پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام به استاد و مریم جان و دوستان عزیز
نقش من در روابطم
• من اغلب دلسوز بودم و سر و سامان دادن اوضاع رو انجام می دادم، مثلا بین دو نفر یه جوری واسطه میشدم که از هم ناراحت نباشند و بعد وقتی اوضاع خوب پیش می رفت، می دیدم به اعصابم فشار اومده و اذیت شدم !
بتازگی متوجه شدم که دارم به خودم صدمه میزنم و دیگه سعی میکنم واسطه نباشم یا اینکه عین حرفهاشون رو منتقل می کنم میخوان از هم ناراحت بشند میخوان نشند !
• توی روابطم اگه از حرفی ناراحت بشم یا بهم توهین بشه، عکس العمل نشون نمیدم، با یه لبخند ردش میکنم چون اگه بخوام تند برخورد کنم بیشتر خودم اذیت میشم و میگم بعد که دلخوری پیش بیاد، حل کردنش برام سخته،
میدونم دلیل این رفتارم نداشتن عزت نفس و ارزش قائل نبودن برای خودم هست !
• قبلا کنترل گر بودم ولی الان فقط ده درصد این اخلاق رو دارم !
• توی روابطم دوست دارم طرف خیلی برام وقت بزاره و از بی محلی متنفرم.
تا یه حدی تحمل میکنم و جالبه بعد از اینکه مطرح میکنم و طرف بیشتر برام وقت میزاره، دیگه برام ارزشی نداره !
حالا که دارم بررسی می کنم نقش قوی ای توی روابطم ندارم !
و بیشتر برمیگرده به عزت نفسم.
بسم الله الرحمن الرحیم
اَوَمَن کانَ مَیتاً فَاَحیَیناهُ وَ جَعَلنا لَهُ نوراً یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجِِ مِنها کَذالِکَ زُیِّنَ لِلکافرینَ ما کانوا یَعمَلون
آیا کسی که (به سبب فقدان هدایت) مرده ای بیش نبود و ما او را (به وسیله هدایت) زنده کردیم و نوری برایش قرار دادیم که به کمک آن در بین مردم (با درستی و عمل صالح) زندگی می کند مانند کسی است که در تاریکی ها(ی گمراهی و نادانی) است و از آن بیرون شدنی نیست؟ این چنین برای کافران (به علت عنادشان با حق)آنچه همواره انجام می دادند آراسته شد (تا گمان کنند اعمالشان درست است)
سلام به استاد گرانقدر و مریم بانوی عزیز و دوستان نازنین و خوبم در این خانواده صمیمی و بهشتی
سپاسگزار خداوندم که ما رو از تاریکیهای گمراهی و نادانی بیرون آورد و نور هدایت و توحید رو در دلهای ما روشن کرد تا فقط او را قدرت مطلق بدونیم و فارغ ازهر عامل بیرونی خالق زندگی خودمون باشیم
خدا رو شکر که دارم یاد میگیرم و تمرین می کنم که یه جور دیگه و متفاوت از گذشته زندگی کنم
در روابط خودم با دیگران-خصوصاً روابط عاطفی- من چه نقشی رو بازی می کنم؟از صبح تا حالا داشتم به این سؤال فکر می کردم
من در گذشته در ارتباط با همسرم گاهی وقتها که بحثمون میشد نقش قربانی رو بازی می کردم همیشه فکر می کردم حق با منه و در حق من داره بیعدالتی رخ میده
ولی خدا رو شکر که دو سه ساله این نقشو کنار گذاشتم یاد گرفتم که هر اتفاقی برام میفته نتیجه باورها و فرکانسهای ارسالی خودمه دارم اینو دارم تمرین می کنم و هر بار بهتر از قبل عمل می کنم
در گذشته در ارتباط با فرزندانم صد در صد احساس می کردم که من مسئول اونها هستم و باید ازشون مراقبت کنم چقدر از نیازها و علاقمندیهام بخاطر اونا صرف نظر کردم نقش مراقب و مسئول رو بازی می کردم کلاً زندگیم بر حول محور اونها می چرخید وقتی که کوچیک بودن به یه شکل و وقتی که بزرگ و جوون شدن به یه شکل دیگه و فکر می کردم دارم وظیفه مادریمو انجام میدم
خدا رو شکر که بعد از آشنایی با قوانین این نقش رو هم کم کم کنار گذاشتم و چقدر شرایط بهتر شد چقدر احساس نگرانیم کم شد چقدر هم اونا نفس راحت کشیدن هم من
در ارتباط با نزدیکانم در گذشته این احساسو داشتم که وظیفه منه در حل مشکلاتشون به اونها کمک کنم همسرم هم از خودم بدتر
الان دیگه اون نگاهو ندارم میدونم که هر کسی مسئول زندگی خودش هست و همه به یک اندازه به خدا دسترسی دارن من نمیتونم و نباید خودمو ناجی دیگران بدونم
خیلی از دیگران انتقاد و یا قضاوت نمی کنم بخصوص که معمولاً این کار با غیبت کردن همراه میشه اکثر اوقات سعی می کنم خودمو جای طرف مقابلم قرار بدم و در نتیجه رفتارش برام قابل توجیه میشه
یه نقشی که هم در گذشته و هم در حال حاظر دارم اینه که در ارتباط با دیگران دنبال صلحم کمتر بحث می کنم و اگر بحثی پیش بیاد سعی می کنم که بخیر و خوبی فیصله پیدا کنه
بخاطر همین هم روابطم با همه اطرافیانم خوبه خدا رو شکر
خیلی خوشحالم که خدا منو به این مسیر زیبا هدایت کرد
خیلی خوشحالم که دارم رو تغییر باورام کار می کنم و رفتارم بکلی متفاوت از گذشته شده
چقدر سپاسگزارتر شدم
چقدر دنیا در نظرم زیباتر شده
چقدر از خدا راضی تر شدم
و حتماً خدا هم از من راضی تر شده
خدا رو شکر که هر روز دارم آگاهتر میشم
خدا رو شکر بر وجود دو استاد عزیزم
خدا رو شکر بر وجود دوستان هم خانواده و ارزشمندم که چقدر از کامنتاشون چیز یاد می گیرم و از ارتباط و دوستی شون لذت می برم
از خدا میخوام که همه ما رو به صراط مستقیم هدایت کنه و در این مسیر پایدار باشیم
در پناه خدای مهربان کامیاب و شاد و سعادتمند باشید
به نام خدای بخشنده و مهربان
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
سریع بریم سر اصل مطلب البته قبلش یه سوال داشتم که استاد فقط میخوان الگو هارو به ما نشان بدن یا راهکار تغییرش رو هم بگن که ما یاد بگیریم
خب اما جواب سوال از نگاه من من همیشه تو روابطم نقش قربانی را بازی میکنم و سعی میکنم که طرف مقابل را از خودم نرنجانم که مبادا از من ناراحت بشه البته برای بعضی افراد اینطور نیست منظورم افرادی هستن که احساس میکنم از من ضعیف تر هستن از لحاظ شخصیتی و اینکه سعی میکنم نقش بابابزرگ رو بازی کنم که همیشه بزرگ تر طرف مقابلم و اینکه دوست دارن ناجی اون باشم و من رو اسوه حسنه خودش نگاه کنه و خودم رو برای اینکه به طرف مقابل اثبات کنم از همه چیز خودم اعم از وقت و از پول و از عاطفه و .. در رابطه ام میگذرم و سعی میکنم خودم را عالی جلوه بدم و همیشه سعی میکنم در مسائل جدی کدخدا بازی در بیارم و خودم رو بزرگ جمع و اون نشون بدم و همیشه در روابطم انسانی بذله گو و شوخ طبعی هستم تا میتونم طرف مقابلم را میخندونم
اینا همه الگو های روابطم هستند ولی بازم بعضی هاشو درم نمیکنم که آبشخورش از کجاست و دوست دارم دوستان در این باره من رو راهنمایم کنن
خدایا هر روز به یادم بیار من هیچی نمیدونم، هر لحظه، من انسانمو و زود مغرور میشم بزرگترین درخواستم ازت همینه که جای اینکه تمرکزم رو بذارم روی پدرم،مادرم، برادرم،بقیه، و همین چیزایی که هنوز خودم یه اپسیلن نه درکش کردم نه تو رفتارم جاریش کردم رو ، به بقیه بگم اینجوری کنید یا اینجوری نکنید.
این بزرگترین نشتی انرژی منه، البته یکی از بزرگترین ها.
در رابطه با دیگران چه نقشی بازی میکنم؟
زیاد دور نمیرم،دیشب رفتم دوتا اب طالبی بگیرم، پسره تومده بود با مسعول فروش بستنی و اینا داشتن بحث میکردن، انگار یه چی سفارش داده بود پسره،بعد از ده دقیقه مرده اومد گفت نداریم بعد این شروع کرد که چه وضعشه و اینا، بعد من رفتم جلو گفتم داداش خالا چیزی نشده که میتونی بری حای دیگه و کلا خپاستم صلح ایجاد کنم.
یادمه بچگی تو دوران راهنمایی جلوی مدرسمون دعوا شد، بعد من رفتم وسط جدا کنم، جدا که نکردم هیچ یه چندا مشت و لگدم خوردم.
یادمه چند وقت پیش تو لابی خونمون عمو با همسایمون بحثشون شده بود بعد قمه اچرده بود، بعد بابای منم اونجا بود، بعد من رفتم عموم رو بغل کرده بودم ترو خدا بیخیال همچین با پخی قمه زد تو سرم که بیا و ببین :|
یادمه بابام با اون یکی دیگه از عموهام دعواشون شده بود، من میگفتم عمو ترو خدا حالا بیخیال شما داداشین و اینا زشته فلان بهمان، بعد بازم این وسط من نقش ایجاد کننده صلح رو بازی میکردم.
یعنی این کلید واژه ها خیلی یرام اشناست که، حالا عیب نداره- حالا شما کوتاه بیا- حالا اشتی کنید شاید اون یه مسعله ای داشته شما بزرگی کن و فلان.
حتی یه بار یادمه بچه بودم داداشمو زده بودن در گوشش بعد من رفتم ببینم کیه حالشو جا بیارم بعد رفتم دم یه سوپر مارکتی دعوا شده بود دعوامون شد بعد با خودم میگفتم چرا این سوپرمارکتیه (بهزاد نامی بود)، نمیاد سوا کنه؟ یعنی تو رفتار بقیه هم این رو دوست دارم ببینم چون خودم اینجوریم.
خواهرم با پسرعموم، جفتشون کوچیکن، بحثشون میشه، من میخوام اشتیشون بدم.
کلا نقش اشتی دهنده دارم یا صالح.
تو دانشگاه دو تا رفیق صمیمی با هم بحثشون شده بود من میزفتم میگفتم حالا ول کن تو دیگه ،شما با هم رفیقین و این همه مدت با هم بودین و اینا.
اره الان که دارم مینویسم یادم میاد اصن قبلش نمیدونستم هست ایناااا.
استاد وجودت یه نعمته، خضورت یه نعمته، خدارو شکر میکنم به خاطر وجودت.
من همیشه احساس قربانی شدن داشتم،حتی موقعی که استاد تو دوره دوازده قدم اولین بار این اسم رو اورد یادمه دقیقا سر بساط بودم، با خودم گفتم خدایا این احساس قربانی شدن چی هست اصن، این که من نمیدونم چی هست خیلی خطرناکه چون نمیشناسم خودمو دیگه.
من قربانی شرایط میدونم خودمو،مثلا چند روز پیش داداشم سر یه مسعله ای کلامتری بود،گفتم ای بابا چرا من این فرکانس حمایت کردن رو فرستادم که الان این شرایط برام رخ بده،یعنی یه موقع هایی حس میکنم که من خالق شرایط بیرونم نیستم و کاری از دست من برنمیاد، یعنی مثل یه قربانی گیر کردم توی اون شرایط و نمیتونم از این قفس در بیام یه همچین حسی.
مثلا بابام دفتر خدمات قضایی کار داشت به من گفت بریم همیشه با برادرم میره اگه کاری داشته باشه، بعد من از صبح تا ظهر رفتم اونجا و فکر میکردم این شرایط رو فرکانس های من بوجود نیاورده و من قربانیم.
یعنی همیشه یه مرز باریکی تو ذهنم هست که خدایا اینکه من همیشه در زمان مناسب و مکان مناسب باشم، ایا این با این موضوع که مثلا پدرم میگه برو فلان کارو بکن، من اگه برم میگم حتما یه پلنیه که خدا برام چیده یا یه اتفاقیه که باید ببینمش، اگه نرم میگم عزت نفس دارم مثلا نه گفتم.
نمیدونم چجوری بگم، مثلا بابام گفت بریم بهشت زهرا، من دو تا کار میتونم بکنم،یا بگم اوکی یا بگم نه، خب! حالا من میل باطنیم نیست که برم کلا اعتقادی هم ندارم، و میگم اگه بگم نمیام یه دعوا و درگیری داریم اگه برم هم دیگه قربانی این تصمیم شدم.
حالا واقعا بعضی جاها هم خدا دقیقا میخواسته باهام صحبت کنه ها، مثلا تو همون دفترخدمات قضایی، من چهارتا الگو دیدم یعنی دنبالش بودم، که اقا موفقیت ربطی به علم نداره همش عزت نفسه، و دیدم وکیلی رو که هیچی سواد نداره ولی چون عزت نفس بالایی داشت موفقه،و کس دیگه ای رو دیدم که برای مقاله های هارجی کتاب مینوشت یعنی خدای علم وکالت بود ولی پادوی یه وکیل دیگه بود!!! و هیچ عزت نفسی نداشت!!
میدونین یعنی این مرزبندی رو هنوز حلش نکردم برای خودم که کجاها هدایت الله کجاها چون عزت نفس ندارم بگگم نه!
^
همیشه تو روابطم چه با جنس مخالف چه با خانواده نقش حامی رو داشتم. یعنی احساس میکردم یه ظالمی هست،یه قربانی ای هست و منم ناجی یا حامیم و اون اتفاق نباید رخ بده.
تو روابطم با هر دختری که بودم بدون استثنا،یا رابطه ناموفق بسیار بدی داشته یا خیلی از استاندارد های من پایین تر بوده، و همیشه میگفتم حالا عیب نداره، بیا با من درد و دل کن اوکی میشه،
بعد اون خودشو برام خالی میکرد بعد میرفت تو یه رابطه دیگه خیلی خوب و عالی بعد من میموندم این وسط.
همش از کمبود عزت نفسه دیگه، انگار من هیچی نیستم تو بیا با من دردودل کن من لایق شم که فقط تو با من صحبت کنی ،باهامبودن که فبها،میگم فقط با من صحبت کنی!!
یادمه رابطه های اخرم طرف سگ داشت میرفتم به بهونه ی اینکه سگ داره میگفتم واای چه سگی چه فلان چه بهمان،این یعنی چی؟ خیلی جوابش سخته گفتنشا، ولی میگم واقعا خوشحال میشم ببینم پیشرفتمو بعدا: جوابش اینه که انگار من همینجوری لایق نیستم،من از اون سگ هم ارزشم کمتره به بهونه ی این که اون هست برم صحبت کنم :( چه ناراحتی و غمگینی شیرینیه،خوشحالم که میفهمم حداقل.
همیشه پدرم و مادرم با هم درگیری داشتم مادرم قربانی بود، و به شدت من میرفتم تو دل داستان میگفتم نهه اینطوری نیست و اون حای درستش نیست و بابا اشتباه میکنی،
ما خانواده خیلی خوبی هستیما کلا این مثال ها تو سالیان تو طول زمان هستش که به ذهنم میاد نه اینکه هر روز اینطوریی باشه، نه اتفاقا خداروصد هزار مرتبه شکر خانچاده من یکی از بی نظیر ترین خانواده ها خستن،پدرم مادرم خواهرم و برادرم هرکدومش یه تیکه الماسن، و اینو میدونم که این صحبت ها برای رسیدن خودم به خودشناسیه نه اینکه تمرکز باشه رو نکات منفی!!
من دارم به قول استاد میکشم بیرون از زیر اون لایه ها ببینم چه خبره! و بعد اصلاحش کنم،و ادم زرنگ اونه که خیلی زودتر حمله کنه به نشتیها، به نقاط ضعف تا همین الانم خیلی خیلی دیر شده ومیدونم هیچکس کامل نیست هیچکس هیچکس.
من خیلی خیلی کم انتقاد میکنم بسیار کم، ولی شنیدن انتقاد از من احساسم رو بد نمیکنع چون تو فکرم اینه بابا تو برو ببین خودت چند چندی بقیه روول کن بابا!!
من همیشه فکر میکردم و میکنم، که باید خوشحال کنم طرفمو، یا دلقک بازی در بیارم،یا کلا یه حرکتی بزنم که بقیه راضی باشن از من یا خوشحال باشن، کلا همینجوری که هستم کافی نیستم.
من فکر میکنم مثلا برادرم یا کس دیگه تو دردسر بیوفته من باید براش کاری انجام بدم یا یه حرکتی چیزی انجام بدم،یا مثلا کسی مریض میشه یا کارش گیر میکنه حداقل یه حال و احوالی یه پرسیدن خالی یه چیزی باید بکنم.
و دقیقا کمالگرایی که پاشته اشیلمه مخصوصا تو رابطه ،الان که دارم مینویسم یه لیست تهیه کردم از ملاک های فردی که میخوام بیاد تو زندگیم تاحالا. هفتاد هشتاد مورد شده،ولی بعضی موقع ها فکر میکنم خیلی کمالگرایانس، مثلا میگم باید ارایشگر باشه و مربی باشه و اشپز باشه و ورزشکار باشه و ….ساز خوب بزنه و ..
یعنی باز این مرزبندی خیلی تو ذهن من سواله،
یعنی یه موقع هست حای کنالگرایی رو با کمبود اشتباه میگیریم، مثلا فکر میکنیم چون ممکنه همچین کسی نباشه یا هرچی ملاک هام بیشتر باشه تعدادشون کمتر میشع ، دیگه بیشتر نمینویسم،سه موقع هست نهه میگی چون میخوامکامل باشه و عملا چون هیچادمی کامل نیست به اون هم نمیرسه..
یه چیزی خیلی وقته میخوامبگم حس میکنم الان بنویسم.
استاد این مرزبندی ها به نظر من خیلی ریز و مهم هستن.
مرزبندی بین عزت نفس و غرور و تواضع.
مرزبندی بین کمالگرایی و راه گذاشتن برای شکست
مرزبندی بین فراوانی و کمبود، مثلا من همیشه میگفتم فراوونیه دیگه پول فراوونه هرچی بیاد خرج کنیم اما شما نگفته بودی هرچی اومد خرج کن،گفته بودی پول فراوانه، نمیدونم بچه ها متوجه میشن یا نه،
یعنی مثلا شما میگی ما مسعول بقیه نیستیم،من چی میشنوم؟ اینکه به بقیه به خواهر و برادر و .. محبت نکن، داشت غرق میشد نرو بکشش بیرون!!
شما میگی تو ذهنت باشه توحید و رو هیچکس حساب نکردن من چی میشنوم؟ اینکه هر کی اومد بگم تو که کاره ای نیستی خداست همه کاره.
شما میگی کمالگرا نباشین، یعنی چی؟ یعنی اقا هرچیداری روارزشمند بدون و شروع کن و هی بهبود پیدا میکنی،من چی میشنوم؟ صد خودتو نذار، !!! یعنی چی؟ یعنی راه میذاری برای شکست، یعنی میگی که خب دیگه هیچکس کامل نیست حالا اشتباهم کردم کردم، در صورتی که استاد میکه اگه یه موقع مسعله ای پیش اومد برو ادامه بده، ته اینکه بهترین خودت نباشی و راه بذاری بگی حالا یه بار شکست خوردم چیزی نیست.
دوستون دارم.️
سلام واقعا عالی بود ادیب عزیز اتفاقا منم بامتمرکز شدن روی این باورها متوجه مرزبندیها شدم مرز غرور وعزت نفس مرز طمع وخواستن ها مرز دوست داشتن خودت وخودخواه نشدن وهزاران مرز وتازه متوجه این صحبت میشم که میگفتن راه مستقیم مث مو باریکه واقعا اینقدر این مرزبندیها ریزه که ذهن همیشه اشتباه میکنه وباید برای ذهن شفاف کرد مثلاً وقتی میگم من مهربانم خب مرز مهربانی تا کجاست تاجایی که به خودت ظلم نکنی اول خودت یا مرز قدرت تا کجا تاجایی که توفقط قدرت خلق زندگی خودت رو داری نه قدرت برزندگی دیگران و تغییر آنها یا کمک تا کجا تا جایی که اولا طرف خودش بخواد کمک بشه نه اینکه ما خودمون رو مسول کمک اون بدونیم ناجی تا کجا که اونو از خطر فیزیکی نجات بدیم ولی ناجی زندگی وشرایطش نیستیم ناجی حالش نیستیم این مرزبندیها واقعا مهمن وباید ذهن رو تربیت کرد استاد میگه باید پیشرفت دیگران رو تصدیق کردتحسین کرد ولی تاجایی که به حسرت تبدیل نشه برای خودمون تاجایی که طرف رو بزرگ نکنیم
سلام آرزوی بهترینهارو دارم براتون
بهترین فرکانس بهترین نتایج
واقعا لذت بردم وقتی دیدم یه پسر اینقدر دقیق داره خودشناسی میکنه و متنی به این طولانی نوشته .چقدر منم خواستم نقش ناجی رو اجرا کنم و شما اینو بهم فهموندین.یک دنیا سپاس .اول فکر کردم شما توی یک خانواده بسیار دعوایی هستین و بازم تحسینتون کردم که اون همه فرکانس های مخربی که از خانواده گرفتین چطور اومدید توی این راه که گفتید این اتفاقات برای سالیان بسیار دوره و به ندرت پیش اومدن.اما به هر حال بابت صداقت و شجاعت و جسارتتون تحسینتون میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی بینظیرم
و سلام به دوستان عزیزم
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که بهم جانی دوباره،تولدی دوباره و نفسی دوباره رو بهم هدیه دادی تا بتونم زندگی بهشتی م رو همراه خودت ادامه بدم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که دارم با عشق و با حس و حال عالی م و با شوق و ذوق م این کامنت ارزشمندم رو مینویسم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که ما رو خالق زندگی مون قرار دادی تا بتونیم هر انچه رو که دوست داریم وارد زندگی مون کنیم.
خدای مهربانم چگونه شکر تو را به جای بیارم که لایق تو باشد
چگونه شکر تو را به جای بیارم که شدی تمام دارایی م
خدای وهابم چه زیبا قلبم رو پر از نور و عشق خودت کردی
چه زیبا دارم تو را در تک تک لحظات زندگیم حس میکنم
چه زیبا دارم هر روز بیشتر از همیشه وابسته و دلبسته ی خودت میشم
خدای مهربانم هر انکس که تو را دارد چه ندارد
و هر انکس که تو را ندارد چه دارد
خدای وهابم من عاشقتم که هر لحظه با ایمان ازت درخواست کردم همون لحظه منو مستحاب کردی
من عاشقتم خدای بخشنده ام که داری از بی نهایت طریق بهم رزق و روزی حلال و فراخ رو هدبه میدی
استاد عزیزم چقدر زیبا با اموزش هاتون و با کلام الهی تون منو عاشق خدا کردین
خدایی که خودش توی قران به پیامبر گفته «هر گاه بندگانم از نزدیکی من پرسیدند به انها بگو شما رو اجابت میکنم به شرط اینکه انها هم به من ایمان داشته باشند»
خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تره
خدایی که تنها و تنها خودش برامون کافی ترینه
استاد بینظیرم این روزها و این لحظه دارم بیشتر خدا رو توی وجودم حس میکنم
من عاشقتم استاد بینظیرم که اینقدر زیبا با این فایل های الهی تون دارید درس خودشناسی و خداشناسی رو بهمون یاد میدین
استاد عزیزم امروز با این فایل زیبا گفتم باید کامنت بنویسم و بهتون بگم که چقدر زندگیم با فایل های بینظیرتون تغییر کرده چقدر من ثروتمندتر شدم ،چقدر من سالم تر و خوش اندتم تر شدم،چیدر زندگیمبهشتی تر شده
استاد از دیروز تا حالا این درخواست رو به جهان فرستادم که دوباره کلاب هوس بزارین تا بیام و باهاتون با گوشی جدیدم که مدت ها بود دوست داشتم بخرم،صحبت کنم و بیام و بهتون بگم که چقدر با اموزش هاتون رشد کردم و نتیجه گرفتم چقدر الهی تر و توحیدی تر شدم چقدر بااعتماد به نفس و ازادتر شدم چقدر مستقل تر شدم و چقدر شادتر و حس و حالم عالی تر شده
استاد عزیزم چقدر زیبا بهمون یاد دادین که هیچ عامل بیرونی در زندگی ما تاثیری نداره و این خود ما هستیم که داریم با باورهامون و با افکارمون و با کانون توجه مون چه خواسته چه ناخواسته زندگی مون رو خلق میکنیم
استاد بینظیرم سوالاتی که در مورد روابط ازمون پرسیدین منو به فکر فرو برد که توی روابط م من چه نقشی دارم
نشستم و فکر کردم دیدم من همیشه توی روابط م دوست داشتم به طرف مقابلم کمک کنم تا مشکلش برطرف بشه،دقیقا همین چند روز پیش بود که توی محل کارم یکی از همکارانم به مشکلی برخورد کرده بود که میخاستم تمام وجودم رو بزارم و تمام انرژی م رو بزارم که مشکلش رو برطرف کنم و یهو یاد اموزش های شما استاد عزیزم افتادم که واقعا یک گنج ارزشمنده برام ،که من نمیتونم خودمو فدا کنم تا مشکل طرف مقابلم حل بشه و من نمیتونم خودمو فدا کنم و شاید برای چند روزی این نتایج برا طرف مقابلم دوام داشته باشه ولی فقط برای چند روز هست و به خودم گفتم الهه تو نمیتونی مسایل و مشکلات دیگران رو حل کنی و هر کسی مسیول زندگی خودش هست و چقدر من سپاسگزار خداوندم به خاطر وجود ارزشمند شما استاد عزیزم که با اموزش هاتون زندگی مون رو زیر و رو کردین و من هر چقدر خدارو شکر کنم به خاطر وجود ارزشمندتون به خدا کمه
و خدارو هزاران بار شکر میکنم که خدا اینقدر زیبا منو به این فایل زیبا هدایت کرد تا با عشق ببینم و کلی درس رو ازش باد بگیرم.
و یقین دارم که به زودی دوره ی بینظیر کشف قوانین رو میگیرم و کلی مدارم رو بالاتر میبرم
استاد عزیزم با تمام وجودم ازتون سپاسگزارم که دارید با عشق این فایل های بینظیر رو بهمون هدیه میدین و با اموزش هاتون اینطور زیبا زندگی مون رو به بهشت تبدیل کردین
و از مریم عزیزم ممنونم که داره با عشق برامون این فایل های الهی روبراموناماده میکنه و روی سایت میزاره و همچنین از خانم فرهادی عزیز و اقا ابراهیم تشکر میکنم بابت تمام تلاش ها و زحمات شون .
خدایا شکرت ،ادامه میدیم این مسیر الهی رو با اراده ی پولادین مون همراه با الله یکتا
به نام خداوند زیبایی ها و مهربانی ها
سلام و درود به شما خواهر عزیزم الهه خانم
به به چقدر خوب شد که دیدگاه نوشتی و ما شما رو دیدیم توی سایت
چقدر برای دل نوشته هایت دلم تنگ شده بود الهه جان
خواندن نوشته های شما عشق بازی با خداست
راز و نیاز و سپاسگزاری کردن از خداونده
سراسر حس خوب و لذت بردنه
یه خواهشی دارم
لطفاً بیشتر دیدگاه بنویس :)
موبایل جدید مبارک باشه
ان شا الله که به شادی و خوشی ازش استفاده بکنی
چقدرررر خوشحالم و چقدر بهت تبریک میگم به خاطر نتایج عالیت خواهر عزیزم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
نوش جانت هر آنچه نعمت و ثروت از فضل پروردگار یکتا وارد زندگیت میشه
شما لایق بهترین نعمت ها هستی
بی نهایت بهت تبریک میگم به خاطر شغل فوق العاده ای که داری «عکاسی» که من عاششششقم
بی نهایت بهت تبریک میگم که اینقدر شجاع و قوی و با اراده و با ایمان هستی
داری برای خودت تنهایی در یک شهر دیگه زندگی می کنی
الهی صد هزار مرتبه شکر
الهه جان شما برای من یه فکت هستی ، یه الگو… که من هم با دیدن شما و نتایجت به خودم بگم می شود و من هم می توانم :)
(ایموجی قلب و لبخند)
قبلاً هم گفتم من پروفایل شما رو ارسال دیدگاهش رو فعال کردم
هروقت دیدگاه بنویسی میام با عشق می خوانم تحسین می کنم و چیز یاد می گیرم
پایدار باشی
به امید دیدارت در بهترین زمان و بهترین مکان
در پناه خداوند مهربان باشی
با سلام
استاد چطور باید تشخیص بدهیم علت این الگو های تکراری چیه؟
مثلا من خواب دستشویی یا گم کردن کفشام زیاد میبینم ولی نمیدونم این نشانه از کدوم باورهای اشتباهم داره من چندین بار فایل های محصولات رو گوش میدهم اما به خودشناسی نمیرسم که تشخیص بدم کجای کارم ایراد دارهدر مورد الگوهای تکرارشونده هم مثلا درامدم یک ماه بالا میره ماه بعد سقوط میکنه در حالیکه کاری دارم که شرایط میتونه خیلی جا برای پیشرفت با همین وضعیتش دلشته باشه ولی یک دفعه کلا مشتری نیست و پیشرفت تصاعدی ندارم این در حالی است که فایل ثروت تک تکشون رو خودم چک میکنم اما متوجه باور ایراد دارم نمیشم
ممنون میشم از راهنماییتون
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی و خانم شایسته مهربون
استاد من شب و روز حرف های شما رو گوش میدم و مدام در حال تفییرام عاشقانه دوستتون دارم و همیشه براتون بهترین ها آرزومندم
ای جانم امروز هم ی سوال دیگه استادعزیزم چقدر در موقعیت های مختلف با آدم های مختلف شخصیت های متفاوتی دارم به عنوان مثال من نسبت به تربیت برادر زادهام که مسول نگه داری ایشون شدم و به علت نداشتن مادر و عدم حضور پدرش من نقش حامی ، نقش مادر حتی بعضی اوقات از یک مادر دلسوزتر و شاید بعضی اوقات سخت گیری تر هستم ،من در درس و مدرسه که میشه به علت عدم مسیولیت پذیری برادر زاده تمام درس نخونده حرص خوردناش میفته گردن من حتی هرساله هم معلم خصوصی به زور و دعوا من دری میخونه همه میگن ولش کن خودش تلاش کن من دوسه بیخیال میشم میبینم افتضاح میشه معلمش میگه عمه آسنا بیشتر باهاش کار کن همه توی ذهنشون میاد اگه مادر داشت حتما و… باز من دوبار شروع میکنم به حرص خوردن وپرسش و پاسخ درس تا مدرسه تموم بشه اما در مورد رفتارهاش و ارتباط با دیگران بسیار دختر مودب با ادب با وقار و همه از برخورد تربیتش تعریف میکن ولی در قسمت مدرسه من نقش معلم میشه گفت مادر از جان گذشته رو دارم
در خصوص خانواده نقش من ،نقش حمایت گر ، حساب دار خانواده ، تنظیم کننده دخل و خرج روحیه دادن به خانواده توی شرایط بد ،مثلا پدرم بیمار بود من مدام به اون روحیه میدادم امید داشتن ،توکل و اعتماد بخدا و قدرتش راهنمایی میکردم کار من خلاصه در دو موضوع امید و حسابدار ویک مثال دیگه این مثل عقاب هواسم هست کسی به خانواده ام بد نگاه نکنه
در مورد ارتباط با دوست های هم جنسنم
دختری باوقار مرتب ،با انظباط ، محکم ،قوی هستم
در محیط کارم
شخصیت جدی ،پرتلاش ، با دقت ، کاردان ، و اصلا اهل صحبت اضافه با ارباب رجوع نیستم
متاسفانه اینجا چند نقطه ضعف دارم در برخی از رفتارهای گفتارهای مردم بلافاصله عصبی میشم و عصبی بودنم رو زود نشوم میدم مثلاً دروغ گفتن که ما این گفتیم شما این رو انجام میدید و…. یا کم کاری هم کارانم که من بیشتر از همه کار میکنم و. این جا نقش یک مورچه کارگر رو دارم پر کار کم مزد
در خصوص ارتباط با غیر همجنس تا قبل از آشنایی با استاد نقش قربانی ، دختر فداکار داشتنم بعد از یک تجربه تلخ و آشنایی با شما تبدیل به یک دختر قوی ، محکم ، مصممم ، بدون هیچ وابستگی دلبستگی به شخصی و به کسی به راحتی ارتباط برقرار میکنم ن از رفتن کسی ناراحتم ن از اومدن کسی خوشحال من این رو از شما یاد گرفتم
استاد بی نهایت دوستتون دارم
بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
عجب سوالی بهبه
آقامن تمام گزینه هایی ک گفتی رو دارم استاد همشو اون گزینه انتقاد وایرادگیری روداشتم ک بهترشده بخاطر توجه ب نکات مثبت خیلی بهترشده
اون مظلوم بودن و قربانی هم همچنان روش کارمیکنم ب نسبت قبل خیلی بهترشده گهگاهی میخواد بیادروکارولی سری مچشومیگیرم
مراقب ک نگو استادداغونم ینی ازهمه میخوام مراقبت کنم ینی آجیم ب من میگ وکیل مدافع بخدا ازهمون مجردی اینجوربودم اصن ازهمه میخواستم دفاع کنم مراقب همه بودم و الانم ک مثلا مادرموهمسرواویلابخاطر کلی باوراشتباه راجب همسرومادر دیگ بدترشده مراقبم بچه هاچیزیشون نشه کسی اذیتشون نکنه اینجورنشن اونجورنشن شوهرموگول نزنن رفیقاش چ میدونم سواستفاده نکنن ازش یادوباره نره سمت سیگار ووو…. افتضاحم
ینی انگارمشکل گشام من هرکی مشکل داره ی چی تووجودم منومیکشونه ب سمت کمک کردن بهشون همش میخوام حلال باشم حالا قوانینوفهمیدم بهترشدم ولی همچنان بگیرنگیره برام
قبلادلسوزبودم ک ب نسبت قبل بهترشدم
تودعوا ومشاجره هم همه چی رو سعی میکنم ب سمت صلح ببرم
استاد میدونستم توروابط زیاد اوکی نیستما(بجز دوست داشتن و مهربونی و ارامش ازین نظر ک عالیه)امانمیدونستم اینام الگو تکرارشوندن
آقایکی ب من بگه من چیو فهمیدم اصن خخخخ
روابط رو هدف بعدیم بعداز رسیدن ب استقلال مالی قراردادم چون میدونم توش ایراداتی دارم ایراد ک چ عرض کنم ولی درحال حاضر مشکلی نیست بااینک این نقشارودارم(ک اینام کموبیش روشون کارمیکنم وروبه بهبودن ) ولی هنوز هدف اولم برام مهمتره
عاشقتم استاد ک این همه فایلای باارزش روب رایگان دراختیارمون قرارمیدین مثه شمانبوده نیست نخواهدبود
خانم شایسته قشنگم دلتنگتونم بوووووس
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
سلام استاد
در مورد الگوهای تکرار شونده
و سوال این قسمت نقش
باید بگم که من همیشه دوس دارم نقش رهبر و مدیر رو انتخاب کنم
از بچگی همینطور بودم
تو مدرسه دوست داشتم شاگرد اول باشم تا معلم به همه بگه بعد از کلاس برید پیش صالح اون بهتون بگه چجوری درس هارو بهتر یاد بگیرید
تو فامیل دوست داشتم مدیریت افراد رو به عهده بگیرم و یه آتیشی بسوزونیم و ازین که اخر سر همه تغصیر ها بی افته گردن من هیچ ترسی نداشتم و خوشمم می اومد.
تو محل کار دوس داشتم رهبر اون افراد باشم و خط فکری براشون تعین کنم.
تو خانواده هم همینطور دوس دارم نقش لیدر رو به عهده بگیرم که حتی بزرگتر ها بیان از من سوال بپرسن برای حل مسائل شون
تو ورزش همینطور
و…
و اصلا نمیتونستم بپذیرم یه نفر بالا تر از من باشه و اون دستور بده مناجرا کنم
هرچند سالها اینکار رو کردم
اما به زور
سالها فرمان بردار بودم
چون باور هام تخریب شده بود
و فکر میکردم توانایی رهبریم بدرد نمیخوره
لا اقل تو پول سازی بدرد نمیخوره
از وقتی با شما اشنا شدم و شجاعت در من بیدار شد تصمیم گرفتم ازین خصوصیتم در راه درست استفاده کنم و حس مدیر بودنم رو درست مدیریت کنم
این خصوصیت من شمشیر دولبه هست
البته من دوستش دارم
ولی خب باید مدیریتش کنم دیگه
آسیب هایی که این خصوصیت به من میزنه اینه که”
انتقاد پذیریمو خیلی کم میکنه
کمال گرایی شدید دارم تو این زمینه
و دوست دارم به همه گیر بدم و بگم چیکار کنن چیکار نکن اما کسی به من گیر نده
از همه ایراد میگیرم و میگم اینجوری رفتار میکرد بهتر بود.
و
خوبی هایی که این خصوصیت برام داره اینه که”
وقتی رهبر باشم میتونم ایده های خودمو پیاده کنم
ایده هایی که میدونم از جانب خداوند هست و حتما باعث موفقیت من میشه و باعث گسترش جهان
اما باید رهبر بودن و مدیر بودن رو یاد بگیرم و با دیکتاتور بودن اشتباه نگیرمش
و فکر نکنم همه آدما آدم من هستن
من باید تبدیل به رهبری بشم که افراد خودشون با قلبشون دوست داشته باشن بیان تو تیم من.
احساس میکنم من درون خودم یه هیتلر دارم که باید تبدیلش کنم به ماندلا
یه ترامپ دارم که باید تبدیلش کنم به ایلان ماسک
یه پابلو اسکوبار دارم که باید تبدیلش کنم به جف بزوس
دوس دارم مدیر و رهبر یک کسب کار جهانی باشم
مقتدر اما عادل
هوشمند اما مهربان
انتقاد پذیر اما قاطع در تصمیم گیری
با عزت نفس اما منعطف
نه برای محبوبیت
اتفاقا اصلا دوس ندارم شناخته شده باشم
دوس دارم میلیارد ناشناس باشم
نمیدونم این از درون گراییم هست یا از کمبود عزت نفس
اما دوس دارم تو تمام شهر های جهان کسب کار داشته باشم اما کسی منو نشناسه و راحت واسه خودم کنار خیابون بشینم ساندویچ بخورم
تو پارک تاب سوار شم
لباس های رنگی بپوشم
رو جدول راه برم سوت بزنم
با شورت برم لب ساحل
تو بازار های شلوغ برم
و….
و میدونم خاسته هام محقق میشن
من خیلی پوست کلفتم تا خاسته هامو بدست نیارم ول کن نیستم
و خداوند نسبت به کسانی که رویای خود را دنبال میکنند بخشنده تر و مهربان تر است
استاد ممنونم ازت تا ابد…
به نام خدایی که برگی بدون اذن او بر روی زمین نمی ریزد..
چه قدر قشنگه که ما هر روز رشد می کنیم و هر روز می فهمیم چیزی برای یاد گرفت داریم!
این چند روز اخیر بسیار حس متفاوتی نسبت مدت قبل داشتم و حس یک نفری رو دارم که حسابی لباسش خاکی خاکیه و با سرعت داره زمین رو می کنه که به گنج برسه
نه حواسش به ساعته
نه حواسش به شدت آفتاب بیرونه ..
و یک هو یک نفر میاد میزنه رو دوشش و مننم سرم رو که پر از خاک و گلی که از ترکیب با عرق پیشونیم به وجود اومده با یک چشم به بالا نگاه می کنم …
میگم جانم میگه :
داداش داری اشتباه میزنی…! اینجوری نیست که …
دقیقا الان 4 5 روز از این داستان می گذره…
نقش من در روابط با دیگران همیشه همین بوده که جوش بدم یک رابطه رو!
جوش بدم مسائل رو اگر کسی با کسی دعوا کرد بگم آقا کوتاه بیاین
از جیبم بزارم که مسئله حل بشه و به خوبی ختم بشه
اگر جای بحثی پیش اومد عوضش کنم ولی تهش لرزش و عصبانیتی تو وجودم ایجاد می کنم که انگار یک نارنجک رو از بیرون برداشتم انداختم تو دهنم تا تو من منفجر بشه کسی آسیب نبینه!
و دقیقا بعد از این 5 روز دارم هر روز یک تن بار از روی دوشم بر میدارم! و دقیقا صبح شبی که تصمیم میگیرم فردا صبحش میبینم مشکلی که تقریبا 3 هفته رو مخم بود هعی هر روز کنترل ذهن می کردم وقتی گفتم دیگه نمی خوامش حل شد! البته دلیل به وجود اومدنش هم خودم بودم دیگه!
روز های جدید بی نظیری رو دارم تجربه می کنم که دقیقا نوع و بوش من رو به این درآمد رسوند و انگار گمش کرده بودم!
و چه قدر همه چیز عجیبه در مورد آدم ها!
امروز که رفتم سفارت آنکارا برای یک وکالت نامه و چندتا کار دیدم نه پسر دوباره همه چیز داره روغن کاری میشه و نمره 100 میدم به روزم و همه چیز عالی پیش رفت!
برای اولین بار در زندگیم من به کسی نقد دادم و ایشون برام کارت کشیدن تو سفارت و من گفتم خدمتتون 900 لیر بدم و مبلغ 812 لیر بود و ایشون گفت خورد ندارم و اصلا ناراحت نشدم گفتم خیلی متشکرم!
و هعی مغزم میگفت جبران کن بدو! بدو باید بری کاری کنی براش گفتم خفه شووووووو!
بعد حتی صحبت رو باهش باز کردم و چیزی نگفتم در موردش!
هعی مغزم میگفت بگو ماشین داری و گفتم خدایا من حسم میگه فقط اینجا بشینم و کیف کنم و تو سفارت دفترم رو آوردم بیرون و شروع کردم به سپاس گزاری کردن از این لحظه و حال و وقتی داشتم میرفتم به خانومه گفتم خیلییی سپاس گزارم بابت کاری که کردین..
و رفتم بیرون
چه قدر حس خوبی داشتم که زورکی براش جبران نکردم و زورکی کاری نکردم و اون تشکر از از قلبم بود و روزم رو ساخت!
می خوام بگم خیلی از مسائل رو ما به خاطر نقش غلطی که در ذهنمون ساختیم بد بازی می کنیم و عجله داریم! و با این کار کاری می کنیم که دیگه اون رو نخوایم.
اون حال خوب رو نخواییم یا مثلا مشکلات رو بیشتر بخوایم چون حس خوبی میده حل کردن اون مسائل و مشکلات در رابطه ولی نکته اینجاست که حس خوب نیست! صرفا خوردن نوشابه شیرینه!
حقیقت اینه که اگر یاد بگیرم همیشه همه چیز رو عالی پیش ببرم این درجه یکه!
امروز بعد گفتم خب بزار روزم رو کامل کنم برم بانک زراعت بگم برام حساب باز می کنین؟! بعد می گفتم با خودم خدایا اگر بشه عالیه و ….
بعد وقتی رفتم خانومه خیلی مودب گفت شما رزیدنسی نداشته باشین ما نمی تونیم براتون حساب باز کنیم…
من اونجا با خودم گفتم چرا می خوای حساب باز کنی؟! چه دلیلی داری؟! و اونجا دیدم فقط چون یه ترسی دارم می خوام این کار رو بکنم و اونجا گفتم نمی خوام و اگر دنبالش باشم نمیشه…
قرار باشه دریافتش بکنم خیلی راحت میشه و خدا حل میکنه برات پس ندو انقدر!
لامصب دنبالت کردن مگه؟!
شل بگیر و آروم باش و بگو خدایا امروز رو عشقه …
اینم نتیجه این بود که وقتی عهد بستم از ساعتی 4 ساعت در روز بیشتر کار نکنم و ببینم آیا وقاعا معتادم به اینکه بدو بدو کنم؟!
دیدم بعلههه معتاد که هیچی سوپر معتادم و اگر روزی 10 ساعت کار نکنم بدنم درد می گیره! و دقیقا وقتی که گفتم بسه من می خوام بخش حال خوبم رو رشد بدم و هیچ چیزی جز اون ارزش نداره خیلی قشنگ تر شد زندگیم!
وقتی دیدم هعی فایل پشت فایل میارم که فقط پول دربیارم نه به خاطر اینکه رشد شخصیتی بکنم دیدم نتنها کمکم نکرد بلکه دورم کرد از خواسته هام و اگر یک فایل رو یک بار بشنوم و تا شب 10 مرتبه تکرارش کنم با فکر کردن در حال خوب خیلی تاثیرش عمیق تره!
تهش همین شد و تجربه 5 روزم رشد درآمد برام داشت و کارهام راحت انجام شد… تعداد خطا هام به حداقل رسید… خروجی کارم از روزی 10 ساعت – 1 ساعت ( یعنی 10 درصد ) رسیده به 4 ساعت 2 ساعت ( 50 درصد )…
اونم با هدایت هایی خفنی که دارم دوباره بعد 3 سال میبینمشون و خدا میگه برو فلان کار رو بکن …
برو فلان خط کد رو درست کن…
خود مشتری میاد باگ هارو گزارش میده …
و چه قدر تعداد زیادی از مشکلاتی که واقعا بدون هزینه فکر کردن داره حل میشه و معنای واقعیه هدایته!
می خوام بگم من مصداق این آیه بودم!
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (٨) وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ (٩) وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ (١٠)
اشاره به داستان علی داره که خیلی شاکی بود!
گفت خدایااا این همه دارم تمرکز می زارم رو خوبی چرا نمیدی!؟!؟!
چرا پس اون نمیشه
چرا پس این نمیشه؟!
و …
و خدا گفت من برات دو تا چشم نذاشتم؟!
و زبان و دو لب به تو ندادیم؟!
راه خیر و شر رو به تو نگفتیم؟!
از کی می نالی؟ از ما !! از خودت بنال که همش در حال تجارت بودی؟! بعدش فکر کردی خیلی اتفاق خاصی میفته ! تو هنوز اینجا رو نتونستی بفهمی پس بعدش هم نمی فهمی! و اینجا بود که علی داستان نشست گفت چشم!
بیشتر کیف می کنم و از شخصیت انسانیم بهره میبرم
بیشتر حالم رو خوب می کنم و سعی میکنم جاده خاکی نرم و سپاس گزاری کنم! و این سپاس گزاری میدونم من رو خوشبخت می کنه!
و وقتی که فهمید اگر سپاس گزازی واقعی داشته هاش رو بتونه بکنه کد مرحله بعدی براش باز میشه..
دست هایی از غیب میان کاراش رو ردیف می کنن و دقیقا همین شد که شد! و این داستان کوتاه ولی واقعی که از بس سادس باور نمی کنیم ولی باید تستش کنیم…
خدا کدش پیچیده نیست خدا خیلی کدش سادست ولی چون ما به سادگی باور نداریم تستش هم نمی کنیم…
یه بار تستش کنین و چشاتون رو باز کنین سریع همه چیز پیدا میشه بعدش..
سلام به سید علی عزیز!
خدا رو شکر که یکی دیگه از دل نوشته های زیبای شما رو روزی من قرار داد!
چقدر عالی تونستی جلوی خودت رو بگیری و الزاماً برای اون فردی که کمکت کرده بود یه جبران فیزیکی انجام ندی! این همونه که اول کامنتت نوشتی!
چقدر قشنگه که ما هر روز رشد می کنیم!
ما هر روز شاید خیلی رشد های کوچولو نسبت به روزهای قبل داریم…ولی اکثراً اونا رو نمیبینیم…یا حتی اگر هم ببینیم باز هم همش دنبال بعدش هستیم…و ذهنمون میخواد مدام ما رو به تقلا بندازه برای رسیدن به اون نقطه ی خاص در آینده! در صورتی که همه چیز باید به سادگی و با آرامش پیش بره، نه با تقلا، نه با دست و پا زدن…و این مُیَسَر نمیشه مگر با توکل و ایمان عملی!
چه جمله ی زیبایی نوشتی!
خدا کدش پیچیده نیست خدا خیلی کدش سادست ولی چون ما به سادگی باور نداریم تستش هم نمی کنیم!
ممنونم ازت سید علی عزیز که انقدر خوب روی خودت کار کردی و میکنی و آن را می پَراکَنی!
در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو میکنم!
سلام سید علی عزیز و خوش زبان و خوش قلم. چقدر این دو سه کامنت اخیرت حسش متفاوته… چقدر این آرامشی که داری رو منعکس می کنه. همیشه انقدر کامنتات پر بود از نکات مختلف و یه جورایی بمباران ایده و نکات آموزنده بود و کلللی چیز یاد می گرفتم از کامنتات ولی باید حداقل دو سه بار می خوندم تا کامل متوجه نکاتی که می گفتی بشم. اما این کامنت واقعا آرامش می ده به آدم. خیلی تحسینت می کنم که مسیر آرامش بخش و لذت بخش تری رو انتخاب کردی و دست در دستان خدا داری می ری به مسیری که می گه و از مسیر کلی لذت می بری. با این قسمت آخر حرفت خیلی موافقم. نمی دونم آدمیزاد چشه که بقول تو سادگی کد خداوند رو باور نمی کنه و فک می کنه باید خیلی خاص بشم یا خدا یه معجزه ای بکنه… تازه گاهی تستشم می کنیم و می بینیم که عه اتفاق افتاد ولی باور نمی کنیم میگیم نه اینکه اتفاقی بود ربطی نداشت، مگه میشه؟ به همین سادگی؟ نه بابا خودتو گول نزن هنوز اونقدرا پیش خدا جا باز نکردی و الی آخر.
ولی با تکرار افکار درست باید این باورها رو بسازیم، البته که به خودم می گم. با خوندن کامنتای دوستان خوبی مثل شما با خوندن مثالهایی که می زنین باید باور کنیم که می شود. همه به یک اندازه به خدا دسترسی دارن. اگه برای من نشده فقط و فقط بخاطر باور نادرستم هست. باید نکات کوچیکی که قبلا پیش اومده و این باور رو تایید می کنه هی برا خودم تکرار کنم تا دلم قرص و محکم باشه. اون مثالی که تو یه کامنتت زده بودی وقتی بابامون میگه تو برو من برات پول می فرستم رو به اعتماد اون حرف می ریم، چرا بش شک نمی کنیم، ولی وقتی خدا میگه آقا روزیت با منه نگران نباش حرکت کن، چرا ایمان صد درصد نداریم… واقعا اون مثال رو دوست دارم و هی تکرار می کنم که اینجوری باید باور داشته باشیم. امیدوارم خدا به هممون کمک کنه هر روزمون توحیدی تر از دیروزمون باشه.
خدا رو شکر می کنم هزاران بار، که تو فرکانسی هستم که هر روز با کلی ذوق و شوق میام و تو سایت وقت صرف خوندن کامنت می کنم و چقدر بهم انرژی می ده چقدر حالم خوبه تو اون تایم. مرسی سید علی عزیز که هستی و می نویسی. امیدوارم در پناه خداوند یکتا در بهترین مکان و در کنار بهترین انسانهای خداوند بیشترین لذتها رو ببری، شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
سلام به برادر بزرگوار
واقعا خوندن کامنت های شما یکی از مصداق های ورود به حال خوب برای منه .
خداروشکر میکنم که با بهترینها اینجا همفرکانس هستم و قطعا جمال همنشین در من اثر میکنه
انقدر به فضل پروردگارم امیدوارم
انقدر مطمئنم چالش هام دروازه ورود به فرکانس های بالاتر و رشد و پیشرفت و خیر مطلقه
انقدر شکرگزارم که میتونم توی خیابون هم که راه میرم با ربم صحبت کنم ، از اینکه رفیقی پیدا کردم که مرامش ابدیه ، و هر ان در دسترسه ، و هادیه و تمام تمام تمام قدرت دستشه
شکر گزارم که با پرنده هامم از قوانین صحبت میکنم و میدونم که اونا حرف منو میفهمن
شکرگزارم که میخوام توکلو امتحان کنم و بدستش بیارم و نتیجشو ببینم
اینهمه از ثمره اعتماد به این رب شنیدم و خوندم و الان وقت ورود این ثمره به زندگی منه
الان وقتشه این امتحانو با نمره بالا پاس کنم
خداروشکر میکنم
برای بودن با چنین الگوهای متوکل و با ایمانی
در پناهش دم به دم مقرب تر و متوکل تر باشید
سلام به سید علی عزیز
خیییلی خیییلی خوشحالم،
من چند سال پیش که خیلی عالی داشتم با عشق روی خودم کار میکردم هدایت شدم به یه سایت توحیدی که خیلی با مطالبش ارتباط برقرار میکردم و همون موقع یادمه به بعضی از اطرافیان سایت رو معرفی کردم انقدر که مطالبش خوب بود، بعد از طریق همون سایت عضو یه کانال شدم که مطالبش برام لذت بخش بود و هم سایت رو می خوندم هم مطالب کانال رو، بعد چند وقت دیدم که دیگه کانال تلگرام فعال نیست و خیلی وقته هیچ مطلب جدیدی روش نمیاد، یه بار خواستم لفت بدم از کانال ولی گفتم هرچند کم مطلب میاد تو کانال اما ناب و دلچسب هست برای همین پشیمون شدم، گذشت و گذشت تا اینکه امروز صبح از خواب بیدار شدم و تلگرام رو چک کردم و دیدم عضو یه کانالی هستم به اسم سید علی خوشدل و تعجب کردم، اول فکر کردم یه نفر منو عضو یه کانال جدید به این اسم کرده ولی وقتی رفتم پیاماشو نگاه کردم دیدم به به من از چند سال پیش عضو کانال سید علی خوشدل این انسان توحیدی هستم بدون اینکه بدونم و خیلی برای خودم خوشحال شدم، خیلی خدا رو شکر کردم، ممنونم ازت به خاطر همه مطالب اساسی و عالی که تو سایتت مینوشتی و من استفاده کردم هرچند الان دیگه اون سایت وجود نداره، برات بهترین اتفاقات و توحید عملی بیشتر رو توی زندگیت آرزو میکنم، همون دعایی که برای خودم هم میکنم دوست عزیز
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…
سلام سید خدا دمت گرممم…
من بعد از چند وقت تونستم کامنت بخونم درگر مراسم ازدواجم بودم به لطف رب العامین که همچیز عالی و فوق العاده پیش رفت الهی صد هزار بار شکرررر..
سید این کامنت حال امروز من بود دمت گرم من دوماه هر روز و هر ساعت نشستم پایه درس و درس خوندم دوماه هم بیشتر شد فکر کنم تو مسافرت میخوندم تو مهمانی میخوندم هیجااا نمیرفتم …
همش سرم تو کتاب بود سرکار هر جا که فرکرشو بگنی درس میخوندم…
امروز نتایج رو زدن مردود شده بودم .
طبق دروه کشف قوانین که بانو شایسته از امتحان گوهینام گفتن و من هم همین مورد (امتحانم رو رو )
تویه سوالهااا جواب داده بودم و با خوندن کامنت شما و هدایتی که امروز شدم به کامنتت فهمیدم داستان چیه باید کدها رو عوض کنم باید یه کد جدید بنویسم به لطف رب دمت گرم رفیققق الهی شکر برای وجودت و برای این همه کامنتهای با ارزشت دوستت دارم در پناه رب شاد سلامت و ثروتمند باشی
سلام به حسین عزیزم و رفیق خوش مرام
ازدواجت رو تبریک می گم دوست خوبم و انشالله برات برکت و ثروت بی نهایت داشته باشه که قطعا داره
و درهایی از درهای عشق و صمیمت باز کنه…
وقتی تعهدی جدی میشه یعنی اینکه قدم های مهمی برداشته شده و قرار برداشته بشه و انقدر قشنگه که این صمیمیت و عشق منجر به حال خوب و زندگی خوب بشه…
تبریکات صمیمانه من رو بپذیر و انشالله که این مردود شدن منجر به معدل الف شدن در تمام ابعاد زندگیت باشه چرا که هیچ حقیقتی جز بالانس و حال خوب نیست؟
بنام خداونده بخشنده و مهربانم.
سلام سید خدا سلام توحید سلام رفیق فاب خداااااا سلام رفیقم سلاممممم
مرسی کاکام برا تبریک و این ارزوی قشنگ( الهی امین)
دمت گرم سید واقعا همینجور تعهد که جدی میشه یعنی برو باکت نباشه.چقدر قشنگه وقتی جواب میدید بهم اصن یه حالی میشممم اصن میگم حسین ای درست الهی صد هزار بار شکررررر برای وجود استاد بانو شایسته و وجود شماهاااا سید علی ازت یه تشکر کنم بابت کمک کردن به من برا خرید دوره کشف قوانینن زندگی دمت گرمممممم رفیقم…
کامنتت بنهایت عالی بود برا خرید دوره کشف قوانین و من هدایت شدم به کامنتت و خریداری کردم
ازت بینهایتتتت ممنونم رفیق سالاررررررر من
به امید دیدار درپناه جانم جانان رب العامین شاد و سلامت و ثروتمند باشی
با عشق
حسین عبادی(از بندگان من)