پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 4
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-01 06:29:012024-08-04 11:28:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
من خییییییییلی دفتر هدف درست کردم و همه را تا 40 درصد بهش رسیدم،هدف هام واقع بینانه و در حد توانم هست و شدنی
حالا چرا ادامه نمیدم؟من واقعیتش ترکیب زندگیم را دوست دارم،خانواده خوب،ثروت معمولی،قیافه معمولی،شغل معمولی،تا یک هدف را دنبال میکنم با انگیزه دادن ها و نتایجی که میبینم ادامه میدم ولی وقتی به جا حساسش میرسه میگم چرا خودمو اذیت کنم،داشتیم زندگیمونو میکردم
یا مثلا اگه یه عارضه یا مریضی بین راه پیش بیاد،کلا هدفم را می ذارم کنار و میگم:هیچی سلامتی نمیشه
در مورد کارافرینی هم بارها تلاش کردم اما وسط راه میگم من ک درامد مکفی دارم چرا خودمو بندازم تو دردسر،برو عامو
راهکار:
باید انگیزه را مکتوب کرد و هربار بروزرسانی بشه
هدف را به چند لول تقسیم کرد
تجسم مزایای رسیدن به هدف را همیشه داشته باشی
ستاره قطبی را درمورد هدف اجرا کرد
و
هر وقت خسته شدیم،استراحت کنیم نه جا بزنیم
(با شناختی که از خودم دارم،وقتی دارم رو هدفم کار میکنم پر یک روز کلا همه چیز را میذارم کنار،این نیست که به مرور بذارم کنار،من خودمو شناختم،باید بین کار به خودم استراحت بدم)
یه سوال از استاد
من بارها چند تا مهارت یاد گرفتم ولی ولش کردم،چکار کنم از شروع مجددش نترسم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که بخشنده عام و بخشنده خاص هست
سلام و درود بی انتها به سرزمین پاک سایت عباس منش که نه مکان داره نه زمان ….
خداوند به واسطه دستان پر مهر و ایمان بی انتها شما کعبه ایی بنا کرد در این سایت که عاشقان کویش ، شبانه روز به گِردش بچرخند و عاشقی کنند و پیدا کنند اصل زندگی رو ….. در قدیم الایام بنده پاکی به نام ابراهیم که خدایش را از لابه لای شرک هایش یافت ،از خورشید ستارگان ،از دیدن بت هایی سنگ گونه که توان جابجایی خودشون رو نداشتند ،از دشت و دمنی
و پرنده و چرنده ایی که هر کدومشون قدرت اداره خودشون رو نداشتن ، بعد از ایمان آوردنش با الهام از ربش کعبه ایی ساخت تا مکانی امن ،ایمن و پاکی باشد که مأمن دنج عاشقان ، دل خستگان ،ناامیدان و بندگانی باشد که بتوانند با خلوص دل و بدون هیچ مزاحمتی ربّ جلیل خودشون رو بخونن و در آن مکان آرامش بگیرند و ساعتها به ستایش خداوند بپردازند . سالیان سال گذشت ، پیامبران پاک و پیراسته ایی اومدن و مسیر ابراهیم رو ادامه دادن ، خلوص ابراهیم ، تسلیم بودن ابراهیم ، ایمان ابراهیم … تا به امروز که گشت و گشت و همگی مردم به خاطر (فراموش کردن اصل از فرع) یادشون رفت !!!!!!!
ربّ چیه؟
خودشون چی هستن ؟
دنیا برای چیه ؟
ابراهیم کی بود ؟و چه کرد ؟
کعبه برای چه بود ؟
و یه دنیا خرافه گویی مردم به خاطر فراموش کردن اصلشون ، به خاطر فراموش کردن زندگی شون ،به خاطر اینکه سالها خرافه روی خرافه چیده شد تا انبوهی از متدها ساخته شد ….
و اما خدایی که در این نزدیکیست ….
تا به این سالیان که از میان این همه انسان فردی با شک کردن درباره همه چیز مثل ابراهیم دوباره ربی رو یافت که قدمتش از ازل بوده تا ابد … ربی که از ازل تغییر نکرده و بوده و میان این همه تغییر مرئی ، اون با قوانینش نامرئی مونده و برای کسی نمایان شده که چشم دلش رو باز کرده … هر چند اندک ، هرچند کوتاه … ولی نه در زمان و نه در مکان
استادی که با تلاش های ابراهیم گونه و تلاش های محمد گونه تمام سعی تلاشش رو کرد که این قوانین نامرئی(فرکانس) رو درک کنه و به گوش آدم هایی برسونه که هراسان و ناآرام از زندگی شون به دنبال اصلی میگردن که آرامش تنها دستاورد پایدار این جهان را رو داشته باشن و همون قوانین کار خودش رو انجام داد و این آدم ها رو دور هم جمع کرد و استاد عزیزم دراین سرزمین کعبه ایی نهاد به نام سایت عباس منش که عاشقان کویش بتوانند شبانه روز او را طواف کنند …. نه در مکان و نه زمان سیر و سلوک کنند . هنوز کعبه پبشین پابرجاست … هنوز دلباختگان میگردنند به دورش … اما دلباخته چی ؟؟؟ دلباخته توهمات و فرعیاتی که فرسنگها با هدف ابراهیم فاصله گرفته و درگیر حواشی شده که دیگر بویی که ان همه تعهد و ایمان ندارد … دیگر رنگی از آن همه عشق و توحید ندارد … و خدایی که در سادگی یافت میشود در میان این همه هیاهو گم و از دید افتاد ….
امان از اینکه کعبه تو در میان قلبت جای دارد … تو هروز میتوانی ساعتها گِردش بچرخی و طواف کنی و به پاکی ستایشش کنی …
این کعبه کجا و آن کعبه کجا
جای گفتن ندارد که همه مخاطبانم میدونند که درباره چه هجمی از گمراهی حرف میزنم .
و اما کعبه ایی که استادم نهاد … تا دوباره مسیریابی شود . تا دوباره فکر شود … تا دوباره قوانین ازلی در گوشه گوشه این کعبه یاد شود و صدای موذن از بالای این کعبه شنیده شود الله اکبر .. الله اکبر
بشتابید به سوی خدایی که همواره درون شماست
همواره تحسین کن …. همواره تصدیق کن
تا آسان شوی برای آسانی ها
تا مثل ابراهیم ، و فرزندانش مسیر الهی رو بگذرونی و در آرامش و لحظه اکنون مسیرها به وسیله جهان قانونمند برات باز بشه ….
مثل ابراهیم و گلستانش
مثل مادر موسی و فرزندش
مثل مریم و کودکش
مثل یوسف و اسیری اش
مثل سلیمان و حاکمیتش
مثل محمد و آوازه اش
مثل عباس منش و سایتش
و هرکدام از اعضای سایت و دنیایی که شرک و توحید رو گذروندن تا به آرامش برسند
خدایا شکرت به خاطر اینکه چشم از خواب که باند میکنم درون این کعبه سیر میکنم و شبها درون این کعبه میخوابم …. روزها در جوار این کعبه کارهای روزمره ام رو انجام میدم و تو همواره در کنارم هستی و با نوای الا بذکر الله تطمئن القلوب آرامش رو برام ایجاد میکنی …
استاد سپاسگذارم ازتون برای این کعبه بی بدیل … برای این جمع دوستداشتنی …
برای این همه ایمان و مداومت شما
برای این همه اگاهی و تفکر
برای این جریان سعادتی که به راه انداختی
و هر چیزی که از این دریای موهبت نصیبت بشه گوارای وجودت
……………………………………………….
و اما هدف و واژه ایی که برامون آشناست
آشنا از این بابت که در حد واژه موند
واژه ایی که داخلش دنیا دنیا ایمان و تعهد هست ،ولی ما سطحی دیدیمش به قول قرآن در سوره صف میفرماید :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ
ﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ! ﭼﺮﺍ ﭼﻴﺰﻱ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻴﺪ؟ (٢)
کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ
ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻮﺟﺐ ﺧﺸﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻴﺪ. (٣)
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَّرْصُوصٌ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﭘﻴﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺑﻨﺎﻳﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ. (۴)
چقدر این آیه ها بهمون معنای تعهد و هدف گذاری رو تداعی میکنه
نفیسه چقدر اینجوری توی زندگیت عمل کردی ، چقدر تا این حد ایمان داشتی که مث سرب باشی و ادامه بدی ، چقدر عمل کردی به حرفی که زدی …
پس بعد از اینا چه انتظاری داری که خداوندت بهت عطا کنه …
اون موقع هایی که گفتی و عمل کردی نتیجه اش رو گرفتی به راحتی … چون براش مقاومتی نداشتی … توی مسائلی که برات بدیهی بود ، مسائلی که اگر شد شد ، اگر نشد هم برات مهم نبود خیلی
اما چرا یه سری از مسائل سست میکنه تو رو …. دلیل این سست شدنه خیلی مهمه ، همونیه که تو داری ازش آسیب میبینی …
همونی هست مه ریشه دوونده توی باورهات
همونی هست که جلوی تلاش هاتو گرفته که نتیجه نداشته باشی
همونی هست که شده پاشنه آشیلت … از هزاران موضوع داره بهت ضربه میزنه و داره این ریشه قطور میشه … هر چی بیخیالش بشی و فکر کنی داری ازش اعراض میکنی در واقع داری بهش آب میدی که عظیم تر بشه … اصل رو پیدا کن و اونو از ریشه بخشکون
نذار از این بزرگتر بشه ….
نذار تلاش هات بی ثمر بمونه
حیف این همه انرژی نیست
این همه فشار دادن پا روی گاز ….
چرا پاتو از روی ترمز برنمیداری
چرا اعتماد نمیکنی
چرا مث کودکی که از بلندی خودشو پرت میکنه تو بغل پدرش، خودت رو پرت نمیکنی تو بغل پروردگارت
بابا مرگ یه بار شیون یه بار … چرا اینقدر مقاومت
خسته نشدی ، پات درد نگرفت ، عضله های پات بست ، پدر گاز در اومد ، داری موتور رو از جا میکنی … داره سخت میشه ، سخت
این همه هدف، نا سرانجام
اینا داره رزومه ایی میشه از عدم توانایی هات …
داره برات اینجوری میچینه که یه جایی سرکوبت کنه ……………………………………………………
بیا بشین با قلب باز پاشنه آشیلت رو پیدا کن
فقط تمرکز کن روی همون
اگر عدم باور فراوونی هست
اگر عدم باور احساس لیاقت هست
اگر عدم باور ارزشمندی هست
اگر عدم باور نزدیکی به خداوند هست
اگر عدم باور سلامتی هست
اگر عدم باور عشق الهی هست
و هزاران اگر و اما
خداروهزاران بار شکر که بار دیگر تلنگری از این کعبه بهم وارد کرد تا نسخه بهتری از خودم بسازم ، تا موحد تر شوم ، تا بینا تر بشم ، تا ریز بین تر بشم در شناخت خودم … و در نهایت نتیجه عمل کردنم رو ببینم به گونه که مثل سرب باشم در اجراشون
خدایا توان این اقدام و عمل رو به ما بده تا در جوار رحمت خاص تو قرار بگیریم
استادم ، عزیز دلم ازت ممنونم بسیار بسیار زیاد
درپناه حق سربلند و پیروز باشید
به نام هدایت الله
درود بیکران به نفیسه عزیزم
بی نظیر بود دختر اینقدر کیف کردم
که بازهم دوستداشتم بخونم واحسن بهت بگم
تماما حرف خدایی وقلبی بود این کامنتت باور کن وقتی میخوندم نفسم توسینه حبس بود چقدر آگاهانه درست به جا کلمات شما شوک عجیبی رو به من داد خیلی سپاس گزارم اینقدر
با قدرت ومحکم قلم خوبت رو به نمایش واجرا گذاشتی
دختر خیلی انرژی گرفتم وحتما ذخیره میکنم که یادم نره و در زندگی استفاده کنم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند باشید انشالله
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم شایسته نازنینم
سلام به دوستان ارزشمند و در مسیر توحید و خوشناسی ام
وای چقدر این فایل به موقع بود، اصلا امروز صبح داشتم به همسرم میگفتم استاد نکنـه صدای ما رو میشنوه و میدونه کِی، چه فایلی با چه موضوعی بذاره یا سال بپرسه. اصلا یعی اینقدر به موقع بود این فکر کردن درمورد این سوال که منو در تصمیم گرفتن و تردید و شکی که از دیروز برام اومد راحت تر کرد.تردید و شکی که هربار ذره ذره ایمان منو به یغما میبره و راه نفوذ شیطان برای منه.میخوام این داستان رو بنویسم تا یادم بمونه و بعد چند وقت بیام بازم فرق مقاومت جهان برای تغییر من رو ببینم با فرق نشونه های درستی در مسیر بود رو و اینکه باید انجامش داد یا انجامش نداد. میخوام بنویسم این داستان رو تا بهتر به یادم بمونه.
داستانم رو از دیروز پرماجرام و اتفاقات شگفت انگیزم شروع میکنم، اینکه دیروز یک تماس ناشناسی داشتم که پیشنهاد کار با حقوق خوب بود و جالبش این بود که من اصلا دنبال کار کردن برای کسی نبودم و یک مدت زیادی هم هست دیگه رزومه جایی نفرستادم. از اونجایی که رزومه جاب ویژن منو خونده بودن فکر کردم از ارسال رزومه های ماه های قبل که فرستادم بوده. چون پرسیدن شما هنوز جایی مشغول به کار نیستید یا همکاری دارید. که گفتم من بصورت پروژه ایی کار میکنم و زمانم آزاده و از اونجایی که کنجکاو شدم بدونم چه شرکتی و برای چه کاری با من تماس گرفته شده چندتا سوال پرسیدم و دیدم چه جالب، چه خوب…به من تایم برای مصاحبه پیشنهاد دادن و در تلگرام هم لوکیشن دفترشون رو فرستادن و قرار شد اگر اوکی نبودم خبر بدم که برای مصاحبه نمیرم. دیروز کلی در شک و تردید بودم برم یا نرم. آخه به خودم قول دادم نگران پول به دست آوردن و کسب درآمد نباشم و فقط حواسم به کاری باشه که باید انجام بدم و درسـ«ته و از مسیرم لذت ببرم و به لطف خدا با دستان یکی از هزاران دستـش که همسرم باشه هیچ وقت بی پول نبودم و خوشبختانه هم همه چی فراهم بوده و بیشتر از قبل هم گوشت میخورم و در مسیر عمل به دوره قانون سلامتی هستم.(پس نگرانی بابت هزینه های روزانه و زندگی تعطیل) خب پس چرا هنوز تو شک و تردید بودم، چون رفتم در فایل ارسال رزمه های قبلی ام و دیدم همچین شرکتی من اصلا رزومه ازسال نکرده بودم، رفتم تلگرام بعد پیامی که برام لوکیشن فرستادن، پرسیدم من برای شما لوکیشن فرستادم یا شما خودتون رزومه منو دیدین و تماس گرفتین. و ایشون گفتن ما خودمون توی پیشنهادها انتخاب کردیم. اصلا اونجا این به ذهنم اومد پس این نشونه است یک چیزی میخواد به من بگه،اصلا شاید فقط باید برم ببینمشون و باهاشون اشنا بشم اما اگر خوششون اومد(که خیلی مطمئنم به این باورم که هرجا رفتم سریع منو قبول کردن که همکارشون بشم پس خوششون میاد. تا اراده کردم و رزومه فرستادم یا مصاحبه رفتم بیکار نموندم و سریع مشغول به کار شدم.)خلاثه این فکرا و نجواها و اشتباه دیدن نشونه ها و شک و تردیدها یکم داشت منو بهم می ریخت و نمیتونستم بفهمم چه کاری درسته. اما همین که ایشون گفتن خودمون پیدا کردیم بیشتر مطمئن شدم تا برم ببینم چه خبره و خدا برام چه برنامه ایی چیده. و این منطق هم برای خودم آوردم میرم تا نیاوران و یک جای جدید رو تجربه میکنم و پیاده روی امروزمم اونجا انجام و میدم وبا افراد خوب و جدیدی هم آشنا میشم. بعد از اون تصمیم میگیرم و به نشونه ها دقت میکنم که برم جایی کار کنم یا نکنم. اینم خیلی تو ذهنم میومد که فهمیه شاید اشتباه میکردی که جایی نری سرکار، اشتباه کردی خودتو بیکار کردی، تو شاید باید برای کسی کار کنی و راه بدست آوردن درآمد تو اینه، شاید باید بری سرکار و بقیه وقت آزادتو صرف نوشتن و تمرکز روی علاقه ات و هدفی که براش مهاجرت کردی بکنی. شاید شاید شاید…اصلا یک دلیل هایی و یک شاید و اما و اگرهایی تو ذهنم میچرخید که قشنگ خودمو توجیح کردم که این یک نشونه است که تو باید بری سرکار.
باز از طرفی هم فرصتی پیش اومده که یک سفر به ترکیه در پیش خواهم داشت و همسرم گفت تو بری شاید منم اومدم و راهی بشه برای مهاجرت بعدی مون. و اینجا هم در شک و تردید اینکه آیا میشه نمیشه. اصلا کار چی، هدفم چی، …چند وقتی هم هست خبری نیست و نشونه ایی نیست برای رفتن و در سکوت میگذره و منم فقط دارم ذهنم رو کنترل میکنم و فرمون رو دادمم بخدا تا بهم با نشونه ها بگه چه کاری درسته و اصلا برای رفتن به یک کشور غریبه که اصلا یک جمله ترکی هم بلد نیستم، اصلا نگران نیستم.(واقعا این حد ریلکسی برام عجیبه، عجیبه به چی مطمئنم به خدا که میشود یا مطمئنم که نمیشود و اصلا بیخیالِ بیخیالم)خلاصه اینا رو داشته باشین بعد این پیشنهاد کاری که من اصلا رزومه نفرستادم و خودشون اومدن دنبالم. باز با خودم میگم شاید این یعنی تو باید هنوز ایران باشی و کار کنی و پول های بیشتری در بیاری.و باز منو به شک و تردید در همه چی مینداخت. رفتن به مصاحبه یا نرفتن. تصمیم برای کار کردن برای کسی یا کار نکردن. تصمیم رفتن به ترکیه و موندن وموقعیت سنجی. جور نشدن سفر به ترکیه و تصمیم برای کار کردن در ایران اونم به یک شکل دیگه….خدایا داستان چیه….
حالا این قضیه مال ظهر بود و این تماس و پیشنهاد کاری.
بعد وعده خوشمزه ایی که نوش جان کردیم عصر تصمیم گرفتم برم تو مسیر پاتوق دوست داشتی ام یعنی خیابون انقلاب دور بزنم و اینجوری مسیر تئاتر شهر تا انقلاب رو پیاده روی کنم و کتاب ببینم و برای خودم بچرخم. و در مموری ام فایل های استاد رو مثل همیشه میذارم و با هدفون قشنگ مشکی ام بزارم تو گوشم و گوش بدم و فقط لذت ببرم.(چه روز پرماجرایی بود دیروز)
اینکه توی اون مسیر چقدر اتفاقات زیبا وجالب افتاد و با دختر نویسنده ایی اشنا شدم. اینکه یک تیشرت سایز xs طرح پرچم آمریکا برای خودم هدیه خریدم بماند و خود فروشنده بدون اینکه من بگم بهم تخفیف داد.
اینکه یک کتابی خریدم که زبان اصلی و انگلیسی اونو چند وقت پیش سرراهم قرار گرفت و دارمش(the power habit) , و بعد در مسیر بساط کتابفروشی های کنار خیابون چشمم به همون کتاب ترجمه اولیه و قدیمی اش افتاد. که زده بود 100 تومن، فروشنده گفت 80. من قصد نداشتم پول به کتاب خریدن بدم و اصلا کتابی غیر از کتاب های استاد رو بخونم و دوباره مرور کنم تو ذهنم گفتم اگر بازم کم کرد شاید بگبرم خوبه، میتونه در کنار کتاب زبان اصلی بهم برای لغات جدید و مفهوم بهتر کتاب کمکم کنه فروشنده یکهو گفت شما 70 بده. و من باز یک حسی گفت الکی بگوو 65 احتمالا فروشنده بگه نه خیلی کمه، من از 100 گفتم 70. خلاصه منم پروندم 65 و در کمال تعجب فروشنده گفت این کتاب برای شما.یعنی اتفاقات جالب که میگم افتاد اینجوری بودا.
دیدن ماشینی که منو همسرم روش تمرکز کردیم که داشته باشیم و نزدیک تقاطع خونه شاید در عرض چندثانیه بیشتر از 5تا یکهو از چپ و راست و بالا و پایینم پشت سرهم رد شدن و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت که منو به سمت خواسته هام اینجور نزدیک ونزدیکتر میکنی. اصلاا اینقدر تو فضا بودم و اون آهنگ و فایل ها هم منو برد بود به سمت خدا که اصلا دیوانه شدم.بعد قسمت جالب و آخر ماجرا سلام کردن یک آقایی بود پشت فرمون. که من اصلا صداشو نشنیدم فقط تو حال خودم بودم. از اونجایی که هرزگاهی خیلبون رو نگاه میکردم تا ماشین هایی که رد میشن رو ببینم و توجه کنم و پیدا کنم اون ماشینی که روش قفلی زدم. بعد یکهو اون آقا رو دیدم داره به من نگاه میکنه و از حالت صحبت کردنش متوجه شدم میگه سلام. من هدفون رو از گوشم برداشتم و نزدیک شدم و سلام کردم. گفتم شاید آدرس میخواد بپرسه. اما نمیدونید چی گفت اصلا من تو کفم اون حرف هام. گفت من اصلا اینکه شما اینقدر تو خودتون بودید منو مجذوب خودش کرد و داشتم سمت چپ میرفتم پیچیدم تا بهتون سلام کنم و دعوت تون کنم به یک تئاتر که تهیه کننده اش هم خودمم. گوشی شون رو با همون حالت خوشحال ولبخند در لب درآورد و عکس های تئاتر شون رو نشون دادن و گفت نمیدونم چی شد خواستم اینو بگم ولی خیلی جالب بودی، اینکه اینقدر جالب تو خودت وفضای خودت بودی و کلی حرف و صحبت دیگه…و ایشون گفتن من کارخونه دارم فکر نکنی من مثل این پسرای الاف و مزاحم هستم. اصلا نمیدونم چی شد ازت انگار خوشم اومد و بعد یکهو پرسید راستی کار میکنی کارت چیه. و من توضیح دادم که برای کسی نه اما تو خونه بصورت پروژه ایی کار انجام میدم ولی جالبه بدون اینکه من بخوام امروز ظهر با من تماس گرفتن و پیشنهاد کار دادن. گفت اصلا بیا پیش خودمون. ما دفترمون یک نیرو به تازگی رفته و نیرو میخوایم. محدوده دفتر هم نیاوران هست…اصلا حالا با این جمله ها و همزمانی ها من موندم خدایا قضیه چیه…اومدم برای همسرم تعریف کردم کل اتفاقات رو و گفتم حسین جریان بنظرت چیه. چرا امروز دو تا پیشنهاد کار شده، اینکه باز طرفی دیدن اون دختر و خرید کتاب و …چی میگه. بعد ترکیه چی میشه. همسرم حرف قشنگی زد ببین تو هدفت چیه. من میدونستم هدفم چیه اما نشونه ها ضد ونقیض بود و همسرم میگفتم یکسری از این اتفاقات مال فرکانس های قبلی ات هست که فرستادی و فرکانس های جدیدت باز اتفاق های بعدی رو رقم میزنه و کارکرد قانون رو یادم انداخت و سعی کردم اشتباه نکنم و نشونه ها رو اشتباهه برداشت نکنم. اینکه من قبلا دنبال کار بودم اما چند وقتی هست مصمم تا به هدفم بچسبم وهدایتی جلو برم و تمومش کنم و هدفم و رسین بهش برام مهمه.
بعد صبح فایل جدید با موضوع هدف
خدایا چی میخوای به من بگی، یکم واضح تر تا درک کنم و بفهمم و اشتباه برداشت نکنم.
حالا اینا رو گفتم از دیروز و ادامه ماجرا که میخوام برسم به پاسخ سوال اینطوریه که صبح که پاشدم و فایل رو که دیدیم راستش هیچ دلیلی نیومد، یعنی نتونستم بفهمم ایراد کارم کجاست و چه دلیلی هست که به هدفم نمیرسم. آخرش گفتم نکنه نمیرسم چون همه این مواردی که استاد گفتن رو دارم مثل: به تاخیر انداختن کارها،آره درسته مرتبا قدم هایی که باید برای هدفم بــایــد بردارم را به تعویق می اندازم. یا اینکه در شروع کار، انگیزه بالایی دارم اما خیلی زود انگیزه هایم را از دست می دهم احتمالا.میگم “احتمالا” چون من انگیزه دارم اما شاید انگیزه هام مثل روز اول پررنگ و قوی نیستن تا منو از جام بلند کنن و منو به حرکت وا دارند. یا اینکه شاید من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم شاید تکامل خودمو رعایت نکرده میخوام پر دربیارم سریع هم پرواز کنم. مثل هدفی که از بچگی داشتم فضانورد شدن. شاید برای این هدف هامم اینجوریه.
و این دلیل رو که مطمئنم که دارم و به تازگی اصلا کشفش کردم اینکه من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم
و اینکه شاید من خیلی زود با برخورد با اولین مانع ناامید می شوم که البته بقول تیکه قشنگ همسرم اصلا من به مانع برخورد نمیکنم چون شاید از نظر اون من قدمی برنداشتم تا اصلا به مانعی برخورد کنم اما الان که درست فکر کنم چرا همین که من تو فکرم تا میام شروع کنم همین شک و تردید و ترس ها میشن اولین مانع که هنوز کاری نکردم در نطفه خفه میشه و دلیل به هدف نرسیدنم میشه. مانع های من ذهنی هستند. اصلا مانع های بیرونی برخورد نکردم اصلا. چون همون اولین مانع که ریشه در باورهای من داره و در ذهن من هست منو به سمت ناامیدی میکشونه ناخودآگاه که خودمم خبر ندارم.
خلاصه تسلیم این حرف شدم که نمیتونم دلایل ب هدفم نرسسدنم رو پیدا کنم پس همه این دلایل که استاد رو گفتن دارم و قبول میکنم.(و البته دلایلی که از زوایه های مختلف با کامنت هایی که شما دوستان عزیز مینویسید و خدا هدایتم کنه تا بخونم اونا هم میتونه بخشی از اون دلایلی باشه که خودم نمیتونم پیدا کنم.)حالا در ادامه با همسرم صحبت کردیم و من کلی اونو آنالیز کردم و از زاویه خودم و شناختی که ازش دارم، نسبت به رفتارهاش دلایل نرسیدن به هدف اونو یکی یکی گفتیم. بعد گفتم خب من چی…بنظرت من چرا به هدف هام نمیرسم.
اصلا یک دنیایی رو پیدا کردم، اصلا رگباری کلی خاطره مرور شد و الگویی که در ذهنم مثل یک مسیر پررنگ برنامه ریزی کرده منو و نیاز دارم با تغییر خودمو تغییر عادت هام و نوع نگاهم درستش کنم.
من اینو کشف کردم که خیلی میگم زمان دارم، خیلی وقتم آزاده. پس همین باعث شده تا بگم بعدا انجام میدم، باعث شده همه کاره و هیچ کاره بشم، باعث شده نتونم روی الویت هام متمرکز باشم و گول اینو بخورم ک وقت زیاده، بگم حالا بعدا، حالا بعد این کار، حالا میرم میام با تمرکز بیشتر، حالا اینجوری حالا اونجوری…
حالا از کجا اینو پدا کردم همین چند دقیقه قبل از اینکه داشتم توجیح می آوردم از اینکه برم سرکار و از یک تایمی تا یک تایمی وقتم درگیر باشه بیشتر متمرکز میشم روی زمان باقی مانده در طول روزم و بیشتر میچسبم و من اصلا آدمی هستم که هر چی وقتم پرتر بازدهی ام بیشتر، اصلا اینجوری بهتر عمل میکنم. اصلا من اینجوری به موفقیت رسیدم و این راه رو خوب بلدم. حالا با چه مدرکی اینو میگم. اینکه وقتی سرکار میرفتم و باشگاه ورزشی هم میرفتم چندتا کتاب رو تونستم تموم کنم و فلان چیز رو هم یاد بگیرم با اینکه خیلی سرم شلوغ بود و وقتم پر بود.
با این مدرک که وقتی من یادگرفتم چطور برنامه ریزی کنم تا درس بخونم برای کنکور، بهتر تونستم کتاب هامو در عرض سه ماه تموم کنم و تست بزنم و کنکور قبول بشم. چون هر تایمی مشخص بود و دوساعت دوساعت برنامه ریزی داشتم. مثلا صبح از 8 تا 10 زیست بعد یک ربع استراحت باز دوساعت فیزیک بعد دین و زندگی بعد فارس بعد تست….حالا اگر این وسط میرفتم مهمونی یا دیر از خواب پامیشدم برنامه میرخت به هم چون رو بعد فصل بعد زیست بود یا موقع تست فلان فصل بود.حالا یکبار عقب و جلو میشد اما اگر به تست آخر فصل و ماه که میشد همه چی خراب میشد چون اون تست جامع و کلی نمیومد بگه تو فلان درس و فلانن بخش عقبی حالا از اونا برات تست نمیاریم. باید مرتب و منظم پیش میرفتم و هر زمانی رو به درستی استفاده میکردم، دیگه دیر از خواب پاشدن یا مهمونی و برنامه های الکی درکار نبود. خلاصه من اینجوری متوجه شدم ذهنم برای موفق شدن اینجوری کدنویسی شده و برنامه ریزی شده که وقتی زمان هست و مثلا فقط یکنوع درس هست پس وقت هست. پس زمان داری. پس وقت زیاده. پس مستونی بزاری کساعت دیگه ، میتونی به تاخیر بندازی اصلا فردا، میتونی به خودت اجازه بدی فلان کارها که اصلا الویت تو نیست رو انجام بدی و اول بری دنبال تفریح و لذت و سرگرم شدن بعد بیای فلان کاررو انجام بدی. درصورتی که من متوجه شدم الویت انجام دادن کارها در طول روزم با الویت هامه. من اینو متوجه شدم چرا فکر میکنم دو ساعت یا چهار ساعت وقت میخواد، چرا فکر میکنم یک نوع کار یا هدف مشخص کردم پس آزادم هر وقت شد، شد. چرا الویت مهم رو میذارم هر وقت که شد. این چه عادتیه، این چه رفتاریه. الویت الویته. الویت یعنی اول. الویت یعنی انجام اون کار بــعـــد هرکار دیگه ایی فارق از اینکه زمان کم میبره یا زمان زیاد دارم یا وقتم آزاده و درگیر چندتا کار نیستم.الویت یعنی تنبلی نکردن و شروع کردن. الویت یعنی فقط تمرکز روی یک چیز و تمام. الویت یعنی تمرکزت رو از روش برنداری و فقط بچسبی بهش. الویت یعنی مهم باشه که داری چیکاری انجام میدی و تو رو به هدفت نزدیک میکنه یا دور. الویت یعنی شناخت هدف و انجام کار درست در مسیر هدف.
حالا با این همه داستان و مقدمه میخوام به سوالی که اولش اصلا جواب نداشتم محکم و راسخ جواب بدم.
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
چون من الویت هام رو الویت قرار نمیدادم.
چون من تعریف از زمان گذاشتن یک تایم دوساعته یا چهارساعته بین 24 ساعت شبانه روز بود نه اینکه فقط زمان بذارم انجام بدم و فقط به انجام دادنش فکر کنم. من خیلی به وقت و زمان اهمیت میدادم و روی داشتن زمان حساب میکردم و اینجوری کارهامو به تاخیر مینداختم.
چون ذهنم تعریفش از رسیدن و موفق شدن این شده بود که یک برنامه ریزی و یک زمان بندی داشته باش و طبق اون پیش برو. و خالی بودن زمان و نداشتن تنوع در کارهایی که باید انجام بدم منو همیشه گول زده و این یک الگوی تکرار شونده بود که ذهنم منو گول میزدد میگفت تو که وقت داری، زمان هست
از وقتی یک هدف رو مشخص کردم فکرکردم دیگه زمانم خیلی زیاده.
و یک مورد دیگه اینکه فکر کنم بعد از رسیدن به هدف کوچیک یا اولیه ام، هدف بعدی رو انتخاب نمیکردم و در همون سطح میموندم.
خلاصه الویت و تمرکز روی اصل زمان گذاشتن برای هدفم یکی از اون دلایل مهم منه برای نرسیدن به هدف هام.خدایی تمرکز پراکنده و فوکوس نبودن روی یک چیز هم خیلی مهمه. وقتی تمرکزت چندپاره بشه سریع میری تو حاشیه و اصلا هدفت گم میشه. واقعا اینجا هم توانایی تشخیص اصل از فرع مهمه که بدست بیارم و اصل الویته، اصل هدفه و تمرکز روی بک چیزه. اصل وقت صرف کردن و انجام کار درست با الویت بالاست. اصل زمان گذاشتن در اول وقته، نه صرفا زمان صرف کردن و کمیتی کار کردنه. کیفیت وقتی بالاست که در بالاترین کیفیت روز و انرژی ات بری سراغ انجام کارهای باکیفیت که همون الویت بالاهاست.پس کمی به قضیه نگاه نکن و بگو زمان زیاده و وقت هست کیفی نگاه کن و با کیفیت جلو برو فهیمه…
کیفیت الویت تمرکز. یعنی میشه بگم با بالاترین کیفیت هر روز خودت الویت هاتو با تمرکز انجام بده. خدایا شکرت که برای این شناخت خودم، برای این آگاهی ها. خدایا شکرت که با من اینگونه حرف میزنی و منو همواره در مسیر خواسته هام قرار میدی. خدایا شکرت برای قوانین ثابت و بدون نقصت…
به نام هدایت الله
سلام بیکران به فهیمه دوست داشتنی
درود برشما دختر خوش ذوق خوش گفتار وخوش قلم
آفرین اینقدر غرق خوندن کامنت شما بودم که وقتی همسر چای آورد متوجه آن نشدم وچای سرد شد
به نظر من خدا یه نگاه ویژه وبالایی به شما داره به خاطر قلم زیباتون و اتفاقاتی که در طول روز برای شما افتادوبازبان ساده وشیرین ماهم استفاده کردیم
من همیشه منتظر کامنتهای شما عاشقانه هستم ودنبال میکنم چون جنس کامنت شما بوی خدا را میشود بی نهایت حس کرد این باور قلبی من است
از شما سپاسگزارم بازهم دریایی از تجربه در اختیار ما گذاشتید تامن انرژی بگیرم
امیدوارم تنها فرمانروای آسمان وزمین نگهدار تون باشد وپله های ترقی را یکی پس از دیگری بالاتر بروی وما هم کنار شما لذت ببریم
به امید بهترین روزها
سلام به شما دوست ارزشمند و متعهدم
سلام سلام سلام به شما آقا محمدرضای عزیز
حالتون چطوره؟
باورتون میشه چند روز پیش داشتم فکر میکردم که من یک کامنت از شما داشتم و میخواستم جواب بدم، چی شد اصلا یادم رفت. الان بعد از خوندن کامنت شما و بعد خوندن کامنت خودم(خدایی با چنان سرعتی نوشتم چقدر غلط و غولوط داشتم، فقط خداروشکر هر چی تونستم و یادم بود نوشتم و نونسته به سوال در حد درکم از خودم جواب بدم،که خودم باید بخش آخرکامنتم رو بارها بخونم،تا حالا به داستان الویت اینجوری نگاه نکرده بودم)
خلاصه که رفتم کامنت شما رو پیدا کردم روی فایل “قلبی که به سوی خداوند باز میشود” و اگر تونستم حتما میرم اون کامنتم رو میخونم و اگر شد براتون اونجا پاسخ میدم، اما تشکر و سپاسگزاری باتاخیر منو پذیرا باشید.
واقعا بخاطر ردپاهایی که از حضورتون و نگاه پرمهرتون روی کامنت هام میبینم سپاسگزار و قدران هستم.
واقعا برام جالب بود که همین نوشته پر از غلط من، شما رو محو خوندن کرده واقعا سپاسگزارم که حس تون رو نوشتید، واقعا سپاسگزارم اقا محمدرضای عزیز.
الان موندم چی بگم و چطور از حسی که در من زنده کردید تشکر کنم، فقط میتونم منم لحظه اکنون و حس و حالی که دارم و گوشی دستمه رو باهاتون به اشتراک بزارم.
حسی که چهارزانو و گوشی به دست (من اغلب با لپ تاپ کامنت مینویسم، الان همراهم نیست.) نشستم و به پشتی صندلی اتوبوس vip لم دادم و از پنجره ی کنارم هرازگاهی جاده رو میبینم و یادم میاد در مسیر شگفت انگیز سفری دلچسب هستم، سفر به خلخال اردبیل، که به دعوت یکی از دوستان که از بچه های همین سایت هستن و کاملا هدایتی همو پیدا کردیم (طبق قوانین بدون تغییر خداوند).
آره حسم اینه بگم خداروشکر
دیشب با حس عجیب هیجان از این سفر یهویی خواب درستی نداشتم اما فقط چند دقیقه ایی با همون هدفون مشکی رنگم کمی آرامش در پرتو آگاهی گوش دادم و شاید در فضای همون آهنگ ها و صدای دلنشین استاد جان کمی به خواب فرو رفتم شاید در حد یک ربع. و الان بعد از نوشیدن قهوه داغ خوشمزه ایی که آقای همسر صبح درست کردن و برای اولین بار در فلاسک مسافرتی استوانه ایی سورمه ایی رنگ مون ریخته بود. داشتن یک ماگ مسافرتی و یا فلاسک های کوچیکتر قابل حمل اینم خواسته من بوده که الان داریمش.
حس دیدن جاده و پهناور بودن زمین خدا
حس دیدن فراوانی ها و مرکز رفاه هایی که هستن تا مسافرین از سفر بیشتر لذت ببرند.
هرازگاهی شنیدن صدای چهچه پرنده ایی که یکی از همسفرها با خودش داره.
جانــم الانم صداش برای لحظه ایی در اومد.
دیدن کوه ها در دوردست
رد شدن از کنار تابلوی پارک علم و فناوری قزوین و بازهم فراونی کسب و کار و ایده
اصلا چی بگم که فقط هرچی بگم نمیشه از حضور و پیام های شما تشکر کنم…..
از دعای زیبا و خیرتون ممنون محمدرضای عزیز
ارادتمند شما فهیمه
به آنکه انسان را با عظمت آفرید
سلام فهیمه جان، مهربان بانوی زیبا و خوش بیان
دختر دوست نداشتم کامنتت تمام بشه، غرق خواندن بودم و کلی تصویر سازی کردم برای خودم.
با اینکه گفتی هر چی مشغول تر باشی بازدهی ات بیشتر است، موافق هستم. منم اینطوری هستم وقتی روزم کامپلت پر باشه، نه خستگی حالیمه نه وقت کم میارم تازه آخر شب با رضایت کامل و خرسندی سرم رو بالشت میذارم.
کار کردن و پول درآوردن انرژی رو دو برابر میکنه.
فهیمه جان ان شاءالله در بهترین مکان و بهترین زمان به زودی زود همدیگر رو ببینیم.
دوست دارم مراقب حس و حال خوبت باش.
سلام به رضوان قشنگم
سلام دوست ارزشمند و باسخاوتم
چقدر خوشحال میشم هربار اسمت رو میبینم، خصوصا که برام اگر کامنت نوشته باشی، واقعا سپاسگزارم که هستی و ردپاهاتو میبینم و از وجودت و حضورت لذت میبرم.
و قطعا خودتو میبینم و سرشار از لذت و غرق سپاسگزاری از تو و خدا خواهم شد.
راستی سوال قبلی که ازم پرسیدی هم الان یکهو یادم اومد، اینجا جواب میدم، طراحی سایت رو کامل یادگرفتم و یک سایت بالا آوردم اما از عملکرد خودم راضی نیستم و فعلا در این زمینه متوقف شدم.
چه حالب اتوبوس هم متوقف شد، باورت میشه در سفری شگفت انگیزم.
جواب کامنتم رو به محمدرضا روحی بخون عزیزم از سفرمون دقایقی پیش اونجا هم نوشتم.
دوستت دارم مراقب خودت و عادت هات باش.
ارادتمندت فهیمه
سلام استاد عزیز
تا قبل از آشنایی با شما من تلاش میکردم برای خواسته هام اما همشون تقلا بود و همراه با کلی افکار منفی
اما بعد آشنایی با شما دارم با لذت زندگی میکنم و با حس خوب تلاش میکنم به لطف خداوند .
مساله ای که تو وجودم هست و مانع رسیدن من به هدف هام میشه اینه که : همش فکر میکنم اگه یه چیزی اولش خوب پیش بره بعد یه مدت یه مشکلی باید بوجود بیاد و اتفاق بدی بیوفته . همش ته فکر ها و تجسم هام میرسه به تلخی و جدایی . انگار ذهنم نمیتونه بپذیره که اتفاقات خوب میتونه پشت سر هم باشه ، انگار همه چیز رو کوتاه و گذرا میبینم .
تو قسمت قبل راجع به ترس ها صحبت کردین ولی مساله ی ترس اینجا هم خودش رو نشون میده ، چون همونطور که خودتون هم اشاره کردین : من یا میترسم به هدف هام برسم و بعدش همه چیز بد بشه ، یا اینکه میترسم به هدف هام نرسم و باز اتفاق بدتری برام بیوفته . یعنی از هر دو طرف هر دوتاش رو دارم . با اینکه انصافا تغییرات خیلی خوبی رو توی خیلی جاها درونم ایجاد کردم و نتیجه هم وارد زندگیم شده ، آرامشم فوق العاده شده ، ولی این مسائل هنوز درونم هست و این دوگانگی و سردرگمی انرژی من رو گرفته ، تمرکز من بخش بزرگیش صرف حل این تضاد هست ،و خب به تبع اگر این درگیری ذهنی نباشه من تمرکزم برای اهدافم آزاد میشه و راحت تر و با احساس لیاقت بیشتری به سمت اهدافم حرکت میکنم .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیز و دوستان گلم
خداروشکر میکنم که یک بار دیگر در این سایت الهی هستم و دارم از نعمتهای پروردگار استفاده میکنم برای بهبود خودم و ساختن شخصیت و زندگی بهتر
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
یک ایراد من این هست که وقتی هدفی رو مینویسم اول کار خیلی ذوق و شوق دارم و پیگیر هستم و دنبالش میکنم اما بعد از مدتی سرد میشم و دیگه اون هدف رو ادامه نمیدهم
یا اینکه وسط راه میفهمم که این اون چیزی نبوده که من دلم میخواسته
و بعضی وقت ها هم برای خریدن چیزی هدف میذارم اما وقتی که به زمانش میرسم میبینم که خرج های مهمتری از اون هدفم دارم و با اینکه میتونم بخرم اما نمیخرم و اون هدفم نیست و نابود میشه و جالبه که پولش هم جاهای دیگه الکی خرج میشه که اصلا متوجه نمیشم (از باور کمبود و احساس عدم لیاقت برای داشتن اون چیز میآید و اینکه فکر نمیکنم که خدا هست و کمکم میکنه )
چون من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم (آره خیلی وقت ها هم شده توهم زدم برای رسیدن به اهدافم و فکر میکنم که باید خیلی زود نتیجه بزرگ رقم بخوره حالا من خودم کلی ترمز دارم و کلی بالا و پایین میشم توی این مسیر و وقتی هم که نمیرسم سرخورده و ناراحت میشم )
یک دلیل دیگ هم این هست که قانون تکامل رو رعایت نمیکنم و میخوام خیلی زود و سریع به اون هدفم برسم و وسط راه کم میارم و تا امید میشم و بعد از مدتی ولش میکنم و پیگیر نمیشم
چون من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم (این مسئله رو هم من دارم و خیلی وقت ها پیگیر نمیشم چون میترسم که نتونم به هدفم برسم . باز بعداً سرخورده و نا امید میشم که ببین باز هم به این هدفی که انتخاب کردی نرسیدی.باید بگم که خوب حداقل تلاشی که لازم هست رو برای این هدفم انجام بدم و قدمهای اول رو بردارم و کار رو پیش ببرم و اگر در آخر هم نشد بشینم ببینم چه ایرادی دارم که به هدفم نرسیدم )
البته در رسیدن به اهدافم به لطف خداوند خیلی بهتر شدم اما باز هم هستند اهدافی که پیگیری نکردم و بهشون نرسیدم
یک ایراد دیگه ای هم که دارم این هست که هدف انتخاب میکنم ، روی کاغذ هم میارم ، تجسم هم میکنم اما فکر میکنم باید خدا از آسمون بهم بده و قدمی بر نمیدارم در رابطه اش اما وقتی که فکر میکنم به اهدافی که رسیدم همه این کار ها رو انجام دادم و بعد قدم های اول رو برداشتم و بعد نتایج اومده و تونستم به اون خواسته یا هدفم برسم
هم در مورد رابطه و هم در مورد ثروت هدفهایی رو گذاشتم و اما ننشستم و ترمزها رو شناسایی کنم و باورهای خوبی بسازم
(دلیل این کار هم تنبلی نیست یک ترمز هست که پیداکردن ترمز ها سخت هست و باور ساختن راحت نیست برام یا ذهن کمال گرام میگه حالا پیدا هم کردی تا کی باز میخوای باور بسازی که آیا باز اون باور درست هست یا نیست اون ترمز اصلی هست یا نه نمیگه که حالا تو حرکت بکن تا بعد خدا بزرگه )
یکی دیگه از ایرادهام این هست که وقتی هدفی از لحاظ مالی (چیزی که میخوام بخرم ) میذارم. باور کمبود خیلی خودش رو نمایان میکنه خیلی وقت ها موفق شدم و خریدم اون جنس رو و خیلی جاها هم این باور کمبود نداشته که به هدفم برسم
خداروشکر میکنم که در یک منطقه فوقالعاده زیبا و قشنگ هستم و دارم این کامنت رو مینویسم
ای کاش میشد عکس یا فیلم فرستاد هرچند که عکس و فیلم هم این همه زیبایی رو نمیتونه نشون بده جز چشم دل و بعد چشم سر
کوههایی پر از درخت که بالای همه این درخت ها ابرهایی نرم و نم دار هستند که لذت میبری از دیدنشون
و لطافت هوایی که اصلا مدهوش کننده هست
دیدن این همه ثروت و ویلاهای زیبا و قشنگ و فراوانی های خداوند که بی نهایت هستند
جای همه دوستانم پر
خدایا شکرت
خدایا شکرت
ممنونتم استاد عزیز
ممنونتم مریم بانو
ممنونتونم دوستان خوبم .برای همه آرزوی شادی درونی و حس آرامش به پروردگار رو دارم
به نام هدایت الله
سلام به برادرم جواد جان
چقدر مفید خوب واخرش آرزوی خوبی رو کردی دوست داشتم برادر ارزوتو
همین که ترمزها رو شناختی تا حدودی قسمتی از راه رو رفتی وزمانی کل راه رو رفتی واز خودت راضی هستی که به عملکرد تبدیل بشه که در کامنت شما اشاره کردی ونتایج هم گرفتی بهت تبریک میگم
اما به عنوان عضو کوچک این خانواده
پیداکردن ترمزها وباورها سخت نیست
باتعهد وایمان قله های خوبی رو از شما در آینده میتونم ببینم
چون تا همین الان هم خوب پیش رفتی
جواد جان اینکه الان اونجایی که هستی اب وهوا کوه ویلا کجا هست رو ای کاش برای ما مینوشتی وخودم رو اونجا تصور میکردم برای شما بهترینها را از خدای مهربان خواستارم
به نام الله مهربان
سلام جناب روحی عزیز
خداقوت میگم بهتون بابت کامنت های خوبی که میذاری و خیلی از کامنت های شما رو خوندم و لذت بردم تبریک میگم بهتون
در مورد این جایی که من هستم
من کلاردشتم استان مازندران
یک منطقه ویلا خیز و ویلا ساز تا چشم کار میکنه اینجا فراوانی کوه و درخت و البته ویلا هست
دمای هوای 16 17 درجه هست و بسیار هم خنک
شاید باورتون نشه من کلا آفتاب رو توی این چند روزی که هستم 1 ساعت دیدم و همیشه ابر هست و بارانی و چه باران زیبایی
هوا بشدت معتدل
حتی دیشب که رفتم پیادهروی هم تیشرت و هم پیراهن تنم کردم چون یکمی خنک تر شده بود
و امیدوارم که شما هم بزودی بتونین این کای زیبا رو ببینی از نزدیک و لذت ببری
در مورد نکته ای هم در مورد باورها گفتید ممنونم
در پناه الله مهربان شاد و سلامت باشید
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خداوند اهل ایمان را از مرد وزن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدی که زیردرختانش نهرها جاری استدر آورد ودر عمارت نیکوی بهشت عدم منزل دهد وبرتر وبزرگتر ازهر نعمت مقام رضا وخشنودی خود را به آنان کرامت فرماید وآن به حقیقت فیروزی بزرگ است سوره توبه آیه 72
خداوندا هرکه تورا چه ندارد
همین که تو باشی کافیست
همین که تو باشی خوب است بی نیازم
تورا در قالب انسانهای خوب میبینم که به من خدمت میکنندواین از لطف بی کران تو است
تورا در صدای مرغ عشق خانه ام میبینم که چه زیبا مینوازد وتورا به یادم میاندازد
خداوندا قدرت سپاسگزاری از نعماتت را به این بنده آن عطا فرما که احساسم وقلبم با شکرگزاری تو گشاده تر وارام تر میشود قلبی که جایگاه تو هست وصدای تپش هایش را صدای تو حس میکنم که در کنارم هستی ومرا از حضورت بیدارمیکنی
خداوندا اینقدر نزدیکم بودی و هستی وساده وراحت در کنارم که حس میکنم دستانت را روی شانه هایم و حضورت را که راهنمایی ام میکنی
سعی میکنم با وضو باشم زمانی که کامنت مینویسم در این سایت چون هدایت های خداوند را بهتر درک میکنم
چون این سایت مقدس است برایم
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی وبانو استاد مریم جان عزیزم
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
دقیقا مثال ها بی که گفتید در این فایل را من هم دارم
چون در دوره شیوه حل مسائل به اینکه کمالگرا هستم اعتراف میکنم
چقدر قشنگ در بخش 4توضیخ داده شد و فهمیدم هرهدفی را که اصلا میخوام انتخاب کنم دنبال قدم های بزرگ برداشتن هستم
سنگ بزرگ را میخوام اول بردارم
اصلا از اینکه به قدم های کوچک فکر کنم ذهنم میگفت برو سراغ هدف های بزرگ که کسی تو اقوام برنداشته
تو اولی باش
که دقیقا نتیجه اش این شد که من اومدم برای مغازه مقداری پول هزینه کردم ولی 5ماه است که مغازه ای در اختیارم قرار نگرفته
چون کمالگرایی را انتخاب کردم به جای بهبودهای کوچیک
از اینکه هدفی را تعیین کنم ولی شکست بخورم میترسم هنوز
راستش هرکاری را شروع میکنم بعد یه مدت بی انگیزه میشم اولش شوق دارم بعدش برام خسته کننده میشه
ته ته های ذهنم از اینکه حمایت نشم از همسرم یا انتظار دارم پول بهم بده تا کاری شروع کنم
چون هدف هام را خیلی دور وواقع بینانه میبینم
میگم حالا انجام دادم واونیرکه دوست داشتم نبود چی
اومدم یه کاریشروع کردم با سرمایه خیلی کم ولی با دوتا حرف مشتری کشیدم کنار
باز اومدم به کار دیگه شروع کردم ومجوز گرفتم ولی اونقدرها هم رشدی نداشت وبلاتکلیف مونده
استاد همش از کمالگرایی میاد که من همون اول قدم های بزرگ برمیداریم وبعدش جامیزنم
ریشه در باورهای من داره که این همه الگوی تکراری در این هدف دارم
اصلا از اینکه یه هدف انتخاب کنم هم میترسم
ولی بدون هدف انسان بی انگیزه هست بازی به هر جهت زندگی کردنه
انسان بی هدف وبی انگیزه انسان مرده است
میبینم افرادی که یه هدفی دارن چقدر شوق دارن چقدر انگیزه دارن ولی وقتی اون هدف را انجام میدن دیگه دنبال هدف بعدی نمیرن بعدش یکنواختی وبی هدفی باعث بیماری میشه
مسیر رسیدن به هدف خیلی شیرین تر از خود هدف است
واقعا تا حرکت میکنیم و قدمی برنداریم خدا چطور کمکمون کنه
این قسمت هم پاشنه آشیل من هست که واقعا ریشه در عزت نفس داره
وقتی عزت نفسم را بهبود بدم وخودم را بهتر بشناسم هدف انتخاب میکنم به جای فرار کردن کردن
وقتی به قدم کوچولو برداشتم برای چند تاهدفم اینقدر قشنگ درها باز شد برام که میگفتم فقط با همین قدم ببین چه نعمت های سرازیر شد
استاد این کمالگرایی من باعث شد که قدم های کوچیکی که الهام میشد را برندارم وفقط به خاطر ثابت کردن به بقیه وبگم من زن قوی هستم رفتم سراغ کارهای بزرگ ونتبجه اش نصفه و نیمه رها کردن هرکاری بود که دست میزدم
همین قدم های کوچک که انجام میدم راه بعدی انگار برام باز میشه
چند روز پیش اومدم به قدم کوچیک برداشتم چقدر ذهنم را باز کرد که میشه راحت پول بسازم ومستقل باسن وبه امید خدا شروع میکنم
ولی با بهبودهای کوچک اما ادامه دار وتکاملی
از خداوند بی نهایت سپاسگزارم که مرا به سمت شما استاد جان هدایت کرد
که اصل را به ما یاد دادید
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خداوند اهل ایمان را از مرد وزن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدی که زیردرختانش نهرها جاری استدر آورد ودر عمارت نیکوی بهشت عدم منزل دهد وبرتر وبزرگتر ازهر نعمت مقام رضا وخشنودی خود را به آنان کرامت فرماید وآن به حقیقت فیروزی بزرگ است سوره توبه آیه 72
خداوندا هرکه تورا چه ندارد
همین که تو باشی کافیست
همین که تو باشی خوب است بی نیازم
تورا در قالب انسانهای خوب میبینم که به من خدمت میکنندواین از لطف بی کران تو است
تورا در صدای مرغ عشق خانه ام میبینم که چه زیبا مینوازد وتورا به یادم میاندازد
خداوندا قدرت سپاسگزاری از نعماتت را به این بنده آن عطا فرما که احساسم وقلبم با شکرگزاری تو گشاده تر وارام تر میشود قلبی که جایگاه تو هست وصدای تپش هایش را صدای تو حس میکنم که در کنارم هستی ومرا از حضورت بیدارمیکنی
خداوندا اینقدر نزدیکم بودی و هستی وساده وراحت در کنارم که حس میکنم دستانت را روی شانه هایم و حضورت را که راهنمایی ام میکنی
سعی میکنم با وضو باشم زمانی که کامنت مینویسم در این سایت چون هدایت های خداوند را بهتر درک میکنم
چون این سایت مقدس است برایم
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی وبانو استاد مریم جان عزیزم
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
دقیقا مثال ها بی که گفتید در این فایل را من هم دارم
چون در دوره شیوه حل مسائل به اینکه کمالگرا هستم اعتراف میکنم
چقدر قشنگ در بخش 4توضیخ داده شد و فهمیدم هرهدفی را که اصلا میخوام انتخاب کنم دنبال قدم های بزرگ برداشتن هستم
سنگ بزرگ را میخوام اول بردارم
اصلا از اینکه به قدم های کوچک فکر کنم ذهنم میگفت برو سراغ هدف های بزرگ که کسی تو اقوام برنداشته
تو اولی باش
که دقیقا نتیجه اش این شد که من اومدم برای مغازه مقداری پول هزینه کردم ولی 5ماه است که مغازه ای در اختیارم قرار نگرفته
چون کمالگرایی را انتخاب کردم به جای بهبودهای کوچیک
از اینکه هدفی را تعیین کنم ولی شکست بخورم میترسم هنوز
راستش هرکاری را شروع میکنم بعد یه مدت بی انگیزه میشم اولش شوق دارم بعدش برام خسته کننده میشه
ته ته های ذهنم از اینکه حمایت نشم از همسرم یا انتظار دارم پول بهم بده تا کاری شروع کنم
چون هدف هام را خیلی دور وواقع بینانه میبینم
میگم حالا انجام دادم واونیرکه دوست داشتم نبود چی
اومدم یه کاریشروع کردم با سرمایه خیلی کم ولی با دوتا حرف مشتری کشیدم کنار
باز اومدم به کار دیگه شروع کردم ومجوز گرفتم ولی اونقدرها هم رشدی نداشت وبلاتکلیف مونده
استاد همش از کمالگرایی میاد که من همون اول قدم های بزرگ برمیداریم وبعدش جامیزنم
ریشه در باورهای من داره که این همه الگوی تکراری در این هدف دارم
اصلا از اینکه یه هدف انتخاب کنم هم میترسم
ولی بدون هدف انسان بی انگیزه هست بازی به هر جهت زندگی کردنه
انسان بی هدف وبی انگیزه انسان مرده است
میبینم افرادی که یه هدفی دارن چقدر شوق دارن چقدر انگیزه دارن ولی وقتی اون هدف را انجام میدن دیگه دنبال هدف بعدی نمیرن بعدش یکنواختی وبی هدفی باعث بیماری میشه
مسیر رسیدن به هدف خیلی شیرین تر از خود هدف است
واقعا تا حرکت میکنیم و قدمی برنداریم خدا چطور کمکمون کنه
این قسمت هم پاشنه آشیل من هست که واقعا ریشه در عزت نفس داره
وقتی عزت نفسم را بهبود بدم وخودم را بهتر بشناسم هدف انتخاب میکنم به جای فرار کردن کردن
وقتی به قدم کوچولو برداشتم برای چند تاهدفم اینقدر قشنگ درها باز شد برام که میگفتم فقط با همین قدم ببین چه نعمت های سرازیر شد
استاد این کمالگرایی من باعث شد که قدم های کوچیکی که الهام میشد را برندارم وفقط به خاطر ثابت کردن به بقیه وبگم من زن قوی هستم رفتم سراغ کارهای بزرگ ونتبجه اش نصفه و نیمه رها کردن هرکاری بود که دست میزدم
همین قدم های کوچک که انجام میدم راه بعدی انگار برام باز میشه
چند روز پیش اومدم به قدم کوچیک برداشتم چقدر ذهنم را باز کرد که میشه راحت پول بسازم ومستقل باسن وبه امید خدا شروع میکنم
ولی با بهبودهای کوچک اما ادامه دار وتکاملی
از خداوند بی نهایت سپاسگزارم که مرا به سمت شما استاد جان هدایت کرد
که اصل را به ما یاد دادید
خدایا عاشقتم
بنام خداوند هدایتگر
سلام به همگی ……
واما رسیدیم به بهترین و مهمترین موضوع در تمام جنبه های موفقیت هدف
اصلا هدف یعنی چه؟یعنی اینکه من برای موفق شدنم و تجربه بیشترم باید و باید یک کار یا یک موضوع رو از تمام جنبه ها بررسی کنم براش قدم بر دارم و تمرکز کنم و بهش عمل کنم
من قبل از اشنایی با استاد اصلا نمیدونستم هدف یعنی چه و نمیدونستم که باید در زندگی خودم هدفهایی رو مشخص کنم و براش قدم بر دارم واسه همون یک زندگی باری به جهت بودن داشتم و یک برگی در باد بودم که به هر طرف میبرد -منم میرفتم و همش میگفتم چرا موفق نمیشم
بعد اشنایی با استاد عزیزم متوجه شدم که من اگه میخوام خودمو بیشتر تجربه کنم و مث برگی توی باد نباشم باید و باید زندگیمو هدفگذاری کنم .
وقتی هدفگذاری میکردم بازم میدیدم لنگ میزنم و اصلا پیگیر هدفم نیستم و همش به تعویق می افتاد مثالش گرفتن گواهینامه ماشین
یه مدت که بیشتر روی فایلها کار کردم دیدم استاد میگه برای رسیدن به هدف باید انگیزه کافی داشته باشیم
باز هم وقتی بیشتر درک کردم این موضوع رو از یه جایی به بعد فهمیدم من هدفی که انتخاب میکنم باید و باید براش تمرکز تمرکز تمرکز کنم نه اینکه صد تا هدف انتخاب کنم و همشون رو از عجله بسیار از کمال گرایی به همشون یه ناخنک بزنم و این میشد که من به هیچ یک از هدفهای انتخاب شده ام نمیرسیدم و همش تمرکزم پخش بود…
من اگه میخوام هدفمند زندگی کنم باید تمرکزم روی خودم باشه ذهنم صد جا نباشه پخش نباشه مث اکثریت جامعه نباشه درگیر حاشیه ها نباشه
برای رسیدن به هدفم باید زمان کافی بزارم
برای رسیدن به هدفم باید انگیزه کافی داشته باشم
برای رسیدن به هدفم باید کمال گرا نباشم
برای رسیدن به هدفم بایدهدفهامو کوچیک کوچیک کنم
برای رسیدن به هدفم بایدالگوهای موفق رو ببینم و تحسین کنم
برای رسیدن به هدفم باید ناامیدی ر و از وجودم حذف کنم
برای رسیدن به هدفم بایدبها بدم
من برای گواهینامه ماشین ثبت نام کردم رفتم کلاساشو شرکت کردم این میشه عمل به این هدفم و بهترین انگیزه ای که گرفتم همین الان بود که داداش کوچکتر از خودم با یه کارتن شیرینی اومد پیشم و مژده قبولی گواهینامشو بهم داد خدایاااا صد هزاران بار شکرت و این بهترین نشانه برای من بود
برای کلاس کامپیوتر شرکت کرده بودم و اصلا پیگیرش نبودم تازگیها بلند شدم رفتم دوباره واسه امتحانش تمرین کردم تمرکز کردم و عمل کردم بهش و انشاالله که به این هدفم میرسم
انشالله میخوام برای یادگیری زبان انگلیسی و هنر فتوشاپ هم اقدام کنم و اینو میدونم که باید هدفهامو کوچیک کنم براشون تمرکز کنم و بهشون عمل کنم با توکل بر خدای مهربان
هرروز صبح در جنگل آهویی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد و شیری که میداند باید از آهویی تندتر بدود تا گرسنه نماند -معمولا آهوها برنده میشوند چون هدف مهمتر از نیاز است
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خداوند اهل ایمان را از مرد وزن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدی که زیردرختانش نهرها جاری استدر آورد ودر عمارت نیکوی بهشت عدم منزل دهد وبرتر وبزرگتر ازهر نعمت مقام رضا وخشنودی خود را به آنان کرامت فرماید وآن به حقیقت فیروزی بزرگ است سوره توبه آیه 72
خداوندا هرکه تورا چه ندارد
همین که تو باشی کافیست
همین که تو باشی خوب است بی نیازم
تورا در قالب انسانهای خوب میبینم که به من خدمت میکنندواین از لطف بی کران تو است
تورا در صدای مرغ عشق خانه ام میبینم که چه زیبا مینوازد وتورا به یادم میاندازد
خداوندا قدرت سپاسگزاری از نعماتت را به این بنده آن عطا فرما که احساسم وقلبم با شکرگزاری تو گشاده تر وارام تر میشود قلبی که جایگاه تو هست وصدای تپش هایش را صدای تو حس میکنم که در کنارم هستی ومرا از حضورت بیدارمیکنی
خداوندا اینقدر نزدیکم بودی و هستی وساده وراحت در کنارم که حس میکنم دستانت را روی شانه هایم و حضورت را که راهنمایی ام میکنی
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی وبانو استاد مریم جان عزیزم
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
دقیقا مثال ها بی که گفتید در این فایل را من هم دارم
چون در دوره شیوه حل مسائل به اینکه کمالگرا هستم اعتراف میکنم
چقدر قشنگ در بخش 4توضیخ داده شد و فهمیدم هرهدفی را که اصلا میخوام انتخاب کنم دنبال قدم های بزرگ برداشتن هستم
سنگ بزرگ را میخوام اول بردارم
اصلا از اینکه به قدم های کوچک فکر کنم ذهنم میگفت برو سراغ هدف های بزرگ که کسی تو اقوام برنداشته
تو اولی باش
که دقیقا نتیجه اش این شد که من اومدم برای مغازه مقداری پول هزینه کردم ولی 5ماه است که مغازه ای در اختیارم قرار نگرفته
چون کمالگرایی را انتخاب کردم به جای بهبودهای کوچیک
از اینکه هدفی را تعیین کنم ولی شکست بخورم میترسم هنوز
راستش هرکاری را شروع میکنم بعد یه مدت بی انگیزه میشم اولش شوق دارم بعدش برام خسته کننده میشه
ته ته های ذهنم از اینکه حمایت نشم از همسرم یا انتظار دارم پول بهم بده تا کاری شروع کنم
چون هدف هام را خیلی دور وواقع بینانه میبینم
میگم حالا انجام دادم واونیرکه دوست داشتم نبود چی
اومدم یه کاریشروع کردم با سرمایه خیلی کم ولی با دوتا حرف مشتری کشیدم کنار
باز اومدم به کار دیگه شروع کردم ومجوز گرفتم ولی اونقدرها هم رشدی نداشت وبلاتکلیف مونده
استاد همش از کمالگرایی میاد که من همون اول قدم های بزرگ برمیداریم وبعدش جامیزنم
ریشه در باورهای من داره که این همه الگوی تکراری در این هدف دارم
اصلا از اینکه یه هدف انتخاب کنم هم میترسم
ولی بدون هدف انسان بی انگیزه هست بازی به هر جهت زندگی کردنه
انسان بی هدف وبی انگیزه انسان مرده است
میبینم افرادی که یه هدفی دارن چقدر شوق دارن چقدر انگیزه دارن ولی وقتی اون هدف را انجام میدن دیگه دنبال هدف بعدی نمیرن بعدش یکنواختی وبی هدفی باعث بیماری میشه
مسیر رسیدن به هدف خیلی شیرین تر از خود هدف است
واقعا تا حرکت میکنیم و قدمی برنداریم خدا چطور کمکمون کنه
این قسمت هم پاشنه آشیل من هست که واقعا ریشه در عزت نفس داره
وقتی عزت نفسم را بهبود بدم وخودم را بهتر بشناسم هدف انتخاب میکنم به جای فرار کردن کردن
وقتی به قدم کوچولو برداشتم برای چند تاهدفم اینقدر قشنگ درها باز شد برام که میگفتم فقط با همین قدم ببین چه نعمت های سرازیر شد
استاد این کمالگرایی من باعث شد که قدم های کوچیکی که الهام میشد را برندارم وفقط به خاطر ثابت کردن به بقیه وبگم من زن قوی هستم رفتم سراغ کارهای بزرگ ونتبجه اش نصفه و نیمه رها کردن هرکاری بود که دست میزدم
همین قدم های کوچک که انجام میدم راه بعدی انگار برام باز میشه
چند روز پیش اومدم به قدم کوچیک برداشتم چقدر ذهنم را باز کرد که میشه راحت پول بسازم ومستقل باسن وبه امید خدا شروع میکنم
ولی با بهبودهای کوچک اما ادامه دار وتکاملی
از خداوند بی نهایت سپاسگزارم که مرا به سمت شما استاد جان هدایت کرد
که اصل را به ما یاد دادید
خدایا عاشقتم
به نام خدای بخشنده ی مهربان
سلام به همگی
استاد من چند تا هدف عمده و بزرگ دارم که هر سال مینویسم و باز سال بعد تکرارمیشه!!!!
یکی از مهمترینش اهداف مالیه!!
هر سال تعین میکنم که از نظر مالی رشد کنم اما اوضاع نه تنها بهتر نمیشد بلکه بدتر هم میشد!!
حالا دلایلش چیه!؟
_اول اینکه من فقط مینوشتم یا هدفگذاری میکردم هیچ اقدام عملی براش انجام نمیدادم!!
حتی یک قدم هم برنمیداشتم براش!!
فکر میکردم صِرف نوشتن و هدفگداری یعنی بهش میرسی..
اینا مالِ قبل از آشنایی من باشماست!!
_مورد بعدی اینکه پشت گوش مینداختم هرکاری رو که باید انجام میدادم کلا این موضوع پاشنه ی آشیل منه!!
_جالبه هیچ شور و شوق و انگیزه ای هم براش نداشتم با اینکه برام مهم بود ثروت بیادتوی زندگیم.
_مورد بعدی هدف هایی انتخاب میکردم که خیلی بزرگتر از اونچیزی بود که هستم!
_مثلا یکماه که میگدشت دیگه کلا نا امید میشدمو دیگه میگفتم نمیشه ولش کن با همین وضع مالی باید بسازم!خییییلی زود نا امید میشدم و بیخیال میشدم کلا!
_نه تنها دهدافم رو به قدم های کوچیک تبدیل نمیکردم بلکه هیچ قدمی براش برنمیداشتم!
_من شاغل نبودم و جالبه انتظار داشتم بقول شما یه کیسه پول از اون بالا بیوفته پایین!!
_چشمم به کارو شغل همسرم بود فکر میکردم من باید و فقط از طریق همسرم میتونم به ثروت برسم!!
_چن کتابهایی رو راجع به موفقیت خونده بودم فکر میکردم باید توی خونه بشینمو فقط با تخیل بهش برسم وخودم هیچ قدمی برندارم!!
خودم خنده ام میگیره خخخ منی که خانه داربودم و هیچ منبع در آمدی نداشتم و هیچ قدمی هم برنمیدارم چجوری میخاست به خواستم برسم!!!!
_بعد که نمیرسیدم همه رو مقصر میدونستم غیر از خودم..ازهمسر گرفته تا پدر و مادر وخانواده و…
حالا از وقتی که با شما آشنا شدم و قانون رو تا حدی بهش آگاهی داشتم (البته از پارسال شروع به این کار کردم)قبلش فقط فایل گوش میدادم عملکردم زیادنبود
+اول از همه پذیرفتم که من باید خودم شخص خودم بتونم مستقل باشم و پول بسازم نه همسرم!!
تمرکزم رو از روی همسرم برداشتم و فقط گزاشتم روی خودم..
+طبق معمول هدفم رو که رشدد و پیشرفت مالی بود نوشتم…اومدم فکر کردم که حالا چه راههایی وجود داره و چه کارهایی باید بکنم که به هدفم برسم؟
در واقع هدفم رو کوچیک کنم و قدم های کوچک و عملی براش بردارم.
+دیدم اول باید شاغل بشم.با استفاده از فایلهای چند برابر کردن درآمد شاغل شدم با درآمدخیییییلی کم…
ادامه دادم تمرینات رو و کم کم درآمدم بیشتر شد..
+بعد فهمیدم که باید روی خودم سرمایه گزاری کنم چن من اصلا قوی نبودم و عزت نفسمم که خیلی توش مشکل دارم و اینکه باید اول خودم توانایی هامو باور کنمو….
میخام بیس و پایه ی موفقیتم محکم باشه و از اساس درست باشه چن منم مث شما خواهان موفقیت پایدار هستم…
پس مهمترین سرمایه گزاری زندگیم رو انجام دادم و تا اخر عمرم ادامه خواهم داد…
+خلاصه شروع کردم به خریدن الماس های سایت چن هدفم این بود که درتمام جنبه های زندگیم رشد کنم و از خدا هدایت خواستم و هدایت شدم به 12 قدم بعدش هم به دوره ی به صلح رسیدن باخود،که به تازگی از روی سایت برداشتین …
قدم پنجم هستم به لطف خدا هر چه پیش میرم گیر میکنم استاد یه جاهایی که ریشه ش عزت نفسه!!
که بهم الهام شد که در کنار 12قدم دوره ی عزت نفس رو هم بخر و کار کن..
که انشالله در اولین فرصت میخرم.
12قدم با عزت نفس و دوره ی به صلح رسیدن باخود یه بیس و پایه ی خوبی ازم میسازه…
+الان خدارو شکر درآمدم بیشتر شده و من هر ماه براحتی قدم ها رو میخرم.
+دارم از حقوقم وسایل خونم رو هم عوض میکنم در کنار خریدن دوره ها.
منی که10سال در امور مالی وابسته به همسرم بودم(قبل از ازدواج شاغل بودم،بعدش خانه دارشدم) و هیچ در امدی توی این سالها نداشتم حتی یک ریال!!
الان شاغلم با حقوق خودم،چن همیشه خیلی برام مهم بود که باحقوق خودم محصولات رو بخرم.
هم محصولات رو دارم میخرم هم وسایل زندگیم رو…
+من با پشت گوش ننداختن (که البته هنوزم باید روش کارکنم،پاشنه ی آشیلمه)و تیکه تیکه کردن هدفم تونستم تا اینجای کار بیام و دارم پیش میرم تا قدم به قدم به رشد مالی برسم انشالله.
توی رابط هم همین مشکل رو دلشتم هر سال هدف میزاشتم دقیقا مث مسائل مالی هیچ قدمی براش برنمیداشتم!!
که اون رو هم کنارمسایل مالی دارم توی12قدم روش کار میکنم یعنی با 12قدم دارم همزمان در تمام جنبه ها آرام آرام،آرام آرام رشد میکنم و زندگیم داره کم کم میوفته روی دور…
همون رون شدن چرخ زندگی که شما میگین.
دیگه زنگ زدگی چرخها داره کم کم سوهان زده میشه و میریزه ،،،
ازطرفی هم داره اون بار سنگینی که توی گاری زهوار دررفته ی زندگیم هست کم کم ،کوچولو کوچولو،قدم به قدم نرم و آروم دارم آت آشغالا و بارهای کوچیک رو میندازمش از توی گاری بیرون…
این سلسله فایلهای الگوهای تکرارشونده خیییییلی بهم کمک کرده..
سسسسسسپاسسسسسگزارم ازتون.