پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)

660 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 780 روز

    بسم رب العالمین

    استاد عزیزم سلام

    مریم جان شایسته ی شایسته ام سلام

    دوستان خوب همفرکانسی سلام

    استاد عزیز تشکر از آگاهی های نابی که در اختیار ما می گذارید

    خوابی که گاهی اوقات برای من تکرار می شود خواب امتحانی است که برایش آماده نیستم.

    و یا با اینکه دانشگاهم چندین سال است که تمام شده خواب می بینم درسهای پاس نشده ای دارم که باعث شده هنوز مدرک نگیرم و توی خواب دنبال پاس کردن واحدهام ،با استرس هستم

    ویا خواب میبینم که باید جایی برم و وسایلم نیست و من در خواب همش دنبال پیدا کردن وسایلم هستم

    خیلی کم بعضی وقتا خواب میبینم دندانهایم لق شدن و من مواظبم که نیفتن

    و یا دندانی یا تعدادی از دندانهایم افتاده اند.

    من یک دندان شیری داشتم که 3یا4 ساله، افتاده و جاش توی دندانهام خالیه ،یکی ، دوبار خواب دیدم که دندانم داره درمیاد ( البته نا گفته نماند که من باور دارم که دندانم در میاد و گوش به حرف اطرافیانم که میگن محاله تو این سن دندان جدیدی دربیاوری، ندادم و نمیدم و یه روز تو همین سایت میام و خبر میدم که دندان جدیدم داره درمیاد )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    زهرا کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2765 روز

    به نام تنها قدرت جهان رب العالمین

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمامی دوستان

    من بچه که بودم خیلی خواب می دیدم پرواز می کنم بالای کوه ها خانه ها دشت های پر از درخت مثل یک پرنده بالا می زدم و بالا بالا می رفتم بعضی اوقاتم می دیدم دنبالم هستند و من فرار می کنم

    یک مدت خواب می دیدم توی باتلاقم یا اینکه درام میافتم پایین دره و تمام تلاشم می کردم خودم نجات بدهم و نجات پیدا می کردم

    یا خواب سر امتحان هستم هیچی بلد نیستم یا دیر رسیدم با اینکه مدرک دانشگاهی را گرفتم می دیدم می خواهم دیپلم بگیرم یا می خواهم درس بخوانم

    یک مدت هم خواب آدم هایی که از دنیا رفتند می‌دیدم یک بار خواب دیدم پدر بزرگم توی یک باغ بزرگ و یک سیب قرمز دستش می خواهد به من بده به من می که بیا بگیر باید یک پل که همان پل صراط می گفتند رد می شدم می ترسیدم پرت بشم ولی رفتم گرفتم سیب مثل طلا می درخشید

    باز هم خواب می دیدم جایی رفتم مسیر گم کردم هر کار می کنم پیدا نمی کنم یا خواب می دیدم سر کارم می دیدم که کارهام به هم ریخته تلاش می کنم کارهام درست کنم

    خیلی خواب می دیدم از دست آدم ها فرار می کنم یعنی کسی دنبالم می کنه من فرار می کنم .

    خواب می دیدم قیامت شده همه فرار می کنند

    یا خواب می‌دیدم از نردبان یا بلندی بالا می روم همین الان هم بعضی اوقات می بینم

    بعد از اینکه با قوانین آشنا شدم آن اوایل آنقدر فایل گوش می کردم اصلا تا صبح هیچ خوابی نمی دیدم ولی الان بعضی شب ها خواب های آدم ها را می بینم الان فکر می کنم می فهمم تو آن روز ها من تمرکزم از خودم برداشتم یا با خودم خیلی بد رفتار کردم یا آدمی تو ذهن من مهم شده ولی بیشترش . وقتی با خودم بد رفتار میکنم خوابهای بی اساس و آدم های مختلف می بینم یک مدت که کمال گرایی تو اعمال توحیدی تو وجودم اوج گرفته به خاطر کج فهمی خودم از فایل ها آنقدر خودم عزیزم اذیت کردم به خودم آنقدر گیر می دادم یک شب خواب خیلی بدی در مورد خودم دیدم که خودم یک جور وحشتناکی دیدم وحشت کردم خدا را شکر الان بهتر شدم با خودم ولی خیلی کار دارم سپاس فراوان استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1704 روز

    به نام خداوند روزی رسان وهاب

    سلام خدمت استاد عبامنش عزیز و همه دوستان

    من در دوران نوجوانی همچین خواب هایی که دارم دنبالم میکنن یا دارم از بلندی می افتم یا انگار یه چیزی افتاده روم و داره خفم میکنه میدیم خداروشکر خیلی وفته شاید بالای 5-6 ساله همچین خواب هایی نمیبینم

    چیزی که ترغیب کرد منو کامنت بزارم 3 خوابی بود که همه یه موضوع رو داشت بهم میگفت

    من 3 بار خواب دیدم تو 2 ماه اخیر

    یکبار خواب دیدم که خدا داره بهم میگه تا میتونی قران بخون (یادمه یه تایمی فقط دوست داشتم هدایت بشم و مسیر درست رو پیدا کنم)

    دفعه دومی که خواب دیدم متوجه شدم خدا داره بهم میگه به خواسته هات رسیدم فرایند داره. باید طی کنی فرایندش رو (چون تو یه برهه ای خیلی خسته میشدم خیلی به خدا غر میزدم که پس کی میشه کی نتایج میاد و توی خواب این موضوع رو بهم گفت الله و من ممنونشم)

    دفعه سومی که خواب دیدم یه ویدیو از امام خمینی دارم میبینم که تو ویدیوش به مردم میگه: روی باور هاتون کار کنید.

    من وقتی از خواب بیدار شدم به خودم گفتم ببین تمام ادم های موفق این موضوع باور فرکانس و قدرت خلق رو میدونستن که به جایگاه بزرگی رسیدن

    این 3 تا خواب هایی بود که تو اواخر دیدم و خداروشکر میکنم خواب هایی بود که من بهشون نیاز داشتم

    من پاشنه های اشیلم رو تازه پیدا کردم

    یکیشون اینه که من هر کسی هرچی بهم میگه رو باور نمیکنم. دلیلشم به دوران بچگی ام برمیگرده وقتی من بچه بودم بهم گفته بودن که حرف مردم رو باور نکن و این از بچگی تو مغز من فرو رفته و مثل یه سد شده که باید بشکنمش چون دلیل لینکه اینقدر کند دارم پیشرفت میکنم همین باور نکردن (تمام این موضوعات) هست.

    من باید اعتراف کنم باید با خودم رو راست باشم

    این پاشنه اشیل منه که توی مغز من رفته که باور نکن

    حالا میفهمم استاد تو قدم 3 جلسه 2 میگید خودتون رو با بقیه مقایسه نکنید، چون ممکنه یکی از فاصله 5 متری خط پایان مسابقه رو شروع کرده یکی ممکنه از 10 کیلومتر عقب تر

    من اگر این پاشنه اشیل رو بردارم خیلی رشد میکنم

    متاسفانه چیزهای بد و منفی رو سریع باور میکنم حتی اگر دروغ باشه که البته به خودم قول دادم دیگه اگاهانه چیزی رو باور کنم یا نکنم چون من افکارم نیستم و ناظر بر افکارم

    خدایا به تو پناه میارم

    خدراوشکر که در این مسیر هستم اگر نبودم خدا میدونه چطور میتونستم این ذهن رو کنترل کنم

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1779 روز

    سلام به استاد عزیزم

    این روزا بیشتر و تمرکزی تر دارم روی خودم کار میکنم.خواسته ای دارم که انقدر برام مهمه که حتی کارمو تعطیل کردم که یه مدت خلوت کنم با خودم و ببینم با خودم چند چندم‌

    به قول شما کار فیزیکی باید بعد از کار کردن روی ذهنمون بهمون الهام بشه

    دروغ چرا من اینو ازتون بارها شنیدم ولی بازم داشتم سعی میکردم با زور بیشتر زدن زندگیمو وادار به تغییر کنم ولی وقتی دیدم هر شش ماه یه بار انگار یه دوری میزنم و برمیگردم سرجای اولم استاپ کردم.گوش خودمو پیچوندم که بشین ببین چه خبره تو ذهنت؟

    مخصوصا اون سوال استاد شایسته عزیزم توی شیوه حل مسائل که میگن” اگه این روش تا اینجا تو رو به نتیجه ی دلخواهت نرسونده چرا داری به همون شیوه ی تکراری ادامه میدی؟”

    این سوال خیلی برام دردناک بود.‌..خیلی

    چون جوابش کلی از ترس هامو بهم نشون داد

    گفتم ترس

    طبق تجربه ی من خوابهایی که تکرار میشن بزرگترین ترسهامونو بهمون نشون میدن

    مثلا من خودم الآن که شروع کردم تمرکزی روی خودم کار کردم توی یه هفته سه تا کابوس وحشتناک دیدم که از خواب پریدم و خدا رو شکر کردم که واقعی نیست

    اول گفتم آخه چرا الآن که آرامش بیشتری دارم هی پشت هم کابوس میبینم؟

    بعدش نشستم بهشون فکر کردم و وقتی سه تاشونو گذاشتم کنار هم دیدم این خوابا دارن سه تا از بزرگترین و شرک آلود ترین وابستگی های منو بهم نشون میدن.توی هر خوابی یه جوری از دستشون میدادم یا با مرگ یا ازدواج کسی که دوستش دارم و انقدر شوک بزرگی بود که با جیغ و داد از خواب میپریدم و متوجه شدم باید روشون کار کنم.باید این دلبستگی به خانواده رو که ظاهرا قشنگه رو کمترش کنم تا بتونم حرکت کنم و نچسبم به جایی که هستم.

    یه خوابیم دارم که سالهاست تکرار میشه و شما هم بهش اشاره کردین

    خواب میبینم یه امتحانی دارم ولی دیر شده و نمیتونم بهش برسم یا یادم رفته که امتحان دارم و هیچی براش نخوندم و آماده نیستم

    یعنی همیشه امتحانی هست که من براش آمادگی ندارم و به شدت مضطربم

    اینم از ترسهای منه

    من از برنامه های پیش بینی نشده فراریم

    حتما باید واسه هرچیزی از قبل برنامه ریزی کنم

    حتی اگه یه خرید کوچیک دارم قبلا بهش فکر کنم و تصمیم بگیرم که چی و از کجا بخرم

    و جالبه که همیشه دوست دارم تو زندگیم هیجان بیشتری رو تجربه کنم ولی عملا این عادت رفتاریم باعث میشه زندگیم تبدیل بشه به یه روتین از پیش برنامه ریزی شده

    من به خوابای خودم خیلی اعتقاد دارم البته نه هر خوابی.یه سری خوابها هستن که درهم و قسمتهایی از اتفاقات روزمره ن ولی یه سری خوابها انگار سناریو دارن و همه چیز انقدر واضحه که آدم باورش نمیشه خواب بود

    بارها از طریق خواب بهم الهام شده ولی راستش من انقدر از بقیه شنیدم که فقط خوابه و جدی نگیر و این حرفا که سعی کردم بی خیالش بشم ولی یه مدت بعد فهمیدم که هدایت بوده و باید بهش توجه میکردم

    خیلی مشتاقم که نظر استاد عزیزم رو در مورد این خوابها بدونم و بفهمم چطور میتونم ازشون استفاده کنم برای رشد زندگیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2779 روز

    سلام به استاد عزیزم

    اتفاقا من چند وقت قبل داشتم به همین موضوع فکر میکردم چون چند بار بود که خواب استخر میدیدم. خواب میدیم توی استخر شنا هستم و دارم شنا میکنم و لذت میبرم. یا میخوام برم استخر یا دنبال استاد شنای دوران کارشناسیم میگشتم معمولا هم دقیقا همین استخر رو تو خواب میدیدم استخر قهرمانی شهید کشوری. یا میدیدم بعضی وقتا میرم استخر ولی نمیدونم بنا به دلایلی نمیشد شنا کنم. یا بخش رفتن به استخر رو تو خوابم میدیدم ولی همینکه میرسید به شنا کردنم بنا به دلایلی از خواب بیدار میشدم.

    خلاصه یه چیزی تو همین مایه ها.

    من اون زمانی که این خوابها رو میدیدم اصلا استخر نمیرفتم خیلی وقت بود استخر نرفته بودم و اصلا هم به این فکر نکرده بودم که برم استخر.

    ولی جالبه بعد از یک مدت که از این خوابها گذشت من رفتم دانشگاه آزاد شهرمون درخواست تدریس دادم و اتفاقا یکی از واحدهای درسی که بهم دادن شنا بود.

    من شروع کردم به تدریس شنا ولی اصلا تا یه مدت یاد خوابام نیفتادم تازه بعد از یک مدت یادم اومد عه اون خوابای تکراری که در مورد استخر میدیدم بی حکمت نبوده. اون خوابا تعبیر شده بود.

    حالا یه داستان جالب از خودم بگم. من ترم اول کارشناسیم اولین بار پا مو گذاشتم استخر تا قبلش اصلا و ابدا استخر ندیده بودم. ولی انقدر عاشقش شدم و انقدر با عشق تمرین میکردم که جزو بهترینهای کلاس شدم و از بعضی همکلاسیام که شنا رو از بچگی یاد گرفته بودن هم بهتر شدم. یادمه یه بارم رکورد شنای آزاد کلاس رو زدم. و خداوند این فرصت و موهبت رو بهم داده بود که استادام بهترین استادای ایران بودن. تونستم شنا یک شنا دو شنا تخصص و نجات غریق رو با نمره عالی پاس کنم. بعدشم در آزمون مربیگری درجه 3 شنا و نجات غریق و سپس مربیگری ورزش درمانی در آب موفق شدم و مدارکشو گرفتم. حتی الان که خودم یاد مهارتم تو شنا میفتم شگفت زده میشم. یه بار یکی از همکلاسیام که عضو تیم شنا بود و شناش عالی بود بهم گفت سلما تو مثل یک قهرمان شنا میکنی این حرفش هنوزم بعد از 16 سال تو ذهنم مونده و حسم رو خوب میکنه.

    یعنی همیشه وقتی میرفتم استخر همه شنا مو نگاه میکردن و بعضیا بهم میگفتن تو چقدر عالی شنا میکنی چرا نمیری عضو تیم بشی؟ خلاصه استعدادم تو شنا عالی بود

    زمان گذشت و من به رشته فیتنس علاقه مند شدم و همچنین درگیر درسای دانشگاه و حاشیه های دیگه ای شدم که کلا از شنا فاصله گرفتم. فقط گاه گداری میرفتم استخر خیلی کم. یک بارم رفتم تست انتخابی تیم دانشگاه رو دادم ولی چون تمرین نداشتم قبول نشدم و بعد از تمرین بدنم بشدت خالی کرد. دیگه از اون روز شنا نکردم تا اینکه بعد از 6 سال شایدم بیشتر بهم واحد شنای دانشگاه رو دادن. یکمی هم آسیب دیدگی داشتم. بخاطر همین میرفتم استخر ولی بعضی جلسات شنا نمیکردم. دقیقا همون چیزی بود که تو خوابام میدیدم.

    خلاصه اون ترم تموم شد و من تونستم کلاس شنای 50 نفری رو مدیریت کنم و خیلی خوب از عهده اش براومدم. ترم بعد واحد شنا برنداشتم یعنی درواقع واحد شنا رو به خاطر فرکانسهای خودم به من ندادن.

    ولی وقتی اطرافیان و دوستانم متوجه شدن که من برگشتم شهرمون و مربی شنا هستم گفتن که میخوان باهاشون شنا کار کنم.

    استاد جون جالبه تو اون فایل الگوی عالی برای مهمانی دادن که دوستان عزیزتون اومده بودن خونه شما مهمونی، اون صحنه ای که همه میپریدین توی آب انقدر دوست داشتم منم منم اونجا میبودم و بهتون شنا یاد میدادم!

    شاید این خوابها و این اتفاقات داره بهم یک پیامی رو میده اونم اینه که علایق و توانمندی های خودمو به یاد بیارم و دست کم نگیرم. اولین شاگرد خصوصیم رو چند روز پیش خدا فرستاد. شاید قراره شاگردام خیلی

    زیاد بشن. شاید قراره از طریق این مهارتم کسب درآمد کنم! خدایا خودت هدایتم کن.

    سپاسگزارم استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    حامد بهادری گفته:
    مدت عضویت: 1771 روز

    سلام استاد من بچه که بودم همیشه خواب میدیدم جنیان دنبالم هستن و فرارمیکنم ازدستشون و تو فرار چند قدم ک میدوم ی دفعه فلج میشم رو زمین سینه خیز فرار میکردم اینا ادامه دار بودن تا ی سالی ک جوان شده بودم و یکبار خواب دیدم من و پدرم توراه مکه با ی کاروان شتر سوار میرفتیم ب سمت مکه وتو اردن نزدیک اون محل که تو بیابون ی بنا عظیم و قشنگی اونجا اومدن من از کاروان جدا کردن و بردن تو اون ساختمون و تمام اتاق مخفیاش نشونم دادن و بعد بردن چندجای دیگه و یکیشون بزور ب عقدم دراوردن و بگذریم ک بعد اون هرشب باید میرفتم تو جنگاشون شرکت میکردم این داستان هربار با گرفتن دعا برام ی چند ماهی نبود و دوباره ی مدل دیگه باز شروع میشد تا همین چند سال پیش ادامه دار بود از وقتی که یک مقدار رو باورام دارم کار میکنم دیگه خوابام یادم نمیمونه شاید 3 درصد دربهترین حالت ک یادم بمونه اینجوری راحتترم تا بخواد یادم بمونه اذیت نمیشم اینجوری اگه بد ک یادم نمیمونه ب این بدی راظی ترم و حاضر نیستم اصلا اون روزهای تلخ و خوابای تلختر تجربه کنم الان اگه بدترین خوابها رو هم ببینم فقط 3 ثانیه بعد بیدار شدن کلا فراموششون میکنم استاد من خیلی دوست دارم باهات خداروشناختم باهات توحید شناختم باهات زندگی شناختم انقدر اوضاع مالیم خراب شده بود ک از صندوق صدقه خونم پول برمیداشتم پول نون نداشتم اوضاع ذهنی ک نابود چندصدمیلیونم بدهی جاری و راکد و تو ی شهر کوچیک ب نصف شهرم بدهکار بودم نمیتونستم از خونه بزنم بیرون همیشه سیم کارتهای اصلی خاموش بودن فایلهای شما رو رگباری گوش میکردم مقاومت ذهنی زیادی داشتم تو ی فایلی گفته بودین تو نباید ب ناخواستها توجه کنی بدهی فکر کنی بیشتر میشه گفتم مگه میشه فکر نکرد بدهی بعد گفتین بخدا اعتماد کن بگو وظیفه خودت بدی منم خندیدم گفتم دلت خوشها اونم گفت چشم میدم بعد ب انگشت سوم دستم نگاه کردم ک خدا مثلا نشونم میده بعد یک مدت گفتم بیام خودم بزنم ب بی عاری و بگم بابا وظیفت ب من چه خودم زدم ب بی عاری اوایلش فیلمش بازی میکردم بعد ک دیدم ن انگار داره جواب میده کم کم باور کردم مثل گوشی ک میزنی تو شارژ از صفر میرسه ب 100 منم اونجوری بهتر بهتر میشدم تا اینکه یکروز بلند شدم برای مساعل بزرگی ک 9سال زمین گیرم کرده بودن گفتم وظیفه من اقدام وظیفه شما درست کردن رفتم ب چندتا شهرستان ک بدهکارشون بودم و مبالع زیادی بدهی داشتم ک 10برابر شده بودن از فایلهاتون ایه 186 بقره حفظ کرده بودم و با ایمان واقعی ک بهش داشتم جایی نشد ک برم و کارهام خداردیف نکنه بخدا قسم فقط پول کرایه و یکشب اقامت داشتم رفتم بدهیم بدم تو یزد بدهی 10 تومانیم طرف 25 چک برگشت زده بوده بعد 5سال ب بالای 150 رسیده بود رفتم گفتم اوکی میکنی برمیگردم بابام زنگ زد گفت کجا رفتی گفتم یزد گفت برای چی گفتم بدهی گفت مگه پول داری گفتم پول ندارم خدارودارم جورمیکنه ولی نمیدونست ک خودش بهم گفته پاشو راه برو اقدام کن ب خوابیدن ب کسی چیزی نمیدن خیلی میترسیدم ولی رفتم پیش طرف ایه قبلش خوندم و گفتم خدایا دهانم دهان توست هرچی میخوای بفرما اینم بگم طرف مقابلم خیلی سفت و سخت بودا از این احساسی بشوها نبود چون چندسال هر چی التماس کرده بودم اصل بگیر سود ببخش نمیکرد اینکارو گفته بودم زنم با دوتا بچه بهم خیانت کرد و رفت و بچهارو با دست خالی رهاکرد پیشم و رفت بچهام کوچیک بودن و من بی پول اصلا افاقه ای نداشت من برای اولین بار شهامت کرده بودم با پای خودم با اینکه طرف حکم جلبم داشت رفتم دفترش گفت پولهات بزار رومیز 150 تومان گفتم پولی نیاوردم گفت مسخره کردی من گفتم من 10 بهت بدهکار بودم شما از رو 25 اقدام کردی این حلال ؟ خیلی ترش کرده بود ولی زبونش بند بود چند دقیقه بعد گفت همون ده تومان ارزشش الان 100 نه 80 بده گفتم ندارم چکمم دوتا وکیل گرفته بود براش چکم دست وکیلش بود گفت نظرت چیه گفتم خدایا بگو خدا گفت 25 من خواستم ب خدا بگم بابا من ندارم اومدم با التماس تموم کنم پولی ندم باز گفتم اعتماد ب خدا طرف بهش برخورد گفت پول وکیلی ک من بخوام بدم از این رقم الان بیشتر هرچی رقم میگفت خدانمیزاشت گوشهام بشنوه بخدا قسم فقط میدیم داره با دهان بازی ک بلند بلند هوار میکنه و انگار صوتی نداره هی باز و بستش میکنه منم ترسیده بودم و خودم پشت خدا قایم کرده بودم بعد ده دقیقه ادامه دار بودن این لحظات یکباره انگار صدا باز شد گفت با توهستما چقدر میدی اخرش گفت خدا همون ک گفتم بدون التماس و بدون هر گونه حقارتی بعد گفت کارت بکش ولی پول وکیل با خودت هرچی وکیل خواست خودت باید بدی منم صحبت میکنم کمتر بگیره ازت گفتم باشه ولی پولی ندارم الان فردا بیا دادگاه رضایت بده چکم بگیر بیار تموم کنیم گفت باشه اومدم از دفترش بیرون تا محل اقامتم راه تقریبا دوری بود و منم پول اژانس نداشتم تو راه گفتم خدا چرا گفتی 25 من پول نداشتم از دیشب ک دراومدم ی ساندویچ فلافل بخورم از گشنگی و خستگی دارم هلاک میشم گفت ب توچه بسپار ب من گفتم نوکرتم هستم همین حرفا رو بین خودمون ک تموم نکرده بودیم دیدم گوشیم زنگ خورد بابام بود گفت چکار کردی رفتی پیشش گفتم اره گفت نتیجه گفتم رو ی رقمی توافق کردیم باهاش گفت چقدر گفتم حالا بماند شاید فردا کمترش کردم گفته پول وکیلم باخودت گفت اون چقدر گفتم صحبتی نکردم باهاش گفت چرا رفتی با دست خالی اصلا بگه همون پولم بده داشتی مگه؟ نگفتم تو چ میدونی از صحبتهای من و عشقم فقط یادم محکم گفتم من خدارو دارم و قطع کرد شب شده بود پول من ب یک وعده غذا جواب میداد دیگه طاقت نداشتم رفتم ی نون کنسروی خریدم و میخوردم گریه میکردم که چرا پاشدم اومدم فردا خدا اوکی نکنه ک 800کیلومتر دورتر از خونم طرف میندازتم زندان تو این حال بودم ک دیدم وکیل طرف زنگ زد ی خانمی بود گفت اقای فلانی گفته باهات رو این رقم بسته باید 5 هم بزاره روش فقط پول من بده حالم خراب شد باز بخدا قسم ب جون بچهام نفهمیدم چی میگفت و من چی گفتم بهش فقط فهمیدم قطع شده و خوابم گرفته سابقه نداشت اون ساعت خوابم ببره چون تا صبح همیشه بیدار بودم و صبح ها تا ضهر خواب . ساعت 11 نشده بود خوابم برده بود شاید نصف غذامم نخورده بودم بیدارشدم گفت پاشو باید بریم دیدم ساعت 7 صبح تو محل اقامتم صبحونه میدادن از استرس فقط ی چایی خوردم و رفتم ساعت 8 دیدم بابام بازم زنگ زد تو کل زندگیش نشده بود ک تو دوروز چندبار بزنگه بهم گفت ی رقمی جور کردم بابا برات بیشتر نتونستم ببخشید گفتم چقدر بابا گفت 25میلیون انگار خشکم زده بود بی اختیار اشکام سرازیر شد و بند نمیومدن موهای بدنم سیخ شده بودن و کی بود بتونه جلو اشکام بگیره رفتم سر قرار از بس گریه کرده بودم چشمام کاسه خون بود طرف تا من دید خیلی حالش تغییر کرد گفت چی شده راست حسینیش بهش گفتم حالش خراب شد گفت یعنی تو بدون یکریال پول فقط بخاطر اینکه ی ندایی بهت گفته بود اومدی پیش من گفتم اره بخدا قسم وکیلش زنگ زد همون لحظه بهش گفت خانم شیخ نیا از این اقا پولی نگیر چک بده بهش من بهت میدم حق العملت گفت چشم و چکها رو داد و رظایت داد و بعد بهم گفت تو ادم اصل و نسب داری هستی بیا کارت راه بنداز تا ده میلیاردم بهت جنس میدم انگار ک خواسته باشم زود قبول کنم خدا ب دهانم چند دقیقه مهر زد و بعد چند دقیقه گفت من هنوز ب اون درجه نرسیدم ک بخوام مالت امانت بیارم و فکر نکنم مال خودم نیست فقط همین گفتم و گفت احسنت برو هروقت رسیدی ی زنگ کافی این اقا سر ده میلیون 50میلیون چک ظمانتم برگشت زده بود و 25میلیونش اقدام کرده بود و 36میلیونم چکهایی ک پولاش داده بودم بعد برگه شدنشون بهم پس نداده بود خدا کیش و ماتش کرد و این داستان نبود زندگی واقعی ک دارم زندگی میکنم این داستان زندگی من ادامه داره و قشنگتر و غیر باورترم جلوتر ک میریم هست توش اگر دوست داشتین بهم بگین تا بقیش بزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      علی محرمی گفته:
      مدت عضویت: 2997 روز

      سلام حامد جان ممنون از کامنتی که بی ریا و با عشق گذاشتی بسیار لذت بردم از اینکه تونستی تو شرایط بسیار حساس و سخت بتونی خودتو به خدای بزرگ بسپری و توکل واقعی و قلبی داشته باشی و تا آخرش ادامه بدی من واقعا لذت بردم امیدوارم روز به روز زندگی شادتر و متوکلتر و خدا گونه تری رو تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدرم

    سلام به استادیار توانمند و مهربانم

    و سلام خدمت دوستان بانگرش و ارزشمندم

    پیدا کردن الگوهای تکرارشونده_خواب(قسمت سوم)

    چه الگوهای تکرار شونده ای را می توانی در خواب های خود پیدا کنی؟

    من واقعا چند روزه دارم به این سوال فکر میکنم و به جوابی نرسیدم و فقط میتونم بگم تو این سال های اخیر خواب استاد جان رو زیاد دیدم که یکبار دعوا کردن منو و چندبار هم داشتیم درمورد قوانین با هم صحبت میکردیم و خوشحال بودیم. و باید بگم من اصولا خواب زیاد میبینم فکر میکنم تو کل شبم اغلب در حال خواب دیدن هستم اما به محض اینکه صبح از خواب پامیشم، خواب هام یادم میره. واقعا برام این سوال شده چرا خواب هام یادم نمیمونه و سعی کردم احساسم رو از خوابی که دیدم به محض بیدار شدن به یاد بیارم. که فکر میکنم احساس های بد نبودن.

    اما کسی میدونه علت اینکه خواب هامون یادمون نمیمونه چیه؟

    یک چیز دیگه هم یادم اومد اینکه من اغلب اگر چندساعت قبل از خواب فیلمی ببینم یکجوری اون فیلم توی خواب من میاد. که صبح پامیشم میگم این چی بود دیدم مثلا یک شخصیت خاصی در یک فیلم علمی تخیلی رو حالا یکجور دیگه میبینم برای همسرم که با تمام گنگی که یادم بوده تعریف کردم خندیده و گفته با تو دیشب فیلم دیدی…

    این سوال ها با تمام سادگی اش جواب دادن بهش برام مثل حل یک مسئله در خودم شده. و هربار بیشتر متوجه میشم که خودمو از زوایای مختلف کمتر بهش دقت کردم و باید بیشتر خودمو بشناسم. واقعا استاد عزیز و خوش استایل و متعهد من ازتون به شدت سپاسگزارم برای این سلسه فایل هایی که شناخت خودمو به چالش میکشه و با این سوال های هدفمند میتونم بیشتر به خودشناسی هر چه بیشتر نزدیک بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    منصور نصیری گفته:
    مدت عضویت: 2408 روز

    و این حال من هست در حدود شش ساعت بعد از نوشتن کامنتی که دیروز نوشتم و همین پایین ها در دسترسه… و بعد از خواندن یکی از نتایج درخشان یکی از دوستان:

    خیلی خجالت آور شاید باشه اما برای رد پا هم شده میخوام بنویسمش

    همچنین نشون دهنده مصداقیه از کامنت بالا و رفتار دو گانه… که البته فعلا تصمیم گرفتم چیزی که درونم هست رو بروز بدم تا کم کم درستش کنم به جای اینکه سرکوبش کنم و قایمش کنم فقط چون اگه بقیه بفهمن زشت میشه….

    اقرارنامه (بدون سانسور نوشتم و پیشاپیش عذرخواهم برای بعضی واژه ها):

    نتایج یکیو خوندم تو سایت

    و احساس بدبختی همه وجودمو گرفت

    و زدم زیر گریه و مدام یه جمله چرخید تو ذهنم که تو هیچ گهی نمیشی منصور….

    شبیه اینو از بچگی از اطرافیان شنیدم… مخصوصن برادرا

    میگم چرا من هر کاری هم میرم پول درست بهم نمیدن

    چرا پس نمی‌افته برام اون اتفاقی که بگم اخیشششش

    نمیدونم ناشکر شدم انگار

    بهم ریختم

    خسته شدم

    هر چی حس میکنید درسته برام بفرستید و بگید

    هر چیزی که فکر میکنید کمکم می‌کنه

    عمیقن احساس به درد نخور بودن میکنم

    من فقط دارم زر میزنم

    حرفای قشنگ

    نتیجه چرا نمیگیرمممم

    چیه گیر من!!!

    یا چرا نتایجمو مقایسه میکنم.

    نتایجمو نمی‌بینم.

    با فلان کارگردان کار کردم اما یهو میبینم اعه پس چرا خونه ندارم. چرا ماشین ندارم. چرا شیشم گرو نهمه…

    طرف تو یه سال خونه خریده

    واسه مادرش ماشین خریده

    نگرانیش اینه که بیزنس خودشو شروع کنه

    من مث احمقا منتظر نشستم چندرفاز حقوقمو بدن

    کاری که معلوم نیست کی در بیاد و چه نتیجه ای داشته باشه

    یهو میبینم اعه اعه اعه فلان ایده رو چرا عملی نکردم… اگر کرده بودم فلان میشد…

    یه الگویی تومه که انگار فرمون دست اونه…

    انگار زیادی با پرخوری قوی ش کردم

    دوست دارم فرمونم دست خدا باشه

    مسبت به حوزه مالی اینجوری ام

    نمیدونم دقیقا چی کاره ام… میگم گاهی بدجور بهم میریزم

    انگار بهم حمله شده…

    مدام نفس عمیق میکشم

    اما چه کنم که در نهایت باید پذیرا باشم و با خودم مهربون باشم و با عزت نفس رفتار کنم نسبت به این چالشها…

    فاصله کامنتی که نوشتم تا این حال بعدش شش ساعته

    الان که یک روز و نیم گذشته آرومترم و حس میکنم دلیل این حالم ترمزهای محکمیه که دارم. و عملهاییه که مطابق الهاماتم انجام ندادم

    الهی کمکم کن

    بشناسم و ببینم گره ها رو

    کمک کن هشیار بشم نسبت به الگوهای مخربم و دستم رو بگیر که دست به عمل بشم

    در من رحمتی قرار بده که تحسین کنم و کیف کنم از ته دل برای دیگران

    جراتی ببخش که از دست باورهای کودکیم که نگهک داشته رها بشم…

    و باور کنم که بله می شود…

    خیلی خجالت میکشم که این چیزارو مینویسم اما میگم به درک

    هر کی هر فکری میخواد بکنه…

    اینا نجواهامه.. با خودم درگیرم

    با خود کاذبم

    وگرنه دلیل اینکه اینجا مینویسم اینه که دوست دارم اینجا دست کم بتونم خود بودن رو تمرین کنم

    واقعی واقعی بودن رو

    بله من

    منصور نصیری

    در این تاریخ

    همین بودم که نوشتم.

    پیشاپیش شکر برای خبرهای خوب پیش رو

    امید دارم بعدها که این کامنت رو میخونم اشک شوق بریزم و بگم الهی بگردم… اون موقع نمیدونستم … الان فهمیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستانم

    اول از همه استاد جان من از شما خیلیییی سپاسگزارم از زمانی که فایل الگوهای تکرار شونده رو روی سایت گذاشتین خیلیییی بیشتر به خودشناسی رسیدم حتی دیگران رو هم بهتر میشناسم و دلیل رفتاراشون رو متوجه میشم و مهمتر از همه اینها صلحیه که تمام وجودمو گرفته انگار خیلی خوب میتونم خودم و آدمها رو بفهمم و دلیل هر رفتاری رو متوجه بشم و باز مهمتر اینکه راحت متوجه میشم چطور به خودم جهت بدم و چطور با دیگران رفتار کنم خلاصه سرتونو درد نیارم حس میکنم مدارم بالاتر رفته و بهتر تونستم قوانین رو درک کنم و نسبت به قبل بهبود پیدا کردم

    در مورد خواب ها هم باید بگم که چیزی که من بهش رسیدم و دقت کردم اینه که ما افکار و اعتقاداتمون رو خواب میبینیم حتی نگرانی و ترس هامون رو هم خواب میبینم حالا هر دفعه به یک صورتی

    من قبلااا خیلی بیشتر خواب میدیدم

    مثلا :

    افتادن دندون که ریشش این بود که همش اطرافیان میگفتن اگه تو خواب ببینی دندون میفته یکی میمیره و من چون همش ترس ازدست دادن نزدیکامو داشتم توی خواب هرزگاهی میدیدم دندونم میفته و جالب اینجاست که توی بیداری بعد یه مدت واقعا یکی میمرد و وقتی رشد کردم و توی فایل های استاد درک بهتری نسبت به مرگ پیدا کردم و دیگه اذیت نمیشدم دیدن این خواب کاملا از بین رفت البته اعتقاداتم هم تغییر کرده بود دیگه افتادن دندون توی خواب رو دلیل مرگ اطرافیان نمیدونستم چون ذهنیتم عوض شده بود

    خواب مردن پدر و مادر رو هم میدیدم اونم دلیلش ترس از دست دادن بود

    خواب میدیدم از جایی میفتم و همش بلافاصله از خواب میپریدم یعنی با تکون خوردن اعضای بدنم به دلیل خوابی که میدیدم از خواب میپریدم که اون هم متوجه شدم دلیلش ترس و نگرانی و استرس بود

    هرزگاهی خواب میدیدم که توی خواب لخت هستم و کلی خجالت میکشیدم که فکر میکنم دلیلش این بود که همش بهمون از بی حجابی و عذاب بعدش میگفتن

    هرزگاهی خواب خفه شدن خودمو میدیدم که نفسم نمیومد و سریع با اضطراب بیدار میشدم

    بعضی وقتا خواب گذشته رو میدیدم کودکی پسرام ، مجردی خودم …

    بعضی وقتا خواب میدیدم اونایی که مردن، زنده هستن و باهاشون صحبت میکنم

    چیزایی که یادم اومد نوشتم و مطمئنا اگه یادم مونده یعنی این خواب ها چندین بار تکرار شده

    البته اینو هم بگم این خواب ها الان خیلی کم شده یعنی اینقدر کم که هر چی فکر کردم یادم نیومد آخرین بار کی بود

    ولی توی این چند وقت اخیر چندین بار خواب دیدم شما استاد عباس منش رو از نزدیک ملاقات کردم هر دفعه به نوعی یکبار توی سمینار توی ایران یکبار توی پرادایس یکبار در آغوش کشیدمتون و بغلتون کردم و بوسیدمتون که فوق العاده حس بی نظیری بود

    خیلی وقتا خواب های آشفته نمیبینم مثل افتادن از جایی دلیلش هم فکر میکنم اینه که شبها آروم میخوابم راحت راحت

    یعنی دیگه ترس و نگرانی ندارم که بخواد توی خواب با گریه و افتادن و آشفتگی خودشو نشون بده

    خلاصه اینکه استاد جان تا حدودی متوجه شدم که چرا خواب میبینیم و امیدوارم هر لحظه میگذره درک عمیق تری نسبت به هر چیزی پیدا کنم

    به خدای بزرگ میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2089 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    استاد عزیزم واقعا خداروشکر برای وجودتون برای این فایل های که بینهایت ارزشمنده و واقعا تو مسیر رشدمون بهمون کمک می‌کنه سپاس ازتون بابت انفاقی که از علم و اگاهی خودتون میکنید

    در رابطه با الگوهای خواب تکراری باید عنوان کنم که قبلاً خیلی خواب هایی میدیدم که پایین عنوان میکنم ولی از زمانی که از صبح تا شب به احساسم توجه میکنم و قبل خواب تمام اتفاقات و نعمات زندگی را شکرگزاری میکنم و توجهی به شرایط جامعه ندارم خواب های دگرگون کننده نمی‌بینم ولی بعضی اوقات خواب های بی معنی و بی ربطی که سر و ته ندارن که اصلا نفهمیدم که چی شد و کی بود کی نبود را میبینم که وقتی از خواب بیدار میشم احساس کسلی دارم و اونم زمانی که تو طول روز خیلی خستم و یا اینکه قبل خواب اونجوری که شدت احساسی خوبی بهم بده شکرگزاری نمیکنم

    ولی اگه بخوام الگوهای پر تکراری که قبلاً میدیدم و الان مدت پنج شش ماهه حس میکنم ندیدم و شایدم بیشتر که همش برمیگرده بواسطه این سایت قدرتمند و اموزشات و وجود شما استاد و خانم شایسته مهربان

    اولی اینکه خواب مار میدیدم با رنگ های مختلف که یا بهم حمله می‌کنه یا منو احاطه می‌کنه (هیچ موقع هم نفهمیدم دلیلش چی بود ولی هر موقع تعبیر میدیدم یا دشمن بود یا ثروت و حتی یک بار تو خواب یک مار درسته خوردم)

    دومی اینکه از یک پرتگاهی میفتادم

    سومی اینکه یکی دنبالم میکرد و منم فرار میکردم

    چهارمی اینکه خواب میدیدم دزد اومده یا خواب دزدی میدیدم

    پنجمی اینکه خواب افرادی که فوت کردن که البته این کم بود

    البته از زمانی که روی خودسازی کار کردم فهمیدم مهم اینه که احساس من موقع بیداری چیه و اگه احساس بدی دارم باید توجهم بذارم روی نکات مثبت و شکرگزاری و احساسم خوب کنم و اصلا راجع به اون خواب تحقیقی نکنم و الان خواب های که بسیار احساس خوب بهم میده و زیاد میبینم

    خواب سرسبزی و درختان زیبا و باغ های زیبا میبینم

    خواب های که توش دارم لذت میبرم از نعماتی که خدا داده

    خواب استاد میبینم که باهاشون راجع به قانون حرف میزنم و راهکار بهم میدید

    خواب میبینم که از قانون دارم استفاده میکنم و یا اینکه کسی از قانون ازم سوال می‌پرسه

    خواب ایات قران یا بخشی از اموزشات و کتاب های خوندم میبینم

    خداروشکر برای مسیری که هر لحظه اون اگاهی است و خداروشکر که دارم رشد میکنم و روی خودم کار میکنم و میدونم تکاملی که تو مسیرم دارم میرم صد در صد تصاعد داره

    ممنون استاد دوست داشتنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: