پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 13

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 1734 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته ی عزیز.

    استاد من در تمام زندگیم وجودم لبریز بوده از ترس. ترس. ترس. ترس

    حتی واژه ی ترس هم برام ترسناک بود. همیشه آرزوم داشتن شهامت و شجاعت بوده و افراد اینچنین رو با تمام وجودم تحسین میکردم ولی واقعا نمیدونستم راهش چیه.

    ترس از دست دادن عزیزانم، ترس از قضاوت های مردم، ترس از تاریکی، ترس از شروع هرکار جدیدی، و اما بزرگترین چیزی که همیشه من رو آزار میداد و در واقع موتور محرک من برای همراهی با شما و آموزش های شما بود بیماری پانیک بود. بیماری ناشی از ترس با کلی علائم عجیب و غریب که فقط کسانی میتونند متوجه بشن که مبتلا باشند. شروع این بیماری با یک اضطراب یا ترس بزرگ در زندگی استارت میخوره و سالهای سال گریبانگیر میشه. من از وقتی که وارد سایت شدم یه جورایی به آموزش های شما پناه آوردم برای بهبود این بیماری. تو همه ی فایل های شما به دنبال جواب این سوالم بودم. کم کم همه چیز داشت عوض میشد ترس از دست دادن ترس از چیزهای واهی ترس از قضاوت های مردم همه داشتند کم رنگ و کم رنگ تر میشدند اما مشکل پانیک همچنان پا برجا بود. دوره ی قانون سلامتی رو خریدم گفتم شاید این راهش باشه. تو این دوره خیلی چیزها برام عوض شد. درمان کم کاری تیروئیدم بی حالی هام اضافه وزنم و کلی اتفاقای عالی برام افتاد اما…

    پانیک همچنان بود قوی و پابرجا.

    دوره ی شیوه ی حل مسائل رو خریدم که به نظرم بی نظیره فوق العادست و چه اتفاقات محشری برام افتاد من به این باور رسیدم که تمام مسائل راه حلی بسیار ساده و در دل خودشون دارند و خدا میدونه با این باور چه کارها که نکردم استاد!

    اما پانیک همچنان بود. بارها دکتر رفته بودم. همه یک سری داروهای آرامبخش و ضداضطراب مینوشتند و میگفتند که درمان نداره باید کنترلش کرد ولی من تو این مدت هیچ جوره زیر باره خوردن دارو نرفته بودم و میگفتم باید ریشه ای درمانش کنم نه اینکه با قرص خوردن آشغالها رو بریزم زیر مبل. اما دیگه خسته شدم اینقدر علائم این بار منو خسته و فرسوده کرده بود که من بعد از این همه سال تلاش و مقاومت تصمیم گرفتم برم پیش یک متخصص اعصاب و هر دارویی داد بخورم میدونستم این راهش نیست ولی تنها راهی بود که به نظر خودم برام باقی مونده بود. خیلی راه هارو رفته بودم طب سنتی بارها و بارها . یوگا. نرمش. تمرینات تنفسی انواع تغذیه و خسته و ملول شده بودم. برای دکتر وقت گرفتم استاد سه مرتبه وقت گرفتم و هربار اتفاقی می افتاد که قرار ملاقاتم با دکتر کنسل میشد واقعا متعجب بودم میگفتم خدایا چرا جور نمیشه شاید این نشانه ی توست که میخوای بهم بگی بیشتر صبر کنم. همیشه با خودم میگفتم خدایا میدونم که نزد تو آسون ترین و بهترین راه ها هست خدایا من رو به اون راه هدایت کن. خدایا میدونم که اگر داروهای آرام بخش مصرف کنم وابستگی میاره ومن تو مسیر رسیدن به تو نمیخوام به هیچ کس و هیچ چیز به جز تو وابسته بشم. بارها این رو از خداوند خواستم که خدایا نمیخوام به جز تو به هیچ کس و هیچ چیزی وابسته بشم هدایتم کن. یک بار همین طوری داشتم در مورد پانیک سرچ میکردم اسم یک کتابی به چشمم خورد سرچ کردم دیدم ترجمه اش هم تو گیسوم موجوده کتاب رو انداختم تو سبد خریدم اما موقع خریدش منصرف شدم گفتم من این همه مطلب درباره پانیک خوندم بی اثر بوده ولش کن چرا الکی بخرم و اومدم بیرون از سایت گیسوم. روزها گذشت و من تصمیم قطعی گرفتم هرجوری شده هماهنگ کنم و برم پیش متخصص تا برام دارو بنویسه. سعی میکردم خودم رو متقاعد کنم که شاید این راهه درسته و من دارم الکی مقاومت میکنم و همش میگفتم بارالهی من میدونم که درمان تو دل خودشه و این قدر ساده است که باورم نمیشه خدایا منو از وابستگی به غیر خودت رها کن.

    مدتی گذشت و از سایت گیسوم برام پیامک اومد که کتابی در سبد خریدتون هست موجوده اگر مایلید خریدتون رو نهایی کنید بهش توجهی نکردم. قرار بود شنبه برم دکتر. دوباره چند روز بعد همون پیامک برام اومد یه لحظه احساس کردم شاید این یک نشانه ی خداونده چرا تا حالا هرچقدر خواستم هماهنگ کنم برم دکتر نشده و این پیامک دوبار برام اومده گفتم این کتاب که قیمتی نداره میخرم شاید بعدها به درد کسی بخوره و کتاب رو سفارش دادم و جالب اینکه کتاب دقیقا روز شنبه به دستم رسید من اون روز این رو یک نشانه در نظر گرفتم و دکتر نرفتم و شروع کردم به ورق زدن کتاب. استاد خدا شاهده جملات این کتاب معجزه بود لبریز از باورهایی که ‌شما آموزش داده بودید دراین کتاب گفته شده بود که راه حل بسیار آسان و در دل خود بیماریست. و چقدر صحبت های امروز شما در مورد ترس تو این کتاب اومده بود من زیر جملاتی که منو به یاد صحبت های شما می انداخت خط میکشیدم و شوکه شده بودم خدایا یعنی واقعا راه حل بیماری که این همه سال منو آزار میداد همین بود. الان یک هفته است که به دستورات اون کتاب عمل کردم و به طرز معجزه آسایی همه چیز داره عوض میشه من که تو این چند ساله میترسیدم لب به کافئین و قهوه بزنم (چون به شدت حملات پانیک رو تشدید میکنه) از دیروز شروع کردم به خوردن کافئن و نوشابه ی مشکی البته بدون قند. اینقدر ذوق زده ام که نمیتونم سر از سجده ی شکر بردارم خدای مهربانم یعنی این قدر ساده بود خدایا ممنونم که نزاشتی وابسته به غیر تو بشم خدایاااااا زبانم بند آمده از شکرت.

    18 ساله دنبال راه حلی همیشگی بودم بدون قرص و دارو و حالا با داشتن باورهای درست تو من را هدایت فرمودی. استاد سخنانی که خداوند بر زبان شماجاری میسازد قوانین تغییر ناپذیر خداوند یکتاست خداوند را سپاسگزارم که توفیق شنیدن و فهم این جملات رو از شما دارم. برای خودم و شما استاد مهربان و بانو شایسته ی عزیز و تمام دوستانم دیداری بسیار شیرین و مسرت بخش با الله مهربان رو آرزومندم.

    ومن الله التوفیق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      حسین زارع گفته:
      مدت عضویت: 1020 روز

      سلام دوست

      خیلی حالم خوب شد که به شفای روحی روانی احساسی و افکاری بیشتری رسیدی

      منم استطراب شدید رو تجربه کردم

      خداروشکر قطع دارو کردم 2ساله

      حالم خیلی رو به عالی ترشدنه

      میخواستم اسمس کتاب رو ازتون بپرسم اگر میشه برام ارسال کنید

      الهی آرامش واقعی

      ایمان

      لذت از لحظه حال

      و احساس خوشبختی واقعی رو تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      حسین زارع گفته:
      مدت عضویت: 1020 روز

      سلام دوست

      خیلی حالم خوب شد که به شفای روحی روانی احساسی و افکاری بیشتری رسیدی

      منم این ترس و اضطراب شدید رو تجربه کردم دارو مصرف کردم و خداروشکر 2ساله قطع مصرف دارو و حالم رو به عالی ترشدنه

      اگر امکانش هست اسم کتاب رو برام بزارید

      منم استطراب شدید رو

      الهی آرامش واقعی

      ایمان

      لذت از لحظه حال

      و احساس خوشبختی واقعی رو تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        خورشید گفته:
        مدت عضویت: 1734 روز

        سلام خدمت شما برادر بزرگوار.

        اسم کتاب شهامت پاسخگویی برای درمان پانیک اثر بری مک دونا نشر آوای نور هست.

        معرفی کتاب شهامت پاسخگویی اثر بری مک دونا

        هیچ‌چیز بدتر از این نیست که بخواهید از چیزی فرار کنید و به خصوص اگر این فرار از خود باشد.اولین چیزی که باید بدانید این است که همه چیز خوب خواهد شد! شما از این وضعیت رهایی خواهید یافت. در حقیقت، نه‌تنها این وضعیت را پشت سر خواهید گذاشت، بلکه با کمک این کتاب می‌توانید به بهبودی کامل برسید و به یک فرد قوی‌تری تبدیل شوید. اضطراب، حبس ابد نیست و کاملا قابل‌درمان است. این کتاب بخشی از این حرکت و جنبش است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده یک روش واقعا تحول­آفرین را برای بهبود اضطراب به اشتراک گذارد. این رویکرد که روش «شهامت پاسخگویی» نامیده می­شود، ریشه‌هایش در موج جدید روان­شناسی مثبت­گرا و جنبش ذهن آگاهی قرار دارد که در پنج‌ تا ده سال گذشته بسیار محبوب شده است. این رویکردی است که می‌خواهد الگوی قدیمی مدیریت اضطراب و مقابله با آن را کنار بزند و به­جای آن، به­دنبال درمان مشکل برای همیشه است.

        با آرزوی سلامتی و آرامش برای شما و تمام دوستانم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Amineh amiri گفته:
    مدت عضویت: 845 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    استاد از این مواردی که گفتین من حس میکنم اکثرشون دارم

    بیشترین ترس من که الان به ذهنم میرسه میترسم که خانواده و دیگران تو زندگی آینده من دخالتی داشته باشن

    میترسم نزارن مستقل بشم میترسم کنترلم کنن چون قبلا هم که بحثش باز شده برم جایی بابام گفت یا با داداشم باید برم یا کسی که شوهرم باشه با دلایل خیلی غیرمنطقی و مسخره

    بچهای سایت میبینم میرن تنهایی سفر و کلی خوش میگذرونن و پیشرفت میکنن یکم خیالم راحت میشه ولی یکم بعدش نجواها شروع میشه که چطوری با این خانواده! چطوری میخای بری خارج کشور تنهایی

    بیشتر به خودم اجازه نمیدم راجب شرایطم بگم تا خودمو گول نزنم و نگم این ترسا با این شرایط منطقیه و همم نکات منفیه زندگیه که نباید توجه کنم

    اینا همش ریشه در عزت نفس پایین و ایمان کم منه

    من اگه ایمان داشتم به خدای خودم و باور داشته باشم که خدا آنچه میشود که من میخاهم و همچی همه جهان همه افراد به سود من عمل میکنن تا من به هرخاسته ای که میخام برسم

    نمیدونم استاد الان که همش خونم منتظر نتیجه کنکورمم همش میبینم که وابستم به پول پدر و مادرم و همش تو کارام دخالت میکنن این نجواها هر از گاهی میاد تو ذهنم و منو میخاد ناامید کنه استاد من با همین افکار امروز ی فردی جذب کردم که میگفت با اینکه دانشگاهش ی شهر دیگس همش باباش از راه دور کنترلش می‌کنه و نمیزاره شب تا دیروقت بیرون باشه

    اینارو بیشتر به خودم میگم تا به خودم بیام تا حالیم بشه تا با این فکرا و ترسا دارم ی چند روز بعدمو در حالی که دخالت میکنن و وابستم به پولشون خلق میکنم

    من از تنها موندن میترسم الان که از دوستام به دلایل مختلف دور شدم یا جهان ازم دورشون کرد تقریبا تنهام و دوستی ندارم و گاهی ناراحت میشم و غبطه میخورم

    هی به خودم میگم خدا قراره افراد مناسب تری به سمت من هدایت کنه و امیدوار میشم

    من میترسم از اینکه توی صحبتام و رفتارام و پوششم ایرادی باشه که خوشایند بقیه نباشه

    میترسم زشت دیده بشم میترسم صورتم مثل قبل صاف و شفاف نشه!

    میترسم ازم انتقاد کنن و ایراد بگیرن بهم

    این ترس قبلا در زندگی من خیلی خیلی پررنگ بود با توجه به چیزایی که پدر و مادرم تا این سن بهم گفته بودن من دوست داشتم همه راضی نگه دارم و کاری نکنم تا بقیه ازم ناراحت نباشن و اینجوری شده بود من همه فکر و ذهنم بقیه ای بود که نمیتونستم همشون راضی نگه دارم هر رفتار من که خوشایند یکی بود خوشایند دیگری نبود و این سیکل جوری بود که اصلا من برای خودم شخصیتی نداشتم و مثل ی افتاب پرست با هرکسی رنگ همونو میگرفتم و از خودم فاصله می‌گرفتم

    الان خداروشکر با یاری الله مهربونم تونستم کمی موفق باشم و هنوز جای کار دارم میبینم که هنوز در بعضی موارد سعی میکنم نظر بقیه جلب کنم و نظرشون راجب خودم مهم میدونم

    من حتی در مورد سایت هم میترسم از کامنت هایی که می‌نویسم از حرفایی که میزنم میترسم

    میترسم بچها انتقاد بدی داشته باشن میترسم استاد ناراضی باشه و عملکردم خوب نباشه

    من از درجا زدن و نتیجه نگرفتن میترسم

    خدای من

    چه ترس ها و دلهره های بیهوده ای که ریشه همشون در باور های توحیدیه وقتی خدای خودمون باور کنیم این ترسا چه معنی میده

    ترس از خانواده ، ترس از شرایط ، ترس از آینده ، ترس از حرف مردم

    وقتی همه اینا تحت کنترل و تو مشت ماست و وعده الله مهربونم حقه حقه و قول داده به ما هرچی که میخایم بهمون میده و فقط از ما خاسته ذهنمونو کنترل کنیم و قدرت فقط به خودش بدیم و خودشو بپرستیم و شرک نورزیم دیگه چی میخایم از خدایی که عادل ترینه

    الهی قلبامونو باز کن و دستمونو بگیر و بیشتر و بیشتر نشونه برامون بفرست تا ذهنمون به خودش اجازه نده بهونه گیری کنه و با ترس های الکی حالمونو بد کنه

    راستی استاد امروز ی بارون قشنگی بارید باور نکردنی زیبا و رویایی خیلی حس خوبی بهم داد جاتون خالی

    الهی شکرت

    ما قدرت مند ترینیم چون خدای ما قدرت مند ترینه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    وحید ضیایی گفته:
    مدت عضویت: 772 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام خدمت شما استاد گرانقدر و خانم شایسته بزرگوار

    ترس ترس ترس ترس از هرچی بترسم فکرشومیکنم از چیزی ک نترسم فکرشونمیکنم و این که احساس ترس و فکر ترس از هرچیزی دقیقا اون تو زندگیم نمایان میشه امسال برای محرم نه عزاداری کردم نه سیاه پوشیدم نه کاری انجام دادم برعکس سالهای قبل ….

    نشستم خونه زیارت عاشورا خواندم دوبار وسلام اصلا منی که جدرجدمذهبی و هیئتی هسیم وقتی میرفتم بیرون مردم‌رو میدیدم تو اون گرما دارن عزاداری میکنن اصلا به دلم میفتاد من برم یه جای خنک یا کتاب بخونم یا فایل گوش بدم خببب

    کلا طرز فکرم عوض شده وقتی این رفتار منو چند نفر از اعضا خانواده دیدن یه حرفایی بهم گفتن وای که تو‌کافر شدی ایمانتوازدست دادی امام حسین طردت کرده منو میگی ترس وجودمو گرفت که نکنه دارم اشتباه میرم نکنه اینا راست میگن وووووو

    ترس رو بیشتر اطرافیانمون به من داده اند با نااگاهیشون ولی دلم اروم بود که اشتباه نمیکنم به خودم میگم شاید این باوری که امسال دارم درسته ولیییی این ذهن همش باز میترسونه

    یکی اینکه واقعا میترسم تایید نشم تو فامیل و این تایید نشدن چه بلاها سرم اورده یا اینکه ترس دارم نکنه اتفاقی برام بیفته خانوادم تنها بمونن خیلی ترس ها دارم فکر ترس پشت بندش فکر ترسه

    خیلی وقتا من شبا میخابم وترس میاد سراغم نکنه فردا فلان اتفاق بیفته نکنه فلان بشه تا صبح درگیر یک فکر پوچوشیطانی صبح که بلند شدم رفتم سرکار دیدم هیچ اتفاقی نیفتاده فقط این ذهن من ریپ زده منو ترسونده و قتی از مسئاله ای توزندگیم ترسیدم رفتم بحرش فکرشو کردم فکرشوکردم گنده اش کردم ولی خدا شاهده خداشاهده خداشاهده وقتایی بوده وصل خدا بودم همون فکر ترس اومده گفتم خدا هسسسسسسسسسست همون فکره همونجاااا خاموش شده امروزا میخام تا عید شغل دومم شروع کنم باز ترس میاد نکنه بازار نباشه نکنه ضرر کنی وووووو

    ولی قوربون استاد عزیزم برم یادمون داده بگردم دنبال الگوها که موفق شدن تو این کار

    یکی از خواسته هام اینه یک روز استاد عباسمنش رو بغل کنم صادقانه قلبا میگم

    در پناه خداوند رحمن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1389 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام خدمت استادعزیز و همراهان سایت عباسمنش

    ترس :به دو دسته تقسیم میشود 1_ترس واقعی مثلا پریدن از ارتفاع زیاد خوب مطمئنا این ترس باعث میشه که من مراقب خودم باشم یا ترس از سرعت خیلی بالا که نتوانم ماشین را کنترل کنم که ترس معقولی هستش

    اما ترس دوم: همان ترس های هست که وجود خارجی ندارن فقط ما با باور افکار مون از انها ترس ساختیم واجازه زندگی کردن ودر لحظه بودن و ارامش را از ما گرفتن وباعث شده حرکت نکنیم و در پشت انها قایم بشویم وزندگی را تجربه نکنیم

    اما ترس های من:

    ترس از زلزله چون چند تا بدش رو دیدم تو سمت کرمانشاه هنوز ازش رها نشدم

    ترس از بی پولی واقعا جز ترس هایی بود که سالها براش جنگیدم که رفعش کنم ولی تا وقتی تسلیم نشدم وبه خدا نسپردمش تو زندگی م کمرنگ نشد

    ترس از قضاوت دیگران که در مورد من چه فکر میکنن

    ترس از تایید نشدن که سعی کنم نقش ادم خوب بازی کنم حتی اگر خودم ضرر کنم

    ترس از اعتبارم که خیلی دوست داشتم هیچ وقت لولم پایین نیاد که باعث شد حرف دلم را نزنم

    ترس از اینکه نکنه قبل از اینکه به ارزوهام برسم بمیرم

    ترس از دوم بودن وهمیشه براش زور زدم ولی بین اول دوم سرگردان بودم ولی دیگه سوم نبودم

    ترس از اینکه بهم بگن زن به زور وچه جاهایی زنم را ازردم

    ترس از اینکه امانتدار خوبی نباشم

    ترس از اینکه سر وقت نرسم

    ترس از اینکه برچسب اویزان بهم بزنن

    ترس از اینکه خدا برای من جواب ندهد

    ترس از اینکه تو خانواده خودم اعتبار واقتدار نداشته باشم

    ترس از اینکه کسی از دستم نرنجد

    ترس از اینکه نتوانم محبت کسی را جبران نکنم

    ترس از اینکه برچسب خسیس بهم بزنن

    ترس از اینکه به کسی رو بندازم ورویم را نگیرد

    ترس از براورده نکردن مایحتاج منزل

    ترس از اینکه پدر وهمسر وفرزند خوبی نباشم

    در کل این ترس هر کدام باید شناخته شوند باز شوند از گذشته ت کمک بگیری انها را شناسایی کنی وباور درست براش بسازی والگو پیدا کنی

    ترس ها در روشنایی وشناخت از بین میروند

    ترس را وقتی بپذیریم که مثلا من نسبت به این موضوع میترسم وخود را تسلیم خداوند کنم وباور درست برایش بسازم ناپدید میشوند

    وبهترین راه حل رفتن در دل ترس هاست که استاد میفرماید از هر چه بترسم انجامش میدم

    وما هم در این مسیر یاد میگیریم از ترس هایمان رها شویم

    نقطه روبرو ترس ایمان هست

    ادم با ایمان از خدا فقط میترسد واین ترس از خدا نه از عقوبتش بلکه از دور شدن از او که ارامش را میگیرد وتمام زندگی میشود ترس

    یعنی جهنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    حسین زارع گفته:
    مدت عضویت: 1020 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز استادو خانم شایسته

    سپاسگزارم از همگی بابت تبادل تجربه و کامنتها و این سایت فوق‌العاده

    ترس

    انشالله که منظورم رو متوجه بشید

    من توی بچگی حتما زیاد میترسیدم که بردنم توی سنی که دلیلش یادم نیست(حدود5سالگی) منو بردن پیش یک خانمی که ترس منو بگیرن

    توی اون سن فقط اون صحنه که خانمه دستشو میکرد توی کاسه آب و میپاشید به صورت من و یه چیزی میخوند مثل دعا شاید قرآن نمیدونم

    یادمه من از اینکار بیشتر میترسیدم و از اون فضا

    جالب بود منو برده بودن ترسمو بگیرن

    من فکر میکنم اونجا این باور تو من ایجاد شد که من انسان ترسویی هستم

    جالب اینکه تا این سن زندگیم سراسر ترس و دلهره استرس استطراب بی ایمانی و احساس تنهایی

    اگر بخوام دونه دونه بگم یه توماره

    من زندگیم ریشش تو ترسه و توی تمام مراحل و زمینه های زندگی ترس منو تحت تاثیر قرار داده

    دوره عزت نفس رو خریدم

    چندباری تمرین رفتن به دل ترس تاریکی و کوه و جنگل رو نصفه و نیمه انجام دادم

    تا اینکه 5شنبه قبلی تنها رفتم تو دل بیابان برای تمرین خداروشکر حصیر رو پهن کردم رو خاک بیابان و از بعد از ظهر تا اذان صبح سعی کردم ایمان داشته باشم به خدا برای اولین بار توی عمرم تا این حد اعتماد کردم و بدون چادر بیرون توی بیابانی که قبلا عقرب و مار دیده بودم خابیدم ،نشستم سجده کردم و از خدا خواستم که بهم ایمان بده و اینکارو برام آسون کنه تا انجامش بدم

    تسیدم ولی انجامش دادم خداروشکر

    خداروشکر تا صبح همونجا موندم

    این اولین تجربه من از این حد از اعتماد بخدا بود

    امیدوارم ایمان و اعتمادم بخدا بی نهایت در حال رشد باشه

    خیلی دوست دارم باشهامت شجاع و با جسارت و با ایمان با خدا و با همایت الله باشم

    چون نصف ترسهای من از نداشتن هامی در این دنیا هست

    من توی منطقه ای بزرگ شدم که هرکه داداش بیشتر یا طایفه بزرگ داره یعنی هامی و پشتشوش پشت همه شجاع و باشهامت و با جسارتن

    من هم این باور قدیمی و شرک آلود توی ذهنم هست چون برادر و طایفه یا فامیلی نداریم همیشه مورد تحقیر و بی محلی کم محلی قرار گرفتیم و این باور که ما ضعیف و بدرد نخور و ترسو هستیم هنوز با منه

    ترس از برقراری رابطه دارم با اینکه شغلم املاکه و نیاز دارم به روابط با همکارهام یا رفتن به دفاتر دیگر همکار هام نمیتونم احساس حقارت و تردشدن و پس زده شدن و پذیرفته نشدن رو تصور نکنم

    و ذهن قدرتمند من هرچیو تصور کنه توی واقعیت نیشونم میده

    از خدا قدرت عمل به دانستهام و توحید عملی و ایمان و یکتا پرستی میخام

    خیلی شهامتو دوست دارم

    خیلی ادمهای شجاع و با جسارت با ایمان و قوی رو دوست دارم

    خیلی خودم رو بیشتر دوست دارم وقتی انسان قدرتمند و شجاعی باشم و با توحید عملی زندگی کنم

    دانش و تجربه زیاد دارم ولی ترسهام اجازه عمل بهشون رو نمیده

    دوره عزت نفس رو سعی کردم خوب عمل کنم انشالله فرایندش رو با عملکرد طی بشه نتیجه های فوق العاده میگیرم میام اینجا مینویسم

    روز گارتون به شادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سعید نوازی گفته:
    مدت عضویت: 733 روز

    سلام به استاد عزیز وخانم مریم عزیز و همه دوستان عزیز،راستش من تازه آمدم تو جمعتون امیدوارم و اینقدر احساس خوب دارم وقتی فایل های استاد رو گوش میکنم،منم ترس دارم ،من راستش از شلوغی کارم خیلی میترسم ،و از اینکه کار زیاد بیاد مغازه و نتونم جواب مشتری ها بدم میترسم و بخاطر همین تازه بعضی وقتها به خدا میگم یک جوری برام بفرست تا بتونم ،باید رو خودم کار کنم ،و یک ترس دیگه که دارم اینه که من هنوز میترسم که فایل ها ی استاد خریداری کنم ،در صورتی که مطمعنم خیلی به موفقیت میرسم ،،ولی میگم همین فایل ها گوش بدم خوبه ،این هم باید کار کنم و این کار باید بکنم،استاد خیلی دوستون دارم ،خدا بهم کمک کنه هر چی خدا صلاح دونست بهم بگه تا اولین دورتون را بگیرم ،ممنونم از استاد در پناه حق شاد باشید ،اخیییش،چقدر دوست داشتم بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 2123 روز

    سلام به استاد بی نظیرم

    و سلام به بانوی زیبا خانم شایسته‌ی عزیز

    ترسهای من:

    _ ترس از عدم موفقیت در هر کاری جلوی دیگران (یه جورایی ترس از حرف مردم هم هست)

    از یه برنج درست کردن گرفته تا انجام یه پروژه‌ی بزرگ کاری

    _ ترس از مورد پسند و تایید دیگران نبودن

    _ ترس از زیبا و خوش اندام و شیک به نظر نرسیدن

    _ ترس از عقب موندن از تکنولوژی، از به روز بودن حتی توی لباس پوشیدن

    _ ترس از تنها موندن

    _ ترس از عصبانیت خودم

    _ ترس از عدم کنترل احساساتم و هیجاناتم، حتی احساسات مثبت

    _ ترس از عدم توانایی تغییر کردن

    _ ترس مورد تایید شدن

    _ ترس از تغییرات بزرگ

    _ ترس از عدم یاد گرفتن مهارت‌های جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    صفدر مومنی گفته:
    مدت عضویت: 2124 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استاد جان

    نقطه مقابل ترس ها ایمان است و همون طور که در قرآن آمده کسانی که ایمان آورده اند عمل صالح دارند هر وقت که میترسم میدونم که خودم سکان زندگیم رو دست گرفتم و خدا هیچ نقشی نداره و از روی ترس واکنش های مسخره ای بروز میدم و یا بعضی وقتا از شدت ترس میخکوب میشم رو زمین و فقط خوابم میگیره یا بدنم سریع واکنش نشون میده

    إِنَّ الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنونٍ

    امّا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، پاداشی دائمی دارند

    هر زمان توانستم بر ترس هایم غلبه کنم و ایمانم رو نشون دادم چقدر کار ها عالی پیش رفت و بقول خداوند پاداشت ایمانم رو گرفتم

    این نیست که بگم از روی اختیار ایمانم رو نشون دادم نه به بنبست میرسیدم و چاره دیگه ای نداشتم و اینقدر فرار کرده بودم در نهایت باید با تر هام رو به رو میشدم و اونجا خودم رو میسپاردم به خدا و جوری درست میشد که افسوس میخوردم که چرا از اول به خودش نسپاردم دفعات بعد هم به همین شکل

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    تفاوت نتبجه ترس و ایمان در احساس کاملآ واضح است نتیجه ترها همیسه احساس بد به طروق مختلفِ و ایمان احساس خوبه فارق عمق فاجعه ای که ممکنه بوجود بیاد

    اگه بگم ریشه تمام کارهایی که دوست داشتم انجام بدم ولی ندادم عمل نکردن ها و رشد هایی که میتونستم داشته باشم و ندارشتم ترس بوده و هست غلو نکردم

    زنده بودم ولی زندگی نکردم خودم رو قانع میکردم به آنچه که بود و دلایل دروغین داشتم برای سر پوش گذاشتن بر روی ترس هام مصالحه میکردم خسارت میزدم به خودم و دیگران چون میترسیدم

    ترس ها ریشه در باور های من داره باور ها هام بواسطه آنچه که بار ها و بار دیدم و شنیدم بوجود میاد

    ترس ها پایه اساس ندارند توهمِ نجوای شیطان است

    وقتی با ترسی مواجه میشم باید از خودم سوال‌ کنم

    چرا از این کار یا …. میترسم

    آیا ترسیدن به من کمک میکنه یا باتلاقی برایم درست میکند

    این ترس چه تاثیری در زندگی ام گذاشته رابطه ام با خودم رابطه ام با دیگران

    اگر عکس‌العمل از روی ترسم نشون بدم چه نتیجه ای برایم در بر خواهد داشتم

    و اگر خدا را باور کنم و ایمانم را نشان بدهم چگونه خواهد شد

    همیشه نتیجه ترس ها رضایت بخش بوده یا ایمان هایم

    عمل کردن از روی کدام باعث رشد و پیشرفت من میشود

    ترس های من

    پذیرفتن اینکه من هستم خالق شرایط و اتفاقاتی که در زندگی تجربه میکنم میترسم که نتونم زندگی دلخواهم رو بسازم به آموزه های استاد در دوره ها عمل کنم همیشه برای کارهای اشتباهم مقصرها پیدا میکردم اما امروزه دارم روی این تمرکز میکنم که من خالق تمام اتفاقات دلخواه یا نادلخواه زندگی ام بودم و دیگر سنگری بنام دیگرانی ، مملکت،رئیس جمهور و… وجود نداره که برم پشتش انگار افتادم تو یه کویر ترسناک

    ترس از قضاوت دیگران

    که این خودش چند الگو تکرار شونده دیگه رو پوشش میده (مشکل به نه گفتن ، دروغ گویی، توجیه و بهانه ، نصفه و نیمه زندگی کردن، انجام دادن کارهایی برخلاف اعتقادات و عقاید شخصی ، باب میل دیگران رفتار کردن ، خسارت زدن به خودم و…)

    ترس از شکست

    هر کسب وکاری که میخواهم راه بیاندازیم باید یکی در کنارم باشه حتی اگر هیچی بلد نباشه هیچ پولی نداشته باشه یا اخلاقش با من سازگار نباشه همه جوره سازش میکنم تا فقط یک نفر یاشه و جالب اینجاست تمام اونها به شکست خاتمه یافت و از روزی که با تمام ترس هایی که داشتم شروع کردم به کار کردن در جدیدی به روم باز شد و از این رو به اون رو شدم میگفتم این همه سال من آدمها رو یدک کشیدم چون میترسیدم این که خییییلی بهتر و راحت ترم

    تنها راه مقابله با ترس ها شناخت ریشه ای اونهاست و رفتن تو دلش پی بردن به بی پایه و اساس بودنشونه ایمان داشتن به خداوندی که در هر لحظه من رو هدایت میکنه و هیچ وقت من رو تنها نمیزاره هر وقت با همه ترسهایی که داشتم بهش سپردم کارها رو جوری برام درست کرد که خودم باورم نمیشد و در هایی برام باز میکرد اصلأ فکرشم نمیتونستم بکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    به نام خداوند بخشاینده

    سلام استاد عزیزم و دوستان خوبم

    مورد دوم)ترس از بی پولی

    موجودی حسابم از مقداری اگه کمتر بشه ترس و استرس فراوانی سراغم میاد

    این ترس منو از زندگی میندازه افسرده ام میکنه ، باعث میشه زیاد بخوابم ،بداخلاق بشم، سفرنرم ، و کلا مختل شدن زندگیمو حس میکنم

    این ترس اونقدر شدیده که منو زیر و رو میکنه

    کمی بهتر شدم اما هنوزم هست و‌ میزان موجودی حسابم ارتباط مستقیمی روی حال و احساسم داره

    همیشه دوست دارم با پشتوانه مالی جایی برم یا کاری رو شروع کنم

    چرا اینجوریم؟؟؟؟؟

    چون باور دارم فقط با پول احساس خوب بوجود میاد.

    باور دارم با پول میشه سفر رفت

    با پول میشه کاری رو شروع کرد

    با پول من ارزشمندم

    با پول من زنده ام

    ‏با پول شناخته میشم شخصیتمو به پول گره زدم

    در یک کلام چون به پول وابسته ام و…..

    داشتن پول خوب و‌معنویه ولی وابستگی به پول باعث میشه با ازدست دادنش احساس کمبود و احساس بدی داشته باشم

    وابستگی به پول باعث میشه حتی موقع داشتنش ،نگران تموم شدنش باشم .

    این ترس برای من یک الگوی تکرارشونده س بارها پیش اومده که وقتی پول دارم شادم به محض کم شدنش میترسم و احساسم بده همین ترس باعث شده هرچندسال از نظر مالی صفر بشم میگن از هرچی بترسی سرت میاد!

    من به دل این ترس ورود نکردم بخاطر همین همچنان داره تکرار میشه

    باورهای مخرب دیگه ای پشت این موضوعه مثلا اینکه

    پول در آوردن سخته

    پول کمه و فراوانی رو باور ندارم

    طبیعیه گاهی شکست بخوریم یا بی پول بشیم

    باورندارم شخصیت پولسازی دارم

    با بی پولی میخوام احساس قربانی بودن داشته باشم و بقیه دلشون بسوزه!!!

    پولدارا آدمای خوبی نیستن و……

    از ی طرف بی پولی رو ناآگاهانه دوست دارم و از طرفی با بی پولی ترس از کمبود سراغم میاد

    چطور میتونم این ترسو برطرف کنم؟

    …باور به اینکه من به خودی خود ارزشمندم چون از روح خدایی در من دمیده شده و وجودم به هیچ عامل بیرونی وابسته نیست.

    …سفری که در پیش دارمو با همین پول کمی که توی حسابم هست آغاز کنم تا ببینم بی پولی چیه و ببینم خداوند خلف وعده نمیکنه

    ….تلاش کنم باورای ثروتسازمو تقویت کنم تا دچار بی پولی نشم باورهایی که از مذهب میان و ثروتمندا رو نکوهش میکنن به نظرم خیلی تاثیر داره روی ترسم

    ریشه ترسم از بی پولی فکر میکنم وابستگی عمیق به پوله و دومیش باور نکردن فراوانی های جهان

    خدایا من نمیدونم تو بهم بگو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    راضیه گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    سلام به استاد عزیزم وممنونم به خاطر این فایلهای عالی که برامون تهیه کردید.

    دقیقا چند روزی هست که دارم به ترس هام فکر میکنم وروند رشدم و رفتن تو دل ترس هام رو مرور می کنم.وباز هم همزمانی هایی که به موقع اتفاق می افتند.

    قبل از اینکه با این سایت آشنا بشم توی یک دوره ای شرکت می کردم .اونجا استاد می گفت کارمندها آدم های ترسویی هستند.اون موقع خیلی بهم برخورد .ولی از وقتی با این سایت آشنا شدم واز شغلم استعفا دادم و اومدم که کسب وکار خودم رو راه اندازی کنم .دارم می بینم که هر روز یک ترسی سد راهم میشه.یک مدت با خودم کلنجار میرم و هی فایل گوش میدم وروی خودم کار می کنم میرم تودلش بعد قدم بعدی و شناسایی یک ترس جدید.تازه به همین راحتی هم نیست گاهی میبینم خیلی وقت حرکتم متوقف شده وبعد از کلی کار کردن و گشتن تو سایت ودرنهایت هدایت شدن متوجه می شم ریشه اش ترسه.

    ترس از بلد نبودن.

    ترس از نداشتن مهارت کافی در برقراری ارتباط

    ترس از اشتباه کردن

    ترس از مسخره شدن

    ترس از به اندازه کافی خوب نبودن

    ترس از جوابگو نبودن به مشتریان

    ترس از قضاوت شدن

    وخداروشکر که زیباترین نتیجه ای که تا اینجا از روند رشد وکسب وکارم گرفتم غلبه بر این ترس هاست در هر قدم که مطمئنا هرچقدر در کارم جلوتر برم باید در سطح بالاتری بر این ترس ها غلبه کنم وخیلی باید روی خودم کار کنم.

    وبا یاد خدا دلها آرام می گیرد.

    ودر هرقدم ودر هرمرحله در نهایت باتوکل وبا قدرت دادن به خداوند وکم رنگ کردن قدرت انسانها ست که میشه حرکت کرد ورفت تو دل ترس ها.

    چند روز پیش نشانه روزانه من جلد پنجم کتاب رویاهایی که رویا نیستند بود.

    وقتی این کتاب رو دانلود کردم وخوندم تمام وجودم به لرزه افتادانگار تمام اون حرف هایی که خداوند توی اون ماجرا داشت به استاد می گفت حالا از طریق اون کتاب داشت به من می گفت.

    تو ایمان نداری.

    تو ایمان نداری.

    وگرنه میری تو دل ترسهات.

    یاد لحظه قربانی کردن اسماعیل افتادم.لحظه انتخاب بین ترس وایمان.وچیزهایی که از کتاب ترز ولرز که چند سال پیش خونده بودم اومد تو ذهنم .ترس هایی مثل اینکه آیا واقعا این پیغام خداست؟ اگر کشتن یک انسان گناهه پس چرا من باید یک انسان رو بکشم اون هم فرزندم اسماعیل ؟وقتی فرزندم رو بکشم چه طور میتونم به عنوان پیامبر وراهنمای مردم دلیلی برای این رفتار به ظاهر گناه آلود داشته باشم؟

    وابراهیم ایمان داشت .ایمان قوی که تونست بر تمام ترس ها وتردیدها غلبه کنه.

    ولی شاید اون زمان درک دیگه ای داشتم نگاهم به پیامبران از جنس دیگه ای بود ولی حالا این داستان استاد عباس منشه.خیلی نزدیک تر وقابل لمس تر.قابل درک تر برای ذهن من که پلی میشه برای اینکه حضرت ابراهیم واون اتفاق رو بهتر درک کنم وبفهمم.

    ودر پایان میخوام چند جمله از کتاب رویاهایی که رویا نیستندجلد5 رو که در دفترم نوشتم اینجاهم بنویسم.

    هر رفتاری که از تو سر می زنه ،نمودش یا در ایمان توست یا در ترس هایت.

    پیغام ترس ،یادآوری ایمان است.

    نخواه که ترسی نباشد،فقط ایمانی راسخ بخواه که بر ترس هایت بتازد.

    مشکل خود ترس نیست ،مشکل قدرت دادن به ترس است.

    استاد بینهایت از شما سپاسگزارم به خاطر اون لحظه ای که تصمیم گرفتید واین کتاب رو نوشتید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: