ها بالاتر هستن چون انگار دارن خیلی عملی تر و موشکافانه تر، پاشنه آشیل هامون رو کند و کاو میکنه و حقیقتا باعث شده خیلی عمیق تر و با درکی متفاوت، دنبال اتفاقات زندگیمون و دلایل رخداد اونها باشیم، بابت همه اینها ازتون سپاسگذارم

    به نظرم اون فایل شیوه مدیریت انتقادها هم خودش ، یه فایل ارزشمند دیگه در تکامل همین الگوهای تکراری هست و شما چه زیبا تحلیلش کردیدو من به شخصه نیاز دارم بیشتر و بیشتر گوشش بدم تا بره توی عمق وجودم و ساده بگیرم، و بی قضاوت رد بشم و خودم رو در برابر انتقادها، ضعیف و شکننده نشون ندم چون به نظر من یه دلیل انتقاد این میتونه باشه که من دارم تغییر میکنم، دارم رشد میکنم و اون طرف انتقادگر، نمیخواد این رشدو تغییر و بهبود رو ببینهو خودش نمیتونه اونطور باشه و میخواد با این حرکت، من رو ناامید و تلاش و تغییرم رو بی ارزش تلقی کنه

    واقعا هر کدوم از دلیل های موجود برای انتقاد، واقعا جای فکر و تغییر باور دارند و باید خودمون رو آماده جهاد اکبر کنیم و شروع کنیم به بهتر باور و عمل کردن

    حالا برسیم به این فایل و سوال این فایل و الگوی تکرار شونده برای این فایل

    من برای خیلی از موارد و رفتارها و برخوردها و اتفاقات، الگوی تکراری دارم و به تعدادی از اونها توی کامنتهای این چند فایل اشاره کردم اما باید بگم که من برای خواب، هیچ الگوی تکراری ندارم، آخه من خیلی خیلی کم خوب میبینم

    من خیلی از افراد رو میبینم که بارها از خواب هاشون صحبت میکنن که بعضی از اونا تکراری هم هستن و من بهشون توجه هم کردم

    مثلا همسرم و زن داداشم با اینکه سالها هست دانشگاهشون تمام شده اما بارها تعریف میکنن که خواب دیدن امتحان دارن و به امتحان نرسیدن یا اینکه بهشون اطلاع دادن که چند تا از درساشون رو پاس نکردن و دوباره باید برن دانشگاه…. و باید بگم همهمسرم و هم زن داداشم هر دوشون در زمان دانشجویی خیلی استرسی بودن و خیلی زمان امتحانشون، دلهره داشتن اما باید بگم من خودم با اینکه همیشه خیلی درس خون بودم و نسبت به امتحانام و نمراتم خیلی حساس بودم اما سر جلسه بسیار آرام بودو گاهی خودم تعجب میکردم که آیا این همه آرامش طبیعیه؟؟؟ و هیچ زمان تا یادم میاد هم خواب امتحان ندیدم

    اما من تجربه این رو دارم که اگر یه تایمی یا دوره ای به یه چیز فکر کنمو ذهنمو درگیر کنه، اون همون دوره، چند بار خوابشو میبینم

    مثلا پارسال قبل از عید پدر همسرم حالشن خیلی بد شد و چند هفته بیمارستان بستری بودن

    من توی اون مدت چندین بار خواب ایشون رو دیدم که اتفاقا سالم و سر حال هم بودن و خیلی البته خودم توی خواب تعجب میکردم که دارم خواب میبینم چون من خیلی کم خواب میبینم و گذشت تا اینکه پدر همسرم فوت کردند و بعد از فوت ایشون خیلی دوست داشتم مجدد توی خواب ببینمشون و انگار دوست داشتم توی خواب بهم بگن که حالشون چطوره اما اصلا خوابشون رو ندیدم

    پس توی این زمینه من اصلا الگوی تکراری ندارم و یه مقدار هم برام عجیبه که خیلیا مدام و هر شب تقریبا خواب میبینن اما من خوشحالم چون احساس میکنم این مدلی که خودم هستم و خواب نمیبینم بسیار آرام ترم و روزم رو درگیر خواب های شب نمیکنم

    و کلا یه چیز دیگه بگم من همیشه اعتقاد داشتم و دارم خوب شب حتی اگه خیلی هم منفی باشه اما شما اگه بهش توجه نکنی و یا خودت خوب تعبیرش کنم، به خوب تبدیل میشه و واقعا نتیجش رو هم دیدم

    با عشق میرم و کامنتهای شما دوستانم رو مطالعه میکنم و منتظر فایل استادم در رابطه با پاسخ به این سوال هستم

    با عشق فایل ها رو میبیبم و گوش میدم

    با عشق به دنبال تغییر ئ بهبود در زندگیم هستم

    با عشق کامنتها رو میخونم و به همه ، همه دوستانم با عشق 5 ستار میدم چون همه ما لایق بهترینها هستیم فقط باید بپذیریم که باید در یسری زمینه ها باید رشد کنیم و بهتر بشیم و حسادت نورزیم و رها باشیم

    زیباترین و شیرین ترین خواب های شب رو برای هممون آرزو دارم

    تا بعد ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    به نام خدا

    ردپای 68

    سلام استاد عزیز دوستای خوبم

    شاید مهمترین ردپای من همین باشه

    روزای گذشته خوب نبود ولی تمام مدت با خدا درد دل میکردم و ازش کمک میخواستم

    چند بار قرآن باز کردم گفتم یه چیزی بگو بدونم چیکار کنم ،جواب مرتبط بهم نمی‌آمد

    شاید من چشمام توان دیدن نداشت

    دیروز دیگه اوج ماجرا بود ،ساعت 11 صبح انقد دنبال نشونه بودم که یه جمله سرچ کردم ،تو اون جمله رندم از بین هزارتا سایت یه کلمه چشمم گرفت

    نویسنده نوشته بود نشونه امروز من پروانه بود

    رفتم تو حیاط با غصه فراوان که خدا اگه واقعا صدام داری ،میخوام پروانه ببینم

    خدا سوسکم کنه اگه دروغ بگم خخخ

    خود خدا شاهد که یه پروانه بسیااار قشنگ آمد سمت درخت انگور

    تاحالا پروانه به اون پر نقشی ندیده بودم تو اون محل

    اکثرا پروانه سفید یا کرمی بودن

    اما این مثل تو فیلما بود

    نمیتونم از حالم بگم ،داشتم مثل اون پروانه بال درمیاوردم

    چه اتفاقی داشت میفتاد؟

    صبح که پاشدم کامنت دوست عزیزم سمانه صوفی تو پاسخ به کامنت هام خوندم

    برام نوشته بود که نشانه اش هم آمد، پروانه!

    این پاسخ به کامنت نگاه کردم ،ساعت 11 دیروز فرستاده شده !

    همون ساعت!!!

    چه خبره چه اتفاقی داشت میفتاد

    حتی سمانه نوشته بود که هدایت شدم این پیام برات بنویسم ،حتی نمیدونم چی میخوام بگم

    بله که نمیدونی ،چون تو زبان خداوند بودی برای من

    متن پیام:

    (هدایت شدم به سمتت که برات بنویسم

    خودمم نمیدونم چی قراره بنویسم، اما بهم گفته میشه…)

    صبح یه چشمی داشتم کامنت هام چک میکردم ،ساعت 4 صبح!

    همونجا اشکم بند نمی‌آمد که دختر داری چیکار میکنی؟با خدا هم کلام شدی ؟دیگه خدا چطور باهات حرف بزنه چطور قلبت آروم کنه؟

    خدا نه تنها صدام شنیده بود ،نه تنها جوابم داده بود،بلکه قلب پر از آشوب که حاصل نجوا بود ،آروم کرد ،سختی هارو شست

    هیچ چیز نمیتونست منو آنقدر خوشحال کنه ،که خدارو تو زندگیم لمس کنم

    دلم آروم آروم شده ،دیگه بیشتر از پیش مطمئنم به بودنش

    یه نوشته رندوم ،یه کلمه رندوم،یه پروانه و یک کامنت با همون نشونه

    همه بهم مگه،بنده من صداتو دارم نگران نباش بابا جوری میچینم که نفهمی چه خبره حتی

    چطور باور کردی که اگه بیای بشینی منتظرم،من تو شکل یه پروانه به دیدنت میام،همونطوری باور کن که فلان کار هم اتفاق میفته

    بعد یک هفته ،از اعماق وجودم میگم اخییییش

    خدا صدامو داره!هوامو داره!مراقبمه

    واقعا زندگی یک هفته من سخت بود،داشتم مثل قبل زندگی میکردم و سخت گذشت

    الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم

    خدایا شکرت واقعا ازت ممنونم

    خدایا دایره لغتم محدود تر از اون که بتونم ازت تشکر کنم و قربون صدقه ات برم

    ممنونم که بهم میگی تو بخوای میشه منم درستش میکنم

    استاد عزیز ممنون بابت زندگی که به من نشون دادید

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      به نام خداوندِ هدایتگرم.

      خدایی که هر لحظه هدایتم میکنه، حتی وقتایی که ازش فاصله دارم به واسطه ی ترس هام…

      قلب یا جای خداست، یا غیرِ خدا.

      انتخابِ تو کدومه سمانه؟

      روی دیوار بالای آینه قدی مون، کلی قابِ هنری آماده کردم و چسبوندم با جملات زیر:

      (اوریگامی پروانه ی جذابمو هم واسه تزئینش چسبوندم پایین هر کدوم)

      الله نور سماوات و الارض

      من به خدا اعتماد دارم

      حسبی الله

      فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون

      یهدی الله لنوره من یشاء

      تسلیم خدا بودن= آرامش مطلق

      والله یرزق من یشاء بغیر حساب

      صدق بالحسنی

      خدایا دوستت دارم

      صد بار اگر توبه شکستی بازآ

      سلام به استادِ عزیزِ دلم، استادی که شاگردیش افتخارمه.

      استادی که قبلا که درست نمیشناختمش، درک نمیکردم صحبتهاشو، مدارم پایین بود، اسمش رو خالی میاوردم، اما الان مدتهاست میگم استاد…

      این همه بهم درس دادن، آگاهی دادن، باعث بهبود کیفیت زندگی و رشدم شدن، اگه به استاد عباس منش نگم استاد، پس به کی بگم؟؟؟

      تو این حجم و وسعت تا حالا یادم نمیاد کسی بهم این همه آگاهی و درس یاد داده باشه تو کل زندگیم.

      سلام به مریم جانِ قشنگم که ذکرِ خیرش بود امروز به واسطه ی اینکه یادم داد رسوب های چای ساز رو با سرکه تمیز کنم، هر بار دعای خیر من میاد سمتت مریم جونم.

      سلام به فاطمه ی نازنینم که هم اسم زیبایی داری، هم صورتِ زیبایی داری و هم باطنِ زیبایی داری.

      سلام به همه ی عزیزانم در سایت.

      استاد میدونی چقدر عاشق و واله و شیدای این جمله تونم:

      گفته میشه…

      خدایا فدات بشم که انقدر دلبرانه هدایت میکنی، میگی، نشونه میفرستی، راهنمایی میکنی…

      رها میکنی مارو از استرس و ترس.

      خودت میشی قوتِ قلب.

      خودت میشی روزی و برکت و نعمت و ثروت.

      خودت میشی ارتباط خوب.

      خودت میشی محبت و مهربونی.

      خودت میشی سلامتی.

      خدایا، فدات بشم، قربونت برم، دورت بگردم سمانه رو ببخش گاهی یادش میره

      احساسِ خوب= اتفاقات خوب

      بعد خودت زهرا نظام الدینی جانِ دلم، رو میفرستی برام کامنت بفرسته و تو کامنتش یادم بندازه.

      چقدر تو خفنی آخه خدا، چقدر ؟؟؟؟؟؟؟

      منو ببخش که گاهی کنترلِ ذهنم کمرنگ میشه، یادم میره تو حواست به همه چیز هست، سلطانِ چیدمان و زمان بندی های شگفت انگیزی و هیچوقت دیر نمیکنی.

      سمانه رو ببخش که مستقیم بهش گفتی درست میشه ولی دقت و توجه کمی کرد به این کلام قوت بخش و امید بخشت.

      بعد کامنتِ فاطمه رو از طریقِ ایمیل باز میکنم، میخونم، چون دوست دارم ببینم چی نوشته، بعد همینطوری که میام پایین میبینم نوشته پروانه…

      نوشته نشانه…

      نوشته سمانه صوفی و پروانه و کامنت…

      خب وقتی میگن شما مستقیم با منِ بنده صحبت میکنی همینه دیگه، چیه پس؟

      از این مستقیم تر مگه داریم؟

      خدایا تو این سایت ماها رو برای هم، دست کردی.

      یه چیدمان منظم که در بهترین زمان میفرستی برامون…

      ما که هیچ…

      هر چی هست خودتی…

      اگه حرف قشنگ یا درستی نوشته یا گفته میشه خودتی

      استاد همیشه میگه، من از خودم چیزی ندارم که بگم، هر چی میگم از خداست، خدا میگه من منتقل میکنم.

      خدایا خیلی سپاس گزارم که استاد توحیدی مون رو روزی و ثروتِ ما قرار دادی تو زندگی.

      خدایا تو فرستادیش.

      هم استاد رو و هم هر کسی که میاد چیزی میگه که میشه امیدِ زندگی، میشه هوای نفس کشیدن، میشه آرامش واسه ادامه دادن…

      سپاس گزارتم خدا جانم.

      خدایا کم ازت معجزه و برکت ندیدم تو زندگیم…

      مخصوصا بعد از آشنایی با سایت و استاد، درکِ کمی بهترِ قوانین، تعدادِ خیرهایی که وارد زندگیم شدن، نامحدود شده، درسته گاهی یادم میره ولی نمیتونم منکر وجود و حضورشون بشم.

      خدایا نورِ زندگیم تو هستی.

      بتاب و بتاب و بتاب تا همیشه.

      امشب داخلِ مجتمع مون، بهشت مون، رفتم پیاده روی…

      لحظاتی که دلم پَر میکشه برای خدا، معمولا لحظاتیه که هدفون تو گوشمه یه آهنگ از خدا یا آیه 35 سوره نور، یا اسماء الحسنی و … کلا هر چی مربوطه به خدا رو دارم میشنوم، بعد جفت دستهامو در راستای شونه هام باز میکنم تا خدا رو بغل کنم…

      نمیدونم من اونو بغل میکنم یا اون منو…

      اما میدونم دلم پَر میکشه براش…

      گاهی هم دست راستم رو میذارم روی قلبم و ضربه ی آرومی میزنم …

      یعنی به خدا کُد میدم حواسم بهت هست

      چاکریم

      مخلصیم

      خیلی خفنی باصفا…

      جالبه داشتم راه میرفتم فکر میکردم به تعبیرِ در آغوش گرفتنِ خدا تو پیاده روی هام…

      بعد یاد استاد افتادم، استاد هم یه تعبیر دیگه دارن، میگن روی دوشِ خدا هستن…

      هر کدوم مون یه مدلی با خدا عشق و صفا میکنیم، همه شون قشنگن.

      خدایا لحظه ای نگاهت رو از من، عزیزانم، دوستانم نگیر…

      سپاس گزارتم که تو زندگیمی.

      جمعه صبح به محضِ اینکه دیدم فایل جدید اومده دانلود کردم و شنیدم…

      یا خدا

      استاد دست گذاشتی روی چیزی که درگیرش بودم…

      همون لحظه کامنت نوشتم

      مفصل

      بی سانسور

      شفاف

      حسابی ات و اشعال های ذهنمو ریختم تو کامنت…

      اما شرایط به گونه ای جلو رفت که اون کامنت ارسال نشد…

      حتما که خیره.

      حتما که نباید ارسال میشد…

      برای سمانه نیاز بود که بنویسه، اما لازم نبود که ارسال شه…

      ورق برگشت…

      شرایطِ من عوض شد.

      حال و روحیه ام عوض شد…

      به قولِ زهرا جانم تو آزمون قرار گرفتیم این روزها…

      هر کدوم مون با توجه به زندگیِ خودمون.

      حالا مسئله اینست:

      ایمان با عمل؟

      یا ایمان بدونِ عمل؟

      خدا بهم گفت سمانه فقط روی چیزهایی که تا الان متوجه شدی کار کن.

      مطلب جدید وارد نکن…

      چیا تا الان متوجه شدم؟

      احساس خوب= اتفاقات خوب

      تحسین

      سپاس گزاری

      توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

      از طرفی بین شروعِ دوره عزت نفس و کشف قانون زندگی گیر کردم…

      درست میشه، گفته میشه، عجله نکن …

      جوابِ درستِ هر سوالی، فقط پیشِ خداست.

      اول که هدایت شدم به نوشتنِ چکاب فرکانسی کامل و جامع در مورد خودم الان…

      موبایلمو گرفتم دستم که بنویسم قبل خواب داخلش، اما هدایت شدم به سایت، خوندنِ کامنتهای فایل آخر و الان هم به کامنتِ فاطمه جانم که میخکوبم کرد…

      و نوشتم…

      هر چیزی که حس کردم باید بنویسم…

      امشب به خودم احسنت میگم…

      که موقع تمرین هام، تحسین کردم خودمو برای کنترل هام…

      و اجازه ندادم به ضعف ها که بالاتر از قوت ها بیان و باعث ندیدنشون بشن…

      آفرین سمانه

      همینه

      تو قراره هر دفعه کمی بهتر بشی نسبت به قبلت.

      قرار نیست یهو شونصد پله بالا بری، قراره پله پله بالا بری…

      سطح توقعت رو معقول نگهدار عزیزم.

      دیدم اومدم سایت حس کردم یه جور دیگه دارم کامنت بچه هارو میخونماااا…

      نگو پس حسم فهمیده بوده ضیافتی پیشِ رو داره…

      خدایا شکرت برای حال و حس خوبم

      برای روزی ها و ثروت متنوعی که هر لحظه میدی بهم…

      سمانه، فاطمه، زهرا و ….

      درست میشه، گفته میشه، لذت ببرین از مسیر…

      یه چیز مهمی تو پیاده روی امشب بهم گفته شد:

      سمانه، همه چیزِ این جهان به تو داده شده که حست رو خوب کنه. مثلِ همین سلامتیت، جسمت، تناسب اندامت. حالا اگه میبینی تا یه زمانی حالت با این سلامتی و تناسب اندام خوب بوده، شگفت انگیز بوده، اما الان نیست بدان و آگاه باش مسئله از اونا نیست، یه چیزی یه باوری یه فکری درونِ تو خراب شده که اینا برات تولیدِ سختی و رنج کردن، بگرد دنبالشون.

      حالا تحلیلِ من روی این آگاهیِ ناب، الهامِ ناب، هدایتِ ناب:

      میتونه عدم طی کردن روند تکاملی باشه، شتاب باشه، میتونه ناسپاسی باشه چون عادت کرده بودی به اون سیستمِ عالی و کم کم یادت رفته داخلِ چه نعمتی هستی و از مسیر و مدار صحیح خارج شدی…

      وای خدایا…

      جوابم باز خودت میگی بهم …

      امشب همسرم یه لحظه یه فایل پلی کرد با موبایلش، صدای آشنای استاد رو که شنیدم گفتم اِ استاد عباس منشه که…

      تو فایل گفتین وقتی عکس خودتونو دیدین باورتون نشده که انقدر افزایش وزن داشتین و انقدر تغییر کردین الان…

      خودتونو نشناختین…

      و اینکه آدم چه راحت عادت میکنه به شرایط جدید و گذشته رو فراموش میکنه.

      اینکه آدم ناسپاسی میکنه از چیزی که به دست آورده…

      چون عادت کرده…

      چون یادش میره…

      سیلی خوردم یه لحظه…

      آخ آخ از دهنم خارج شد…

      زدین به هدف، عینِ همیشه استاد…

      خدایا سمانه رو ببخش که ناسپاسی کرده برای نعمتهای بی شمارش…

      صد بار اگر توبه شکستی بازآ

      مرسی که همیشه آغوشت بازه برای من، برای همه، بدون فرق گذاشتن بینمون، بدون قضاوت، بدون سرزنش…

      استاد عباس منشِ نازنینم، مرسی که ارتباطم با خدا رو نزدیک و نزدیک و نزدیکتر کردین، اینطوری که عاشقشم.

      این کامنتم من ننوشتم، سمانه ننوشت، گفته شد و سعادتِ تایپش با من بود…

      حُسنِ ختام پیام، به کلامِ فاطمه جانم:

      الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم…

      خدایا میدونی که سمانه چقدر عاشقته، سمانه میدونی که خدا چقدر عاشقته.

      امشب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 816 روز

        سلام به سمانه عزیزم با اون عکس زیباش

        کامنت قشنگت خلاصه از زندگیه

        خلاصه ای از بالاو پایین ها و هدایت ها و چالش ها

        کار خدا خیلی درسته

        سمانه واقعا از خدا بابت حضورت در زندگیم سپاسگزارم

        انگار فرشته ای از جانب خدایی که هر وقت اوضاع یکم ناخوشه بیای بگی خدا هست

        مرسی که برامون مینویسی

        در پناه خدا باشی دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: