پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 8
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و مریم جان
در پاسخ به این سوال وقتی که شرایط واسم سخت میشه گریه میکنم و اینکار خیلی آرومم میکنه و میرم جلو آینه اینکارو انجام میدم واگر خیلی شدید باشه جیغ میزنم و البته مدت زمانی که تو این وضعیت هستم کمتر شده و سعی میکنم حال خودم رو خوب کنم
مرسی که هستین استاد جان
پیروز باشید
حین گوش دادن فایل وسیلهای که چندمین باره ازش میخرم خراب شد و کلافم کرد و باعث شد با خودم بگم الآن نمیتونم کامنت بذارم و انجامش نمیدم!
به این فکر کردم که چرا یه وقتایی بینظمی میکنم و تمرینات سایت رو انجام نمیدم یا اینکه کامنت نمیذارم و مشارکت نمیکنم، در حالی که شاید کلی آگاهی باشه که با نوشتن و مشارکت کردنم میتونم بهشون برسم!
انگار علتش همین باوره که میگه من باید در شرایطی تمریناتم رو انجام بدم که حالم عالیِ عالی باشه!
همین باور کمالگرایانه باعث میشه اگر حالم عالی نیست، بگم بعداً و این بعدا هیچوقت و هیچوقت اتفاق نیفته!
و چه بسا اگر مشارکت میکردم و تمرینات رو انجام میدادم چقدر سطح درک و فهمم نسبت به موضوع اون جلسه بیشتر میشد.
دقیقا مثل همین الآن که این اتفاق افتاد … .
خُب اگر بخوام انجام تمرینات رو به بعدا موکول کنم، تا آخر روز این کار نصفهنیمه گوشهی ذهنم سنگینی میکنه و معلوم نیست که اصلا بتونم انجامش بدم یا نه! این همون روالیه که باعث شد به خودم بیام و ببینم روند انجام تمریناتم درسایت نسبت به گذشته چقدر پراکنده شده و حضورم در سایت (که حکم کلاس مدرسه داره برام) کمرنگتر شده!
نه!
نمیخوام!
این راهش نیست!
همینجا که این ردپای کمالگرایی رو شناسایی کردم، قلم پاشو میشکنم و دیگه نمیذارم از این راه بهم آسیب بزنه.
در هر حالی که باشم، بازم شروع میکنم به نوشتن!
اصلاً با مقدمه نویسی شروع میکنم،
با دست گرمی نوشتن شروع میکنم،
مگه غیر اینه که این نوشتن همیشه منو آروم کرده؟!
مگه غیر اینه که نوشتن برای من حکم یک مکانیسم بهترکننده رو داره که اگر حالم خوب باشه، حالم رو عالی میکنه و اگر حالم بد باشه، حالمو بهتر میکنه؟!
پس اگه نخوام الان تمرین رو بنویسم میخوام چیکار کنم؟!
چه راهی رو میشناسم که به خوبی این نوشتن بتونه منو آروم کنه؟!
عه راستی مگه موضوع فایل امروز همین نبود؟!اینکه وقتی بهم میریزی یا چیزی درگیرت میکنه چه طوری میتونی خودتو آروم کنی؟!
اینکه وقتی درگیر چالشی میشی که حالت آرومت رو ناآروم کنه چیکار میکنی؟
خود خودشه!
آقا نوشتن! پاسخ من نوشتنه!
یعنی بهتره اینجوری بگم تا قبل از اینکه با نوشتن آشنا بشم، معمولا در چنین شرایطی یا میخوابیدم و یا دوش میگرفتم؛ نمیگم بیتاثیر بود، خوب بود ولی صرفا حکمچسب زخم رو داشتن و درمان نبودن!
اما این نوشتن به قدری غوغاست که وقتی شروع میکنی در مورد موضوعی که ذهنتو درگیر کرده مینویسی، اول ازهمه میتونی بفهمی نقص اصلی در کجاست و کجای ماجراست که ایراد داره!
ینی میتونی بفهمی مشکل دقیقا از کجاست و همین باعث میشه احساست به صورت واقعی بهتر بشه چون تو ایراد اصلی رو تونستی پیدا کنی! تونستی درسی که باید رو بگیری!
همین احساس خوب کافیه تا به روند عادیت برگردی و طولی نمیکشه که چون حالت خوبه، پاسخ مشکلت رو دریافت خواهی کرد چون ایراد اصلی موضوع رو پیدا کردی و به این طریق در حال خوب ماندی!
خودشه! این همون متنیه که باید به عنوان تمرین این جلسه مکتوب کنم … .
من به واسطه همین نوشتن تونستم بفهمم خراب شدن این وسیله چه درسی بهم داد!
مثلا همینکه بهتره یک بار یک جنس با کیفیت رو بگیرم تا اینکه چندین بار یک جنس معمولی رو بخوام بگیرم و هی خراب بشه!
در ثانی به واسطهی این اتفاق یک ردپای جدید از کمالگرایی رو تونستم پیدا کنم که به عنوان یک کدمخرب در روند فعالیتم اختلال ایجاد کرده بود.
بله نوشتن اینجوری میتونه معجزه کنه که حتی اون اتفاق به ظاهر بد و تضاد رو به نعمتِ درس و آگاهی تبدیل کنه!
مگه غیر اینه که ما، دانشجویانِ مدرسهی زندگی هستیم و برای آموختن و درس گرفتن اینجاییم؟!
مگه غیر اینه که هر روز از زندگی، هر ورقی از دفتر زندگیه با درسهای کوچیک و بزرگه؟!
همونطور که شاعر میگه …
برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار …
امیدوارم همهمون در این راه ثایت قدم باشیم و یکی از کدنویسیهای هروزمون این باشه که آگاه باشیم و آگاهانه از اتفاقات پند بگیریم.
سلام پسر دوست داشتنی
خیلی دلمون واسه کامنتهات تنگ شده بود به خدا قسم که هروقت فایل ه جدیدی استاد میزاشت دنبال کامنت شما میگشتم
عالی گفتی وقتی مینویسی آرام میشی
خداوند در آرامش الهام میکنه ودر ها رو بروید باز میکنه الان من حدود دوسال مثل خودت از صبح تا شب تمام اتفاقات رو با ذکر ساعت مینویسم خدارو شکر همه اتفا قات عالی در مسیر هدایت الله هست پس کسی هدایت رو درک میکنه وخداوند کارهاشو انجام میدهد دیگه جای نگرانی نیست ودر مسیر لذت وشادیرو تجربه میکنی بخدا قسم از اول امسال هدف گذرای من شعار سالی که نمو ست از بهارش پیدا چنان اردوم فروردین شروع شد با نوشتن
ممنونم از راحلی گه گفتی تایید بود بر مسیر م ومهم تر از ین ادامه با حس خوب
هر چی آرزو خوب برای تو
ممنونم شاد باشی
بنام خداوند وهاب
سلام استاد .داشتم فکر میکردم که من وقتی با چالشی مواجه میشم چیکار میکنم
من عصبانی میشم
این عصبانی شدن من تقسیم میشه به دو قسمت قبل و بعد از آشنایی با شما
قبل آشنایی با شما عصبانی میشدم داد و بیداد با دیگران و شکست لوازم و ابزار و اینجور چیزا که تا چند وقت قبل باهام بود و اینجوری کمی آرومتر میشدم خودمم نمیدونم چرا با شکستن لوازم و ابزار چی درست میشد که اینکارو میکردم ولی الگوی ثابتم بود.(البته که این رفتار الگوی ثابت و همیشگی پدرمم بوده و من انقدر به این رفتار اشتباهش توجه کردم )
بیشتر که فکر کردم دیدم جدیدا هم چیزی نمیشکنم دیگران رو مقصر نمیدونم به دیگران دادو بیداد نمیکنم اما خودمو 100 درصد مقصر میدونم شروع میکنم به خوردن خودم سرزنش خودم .که چرا نمیتونی باورهای اشتباهتو باگ هاتو پیدا کنی به چی توجه کردی که این اتفاقات میفته .البته که بعدش میام رو فایل های سایت و سعی میکنم تمرکزمو بردارم چون میدونم با سرزنش خودم چیزی درست نمیشه اما بسیار کار سختیه ولی سعیمو میکنم زیاد درگیر نشم .بعدش میبینم کمی آروم شدم .از کجا میفهمم که آروم شدم ؟اولش که سعی میکنم توجهمو از روش بردارم فکر میکنم که چه نکات مثبتی میتونم پیدا کنم و شروع میکنم سریال زندگی در بهشت و سفر به دورآمریکا رو نگاه کردن اولش هیچ نکته مثبتی در اونا هم پیدا نمیکنم اما ادامه میدم و ادامه میدم میبینم که یواش یواش دارم زیبایی هایی رو میبینم و ادامه میدم میبینم که از اون حال اومدم بیرون.
قبلنا زیادی درگیر مسئله بوجود اومده بودم اما جدیدا خیلی کم شده قبلا بخاطر یک مسئله کوچیک یکی دوهفته ای درگیر بودم اما الان که فکر میکنم میبینم هم اون مسائل خیلی کم شدن هم اون یکی دو هفته درگیری شده 2ساعت 3 ساعت .
سلام با عشق من رو پذیرا باشید استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربونم….فقط خدا میدونه که چقدر دوستتون دارم…شما برای من دستی از دستان خداوند هستین تا بتونم به اهدافم برسم….فقط خدا میدونه چجوری دارم رو خودم کار میکنم و هر بار فایلهایی که برام میفرسته چه پیام هایی برام داره که فرزانه الان این مشکل توئه حلش کن برو مرحله ی بعد و من با آغوش باز میپذیرمش و میگم چشم انجامش میدم حلش میکنم
راجع به سوالتون ….وقتی مرور میکنم خودمو من چنتا مکانیزم دفاعی دارم مثلا یکیش اینه که عصبانی میشم و تون صدام بالا میره….یا بعضی وقتا مکانیزم دفاعیم گریه کردنه که این دو تا بارز ترینشه…ولی استاد از شما یاد گرفتم که تو شرایط استرس زا مدام به خودم بگم فرزانه ذهنتو کنترل کن فرزانه مغلوب نجواهای ذهنت نشو فرزانه حواست به نجواهای ذهنت باشه و این به طرز عجیبی حالمو بهتر میکنه …اینکه از شما یاد گرفتم آگاهانه ذهنمو کنترل کنم برای من یه معجزست…البته چندبارم مثل شما رفتم خوابیدم اینکارم خیلی برام خوب بود ولی الان بیشتر فوری میرم سمت کنترل ذهن….
خدا رو شاکرم که شما رو دارم
خدا رو شاکرم که با خدای خودم ارتباطم هر روز داره بهتر و بهتر میشه
دوستتون دارم
بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
چقدرترکیب جلسه 2و3قدم سوم دوره بی نظیر12قدم بااین فایلهاعالیه
درجواب سوال باید بگم ک خب من قبل ازآشنایی باقانون بابرخوردباهمچین شرایطی حتی اگرساده بود ب شدت خشمگین و پرخاشگر میشدم ویا گریه های هق هق کننده میکردم ومیرفتم زیرپتو اما ازوقتی باقانون آشناشدم مخصوصا فایله8 از پرتوآگاهی و جلسه 1قدم اول خیلی بمن درکنترل خشمم کمک کرد والان کاملا درچنین شرایطی یا فقط چندثانیه یکم حسم بدمیشه یاکلا هیچ اتفاقی برام نمیوفته نمیتونم بگم خشمم رو100درصد تواین مسائل کنترل میکنم ولی بقول شمااینقدراین کنترل زیادبوده ک میتونم بگم نزدیک ب 100درصد ینی تضادهایی بش برخوردم ک اگرمنه قبلی بودم بی بروبرگرد خودکشی میکردم ولی الان خداروشاکرم ک حتی حالم بدنمیشه چ برسه ب همچین افکاری وکارایی خدایاشکرت چقدرازین نظرازخودم راضیم وپیشرفتم خوب بوده ولی هیچوقت استپ نمیشم چون میدونم اگر کارنکنم برمیگردم ب حالت قبل
استادوخانم شایسته وخانواده عزیزعباسمنشیم عاشقتونم
در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
سلامی دوباره به استاد عزیزم
تشکر ویژه بابت فایلهای بینظیرتون استاد واقعا دارم به خود شناسی میرسم با این طراحی بینظیرتون
پاسخ من به این سوالتون
تو مواقع استرس زا عصبانی وپرخاشگر میشم غذا زیاد میخورم جدیدا که تو شرایط سخت قرار میگیرم کلا ناامید میشم و فکر میکنم که نمیتونم باورهامو تغییر بدم
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیزم. من توی تمام چالش هایی که گیر میکنم و برام اتفاق میوفته همیشه دنبال راه حل میگردم ب خودم میگم کجای کارم می لنگه و کجارو باید درست کنم ی مثال براتون بزنم دقیقا سال 93بود که من توی ی رابطه عاطفی که داشتم خیلی برام سخت تموم شد و من خیلی تحقیر شدم من قبلا هم رابطه عاطفی داشتم و تموم شدن و اصلا برام مهم نبودن ولی این رابطه سخت ترین چالش زندگیم بود. یادمه اون شکست خیلی برام سرنوشت ساز شد چون من ب خودم میگفتم مگه من چیکار کردم اشتباه من چی بوده و دنبال راه حل بودم و رفتم دنبال کتابا و روانشناس توی روابط. خیلی هم فکر میکردم یادمه اون موقع ب خودم میگفتم چی میشد ی سایتی ی برنامه ای باشه آدما برن تجربیاتشنونو ب اشتراک بزارن و مشاوره بگیرن که فقط حرف نباشه واقعا ب درد بخوره و وقتی عقل کل دیدم و ی سری کامنت هارو خوندم فهمیدم این همون سایتی هست که من خواستمش ب خودم گفتم اگه من سال 93با استاد و سایت آشنا بودم هیچ وقت اون همه درد نمی کشیدم و اون همه سوال بی جواب توی ذهنم درگیر نبود ولی از اون سال بود که من واقعا با تمام وجود خواستم تغییر کنم. من کلا یادم نمیاد از کی این طرز فکر و داشتم که هراتفاقی میوفته من مقصرم ن دیگران ن شایدم بخاطر همین طرز فکره که هیچ وقت زیاد گله و شکایت نمیکنم و دنبال درست کردن خودم و شرایط هستم. خیلی ممنون از شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
به نام خداوندی ک از رگ گردن ب من نزدیکتره سلام خدمت استاد عزیز وبانو شایسته من وقتی با شرایط استرس زا وچالشی مواجه میشم همیشه سعی میکنم اول از هر کاری اونجا را ترک میکنم بعد هم سعی میکنم با کسی حرف نزنم ،بعد با یاد خدا وبا توکل ب او سعی میکنم بیشتر مواقع خودم آروم کنم یکم ک آروم شدم دفترم برمیدارم شروع ب نوشتن میکنم سعی میکنم با سپاسگزاری ب نعمت هایی ک دارم شروع بشه وبعد اون چالشی ک برام بوجود اومده میگم حتما میخواد یه قدم مرا هدایت کنه ب جلو، از خدا میخوام ک بهم کمک کنه بتونم از این چالش ب راحتی بگذرم
سلام خدمت استاد بی نظیر و مجموعه محترمشون و همه دوستان سایت
سوال : تو مواجهه با چالش ها چه میکنید ؟
اعصابمون خراب میشه
آقا ابراهیم خیلی هنر میکنی ، خوب معلومه که تو برخورد با تضاد همه حالشون گرفته میشه ، پس فرق منی که دنبال رشدم با بقیه مردم چیه؟
چرا اعصابم خراب میشه ریشه این اعصاب خرابی چیه ؟(چیزی که استاد با طرح این سوال دنبالشه اینه که من ایرادمو پیدا کنم و حلش کنم)
دلیل اعصاب خرابی اینه که ، دنیا رو سخت گرفتم به خودم ، خودم رو تو این جهان تک و تنها میبینم ، موقعیتها رو محدود میبینم ، خودم رو مالک میدونم و …. تا زمانی که این ذهنیت رو دارم الگوهای تکراری مشابه میان و منو عصبی میکنند
خوب این وسط خداوند باور خوب(برگه پاسخ سوالات رو داده بهمون که عمل کنیم تو مواقع ضروری) توکلت علی الله ، افوض و امری الی الله ، انالله و انا علیه راجعون ، علی بذکرالله تطمئن القلوب و… (تازه من سواد قرآنی آنچنانی ندارم وگرنه خیلی جاهای دیگه همچین باورهایی رو گفته) اینا رو گفته که به من بگه آقا ابراهیم ، نمیخواد دنبال باورهای عجیب قریب بگردی ، برو هروقت دلت گرفت برای خودت کلام خداوند رو تکرار کن تا آروم بشی(حرف استاد که تاکید میکنه باور توحیدی بساز چون ریشه ای مسئله رو حل میکنه)
من وقتی تو شرایط سخت قرار میگیرفتم (الان خدا رو شکر دارم تلاش میکنم با آگاهی های ناب ، فایل پنج از قدم هشت دوره بینظیر دوازده قدم که موضوعش بیخیالی بود . خیلی میتونم خودم رو کنترل کنم و بگم با ناراحتی و بد و بیراه گفتن که چیزی درست نمیشه فقط اوضاع بدتر میشه و سعی میکنم بیخیال باشم و وقتی نجوا میاد بگم توکلت علی الله . یا دیگه اگه خیلی فشار سنگین باشه سعی میکنم سکوت کنم و لااقل باکسی دربارش حرف نزنم . هر چند که گاهی از پس زبونم برنمیام)
قبلاً وقتی تو اون شرایط قرار میگرفتم ، غر میزدم و با این و اون در موردش حرف میزدم . اعصابم خراب بود (ولی خدارو شکر هیچوقت نرفتم سراغ دود و الکل که آروم بشم از بچگی این دوتا کار خط قرمز بوده برام) به همین دلیل درک نمیکنم چرا مردم پناه میبرند به دود و الکل
دلیل الگویی مثل اعصاب خرابیم هم این بوده که رو توان خودم برای حل اون مسئله نگاه میکردم و چون توانم محدود بود و عقلم به جایی نمیرسید فکر میکردم دنیا به آخر رسیده . الان خدارو شکر و با آموزه های استاد عزیز فهمیدم که یه انرژی نامحدودی هست که اگه از جلو دست و پاش برم اونور ، برام کارهام رو انجام میده(البته که خیلی جا داره که بشه جزعی از رفتارم)
ببخشید پر حرفی کردم انشالله خداوند منو از عمل کنندگان به کلام الله قرار بدهد
سلام خدمت شما استاد عزیز که مثل فانوس که نور ازش میتابه از شما آگاهی میتابه
این جلسه و این سوال تا حدود زیادی مورد علاقه منه
چون یکی از پر تکرار ترین اتفاقات زندگی منه چه الان که سمتش به سوی رشده و چه گذشته که برام سخترین لحظات زندگیم بود و سخت خودمو درگیرش میکردم از جنبه منفیش
استاد عزیزم من یادمه چون در گذشته فقط خودمو قربانی زندگی میدونستم و این چیزی بود که تقریبا با هر کسی توی زندگیم در ارتباط بودم همین عقیده رو داشت و این فکر غالب من بود در برخورد با تضادهای که پیش میومد
من گذشته زیاد جالبی از دید خودم نداشتم و همش سخت کوشی و درد رنج بود چه بخاطر شرایط خانوادگیم و چه بخاطر عدم عزت نفس خودم که از جامعه دریافت کرده بود
یعنی استاد یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی ،اگه من با یه چالش روبرو میشدم سرتاپام استرس میشد و نگران بودم روزها درگیر این موضوع بودم که چرا اینطوری شد و شروع میکردم به خودخوری و هر کسی مقصر میدونستم الا خودم رو
پدر ،مادر ،دوستان ،مسئولین خلاصه هر کسی
موقع استرس گرفتن بشدت پرخوری میکردم ،بشدت دمای بدنم میرفت بالا ،با کسی حرف نمیزدم و میریختم توی خودم ،نجواها هم همه جوره بهم فشار میاورد و بشدتی که اون تضاد بزرگ بود حتی تا تصمیم خودکشی هم رفته بودم
جالب بود برام با اینکه از لحاظ جسمانی بشدت قوی بودم اما با برخورد با یه تضاد ساده کل بدنم سست میشد جوری که انگار هیچ توانی ندارم
همیشه هم اخرین کسی که مقصر میدونستم خدا بود که باعث این اتفاق شد
اما به لطف خدا الان اینطور نیست و با اینکه چالشهام بیشتر از هر موقعی بزرگتر شده برخورد من بشدت عوض شده و راهکارهای زیادی بکار میبرم براش
1.وقتی تضادی بهش بر میخورم و شروع میشه به تند تند زدن قلبم و یکم استرس میگیرم و نجواها مثل گذشته میخواد همه رو مقصر بدونه در حد چند دقیقه نجواها هجوم میارن چند نفس عمیق میکشم خودمو مشغول کاری میکنم که یکم فاصله بگیرم از این شرایط
یکم آروم شدم شروع میکنم به حرف زدن با خودم و سعی میکنم با هر نوع تغییر زاویه دید مسئله رو برسی کنم که کجای کار میلنگه
و البته که این باور که این تضاد میخواد یه نقطه ضعفمو بهم یاداور کنه زاویه دیدم عوض میشه ،بعدش خیلی زود به درجه کمتری از استرس میرسم ایدها کم کم میاد و حسابی آروم میشم
2.وقتی که تضاد خیلی بزرگ باشه و حسابی منو درگیر کنه باورهای توحیدی که درست کردم برا خودم و بارها توی همچین شرایطی تونستم ذهنمو کنترل کنم باهاش و نتیجه برعکس شد برام با خودم تکرار میکنم و تمام تلاش خودمو میکنم که به آرامش برسم
و در آخر وقتی میبینم از پسش بر نمیام میخوابم و صب که بیدار شدم تمرکز روی هر چیزی میزارم که دیگه بهش فک نکنم
3.بزرگترین باوری که توی این چالشها بهم کمک کرد اینکه هر چی پیش بیاد داره به من کمک میکنه تا مسیرم بهتر بشناسم و بتونم به سمت هدف متعالی خودم برسم .و تهش هیچ چیز بدی برای من پیش نمیاد چون ما حرکتمون به سمت سرچشمست (منبع نور و خداوند) بقول استرهیکس که میگه فقط کافیه توی این رودخانه ای که سرچشمش مشخص و انتهاشم که خداوند مشخص کافیه دست پا نزنی و خودتو رها کنی تا به مسیر برگردی و به خداوند و نور برسی …این باور توی چالشهای بزرگ زندگیم خیلی بهم کمک کرد و توی بحرانهای بزرگ باعث شد خیلس آروم باشم اخرشم همه چی یه جوری درست شد برام که شاخام در میمومد ..
سپاسگزارم از شما استاد عزیز