پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که قدرتش رو هر روز در زندگیم بهتر میبینم
سلام به استاد عزیز و مریم جان
ردپای 32
یه تشکر کنم از شما بابت این فایلها که وقتی گوش میکنیم یه مقاومت های ذهنی رو میشناسیم و سعی میکنیم بر طرف کنیم با کار کردن و تکرار و تکرار گوش دادن
و اما سوال چه ترسهایی داریم که تا حالا نتوانستیم بر آنها غلبه کنیم و یا از آنها فرار کردیم ؟
من قبلا از تنهایی میترسیدم تنها موندن تو خونه بخصوص شب ولی از وقتی سریال زندگی در بهشت رو دیدم تنها موندن مریم جان تو اون فضای به اون بزرگی و از همه دور رو دیدم با خودم خیلی فکر کردم که مریم عزیز چکار کرده که نمیترسه و بعد با گوش دادن فایلها فهمیدم رو ایمانش کار کرده ایمان به خدا که او همه چیزه وقتی خودتو به خدا بسپاری او نه تنها نگهدار هست بلکه همه کس تو میشود وقتی رو قدرتش حساب کنی از هیچ چیزی نمیترسی و همه جا خدا رو میبینی و همین شد که من با ترس از تنهایی مقابله کردم و پیروز شدم
و ترس دومم از بلندیست و هنوز نتونستم کنار بیام شاید الان بگم یکم بهم بخندین
موجهای آبی میرم از سرسره ها میترسم هر کار کردم نتونستم سوار بشم و هنوز مشکل دارم
قبلا اگر کسی از من انتقاد میکرد ناراحت میشدم که من اینطوری نیستم تو اشتباه فکر میکنی و چند روز احساسمو بد میکرد
اما روی خودم کار کردم و کمکم انتقاد پذیر شدم
و الان بیشتر از گذشته روی خودم و افکار و باورهام کار میکنم و با بیشتر گوش دادن فایلها که الان داریم دوازده قدم رو گوش میکنیم در بعضی از جنبه های زندگی پیشرفت کردم خیلی خوشحالم
ان شالله باکمک الله و استاد عزیزم میام و از نتیجه های بسیار زیبا و ثروت آفرینم میگم
در پناه الله باشین
سلام بر عزیزانم
استاد جان به خودم افتخار میکنم که به لطف فایلهای ارزشمند شما وارد خیلی از ترسام شدم وقتی یادشون میوفتم واقعا خودمو تحسین میکنم
من همیشه فکر میکردم بزرگترین ترس زندگیم ترس از صحبت کردن در جمع هست اما حدودا 6 ماه پیش یه شب یه اتفاقی برام افتاد که فهمیدم بزرگترین ترس من ترس از مرگه
یه شب به شوخی گفتم خدایا میخوام همین الان باهات ملاقات کنم بعد یهو دوتا گوشام شروع کرد به سوت کشیدن و ضربان قلبم به شدت رفت بالا طوری که اصلا نمیتونستم نفس بکشم و با خودم گفتم دیگه تمومه و من دارم میمیرم بدنم تمام تعادلش رو از دست داده بود و بی وقفه داشت میلرزید و من واقعا فکر میکردم دارم میمیرم و بینهایت ترسیده بودم و بینهایت ترسیده بودم بی نهایت . ترسی که هیچوقت در زندگیم تجربه ش نکرده بودم
اونشب گذشت و من تا الان زنده ام اما از همون شب تاحالا خیلی تغییر کردم من درسهای زیادی از اون شب گرفتم فهمیدم که اون حس بد از طرف خدا نبود فهمیدم که خدا هیچ وقت بنده هاشو اینطوری نمیبره پیش خودش فهمیدم که مسائل بزرگتری در زندگی وجود داره که ترس از حرف زدن در جمع در مقابلش هیچه فهمیدم که بزرگترین ترس من ترس از خداییه که میخواد یه روزی منو بکشه و من باید تمام باورهامو درباره خدا و مرگ درست کنم از اون شب به بعد من تصمیمات جدی برای تغییر خودم گرفتم در واقع اون تضاد خیلی منو به خودم آورد
دوست دارم خدا بهم بگه :
از من نترس
من خیلی مهربونم
من بهت آسیب نمیزنم
من مراقب تو هستم
استاد جان و خانم شایسته عزیز بینهایت از شما ممنونم برای این فایلهای فوق العاده
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم تشکر از استاد عزیزم که با تهیه این فایل های بی نظیر باعث شدند که من یه شخم حسابی به ذهنم بزنم وبا کار کردن روی کشف قوانین واین فایل های عالی این الگو های تکراری را پیدا کنم وبر آنها غلبه کنم به یاری حق
این الگو های ترس که استاد گفتن من چند تا از این الگو ها را دارم که مهمترین آنها ترس از قضاوت مردم بود همیشه زندگی را به خودم وبچه ها سخت گرفتم که همیشه کاری کنید که مردم از شما تعریف کنند وهیچ وقت به مردم بی احترامی نکنید وهمیشه باید مرتب وبا ادب رفتار کنید که مردم پشت سرمان حرف نزنند ولی با برخورد یه تضاد فهمیدم که از آنچه بترسی به سرت میآید
از آنچه ترسیدم واقعا تجربه کردم ولی این تضاد خیلی درس ها را برای من داشت که مهمترین آنها آشنایی با این سایت بی نظیر هست و در این مسیر الهی فهمیدم که بی ارزش ترین حرف حرف مردم است که اگر ما هر کاری کنیم باز هم این حرف ها وجود دارد این من هستم که زندگی خودم را به بهترین شکل رقم میزنم وباید با کار کردن روی خودم به بهترین راهها هدایت شوم وبهترین را تجربه کنم
یکی دیگه از ترس های من ترس از رانندگی است که البته پاشنه آشیل خودم را پیدا کردم و فکر میکنم که از من دیگه گذشته ویا اینکه من راحت می شینم و همسرم رانندگی می کند و دریغ از این که از چه لذتی دور کردم خودم را و یا اینکه میگفتم من که ماشین ندارم چه احتیاجی که رانندگی یاد بگیرم
یکی دیگه از ترس های من ترس از آینده فرزندم است و همیشه من را آزار میدهد که فردا چی میشه که فهمیدم که نگرانی من هیچ فایده ای ندارد من هیچ تاثیری در زندگی فرزندم ندارم ولی حالا حالاها باید کار کنم که آقا تو فقط مسوول زندگی خودت هستی نه دیگران البته این صحبت ها را از استاد عزیزم در این چند وقت یاد گرفتم که انشاالله بتوانم به این آگاهی ها عمل کنم به این درک رسیدم که اگر بترسی نه ایمان داری نه موحد هستی وقتی که همه چیز در سیطره خداوند متعال است چرا باید ترس ونگرانی داشته باشم پس من نیاز شدید دارم که روی باورهای توحیدی بیشتر کار کنم
یکی دیگه از ترس های من ترس از بی پولی است
همیشه باید مواظب باشیم که تا سر برج هزینه ها را تامین کنیم و این من را خیلی نگران میکند و من باید روی باورهای فراوانی وثروت بیشتر کار کنم وامیدوارم باشم که خداوند همیشه رزق را از جایی که فکرش را نمی کنی میرساند
خدایا من را آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
بنام خدای هدایتگرم
استاد عزیزم سپاسگذارم برای این دسته از فایلها که باعث میشه من خودمو بهتر بشناسم
و سپاسگذارم از تمام دوستان ارزشمندم برای کامنتهای مفیدی که میزارن
استاد در مورد ترس که گفتین وقتی به درون خودم برگشتم ونگاه کردم میبینم که واقعا من چقدر هنوز کار داره که بهتر بشم و واقعا این ترسها باعث شده که نتونم هنوز به پیشرفت خاصی برسم البته که از قبل خودم بهترم
من قبلا اصلا نمیتونستم توی جمعی صحبت کنم و همش از انتقاد دیگران میترسیدم اما الان خیلی خیلی بهترم و حرف دیگران برام زیاد مهم نیست و البته که هنوز جای کار داره
قبلا نمیتونستم با ادمهای جدید روبه رو بشم و یک خجالت و ترسی مانعم میشد اما الان خیلی توی جمعهای ناشناخته میرم و صحبت میکنم
از مکانهای ناشناخته میترسیدم که برم اما الان تمام سعیمو میکنم و به جاهای جدید میرم و تصمیمی که این روزها گرفتم اینه که تنهایی سفر کنم
ترسهایی که من نتونستم هنوز واردشون بشم و بهشون غلبه کنم
یکی اینه که از حیوانات بشدت میترسم مخصوصا از سوسک و سگ خیلی میخوام که وارد این ترس بشم و هر دو مورد رو لمس کنم اما واقعا فراری ام ازشون
یکی دیگه اینه که یه فکر نجوا کننده همیشه میاد اونم ترس از یه بیماری خاص که واقعا نمیدونم چه جوری باید از بین ببرمش و نمیدونم که چه جوری باید وارد این ترس بشم
و از خدای بزرگ میخوام که هدایتم کنه تا این ترسها رو از بین ببرمشون
چون میدونم که ترس واقعا شرک بخداوند است
و این ایه قران رو همیشه یادم میارم که میگه :
دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند
انشاالله این ردپایی باشه برام که بعد بیام و ببینم که چقدر عالی این ترسها از بین رفته
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان گل ،چقدرررررر دلم تنگ شده بود برای این فضا چون گوشیم مشکل پیدا کرده بود و سایت و بهم نشون نمیداد ،همش ابراز دلتنگی میکردم نمیتونستم انگار رشد کنم انگیزم کم شده بود ،
خوشحالم که توی این مدت تونستم روی بعضی از ترس هام غلبه کنم و پا بذارم و برم جلو واقعا هم نتیجه دیدم از غلبه به ترس امااااااا ، الان با دیدن این فایل متوجه شدم چقدر ترس دیگه دارم که میتونم پا بذارم روش و غلبه کنم و برم جلو و بزرگ تر بشم ،
مثل این ترس که من از تنها مسافرت رفتن میترسم ،
من میترسم از اینکه توی شغلم یه جایی و بزنم وموفق نشم ولی میدونم که میشم ،
میترسم از ابراز علاقه به اطرافیانم ، میترسم از آغوشکشیدنشون ،
میترسم از تلفن زدن. تلفن و جواب دادن ،
ولی یه حس خوبی که دارم اینه که جدیدا حس میکنم با بالاتر رفتن عزت نفشم و بالارفتن حس ارزشمندی و لیاقتم تونستم به خیلی از ترس هام غلبه کنم و پیروز هم شدم
خداروشکر الان حسم اینه که میتونم دوباره شروع کنم و از اول رشد خودمو شروع کنم .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استادم و مریم عزیزم و بهترین دوستانم
خیلی جالبه استاد قبل اینکه این فایل بیاد،من توی هفته ی گذشته خودم تصمیم گرفتم برم تو دل یکی از ترسهام
خب الان محرمه. من تصمیم گرفته بودم تو مراسمای غم و واقعا بی روح دهه عاشورا نرم.اما وقتی فکر کردم دیدم در واقع من از تو اجتماعات رفتن میترسم خصوصا اجتماعات اشنا هم،و نه غریبه، اجتماعای محلمون که همه منو میشناسن،تو اجتماعات فامیلیمون
و در واقع من هربار با یه دلیلی این ترسمو پنهان میکنم.اما خب خودم خوب میدونم که میترسم. یه ترس خیلی بزرگی هم هست.استاد در حدی که اونقدر استرس میگیرم موقع رفتن به این جمعها که استخون دستم درد میگیره یا غذا نمیتونم بخورم،دلشوره میگیرم. بعد به خدم گفتم زهرا اگر راست میگی پس برو توی دل این ترس و این بار عمل کن.میترسیدم اشتباهی ازم سر بزنه تو جمع،میترسیدم قضتم کنن،میترسیدم بگن این چرا اینجوریه و هزارتا چیز دیگه
خلاصه با وجود ترس و با وجود اون استرس، هر شب به مدت چهار شب به شلوغترین مجلس که همه آشنان رفتم.
باورتون نمیشه استاد اتفاقا وقتی وارد میشدم همه برمیگشتن جوری نگاه میکردن که یه ادم خیلی مهمی وارد شده،واقعا هم با احساس ابهت و غرور و شاهانه وارد میشدم.کار خاصی نمیکردم احساسم این بود
شب اول گفتم بی خیال هر کی داره منو میبینه،به خودم گفتم زهرا اخه تو مگه چی کم داری و اتفاقا تو هرجا حضور داری مثل نگین میدرخشی
قشنگ تغییر در حس ارزشمندیم نسبت به گذشته رو احساس کردم.
بعد اتفاقا رفتم جلو توی ردیف پشت سر اقایون کاری که هیچوقت نمیکردم.هیچ به نگاه کسی هم کار نداشتم و نذاشتم از دیده شدن بترسم.و تا اخر مجلس همونجا موندم. و خدارو شکر احساس ضعف نداشتم.
من از تیپ ادمام که میگم نه مسر شأنه بخام نذری بگیرم فلان.اما اون شب وایسادم و سهم خودمو طلب کردم، گرفتم با اعتماد به نفس بعد برگشتم.
اتفاقا توی یکی از همین شبا همش بقیه اون هم مهمترین ادمهاش خودشون میومدن برای سلام کردن به من.و چقدر توجه و احترام دیدم.
خداروشکر توی این فایل دانشجو زرنگ بودم از قبل تمرینمو انجام دادم.
ترسهای من که زیادن
یکیشون که باز خیلی بزرگه ترس از طرد شدگیه اتفاقا و تجربیاتی هم توش داشتم میدونم چه عذابیه
این هم رفت توی لیست برای کار شدن روش
خداروشکر
خداروشکر برای جایی که الان وایسادم
مرسی استاد
سلام استاد عزیزم
هدایتگر زندگی من همه این حرفها از درونم میان و میخام که بگم و رها کنم اومدم بخونم کامنتارو دیدم هنوز هیچ کس چیزی ننوشته چقد خوشحااااال شدم ک اولین کامنت و من مینویسم و از خدا میخام کمکم کنه که تون چیزی رو که باید بنویسم و ب اشتراک بذارم و بنویسم….
استادم داخل پرانتز اینو بگم ک من از ی چاااه با عمق خیلی زیاد ک توش غرق بودم و فک میکردم دنیا همینه جز مصیبت و غم و غصه چیزی نداره ب جاهااااایی هدایت شدم ک الاااااان با آرامش کامل دارم روی هدفهام کار میکنم و خیلی زود میام براتون میگم رسیدممممم و خدارو هزاران بار شاکرم ک ب شما رسیدم و هر لحظه از وجودتون بهره میبرم هدایت شدم…
این ادامه دارد
در مورد سوالی ک مطرح کردین باید بگم بله متاسفانه هست و درسته ک ب آرامش رسیدم ولی ب اینا فک نکردم من تو زمینه کارم ترس از حرکت کردن دارم از اینک دیده بشم و ممکنه واکنشهای دگ بگیرم شاید مسخره شدن…
تو زمینه رابطم با هرکسی که وارد رابطه شدم همه چیزش عااااالی و فوقالعاده بود ولی رفته رفته از لحاظ مالی افت میکرد و تقریبا ب هیچ میرسید یا تصادف میکرد یا گوشیش میشکست یا گوشیش و میدزدیدن خلاصه ی ضرری میخورد و من فک میکردم که پاقدم خوبی ندارم و با هرکسی باشم این اتفاقها براش میفته و رهاش کردم تا رسیدم ب این فایلای تکرار شونده که در درونه منهههه ک این اتفاقها هی تکرار میشن و باید ی سری چیزارو تغییر بدم شروع کردم ب تغییر باورهام چیزی ک میخام از رابطه چیزی ک میخام از حرفه ام و خدارو شکرر دارم بهتر میشم ….
مهربونترین استادم ک عین پدر میمونین برام خیلیییی عاشقتونممممممم و هرروز بابت وجود سبزتون تو این دنیای قشنگ شاکر پروردگارم هستم حرف زیاد دارم ولی این کامنت صرفا برای جواب سوالتون هست ایشالاااااا با ویدئویی ک از خودم میگیرم با جزئیات همرو میگم
در پناه الله یکتا شاد و سالم و پرروزی باشین و سعادت مند در دنیا و آخرت…
سلام به استاد عزیز و تمامی دوستان
ترسهایی که هنوز نتونستم به اونها غلبه کنم
1، من به شدت از به توجهی و کم محلی به صحبتهام توسط دیگران میترسم و هنوز نتونستم بهش غلبه کنم
2، من به شدت از شکست و از دست رفتن پولهام و پس اندازم میترسم و هنوز نتوستم بهش غلبه کنم
3. من از صحبت کردن در جمع به شدت میترسم و هنوز نتونستم بهش غلبه کنم
4، من به علت آگاهی از قانون جذب و ناتوانیم در کنترل خیلی از ترسهام از برگشت ترسهام و افتادن اتفاقهای بد بشدت از قانون جذب هم میترسم
5، من از اینکه ترسهای من رو دیگران بفهمند و متوجه بشن هم بشدت از این موضوع هم میترسم و ترسهام بیشتر میشه
6، من به شدت از مسخره شدن و کنف شدن میترسم و هنوز نتونستم به این ترسم غلبه کنم
این ترسهایی بود که خیلی مواقع تو زندگی من تکرار میشن که من اینجا گفتم تا برای خودم بیشتر باز بشن و دیگران هم ببیند و الگو بگیرند در ضمن اینم بگم هر وقت وارد ترسهام شدم و بهشون حمله کردم و عملگرا بودم و فرار نکردم خیلی زیاد هم نتایج بزرگی گرفتم
شاد و موفق باشیم در پناه حق
به نام خدای آرامش دهنده قلب ها
سلام به استاد عزیزم ودوستان عزیزم
من اول صبح خودمو با دیدن این فایل شروع کردم
حتما به خیر من است.
اَلا بذکرالله تَطمئن القلوب:
با یاد خدا آرام گیرد دل ها.
من امروز صبح در تمرین ستاره قطبی آرامش ذهن نوشتم.چون ذهنم درگیر مسائلی شده و من از خدای خودم خواستم که مسائل را برام به راحتی وآسانی حل کنه و من آرام بگذرم.
من تو زندگیم همیشه ترس از چالش های جدید دارم.
وقتی چالشی اتفاق می افته حتی اگر بخیروصلاحم باشه باز هم اولش خودمو میبازم و مسئله رو به صورت منفی در ذهنم تمام میکنم و به خودم فشار روحی وحتی جسمی وارد میشه.همیشه همسرم به من یادآوری میکنه : الخیر فی ما وقع
دوست دارم زندگیم آرام و بدون دغدغه پیش بره.
من ازقبل درخواست هایی از خدای خودم داشتم وخداوند به صورت چالش سرراهم قرار میده ولی من فراموش میکنم و زود میبازم.
امان از انسان فراموشکار…
یکی دیگه از ترسام،ترس از خراب شدن ماشین
و جدیدا هم دچار همچین موضوعی شدم و هیچ راه حلی برای درست شدن وجود نداره…
چون خودم راننده هستم و بیشتر کارامو خودم با ماشینم انجام میدم وقتی برای ماشین مشکلی پیش میاد اعصابم خورد میشه و انصافا هم خودم و همسرم خیلی خوب از وسیله استفاده میکنیم ولی...
الانم هر جایی میبریم هیچ کس نمیتونه درستش کنه
من از دیشب تصمیم گرفتم کلا این مسئله رو رها کنم واز خداوند خواستم در بهترین زمان مارو به بهترین آدم هدایت کن به راحتترین شیوه
چون هرچی بیشتر به درست شدنش فکر کردیم و اینور و اونور بردیم جز خسته کردن خودمون هیچی نشد
واسه همین ترس دارم.
من قبلا ترس از برخورد با آدم های جدید و دورهی جدید داشتم که درحال حاضر خداروشکر با این ترسم
کم کم مقابله کردم و بهتر شدم وخواهم شد.
وقتی منو تو دورهمی جدید دعوت میکردن نمیتونستم قبول کنم ازطرفی دوست هم داشتم
درخودم میگشتم و متوجه میشدم که دارم از این موضوع فرار میکنم و اعتماد به نفس برخورد با آدم های جدید ندارم پس باید وارد این ترسم بشم و
تونستم بهبود بدم.
از خدای مهربان و بخشنده ام میخوام که منو با ترس هام قویتر کنه تا بتونم باهاشون مقابله کنم و زندگیم پر از شادی و برکت بشه و پیشرفت درونی عالی داشته باشم.
خدایاشکرت که تونستم امروز هم دربهترین زمان و مکان(محل کارم که آروم و خنکه)کامنت دلی بنویسم.
سپاسگزار از استاد عزیزم
سلام به استاد عزیزم
من در هر دوره ای ترس هایی داشتم که بهشون حمله کردم و رفتم تو دل ترسهام و درنهایت بهشون غلبه کردم.
مثل 1. ترس از ارتفاع که با رعایت قانون تکامل طوری بهش غلبه کردم که الان به فکر بانجی جامپینگ و پارا گلایدر هستم که تجربه شون کنم.
2. یا ترس از مرگ افراد خانواده م.چون تفاوت سنی من با مادر و پدرم زیاده و قبلا همیشه میترسیدم از دستشون بدم و این ترس زندگی من رو تلخ کرده بود.
3. یا مثلا ترس از قضاوت مردم
4.ترس از اینکه خانواده م از دستم ناراحت بشن
5. ترس از شکستن ظروف.چون از بچگی همیشه بهم میگفتن چقدر دست و پاچلفتی هستی و همیشه ظرفها رو میشکنی :)))
واقعا بعضی از ترسهایی که در وجود ما شکل میگیرن عمیقا خنده دارن.اما من اینها رو بدون سانسور مینویسم که کسانی که الان توی زندگی فعلیشون مثل گذشته ی من ترسهایی دارن که آزارشون میده بدونن خیلی های دیگه هم این ترسها رو داشتن و یا حتی دارند.
اما خیلی خوب تونستن این ترسها رو با تمرین و غلبه به افکارشون از بین ببرن.
6. ترس از ارتباط با آدمهای غریبه
7. ترس از حرف زدن توی جمع و مسخره شدن
8. حتی ترس از اینکه در یک گروه توی فضای مجازی نظرمو اعلام کنم.جایی که هیچ کس من رو نمیشناسه.مثلا توی گروه زبان انگلیسی اگر میخاستم یک وویسی بذارم صد بار با خودم تکرارش میکردم که تپق نزنم و اگر تپق میزدم حسابی خجالت میکشیدم و نفسم بند میومد:)))
9. ترس از شوخی کردن با آدمها یا حتی شوخی توی جمع
10. کنفرانس دادن توی دانشگاه
استاد وقتی از اولین سخنرانی هاتون سر کلاسهای دانشگاه حرف میزنید من خیلی خنده م میگیره. چون من کاملا مشابه اون استرسهای شما رو تجربه کردم.
برای کنفرانس درس کار آفرینی که البته این امکان وجود داشت که هم تیمی من کنفرانس بده اما من برای غلبه به ترسهام رفتم و انجامش دادم. ولی اونقدر دست و پاهام میلرزید که احساس میکردم الان میخورم زمین.کاغذ توی دستم حیثیتمو برده بود از بس که بخاطر لرزش دستم صدا میداد.زانو هام خالی کرده بود.صدام میلرزید.داشت گریه م میگرفت.:))
ولی اونقدر اون کنفرانس رو عالی و مسلط انجام دادم که بالاترین نمره ی کلاس رو گرفتم.
ولی خودم اون نمره ی بالا رو به جراتم برای غلبه به ترسم دادم…
11. ترس از داشتن یک رابطه ی عاطفی خوب. واقعا این دیگه خنده داره که تو بترسی از اینکه یک رابطه ی عالی داشته باشی.
درست مثل الان که حس میکنم ترس از پولدار شدن دارم
خوشحالم که ترسهای زیادی رو توی زندگیم از بین بردم
اما الان بزرگترین و مهمترین هدفی که دارم روش کار میکنم بحث پوله….
و اول و آخر ،تمام گره های زندگیم،مربوط به این موضوعه و تمام سوالهایی که شما میپرسین همیشه جوابهام مربوط به این موضوعه…
ترسهایی که در حال حاضر دارم درباره ی پول و پولدار شدنه. مشخصا درباره ی این موضوع ترسهام دسته بندی میشن… و خیلی توی ناخودآگاهم هستن. تا بحال درباره شون فکر نکردم.اما همین الان خیلی فی البداهه میخام هر چیزی که به فکرم میرسه رو بنویسم…
1. ترس از دست دادن پول به شکل های مختلف. مثلا فکر میکنم اگه پول داشته باشم دیگران ازم انتظار دارن
2. ترس از اینکه اگه پولدار بشم ولی خانواده م از نظر مالی پیشرفت نکنن من با عذاب وجدان از اون پول استفاده میکنم. و چون اونها در حال سختی کشیدن هستند من لذتی از پولم نمیبرم.
3.ترس از شروع ایده هایی که به ذهنم میرسه.یعنی میترسم از اینکه جایی که میرم کارم رو ارائه و معرفی کنم مسخره م کنن یا خرید نکنن ازم.
4. ترس از اینکه پولدار شدنم باعث بشه ارتباطاتم با خانواده م کمتر و کمتر بشه
5.ترس از اینکه اصلا بعدش چی؟! حالا من این ایده رو انجام دادم. به فرض اینکه فروش داشتم، تا کی میخام این کارو انجام بدم؟ همیشه فراموش میکنم که خداوند قدم بعدی رو بهم نشون میده..
6. ترس از اینکه صبح بیدار بشم برم کارم رو انجام بدم و شب ناامید برگردم خونه.
7. ترس از اینکه فردا هم باید بیدار بشم و همین کار تکراری رو انجام بدم.
8. ترس از اینکه ایران جای پیشرفت وجود نداره.
9. ترس از شرایط اقتصادی بد مردم که قدرت خرید پایین اومده.
10. ترس از نگاه های مردم.
11. ترس از اینکه یک دختر توی ایران وقتی کاری انجام میده که شروعش خیلی سطح و جایگاه اجتماعی بالایی نداره مردم بهش ترحم میکنن و مدام میگن که الهی بمیرم چرا یک دختر باید کار کنه؟ میگن ببین با این این وضعیت بد اقتصادی که برای ما درست کردن مردمو بیچاره کردن.
12. ترس از شنیدن این جور حرفا باعث میشه هر قدمی که برمیدارم اتفاقا خیلی زیاد هم این ترحم ها رو میبینم و میشنوم
13. ترس از خوده بی پولی اصلا!!!!
خب احتمالا هنوز بتونم ترسهای زیادی رو توی خودم درباره ی پول پیدا کنم.
14. ترس از کمبود.. از اینکه خب بعدش که چی که خودش از کمبود میاد.
15. ترس از اینکه اووووووووه حالا مگه من با این کارا میتونم خونه و ماشین بخرم؟!
احتمالا قراره تا آخر همین روند باشه.
البته استاد جون تمام این ترس ها درحالیه که من کلی قدم برداشتم و کلی اتفاقاتم تغییر کرده و هر بار یک هدایت جدید یک قدم جدید رو تجربه کردم. اما به قول شما این پاشنه های آشیل و این الگوهای تکراری باورهای تکرار شونده ای هستند که به اندازه ی سن ما تو گوشمون خونده شده و تغییرش راحت نیست.
من با وجود دریافت الهامات زیاد و قدم برداشتن و عمل کردن به الهاماتم باز هم این ترسها رو دارم و تغییر واقعا کار راحتی نیست.
باید روزها و شبها و شبها و روزها روی خودمون کار کنیم قدم برداریم تو دل ترسهامون بریم و بهشون حمله کنیم تا بتونیم تا اندازه ای باورهامون رو تغییر بدیم که این باورهای جدید کار کنن و باعث تغییر زندگیمون بشن….
در هر صورت این فایلهای الگوهای تکرارشونده جزو عالیترین فایلهایی هست که شناخت ما رو نسبت به خودمون هر روز بیشتر و بیشتر میکنه و باعث میشه فکر کنیم. باعث میشه بفهمیم که از کجا داریم ضربه میخوریم.
باعث میشه بیشتر از هر زمانی بفهمیم که قدرت خلق زندگیمون دست خودمونه و نه دست هیچ کس و هیچ عامل بیرونی دیگه… این ماییم که با باورهامون و با برنامه ریزی ذهنمون داریم زندگیمون رو خوب یا بد خلق و نقاشی میکنیم.
الهی شکر. خدا رو شکر میکنم که هدایتم کرد
خدا رو شکر میکنم که هنوز در سنین جوانی به سر میبرم و دارم آگاه میشم به خلق زندگیم. و خدا رو شکر میکنم قبل از اینکه برسم به سنین پیری و به زمان مرگ و حسرت کارهای نکرده م رو بخورم دارم آگاه میشم.
همیشه میترسیدم از اینکه 30 ساله شدم و هیچ چیزی به دست نیاوردم.. اما الان خدا رو شکر میکنم که 30 ساله ام و آگاهی هایی دارم که 99 درصد مردم ندارن.
خدایا شکرت…
استاد عزیزم برای شما و مریم عزیز از خداوند عمرطولانی و سلامتی طلب میکنم.