پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوستان عزیز و استاد دوست داشتنی و اگاهم
من تو این شرایط اغلب محل رو ترک میکنم و بعد میشینم ی گوشه توی سکوت با کسی حرف نمیزنم دم پره کسی نمیرم تا ترکش ناراحتیم ب کسی نخوره چون اگر اون موقع کسی اون موقع سر ب سرم بزاره یا زیادی سوال کنه واقعا ترسناک میشم و واکنشم قابل کنترل نیست خیلی میرم تو خودم شاید ساعتها و شایدم روزها البته الان خیلی بهتر شدم و خیلی سعی میکنم ک هرچه زودتر تو خودم حلش کنم ..من اینجور موقعها فکر میکنم ک دونفرم یکی اون ک اگاهه و همه چیز رو خوب میدونه و یکی ک تو ی مساله گیر کرده یا چیزی ناراحتش کرده من اول هی میگه فلانه ناراحتی نداره و از لحاظ منطقی با اون یکی منم صحبت میکنه ک مساله اونقدری ک تو فک میکنی بقرنج نیست.و این کش مکش بین این من و اون من اوایل بستگی ب مساله یک هفته ادامه داشت ولی الان منه مساله دار هم داره برای خودش ی سری منطق میاره ک بتونه تو زمان کمتری مساله رو حل کنه .ولی ی خوبی ک این روش من داره اینه ک انقدر سوال جواب منطقی اتفاق میفته ک مساله برای همیشه حل میشه و دیگه من دوباره ب اون موضوع فک نمیکنم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد جان، سلام به مریم خانم شایسته مهربون و دوستداشتنی و سلام به همه دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباس منش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
استاد جان، از شما ممنون و سپاسگزارم که قانون رو به من یادآوری میکنید، استاد جان، واقعا هر فایل شما یکی از یکی بهتره.
استاد جان، من از صحبتهای شما برام مرور شد که من مسئول زندگی خودم هستم، من این مطلب برام مرور شد که خودم هستم که دارم زندگیم رو با فرکانسهایی که ارسال میکنم میسازم.
استاد جان به یاد این جمله از شما افتادم که میگفتید: بچهها، من مدام میخوام بگم نتایج زندگی شما چیزی جدا از باورهاتون نیست، اگر نتیجه بدی میگیری، باورهات ایراد داره، اگر باورهای غالب شما در موضوعی بد و محدودکننده باشه، نتیجه بد خواهد بود. این دو گزینه با هم ارتباط مستقیم دارن. باورها «–» نتایج.
اگر یه موضوعی یک بار توی زندگی ما اتفاق بیوفته، ما هرچقدر کمتر بهش توجه کنیم، به خودمون کمک کردیم. اما زمانیکه یک رفتاری به صورت الگوی تکرار شونده و هر بار به یه شکلی برای ما در میاد، به ما میگه که یه سری باورهای محدودکننده غالب داره توی مغز ما اجرا میشه و تا زمانیکه اون باورها تغییر نکنه شرایط بیرونی تغییر نمیکنه.
استاد جان، چقدر شما فوقالعاده هستید، تحسینتون میکنم و از شما سپاسگزارم که این آگاهیها رو به من میدید.
استاد جان، ندونستن الگوهای تکرارشونده و فکر نکردن به اونها، فقط باعث میشه ما به یه سری مشکلات توی زندگیمون عادت کنیم و فکر کنیم این اتفاقات طبیعی هستن، دیگه نمیشه کاریشون کرد.
من فکر میکنم که زمانیکه به یه چالشی برخورد میکردم، عصبی میشدم، میریختم توی خودم و فقط دوست داشتم قدم بزنم و حالا اگر یک نفر در حق من اشتباهی انجام داده بود، من دوست داشتم خودم رو حق به جانب ببینم و اون فرد رو قضاوت کنم.
میتونم بگم توی قضاوت نکردن بهتر شدم، وقتی یه مطلبی میشنوم، میگم من قضاوت نمیکنم، من صحبتهای دو طرف رو هنوز نشنیدم و اصلا کاری ندارم، ببین استاد توی آرامش در پرتوی آگاهی میگه قضاوت نکن، گوش کن به حرف استاد. اما وقتی با یه چالشی مواجه میشم، عصبی میشم، به هم میریزم، کنترل ذهن برام کار سختی میشه.
استاد جان من وقتی با یه چالشی مواجه میشدم، سعی میکردم از مسئلهام فرار کنم، خیلی هم با قدم زدن ارتباط برقرار میکردم، از اونجایی که بیشتر آدم درونگرایی بودم تا آدم برونگرا، ناراحتیم رو میریختم توی خودم و جزو افرادی بودم که این فکر توی ذهنم بود، اگه میبینی میخندم و شادم، ناراحتیم توی دلمه، از درون ناراحتم، داغونم. الان سعی میکنم علاوه بر اینکه لبخند میزنم و شادم، درونم هم شاد باشه، حال روحیم هم خوب باشه، خودخواه باشم و مراقب احساس و کانون توجه ام باشم.
نکات مثبت فایل:
استاد جان، چقدر تی شرت سفید بهتون میاد، چقدر اندامتون عالی شده، تحسینتون میکنم. استاد جان این همون ساعت فوقالعاده است که ارتفاع از سطح دریا رو حساب میکرد و تا یه ارتفاعی زیر آب جواب میداد و توی آب دما رو هم نشون میداد، عجب ساعت هیولاییه، خدایا شکرت، چقدر عالی فایل هاتون رو ویرایش میکنید، تحسینتون میکنم که از اول تا آخر فایلهاتون فقط آگاهی هست. چقدر خونه تمیز و فوقالعادهای دارید، چقدر عالیه که تقریبا همه وسایل از جنس چوبه، چقدر کلاهتون زیبا و فوقالعاده است. چقدر تحسینتون میکنم بخاطر کیفیت صدا و اون میکروفن بیسیم هیولا، خدایا شکرت.
استاد جان دوستتون دارم. ممنون که هستید، خدایا شکرت که من رو با استاد و خانم شایسته آشنا کردی که با تو آشنا بشم، که یاد بگیرم با خودم آشنا بشم، خدایا شکرت که دارم یاد میگیرم چطور زیبا زندگی کنم. خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
امیدوارم همه دوستان گلم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند، زیبابین و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و وقت بخیر
ضمن تشکر و قدردانی از استادمون آقای عباسمنش و همسرشون خانم شایسته
والا من خیلی فکر کردم از مدت هاست استرسی بابت قضایا زندگی ندارم واگر پیش بیاد معمولا چند آیه قرآن میخوانم و آرام میشوم
اما اگر منظور در مواجهه با ناخواسته های زندگی است
معمولا تماس میگیرم و متاسفانه درموردش صحبت میکنم
یا گریه میکنم
یا دعا کمیل میخوانم و با خدای خودم صحبت میکنم و آرام میشوم
که الان یاد گرفتم نباید در مورد ناخواسته ها صحبت کرد و دارم هی کم وکمترش میکنم و مچ خودم رو میگیرم
به نام خدا سلام
وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟
وقتی موضوع این جلسه رو گوش دادم اول این موضوع به فکرم رسید که شرایط استرس زا برای من چیا هستن ؟
مثلاً توی کارم ،تو اتاق عمل وقتی شرایط بحرانی یا به قول معروف استرس زا میشه ،من خیلی خوب میتونم مدیریت بحران کنم بارها پیش اومده بیمار بدحال داشتیم همزمان یه بیمار بد حال دیگه هم پذیرش دادم همزمان برای یکی از همکاران مشکل پیش اومده همزمان یکی دونفر باهم بحث و لجبازی کردن همزمان یکی از پزشکان عصبانی شده و همه چیز رو به هم ریخته،اما من تونستم با چند تا جمله و یادآوری وظایف به همکارام و ایستادگی خودم و چندتا دستور استراتژیک به همکارا ،مدیریت بحران کنم و بارها به خاطر این موضوع تشویقی گرفتم،البته اون تشویقی ارزشش واسم بسیار کمتر بوده از رضایت درونی که داشتم .
اما وقتی تو روابط عاطفی نزدیکم دچار چالش میشم یا یه مسئله ای پیش میاد خیلی عجول میشم،می خوام سریع همه چیز حل بشه و تموم بشه
میشه گفت کمالگرا هستم.نمی تونم ذهنم رو کنترل کنم ،مثلا با همسرم صحبت می کنم تا زودتر به نتیجه برسیم و تموم شه،احتمالا دنبال مقصر میگردم و چون اکثر مواقع خودم رو مقصر میدونم دلم می خواهد زودتر این دادگاه ذهنی که برای خودم برپا کردم تموم شه
بعضی وقتها عصبی میشم و به شدت دوست دارم محیط رو ترک کنم اما نمیشه و میرم تو حیاط و یه چای می نوشم یا یه موسیقی میزارم یا یه فیلم خوب میبینم
راستش خیلی دوست دارم بیشتر احساساتم رو کنترل کنم،خیلی مواقع استرس خاصی ندارم یا شاید چیزی یادم نمیاد،به خاطر شغل پر استرسی که دارم شاید مدیریت استرس واسم آسونتر شده و البته حتما به خاطر دریافت آگاهی های استاد عزیزم هم هست.مثلا امروز تو شهرمون درگیری و عملیات شده بود و ما آماده باش بودیم،همه خیلی پر استرس اخبار رو پیگیری میکردن ،،،اما من تو همین شرایط رفتم تو اتاق استراحت و خوابیدم:-)
اما اکثرا در مواقعی که تو خونه دچار چالش میشم گریه ام میگیره و این اشک های من ،همسرم رو عصبی میکنه ،بعضی وقتها هم گریه هام باعث میشه بقیه هم احساساتی بشن و یه کاری واسه من انجام بدن که بعداً همه مون پشیمون میشیم:-)
الان خیلی بهترم،هنوزم گریه ام میگیره اما دیگه اجازه نمیدهم اشک هام رو کسی ببینه و بقیه رو هم احساساتی کنم
مثلاً دیشب رفته بودیم مهمونی یه موضوع ساده من رو احساساتی کردو دوباره اشک تو چشمام جمع شد،رفتم تو دستشویی :-) و یه کم با خودم حرف زدم و تو آیینه از خودم و توانمندی هام تعریف کردم و حالم اوکی شد و اومدم و بعدش با حرف زدن با بقیه و عذرخواهی بابت اینکه ترک شون کردم، رفتیم تو فضای گفت و خنده و رقص و دیگه کلا موضوع فراموشم شد.
عاشقتونم استادم بابت آگاهی های زندگی بخش.سپاسگزار کامنت های فوق العاده دوستانم هستم،با دقت و عشق همیشه میشینم پای خواندن کامنت هاتون.
به نام خدا
ردپای 70
هفتادمین سلام خدمت استاد عزیز و دوستای خوبم
نمیدونم آدمای دیگه تو چه سالی از زندگیشون ،خودشون پیدا میکنن،علاقشون اهدافشون دلیل های زندگیشون پیدا میکنن
نمیدونم آدما تو چه سنی حس میکنن خوبه که به دنیا آمدن ،یا اصن چقد خوبه که دنیا آدمی مثل اونارو داره
تو همچین روزایی زندگی میکنم ،شاید سخت تر از روزهای قبل پرکارتر پر جنب و جوش تر
اما حقیقتا سرزنده تر از هر موقعی !دیگه بچه مدرسه ای نیستم که اصلا نمیدونه خب برم مدرسه که چی ،یا اونقدر بزرگ نیستم که کارهام تموم شده باشه و هدفی نداشته باشم و بگم ،بیدار شم که چی؟
حالا که تو این رنج سنی ام ،دلم میخواد لذت کافی و وافی ببرم !خوب پرجنب و جوش باشم و واس خواسته هام تلاش کنم
اگه نرسیدم ،زمین و زمان فوش ندم ،برگردم به درونم که داداش اشتباه زدی؟!
تو زمانی که ،کلی کار میکنی و شب میگی اخیییییش ،خب بقیه اش ؟منو هنوز میتونم
این لذت زندگی هدفمنده
خیلیا اینارو تجربه نمیکنن ،از بین اونایی که تجربه میکنن ،یه سری هستن که ناامید میجنگن
مثل گذشته من!
من تو 5 سال گذشته، تنبل و تن پرور نبودم اما درجا زیاد زدم،الان که مرور میکنم میبینم به خاطر بی ایمانی بود که نتیجه نمیداد
شاید بپرسی چه ربطی داره ؟ربطش اونجاس اگه ندونی و مطمئن نباشی یه خدایی هست که کارات درست میکنه ،دستت میگیره ،آدم مناسب سر راهت میذاره ،همراه سختی آسونی میاره ،تا به چالش بخوری ،دست از تلاش میکشی
اما ایمان همون فن استادی که آخرین لحظه به دادت میرسه
نور چشمات میشه ،قوت دستات میشه ،آگاهی ذهنت میشه
چقدر خوشبختم که رمز فهمیدم
این رمز حتی برای منه تازه کار جواب داد ،چه برسه به روزی که بارها تمرینش کردیم
این ته خوشبختیه
خلاصه کلام فکر میکنم جای خوبی از زندگیم ،شاید روی کاغذ از خیلیا عقب تر ،یا با دودوتا چهارتا ماشین حساب از خیلیا کم ثروت تر
اما جایی از زندگی که میدونی راه درسته ،تو درستی،هدف درسته،قدمات درسته
جایی که میتونی وایسی و یه نفس راحت بکشی
راستش بخوای خودم سختی دعوت کردم، خودم قوی شدن انتخاب کردم ،حالا نمیدونم بعضی وقتا چرا غر میزنم
حالا منم و کلی کار انجام شده و کلی دیگه کار انجام نشده
کلی ترس حل شده و کلی ترس که باید باهاش روبه رو بشم
و این بهای تبدیل شدن به شخصیت مورد نظرمه
خوشحالم که قبل از سیلی جهان تصمیم گرفتم پیش قدم بشم ،به قول استاد وقتی اوضاع خیلی خوبه وقته تغییره
دلم نمیخواد راکد بمونم ،درجا بزنم و دلم به شرایط خوب خوش کنم
وقت اهداف جدیده
ازتون ممنونم استاد عزیز
بنام خالق ثروت افرین
سلام به یاد آوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان خوبم دراین مسیر الهی
خدایا مرابه راه راست به راه کسانی که به انها نعمت داده ای هدایت کن
خدایا اسان کن برمن اسانی هارو
خدایا بهترین افرادتوبه سمت من هدایت کن
خدایا کمکم کن تا بتونم بنده خوبی برات باشم تو برای من همه چیزی همه چیز
خدایا شکرت
ازتمام دوستان عزیزم سپاسگذارم برا کامنت هایی عالی که باعث میشه با مطالعه کردنش مرور بشه زندگی به شیوه قبل از اشنایی با استاد عزیزم
ازشما استاد عزیزم بی نهایت سپاسگذارم
چقدر بودن درکنارشما و تلاش برا بهترشدن درکنارشما لذت بخشه
به جرات میگم
این لذت با هیچ چیزی قابل قیاس نیس
اینکه تو بدترین شرایط احساسی قرارمیگیری و درونت پراز استرسه نگرانیه ولی چون تو مدت طولانی ارامش و راحتی داشتی
دیگه اینقدر این احساس برات عجیبه
اینقدر این تجربه ها برات غیرقابل تحمله
که به محض حس کردنش نا خوداگاه پناه میاری به خداوند
چون دیگه این حس برات قابل تحمل نیس
ناخوداگاه همش تکرارمیشه
خدایا کمکم کن خدایا ارومم کن
خدایا این درست نیس
خدایا درستش کن
خدایا دستاتوبزار رو قلبم و منواروم کن
استاد امروز من احساس استرس و نگرانی زیادی رو تجربه کردم ولی بعداز مدت ها داشتم این حس و دوباره تجربه میکردم منتهی دیگه مثل قبل نبود
اولین کاری که کردم درخواست کمک از معبودم بودو شروع کردم به زبون اوردن این کمک چون با اموزه هایی شما یادگرفتم برااینکه ذهنموکنترل کنم میتونم با قدرت کلامم اونو جهت دهی کنم به سمت یکم بهترو یکم بهترو یکم بهتر وبعد توجه کنم به نکات مثبت
استاد خیلی سخت بود ولی تونستم زمان این حس به کمتراز یک ونیم ساعت برسونمش و کنترلش کنم
با صدا کردن خداوند با صدایی یکم بلند و دوش گرفتن و فایل هایی شما و خواب و خداروشکرتونستم کنترلش کنم
خدایاشکرت
استاد بارهاشده تو شرایطی قرارگرفتم که اون نکات طلایی تو دوره ها بصورت ناخوداگاه تو ذهنم مرور شده
و این برامن خیلی خوبه
باعث میشه بیاد بیارم قانون جهان هستی رو همین فایل هایی که میزارید استادالگوهایی تکرارشونده خود همین فایل ها باعث میشه که من تو شرایطی که تجربه میکنم بیاد بیارمشون کلا ذهنم خیلی درگیراین چنین فایل هاشده
من برااین فایل هنوز کامنتی ثبت نکرده بودم چون خیلی جواب درستی براش پیدا نکرده بودم ولی امروز تو اون شرایط یاد این فایل افتادم و دنبال ی چیزی بودم تا تو این شرایط بهتر خودموبشناسم
ببین استاد همین ی فایل بظاهر رایگان چقدر برامن عالی بود چقدر کمک کننده بود
از خدایی خودم برا داشتنه شما استاد عزیزم بینهایت سپاسگذارم
خدایاشکرت
چقدر خوشحالم که تغییرکردم و هرروز تلاش میکنم از قبلم بهترباشم
خوشحالم که همش بدنبال ترمزهام ترس هام نگرانی هام تردید ها م هستم
ازاینکه میدونم و مطمئنم که میشود بهتروبهتروبهترشد
ازاینکه من لایق بهترین ها هستم
استاد درمورد این فایل ارزشمند و این سوال که وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟
من تو اینجور مواقع بیشتر سکوت میکنم و بیشتر سعی میکنم از اون فضا بیام بیرون و بهش فکر نکنم چون واقعا حس استرس داشتنودوس ندارم
یادمه یکبار تو شرایط استرس خیلی زیادی قرارگرفتم و بعد صحبت های تند ی دفعه گریه ام گرفت
دلیل اون گریه هم این بود که یدفعه استاد بخودم اومدم و تو ذهنم بخودم گفتم نباید برامن اینجوری پیش بیاد نباید بامن اینجوری رفتاربشه من با بقیه فرق میکنم چون خودمولایق اون چالش یا شرایط نمیدونستم بصورت ناخوداگاه گریه کردم و این اولین بار بود توزندگی من که من گریه کردم برا ی همچین حس و تجربه ای
ولی درکل استاد من بیشتر سکوت میکنم تا اروم بشم وبعد تصمیم میگیرم ولی درگذشته تو بعضی موارد پدرومادرمومقصرمیدونستم
ولی الان نه الان کمتر این حس و دارم و وقتی این حسوتجربه میکنم مثل امروز میام اگاهانه زمانشوکمترمیکنم و سعی میکنم کمتر تو این حس بمونم و بیشتر دوش میگیرم پیاده رویی میکنم
پیاده رویی و فایل هایی شما معجزه میکنه معجزه
خدایاشکرت
از وقتی باشما اشناشدم استاد شاید باورتون نشه ولی راضیم از زندگیم
درسته هنوز به خواسته هام نرسیدم هنوز به ثروت و تجربه گذر از ثروت نرسیدم
ولی حالم خوبه چه برسم چه نرسم
خوشحال زندگی کردم و دنبال فرصت برا دوباره زندگی کردن نیستم خیلی حالم خوبه و از مرگ ترسی ندارم
خدایاشکرت
شاد باشید که شاد بودن اصل قانونه
سلام خدمت شما استاد
من خیلی به کمک احتیاج دارم خواهش میکنم که کمکم کنید من ی پسر 15ساله هستم که وضعیت مالی خیلی بدی داریم من قبلا به خدا ایمان داشتم اما من هر وقت که به او نیاز داشتم به من جوابی نمیداد احساس میکنم که هیچکس نیست که به وضعیتم نگاه کند و کمکم کند. پدر من یک آدم بسیار بی حوصله است و چیز های زیادی را در زندگی به باد داده است او الان 18سال است که با مادرم زندگی میکند یکی از کارهای عالی اش وقتی بود که من 2سال سن داشتم پدرم تمام طلاهای مادرم را فروخت و شریکی با یکی از دوستانش مغازه عطر فروشی باز کرده بود و بعد از مدتی از بیحوصلگی پدرم همینجوری کارو ول کرده بود و تمام سرمایه هم پیش دوستش ول کرد و تا امروز سراغ پول نرفته من الان هم یک برادر کوچکتر از خودم دارم الان 11ماهشه و مادرمم کمک بهیاره در بیمارستان و الان 23ساله داره خدمت میکنه من هم چون بخاطر وضعیت مون هیچ کار یا وسیله ای برای سرگرمیم ندارم هم در اتاقمم و انتقدر که گریه کردم و برای مادرم و آینده برادرم اشک ریختم دیگه نمیدونم چیکار کنم خودم به شدت زیاد افسرده ام الان هم پدرم میخواهد تنها پولی که داریم رو خرج سفر به خارج کند او مدتی است که با شما آشنا شده است ولی پدرم کاملا خلاف اونچه که شما می فرمایید عمل میکند فکر میکند با نشستن و گوش دادن مداوم به دوره روانشناسی ثروت و دوازده قدم زندگی تغییر میکند واقعا خیلی از کارهاش ناراحتم الان هم از بی حوصلگی اونطور که شما میگید باید عجله نکنید باز هی میگه نه پولی هست نه ماشینی نه هیچی واقعا من دیگه کلافه شدم حتما اگر راهی برای بهتر دیدن زندگی پیدا نکنم دست به خودکشی میزنم چون دیگر امیدی به زندگی ندارم اونطور هم که پیش میرود احتمال میدهم که تا یک سال کمتر یا بیشتر پدرو مادرم ازهم جدا شوند وضعیت من خیلی بدتر است ولی تا میتونستم تو این متن توضیح دادم ازتون خواهش میکنم که کمکم کنید.
به نام خداوند هدایتگر
سلام بر استاد عزیزم و استاد مریم جان
سلام بر دوستان عالی در سایت توحیدی
خدایا بینهایت سپاسگزارم
استاد زمانی که گفتین فقط هدفتون مشخص بشه و برای اون شور و اشتیاق داشته باشی و من دقیقا همین کار انجام دادم و خودم را رها کردم بهترین ها اتفاق افتاد و باعث شد من یک بیزنسی را شروع کنم که در اون افراد با انرژی بالا فرکانس عالی و صحبتهایی همچون گوشه ای از صحبتهای شما
افرادی که توضیح میدادین میگفتن اینجا اینطور نیست که بخوای یه شبه میلیارد بشی بستگی به تلاش، پشتکار و استمرار داشتن خودت داره
استاد من از نقطه امن خودم خارج شدم و استارت این را زدم
استاد خودم را آزاد کردم با وجود مخالف بودن همسرم و حرفها و زخم های که میزنه
استاد فهمیدم من نیاز دارم جایی را که با افراد ارتباط داشته باشم چون تا به الان هیچ شغلی و هیچ ارتباطی نداشتم و جالب این جاست که خدا یه مکانی را برام مشخص کرد که نزدیک خونه ، افراد عالی و پر انگیزه و تحسین کننده و مکانی امن
یه ترمز که من پیدا کردم ترس از همسرم اون هم به خاطر اتفاقات گذشته البته که واکنش و رفتار خوبی نسبت به این قضیه کار کردن من نداره و حتی بهم گفت آزادیت مبارک ولی اذیت های خودش را نامحسوس داره
سوالی که اینجا پرسیده شد
من زمانی که همسرم مشروب میخوره و حرفهای گذشته و فحاشی ووووووو میکنه و بلند صحبت میکنه و دخترهام مخصوصا بزرگه میشنوه این منم اذیت میکنه قبلاً هر چی میگفت جواب میدادم یا داد میزدم یا خودم را میزدم و خودخوری و سرزنش و همه اینها سراغم میمود که چرا من
ولی در حال حاظر هیچی نمیگم چون میدونم حالش خوب نیست ( حتی بعضی مواقع هم مشروب نخورده اینطور هست ) که با میدونم مربوط به چی ولی زمانی صبرم لبریز میشه که میبینم بلند صحبت میکنه در صورتی که همه خواب هستن و بلند میگم بسته دیگه و کلمات دیگه ولی اصلا مثل قبل نیستم اصلا
ایشون با کار کردن من مخالف بودن و باعث میشد قبلاً بهم بریزم و روزهای بعدش واکنش نشون بدم چون خود خوری میکردم تا اینکه این سری با تمام مخالفتهاش و حتی میخواست منو منصرف کنه و بگه این کار خوب نیست قبول نکردم و ادامه دادم
در صورتی که هنوز اون حرفهاش ادامه داره
خدا یا شکرت که تونستم به مقدار آزادی برسم
چیزی که آرزوش را داشتم چون تو این مدت به راحتی با ماشین یا با بچه ها بیرون میرم کارهای شخصی انجام میدم در صورتی که قبل باید منتظر ایشون میموندم تا بیان و منم ببرن
خدا یا بینهایت سپاسگزارم
زمان رانندگی اگه کسی تو خط سبقت باشه و آرام بره چراغ بوق چراغ بوق و این منو اذیت میکنه
زمانی که بچه ها کارهاشون را به موقع انجام نمیدن و رفتار های دخترهام باهم البته اینو بگم زمانی که تمرکزم را از روی روابط برداشتم بهتر شدم
از رفتارهای خانواده ام آذیت میشم چون میبینم کارهایی میکنند که در شأن شخصیت اونا نیست
و بزرگترین کاری که من انجام میدم در حال حاظر اون هم به مقدار خیلی کم از قبل داد زدن من هست
اینو میدونم که خیلی تغییر کردم و حتی دیروز چون جشن سادات بود و من هم سادات بودم فامیل بهم گفتن که تو چقدر عوض شدی چی کار میکنی به من هم بگو همون کار را بکنم
حالا میخوام از فرکانس عالی که دیروز تو جشن پیش اومد را بگم
در جشن کسی که به من گفت تغییر کردی پیشنهاد دادبریم سفر اون هم خانمها کجا ترکیه داد
منی که تا به حال نرفتم
این فرکانس باعث شد که چقدر بخندیم با بقیه فامیل حرف زدیم که بریم و کجا بریم حتی خانم های مسنی که بودن و چادر هم داشتن گفتن ماهم میام دنیا دیده بهتر از ندیده است و حتی برگه برداشتیم از اونا که موافقت کردن امضا و اثر انگشت گرفتیم و کلی خنده بود تا اینکه رفتیم خانه عمو
یعنی من فقط میگفت ببین یه فرکانس کجا ترکیه
استاد خونه عموم فیلم کسی که ترکیه رفته بود را دیدیم و چقدر اطلاعات بهمون داد پیشنهاد داد تعریف کرد ازشون و حتی به نفر را معرفی کرد که اونجا مقیم هست و خانه کرایه میده به ایرانی ها
وای خدا دیروز عالی ترین روز بود
و حتی از مسجد هاشون تعریف کرد
فقط گفتن اینکه سمانه میای بریم ترکیه منم گفتم میام در صورتی که هیچ پساندازی که برای تور گرفتم و اینا باشه ندارم و حتی یه نفر گفت شوهرت چی اکه مخالفت کرد چی گفتم من میام با دختر بزرگم خیلی تو ذهنم اومد پولش چی ولی به خودم میگفتم وقتی از اول روز تا عصر این فرکانس ادامه داشت و ما حتی فیلمش را ببینم یعنی امکان پذیره
خدا یا شکرت
استاد عزیزم سمانه ای که داشت گندیده میشد و راکد بود را نجات دادی
عمری دوباره دادی
آزادی دادی
در صلح بودن دادی
آگاهی دادی
و بینهایت
مگه میشه عاشق شما نبود
مگه میشه دعا گوی شما نبود
مگه میشه به یاد شما نبود
هستم تا آخر عمر هستم
سمانه سادات محمدیان دوستدار شما
من هر چند وقت یک بار یه استاد که به نظرش من خیلی خفنم رو میبینم و مورد توجه اون استاد واقع میشم و از این موضوع خیلی خوشحالم
هر چند وقت یه بار میفهمم چقدر اگه روی یه کار تمرکز کنم و با علاقه انجامش بدم توش عالی میشم.
خوب من وقتی تو شرایط استرس زا قرار میگیرم…معمولا منطقی برخورد میکنم و سعی میکنم موضوع رو حل کنم و براش راه حل پیدا کنم و کاری که از دستم برمیاد که خسارتی نخوریم رو انجام میدم براش مثال های زیادی دارم…اما این موضوع یه اثتسنا داره و اون در رابطه با تحصیله…زمانی که امتحان دارم یا کاری رو باید تحویل میدادم ولی اماده نیست…اینا خیلی به همم میریزن..موقع امتحانات تا حد ممکن از درس خوندن فرار میکنم و در اخرین لحظات جمعش میکنم…و زمانیم که نمرم عالی نمیشه ناراحت میشم..یه موردم بود که یه نفر منو با یه سری چیزا ترسونده بود…تو اون حالت هم خیلی دپرس بودم و همش میترسیدم و حالم بد بود…همش سعی مبکردم منطقی برخورد کنم ولی نمیشد..و من باز اوکی نبودم.
در بقیه حالات معمولا دنبال پیدا کردن راه حلم و سعی در عبور درست از شرایظ رو دارم و منطقی عمل میکنم و توش خوبم
منک کلا ادمیم که زود گریم میگیره…ولی معمولا در اینطور شرایطی گریه نمیکنم و دنبال راه حلم…در مواقعی که راجع به احساست و موضوعات احساسیم میخوام صحبت کنم گریم میگیره.
فقط در موارد درسی و پروژه و اینجور چیزا دلم میخواد فرار کنم
سلام و درود فراوان به استاد بی نظیرم و مریم جان دوست داشتنی ام و همه دوستان عزیزم
روز و روزگارتون خوش
با تأخیر عید غدیر مبارک
سپاسگزارم از استاد عزیزم که با این مجموعه فایلهای گرانبها باعث میشه ما مزرعه وجودمون رو از همه طرف شخم بزنیم و بررسی کنیم
وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه میشوی معمولاً چه واکنشی نشان میدهی
من اگه بخوام به این سؤال جواب بدم باید درباره دو شخصیت متفاوت بنویسم
یکی منِ سابق قبل از آشنایی با استاد
و دیگری منِ فعلی بعد از آشنایی با استاد و شنیدن آموزه ها و عمل کردن به اونها
در گذشته وقتی که با یه چالش مواجه می شدم مخصوصاً در سالهای ابتدایی ازدواجم وقتی که همسرم یه ایرادی از من می گرفت یا به یه رفتارم اعتراض می کرد و من می خواستم از خودم دفاع کنم و بهش ثابت کنم که اشتباه می کنه اشکهام خودبخود سرازیر میشد و بغض می کردم تا حدی که دیگه نمی تونستم به صحبت ادامه بدم
بعدش یه درجه بهتر شدم و خودمو کنترل می کردم که گریه نکنم در عوض تُن صِدام بالا و بالاتر می رفت با داد زدن می خواستم حرفمو به کرسی بشونم و بعدش تا چند روز با همسرم حرف نمی زدم و ایشون خیلی از این موضوع ناراحت میشد
این الگوی داد زدن از روی عصبانیت رو گاهی وقتها با بچه هام هم داشتم
و اما الان خدا رو شکر وضعیتم خیلی فرق کرده وقتی که با شرایط استرس زا مواجه میشم اولین چیزی که بنظرم میاد اینه که ذهنمو کنترل کنم و سعی کنم بهم نریزم به خودم یادآوری می کنم که
(با هر منطقی به آتیش دست بزنم دستم میسوزه)
این موضوع هر چقدر هم مهم باشه من باید مراقب باشم و اجازه ندم حالم و احساسم بد بشه
در مرحله بعد با خودم فکر می کنم الان بهترین و عاقلانه ترین کاری که می تونم انجام بدم تا از این شرایط عبور کنم چیه؟
خداوند هم هدایتم می کنه و به شیوه مناسبی اون اوضاع رو مدیریت می کنم
هرچند که خدا رو شکر دارم تکاملم رو طی می کنم و شرایط چالشی و استرس زا خیلی کمتر برام پیش میاد
دوست دارم تجربه خودم از آخرین باری که با شرایط استرسی جدی روبرو شدم رو با دوستان عزیزم به اشتراک بزارم
حدود دو ماه پیش روز 21 اردیبهشت بود و من و همسرم که مدتی بود برای دیدن بچه ها رفته بودیم کانادا تصمیم گرفتیم دور و اطراف خونه دوچرخه سواری کنیم صبح بود و نسیم و یاسمن سر کار بودن دوتا دوچرخه هارو برداشتیم و رفتیم محوطه جلوی ساختمون من همونجا یه کم چرخیدم که تست کنم همه چی اوکی باشه و همسرم رفت جلوتر دو دقیقه بعدش من هم رفتم و همین طور که داشتم اطرافو نگاه می کردم تا ببینم کجاست و بقیه مسیرو با هم بریم یهو دیدم چند متر اونطرفتر کنار خیابون نشسته دستشم رو پیشونیش بالای چشمش گرفته دو نفر هم کنارش هستن گفتم خیره انشالله و جلوتر رفتم دیدم صورتش و پیرهنش خونیه روی زمین هم مقدار زیادی خون ریخته
همونطور که از خودم انتظار داشتم اصلاً اظهار ناراحتی و آه و ناله نکردم کوچکترین کلمه منفی به زبون نیاوردم سعی کردم در درجه اول بفهمم اوضاع در چه مرحله ای هست تا بعد بتونم مدیریتش کنم و ببینم بهترین کاری که می تونم براش انجام بدم چیه
خدا رو شکر دیدم همسرم کاملاً هشیاره و خودش ماجرا رو برام توضیح داد که اون دو نفر کمکش کردن و براش دستمال کاغذی آوردن تا صورتشو پاک کنه و آدرس خونه رو پرسیده بودن یکیشون هم به اورژانس زنگ زده بود تا آمبولانس بفرستن و ایشونو به درمانگاه منتقل کنن
من دوان دوان بطرف خونه اومدم تا به نوه ام علیرضا(پسر نسیمه و 23 سالشه) بگم بیاد با هم کمک کنیم دوچرخه ها رو برگردونیم پارکینگ
و از اونجایی که من ساکن کانادا نبودم و با قوانین و شرایط این کشور آشنایی کافی نداشتم فکر کردم بهتره به نسیم اطلاع بدیم تا اگر لازم باشه راهنمایی کنه و همین کارو کردیم بعدش با علیرضا اومدیم پیش همسرم و با همدیگه مشورت کردیم و با توجه به اینکه حال عمومیش نسبتاً خوب بود و راحت می تونست راه بره و خونریزی هم بند اومده بود تصمیم گرفتیم منتظر آمبولانس نمونیم بریم خونه و محل خونریزی رو پانسمان کنیم و در صورت نیاز خودمون به درمانگاه مراجعه کنیم و از هزینه های اضافی جلوگیری کنیم
خدا رو شکر مسئله خاصی هم پیش نیومد و موضوع به خوبی فیصله پیدا کرد
هر وقت یاد این ماجرا می افتم احساس رضایتمندی و خوشنودی می کنم که خودمو نباختم و با توجه به قانون عمل کردم و از این چالش عبور کردم
از خدا می خوام که من و همه دوستانم رو در مسیر خودسازی و موفقیت در همه جنبه های زندگی هدایت و یاری کنه تا در دنیا و آخرت سعادتمند باشیم