پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 13
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد زیبایی ها و خانم شایسته عزیز و تمامی بچه های عزیز خانواده بزرگ عباسمنش
تمامی این فایل های بی نظیر الگوهای تکرار شونده در مورد باور “ارزشمندی و لیاقت” هست.
یه باور بسیار بسیار مهم که با اختلاف بالاترین تاثیر رو در روابط و موفقیت مالی و خلاصه تمامی جنبه های موفقیت فردی رو داره.
اگر ما میخوایم:
– حال کسی رو خوب کنیم
– حلال مشکلات همه باشیم
– مسئول احساس دیگران باشیم
– اگر بحثی بشه ما پیش قدم بشیم و حلش کنیم
– اگر قراره قربانی بشیم تا همه خرابکاری ها آوار بشه رو سرمون اما طرف رابطه حالش بد نشه
– خودخوری داشته باشیم اما به طرف مقابل منتقل نکنیم و بریزیم تومون
– با تمام دقت حواسمون باشه که چی میگیم و چیکار میکنیم که طرف مبادا ناراحت بشه
– شخصیتمونو چنج میکنیم و خودمونو ست میکنیم با طرف مقابل که رابطه حفظ بشه.
– همیشه کوتاه میایم چون بزرگواریم و خب انسان شریف همیشه کوتاه میاد.
– بخشش از بزرگان هست و باید همیشه ببخشیم.
– یه الگوی اشتباه تکراری رو از یه طرف میبینیم اما بازم رابطه رو با چنگ و دندون ادامه میدیم.
– نقش یه منجی رو بازی میکنیم و همیشه همه میان به ما میگن مشکلاتشونو و ما اولین مرجع همه هستیم.
– باید قرض بدیم و مشکلات بقیه رو حل کنیم.
– مشکلات و مسائل پدر و مادر کاملا روی دوش ماست و باید حتما حتما همیشه به اونا بله بگیم.
– مسئول احساس زن و بچه مون هستیم تو زندگی
– به جای اینکه قوانین رو تو رابطه عملی کنیم با شوخی و مضحک بازی میخوام بحثو جمعش کنیم و بذاریمش زیر فرش و کسی خبردار نشه.
– و هزاران مورد دیگه که تو این کتگوری هست
یعنی قششششنگ معلوم میشه ما این باور رو داریم که انسان ارزشمندی نیستیم و ماییم که باید همه چی روی دوش ماست و باید حامی و حافظ باشیم
و همین یه ترمز هررررچی آدم درب و داغون هست رو میکشونه تو رابطه و کار و زندگی ما.
روی ارزشمندی هر چی کار کنیم کمه و استاد بنظرم با این سوالات داره دوره عالی “لیاقت” رو پایه ریزی میکنه.
سپاساز خدای منان
سپاس از استاد زیبایی ها و خانم شایسته عزیز
سپاس از تمامی بچه های عزیز سایت و نظرات عالیشون
بنام رب هدایتگرم
درود به استاد عزیزم و همه عزیزان
استاد من دقیقا قبل اینکه این فایل رو تموم کنم یه اتفاقی برام افتاد و یه حرفی رو شنیدم ک خیلی بهم ریختم دراین حد ک دلم شکست و اولش خیلی ناراحت شدم از طرف بخاطر حرفش…چون یکی از نزدیکانم بود..
ولی بعدش با گفتگوی ذهنی جهت دهی کردم افکارمو و فهمیدم اتفاقا چ خوب ک این اتفاق افتاد چون من پاشنه اشیلم رو فهمیدم…
با اینکه من انتقاد پذیر میدونم خودمو تو خیلی مسائل ولی یه موردی هست استاد، ک من وقتی بهم یجوری حرف بزنن (افرادی ک مهمن برام) .. که انگار ته حرف و منظور این باشه که بی عرضه ای… من خیلییی بهم میریزم..و من همین چندی پیش اینو متوجه شدم که این خیلیییی پاشنه اشیل منه..
چرا بهم میریزم ؟ چون طبق فایل شیوه مدیریت انتقادات، اینو خودمم قبول دارم دیگ..
پس من در واقع احساس بی عرضگی، بی لیاقتی دارم ته ذهنم … حالا میفهمم چرا بااینکه موفقیت هایی داشتم و همیشه از همون بچگی شاگرد اول بودمو و همیشه جایگام خوب بود تو محل تحصیل و کارو روابط و… ولی اونو برا خودم کوچک میبینم و میگم خب ک چی…
درحالیکه برا دیگران اگ باشه میگم دمش گرم بابا..
استاد من خیلی باید کار کنم رو این پاشنه اشیلم..
بعد این ماجرا ک کلی ناراحت شدم سریع خودمو کنترل کردم و صورتمو شستم و از شخصی هم ک بهم حرفی زد ک منظور اینطور برداشت شد، اصلا ناراحت نیستم چون جذب خودم بود و خودم اینطور فکر میکردم ک اینو میبینم.. خداروشکر میکنم ک خدا هدایتم کرد از طریق دستانش، من باور محدودکننده و بسیار مخربم رو بشناسم.
گفتم همین الان بیام بنویسم که یادم باشه که این باور خیلی مهمه و باید کارکنم روش.
خدایا خودت هدایتم کن.
استاد جان دررابطه با سوالی ک تو این فایل پرسیدین… من به شخصه از خیلیا شنیدم ک خیلی مشاور خوبی هستی و منم ب این ویژگی ام افتخار میکردم چون واقعاا نقش یه مشاور، ناجی یه کسی که میخاد کمک کنه صلح برقرار کنه رو همیشه ایفا میکنم حالا شدتش گاهی کم و زیاد میشه..
ولی از وقتی رو خودم کار میکنم بشدتتتت کمتر پای مشکلات و مسائل بقیه میشینم و توجهی نمیکنم..
خدایا دوستت دارم
مرسی که هستی
به نام خدا
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم خانم نازنین
سلام به دوستای عزیزم
واقعیتش دوست نداشتم در مورد خودم بنویسم
ولی این نشونه ست که باید دقیقاً همین کارو کنم
من توی روابط همیشه نقش بچه ها رو بازی میکردم
شاید خنده دار به نظر برسه ولی قبل از تغییراتم من خودم نبودم !
همیشه سعی میکردم طوری رفتار کنم که از حرکات من خنده شون بگیره
تا بگن حسن چقدر پسر شوخ طبعیه
یا یکسری رفتارهای بچگانه انجام میدادم به هوای اینکه از بقیه عشق دریافت کنم
اینی که الان هستم فرسنگ ها با آن آدمی که قبلاً بودم تفاوت داره
آری گویا در سرزمین وجود من یک چیزی کم بود
گویا برای داشتن عشق و محبت و آرامش فکر میکردم که توسط کسانی دیگه ای باید پرشون کنم
چه فکر بچه گانه ای
این در حالیست که من خود باید با خودم آشتی میکردم
باید خدا را در وجودم پیدا میکردم
انگار در کوچه پس کوچه های وجودم هنوز یک چیزی کم بود
دنبال یک راهی میگشتم
تا به آرامش برسم
تا پسر قوی تری باشم
تا پسر شجاع تری باشم
تا در مقابل درخواست های نامناسب دیگران با قدرت بایستم و قبول نکنم
خدای را سپاس که الان حتی با یکماه پیشم هم فرق کردم چه برسه به یک سال یا دو سال پیشم
حالا خودم با خودم رفیق شدم
خدا را در درون و بیرون خودم پیدا کردم
اون همیشه بود
من هیچوقت نبودم
گویا میخواستم با نقش یک آدم دلقک یا یک آدمی که کارهای بچه گانه ای میکنه تا محبت ناچیز دیگران را دریافت کنه
از حقیقت وجودی خودم فرار کنم
وجود الهی و مقدس خود را در معرض دید همگان میذاشتم تا دیگران فکر کنند من پسر پایه ای هستم و به مهمانی هایی میرفتم جز بوی تعفن و نجاست چیزی دیگری نمیفهمیدم
آره الان که به خودم امدم تازه فهمیدم که چرا من هر زمان که به اون مهمانی های مسموم کننده میرفتم حال وجودی ام بد میشد
چون اصل و اساس وجودی من پاک تر از اون چیزی هستش که میشد فکرش رو کرد
من نقش پسر خوبه رو بازی میکردم تا بقیه بخوان با تعریف و تمجید هاشون من رو تشویق به ادامه دادن این مسیر اشتباه کنند
غافل از اینکه من هیچ وقت تجربه ی گِل بازی در زمان بچگی را نداشتم
چون میخواستم پسر خوبه باشم تا همه بگن آفرین چه پسر تمیزی
غافل از اینکه وقتی بزرگ شدم و به این سنی که الان هستم رسیدم ( 28 سالمه )هیچ وقت در هیج شرایطی حاضر نشدم آگاهانه خودم برم با یک دختری دوست بشم چون توی ذهنم این بود که آدم ها من رو به عنوان یک پسر چشم و دل پاک میشناسن روی اسم من قسم میخورن به اسم من در زمان بچگی نذر میذاشتن در حالیکه همون آدمی که به اسم من نذر میذاشت تا به این واسطه کار و زندگیش درست بشه در حماقت و گمراهی محض بود
الان دیگه مدت هاست به لطف آموزش های استاد عباسمنش دیگه خیلی وقته خودم هستم
خیلی وقته که حرف مردم اهمیتش توی ذهن من کم شده
چون که من سرزمین وجودی ام را خودم دارم پر میکنم
خیلی وقته که دیگه مثل بچه ها رفتار نمیکنم تا بخوام عشق و محبت دیگران را گدایی کنم
من خودم عاشق خودم هستم
من خودم قربون صدقه خودم میرم
من خودم ، خودم را دوست دارم
برای خودم بهترین ها را انتخاب میکنم
با آدم های مناسب ارتباط بر قرار میکنم حتی اگر در مدار آدم های مناسب هم قرار نگیرم
هرگز و تحت هیچ شرایطی با هیچ کدوم از آدم های نامناسب ارتباط نمیگیرم
دقیقاً مثل همین الان من که با خاله هام و کل فامیل ارتباطم رو به شدت کم کردم در حدی که سالی یکی دو بار همدیگرو شاید ببینیم
این در حالیه که یک زمانی ما هر وقت هر جا میخواستیم بریم باید با اونا هماهنگ میکردیم
چون خودم رو لایق بهترین ها نمیدونستم
چون فکر میکردم اونا دلیل حال خوب من هستند
چه بد فکری بود آن افکار سمی
در حالیکه من الان خودم حال خودم رو خوب میکنم و اصلاً احتیاجی ندارم که کسی دیگه ای بخواد حال من رو خوب کنه
من خود گنجی ام که از معدن گنج ها تشکیل شده
منو چه به آدم هایی که خودشون با خودشون هنوز که هنوزه در صلح نیستن چه برسه که بخوان باعث حال خوب من بشن
آره من اون نقش ها را خوب بازی میکردم تا دستمزد خوبی هم بگیرم
غافل از اینکه اونا به من خورده های عشق و محبتشون رو میدادند
نه اون عشق واقعی را
نه اون محبت واقعی را
خدا منو هدایت کرد تا به من بفهمونه که من چه گنج گران بهایی هستم در حدی که همون خاله هایی که زمانی من نقش دلقک رو براشون بازی میکردم الان چشمشون بره از اینکه لحظه ای من رو ببینند یا صدای زیبای قدرتمند پر از حس خوب من رو بشنوند
ولی جهان اجازه نمیدهد طلای 24 عیارش بازیچه ی دست هرکسی و ناکسی شود
فقط دوست دارد درآغوش تنها فرمانروای یکتای جهانیان باشم
و چه لذتی بالاتر و چه جایگاهی والاتر از آغوش ربّ العالمین
و هر کسی که بخواد با من در ارتباط باشد اینقدر باید ارزشمند باشد تا لایق داشتن بودن با من را داشته باشد
چون من دیگه خودم هستم
و نه هیچ نقش دیگه ای
خودِ خودِ واقعیم
خودِ خودِ اصل جنسم
همون الماس کوه نوری که دست هر کسی قرار نمیگیره
سلام حسن جان دوست ارزشمندم
چقد لذت بردم از کامنتت
چقد عالی نوشتی
چقد خوب رو خودت کار کردی
آفرین خییلی تحسینت میکنم وبهت افتخار میکنم چون تو لایق بهترین ها هستی پسر
من خود گنجی ام که از معدن گنج ها تشکیل شده
منو چه به آدم هایی که خودشون با خودشون هنوز که هنوزه در صلح نیستن چه برسه که بخوان باعث حال خوب من بشن
آره من اون نقش ها را خوب بازی میکردم تا دستمزد خوبی هم بگیرم
غافل از اینکه اونا به من خورده های عشق و محبتشون رو میدادند
نه اون عشق واقعی را
نه اون محبت واقعی را
خدا منو هدایت کرد تا به من بفهمونه که من چه گنج گران بهایی هستم در حدی که همون خاله هایی که زمانی من نقش دلقک رو براشون بازی میکردم الان چشمشون بره از اینکه لحظه ای من رو ببینند یا صدای زیبای قدرتمند پر از حس خوب من رو بشنوند
ولی جهان اجازه نمیدهد طلای 24 عیارش بازیچه ی دست هرکسی و ناکسی شود
فقط دوست دارد درآغوش تنها فرمانروای یکتای جهانیان باشم
و چه لذتی بالاتر و چه جایگاهی والاتر از آغوش ربّ العالمین
و هر کسی که بخواد با من در ارتباط باشد اینقدر باید ارزشمند باشد تا لایق داشتن بودن با من را داشته باشد
چون من دیگه خودم هستم
و نه هیچ نقش دیگه ای
خودِ خودِ واقعیم
خودِ خودِ اصل جنسم
همون الماس کوه نوری که دست هر کسی قرار نمیگیره
خیلی عالی بود مخصوصا این قسمت
بهت تبریک میگم
ان شاالله منم بتونم اینقد عالی عمل کنم و خدای قدرتمندم و بشناسم وقدرت و دست کسی ندم ولذت ببرم ارخلق زندگیم
درپناه الله یکتا باشید
سلام زکیه جان عزیزم دوست زیبا و خوش قلب من
اول اینکه چقدر خوش حال شدم برام کامنت نوشتی و ازت بی نهایت ممنونم عزیزم بابت تعریف هایی که کردی
و این نشون میده چقدر قلب مهربونی داری
الان داشتم فایل مصاحبه با استاد قسمت شانزدهم رو گوش میدادم ، فکر کنم حداقل یه 200 باری گوشش دادم
اینبار که داشتم گوشش میدادم آخر فایل استاد میگه برای خودت یک اصولی رو انتخاب کن و پاش وایسا
یه اصولی که به حقانیتش رسیدی
من همون لحظه زیر زبون گفتم
توحید
تنها چیزی که منو و هر کسی رو میتونه به هر چیزی در کل کیهان برسونه همون انرژی بی نهایتی هستش که همه چیز از اونه که شروع میشه
دقیقاً مثل زمانی که همه چیز از فرکانس ما هستش که شروع میشه ، هر شرایطی و اتفاقی که توی زندگیمون تجربه میکنیم قبلش به واسطه فرکانسی هست که فرستاده شده
حالا که اینه باید سعی کنم که همیشه شاد باشم و حالم عاااالی باشه
زکیه جان همین که پیگیر فایل های سایت هستی و داری تلاش میکنی تا ذهنت رو تربیت کنی بر روی زیبایی ها و نکات مثبت هر کسی رو هر چیزی قطعاً به واسطه ی همین کنترل ذهن واقعی که در طول شبانه روز انجام میدی یک انسانی وارد زندگیت میشه که کنارش حس و حالت خوبه و امیدوارم همیشه تا زمانیکه داری به طور جدی روی خودت کار میکنی اتفاقات فوق العاده ای رو توی زندگیت تجربه کنی
راستی بذار از دوره هایی که تا الان خیلی خیلی به من کمک کرده هم بهت بگم شاید نشونه اش رو ببینی توی فرکانس دریافتش قرار بگیری
اولین دوره ای که من گرفتم زکیه جان دوره ی عزت نفس بود که فکر کنم تا چندین ماه فقط تمرکزی روی دوره ی عزت نفس بودم چون خیلی بهش احتیاج داشتم که واقعاً هم عالیه
بعدش خیلی هدایتی از جانب خداوند ، هدایت شدم به دوره روانشناسی ثروت یک تا به طور جدی تری باورهای ذهنی مو در مورد پول و ثروت تغییر بدم ، اینقدر جدی هستم که اینجوری بهت بگم از پارسال که تقریباً اول تابستان بود شروع کردم تا الان هنوز کل دوره ی روانشناسی ثروت یک رو تموم نکردم یعنی هنوز به جلسه ی آخرش نرسیدم چون اصلاً دنبال بدو بدو برای اینکه بفهمم جلسات بعدی دوره استاد چی گفته نیستم ، دوست دارم با تمرکز روی نمریناتی که گفته شده کار کنم
دوره های دیگه هم مثل ارزش تضاد که خیلی عاااالی بود چندین چندبار گوشش دادم و همون موقع هم تمریناتش انجام دادم
دوره به صلح رسیدن با خود هم همینطور عالی بود ولی الان بیشتر تمرکزم روی دوره روانشناسی ثروت یک هستش
اینا رو بهت گفتم که هر کدوم رو نشونه ای ازشون دیدی حتماً تهیه کن با جدیت تماااام روی خودت کار کن عزیز دلم
امیدوارم هر جای ایران هستی همیشه حس و حالت توحیدی باشه
دوستت دارم
به امید دیدار
سلام مجدد ب دوست خوب و مهربونم حسن عزیز
مرسی ک وقت ارزشمند گذاشتی و برام نوشتی
چقد به موقع کامنتت بدستم رسید خدای من نزدیک بود بپیچم جاده خاکی
الهی شکرت بابت وجود دوستان ارزشمندم
ک پیام تورو بهم میرسونن
حسن جان ممنونم ک گفتی چه دوره هایی تهیه کردی
ان شاالله با هدایت الله تهیه میکنم. فایل های دانلودی خییلی عالی هستن خداروشکر و جا داره از استاد تشکر کنم بابت این همه فایل عالی مرسی استاد جانم
مرسی از دعای قشنگت حس عالی ازش گرفتم سپاسگزارم
ب الله یکتا میسپارمت
به نام خدای مهربان و عادل
پیدا کردن الگوهای تکراری شونده در روابط
این سوال استاد که در روابط چه نقشی بازی می کنید ،از صبح ذهن منو درگیر کرده
وهمش به این سوال فکر میکنم
و از اونجایی که ب تازگی یه جر و بحث بزرگ با همسرم داشتم ذهنم در مورد روابط عاطفی با همسرم درگیر هست
وجواب به سوال روابط با همسرم بر می گرده ولی با خواندن کامنت بچه ها ب دوران کودکی ،روابط در دوران مدرسه،خانواده،دوستان،همسایه و … هم فکر کردم و به یک نقش بزرگ رسیدم
و جواب سوال به صورت قاطعانه نقش قربانی دارم البته در نگاه اول فکر می کردم دنبال صلح هستم ولی این در ظاهر هست در باورهای عمیق و در تنهایی نقش قربانی را به صورت کامل اجرا می کنم.
از بچگی دنبال دوستانی بودم که در یک زمینه نفر اول باشند مثلاً دوستان من همیشه جز نفرات برتر مدرسه در زمینه تحصیلی بودن
یه دوران دوستان من از نظر درآمد خانوادگی ،رتبه بالایی داشتن
یا زیبا بودن
و یا حتی در نکات منفی هم همین طور بودن بدترین دوستان می شدن که همه تعجب می کردن ومن افتخار می کردم که می توانم با همه ارتباط برقرار کنم
این ویژگی هنوز در من هست و وقتی دیگران را از خودم بالاتر می بینم باعث میشه حس قربانی داشته باشم ونادخوداکاه به افراد باج بدهم تا روابط شون با من حفظ کنن
همیشه در حال مقایسه روابط هستم
مثلاً چرا مامانم با خواهر دیگم این برخورد رو کرد
چرا خانواده همسرم با جاری من این رفتار را کردن
و هزاران چرا
که با هر بار پرسیدن این سوالات حالم بدتر می شد و گاهی خودم را آرام می کردم ولی به جایی مثل کوه آتشفشان فوران می کنم و رابطه را تمام می کنم و اتفاق بدتر بعد از اتمام رابطه رخ میده که چرا رابطه ام را پایان دادم و در تنهایی خودم را بی ارزش می دانم با اینکه خودم رابطه را تمام کردم
این احساسات و رفتارها از نبود عزت نفس ایجاد میشه که خودم را لایق روابط عالی نمی دانستم
ذهنم پر از تجربه های خوب و بد در روابط هست ونمی دونم کدوم رو بنویسم
توروابط دنبال این هستم که دیگران ناراحت نشن حتی اگر به ناراحتی خودم بشه
حاضرم اذیت بشم
رنج ببرم
عذاب بکشم
ولی دیگران مشکلی براشون به وجود نیاید
تا به حال چند تا از ارتباطات رو حذف کردم (بگم که می خوام به رابطه رو تموم کنم به بدترین شکل ممکن انجام میدم یعنی با قهر ودعوا ونکته مهم این هست که اصلا نمی تونم تو چشم های طرف مقابل نگاه کنم با اینکه حق با من هست
نمی تونم دلیل ناراحتی خودم رو بگم
و فرد مقابل هم به خودش حق میده و بیشتر از من ناراحت میشه )
بعد آخرین جر و بحثی که داشتم سعی می کنم خواسته مو از روابط بگم و برای خودم حد و مرز مشخص کنم
راحت حرفمو بزنم و نقش قربانی نداشته باشم یعنی هر جا هرکاری که دوست دارم انجام بدم
باید همیشه سعی کنم لذت ببرم
باید اولویت خودم باشم
یه نکته دیگه تو رابطه همیشه دنبال جبران کردن هستم یعنی اگر یک نفر لطفی کنه سعی می کنم جبران کنم
خدایا شکرت
خدای من می دونم در هر شرایطی هستم خودم خلق کردم
خدایا بهم قدرت بده بهترین ورژن خودم را در دنیا خلق کنم
سلام به همگی عزیزانم.
استاد جان من در روابط با اطرافیانم در 70-80 درصد مواقع راضی ام و خداروصد هزار مرتبه شکر خوبم در روابط با دیگران، اما بالعکس در روابط با همسرم خیلی بد هستم،هر چی هم از زندگیمون گذشت بیشتر شد احساس بد در روابطمون، و تازه بعد این همه مدت به تازگی متوجه شدم که ایراد از من، وقتی نشستم فکر کردم و با خودمم گفتم که مگه من صد درصد زندگیم بخاطر باورها و فرکانسهای خودم نیست؟ پس چیه داستان؟در واقع من این همه مدت نقش یک آدم قربانی رو بازی میکردم،و فکر میکردم که من که دارم رو خودم کار میکنم و حتما ایراد از همسرمه،و همش غمگین میشدم بشدت که ای بابا چطوری بگم این باوراشو درست کنه نمیفهمه که تو فرکانسش نیست بگمم بدتر میشه قبول نمیکنه که،یعنی اینطور فکر میکردم،که ایرادها همه از ایشونه و حیف شدم و قربانی که تو این وضعیت گیر افتادم،بعد به تازگی متوجه شدم که نخیرررر 100٪ ایرادها از من بوده و چون قدرت رو داده بودم به بیرون از خودم و تقصیر کار همسرم رو میدونستم و شرک میورزیدم ،نتیجه هم هر روز بدتر میشد،الان رو این موضوع دارم کار میکنم و واقعا تغییر سخته، موقعی که بحث میشه میفهمم، اما سعی میکنم شده به زور در اون شرایط نکات مثبتشو به یاد بیارم، و بعد که آروم تر شدم تو دفترم مینویسم ویژه گی های خوبشون رو، مسافرتهایی که رفتیم و لحظات خوبی که داشتیم، هدیه هایی که برام خریده ، خصوصیات خوب ظاهری و باطنیشون رو، البته فعلا روابطم خوب نشده و توقع هم ندارم یهو 180 درجه تغییر کنه، ولی همینکه سعی کردم بهتر نگاه کنم، حس خودم در اون شرایط بهتر شده و امیدوارم هر روز هم بهتر شم، ممنون از فایل های بسیار ارزشمند شما استاد جااان، تا درودی دیگر بدرود️
بنام خدا
در روابط با دیگران ، بخصوص روابط عاطفی چه نقشی را ایفا میکنی؟
از دوران نوجوانی و دربین دوستام همیشه کمک کننده وناجی بودم وخودم هم تا جایی که میتونستم به افراد کمک میکردم .واین در حالی بود که بیشترین ضر به رو هم از همین افراد میخوردم . در نقش حامی دلسوز دایه مهربانتر از مادر..والان که فکر میکنم میبینم من تایید میخاستم از بقیه که از کمبود عزت نفسم میومد.خیلی جاها نقش قربانی رو بازی میکردم . یادمه یه مدت برادر زادم یه دوره ای لوسمی گرفت ومن چون مجرد بودم وخوب مهر بونم بودم وحمایتگر هم بودم و…. یه مدت از همه کارام افتاوه بودم ویه پام بیپارستان بود ویه پام خونه و خیلی به خودم افتخار میکردم گه دارم کمگ میکنم وخدا منو میبینه وخواسته هامو براوروه میکنه …طبق اونوچیزایی که تو مغزمون گرده بودن ( ادم خوب به دیگران کمک میکنه ..حالا اگه برادرت باشه که دیگه واجبه وهزارتا حرف مزخرف دیگه)
حالا بماند که بعدش بدهکار هم میشدم
البته الگوی من توای موارد مامانم بود که روش نمیشد به کسی نه بگه و همش خودخوری میکرد ونگران بود واسنرس داشت که اخرش با cancer از دنیا رفت .
حالا یه چیز دیگم یادم اومد از بچگی هر جا میرفتم تو فامیل درو همسایه و.به من میگفتن تو چفدر مظلومی واین شوه بود باور من وتو خود بخوان حدیث مفصل….
تو بحثا وگفتگوها همیشه میخاستم به سمت ارامش هدایت کنم بحثو ولی خوب کاسه کوزه ها سر من میشکست
کم کم بزرگ شدم ووارد زندگی شدم با کسیکه اوایل تا بحث میشد من کوتاه میومدم هر دفم برا خودم دلیل میاوردم که حالا دستش تنگه وحالا سر کارش مشکل داره تا اینکه چشامو وا کردم دیدم همش من دارم کوتا میام ودارم قربانی میشم واصلا من مهم نیستم و طرف هر کادی دلش میخاد میکنه ومیگه تو خونه خودم راحت نباشم ؟ به توام جواب پس بدم؟ ومن همش دنبال راه نجات بودم تا اینکه وارد سایت شدم .با دوره عژت نفس شروع کردم ودیگه بحثا کمتر شد ومنی که همیشه نقش حامی یاریگر دایه رو برای همسرم داشتم دیگه کاری به کارش ندارم اگه جلو ت ی وی خوابش ببره وروش پتو نباشه یا مریض بشه وغذای مناسب نخوره و …. به خودم میگم خودش اینقدر میفهمه که چکار باید کنه..عیبی نداره بزار ببینه نتیجه کارش چی میشه..تا خودش نخواد هیچی درست نمیشه. یادمه اوایل که روش پتو نمیزاشتم چند بار میخاست با حرفاش به من احساس گناه بده ..ولی وقتی دید من همچنان مصمم هستم .اگه سرما هم بخوره نمیاد جلو من اه وناله کنه..خخخخخخ
اما در مورد دخترم که سه سالشه .وقتی کوچکتر بود حیلی ازش مراقبت میکردم و هر جا میرفت دنبالش بودم …الان تا حدی ازادش گزاشتم اما 100 درصد نه چون به نقرم کوچیکه هنوز و باید از دور بپامش. که کار خطر ناکی نکنه . کم کم پذیرفتم خدا اون رو هم هدایت میکنه حتی اگه من نباشم.
درسته تغیراتم خیلی بزرگ نبوده اما همینا رو براخودم بزرگ میکنم تا به ذهن چموشم بفهمونم منوتا اینجا اومدم بقیشم بت کمک خدا میرم جلو ..الخیر فی ما وقع
سلام به استاد ارجمند و بزرگوار و خانم شایسته با ذوق ..
بدون مقدمه بگم …. دوستان عزیزم من به شخصه در روابطم با دیگران کارو مشکلات اونها را مهمتر از مسایل خودم دونستم … مثلا خودم کاری داشتم
انجام میدادم که برام مهم بوده اما طرف مقابل کاری براش پیش اومده و نیازمند کمک من بوده .. کارم رو ول کردم رفتم دنبال اون .. !!!
منجی دیگران .. هرکس هرکاری در هر زمینه ای داشته باشه اصلا لاینحل باشه من میخاستم با تمام وجود کمکش کنم حلش کنم حالا تصور کنید
چقدر وقت و انرژی آدم رو تحلیل میبره !!!
تریبون دیگران … اصلا یجورایی یه سری افراد چون منو میشناختن خواسته هاشونو با سیاست میخاستن از طریق من اعلام کنن چراا چون خودمو کرده
بودم تریبون دیگران … !!!
مشاور و دلسوز دیگران … کمک و راهنمایی و مشاوره به شکست های روحی افراد یا مشکلات دیگران .. اخه که چی بشه !!!
مسول خوشحال کردن دیگران … احساس میکردم دیگران شاد نیستن و تو فکرن من باید اونا رو خلاصه با شوخی و خنده و و.. سرگرم و خوشحال کنم .. !!!
اصلا یه چیز بگم همینجا … چون آدم انرژی مثبتی بودم اصلا یه عده معتاد من شده بودن دنبال این بودن با من ارتباط بگیرن بلکه ازم انرژی بگیرن .. در
واقع از نظر متافیزیک اونا نقش دزدان انرژی رو ایفا میکردن و تمام نیروهای روحی م رو تحلیل میبردن .. بعد دیگه نایی برام نمیموند که به کارای خودم
تمرکز کنم ..
یا اینکه مثلا چیزی میخام پشت میزم بخورم احساس خود ارزشی نمیکردم و بلند میشدم به بقیه هم تعارف میکردم بلکه از گلوی خودم راحت بره پایین !
اینا همش خلا های شخصیتی بود که آزارم میداد .
اینا تماما الگوهای تکرار شونده هستن که باهاشون هر روز سروکار دارم …
حالا خصوصیتا من انسانی بسیار تاثیر گذار سخنور مهربان و با صداقت هستم و در همه اون مراحل بالا اثرات مثبتی گذاشتم اماااا … خب که چی .. !!!
در گذشته خیلی اون موارد رو انجام میدادم اما رفته رفته با تمرکز بر صحبتهای استاد و تمرین رو خودم اونا رو به حداقل رسوندم طوری که دیگه وارد
جریانات دلسوزی و تریبون شدن و منجی شدن سنگ صبور شدن نمیشم یه وقتایی تلنگراش به سمتم میاد ولی سریع افسار ذهن رو سعی میکنم بکشم تا
وارد فرآیند الگو سازی ذهنی نشم …
استاد و خانم شایسته بزرگوار ممنونم از فایلهایی که تولید میکنید و کمک میکنید ما انسانها به افرادی سالم تر و موفق تر بدل بشیم صادقانه براتون گفتم
انشالله موثر واقع بشه …
ممنونم ازتون و دوستان عزیزم دوستتون دارم عاقبت بخیر باشید انشالله ….
سلام و وقت بخیر خدمت استاد عزیزمون و عباسمنشی ها
من معمولا آدمی هستم که از خودم میگذرم تا طرفم اگر ناراحت هست ناراحتیش یا عصبانیش برطرف شه
احساس میکنم نادیده گرفته میشوم در روابط و این فکر میکنم به خاطر اینه که من از خودم میگذرم چطور طرف مقابل از من نگذره و گاها به خودم احترام نمیذارم چطور طرفم با من احترام بگذارد و این رو دارم برطرف میکنم
گاهی احساس میکنم از هم جنسای خودم خیلی بهترم و این حس باعث شده که افرادی رو جذب کنم که نالان از شخص دیگری هستند و حس میکنم بودن من یه جور باعث خوشبخت شدن اونا میشه و این حس بک نقطه مثبت و منفی دارد منفی اش وارد شدن چنین اشخاصی به زندگی ام است و مثبتش خودم رو کم نمیبینم
نقش اینکه مسائل رو ساده میگیره رو دارم و ازشون راحت میگذرم که خب یه جاهایی خوبه یه جاهایی باعث میشه از حد بگذره اون مسئله و من رو یهو ناخودآگاه بترکونه مثلا یهو از طرفم به شدت زده شم
درود
راستش من دقیق نمیدونم ، چون معمولا نقشم با متفاوت شدن آدما متفاوت میشه …
ولی اگه به صورت کلی بخوام بگم الگویی که در روابطم با دوستانم دارد اینجوریه که من همیشه اون آدمی بودم که خواستم طرف رو برای خودم نگه دارم و نشده و در نهایت هم از جانب او ترد شدم یا بهتره بگم بهم خیانت شده ،
و الان به مدت دو سال هم هست که کلا دوستی ندارم ، یعنی نه اینکه اصلا ارتباطه برقرار نشده، چرا اتفاقا شده و دو هفته اول هم خیلی خوب پیش رفته ولی بعد یه مدتی همه چی خراب میشه … به همین دلیل دیگه حتی نمیتونم با کسی ارتباط دوستی قوی داشته باشم و این خیلی ناراحتم میکنه و باعث رنج منه…
بسم الله الرحمن الرحیم
صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
رنگ خداست (که به ما رنگ ایمان و سیرت توحید بخشیده) و چه رنگی بهتر از رنگ (ایمان به) خدا؟ و ما او را پرستش میکنیم.
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا و بینظیر
و دوستان توحیدی ام
سوال:
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
فهرست نقش هایی که بازی می کرد، عالی هم بازی کرده بودم انصافاً
1_ زورو
2_کوزِت
3_خاله شاهدونه
4_حسن ریوندی
5_احسان علیخانی
6_حنا دختری در مزرعه
و…..
زورو بودم برای کمک به دوست و آشنا و غریبه و فایل و… و کلی خودم رو تو دردسر می انداختم.
(به لطف دوره بینظیر عزت نفس، اولویت با خودم است)
کوزت بودم هر وقت مراسمی، مهمانی بود به قول سعیده عزیزم مثل تراکتور کار می کردم و جالب اینجاست که لقب کوزت و گارسون رو بهم میدادند.
(به لطف الله و دوره های بینظیر استاد مهمانی مراسمی بشه، تقریبا پام رو پام است و به اندازه کمک می کنم)
خاله شاهدونه بودم برای بچه هایی که به خانه ما می آمدند اونها را سر گرم می کردم به حساب اینکه به بچهها علاقه داشته باشم.
(الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است)
حسن ریوندی بودم برای سرگرم کردن مهمانی که به خانه ما می آمد و جک می گفتیم و میخندیدیم و خودم رو مسئول خوشحال کردن مهمان میدانستم.
(الان در حد تبسم و با کمترین کلمات ممکن، چرا که از استادم یاد گرفتم مهمان خودش مسئول سرگرم کردن خودش است)
احسان علیخانی بودم برای بیرون کشیدن استعداد افراد و راهنمایی کردن به شغل و حرفه و رشته در خور آنها و زهی خیال باطل اگه کسی گوش میداد.
(الان انرژی و وقتم رو برای شناخت خودم میذارم)
حنا دختری در مزرعه بودم چرا که با همه مهربان بودم و دوست داشتم همه من و به این صفت بشناسند حتی اگه زیر بار این مهربانی له میشدم اشکالش نبود.
( الان با خودم بیشتر از همه مهربانم و خودم را دوست دارم)
پاسخ دادن به این سوالات چقدر مرا نسبت به خودم روشن کرد و چه احساس زیبایی را در من برانگیخت و مرا ترغیب به گوش دادن با دقت بیشتر به آموزش ها کرده. آموزش هایی که این همه تغییرات در من ایجاد کرده
استاد سپاس گذارم بخاطر طرح این سوالات چالشی.
برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم
سلام و درود رضوان عزیز
خدا رو شکر میکنم که دیروز و امروز وقت داشتم و اغلب کامنتهای این فایل رو بخونم و لایک کنم .ولی کامنت شما متفاوت ترین کامنتی بود که تا الان خوندم.
حیفم اومد برات ننویسم و نگم چقد دوست داشتم این نگاه متفاوت و طنزگونتو. کلی خندیدم و حال خوبمو عالی تر کرد، خدایا شکرت.بابا خلاقیتِ تو قُربون!
دیدم گاهی چقد تاثیر کلام در قالب طنز اثرش بیشتره! چقد حال خوب انتقال دادن ارزشمنده.و بهم عملا آموخت که میشه هر چیزی رو از زاویه و نگاه دیگر دید بگونه ای که احساس بهتری نسبت به آن داشته باشیم. و این نکته مهمی است برای روبرو شدن با چالش های زندگی.
نقش خاله شاهدونه برای بچه ها عالی بود. نمی دونی چقد به نقش الانت خندیدم (الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است) کلی استیکر خنده. به خاطر من لپاشونم بکش یه دستیم رو سرشون بکش باشه؟؟؟ (کپی از دیالوگ های سعیده عزیز خخخ)
رضوان جان من حاضرم شاگرد کلاستون در نقش احسان علیخانی باشم. کلی به حرفاتون احتیاج دارم . قول می دم شاگرد خوبی باشم.
ممنون بابت همه چیز. دعای قشنگتون برای استاد عزیز رو با عشق تقدیم وجودتان میکنم و برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم یا حق
به نام خدایی که با عشق گِل ما را سِرشت
سلام به اسدالله عزیز و مومن و موحد و خداجویم
نوشته شما اینقدر جذاب و گیرا بود دوست نداشتم تمام بشه. سپاس گذارم بخاطر این جملات زیبایی که مرقوم کردید.
راستی یه نقش دیگه هم بود امروز یادم اومد.(نقش خانم فردوسی (روانشناس)) رو از قلم انداختم. کلی مشاوره ازدواج و کودک و همسرداری و فرزند پروی هم میدادم.(کلی استیکر خنده)
کامنتت شما و بیشتر بچه ها رو میخوندم این نقش زورو رو اکثرا داریم و یه جورایی میخوایم به بقیه کمک کنیم غافل از اینکه اون رو داریم از راه به در می کنیم.
در مورد نقش علیخانی، خود من هنوز درست استعدادهای اصلی ام رو نشناختم آنوقت برای بقیه نسخه می پیچیدم.
سپاس مجدد مرا برای این همه محبت پذیرا باشید.
برایتان از خدای منان جوشش بیشتر چشمه های علم و حکمت از قلبتان بر زبانتان خواستارم
این دعا رو خیلی دوست دارم برگرفته از حدیث( مَن اخلَصَ للّه اربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحکمه من قلبهِ علی لسانهِ)
و خدا را شکر اینجا همه مخلص هستند.
یا حق
سلام دوست عزیز
تمثیل هایی که به کار بردی تازه متوجه شدم که ای دل غافل منم هنوز تو عزت نفس جای کار کردن دارم .
ازت بی نهایت ممنونم بابت انتشار این آگاهی برای دوستانت .
من همش نقش حسن ریودی رو بازی میکردم برای سرگرم کردن مهمانان .
یه جایی خوبه . اما من گاها تمایلی نداشتم ولی وظیفه میدونستم که به مهمانان خوش بگذره .
این سری آخر که حالم بد بود ونتونستم پیش مهمانان حاصر بشم همه سراغ منو میگرفتن .
سلام رضوانِ عزیزم، رضوانِ نازنینم.
سلام به همه ی عزیزان.
اول بگم چقدر روحیه ام شاداب شد با دیدنِ روی همچون ماهت در پروفایل و انرژیِ خالصی که منتقل میکنی.
بَه بَه، به این صورتِ زیبا و دوست داشتنی.
رضوان جان خیلی خیلی خوشم اومد از کامنتت.
یه جورایی طنزِ تلخِ شیرین:
یعنی اول اسم کاراکترهای معروف رو نوشتی، نسبت دادی به خودت و ضعف های شخصیتی، و بعد رسیدی به بهبودِ خودت…
تحسینت میکنم برای تک تک مواردی که روی خودت کار کردی و میکنی و زندگیتو بهبود میدی هر ثانیه.
چطوری فکر کردی و تو چه فرکانسی بودی که انقدر جذاب و تو دل برو کامنت نوشتی؟
عاشقتم.
از سبکِ نوشتنت خیلی لذت بردم، خیلی خیلی.
چقدر قشنگ ریشه یابی کردی خودتو.
انگار باعث شدی به خودم دقیقتر نگاه کنم، فکر کنم…
الگوهای مشترک با خودم هم پیدا کردم تو کامنتت.
واقعا ترغیبم کردی با کامنتت که بیام و بنویسم برات.
تشکر کنم ازت
تحسینت کنم.
افتخار میکنم بهت.
ماچ به روی همچون ماهِ توحیدی ات.
خدایا شکرت برای استاد جان ها، سایت، و همه ی دوستای توحیدیم.
ماچ بهت خدا جونم، خودت میدونی چقدر عاشقتم.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام سمانه جان، دوست ثروتمند و توحیدی ام
ممنون ام بابت توجه و ابراز محبتت.
به قول سعیده عزیزم تا اجازه صادر نشه انگشتی روی صفحه کلید نمیره که بخواد چیزی بنویسه، هر چه هست لطف اوست و لاغیر.
یکی از پاشنه آشیل های من برای پیشرفت ترس از احساس غرور و خودبینی بود، و این پاشنه آشیل با دادن اعتبار همه چیز به رب دود شد رفت هوا.
چند روز پیش مادر شاگردی که به اون درس میدم، اینقدر از من تعریف کرد، و من تو دلم فقط خدا را شکر می کرد و هیج حس خاصی نداشتم به غیر از اینکه سپاس گذارتر شدم. و این آرزوی من بود که در این موقع ها دچار عجب و غرور نشوم که به لطف الله مهربان دارم نشانه هایش رو میبینم. گرچند تقریبا همه بچهها سایت همچین ویژگی رو دارند و اگر غیر از این بود تو سایت حضور نداشتند.
به هرحال سمانه جان هر چه هست لطف اوست و بس.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم
سلام به رضوانه عزیزم
سلام زیبا روی،،،به به چه عکسی،چه خانم زیبایی،نورانی و خوشرو،چقدر لبخند تون دلنشین هست.
عزیز دلم که چقدر نقش هاتون رو خوب و مختصر و مفید توضیح دادید،
منم باهاتون همزاد پنداری کردم و دیدم این نقش ها رو دارم،البته در نقش کوزت اینقدر فرو رفتم که باید به خاطرش اسکار رو بهم بدن.
انشاالله خداوند هدایت مون کنه که در راه راست ،راه کسانی که به اونها نعمت داده و اونها رو آسان کرده بر آسانی ها حرکت کنیم.
دوستت دارم
درود و سلام خدمت رضوان باغ بهشت
رضوان جان ممنون که اینقدر قشنگ نقش آت رو در زندگی قبل تر ت. رو توضیح دادی و قشنگترش اینه که دقیقا نقطه ی تغییرات اصلاح شخصیتی و باورهای. رو هم قشنگ توضیح دادی .. مختصر و مفید و پر محتوا
واقعا تحسین برانگیزی نازنینم.. ممنون و سپاس.
چه زیبا نقش آت رو تطبیق دادی با این هنرمندان. سرشناس .. البته ناگفته. نماند که بقول استاد. همین رسانه ها و فیلم ها باورهای ما رو ساخته بودند
چه زیبا گفتی….
فهرست نقش هایی که بازی می کردم، عالی هم بازی کرده بودم انصافاً
1_ زورو
2_کوزِت
3_خاله شاهدونه
4_حسن ریوندی
5_احسان علیخانی
6_حنا دختری در مزرعه
و…..
خاله شاهدونه بودم برای بچه هایی که به خانه ما می آمدند اونها را سر گرم می کردم به حساب اینکه به بچهها علاقه داشته باشم.
(الان در حد عزیزم چه نازه !!!، است) اینو خوب اااااووووومدیااااااا کلی خندیدم
راستی رضوان جون بچه ها از عکس سلفی آت با استاد و خانم شایسته خیلی تعریف کردند و امروز زدم روی عکس پروفایلت ولللللللی. نبودند
این عکس آت هم خیلی خیلی قشنگ و زیبا و یک دنیا انرژی مثبت و جذاب و تو دل برو ووووو.
دوست دارم عزیزم .. به تازگی دنبال کننده ی کامنت های زیبایت هستم
شاد و خندان مثل عکس زیبایت باشی و بدرخشی
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام رویا جان دوست همفرکانسی و ثروتمندم
سپاس گذارم بخاطر رویا جان بخاطر وقتی که گذاشتی و محبتی که داشتی.
راستش اون عکس رو خیلی دوست داشتم ولی تسلیم وسوسه های ذهن نجواگر شدم و دست آخر از حربه ای استفاده کرد نتونستم جلوش بایستم شاید خنده دار باشد ولی برای من که یه عمر احترام گذاشتن به بزرگترو معلم از اولویت های یک آدم بود نتونستم حرفی برای گفتن داشته باشم.
اول نجوا کرد که مثلا که چی خودت رو لوس کردی با زن و مردی که دوتایی عاشقانه عکس گرفتند خودت رو جُل کردی؟
گفتم که استادم است دوستش دارم به تو چه.
بعد گفت خب اگه استادت است چرا جلوتر از اون ایستادی و استاد پشت سرت است؟
من دیگه تسلیم شدم و عکس رو عوض کردم. ولی در همین نزدیکی به لطف الله یه عکس درست می کنم که دیگه نتونه حرفی برای گفتن داشته باشه.
مررررسی رویا جان سپاس گذارم.
در پناه خدایی مهربان روز به روز نور الهی بیشتر و بیشتر بر قلب مهربان ات بتابد.
رضوان نازنین بهشتی ام سلام و درود بیکران خداوند به تو دوست نازنینم
وووووووواااااای که هر چی بگم که چقدر خوشحال شدم این عکس بینظیر رو دیدم کم گفتم خدایا شکرت … کی میشه همه مون با استاد عزیزمون و خانم شایسته چنین عکسی رو در واقعیت زندگیمون بگیریم .. پولی خدای من .. چه تصور و تجسم زیبایی امروز برام ساختی عزیز دلم خدارو صد هزار مرتبه شکر گذارم … کاش میشد منم عکسم رو توی پروفایلت ثبت می کردم هر کاری می کنم نمیشه .. یعنی هنوز موفق نشدم که عکسمو بذارم .. ولی شکر خدا جدیدا موبایلمو با ورژن
بالاتری عوض کردم و فکر کنم ایندفعه بتونم عکسمو بذارم خدا کمکم کنه این خواسته ام رو تحقق بدم .. رضوان جان آقای امیری راهنمایی ام کرد برای ثبت عکس ولی هنوز موفق نشدم. البته با اون گوشی قدیمی ام انجام داده بودم .
ممنون و سپاسگذارم برای این عکس بینظیرت که پشت استادان عزیزم روی صندلی عقب نشستی و مطمنان همین طور هم خواهد شد
دوووووست دارم ی عالمه بوس بوس ممنونم عزیزم که صبح جمعه دلمو شاد کردی
In cod we trust رو خیلی قشنگ گذاشتی روی عکس ممنون عزیزم
ممنون و سپاس