پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خوب من توی روابطم اینجوریم که آره طرف مقابل من رو دوست نداره…در صورتی که شاید طرف دوست داشته باشه ولی من این حس رو دارم که طرف واقعا من رو دوست نداره…در روابط عاطفی اینجوریم که من رو دوست نداره و یک شخص دیگه و یک دختر دیگه رو دوست داره که اغلب از این میاد که جلوی من به طرف مقابل مقداری توجه میکنه…البته الانم که دارم فکر میکنم بازم به نظرم میاد که اون افراد رو دوست داشتن… حتی الانم نمیدونم…حتی راجع به پدر و مادرم هم…هنور هم گاهی اوقات فکر میکنم پدرم واقعا من رو دوست نداره صرفا چون بچش هستم فکر میکنه من رو دوست داره یا صرفا با هم پیش میریم و شاید واقعا هم من رو دوست نداره… حتی یادمه موقعی که حدود 19 سالم بود یا حتی 20 سالم بود دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بلند بلند جلوی پدر مادرم گریه میکردم که آره شما واقعا من رو دوست ندارید در صورتی که اون ها بهم میگفتن نه ما تو رو دوست داریم… زمانیم که دبیرستانی بودم فکر میکردم پدر مادرم خواهر کوچیک ترم رو بیشتر از من دوست دارن که بهم گفتن که نه ما دو تاتون رو به یک اندازه دوست داریم… ولی من حتی الانم فکر میکنم پدرم خواهرم رو بیشتر از من دوست داره و همین الانم چند قطره اشک ریختم… چون از اینکه پدرم من رو شاید خیلی دوست نداشته باشه ناراحت میشم… ولی همیشه وقت بچه بودم از فامیل میشنیدم خوشبحال هر کی دختر فرزاد بود… چون پدرم خیلی وقتی بچه بودم بهم میرسید… همیشه با هم بازی میکردیم… اون موقع واقا بهترین دورانم بود… میتونم بگم پدرم اون موقع من رو دوست داشت.. فکر میکنم از وقتی وارد دوران راهنماییم شدم و بعد از اینکه خواهرم به دنیا اومد دوست داشتن پدرم بهم کم تر شد… اصلا نمیدونم چرا الان که دارم اینا رو مینویسم اشکام دارن میان… چون شاید واسه نوشتن این جواب تا اعماق وجودم نفوذ کردم… تا حالا یه رابطه ی عاطفی نداشتم… میدونم کسایی بودن که با من میخواستن وارد رابطه عاطفی بشن و حتی پا پیش گذاشتن و حتی من اون زمانا مقداری به اون ها حس داشتم… ولی همیشه رد کردم یا پیچوندم… همیشه در اون زمان ها یه عیب و ایرادی به اون ها میچسبوندم که اغلب هم منطقی نبودن ولی با اونا خودم رو گول میزدم که این آدم مناسب رابطه نیست… ولی با خودم دروغ که ندارم… میدونم که به خاطر باور ها و احساسات غیر منطقی خودم بوده که اون ها رو رد کردم. در صورتی که خیلی دلم یه رابطه عاطفی خوب میخواد. امیدوارم یه روزی واقعا برسه که باور داشته باشم پدرم واقعا من رو دوست داره.. هر چند که اصلا اینکه انسان دیگه ای آیا من رو دوست داره یا نه نباید اونقدر برام مهم باشه و توی زندگیم تاثیر بذاره ولی اینکه پدرم ممکنه من رو خیلی زیاد دوست نداشته باشه ناراحتم میکنه.
فکر نمیکردم کامنتم طولانی بشه… فکر میکردم نهایتا یک خط بشه ولی زمانی که شروع کردم به نوشتن، کلمات خودشون میومدن.
بنام خداوند پرقدرت و مهربان
سلام بر استاد و مریم جان
سلام بر دوستان هم فرکانسم
من در روابط نقش پادری را بازی میکنم. چطوری؟ همیشه برای همه سنگ صبورم و با تمام وجودم میخوام طرف مقابل خوشحال و شاد باشه و همه جوره خودم را نادیده میگیرم طوریکه طرف بعد از مدتی رابطه با من، حالش از خوبی و مهربونی من بهم میخوره و من دیگه براش ارزشی ندارم.
این نقش را از وقتی بچه بودم به عهده گرفتم یادمه همیشه وقتی پدر و مادرم دعوا میکردند من برای اینکه تنش و استرس خودم و خانواده را از بین ببر و حواسشون را پرت کنم شروع ب خودآزاری میکردم مثلا اینقدر ناخونهام را میجویدم ک دستام زخم میشد و اینطوری ترحم میخریدم و از این مدل رفتارها، یا خودم را ب مریضی میزدم و حالا بعد از سالها ب محض وقوع تنش از هر مدلی ک باشه اولین کاری ک برای آروم کردن خودم انجام میدم ضربه زدن ناآگاهانه ب خودمه مثلا افراط در خوردن چیزی ک برام خوب نیست و حالمو بد میکنه.
پس من این الگوی مخرب را شناسایی کردم و میخوام حلش کنم و دیگه قرار نیست این الگو تکرار بشه ن در رابطه با خودم و ن در رابطه با بقیه. چون ب همون نسبت ک بقیه محترمن منم هستم و منم لایق ارتباطات سالم با انسانهای سالم هستم ک همونجور ک من برای اونها ارزش قائلم اونها هم برای من ارزش قائل هستند و قدرم را میدونند چون قرار خودم برای خودم ارزشمند باشم و قدردان خودم باشم. دیگه موقع تنشها و اتفاقات ناخواسته خودم را زیر پا نمیگذارم و میخوام آگاهانه این روند را تغییر بدهم.
الهی شکرت
توکل بخودت
سلام به عزیزانم
من در روابطم بیشتر دنبال صلح و آرامش هستم بیشتر سعی میکنم با نشون دادن زوایای مختلف یک موضوع به اون آدم بگم که لزوما اونطوری که تو نگاه میکنی تنها راه نگاه کردن به این مسئله نیست و سعی کن درک کنی که چرا مثلا فلانی داره اینجوری رفتار میکنه و با این روش صلح رو برقرار میکنم
و دیگه اینکه احساس قربانی شدنم دارم همیشه حس میکنم انقدی که تو روابط عاطفیم مایه میذارم نتیجشو نمیبینم و اونجوری که لایقمه باهام رفتار نمیشه
یه کم هم مدل، خودمو به اون راه زدن دارم
بنام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم
و اما جواب سوال قسمت نقش
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
من همیشه احساس میکنم باید دل طرف مقابلو نگه دارم و نزارم احساس کمبود کنه،مردم ازخداشونه یکیو ضعیفتراز خودش گیربیارن کمبوداشونو روش خالی کنن پزاشونو بدن،من برعکس میخوام طرف کم نیاره،ولی متاسفانه بیشتر ازبیشترشون جنبشو ندارن و از اون ور پل میوفتم
یعنی اینقدر اوناروبزرگ میکنم که احساس میکنن ازمن بزرگترشدن و همین باعث میشه ازروم رد بشن
تو روابط عاطفی هم نقش بازیگری رو دارم،همیشه در حال فیلم بازی کردنم،که بازم بخاطر اینه که همسرم احساس کمبود نکنه و دلش نشکنه
دوستتون دارم
بنام یکتای هستی بخش
من تو روابطم نقش های مختلفی به خودم میگرم …مثلا تو رابطه ام با همسرم اکثرا نقش یک بزرگتر رو ایفا میکنم(کسیکه انگار یه بچه ای داره که همیشه باید ازش مراقبت کنه که خرابکاری نکنه …اینکه مدام بهش گوشزد کنه چه کاری درسته چه کاری غلط …اینکه مدام ازش ایراد بگیره که نباید این کارو میکردی و باید اینکارو میکردی ودقیقا هم همسرم نقش یک بچه که همیشه گند میزنه و خرابکاری میکنه رو بازی میکنه)
گاهی وقتام نقش قربانی رو بازی میکنم و گاهی نقش کسی که وظیفه داره همش طرف مقبلش رو خوشحال نگه داره…
در رابطه با خانواده ام همیشه نقش ناجی رو بازی میکنم که دوست داره همش به خونواده اش کمک کنه
به نام رب ارباب
سلام استاد جانم عزیز ترین استاد جهان
و سلام خدمت مریم شایسته عزیز و خانم فرهادی و ابراهیم دوست داشتنی
چقد این فایل زیبا رود منی که از دیروز میخواستم کامنت بذارم بعد شنیدن جلسه 3 قدم 7 جادویی
منی که فکر نمیکردم ترمز انقد ریز و پنهان باشه پیداش کردم
این خودش باعث میشد ی الگو ترس از بی پولی برای من هی تکرار بشه من که داشتم روی باورهام کار میکرد اما دنبال ترمز ذهنم بودم پیداش نمیکردم این الگوی که داره باعث تکرار میشه
ودیرروز وقتی پیدا کردم واقعا گفتم استاد مثل شما که منم پیدا کردم این کد مخرب کوچولو رو وای خدای من چقدر خوشحال بودم و هستم و اونجا بود که گفتم من بارد خودم رو به جریان الهی بسپارم و پیدا میشه هرچی باشه و پیدا شد
من که هروز چسبیده بودم به کارم که آقا من باید از این طریق فقط کسب ثروت کنم یهو چیزی که میخواستم رو شنیدم
که استاد گفتن آقا شما باید بذاری خدا از هرطریقی که دوس داره ثروت و روابط خوب رو وارد زندگیت کنه و سریع باور اینکه خدا میتونه از بی نهایت طریق ثروت وارد زندگی من بکنه جایگزین کردم و شروع شد ترمزهای دیگه پیدا شدن
وای خدای من چقد برام لذت بخشه این باور سازی همین که رها میکنی و به جریان الهی اجازه میدی همه چیز رو به خوبی میره اصلا من فقیرم از هر خیری کع از خدا به من میرسه
دقیقا ما مثل موسی کله شق بازی در میاری تا دیگه میبینیم نمیشه دیگه وا میدیم خدایا شکرت و ی الگو هم درزمینه روابط خوب مت روابطم از لبه پرتگاه اومده جایی که خودم با خودم میگم کسی به خوبی من رابطه زناشویی نداره در اطرافم حالا کجا بودم جایی که من اسیر فکرو خیال شدم جایی که گفتن برای زندگیت جادو کردن دعا نوشتن فقط میگم خدایا منو ببخش برای این شرک و کفر که قدرت رو دادم غیر تو
منی که اصلا اعتقاد نداشتم اسیر ذهن شدم و خونه عوض کردم بعد پنج ماه زندگی تو خونه جدید دیگه باورهای کمبود داشت حکمرانی میکرد و از طرفی هم همسرم داشت فقط به دنبال کسایی که دعا باطل میکنن ک از این کارا میرفت من در همین حین داشتم جدا میشدم از این خرافات اما واقعا همسرم درگیر بود دیگه البته که مسئول همه این اتفاقات من رودم ندانسته بود اما من بودم که داشتم تو ذهنم همه اینهارو به وجود میآوردم و گذشت بعد شیش ما خونه دومم هم خالی کردم و اساس رفت تو پارکینگ خونه پدر خانم و هردو رفتیم که فکر کنیم به درد هم میخورم و خانواده من داشتن برای من دلسوزی میکردن که من بهم ظلم شده و هزار تا حرف اما غافل از اینکه من مقصرم من همرو ساختم و در همین حال من با کتاب رابدا برن آشنا شدم و بعد استاد عرشیان فر و بعد ذهن من دنبال بکی بود که اصلا باید میدید از کجا اومد منطقی باشه براش تا خیلی اتفاقی استاد عباس منش رو پیدا کردم و وارد سایت شدم و با دوره سلامتی استارت زدم و بعد ثروت و بعد عشق مودت اصلا خدا میخواست همچیو درست کنه نشونها و خوابها دلیل بر علت بود که راهم درسته و من اومدم ی خونه بهم داده شد از طرف خدا و بعد 9 ماه برگشتیم سر خونه زندگی منی که همیشه نقش مظلوم رو بازی میکردم و همیشه دلسوزی میشد برام الا در اوج وایسادم منی که وابسته بود با کار کردن در دوره 12 قدم هوشیار تر شدم ترمزهای زیادی در روابط برداشتم الگوهایی که تکرار میشد اصلا ترسو شده لودم اصلا من واقعیت رو باید بگم من بزدل شده بودم فقط میخواستم برای دیگران زندگی کنم من همیشه خاله زنک میشدم و میگفتم باز همسرم فلان کارو کرد اینجوری شد همیشه دنبال ترحم دیگران و دلسوزی بودم در صورتی که قبل ازدواج اینجوری نبودم اما لا باورهای غلط اینجوری رفتم و ازدواج کردم و شد اون رابطه و الا با باورهای استاد جانم و خدای رحمانم شده ابن رابطه امشب خیلی اتفاقی این فایل اومد و دبدم ی الگو داره تکرار میشه و اونم این بود که من باز به طور مخفی دنبال راضی کردن دیگرانم و همین که پیداش کردم خیلی خوشحالم و درستش میکنم استاد زندگیم عالیه و سپردم به خدا و من دیگه مهم نیست کجا باشم چکار بکنم کی کنارم باشه ولی میدونم خدا بهترینهارو برام میخواد پس من هیچی نمیدونم و دیگه نمیخوام برای کسی وقت بذارم من فقط میتونم احترام بذارم و همچیو به خدا سپردم چون اون از بالا میبینه و به درست ترین راه هدایتم میکنه و هروز روش کار میکنم خیلی معجزه رخ داده برام اما خب طولانیه اما باید ی ردپایی از خودم جا میذاشتم کا بدونم در ادامه مسیر ره گم نکنم و من تمام اعتبار اینهارو به خداوند میدم خداست که عالم بر جهان است و دارم کیف میکنم از این عمر قشنگم و چقد لذت میبرم زندگی و این مسیر برام فقط آرامش و لذت بی انتهاست
ممنونم برای همه چی استاد جانم و همه دوستانم و مریم شایسته وخانم فرهادی و ابراهیم عزیز
سعادتمند و سرافراز و سلامت باشید
در پناه سکان بان عالم باشید
یاد حق
به نام رب العالمین تنها پروردگار و رب جهانیان
سلاااااااااامی گرررررررررم و صمیمییییییی به تمام دوستان عزیزم که در حال خوندن این کامنت من هستند
سلام به شما استاد عزیزم که دوباره تونستم حس نوشتن پیدا کنم .
مینویسم تا ردپا داشته باشم که چه بودم به کجا رسیدم
در روابط خودت با دیگران خصوصا روابط عاطفی
شما چه نقشی را بازی میکنید ؟؟
استاد عزیزم نقش من در روابط عاطفی و هر نقش دیگر اینه که چقدر تلاش میکنم تا کسی که خیلی دوستش دارم واز نظر من شخص قابل احترام و لایقیه یا از نظر من طرف ادم حسابیه ، یا خیلی از لحاظ مالی از من بالا تره با انجام هر کاری که از دستم بر بیاد میخواهم توجه طرف رو به خودم جلب کنم ، انگار اعتماد به نفسم با تایید طرف رابطه ام بستگی داره ،
اگر طرف به خونه من بیاد از همه لحاظ سعی میکنم که طرف راضی باشه مثلاً بهترین شکل پذیرایی ، بهترین شکل غذا پختن ، بهترین شکل رفتار کردن با اطرافیان ، بهترین شکل پوشیدن ، خوردن ، اشامیدن رو در نظر و جلو روی طرف رعایت کنم که نکنه ایرادی از من بگیره خیلی معذب میشم ،
اما وقتی طرف مقابلم نباشه برا خودم ارزش کمتری قاعلم
در رابطه با همسر بیشتر حس قربانی شدن را به خودم میگیرم ،حس دلسوزی رو به خودم جلب میکنم.وچقدر از این حالت متنفرم اما جایگاه رنج و لذت قشنگ برام جا افتاده نشده که از چیزی که رنج ببرم را باید بر طرف کنم
خیلی ناخوداگاه من کنترلش ضعیفه البته بهتر شدم ولی موقعی که قاطعانه تصمیم به جهادی اکبر برای تغییر رفتارهایم داشتم تغیرات بهتری در رفتار هایم دیده ام و چقدر لذت بخشه وقتی میبینی اقا جان اون طوری که دوست داری رفتار کن!
چون هر جور رفتار کنیم یه عده ی خاصی هستند که باز کار تو رو نادرست میبینند و ناراضی اند
این الگویی که ببخش ترو خدا مزاحمت شدم اذیتت کردم ، یا مزاحم که نیستم ، برام تکرار میشه
وهنگامی که از سر عصبانیت یه چیزی از دهنم در میره بعدا چقدر عذاب وجدان ازارم میده و به هر دری میزنم هر کاری میکنم تا طرف رو از خودم راضی کنم و عذرم رو بپذیره و چقدر هم از طرف فرد بهم انرژی منفی وارد میشه که اره کارت خیلی خیلی نادرست بود و بهم بر خورد و دیگه تکرار نشه ، میشنوم
با اینکه از همون شخص رفتار های بدتری رو تجربه کردم اما مثل اون به هم نریختم یا خیلی زود با یه معذرت خواهی ساده خوشحال شدم
پیش خودم گفتم زشته دور از انسانیته من باید حالا که معذرت خواهی کرده میبخشم و دوباره رابطه برقرار میکنم اما رفتار اون به من بر نمیخوره و شاید باز همون رفتار ها رو تجربه میکنم ، بعضی وقت ها هم که ظاهرا میبخشم درونا ناراحتم در ذهنم با طرف مقابل کلنجار میرم اما تو رووش هیچی نمیگم
ولی خداییش منه قبل خیلی خیلی خیلی داغون بود الان خیلی خیلی خیلی بهتر شدم خدا رو شکر. نظر دیگران کمتر ناراحتم میکنه
کمتر سعی بر راضی نگه داشتن دیگران دارم
احساس قربانی شدن که سمتم میاد سریع به خودم میگم تمام اتفاقات زندگی من حاصل ارسال فرکانسهای خود من است و قانع میشوم که مورد ظلم قرار نگرفتم خودم با افکارم برا خودم اتفاقات رو رقم زدم . مثلا با برادر شوهرم سر موضوعی ناراحتیم از هم اون قهر کرده وسه بغر باهاش سلام احوال پرسی کردم جواب من رو نداده منه قبل مینشست خود خوری و گریه و زاری و حس قربانی شدن به خودش میگرفت و تمام تلاشش رو میکرد که با هر شکلی طرف رو خوشحال و راضی کنه با اینکه تقصیر من کمتر از طرف بود ، اما حالا نگران نیستم که چرا قهره خودم رو سرزنش نمیکنم . با خودم میگم که هر دو طرف اشتباه کردیم .من به اشتباهم پی بردم اما انگار برادر شوهرم تمام اتفاقات رو گردن من میندازه پس همون بهتر که این کار رو بزارم که قانون کبوتر با کبوتر باز با باز رخ بده نه این که زور الکی بزنم .
وقطعا به جان خودم سریع میرم سراغ فایل های استاد عزیزم و واقعا ارام میگیرم و پاشنه های اشیلم رو پیدا میکنم و به بهبودی رفتار هایم میاندیشم تا رفتار های عالیتری داشته باشم تا ارامتر باشم تا با خودم در صلح باشم .
شما را به خدای خودم که هدایت گر تمام کسانیست که به او ایمان می آورند میسپارم
خدایا قلبم از هدایت های تو ارامش میگیرد
مرا به سمت خود هدایت کن. مهربانا
این فایلی که استاد جدیداً گذاشته قلبی که به سوی خدا باز میشود. چقدر به من آرامش داد چون احساس لیاقت کردم از این که واقعا هدایت شدم به هدایت الله
وبه این فایل زیبا
سلام وصدسلام خدمت استاد عباسمنش واستاد شایسته زیبای من وهمه عباسمنشیهای گل
خداروشکر بابت اینکه اینجا هستم. نقش من درروابط اینه همش فکرم درگیره که طرفم از من رنجش نداشته باشه. وای اگه از دستم ناراحت بشه چی؟ خلاصه میخام همه ازم راضی باشن
دعوایی پیش نیاد آدم ترسویی بودم وهستم به دلیل اینکه خود افشایی نکنم به خیلی ازآدما دروغ گفتم که حقیقت زندگیمو ندونن مخصوصا به همکارام چه مرد چه زن.
همش فکرمیکنم داره بهم ظلم میشه. از وقتی باشما آشنا شدم یه کم بهتر شدم ولی باز هم تکرار میشه
همش وقتی کسی برام کاری میکنه میگم واقعا ببخشید عذرخواهی میکنم خیلی زحمت دادم بهتون. وقتی به یکی حرفی میزنم وفکر میکنم ناراحت شده هرجوری شده باید از دلش در ببارم به چند نفر زنگ میزنم ببینم ناراحت نشده باشه وکلی حال خودم رو خراب میکنم زندگی برام جهنم میشه برای خاطر همین اغلب اوقات شاد نیستم به زور گاها لبخند میزنم واغلب اوقات اخمام توهمه ونگران هستم.
هرروز ویس های استاد جان رو گوش میدم. ولی تغییرات بسیار نامحسوس ایجاد شده
دیگه این که من باید همه مشکلات زندگی رو حل کنم بسیار تلاش کردم وتلاش میکنم که دوست داشته بشم ولی اینجوریم نیست هرچی بیشتر تلاش میکنم کمتر نتیجه میگیرم.
شما رو به خداوند منان میسپارم
عاشقتوووووونممممم
از پروردگارم میخام منو به راه راست هدایت کنه ودستان قدرتمندش روبرای کمک به من در زمان عالی بفرسته
به نام خدای مهربان و دوست داشتنی
سلام استاد عزیزم ودوستان گلم
استاد من اومدم متنونوشتم کامل بعد که بزنم ثبت بشه یهو نت قطع شد کلا متن کامنت پرید .
اول نمیخواستم بنویسم یکم عصبی شدم بعد گفتم حتما خیر بوده تا یه متن عالیترو کامنت کنم و الان دوباره شروع میکنم به نوشتن . البته نمیدونم متن قبلیم ثبت بشه یا نه
خب استاد میریم به جواب سوال
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
استاد عزیزم ما در دوره هایی از زندگیمون در روابط با دیگران نقش های متفاوتی در هر دورانی داشتیم و در دوران دبیرستان و دانشگاه خودم من اون موقع ها اکثرا با هرکی که به مشکلی میخورد یا ناراحت میشد خودمو ناجی و کمک کننده میدیدم فکر میکردم باید مشاوره بدم دردشو بشنوم کمکش کنم و… بعد انگار مثلا خودم خیلی حال عالی داشتم درصورتی که ظاهرا اونطوری نشون میدادم و به کسی کمک میکردم که خودم 100 برابرش همون مشکلو داشتم . الان که فکر میکنم میبینم اصلا انگار اون موقع تو باغ نبودم .
حالا در دوره های نوجوانی و… هرزمانش یجور در روابطمون نقش هایی رو داشتیم
ولی توی این چند سالی که هست نگاه کنیم میبینم خودمو شخصیتمو بیشتر میفهمم آدمی هستم خیلی صلحدوست فراری از تنش و بحث کردن فراری از قهر و اختلاف . دوس دارم توی روابطم حالا چه با جنس مخالف یا موافق حالا فامیل یا خانواده بیشتر در آرامش باشم و همیشه صلح باشه و حتی اتفاقی بیفته که بحثی بشه یا اختلافی بشه سعی کنم باز با صحبت و دوستانه بودن اختلاف رو تمومکنم و دوباره صلح برقرار باشه .
خیلی موقع ها اختلافی که پیش میاد با سریع دور همی برگزار کردن با گفتن خندیدن و تلاش کردن راهی پیدا میکنم که همیشه در خنده و شادی و حال خوب باشیم .
ولی اینو خیلی دیدم و حس کردم که در بعضی مواقع بخاطر این پیش قدم شدن من افرادی که باهام در ارتباط هستن مقصر اصلی در اون اختلاف و بحث رو من میبینن چون فکر میکنن با پیش قدم شدن من حتما از طرف من بوده و برای اینکه روابط خوب بشه یجورایی انگار منو بخشیدن . و همیشه توی این شرایط من حس میکنم یجورایی بهم بی انصافی شده
قبلا خیلی تلاش میکردم تا با راضی نگهداشتن دیگران رابطم خراب نشه
در کل شخصیتم طوریه در روابطم که سعی میکنم رابطم شاد باشه و در آرامش و هربار کسی کمک بخواد بتونم با حرفام با مثالهام با چیزهایی که طرفو آروم کنم بتونم تا حدودی بهش کمک کنم .
ممنون استاد ازت
سلام میکنم به استاد عزیزم
بیشترین نقشی که من بازی میکنم راضی نگه دیگران به صورت مخفی است یعنی اگر کسی میخنده و خوشحاله منم باهاش همراه میشوم و میخندم یا اگه کسی غمگینه من حتی دلم بخواد هم نمیتونم بخندم و سکوت میکنم که ناراحت نشه
دقیقا که دارم فکر میکنم میبینم من چهارچوب خاصی ندارم و بیشتر سعی میکنم تغییر شکل بدم و با هر کس مثل خودش باشم تا روابطمون گرم و صمیمی باشد مثلا اگر از دیدگاهش خوشم نیاد بیانش نمیکنم و میگم آره راست میگی تا ناراحت نشه (الان اینو فهمیدم که من از ترد شدن میترسم چیزی که در جواب قسمت یک هم همینو نوشته بودم) و در کل هر جایی هم که خواستم مخالفت کنم از جذابیتم کاسته شده که البته این مخالفت کردن حاصل کار کردن روی خودم و ساختن اعتماد بنفس و عزت نفسم بوده
انگار من در اکثر جاها هیچ هویتی ندارم و هرکی هرجوری بود باهام احساس راحتی میکنه چرا که فکر میکنه منم مثل خودش فکر میکنم و باهاش هم عقیده ام
ممنونم استاد جان بابت این فایل ارزشمند خدایا شکرت