پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1618 روز

    سلام و صد سلام به استاد عزیزمون و مریم جانِ عزیز دل استاد و همه ی ما، و سلام به دوستای گلم تو این خونه ی بهشتیمون

    دیشب موقع خواب دیدم فایل جدید اومده و با شوق و خوشحالی فراوان نگاه کردم اما اومدم کامنت بذارم دیدم نمیشه، انگار به زور میخواستم بنویسم، و ننوشتم. الان داشتم جواب کامنت اسداله زرگوشی عزیز رو مینوشتم، دیدم یه چیزایی داره به ذهنم میاد و خلاصه اومدم اینجا که بنویسم:)

    منم وقتی صحبتهای استاد رو گوش میدادم دیدم عملا همه مواردی که استاد گفت رو منم دارم و ازشون میترسم.

    یه چیزی که تازگیها به قول اینجاییا realize کردم، ینی چیزی که بوده ولی من به تازگی به صورت آگاهانه متوجهش شدم، اینه که از تعهد دادن میترسم، حالا از اون احساس مسئولیتش، یا اینکه اگر نشه و نتونم انجام بدم چی… و از همه بیشتر از تعهد دادن به خودم، چون تعهد به دیگران رو معمولا اینجوریم که هرکاری میکنم تا به عهدم وفا کنم، مثل کاری که این چند روز دارم میکنم برای تحویل کارای این شرکت (اگه یادتون باشه من چند روز پیش از یه شرکت دیگه آفر گرفتم و دارم از این شرکت فعلی میرم شرکت جدید ) و انقدددددر اینجا کارای جورواجور دستم بود و مسئولیتای مختلف داشتم که تحویل کار خیلی سنگین بود واقعا. و من از هیچ کاری، از شب تو خونه وقت گذاشتن و غیره دریغ نکردم… اما مثلا برای کارای خودم اینجوری نیستم، بعد اگر به خودم یه تعهدی بدم اما نتونم انجام بدم (که احتمالش زیاده) اونوقت خب خیلی از خودم ناراحت میشم، سرخورده میشم و خلاصه ترجیح میدم اصلا تعهد ندم.

    مثلا اون تعهد 30 روزه ی کدنویسی، یکی از معدود وقتایی بود که رسما هم به خودم هم تو سایت اعلام کردم که میخوام این تعهد رو بدم، و خداروشکر انجامش دادم و چقددددر شیرین بود، چقدر بهم چسبید و حس خوبی داد و اعتماد به نفسم رو بالا برد. بعد از اون دارم سعی میکنم این ترس و این الگوی “تعهد دادن یا تصمیم به انجام یه کاری گرفتن ولی عمل نکردن” رو بشکنم به امید خدا.

    ترس از طرد شدن هم من کلا دارم، اگر بخوام دقیق بشم اگر جایی حس کنم امکان عدم تفاهم هست، امکان طرد شدن، انتخاب نشدن… احتمالا خودم خودمو میکشم عقب قبل از اینکه مثلا طرد یا ریجکت بشم یا انتخاب نشم، و این طبیعتا به ضرر منه، چون ممکنه اون احساس من اصلا اشتباه بوده و قرار نبوده ریجکت بشم و درواقع خودم با این ترس خودم رو از یه موقعیتی محروم میکنم.

    ترس از به اصطلاح “ضایع شدن” جلوی دیگران هم از بچگی خیلی داشتم:)) همیشه آسته میرفتم آسته میومدم، شاید خیلی چیزا رو اصلا امتحان نمیکردم که “نکنه نشه، بعد ضایع بشم جلوی همه” (ایموجی دست روی پیشونی ده عدد)

    به مرور زمان رو این حالتام کار کردم و خیلی بهتر شدم ولی هنوزم خیلی کار دارم تو این زمینه ها.

    ترس از ناشناخته ها و ترس از امتحان چیزای جدید، غذاهای جدید، کارا و جاهای جدید قبلا داشتم اما الان در عین اینکه یه ترس خفی کوچولو تو دلم هست اما میل و رغبت و علاقه به کشف چیزای جدید خیلی تو چندین سال اخیر هی درونم رشد کرده و خدا رو خیلی بابت این نعمت شاکرم:)

    یه ترس قوی و خیلی بد و خیلی مخرب، ترس از موفق نشدن یا کلا ترس از نشدن تو کار یا ایده ای که تو ذهنم هست. این خیــــــــــــــــلی بده، مثلا من ماه هاست بلکه یکی دو ساله میخوام بسته های آموزشی تو زمینه کاری خودم درست کنم، چندتایی هم شروع کردم، مثلا ویدیوش رو گرفتم، ولی کار رو تموم نمیکنم، یه کمیش تبلیه، یه کمی واقعا وقت نداشتنه، ولی اصلش به نظرم از روی ترسه، که نکنه اینهمه زحمت بکشم درست کنم ولی بعد فروش نره، مشتری نداشته باشه… در حالیکه همینجوری درست نکرده هم چند باری حداقل در حد سوال و درخواست مشتری داشته. یا مثلا خیلی وقته به ذهنم اومده یه کانال تلگرام هم بزنم علاوه بر اینستا، یا اصلا شاید جایگزین اینستاش کنم… ولی ترس از اینکه مخاطب و خواهان زیادی نداشته باشه و کانال بزنم بعد آدمای کمی بیان و من ضایع بشم … نذاشته اصلا کانالی راه بندازم.

    از حیوونا هم کلا همیشه میترسیدم، حتی اسبی که عاشقشم نمیتونم لمسش کنم:( البته چند ماه پیش یه دفه یه روز حس کردم دیگه میخوام به این ترس غلبه کنم و خاتمه بدم، و برای اولین بار بعد از 43 سال زندگی تونستم تحمل کنم یه سگ بهم نزدیک بشه و منم لمسش کردم… خیلی احساس خوبی داشت این حس غلبه به یه ترس بزرگ و قدیمی، مخصوصا که یه محدودیتی ازت برداشته میشه، ولی چون زیاد تکرار نشد، اون حالتِ کلیِ ترس از حیوونا هنوز روم مونده و بازم هروقت تو خیابون سگی از کنارم رد میشه (که خب اینجا خییییلی زیاده) با ترس خودمو میکشم کنار که مبادا سگه برای بازی بیاد طرف من.

    بــــــــــــــله… این بود چند مورد از بزرگترین ترسهای من، و الان که فکر میکنم میبینم اگر بخوام بنویسم همینجور میاد و این داستان حالا حالاها ادامه داره متاسفانه:(

    انشالا کم کم و با کمک همین درسها و آموزه ها این ترسها هم حل میشن و درست میشن:)

    شب و روزتون به خیر دوستای عزیزم که مثل خانواده م میمونین:)

    11:25 یکشنبه شب از تورنتوی کانادا

    راستی فردا روز آخرمه تو این شرکت فعلی و پسفردا سه شنبه اول آگست کار جدید تو شرکت جدید، یه داستان و تجربه ی جدید و انشالا با لطف و هدایت خدا یکی از بهترین داستان ها و تجربه ها رو رقم خواهم زد اینجا:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    یگانه ثروت گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    به نام خدای وهاب

    سلام به شما استاد عزیزم و مریم نازنینم و دوستان هم‌مدار در این سایت الهی و بی‌نظیر.

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته‌اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می‌کنید؟

    استاد قبل از اینکه‌ متن فایل رو بخونم و توضیحات شما رو گوش کنم، فکر می کردم ترس هام به چند تا مورد محدودند. ولی بعد دیدم که خیلی ترس دارم و دلیل بسیاری از ناکامی ها و شکست هام هم همین ترس هاست.

    البته اگه بخوام برای ترس هام درصد تعیین کنم، باید بگم که در دو سال اخیر، با آگاهی های فایل های دانلودی و محصولات، میزان ترس هام خیلی خیلی کم شده.‌ هرچند هیچ‌ کدوم از بین نرفته ولی خیلی بهتر شدم. و تا همیشه باید روی خودم کار کنم.

    استاد احتمالاً وقتی شما و مریم جون و دوستان لیست ترس هام رو بخونید، می گید «تو مطمئنی که زنده‌ای؟ مطمئنی نمردی؟!»

    آخه ترس برادر مرگه و واقعاً آدم رو از لذت بردن و زندگی کردن ساقط می کنه. واسه همینم قران می گه: «الا اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». دوستان خدا نه می ترسند و نه غمگین می شوند.

    پس اگه من می ترسم، هنووووز نمی تونم ادعای نزدیکی به خداوند رو داشته باشم.

    و اما ترس هایی که هنوز نتونستم بر اونها غلبه کنم اینها هستند:

    از اینکه خانواده ام آدرس و تلفن محل زندگیم رو بدونند، می ترسم. چون اعتیاد و زندگی نامتعارفی دارند. و من که سال ها در اون محیط زندگی کردم، از اون فضا ترس و وحشت دارم. گاهی بهشون سر می زنم و کمک می رسونم ولی هیچی از زندگیم بهشون نمی گم.

    از مریض شدن، از مشکل قلبی داشتن می ترسم.

    از شنیدن اسم اورژانس می ترسم.

    از اینکه توی خونه با دستگاه فشار خون رو اندازه بگیرم می ترسم.

    حتی از خوندن مطالب آموزشی در این مورد (مثل اینکه در موقع حمله قلبی فلان کار رو بکنید) می ترسم و اگه جایی ببینم، سریع رد می کنم.‌

    (همه اینها برمی‌گرده به دوره ای که من حدود دو سالِ تموم بیماری ناشناخته‌ای داشتم و بی دلیل مشکل قلبی و فشار پیدا می کردم. و این برام کابوس شده بود. ولی با درمان یک پزشک مجرب و البته به دلیل اینکه به تدریج در مدار آگاهی قرار گرفتم، بیماریم کم‌کم خوب شد.)

    از زلزله در حد توهم و مختل شدن زندگی می ترسیدم، نه ترس عادی. ولی الان خداروشکر خیلی بهترم.

    از زود خوابیدن در شب می ترسم و شاید به همین دلیله که همیشه دیر می خوابم، گاهی نزدیکای سحر.

    از ناشناخته ها می ترسم. با اینکه اومدن به فلوریدا و دیدن شما یکی از آرزوهامه، ولی هر بار فرزند دانشجوم می گه من که برای مهاجرت رفتم کالیفرنیا تو هم باید بیایی، اضطراب عجیبی می گیرم و صحبت رو عوض می کنم.

    از سفر راه دور و‌ مهاجرت به کشور دور می ترسم. کانادا و امریکا رو به عنوان مقاصد مهاجرتی دوست دارم، ولی چون از ایران دورند، می ترسم. دوست داشتم به اندازه دوبی و ترکیه و یا حتی اروپا نزدیک بودند.

    از جاهای پرازدحام می ترسم. تصاویر مراسم حج و یا بعضی کنسرت های شلوغ رو که می بینم از شدت ترس قلبم می گیره.

    از طرد شدن می ترسم و برای همین مدت هاست که نتونستم درخواستم رو برای کار از یک نفر مطرح کنم و ازش کمک بگیرم.

    از شکست می ترسم و واسه همین خیلی کارها رو شروع نکردم.

    از شنا کردن می ترسم و با وجود آموزش دیدن و کلاس رفتن، نمی تونم رها باشم و شنا کنم.

    از سفر با کشتی و حتی قایق سواری می ترسم.

    از رانندگی خصوصاً در شب می ترسم. از رانندگی در جاده در شب که اصلاً وحشت دارم.

    از سوار شدن هواپیما و ایرلاین های ایرانی و اتوبوس های جاده ای می ترسم‌

    از سوار شدن وسایل بازی پرهیجان می ترسم و واسه همین هیچ وقت نتونستم فرزندم رو همراهی کنم.

    این ترس ها هر کدومشون یک ترمز قوی هستن. ما خیلی از نعمت ها و لذت ها رو می خوایم ولی از این طرف پامون رو گذاشتیم روی ترمز. و طبعاً به اون لذت ها و نعمت ها نمی رسیم.

    با شما دارم هر روز کمی بهتر می شم. ازتون هزارباره ممنونم.

    استاد عزیزم و مریم جان نازنینم از اینکه این فایل های ارزشمند رو تهیه می کنید خیلی سپاسگزارم. درسته مدتیه کامنت ننوشتم ولی مدام فایل ها رو دانلود و گوش کردم و‌ دارم سعی می کنم خودم رو بهبود بدم.

    خدا رو هزاران بار شکرگزارم که شما رو به من هدیه داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    من از صحبت کردن در جمع می ترسم و همیشه تا جایی که بتوانم فرار میکنم.

    از صمیمیت بیش از حد با دیگران البته نمی ترسم اما هیچ وقت دوست ندارم با دیگران صمیمی شوم

    من از دکتر رفتن و مریض شدن می ترسم

    از روبرو شدن با افرادی که با آن ها بحث یا دعوا داشتم می ترسم.

    از رفتن به دل ناشناخته ها تا حدودی می ترسم

    از همه حیوانات ، پرندگان، حشرات و ……

    از شنا کردن و رفتن در دریا

    از کوه بالا رفتن حتی اگر کوتاه باشد.

    از رفتن به مکان های تاریک و تنگ مثل غار

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    Mohsen Aghdasi گفته:
    مدت عضویت: 1674 روز

    سلام به همگی

    من ترس از تاریکی از بچگی تو وجودم مونده و البته که از حجمش کم شده و محدود شده به اینکه اگر تنها باشم ترس از خابیدن تو تاریکی مطلق دارم. یعنی اگر تنها باشم و موقع خابیدن یک چراغ تو خونه روشن نباشه با ترس ب خاب میرم و خاب(کابوس) می بینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    Ramezani گفته:
    مدت عضویت: 2268 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی

    ترس

    خوب ترس یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل منه و یک مانع بزرگ توی زندگیم که منو از تجربه های جدید و متنوع محروم کرده!!

    ازوقتی که دارم روی خودم کار میکنم ترس هام کمتر شده اما بازم خیییییییلی جای کار دارم خییییییلی زیاد…

    _بزرگترین ترس من ،ترسِ از دست دادنه حالاچه مالی باشه چه سلامتی و چه رابطه باشه توی همشون وجود داره…

    _بعدی ترس از ناشناخته هاست!اولش از چیزای جدید میترسم هر چیزیکه باشه و مقاومت دارم برای شروع کار…‌

    _ترس از رانندگی!!بیش از 10ساله که گواهینامه گرفتم !!!

    _ترس و نگرانی برای بچه هام در تمام موارد…

    _ترس از تغیر ،که این تغیر باعث بشه من از منطقه ی امن بیرون بیام!!

    _ترس از اشتباه کردن و تصمیمات غلط گرفتن

    _ترس از شروع هر کاری ویادگیری حالامیخاد یه مهارت جدید باشه یک کار جدید باشه!هرچیزیکه منو ازمنطقه ی امن بیرون بیاره!

    _ترس از قضاوت بقیه در مورد من و زندگیم!

    _ترس از ترد شدن توی روابطم!

    _ترس از ناراحت کردن دیگران!نکنه یک کاری بکنم که بقیه دلخور بشن!

    _ترس از انتقاد شنیدن

    _ترس از تنها ماندن

    _ترس از شکست،این خیلی ترس بزرگیه برام!

    _ترس از تجربه های جدید

    _ترس از بیماری بخصوص در مورد فرزندانم

    _ترس از تمام شدن پول،وقتی دارم خرید میکنم

    _ترس از کمبود!اینقدر که شنیدم همه چی کمه!!!

    _ترس از تمام شدن فرصت ها

    _ترس از حیوانات

    _ترس از زلزله

    _ترس از شبها موندن توی دل طبیعت

    _ترس از مرگ خودم و عزیزانم

    _ترس از رانندگی باسرعت زیاد

    تا جایکه ذهنم یاری کرد نوشتم…

    اینا ترسامه ولی توی بعضی زمینه ها که کار کردم روی خودم مثلا نگرانی های بیمورد درمورد فرزندانم! کمتر شده.

    اینایکه نوشتم میزان ترس ها در بعضی موارد کم شده اما کاملا حل نشده…

    همین که تصمیم گرفتم آگاهانه وارد ترسهام بشم و شدم همین بزرگترین ترسم بود خخخ

    اوایلی که با استاد آشنا شدم !

    دارم کار میکنم روشون

    به نسبتی که کار کردم نتایج خوبی گرفتم. و ترس هام کمتر شده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    روح الله سپهری گفته:
    مدت عضویت: 2917 روز

    سلام به استاد و دوستان هم مسیر

    یکی از بزرگترین ترسی که

    همین الان توی ذهنمه جدا شدن از رابطه عاطفی بسیار ناجالب و آزار دهنده است که کل تمرکزم را گرفته و چندین روزه درگیرشم

    ترس از اینکه دعوا و بحث پیش بیاد و همه متوجه بشوند

    ترس از پرداخت مهریه با اینکه فعلا در ابتدای شروع کارم هستم و درآمدی ندارم

    ترس از حرف مردم

    نگران شدن پدر و مادرم

    ترس از در میان گذاشتن درخواستم با خانواده همسرم که بسیار نگرانم کرده

    نگرانی از اینکه روند طلاق به کندی پیش بره

    نگرانی از دوری بچه

    همه اینها منو نگران کرده

    و من هم از خداوند می‌خوام کمکم کنه این مسیله آسان تر حل بشه از خداوند می‌خوام بهم قدرت بده جرات بده و همه چیو طوری تنظیم کنه که این مسئله به آسانی به راحتی به سادگی با همراهی و توافق همسرم انجام بشود خدایا کمکم کن قبول دارم سخته قبول دارم میترسم ولی باید از این شرایط بیام بیرون چون دارم بسیار اذیت میشم نشتی فرکانسی بسیار شدیدی دارم که نمی‌ذاره اون طور که باید تو کارم تمرکز کنم قدم بردارم

    خدایا تو برام درستش کن بر تو‌توکل میکنم

    تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1218 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش و استاد شایسته و دوستان سایت که انصافا کامنت هاشون بی نظیره

    برای من روبرو شدن با آدم های جدید به خصوص وقتی موقعیت اجتماعیش بالاتر از من باشه خیلی ترس داره . که 100٪از عزت نفس میاد، عزت نفس یجوریه که هر چیم کار میکنم بازم جای کار داره و تمومی نداره… چند وقت پیش باید دفتر مهندس به نامی میرفتم و مصاحبه ی کاری میکردم . تا یک هفته با خودم کلنجار میرفتم. احساس میکردم نمیتونم از ترس نفس بکشم و مدام با خوندن قرآن یا نشانه ی روزانه سایت دنبال یه نشونه از خدا بودم تا آروم بگیرم . بالاخره به ترسم غلبه کردم و رفتم . شاید اونجا برام موقعیت کاری پیش نیاد ولی چیزی که بود اعتماد به نفسم بیشتر شد و یبار که از کنار یک شوروم معماری می‌گذشتم به ذهنم رسید که اینجا هم میتونم پیشنهاد همکاری بدم با اعتماد به نفس خیلییی بیشتری سریعا داخل رفتم و صحبت کردم بدون هیج فکر قبلی .

    دوستتون دارم و قدردان فایل های ارزشمندتون هستم

    شاگرد شما با افتخار ساره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1585 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان

    وسلام به تک تک دوستانم

    اول فایل اومدم صبحت هاتون رو رد کنم تا اون قسمتی که میرسه به اصل مطلب موضوع این فایل یعنی( ترس) اما اینکارو نکردم به خودم گفتم چرا فکر میکنی چون 7 بار، از 7 تا فایل این پیش زمینه رو شنیدی دیگه بستته ونیازی به شنیدنش نداری؟.

    مگه تو هر روز وهنوز هم درگیر همین مسائل تکرار شونده نیستی؟

    بعد خودم جواب ذهن خودم وشاید قلب خودم رو دادم، گفتم بله درست میگی من هنوز وهر چند وقت یکبار درگیر همین مسائل تکرار شونده هستم، ( مثلا به خودم قول میدم ایندفعه که خانوادم رو دیدم در مورد سبک وروش غلط رفتاری وگفتاری وزندگیشون ارشادشون نکنم اما باز طاقت نمیارم و از در نصیحت وارد میشم و یه جورایی دنبال تغییر دادنشون هستم به سمت مثبت ها، اگرچه خانوادم تک تکشون خیلی از پیشنهادها و نصیحت و دلسوزیهامو می پذیرند وبهش عمل میکنند گاها،اما واقعا آیا دیگه بس نیست؟ آیا واقعا من باید هربار دلسوزانه وباترحم به اعمال نادرستشون نگاه کنم و بخوام ناجیشون باشم و براشون دانش خرد کنم؟

    یا مثلا هنوز هم وقتی پسرم از پول تو جیبیش بیشتر میخواد برای خرید چیزی که از نظر من بیخود واضافی هست یا وقتی که وسایلش خراب میشه ونیاز به تعمیرپیدا میکنه وباید من هزینه هاشو پرداخت کنم و هربار این جمله های مسخره وتکراری رو بهش میگم، ( که مگه پول علف خرسه؟ فک کردی رو گنج نشستم؟ 18 سالت شده باید بری سرکار!! خجالت نمی کشی از من که هم مامانت بودم هم بابات اینهمه توقع داری؟)

    یا مثلا حتی در رفتار با خودم هنوزم وقتی میدونم فکر کردن به گذشته دیگه فایده نداره حالا هرچی بوده گذشته نباید بشینم گذشتمو شخم بزنم، اما هربار که خاطره ای یادم میاد عکسی می بینم ویا…دوباره نبش قبر می کنم و حس بدی بهم دست میده که ساعتها منو درگیر خودش میکنه با ایکاشها واماها و چراها…)

    آیا واقعا اینها الگوهای تکرار شونده ی من نیستن؟

    پس چطور میخواستم اول فایل رو بزنم جلو تا حرفهای مثلا تکراری که چندبار شنیده بودم رو گوش ندم وبرسم به موضوع این فایل؟؟؟

    وچقدر هر روز وهر ساعت وگاهی هر لحظه نیاز دارم که مثل سال اولی که وارد سایت شده بودم، این آگاهیها، صدای دلنواز وگوشنواز و آموزه های زندگی ساز شما استاد قشنگم رو بشنوم در کل شبانه روز….اگرچه شرایطش رو ندارم همیشه.

    همیشه پیش خودم میگم یعنی هستند بچه های عباسمنشی که انقدر قوی و موفق شده باشند که دیگه رفته باشند پی کارو زندگیشون و دیگه نخواسته باشن که بیان و کامنت بذارن؟ یا اصلا از فایلها ودوره ها استفاده کنند؟!

    من فقط اینو میدونم که کاملترین و جامعترین راه و روش برای رسیدن خیر دنیا وآخرت اینجاست…

    جاییکه من باید هر روز باشم وحضور داشته باشم تا بیرون از این چارچوب بین 98 درصد جامعه که مدام درگیر عادات والگوهای تکرارشونده هستند گیر نیفتم و دوباره به سبک وروش قبلی ونادرست خودم برنگردم..

    وبرای اینکه هنوز اینجا هستم وهوشیار، خدارو هزاران بار شاکرم.

    در مورد سوالهای این فایل پراز اگاهی((ترس))

    هرچی فکر کردم الان من از چی بیشتر می ترسم دیدم جز قهر وغضب خداوند هیچ چیزی در زندگیم وجود نداره که ازش طوری بترسم که مانع وسدی برای من باشه…

    اومدم بگم(((من ازطرد شدن دررابطه میترسم))دیدم ای بابا انقدر این موضوع توی زندگیم از طرف خانوادم و پارتنر و همسرو و همه ی کسائیکه روزی خدای من شده بودند اتفاق افتاده که دیگه اصلا موضوعییت نداره برام، از وقتی که خدای واقعی واصلیم رو پیدا کردم و بهش دلبسته و وابسته شدم دیگه خیلی بودن یا نبودن خودم در کنار دیگران یا بودن اونها در کنار من، حتی نزدیک یا دور بودن فرزندم هم خللی در احساسات و اصل روند زندگی من ایجاد نمی کنه…

    اومدم بگم ((من از شکست خوردن می ترسم))

    دیدم انقدی از بی خدایی ها و منم منم کردنهامو بر غیر خدا تکیه کردنها زمین خوردم وشکستم و خرد خاکشیر شدم، که از وقتی ایمان آوردم تمام اتفاقات زندگیم رو دارم خودم رقم میزنم و وقتی در مسیر درستی و صداقت وایمان و توحید باشم و تلاشم رو انجام بدم و نتیجه رو بخدا بسپارم، دیگه ترس از شکستی وجود نخواهد داشت، اصلا دیگه هرچی پیش بیاد رو نمیشه اسمشو بذاری شکست!! یعنی انقدر کارها برات آسون پیش میره وجهان انقدر به موقع جواب تلاشت رو میده بی حد وحساب که اگر هم در کاری ،هدفی موفقییت چندانی بدست نیاری می تونی در نهایت ارامش وتوکل بگی حتما مسیر بهتری برام در راهه، حتما قرار از جای دیگه ومکان وشرایط دیگه بهترینها برام اتفاق بیفته ، چون تجربه بهت ثابت کرده که از دست دادن وشکستی وجود نداره واین توبودی که به اونچه که اتفاق میفتاد با باورهای ذهنیت شکل میدادی حالا یا مثبت یا منفی!

    اومدم بگم (( من از ناشناخته ها می ترسم))

    دیدم انقدر در گذشته کله خراب و خود سر و نترس بودم که وارد هر ناشناخته ای میشدم و همیشه برای همسن وسالهام در هر مقطعه ای از سن وسالم الگو ویا درس عبرت بودم!!! واز وقتی هم که به همین شناخت نسبی از خودم ودرونم و از خداوند وجهان رسیدم دیگه برای من ناشناخته ها معنی نداره، هر ادمی، هر مکانی، هر شرایطی هرچی که پیش بیاد وهرچی که باشه به لطف الله بر پایه همون صلح درونی وشناخت خودم وخداوند وقوانین بدون تغییر جهان هستی می تونم ازش عبور کنم به خیر وخوشی.

    اومدم بگم (( من از تنها موندن می ترسم))

    نه تنها نترسیدم بلکه حس شوق عمیقی منو در بر گرفت ، چقدر تنها شدن رو دوست دارم تنها شدن ودر خود فرو رفتن ودر خود عمیق شدن وبه رابطه ی بین خودم و ربم سامان و جان دوباره دادن، تنها شدنی که من و دیگران نه از روی بدی از هم فاصله گرفته ویا همو ترد کرده باشیم نه، تنهایی که نه از روی بی حوصلگی و خستگی و افسردگی و این چیزها باشه نه!! تنها موندنی که نه من کاری به کار کسی داشته باشم ونه دیگران کاری به کار من، انقدی که تمرکزم روی اهدافم و روی تغییر شخصیتم باشه، سالهاست با تنهایی خو گرفتم، تنهایی میرم مسافرتهای راه دور، میرم رستوران، میرم خرید،توی همون دو ماه اجباری که تحت شرایط نابسامان زندگیم اون اواخر تونستم حتی بدون داشتن گوشی وتلوزیون تو خونه تنها باشم تجربه ی قشنگی بود که باعث شد من وارد رابطه ی دوستانه و عاشقانه ای با خودم وخداوند وجهان بشم، برای همین ترسی از تنهاموندن ندارم حتی تایم طولانی

    اومدم بگم ((من از تغییر می ترسم))

    دیدم انقدر مثل افتاب پرست در طی سالهای زندگیم چه از نظر خانوادگی، اجتماعی، محل اقامت، نوع نگرش، تغییر شرایط، تغییر شخصیت به اجبار وبعد که وارد سایت شدم به دلخواه واز روی تسلیم و درماندگی به خاطر اینکه میدونستم باید شخصتیتم تغییر کنه تا زندگیم تغییر کنه، تغییر داشتم وتغییر کردم که الان مدتهاست تغییر رو می پذیرم اونم به خاطر اینه که دلم قرصه حالا که در مسیر هدایت هستم هر تغییری به نفع من هست وموجب پیشرفت وترقی من، پس مشکلی باهاش ندارم از هر نوعی که باشه.

    اما اومدم در مورد اینگه آیا ((من از انتقاد می ترسم)) بگم دیدم بله می ترسم، ترسی توام با حق به جانبی، اینکه اصلا چرا کسی باید ازم انتقاد کنه اونم انتقاد تخریب کننده، چیزیکه هنوز هم در موردم داره صورت میگیره، خصوصا از سمت خانوادم اگه باشه، شاید به خاطر اینه که فکر میکنم من واقعا دارم همه تلاشم رو میکنم تا از هر نظر کارمو بدرستی انجام بدم منکه دیگه نمی تونم کامل وبی نقص باشم ویا برگردم گذشته رو جبران کنم ویا چیزی شبیه این…

    نمیدونم چرا انتقاد خوب وسازنده وحتی غیر سازنده از غریبه ها رو می پذیرم و تو لحظه برام حل میشه تو وجودم اما کافیه پسرم یا خانوادم ازم انتقاد کنند خصوصا الان که دوسالی هست دارم موشکافانه روی تغییر سبک وروش باورها وعقاید و افکار وگفتار ورفتارم کار میکنم واز دل وجون هم اینکارو انجام میدم.

    بعد که میام درونی تر به این موضوع نگاه میکنم وبررسیش میکنم می بینم من هنوز هم میخوام که از نظر پسرم وخانوادم وحتی گاهی هرکسی که منو میشناسه بی نقص وکامل عمل کنم، وتازه همین توقع رو هم از دیگران دارم واگه اشتباهی ببینم انتقاد میکنم ازسون، یا اینکه چون خیلی تو گذشته خطا واشتباه داشتم وبه خودم ظلم کردم حالا دیگه باید طوری نامحسوس ومحسوس عمل کنم که کسی نتونه ازم خرده بگیره و انتقاد وسرزنش و ایرادی نسبت بهم داشته باشه…

    دارم روی این پاشنه اشیلم کار میکنم، اگرچه خیلی خیلی باید برای رفع ودفعش از وجودم کار کنم وکمرنگش کنم وجایگزینش با خلق ارزشمندی درونی برای خودم عزت نفس واعتماد به نفس واحساس لیاقت کسب کنم، ولی میگم مینا توکه تونستی از خیلی جهات تغییرات مثبت داشته باشی در این زمینه هم می تونی، تو اگه از درون پر وغنی باشی وبدونی مسیرت درسته وداری همه تلاشت رو انجام میدی که بهترینه خودت باشی پس باید سعی کنی انتقادات سازنده حتی نزدیکانت رو هم بدون ردشون ویا نادیده گرفتنشون بپذیری، وانتقادات مخرب رو به صورت کاملا جدی چه از طرف دیگران وچه خانوادت نادیده بگیری تا بتونی فقط تمرکز کنی روی بهبود شخصیتت..

    چه بسا که همیشه هرچی هست هرچی اتفاق میفته خیر هست وبه نفع تو، تا بیشتر وبهتر تغیر کنی…

    توکل به الله مهربان، انشالله که هممون دراین مسیر خودسازی ومسیر داشتن حس خوشبختی وارامش درونی ثابت قدم باشیم.

    استاد قشنگم بازم ازتون ممنونم در پناه امن خداوند باشید هرلحظه وهمیشه انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    گلشیفته محمدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 965 روز

    به نام خداوندی که همیشه هست

    استاد من به شدت از طلاق میترسم اصلا همین ترس شده بزرگترین ترمز زندگی من،شده بلای جون من،با چشم باز با آگاهی به قوانین دارم میبینم که داره چه بلایی سرم میاد چه فرصت های طلایی که از دست رفت و میره چه توهین ها چه تحقیرها واقعا خنده داره نه،ولی پای عمل که میرسه پاهام میلرزه نجواها برای خودشان میان و میرن و من همونی که بودم هستم و به قول استاد جان شرایط هر روز بدتر از دیروز چون اصلا جهان ثابت نیس و ما یا درحال سقوطیم یا صعود

    ترس از طلاق بزرگترین باگ منه استاد بنا به دلایل زیاد میخوام واقعا جهاد اکبر راه بندازم قدم هاشو دارم برمیدارم

    خدایا به قلبم آرامش بده

    من بدون تو هیچم هیچ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    سلام استاد من و دوستان هم فرکانسی

    ترسی که من دارم اینع هر سال موقعه قرداد مغازه ام میشه میترسم امسال قرداد نبندم جمع کنم من تو چند تا شرکت هم کار کردم به خاطر باور های نادرست عدم لیاقت یا حقوقمو تمام کمال ندادن یا مشکلی پیش امد امدم بیرون الان تو این کسب کاری که هستم صاحب کسب کارم هستم یعی از صفر شروع کردم الان شرایطم نسبتا خوبه ورودی دارم ولی نشتی دارم پولی نمیمونه البته رو دوره دوازده قدم دارم کارمیکنم شرایطم خیلی بهتر شده میزان پس اندازم بیشتر شده انچنان نه ولی نصبت به ماههای قبل پیشرفت داشتم همسرم هم گیره که من خونه نشین بشم و فرزند دومم به دنیا بیارم دخترم 11 ساله اس و من سالها پشت گوش میندازم و نمیخوام حس میکنم بچه جلو پیشرفت میگیره البته من با بچه ای که داشتم معلم بودم مدرسه میرفتم اموزشگاه ها تدریس میکردم شدن میشه ولی نمیخوام تمرکزم بره به یه سمت دیگه طرز فکرم اینه تعداد فرزند مهم نیست تربیت درست مهمه و خودم چی کی به خودم برسم من یکبار فرصت زندگی تو این دنیا قشنگ خدا دارم تازه دارم تو این 3سالی که باهاتون اشنا شدم 2سال اول که تو در دیوار بودم 1ساله میفهمم قانون چیه من این حرفهارو حتی پیش خودم نمیزنم ولی گفتین از ترسهاتون بگین خود افشایی کردم که این ردپا بمونه برام من اول راهم ولی مطمعنم موفق میشم کل دنیا میگردم لذت میبرم

    ممنونم از اینکه وقت گذاشتیدکامنتو خوندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: