پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 24

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید گنجی گفته:
    مدت عضویت: 1806 روز

    به نام خدای مهربان و هدایتگر

    سلام استاد و دوستان عزیزم

    خب استاد عزیز جواب این سوال که

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    قبلا همیشه در شرایط استرس و چالش من ترس شدیدی داشتم . یجورایی دوس داشتم فقط هرچه سریعتر این شرایط تموم بشه چون اصلا تحمل سختی و چالش رو نداشتم و توی این شرایط ها فقط میخواستم یکی بهم کمک کنه حالا خدا یا بنده هاش که البته بیشتر خدارو ظاهری صدا میکردم بیشتر تفکرم این بود فردی کمکم کنه و شرک داشتم خیلی شدید . و وقتی این شرایط را رد میکردم دیگه خیلی عالی اعتبارشو میدادم به اینو اون .

    کلا آدمی عجول بودم و اصلا تحمل چالش سختی رو نداشتم و دقیقا استرس شدید میگرفتم و شروع میکردم به افسردگی گرفتن و افتادن به پای اینو اون که اگه میتونن کمکم کنن . حالا چه خانواده چه دوستان چه افرادی که با قدرت میدیدم . یا در خیلی شرایط استرس زا که اتفاقی میفتاد خیلی بحث میکردم با اینو اون فکر میکردم با بحث کردن و … و انداختن مشکل به گردن اینو اون حتما حل میشه .

    الان نزدیک 3سالی میشه وقتی با آموزش های استاد آشنا شدم و اومدم روی خودم کار کردم و توکل کردم دیگه میتونم بگم بیشتر از 80 درصد بهتر شدم و هرموقع در شرایط سختی قرار میگیرم یا با چالشی مواجه میشم میگم این اتفاق اومده تا من قویتر بشم و این یک پله برای قدم برداشتن من به سمت خواسته هامه . «الخیر فی ما وقع» هر اتفاقی برام بیفته در جهت خیر هست . و با توکل به خدا سعی میکنم حل کنم و اگه شرایط به گونه ای باشه که با ترک کردن آن محیط یا اینکه توجه نکردن و بحث نکردن با کسی سعی میکنم خونسرد باشم .

    کلا خیلی توی این سه سال تغییراتمو بهتر دیدم نسبت به قبل . همین که همیشه توکل میکنم به خدا اینکه همیشه هراتفاق خیر و موفقیت میبینم تونسته در شرایط به ظاهر سخت و چالشی استرسم کمتر بشه .

    اینکه خدا یه رفیق همیشگی هست برام ازش کمک میخوام و اینطوری دلم آروم میگیره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مژگان اکرامی گفته:
    مدت عضویت: 769 روز

    در مواقع استرس زا چیکار میکنم؟

    حادثه ای باشه جیغ میزنم سعی میکنم کمک بخوام یا اگر مادرم در اون مکان باشه مامانم را صدا میزنم برای کمک. اما بااینکه جیغ میزنم سعی میکنم یه کاری کنم مثل گرفتن شماره آمبولانس و…

    در حالت کلی خیلی استرس نمیگیرم بیشتر عصبانی میشم

    در یه سری مسائل خانواده گی و روابطی دنبال مقصر هستم ( ای بابا چه پاشنه اشیلی، میبینم خیلی جاها کسی را مقصر دونستم که فلانی باعث شد من اینجوری باشم) مثلا تو کار یسری چالش هارا حل میکنم یسری جالش هارا میذارم میرم( بعد میگم رفتار اون باعث شد که من برم)

    این توی بقیه روابط هم هست مثلا رابطه با همسرم

    چالش هایی که مختصا به خودم برمیگرده مثلا یادگرفتن چیز جدیدی اکر دیر یاد بگیرم یا نتیجه دلخواهم نباشه و به این نتیجه برسم که مشکل از خودمه( چون به موقع هایی هم هست میگم فلانی خوب یاد نداد( باز همون الگو‌ دنبال مقصر گشتن) ) کلی خودمو سرزنش میکنم گریه میکنم و بعدش دنبال راه حل میگردم

    در مواقعی که عصبانی هم باشم بیشتر گیر میدم به همسرم و سر اون خالی میکنم‍️

    و هنگامی که عصبانی شدید باشم پرخاشگر هم میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    S گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    با سلام بر آقای عباس منش عزیز و سایر دوستان گرامی

    ابتدا دوست دارم جمله ام رو با این متن شروع کنم

    چه خوب است کلید باشیم نه قفل در ذهن خود و دست و پای دیگران

    نوازش باشیم تا سیلی در نگاه دیگران

    با هم بخندیم نه بهم

    راه باشیم نه سد راه خودم و دیگران

    نمک لحظه های هم باشیم نه زخم های دیگران

    ایم جمله من شاید خیلی ازش بشه فهمید گاهی همین جر و بحث های الکی و سوبرداشت های الکی تهش زبان تند و تیز یا نمیدونم سیلی و دعوا فیزیکی یا تمسخر و تحقیر و تخریب هم تهش نمک شدن روی زخم هم که دلیل میشه قفل دست و پای هم و گاهی سد راه هم و نهایت ترک از وجود خودمون یا دیگران شدن = ایجاد تنش و استرس و فضای غم الود

    من خودم برام خیلی پیش امده یعنی میشه عنوان این کرد (شاید برای شما هم اتفاق افتاده؟) گذاشت که گاهی خودم مقصر بودم و شروع کننده یا گاهی هم نه من مقصر نبودم ولی ممکن بوده ادامه دهنده بوده باشم، حکایت داستان شما که غریبه نیستید میفتم؟

    مگه میشه ما چه خواه چه ناخواه در محیط یا موضوعی قرار بگیریم بعد خودمون نخوایم اون موضع یا محیط رو تصمیم به موندن یا ترک موقت یا دایم کنیم؟

    من خیلی مواجه شدم بریم سر اصل داستان یه برهه براش خودمو داغون میکردم که اثبات کنم حق با منه حکایت همون دو نفر مقابل هم یکی 9 را 6 میخواند یکی 6 را 9 تهش هر دو از نگاه خود درست ولی از منطق هم غلط تفسیر و باور داشتن

    رسیدم به جایی که دیدم با این دیدگاه حتی اگر حق با منم باشه دارم 1. اولا خودم رو ذوب و اب میکنم و مهم تر 2. دوما شخصیت هم نشینی و هم کلامی خودمو افول میدم و مهم تر از همه 3. طرد اجتماعی میشم فاصله گیری میکنم

    برای همین اولین قدمی که تصمیم گرفتم موقعی که تو همین فضا ها قرار میگیرم (هیجانی تصمیم نگیرم!) یعنی اگر طرفم هر حرفی یا رفتاری یا عملکردی بر خلاف میل من حتی به سهو یا عمد میکنه در کسری از ثانیه عکس العمل متقابل نشون ندم

    خونسردی خودمو حفظ کنم

    و بعدش برای اون رفتار تو ذهنم جواب های مختلف پیدا کنم و برای اون جواب ها عکس العمل اون فرد رو تجسم سازی کنم ایا ارزش جواب دادن داره بهش بزنم یا نه؟

    با این کار 99 درصد خیلی از اوقات شما یا دیگه پیگیری نمی کنید یا موقتا محیط یا موضع رو ترک و قطعا از خیلی شر و بدی ها دور میمانید

    قدم دوم برمیدارم سعی میکنم برای خودم دیگه اون واقعه رو بازسازی صحنه ای نکنم مجددا باز انتریک بشم برای تلافی یا جواب یا طرح گله و شکایت این کار هم نیازه شما قبولش کنید ارزش دنبال گرفتن کلاف کاموا نداره وقتتون حوصله تون وووو خیلی چیزهای با ارزشتون از دست میره

    و نهایت مجددا زندگی روتین خودتون رو ادامه بدید

    من این سه گام رو بارها انجام دادم و خیلی هم اثر داشته و بعدش اصلا حس ارامش دارید عین یه تیکه چوب روی اب که دنبال وزنه بستن تو ذهن خود نیستید که غرق در اقیانوس فرکانس منفی بشید ته نشین بشید دیگه دیده نشید و نبینید یا شنیده نشید و نشنوید و خیلی چیزها

    چالش ها

    اتفاقات بد و ناخوداگاه

    همیشه بوده و هست

    ولی شما بازیکن صفحه شطرنج خود و حلال معماهای زندگی خود هستید

    هر چقدر درست برای خود وقت بذارید همون حکایت درست روی خودتون (سرمایه گذاری کنید) درست با خودتون (به صلح برسید) قطعا راحت تر با این مشکلات دست پنجه نرم میکنید

    من یه عادت بدم همیشه دنبال مقصر بودم در حالی که مقصر ذهن خودمه که کنترلش ندارم مقصر باورهای خودمه که ویروس گاهی میگیرن کد های مخرب میان تو باورهام منو مجبور به خطا میکنند راه خطا فکر خطا رفتار خطا هر چیزی خطا و زیان اور بعد دنبال مقصر برای توجیه خودم هستم

    پس اگر بتونیم فرهنگ سازی شخصی کنیم قرار نیست در مقابل هر حرف بدی ما هم همون عمل کنیم گاهی سکوت لازمه هر کاری هست یا در مقابل حتی هر حمله فیزیکی لازم نیست ما هم همون اول شاخه و شونه بکشیم قطعا میشه زندگی رو راحت تر گذروند راحت تر ازش لذت برد تا ذلت با رنج

    همیشه میگن تا حرف نزدی همش میگن تو کی هستی… ولی وقتی زدی مشتت برلی بقیه باز هست دیگه دنبال چرا جویی دربارت نیستن

    پس برای رفتارهامون باید وقت بذاریم

    فرار کردن و احساس ضعف نشان دادن بدترین نوع عملکرد یه فرد هست اینکه تا سریع با چالشی رو برو میشه گاهی اونقدر ازش ترس داره می ایستد به گریه و زاری یا مقصر طلبی و ترحم خواهی ولی ادمی قوی هست که ذهن قوی داره دنبال حل مسئله هست تا پاک کردنش

    دنبال جواب منطقی برای اون هست تا طفره روی

    حکایت دانش اموزی که سوالات امتحان براش میذارن ریز ریز جواب هایی میده که تصحیح کننده نتونه بخونه و نمره قبولی الکی بده ولی دریغ از اینکه این دنبال تصحیح کنندش ذره بین داره هر ذره ای نیک یا بد کنی مو رو از قیر حساب میکنه

    نمره الکی به کسی نمیده مگر خودت خودت رو قوی کنی

    من خودم برای چالش هام سوال طرح میکنم برای حل اونا وقت میذارم به اندازه سطح اهمیت و اولویتشون و آخرش از خودم سطح رضایت مندی میگیرم که ایا از نظر خودم ادم قوی بودم یا نه

    همیشه به همه گفتم کربن اگر خوب بهش تحمل فشار بدی میشه الماس سخت ترین و با ارزش ترین اگر نه میشه مغز مداد و ضعیف ترین و شکننده ترین پس این خودمون هستیم انتخاب کنیم کحای زندگی هستیم و چع میخواهیم و دیگرا از ما چه میخواهند

    امیدوارم حرف هام برای دوستانی که مرحمت میکنند وقت گرانبها میذارن و میخونند تازگی داشته باشه

    یه خسته نباشید ویژه به اقای سید عباس منش عزیز و تبریک عید غدیر چون خودمم نیمچه سید هستم

    ممنون از ایشون که وقت میذارن این فایل های قشنگ رو تولید محتوا میکنند در پناه الله قادر و رحمان و رحیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    عاطفه خواجه گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    سلام استاد، من گاهی بابت مسائل خیلی کوچیک که عصبانی میشم داد میزنم، این الگوی منه که داد بزنم ولی کوتاه ، یعنی عصبانیتم ادامه پیدا نمیکنه، اما درباره مسائل بزرگتر که پیش میاد انگار راحت تر خودمو کنترل میکنم، سکوت میکنم، و سعی میکنم ذهنمو درگیر نکنم و آرامشمو حفظ کنم، هی با خودم میگم عاطفه تو اگه فرکانسات مثبت باشه پس اتفاقی که به ضرر تو باشه نمیفته، این اتفاق حتما به نفع تویه، هی با خودم صحبت میکنم تا خودمو آروم میکنم و گاهی هم قدم میزنم که آرامشم حفظ شه، کلا از خودم راضی ام توی این مورد فقط میمونه همون چند مورد اول که گفتم داد میزنم که همونم تصمیم دارم خودمو کنترل کنم که نمیتونم، در واقع بعد از گوش دادن به فایل های اخیر فهمیدم که اون مسائل بخاطر باورهای منه که مرتب تکرار میشن مثل عصبانیت موقع رانندگی، اینکه مرتب راننده هایی جلوی من سبز میشدن که عصبانیم میکردن، و این چند روز روی خودم کار کردم و دیدم که واقعا کمتر شدن، خیلی خیلی ممنونم بابت این فایل هایی که گذاشتین خیلی سوالات خوبی بود، استاد من فهمیدم که واقعا انگار احساس قربانی بودن دارم، باورم نمیشد که این فکرو دارم ولی هرچی به الگوهای تکرار شونده م نگاه کردم و فکر کردم و حتی به خوابهام که فکر میکنم که مثلا خواب جن میدیدم که میترسیدم و میخواست بهم آسیب بزنه یا خواب میدیدم دارم فرار میکنم اینا یعنی من هیچ قدرتی ندارم و قدرت رو به عواملی غیر از خدا و خودم دادم و انگار من یک قربانی ام که دیگران میتونن به من آسیب بزنن، وای استاد چقدر عجیبه این ذهن خیلی خیلی خیلی خوشحال و ممنونم که منو متوجه این باور عمیقم کردین، الان که دارم فک میکنم میبینم من قدم کوتاهه و وقتی کلاس اول بودم دوتا از دخترای کلاس اولی که از نظر هیکل از من بزرگتر بودن از من بخاطر کوچولو بودن و زیباییم خوششون اومده بود و دنبالم میدویدن که بگیرنم و مثلا ابراز علاقه کنن ولی من چون از نظر قد و هیکل از من بزرگتر بودن ازشون میترسیدم ک فرار میکردم و شاید احساس قربانی بودنم از همونجا شروع شده باشه، من فکر میکردم کاری از دستم برنمیاد و اونا میتونن بهم آسیب بزنن و من کسی رو ندارم ازم دفاع کنه و حتی شاید ریشه خواب فرار کردنم هم ار همین جا باشه استاد من هنوزم بخاطر کوتاهی قدم رنج میبرم و با اینکه خواهرم هم قد منه ولی این احساس رو نداره و براش عادیه ولی من توی تمام دوران تحصیلم و نوجونیم از همه میشنیدم که چه کوچولویی ولی از این لفظ بدم نمیومد و انگار خوشم میومد نمیدونم واقعا حس دوست داشتنی بودن بهم میداد ولی از یه تایمی به بعد ازارم میداد و این باور که من کوچیکم خیلی خیلی توی ذهنم قویه و حتی مثلا با یکی از دوستام که هم قد منه وقتی کنار هم هستیم انگار من کوچیک دیده میشم ولی اون کوچیک دیده نمیشه نمیدونم چجوریه، این باورم خیلی عمیقه ولی خب خیلی دارم روی دوست داشتنم کار میکنم ولی نمیدونم چطوری این باورمو خیلی زیاد تغییر بدم، شایدم میدونم…هوف چقدر ذهنم مشوش شد با نوشتن همین کامنت.

    استاد فکر میکنم که ممکنه حتی ریشه احساس قربانی بودنم برگرده به کودکیم و خاطرات دیگه ای که داشتم و مربوط به پسراس، استاد از وقتی کلاس پنجم بودم پسرا دنبالم بودن، من تو دنیای بچگی خودم بودم ولی یه چند تا پسر از مدرسه راهنمایی کنار مدرسمون دنبالم میومدن ک میخواستن بهم شماره بدن و باهام دوست بشن، من خیلی ازشون میترسیدم و حتی یه بار برادرم که اونم راهنمایی بود اونا رو دید و دعواشون کرد ولی بازم روزای بعد پیداشون شد، این الگو در تمام دوران مدرسه م تکرار شد، کلاس اول راهنمایی هم چند تا پسر دنبالم بودن تا به زور باهام دوست بشن و یادم میاد یه بار به سختی از دست یکیشون که میخواست بهم شماره بده فرار کردم و میدویدم، وای شاید ریشه خواب فرار کردنم هم از این خاطراتم هم باشه، اون لحظه ها واقعا احساس بی پناهی میکردم، استاد من تا پیش دانشگاهیم هر سال پسرایی دنبالم بودن، اینکه میگم دنبالم بودن یعنی یک پسر بود که ثابت بود و تمام 9 ماه تحصیلم با موتور یا ماشین از راه مدرسه تا خونه دنبالم میومد، منم سرویس نداشتم و پیاده میومدم و مسیر هم طولانی بود، یه کم بزرگتر شدم از این توجه ها لذت میبردم ولی با هیچکدوم دوست نمیشدم، ولی گاهی واقعا حوصله شون رو نداشتم و نمیخواستم مزاحمم بشن و انگار کاری از دستم برنمیومد و این حس قربانی شرایط بودن انگار خیلی در من نهادینه شده، خدا کمکم کنه بتونم درستش کنم…خدایا شکرت که کشفش کردم خدایا شکرت استاد خیلی ممنونم

    استاد هرچی فکر میکنم بیشتر یه سری چیزا رو میفهمم، ما تو بچگی وضع مالی خوبی نداشتیم و من یه بار یه النگوی نازک داشتم که دادم به مامانم تا بتونه پول بیمه رو بده، انگار من قربانی شرایط بودم و چرا باید تو خانواده ای میبودم که وضع مالی خوبی نداشتن، یا یه بار مامانم تعدادی از اسباب بازیامو داده بود به دختر همسایمون که اسباب بازی نداشت و مم خیلی ناراحت شدم و بازم اونجا قربانی بودم، اوایل دانشگاه که بودم چند ملیون که در زمان خودش نسبتا زیاد بود تو حسابم داشتم و مامانم که قبل از 18 سالگیم قَیِم من بود میتونست از حسابم پول برداشت کنه و یه بار تقریبا نصف پول منو برداشته بود داده بود به داداشم که قرض بالا اورده بود و من چقدر اونروز گریه کردم و اونجا عمیقا احساس قربانی بودن داشتم‍️ هوووف هرچی فکر میکنم ازین خاطرات بازم هست پس این عاطفه قشنگ من حق داره احساس قربانی بودن داشته باشه، حتی الان هم پولی به کسی چند سال پیش قرض داده بودم و پولمو هی میگفت میدم ولی نمیداد و اخیرا نصفشو بهم داد و خب این قدم بزرگی برام بود…استادمن واقعا فکر نمیکردم احساس قربانی بودن داشته باشم ولی الان فهمیدم که دارم و خیلی هم عمیقه و باید درستش کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    مرتضی دارسرایی گفته:
    مدت عضویت: 754 روز

    سلام

    من طی زمانو شرایط مختلف واکنشای متفاوتی از خودم بروز میدم.مثلا قبلا دوسداشتم با طرف درگیر بشم که کتک کاری کنیمو مثلا تخلیه بشم،به مرور زمان واز 2سال پیش که دارم رو خودم کار میکنم این به فهش دادن،بعد به داد زدن بعدم جارو خالی کردن،در واقع ازون محیط دور شدن و در حال حاضر میگم من چیکار کردم که این موضوع وارد زندگیم شده و بیشتر به فکر فرو میرم که چیکار کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    به نام خدا وبایاد خدا.باسلام به همه ی دوستان واستاد بی نظیرم.راجبه سوالتون استاد واقعا من نود درجه تعقیر کردم تواین موضوع ،بااین که هنوز نتونستم محصولاتتونو بخرم ولی با فایل های رایگان خیلی چیزا دسگیرم شد خداروشکر.به لطف خدا و صحبتای تاثیر گذارشما الان وقتی چالشی برام پیش میاد اولین کاری که میکنم سکوت .هیچی نمیگم سعی میکنم اروم باشم تمرکز کمم رونقطه مثبت خودم در اون زمان وبه شکل عجیبی خیلی زود اروم میشم سعی میکنم کوچیکترین چیزی که میتونم پیدا کنم توزندگیم که مثبته براش شکر گذاری میکنم این درحالیه که قبلا اصلا اینجوری نبود نمیدونستم سپاسگذاری چی هست گریه میکرد دادمیزدم سر همه بیشتر ازاون چیزی که فکرشو کنین حالم بد میشد.ممنونم ازشما استاد خیلی زندگیمو تعقیر دادین عاشقتونم.میدونم که کامنتمو میخونین خیلیییی دوستون دارم ودستتونومیبوسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    Afsontorbati گفته:
    مدت عضویت: 2129 روز

    سلام استاد و سلام به همگی

    من نمیدونم کجای داستانم کجای مسیرم اصلا هستم تو مسیر یا نه

    البته فکر میکنم هستم چون خیلی وقته اتفاق بد یا مشکلی که صورت زشت و بد داشته باشه برام اتفاق نیوفتاده یا ادمهای بد سمت من خیلی وقته نمیان

    حالا خواب یه مدت طولانی از بچگی شاید به قول شما ده سال یا بیست سال بود که خوابهای یه شکل میدیدم

    البته این بیست سال تو زمانی بود که زندگیم فاجعه بود

    مثلا

    یا خواب میدیدم دارم تو اب خفه میشم

    یا خوب میدیم یکی داره من و خفه میکنه

    یا خواب میدیدم یکی مرده

    یا خواب میدیدم من مردم

    یا یه مدت طولانی خواب میدیدم به محض اینکه خوابم میبرد پرت میشم.

    یا پرت میشم و روی سنگ لاخهای توی یه ساحلی جایی کشیده میشم با طناب این بدترینش بود

    یا دندان غروچه که داشتم خواب میدیدم انقد دندونام و فشار دادم که همه ی دندونام باهم ریخت تو دستم یعنی انقدر واقعی بود این مدل خواب که من عذاب زیادی سر این خواب میکشیدم

    این خواب و قول یه دندونپزشک به من کلا از زندگیم حذف کرد قول داد هیچوقت این اتفاق رخ نمیده من قول شرف میدم من رو قولش اون روز خیلی حساب کردم و باورش کردم و کلا خوب شدم

    واسه تک تک اون الگوهای تکرار شونده تو خواب هم هر دفعه که مسعله ای تو زندگیم حل میشد یا ادم سمی حذف میشد خوابها ناپدید میشدن

    الان دیگه کاملا خواب راحت دارم حدود سه سال به قبل این طور بودم الان هروقت چالشی اتفاق می افته من فقط فکر میکنم. هیچ عکس العمل خاصی نشون نمیدم

    هیجانی رفتار میکنم گاهی ولی نسبت به قبل الان که فکر میکنم خیلی خوب شدم

    سرزنش کردن های خودم هنوز هست اطرافیانمم اشتباهی میکنن سرزنششون میکنم ولی دارم روش کار میکنم همون لحظه که اشتباهی از سمت خودم یا دیگران رخ میده شروع میکنم با خودم صحبت کردن

    که اروم باش این اتفاق شاید به نفعت باشه نگران نباش ادمهارو ناراحت نکن خودت و ناراحت نکن من و دیگران با اشتباهاتمون داریم رشد میکنیم

    دارم تلاش میکنم صبور باشم. عشق بدم به اطرافم خوب و مهربان صحبت کنم متکبر نباشم اخم نکنم همیشه به ادمهای جدید لبخند بزنم

    قضاوت نکنم .حس بد نگیرم به کسی ،با کسی وارد بحث نشم ،با کسی بحث وجدال نکنم ،سعی نکنم حرفم و ثابت کنم اینهایی که گفتم همه شو باهم داشتم دارم سعی میکنم که کمشون کنم خداوند کمکم کنه

    یا ادمهای بد تو زندگیم بودن ولی با تغیر دادن خودم دیگه هیچوقت ازون جنس ادم ندیدم تو زندگیم البته کم کم این اتفاق افتاد اول یکمی بهتر بعدی یکم بیشتر بهتر و ادمهایی که الان تو زندگیم هستن با اخلاف زیادی بهترند

    یا کارم اول خیلی خسته کننده و بد بود یه سال طول کشید تا بهتر شه سال بعد هم کمی بهتر شد ولی مشکلات خودش و داشت ساله بعد باز با اختلاف کارم راحتر شد

    توی پرداخت اجاره تو پرداخت خریدهای خونه اول خیلی افتضاح بودم پنج سال گذشت من ذره ذره بهتر شدم چون کم روی این موضوع کار میکردم.

    خیلی چیزهای دیگه هم هست الان تمرکز ندارم

    یا همین سایت اول من فکر میکردم وای من چقد درک میکنم چی میگه استاد ولی الان میفهمم که من فقط میشنوم ولی عمل نمیکنم. خیلی از باورهام باشنیدن عوض شده ها خیلی تغییرات داشته زندگیم

    ولی میتونست بهتر باشه

    ولی یه توجیحی تو ذهنم هست که من کل سالهای قبل از اشنایی با استاد رو تو جهنم افکارم زندگی میکردم شاید سی سال یا بیشتر حداقل باید یه تایم زیادی و بزارم نسبت به این سی سال که بتونم همه ی اون افکار رو تغیر بدم البته از سلامتی شروع کردم که بدست اوردم تا حدود زیادی بعد روی ارامشم کار کردم که اونم خیلی موفق بودم روی روابطم کار کردم که عالی شده ولی هنوز یه باگها یه ترمزها یه باورهای چسبیده به ذهنم هنوز مونده تهش که اونارو هم دارم تلاش میکنم درستش کنم

    اعتماد به نفسم هم خیلی بهتر شده چون روابط با ادمهای دیگه نداشتم قبلها ولی از وقتی که مهاجرت کردم کلی ادم دیدم و کلی اعتماد به نفسم زیاد شد. و با دوره ی عزت نفس استاد که دیگه خیلی چزارو من یاد گرفتم و سعی میکنم همش به یاد بیارم که چی گفتن چه سفارشهایی کردن به ما

    تا بعد در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مرتضی دارسرایی گفته:
    مدت عضویت: 754 روز

    سلام

    من طی زمانو شرایط مختلف واکنشای متفاوتی از خودم بروز میدم.مثلا قبلا دوسداشتم با طرف درگیر بشم که کتک کاری کنیمو مثلا تخلیه بشم،به مرور زمان واز 2سال پیش که دارم رو خودم کار میکنم این به فهش دادن،بعد به داد زدن بعدم جارو خالی کردن،در واقع ازون محیط دور شدن و در حال حاضر میگم من چیکار کردم که این موضوع وارد زندگیم شده و بیشتر به فکر فرو میرم که چیکار کردم سوار موتور میشم چون عاشق این وسیلم،و اروم طی طریق میکنم تا بفهمم که این رفتار طرف مقابلم به خاطر کدوم رفتار خودم بوده که باعث این واکنش شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    سلام به همه دوستانم و استاد عباس منش عزیز و عزیز دل هممون مریم جان

    من خیلی قبل تر به شدت توی شرایط استرس زا حالم بد میشد گریه میکردم خشمگین میشدم دنبال مقصر میگشتم و حتی پیش بقیه گله و شکایت میکردم

    خیلی وقته چنین شرایطی رو تقریبا تجربه نکردم

    منتها از زمانی که دارم روی خودم کار میکنم به نسبت که این شرایط کمتر میشد واکنش های من هم تغییر میکرد یه دوره ای با خوردن خودمو کنترل میکردم یه جاهایی با سرزنش خودم بعد از اون با خوابیدن ، دوش گرفتن ، سکوت کردن

    و اخیرا میشینم فکر میکنم راه حل پیدا میکنم و با خودم جوری برخورد میکنم که حسم بهتر بشه تا بتونم راه حل مناسبی رو انتخاب کنم میشینم نعمت هامو میشمرم و شکرگزاری میکنم

    الان که بررسی میکنم میبینم قبلا که آگاه نبودم خیلی واکنشم شدید بود به اطرافیانم

    و بعد که کمی اگاه شدم فقط واکنش به خودم بود مثل همون سرزنش و خوردن زیاد و… و بعد که بهتر درک کردم با خودم مهربون تر شدم و با خواب و دوش و سکوت و بعد که بازم بیشتر درک کردم از خودم سوال میپرسم که چکار کنم بهتر پیش بره و مدیریت بحران میکنم

    وااای استاد ازتون خیلی سپاسگزارم که با این فایل ها و سوالات اینقدر به ما کمک میکنین که به درک بهتری از خودمون و زندگیمون برسیم

    خدایاااا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    راضیه رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1191 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    راجع به سوال این جلسه ، می تونم بگم در شرایط استرس زا ، خیلی ناراحت عصبی میشم نمیخوام با کسی حرف بزنم سر بچه هام داد میزنم . تو اون شرایط خیلی فکر ها از ذهنم میگذره که شاید اکثرشون اشتباه باشه . اما جدیدا سعی میکنم خودم رو کنترل کنم با وجودی که تو دلم اشوبه اما تو اون لحظه همش به یاد خدا باشم و بگم خدایا کمکم کن تو که فرمانروای جهانی خدایا دستمو بگیر همش تو ذهنم سوره حمد رو‌میخونم . و شب که میخوابم فرداش استرس یکم کمتر میشه . اما کاش دل بزرگی داشتیم و واقعا واقعا توکل میکردیم و بار مشکلات رو بدوش خدا میزاشتیم و این کار خیلی تمرین میخواد ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: