پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان عزیزم و همه دوستان.
الگوی تکرار شونده برای من اینه که هر بار هر موردی برای ازدواج به من پیشنهاد میشه اصلا شروع نمیشه و اصلا حتی به دیدار اول هم نمیرسه!
خیلی عجیب بود برام ولی اینو الان به ذهنم رسید که واقعا چرا تمام موارد برای من همینطور پیش میره؟!!!
یعنی افرادی واسطه هستن و یه مورد به من معرفی میکنن ولی اون آدمی که به من معرفی شده اصلا حتی پیشنهاد نمیده که همو ببینیم!!!
واقعا جالبه، در عرض سه ماه گذشته دقیقا سه مورد برای ازدواج به من معرفی شده ولی هیچ کدوم از اون سه مورد حتی یک دیدار با من نداشتن و اصلا هیچی جلو نرفته!!!
خب من اینو پیدا کردم که این مورد برای من داره تکرار میشه.
اول اینکه خدا رو شکر میکنم که من اینو پیدا کردم و بهش پی بردم. و از اونجا که زندگی من دست خودمه، پس به یاری الله تغییرش میدم.
حالا نشستم فکر کردم دربارش و خیلی خیلی جالبه که گذشتم اومد تو ذهنم.
من در گذشته دقیقا ده سال قبل ، زمانی که سنم کم بود ، یکی از دوستانم به من موردی رو برای ازدواج پیشنهاد کرد، دوست نامزدش رو بهم معرفی کرد.
یه قرار گذاشتیم، دوستم و نامزدش و اون موردی که برای ازدواج بهم پیشنهاد شده بود اومدن تو یه پارک ، منم رفتم. چهار تایی توی پارک نشستیم و صحبت کردیم. هدف فقط دیدن بود.
این اولین موردی بود که برای ازدواج به من معرفی شد.
بعد از اون روز دیگه هیچ خبری از اون پسر نشد!!
من چون سنم کم بود و اینم اولین پیشنهاد ازدواجم بود خیلی منتظر بودم که از اون آدم خبری بشه و رابطمون شروع بشه.
ولی هیچ خبری نشد. از اونجا که من اون زمان هیچی از قانون نمیدونستم و سن کمی هم داشتم و خیلی هم احساسی برخورد میکردم، اون زمان هر شب کارم گریه شده بود !!!! و کلا احساس میکردم خوب نیستم، کامل نیستم، دوست داشتنی نیستم و هزار تا احساس بد دیگه!!!
خب ، این اولین تجربه من از معرفی فردی برای ازدواج بود.
اولین تجربه ها همیشه تو ذهن پر رنگ تره و همونا باور ها رو شکل میده.
خب من هیچی از قانون نمیدونستم، من باور کردم که دوست داشتنی نیستم و اینکه افراد با من آشنا میشن ولی بعد خبری ازشون نمیشه و من باید ناراحت بشم و گریه کنم.
این باور در ناخودآگاه من شکل گرفت.
و من از اون به بعد هیچ موردی برای ازدواج بهم معرفی نشد و همون چند موردی هم که معرفی میشد اصلا جلو نمیرفت!
پس من الان متوجه شدم که چرا این الگو تکرار شده و چرا هر موردی که بهم معرفی میشه اصلا جلو نمیره! چون بخاطر اولین تجربه، باور برام ایجاد شده که رابطه های من جلو نمیره!!
حالا نکته دومی که بهش پی بردم اینه:
همونطور که گفتم ، مواردی که برای ازدواج به من معرفی شدن تعدادشون کم بوده !
باز به اینم فکر کردم و خدا رو شکر میکنم که به جوابش پی بردم.
جوابش یک کلمه هست: ترس.
من میترسم از اینکه موردی بهم پیشنهاد بشه، و بعد خبری ازش نشه، ادامه پیدا نکنه ، جلو نره، طرف رغبتی به ادامه نداشته باشه!!!
وای خدای من ، شکرت که من این ترس بزرگ رو پیدا کردم.
بخاطر همین اصلا ناخودآگاه من اجازه نمیداد موردی برام پیش بیاد و حتی اون چند موردی هم که پیش میومد ، ادامه پیدا نمیکرد.
چرا؟ چون من میترسیدم که اگر موردی برای ازدواج به من معرفی بشه، اون فرد آشنایی رو ادامه نده و یا اصلا نخواد با من باشه و میترسیدم و یعنی در واقع ناخودآگاه من دوست نداشت اون ناراحتی و گریه ای که بعد از طرد شدن ایجاد میشه رو دوباره تجربه کنه!!!!!
یعنی اجازه نمیداد موردی بهم برای ازدواج معرفی بشه ،چرا؟ چون یقین پیدا کرده بود که اون آدم رابطشو با من شروع نمیکنه یا ادامه نمیده و بعدش من ناراحت میشم و گریه و زاری و احساس دوست نداشتنی بودن دارم.
برای همین ذهنم این باور رو ساخته بود و چقدر باورها کار خودشونو درست انجام میدن!
چه باور بد و چه باور خوب!
حالا من اینجا باور بد داشتم و به درستی کار خودشو انجام میداد!
خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که اینو پیداش کردم.
همین الگوی تکرار شونده و همین باور مخرب و ترس که از اولین تجربم ایجاد شده بود ، باعث شد که من موردهای خیلی کمی بهم پیشنهاد بشه و همه اونها هم اصلا ادامه پیدا نکرد و من بعدش احساس خوب نبودن داشتم و بقیه ماجرای تکراری!!!!!
الان که همه اینا رو متوجه شدم چیکار کردم؟
من گفتم من به لطف الله قانون رو بلدم و همه چیزو به یاری الله تغییر میدم.
همین که من این باور مخرب و این الگوی تکرار شونده و این ترس بزرگ که نکنه کسی برای ازدواج بهم معرفی بشه و بعد رغبتی به ادامه آشنایی نداشته باشه، همین که من اینا رو پیدا کردم خیلی خیلی خیلی خدا رو شکر میکنم .
من نشستم و روی باورام کار کردم.
من این باور رو برای خودم ساختم.
گفتم ، الهه جانم ، اون اولین موردی که به تو برای ازدواج معرفی شد ، متعلق به چه زمانی بود؟
دقیقا ده سال قبل!!!
آیا تو همون الهه ی ده سال قبل هستی؟ نه.
من خیلی خیلی تغییر کردم، من اون الهه ی ده سال قبل نیستم، من خیلی رو خودم کار کردم.
خب ، پس من همون الهه ی ده سال قبل نیستم.
خب پس آیا نتایج الان من ، باید شبیه به نتایج ده سال قبل باشه؟؟؟
معلومه که نتایجم نباید شبیه به نتایج ده سال قبل باشه!
ده سال قبل ، یکی برای ازدواج به من معرفی شد ولی رابطه ادامه پیدا نکرد.
در طی این ده سال ، من هزارررررررر درجه تغییر کردم ، پس نتایجم هم هزاررررررر درجه تغییر میکنه، اگه میبینی که تغییر نکرده این همش بخاطر باور اشتباه خودم بوده که سد راهم میشده و الان خدا رو شکر که اون باور اشتباه رو پیدا کردم و دیگه همه چیز تغییر میکنه، پس من همون الهه ی سابق نیستم پس نتایجم هم اون نتایج سابق نیست.
پس در نتیجه اون اتفاق که رابطه من ادامه پیدا نکرد نباید تکرار بشه.
پس ببین الهه ، ببین تو چقدررررر تغییر کردی، با قانون آشنا شدی و روی خودت کار کردی ، پس منطقیه که اون نتایج سابق رو نگیری و نتایج جدید بگیری.
همین باور همه چیزو برای من تغییر میده خدا رو شکر.
من الهه جدید هستم .
پس نتایج من هم جدیده.
پس اون الگوهای تکرار شونده قبلی برای من دیگه اتفاق نمیفته چون من پیداشون کردم، چون من باور جدید ساختم.
پس من این الگو و این ترس رو پیدا کردم و براش باور جدید ساختم.
و اینکه الگوهای زیادی به خودم یادآوری کردم.
ببین الهه ، فلانی رو ببین که چقدر راحت رابطش رو ادامه داد و چقدر راحت ازدواج کرد. پس همینه پس طبیعیه که همه چیز به راحتی پیش بره.
پس ترسی وجود نداره.
همونطور که برای همه راحت پیش رفته و رابطشون ادامه پیدا کرده و ازدواج کردن ، برای منم راحت پیش میره و ادامه پیدا میکنه و ازدواج میکنم به سادگی.
اینم به خودم یادآوری میکنم که من خیلی تغییر کردم. من الان آگاهی های زیادی کسب کردم و دارم بهشون عمل میکنم. مهم ترینش اینه که من هر لحظه مراقب احساسم هستم و سعی میکنم همیشه احساسمو خوب نگه دارم و به این قانون طلایی عمل کنم. پس در نتیجه ی این قانون که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب ، پس اتفاقات خوب برام میفته.
من دارم ورودی های ذهنمو کنترل میکنم، تمام توجهم به نکات مثبته و کلی تغییرات دیگه کردم.
باور مخرب رو هم که به لطف الله شناسایی کردم و باور زیبایی براش ساختم.
پس به یاری الله صد در صد نتایجم تغییر میکنه.
چقدر پیدا کردن باورهای اشتباه ، باعث میشه آدم احساس خوبی داشته باشه.
من الان خیلی حس خوبی دارم. نمیدونم چجوری احساسمو توضیح بدم .
فقط خیلی خدا رو شکر میکنم که هدایتم کرد .
استاد عزیزم ازتون ممنونم که این آگاهی های ارزشمند رو با ما به اشتراک میذارین.
سلام الهه جانم از خداوند بزرگ میخوام برات عالی ترین ها اتفاق بیفته
ممنون بابت کامنتت ک هم درد رو نوشتی هم دوارو
چون منم دقیقا مشکل شمارو دارم دقیقا خیلی ها برای خاستگاری کلی اصرار میکردن اما بعدش ک اجازه میدادیم دیگه پیداشون نمیشد در حدی بود ک همه میگفتن تو طلسم شدی و این حرفا
الان میفهمم من خودم باورهایی دارم ک اجازه نمیده کسی سمتم بیاد ، باورهایی مثل : ازدواج آزادی آدمو میگیره ، اگه هم فرکانسم نباشه چی؟! بعدش آدم باید بچه بیاره من بچه نمیخوام ، من دوس ندارم اسم کسی بیاد تو شناسنامم ک باز مجبور باشم چندین سال وقت و انرژی بزارم تا پاکش کنم ،من حوصله بد بودن فامیل شوهر و حرفاشونو ندارم
و آخرش میگفتم خدایا اگه مورد مناسب من نیست پس اصلا نیاد نه وقت منو بگیره نه وقت خودشو
و جهان هم چون من از قبل فرکانس تماما منفی میفرستادم میگفت چشم هر چی تو بخوای ، و من فکر میکردم عه چون ب صلاحم نبوده خدا ردش کرده
ممنونم الهه جان ک صادقانه کامنت گذاشتی و بهم کمک کردی
خداروهزاران مرتبه شکر بابت اینکه هدایتمون کرد
از خدا میخوام همسر عالی سراغت بیاد
سلام یاسمن عزیزم ،
ممنون که کامنت منو خوندی .
اون چیزی که گفتی از خدا میخواستم که اگه به صلاحمه بشه و اگه به صلاحم نیست نه وقت منو بگیره، نه وقت خودشو.
و بعد فکر میکردی لابد به صلاحت نبوده و خدا ردش کرده.
کاملا با حرفت موافقم.
یعنی این ما هستیم که با فرکانس منفی، اون شرایط خوبی که میتونست برامون اتفاق بیفته را رد میکنیم!
من خودم قبلا همینطوری بودم.
هر اتفاق خوبی که نزدیک به رخ دادنش بود ، من به خدا میگفتم اگه به صلاحمه اتفاق بیفته ، اگر به صلاحم نیست اتفاق نیفته.
و دقییییییقا همیشه اون اتفاق خوب برام نمیافتاد!!!
چرا ؟ چون من قبلش فرکانس منفی رو ارسال کرده بودم!!!!
و جالبه که منم مثل شما فکر میکردم که عه ، خب حتما به صلاحم نبوده و خدا ردش کرده برام!!!!
پی بردن به این نکته خیلی مهمه.
استاد تو دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها ، کامل در مورد این نکته صحبت کردن.
و من از اون روز که اینو یاد گرفتم دیگه نگفتم خدایا اگه صلاحمه بده ، اگر به صلاحم نیست نده!
دیگه هیچوقت اینو نگفتم.
خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که در مدار این آگاهی ها قرار گرفتم .
یاسمن جان منم برات کلی آرزوهای خوب دارم ، انشالا زود زود بیای و از اتفاقات قشنگ زندگیت برام بنویسی.
سلام الهه جان کامنتی که نوشتین به قدری با جزییات بود که من هم یاد گرفتم اون طور کار کنم ممنونم ازت که به اشتراک گذاشتی موفق باشی متوجه این شدم که دنبال ترس و الگوی تکرار شونده باشم ولی نمیدونستم چطور منطقی کنم و باور درست رو جایگزین کنم که با کامنت شما یادگرفتم
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
ترسهام:
1_تر ساز اینکه سنم بره بالا پدر ومادرم فوت کنن من ازدواج نکرده باشم خانه از خودم نداشته باشم کسی مواظبم نباشه
2_ترس از تنهایی خیلی می ترسم از اینکه تنها بمونم یعنی یکی از دلایلی که از مهاجرت می ترسم همین تنها موندن بدون دوست هم زبونه
3ترس از عدم تائید توسط دیگران؛ ترس از پاسخ منفی شنیدن؛ ترس از سوال کردن؛ ترس از مطالبه کردن؛ ترس از ابراز نظر و عقیده ؛ترس از مخالفت با دیگران؛ ترس از درخواست کردن؛ ترس از تحمل نکردن ترس از تجربه کردن هر چیز جدیدی از ناشناخته ها
4.ترس از مورد تایید دیگران نبودن و در نظر اونا شخص مهمی جلوه نشدن
5ترس از گذشت زمان که به سرعت برق و باد در حال گذشت روز و ماه و سال هست و ترس از گذر عمر
6ترس بعدی من که بشدت تمام زندگیم تحت تاثیر بوده ،ترس از قضاوت شدن توسط بقیه و نگران حرف مردم بودن …من اصلا واسه خودم زندگی نمیکردم، لذتی نمیبردم که مبادا مردم فکر ناجور نکنند که مبادا در چشم مردم بد نباشم.
7_ترس از اینکه هیچ کس نباشه دوستم داشته باشه.
8_ترس از مشهور شدن
9_از رفتن به جاهای جدید مخصوصا جاهای پول دار می ترسم
10_از اینکه تنها باشم خیلی حالم بد میشه
11_ترس از جاهای تنگ و نفس گیر ارتفاع
12_بیکار موندن خانه نداشتن مجرد موندن
13_ترس از آینده
14_ترس از ازدواج
سلام و درود
من کارم املاکه
خیلیییی به شغلم علاقه دارم
و جالبه بدونید من سالی یبار معامله انجام میدم با وجود اینکه تو کارم خیلی خبره شدم موقعیت های زیاد رو تجربه میکنم در کارم مشتری زیاد دارم تا انتها و انجام معامله پیش میره اما به سرانجام نمیرسه
خیلی جالبه که من سالی یبار فقط ماه های انتهایی سال معامله انجام میدم این یعنی الگوهای تکرار شونده و داشتن یک باور مخفی خیلیییییی ریز در ذهنم که جلوی ورود پول رو به زندگیم گرفته و زندگیمو مختل کرده
حالا چی هست خدا میدونه و همیشه موقع انجام معامله ترس ها به سراغم میاد که نکنه دوباره نشه اگه نشه چی میشه
خیلی دارم رو خودم کار میکنم که رها باشم
بدون استرس و ترس
رو باورام دارم کار میکنم در کنار کار کردن روی دوره ثروت 1
شک ندارم بالاخره اون باور مخرب خیلیی ریز رو پیدا میکنم و جریانی از پول و فراوانی وارد زندگیم میشه
به امید خدا
بنام خالق زیبایی ها
سلام
خود واژه ترس در ذهن من پر از ابهامه.
وقتی از خودم پرسیدم چه ترس هایی دارم ؟!دیدم کل وجود من پر از ترسه.
ولی با تجربه هایی که داشتم، حالا میدونم این ترس ها فقط توهمات ذهن نجواگر هست که یک مانع بزرگ میسازه که ما حرکت نکنیم، چون ذهن عاشق حفظ کردن حالت خودشه.
1.من ی مدت، موقع رانندگی ترس از ماشین های بزرگ مخصوصا کامیون ها داشتم ،به قدری این ترس زیاد بود که به محض نزدیک شدن من به یک کامیون یا نزدیک شدن کامیون به من، خود به خود دست و پای من میلرزید .و سرعت ماشین و کم میکردم تا کامیون از کنار من رد بشه.
ولی من غلبه کردم به این ترس و اون لحظه چقدر واسه من پر از حس آزادی بود،آزادی از قفسی که ذهن واسه من ساخته بود که تو باید بترسی.ولی الان دیگه با خیال راحت رانندگی میکنم و دیگه ترسی از ماشین های بزرگ ندارم.
2.ترس بعدی من که بشدت تمام زندگیم تحت تاثیر بوده ،ترس از قضاوت شدن توسط بقیه و نگران حرف مردم بودن …من اصلا واسه خودم زندگی نمیکردم، لذتی نمیبردم که مبادا مردم فکر ناجور نکنند که مبادا در چشم مردم بد نباشم.
نمیشه گفت که این ترس از بین رفته، ولی خیلی خیلی کم شده.دیگه واسم مهم نیست حرف و نظر بقیه،کار خودمو میکنم .
3.ترس از تاریکی،،،،مواقعی که خانواده میرفتن مسافرت و من تنها بودم شب ها از اینکه موقع خواب لامپ ها رو خاموش کنم می ترسیدم و حتما باید همه لامپ ها روشن میبود.،کم کم بر این ترسم غلبه کردم و الان دیگه راحت در تاریکی کامل میخوابم.
4.ترس از مار،به حدی که اگه خواب مار میدیدم فورا از خواب میپریدم و چراغ خواب رو روشن میکردم و دور و ورمو ی نگام مینداختم که مار نباشه ،در این حد ترس داشتم اااا.
ولی خوب فکر میکنم ترس از مار ،واسه من برمیگرده به اینکه همیشه پدر و مادرم میگفتن اگه خواب مار ببینی یعنی اینکه یکی داره پشت سرت بد میگه و یعنی دشمن داری .و این حرف تا همین الآنم تو ذهنمه که اگه خواب مار میبینم یعنی دشمن دارم.
ولی اومدم منطقی سازی کردم،،، گفتم همه ی آدمها بالطبع هم دوستانی دارند ،هم مخالفانی که ما اسمشون و میزاریم دشمن.هر کسی که به ما حسادت کنه و پشت سر ما غیبت کنه میگیم دشمن ماست.ولی این باور و ساختم که هیچ دوست و دشمنی بیرون از من وجود نداره و این افکار غلط من هستند که سمی ترین مارها و قویترین دشمن هستند.پس بیرون از من هیچ ترسی از دشمن فرضی ذهنم نیست.
5.ترس از آینده و اینکه نمیدونم قراره چی پیش بیاد.
با خودم میگم هیچ کس جز خدا، از ثانیه بعد خودش خبردار نیست،چرا باید نگران آینده ای باشم که معلوم نیست اصلا خودم باشم یا نه.
6.ترس از نتیجه ی کارها
همش میگم اگه مثلا فلان کار و انجام بدم اگه بشه اگه نشه چی میشه.
بعد میگم خوب اگه قرار بود آدم های موفق نگران این شدن ها و نشدن ها باشند که اصلا حرکت نمیکردند و موفق نمیشدند.من طرف خودمو به خوبی انجام میدم که اگه حتی نتیجه دلخواه میسر نشد حداقل از عملکرد خودم راضی باشم و بگم من تمام سعیمو کردم.
7.ترس از گذشت زمان که به سرعت برق و باد در حال گذشت روز و ماه و سال هست و ترس از گذر عمر.
خوب قرار نیست چیزی در این جهان فانی ماندگار باشه و ایستایی داشته باشه،..همه چیز در جهان در حال گذر هست و لازمه ی تکامل و رشد جهان و جهانیانه.
8.ترس از تجربه کردن هر چیز جدیدی از ناشناخته ها.
اون ناشناخته ها ناشناخته ست چون من هنوز به شناخت نرسیدم وگرنه هیچ ناشناخته ای نه عجیبه نه ترسناک.
9.ترس از کم آوردن و ناامید شدن و درجا زدن
خوب اگه من واقعا ایمان داشته باشم که خداوند هر لحظه درحال هدایت کل موجودات هست و لحظه ای از هدایت غافل نیست و الحی القیوم هست پس حرکت میکنم و بقیه رو میسپارم به خودش.
10.ترس از مورد تایید دیگران نبودن و در نظر اونا شخص مهمی جلوه نشدن.
من اومدم که زندگی و تجربه کنم، و واسه خودم زندگی کنم قرار نیست طبق میل و سلیقه دیگران زندگی کنم .رضایت خودم و خدای خودم مهمتره.
و خیلی ترس های دیگه ،که همش نشات گرفته از همون باورهای کمبود ذهن هست که اگه تلاش نکنیم برای حذف این ترس ها،هر لحظه بر این ترس ها اضافه میشه و لذت زندگی از ما گرفته میشه.
استاد عزیزم ،بی نهایت از شما ممنونم که چنین فایل فوق العاده ای رو تهیه کردین.
همین سوال پرسیدن های درست و اساسی خیلی کمک کننده هست تا موانع شناخته بشه.
به نام خدا
من خیلی نیاز داشتم به این فایل و به لطف خدای مهربان به سمتش هدایت شدم
من واقعا حالم بهتر شد وقتی فهمیدم این ی الگو هست و من با باورم این الگو رو ساختم و میتونم با تغییر باور این الگو رو تغییر بدم خدایا شکرت
من از 11 سالگی افتادم توی این الگو که هر سال تقریبا من ی مدت طولانی 1ماهه همش در ترس از دست دادن باشم و به جرعت میتونم بگم که این الگو مانع خیلی از پیشرفت های من شد دقیقا زمانی که مهم بود و من باید کاری انجام میدادم مثل دوره قبل امتحانات
اولین بار ترس از دست دادن مامانم بود
بعد ترس از آینده که چطور خواهد بود یا ترس از دست دادن خالم یا اینکه ازدواج کنه
یه مدت به طور ناجالبی ترس از دست دادن خانوادم رو داشتم جوریکه صبح و شب قبل از خواب با تنش بیدار میشدم و میخوابیدم و در طول روز اکثرا استرس داشتم و هی دعا میکردم و سعی میکردم خودمو آروم کنم
و آخرینش هم که تا نیم ساعت پیش ذهنم رو آشفته کرده بود سلامتی و زیبایی بود که به لطف الله مهربان و بخشنده ازش رها شدم خدایا شکرت
یک الگوی دیگه هم اینکه من باور دارم هر چند سال یکبار کمی دید من تار میشه چند سال گیش دید من تار شد رفتم دکتر و عینک گرفتم یکبار گم شد یکبار شکست من اصلا عینک نزدم و بعد با کمی مراقبت مثل هویج خوردن و کمتر تلوزیون دیدن و عقب نشستن موقع دیدن فیلم چشمم به سلامت کامل برگشت (خدایا شکرت که من در امانم و در پناه توام) 4 سالی یکبار این اتفاق میوفته مثل خورشید گرفتگی و بعدش دوباره به دید قبلی و طبیعی برمیگرده
من قبول کرده بودم که این شرایط روتین زندگیه
و یک الگوی دیگه اینه که من کلی وسیله تا الان گم کردم…. خیلی زیاد و به این روند عادت کردم جوریکه اگر چیزی گم نمیکردم برام عجیب بود و خداروشکر کم رنگ شده این الگو
و ترس های من
میترسم موفق نشم و دانشگاه مورد نظرم اسمم نیاد
من میدونم موفق شدن یا نشدن دست خودمه و چیزی از قبل تعیین نشده این منم که شرایط و اتفاقات رو با ذهنم رقم میزنم اول اینکه باید باور های درستی داشته باشم و پامو از روی ترمز ها بردارم و به چیز هایی که نمیخوام توجه نکنم و خودمو بخاطر کم کاری های گذشته ببخشم و به شرایط نگاه نکنم با وجود اینکه به ظاهر نمیشه زمان کم معلومات من کمه معدل تاثیر داره اما من توی فراموش کردن گذشته خیلی ماهرم و چیزای بد یادم نمیمونه و خودمو بخشیدم و کارم توی درس گرفتن از گذشته خیلی خوب شده و جدیدا اشتباهاتم رو تکرار نمیکنم و میشه گفت باور های خوبی ساختم الان که از نظر ذهنی آمادم دست به خاک بزنم طلا میشه و وقتی بهاشو میپردازم و عمل میکنم میبینم که کاری که انجام میدم به نحو احسنت انجام میشه و کامل و همونطور که میخوام و برخی شرایط بیرونی مطابق با خواسته ی من رقم میخوره
استاد یک توصیه : توی فایل هاتون در مورد کنکور و درس هم صحبت کنید د
خدایا شکرت که ما در امانیم و در پناه تو هستیم
در مورد الگوهای تکرار شونده من
هر بار من از لحاظ مالی به صفر میرسیدم هر بار که موقعیت شغلی که میتونه من رو از فقر مطلق نجات بده رو به دلیل های کاملا واهی از دست میدادم انگار نهادینه شده بود که من باید درفقر مطلق میبودم و این جزو الگوهای تکرار شونده ذهن من بوده هر بار انگار تنظیم شده بود .
هر بار که شخصی از من میپرسید شغلت چیه طنم میلرزید اعتماد به نفس نداشتم بگم شغلم اینه بعد اگر هم که شغلم رو میگفتم .
انرژی منفی اون شخص وارد اون کاری میشد
که هنوز اون کار انجام نشده نباید بگیم به کسی و یاد اون جمله از سخنان استاد .
میافتادم که میگفت ببین ارزششو داره اون کاری رو که میخوای انجام بدی پس اگر ارزششو داره حتماً انجامش بده و میگفت خودم یه سری کار هایی رو دارم انجام که اگر انجام شد من الان نمیگم بهتون هر موقع انجام شد بهتون نتایجش رو میگم .
ولی من زودتر از موعد مقرر انجام شده میرفتم و میگفتم در صورتی که هنوز انجامش نداده بودم ، بعد انرژیهای منفی اون شخصی که داشتم این ماجرا رو براش تعریف میکردم وارد اون کاره میشد .
و کلی مسائل به وجود میومد تا دوباره از نو بتونیم اون کارو شروع کنیم .
البته این هم جزو باور های مخرب هست چون دیگران هیچ کنترلی بر زندگی ما ندارن.
و یه مسئله دیگه اینکه من در مسائلی که اصلاً ربطی به من نداشت وارد میشدم و یهو فردین بازیم گل میکرد و میگفتم که بزار کمکش کنم آدم اگه بتونه کمک کنه که اشکالی نداره در صورتی که اصلاً اون ماجرا هیچ ربطی به من نداشت و یه دردسر خیلی بزرگ بود یعنی در واقع من نه گفتن بلد نبودم .
و به خاطر اینکه نه گفتن بلد نبودم کلی دردسر ایجاد میکردم برای خودم و اطرافیانم .
و از اونجایی هم که من همیشه دوست داشتم مسائل و مشکلات آدمهای دیگر را حل کنم همیشه به یه همچین آدمایی برخورد میکردم ولی درقدم سوم دوره فوق العاده 12 قدم استاد یه موردی گفتن ک خیلی بهم کمک کرد و روی من تاثیر گزار بود “گفتن ما ناجی زندگی دیگران نیستیم ما ناجی زندگی خودمون هستیم” ما فقط مسئول زندگی خودمون هستیم
و باور اشتباهی هم که من داشتم این بود که هر مسئله از هر کسی که باشه من میتونم حل کنم ولی خب این اصلاً چیز درست نیست شاید مثلاً اون شخص از ما درخواست نامعقولی داشته باشه من خودم رو توی دردسر بیندازم که هرکی به من گفت من باید بگم بله من میرم برات کارتو انجام میدم الان انقدرم هزینهاش میشه . (این مثال میتونه در سایر بخش ها هم باشه ک طرف ن گفتن بلد نیست و کلی دردسر برای خودش و اطرافیان بوجود میاره)
یه مسئله دیگه هم که میخواستم اعتراف کنم و پاشنه آشیلمه اینکه من در ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف خیلی خیلی ترمزهای بزرگی دارم، من پسرم و اصلا هیچ مشکلی با ارتباط برقرار کردن با آقایون ندارم حتی اگر داخل یه شهر کاملا غریبه باشم و زبان اون جا رو بلد نباشم مسئله ای ندارم ولی نمیدونم چرا در ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف مشکل دارم اصلاً انگار یه بار سنگین یه جو سنگین اون لحظه شروع میشه که روی گردنم رو گلومه نمیتونم اصلاً کوچک ترین صحبتی کنم یا ارتباطی رو شروع کنم .
اینم برمیگرده به خانواده یعنی من اینها رو از خانواده به ارث بردم و از اونها به من منتقل شده وگرنه من اصلاً شخصی نیستم که بخوام بترسم یا رو بگیرم اصلاً ارتباط برقرار کردن با هر آدمی برام بدیهیه ولی وقتی خانم باشخصیت رو میبینم که ازش خوشم اومده و ملاک های من برای ارتباط موفق رو داره و بخوام باهاش سر صحبت رو باز کنم اصلاً انگار زبونم قفل میشه نمیدونم چرا اصلاً دلیلش رو نمیدونم
بنام خداوند هدایت گر ،روزشمار تحول زندگی من روز هجدهم ،
باورهای ما شرایط واتفاقات زندگی مارو رقم میزننداین نکته خییییلی خیلی خیلی مهمه که من ازکنارش رد میشدم ،هیچی اندازه باورام زندگیمو مختل نکرده وجالبه که اونو بیرون ازخودم میدیدم ،مدام دنبال یک نفر میگشتم تا بگم باعث بدبختی من اونه،وهرگز مشکلاتم حل نمیشد،یک سری الگوها وباورهای ذهنی که مال خودم نبود ،واونو ازدیگران و خانواده م گرفته بودم یکم دقیق شدم دیدم من اصلأ این طرز فکرو ندارم یعنی خودم هرگز قبول نداشتم ولی به خاطر تکرار زیاد شده بود شخصیتم باورام وزندگیم،حالا که موشکافانه به حرفهای استاد نگاه میکنم ریشه همه اون اتفاقات تکراری برام بازشد،راجب شانس منم طرز فکرم همین بود اینکه فلانی شانس داره که براش قرعه کشی درمیاد نفر اول ،دیروز داشتم با دوستم حرف میزدم اینکه بیستم زمان قرعه کشی واون بهم گفت بعضی اسمها چون حروف ابجددارن وبه یه سری دلایل خوش شانسن تو بیا ازفلان اسم استفاده کن تا اسمت دربیاد خب من قبلاً اینجوری فکر میکردم ومیگفتم اره دیروز اینو فهمیدم که باورهای اشتباه وخرافات منه که اینجوری میشه وبا قاطعیت گفتم نه وبعد به خودم گفتم مریم اگه تو باوراتو عوض کنی ،اگه راجب ثروت وپول باوراتو تغییر بدی به قول استاد حتما پول به صورت طبیعی وارد زندگیت میشه ،من باگ بزرگ ذهنیمو پیدا کردم ،راجب ترس هم باید بگم چون تصادف کردن تورانندگی ازهیچی نمیترسم این نشانه شجاعت من نیست نشانه ایمان به خداست که اگر زیاد بشه ترسها کمرنگ میشه هنوز هست ولی کمرنگ ومن روی اونا کار میکنم استاد ازت بی نهایت ممنونم برای این سلسله فایلهای بسیار عالی وتاثیرگذار عاشقتم ️
بنام خداوند زیبا
سلام به همه ی عزیزان
در رابطه با این فایل باید بگم که چند وقتی هست که مهاجرت و تغییر محل زندگی بهم الهام شده اما هربار بخاطر قسط و هزینه و کار نداشتن تو محل جدید و …بیخیالش شدیم البته من کمتر درگیر این مسایل هستم همسرم بیشتر ،
امروز که این فایل دیدم یک نشانه بود البته دیروز هم یکی از نزدیکان کاری شبیه به این انجام داد و خیلی شجاعتش تحسین کردم که دست خالی دنبال اهدافش
نشانه این فایل اینه که بابا چجوری اینجا که زندگی کردی خونه خریدی،ماشبن خریدی،زمین خریدی
خدا اینجا با اونجا فرقی نداره همون خداست
تو قدم بزار قدم بعدی بهت گفته میشه که چکار کنی …
جهان به آدمهای شجاع پاداش میده
درسته من اینجا جا افتادم شاگرد خصوصی دارم مدیر مدرسه هستم درآمد خوبی دارم راه و چاه یاد گرفتم اما من همون زهرام که از صفر ساخته پس اونجا هم میسازه با توکل بخدا و هدایتش
من دوست دارم محل زندگیم تغییر بدم چون میدونم اونجا هوای بهتری داره احساس بهتری دارم از دیدن نعمتهای بینظیر خداوند، دوست دارم تجربه های جدید داشته باشم ،دوست دارم پول بسازم ویلا،گردش ،در یک کلام آزادی مالی،زمانی و مکانی
ترسهام هم گفتم خیلی گیر نیستم باید همسرم تصمیم بگیره
هرچند میدونم من زندگی خودم خلق میکنم و همسرم هم راضی میشه️
میدونید فکر کردن به این خواسته حس خوبی میده ، شور و اشتیاق میگیرم و متوجه میشم راه درسته خواسته الهام شده
خیلی عالی بود این فایل
ممنون استاد جووونم
در پناه خداوند یکتا
بنام خداوند زیبا
سلام به همه ی عزیزان
در رابطه با این فایل باید بگم که چند وقتی هست که مهاجرت و تغییر محل زندگی بهم الهام شده اما هربار بخاطر قسط و هزینه و کار نداشتن تو محل جدید و …بیخیالش شدیم البته من کمتر درگیر این مسایل هستم همسرم بیشتر ،
امروز که این فایل دیدم یک نشانه بود البته دیروز هم یکی از نزدیکان کاری شبیه به این انجام داد و خیلی شجاعتش تحسین کردم که دست خالی دنبال اهدافش
نشانه این فایل اینه که بابا چجوری اینجا که زندگی کردی خونه خریدی،ماشبن خریدی،زمین خریدی
خدا اینجا با اونجا فرقی نداره همون خداست
تو قدم بزار قدم بعدی بهت گفته میشه که چکار کنی …
جهان به آدمهای شجاع پاداش میده
درسته من اینجا جا افتادم شاگرد خصوصی دارم مدیر مدرسه هستم درآمد خوبی دارم راه و چاه یاد گرفتم اما من همون زهرام که از صفر ساخته پس اونجا هم میسازه با توکل بخدا و هدایتش
من دوست دارم محل زندگیم تغییر بدم چون میدونم اونجا هوای بهتری داره احساس بهتری دارم از دیدن نعمتهای بینظیر خداوند، دوست دارم تجربه های جدید داشته باشم ،دوست دارم پول بسازم ویلا،گردش ،در یک کلام آزادی مالی،زمانی و مکانی
ترسهام هم گفتم خیلی گیر نیستم باید همسرم تصمیم بگیره
هرچند میدونم من زندگی خودم خلق میکنم و همسرم هم راضی میشه️
خیلی عالی بود این فایل
ممنون استاد جووونم
در پناه خداوند یکتا
بنام الله، سلام استاد عزیزم، هرچی بیشتر روی خودم متمرکز تر میشم میبینم خیلی شخصیت وباورام نیاز به تغییر اساسی داره وارد یک دنیای عجیب از خودشناسی شدم، اینکه هرچی عمیق تر روی خودت کار میکنی، نواقص شخصیتی بیشتر خودشو نشون میده ولی اگر ازاون ور حواست نباشه منجر به خود تخریبی میشه، من توی این فایلهای پشت سرهم که موضوع خاصی داره واستاد داره موشکافانه نکات اساسی رو عنوان میکنه، الگوهای تکرار شونده، توی روتین زندگی همه ما هست ولی وقتی حواسمون نبود ذهنمون توجیه میکرد وما بی خیال میشدیم، ودوباره تکرار وتکرار، روی دور باطل درحال دور زدن خودمون بودیم، ودلیل خیلی اتفاقها برمیگشت به همین الگوهای تکرار شونده، من امروز متوجه شدم که بااینکه روی اعتماد به نفسم کار کردم ولی گاهی غرق میشدم میرفتم سمت نیاز به توجه ازسمت یک فرد، با گوش دادن به این فایلها این زنگها به صدا درمیاد، منو عمیق به فکر فرو میبره که یک سلسله رفتار به دلیل یک باورهای غلطه که منجر شده به عادت بعد تبدیل شده به شخصیت، وبعد باور اینکه حتما همین طوره، مخصوصا اطرافیان مدام میگن همینه زندگی همینه، مردها همینن، استاد موشکافانه داره موضوعی رو باز میکنه که هیچ وقت بهش فکر نکردیم ومن همیشه با خودم میگفتم چرا؟؟ وبعد میگفتم شانس ندارم من توی گم کردن وجا گذاشتن یدطولایی دارم، خیلی دوست دارم دوره کشف قوانین رو بخرم وعمیق تر روی خودم وشخصیتم کارکنم، خداروشکر استاد عاشقتم عالی بود مثل همیشه، سوال اول
چه ترسهایی هست که هنوز نتونستید بهش غلبه کنید؟
من قبلا ازهمه چیز میترسیدم ولی میتونم بگم من واقعا ترسی ندارم، میشه گفت محتاط وگاهی نگرانم ولی خب، الان از تصادف میترسم چون قبلا این اتفاق افتاده وهمسرم خیلی اینو القا میکنه این باعث شده رانندگی نکنم،