عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

743 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شیرین خلیلی گفته:
    مدت عضویت: 1742 روز

    سلام استاد عزیزم

    زندگی من پر از نتایجیِ که با کار کردن رو دوره های شما بدست آوردم.

    یکی از اون نتایج رو براتون مینویسم.

    ما 11 سال در خونه ای زندگی کردیم که برای پدر همسرم بود و به دلیل مشرک بودنمون و اینکه پول پیش و کرایه خونه نداشتیم همونجا مونده بودیم، من اصلا دوست نداشتم اون محل و خونه رو و اینکه بخایم سر بار کس دیگه ای باشیم .

    پارسال ،فروردین سال 402 من دوره ی 12 قدم روشروع کردم و در اون زمان بزرگترین خواسته م مهاجرتم از اون محل به یه محل بهتر بود .

    شروع کردم به عمل کردن دست و پا شکسته به آگاهی های دوره و یواش یواش کنترل ذهن کردم

    برای زیبایی های محله مون شکر گزاری میکردم هرچند خیلی برام سخت بود چون به نظرم هیچ نکته مثبتی نداشت.

    شهریور ماه بود من به رسم هرسال که خونه تکونی میکردم شروع کردم به تمیز کردن خونه ولی این بار بااین حس و باور که آخرین بارِ که من دارم این خونه رو تمیز میکنم و کابینت ها و در و دیوار رو تمیز میکردم و دیوار ها رو لکه گیری میکردم، هر جای خونه که نیاز بود تعمیر میکردم و به همسرم میگفتم چون میخوام خونه رو امسال تحویل پدرت بدیم دوست دارم تمیز و بدون خرابی باشه و دقیق یادمه همسرم با حالت ناباوری و تمسخر بهم گفت حالا کجا میخوای بری؟

    ولی درون من حس قوی و محکمی میگفت که مهاجرت خواهی کرد به کجا؟ نمیدونم ؟چطوری؟ نمیدونم؟با چه پولی؟ نمیدونم؟

    به خدا درخواست مهاجرت دادم،

    مهاجرت از حاشیه امنم،

    مهاجرت از شرک به سوی توحید،

    مهاجرت از ترس به سوی ایمان،

    وبه خدا گفتم این وظیفه ی توعه که منو ببری به جایی که باید برم ،باید باشم .من که نه دانشی دارم ،نه قدرتی و نه پول و نه هیچ چیز دیگه ای پس خودت میدونی.

    با همون توکل و ایمان نصفه نیمه مم روز هارو سپری میکردم و روی 12 قدم کار میکردم ،دریغ از حتی یه نشانه کوچک برای رفتن از اون خونه .

    حاشیه شهر زندگی می‌کردیم و من غروبا که میخواستم از سوپر مارکت محل خرید کنم کوچه خیابون پر بود از معتاد و آدمای درب و داغون خلاف کار و خونه های با ظاهر و باطن نا جالب و کوچه های تنگ و تاریک و خراب پوروب و بی نظم.وقتی برمیگشتم خونه انقدر حسم بد میشد که نگو.

    روز جمعه 26 آبان بود که ما به یه تضاد برخوردیم و در 7 آذر در خونه‌ و محله ای ساکن بودیم که تو رویا هام هم نمیدیدم.یعنی 25 آبان حتی یه نشانه کوچیک نداشتم برای برآورده شدن این خواسته که دلم خوش باشه ولی از فرداش نشانه ها به زندگیمون سرازیر شدن. بعداز 11 سال همه چیز در کمتر از دو هفته جور شد! واقعا که خدا به زمان و مکان نیاز نداره .

    ما تو محله ای از شهرمون ساکن شدیم که من بعداز 35 سال زندگی در این شهر خبر نداشتم چنین محله ای وجود داشته .یه محله ثروت مند نشین که پر فضاهای سبز زیبا .خونه های ویلایی و زیبا، کوچه های پهن و خوش ساخت .با امکانات فراوان ِ تفریحی و رفاهی.من ماشینایی رو تو این محل میبینم که تا به حال ندیدم .پر از سکوت و آرامش.پر از حس خوب.

    توی یه خونه 110 متری نوساز و با امکانات، پرده های زیبایی داره که از خود خونه ست و ما لازم نبود تهیه کنیم.

    واقعا من نمیدونم چجوری اومدم اینجا،فقط میدونم معجزه ی خدا بود.

    غروب یکی از روزها که میرفتم از سوپر مارکت خرید کنم داشتم از یه فضای سبزی رد میشدم که پر بود از درخت و گل های بینهایت زیبا که یه جاده‌ی سنگ فرش شده از وسط این همه زیبایی رد میشد،که اسمشو گذاشتم جاده انشرلی،یاد اون محله قبلی که ساکن بودیم افتادم و اشکام سرازیر شد، گفتم خدایا تو چقدر سمیع و علیم هستی .آره واقعا تو هم شنوایی و هم خیلی زود اجابت میکنی در خواست هر در خواست کننده ای رو و هم خیلی بنده نوازی .به خدا گفتم خدایا با یه کم غر نزدن و شکر گزاری تو اینجوری به بنده ت پاسخ میدی.؟!

    آخه تو چقدر خدایی.

    من الان 10 ماهه که تواین محلم وبا هر بار سوپر مارکت رفتن اشک میریزم .

    یه روزهم که برای پیاده روی به پارک نزدیک محله مون رفته بودم ،که جزو زیباترین پارکای شهرِ،چشمم به یه خونه افتاد که منو یاد روزی انداخت که ما هنوز نیومده بودیم به این محل ،

    تابستون بود و صبحونه آورده بودیم توی این پارک ،من همین خونه رو که میگم به چشمم خورد رو دیدم و تو ذهنم گفتم خوش بحال کسایی که تو این محل زندگی میکنن ،اصلا به زبون نیوردم فقط از ذهنم گذشت یعنی فقط خدا اطلاع داشت ازین حس و درخواست.نمیدونستم چه محله ایه، اسمش چیه ،فقط به نظرم عالی بود اونجا، و بعداز چند ماه من اونجا ساکن بودم.

    درسته خونه از خودمون نیست ولی فکر نمی‌کنم حتی صاحب خونه مون به اندازه ی من شکر گزار این خونه باشه و با هر بار کلید انداختن به در ،اینهمه به وجد بیاد و خوشحال باشه.

    چقدر مدارمون رفت بالا، چقدر ثروت وارد زندگیمون شد ،چقدر روابطم با همسر و پسرم عالی شد و چقدر معجزه برامون اتفاق افتاد واز همه مهمتر چقدر خدارو شناختم ،ایمانم بیشتر شد به بودنش ،به صفات ش ،

    همین دوساعت پیش همسرم زنگ زد بهم گفت صاحبخونه مون بهش زنگ زده و گفته که دوست داره ما امسال هم اینجا بمونیم با رقم پیشنهادیه خودمون. الله اکبر آخه دوماه مونده تا تاریخ قرارداد .چی بگم از خدایی که خوب بلده خدایی کنه اگر ما بهش اجازه بدیم.

    استاد جان ازت تشکر میکنم که خداو این جهانِ زیباش رو به ما شناسوندی.

    من اصلا قصد نوشتن کامنت نداشتم و فقط به پاس سپاسگزاری از شما نوشتم.

    واینکه شاید یه نفر این کامنت رو بخونه و ایمانش به رب العالمین تقویت بشه.

    خیلی دوستتون دارم.در پناه حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    فاطمه وطنی گفته:
    مدت عضویت: 1170 روز

    به نام خدای هدایتگر.

    سلام به استاد عزیزم

    سلام و خدا قوت به مریم جان بابت زحمت هاشون

    و سلام به تمام دوستان هم مدارم…

    خدا را شکر میکنم بابت گوش دادن به این فایل ،بابت هدایت شدنم به این فایل

    چقدر زیبا ،چقدر زیبا استاد صحبت کردید در مورد خودتون و کامنت لیلا جان

    چقدر خوب اتفاقات خودتون با لیلا جان باهم توضیح دادید .

    چقدر زیبا بود این فایل ،چقدر زیبا قانون توضیح دادید .

    چقدر کلام شما روی ما تاثیر داره .

    چقدر نحوه ادبیات شما رو دوست دارم .

    من از این فایل خیلی چیزها یاد گرفتم استاد از حرف های شما از گفته های لیلا جان .

    وعمل کردن به این گفته ها خیلی مهمه.

    عاشقتم استاد .عاشقتم استاد..

    وقتی که گفتید آدم ها بد منو میگفتن ومن ریلکس بودم و بحث نکردم وتمرکزم گذاشتم روی زیبایی ها

    نحوه آشنایی لیلا جان با شما که تقریبا منم همین جور با شما آشنا شدم .

    وقتی که صدای شما در گوشم میپیچه،احساس میکنم صدای خداست که جنسش آرامشه ،توحیده،این که منم مثل لیلا جان نعمت ها رو نمی‌دیدم وبعد کم کم با شکر گذاری کردن به احساس بهتری رسیدم .

    وچقدر به موقع بود این فایل که دوباره به من یاد آوری کرد،نعمت ها رو به یاد بیاور.شکر گذاری کن.

    تا احساست بهتر بشه .حتی از کوچک ترین چیزها

    واقعا متشکرم

    و این جای تحسین داره که لیلا جان از اون جایی که بوده الان رسیده به اینجا

    خدا را شکر و بهش تبریک میگم و حتما لایقش بودی

    چقدر تکامل قشنگ طی کرد لیلا جان ،تو این 5 سال

    وبه من ثابت کرد که باید عمل کنم بیشتر ( از گفته های استاد)

    واقعا استاد،شما پیامبر زمان ما هستید ،بهتون افتخار میکنم.

    چقدر قشنگ قانون تو ضیح دادید تو این فایل …

    تمرکز وتوجه روی زیبایی ها واعراض کردن، به حرف دیگران اهمیت ندادن،شکر گذاری کردن از چیزهای کوچک حتی کره( ستاره قطبی) ،عمل به قوانین، قانون تکامل طی کردن ،پرداخت بدهی ها ،آرامش ،احساس خوب ،توحید ،

    عکس قبل از عمل و بعد از عمل به زندگی با این قوانین

    و……………..

    چقدر زیبا ،چقدر زیبا،چقدر زیبا

    خدا را شکر بابت زندگی لیلا جان که به نتیجه خوبی رسید با عمل به قوانین

    وخدا را شکر بابت استاد عزیزم که حس آرامش میده و مریم جان که اینقدر زحمت می‌کشه برای فایل ها

    و شکر بابت کامنت های همه دوستان که خیلی به من کمک می‌کنه.

    ومن همین جا تعهد میدم که به قوانین عمل میکنم .

    و یک روزی مثل لیلا جان نتیجه ام مینویسم همین جا .

    الهی شکر .

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    خانواده اسلام زاده گفته:
    مدت عضویت: 842 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم جون و دوستان هم فرکانسم

    فاطمه هستم

    چقد این فایل به دل نشست و چقد به موقع بود

    از لیلای عزیزم سپاسگزارم که این کامنت زیبا رو گذاشتن و سپاسگزارم از استاد عزیزم که این فایل رو در راستای کامنت لیلای عزیز آماده کردن

    وقتی این فایل رو شنیدم دیدم من هم مثل اوایل راه لیلا جون هستم

    منم تقریبا چند سال پیش با شما استاد عزیز آشنا شدم ولی چون در مدارش نبودم خیلی پیگیر نشدم.

    همینجور چندین بار شروع کردم ولی تعهد نداشتم

    تا اینکه از اردیبهشت امسال به صورت جدی شروع کردم روی خودم کار کردم

    روی باورهام کار کردم و با فایل های رایگان شروع کردم

    هر روز فایل گوش میدادم ولی یه حس درونی در من بود که می‌گفت یه جای کار میلنگه

    ولی من نمی‌دونستم کجای کار اشتباه هست

    تا اینکه به عجز رسیدم و از ته دلم از خدا خواستم بهم بگه کجای کار میلنگه

    تا اینکه به صورت اتفاقی با عروسمون که صحبت میکردیم بحث سر فایل های توحیدی شد

    من تا اون روز این قسمت از فایل ها رو گوش نداده بودم

    روز بعدش وارد سایت که شدم ناخودآگاه دستم رفت به سمت فایل های توحیدی

    و اونجا بود که فهمیدم وای خدای من من چقد غافل بودم

    چرا من اصل مطلب رو نمی‌دونستم

    من به زبون فقط میاوردم که خدا هست

    ولی با قلبم درکش نکرده بودم اصلا

    خدایا هزاران بار شکرت

    از روزی فهمیدم توحید یعنی چی زندگی من سراسر از آرامش شد تغییرات من از اون روز شروع شد

    چقد من آروم تر شدم چقد صبور تر شدم چقد شکرگزارتر شدم و دقیقا مثل لیلا جون من شروع کردم به شکر گزاری

    از سلامتی از اینکه میتونم ببینم میتونم حرف بزنم شکر گزاری از اینکه میتونم بنویسم از تک تک توانایی های که دارم شکر گزاری کردم برای فرش زیر پام شکر گزاری میکنم از گل های تو خونمون برای همسایه ها و صاحب خونمون شکر گزاری میکنم از اینکه بچه های سالم هستن شکر گزاری میکنم از اینکه بچه هام با ادب هستن شکر گزاری میکنم و چقد این شکر گزاری به آدم آرامش میده

    وقتی شکر گزاری می‌کنی میفهمی چقد نعمت داری و تا حالا ازش غافل بودی

    و چقد توجه آدم می‌ره به سمت دیدن اتفاق های خوب و ذهن آدم مثل شکارچی اتفاق های خوب میشه و چقد لذت بخش هست

    خدایا هزاران بار شکرت از اینکه هستی خدایا شکرت صدام رو شنیدی

    خدایا شکرت دستم رو گرفتی

    مطمئن هستم اتفاق های خیلی خوبی برام میفته و تغییرات بزرگی توی زندگیم شکل میگیره

    اون روز با تمام جزییات میام براتون می‌نویسم

    خدایا شکرت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  4. -
    میترا اسکندری گفته:
    مدت عضویت: 1509 روز

    به نام رب هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم ودوستان

    وتشکر از لیلای عزیزم بابت این کامنت تاثیر گذار خدارو بی نهایت شکر به خاطر این همه تغییر در زندگیت لیلای عزیز

    واما داستان من با اینکه دست وپا شکسته تقریبا هر روز فایل گوش می‌کنم وتغییراتی تو تمام زمینها داشتم که گاهی وقت ها خودم هم تعجب می‌کنم از این همه تغییر ولی یه تضادی تو زندگیم هست که هنوز اندازش از من بلندتر وهنوز نتونستن ازش عبور کنم

    واون علاقه نداشتن دخترم به درس چون تو دوران اپی دمی به طور مجازی درس رو شروع کرد وبعد از اون با معلم سخت گیر روبرو شد وبچه هایی که

    مسخره میکنن واعتماد به نفسش رو یه جورای از بین بردن ویک جاهایی هم بی‌تجربگی خودم نسبت به برخورد باهاش باعث شد که از لحاظ درسی خیلی ضعیف ومتکی به من باش که تقریبا وقت زیادی از روز من رو میگیره

    امروز با اینکه خیلی سعی کردم که بر روحیم واعصابم کنترل داشته باشم وداد نزنم از این که وقت تلف نکن وبنویس ولی یه جایی نمیدونم چرا گفتم خدایا این چه امتحان سختیه که از من میگیری آخه. ولی خیلی سریع پشیمون شدم ومعذرت خواهی کردم وبعد از اون یه مقدار حالم کلا گرفته بود رفتم تو حیاط خونمون روی تختی که تو حیاط هست نشستم واز خدا از ته دلم معذرت خواهی کردم کلی باهاش حرف زدم وگفتم میخوام دوباره برای اینکه چی بخورم چی بپوشم کجا برم با کی حرف بزنم با دخترم چطور برخورد کنم وهر چیز هر چیز فقط تو بگی چکار کنم

    میخوام الهاماتت رو واضح و واضح تر دریافت کنم میخوام به قول استادم روی شونه های تو بشینم. دستمو بگیر منو روی شونهات بزار .

    بعد آمدم تو سایت تا مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو بزنم تا خدا هم بعد از این همه حرف زدن من اون هم از طریق نشانه ام با من حرف بزنه که تو بنر سایت با تصور پر از عشق ونور استاد روبرو شدم وفایل جدید، ناخودآگاه سریع زدم روش کلا یادم رفت میخواستم نشانه ام رو بزنم

    ودیدم به به خدا چه فایلی برام آماده کرد چقدررررر به شنیدن این حرف ها نیاز داشتم

    چقدر اشک ریختم با این فایل وچقدر یاد گرفتم

    خودش چکیده کل قوانین بود

    استاد واقعا خدا سریع الحساب چقدر زود جواب میده بارها وبارها تجربش کردم

    وچقدر انسان فراموش کار

    خدایا مارو به راه راست هدایت کن

    شکرررررررر به خاطر وجود تک تکتون ای دستان پر عشق خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      فاطمه قانعی گفته:
      مدت عضویت: 1010 روز

      سلام دوست عزیز ،روز زیباتون بخیر

      وقتی کامنت شما رو خوندم یاد خودم و پسرم افتادم حسم بهم گفت براتون بنویسم تا شاید کمکی بشه بهتون تا آرام تر باشد .

      پسر من الان کلاس پنجم هست و به لطف خدا همه چیز داره عالی پیش میره ،دقیقا وقتی پسرم به کلاس اول رفت مصادف شد با اون بیماری پندمیک و تعطیلی مدارس و آنلاین شدن درس و مدرسه ،اون زمان پسرم به شدت پرخاشگر بود یه برچسب پیش فعال هم بهش زده بودن و مدام ما با هم درگیر بودیم و اصلا اوضاع خوبی نداشتم حتی کار به کتک کاری هم می‌رسید ،اصلا به درس توجهی نمی‌کرد تکالیفش رو انجام نمی‌داد کتاب ها رو پاره میکرد ،همه تکالیف خودم براش می‌نوشتم ،وقتی آنلاین آزمون می‌گرفت معلم جواب همه سوال ها رو خودم بهش میگفتم فقط برای اینکه مسخرش نکنن و اذیت نشه ،با این روال کلاس اول تموم شد و اون سال شد یکی از بدترین سالهای زندگیم پر از فشار عصبی ،تنش،درگیری،مریضی

      وقتی رفت کلاس دوم من تازه با قوانین آشنا شده بودم ولی نه از طریق استاد از طریق یه شخصه دیگه ،ولی مصمم شدم که زندگیم رو تغییر بدم برام خیلی سخت بود ولی داشتم تلاشم میکردم ،اون سال هم مدرسه ها مجازی بود و تصمیم گرفتم که یکم خودمو کنترل کنم ،یادم اولین بار که تصمیم گرفتم به پسرم کمک نکنم خیلی برام سخت بود ولی انجامش دادم ،معلم قرار بود از بچه ها آزمون شفاهی قرآن بگیره رول همیشه این بود که هر درسی داشت من کنارش مینشیتم و همه چی رو دم گوشش میگفتم و اونم بدونه غلط تکرار می‌کرد ولی اون روز آزمون که شروع شد رفتم توی اتاقم در رو بستم و تا پایان آزمون بیرون نرفتم خیلی لحظه های سختی بود برام که خودم رو نگه دارم و چیزی نگم نوبت پسرم شد رفت بخونه ولی بلد نبود با کلی غلط خوند و من تو اتاق یه فشار خیلی بزرگی رو داشتیم تحمل میکردم و داشتم گریه میکردم و کلی نجوا اومده بود سراغم که مگه تو مادری و از این حرفا ولی نرفتم از اتاق بیرون و پسرم هم شاکی بود ازم که نیومدی بهم بگی یه جورایی از دید پسرم وظیفه من شده بود.ولی از اون روز تصمیم گرفتم حساسیت هام رو کمتر کنم و وقتی با استاد آشنا شدم تصمیم گرفتم پسرم رها کنم به خودم میگفتم ولش کن بابا خوند خوند نخود هم مگه چه اتفاقی قرار بیفته استاد همیشه میگه اصل یه چیز دیگه اس نه درس خوندن،و وقتی رهاش کردم دقیقا نتیجه پیدا شد دیگه بهش گیر نمی‌دادم زودباش بخون ،زود باش بنویس دیگه با بقیه مقایسه نمی‌کردم و تغییر شروع شد رابطه م با پسرم زمین تا آسمون تغییر کرد بدونه اینکه من بگم تکالیفش رو انجام میده و الان کاملا مستقل شده ،همه میگفتن کلاس چهارم خیلی سخته ولی پارسال بهترین سال تحصیلی بود برای ما همه کارهاش رو خودش انجام میداد بدونه دخالت من ،مودب ترین پسر کلاس بود طوری که معلم ازش کاملآ راضی بود حتی یکبار معلم بهم زنگ زد که شما با امیر علی صحبت کنید که سر کلاس آنقدر نگه خانم از من بپرسید خانم من بیام پای تخته بزاره بقیه بچه ها هم جواب بدن ،خدا رو صد هزار مرتبه شکر به لطف خدا با آموزش های استاد الان رابطمون عالییی شده حتی می‌نشینیم با هم راجب قوانین صحبت میکنم ،یادمه تو چکاپ فرکانسی دوازده قدم توی قدم اول نوشتم بزرگترین ترس من رابطم با پسرمه اون زمان ها که خیلی پرخاشگری میکردم پسر هفت ساله من همیشه بهم میگفت بزار بزرگ بشم اون وقت نوبت منه ،اما الان به لطف خدا مدت هاست که دارم یه رابطه عاشقانه رو با پسرم تجربه میکنم ،انقدر هر روز میاد بغلم میکنه و بوسم می‌کنه که یه وقتایی بهش میگم امیرعلی بسه بزار یه نفس بکشم و هر روز این رابطه زیبا تر میشه ،الان هم شرایطم طوری شد که با شروع سال تحصیلی جدید منم شاغل شدم و پسرم آنقدر مستقل شده خدا رو شکر که همه کارهاش خودش انجام میده خودش صبحانه شو آماده می‌کنه میخوره ،خودش غذاش گرم می‌کنه میخوره ،خودش بدونه سرویس تنهایی پیاده می‌ره مدرسه و میاد ،از مدرسه هم میاد سریع تکالیفش انجام میده شب که من میرم خونه اگه چیزی رو بلد نباشه میاد از من میپرسه که براش توضیح بدم و سریع بره برنامه فرداش آماده کنه .

      اینا گفتم که بدونی شما تنها نیستی منم این شرایط داشتم شاید صد درجه از شما بالاتر ولی وقتی تونستم حساسیت ها و دلسوزی های بیخودم رو بزارم کنار و بسپرمش به خدا و گفتم بزار مردم هر چی می‌خوام بگن ،بزار بخندن،بزار مسخره کنن وقتی تونستم به اونا توجه نکنم اون موقع بود که هم خودم و هم پسرم تونستیم رشد کنیم ،اون موقع بود که من طعم خوشبختی داشتن فرزند رو حس کردم اون موقع بود که همه بهم زنگ میزدن چکار کردی امیرعلی عوض شد به ما هم بگو چکار کنیم با بچه مون ،همون بچه های که من مدام میکوبیدمشون تو سر پسرم .

      الا پسرم بغل می‌کنم بوسش میکنم با صدای بلند بهش میگم خدا رو شکر که خدا تو رو بهم داد.

      خدایا ما را به راه راست هدایت کن ،به راه کسانی که به آنها نعمت و ثروت فراوان دادی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        میترا اسکندری گفته:
        مدت عضویت: 1509 روز

        سلام فاطمه عزیزم

        مرسی از شما و خدایی که بهتون گفت برام کامنت بزارید نمیدونم چطور تشکر کنم

        بارالها عاشقتم تو همیشه همه جوره هوامو داشتی این منم که عجولم وباید درستش کنم با کمک خدای مهربون

        فاطمه جانم تمام حرف هات رو با جون دل خوندم وسعی میکنم یادم نره وعمل کنم با کمک خدای مهربون

        باتشکر فراوان در پناه خدای مهربون باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1501 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    فتح:4

    هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا

    اوست که آن آرامش را در دل‌های مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند و سپاهیان آسمان‌ها و زمین تنها از آنِ خداست و خدا دانایی فرزانه است.

    سلام سلام رفیق نازنینم… سلام تنها فرمانروای جهانیان، صاحب اختیار وهاب من… مرررسی که هستی… عاشقانه دوستدارم… خدایا در این کیهان و کهکشان من کسی نیستم… من چیزی نیستم… تو بودی که منو خلق کردی… بهم چشم و گوش و قلب دادی… تو هستی که بهم رزق میدی… حتی نفس کشیدن و ضربان قلبمم با من نیست که اگر بود، من فراموش می کردم و میمردم… خدایا من هیچی از خودم ندارم… هر چی دارم از توعه… از فضل توعه، ای رب العالمین … ای خالق همه چی… ای که همه چی مال توعه… تویی که همه چی رو بدون سرسوزن خطایی داری اداره می کنی… تویی که ممات و حیات دست توعه… هدایت و گمراهی فقط دست توعه… عاقبت امور فقط دست توعه… تویی که به همه چی محیطی و علم داری… تویی که هرگز خوابت نمیبره، هرگز چرتت نمی گیره، هرگز احساساتی نمیشی، هرگز خسته نمیشی، هرگز فراموش نمی کنی، هرگز ظلم نمی کنی… تو غنی و حمیدی، تو سمیع و بصیری، تو از رگ گردن بهم نزدیکتری، تو غفور و رحیمی، انت خیر المنزلین ، انت الوهاب ، انت الغفور الرحیم ، انت خیر الراحمین ، انت حی القیوم، انت رب العرش العظیم ، انت رب العالمین… خدایا تو صاحب اختیار منی… حمد و ستایش فقط منحصر به توست… تو لایق ایاک نعبد و ایاک نستعین… خدایا من با ذهن خالی بدون هیچ کویری ، آماده ام، محیام و اجازه میدم هدایتم کنی به مسیر مستقیم ، به مسیر انعمت علیهم، به مسیر پر از زیبایی و خوبی و آسان شدن برای آسانی ها، به مسیر رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِـحِینَ،

    به مسیر وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ… (خدایا نورافکن هدایتت رو بر مسیر من بتاب تا راه برام مشخص بشه)،

    به مسیر وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ

    و من کار خود به خدا وامی‌گذارم، که او کاملا بر احوال بندگان بیناست.

    به مسیر حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ

    «خدا ما را بس است به زودى خدا و پیامبرش از کرم خود به ما مى‌دهند و ما به خدا مشتاقیم»، به مسیر الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ…

    خدایا شکرت… شکرت

    سلام به استاد عزیزم… سلام به مریم جاااانم

    سلام به لیلای عزیز که با کامنتش باعث شد این آگاهی های مثل در و گوهر بر قلب استاد جاری بشه

    سلام به دوستان مدار بهشت

    سلام به نسخه بهبود یافته و در حال رشد سارای عزیزم

    ===================================

    «عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کنه»

    ایمانی که استمرار در عمل میاره… توانایی کنترل ذهن… توانایی شکرگزاری… بهبود های کوچک اما پیوسته

    چرا برخی از افراد شرایط سختی دارند؟

    +شرایط سخت، نتیجه ناآگاهی از قوانین خداوند و در نتیجه، عمل نکردن به آنهاست…. نتیجه یکسری باورهای غلطه… شرایط فعلی من حاصل باورها و افکار قبل منه و اگر اینا تغییر کنن، شرایط آینده هم تغییر می کنه… انرژی جنس خودشو گسترش میده مگر اینکه تغییر کنه… سختی ها⬅️ وضوح خواسته ها، بیدار شدن، جمع کردن حواس، در جست و جوی جواب باشیم، اما به محض آگاهی از قوانین و اجرای آنها، شرایط زندگی از همه لحاظ، متحول می شود؛…قوانین خداوند به گونه ای تعبیه شده که به ما آزادی کامل برای خلق شرایط دلخواه در زندگی را داده است خلق بهشتی که خدا در قران توصیف کرده؛… تا زمانیکه در مسیر هماهنگ با قوانین حرکت می کنی و کانون توجه خود را کنترل می کنی، هر اتفاقی با هر ظاهری و هر فردی با هر نیّتی، به نفع شما کار می کند مثل ایمان نوح که می گفت هر کسی رو که فکر می کنید جمع کنید و هر کاری بر علیه کن می تونید بکنید،منتظر باشید منم منتظرم؛… اعراض کردن از ناخواسته ها، یکی از مهم ترین ارکان هماهنگی با قوانین خداوند است؛…

    مثال ها:

    1. شرایط سختم در مدرسه غیر انتفاعی باعث شد این خواسته در من شکل بگیره که معلم رسمی بشم و به فضل خدا خلقش کردم… و ویژگی های ناخواسته در کلاس درس، این خواسته رو در من شکل داد که می خوام نقش راهنما باشم و به فضل خدا الان در مرکز مشاوره مشغول فعالیت هستم

    2. شرایط سخت زندگی در زیر زمین خونه مادرشوهرم این خواسته رو در من شکل داد که در آپارتمان دو خوابه زندگی کنم… وقتی خلقش کردم به فضل خدا، مشکل تمیز کردن پله ها و فرهنگ آپارتمان نشینی و مشکل نبود پارکبنک، خواسته زندگی در خونه ویلایی رو برام ایجاد کرد که به فضل خدا خلقش کردم… الان این خواسته در من شکل گرفته که در منطقه سرسبز و پر از امنیت و آرامش و با فرهنگ بالا و امکانات عالی زندگی کنم

    3. زندگی و محدودیت های خونه پدرم خواسته ازدواج رو برام ایجاد کرد و وقتی با فرکانس های داغون خلقش کردم، تضادهای بسیار وحشناکی که تجربه کردم و اتفاق اذر 99 تولد دوباره من به زندگی بود، و محصولش خودشناسی بیشتر بود و خواسته هایی که برام واضح شد و بی نهایت برام ارزشمند و الان می خوام با زوجی در رابطه باشم که الگوی عملی اجرای قانون باشه، با خودش در صلح باشه، ذهن مولد داشته باشه، اصل و اساس زندگیش توحید باشه و همواره با معیار توحید اصل رو از فرع تشخیص بده، آرامش و خال خوب پایدار داشته باشه، هدفمند زندگی کنه، خط قرمز هامون شبیه هم باشه، و کلی خواسته واضح شده که اگر این رابطه رو تجربه نمی کردم برام واضح نمیشد… و خدا نی دونه چقدر ترمز در خودم شناسایی کردم و سعی کردم رفعش کنم

    3. شرایط سخت تابستان امسال و اتفاق 25 خرداد و تضاد سلامتی همسرم باعث شد پی ببرم که من همواره در حال ارسال فرکانس حامی و ناحی بودن، بودم و اگه درستش نکنم مدام درگیر این اتفاق ها خواهم بود

    4. شرایط سخت مالی ابتدای ازدواج باعث شد این خواسته در من شکل بگیره که خودم مولد باشم و خلق ثروت کنم و از همسرم پول نگیرم

    5. روابط پر از حاشیه با همکارانم کمکم کرد بیدار بشم و فرکانس هایی ارسال کنم که همکاران مناسب تر بیان تو مدارم

    6. وقتی تو اینستا کار می کردم و تعریف و تمجید میشدم، من نمی دونستم معتاد شدم و دارم خلأ ارزشمندیم رو دارم با این عامل بیرونی پر می کنم و به فضل خدا اینستا رو حذف کردم

    7‌. مشکلاتی که در انتخاب لباس داشتم و سایز لباس، این خواسته رو در من شکل داد که متناسب بسم و به فضل خدا و دوره سلامتی خلقش کردم

    ====================================

    + آگاهی هایی که کمک می کند شرایط بسیار سخت، تبدیل به بهشت دلخواه شود؛… آگاهی وقتی به عمل بیاد شرایط رو تغییر میده وگرنه در تاریکی فقط داری تلاش های بیهوده می کنی

    +اتفاقات به خودی خود معنایی ندارند، نحوه نگاه ما به آن اتفاقات، به آنها معنا می بخشد. بنابراین، کار ما کنترل عملکرد دیگران نیست، کنترل کانون توجه خودمان است؛

    ===================================

    چقدر از دلیل رفتارهای خود آگاه هستی؟!

    + چقدر نگران دیدگاه دیگران درباره خودت هستی؟! ما کنترلی روی اینکه دیگران در مورد ما چی فکر میکنن نداریم… آنچه که کنترلی براش نداری، هیچ کاری براش انجام نده… من کنترل دارم که از چه زاویه ای نگاه کنم… اعراض… بزار هر کی ، هر چی دلش می خواد بگه… اگر من در مسیر درست باشم، هر چقدر بقیه بخوان بهم ضربه بزنن، به نفع من میشه… اگر احساس ارزشمندیم رو گره نزدم به اینکه بقیه در مورد من چی فکر می کنن… تلاش های بیهوده حذف میشه … منطق پشت این رفتارم چی بود؟ به قول قرآن: فراموشی خدا⬅️ خلأ ارزشمندی⬅️ وابستگی به عوامل بیرونی⬅️ تلاش برای رضایت عوامل بیرونی که فکر می کنی می تونن برات نفعی داشته باشن یا ضرر بزنن⬅️ فراموشی خود⬅️ فسق یعنی نه هیچ وقت راضی میشی و نه به فلاح میرسی چون در مسیر شرک و تاریکی هستی و طبق قانون انرژی جنس خودشو گسترش میده…

    ولی وقتی خلأ نداری و با معیار توحید داری جلو میری، آرامش داری و احساساتی نمیشی، رفتارهای احمقانه نمی کنی، بحث نمی کنی، خودتو ثابت نمی کنی،

    «««اگر مسیر من درسته (قطب نمای احساس) و اگه من دارم زندگیم رو خلق می کنم، اصلاً مهم نیست بقیه در مورد من چه فکری می کنن… چرا من باید نگران باشم؟ چرا باید بترسم؟ چرا باید بحث کنم؟ »»»»… انرژی جنس خودشو گسترش میده… من باید به قانون عمل کنم، من باید تمرکزم رو بزارم روی خودم، من باید تمرکزم رو بزارم رو چیزی که احساسم رو خوب کنه… اگر من توجه ام رو بزارم روی انتقادها، تو این مسیر غرق میشم هی بیشتر و بیشتر میشه… میام به جاش اون یه دونه نقد، توجه می کنم به این همه تحسین ها که ازم میشه…

    حتی باید حواسم باشه که معتاد نشم به تعریف دیگران که برای شنیدنش مجبور باشم امتیاز بدم و باج بدم و خدمات بدم… یعنی خلأ ات رو با اون داری پر می کنی…

    تو روابط دو اصل خیلی مهمه: 1. اصل آزادی و اختیار 2. توجه به نور اون شخص و اعراض از تاریکی هاش( خداوند اعلم به تاریکی هاشه)

    ===================================

    +می خوای ببینی چقدر بنیادین تغییر کردی؟؟ ببین تو شرایط مشابه قبلی چه واکنش هایی داری… اگه رفتارهات تغییر کرده، معلومه تغییر کردی وگرنه اگه مثل قبل داری عمل می کنی، پس تغییر نکردی… بعد ادامه این مسیر نتایج رو به همراه داره .. پس تغییرات ابتدا خودشو در رفتار نشون میده وقتی ثبات پیدا کرد، نتایج تغییر می کنه …

    1. چند روز پیش داشتیم می رفتیم خرید، ذهنم گفت به فلانی هم با خودت ببر… گفتم چرا؟؟ گفت تا عوضش فلان کار رو برات بکنه… وقتی دیدم بوی شرک میاد انجامش ندادم

    2. چند روز پیش سر کلاس دخترم که چه کسی معلمش باشه، ذهنم داشت تلاش می کرد حواشی رو برام بزرگ کنه که اون معلم مدیر حرفش رو می خونه، تعداد دانش اموزاش کمتر، و کلی عامل دیگه که اصل نبود، متوجه تغیرات خودم شدم که با معیار توحید اصل رو تشخیص دادم و به صلح رسیدم

    3. وقتی می خوام خرید کنم سعی می کنم نظر خودم اولویت باشه

    4. چند روز پیش مهمون داشتم، با اینکه خونه مرتب بود ولی داشت یه جنگی درونم به پا میشد، دیدم به حای اینکه باهاش همکاری کنم با منطق هایی به صلح رسیدم که … مگه فلانی داور بین اللملی که بیاد نظر بده… مگه اینجا رستورانه … مگه من گارسونم… اصل لذت … اگه اون هدف دیگه ای داره به من ربطی نداره

    تغییر باورها، به خوبی خود را در تغییر عملکرد و رفتار ما نسبت به قبل، نشان می دهد؛

    ادامه یافتن رفتارهای درست در مسیر درست، هر شرایطی با هر درجه از نادلخواهی را، تغییر می دهد؛

    ==================================

    + من واقعاً دوست دارم الگویی باشم از اجرای قانون… دوست ندارم حرف بزنم که اینطوری باشید… دوست دارم اونجوری باشم و فرکانس هام، کارها رو انجام بدن نه کلامم…

    ===================================

    + تشخیص هدایت های خداوند و پیروی از آنها ⬅️وقتی فایلی رو گوش می کنی و ارامش میاد سراغت، یعنی اون از طرف خداوند… وقتی فکری به سرت میاد که نگرانت می کنه یعنی از طرف شیطانه… قانون درک ورودی ها همینه… می خوای بدونی قلبت باهات حرف میزنه یا ذهنت… به قطب نمای احساست توجه کن…

    ====================================

    +خواندن کامنت ها⬅️ نقش کلیدی برای تثبیت باورها

    + طبق قانون، به هر چه توجه کنی، اساس آن جنس از توجه را به زندگی ات دعوت می کنی؛

    + کنترل کانون توجه = توجه به خواسته ها + اعراض از ناخواسته ها؛ … محافظت و مراقبت از صلات که در قران 4 بار اومده یعنی همین

    + تا وقتی در آرامش قلبی به سر می بری- که نتیجه کنترل ذهن است- هر قدمی در این مسیر، به اندازه ««هزاران قدم»»، سازندگی دارد؛

    + مهم ترین قدم برای شروع سازندگی⬅️ الان چی دارم که بابتش سپاسگزار باشم؟… لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

    شکر نعمت به جای آرید شما رو می‌افزایم

    صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

    اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونی‌ها

    ===================================

    + چگونه با عمل به یک اصل ساده از قوانین، به احساس بی نیازی برسیم؟⬅️ اصل سپاسگزاری از داشته ها… رسیدن به احساس بی نیازی قبل از بی نیازی… مسیر رسیدن به خواسته ها از دل “توجه کردن به داشته ها” پدید می آید؛… الان چی دارم که باید بهش توجه کنم و از عمق وجودم سپاسگزارش باشم؟ همین فرکانس درهایی از نعمت و خواسته ها رو به روم باز می کنه مثل 98 که در مامت های قبلی بهش اشاره کردم… سپایگزاری بابت سلامتی، یه تیکه نون تو یخچال ، زیبایی چشمان فرزندانم، صدای پرنده ها، طلوع قشنگ، ستاره ها، اسکناس تو کیفم، برای نعمتی که اطرافیانم دارن، و باور و یقین که همین توجه و سپاسگزاری جنس خودشو گسترش میده…

    اگه از نارضایتی و گله و شکایت، دل آشوبی و ترس و نگرانی، رسیدی به «آرامش» و سپاسگزاری ⬅️ «همین کافیه» و این قدم خیلی بزرگیه… احساس بی نیازی قبل از بی نیازی از همینجا میاد … بعد الهامات میاد…‌ و عمل کردن به الهامی که با شرایط همخوانی داره، نتایج رو با خودش میاره… اولین قدم پرداخت بدهی ها چون بعدش مثل موشک میری بالا…

    +تنها معیار برای تشخیص مسیر درست⬅️ آرامش

    ====================================

    + باور الخیر فی ما وقع⬅️ حفظ ارامش حتی در شرایط بحرانی مثل 25 خرداد امسال من.. خداوند عاشق منه… منو دوست داره… نمی خواد برای من دردسر درست کنه ولی با این تضاد مشکل رو شناسایی می کنم… فرکانس مخرب رو شناسایی می کنم و حذفش می کنم و با فرکانس و باور خوب جایگزین می کنم…

    « مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ پروردگارت هرگز فراموشت نکرده و با تو دشمنی نکرده»

    + همه ما دستان خداییم برای پیشرفت جهان و به اندازه ای که مشارکت کنیم، نعمت دریافت می کنیم.

    رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ

    پروردگارا! ما ایمان آوردیم؛ ما را پاک کن و بر ما رحم کن؛ و تو بهترین رحم کنندگانی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  6. -
    احسان شهرکی گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    بنام رب

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی

    تحسین میکنم لیلای عزیز رو ک با جسارت و تعهدی جانانه تونسته زندگی خودش رو رقم بزنه و ردپایی ک گزاشته باعث شده چنین فایل الهی ضبط بشه

    استاد عزیز بینهایت سپاسگزار شما هستم ک با استفاده از آموزه های شما زندگی من در ابعاد مختلفی از خودش تغییر کرده

    زمانی ک با شما آشنا شدم حدود 1،5 سال قبل بود ک من خواستم ک تغییر کنم ، خواستم ک درست کنم همه چی رو

    چون از دور و دیوار فقط بدبختی و شرایط ناجور با ذهنی پر از آشوب و دنیایی از قسط و وام بانکی منو احاطه کرده بود

    سالها بود ک این چنین بودم

    ، تا زمانی ک من خواستم ، و خدا ب درخواست و اجابت من پاسخ داد و هدایتم کرد سمت شما

    الان ک این مطلب رو تایپ کردم یاد این آیه افتادم :

    سوره بقره آیه 186 ،

    وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    و چون بندگان من (از دوری و نزدیکی) من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.

    بینهایت سپاسگزارم از شما ک قوانین خداوند رو ب من نشون دادین

    یادمه روزهای اول ک شبانه روز خودمو چسبونده بودم ب فایل اشکها میریختم و فقط سپاسگزار خدا بودم ک : قانونی ک داره کاملا ثابت و بدون تغییر هست

    اون موقع ن درکی داشتم ن فک میکردم قرار اتفاقی بیوفته ولی ی چیز خیلی خوب داشت پیش میرفت

    من اون موقع ” حالم خیلی خوب بود ، سپاسگزاری میکردم بابت نعمتهایی ک دارم و حالم خوب میشد

    ب قول شما استاد عباس منش عزیز روحم لطیف بود

    و اصلا جوری فایلهای توحیدی سایت کاری با من کرده بود ک بقول معروف سیمم بدجوری وصل شده بود

    و فقط ادامه میدادم بدون این ک بفهمم قرار چ اتفاقی بیوفته

    و ادامه دادم . . .

    از احسان پرخاشگر ، عصبی ، بی نهایت خشن با عزت نفس زیر صفر شروع کردم ب تغییر

    داشت کم کم حالم خوب میشد، دیدم ب زندگی تغییر کرده بود انگاری ، ی کوچولو داشتم مثبت میدیدم زندگی رو

    و ادامه میدادم

    تا این ک بعد دوماه دوره بی نظیر 12 قدم رو خریدم

    و ادامه دادم

    با این ک توی مسیر بارها بالا و پایین شدم ولی ادامه دادم

    خیلی وقتها کم آوردم ، خیلی وقتها خسته شدم ، خیلی وقتها حتی گریه کردم ،

    اما ناامید نشدم

    فقط سعی میکردم نتایجم رو ببینم ک با عمل ب قوانین ب دست آمده بود

    خیلی وقتها حتی غرور منو گرفت ک من ک بلدم و این حرفها ولی نزاشتم نجواها زیاد بشه

    و ادامه دادم

    بارها توی آینه ب خودم میگفتم :

    احسان یا موفق شو ، یا بمیر

    و باز هم ادامه دادم

    و عمل کردم ب قوانین و آگاهی هایی ک از قوانین بدون تغییر خداوند دریافت میکردم با استفاده از آموزه های شما و عمل ب قوانین الهی

    و باز هم ادامه دادم

    استاد عزیزم وقتی رسیدم ب قدم 12 و بررسی چکاپ فرکانسی باورم نشد و من چقدر تغییر کردم

    از لحاظ مالی ک ترکونده بودم چون یک صفحه کامل از بالا تا پایین صفحه ، فقط بدهی بانکی داشتم

    ک ب لطف پرودگار صفر کرده بودم اونم کاملا نقدی و حتی قبل از موعد پرداخت

    و کلید خونم رو تحویل گرفتم

    و،. . . .

    و خیلی از مسائلی ک با تغییر تدریجی و عمل ب قوانین بدست آمده بود و همه رو کامل توی چکاپ فرکانسی 12 قدمم نوشتم

    از یک جایی دیدم فقط موندن توی مسیر و عمل ب قوانین باعث شده بود ک :

    تغییرات محسوس توی زندگیم و رفتارم باعث تغییر در شخصیتم شده

    دیگه از اون احسان پرخاشگر ، عصبی ک با کوچکترین ناراحتی لیوان پرت میکرد خبری نبود

    حضور خدا خیلی برام پررنگتر شده بود

    تغذیه ، باشگاه ، حذف رفیقای ناجور ، حذف اینستا ، حذف اخبار و تلویزیون و فیلم و سریال و. . .

    خدایا شکرت ک همیشه کنارم بودی

    خدای من ، چ خواسته ایی دارم ک در خدایی تو یافت نمیشود

    خدایا شکرت ک توی این مسیر تنها نیستم

    استاد عزیز یکی از بزرگترین ترسهای زندگیم ، رانندگی در شب با همسر بود , ب خاطر این ک ترس داشتم ک نکنه اتفاقی بیوفته و من اون لحظه چکار کنم

    جالب اینجاست ک همین چند شب پیش ی مسیر رانندگی کردم با همسرم توی شب و همون ترسها اومد سراغم

    ولی ادامه دادم

    استاد باورتون نمیشه ب کجا رسیدم . بعد از پاگزاشتن روی ترسم

    یک دفعه دیدم رسیدم بالای کوه

    وقتی از ماشین پیاده شدم دیدم شهر زیر پامه

    انقدر منظره فوق العاده بود ک من سالها بخاطر ترسها نمیرفتم ، نمیدیدم و تجربه نمیکردم

    ک اینها از عمل ب قوانین بود

    و سریال زندگی در بهشت ک قبل از خواب میبینم منو هدایت کرد ب دیدن همچین منظره ای

    استاد عزیز امسال دوره بینظیر عزت نفس رو هم دارم کار میکنم و درهایی از نعمت و سلامتی و خودشناسی ب روم باز شده

    جوری ک تنها میرم باشگاه و دارم از تنهاییم لذت میبرم ب لطف الله

    استاد عباس منش عزیز ، من با عمل ب قوانین الهی دراین 1،5 سال آشناییم با شما

    ترسهام کمتر و کمتر شده

    خودم رو خالق شرایط زندگیم میدونم

    میدونم ک کنترل ورودی های زندگیم بخش مهمی در بوجود آمدن نتایج دلخواهم دارن

    خدا و قانونش رو بهتر شناختم

    خودم رو لایق هم صبحتی با خدا میدونم

    استاد عزیزم بینهایت ممنون و سپاسگزار شما هستم ک با استفاده از آموزه های شما تونستم با توجه ب نتایجم ن حرفهام قوانین خداوند رو درک کنم و سعی کنم بهشون عمل کنم

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 739 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز جمعه 13 مهر ماه 1403 رو با عشق مینویسم

    اول خلاصه ای از درآمد امروزم ، از جمعه بازار رو بنویسم تا در ادامه جزئیات این روز پر از عشق رو بنویسم

    امروز خدا به من 7 میلیون، بی نهایت ثروت عطا کرد

    و فروشم فوق العاده و بی نهایت بود

    پیام امروز خدا برای من : که با دیدن همون درخت توت، که جریانشو تو رد پاهام نوشتم ،فهمیدم و درک کردم که

    تغییر کردی ، و بزرگ شدی و با هر عمل کردن و قدم برداشتن ،شاخ و برگ هایی که دیگه نیاز نداری بهشون و مانع از رشد تو میشن و باید ازت جدا بشن ، تا ظرف وجودت رشد کنه و بزرگ بشی ، اون شاخه هایی که نیاز به حذف داشتن به کلی حذف شده و برگ های جدیدی قراره رشد کنه و شاخ و برگ هایی میمونن که به رشدت کمک میکنن

    تو امروز یه شروع جدید داری و صفحه جدید از زندگیت شروع شده که مدارت تغییر کرده و تو در مدار خاص و جدیدی هستی که اگر، بیشتر و بیشتر به قوانین خدا عمل کنی و قدم برداری و همینجوری پر قدرت تر ادامه بدی از این بهتر و بی نهایت ترین های عشق و زیبایی و ثروت و شادی و سلامتی و آرامش بیشتر و بیشتر رو دریافت خواهی کرد

    پس یادت باشه مهم ترین چیز

    1 . عمل کن و سریعتر قدم بردار

    2. با دیدن تک تک این اتفاقات شگفتی که برای تو رخ میده و همه رو خدا انجام داده برات، هر لحظه یادآور شو به خودت

    3. سپاسگزاری همراه با احساس فوق العاده اش رو داشته باش و هر لحظه از خدا تشکر کن

    4. با دیدن همه این اتفاقات عالی و ناب ایمانت رو به خدا بیشتر و بیشتر کن و تسلیم تر باش و سعی کن که رها باشی

    5. باز هم آگاهانه توجه و تمرکزت رو به زیبایی ها بده و کنترل کن ذهنت رو و هرچی بیشتر سمت من بیای و قدم برداری منم بی نهایت تر محدودیت هاتو ازت میگیرم

    تا تو حرکتی نکنی من در کمک کردن به تو نمیتونم کاری انجام بدم ،تو باید هر لحظه ارم بخوای که کمکت کنم و عاجز بودنت رو به خودت یادآور بشی که به کمک نیروی عظیم و قدرتمندی چون الله یکتا نیاز داری تا بتونم قشنگ و طبیعی و ساده برات بچینم

    ،و این شروع، بهترین هارو برای تو رقم میزنه و هوشیار باش ، که تو ،طیبه ،آگاهانه در این مسیر بسیار زیبا و نورانی که خدا هر لحظه به تو کمک میکنه و کارهاتو انجام میده ، متواضعانه حرکت کنی ، یادت باشه که هیچی نیستی ،هیچی

    و همه این تغییر مدارهارو خدا برای تو انجام میده

    و ازت ممنونم که به من اجازه دادی که هدایتت کنم و ربّ تو از لحظه ای که اجازه رو از تو گرفت خیلی خیلی قشنگ برای تو میچینه مطمئن باش

    الان تو آرام تر از قبل از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر و باهام حرف بزن

    خیلی دوستت دارم طیبه

    وای خدای من الان که دارم مینویسم دارم گریه میکنم و عمیقا میخندم و نشستم تو مترو و دارم میرم تجریش ورکشاپ نقاشی و الان که دارم این رد پای روز جمعه رو مینویسم یک شنبه هست

    روز جمعه انقدر نیاز به استراحت داشتم که وقتی رسیدم خونه سرمو رو بالش گذاشتم خوابیدم ولی الان دارم با عشق مینویسم تک تک لحظات ناب و پر از عشق جمعه رو

    سپاسگزار ربّ ماچ ماچی خودم هستم

    اینو بدون که خیلی سریع تر از اونچه که فکرشو میکنی به همه چیز میرسی، انقدر ساده و راحت و طبیعی که بگی موجود باش موجود میشه ،همین الانش همه چیز رو داری

    پس پر قدرت ادامه بده

    من کل دیشب رو نخوابیدم و تا صبح داشتم سفارش مشتری رو که از جمعه بازار ، یکی از فروشنده ها بهم آینه جیبی نقاشی شده سفارش داده بود رو رنگ میکردم

    و بعدش شروع کردم به بافت 10 تا گل آفتاب گردان

    وقتی اینارو بافتم تو دلم میگفتم خدا هر ده تارو باید ازم بخریا چون میبینی دارم تلاش میکنم پس برام مشتری میشی و بعد چند تا قورباغه ای که تیکه های بافتنی هاشو خانما برای من بافتنه بودن و تحویل داده بودن رو با چسب چسبوندم و گل سرارو حاضر کردم

    و همه کارامو تو طول شب انجام دادم

    خیلی جالبه منی که قبلنا نمیتونستم زیاد بیدار بمونم ولی خدا کاری کرده که من فعال تر باشم و تلاش کنم

    وقتی صبح شد و من کارامو انجام دادم

    در طول شب تا صبح یه صدایی میشنیدم که نرو اگر بری فروش نداری و از این حرفا

    منم میگفتم کارتخوان گرفتم و اولین روزیه که کارتخوان دستمه

    قبل شنیدن این نجواها من یه لحظه فکر کردم که الان کارت خوان گرفتم فروشم بیشتر میشه و یه جورایی عامل فروش بالاتر رو تو خرید کارتخوان دیدم و شرک ورزیدم ، ولی سریع خدا منو به خودم آورد و به خودم اومدم و گفتم نه این حرفا چیه

    شرک نورز

    یادت باشه که این خداست که هرلحظه بهت کمک کرد و حتی خود کارتخوان رو بهت عطا کرد و ایده هر آنچه که باید بری انجام بدی رو بهت گفت

    و از خدا معذرت خواهی کردم و گفتم ببخش

    و بعد که کل شب رو این نجواهارو میشنیدم که فروش نمیرن نرو جمعه بازار ،یه لحظه فکر کردم که خدا داره باهام صحبت میکنه که با توجه به شرکی که داشتم اجازه رفتن به جمعه بازارو ندارم

    ولی این صدا انقدر ضعیف بود که من رو متوقف نکرد

    من حاضر میشدم و یه حس تردید و شکی داشتم که آیا این پیام از طرف خداست یا نه

    به احساسم نگاه کردم و دقت کردم به پیامی که شنیدم

    و دقیقا این پیام بود

    که فروش نداری و نرو اگر بری هیچی نمیفروشی

    گفتم خدا من از استاد عباس منش شنیدم که تو دل رو آروم میکنی

    وقتی صبح که حاضر شدم برم جمعه بازار و گل سرامو بفروشم ،مدام یه صدایی دوباره میگفت نرو من فکر میکردم از طرف خداست گوش ندادم ولی اون صدا مثل تجربه های قبلم نبود

    وقتی از طرف خدا میشنیدم که نباید جایی برم ،اون صدا بلند تر و بلند تر میشد و واقعا نمیذاشت که من برم و قدم از قدم بردارم

    ولی اینبار این صدا با اون فرق داشت که سبب شد گوش ندم به حرفش و برم

    و انقدر ضعیف بود که مانع از رفتنم نشد

    و من گفتم خدا من میرم و تو همراهم هستی

    وقتی از خونه اومدم بیرون گفتم یه نشونه بهم بده که بدونم برم جمعه بازار یا نرم

    باز شک داشتم که نکنه خدا میگه نرو و من دارم میرم

    یهویی دیدم پلاک ماشین 74 هست

    انگار مهر تایید رو گرفتم از خدا

    آخه هر وقت من از خدا چیزی میخوام خیلی خیلی زیاد شده که خدا با نشون دادن این عدد و عدد 974 تایید میکنه و درست بودنش رو بهم گفته و من انجامش دادم

    وقتی رفتم ایستگاه بی آر تی دیدم همون درخت توتی که میرم و باهاش صحبت میکنم و جریانشو تو رد پام گذاشتم ، شاخ و برگاشو زدن و درخت توت بزرگتر شده بود

    قبلا قدش کوتاه تر بود الان که دیدم شاخ و برگاشو زدن تازه دیدم چقدر بزرگ شده

    همین که دیدمش گفتم ببین چقدر بزرگ شدی و همه نوشته هایی که اول رد پام نوشتم بهم گفته شد

    که طیبه هر دو دارین بزرگ میشین و شاخ و برگ تو هم حذف شده و قراره یه رشد جدید داشته باشی

    ببین برای اینکه مشخص بشه تو بزرگ شدی و ظرف وجودت بزرگتر شده و مدارت تغییر کرده ،باید یه سری چیزا حذف بشن و از بین برن

    مثل همین درخت که شاخ و برگاشو زدن تا حذف بشن و بزرگ شدنش تازه به چشمت اومده در صورتی که قبلا میگفتی بزرگ شده ولی انقدر احساس نمیکردی

    الان که شاخه هاش حذف شده و تنه اصلیش به چشمت دیده شد تازه میگی وای کی تو انقدر بزرگ شدی و من متوجه نشدم

    و البته اون شاخه هایی که الان حذف شدن در رشد درخت سهیم بودن که این خودش قسمتی از تکامل هست

    و اینم در نظر بگیر که تو هم مثل همین درخت ،که الان یه سری چیزا حذف شدن از زندگیت ی6 سری رفتاراتو دیگه انجام نمیدی و … ،جزئی از مسیر تکاملت بودن و سپاسگزار خدا باش که اون ها بودن که تو رشد کنی

    من بارها تو این یکسالی که آگاهی های این سایت رو سعی کردم عمل کنم چندین بار پیام شروع جدید رو خدا بهم داده

    و انگار که هرموقع از یه مداری میرم به مدار بالاتر که دراون مدار بهترین ها هست، شروع جدیدش بهم گفته میشه

    مثلا آخرین باری که بهم گفته شد شروع جدید هست 1 مهر بود و الان 13 مهره و دوباره بهم گفته شد

    وقتی رفتم رسیدم مترو، دیدم یه عالمه خانم تو قطارن و یهویی متوجه شدم که همه دارن میرن برای تشییع ،یا دقیق نمیدونم برای چی رفتن که رهبر یه کشورو شهید کرده بودن

    از وقتی این آگاهی های سایت رو هر روز گوش میدم دیگه هیچ چیزی از جهان بیرونم نمیدونم

    خداروشکر میکنم که تمام زندگیم شده با خدا حرف زدن و گوش دادن به این آگاهی ها

    بعد همینجوری وایسادم جلو چند تا دختر که نشسته بودن، کل قطار پر بود از خانمایی که همه چادری بودن

    یه لحظه گفتم بابا چادریا که از این گل سرا نمیخرن

    حالا بماند که تا دو سال پیش دقیقا روزی که تصمیم به تغییر کردم و پا تو مسیر آگاهی گذاشتم چادری بودم و من مانتویی شدم و تغییراتم شروع شد

    همه خانما به گل سرا نگاه میکردن و میپرسیدن که چیه

    بعد دختر بهم گفت که میخوای بذاری رو پای من ،ازش تشکر کردم و بهش دادم تا نگه داره یهویی دیدم شروع کردن به نگاه کردن و گفتن ما میخوایم خرید کنیم

    و ازم 520 هزار تمن خرید کردن و من اولین بار تو مترو کارتخوان رو برای فروش استفاده کردم

    خیلی خوشحال بودم از اینکه خدا بهم کارتخوان رو عطا کرد و ازش سپاسگزارم

    بعد که رسیدم حقانی ،همه جا پر پلیس بود و هیچ کس تو بازار نبود خیلی کم میومدن

    من وقتی دیدم کسی تو بازار نیست شروع کردم به گفتن اینکه ،دیدی گفتم خدا بهت گفت نیا برای همین بود

    تصمیم گرفتم برگردم خونه بعد تصمیم عوض شد خواستم برم مصلی امام خمینی که اونجا جمعیت زیاد بود و به فکر خودم و عقل ناقصم گفتم اونجا ازم میخرن و جمعیت زیاده و اصلا خدا رو یاد نکردم

    وقتی راه افتادم و رفتم مصلی امام خمینی دیدم همه دارن حرفای نا خوبی که همیشه تو اینجور جاها میگن رو میگفتن که قبل آگاهیم خودمم میگفتم

    و من میدیدم که دارم اذیت میشم

    پیش خودم گفتم خدایا جای من اینجا نیست ،درسته که من میخوام تو جای پر جمعیت بفروشم ولی اگر قرار باشه با تکرار حرفشون فرکانس من بیاد پایین ،من ترجیح میدم نفروشم و بگذرم از پولش که احساسم ناخوب نشه

    و نجوای ذهنم میگفت نرو بمون و اینجا میخرن ازت ، بازار بری هیچ کس نیست ،ولی من نموندم

    به خدا گفتم من میرم همون جمعه بازار پل طبیعت و ترجیح میدم اونجا باشم و حالم خوب باشه تا اینکه اینجا باشم و فرکانسم با شنیدن حرفای آدما درمورد آمریکا بیاد پایین

    و تو برای من مشتری میشی میدونم

    وقتی برگشتم جمعه بازار هنوز خلوت بود و نشستم اونجا و بعدش زیر آفتاب رو پله ها نشسته بودم و دیشبو نخوابیده بودم انقدر خوابم میومد که چشمامو بستم و هی سرم میفتاد و خوابم میگرفت ، سریع چشمامو باز میکردم

    .بعد تصمیم گرفتم برگردم خونه ،چون تمرین کلاس رنگ روغنم هم مونده بود میخواستم برگردم تا کار کنم

    ولی خدا نمیخواست من برگردم خونه ، جوری رقم زد و چید برای من که من بمونم

    بعد قرار بود آینه مشتری رو بهش تحویل بدم بهم گفت وایسا جلو در ورودی بازار میام ازت آینه رو میگیرم که اومدنش یک ساعت طول کشید

    من به خدا گفتم ببخش منو اگر امروز شرک ورزیدم خودت برام مشتری شو و به یکباره انگار از همه جا انقدر مشتری اومد و انقدر جمعیت زیاد شد که متعجب شده بودم

    جمعه بازاری که تعداد آدماش کم بودن به یکباره زیاد شدن

    گفتم چی شد تا ساعت 2 کسی نبود اینجا ،چی شد یهو این همه آدم اومدن

    و فقط یه چیز رو درک میکردم که خداست که داره بهت کمک میکنه و وقتی ازش معذرت خواستی و به اشتباهت پی بردی که شرک ورزیدی و طلب بخشش کردی و خواستی کمکت کنه

    به یکباره جمعیت زیاد شد

    فقط یه حرف استاد عباس منش میاد به یادم

    و اینه که میگفت تو با خدا باش به خدا وصل باش ،خدا خودش همه کاراتو انجام میده

    خدایی که برای حضرت محمد اون همه آدم رو آورد برای تو هم میاره

    و واقعا به چشم داشتم میدیدم که چجوری یه عالمه آدم اومدن بازار

    و هی پشت سر هم مشتری میومد و کارای جدیدی که بافته بودم قورباغه و جوجه و مینیون و آفتاب گردان فروش رفتن و خدا پشت سر هم برای من مشتری میشد

    از تک تک مشتری ها یه چیزی یاد میگرفتم

    چند تاشو بخوام بگم

    مثلا یه زن و شوهر اومدن مرد گفت برای همسر من یه جوانه بده و از جوانه هایی که خدا ایده شو بهم داد و با زنجیر قلب آویزونش کردم و تو قلب نوشته بود لاو ، اونو برای همسرش گرفت و یکی هم برای همسر دوستشون که باهم بودن

    و میگفت میخوام ببینم که چقدر بهت میاد و زیبا میشی و انقدر خانمش ذوق میکرد که با دیدن رفتار مرد به زنش پر میشدم از عشق و حس خوب و این باور در من قوی تر شده و هر بار که میرم برای فروش مردهایی ازم خرید میکنن که برای زن و یا بچه هاشون که بی نهایت احترام و ارزشمندی رو به زن هاشون و دخترهاشون منتقل میکنن و با چنان عشقی خرید میکنن که قوی میشه این باور که هستن مردان زیادی که به خانواده و همسرشون احترام میذارن و عاشقانه عاشق هم هستن و ارزشمندی رو اول به خودشون و بعد به همسرشون منتقل میکنن

    من سعی میکنم که بیشتر به رفتارای مشتریام دقت کنم و از وقتی شنیدم استاد عباس منش میگفت که من به رفتار انسان ها دقت میکنم انگار اینجوری تو حافظه ام ذخیره شده که منم دقت کنم و بگردم دنبال خوبی ها و نکات مثبتشون و به خودم بگم که ببین جهان هستی پر از مردانی هست که انقدر دانا و ارزشمندن که ارزشمندی رو با فرکانسشون به همسرشون انتقال میدن

    بعد یه مشتری داشتم که گفتن برای دخترمون عکس میگیریم بفرستیم هر چی خودش بگه همونو بخریم

    بعد دخترش آفتاب گردان خواست و مادرش میخواست جوانه بخره

    پدرش گفت نه دخترمون که عکسشو براش فرستادم آفتاب گردان پسنیدیده و به انتخابش احترام بذاریم و براش اونی رو که میخواد رو بگیریم

    و به همسرش گفت اگر از جوانه خوشت میاد بگیریم برای خودت یا اونم بگیریم برای دخترمون

    اونجا بود که ازشون یاد گرفتم که احترام بذارم به نظر آدما و حق انتخاب رو همیشه یادم باشه که هرکس میتونه خودش انتخاب کنه نه اینکه به زور بخوام چیزی رو به کسی بدم

    وایساده بودم جلو آفتاب روی پله ها دیدم یکی بهم سلام کرد چهره اش آشنا بود ،گفت من هفته پیش ازت گل گرفتم الانم اومدم خرید کنم ، بازم گل میخوام که بهم گفت هفته پیش گلات برگ داشتن الان نداری ؟ گفتم نه ندارم

    و گفت هفته بعدش میام و ازت میخرم

    برام جالب بود از بین اون همه فروشنده که تو بازار از گل سرا میبافتن از گل سرای من میومد میخرید

    و حتی این بهم یادآوری شد که از وقتی تو تمرکزت رو از روی فروشنده های دیگه برداشتی یا اینکه از روی دنبال دیدن سرای بقیه که میگشتی ببینی چه کسی از گل سر فروشنده های دیگه خریده ،برداشتی اونموقع مشتریت زیاد شد

    یه مشتری هم اومد یه خانم با یه دختر بسیار ناز و زیبا بود به دخترش گفت چی میخوای خودت بردار

    دخترش 5 سالش میشد

    و من ظرف گل سرارو برداشتم و گرفتم سمت دختر بچه

    یهویی دستشو برد سمت گل سری که 140 قیمتش بود

    من به مادرش گفتم اینا 140 هست اگر میخواین از 70 بردارین

    مادرش یه حرف قشنگی زد

    گفت نه دیگه همین ،وقتی دخترم انتخابش این گل بوده منم براش همینو میخرم

    و همه اینا توش احترام و حس ارزشمندی داشت و حس لیاقت میدیدم توی رفتار مادرش

    که وقتی به عهده فرزندش میذاره دیگه نمیبینه که دخترش چه قیمتی رو برداشته همونو براش میخره

    عین این میمونه که خدا بی نهایت ثروت داره و به ما میگه این قوانینه و همه قوانین رو تو ظرفی مثل ظرف گل سرای من گذاشته و میگه انتخاب کن طیبه

    و حق انتخاب رو به عهده من میذاره و من خودم دونسته یا ندونسته از قوانین میرم سمت هرچی که دوست دارم بر میدارم و خدا میگه که نه من مانعش نمیشم

    خودش برداشته

    وای خدای من الان که مینوشتم این بهم گفته شد که برخورد خدا مثل این مشتریت هست که الان‌ وقتشه یاد بگیری و بفهمی این موضوع رو

    اینکه حرف استاد هم بهم یادآوری شد که میگفت

    ما خالق زندگی خودمونیم

    یعنی خدا همه چیز رو داده ،این ماییم که با افکار و باورها و فرکانس ها و رفتار و اعمالمون هرچی بخوایم رو برمیداریم و به سمت خودمون میکشیم و خدا بی چون و چرا بهمون میده

    وای خدای من تو یه حرف مشتری چقدر چیز یاد میگیرم من و وقتی به تک تکشون فکر میکنم و میام مینویسم بازم کلی چیز یاد میگیرم

    که حتی خیلی از آگاهی هارو وقتی میام رد پامو مینویسم بهم گفته میشه

    وقتی وایساده بودم و مشتری میومد یه دختر اومد باهام حرف زد گفت که من میخواستم بیام اینجا بفروشم ولی نمیذارن شما چجوری وایسادین و میگفت میترسم و درست نمیتونست وسایلاشو نشون بده ،بهش گفتم هیچی وقتی میان میگن خانم اینجا واینستا یکم میرم دور میزنم و دوباره برمیگردم همینجا

    بهم گفت بار اوله داره میاد برای فروش

    و بعد یه پسر حدودا 15 ساله اومد که گیره تق تقی و گردنبند استیل میفروخت و اومد باهام حرف زد گفت اولین بارشه اومده بازار و اگر دو سه تا بفروشه میره خونه شون

    من داشتم فکر میکردم میگفتم چرا دو نفر هم زمان اومدن و گفتن بار اولشونه و وقتی بیشتر فکر کردم دیدم خدا اینارو فرستاده تا بهم بگه ببین طیبه

    قشنگ ببین

    یادته بار اولت بود و خجالت میکشیدی بیای دست فروشی و با تردید مثل این دختر و اون پسر آروم میگفتی نقاشی دارم و نشون میدادی کاراتو ؟؟

    و اونجا بود که خدا رو شکر کردم که چقدر مدارم تغییر کرد و به دختر گفتم که من پارسال زمستون میاوردم پفیلا و جاکلیدی میفروختم کنار مسجد و الان چقدر مدارم تغییر کرده

    از یه دختری که استخاره میکرد کجا پفیلاهاشو بذاره برای فروش و چجوری بفروشه و از خدا کمک میخواست و اوایل حرف زدنم با خدا بود و تازه میشنیدم حرفای خدا رو تبدیل شدم به یه دختری که تاره شروع کرده کارآفرینی رو

    و رفتارش با آدما و ارتباط برقرار کردنش خیلی خیلی پیشرفت کرده به نسبت اون سالی که شروع کردم به تغییر

    و من داشتم همه اون روزا رو در اون لحظه مرور میکردم و خداروشکر میکردم

    وای چقدر من تغییر کردم

    خدایا شکرت

    مکان همان مکان بود

    ولی ایده فروش وسایل به مرور زمان با تکامل من روز به روز تغییر کرد

    اول پفیلا

    دوم پفیلا +جاکلیدی

    سوم نقاشیای خودم اضافه شد

    و بعد از بازار پانزده خرداد کش مو و چیزای دیگه خریدیم اضافه کردیم کنار وسایلامون

    و بعد رفته رفته خدا ایده گل سرارو بهم داد که جهش چند برابری من از اینجا شروع شد که با فروش گل سرا کارتخوان گرفتم

    با این یادآوریا ، چقدر داره خدا تکامل رو بهم یاد میده

    اینکه میگه عجله نکن ،و آرام هم اگر پیش بری مطمئن باش خونه ای که میسازی یه خونه محکمه

    بعد وقتی من تا غروب وایسادم کلی فروش داشتم

    و یه چیز خیلی جالب تر اینکه من همه اش داشتم با خدا حرف میزدم و مشتریایی که میومدن به همه میگفتم پر برکت باشین

    الان دیگه بعد گذشت دو سال از روزی که من تمرین میکردم هرخریدی که انجام دادم آگاهانه بگم پر روزی باشین

    الان ناخودآگاه جزئی از رفتارم شده و سریع میگم پر برکت باشید یا پر روزی باشین

    و وقتی مشتری ها میومدن و من میگفتم پر برکت باشین ، یهویی متوجه شدم من دارم مدام توی دلم میگم پر برکت باشی خدا

    وقتی اینو فهمیدم انقدر خندیدم گفتم وای من اولین باره دارم میگم پر برکت باشی خدا

    این یعنی چی ؟ یعنی اینکه من درک کردم که تویی که داری همه کارارو برام انجام میدی و از منبع همه این خوبی ها این حس رو گرفتم که بگم پر برکت باشی

    وقتی مشتریا کارت میکشیدن و انقدر مشتری زیاد میومد که هی کارت میکشیدم

    دائم این تصورم یادم میومد که من از وقتی کارتخوان رو گرفتم تجسم میکردم که انقدر زیاد من دارم کارت میکشم که پشت سر هم مشتری میاد و من فقط کارت میکشم ، حتی خودمو اون لحظه میدیدم که هی کارت میدن دستم و منم دارم کارت میکشم و واضح این تصویر رو میدیدم

    و دقیقا همین هم شد

    من هی داشتم کارت میکشیدم و میخندیدم

    و یه چیز جالب که فهمیدم تغییر کردم

    قبلا هر کس قیمت میپرسید و یا نمیخرید نگران بودم که تا شب همه رو تموم کنم و تخفیف بدم

    ولی اینبار اصلا هیچی برام مهم نبود یه جورایی حس اطمینان عمیقی داشتم که آروم تر از همیشه بودم

    و یه تجسمی که کرده بودم

    میگفتم مشتریایی میان که ازم تعداد بالا میخرن و حتی سفارش میدن به تعداد بالا

    و امروز سه نفر اومدن تا تعداد بالا بخرن

    و یکیشون فقط خرید کرد و خیلی جالب بود برای من

    با دخترش اومد گفت میخواد برای گالریش بخره و ببره بفروشه

    بهم گفت 20 تا بردارم چند حساب میکنی که من بعدش تعداد بالا سفارش بدم

    از زبونم در اومد گفتم 55 آخرشه و گفت باشه و انتخاب کرد و 16 تا برداشت و آدرس پیجم و شماره مو دادم بهش که سفارشی داشت بهم بگه

    انقدر پر بود از درس هایی که از مشتریا گرفتم که خیلیاشو یادم نمونده ولی به خاطر تک تکشون خداروسپاسگزاری میکنم

    نمیدونم شاید فقط باید همینا گفته بشه

    وقتی نزدیک غروب شد راه افتادم و کم کم رفتم سمت مترو و برگشتم

    داشتم فکر میکردم گفتم 7 میلیون فروش داشتم

    پس نتیجه میگیریم که صدایی که صبح شنیدم صدای نجوای ذهنم بود ، گفتم خدا من چرا متوجه نشدم که تو نبودی

    و من اولین فکری که میکردم این بود که هفت میلیونو ده درصدشو حساب میکردم که ببینم چقدر میشه تا سهم خدا رو کنار بذارم مثل هر هفته که این کار رو انجام میدم

    انگار داره جزئی از وجودم میشه

    چقدر خوشحالم از اینکه تغییر ‌کردم

    منی که قبلا پول دستم میومد دلم نمیومد به یکی بدمش و یا چیزی بخرم که مدام به این فکر بودم که پولم تموم میشه و یا اینکه به کسی کمک میکردم ته تهش به این فکر بودم که پولم تموم شد

    ولی الان اولین فکرم پرداخت 10 درصد از درآمدم به خداست ، و وقتی پولی رو خرج میکنم یه اطمینانی دارم که خدا بیشتر از اینو بهم عطا میکنه

    وقتی آدما ازم خرید میکردن دیگه پولامو نمیشمردم یه حسی بهم میگفت و اطمینان میداد که فروشت فوق العاده میشه و من آروم بودم و اصلا به شمردن پولام فکر نمیکردم

    وقتی رسیدم خونه انقدر خوابم میومد که خوابم برد و قرار بود تمرین رنگ روغنم رو کار کنم که فرداش کلاس داشتم که خوابم برد و تا صبح خوابیدم

    و صبح به حسابم از شاپرک بانک یک جا واریزی ها اومده بود و تسویه کرده بودن

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که این همه لطف داشتی و داری

    بعد من داشتم به فروش دو هفته قبلم که 7 میلیون بود و هفته بعدش 5 میلیون شد طبق شرکی که ورزیدم فکر میکردم و گفتم ببین الان دوباره برگشتی روی 7 میلیون و سعی کن دیگه آگاه تر باشی به رفتارات و فکرات تا خدا بهت بیشتر عطا کنه و خدا رو هر لحظه یاد کن این خداست که به تو عطا میکنه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      کبری مشتاقی گفته:
      مدت عضویت: 952 روز

      به نام خدای مهربانم

      سلام به دوست عزیزم طیبه جانم

      چقدر کامنتت زیبا و پر مفهوم بود

      وقتی آروم هستی و برای هدفهای کوچیکت قدم برمیداری و اونم با ایمان

      از خدا میخواهی خداهم قدمهای بزرگ رو برات برمی‌داره طیبه جانم دوست توحیدیم من از خوندن کامنتت ایده گرفتم که از خدا بخواهی مشتری بشه

      یا سهم خدا رو بعد فروشت کنار بذار اونم ده درصد

      منم از امروز همین جملات زیبا رو بعد از خرید کردن مشتری میگم البته وقتی کارت میکشم میگم به خانما پر برکت یا پر روزی باشین اما از امروز بیشتر میگم با خودم

      خداوند رحمان و رحیم ست وقتی میبینه تسلیم شدی و عاجز بودنتو اعلام میکنی از ته قلبت

      میاد جلو برات همه کارهاتو انجام میده

      طیبه جانم دختر باایمان و بنده محبوبه خدابهترینها نصیبت بشه ان شالله هر روز همه آدمها و شرایط به نفع تو کار کنن و هر جا که هستی مشتریها تو رو پیدا کنن و رزق و روزی و ثروت دنبالت بیاد

      من تحسینت میکنم این عشق و فعال بودن در کارتو ان شالله یه روز بیای کامنت بذاری که تکاملتو طی کردی و یه مغازه خوشگل زدی تو بهترین جای تهران خدایا شکرت سپاسگزارتم

      علی (ع) می‌فرماید دونوع رزق داریم: یه رزقی که تو باید دنبالش بری با سختی

      و رزقی که به دنبال تو می‌آید با آسانی

      یاحق دوستدارت کبری بنده خوبه خداوند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 739 روز

        به نام ربّ

        سلام کبری جان

        خیلی خیلی سپاسگزارم از محبتت و وقت ارزشمندی که برای خوندن و نوشتن برای من گذاشتی

        الان اومدم رو یه صندلی نزدیک خونه یه خانمی که برام قلاب بافی انجام میده نشستم و منتظرم بافتنیارو بیاره و داشتم رد پای روز 15 مهرم رو مینوشتم و توی سایت گذاشتم و دیدم چند تا پاسخ اومده برام

        وقتی به پاسخ شما هدایت شدم و خوندم اشک تو چشمام جمع شد

        وقتی برام نوشتین

        علی (ع) می‌فرماید دونوع رزق داریم: یه رزقی که تو باید دنبالش بری با سختی

        و رزقی که به دنبال تو می‌آید با آسانی

        داشتم اینو تجربه میکردم و شما با تکرار این فرمایش امام علی بهم یاد آور شدین که مسیرم درسته و ادامه بدم و پر قدرت ادامه بدم و همه چیز رو به اصل ، رب و صاحب اختیارم بسپرم

        و بی نهایت خداروسپاسگزارم که دوستانی در این سایت پر از آگاهی هستن که با حرف هاشون خیلی چیزا یاد میگیرم و بی نهایت ازت سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      احسان مرادیان گفته:
      مدت عضویت: 1011 روز

      سلام و درود به خواهر عزیزم طیبه جان.

      من الان همه کامنت طولانیتو خوندم و یادمه نمیدونم دیروز کی بود دقیقا میخواستم بخونم نشد.

      این یک روز کاری شما قشنگ یه فیلمنامه بود که اگه ساخته بشه توسط یه کارگردان خوب میتونه اسکار و سیمرغ و هر چی جایزست بگیره…

      دستمریزاد دختر گل…

      احسنت بهت.

      من چقدر درس ازت یاد گرفتم و اینکه تو هم چقدر آگاهانه به جای اینکه حرفای پوچ تو مصلی رو بشنوی همون جای زیبای خودت رو انتخاب کردی و نه تنها پول خوب درآوردی،بلکه با تمرکز و جهت دادن کانون توجهت به زیبایی ها و نکات مثبت چه درس ها یاد گرفتی و چقدر زیبا اون درس ها رو به من یاد دادی…

      خدایا شکرت برای این هدایت.

      خدایا شکرت برای این سیستم دقیق و کارآمدت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      تقی گفته:
      مدت عضویت: 1049 روز

      سلام دوست عزیز

      چقد لذت بردم از تک تک لحظه هایی که داشتی و اینجا نوشتی انقد پر انرژی و پر از احساس بیان کردی اتفاقات روزمرگیتو احساس میکردم دارم فیلم تماشا میکنم منم با ذوقت ذوق کردم و از باورهای خوبت باورهای خوب ساختم

      برات بهترین هارو آرزو میکنم

      ایشالا همیشه آگاه تر با خداتر و تو مدارات بالاتر باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 739 روز

        به نام ربّ

        سلام بر شما دوست آگاه و خانواده صمیمی عباس منش

        سپاسگزارم که وقت با ارزشتون رو گذاشتین و رد پام رو خوندین و برام نوشتین

        بی نهایت سپاسگزارم از شما

        ممنونم بابت فرکانس های زیبایی که برام ارسال کردین در قالب دعا و حس خوب

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهسا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1691 روز

    بنام اللهِ یکتا

    بنام کسی که مرا آفرید و بارها و بارها تاکید کرد که بهترین آفریده ی من هستی، قدر خودت را بدان وبخاطر بسپر انقد برایم عزیز هستی که این جهان و هرچه در آن جای گرفته را برای تو آفریدم و به تو قدرت دادم تا آنگونه که می‌خواهی زندگیت را خلق کنی و به تصویر بکشی و آنرا تجربه کنی، آن عهدی که باهم بستیم بخاطر بیاور آنوقت است که میتوانی من را در زندگی ات زندگی کنی

    من خودِ تو هستم

    جای دیگر به دنبال من نگرد.

    سلام به استاد و شایسته جانم و تمام دوستان هم فرکانسی ام، طبق معمول استاد وقتی شروع کردم به گوش دادن این فایل بعد دو سبار که یکم گفتهات برام واضح تر شد اومدم شروع کردم به نوت برداری و فعلا برای 16 دیقه اول ویس فکنم 10 صفحه نوشتم و کند و کاو کردم و یه ترمز پیدا کردم و یه باور خوشگل یاد گرفتم

    این مبحثی که قراره اینجا شرحش بدم کلا در فایل صوتی 3 4 دیقه راجبش بیشتر توضیح داده نشده و شروعش با این جملست که در من به شخصه غوغا به پا کرد…

    اگر شما احساس ارزشمندی خودتون رو گره نزنید به اینکه دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند مثلا اینکه شوهرم خانواده ام فرزندم دوستم همسایه ام اقوامم جامعه ام چه احساسی به من داره چه فکری راجبم میکنه در نظر اونها چگونه دیده میشم و به حساب میام

    اونوقته که هیچ تلاشی نمیکنیم که به دیگران اثبات کنیم من یا ما چقد خوب هستیم یا کاری انجام بدیم که بخاطر اون ها و در نظر اونها خوب بنظر بیایم…..

    مثال شخصی طی یکی دوماه قبل که من با یکی از دوستام بحث و دعوایی داشتم از روز اول ارتباط در تمام ویس ها و پیام ها میخواستم بهش بفهمونم که ببین من چه آدم خوبی هستم،،، چه آدم محترمی هستم،،،، چه آدم با درکی هستم،،،، چه آدم مهربونی هستم،،،، چه آدم متعهدی هستم،،، چه آدم خوش قولی هستم،،، چه ادمی هستم که تو هرچی منو نادیده میگیری برام وقت نمیزاری بهم توجهه نمیکنی من مثل کنه بهت چسبیدم و درکت میکنم و اصلا برام مهم نیست که چه رفتاری باهام داری،،،،، خلاصه که مدام دنبال اثبات خودم بودم تا زورمو بزنم و به هر نحوی شده رفتار این فرد با خودم رو درست کنم،،، یا یه دیدگاه خوب و جذاب و جالب از خودم تو ذهن این فرد بسازم تا بتونم توجهش رو بخودم جلب کنم،،،،، در صورتی که خودم با زبون بی زبونی داشتم اعلام میکردم که ببین من چه آدم حقیر،،،، بی ارزش،،،، وابسته،،،، محتاج توجهه و تایید،،، محتاج محبت،،،، و از درون تهی و پوچ هستم…. ولی در عین حال با همه ضعف شخصیتیم بازم تلاش می‌کنم که در نظرت خوب جلوه بدم تا اونی شم که تو دوسداری و تو خوشت میاد…..

    اصلا الان که دارم تایپ میکنم یه حس شرم و خجالت دارم که چقد خودم رو کوچیک کردم و چقد خودم رو نادیده گرفتم در قبال انسان ها اما باز بخودم میام و میگم من مسئول این اتفاقات هستم درسته جامعه خانواده مدرسه تلوزیون و…. باعث ایجاد باور های غلط در تو شدن ولی تو میتونستی این همه سال باورهاتو تغییر بدی اما ندادی و فکر میکردی ب این کار نیازی نداری

    اما با تضاد های پی در پی در روابط و طی کردن تکاملت الان اینجایی که مسولیت بپذیری و رو خودت کار کنی و زندگیت رو تغییر بدی و شخصیت واقعیت رو دوباره بدست بیاری…

    استاد یک ترمز بزرگ در من شناسایی شد با عنوان(اثبات خودم به دیگران در هر شرایطی و خوب بنظر اومدن برای خوشایند بقیه و برای تایید و توجهه گرفتن از دیگران، و نگهداشتن دیگران تو زندگیم) ولی قول میدم چنان بزنم بترکونم این باورو ک انگار اصلا وجود نداشته حالا به مرور در این سایت راجب تغیراتم مینویسم……..

    اگر من واقعا باور قلبی داشته باشم که انسان خوبی هستم،،،، انسان محترمی هستم،،، انسان دوست داشتنی و جذابی هستم،،،، انسان با ارزش و بالیاقتی هستم،،،، نیازی ندارم که جوری رفتار کنم یا حرکتی بزنم یا حرفی بزنم یا ماسکی رو چهرم بزنم که دیگران خوششون بیاد و به به چه چه کنند و مورد رضایت اونها باشم،،،،

    بلکه من همینجوری که هستم با همین ویژگی های شخصیتی با این نواقص و ضعف ها که در صدد درست کردنشون هستم باید دیگران من رو بپذیرند و بهم احترام بگذارند،،،، نه اینکه فیلم بازی کنم و برای جلب توجه و نظر دیگران دست به هرکاری بزنم که آیا اونها از من راضی بشن یا نشن،،،، خوششون بیاد یا نیاد،،،،

    مثال شخصی: ما در اقوام یه خانواده ی فوق مذهبی داریم که خب انسان های خوب و محترمی هستند اما موردی که میخام اینجا بگم براتون مربوط به منه،،،، یه برهه ی زمانی بود من هروقت این خانوادرو میدیدم میخاستم جلوی اینها جوری رفتار کنم و حرف بزنم که از من خوششون بیاد و ازشون تایید و تعریف بگیرم،،،، مثلا حجابم روخیلی رعایت میکردم،،، الکی جلوشون نماز میخوندم،،،، در مسائل مذهبی باهاشون گفتگو میکردم،،،، اگر کاشت ناخن یا ارایش یا لاک داشتم سعی می‌کردم پنهون کنم یا پاک کنم،،،، چادر سر میکردم،،،، شوخی رو کنار میزاشتم و مثل یه دختر خوب سنگین و رنگین رفتار میکردم،،،، دستام رو ساق مینداختم و…….

    خب اون زمان ها زیاد متوجهه این موضوع نبودم که چقد ارزش خودم رو به دیگران گره زدم تا تایید و توجهه بگیرم و به به چه چه بشنوم و دنبال رضایتشون باشم بخاطر همین هم اون افراد بسیار تو ذهنم بزرگ و پررنگ شده بودن و یجورایی در مواجهه باهاشون استرس و ترس رو تجربه میکردم….

    اما سالها ازون روزها گذشته امروز در این جایگاه بعد از تضاد های پی در پی و تکاملی که پله وار طی شده و داره میشه فهمیدم و اعتراف میکنم و مسولیت می‌پذیرم که بله من در زمینه ی احساس لیاقت و خود ارزشی باورها و ترمز های خیلی زیادی دارم و تا الان برای رضایت و لذت خودم زندگی نکردم و همیشه دنبال توجهه و تایید از سمت دیگران و از بیرون بودم بخاطر همین باج های زیادی به دیگران دادم که بلکه اونها در زندگیم بمونند،،، یا منو دوست داشته باشن،،،، یا هرجا میشینن از من تعریف کنند و منم ذوق کنم،،،، یا منو درامورات ادم حساب کنند،،،،

    مثال شخصی: یه فامیل دیگ داشتیم 3 4 سال از خودم بزرگتر بود از زمان آشنایی با این فرد برای اینکه با این شخص دوست بشم هزاران رفتار اشتباه و باج رو انجام دادم که این شخص رو همراه و هم مسیر خودم بکنم و باهام صمیمی شه و احساس راحتی کنه و منم لذت ببرم و کیف کنم،،، هرچی ما نزدیک میشدیم این شخص دور میشد،،،، به بهونه های مختلف پیام میدادم زنگ میزدم که حالشو بپرسم هدیه میخریدم و جوری رفتار میکردم و نقاب به چهره زده بودم ک هرچی تو بگی همونه،،،، هرجا تو بخای بری بریم،،،، من همیشه هستم،،،، من حمایتت میکنم،،،، تشویقت میکنم،،،، درد دلتو غم و غصه هاتو بجون میخرم،،،، و همش تو ذهنم این بود که با این همه لطف و محبت این شخص الان باید برده و بنده من بشه و باید الان به قطعیت می‌رسید که من چه آدم خوب و دوست داشتی و دلسوز و فداکاری هستم،،،، اما چرا نشده و روز ب روز دور تر و بی رحم ترم میشه،،،،

    خب راستش من اون زمان ها اصلا فکر نمیکردم که مشکل کمبود عزت نفس داشته باشم یا حس بی لیاقتی بکنم بلکه به این معتقد بودم که دیگران بی لیاقت و بی فرهنگن و درک و شعور قدر دانی از من رو ندارند و چشمشون خوبی ها و محبت های من رو نمیبینه منکه مشکلی ندارم مشکل دیگران هستند و تهشم من می‌شم ادم بده و میزارن میرن،، دختر و پسر و آشنا و غریبش فرقی نداشت جالب بود که این سیکل داشت توسط افراد مختلف تکرار میشد….

    من تازه دارم میفهمم و به درکش میرسم که زبان این دنیای مادی  فرکانسه و ارتعاشه

    رفتار من یا حرفای من همیشه خوب بود و خودم رو انسان ارزشمند می‌دونستم اما فرکانسم همیشه ترس از دادن،، ترس شکست خوردن در روابط،،،، ترس طرد شدگی و رهایی توسط دیگران،،،، حس وابستگی،،،، حس احتیاج به دیگران،،، حس تایید طلبی،،، مهر طلبی،،،، آویزون بودن،،،، پیگیر بودن،،،،، درگیر حواشی شدن،،،، قدرت رو تو انسانها دیدن و اونارو قدرتمند دونستن،،،،، اینکه دیگران میتونن حال منو خوب کنن منو خوشبخت کنن،،،، باج عاطفی دادن،،،، سرویس و خدمات های رایگان،،، پول های بیشمار خرج کردن،،،، ارزش قائل نبودن برای وقت و زمانم،،،، برای انرژیم و….. تمام این باورها و فرکانس ها مخابره میشد به جهان و در نهایت این بین یه دعوایی میشد یه بحثی میشد و من شکست میخوردم،،، افسرده میشدم،،، سرد میشدم،،،، از اهدافم دور میشدم،،،، از مسیر درست دور میشدم،،،، و طرف مقابل هم میزاشت و میرفت و به ریش ما می‌خندید و با خودش میگفت عجب اسکلی بود بود طرف…..

    استاد میبینی از همون جملت چه باورهای مخربی درون خودم شناسایی کردم،،،، چقد به اوضاع داغون ارزشمندی و حس لیاقتم پی بردم،،،، همینجا قول میدم انشالله بعد دوره دوازده قدم میرم سراغ الویت ترین دوره که حس لیاقت باشه و میدونم وقتی بخرمش و شروع کنم رو خودم کار کردم زندگیم کن فیکون میشه حالا میفهمم پیشرفت های نصفه نیمه من،،،، تجربه های نادرست من،،،،، از همین ترس ترک شدن،،،، حس وابستگی،،،،، قدرت دادن به ادما،،،، احساس گناه،،،، عذاب وجدان،،،، ترس،،،، اومده…

    میدونم اگ رو حس لیاقتم کار کنم نه تنها روابطم بلکه روح روانم آسایش میگیره،،، بلکه توحیدی تر میشم،،، بلکه مسیر مالیم هموار تر میشه،،، و خلاصه میترکونم…

    باید صبح تا شب با خودم تکرار کنم که من احساس ارزشمندیم رو برپایه ی نظرات و دیدگاه و حرف های مردم بنا نمیکنم

    احساس ارزشمندیم رو به حرفا و حرکت‌های مردم گره نمیزنم

    از وقتی یادم میاد هرکاری که کردم برای این بوده که تایید و توجهه بگیرم حتی تا چند وقت پیش وقتی کامنت میزاشتم دوست داشتم کامنتام لایک بخوره بیان بگن به به عجب کامنتی اما الان دیگ نه…. نوشتن یک کامنت ساعت ها از من وقت میبره اما من با عشق این کارو انجام میدم وقتی فایل گوش میدم نکته برداری میکنم و یدور کامنت مینویسم تمام توجهه و تمرکزم میره سمت خواسته هام بخاطر اینه که دارم به خودم لطف میکنم و اصلا احتیاجی ندارم که لایک بگیرم یا امتیازم بره بالا یا هرچی دیگ…

    خلاصه هرکاری که میکردم برای این بوده که انسان خوبی باشم تو نظر بقیه چون یادمه از بچگی همیشه پدر مادرم میگفتن ادم خوب اونیه که به دیگران محبت کنه،،،، هرچی دیگران بگن با جون و دل انجام بده،،،، هرچی دیگران بگن همونه رو حرف دیگران حرف نزنی،،، اگ لباست اینجوری باشه،،،، طرز صحبتت اینجوری باشه میگن که چ دختر با ادبی چه تربیت صحیحی،،،، از بقیه کم نیاز و برای بهترین بودن هرکاری انجام بده از خودت بگذر حتی….

    یادت باشه مردم و نظرشون خیلی مهمه حواست باشه چجوری رفتار میکنی در مقابلشون یوقت آبروی خودت و مارو نبری…

    یادم میاد گاهی اوقات انقد یه جور دیگ رفتار کردم،،، حرف زدم،،، لباس پوشیدم،،، رعایت کردم،،،، که اصلا خود واقعیم نبودم و تماما ی شخص دیگ شدم و قطعا علاوه بر جهان مردم هم این حس و فرکانس و ترس و ضعف و بی ارزشی رو از من دریافت میکردن و قدرت میگرفتن و به خودشون اجازه هر رفتاری با من رو میدادن…..

    یادمه چندین سال پیش یکی از اقوام دختر خودش حسابی ارایش می‌کرد،،، مد روز میچرخید،،، مانتو کوتاه و گوشی و….

    اما مادر من همیشه بهمون گفته بود در برابر این فرد یا افراد باید هرچی میگن گوش کنی،،، حتی حرف زشتم زدن بهت بی احترامی کردن تو سکوت کنی چون اونا بزرگ ترن صلاح ترو میخان… و من انقد ازین افراد میترسیدم و تو ذهنم بزرگشون کرده بودم که حکم خدایی برام داشتن…

    خلاصه یروز در عالم نوجوانی میشه گفت 15 16 سالم بود حجاب کامل داشتم فقط یکم سایه پشت پلکم زده بودم انقد کم رنگ ک دیده نمیشد و یکم ازون سایه ب لبهام و رفتم بیرون تا این فرد منو دید شروع کرد گفت او چه غلطا چه آرایشی عروسی مادرت میخای بری یه همچی چیزی فکنم یا عروسی فک فامیلت میخای بری انقد دلم شکست ناراحت شدم و رفتم خونه همرو شستم و پاک کردم و گفتم شاید حق با اون بوده و من زیادی ارایش کردم

    در صورتی که این مسائل رو برای بچه های خودشون بد نمیدونستن….

    میدونم خیلی کامنت طولانی شد،،،، خیلی ریز شدم اما خواستم بفهمید که چقد میتونه عدم عزت نفس بهتون آسیب بزنه و خودتون متوجهش نباشید اصلا نفهمید ک زندگی نامطلوبتون از کجا داره آب میخوره….

    خلاصه من بخاطر همین اقوام و فک و فامیل و دوست آشنا هیچوقت اون لباسی ک باید میپوشیدم نپوشیدم،،،، هیچوقت اونطوری که باید ارایش میکردم نکردم،،،،، هیچوقت اونطوری که باید از خودم و خواستهام دفاع میکردم نکردم…. چه از خود گذشتگی ها،،، چه خدمات و کمک ها در مراسم عذا و جشن و تولد که در نهایت یه تشکرم نمیکردن میگفتن وظیفته با اون سن و سال کمم…. مراقب کردن از دیگران،،، مادری و پدری کردن برای دیگران،،،،،

    الان ک دارم تایپ میکنم میفهمم که چ ظلمی در حق خودم کردم واقعا هر ظلم و بدی و سختی که به انسان میرسه از جانب خودشه، چون یجا سفت و سخت وای نمیسه و تعهد نمیده که همه چیو تغییر بده…. فقط مردم فقط مردم فقط مردم،،، من کجای این زندگی بودم؟؟؟

    من کجای این لذت و ها و عشق و محبت هایی ک نثار دیگران میکردم بودم؟؟؟

    پس خواسته های من چیشد این وسط؟؟؟

    اونم بخاطر کی؟ بخاطر چی؟ بخاطر مردمی که امروز با ی بشکن میبرنت بالا فردا با همون بشکن میارنت پایین بقول دوست توحیدیم ابراهیم عزیز مردم با ی دستشون کمک میکنن بهت با یه دست دیگشون میزنن تو صورتت…

    جالبیه این داستان طولانی راجب عزت نفسم بیشتر اینجاست که من همیشه بخاطر باورهای غلطم فک میکردم این رفتارهایی ک از من سر میزده و میزنه درسته… آدم باید دلسوز باشه… آدم باید احترام بزاره…. آدم باید خودشو نادیده بگیره… آدم باید هرچی مردم میگن گوش بده… فک میکردم خیلی آدم درستی هستم خیلیم شجاع و جسور و مهربونم و عزت نفسمم بالاس

    اما الان فهمیدم نه من آسیب دیدم از باورهام اما انقد شیطان کارشو خوب بلده که نم پس نداده و منو دچار شک نکرده حتی بارها و بارها خداوند با تضاد ها بمن فهموند که یجای کارت میلنگه اما ذهن اومد کاورش کرد گفت ن هیچی نیست تو بالیاقتی مهسا جان ادمای اطرافت با لیاقت نیستند و من مجدد همون رفتارو انجام می‌دادم و دوباره شکست میخوردم و ذهنم میگفت نه تو انسان خوبی هستی مهسا جان بقیه بی فرهنگن و الی آخر،،،، چرخه ای که بلخره تونستم بعد چندسال بشکونم و بفهمم علت مشکلاتم چی بوده….

    حرف و سخن بسیار ولی دیگ در این کامنت نمیگنجه….

    چون میدونم اگ بخام تایپ کنم ناخودآگاه نوشته میشه و میشه و میشه و حین همین تایپ کردن هزارتا دوباره ترمز شناسایی میشه هزارتا هدایت بهم الهام میشه….

    دلم نمیخاد تموم کنم این مسئله عزت نفس قطعا دوباره راجبش کامنت خواهم گذاشت به لطف خدای بزرگ….

    مرسی از توجه همگیتون

    مرسی که در مسیر هدایت شدن های من

    در مسیر داستان های زندگیم و تضاد هام

    و در مسیر آگاهی ها و خود شناسی های امروزم کنارم هستید و همراهیم میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 526 روز

      سلام مهسا

      همین پارگراف اول رو خوندم و فعلا ادامه ندادم برای جملات بعدیت،

      وای مهسا این جملت خیلی به دل نشست که نوشتی که…..

      من تو را قدرتی دارم که بتونی زندگیت رو خلق کنی و هر چیزی که میخوای به تصویر بکشی…

      وای یه چیز نابی توشه که من موندم بگم چیه یه چیز خاصی،

      داره میگه هر چی تصور کنی خیلی راحت به صورت مادی (جسم، حس ، عواطف…) میتونی تولیدش کنی.

      خودتا نه اینکه خدا..

      خودت و فقط خودت.

      نه اینکه خدا هیچ کاره باشه، بلکه خدا خودشه، منظورم اینه که خدا همه چیزش رو در اختیار تو قرار داده، یعنی خدا همه چیز زندگیت رو در اختیار تو قرار داده.

      همه چیزش یعنی چی ؟

      یعنی زاویه دیدت،

      زاویه دیدت یعنی چی؟

      یعنی رو چی فوکوس کردی،

      روی چی فوکوس کردی یعنی جی؟

      یعنی به چی گوش میدی ، چیو میبینی، چیو تجسم میکنی،

      همه دنیا از انرژی تشکیل شده، این سنگ، این شکلات این آش، این همسر خوش اخلاق یا بد اخلاق.

      دیدی یه شب هوس اش میکنی و یکهو همسر با اش میاد؟!

      این یعنی تو انرژی رو به سمت اش میبری، حرف میزنی و تجسم کردی و…

      و این شده که انرژی اشِت به صورت واقعی تبدیل شده،

      درسته همه دنیا از انرژی تشکیل شده از سنگ بگیر تا تا تا،

      پس چرا ما اشرف مخلوقات خدا شدیم پس چرا این سنگ هم که میگن از انرژی خدا ساخته شده، پس چرا نیست؟

      مگه ملاک این نبود که چون انرژی خدا تومونه ما اشرف مخلوقات شدیم،

      پس چرا میگن تو همه چیز خدا هست.

      ( این جمله بالا واقعا مدتی بود که من رو درگیر کرده بود، و انگار زمانش نرسیده بود که با مفهوم راحتش به راحتی آشنا بشم)

      الان متوجه شدم و خدا بهم گفتا و جمله شما هم تیری بود برای محکم شدن این باورم که….

      همه موجودات زنده و غیر زنده سنگ ، برگ، وکلاغ، رودخونه ، و…….

      همه از انرژی خدا تشکیل شدن ، و در همه چیزها خدا وجود داره، بخاطر همین میگن که..

      که به هر سمت رو کنی خدا رو میبینی، به دریا رو کتی خدا به درون خودت رو کنی خدا ، و حتی به اتفاقات بد رو کنی خدا به مریضی رو کنی خدا و…

      پس چرا ما اشرف مخلوقات هستیم؟

      چون خدا به ما این قدرت و این توانایی رو داده که بتونیم این انرژی ، یعنی خدا رو به هر شکلی که میخواییم به تصویر بیاریم،

      الان ما یک انرژی هستیم که هیکلمون و چهرمون به تصویر اومده.

      و جالبش اینه که این انرژی رو به هر شکلی که بخواییم میتونیم در بیاریم چه به شکل بد چه به شکل خوب،

      یعنی خدا کلا اختیار رو به خودمون داده.

      ما حالا چطور میتونیم به این انرژی شکل بدیم و به تصویر بکشیمش؟

      با زاویه دید؟

      حالا یعنی چی؟

      با دیدن با شنیدن، با تجسم و…..

      با با این ابزار مهم که، زاویه دیدمونه = کانون توجه، میتونیم هر چیزی رو به تصویر بکشیم ..

      کانون توجه = زاویه دید…… شنیدن، دیدن ، تجسم ، نوشتن ، شکر گزاری و و و

      با این ها میشه کانون توجه = زاویه دیدمون رو تنظیم کنیم.

      مهسا جان تو قلم شما خدا برام کلی حرف داشت و تمام اینها رو خدا بهم گفت و من نوشتم.

      برم ادامه کامنتت رو بخونم ، موفق باشی مهسا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سحر گفته:
      مدت عضویت: 1385 روز

      سلام مهسا جان

      ممنون بابت کامنتی که گذاشتی

      با وجود اینکه خیلی تو وجودم مقاومت واسه نوشتن کامنت داشتم تو این چند روزه اما وقتی کامنت شما رو خودندم دوست داشتم بهت بگم: منم مهسا، منم!

      چقدر کامنتت منو واسه خودم و ظلم هایی که به خودم روا داشتم رو زنده کرد

      همیشه از بچگی شرایط تربیتی ما یه جوری بود که مدام مورد مقایسه قرار میگرفتیم، همیشه بچه مردم تو زندگی ما بود حتی اگه بهترین خودمو میذاشتم و خودم راضی بودم تهش سوال از من این بود کی بهتر از تو انجامش داد؟ از یه سنی به بعد دیگه نیاز نبود کسی منو مقایسه کنه و یا از من ایراد بگیره،دیگه خودم استاد شده بودم که چطور خودمو مقایسه و تخریب کنم

      همیشه یه نقاب رو صورتم بود و دنبال این بودم که بقیه به به و چه چه کنن

      چه لباسهایی که دوست داشتم بپوشم و نپوشیدم، چه کارهایی که دوست داشتم بکنم و نکردم و چه ارتباطهایی باید قطع میشد و ادامه دادم همه و همه از ترس اینکه بقیه چی میگن یا منو قضاوت نکنن

      ممنونم از استاد بابت این فایل ارزشمند و فوق العاده اگه من تمام عمرم رو هم فقط با این فایل زندگی کنم باز کمه چون نابه نابه

      من چند ساله که عضو سایت هستم و تغییرات قابل توجهی کردم اما دوتا دلیل منو از اون موفقیتهای چشمگیر عقب انداخته، یکی که از همه مهمتره کمبود حس ارزشمندی دورنی و تایید طلبی

      دومی اینکه با اومدن نتایج گول میخورم و میگم همه چی درست شد و با شل شدن در کار کردن روی خودم دوباره به همون حال بد برمیگردم

      دوره احساس لیاقت واقعا یه گنج ارزشمنده که من به همه پیشنهاد میکنم قبل از خرید هر محصولی از اون شروع کنن، چون اگر احساس لیاقت و ارزشمندی نباشه، ممکنه آدم پیشرفت کنه و جلو بره اما یه جا گیر میکنه و همون ترسها، همون حس های آزار دهنده مثل یه کش میکشتش و به اول خط میرسونه چون تو وجودش اون حسی که لایق رسیدن به بهترینها هست وجود نداره و این حس باید عمیق و درونی باشه نه با زبون،.

      من خودم تو زندگیم خیلی ادعای قوی و با اعتماد به نفس بودن داشتم، خیلی با زبونم میتونستم خوب بچرخونم که من یه دختر فوق العاده با اعتماد به نفسم، اما خودم خوب میدونستم که داخلم چه خبره، از وقتی با سایت و مطالب اون آشنا شدم خیلی تونستم رو خودم کار کنم اکثر دوره ها رو هی میخریدم و تا یه جایی میرفتم اما وسطش حس میکردم نه اون چیزی که میخوام نیست و خسته میشدم و برمیگشتم به همون حال بد قبلی.

      وقتی دوره احساس لیاقت رو خریدم فهمیدم پازل گمشده روح منه، بارها و بارها گوشش دادم مخصوصا جلسه اول، چون دیدم چقدر من ترسو هستم، چقدر به آدمها باج دادم و خودمو حقیر کردم چون میترسیدم از اونا عقب بیفتم اونا پیشرفت کنن و من از رازشون نفهمم و عقب بمونم!

      خیلی خیلی خیلی کمکم کرد حالم بهتر شد، ارتباطاتم کنترل تر شد و فکرم اروم تر، اما چون به قول استاد رو پاشنه آشیل ها همیشه باید کار کرد تا یه کم شل میزنم همون نشخوارهای فکردی، ترس ها و…. دوباره میان

      شب قبل از اینکه استاد فایل بزارن، خیلی حالم بد بود از خدا کمک خواستم و گفتم من نمیدونم هرچی تلاش میکنم حالم خوب نمیشه تو بگو چکار کنم و خوابیدم.

      صبح که بیدار شدم و فایل رو دیدم و سریع دانلود کردم دیدم خدا داره با زبون استاد مستقیم با سحر حرف میزنه و همه کارهایی که باید بکنم رو یکی یکی یادآوری میکنه

      خدای من سپاسگزارم که جواب خواسته من رو دادی

      از اون روز دارم با این فایل زندگی میکنم هر وقت گوش میدم یه چیز تازه توش میشنوم،.

      ممنونم ازتون استاد ممنونم که اینقدر بی دریغ و با حال خوب آگاهی ها رو در اختیار ما قرار میدید

      مریم عزیزم خیلی خوشحالم وقتی شما رو به عنوان یه زن موفق و خودساخته میبینم، چقدر به زن بودن خودم افتخار میکنم و چقدر انگیزه میگیرم تا بیشتر و متمرکز تر رو خودم کار کنم چون شما یه الگوی عالی هستید برای خواستن و توانستن یه زن.

      از تو هم ممنونم مهسای عزیز بابت کامنتت، امیدوارم بهترین حال زندگی که از نظر من آرامش واقعی هست رو به بهترین شکل تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مهسا کریمی گفته:
        مدت عضویت: 1691 روز

        سلام سحر عزیزم، نمی‌دونی وقتی پاسخت به کامنتم رو خوندم چقد خودم به خودم یادآوری شدم….

        تمام چیز هایی که راجب خودت گفتی در من هم صدق میکنه اما ب جرعت میتونم بگم کمتر شده

        و اولین نشونه این تغییر برای من عصاب و روان راحت تر هست…

        اینک جنگای تو ذهنم کمتر شده و این برای اشخاصی که با ضعف عزت نفس و احساس لیاقت رو برو هستن میدونن چه دست آورد بزرگی میتونه باشه…

        اینک دیگ به فکر مردم نیستند، مراقب رفتارشون در برابر مردم نیستند،،، نقاب ب چهره کمتر میشه،،،، وابستگی کمتر میشه،، سطح توقع و انتظار میاد پایین و……..

        میدونی کامنتت دلمو قرص کرد ک مهسا مسیرت درسته کافیه خسته نشی، جا نزنی،،،

        راستش تو این مدت ک دارم کار میکنم بارها ذهنم با موانع خواست از مسیر دورم کنه از اهدافم دورم کنه.. درست مث تو که هی تیکه تیکه پیش اومدی اما هی قط و وصلی داشتی…. بخاطر همون عزت نفس پایین و مقاومت ذهن و مانع تراشیشه که بهت ترس بده بهت حس بد بده مانع ادامه دادنت بشه چون معتقده که تو لایق زندگی خوب نیستی حال خوب نیستی فکر و عصاب راحت نیستی احساس خوب نیستی و دائم حس گناه و عذاب وجدان بهت میده…..

        همینجا از خداوند بزرگم درخاست میکنم که همه ی اونایی که از ته دل واقعا خواهان تغییر هستند و تماما تمرکزشون رو تغییر و احساس خوب گذاشتن رو تغییر باور هاشون گذاشتن … خواهان زندگی پر از آرامش و صلح درونی هستند…. همه اونایی که میخوان از حق طبیعی خودشون که ثروت مند بودن شاد بودن خالق بودن آگاه بودن سالم بودن و… استفاده کنند… پا سفت بمونن تو مسیر.. انقد خداوند جسارت و قدرت بده بهمون که گول شیطان را نخوریم…از حاشیه امنمون بزنیم بیرون…

        زندگیمون رو جوری خلق کنیم که لایقشیم…. نه برای مردم نه بخاطر مردم نه برای تمجید و تعریف….

        بلکه فقط برای این که داشتن یه زندگی با معیار های بالا حق طبیعی انسان هاست

        خدایا از ته قلب ازت درخواست دارم که نزاری نفس و شیطان درونم بهم غلبه کنه بهم اراده بده….

        سحر جان امیدوارم تکاملم رو به درستی طی کنم

        و درسم رو خوب پس بدم

        تا بتونم وارد دوره احساس لیاقت بشم….

        هرچی حال خوب و آرزوی خوب در دنیاست سهم دلت مهربانو جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      SvdHoss گفته:
      مدت عضویت: 931 روز

      با سلام. به نظرم آخر سر باز هم تکیه کردین به توجه دیگران و همراهی و حمایت و رضایت آنها. نمی دونم، شاید من اشتباه کنم، انشاالله که منظورتون این نبوده و صرفا خواستین تشکر بکنین. به نظر من یک ترمز ذهنی همانطور که استاد هم همیشه میگن یکشبه به وجود نمیاد تا یکشبه از بین بره و برداشتن آن نیاز به تمرین و تکرار و توجه و شناسایی و تلاش برای رفع آن دارد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    محمد عباس زاده گفته:
    مدت عضویت: 966 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام و دورد خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    سلام و درود به همه ی عزیزان همفرکانسی

    عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند؟

    الان که دارم مینویسم چند دقیقه قبل قدم سوم رو خریدم و گفتم بیام و مختصری از نتایجم بگم

    من از مرداد یا شهریور 1401 بود که با استاد اشنا شدم ، اشنایی من با تهیه نا مناسب همه دوره ها از فضای مجازی بود ، و نا گفته نماند که نتیجه ای که نداشت هیچ ، بلکه من عقبگرد هم کرده بودم ، بعد از یک ماه کلا هیچ دوره ای رو ندیدم ولی روی سیستم داشتم همچنان توی در و دیوار بودم تا قبل از عید 1402 که همه فایل ها رو حذف کردم ولی مجدد در اردیبهشت 1402 دوره جهان‌بینی توحیدی و راهنمای عملی دستیابی به رویاها رو از روش نادرست دانلود کردم در همون روزهای اول گوش دادن به این دو دوره بود که با شنیدن داستان پیکان دنده آرژانتینی، انگار سیلی محکمی خوردم و همونجا هرچه فایل از شما داشتم حذف کردم ، تعهد دادم و شروع کردم به دانلود تمام فایل های هدیه سایت و گوش دادن به اونها البته این بخش هم زیاد دوام نیاورد چون من فقط میشنیدم و عملی انجام نمیدادم ، به خاطر تعهدی که داده بودم هیچ‌وقت سراغ فایل های پولی نرفتم و با همین فایل های رایگان ادامه میدادم ، حتی برنامه هایی که تو ویندوز یا گوشیم داشتم که کرک شده بود رو هم حذف کردم و جایگزین رایگان رو دانلود کردم ، این وضعیت که من یک هفته گوش میدادم و یک هفته گوش نمیدادم و و اگر اندکی عمل هم داشتم و بعضی مواقع هم توهم باورسازی رو داشتم که از سوالات من تا قبل از عید 1403 کاملا معلومه در چه فرکانسی بودم ، در واقع وقتی خودم میخونم کاملا متوجه میشم که توهم داشتم نه چیز دیگه و فقط ادا بوده و بعضی مواقع در مسیر بودم و بیشتر مواقع نبودم ،اینقدر اعتماد به نفسم پایین بود که با یک اکانت دیگه هم سوال میپرسیدم که مبادا اگه سوالم بد بود بقیه در موردم نظر دیگه ای داشته باشن، این روند ادامه داشت تا بهار 1403 که متعهدانه شروع کردم به کار کردن روی خودم

    از فایل های رایگان مجدد شروع کردم و ادامه دادم نتایج کوچک همینطوری زیاد و زیادتر میشد من باورهام داشت بهتر و بهتر میشد ، خودمو بیشتر به خدا نزدیک میدیدم ، بهتر میتونستم از خدا درخواست کنم ، وضعیت مالیم بهتر شد ،دوره دوازده قدم رو به راحتی خریدم ،کنترل بهتری روی ورودی هام دارم ، کانال ها و صفحات مجازی نا مناسب رو حذف کردم ، توی آزمون کتبی دبیری به راحتی قبول شدم ، مراحل استخدامی به راحتی و و روغن کاری شده پیش میرفت جوری که برای بقیه شبیه معجزه بود چون میدیدم چطور دارن دست و پا میزنن تو مراحل ،و در نهایت قبول نهایی شدم و الان دبیرم ،وقتی که وضعیت الان رو با پارسال که دبیری قبول شدم ولی به خاطر کوله باری از باورهای اشتباه و شرک آلود برای ادامه مراحل دبیری دست و پا میزدم و اخرش هم قبول نهایی نشدم ، مقایسه میکنم از زمین تا آسمون من تغییر کردم ، چرخ‌زندگی من روون تر داره میچرخه ، موقع سازماندهی معلم ها ،با اینکه سال اول من بود ، بر خلاف دوستانم که باور داشتن که سال اول مناطق دور افتاده و سخت باید رفت و تدریس کرد و الان هم همون مناطق دور افتاده تدریس میکنند و روزی دو ساعت باید رانندگی کنند تا برسن ولی من‌ با اینکه به الهامم گوش دادم و از نشونه ها فهمیدم که چه ساعتی برم اداره و آخرین نفر رسیدم اداره و همه ابلاغشونو گرفته بودن و عملا من دیگه حق انتخابی بین گزینه ها نداشتم ولی ولی ولی به زمانبندی خدا اعتماد داشتم و چیزی که برای من تو ابلاغ زدن این شد که دور ترین مدرسه ای که میرم 15 دقیقه راهه و نزدیک ترینش 2 دقیقه و بینهایت دانش آموزان مودب و خوب داره ، و دوستانم کاملا انگشت به دهان موندن که ما از صبح‌ اینجا هستیم و داریم تلاش میکنیم که یه جا خوب بدن و این مناطق دور و مدارس شلوغ بهمون دادن بعد تو آخر اومدی و مدارس خوبی بهت دادن تو چه پارتی داشتی که اینطوری شد؟

    از اخبار دوری میکنم ، تلویزیون رو نمیبینیم ، تمرکزم روی زیبایی ها شده ،اعتماد به نفس من بالا رفته ، روابطم با بقیه بهتر شده ،افراد نامناسب از زندگی من دور شدن ،بر خلاف قبل که بقیه رو مقصر میدونستم الان مسئولیت زندگیم رو پذیرفتم ، توی خونه خودم زندگی میکنم، نگرانی های که خیلی از تازه عروس دامادها دارن من ندارم ، تا اونجایی که میتونم عجله نمیکنم ، به ایده های که خداوند میده عمل میکنم ، و این عمل کردن باعث شده که چقدر تدریس من تو همین دو هفته از شروع مدارس نسبت به بقیه دبیرها راحتر بشه ، اینها همه نتیجه استفاده و عمل به آموزه های استاد هست ، نتیجه دوری از شرک‌ هست ، نتیجه حساب کردن روی خدا هست ، نتیجه عجله نکردن هست ، نتیجه طی کردن تکامل هست

    خیلی نتایج‌ دیگه بود که اگر بخوام بگم باید ساعتها نوشت.

    انشالله در ماه های بعد هم بتونم بیام و از نتایجم براتون بنویسم تا هم ردپایی باشه برای خودم هم برای تقویت باور دوستان

    امروز 12/7/1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    کامنت لیلای عزیز امروزم و برام فوق‌العاده زیبا رقم زد چققققققدر از گوش کردن به صحبت‌های استاد که کامنت لیلای عزیز باعث شد تا استاد حرفهایی رو بزنه که اگه بتونم درکشون کنم زندگیمو می‌سازم و چه آگاهی های نابی رو امروز یاد گرفتم تغییر رفتارهای ما وقتی در مسیر درست ادامه پیدا می‌کنه نتایج خودشو نشون میده چراغی در ذهنم روشن کرد که بیشتر توجه ام به رفتارهام باشه چقدر قانون خداوند درست می‌تونه باشه همه چیز به خودمون بستگی داره اگه من روی تغییر شخصیتم تمرکز داشته باشم نتیجه عالی برام اتفاق میوفته

    سه بار من فایل و نگاه کردم و بار سوم نکته برداری مو انجام دادم در هر سه بار اشک شوق بابت نتیجه های لیلای عزیز ریختم و چقدر خوشحال شدم و تحسین کردم چقدر از نتایج لیلای عزیز لذت بردم چقدر حالم و خوب کرد و چه آگاهی بهم داد کلید موفقیت سپاسگزاری از هر آنچه که تو زندگی داریم و توجه نکردن به نا داشته ها اتفاق میوفته خودم و تحسین می‌کنم که تو این مسیری که لیلا رفته هستم و همیشه در هر لحظه سپاسگزار خداوندم هستم بابت زمان حالی که دارم بابت موقعیتی که دارم بابت جایی که هستم همه اینها یه موهبت الهی که دریافت کردم و در مسیر رشد شخصیتی ام این مسیر و ادامه میدم من که با اون همه باورهای محدودی که داشتم چققققققدر احساس گناه داشتم چققققققدر احساس عدم لیاقت برای ارتباط با خدای خود داشتم چه نتیجه های عالی گرفتم حالا من با تغییر بنیادین باورهای که دارم روش کار میکنم خدا می‌دونه وقتی سد های مقابل ورود نعمت به زندگیمو بردارم چه انقلابی تو زندگیم رخ خواهد داد و این هم آرام آرام با طی کردن تکامل اتفاق میوفته اون افکار منفی که ثروت و می‌ساختم و از دست میدادم و سوالی بود بدون جواب که چرا منی که این همه تلاش دارم میکنم پس چرا باید اینطور بشه کجای کارم ایراد داره و این تضادها که برام اتفاق میفتاد و سوالهای بی جوابی که در ذهنم تلنبار شده بود و برای پیدا کردن دلیل این همه اتفاق ناخواسته خداوند هدایتم کرد هدایتم کرد تا به این جایی که هستم باشم و بدونم که تمام اتفاقاتی که برام رخ می‌داد خودم رقم زدم و با این آگاهی که جهان هر افکاری که از سمت من دریافت می‌کنه رو وارد زندگیم می‌کنه و جواب سوالهایی که یک عمر بی جواب در ذهنم بود پاسخ داده شد و حالا با این درک از قانون خداوند زندگیمو می‌سازم و چققققققدر تغییر کردم از لحاظ شخصیتی و به آرامش رسیدم چیزی که هیچ وقت چنین آرامشی نداشتم مقطعی بود ولی مستمر نبود و من الان به آرامش مستمر در زندگیم رسیدم و هر ایده ای که بهم گفته میشه و با شرایط من جور هست رو انجام میدم و زندگیمو دارم می‌سازم خدایا بینهایت سپاسگزارم بابت تک تک اتفاقات خوبی که برام رخ میده بابت تک تک لحظه های زیبایی که برام رقم میخوره استاد تو چققققققدر خوبی تو بینظیری به خدا دومی نداری هر چققققققدر از خوبیات بگم کمه منی این حرف و می‌زنم که از زمانی خودم شناختم دنبال شناخت بهتر خودم و خدای خودم بودم و هیچ کس به اندازه ای که تو من و آگاهم کردی و فهمیدم و شناختی که از خودم پیدا کردم تا بتونم خدای خودم و خوب بشناسم نبوده و نیست و نخواهد بود تو پیام آور یکتاپرستی در قرن بیست و یکم هستی بینهایت سپاسگزارم خودم هستم و تحسین می‌کنم خودم و که در کنار شما قرار گرفتم من همین الان هم خوشبختم همین که تونستم آرامش و درک کنم و با تار و پودم احساس کنم و در زندگیم جاری کنم من یه آدم خوشبختی هستم

    بهترینها رو براتون آرزو دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: