پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جانم و خانم استاد
من ترسهای زیادی دارم مثلا از مار میترسم
از اینده میترسم
از اتفاقهایی بدی که قبلا برام اتفاق اوفتاده میترسم از که باز تکرار بشه
از محل زندگیم
استرس زیاد دارم
وای از همه چی حتی میترسم تایپ کنم ترسامو
ببخشید
سلام استاد عزیزم وهمه ی دوستان هم فرکانسی
چند وقتی هست اتفاقات تکرار شونده زیاد تو زندگی میبینم ومتوجه شدم ریشه همه، ترس های خودم بوده که به شکل های مختلف کوچک وبزرگ فقط درحال تکرار شدن هستند مثلا پسرم کلاس اول تازه به مدرسه میره ازلحاظ جسمی ریزه وضعیف همیشه ترس از این داشتم که نکنه تو مدرسه اذیتش کنن چند روز پیش به شدت کتک خورد تو رانندگی تازه کارم همیشه از خیابان شلوغ میترسم آخرین بار واسه تمرین که رفته بودم ایست میدان انجام دادم اینقدر شلوغ بود وترسیدم دوبار ماشین خاموش شد ترس از اینکه پدرومادرم ناراحت نشن اصلا کارهای مهاجرت رو با جدیت دنبال نمیکنم وهمین باعث شده خیلی کاراهام ناتمام بمونه یا اگه شروع هم کرده باشم چون ترسها جلو خیلی کارهارو گرفته واون باور اشتباه رو گوشزد میکنه حتی اگه کاری هم بخوام انجام بدم نتیجه اش چیزی نیست که میخوام وفکر میکنم تنها راه ، فقط روبرو شدن با ترس ها باشه
به نام خداوند هدایتگر و مهربان
سلام به استادای عزیزم و دوستان گلم
قسمت هشتم از این سری بینظیر که باعث میشه من بیشتر خودمو بشناسم و کشف کنم(خدا جونم خودت در من جاری شو که بتونم بیشتر و عمییقتر خودمو بشناسم)
و اما سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
1- ترس از اینکه نتونم مهاجرت کنم و برای همییشه تو همین مرحله و تو همین کشور و تو همین خونه و با همین خانواده زندگی کنم. واقعا این ترس عین خووره تموم وجودمو میخوره سالهاست که دارم برای فرار از این خونه و شهر تلاش میکنم اما نتیجه ای غیر از ماندگاری بیشتر نشده چرا؟ چون میخوام فرار کنم. چون ننشستم خودمو تغییر بدم. چون با همون روند قدیمی و با همون رفتار و طرز فکر قبلیم دارم ادامه میدم و بعد انتظار دارم همه چیز تغییر کنه.
2- ترس از بالا رفتن سن و عقب موندن از بقیه. این مقایسه کردن خودمون با دیگران باعث میشه فقط استرس و نگرانی هامون بیشتر بشه و هر بار هم تو این حالت میرم بقدری انرژی ازم گرفته میشه که انگار یه مرده متحرکم. باید دست از این ترسهای پوچ و تو خالی بردارم چون اینا فقط توهامت ذهن من هستن وگرنه ما اومدیم که تو این دنیا زندگی کنیم و لذت ببریم از لحظه به لحظه زندگیمون و کسایی میترسن که شرک تو وجودشونه (هروقت این جمله رو به خودم میگم هم ترسم کمتر میشه و هم انرژی و قدرتم بیشتر میشه چون یادم میاد که خدا هست، آره ندای عزیزم خداااهست و تو نیاز نیست به بیرون از خودت نگاه کنی و به بقیه توجه کنی مهم خودتی و بس.)
3- ترس از خفگی در آب
4- ترس از ارتفاع(با قرار دادن خودم تو موقعیت های مختلف خیلیییییی این ترس کمتر شده اما خب همچنان کاملا برطرف نشده)
5- ترس از تنهایی
6- ترس از جمع ها و آدم ها و محیز های ناشناخته
7- ترس از امتحان دادن ایلتس
8- ترس از کنفرانس دادن تو ی جمع بزرگ
9- ترس از تغییر نکردن رفتارم و ناتوانیم در کنترل اعصاب و احساساتم
امروز با اینکه اول صبح فوق العاده ای رو شروع کردم با کلیییی اتفاقات هیجان انگیز، یک حرف از طرف دوستم که بهم گفت چرا عادت کردی به اینکه یک کاری رو تا نصفه بری و بعد ولش کنی! کلیییی این حرفش منو بهم ریخت و باعث شد که حداقل دو ساعت من تو وضعیت مقایسه کردن خودم و سرزنش کردن خودم برم. تا اینکه اومدم تو سایت و یادم اومد که باید امروز این جلسه رو تمرینش انجام میدادم، با اینکه با بی حوصلگی تمام شروع کردم به نوشتن اما به همین مورد دوم که رسیدم و یادم اومد که ترس داشتن یعنی مشرک بودن، نگران حرف ها و نظرهای بقیه در مورد خودم بودن یعنی به خدا باور نداشتن، دیگه همه چیز به حالت قبل برگشت. خداااایاااا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی. شکرت که هربار از طریق سایت شگفت انگیز استاد هدایتم میکنی و باهام حرف میزنی و بهم میگی که نترس و نگران نباش من هستم. به بیرون کار نداشته باش من هستم. به بقیه و حرفاشون توجه نکن من هستم. اره تا عشقم هست هیچ نگرانی و ترسی هم نیست. عااااشقتم خدا جونم.
به نام خدای مهربانم
سلام استادجانم
جواب هشتم
ترس:
1.ترس از ناراحت و رنج عشقم از من
2.ترس تموم شدن رابطم نه اینکه از تنهایی بترسم اما عشقمو خیلی دوست دارم و میترسم از دستش بدم و بره
3.ترس دوست داشتنی نبودن برای عشقم
4.ترس عقب موندن از بقیه هم سنو سالام و میشرفت نکردن مخصوصا مالی و جایگاهی
5.ترس شروع کاری که ارزش نداشته باشه و پول کم بهم بدن و من توش خوب نباشم
6.ترس اینکه اگر تو رابطه کافی نباشم چی
7.ترس از اینده و اتفاقاتش
8.ترس از غرق شدن تو اب
9.ترس از دعوا و بحث حالا تو هر رابطه ای که دارم بیشتر با عشقم
10.ترس از تاثیر گذشته تو زندگی حال و ایندم
ترس هایی که من دارم
ترس ناراحت شدن و از دست دادن همسرم
ترس درخواست کردن از همسرم که تنها سفر کنم
ترس از رانندگی که تصادف کنم و آسیب ببینم
ترس از سوسک و حشرات ( الان خیییلی بهتر شدم ولی جای کار دارم هنوز)
من قبلا به شدت از سگ و حیوونای ناشناخته مثه شغال و گراز و این چیزا که تو روستامون بود میترسیدم ولی الان از وقتی با جرجی (سگ اقوام)اشنا شدم عاشق سگ و حیوونا شدم و لذت میبرم از دیدنشون و لمس کردنشون(سگ های خیابون)
قبلا از تاریکی به شدت میترسیدم جوری که اگ اتاقی تاریک بود و من تو اون اتاق چیزی لازم داشتم عمرا پامو اونجا نمیزاشتم
ولی الان عاشق تاریکی و شب و آرامشش هستم
قبلا به شدت از مرگ و دنیای پس از مرگ و قبرستان میترسیدم ولی از وقتی که این باور رو تقویت کردم که ما اومدیم این دنیا زیبایی هارو ببینیم و لذت ببریم و بعد از مرگ هم قراره زیبایی های بیشتری ببینیم و لذت ببریم خیالم راحته
و هر لحظه اماده سفر به جهان پس از مرگ هستم
و البته ازوقتی خالق زندگی خودم شدم این حس پس از مرگم بهتر شده به مرور
سلام به همه دوستان و استاد عزیز و خانم شایستهی محترم و دوستداشتنی
یه جایی خوندم که آدم شش تا ترس اصلی داره که بقیه ترس ها هم از اونا نشئت میگیرن ، ترس از مرگ ، ترس از فقر ، ترس از پیری ، ترس از انتقاد ، ترس از مریضی و ترس از از دست دادن کسایی که دوستشون داری.
به نظرم ترس از ناشناخته بودن اون موضوع برامون میاد و معمولا ترس برای اتفاقی در آیندهست ، و چون فکرمیکنیم آینده نامعلومه پس برای این موضوعات ترس داریم…
مثلا من وقتی کلللی راجع به مرگ و بعد از مرگ و کسایی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن مطالعه کردم و ویدیو دیدم و صحبت هاشون رو گوش کردم ، و با آگاهی های جدید ، اون باورهای قبلی راجع به اتفاقات بعد از مرگ رو تغییر دادم ، دیگه ترس از مرگ حتی به ذهنمم نمیاد و برام نامفهومه که چطور کسی این ترس زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده…
یا با آگاهی هایی که راجع به روابط پیدا کردم ، دیگه ترس از دست دادن کسی که دوستش داری معنایی نداره…یا انقدر به سیستم هوشمند بدنم آگاهم که ترس از مریضی جایی نداره…
اما مثلا توی ترس از فقر یا ترس از انتقاد هنوز خیلی جای کار دارم و باید روی خودم کار کنم…میدونم که ترس از فقر هم از ناآگاهی میاد ، از نداشتن “باور فراوانی” و “احساس ارزشمندی و لیاقت” ، و ترس از انتقاد هم از عزت نفس پایین و همون احساس لیاقت نداشتن میاد وگرنه توهمی بیش نیست…
اما انقدر با این ترس ها زندگی کردیم که بهشون عادت کردیم و انگار با بودنشون راحت تریم تا با نبودنشون! اما هرچی خودشناسی بیشتر باشه و بیشتر آگاه بشیم این ترس هارو راحت تر کنار میذاریم و طور جدیدی عادت میکنیم که زندگی بدون ترس باشه…
توی کتاب “گفتگو با خدا” که دقیقا داشتم امروز صبح همین صفحاتش رو میخوندم! ، میگه “فقط دو انرژی در جهان هست ، عشق و ترس ، میگه ترس انرژیای است که منقبض میکند ، درها را میبندد ، به داخل میکشاند ، فرار میکند ، پنهان میشود ، و صدمه میرساند.
عشق انرژیای است که سبب بسط و گسترش میشود ، آغوش میگشاید ، به بیرون میجهد، دوام میآورد، آشکار میشود، سهیم میگردد و درمان میکند.
ترس جسم مارا در قبایی میپوشاند ، عشق سبب میشود ما عریان بایستیم. ترس چنگ میزند و هرآنچه ما داریم میرباید ، عشق هرآنچه داریم نثار میکند ،ترس از نزدیک به ما میچسبد ، عشق ما را آزاد میکند، عزیز میدارد. ترس میرباید ، عشق نثار میکند ، ترس صدمه میرساند ، عشق مرهم میگذارد. ترس حمله میکند ، عشق ترمیم میکند.
هر فکر ، گفتار یا عملی که از انسان سر میزند ،ریشه در یکی از این دو هیجان دارد ، و از این دو خارج نیست. ولی تو در انتخابِ هر یک از این دو کاملا مختاری.”
ما این انتخاب رو داریم که در ترس بمونیم یا اینکه عشق رو انتخاب کنیم…هر روزم رو با این نیت شروع میکنم که در عشق باشم در آرامش و شادی و سپاس و امنیت و آزادی و فراوانی و ثروت باشم…انتخاب میکنم که جور دیگه ای نگاه کنم از لنز عشق نه با لنز ترس…هرچند در گذشته ترس رو به ما آموختن ولی ما اینجاییم تا دوباره عشق رو “به یادآوریم”.
ممنون که تا انتها کامنتم رو خوندید ، بسیار دلی بود و خودم هم بهش احتیاج داشتم…
ممنون از استاد و سایت بی نظیرشون…
در عشق و آرامش باشید…
از انجام کارهایی میترسیم ک تاحالا اونا رو انجام ندادم
چه ترس هایی هست ک هنوز وارد اونا نشدین و از اونا میترسین؟
1. میترسم از اینکه شب بیدار بمونم و روی خودم کار کنم با اینکه سرحالم و خوابمم نمیاد
فکر میکنم ک صبح نتونم اون انرژی لازم رو داشته باشم سر کار
2. کسی تو صف نونوایی جلوم بزنه، عصبانی میشدم ولی میترسم از اینکه چیزی بهش بگم
3. آگهی بازرگانی جمع 3-4 نفره ب بالا، بجز جمع رفیقام توی جمع غریبه ها انجامش ندادم
4. ترس از ارتباط با جنس مخالف، اینکه برم جلو و ارتباط بگیرم و طرد بشم
5. ترس از مارمولک
6. از صحبت کردن توی جمع میترسم، ک منجر میشه از سخنرانی بترسم، اگهی بازرگانی رو انجام ندم توی جمع
9. از ناشناخته ها میترسم، انجام کارجدید ، از انجام کارها ب شیوه جدید، تست غذا های جدید، ارتباط با آدم جدید ، قرار گرفتن توی موقعیت جدید ، باید همه چی برام آشنا باشه، برای همین خیلی تجربه متنوعی رو توی زندگیم نرفتم سراغشون
10. از تغییر کردن میترسم، همون مسیر قبلی رو دوست دارم برم، وقتی ک موقعیتی پیش میاد ک نیازه ک تغییر بزرگی توی زندگیم ایجاد کنم ب شدت میترسم و نگرانم
11. از گرفتن تصمیم جدی ک بقیه باهاش مخالفن میترسم
12. من مسافرت رفتم پیش رفیقم میترسم
میترسم اونم بیاد شهر ما و از خدماتی ک هست راضی نشه
میترسم من برم شهر اونا پولم تموم بشه
نمیدونم چند روز بمونم و…
13. خیلی کم با افرد ارتباط برقرار میکنم ک بخوام دوست باشم
فکر میکنم ک مانع پبشرفت من میشن، درصورتی ک میتونه دستی از دستان خدا باشن برای کمک ب من
14. میترسم وارد مغازه بشم بگم خدا قوووت
15. من از شکست خوردن میترسم برای همین ترس دارم وارد حوضه هایی بشم ک دوسشون دارم
ترس دارم از اینکه ب نتیجه نرسم
و بدبخت بشم ، فقیر بشم
16. ترس از تاریکی تا حدوی روی خودم کار کردم و بهتر شدم
17. ترس کندن عسل ولی خیلی دوست دارم بر اسن ترسم غلبه کنم
اینا ترس هایی بوده ک دارم
تنها راه اینکه ک واردشون بشم با طی کردن تکاملم
استاد عزیزم دوست دارم ک باعشق این آگاهی ها رو در اختیارمون میذاری
به نام خدا
سلام به همه دوستان بزرگوار
من بزرگترین ترسم ترس از زنبوره این ترس رو چندین ساله که دارم میتونم بگم از دوران کودکی ریشه این ترس رو نمیدونستم تا اینکه چند وقت پیش از خواهر بزرگترم شنیدم که وقتی خیلی بچه بودم دستشویی که میرفتم هربار با نیش زنبور و با گریه و داد و بیداد از دستشویی بیرون میومدم
الان که دارم مینویسم مو رو تنم سیخ شده از ترس
خلاصه که ریشه این ترس بسیاااار زیاد رو به تازگی فهمیدم
چندین بار خواستم که به ترسم غلبه کنم من تو این مورد نمیتونم توانایی خودمو بشناسم چندین بار به خودم گفتم ببین دختر اون یه موجود واقعا کوچیکه تو میتونی با یه حرکت ساده دست اونو یا بکشی یا از خودت دورش کنی
ولی هنوزم اون ترس رو دارم چند وقت پیش تو پارک نشسته بودم و میخواستم مثلا به ترس از زنبور غلبه کنم یه زنبور اومد حدودا تو یه متری من نشست من هی خواستم مقاومت کنم و بهش توجه نکنم ولی چنان ترسی وجود منو فراگرفته بود که پا شدم و از اون صحنه بسیار زیبا که داشتم لذت میبرم فرار کردم
ترس از زنبور انقدر مشکلات کوچیک و بزرگی در من ایجاد کرده که خدا میدونه یه طبیعت هایی رو از دست دادم که بعدا حسرتشو خوردم
از دوستان عزیزم میخوام بگم چطوری میتونم کم کم رو ترسام غلبه کنم
ممنونم ازت استاد بزرگوارم
در پناه خدا باشید
درود بر شما پریا خانم عزیز امید وارم حالتون عالی باشه
باریک الله بهت ک میخوای پا روی ترسات بذاری و قوی تر بشی
میخوام از تجربیات خودم بگم
در مورد زنبود از اونجایی ک زنبور ها تعداد مختلفی دارند یک نوعشون عسل تولید میکنن و شنیدم ک میگن نیش اینا تازه خوبم هست
ک من میبینم چقدر بعضیا راحت میرن عسل برداشت میکنن، ولی من ترس دارم
خیلی دوست دارم وارد این ترسم بشم و منم عسل برداشت کنم
اینا زنبور های خیلی خوبین از کارشون هم مشخصه
دونوع دیگه ک من میشناسم یکی نارنجی رنگه
و تجربم رو بخوام بگم از این نوع : این زنبورا معمولا روی درختا خونشون هست. یادمه یبار داشتم میوه لیمو رو برداشت میکردم، حواسم نبود چوب رو زدم ب خونه ی اونا و یکی شون منو نیش زد، میخوام بگم این من بودم ک باعث این کار شدم
و تا قبلش اونا بودن و نیشم نمیزدن، با اینکه حتی من اونارو نمیدیدم
این زنبور ها روی درخت نخل هم میرن و رطب یا خرما بخورن، وقتی ک من برم برای چیدن رطب میبینم چقدر زنبور هست از هر سه نوعشون در یک وجبی صورت من دارن از خوردن رطب و برداشتنش لذت میبرن ولی کاری ب من ندارن
انگار فقط موقعی ک احساس خطر کنن یا بهشون حمله بشه از خودشون دفاع میکنن
من قبلا اینجوری نبودم و خیلی سختم بود
ولی اوایلش خیلی میترسیم فکر میکردم نیشم میزنن ولی یکی گفت نترس نیش نمیزنن و من باور کردم و کم کم بهتر شدم
و الان خیلی راحت رطب میچینم
و یکی دیگه سیاه + زرده رنگه ک خرکیه
یبار یکی از اینا نیشم زد و سردرد گرفتم و صورتمم باد کرده بود
و من ب خودم یاد آوری میکردم اگه من با این نمیرم، سیستم ایمنی بدونم یه درجه قویتر میشه
پریا عزیز اینو بدون ک اون بیخودی نمیاد تو رو نیش بزنه یا مثلا توی این مثال من، میری خونشون رو خراب میکنی اون موقع چرا
ولی وقتی اومدی توی خیابون داری قدم میزنی، قطعا اون کاری باهات نداره چون اونم امده خریدای خونه رو انجام بده و وقت این کارا رو نداره :)
اگرم خواستی زنبوری رو بزنی بدون ک تو خیلی قوی هستی و این قدرت رو داری، اون فقط میخواد جون خودش رو برداره و ازت فرار کنه
من کسایی رو میدیدم ک با دستشون این زنبورایی ک نیش میزنن رو میکشن
اقا بیا ته تهش نیشت زد تو ک نمیمیری بلکه تو قوی تر میشی
چون هیچ چیزی نمیتونه ب تو ظلم، اگرم بخواد نمیتونه
پس حرکت کن
اگه توی پارک زنبوری رو دیدی ک میخواد بهت حمله کنه ک خیلی خیلی کم پیش میاد، تو هم بزن ناکارش کن
و گرنه در بقیه ی موارد کاریت نداره و میتونی با کفش با دمپایی از خودت دورش کنی
موفق باشی
سلام به شما دوست عزیز
توضیحاتتون واقعا خوب بود مخصوصا وقتی که گفتی اون اومده خریدای خودشو بکنه و وقت اینو نداره که بیاد منو نیش بزنه
میدونید دوست عزیز من تو بچگی شاید از نیش زنبور ترس هام شروع شده ولی الان ترس از نیش زدنشون نیست بلکه کلا وجود زنبور که منو میترسونه حتی زنبوری که تو تلوزیون ببینم یا عکسشو ببینم وحشتی تو دلم ایجاد میشه که حد نداره
البته برای غلبه به این ترس هام باید کم کم سعی کنم اول یه زنبور مرده رو تو شیشه بندازم و دستم بگیرمش بعد زنده و حس میکنم با این طور کم کم پیش رفتن میتونم به ترس هام روبرو بشم ایشالله خدا کمکم میکنه و راهنمایی های شما دوستان عزیز
در پناه الله یکتا باشید و ممنون که وقت گذاشتید کامنت منو خونید و جواب دادید
سلام.و درود خدمت شما و
استاد جانم غلبه برتری عبادته بنظرم هر موجودی در تسخیر اشرف مخلوقات خداوند ه وهدفی از خلقته افرینشه وهدف از خلقشم خدمت ب ماست اگه از دیدگاهی بهش بنگری و در مورد زنبورا تحقیق کنی میبینی که واقعا موجودات دوس داشتنی و ارومین فقط کافیه از هرچی ترس داری بفهمیش و باهاش زیست کنی میبینی که بجای
ترسیدن ازش برعکس چقدر میتونه بهت تو رشدو پیشرفت بهت کمک کنه پس از خلقت خالقت نترس بلکه دوستش بدار و بدون که هدفی برای. خلقتش هست ممنون وبا تشکر از سایت استاد نازم دوست دارم
سلام به تو رضای عزیز
همش فکرم مشغول بود چطوری کم کم به این ترسم غلبه کنم راهنماییت واقعا کمکم کرد من میتونم با خوندن نطالب در موردشون و تحقیق درباره اونا بتونم کم کم ارتباط برقرار کنم
منی که حتی با دیدن تصویر یه زنبور موهای تنم از ترس سیخ میشه باید بتونم اول به تصاویر زنبورا نگاه کنم دربارشون بخونم و اونارو مثل موجودات دیگه ببینم
الان که دارم فکر میکنم میبینم من قبلا از حیوانات یه ترس کمی داشتم ولی چند وقتیه با بفضی از حیونا مث سگ و پرنده ها ارتباط برقرار کردم تا جایی که سگهارو بغل میکنم نوازششون میکنم و حتی امروز یه طوطی رو تو دستم گرفتم نازش کردم هرچند که پشت دستمو گاز گرفت ولی نترسیدم ازش و دوباره تو دستم گرفتم باید رو خودم و ایمانم به خدا کار کنم تا بتونم به ترسام غلبه کنم
مرسی ازت رضا جان
خدایا شکرت
بنام خدا
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و دوستان گل
ترس ها:
از وقتی که با قانون آشنا شدم وفهمیدم که هیچ کس بر زندگی من تسلط نداره جز خودم و افکارم سعی کردم ترسهامو هم اینجوری کمتر کنم خداروشکر خیلی از ترسهام کم کمتر شد ولی هنو بعضی ترسها هستند که حتی جرات نمیکنم برم سمتشون
ترس از حیوانات دارم بشدت دوسشون دارم ولی به همون اندازه ازشون میترسم مغزم از کار میفته وقتی حیوونی نزدیکم باشه فرار میکنم یا یه جای پناه میارم هربار سعی کردم بگم نه با خودم کلنجار رفتم ولی نشده
ترس دیگه که دارم که الان خیلی خیلی خیلی بهتر شدم ولی هنوز باید رو خودم کار کنم ترس از پدر مادرم هست این ترس رو خیلی وقته شناختم با انجام تمرین و ستایش کردن رفتار های خوب پدر مادرم با من و شکر گذاری و اینکه هروقت این زمزمه ها بیاد پسشون میزنم خیلی بهتر شدم با پدر مادرم صمیمی تر شدم خیلی رابطمون دوستانه تر شده ولی بازهم نجوای شیطان هست که باید همیشه کنترل کنم
ترس دیگه که دارم از ناشناخته ها میترسم بااین حال بارها امتحان کردم برم تو دل ناشناخته ها با وجود ترسهای که دارم اما این موضوع درمورد کار صدق نمیکنه از اینکه کاری که شناختی ندارم نمیرم سمتش که این بنظرم از عدم اعتماد بنفس میاد باید بیشتر کار کنم روی عزت نفسم که این الگو رو به حداقل برسونم .
در پناه الله شاد سلامت تندرست باشید.
سلام بر استاد عزیز
سلام برخانم شایسته
من از روبرو شدن و یا ارتباط باافرادی که موقعیت اجتماعی بالا دارند و یا ثروتمند هستند ترس ویا مشکلی ندارم باهاشون راحت ارتباط میگیرم و گاهی دوستام رو از بین این افراد انتخاب میکنم
امااز روبرو شدن با افرادی که به اصطلاح عامیانه بدجنس ،بددهن و قضا.ت کننده هستند در کل افرادی که عوامل بیرونی را عامل تمام بدبختی ها بیچارگی هاشون میدونند ترس دارم چند سال قبل در مدار چنین فردی قرار گرفته بودم که به شدت دچار سو ظن میشد و به شدت انتقام می گرفت حتی مادر و پدر ایشون می گفتند دچار سو ظن ها و برداشت های نادرستی از رفتارهای ما میشود و به شدت انتقام میگیرد جالبه این خانم آدم مذهبی بود و نماز و روزه اول وقت انجام میداد اما از این رفتارش که شامل حال من هم شده بود به شدت ترس،داشتم و با ترسم روز به روز بهش قدرت میدادم و اعتماد بنفس مو به شدت تحت تاثیر قرار داده بود اما به لطف خدا چند سالی است که از مدارش خارج شدم باید اقرار کنم که به شدت ترس از این جور افراد را دارم و کنترل ذهنم در این جور مواقع سخت سخت است چند روزاینده قراره در جمعی حضور داشته باشم که یکی از افراد آن جمع چنین خصلتی دارد و هر از گاهی ترس سراغم میاد و ذهن نجوا گر شروع میکنه به …
تصمیم داشتم روزی که آن شخص در آن جمع حضور نداشته باشد بروم اما برنامه جور نمی شد.یعنی به جای حل مسئله داشتم فرار میکردم بهتر دیدم با غلبه بر ترسم و با ایمان به اینکه قدرت مطلق جهان خداوند است و باورهای خوبی که به خودم دادم در آن جمع حاضر شوم وبا توکل بر خدا کنترل ذهنم ،حس خوب بهترین اتفاقات را برای خودم رقم بزنم.
این ترس یکی از بدترین تر سهای منه که با وجود کار کردن روی خودم هنوز نتونستم بر آن غلبه کنم از قبل بهتر شدم اما هنوز جای کار دارد
چند روزی بود که این کامنت را می نوشتم اما یاد آوری آن ترس ها و رفتارهای بد حس و حال کامنت نوشتن را ازم می گرفت خدا را شکر با کنترل ذهن حالمو خوب کردم و این کامنت را نوشتم
ترس ار قضاوت شدن
خیلی وقتها کارها و رفتارهای درستی انجام میدادم و فکر میکردم از خوبیهای من است اما الان متوجه شدم ترس از قضاوت شدن بوده که سعی میکردم درست رفتار کنم سعی میکنم از افرادی که زیاد قضاوت میکنند فاصله بگیرم
ترس از پول خرج کردن
البته گاهی اوقات با حس خوب اما گاهی اوقات با ترس خرج میکنم
به لطف خدا و با آموزه های استاد کلی ترس هام کمرنگ تر شده اما جا داره بیشتر همواره و همیشه روی خودم کار کنم
ممنونم استاد