پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم/واقعا ازتون سپاس گزارم استاد خواهش میکنم دوره عشق و مودت مثل دوره ثروت1 که ذهن فقیر وثروتمند چطور فکر میکنه این دوررو به این شیوه بروزرسانی کنید این شیوه عالیههههههههههه فایل چرا با وجود تلاش فراوان قسمت دوم واقعا یک دوره هست واقعا اونو همون یک فایل باید دوره کنید که ذهنی که روابط بد داره چطور فکر میکنه ذهنی که روابط خوب داره چطور فکر میکنه…بخدا قسم یسری از فالای رایگان تحولی در زندگی من ایجاد کرده که هیچی نکرده واقعا خالصه .
استاد من هروز فایل صوتی قسمت 2 چرا با تلاش فراوان به خواستم نرسیدم راجب روابط تکرار میکنم من همیشه خوابی میدیدم که میام با یکی در خواب ارتباط برقرار کنم و همیشه نمیشد توی خواب دیشب بعد این همه سال خواب من عوض شد و من خواب دیدم رابطه ایجاد کردم وچقدر هیجان دارم قشنگ میفهمم فرکانسم داره تعقیر میکنه دقیقا وقتی اون فایل گوش دادم دیدم همیناس نمیزاره من رابطه عاطفی دلخواهمو داشته باشم و واقعا انقدر هیجان دارم روزی 5 6 بار و بیشتر تکرار میکنم مثال میارم فکر میکنم و اتفاقات برام داره عوض میشه.بخدا قسم اون فایل باید محصول بشه.استاد تورخدااااااااااااا دوره عشق و مودت بروزرسانی کنید مثل روش روانشناسی ثروت 1 واقعا اون شیوع عالیه عالیییی.
الگوی تکرار شونده من/
1/احساس ناجی بودن میکنم البته این کمتر شده که من یکاری باید بکنم مثلا برای خواهرم برای پدرم اما با کمک اگاهیای دوره 12 قدم این موضوع خیلی کم شده و منطقشم اینکه هرکسی داره جواب فرکانسشو میگیره همه ما به یک اندازه بخدا نزدیکیم و من فرکانس خودمو میتونم تعقیر بدم نه بقیرو .بقیم بخوان میتونن این کارو بکنن حتی پدر یا مادرم پس زندگیشون بخودشون مربوطه. و ایه قرانشم وقتی دیدم مقاومتم کمتر شد که میگ شما مسول کارهای خودتی دیگران هم مسول کارهای خودشونن خداوند بهترین جدا کننده حق باطله.و خیالم راحتر شد با این الگوها.که بمن چه که دیگران چیکار میکنن یا مشکل دارن…
سپاس گزارم استاد عزیز برای اموزشهات برای تعلیم دادنت واقعاا عشق میکنم معلمی مثل شما دارم
خدایا هر روز به یادم بیار من هیچی نمیدونم، هر لحظه، من انسانمو و زود مغرور میشم بزرگترین درخواستم ازت همینه که جای اینکه تمرکزم رو بذارم روی پدرم،مادرم، برادرم،بقیه، و همین چیزایی که هنوز خودم یه اپسیلن نه درکش کردم نه تو رفتارم جاریش کردم رو ، به بقیه بگم اینجوری کنید یا اینجوری نکنید.
این بزرگترین نشتی انرژی منه، البته یکی از بزرگترین ها.
در رابطه با دیگران چه نقشی بازی میکنم؟
زیاد دور نمیرم،دیشب رفتم دوتا اب طالبی بگیرم، پسره تومده بود با مسعول فروش بستنی و اینا داشتن بحث میکردن، انگار یه چی سفارش داده بود پسره،بعد از ده دقیقه مرده اومد گفت نداریم بعد این شروع کرد که چه وضعشه و اینا، بعد من رفتم جلو گفتم داداش خالا چیزی نشده که میتونی بری حای دیگه و کلا خپاستم صلح ایجاد کنم.
یادمه بچگی تو دوران راهنمایی جلوی مدرسمون دعوا شد، بعد من رفتم وسط جدا کنم، جدا که نکردم هیچ یه چندا مشت و لگدم خوردم.
یادمه چند وقت پیش تو لابی خونمون عمو با همسایمون بحثشون شده بود بعد قمه اچرده بود، بعد بابای منم اونجا بود، بعد من رفتم عموم رو بغل کرده بودم ترو خدا بیخیال همچین با پخی قمه زد تو سرم که بیا و ببین :|
یادمه بابام با اون یکی دیگه از عموهام دعواشون شده بود، من میگفتم عمو ترو خدا حالا بیخیال شما داداشین و اینا زشته فلان بهمان، بعد بازم این وسط من نقش ایجاد کننده صلح رو بازی میکردم.
یعنی این کلید واژه ها خیلی یرام اشناست که، حالا عیب نداره- حالا شما کوتاه بیا- حالا اشتی کنید شاید اون یه مسعله ای داشته شما بزرگی کن و فلان.
حتی یه بار یادمه بچه بودم داداشمو زده بودن در گوشش بعد من رفتم ببینم کیه حالشو جا بیارم بعد رفتم دم یه سوپر مارکتی دعوا شده بود دعوامون شد بعد با خودم میگفتم چرا این سوپرمارکتیه (بهزاد نامی بود)، نمیاد سوا کنه؟ یعنی تو رفتار بقیه هم این رو دوست دارم ببینم چون خودم اینجوریم.
خواهرم با پسرعموم، جفتشون کوچیکن، بحثشون میشه، من میخوام اشتیشون بدم.
کلا نقش اشتی دهنده دارم یا صالح.
تو دانشگاه دو تا رفیق صمیمی با هم بحثشون شده بود من میزفتم میگفتم حالا ول کن تو دیگه ،شما با هم رفیقین و این همه مدت با هم بودین و اینا.
اره الان که دارم مینویسم یادم میاد اصن قبلش نمیدونستم هست ایناااا.
استاد وجودت یه نعمته، خضورت یه نعمته، خدارو شکر میکنم به خاطر وجودت.
من همیشه احساس قربانی شدن داشتم،حتی موقعی که استاد تو دوره دوازده قدم اولین بار این اسم رو اورد یادمه دقیقا سر بساط بودم، با خودم گفتم خدایا این احساس قربانی شدن چی هست اصن، این که من نمیدونم چی هست خیلی خطرناکه چون نمیشناسم خودمو دیگه.
من قربانی شرایط میدونم خودمو،مثلا چند روز پیش داداشم سر یه مسعله ای کلامتری بود،گفتم ای بابا چرا من این فرکانس حمایت کردن رو فرستادم که الان این شرایط برام رخ بده،یعنی یه موقع هایی حس میکنم که من خالق شرایط بیرونم نیستم و کاری از دست من برنمیاد، یعنی مثل یه قربانی گیر کردم توی اون شرایط و نمیتونم از این قفس در بیام یه همچین حسی.
مثلا بابام دفتر خدمات قضایی کار داشت به من گفت بریم همیشه با برادرم میره اگه کاری داشته باشه، بعد من از صبح تا ظهر رفتم اونجا و فکر میکردم این شرایط رو فرکانس های من بوجود نیاورده و من قربانیم.
یعنی همیشه یه مرز باریکی تو ذهنم هست که خدایا اینکه من همیشه در زمان مناسب و مکان مناسب باشم، ایا این با این موضوع که مثلا پدرم میگه برو فلان کارو بکن، من اگه برم میگم حتما یه پلنیه که خدا برام چیده یا یه اتفاقیه که باید ببینمش، اگه نرم میگم عزت نفس دارم مثلا نه گفتم.
نمیدونم چجوری بگم، مثلا بابام گفت بریم بهشت زهرا، من دو تا کار میتونم بکنم،یا بگم اوکی یا بگم نه، خب! حالا من میل باطنیم نیست که برم کلا اعتقادی هم ندارم، و میگم اگه بگم نمیام یه دعوا و درگیری داریم اگه برم هم دیگه قربانی این تصمیم شدم.
حالا واقعا بعضی جاها هم خدا دقیقا میخواسته باهام صحبت کنه ها، مثلا تو همون دفترخدمات قضایی، من چهارتا الگو دیدم یعنی دنبالش بودم، که اقا موفقیت ربطی به علم نداره همش عزت نفسه، و دیدم وکیلی رو که هیچی سواد نداره ولی چون عزت نفس بالایی داشت موفقه،و کس دیگه ای رو دیدم که برای مقاله های هارجی کتاب مینوشت یعنی خدای علم وکالت بود ولی پادوی یه وکیل دیگه بود!!! و هیچ عزت نفسی نداشت!!
میدونین یعنی این مرزبندی رو هنوز حلش نکردم برای خودم که کجاها هدایت الله کجاها چون عزت نفس ندارم بگگم نه!
^
همیشه تو روابطم چه با جنس مخالف چه با خانواده نقش حامی رو داشتم. یعنی احساس میکردم یه ظالمی هست،یه قربانی ای هست و منم ناجی یا حامیم و اون اتفاق نباید رخ بده.
تو روابطم با هر دختری که بودم بدون استثنا،یا رابطه ناموفق بسیار بدی داشته یا خیلی از استاندارد های من پایین تر بوده، و همیشه میگفتم حالا عیب نداره، بیا با من درد و دل کن اوکی میشه،
بعد اون خودشو برام خالی میکرد بعد میرفت تو یه رابطه دیگه خیلی خوب و عالی بعد من میموندم این وسط.
همش از کمبود عزت نفسه دیگه، انگار من هیچی نیستم تو بیا با من دردودل کن من لایق شم که فقط تو با من صحبت کنی ،باهامبودن که فبها،میگم فقط با من صحبت کنی!!
یادمه رابطه های اخرم طرف سگ داشت میرفتم به بهونه ی اینکه سگ داره میگفتم واای چه سگی چه فلان چه بهمان،این یعنی چی؟ خیلی جوابش سخته گفتنشا، ولی میگم واقعا خوشحال میشم ببینم پیشرفتمو بعدا: جوابش اینه که انگار من همینجوری لایق نیستم،من از اون سگ هم ارزشم کمتره به بهونه ی این که اون هست برم صحبت کنم :( چه ناراحتی و غمگینی شیرینیه،خوشحالم که میفهمم حداقل.
همیشه پدرم و مادرم با هم درگیری داشتم مادرم قربانی بود، و به شدت من میرفتم تو دل داستان میگفتم نهه اینطوری نیست و اون حای درستش نیست و بابا اشتباه میکنی،
ما خانواده خیلی خوبی هستیما کلا این مثال ها تو سالیان تو طول زمان هستش که به ذهنم میاد نه اینکه هر روز اینطوریی باشه، نه اتفاقا خداروصد هزار مرتبه شکر خانچاده من یکی از بی نظیر ترین خانواده ها خستن،پدرم مادرم خواهرم و برادرم هرکدومش یه تیکه الماسن، و اینو میدونم که این صحبت ها برای رسیدن خودم به خودشناسیه نه اینکه تمرکز باشه رو نکات منفی!!
من دارم به قول استاد میکشم بیرون از زیر اون لایه ها ببینم چه خبره! و بعد اصلاحش کنم،و ادم زرنگ اونه که خیلی زودتر حمله کنه به نشتیها، به نقاط ضعف تا همین الانم خیلی خیلی دیر شده ومیدونم هیچکس کامل نیست هیچکس هیچکس.
من خیلی خیلی کم انتقاد میکنم بسیار کم، ولی شنیدن انتقاد از من احساسم رو بد نمیکنع چون تو فکرم اینه بابا تو برو ببین خودت چند چندی بقیه روول کن بابا!!
من همیشه فکر میکردم و میکنم، که باید خوشحال کنم طرفمو، یا دلقک بازی در بیارم،یا کلا یه حرکتی بزنم که بقیه راضی باشن از من یا خوشحال باشن، کلا همینجوری که هستم کافی نیستم.
من فکر میکنم مثلا برادرم یا کس دیگه تو دردسر بیوفته من باید براش کاری انجام بدم یا یه حرکتی چیزی انجام بدم،یا مثلا کسی مریض میشه یا کارش گیر میکنه حداقل یه حال و احوالی یه پرسیدن خالی یه چیزی باید بکنم.
و دقیقا کمالگرایی که پاشته اشیلمه مخصوصا تو رابطه ،الان که دارم مینویسم یه لیست تهیه کردم از ملاک های فردی که میخوام بیاد تو زندگیم تاحالا. هفتاد هشتاد مورد شده،ولی بعضی موقع ها فکر میکنم خیلی کمالگرایانس، مثلا میگم باید ارایشگر باشه و مربی باشه و اشپز باشه و ورزشکار باشه و ….ساز خوب بزنه و ..
یعنی باز این مرزبندی خیلی تو ذهن من سواله،
یعنی یه موقع هست حای کنالگرایی رو با کمبود اشتباه میگیریم، مثلا فکر میکنیم چون ممکنه همچین کسی نباشه یا هرچی ملاک هام بیشتر باشه تعدادشون کمتر میشع ، دیگه بیشتر نمینویسم،سه موقع هست نهه میگی چون میخوامکامل باشه و عملا چون هیچادمی کامل نیست به اون هم نمیرسه..
یه چیزی خیلی وقته میخوامبگم حس میکنم الان بنویسم.
استاد این مرزبندی ها به نظر من خیلی ریز و مهم هستن.
مرزبندی بین عزت نفس و غرور و تواضع.
مرزبندی بین کمالگرایی و راه گذاشتن برای شکست
مرزبندی بین فراوانی و کمبود، مثلا من همیشه میگفتم فراوونیه دیگه پول فراوونه هرچی بیاد خرج کنیم اما شما نگفته بودی هرچی اومد خرج کن،گفته بودی پول فراوانه، نمیدونم بچه ها متوجه میشن یا نه،
یعنی مثلا شما میگی ما مسعول بقیه نیستیم،من چی میشنوم؟ اینکه به بقیه به خواهر و برادر و .. محبت نکن، داشت غرق میشد نرو بکشش بیرون!!
شما میگی تو ذهنت باشه توحید و رو هیچکس حساب نکردن من چی میشنوم؟ اینکه هر کی اومد بگم تو که کاره ای نیستی خداست همه کاره.
شما میگی کمالگرا نباشین، یعنی چی؟ یعنی اقا هرچیداری روارزشمند بدون و شروع کن و هی بهبود پیدا میکنی،من چی میشنوم؟ صد خودتو نذار، !!! یعنی چی؟ یعنی راه میذاری برای شکست، یعنی میگی که خب دیگه هیچکس کامل نیست حالا اشتباهم کردم کردم، در صورتی که استاد میکه اگه یه موقع مسعله ای پیش اومد برو ادامه بده، ته اینکه بهترین خودت نباشی و راه بذاری بگی حالا یه بار شکست خوردم چیزی نیست.
دوستون دارم.️
سلام واقعا عالی بود ادیب عزیز اتفاقا منم بامتمرکز شدن روی این باورها متوجه مرزبندیها شدم مرز غرور وعزت نفس مرز طمع وخواستن ها مرز دوست داشتن خودت وخودخواه نشدن وهزاران مرز وتازه متوجه این صحبت میشم که میگفتن راه مستقیم مث مو باریکه واقعا اینقدر این مرزبندیها ریزه که ذهن همیشه اشتباه میکنه وباید برای ذهن شفاف کرد مثلاً وقتی میگم من مهربانم خب مرز مهربانی تا کجاست تاجایی که به خودت ظلم نکنی اول خودت یا مرز قدرت تا کجا تاجایی که توفقط قدرت خلق زندگی خودت رو داری نه قدرت برزندگی دیگران و تغییر آنها یا کمک تا کجا تا جایی که اولا طرف خودش بخواد کمک بشه نه اینکه ما خودمون رو مسول کمک اون بدونیم ناجی تا کجا که اونو از خطر فیزیکی نجات بدیم ولی ناجی زندگی وشرایطش نیستیم ناجی حالش نیستیم این مرزبندیها واقعا مهمن وباید ذهن رو تربیت کرد استاد میگه باید پیشرفت دیگران رو تصدیق کردتحسین کرد ولی تاجایی که به حسرت تبدیل نشه برای خودمون تاجایی که طرف رو بزرگ نکنیم
سلام آرزوی بهترینهارو دارم براتون
بهترین فرکانس بهترین نتایج
واقعا لذت بردم وقتی دیدم یه پسر اینقدر دقیق داره خودشناسی میکنه و متنی به این طولانی نوشته .چقدر منم خواستم نقش ناجی رو اجرا کنم و شما اینو بهم فهموندین.یک دنیا سپاس .اول فکر کردم شما توی یک خانواده بسیار دعوایی هستین و بازم تحسینتون کردم که اون همه فرکانس های مخربی که از خانواده گرفتین چطور اومدید توی این راه که گفتید این اتفاقات برای سالیان بسیار دوره و به ندرت پیش اومدن.اما به هر حال بابت صداقت و شجاعت و جسارتتون تحسینتون میکنم.
سلام به استاد و همه دوستان عزیز
در مورد نقش با جنس مخالفم که خیلی وقته با کسی رابطه ندارم ولی قبلا باورهای خوبی نسبت به خانم ها نداشتم و آدم مشکوکی بودم. از اونایی که میگن زنها زود گول میخورن و… و همیشه باید حواست باشه و کنترل کنی. خیلی وقته که تو این زمینه ها دارم رو خودم کار میکنم و فکر میکنم خیلی بهتر شدم البته تا تو رابطه نباشم که دقیق نمیدونم ولی از اونجا که اون موقع خیلی به خواهر خودمم گیر میدادم و الان راحتش گذاشتم میگم که باورهای خوبی ساختم. ریشه این این بود که از وقتی که یادم میاد در مورد ساده بودن خانمها و اینکه راحت گول میخورن و کلی چیز دیگه که احتمالا نباید بگم بود و این باور رو در ما حتی در بچگی ایجاد کرده بود که باید چهار چشمی حواسمون به ناموسمون باشه.یادمه مادرم اومده بود دیدنم و موقع برگشت ماشین پر بود و مجبور شد که کنار یه آقایی که از نزدیکانمون بود بشینه. من اون موقع خیلی بچه بودم ولی حسابی قاطی کردم اصلا برام قابل قبول نبود.چندین روز باهام صحبت کردن و دلیل و منطق آوردن که تحت یه شرایطی اشکال نداره که مرد و زن غریبه همو لمس کنن یا کنار همدیگه بشینن. دیگه خودتون فکر کنین که چه باورهایی در من بود.
در مورد روابط کاری(تو این مورد هم خیلی وقته که دارم روی خودم کار میکنم و جواب های خوبی گرفتم ولی هنوز هست) نقش من همیشه قربانی بود. همیشه یکی بهم ظلم میکرد، نمیداد، کم میداد، کار زیاد میکشید و… . و دلیلش هم این باورها بود که کسایی که ثروتمندتر و قدرتمندترن برای اون شرایط من میخوان پدر همه رو دربیارن و خودشون برن بالا و … از این دست باورها
در مورد اقوام من همیشه نقش یه تشویق کننده رو داشتم. دلیلش باورهایی مثل من به اندازه کافی خوب نیستم، تا بقیه باشن ما کی باشیم، بزرگترها و … .
سوال:
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
استاد چقدر من مشکل دارم واویلا تمام چیزهایی که میگفتید من داشتم
اینکه بشدت دوست دارم آدمها رو خوشحال کنم شاد کنم سورپرایز کنم کارهای هیجانی انجام بدم و ببینم اونا لذت میبرند شادی میکنند خیلی بهشون خوش میگذره
همیشه دوست دارم یه شرایطی ایجاد کنم که طرف مقابلم راحت باشه خیلی بهش خوش بگذره کاراش پیش بره موفق بشه حالا اشکال نداره من حقوق کمتر دارم میگیرم علاقم چیز دیگه ای هست نمیرم دنبالش فعلا تا مغازش پا بگیره رو غلطک بیوفته درآمدش کم نشه اجاره اش و چکاش پاس بشه همه چیز خوب پیش بره
خیلی دوست دارم مسائل و مشکلات افراد رو حل کنم وناجی باشم بهشون مشاوره بدم بعد پیگیری کنم چی شد درست شد کارت به نتیجه رسیدی اگه یه سری کارها کرده باشه نتیجه نگرفته باشه باز دوباره یه سری راهکارهای دیگه بدم هی چک کنم و بخوام و بشدت دنبال این باشم که حتما اون نتیجه مد نظرمنو بگیره موفق بشه به خواستش برسه شاید هزارتا کار خودم انجام بدم زنگ بزنم رو بندازم به کسایی که میشناسم تا اون مسأله درست بشه.
خیلی مراقب افراد هستم حواسم باشه غذا داشته باشه کم و کسری نداشته باشه شب روش پس نشه سرما نخوره لباساش شسته و آماده باشه سفر میخوایم بریم وسایل راحتیش ولذتش رو یادم باشه بردارم میدونم خودش بفکر نیست یادش میره من بردارم که نیازش میشه
همیشه دنبال صلح هستم دعوا میشه جر و بحثی پیش میاد سکوت میکنم که جو متشنج تر نشه دعوا بخوابه و ادامه پیدا نکنه تحت هیچ شرایطی
همیشه احساس مورد سواستفاده قرار گرفتن میکنم و اینکه داره بمن ظلم میشه این شرایط حق من نبود من مستحق این رفتار و برخورد نبودم چقدر قدر نشناسه من برم تا قدر منو بهتر بدونه یکی بیاد پدرشو دربیاره تا بفهمه من چه جواهری بودم و قدر منو بیشتر بدونه.
باعرض سلام و احترام خدمت استادعباسمنش بزرگوار و خانم شایسته عزیز
میخواستم صمیمانه از شما تشکر کنم و خدا قوت بگم بخاطر زحمات و لطفی که میکنید و فایلهای عاااالییی بر روی سایت قرار می هید
استادگرامی من همیشه به شما دعا میکنم و امیدوارم در دنیا و آخرت سالم و ثروتمند و قدرتمند و موفق سربلند و…. باشید.
سپاسگزارم
به نام خدای مهربان
سلام وخداقوت خدمت استاد عزیز خانم شایسته ودوستان
جواب سوال توی ارتباط با دیگران مخصوصا روابط عاطفی چه نقشی بازی میکنیم ؟
1.دنبال صلح هستم ولی قبلبش بحث شدیدی پیش میارم بعدش میخوام که صلح برقرار بشه
2.احساس قربانی بودن شدن دارم حس میکنم که قربانی شدم و داره بهم بدی میشه مثلا عشقو میدم ولی دریافتش نمیکنم
3.احساس ناجی بودن که تا دلتون بخواد همیشه سعی میکنم مشکلات طرف بشینم حل کنم میشینم ساعتها حرف میزنم گاها طرف ول میکنه من هنوز ول کن قضیه نیستم
4.دوست دارم بقیه خوشحال باشند واقعا هر کاری میکنم خوشحال بشن
5.تو روابط خیلی انتقاد و قضاوت ودنبال ایراد پیدا کردن هستم به شدت
6.کمال گرا هستم همچی باید پرفکت باشه
7.من ادمی هستم که بشدت از خودم میگذرم توی روابط از خودم از قلبم میکنم میدم افراد که به دیگران کمک کرده باشم
سلام به همه دوستان
نقش من در روابطم :
الان که دارم به این سوال فکر میکنم میبینم من همیشه از بچگی برای جذب محبت وب ای اینکه بقبه بگن چه آدم خوبی چه فروتنه دیگران رو به خودم ترجیح دادم
همیشه دیگران در اولویت بودن در همه چیز
مثل مادرم که هنوز که هنوزه موقع غذا خوردن اول بقیه غذا میخورن بعد که خاطرش جمع شد که خمه سیر شدن غذا میخوره من به شدت ایشون نیستم ولی بازهم ترجیحم اینکه اول برای بقیه غذا بکشم بهد هرچی که موتد برای خودم باشه میگم مهم نیست تو کمتر بخوری هم بهتره چاق نمیشی خودت هرکاری باشه میکنی باز بچه ها غر میزنن همسرم شاکی میشه
یا در مورد تفریح کردنببین بچه ها چی دوست دادن همسرم از چی خوشش میاد
فکر میکنم من هم نقش حامی رو بازی بازی میکنم
هم نقش قربانی
هم همیشه درگیر اینم که همه خوشحال باشن یه وقتی کسی ازم ناراحت نشه حتی اگه حرفی بزنم که طرف مقابل ناراحت بشه بدون درنظر گرفتن شرایطم وموقعیتم وسن وسالم من میرم وعذر خواهی میکنم
چقدر هین فایل به موقع بود من توی این چند روز درگیر یه موضوع شدم که همه ی این حس ها رو تجربه کردم خیلی اذیت شدم ولی این فایل بهم یاد آوری کرد که در درونت باید دنبال دلیل بگردی
من نسبت به خیلی چیز ها احساس لیاقت نمیکنم
اعتماد بنفس ندارم
وبا تمام وجودم میخوام که خودم رو بیشتر دوست داشته باشم
چقدر خوبه که اینجا هست وشما استاد عزیزهستید
سلام بر همه عزیزان
هر کدوم ما میتونیم نقشهای زیادی رو تو زندگی داشته باشیم مثل یه بازیگر که میتونه نقش اول رو بگیره ، میتونه نقش سیاهی لشگر یا نقش یه میت رو تو فیلم داشته باشه
ما انسانها تو زندگی چند تا نقش اصلی داریم ،
یکیش نقش قاضی بودن که مدام دیگران رو قضاوت میکنیم مثلا یکی رو میبینیم که از بغلمون رد میشه سلام نمیکنه ، بعد میگیم این رفتارش معنیش اینه که داره کلاس میزاره ، درحالی که شاید اصلا چشمش ضعیفه عینک نزده منو ندیده
نقش قربانی که همیشه دوست داره تو سرش بزنند و سوژه داشته باشه که مدام بناله
نقش آدم ستیزه جو و ظالم که دنبال کسی میگردم که بهش گیر بده و بتونه تو سرش بزنه
نقش نخودی بودن ، که خنثی باشه نه ارزشی ایجاد کنه نه ضرری برسونه و بودن و نبودنش فرقی نکنه
و خیلی نقشهای دیگه
من تا چند وقت پیش تو زندگیم هرچی نقش چندش و بدرد نخور بود برداشته بودم(از زیر کار در میرفتم ، میزاشتم حقمو بخورن ، فرار میکردم از حل مسائل و بشدت مخصوصا خانمهای بد حجاب رو قضاوت میکردم ، به شدت دنبال تایید دیگران بودم و ….) الان خداوکیلی خیلی بهتر شدم و خیلی جای کار دارم که خداوند کمک کنه این نقشها رو کم و کمتر کنم
ریشه همه این مسایل و این ماسکها و نقشها شرکه اگه خداوند را بعنوان همه کاره و فرمانروای عالم بدونم و با خودم هماهنگ باشم و قدرتهای خودم رو بدانم تمام مسایل حل میشه
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
سلام استاد عزیزم.
خداروشکر چند روز پیش از طریق کامنت دوست عزیزم روژینا خانم هدایت شدم به این فایل بینظیر.
موضوعی که مدت های زیادی بود ذهن مرا در گیر خودش کرده بود.
اول اینکه در روابط عاطفی، خانوادگی، دوستانه و … من به این موضوع رسیدم که:
” من دارم شرک میورزم به خدا”
چرا؟ چون دارم به عوامل بیرونی قدرت میدهم که این اشخاص در زندگی من اثر گذار بودند که من مثلا فلان و بهمان.
خلاصه چند روز پیش یه سری اهرم ها را دارم سعی میکنم تو ذهنم تغییر بدهم.
یکی از این اهرم ها این بود، من چون زن دارم نمیتونم رشد کنم و برم سمت خواستهام.
اینو با این اهرم دارم عوض میکنم:
“من چون زن دارم باید رشد کنم و باید برم سمت خواستهام”
همین یه موضع انرژی منو افزایش داد برای رسیدن به خواستهام، تازه رابطهام با همسرم بهتر شده.
خب در مورد اولین نکته استاد باید بگم من قبل از دوره های عزت نفس و احساس لیاقت بسیار زیاد نقش مراقب و حامی و حمایتگر را بازی میکردم.
یادمه همسرم هیچ خریدی برای خونه نمیکرد. وقتی میدید من یادم میره یکی از خرید ها را تازه بسیار برآشفته میشد و خیلی زیاد به من انتقاد میکرد.
من اومدم و گفتم ببین من 24 ساعت وقت دارم و میخوام 1 سوم این وقت برای خودم باشه. یعنی 8 ساعت.
8 ساعت کار، 8 ساعت خواب و 8 ساعت خودم.
اون 8 ساعت خودم را به دو قسمت خودم و همسرم تقسیم کردم و 4 ساعت خودم و 4 ساعت با همسرم شد. حالا ثابت نیست، تا 2 ساعت تلورانس داره.
8 ساعت کار را هم کم کردم و 2 ساعتشو گذاشتم واسه خودم.
8 ساعت خواب را هم کم کردم و 2 الی 3 ساعتشو گذاشتم برای خودم و همسرم.
پس الان شد.
6 ساعت کار
6 ساعت خودم
6 ساعت با همسرم
6 ساعت خواب.
خیلی هم عالی.
حالا اینو گفتم که بگم چقدر تغییر داشتم تو این مسیر. یکی از بزرگترین تغییرات همین بود.
بعدی اش این بود که من پولو دیگه زدم به حساب همسرم، گفتم ببین خودت هرچی میخوای بخر. من نمیدونم. این نباشه که حتی کوچک ترین موارد مورد نیاز خودت و یا خونه را من بخواهم بخرم. برو از خونه بیرون و خرید کن و حال و هوا عوض کن.
اینو یادم اومد. از طرفی مسئول حال خوب و اینترتیمنت و سرگرمی هم من بودم. اینم برداشتم تا حدودی. گفتم ببین خودت باید تلاش کنی و از یه روزی به بعد ایشان خودشو سرگرم یه سری کارها میکنه، تمیزکاری، یوگا، غذا پختن و …
اینم خیلی تاثیر گذار بود.
اینا کد هایی هست که درست شده.
استاد در مورد صلح باید بگم هنوز همینطور هستم.
بسیار صلح طلب بودم، حالا حتی اگر این صلح طلبی به ضرر خودم بود. مثلا حتی اگر از لحاظ مالی ضرر میکردم باز هم میگفتم اشکال نداره، من آدم جنگجویی نیستم و غیره.
الان قضیه یکم فرق میکنه. من هنوز صلح طلب هستم اما با کسی که احترام نگه میداره.
از اعراض کردن خیلی زیاد سعی میکنم استفاده کنم ولی اگر کسی بخواهد زیاده خواهی کنه، خیلی محترمانه بهش پاسخ میدهم.
خداروشکر بینهایت خداروشکر.
احساس قربانی شدن:
این را هم داشتم و شاید بعضی جاها هنوز دارم.
آگاهانه سعی میکنم وقتی تضادی رُخ میدهد بگم حتما باید یه نکته ای بیاموزم. ازش درس میگیرم و رد میشوم. اما در شرایطی که خیلی دیگه اوضاع ناجوره، شاید اون اولش نتونم کاری بکنم، ولی بعدش سعی میکنم آگاهانه از نکاتی که آموختم استفاده کنم.
ناجی:
اینو دیگه خوب فهمیدم. من خدا نیستم. خیلی افراد بودند توی این 1 سال و نیم میخواستم هدایتشان کنم و نجاتشان بدهم. ولی هرچی گذشت بیشتر فهمیدم، من خدا نیستم. من ناجی نیستم. من بتونم خودمو راضی نگه دارم، من خیلی تلاش کنم بتونم از زندگی خودم لذت ببرم. مسئولیت هیچ کس با من نیست.
صحبت جدی:
همیشه تلاشم اینه مسائل را حل کنم. شاید شده باشه بعضی موارد از نظر من تمام شده باشه، از نظر بقیه خیر. ولی من سعی میکنم راه خودمو برم.
خوشحالی حال دیگران:
نه اینجوری نیستم.
انتقاد و قضاوت دیگران:
اینو توضیح دادم. تلاشم اینه بهتر بشم. تمرینی هم که دارم اینه، به محض شروع به انتقاد از دیگران، وقتی میفهمم سریعا مسیر را عوض میکنم و شروع میکنم در مورد نکات مثبت اون فرد صحبت میکنم.
بهم کمک کرده که وجه مثبت افراد را دریافت کنم.
کمالگرایی در روابط:
اینجوری نیستم.
گذشت از خودم در روابط:
خیلی اینجوری بودم، توضیح دادم. الان خداروشکر اینطور نیستم. حتی در مقابل با همسرم.
خداروشکر. بینهایت خداروشکر.
فکر کنم اگر پارسال به همین سوالات پاسخ میدادم، یا توی همش افتضاح بودم، یا حتی نمیتونستم جواب بدهم به این موضوعات.
خداروشکر بخاطر این مسیر عالی که توش هستم. چقدر خدایی تغییر کردم. بینهایت خداروشکر.
عاشقتونم استاد عزیزم. بینهایت ازتون سپاسگزارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
بنام رب وهاب و غفورم
سلام به دوستان عزیز و دوست داشتنی ام
روز 88 ام
استاد سپاس فراوان از شما برای این فایل فوق العاده و شکرت برای اینکه اینقدر عالی با پاشخ دادن به این سوالات به مرز خودشناسی میرسیم و چقدر عالی که هر بار فایل از این دست دوره (الگوهای تکرار شونده) میاد همراه با مقدمش هست و این باعث میشه کمک کنه که ملکه ذهنمون بشه توجه به الگوها تو زندگیمون و بیرون آوردن منشاءشون، تحسینتون می کنم برای تدوین این فایل عالی.
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
تصوری که من خیلی پیش از برخوردن به تضاد تو ذهنم داشتم این بود که همیشه نقش فرد قدرتمند و کنترل کننده محور رو داشته باشم. یعنی حتی تو تصوراتم هم می دیدم که فردی ام که همش حرف اول و آخر خودش میزنه و همه چیز با نظر من تعیین میشه، و وقتی تو رابطه هم همین مدل رو اجرا کردم اونم بصورت ناخودآگاه، دیدم چیزی نیست که واقعا در اجرا خوشایند من باشه، واقعا دوست ندارم که بقیه از من بترسند و نتونن با من صمیمی باشن و حرف خودشون رو بزنم، قبل از این اتفاق لذت میبردم ولی بعد از تضاد متوجه شدم این اون مدل رابطه ای نیست که من دوست دارم.
و بعد متوجه شدم اصلا چرا باید به فکر قدرت و اینا باشم، میدون جنگ که نیست، و به قول استاد قراره عشق و مودت باشه، ولی این ها همه راهکارهای دفاعی ذهنم بود و اون ها رو تبدیل به عادت های رفتاری کرده بود که برای survive و جان سالم بدر بردن و مصون ماندن از هر آسیبی باید به این شکل عمل کنی، شخصیتی نداشتم که هر کسی ببینه بگه این آدم چقدر سلطه طلبه و خیلی ریز و هوشمندانه این تسلط طلبی رو اجرا می کردم که یجورایی خودمم گول میزدم.
و این ها همش از اینجا به وجود اومده بود که من که هرگز به دنبال برقراری روابط دوست پسر دختری ناپایدار و چند ماهه یا برای یک مدت محدود نبودم، چون بنظرم وقتش نداشتم و واقعا هم ندارم، هر چی از دوستام می شنیدم و یا خواهرام، ذهن من مقاومت می کرد و همون لحظه به دنبال راهکاری برای نجات بود و همون لحظه باور مصون کننده رو می ساخت یه مدت این بود که اصلا ازدواج نمی کنم بی خیال نخواستیم اصلا، یا وقتی رفتار والدین رو می دیدم می گفتم عه اگر ازدواج کنم من اینجور عمل می کنم، قدرتمندانه، که فقط نقش آدم قربانی و یا مظبوم رو که واقعا بیزار بودم ازش رو می دیدم چقدر وقتی بقیه اجراش می کنن خیلی داغون به خواسته شون می رسن از این طریق و گاهی نمیرسن و فقط حال خودشون بد میشه، پس ذهنه اومد گفت اوکی به محض برقراری هر گونه رابطه ای در محیط بیرون باید این راهکارت باشه، قدرت و سلطه طلب، خودم از این نقش واقعا حسم خوب نمیشد در حالی که ذهن گفته بود اگر مظلوم نباشی و قطب مخالف این جریان باشی قطعا حست خوب میشه، و اینطور نشد، جوری شدم که وقتی افراد من می دیدن کلا این وایب رو از من دریافت می کردن و وقتی با من حرف میزدن می گفتن چقدر خاکی هستی و خوبی ولی باز اجازه نمی دادم افراد از یک جایی به بعد به من نزدیک شن چون می دونستم دیگه اونور شیلد قدرت طلبی من که اون شخصیت واقعی من هست رو می بینن و دیگه همه چی از کنترل خارج میشه.
و حتی تو تصوراتم که می دیدم چنین قدرت طلبی شاید فقط چند لحظه حس آدم خوب شه و بعدش دیگه برای آدم مایه عذابه، و بعد آدم به خودش می گه اصلا چرا باید تو رابطه ای باشم که همه کارا و بررسی ها رو من باید انجام بدم، چرا با یه فردی نباشم که خودش حواسش به یه سری چیزها باشه و نیازی به حرف آخر من نباشه.
خداروشکر بعد از تضاد عاطفی ای که داشتم متوجه شدم که چه مدل رابطه ای رو دوست دارم.
یا مثلا تا قبل از آشنایی با استاد تو تصوراتم توی رابطه آدمی بودم که خیلی نامحسوس به طرف مقابلم احساس بی ارزشی می دادم که خودم احساس ارزشمندی و لیقات کسب کنم و می دونستم یک جای این جریان اشکال داره و تمام صحنه های تصوراتم به درام هایی تلویزیونی ختم می شدند (دقیقا تمام سریالهایی که می دیدم و تمام اون عشق های علکی رو نشان دادن، اون عشقی بهتر که اصلا د. طرف بهم نرسن، تازه من برای اجرای این رسالت به هم نرسیدن، فیلمنامه تصورات رو یجوری می چیدم که یکی از خلاءهای خودم پوشش داده بشه)، که برای خودم رنج آور بود، و اومدم دلیلش رو پرسیدم از خودم؟ هی می گفتم چرا این تصورات من از یک رابطه عاطفی باید به این جاها ختم بشه؟ چرا همشون یه شکلن و زیرشون یک ذهنیت نهفتس؟ اون ذهنیته چیه؟
بعد از آشنا شدن با استاد متوجه شدم ذهن من میاد همون باورها که دیگه دستش داشت کم کم برام رو می شد را به قهارانه ترین شکل یجوری از دسترس پنهان می کنه و این باور و مسکن رو به من می داد: این فقط صرفا یک تصوره و قرار نیست به واقعیت بپیونده، تو خودت دیگه با چیرهایی که استاد گفت آشنا هستی هر چی بیشتر کار کنی شخصیتت متعالی تر میشه و واقعا تو یک رابطه واقعی این کارها و رفتارها رو نمی کنی و در نتیجه این احساسات رو هم نخواهی داشت، خیالت راحت. تو دیگه بلدی این چیزا رو می دونی غلن، الانم صرفا برای اینکه بت بگه تو خیلی ارزشمندی چون واقعا اینجور هستی و هیچکس واقعا به پای تو نمیرسه هستن، خلاصه این گفت و گو هارو ذهن سخت کوشم بعد از هر بار سوال پرسیدن از خودم نثارم می کرد.
وقتی بیشتر حرفای استاد رو به وجود خودم خوروندم مخصوصا فایل های آخر دوره آفرینش (که بعد فهمیدم راه دستیابی من به این فایل ها غلط بود بعد از همون بهره مند شدن یک باره ازشون همه رو حذف کرده و از فایل های رایگان استاد شروع کردم)، فهمیدم که ای بابا، من مشکل احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دارم و چقدر نامحسوس اینکارو می کردم. و شروع کردم به ساختن تصورات درست تو رابطه و تازه فهمیدم احساس عالی یعنی چه و ساختم اون رابطه ای که به قول استاد احساس عشق و مودت و حساس راحتی به آدم بده رو توی ذهنم، و بعد در یک فایلی از استاد دقیق یادم نمیاد چه فایلی بود ولی فکر کنم یک فایل لایو بود که استاد از رابطشون با خانم شایسته و مدل برقراری روابطشون و استاندارهاشون گفتن و من اونجا جیغ زدم از خوشحالی که این همین چیزیه که چند مدته تو ذهنم ساختم، پس خدایا شکرت مدلم این بار درسته.
و هر بار سعی می کردم از هر فایلی که هست بتونم بهتر از قبل این احساس عدم شایستگی رو بهبود ببخشم، و خداروشکر هر روز با دادن باورهای درست در این مورد از این سایت و منبع فوق العاده، واقعا روابط من خیلی بهتر از قبل شده و خیلی راحت تر منظورم هر گونه رابطه ای است، چون فعلا رابطه عاطفی ای نداشتم.
ولی هر بار که حرفا و صحبتای استاد رو میشنوم بیشتر عمق خودشناسی و کار کردن روی خودم و اصل داشتن برای خودم درک می کنم که خود همینا باعث میشه شما ناخودآگاه و لاجرم روابط عالی در هر بعدی داشته باشی.
شما در صلح بودن با خودت رو در نظر بگیر، لاجرم با بقیه افراد هم به صلح می رسی وقتی می فهمی باید هر طور شده نکته مثبت افراد اطرافت رو ببینی تا به افراد با این ویژگی هایی که بشون توجه کردی و یا حتی بهتر و بیشترش در اجتماع بزرگتر دسترسی پیدا کنی.
معلومه وقتی احساس لیاقتت بیشتر میشه، وقتی میدونی ارزشمندی و نیاز به هیچ دستاورد خاصی نداری که ارزشمند دیده بشی، بلکه پری روحت و انرژی سبک و خالص درونت هست که به صورت خوکار تو رو میبره به سمت بهترین روابط.
هرگز یادم نمیره اون روز رو که از خدا سوال کردم، به رسم آقا رضا عطار روشن قبل از خواب و به گفته استاد بدون مقاومت و ترمز از خدا هدایت خواستن، گفتم خدا ترمز من برای برقراری روابط عاطفی چیه؟ من خودمم رابطه ای که مدلش رو ساخته بودم تو ذهنم تا زمانی عملی میشد که این جوابی که خدا بم داد رو اجرایی کنم، یادمه خوابی دیدم که وسطاش فهمیدم من اعتماد به نفس ندارم، تازه من که همیشه ذهنم یجوری من رو برنامه ریزی کرده بود که اتفاقا تو اعتماد به نفست عالیه تو فلان و فلان، که بعد منم حالیش کردم آره فلان و بهمان با رابطه فرق داره و این اعتماد به نفس باید تو رابطه به وجود بیاد.
یعنی عملا پازل درست شد، من باید باور احساس لیاقت و شایستگی خودم رو برای برقرای اون مدل عاطفی ای که دوست دارم، از طریق کارکردن روی اعتماد به نفس و یا عزت نفسم بسازم.
و خداروشکر الان مجدد شروع کردم به کار کردن روی دوره عزت نفس، اونقدر اون موقع که کار کردم روی دوره مقاومت داشتم براش (که این خودش بارزترین مشخصش برای اینکه بگه این پاشنه آشیل منه) که اصلا نفهمیدم چی به چیه، فوق العاده نگاهی داشتم، وااای من خیلی نیاز به کار دارم و اینجوری نمیشه، تا اینکه اینبار با هدایت خداوند باز به این دوره کشیده شدم و آگاهی هاش داره بیشتر از قبل به دلم میشینه.
برای نوشتن این حرف ها و این خودافشایی ها خیلی مقاومت داشتم، ولی هربار از گفته ای که از یکی از دوستان در این سایت یاد گرفتم (خانم نفیسه حاجی محسنی که گفته بودن با نوشتن مقاومتم کم میشه) ، منم سعی کردم اجراش کنم که بخودم کمک بکنم و بعد به دوستان عزیزم.
خداروشکر برای این فضل واسعه: سایت و منبع عالی خودشناسی و بهبودی که نتایج لاجرم این خودشناسی هست و در همه جنبه های زندگی رخ میده.
خدایا شکرت که هدایتم کردی برای نوشتن مثل همیشه
خدایا شکرت برای وجود پر برکت و رحمت استادان نازنینم استاد عباس منش و استاد شایسته و شما خانواده و دوستان گرانقدرم
در پناه الله یکتا باشید.
به نام خداوند مهربان
سلام اسما عزیزم
دوست خوب و ارزشمندم
کامنت زیبا و پروپیمونت رو خوندم
لذت برم لذتتتتتت
آفرین
آفرین
آفرین به این خودشناسی و به این کارکردن روی خودت
خیلی وقت ها ما (مخصوصا خودم ) فکر میکنیم که خوب دیگ چون داریم روی خودمون کار میکنیم پس الان عالی شدیم و دیگه هیچ مشکلی نداریم
ولی
همینجا پاشنه آشیل من و ما هست
و اینجا هست که تازه میفهمیم ای بابا ذهنمون داره ما رو به نام کجا میبره و نمیذاره که خودمون رو بهتر بشناسیم و بهتر ایراد هامون رو بگیریم و بیشتر درک کنیم خودمون رو
و به رشد و تعالی برسیم
من این ایراد رو خودم الان فهمیدم
ولی باید هر روز به خودم یادآوری کنم که هرروز میتونم بهتر از روز قبلم بشم و رشد کنم
و این کامنت شما و مخصوصا صحبتتون راجب دوره عزت نفس عالی بود و فهمیدم که منم تمرکزی باید روی این دوره دوباره کار کنم .البته که هرروز گوش میدم و سعی میکنم که بفهممش
ولی باز هم باید کار کنیم و با لذت هم کار کنیم چون همش به احساس خوب برمیگرده
ممنونم ازت اسماء عزیزم
موفق و شاد و سلامت باشی
جواد جان عزیزم سلام
امیدوارم هر جایی که هستی سرشار از حال خوبِ دل و احساس عالی باشی، لبت خندون باشه و تنت سلامت
خیلی خیلی ممنون از کامنت تحسین آمیزت، خیلی خوشحالم کردی، دیدن نقطه آبی کنار اسمم واقعا خوشحالم می کنه و احساس وصف ناشدنی ای رو بم میده.
بله جواد عزیزم به قول استاد که در همه فایل هاشون می گن که ما همیشه باید روی باروهامون کار کنیم و تا زمانی که داریم روی باروهامون کار می کنیم هم نتیجه می بینیم.
و دقیقا باید بخوایم ظرف وجودیمون هر روز بزرگتر بشه، خودمون باید همیشه تو همه چیز زیاد زیاد بخوایم و هر انتظاری از خدا داشته باشیم هم همون اندازه حاصل می کنیم.
باورت اینه عزت دست خداست و عزت رو به تو داده از همون اول که که بدنیا اومدی، تو از همون اول روح عزت مند داشتی، و روی این باور مدام کار کنی که عزت به دستاورد و پول و ماشین نیست بلکه به پری و روح و صلح درونت هست، معلومه که هر روز بیشتر از دیروز عزتت و احترامت بیشتر میشه
باور داری خدا وهابه و از هر چیزی بخوای بی حساب بت میده، معلومه هر روز بیشتر از دیروز دوستای عالی و روابط عالی و پول عالی و فراوان می بینی و کسب می کنی
باورت اینه خدا بسیار آمرزنده و غفوره، معلومه که هر روز بیشتر از دیروز خودت رو ب قید و شرط دوست خواهی داشت و هر روز بیشتر از دیروز با خودت مهربون تر خواهی بود و ارتباطتم با خدا صمیمی تر میشه
انشالله برنامه دارم بشینم اون باورهای پاشنه آشیلی رو شناسایی کنم و روشون کار کنم و به فکر نتیجه نیستم، به فکر لذت بردن از مسیرم، این خیلی به من آرامش میده و این راه و این مسیر و قدم برداشتن با توکل بر خدا لاجرم نتیجه بخشه.
برای داشتن دوستی چون شما خدا رو خیلی شکر می کنم
انشاالله همینجور روی خودمون کار کنیم و توی این مسیر مستدام باشیم و همینجور حال کنیم با این لذت های بی شمار و نامحدود
جواد عزیز و دوست داشتنی ام در پناه الله یکتا باشی.