پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 27

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1377 روز

    قسمت هشتم الگوهای تکرار شونده

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    ترس از شکست – کم یه کاری رو شروع میکنم

    ترس از ناشناخته ها – یعنی سر کار جدید میترسم برم و سختمه واقعا از چیزای جدید بخصوص کار و آدم ها

    ترس از ترک خ.ا و پ – تغییر کردن!

    ترس از وارد شدن به کسب و کار و ترس از پول ساختن

    ترس از طرد شدن در رابطه

    ترس از رفتن یک مسیر و مورد علاقم نباشه

    ترس از حل مسئله

    ترس از مرگ

    ترس از شروع کار جدید

    ترس از دیر شدن

    ترس از آینده

    ترس از نشدن و نرسیدن، از موفق نشدن و نتیجه نگرفتن

    ترس از اشتباه کردن

    ترس از تنهایی

    ترس از قضاوت شدن یعنی میترسم از مسیری که برای خودم دارم میرم از سمت بقیه مورد انتقاد قرار بگیرم یعنی مسیر خودم رو ادامه نمیدم و ازین ور اون ور میپرم و هی مسیر عوض میکنم یا خیلی مشورت میگیرم و این طوری اذیت میشم

    ترس از توضیح دادن از اینکه کسی بخواد هی سوال پیچم کنه و از تصمیمی که تو موردی گرفتم هی توضیح ازم بخواد ترس دارم

    ترس از صحبت با جنس مخالف و تنها شدن باهاش

    ترس از خرید از جاهای جدید مثلا کافه برم ندونم چی به چیه یا برم یه مغازه و ندونم چی به چیه منو میترسونه مثلا رستورانی که اصطلاحات بلد نباشم احساس بی مصرف بودن میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    محمد چکرائی گفته:
    مدت عضویت: 1528 روز

    بنام خدای مهربان سلام اساتید گلم.

    بزرگترین ترسم،تر از اشتباه کردنه.

    بخاطر این ترس خیلی در تصمیمگیریهام تردید و شک دارم و خیلی زمان میبره تصمیم بگیرم و بازم نگرانم نکنه اشتباه کرده باشم.

    نکنه راه بهتری هم بود؟

    نکنه از اعتمادم سوگ استفاده بکنن و…

    از شکت خوردن میترسم چون یکبار منو از اوج اورد پایین و تمام اندوخته سالیانم رو نابود کرد.

    دومین ترسم ،ترس از روبرو شدن با ادمهاییه که باهاشون مشکل دارم.

    درواقع چه از من قوی تر چه ضعیفتر باشن،از روبرو شدن باهاشون فرار میکنم.

    آدم یوقتایی خودشو قانع میکنه که مثلا بخاطر اعراض از ناخواستس یا بهونه های دیگه

    یا در مورد ترس از اشتباه خودمو قانع کنم که خب باید آدم مواظب باشه اشتباه نکنه ولی وقتی توی این فایلها ،کالبدشکافانه بهش فکر میکنیم ،میبینیم که بله یه ترسه،یه ترمزه،یه گیریه که یه عمری دنبالته و داری ازش فرار میکنی یا باهاش روبرو نمیخوای بشی.

    چقدر واقعا روی خودتون کار کردین استاد .

    احسنت به شما

    چقدر جای کار داریم ما

    اینارو باید توی روند تکاملمون در نظر بگیریم تا بفهمیم شما استاد چیکارا کردین و چه راهایی رفتین تا به اینجا رسیدین.

    بازم خوبه ما الگویی مثل شما داریم

    شکرت خدای بخشنده و مهربانم

    سپاسگذارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2148 روز

    سلام به استاد گرامی

    یک لیست از ترس هایی که احساس کردم هنوز کم و بیش پابرجاست مینویسم. باشه که راه حل هم براش پیدا بشه.

    1-ترس از طرد شدن و ترک شدن(هنوزم گارد دارم با افراد)

    2- ترس از بی چولی و کمبود بهتره بگم

    3-ترس از تنها ماندن و نرسیدن به روابط عاطفقی

    4- ترس از شکست خوردن تا مقداری

    5-ترس از نرسیدن به خواسته ها

    6- ترس از تغییرات بزرگ رو دارم

    7- ترس از تکرار اتفاقات بد مثلا در سلامتی

    8- ترس از نظر دیگران و حتی گاهی تایید نشدن

    9- ترس از تنها ماندن

    خیلی خلاصه و کلی ترسهام رو نوشتم و امیدوارم که بتونم هربار یک راه برای غلبه بهش پیدا کنم.

    شاد وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    اسما نظریان گفته:
    مدت عضویت: 1090 روز

    سلام استاد مهربونم …

    یه کامنت خیلی عالی نوشته بودم ولی دستم خورد و حذف شد کلا…:))

    الان باز تصمیم گرفتم بنویسم…

    ترس

    .

    .

    .

    نقطه مقابل ایمان … استاد ترس کلا طبق چیزایی که توی دوره عزت نفس گفتید خیلی موضوع مهم و ریشه ایه چرا؟ چون از نبود ایمان میاد از نبود این باور که من خالق زندگی خودمم هیچ کس و هیچ چیز تو زندگیم تاثیری نداره از نبود ایمان به خدا توکل نداشتن… اگر بخوام این موضوع رو باز ترش کنم

    اتفاقا ترس از طرد شدن یا … خیلی در من وجود نداره چون من همیشه به خودم گفتم اگر هیچ کس رو زمین وجود نداشته باشه خدا هست خدا کنار منه… خدا منو دوس داره خدا همیشه پیشمه …

    من کلا تو زندگیم خیلی سعی کردم قبل هر کاری ب خدا بسپارم و رها کنم چون میدونم خودم از پسش بر نمیام و فقط خدا میتونه اون ترس هامو درسش کنه … ولی استاد

    یه ترسی که منو خیلی اذیت میکنه … یکیش «سگ» و «اقیانوس.دریا .استخر و هر چی که مربوط به آب» استاد من جوری به این موضوع ترس دارم که حس میکنم هیچ چیزی برام مثل اینا نیست

    1.ترس از سگ رو از بچگی داشتم و هیچ وقت نشده باهاش کنار بیام هر بار به خودم گوشزد میکنم که بابا مگه میخاد چیکار کنه و… بازم ولی میترسم من یعنی همیشه میترسم

    2.دومیش هم اقیانوس … استاد من کلا این ترسم بیشتره با اینکه من رشتم علوم ورزشی و دو واحد شنا داریم و دوتا استاد های شنای من چون میفهمیدن من ترسم از آب منو بردن سمت عمیق یا 4 متر و پرتم کردن داخل که بفهمم هیچ ترسی وجود نداره انفاقا خیلی حس رهایی آزادی داره ولی من هنوز نشده باهاش کنار بیام حتی الان ک دارم راجبش صحبت میکنم موهاش بدنم سیخ میشه من حتی خواب دریا اقیانوس میبینم که دارم غرق نیشم توش! و این موضوع ترس دارم همیشه

    3. ترس بعدیم راحب کمبود استاد … ما خدایاشکر نو خونواده ایی بزرگ شدیم که هیچ وقت با کمبود پول مواجه نشدیم

    ولی نمیدونم چرا همیشه با این موضوع نبود پول یا کمبود پول ترس فراوان داشتم همش از این میترسم که خونوادم دچار فقر مالی شن با این که همچین چیزی غیر ممکنه…یا حتی فکرم و درگیر میکنه این موضوع ترس از نبود پول…

    4.ترس بعدی ترسم تو روابط من خدایاشکر خیلی رابطه قشنگ و معنوی رو دارم طی میکنم ولی استاد هر از گاهی این ترس که نکه یه وقت از پارتنرم ضعیف تر باشم یا نکه اون خیلی قوی باشه و مدار هامون به هم نخوره یا نکه من خیلی ضعیف شم که نشه درسش کنم ! دارم و کم کم دارم رو این موضوع کار میکنم ..

    خب خب استاد اینجا به یه چیز خیلی عالی میرسیم

    ترس های ما وقتی ترسه که از دور میبینیم! خب؟ وقتی رفتیم تو دلش وقتی شکستش دادیم دیگه میشه قدرت ما!

    بزارین یه چیزی رو تعریف کنم براتون من از بچگی چون زیاد از این موضوع ترسم دادن که منو تو اتاق با چراغ خاموش میزاشتن و حالا مثلا نمیفهمیدن و فکر میکردن یع نوع بازیه و من از این موضوع میترسیدم

    هنوز که هنوزه بزرگ شدم خب؟ از این موضوع ترس داشتم ولی الان کلا برطرف شده :)) اتاق تاریک و تنهایی

    استاد فایل 3 یا 4 عزت نفستون راجب تنهایی تو جنگل صحبت کردین که اگر ایمان داری پس برو تو دل جنگل ! آقا من حس میکنم تو مدارش قرار گرفتم و گفتم وقتشه که این ترس رو برطرف کنم وای استاد رفتم اول بالا پشت بوم خونه مون و چادر مسافرتی رو خودم تنهایی راش انداختم … و پتوم بالشتم تشکم و دفتر و خودکار و ی آب هم برداشتم گفتم امشب من برای غلبه به ترسم بالا میخابم… وای استاد یه چیزی همش انگار منو از اون کار دور میکرد هی میگفت نههه نمیتونی نکن میترسی اسما ولی باز یه چیز مخالف همون میگفت اگه نری یعنی تو یه ترسو به تمام معنایی این افکاره ترسویی منو عصبی میکرد و گفتم نخیر اجازه نمیدم ذهنم تصمیم بگیره برام و تصمیم و گرفتم و گفتم خلاص ! من امشب تنها بالا میخوابم هر اتفاقی هم میخاد بیوفته بزار بیوفته استاد باورتون نمیشه همه میگفتن اسما دییونه ایی ها ملانصردینی جای گرم و نرم ول کردی میخایی بری بالا یکی میگفت عا بری چیکار تنها تنها فلان بگیر بشین تازه یکی میگفت نرو اسما سِرّ شب زیاده … ولی من اگر به اون حرفا گوش میدادم همیشه تو ذهنم یه چیزی بهم میگفت تو ترسویی تو توانای شو نداشتی و این منو بیشتر اذیت میکرد تا اینکه اونا رو رها کردم و رفتم بالا انقد اول ترس داشتم ولی بازم رفتم اول رفتم تو چادر پاهامو جمع کردم و نشستم یه قرار عاشقی با خدا گذاشتم و نوشتم حرف زدم باهاش یه سری تصمیم هلی درست گرفتم و هدایت خواستم ازش و گفتم رها میشم هدایتم کن هدایتم کننننن منو ببر تو مسیری که درسته و…! تا اینکه گذشت یه فایل از شما گذاشتم و خابیدم تا یهو خوابم برد شب ساعت 2 یهو از خواب پریدم و متوجه یه سایه شدم پشت چادرم وای استاد همه فکرا تو سرم هجوم میاورد همه چیز اذیتم میکرد میگفت بیا دیدی؟ بیا دیدی یه چیزی ایستاده یکی اومده این بالا کلکتوووو بکنه گفتم نروووو بخاب همون پایین باز یه چیزی مختلفش میگفت اگه دوست داری ترسو به نظر برسی بشین تو چادر نرو بیرون

    من عصبی میشدم از دست صدای دومی که هی منو ترسو صدا میزد اول گفتم ولش کن عر چی هست هست ب من چ میخایم ایت الکرسی میخونم بعد یهو همون صدا دومی گفت مگه نمیگی ایمان دازم؟ مگه نمیگی خدا هست ؟ و فلان پس چرا ترسیدی؟ نکه شک داری؟ بعد استاد دقیقا همون حرف شما اومد تو ذهنم من که ایمان دارم اونی که بیرون نمیفهمه میزنه منو میکشه (خودم از افکارم خندم گرفته) بعد آقا گفتم میری!؟ یا ن؟

    تصمیم گرفتم برم و وقتی رفتم بیرون دیدم سیم چراغ که از بالا وصله به پایین و چون اون سمت نور کمتره سایش افتاده رو چادر من و اون صدا چیک چیک رو دیواره چادر هم صدای نم نم بارون انقد خندیدم و خوشحال شدم

    با نم نم بارون متوجه شدم که خدا داره باهام صحبت میکنه … و منم نشستم کلی حرف زدم باهاش و فهمیدم هیچی تو تنهایی نیست

    و تموم اونا غول همش تو سر من و دیگه هر جایی برم توانایی تنها بودن رو دارم

    از شما استاد قشنگم ممنونم که همچین ایده ایی دادین

    بچها به همه تون توصیه میکنم یه بار تنهایی اگر موقعیت بیرون رفتن ندارین برین تو حیاط خونه تون بریم پشت بوم یا هر جا که تنها باشین … بعد اون چادر مسافرتی علم کردن رو من تجربه کردم و چقد باحال بود به تموم خانم ها توصیه میکنم یه بار این کار و انجام بدیم چون این باور جامعه که یه سری کارا رو فقط مردا میتونن انجام بدن و کار ما نیست وقتی همونا رو انجام میدیم خیلی حس قدرت داریم و حالمونو خوب میکنه

    گفتم باهاتون به اشتراک بزازم این اتفاق قشنگ رو که همه تون یک بار تجربه کنین

    به خدای مهربونم میسپارمتون…:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    مسعود افشانی گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    با سلام خدمت دوستان و استاد عباسمنش

    اولین ترسم روبرو شدن و قرار گرفتن در یک جمع غریبه و صحبت کردن در اون جمع

    دومیش به روز شدن و قرار گرفتن در موقعیت جدید به خصوص از لحاظ شغلی

    سومیش ترس از کمبود …کمبود همه چی اینکه یه روزی کارمو از دست بدم پولمو از دست بدم و..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    سلام بر عزیزای دل

    با خواهرم راجع به مبحث الگوهای تکرار شونده کار میکنیم و بهش گفتم حالا که اونا رو دارم شناسایی میکنم راه حلشون چیه چجوری باید حلشون کنم خواهرم گفت نمیدونم پیدا کردی بمنم بگو گفتم حتما باید برم دوره کشف قوانین و بخرم اما خب پس چرا استاد تو فایل های هدیه راجع بهش حرف زد حالا که من اینهمه اشیل ریختم بیرون چجوری اینا رو نظم بدم و از ریشه روشون کار کنم که کمرنگ بشن یا از بین برن بعد کم کم انگار جوابش میاد انگار خدا میگه بهت خب قدم مهم شناساییشون بود همین که تو پیداشون کردی و میدونی چه الگوهای تکرار شونده ای در رابطه با موضوعاتی که گفته شد داری این خودش قدم بسیار بسیار بزرگیه شناختنش باعث میشه راه حلشم پیدا کنی بقول استاد تو دوره عزت نفس راهکار مسایل تو خودش هست برو تو دلش اول بعد برای حلش یکاری میکنیم و همین که من پیداشون کردم و داشت اتفاق میفتاد با خودم گفتم واا مگه خودت متوجه این الگو نشدی خب دوباره تکرارش نکن بیا جلوش و بگیر اول از خودت شروع کن بعد به دیگران ایراد بگیر تو وقتی خودت این روند و داری برای خودت تکرار میکنی چه توقعی از بقیه داری

    حالا جواب این قسمت از سوال

    اینکه بگم و گفتم که بیشتر ترسهام با وجود گوش دادن به فایل های شما رفع شده اغراق نکردم تو چند تا فایل هم یادمه کامنت گذاشتم و بهش اشاره کردم انا هب طبیعتا یسری از ترس ها هنوز با منه و رفع نشده

    مثل ترس از نه شنیدن و مخالفت کردن و این مشکلی که همراهش داره معمولا صحبت نمیکنم با کسی که مربوط باشه به اینکه قراره کاری برام انجام بده یا نظری نمیدم که مخالفتی باهاش نشه روش دارم هنوز که هنوزه کار میکنما اما هنوز برطرف نشده

    ترس از تنهایی بشدت یعنی همیشه دورم و شلوغ میکنم و همیشه یه عده دورم هستن

    ترس از تنها موندن و تنها خوابیدن زیر شاخه ش هست در این باره بگم دو روز پیش بطور کاملا اتفاقی بعد از مدت زیادی که حداقلش دو سال و یادمه بیشترش و خاطرم نیست من شب رو تو خونه تنها موندم و تنها خوابیدم خیلی برام سخت بود نجوا و ترس داشت پدرمو درمیورد تازه خونه ما تو یه ساختمون پر رفت و امد و با ادمهای بسیار خوب و همسایه های بینظیر و ارام هست دور و برمون پر ساختمونه و دوستام تا اخرای شب پیشم بودن و قبلشم من کم خوابیده بودم و خیلی خسته بودم با تمام این تفاسیر بازم میترسیدم چون همیشه ترس بزرگم بود ولی خیلی خیلی به خودم افتخار کردم با خودم صحبت کردم سعی میکردم ایمان به خدا رو یاداور بشم تا نجواهای شیطان و ترس و

    ترس از کمبود هم دارم

    ترس های دیگم مثل ترس از ارتفاع و جاهای تنگه اینا کمتره ولی هست در من

    از موقعیت جدید ترس ندارم از شکست نمیترسم از تغییر نمیترسم از سرزنش نمیترسم اینا خودش شکر بزرگیه

    ممنونم استاد عزیز و بینظیرم خدا رو شکر که ترسهامون شناسایی میشه و باید حلشون کنم و از اونا بزرگتر بشم به امید و یاری خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    mohamad kord گفته:
    مدت عضویت: 1385 روز

    سلام به همه

    استاد عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه

    وقتی گوش دادم و شما درمورد الگو های تکرار شوندده ی زندگی صحبت کردید با خودم درمورد پدرم ، دوستام ، و آشنا ها فکر کردم بعد یه جایی از فایل شما فرمودیدکه ببین چرا یک تیپ آدم ها دورت هستند همیشه چرا ؟ ایا از اون دسته افراد هستی که دنبال کمک کردن به بقیه اند و می خوان مشکلات بقیه رو برطرف کنند ؟

    دقیقا منم

    من همیشه سعی میکنم بقیه رو راهنمایی کنم

    همیشه سعی میکنم بقیه رو راهنمایی کنم

    همیشه سعی میکنم موضوعات روانشناسی رو به بقیه بگم

    و هر وقت یک مطلبی رو میخونم یا میشنوم برای اولین بار که بنظرم خیلی درست میاد سعی می کنم به هرکی دم دستمه بگم

    و اوایل که وارد سایت شده بودم انقدر از حرف های استاد پیش خانواده ودوستام حرف زدم تا جایی که داداشم که کوچیک تره ازم هر موضوعی پیش میومد میگفت محمد بگو عباسمنش اینجا چی میگه ؟

    خلاصه کلی که مسخره میشم بماند کلی هم ادم هایی دورم هستن که فقط دنبال اینن بیان درد و دل کنند و من راهنماییشون کنم و آروم بشن .

    یجورایی سنگ صبور خیلیا شدم

    همیشه دور و برم آدم هایی هستن که میخوان درد و دل کنند و کمک بگیرند چرا ؟ چون من آدمی هستم که دوست دارم بقیه رو راهنمایی کنم بدون اینکه درخواست بکنند

    اگر کسی کمک بخواد من مطمئنا کمکش میکنم اما از این به بعد درمورد این موضوعاات پیش هیچکس صحبت نمیکنم

    اما موضوع ترس

    من خیلی موقع ها می ترسم و استرس دارم

    از حیوون یا حشره خاصی ترس ندارم ، من از آدم ها میترسم . مخصوصا اگر آشنا باشند . از مواجه شدن با ادم ها میترسم

    از اینکه درمورد من چی فکر میکنند

    الان من این کارو میکنم نکنه با خودشون بگن این عجب آدم احمقیه یا آدم بی لولیه یا بگن این روستایی رو نگا

    از مسخره شدن میترسم .

    از اشتباه کردن میترسم .

    از اینکه یه حرفی بزنم و بقیه بگن این چه حرف چرتی بود تو گفتی

    از اینکه بقیه فکر کنند احمقم یا یه کاری کنم که بعدش بقیه بگن این چه کار احمقانه ای بود ، یا یه حرفی بزنم و بقیه بگن این چه حرف احمقانه ای بود

    مثلا یه حرفی بزنم یا یه سوتی بدم که بعدش ضایع بشم کلی خودم رو تخریب میکنم .

    بابای من کلا آدمیه که خیلی تخریب میکرد منو تو بچگی ،یه کار اشتباهی که میکردم یه کامیون فحش میومد ،، احمق نفهم فلان فلان …

    ادمی بود که اصلا اجازه ی اشتباه کردن رو به من نمیداد

    از آینده میترسم

    ما تو روستا زندگی میکنیم ، محیط روستا یجوریه که همه همو میشناسن و همه در مورد هم پرس و جو میکنن ، از این مقاییسه شدن با بقیه میترسم .

    از عقب موندن میترسم

    از مواجه شدن با آدما میترسم .

    از مواجه شدن با دخترا میترسم.

    میترسم برم جلو سر صحبت رو با یه دختر باز کنم ، هرلحظه میترسم که ضایع بشم و سوتی بدم و بعد بقیه بفهمن و مسخره ام کنند مخصوصا اگر تو دانشگاه باشم

    میترسم برم جلو و باهام حال نکنند

    مردم حرف میزنن ، دهن مردم رو نمیشه بست ، دهن بقیه رو نمیشه بست ، در مورد کی حرف نمیزنن ، کسیی که هیچکاری نکرده ، در مورد اون هیچکس حرف نمیزنه ، من همیشه دنبال این بوددم که وجهمو نگه دارم ، اگر بازی رو بلد نبودم بازی نمیکردم ،

    من از تو اجتماع بودن میترسم و استرس میگرفتم

    هر وقت یه مجلسی میشد کلی استرس میگرفتم

    یادمه عروسی عموم بود چقدر استرس داشتم

    اعتماد به نفس اینو ندارم یه کاری کنم و کلی آدم نگاهم کنن ، مخصوصا اگر تو روستا باشم و مجلسی چیزی اونجا باشه

    من از وارد شدن به یه جمع غریبه میترسیدم و هنوزم دارم این حسو اما کم تر خیلی کم تر

    دارم به این فکر میکنم کجاها خیلی ترسیدم

    من از اینکه دوست نداشته باشم میترسم

    من از دعوا کردن و درگیر شدن با بقیه خیلی میترسم و یجوری هم رفتار کردم که هیچکس نفهمه میترسم ، یجورایی اونی ام که با همه خوبه و سعی میکنم مراعات کار حال بقیه باشم اما اگر جایی بقیه مراعات کار نباشند سعی میکنم از اون جا برم

    تو عمرم دعوا نکردم

    برخلاف استاد که میگن خیلی دعوا میکردم و یک نفری ده نفرو زدم من کلا آدمی نبودم که درگیر بشم

    حالا بخاطر اینکه فکر میکردم الان میره با ده نفر دیگه میاد و ..

    من همواره آدمی بودم که سازش میکرده

    آدمی که همه باهاش حال میکردن (سعی میکردم اینطوری باشه ) تا با کسی درگیر نشم

    آدمی بودم که نمیتونستم از حقم دفاع کنم

    نمیجنگیدم فرار میکردم

    از تغییر یهویی میترسم میترسم یهو فازم رو عوض کنم

    از تغییر فکر و باور هم میترسم

    شاید باورتون نشه یه چند وقت بود از کار کردن روی باور هام و فکر کردن مثله استاد عباسمنش هم میترسیدم

    با خودم میگفتم هرجور که من فکر میکنم این بنده خدا میگه یجور دیگه باید فکرد

    همیشه از چیزی به عنوان شستشوی مغزی میترسیدم

    من وقتی دیدم وقتی دیدم جوری که استاد عباسمنش گفتن فکر کردم و عمل کردم حالم بهتر بوده و نتیجه های بهتری گرفتم . ادامه دادم

    همه ی اینها باعث شد دوره ی عزت نفس رو تهیه کنم و روی خودم کار کنم

    از این میترسم که حتی یه نفر که منو میشناسه بیاد و این کامنت رو بخونه ، حتی از این میترسم که شمایی که الان این کامنت رو خوندی چه نظری الان درمورد من داری .

    اما بهرحال نوشتم

    هیچکس نیست که نترسه اما اینکه کی با اینکه میترسه قدم برمیداره این مهمه

    چون حرف مردم هیچ تاثیری تو زندگی من نداره

    فقط این مهمه که من در مورد خودم چی فکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      محمد چکرائی گفته:
      مدت عضویت: 1528 روز

      دوست عزیزم سلام.

      بهت تبریک میگم.خیلی زیبا نوشتی.

      تبریک میگم که نوشتییی.

      از کامنتت خیلی لذت بردم و خیلی جالب بود برام.

      خیلی ترسها رو نوشته بودی که من بهش فکرم نکرده بودم ولی وقای توی نوشته هات خوندم،دیدم منم داشتم یا دارم .چقدر صادقانه نوشتی.

      و چقدر خوب تونستی توی همین کامنتت،،پا بداری روی خیلی هاشون.

      بابت اینم بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم.

      قدمهای اولیه ی بزرگی رو توی همین کامنتت برداشتی.

      امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد هاشمی نیا گفته:
      مدت عضویت: 619 روز

      با سلام و عرض ادب️

      خیلی متن و پاسخ زیبا ، با جزئیات ، سلیس ، دقیق و قشنگ و دلنشین نوشته بودی.

      خیلی احساس همزاد پنداری داشتم با متنت و خیلی از صداقتت لذت بردم و

      از این که یک فردی هستی که در روستا با شرایطی که نوشتی ، در جهت پرورش ذهن و در حال حرکت برای بهبود خودت هستی

      بهت تبریک میگم و برات آرزوی موفقیت میکنم️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    دختر بهار گفته:
    مدت عضویت: 1952 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم

    من همیشه ترس از( از دست دادن داشتم )میگفتم اگه شریک احساسیم یه وقت بره من نمیتونم تحمل کنم شاید تنهای برام سخت بشه نمیتونم مشکلات خودموحل کنم یا این که شاید تنهای نتونم زندگی بکنم باید حتما طرف احساسیم باشه و یه ترسی همیشه ته وجودم بود که اگه بره من چی کار کنم اگه بره چطور خودمو جمع جور کنم ولی خوب اتفاق افتاد همون چیزی که ازش ترس داشتم پیش اومد که الان نزدیک به 6ماهه تنها دارم کارهامو انجام میدم یکم سخت بود اولش برام ولی الان دیگه کارهامو خودم انجام میدم خوبه یه جاهای ضعیف عمل میکنم ولی باز با خودم میگم تو یک زن قوی هستی تلاش کن میتونی …

    این تنهای باعث شده حس کنم قوی تر شدم باعث شده حس کنم اون ترسی که داشتم الکی بود مگه تا کی میشه یکی رو به زور نگه داشت هر آدمی که میاد توی زندگیمون یک روز باید بره حالا بر هر نحوی چه می خواد خانواده خودمون باشه چه شریک احساسی چه بچه هامون استاد ممنون از این مهربونیتون که واقعا تحسین برانگیزه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    فاطمه نوری گفته:
    مدت عضویت: 1747 روز

    سلام به همه و استاد عزیزم

    من کلا ادم اهل تجربه ناشناخته ها هستم و واقعا از این ویژگیم خوشم میاد چون باعث شده چیزهایی رو تجربه کنم که چون ترمزی نداشتم راحت و در بهترین زمانش برام پیش اومده و حالشو بردم.من چندبن بار اونم تو یک سال مجردی و به تنهایی سفر رفتم ؛ حتی دوبارش سفر خارج از کشور بوده و واقعا هیچ ترسی نداشتم و هیجان زده بودم(در صورتیکه خیلی ها دور و برم میگفتن تو چطور نمیترسی‌.چطور میخوای بری و تو کشور غریب از پسش بر بیای؛ما فاصله سیصد کیلومتری شهرمون تنهابی سفر نمیریم!تو میخوای کلا بری به کشور دیگه!)،این رو هم باید اضاف کنم که من دختری هستم که در شهرستان بزرگ شده و خانواده بازی ندارم تا جایی که منو در سن 18 سالگی عروس کردن که از بار مسئولیت فرار کنن. و صد البته که حرف های زیادی از جانب اونها زده میشد بخصوص مادرم و من انقد رو هدفم فکوس کرده بودم که حقیقتا حرفاشون اذیتم میکرد گاهی ولی تاثیری روی کارم نداشت.چون من به لطف قوانین خدا، شاگرد استاد هستم و واقعا هر لحظه دارم تقوا پبشه میکنم و از ناخواسته ها اعراض میکنم و تا وقتی این دو کار رو خوب انجام دادم واقعا نتایج بزرگ و معجزه واری گرفتم‌ و حالا با این ویژگی ام و تجربه های خوبم جالبه الان که در یک قدمی هدفم هستم و میخوام در کشور جدید کار جدیدم رو شروع کنم دچار ترس شدم و حتی داشتم با خودم فک میکردم اصلا چرا میخوام مهاجرت کنم و ذهنم داشت توجیه ام میکرد تو همینجا فکوس کن روی کارت و پول خوب دربیار به هر چی میخواب میرسی،اصلا چرا میخوای خانوادتو تنها بزاری و بری یه جای غریب!همه ی این ها قبل از تصمیم به مهاجرت وجود داشت پس چرا اونموقع این چیزا برام مهم نبود و الان یادم اومده که خانواده و اقوامی دارم،منی که ششماهی  یه بار قوم و خویشامو نمیبینم،سابقه زندگی تو شهر دورتر و دوری از خانوادمو چندسال داشتم و خوب باهاش راحت کنار اومدم!

    انگار تمام دلیل هایی که بخاطرش این تصمیم رو گرفتم فراموش کردم بخاطر این ترسی که تو وجودم افتاده و پشت هم ترمز های مختلف که الان دارم شناساییشون میکنم.

    تو کامنتا چندتا از دوستان دیگه هم گفته بود ترس از مهاجرت داره،و برام جالب بود که واقعا چه یه فرد بی تجربه باشی و چه یه فردی مثل من که عاشق تجربه کردن و سفر کردن و تجربه چیزهای ناشناخته باز هم دچار ترس میشیه و قرار نیست هیچ چالش و ترسی نباشه و همینکه یه تصمیم و گرفتی فقط تشویق و نجوای مثبت درونی باشه‌.نه هر چقد هم که تجربه های قوی ای داشته باشی این نجواهای گمراه کننده ترس و غم وشک همیشه سر و کلش پیدا میشه و نمیشه که نباشه چون ماهیت این جهان همینه و نمیتونه صفر و یک  باشه و این خیلی کمال طلبیه  که چنین انتظاری از خودمون داشته باشیم. این نجواها همیشه هست حتی برای بیل گیتس وقتی میخواد یه تصمیم و هدف جدید بگیره! اینجا تصمیم با تویه که به کدوم نجواها گوش بدی و باور کنی‌‌‌.هر چقدر ترس هات بیشتر شد بدون تمرکرت رفته روی نجواهای شیطانی! یکم اروم باش و توحید و توکل رو به یاد بیار کمکم کلام ارام بخش خدا رو میشنوی و اونجاست که میگه دخترم من به تو نعمت این یه بار زندگی رو تجربه کردن رو دادم و تو گفتی دوست  داری که دنیا رو ببینی و بگردی،این جهان متعلق به نژاد و قشر خاصی نیست تمام این سرزمین ها برای زیستن تمام بنده های من هست ،از هر قشر و نژادی،با هر زبان و رنگ پوستی!این مرز هایی که وجود داره و این تقسیم انسانها به ملیت های مختلف ،تقسیم بندی هست که خودتون انجام دادین و بزای من مرزی وجود نداره وگرنه همه ی شما از یک نسل و ریشه هستین و قوانین من برای تمام مخلوقاتم ثابت و بدون تغییر هست.چه اونیکه در آفریقا به دنیا اومده چه ایران چه امریکا و چه چین!و هر کس هر جایی که دلش بخواد میتونه زندگی کنه‌ به اندازه ی بینهایت برای تمام سلیقه ها و خواسته ها  سرزمین و مردمی وجود دارن که میتونی خودت انتخاب کنی کجا باشی.میتونی حتی تجربه کنی  و بعد انتخاب کنی!قوانین من در تمامی جهان حکمفرماست و تا الان هر چی که خواستی و به دست اوردی بخاطر عمل به این  قوانین هست و هر جا که باشی و هر چیز که بخوای کافیه دوباره همین مسیر رو تکرار کنی و لاجرم بهت داده میشه.تنها ترسی که  باید داشته باشی ترس فراموش کردن این قوانین هست و باید هر روز و هر ساعت به خودت یاداوری کنی:

    وقتی که به این دنیا امدی توانایی خلق زندگی خودت بهت داده شد و از همان ابتدا با این توانایی زاده شدی.همه ی ما در همان بدو ورودمان به این جهان همه ی این آگاهی را داشتیم در واقع دلیل جرات و شوق وافر ما برای ورود به این کره خاکی و حضور در این کالبد جسمانی، اتصال به منبع قدرت و انرژی بوده که جهان از اون خلق شده است….وقتی به این باور رسیدی که خدا یک انرژی است که توانایی تبدیل به هر چیزی را دارد که تو بخواهی؛البته منظور از تو بخواهی،کلماتت نیست بلکه فرکانس ها و باورهایت است.

    خداوند یک انرژی است که تو با ذهنت(افکار غالب ذهنت-توجه های غالب ذهنت)به آن شکل میدهی. و اذا ساءلک عنی،انه قریب ! من نزدیکم، من از رگ کردن به تو نزدیکترم،آخر چه چیزی جز خودما و فرکانس هایمان میتواند از رگ گردن ما به ما نزدیک تر باشد؟!

    باور به این اصل قدرت و آرامشی میدهد که از هیچ ناشناخته ای در زندگیت هراس نداری و به قول خداوند که میگوید:

    “مومنان نه ترسی دارند و نه غمی”

    به چنین درجه ای میرسی

    پس به یاد بیارررر به دلایلی روزی تصمیم گرفتی که مهاجرت کنی و امروز بخاطر ترس هایی،ترمز هایی رو با افکار خودت برای خودت ساختی.با یاد اوری این اصل به وضوح میفهمی که این ترس هات بودن که به شکل خانواده،احساس عذاب وجدان و تعهد و چندین غلب زیبا و خشگل خودشو میخواست نشون بده…..و این رو هم بدون که تو لیاقت بهترین هارو داری و این حقه تو هست که قدر نعمت زندگی که بهت داده شده رو بدونی و در جایی زندگی کنی که حس بهتر ،ارامش بیشتر،اب و هوای مطبوع تر و مورد علاقت ، مردم شادتر،باهوش تر، با ایمان تر و مهربان تر هستن زندگی کنی و هر چقد بیشتر این اصل رو به خودت یاداوری کنی و ایمان و توحید و تقوا و عمل و اعراض از ناخواسته داشته باشی بیشتر به این سمت هدایت میشی….و به خدا و هدایتش ایمان داشته باش و بدون اگه این تصمیم رو گرفتی چون به این تصمیم هدایت شدی. به هدایت خدا ایمان داشته باش و توکل کن و ادامه بده….‌

    اینا رو نوشتم تا روزی که میدونم به زودی تجربش میکنم و تمام این ترس هارو پشت سر گذاشتم و فک نکنم این روزها و این ترس ها رو، اون روز به یاد بیارم!نوشتم که سندی بشه که بهم یادراوری کنه که اصل رو فراموش نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    لنا رشيدي زاده گفته:
    مدت عضویت: 615 روز

    با عرض سلام و خسته نباشید

    من قبلا ترس بسار زیادی از تنها موندن داشتم واسه همین دوستان و رابطه های اشتباه رو به هر قیمتی با اینکه می دونستم اشتباهن نگه می داشتم و خیلی هم ضربه می خوردم که هدا رو شکر از وقتی وقت مفید بیشتری که با خودم گذاشتم و روی خودم کار کردم این مشکل رو ندارم ولی یه ترس فوق العاده بزرگ که الان دارم ترس از مهاجرت،وارد رابطه جدید شدن و شروع کار جدی ه که همه ش به خودم می گم اگه نشه چی؟اگه نتونم؟این مسیر خیلی سخته کار هرکسی نیست ولی از وقتی با شما شروع کردم انرژی تازه ای هرفتم و دوباره پر انرژی شروع کردم و به خودم گفتم که من می تونم و انجامش می دم و نشدن نداریم حتما می شه،اگه بقیه تونستن منم می تونم،من از خیلیای دیگه که این مسیر رو رفتن جلوترم،من باید انجامش بدم،دوست دارم روزی برسه که همینجا بنویسم که بالاخره شد،چشم امید دارم به اینکه خدا تو مسیر موفقیت قرارم بده و ادمای مناسبو سر راهم قرار بده،من می تونم شروعش با انرژی بود که از صحبت های شما گرفتم،واقعا ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: