پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 28

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1084 روز

    سلام به دوستان خوبم

    الگوهای تکرار شوندم بیشتر در ارتباط با دوستامه من آدم برون‌گرام و بیشتر دوستام انسان های درون‌گرا یا کسایی که خیلی بی‌احساسن و زیاد اهل ارتباط نیستن

    2 پدرم به شدت اهل سیاست و اخبار ناجالب و هر چند وقت یک بار میاد کلی از دزدی و کلی چیز های ناجالب تعریف میکنه

    3 در روابط عاطفیم آدم هایی که وفادار به رابطه با فقط یک نفر نیستن

    4 از لحاظ ظاهری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ویدا گوهری گفته:
    مدت عضویت: 2719 روز

    سلام به همه ی دوستان هم مسیرم

    سلام به استاد نازنینم و مریم جان مهربان

    بعد از گوش دادن به افایل های الگوهای تکرار شونده ذهنم حسابی پیگیره

    تا اینکه توی این چند روز یه خوابی دیدم که بعد از بیدار شدن فهمیدم این خواب تکرار شونده ست و سالهاست که میبینم

    اونم اینه که توی خواب میخوام از یه جاده صاف یا مسیر کوهستانی برم که پاهام توان راه رفتن نداره و مجبورم با دستم به صورت چهاردست و پا برم .وااای بعد از سالها بهش توجه کردم . من از بچگی هیچ پشتوانه ای نداشتم نه حمایت روحی ومعنوی و نه مالی و دقیقا برعکس توی یک فضای تنش زا که هرلحظه با ترس از دست دادن و رها شدن همراه بود و این احساس در ناخودآگاه من ریشه ی عمیقی برای باورهای غلط ایجاد کرده مثل نیاز به حامی ، ثروتمند و خوشبخت شدن با ازدواج ،حضور یک فرد یا رابطه حال منو خوب میکنه و….. خدایا میدونم حل این مسیله و چالش توحیدی بودنه استاد توی فایل توحید عملی گفتن که من فهمیدم نباید روی بقیه حساب کنم اما دیر متوجه شدم روی کی حساب کنم و الان همه ی ما میدونیم اون همه کس تویی….هدایتم کن به توکل بیشتر توحیدی بودن بیشتر هرروز بیشتر از روز قبل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    دنیا گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    سلام

    اولین روزی که این ویدئو رو دیدم با خودم گفتم من که این مشکلات ندارم مثل گریه کردن داد و بیداد کردن موقع چالش .

    من یه ویژگی دارم اونم اینه متعهد میشم مسله رو حل کنم همین تمام .

    گذشت تا امروز توی دفترم این فایل از سری فایل های پترن ها بی جواب مونده بود .

    اومدم که جوابشو بنویسم تو دفترم که منطقی هستم مسأله هار تو ذهنم حل میکنیم و………..

    ذهنم

    این کلمه رو که نوشتم فهمیدم چه بلایی سر ذهنم میارم من وقتی با یک چالش مواجه میشم

    نگم چالش بگم یه حرف کوچیک توی روز مره که رد و بدل میشه .

    من تا با فردی برخورد کنم و صحبتی بینمون رد و بدل بشه حتی یک سلام من دیگه بعدش تا مغزمو نیارم بیرون تیکه تیکه نکنم دست بر دار نیستم .

    حالا این توی یک حرف ساده بود .

    اگر با مسله ای مواجه بشم میگردم چرا این مسله اتفاق افتاد چرا این حرف گفته شد چرا من اینو گفتم چرا مقصر من شدم چرا این جوابمو دادم…….

    درسته من اصلا دادو بیداد نمیکنم بیرون

    اما اون دادو بیداد سر ذهنمه

    درسته چیزی رو نمیکنم

    اما ذهنم تا به سر حد درد نرسه رهاش نمیکنم .

    من سر خودم در میارم همه این هارو .

    و همیش وقتی با مسأله مواجه میشم این کلمه توی ذهنم بع صدا در میاد (عامل همه چیز خودتی )

    زمان زیادی در تول روز من تین درگیری ذهنی رو دارم که از یک مسله کوچیک نشست گرفته حالا بماند اون چالش های بزرگ

    امروز کامنت آقای خوشدل رو خوندم و با تاثیر سوال پرسیدن اشاره کرد

    یاد دوره آفرینش افتادم احساس میکنم خیلی از مشکلاتم با این سوالا حل میشه .

    حتی همین مشکل .

    سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2080 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    استاد جان سپاس از شما بابت این فایل های بینظیر که خودش یک دوره حرفه ای برای شناسایی ترمزهای ذهنی است

    خوب وقتی صحبت از چالش میشه بنا به هر زمینه ای نوع واکنش من متفاوت بوده که اگه بخوام به تفکیک بگم اینه که:

    چالش بیزینس:

    1. وقتی این چالش یکی از همکاران بوجود بیاره خوب اولش عصبانی میشدم که چرا این اشتباه انجام داده و حتی باهاش بحث میکردم که به ناراحتی منجر میشد و بعد که اروم میشدم کمک میکردم تا اون چالش حل بشه و همیشه این موضوع زجرم میداد که چرا کنترل خشم ندارم

    الان با این جمله تاکیدی احساس خوب اتفاق خوب خیلی خیلی کمتر از کوره در میرم چون میدونم اگه احساس من بد باشه چالش بزرگتر میشه و منجر به اتفاقات زنجیروار بدی میشه و خیلی راحت میپذیرم که این چالش هم جزیی از هدایت من در مسیر بزرگ شدنه پس صبوری میکنم و حلش میکنم و خیلی بهتر از قبل شدم ولی هیچ چیز تمومی نداره و حالا که شما این موضوع عنوان کردید دیدم یک ترمزی قاعدتاً هست که اون باید برطرف کنم و باور قدرتمند کننده بیارم و مطمئن هستم با خواندن کامنت ها و اموزشات شما راحت این ترمزها شناسایی میشه

    2. بعضی مواقع تو مسیر بیزینس چالش هایی وجود داره اوایل این چالش ها باعث میشد قشنگ بهم بریزم و حتی به طوریکه به خودخوری و انتقاد از خودم می‌رسیدم ولی به لطف خودسازی تقریبا کمتر از یک ساله که دارم انجام میدم به صورت تکاملی به این درک رسیدم که اون چالش ها را خیلی باهاش مشکلی ندارم و خیلی راحت میپذیرمش چون همیشه میگم این چالش اومده تا من باور قدرتمند کننده تو این زمینه بسازم و این هدایت خداست که منو قدرتمند کننده و این موانع سکوی پرتاب من است و وقتی چالش ها حل میکنم اعتماد به نفس من خیلی می‌ره بالاتر و طوری میشه چالش های دیگه اصلا نمی‌بینم

    3. بعضی مواقع خودم با حواس پرتی یا هر اشتباهی چالشی بوجود میاوردم اوایل این چالش ها باعث شده بود اعتماد به نفسم از دست بدم و استرس می‌گرفتم شدید که انگار افت داشته برام که من نباید اشتباه کنم و به شدت احساس گناه میکردم و بازم همون طوری که بالا گفتم درک کردم که هر اتفاقی که احساس بد بده باید عوضش کنم و اومدم اول این موضوع با خودم کنار اومدم هیچ ایرادی ندارد اشتباه کردم عوضش درس میگیرم که دفعه بعد در لحظه باشم و کارم اگاهانه ببرم جلو و حواسم به تمام جوانب کار باشه و تازه فهمیدم جاهایی که اشتباه میکردم ریشه اینو داشت که اونو با عشق انجام نمی‌دادم و سریع میخواستم تمومش کنم برای همین از اون به بعد به تمام جوانب کار که سمت خودمه با اشتیاق عمل میکنم و با حال خوب قدم برمیدارم و همین موضوع باعث شده که خیلی کمتر از قبل اشتباه میکنم و به این درک رسیدم که وقتی در زمینه ای ترمز ها شناسایی میشه چقدر اتفاقات مثبت تر میشه و کاری که قبلاً سخت اتفاق می افتاد به چشم بهم زدنی هندل میشه

    چالش روابط:

    1. قبلاً وقتی تو روابط خانوادگی به چالش ارتباطات یا اطرافیان سر موضوعات مختلف می‌خوردم سریعا بهم میریختم تو مخی های شدید می‌گرفتم و حالم بد میشد عصبی میشدم و گاهی اوقات قهر میکردم و اون جارو ترک میکردم و تا چند روز اون احساس بد به همراه داشتم طوریکه اصلا میرفتم تو لاک خودم کلی خود خوری های شدید و نجوای شدید میومد سراغم و از زمانی که خودسازی شروع کردم روز به روز تکاملی تو این یکسال کم و کمتر شد به طوریکه الان خیلی خیلی از فرکانس اون چالش ها فاصله دارم و یا اگه الان چالش میاد چون فهمیدم قانون چی میگه خیلی خیلی حتی شاید به چند دقیقه هم نرسه خودم جمع و جور میکنم حتی بروز هم نمی‌دم چون به نظر خودم دلیل اون چالش ها این بود که اول ترس از قضاوت داشتم، دوم اینکه دنبال تایید بودم و شرک شدید داشتم، سوم اینکه دو تا چیز فقط شنیده بودم میخواستم به همه یاد بدم و همرو تغییر بدم، چهارم اینکه دوست داشتم همه از زاویه نگاه من دنیا رو ببینن و در نهایت متعصب روی تفکراتم بودم

    از زمانی که درک کردم هر کسی مسئول زندگی خودشه حتی من دیگه حتی به همسرم هم نمی‌گم چکار کنه یا نکنه چون من و همسرم خیلی باهم راجع به قوانین و خواسته هامون حرف می‌زنیم و اموزش میبینیم بعضی اوقات میدیدم دارم نقش معلمی براشون ایفا میکنم و تو بعضی مواقع می‌آمدیم زندگیمون بررسی میکردیم و به خاطر تفاوت دیدگاه در انجام مسایل به انتقاد خودمون می‌پرداختم و گاهی اوقات به بحث می‌رسید که جفتمون از احساس خوب دور می‌شدیم ولی الان دیگه تحلیل نمی‌کنیم مسائل زندگیمون و اصلا نمی‌خوام چیزی به کسی ثابت کنم کار خوب خودم انجام میدم و خیلی خیلی رابطه های من بهتر بهتر شده

    استاد وقتی این فایل های الگوهای تکراری گوش میدم و به تفکر تو زندگی خودم می‌پردازم متوجه میشم همش به خاطر شرک که به خدا دارم که ترمزها وجود داره برای همینه خدا هم گفته همه گناهان می‌بخشم و شرک نمیخشم و مقصر تمام اتفاقات به ظاهر نامناسب زندگیم خودم هستم و تصمیم جدی جدی جدی جدی برای تغییر دوباره گرفتم امین که بتونم در لحظه باشم چون به نظرم در لحظه بودن باعث میشه خیلی اتفاقات شکلش برامون تغییر کنه

    خداروشکر بوجود این سایت قدرتمند و استاد بینظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    یونس چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان هم مسیر

    واما جواب سوال؛ وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    استاد جان خدانکنه من دراین شرایط قرار بگیرم،چون از اون دسته ی سومم،دوست دارم حمله کنم،بزنم بشکنم بکشم،و دراین شرایط خیلی سریع ذهنم میره به سمت حذف ادما،یعنی اون مقصری که به اصطلاح فکرمیکنم اون حسو درمن به وجود اورده.تا سنم کمتربود که میزدمو میشکونمو دادو بیدا،ولی الان که میدونم باید جلوی خودمو بگیرم،فقط دادوبیداده مونده

    ممنونم ازتون که شرایطی فراهم کردید بتونیم خودمونو اصلاح کنیم،حالا نمیدونم برای این سری فایلها در اخر تمرین دارید یا ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم خانم شایسته عزیزم.

    خیلی خلاصه برم سراغ پاسخ به این سوال:

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    من به حمد الله توی این یکسال اخیر زیاد به شرایط استرس زا بر نخوردم. ولی موارد زیر کارهایی هست که من اگر به شرایط استرس زا بر بخورم انجام می‌دهم.

    الف) اگر موضوع مربوط به کار باشه.

    1. میشینم فکر میکنن که چرا اینطور شد؟

    2. حالا راه حل حل این مسئله چیه؟

    3. الان میتونم از چه قدمی شروع کنم.

    4. اگر نیاز به گذر زمان داره صبر میکنم.( اینم بگم توی این مسیر از فیلم دیدن، باغ رفتن، خوابیدن، کار کردن روی خودم، منطقی کردن واس ذهنم و …).

    ی به موارد زیر افتخار نمیکنم.

    5. ترک محل.

    6. جواب ندادن گوشی.

    7. سایلنت کردن گوشی.

    8. صحبت کردن با کارشناسان جهت رفع مسائل پیش اومده.

    اگر مسئله شخصی باشه.

    1. ریشه اش را‌میبینم چیه؟؟ (مثلا مسئله جدیدی که داشتم فهمیدم از عزت نفسم هست).

    2. قدم برداشتن در مسیر حل مسئله ام.

    3. از بهبود گرایی استفاده میکنم.

    4. به خودم یاد آوری میکنم که خداوند هادی و مهدی است و من را هدایت میکنه الخیر فی ما وقع.

    5. همون خوابیدن، ترک کردن محل، منطقی کردن برای ذهنم، گوش دادن به مطالب شما.

    6. و من یه دیوار دارم که روش کلی مطالب نوشتم، شروع میکنم به خوندن اون قوانین که از فایلها یاد گرفتم.

    استاد این موارد تا اینجا یادم اومد. حتما اگر موردی یادم اومد میام و میگم. خیلی ممنونم استاد عزیزم ازتون.

    خیلی ممنونم مریم خانم عزیزم.

    عاشقتونم از صمیم قلبم.

    خداروشکر منو توی مدار شما قرار داد. خدارو بینهایت شکر و سپاس.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    نگین نگین گفته:
    مدت عضویت: 2125 روز

    با سلام به همه بخصوص استاد عزیز خانم شایسته گرامی

    خب راستش من قبلا خییلی غر میزدم و دوست داشتم با دوستام حرف بزنم و تعریف کنم تا خالی بشم طوریکه هنوز هم بعضی ها من رو به این ویژگی غر زدن میشناسن، بعد که تصمیم گرفتم دیگه غر نزنم برای کاهش استرسم ناخودآگاه زیاد غذا میخوردم و بعد متوجه شدم دارم چاق میشم، از وقتی دارم دوره «به صلح رسیدن با خود» رو کار میکنم خب حس میکنم که آرومتر شدم و فهمیدم وقتی آرامش دارم خیلی راحتتر میتونم غذا خوردنم رو کنترل کنم.

    یه کاری هم که خیییلی انجام میدم حتی از بچگی، اینه که با موهام بازی میکنم اینطوری استرسم کم میشه بخصوص وقتاییکه دارم درس یا زبان میخونم خیلی با موهام بازی میکنم طوری زیاده که قبلا موقع امتحانای دانشگاه یه شال میپوشیدم که دستم به موهام نخوره و تمرکزم فقط روی درس باشه گاهی اینقدر زیاد میشه که حس میکنم سرم درد گرفته، یه مدته به دلم میخواد این عادت رو ترک کنم و هفته‌ی پیش اصصلا یادم نمیاد این کارو کرده باشم و کلی به خودم افتخار کردم.

    1) ماه قبل هم همسرم مریض شده بود و بیمارستان بود خب خیلی سخت بود هر کاری از دستم برمیومد انجام میدادم و مراقبت میکردم اما سعی میکردم با پسرم بازی کنم که حواسم پرت بشه اما وقتای تنهاییم گریه میکردم.

    2) امروز یه حرفی شنیدم که بغضم گرفت و بعدش شروع کردم به زیاد و تند غذا خوردن من هیچ کاری نکرده بودم ولی طرف مقابلم من رو مقصر نرسیدن به خواسته‌اش میدونست، و من نتونستم قانعش کنم که تقصیر من نبوده و گریه کردم حتی تا چند ساعت.

    تو همه مواردی که به تازگی برام پیش اومده سکوت، گریه و غذا خوردن جای غر زدن رو گرفته.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    سلام به استاد ودوستای گلم

    استاد ،چقدر بااین فایل ها من واعضای سایت level up شدیم

    مطمینم ،بقیه ی دوستان هم مثل من ،باانجام تمرینات وسوالات این فایل ها ،به خیلی از ترمز ها وباورهای غلط پی بردند

    من تو خیلی از شرایط استرس می گیرم

    مثلا وقتی که قراره ،یه چیزی که خیلی دوسش دارم و پولشم هم معمولا دارم ،بخرم ،به شدت استرس می گیرم

    دلیلش باور عدم فراوانی من هست

    یا وقتی کسی از خودش تعریف می کنه ،عصبانی میشم و به خودم میگم این ادم چقد مغروره و مرتب نجواها تو ذهنم می پیچه و اعتماد بنفسمو از دست میدم

    دلیلش ،باور عدم لیاقته ،چون من مدام تو ذهنم ،دیگران رو بهتر از خودم می دونم واز خودم خیلی انتقاد می کنم که چقدر بدشکلم ،لباسام قشنگ نیست ،کسایی که جذب می کنم هم مرتب از خودشون تعریف می کند ودیگرانو تحقیر می کنند

    چند روز پیش ،دخترمو‌کلاس نقاشی بردم و براش رنگ گواش و دفتر و وسایل لازم رو خریدم و نگران هزینه ها تاسرماه بودم ،دخترم وسایل رو به دوستش داده بود ،من بشدت عصبانی شدم

    بعدا که دلیل رو بررسی کردم ،فهمیدم به علت باور عدم فراوانی منه ،چون فکر می کنم ،دیگه پول نیس ،دوباره براش بخرم ،

    مورد دیگه ،زمانی هست که شوهرم به لباس پوشیدنم گیر میده ،من به شدت به هم میریزم ،جوری که انگار هیچی از قانون جذب نمیدونم

    اول تو دلم کلی به خودش وخانواده ش بد وبیراه میگم ،که اینا حتما ادمای منحرف ودختر بازی هستند که اینقد زن رو محدود می کنند ،ومدام دور خودم میچرخم

    اما ،به خودم گفتم چرا این اتفاق مرتب تکرار میشه؟

    چرا اینقد به لباس پوشیدنم گیر میده ؟

    مگه خود من این ادمو ،که بنظرم در حد من نیست ،جذب نکردم؟

    حتما یه باورهایی دارم که ،یه ادم تعصبی و بنظر ذهن خودم (شاید) دختر باز جذب کردم

    البته ،چون مادرم از بچگی به من می گفت ،که خانواده ی شوهرم ،همه چشم چران وهرزه ن ،منم تو عمق ذهنم ،عمیقا باور دارم ،که شوهرم وخانواده ش ،منحرفن

    من باور دارم ،که زن باید محدود باشه وتو خونه باشه و اسلام اینو گفته که مردا برترند و زنها باید بدن خودشونو بپوشونند و کلی باورای غلط مذهبی دیگه

    ونتیجه شم ،جذب اینجور ادم تعصبیه ،که بشدت منو کنترل می کنه و نمی دونم چرا در پس ذهنم ،از ادمی که منو کنترل کنه ،لذت می برم .

    وقتی یه کاری رو که خیلی دوست دارم ،انجام نمیدم ،بازم خیلی عصبانی میشم ،و تقصیرو گردن دیگران میندازم ،که تقصیر فلانی بود که من نتونستم اینکارو بکنم

    در حالیکه ،باورای منه ،که اجازه نمیده ،کارای مورد علاقه مو انجام بدم ،مثل باور عدم لیاقت که باعث میشه از انجام اون کار فرار کنم

    قبلا در مواجه باشرایط استرس زا ،بشدت عصبانی میشدم و به زمین وزمان بد وبیراه می گفتم

    ولی الان ،به بررسی ذهنم می پردازم ،که ببینم چرا این اتفاقو جذب کردم

    وچیزی که از بررسی روابطم درک کردم ،اینه که ریشه ی تمام باورام شرک وبی ایمانی و عدم احساس لیاقت و ارزشمندیه ،که بنظرم بازم ریشه ی عدم احساس لیاقت هم شرکه

    مگر می شود من بدانم خدا درونمه و خودم را ارزشمند ندانم

    الگوی تکراری دیگه م ،دربرخورد با مسایل ،اینه از از انجامشون فرار می کنم ومرتب امروزو فردا می کنم

    مثل یادگیری یه مهارت جدید

    یا یه کاری که برا خودم باشه

    ولی برا دیگران حتما اونو انجام میدم

    ودلیلش بازم باور عدم احساس لیاقت و ارزشمندیه

    یه مدته بشدت مشغول خود شناسی هستم و خیلی از استاد ودوستان سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    معصومه بشنیجی گفته:
    مدت عضویت: 1351 روز

    سلام خدمت همه دوستان واستاد عزیز ومریم‌ بانو

    من‌ قبل از آشنایی با‌ سایت استاد وآموزش های ایشون وقتی استرس داشتم وفکر میکردم در موقعیتی

    دشوار قرار گرفتم

    اگر جایی بود که می‌شد گریه میکردم ولی اگر جایی بود که نشد گریه کنم فقط عصبی میشدم وبه خودم

    بد وبراه میگفتم وتو ذهنم خودمو تخریب میکردم

    واگر در موقعیتی بود که می‌شد فرار میکردم

    واون مشکل رو به حال خودش رها میکردم تازمان باعث بشه من فراموش کنم ومقدار استرسم کم بشه ولی باز بعد از مدتی بستگی به اون مشکل دوباره من‌ درگیرش میشدم

    تازگی مقداری تونستم استرس خودم به طور درست

    کنترل کنم‌ ودرمورد مسعله متفاوت فکر کنم وحل کنم

    ولی هنوز نتوستم خیلی عالی بشم ودارم روی خودم کار میکنم

    با تشکر از استاد عزیز برای این فایلهای بینظیر

    از خداوند برای استاد عزیز ومریم جان ودوستان در سایت سلامتی وثروت و حال خوب در خواست میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محدثه آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1308 روز

    سلام استاد عزیزم‌و مریم‌جونم و همه دوستای عزیز هم فرکانسی ام

    و اومدم برای فایل چهارم الگوهای تکرار شونده چالش کامنت بزارم یکم پیش برای فایل قبلی ک خواب بود کامنت گزاشتم و لذت بردم از اینک ب تعهدم عمل کردم و اومدم کامنت بنویسم چون برای فایل قبلی ذهنم همین بچه تخس خیلی تخس بازی درآورد ک کامنت نزار و اینا ولی الان برای نوشتن این کامنت خیلی مشتاقه حتی بیشتر از من ک قلبم و با هم داریم یه احساس فوق العاده ای رو تجربه میکنیم خدارو هزاران بار سپاس برای این احساس فوق العاده ای ک دارم

    و حالا در مورد این سوال قبلا قبل از آشنایی با این قوانین من خودمو ب آب و آتیش میزدم گریه میکردم و اعتصاب غذا و قهر میکردم با هرکی ک اطرافم بود قهر میکردم و توی لاک خودم فرو میرفتم و کل لحظه هام رو خودخوری میکردم شدید جنگ جهانی توی ذهنم بود

    ولی ولی ولی الان از وقتی ک با این سایت و استاد آشنا شدم نه از همون اول ها بگم حدود سه ماه میشه افتادم روی دور ک با چالش ها ب راحتی برخورد میکنم از 100 درصد ناراحتی ک برام ایجاد می‌کرد الان شده 10 درصد حالا بازم بستگی داره ب اون چالش

    ولی خب خیلییی خیلییی خوب شدم

    و هروقت ک با یه چالش جدی رو برو میشم اول خیلی ناراحت میشم مثلا نصف روز یه روز ناراحتم و خودخوری و اون جنگ جهانی ک توی ذهنم همیشه بود خیلی خیلی کمرنگه بازم چون پاشنه آشیل هست نمیشه کامل یهویی محو بشه ولی هربار از یه چالش موفق بیرون میام قوی تر میشم

    دیگ اصلا گریه نمیکنم حالا هرچی میخواد باشه ولی قبلا اشکم دم مشکم بود تقی ب توقی می‌خورد من گریه میکردم ولی الان محاله ب خودم میگم اینکارت وواین احساس شدیدت قشنگ داری دستتو میسوزونه ک چه عرض کنم داری جزغاله اش میکنی

    و بلافاصله ب خودم میام و گاهی هم توی ذهنم شرو میکنه ک ای وای این شد و اون شد حالا چیکار میکنی میگم فاک آف وویس ک اینو از یه کلیپ از یه فیلم یاد گرفتم ک آقاهه ب بچه گفت هروقت توی سرت صدا اومد ک خواست ناراحتت کنه بلند بگو فاک آف وویس

    و منم همیشه اینو میگم خیلی جواب میده ب من خیلی تکرارش کردم

    خلاصه اینو بگم الگوی تکرار شونده من جدا از راه حل هام برای این واکنش ب چالش ها اینه

    خودخوری میکنم ولی در حد چندساعت و عصبانی میشم ولی در همون دقیقه های اول چون ذهنم زود هشدار میده جمع میکنم خودمو و ناراحتی هم هست ک یکم‌ دوزش بالاست نسبت ب اون دوتا دیگ

    و آها اینم هست ک نمیخوام طرف مقابلم رو تا چند ساعت ببینم ووباهاش حرف بزنم و حالا اگ طرف مقابلی نباشه و چالشه مربوط ب چیزی باش ک شخص نباشه نمیخوام درموردش با هیچ کس صحبت کنم چون صحبت کردن درموردش احساس منو بدتر میکنه

    ترجیحا میخوام یه جای آروم و بدور از آدم های اطرافم باشم

    مرسی استاد عزیزم و مریم جونم برای این سری فایل های فوق العاده ک من رو واداشت تا کامنت بزارم رد پا بزارم

    سپاس گزارم از خداوند برای قوانین ثابت و پایدارش

    عاشقتونم‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: