پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 1

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فردین زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1408 روز

    سلام استادعزیز و مریم عزیز و دوستان گلم

    من خودم به الگو تکرار شونده که خیلی سال همراه من هست اینکه من از ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف فراری ام و مثلاً یه جوری می‌چینم داستان رو که اصلا اون برخورد اتفاق نیافته و من این الگو رو هم باز توی برخورد با جنس مخالف فامیله دارم که آقا فراری ام از اینکه باهاشون ارتباط بگیرم و این تصویر میاد توی ذهنم که اگه اینها. شخصیت من رو بشناسم دیگه دستم برای اونها رو شده و میفهما که من چقدر ضعیفم و کلا این باور محدود کننده رو دارم که بگن همش همین بود آنقدر ادعاش میشد و این باور محدود کننده آنقدر عمیق که اصلا نمی گذاره که من بخوام حتی ارتباط سطحی برقرار کنم با جنس مخالفم و آنقدر توی این شرایط حال من رو بد می‌کنه که بدترین جنبه طرف رو بیدار میکنم و انگار آمدم که یه تیکه از طرف مقابل رو بکنم و فرار کنم و دوست دارم خیلی زود این باورهای محدود کننده رو بیرون بکشم و به آرامش برسم .خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1856 روز

    سلاااام، عاشقتونم

    ببین! هر نکته منفی داشته باشم، تو یه چیز خیلی خیلی خوش شانس و خوبم: رفقای بینظیر و معرکه ای دارم! تو کهکشان راه شیری مثل رفقای من پیدا نمیشه! خانمم همیشه انگشت به دهن میمونه از خوبی و معرفت رفقام! بهشون افتخار میکنم و…

    تو هم رفیقمی، سید حسین عباسمنش! 5 ساله رفیقمی و بیشتر از هر کسی صداتو شنیده م! اصلاً به خاطر همینه که همه ی حرفات رو گوش نمیکنم، رفیق! ولی از جون و دل، معرفتت و مردانگیت و مرامت رو عاشقم! مطمئنم که خیر و صلاحم رو میخوای و خانواده م رو هم دوست داری! چی از این بالاتر و بهتر؟! یه رفیق کاردرست دانا؟ از دور خودت و خانواده گلت رو می‌بوسم! خیلی چاکرم!

    واما سوالها

    1)با مظاهر تکنولوژی غریبه ام، ازش بدم می‌آید و سردر نمی آورم، ببین: یه عکس نتونستم تو ورلد پرس بذارم! عکس زیبایم معلوم نیس!پونصد بار رفتم و ارور داده و نفهمیدم چیکار کنم! باورت میشه که من یه عکاس جشنواره ای آنالوگ بودم که از کار تو تاریکخانه و داروی عکاسی و چاپ و ظهور….خیلی لذت میبرد؟!! اصلاً همین جشنواره عکس سالانه ورلد پرس فوتو و نمایشگاههاش که به ایران میومد، خوراک من بود!حالا دوربین دیجیتال رو نمیتونم دست بگیرم و دوربین آنالوگم هم گوشه کمد خاک میخوره!!

    2)با حساب کتاب و مسایل مالی خیلی غریبه ام، اینو خوب اومدی!

    3)از کارهای محوله ام بدم میاد…آنقدر فس فس میکنم تا سال روش تحویل بشه!!

    4)از کارهای ماشینم هم شانه خالی میکنم، بدبخت شده عین ماشین مشتی مندعلی!

    5)از خونه ی فامیل زنم فراریم…حال نمیکنم باهاشون دم خور باشم!

    6)آره تکلیف! از شب امتحان فراریم! چون از بچه گی فقط به اون فکر میکردم و ازش می ترسیدم….خلاصه میومد و میومد و زیرم می‌گرفت! میخواست فاصله ش 6 ماه باشه یا دو روز! وسط خیابون آچمز میشدم تا بیاد و زیرم بگیره!!

    7)از موقعیتهایی که در آنها فانتزیهایم زیر سؤال برود، فراریم!اصلا زورم میاد که صحه بذارم بر اینکه زندگی در شهر از زندگی در ده بهتره….کی اینو گفته،؟!! بچه هام هم باید بتونن تو مدرسه ده ، حال کنند!

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    فهیمه ومحمد گفته:
    مدت عضویت: 2131 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز,سلام دوستان توحیدی من تو سایت

    سوال:

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    استاد من ازمهمونی رفتن و اومدن مهمون به خونمون فراریم ,مخصوصا اگه غریبه باشن ,,کلا دوست ندارم برم تو سالن پذیرایی وقتی مهمون میاد

    چون هر کسی میاد خونمون تاکید میکنم هر کسی ,بدون استثناءبحث و حرف زدنشون به سمتی میره که چرا ما ازدواج نکردیم ,,چند بار هم من به فامیل و دوستان گفتم شما انگار حرفی باسه گفتن ندارین و از قصد این بحث رو پیش میکشین که ما رو ناراحت کنین و دعوا راه بندازین تو خونمون ,چون بعد از اینکه از مهمونی میایم خونه ,,یا اینکه مهمون از خونمون میره بعدش کلی بحث و دعوا و ناراحتی پیش میاد, ,

    همیشه هم یه حرف میزنن ,یک نفرتون قبول کنه ازدواج کنه تا راه باز بشه برای بقیه ,تا طلسم شکسته بشه ,وقتی این حرفا رو.میزنن دلم میخواد دستشون بگیرم بندازم از خونه بیرون و بگم به شما ارتباطی نداره ,,

    الان که دارم مینویسم این کامنت رو همین احساس بهم دست داده و واقعا ناراحت میشم از دخالت افراد تو زندگی دیگران ,من هیچوقت به خودم اجازه ندادم از دیگران بپرسم ,کجا سرکار میری ,چقدر حقوق میگیری ,,چرا ازدواج نمیکنی ,,شوهرت چیکارس ,این لباس رو چند خریدی ,در صورتی که دیگران تو زندگی من و خانوادم این سوالات رو میپرسن سوالاتی که شخصی و دوست ندارم کسی ازم بپرسه , ,,

    استاد نازنینم واقعا ازتون سپاسگذارم بابت این سوالات که باعث میشه خودم رو بهتر بشناسم واقعا تا الان به این اتفاقات زندگیم اینجوری نگاه نکرده بودم خیلی خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  4. -
    ابراهیم خانلرپور گفته:
    مدت عضویت: 2134 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز ، خانم شایسته و همه دوستان همفرکانسیم

    شاید اگه قبل از دوره عزت نفس این سوال مطرح میشد من مصداق همه مثالهایی بودم که استاد گفتن ولی وقتی فکر میکنم و میبینم تو جمع 20 نفری مردای سیبیل کلفت خانواده تمرین آگهی بازرگانیمو خوندم و خیلیا تشویق کردن

    یا وقتی تو جمع بیش از 50 نفری در مورد موضوع نظم و همکاری جمعی برای هدف خاصی که اونجا جمع شده بودیم صحبت کردم

    یا از اینکه جایی برای سخنرانی دعوت بشم مشکلی ندارم

    یا …..

    میبینم دیگه اون شرایط سابق حاکم نیست یا خیلی کمتر شده ولی یه چیزه که من جدیدا سعی میکنم که ازش دوری کنم و چون حین مسافرت تو چندین شهر هم دیدم متوجه شدم که انگار فقط مربوط به منطقه من نمیشه ، صف نونوائیه …!

    همیشه از اینکه برای خرید یا تحویل گرفتن چیزی تو صف باشم فراریم ، احساس میکنم ارزشمندیم زیر سوال میره . برای همین از بچگی اگه جایی صف بود و چیزی ارزونتر بود من برای اینکه تو صف بودن برام عذاب آور بود میگشتم تا همون جنس رو جای دیگه ولو به قیمت بالاتر بخرم ولی تو صف نمونم .

    حالا با این پیش زمینه مدتهاست که از رفتن تو صف نونوایی واقعا بیزارم و حتی جدیدا سعی میکنم دنبال جاهایی بگردم که ممکنه کیلومترها با خونه فاصله داشته باشه ولی صف نداشته باشه یا صفش کمتر باشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  5. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1562 روز

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    سلام به همه عزیزانم

    یکی از افراد نزدیک به من هست که من نمیتونم کلا ازش بکَنم و جدا بشم هر زمان که این فرد هست من سعی میکنم ازش دور شم به دلیل حرفها و افکار نامناسبی که داره .تا جایی که بتونم سعی میکنم باهاش برخوردی نداشته باشم اما گاهی نمیشه چون از عزیزان نزدیک به من هستن و همون لحظه که استاد گفتن از چی فراری هستین بلافاصله این فرد اومد توی ذهنم .

    یادمه چند سال قبل از همصحبتی با همسرم هم فراری بودن و سعی میکردم که زیاد باهاش صحبت نکنم چون به بحث خاتمه پیدا می‌کرد ولی به لطف خدا مدتی دیگه از اون بحثها خبری نیست و به لطف خدای مهربونم همسرم کلی با چند سال قبل فرق کرده البته که هنوز بعضی از رفتارهاش رو دوست ندارم اما همین که یک فرد متفاوت با قبل شده برای من نشانه است و بسیار بسیار زیبا و دلپذیر

    خدایا شکرت

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای نه آنان که غضب کرده ای و نه گمراهان آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  6. -
    مهدی کاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1243 روز

    بنام خدای یکتا

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته

    وقتی داشتم راجع به سوال این فایل فکر میکردم، متوجه شدم من سالهاست از پذیرش مسئولیت کارهام در شغل هایی که بودم فرار میکردم، هیچوقت وقتی جیبم تامین بود سعی نکردم به بهتر شدنش فکر کنم، انگار که من تا یه حدی پیش میبردم کار رو به یه حدی از در آمدم میرسیدم ولی میگفتم بقیه اش که با من نیست که، بقیه اش بسته به شرایط جامعه و خانواده ای که توش بزرگ شدم داره، یعنی من بخاطر اینکه فکر میکردم باور ها تا یه حدی همراه من هستن و از اون به بعد من واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم قدرت رو از باور ها میگرفتم و خب طبیعی بوده نتیجه از همون موقع هایی که من رها میکردم فکر میکردم ته خط هینه تغییر میکرد، خیلی جالبه بخاطر همین باور ها من در چهار سال اخیر سره هر سال شغلمو عوض کردم، الانم 6 روزه سره کار مورد علاقم میرم، بخداوندی خدا روزی که داشتم از شغل قبلی میومدم بیرون همین 1 هفته پیش، شهودم بهم گفت فکر نکنی شغلت قراره اوضاع رو بهتر کنه تا الان میگفتی من سره کاره مورد علاقم نیستم بفرما اینم کاره مورد علاقت ولی باورهاته در نهایت نتیجه میده ها نه چیزه دیگه ای، منم با خودم گفتم آره کاملا متوجه شدم که به شغل نیست از خدا کمک میخوام که بتونم این بار پامو فراتر بذارم، چون مطمئنم بازم کارو تا یه مرحله ای و تا یه حد در آمد قابل قبولی میبرم و اونجا الگو فعال میشه و شروع میکنه به نجوا کردن، به خودم تعهد دادم به صورت تکاملی در فایل ها مشارکتم رو بیشتر کنم و بخونم و بنویسم تا کمکم کنه، امسال واقعا میخوام یک مدار بیام بالاتر و از خداوند ممنونم تا اینجای کار من واقعا زندگی کردم.

    استاد دست شما و خانم شایسته رو میبوسم و ممنونم از آموزش هاتون، من دارم به معنای واقعی زندگی میکنم همین که وقت میذارم تا ترمز هامو بکشم بیرون قدم اوله و خداوند قدم بعدی رو بعد از ایمان نشون دادن در این قدم بهم میگه من هیچ ایده ای نمیتونم از خودم داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  7. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    سلام وآرزوی سلامتی برای استاد نازنین و همه ی عزیزان این سایت

    من به شدت از رفتن به پزشک فراری ام ،،حدود یک سال بود که میبایست یک سونوگرافی انجام میدادم ،،ولی میترسیدم ونمیرفتم،،،،

    حاضر بودم یک سال در حول وترس بیماری باشم ولی حاضر نبودم با ترسم روبه رو بشم.مسخره است نه؟؟؟

    از تلفن کردن به افراد فراری هستم..چون یا غیبت هست یا حرف های منفی

    البته حرف های مثبت هم هست ولی خیلی کم

    این هم بر میگرده به باور های من

    چون باور های من تعیین می‌کنه آدم ها چه حرف های پیش من بگویند،،

    از رفت وآمد با افراد فراری ام ،اونم باز به خاطر صحبت هاشون ،،،یا به خاطر اینکه خودم حرفی نزنم وبعد پشیمون بشم

    یه جورهایی میخوام تونقطه ی امنم باشم،

    شاید میترسم از برخورد با آدم ها،،آشغال های درونم پیدا بشه.و میخوام روی اون ها سر پوش باشه

    از شب موندن خونه ی کسی گریزانم

    بعضی مواقع ازظرف شستن فراری ام..ولی بهتر شدم

    باتشکر وسپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  8. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 900 روز

    صبحی که باگوش جان سپردن به صحبتهای ناب شماآغازونوشتن دردفترستاره طلایی چه شود…..پرخیروبرکت و

    چقدرباشکوه ولبریزازعشق ،آرامش وهرنفس شکرگزاریست خدایاشکرت بابت خوشبختی لحظه های امروزم

    دروداستادعزیزم ومریم مهربانم

    وهمه دوستان عالیم

    چه شرایط یاموقعیت هایی هست که شماازمواجه شدن باآنهافراری هستیدوسعی می کنید تاحدامکان با آنها برخورد نکنید؟

    من ازوقتی شروع کردم باشماوآرام آرام قوانین رادرک کرده وعمل کردم، ازتمام شرایطی که ذهنم رادرگیرمی کردوهیچ سودی ازبابت رشدوپیشرفت درتمام زمینه هابرایم نداشت کامل دوری کردم وتمام تمرکزم سایت شماشد،هرروزآموختن وعالی ترشدن وچقدرلذت داردتغییراتی که نورامیدوایمان رادردلت روشن می کند.ازتمام تعلقات خودم راخلاص کردم وخودم رامتعلق ومتعهدبه شماکردم، من مریمی شدم که دوست داشتم باشم چون آرامش داشت درخونم تزریق می شد،سبک می شدم ،ذهنم داشت آرام می شدازتمام ناآرامی ها وناملایمات سالهارفتارهایی که موجب عذاب کشیدنم بودند،به زورسرکاررفتن ،خسته ودرمانده ثانیه هاراتلف کردن ودرچاه ناآگاهی گیرافتادن …..

    ومن دیگرنمی خواستم مواجه شوم باآن شرایط پس تصمیم جدی گرفتم ومتعهدانه یک دستم رابه خداوندودست دیگرم رابه استادم وازآن چاه ناآگاهی پله پله بالا آمدم ،نوررادیدم تاریکی ازمن داشت دورمی شدخدایاچه سرزمین پهناوریست مرابه کجاخوانده ای هرروزعالی تر چون من هرروزخودم رامحکوم به خوشبختی وآگاهی می‌دانستم،می خواستم همان دختربچه ای باشم شادوشنگول وفارغ ازهمه چیزو وقتی تشویقش می کردندکه راه برودباتمام ذوقش راه رفتن رادرآغوش می کشید،من الان حس همان موقع رادارم می خواهم شادباشم پرانرژی تر،لبریزازشادی وعشق وآزادی ورهایی وبودن هرلحظه کنارشما ویادبگیرم ویادبگیرم……..

    چقدردوره کشف قوانین زندگی بی نظیره دیشب موقع پیاده رویم جلسه دوم راگوش می کردم یکساعت گوش سپردن ویادگرفتن مطالب وآنهاراجزئی ازوجودم کردن به خصوص تجربه مریم جان و امتحان گواهینامه که بیان کردندچقدردرسهاداشت برایم خدایاشکرت….

    شکرت که خودم پس اندازشخصی دارم وبه لطف وکرمت می توانم به راحتی دوره هاراخریداری کنم ولذت ببرم باشرایط عالی که خودم ساخته ام بلاخره شاگرداستادی هستم که الگوی من است ومن هرروزبایدعالی تراز روزقبلم باشم خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    امروزهم قدم پنجم ازدوره فوق‌العاده 12قدم راخریداری کردم وکلا روزوشبم راطلا باران کردم خدایاشکرت واستادعزیزم فرشته نجات من، ممنونم وبی نهایت سپاس وقدردانی مرالحظه به لحظه پذیراباشید،عاشقتونم.

    چقدرتغییرات باشکوه است یک حس ناب وانگیزه ای خارق‌العاده که هرروزت رازیباتروباشکوه ترمی گردانی وایمان وتوکلت تاعرش اعلی می رودوچقدرآرامی خدایامرا بااین آرامشم صاحب همه چیزکرده ای ….

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشیدوبدرخشیددرپرتو با عظمت خداوند

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  9. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2356 روز

    بنام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم

    خب میخوام کامنتو با یکی از ترانه های بسیار زیبای خودم شروع کنم

    رها باش دنیا به آدمهای رها بهاء میده…

    رها باش هرکی رهابوده به آرامش رسیده

    رها باشو ببین دنیا چقدر جذابه…

    رها باش دقیقا مثل لحظه که چشمات خواب خوابه

    چه شرایطی هست که میخوایم دوری کنیم

    بله استادجان اگه موقعیتی پیش بیاد که بخوام سخنرانی کنم دوری میکنم

    ولی درخصوص تجربه چیزی جدید مثل جای جدید رفتن بسیار علاقمندم

    درخصوص مسائل مالی هم بسیار مشتاق هستم

    واین باور رو ساختم اینقدر پول بسازم که بیشتر مالیات رو بدم

    در خصوص مهمانی ،به مکانهایی دوس دارم برام

    که هم فرکانس با من باشن وانرژی مثبت داشته باشن

    در خصوص نظافت خونه بسیار احساس خوب میگیرم چون اون انرژی که بعداز نظافت رو احساس میکنم بسیار لذت بخشه

    در خصوص ورزش که بسیار علاقمند هستم ولی مثلااگه یه برنامه 1ساله بنویسم برای تمرین آمادگی جسمانی منسجم نیستم

    در کل برای آموزش دیدین وتدام در یک کار

    مثلا یادگیری زبان چند سال هی گفتم یادبگیرم

    هنوز یادنگرفتم واگه دراین چندسال فقط روزی2تالغت یادمیگرفتم

    الان 5هزارلغت بلد بودم

    اما خوشبختانه با وجود آموزشهای شما یه برنامه منجسم نوشتم

    از آموزشهایی که باید ببینم وتجربه جدیدی که باید داشته باشم تا تمرینات ورزشی آمادگی جسمانی

    امیدوارم همیشه در کمال آرامش باشید استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    اقدس نظری گفته:
    مدت عضویت: 1036 روز

    سلام، من از تحویل دادن خدماتی که برای مشتری انجام دادم ، در لحظه آخر فراری هستم

    نمیدونم به خاطر کم اعتمادی به خودم هست، البته چند وقتی هست که دارم روی خودم کار میکنم تا با اقتدار ومحکم هم قیمت بدم هم با مشتری روبرو بشم ویکی این که همش میگم از این هفته سفارش قبول نمی کنم بشینم روی یه سری کارهام برای ارتقاع خودم کار کنم اما نمی دونم چرا ون موقع هم که سفارشی قبول نمیکنم ووقت آزاد دارم تفره میرم زیر این کار نمیخوام روبرو بشم با انجام این کار ‍️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: