عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند - صفحه 36

743 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حامد گلمرادی گفته:
    مدت عضویت: 4026 روز

    سلام به استاد عباس منش بابت یادآوری قوانین به کمک کامنت زیبا سرکار خانم لیلا. خیلی لذت بردم هم از سبک نوشتن سرکار خانم لیلا و هم از نوع بیان استاد عزیزم عباس منش مخصوص همه چی را ساده و اصل را یادآوری میکنه به قول گفتنی این حرف ها را باید با طللا نوشت چون آدم فراموش میکنه ولی باید به همان طریقی که استاد (ع) آموزش میدن فکر و اقدام و عمل کرد الان در حال مشغول مرور و یاد آوری دوره روانشناسی 3 هستم چه دوره عالی واقعا فوق العاده همان مباحث الهامات درونی و پیروی از آن و دیدن نتایج به بهترین شکل ممکن که فقط از اون نیروی هدایتگر گفته میشه. فقط در آخرین بروز رسانی ثروت 3 مبحثی را باز کردید که ممنون میشم اگه میشه با توجه به تجربیات جدیدتان یک فایل دیگه از این جنس تولید کنید مقدار مبحث را باز کنید. به شخصه از دوره روانشناسی ثروت (1-2-3) خیلی استفاده کردم و خیلی این دوره ها را دوست دارم چون ترمز هایی شدیدی داریم در مورد مباحث مالی و البته این کار زمان بر هستش ولی وقتی افتادی روی دور (مدارت عوض شد) دیگه کار تمام اتفاقات پشت سر هم رخ میده به خودم و افرادی افتخار میکنم که برای آموزش و رشد و تغییر افکارشان زمان میزارند اون افرادی که باید متوجه میشن من چی میگم فرق بین خودشان با افراد جامعه کاملا ملموس میباشد در کمترین حالت آرامش درونی احساسات خوب امید به زندگی و خیلی اتفاقاتی که میفته چه از لحاظ درونی و نتایج بیرونی. واقعا ممنونم هستم از استاد عباس منش من از سال 93 با شما آشنا شدم آن زمانی که بسته ثروت یک را رونمایی کرده بودید مبلغ 1250000 بود و آن زمان میشد یک موتور تقریبا خوب خرید ولی خوشحالم آن زمان تصمیم گرفتم پولم را صرف آموزش کنم تا بتوانم موتور هایی با کیفیت تر و بیشتری در سبک مختلف تهیه کنم در آن زمان مشکل من یعنی هر کاری که من میکردم نتیجه مالی کم برام داشت که در بسته ثروت یک این موضوع را قشنگ توضیح داده بودید و من هم قدم به قدم و با آن الهامات یا راهکار ها کمکم نتیجه ها وارد زندگی ام شده که الان به آن سال ها میخندم که کمترین دغدغه در زندگی ام مالی هستش از تهیه وسایل خوب و با کیفیت برای اعضای خانواده تا برخورد با آدم هایی خوب در بیزینس و برای خرید هایم خودم. دلیل گفتن چنین داستانی اینه که میخوام هم به خودم یادآوری بشه و هم به دوستان عزیز سایت عباس منش که برای آموزش و سرمایه گذاری روی خودتان دست و دلباز باشید و اگه شور و شوق و انگیزه زیاد برای اهدافتان داشته باشید و تعهد داشته باشید همه چی امکان پذیر میباشد فقط عجله نکنید بزارید آرام آرام رشد کنید و درک کنید آنوقت هم از زندگی لذت میبرید و هم نعمت ها به صورت بدیعی وار زندگیتان میشه. واقعا از استاد عباس منش و تیم گروه تحقیقاتی عباس منش (سرکار خانم شایسته سرکار خانم فرهای و برنامه نویس سایت) و از کامنت هایی بچه هایی سایت به شخصه زمان میزارم و مطالعه میکنم.ممنون و مچکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    سجاد محمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 748 روز

    سلام بر پیامبر زمان

    سردار دل ها

    ارامبخش قلب ها

    امیدوارم هرجا هستی استاد عزیزم حالت عالی باشه

    من دیشب گذری اخباری به گوشم رسید

    مقداری نگران شدم بابت طوفان در امریکا

    استاد ازتون خواهش میکنم

    ی فایل جدید بزارین همه مارو از نگرانی در بیارین

    ممنون استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ابوالفضل گنجی گفته:
    مدت عضویت: 825 روز

    باسلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم، سرکار خانم شایسته و همه دوستان سایت

    یه حسی هست که دلم میخاد وقتی به قله موفقیت هام رسیدم بیام ویدیو عالی درست کنم و بفرستم استاد بذاره تو سایت و مثل بعضی شاگردهای استاد که ویدیوهای نتایجشون وایرال شده، منم منشا اثر باشم و الهام بخش دیگران.

    البته که هدفم معروف شدن نیست و فقط اون منشا اثر بودن حالم رو خیلی خوب میکنه.

    اما با دقت که تحلیل میکنم، آثار کمالگرایی توش می بینم ، چون که تاحدی نتایج تا به امروزم رو تحت الشعاع قرار میده و اونا رو از اونی که هست کوچیکتر جلوه میده در درون خودم.

    انصافا از دید خودم توی حدودا یک سال و نیم که با سایت الهی استاد عزیز آشنا شدم ، عمل به قوانین خداوند زندگی منو متحول کرده و بی نهایت سپاسگزار خواوند هستم و الان هم فقط میخام یه رد پا از خودم به جا بذارم ، چون میدونم که به لطف الله و دریافت هدایت هاش ان شالله به خیلی از خواسته هام در آینده دست خواهم یافت و نشونه و مدرکش هم خواسته هاییه که تا به امروز بهشون رسیدم.

    حالا میگم که آشنایی با قوانین خداوند چطور تونسته زندگی من رو متحول بکنه.

    من بقدری توی این یک سال و نیم معجزات الهی دیدم که به قول استاد عباسمنش اگه خداوند مثل موسی برام دریا رو باز میکرد اینقدری برام عجیب نبود که این مسایل و مشکلات من رو بهبود داد.

    واقعا برخی تضادها و ناخواسته ها چقدر دوست داشتنی میشن در آینده….

    بهترین موهبتی که خداوند نصیب من کرد و آغاز راه من برای آشنایی با قوانین الهی بود ، موهبت همون پاندمی و بیماری همه گیر بود که سبب شد دست از کار و کار و کار بردارم و یکبار هم شده به خودم فرصت بدم که در چهل سالگی کتابخون بشم و کلی کتاب بخرم و بخونم و یواش یواش مسیر موفقیت رو درک کنم.

    فرصت داد بشینم فکر کنم و بفهم که چرا رسول الله میگه که یک ساعت تفکر بهتر از یکسال عبادت است.

    وقتی عادت به کتابخونی در من نهادینه شد دیگه هر فایل و جزوه ای که به پستم میخورد رو حتما یه مطالعه میکردم ببینم حرف حسابش چیه . برخلاف گذشته که پرتش می کردم بیرون. یه روز هدایت شدم به یه پیج اینستاگرامی که واسه محصولاتش تخفیف پنجاه درصدی گذاشته بود و منم عجیبترین کار زندگی ام رو انجام دادم. یه کتاب پی دی اف در خصوص قانون جذب که فایلش واسم هزارتومن هم ارزش نداشت و می تونستم با تسلطی که توی کامپیوتر و برنامه نویسی دارم از اینترنت به رایگان پیداش کنم ، به مبلغ دویست هزار تومان خریدم ، تازه قیمت اصلی اش چهارصد تومن بود. با خودم گفتم بذار یکبار هم که شده بهای زحمت دیگران رو بپردازم ، ببینم فرقش چیه . و واقعا دیدم فرقش چیه. به قدری با عشق و ذره ذره اون فایل رو خوندم که حداقل پولم هدر نرفته باشه ولی با اینکار ذهنم رو پختم برای شروع یه زندگی عالی و جدید.

    بعد از سه ماهه هدایت شدم به یه استادی که بعدا فهمیدم شاگرد استاد عباسمنش بوده و بعدها اومدم که آب از سرچشمه بردارم و یه دل نه صد دل عاشق استاد و سایت و آموزه های بی نظیرش شدم و سرعت رشدم چند برابر شد.

    همیشه برام سوال بود که وقتی بچه هام بزرگ بشن بهشون چه درسی بدم و بگم از این جهان و عمر چی فهمیدم که بهشون یاد بدم ؟ بابا من خودم هیچی حالیم نبود . مذهبی بودم ولی عبادتهام دولا راست شدنی بیش نبود. دعاهام تضرع و زاری و تمرکز روی نقاط منفی بود ، دنباله روی جماعت مذهبی بودم که همیشه بخودم میگفتم بابا این مسیر مذهبی چرا هیچ خروجی واسه خود اینا نداشته …. چرا این همه عزاداری و چله نشینی و از این هیئت به اون هیئت رفتن خروجی اش زیبا نشده؟؟

    پیگیری اخبار در صدر امور روزانه بود چون فک میکردم آدم باید آگاه به زمانه باشه. رابطه ام با خانواده همیشه با توقعات بالا بود و به جای درون خودم ، دیگران رو در برخوردهایی که باهام میشد مقصر میدونستم. با وجود کار بسیار هشتم گروی نهم بود و پیشرفتی هم اگه بود ، لذتش با مقایسه با پیشرفت دیگران کوفتم میشد…

    ترمزهای مهمی داشتم که اصلا ازشون خبر نداشتم. من به ظاهر پر مدعا اصلا باور نداشتم که آدم ترسویی بودم که همین ترس پنهان چقدر باعث توقف و شکستهای زندگی ام شده بود. سردرگمی از عاقبت دنیا و احساس تاثیرگذار بودن افکار و قدرت دیگران در زندگی ام همیشه منو آزار میداد و بصورت ناخواسته روی تصمیماتم تاثیر میذاشت و طعم زندگی رو تلخ کرده بود.

    بعنوان مثال من یه کمی از بلندی می ترسیدم و توی آسانسورهای شیشه ای با ارتفاع بالا سرم گیج می رفت ، ولی امروز که به لطف الله و هدایت شدن به آموزهای استاد شجاعت زیادی بدست آوردم به ترس هام غلبه کردم و از سکوی روی برج میلاد با طناب آویزون شدم ، فاصله اون ترس تا این شجاعت زمین تا آسمونه برای من ….

    خب وقتی صورت دیگری از خرد بی نهایت و پروردگار بی همتای خودم رو دیدم ازش خواستم که منو هدایت کنه و رشد بده..

    و اونم بلافاصله منو درگیر تضادها و ناخواسته هایی کرد که اولش درک نمیکردم که بابا ، اینا خواسته خودته و ناامید میشدم از این مسیر…… دست و پا میزدم ولی امیدم به خودش بود… برای کمترین داشته ها سپاسگزار بودم و به قول خانم لیلا ، واسه یه تکه کره توی یخچال هم آگاهانه سپاسگزاری میکردم و نتایج کوچولو کوچولویی که می دیدم منو توی مسیر محکم تر میکرد. تمام فایلهای رایگان استاد رو توی گوشی ام دارم و بارها و بارها گوش میدادم و میدم و به طرز معجزه آسایی به دوره الهی دوازده قدم هدایت شدم و نتایجم بزرگ و بزرگتر شد.

    * درآمدم فقط توی همین دوره دوازده قدم حدود پنج برابر شد بدون اینکه دست و پای بیشتری بزنم

    * ترس هام بسیار کمتر شد و به هر ترسی که داشتم به بدترین نحو و خطرناکترین طریق ممکن حمله کردم. فک کن یکی که از آسانسور شیشه ای میترسه ، از برج میلاد با یه طناب به مدت 10 دقیقه آویزون کنه خودشوووو ،

    * بچگی هام وقتی داستان زندگی یه بزرگی رو می شنیدم که مثلا توی چهل سالگی رفته درس خونده میگفتم این چه حوصله و انگیزه ای داشته.. ولی خودم بعد از لیسانس و فوق لیسانس کامپیوتر که تا سی سالگی گرفته بودم ، توی چهل و یک سالگی چنان انگیزه عجیبی پیدا کردم که الان دانشجوی سال آخر رشته حقوق هستم…

    * رابطه ام با همسرم بی نهایت عالی و رویایی شده … و همسرم هم کم کم وارد این مسیر رویایی شد و چقدر زیباست که عشق ات همسفر زیباترین جاده زندگی ات هم باشه…

    * بزرگترین مشکل و ناخواسته بیرونی من پرونده قضایی ملکی بود که بسیار اذیت شدم ولی به لطف الله هدایت شدم به مطالعه رشته حقوق و امدادهای غیبی عجیبی که در این مسیر به من رسید و ملک گرون قیمت من رو خداوند برام حفظ کرد و در این مسیر ناخواسته بقدری رشد کردم و تجربه بدست آوردم که باید برای سپاسگزاری وجود همین ناخواسته دفترها پرکنم و اشکها بریزم … واقعا هدایت های خداوند در این ناخواسته از بازشدن رود نیل برای موسی عجیب تر بود که حتما بعدها براش ویدیو ضبط میکنم ، چون استاد گفته بود که بعدها این داستانها یادتون میره ، من سعی کردم همه رو بنویسم که یادم نره.. و اگه ننوشته بودم همین الان هم یادم رفته بود..

    * در شغل کارمندی پیشرفتهای شغلی بدست آوردم که قبلا التماس میکردم بهم نمیدادن ولی الان خودشون دو دستی تقدیمم کردن

    * در شغل دومم ، برنامه نویسی پروژه هایی گرفتم که خودم یه خط از کدشون رو هم نزدم ولی سود اصلی نصیب من میشد. باورتون نمیشه ، واسه استخدام یه برنامه نویس توی سایت دیوار آگهی گذاشتم ، که هم برنامه نویس استخدام کردم ، هم یه شرکت زنگ زد و گفت شما که برنامه نویس فلان تکنولوژی رو استخدام میکنی ، بیا پروژه ما رو هم انجام بده … ملت کلی آگهی میذارن مشتری و تبلیغ میکنن و هزینه می کنن واسه جذب مشتری اونوقت خداوند یه کاری کرد مشتری من از روی آگهی استخدام نیرو بهم زنگ بزنه…منم پروژه ای رو که ندیدم رو دادم به برنامه نویسی که از طریق همون آگهی جذب شده بود (که اون رو هم ندیدم) انجام داد و سود کردم. خب خدا خودش قول داده بود که آسان میکنه ما رو برای آسانی ها دیگه … همین مصداقشه . بعدها چقدر پروژه ریزو درشت دیگه هم دادم اون برنامه نویسم انجام داد برام … اونم منی که همیشه کارهای فنی ام به مشکل میخورد و درگیری زیادی داشتم با مشتری هام…

    * من خیلی علاقه به دست نوشته های خانم شایسته و شخصیت فوق العاده ایشون دارم. به قول مولانا، گرم گرمی را کشیدو سرد سرد . وقتی شخصیت استاد عباسمنش اینقدر برای ما الهی و بزرگ هستش ، قطعا اون همسفر زندگی اش همه به قدری در مدارهای بالاست که همدم دایمی استاد ماست . من مشتری پرپاقرص بخش راهکارهای سایت هستم که به نظرم یه گنج بی نظیر از دست نوشته های مبتنی بر قوانین جهانه و توسط خانم شایسته نوشته شده. که یه گوشه سایت افتاده و البته افراد خاصی هم به خوندن اونها هدایت میشن. شروع کردم کم کم بخش پاسخ به سوالات کاربران و بخش راهکارها رو ضبط کردم با صدای خودم برای تکرار و تکرار آگهی ها و بعدا اونها رو توی پادکستهای اینترنتی هم منتشر کردم و پادکستهای من در مدتی کوتاه تا الان بیش از بیست و پنج هزار بار پلی شده و هر روز هم تعداد فالورهای اون پادکست ها داره بیشتر میشه ، به لطف الله افراد زیادی بواسطه این پادکست ها با استاد و سایت عباسمنش آشنا میشن . من هیچ دخل و تصرفی در اون نوشته ها نداشتم و فقط از توی سایت اونا رو خوندم. این برای من یه دستاورد بزرگه که تونستم منشا یه اثر کوچک باشم.

    آرزوی قلبی من منشا آثار نیکو بودنه و از خداوند میخام توی این مسیر منو هدایت کنه.

    استاد عزیزم واقعا ازت ممنونم که منو با خدای واقعی آشنا کردی و به عبادت های من معنا بخشیدی… منو عاشق رب جلیل کردی و دستم رو توی دستش گذاشتی …

    این مسیر ادامه داره و دیگه منتظر نمی شینم که اون هدف بزرگه محقق بشه تا من منتشرش کنم.. همه نتایج فوق العاده برای من بزرگ هستن و خداوند رو بخاطرشون بی نهایت سپاسگزارم……..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3792 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عالی مرتبه‌ام، بانو شایسته که واقعا شایسته همراهی استادند و همه عزیزانی که در این مکان مقدس حاضرند…

    نمیدونم از کجا و چطور باید بنویسم. اما می دونم که باید بنویسم و رد پا از خودم بذارم برای آینده‌! تا همونطور که در جلسه 1 قدم 1 فرمودید یادم نره چه مسیری منو به این خواسته ها رسوند و یادم نره که همیشه و همیشه باید روی خودم و ذهنم کار کنم… خدایا دستان من رو برای تایپ بهترین چیزی که باید، هدایت کن…

    از کمتر از حدود 2 ماه پیش که مقاومت های بسیارم در برابر اقدام برای ازدواج رو بعد از دیدن نشونه های پیدا و پنهان بسیار، شکوندم، انگار خداوند داره یکی پس از دیگری مسائل رو از پیش پای من برمیداره. توی همین کمتر از 2 ماه، اتفاقاتی افتاده که اگه در چک آپ فرکانسی قدم 1 اون هارو نمی نوشتم و سعی نمی کردم نقطه شروعمو مرور کنم، اصلا باورم نمیشد که به واسطه کار ذهنی و تعهد کمی بیشتر از قبل به اجرای قانون رخ داده باشه.

    منی که خرید یک تیبا برام آرزو بود، خدا کاری کرد که در حال حاضر منتظرم 207 صفرمو تحویل بدن.

    منی که هیچوقت درآمد بالای 50 میلیون تومان رو ندیده بودم، خدا کاری کرد که در ماه گذشته 85 میلیون تومان درآمد داشته باشم.

    منی که ازدواج رو به واسطه بی ایمانی و عدم اعتماد به خداوند و ترس از شرایط مالی یک موضوع دور از دسترس میدیدم، الان به لطف خدا در حال برنامه ریزی برای برگزاری مراسم خواستگاری هستم.

    منی که با وجود بیشتر از 10 سال بودن در سایت استاد (فقط و فقط به شکل ظاهری)، به درستی نمی دونستم قانون چیه و چطور باید باور سازی کنم، الان به قدری اتفاقاتی که برام میفته مرتبط با فرکانس های ذهنیمه که تا یکم از فضای قانون و کار روی ذهنم فاصله میگیرم، خیلی سریع از روی نتایجی که رخ میده می فهمم در مسیر اشتباهی هستم. یعنی خیلی واضح تر می تونم ارتباط بین نتایج و فرکانس های ذهنیم رو پیدا کنم.

    بماند که چه اتفاقاتی در زمینه رابطه عاطفی،‌ کسب و کار و درک موضوع تواضع در برابر خداوند و ارتباطم با اون برام افتاد.

    وقتی که نگاه میکنم، میبینم همه این اتفاقات در کمتر از 2 ماه رخ داد! یعنی 18 مرداد 1403 اصلا زندگی من خبری از شرایط کنونیم نداشت. انگار ترمزی بود که پام رو از روش برداشتم و به قول استاد ماشین گفت بمب! و به حرکت دراومد…

    وقتی کامنت لیلا خانوم بشارتی عزیز که بارها از خوندن کامنت هاشون لذت بردم رو می خوندین، همذات پنداری می‌کردم شرایطی که داشتن رو…

    این که از چه جایی شروع کردن و به چه جایی رسیدن. از یک جیگرکی با کلی قرض و بدهی تا درآمد بالای 500 میلیون تومان با دو تا خونه و دو تا مغازه…

    تا پیش از این، هر وقت نتایج بچه هارو می شنیدم، برام ملموس نبود. اما الان خیلی بهتر درک می کنم. واقعا به قول استاد بعد از مدتی وقتی نتایج براتون بیشتر رخ بده، باورتون به همون اندازه نسبت به قانون بیشتر میشه.

    البته که نتایج فعلی من شاید در برابر نتایجی که بقیه گرفتن چیز خاصی نباشه. اما بهرحال از استاد یاد گرفتم که مسعود محمدی الان، فقط باید با مسعود محمدی گذشته مقایسه بشه و لاغیر…

    هر کس در مدار فرکانسی خودشه و باید سعی کنه یه پله بالاتر از چیزی که هست باشه.

    باید همیشه حواسم به کار کردن روی خودم باشه. باید همیشه خودمو در مسیر نگه دارم. فرقی نمی کنه دنیای بیرون چه خبره! هیچ فرقی نداره. در درون من باید روی ذهنم و فرکانسام کار کنم تا فارغ از هر اتفاق بیرونی، خدای من، که تنها قدرت حاکم بر جهان هستیه، منو به چیزی که می خوام برسونه.

    سپاسگزارم از استاد عزیزم که خیلی دلم براشون تنگ شده بود.

    سپاسگزارم از بانو شایسته که نعمت حضورشون باعث رونق گرفتن و رشد همیشگی سایت شده.

    سپاسگزارم از لیلا خانوم عزیز که کامنتشون منشا این همه خیر شد. خدا میدونه چه آدمایی با دیدن همین فایل زندگیشون متحول میشه. یکیش ان شا الله خودم باشم.

    و سپاسگزارم از شما دوست عزیزم، که وقت گرانبهاتو بهم دادی و این کامنت رو خوندی. امیدوارم نوشته ام ارزش زمانی که صرف کردی رو داشته باشه.

    در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.

    خدانگهدار

    1403/7/18

    23:22

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    مبین هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان عزیز

    میخوام امشب راجب مسیر کنترل ورودی خودم بنویسم

    اولین بار که فهمیدم باید ورودی ها رو کنترل کنم برای اولین کار کلا دستگاهی به نام تلویزیون رو گذاشتم کنار و خداروشکر تا این لحظه که دارم باهاتون صحبت می کنم هنوز که هنوزه تلویزیون تو زندگی من دیگه هیچ معنایی نداره.

    برای قدم دوم اومدم و همه کانال ها و پیج های تلگرامی که در مورد اخبار و مطالب مشابه بودند رو حذف کردم و از گروه هاشون هم لفت دادم

    در قدم سوم سعی کردم از هر مکانی که به نوعی داشت ورودی منفی توسط افراد یا رادیو یا تلویزیون یا گوشی افراد دیگر در محیط پخش می شد دوری کنم

    در ادامه سعی کردم کم کم آهنگ های با محتوای مثبت یا آهنگ های بی کلام رو جایگزین آهنگ های منفی قبلی بکنم.

    در یک مرحله دیگه از این فرآیند تلاش کردم که افراد نامناسب اطرافم رو که دائما یا حتی گاه گاه در حال دادن ورودی منفی به من بودند رو حذف کنم و البته که جهان هم خود به خود خیلی هاشون رو خودش حذف کرد

    بعد از حذف ورودی های منفی تلاش کردم که تایم و زمانم رو با صحبت های مثبت با خودم و خدا و صحبت های استاد عزیزم که پر کنم که جهت دهی آگاهانه ای در افکار درون ذهنم ایجاد کرده باشم.

    از کل این مسیری که در این مورد خاص رفتم خیلی خیلی خیلی خیلی راضیم و از کل این مسیر لذت بردم و به وضوح بهتر شدن کیفیت زندگیم و نتایجم رو هنگامی که کیفیت ورودی های ذهنم رو بالا بردم مشاهده کردم….. امیدوارم خداوند یار و یاور من باشه که بتونم این مسیر رو پر قدرت و با لذت ادامه بدم.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    شکوفه نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 759 روز

    سلام به استاد عزیز و لیلای عزیز

    چقدر این فایل عالی بود چقدر

    خداروشکر هرچی بگم کم گفتم

    کل این فایل یا بغض داشت گلوم رو اذیت می‌کرد یا اینکه انقدر خوشحال بودن بابت این آگاهی های عالی و این همه پیشرفت لیلای عزیز که از لبخند طولانی مدت لبام سر شده بود

    خداروشکر این چند روزه حالم عالیه و امید خیلی قطعی به آینده‌ام دارم بخاطر تمرکزی که گذاشتم و این نشونه اینه که با خدام

    خدایا شکرت که باز هدایتم کردی

    من این فایل رو همون روزای اول که رو سایت گذاشتید دانلود کردم و منتظر بودم یه چیزی از درونم بشنوم که بگه امروز موقع دیدن این فایل عه

    و بالاخره امروز روزش بود

    و چقدر هم بجا بوددد

    خدایاشکرت

    من شروع کردم به صورت حدی تر شکرگزاری کردن ‌ و استاد تو این فایل از قانون بسیار بسیار مهم شکرگزاری گفتند

    من این چند روز تو یکسری چیز ها که من و خواهرم با هم انجام میدیم ، و الان بُلده تو خانواده( چون جفتمون بعضی کارهارو باهم پیش میریم/ انجام میدیم ، مثل ورزش کردن)

    نسبت به خواهرم یکم ضعیف تر عمل کردم چون تمرکزم‌ رو چیزهای دیگست و قصدی هم ندارم که فعلا توجه کنم به یکسری‌ انجام کار ها که تمرکزم نصف بشه، خواهرم بهتر از من عمل کرده تو این یکی‌ دوهفته نسبت به انجام یکسره کارهای مشابه

    و بعد دیشب داشتم با خودم می‌گفتم که بزار زیاد پیگیر این نشم که یکسری کارهایی که خواهرم انجام داده رو من هم مث اون انجام بدم چون من می‌خوام تمرکزم‌ رو درس خوندنم باشه، بعد سریع نجوا‌های شیطان اومد که نه! مگه نمیبینی که خواهرت با فلان چیز اینو بدست آورده ، این دوستْ رو داره، تو ورزش رکورد زده ولی تو چی!

    بعد میاد به مامان تعریف می‌کنه شادیشو‌ بعد مامانت منتظره‌که تو هم مث اون یه‌کاری کرده باشی، بعد میبینی هیچی نمی‌گی ازت ناراحت میشه که چرا ضعیف از عمل کردی

    بعد از شنیدن این حرف ها من یه لحظه شوک شدم بعد گفتم شکوفههه ، بابااا جاننن تو تمرکزت تو یه چیزه‌ دیگس ، تو فعلا لازم نمیبینی که به این جورچیزا احتیاجی داشته باشی، به اینکه با فلانی دوست بشی و اینا تنها چیزی که برای تو الان خیلی مفیده و لازمه اینه تمرکزت رو خودت باشه

    و خداشاهده من اصلا از موفقیت خواهرم ناراحت نمی‌شدم هیچ بدتر با لذت ازش می‌پرسیدیم و اگه جایی میتونستم کمکش کنم کمکش کردم

    و من جا خوردم که دیدم همچین مکالماتی‌ داره تو ذهن من ایجاد میشه

    و امروز از لیلای عزیز یادگرفتم که هرروز صبح که دارم شکرگزاری می‌کنم بابت موفقیت های پدر و مادرم ، خواهر و برادرم هم بنویسم ، چون چیزیه که باعث میشه لبخند رو لبام بیاره

    خداشاهده وقتی شکرگزاری می‌کنم میگممم خداییی منننن آخه تو چی‌ایییی؟ که با شکرگزاری کردن با این که باتو حرف میزنم نیشم تا بناگوشم بصورت ناخودآگاه بازه

    این چه حسیه که دلم نمی‌خواد قطع بشه هی میگم بنویس بازم‌ بنویس

    این نعمت شکرگزاری چیه که فک می‌کردم چیزی نیست همین تو زبون بگم کافیه

    نه!

    وقتی تعهد دادم به خودم که هرصبح شکرگزاریتو بنویس و توجه کن بهش یه چیز معرکه دیگه‌اس

    کل روزمو میسازههه

    خدایا شکرت

    تو معرکه‌ای

    عاشقتمممم

    شکر نعمت نعمتت افزون کند ، کفر نعمت از کفت بیرون کند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 499 روز

      سلام شکوفه

      این تیکه جمله ات که نوشتی این شکر گزاری چیه که آدم میخواد هی بنویسه؟!

      واقعا توش یه حس نابیه که نمیشه هیچ جوره توصیفش کرد، فقط باید تجربه اش کنی،

      مثل زمانی که به چیزهای بد زندگیت توجه میکنی و یا چیزهای ناخواسته و درد و رنج برای خودت تجسم میکنی،

      و کلی بهت لذت میده،!

      آره درست شنیدی،

      من تو یه مرحله ای از زندگیم بسیار از تجسم برها لذت می‌بردم الانم هستم ولی دارم کنترلش میکنم.

      و الان مزه شکر گزاری برام بیشتر شده.

      و همیشه برام سوال بود که چرا ناسپاسی و تجسم ناخواسته هام و رنج آنقدر برام لذت بخشه.

      درسته به جوابم نرسیدم فعلا.

      و خداوند در موقعیت مناسب مثل همیشه جوابم رو میده ایمان دارم، چون من تو جذب خواسته هام بخصوص خواسته های ناممکنن ، تبحر عالی دارم.

      انشالله با این قدرتم هم که خدا بهم داده به جواب این سوالم میرسم.

      اما فعلا انگار شکر گزاری تو ذهنم بیشتر لذت بخش تر شده با اهرم رنج و لذت.

      و این هم بخاطر یاد آوری به خودم میگم که مری بانو فقط آهسته و آهسته با روند تکاملی

      شکوفه نازین، موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    مهسا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1664 روز

    بنام اللهِ یکتا

    بنام کسی که مرا آفرید و بارها و بارها تاکید کرد که بهترین آفریده ی من هستی، قدر خودت را بدان وبخاطر بسپر انقد برایم عزیز هستی که این جهان و هرچه در آن جای گرفته را برای تو آفریدم و به تو قدرت دادم تا آنگونه که می‌خواهی زندگیت را خلق کنی و به تصویر بکشی و آنرا تجربه کنی، آن عهدی که باهم بستیم بخاطر بیاور آنوقت است که میتوانی من را در زندگی ات زندگی کنی

    من خودِ تو هستم

    جای دیگر به دنبال من نگرد.

    سلام به استاد و شایسته جانم و تمام دوستان هم فرکانسی ام، طبق معمول استاد وقتی شروع کردم به گوش دادن این فایل بعد دو سبار که یکم گفتهات برام واضح تر شد اومدم شروع کردم به نوت برداری و فعلا برای 16 دیقه اول ویس فکنم 10 صفحه نوشتم و کند و کاو کردم و یه ترمز پیدا کردم و یه باور خوشگل یاد گرفتم

    این مبحثی که قراره اینجا شرحش بدم کلا در فایل صوتی 3 4 دیقه راجبش بیشتر توضیح داده نشده و شروعش با این جملست که در من به شخصه غوغا به پا کرد…

    اگر شما احساس ارزشمندی خودتون رو گره نزنید به اینکه دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند مثلا اینکه شوهرم خانواده ام فرزندم دوستم همسایه ام اقوامم جامعه ام چه احساسی به من داره چه فکری راجبم میکنه در نظر اونها چگونه دیده میشم و به حساب میام

    اونوقته که هیچ تلاشی نمیکنیم که به دیگران اثبات کنیم من یا ما چقد خوب هستیم یا کاری انجام بدیم که بخاطر اون ها و در نظر اونها خوب بنظر بیایم…..

    مثال شخصی طی یکی دوماه قبل که من با یکی از دوستام بحث و دعوایی داشتم از روز اول ارتباط در تمام ویس ها و پیام ها میخواستم بهش بفهمونم که ببین من چه آدم خوبی هستم،،، چه آدم محترمی هستم،،،، چه آدم با درکی هستم،،،، چه آدم مهربونی هستم،،،، چه آدم متعهدی هستم،،، چه آدم خوش قولی هستم،،، چه ادمی هستم که تو هرچی منو نادیده میگیری برام وقت نمیزاری بهم توجهه نمیکنی من مثل کنه بهت چسبیدم و درکت میکنم و اصلا برام مهم نیست که چه رفتاری باهام داری،،،،، خلاصه که مدام دنبال اثبات خودم بودم تا زورمو بزنم و به هر نحوی شده رفتار این فرد با خودم رو درست کنم،،، یا یه دیدگاه خوب و جذاب و جالب از خودم تو ذهن این فرد بسازم تا بتونم توجهش رو بخودم جلب کنم،،،،، در صورتی که خودم با زبون بی زبونی داشتم اعلام میکردم که ببین من چه آدم حقیر،،،، بی ارزش،،،، وابسته،،،، محتاج توجهه و تایید،،، محتاج محبت،،،، و از درون تهی و پوچ هستم…. ولی در عین حال با همه ضعف شخصیتیم بازم تلاش می‌کنم که در نظرت خوب جلوه بدم تا اونی شم که تو دوسداری و تو خوشت میاد…..

    اصلا الان که دارم تایپ میکنم یه حس شرم و خجالت دارم که چقد خودم رو کوچیک کردم و چقد خودم رو نادیده گرفتم در قبال انسان ها اما باز بخودم میام و میگم من مسئول این اتفاقات هستم درسته جامعه خانواده مدرسه تلوزیون و…. باعث ایجاد باور های غلط در تو شدن ولی تو میتونستی این همه سال باورهاتو تغییر بدی اما ندادی و فکر میکردی ب این کار نیازی نداری

    اما با تضاد های پی در پی در روابط و طی کردن تکاملت الان اینجایی که مسولیت بپذیری و رو خودت کار کنی و زندگیت رو تغییر بدی و شخصیت واقعیت رو دوباره بدست بیاری…

    استاد یک ترمز بزرگ در من شناسایی شد با عنوان(اثبات خودم به دیگران در هر شرایطی و خوب بنظر اومدن برای خوشایند بقیه و برای تایید و توجهه گرفتن از دیگران، و نگهداشتن دیگران تو زندگیم) ولی قول میدم چنان بزنم بترکونم این باورو ک انگار اصلا وجود نداشته حالا به مرور در این سایت راجب تغیراتم مینویسم……..

    اگر من واقعا باور قلبی داشته باشم که انسان خوبی هستم،،،، انسان محترمی هستم،،، انسان دوست داشتنی و جذابی هستم،،،، انسان با ارزش و بالیاقتی هستم،،،، نیازی ندارم که جوری رفتار کنم یا حرکتی بزنم یا حرفی بزنم یا ماسکی رو چهرم بزنم که دیگران خوششون بیاد و به به چه چه کنند و مورد رضایت اونها باشم،،،،

    بلکه من همینجوری که هستم با همین ویژگی های شخصیتی با این نواقص و ضعف ها که در صدد درست کردنشون هستم باید دیگران من رو بپذیرند و بهم احترام بگذارند،،،، نه اینکه فیلم بازی کنم و برای جلب توجه و نظر دیگران دست به هرکاری بزنم که آیا اونها از من راضی بشن یا نشن،،،، خوششون بیاد یا نیاد،،،،

    مثال شخصی: ما در اقوام یه خانواده ی فوق مذهبی داریم که خب انسان های خوب و محترمی هستند اما موردی که میخام اینجا بگم براتون مربوط به منه،،،، یه برهه ی زمانی بود من هروقت این خانوادرو میدیدم میخاستم جلوی اینها جوری رفتار کنم و حرف بزنم که از من خوششون بیاد و ازشون تایید و تعریف بگیرم،،،، مثلا حجابم روخیلی رعایت میکردم،،، الکی جلوشون نماز میخوندم،،،، در مسائل مذهبی باهاشون گفتگو میکردم،،،، اگر کاشت ناخن یا ارایش یا لاک داشتم سعی می‌کردم پنهون کنم یا پاک کنم،،،، چادر سر میکردم،،،، شوخی رو کنار میزاشتم و مثل یه دختر خوب سنگین و رنگین رفتار میکردم،،،، دستام رو ساق مینداختم و…….

    خب اون زمان ها زیاد متوجهه این موضوع نبودم که چقد ارزش خودم رو به دیگران گره زدم تا تایید و توجهه بگیرم و به به چه چه بشنوم و دنبال رضایتشون باشم بخاطر همین هم اون افراد بسیار تو ذهنم بزرگ و پررنگ شده بودن و یجورایی در مواجهه باهاشون استرس و ترس رو تجربه میکردم….

    اما سالها ازون روزها گذشته امروز در این جایگاه بعد از تضاد های پی در پی و تکاملی که پله وار طی شده و داره میشه فهمیدم و اعتراف میکنم و مسولیت می‌پذیرم که بله من در زمینه ی احساس لیاقت و خود ارزشی باورها و ترمز های خیلی زیادی دارم و تا الان برای رضایت و لذت خودم زندگی نکردم و همیشه دنبال توجهه و تایید از سمت دیگران و از بیرون بودم بخاطر همین باج های زیادی به دیگران دادم که بلکه اونها در زندگیم بمونند،،، یا منو دوست داشته باشن،،،، یا هرجا میشینن از من تعریف کنند و منم ذوق کنم،،،، یا منو درامورات ادم حساب کنند،،،،

    مثال شخصی: یه فامیل دیگ داشتیم 3 4 سال از خودم بزرگتر بود از زمان آشنایی با این فرد برای اینکه با این شخص دوست بشم هزاران رفتار اشتباه و باج رو انجام دادم که این شخص رو همراه و هم مسیر خودم بکنم و باهام صمیمی شه و احساس راحتی کنه و منم لذت ببرم و کیف کنم،،، هرچی ما نزدیک میشدیم این شخص دور میشد،،،، به بهونه های مختلف پیام میدادم زنگ میزدم که حالشو بپرسم هدیه میخریدم و جوری رفتار میکردم و نقاب به چهره زده بودم ک هرچی تو بگی همونه،،،، هرجا تو بخای بری بریم،،،، من همیشه هستم،،،، من حمایتت میکنم،،،، تشویقت میکنم،،،، درد دلتو غم و غصه هاتو بجون میخرم،،،، و همش تو ذهنم این بود که با این همه لطف و محبت این شخص الان باید برده و بنده من بشه و باید الان به قطعیت می‌رسید که من چه آدم خوب و دوست داشتی و دلسوز و فداکاری هستم،،،، اما چرا نشده و روز ب روز دور تر و بی رحم ترم میشه،،،،

    خب راستش من اون زمان ها اصلا فکر نمیکردم که مشکل کمبود عزت نفس داشته باشم یا حس بی لیاقتی بکنم بلکه به این معتقد بودم که دیگران بی لیاقت و بی فرهنگن و درک و شعور قدر دانی از من رو ندارند و چشمشون خوبی ها و محبت های من رو نمیبینه منکه مشکلی ندارم مشکل دیگران هستند و تهشم من می‌شم ادم بده و میزارن میرن،، دختر و پسر و آشنا و غریبش فرقی نداشت جالب بود که این سیکل داشت توسط افراد مختلف تکرار میشد….

    من تازه دارم میفهمم و به درکش میرسم که زبان این دنیای مادی  فرکانسه و ارتعاشه

    رفتار من یا حرفای من همیشه خوب بود و خودم رو انسان ارزشمند می‌دونستم اما فرکانسم همیشه ترس از دادن،، ترس شکست خوردن در روابط،،،، ترس طرد شدگی و رهایی توسط دیگران،،،، حس وابستگی،،،، حس احتیاج به دیگران،،، حس تایید طلبی،،، مهر طلبی،،،، آویزون بودن،،،، پیگیر بودن،،،،، درگیر حواشی شدن،،،، قدرت رو تو انسانها دیدن و اونارو قدرتمند دونستن،،،،، اینکه دیگران میتونن حال منو خوب کنن منو خوشبخت کنن،،،، باج عاطفی دادن،،،، سرویس و خدمات های رایگان،،، پول های بیشمار خرج کردن،،،، ارزش قائل نبودن برای وقت و زمانم،،،، برای انرژیم و….. تمام این باورها و فرکانس ها مخابره میشد به جهان و در نهایت این بین یه دعوایی میشد یه بحثی میشد و من شکست میخوردم،،، افسرده میشدم،،، سرد میشدم،،،، از اهدافم دور میشدم،،،، از مسیر درست دور میشدم،،،، و طرف مقابل هم میزاشت و میرفت و به ریش ما می‌خندید و با خودش میگفت عجب اسکلی بود بود طرف…..

    استاد میبینی از همون جملت چه باورهای مخربی درون خودم شناسایی کردم،،،، چقد به اوضاع داغون ارزشمندی و حس لیاقتم پی بردم،،،، همینجا قول میدم انشالله بعد دوره دوازده قدم میرم سراغ الویت ترین دوره که حس لیاقت باشه و میدونم وقتی بخرمش و شروع کنم رو خودم کار کردم زندگیم کن فیکون میشه حالا میفهمم پیشرفت های نصفه نیمه من،،،، تجربه های نادرست من،،،،، از همین ترس ترک شدن،،،، حس وابستگی،،،،، قدرت دادن به ادما،،،، احساس گناه،،،، عذاب وجدان،،،، ترس،،،، اومده…

    میدونم اگ رو حس لیاقتم کار کنم نه تنها روابطم بلکه روح روانم آسایش میگیره،،، بلکه توحیدی تر میشم،،، بلکه مسیر مالیم هموار تر میشه،،، و خلاصه میترکونم…

    باید صبح تا شب با خودم تکرار کنم که من احساس ارزشمندیم رو برپایه ی نظرات و دیدگاه و حرف های مردم بنا نمیکنم

    احساس ارزشمندیم رو به حرفا و حرکت‌های مردم گره نمیزنم

    از وقتی یادم میاد هرکاری که کردم برای این بوده که تایید و توجهه بگیرم حتی تا چند وقت پیش وقتی کامنت میزاشتم دوست داشتم کامنتام لایک بخوره بیان بگن به به عجب کامنتی اما الان دیگ نه…. نوشتن یک کامنت ساعت ها از من وقت میبره اما من با عشق این کارو انجام میدم وقتی فایل گوش میدم نکته برداری میکنم و یدور کامنت مینویسم تمام توجهه و تمرکزم میره سمت خواسته هام بخاطر اینه که دارم به خودم لطف میکنم و اصلا احتیاجی ندارم که لایک بگیرم یا امتیازم بره بالا یا هرچی دیگ…

    خلاصه هرکاری که میکردم برای این بوده که انسان خوبی باشم تو نظر بقیه چون یادمه از بچگی همیشه پدر مادرم میگفتن ادم خوب اونیه که به دیگران محبت کنه،،،، هرچی دیگران بگن با جون و دل انجام بده،،،، هرچی دیگران بگن همونه رو حرف دیگران حرف نزنی،،، اگ لباست اینجوری باشه،،،، طرز صحبتت اینجوری باشه میگن که چ دختر با ادبی چه تربیت صحیحی،،،، از بقیه کم نیاز و برای بهترین بودن هرکاری انجام بده از خودت بگذر حتی….

    یادت باشه مردم و نظرشون خیلی مهمه حواست باشه چجوری رفتار میکنی در مقابلشون یوقت آبروی خودت و مارو نبری…

    یادم میاد گاهی اوقات انقد یه جور دیگ رفتار کردم،،، حرف زدم،،، لباس پوشیدم،،، رعایت کردم،،،، که اصلا خود واقعیم نبودم و تماما ی شخص دیگ شدم و قطعا علاوه بر جهان مردم هم این حس و فرکانس و ترس و ضعف و بی ارزشی رو از من دریافت میکردن و قدرت میگرفتن و به خودشون اجازه هر رفتاری با من رو میدادن…..

    یادمه چندین سال پیش یکی از اقوام دختر خودش حسابی ارایش می‌کرد،،، مد روز میچرخید،،، مانتو کوتاه و گوشی و….

    اما مادر من همیشه بهمون گفته بود در برابر این فرد یا افراد باید هرچی میگن گوش کنی،،، حتی حرف زشتم زدن بهت بی احترامی کردن تو سکوت کنی چون اونا بزرگ ترن صلاح ترو میخان… و من انقد ازین افراد میترسیدم و تو ذهنم بزرگشون کرده بودم که حکم خدایی برام داشتن…

    خلاصه یروز در عالم نوجوانی میشه گفت 15 16 سالم بود حجاب کامل داشتم فقط یکم سایه پشت پلکم زده بودم انقد کم رنگ ک دیده نمیشد و یکم ازون سایه ب لبهام و رفتم بیرون تا این فرد منو دید شروع کرد گفت او چه غلطا چه آرایشی عروسی مادرت میخای بری یه همچی چیزی فکنم یا عروسی فک فامیلت میخای بری انقد دلم شکست ناراحت شدم و رفتم خونه همرو شستم و پاک کردم و گفتم شاید حق با اون بوده و من زیادی ارایش کردم

    در صورتی که این مسائل رو برای بچه های خودشون بد نمیدونستن….

    میدونم خیلی کامنت طولانی شد،،،، خیلی ریز شدم اما خواستم بفهمید که چقد میتونه عدم عزت نفس بهتون آسیب بزنه و خودتون متوجهش نباشید اصلا نفهمید ک زندگی نامطلوبتون از کجا داره آب میخوره….

    خلاصه من بخاطر همین اقوام و فک و فامیل و دوست آشنا هیچوقت اون لباسی ک باید میپوشیدم نپوشیدم،،،، هیچوقت اونطوری که باید ارایش میکردم نکردم،،،،، هیچوقت اونطوری که باید از خودم و خواستهام دفاع میکردم نکردم…. چه از خود گذشتگی ها،،، چه خدمات و کمک ها در مراسم عذا و جشن و تولد که در نهایت یه تشکرم نمیکردن میگفتن وظیفته با اون سن و سال کمم…. مراقب کردن از دیگران،،، مادری و پدری کردن برای دیگران،،،،،

    الان ک دارم تایپ میکنم میفهمم که چ ظلمی در حق خودم کردم واقعا هر ظلم و بدی و سختی که به انسان میرسه از جانب خودشه، چون یجا سفت و سخت وای نمیسه و تعهد نمیده که همه چیو تغییر بده…. فقط مردم فقط مردم فقط مردم،،، من کجای این زندگی بودم؟؟؟

    من کجای این لذت و ها و عشق و محبت هایی ک نثار دیگران میکردم بودم؟؟؟

    پس خواسته های من چیشد این وسط؟؟؟

    اونم بخاطر کی؟ بخاطر چی؟ بخاطر مردمی که امروز با ی بشکن میبرنت بالا فردا با همون بشکن میارنت پایین بقول دوست توحیدیم ابراهیم عزیز مردم با ی دستشون کمک میکنن بهت با یه دست دیگشون میزنن تو صورتت…

    جالبیه این داستان طولانی راجب عزت نفسم بیشتر اینجاست که من همیشه بخاطر باورهای غلطم فک میکردم این رفتارهایی ک از من سر میزده و میزنه درسته… آدم باید دلسوز باشه… آدم باید احترام بزاره…. آدم باید خودشو نادیده بگیره… آدم باید هرچی مردم میگن گوش بده… فک میکردم خیلی آدم درستی هستم خیلیم شجاع و جسور و مهربونم و عزت نفسمم بالاس

    اما الان فهمیدم نه من آسیب دیدم از باورهام اما انقد شیطان کارشو خوب بلده که نم پس نداده و منو دچار شک نکرده حتی بارها و بارها خداوند با تضاد ها بمن فهموند که یجای کارت میلنگه اما ذهن اومد کاورش کرد گفت ن هیچی نیست تو بالیاقتی مهسا جان ادمای اطرافت با لیاقت نیستند و من مجدد همون رفتارو انجام می‌دادم و دوباره شکست میخوردم و ذهنم میگفت نه تو انسان خوبی هستی مهسا جان بقیه بی فرهنگن و الی آخر،،،، چرخه ای که بلخره تونستم بعد چندسال بشکونم و بفهمم علت مشکلاتم چی بوده….

    حرف و سخن بسیار ولی دیگ در این کامنت نمیگنجه….

    چون میدونم اگ بخام تایپ کنم ناخودآگاه نوشته میشه و میشه و میشه و حین همین تایپ کردن هزارتا دوباره ترمز شناسایی میشه هزارتا هدایت بهم الهام میشه….

    دلم نمیخاد تموم کنم این مسئله عزت نفس قطعا دوباره راجبش کامنت خواهم گذاشت به لطف خدای بزرگ….

    مرسی از توجه همگیتون

    مرسی که در مسیر هدایت شدن های من

    در مسیر داستان های زندگیم و تضاد هام

    و در مسیر آگاهی ها و خود شناسی های امروزم کنارم هستید و همراهیم میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      SvdHoss گفته:
      مدت عضویت: 904 روز

      با سلام. به نظرم آخر سر باز هم تکیه کردین به توجه دیگران و همراهی و حمایت و رضایت آنها. نمی دونم، شاید من اشتباه کنم، انشاالله که منظورتون این نبوده و صرفا خواستین تشکر بکنین. به نظر من یک ترمز ذهنی همانطور که استاد هم همیشه میگن یکشبه به وجود نمیاد تا یکشبه از بین بره و برداشتن آن نیاز به تمرین و تکرار و توجه و شناسایی و تلاش برای رفع آن دارد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 499 روز

      سلام مهسا

      همین پارگراف اول رو خوندم و فعلا ادامه ندادم برای جملات بعدیت،

      وای مهسا این جملت خیلی به دل نشست که نوشتی که…..

      من تو را قدرتی دارم که بتونی زندگیت رو خلق کنی و هر چیزی که میخوای به تصویر بکشی…

      وای یه چیز نابی توشه که من موندم بگم چیه یه چیز خاصی،

      داره میگه هر چی تصور کنی خیلی راحت به صورت مادی (جسم، حس ، عواطف…) میتونی تولیدش کنی.

      خودتا نه اینکه خدا..

      خودت و فقط خودت.

      نه اینکه خدا هیچ کاره باشه، بلکه خدا خودشه، منظورم اینه که خدا همه چیزش رو در اختیار تو قرار داده، یعنی خدا همه چیز زندگیت رو در اختیار تو قرار داده.

      همه چیزش یعنی چی ؟

      یعنی زاویه دیدت،

      زاویه دیدت یعنی چی؟

      یعنی رو چی فوکوس کردی،

      روی چی فوکوس کردی یعنی جی؟

      یعنی به چی گوش میدی ، چیو میبینی، چیو تجسم میکنی،

      همه دنیا از انرژی تشکیل شده، این سنگ، این شکلات این آش، این همسر خوش اخلاق یا بد اخلاق.

      دیدی یه شب هوس اش میکنی و یکهو همسر با اش میاد؟!

      این یعنی تو انرژی رو به سمت اش میبری، حرف میزنی و تجسم کردی و…

      و این شده که انرژی اشِت به صورت واقعی تبدیل شده،

      درسته همه دنیا از انرژی تشکیل شده از سنگ بگیر تا تا تا،

      پس چرا ما اشرف مخلوقات خدا شدیم پس چرا این سنگ هم که میگن از انرژی خدا ساخته شده، پس چرا نیست؟

      مگه ملاک این نبود که چون انرژی خدا تومونه ما اشرف مخلوقات شدیم،

      پس چرا میگن تو همه چیز خدا هست.

      ( این جمله بالا واقعا مدتی بود که من رو درگیر کرده بود، و انگار زمانش نرسیده بود که با مفهوم راحتش به راحتی آشنا بشم)

      الان متوجه شدم و خدا بهم گفتا و جمله شما هم تیری بود برای محکم شدن این باورم که….

      همه موجودات زنده و غیر زنده سنگ ، برگ، وکلاغ، رودخونه ، و…….

      همه از انرژی خدا تشکیل شدن ، و در همه چیزها خدا وجود داره، بخاطر همین میگن که..

      که به هر سمت رو کنی خدا رو میبینی، به دریا رو کتی خدا به درون خودت رو کنی خدا ، و حتی به اتفاقات بد رو کنی خدا به مریضی رو کنی خدا و…

      پس چرا ما اشرف مخلوقات هستیم؟

      چون خدا به ما این قدرت و این توانایی رو داده که بتونیم این انرژی ، یعنی خدا رو به هر شکلی که میخواییم به تصویر بیاریم،

      الان ما یک انرژی هستیم که هیکلمون و چهرمون به تصویر اومده.

      و جالبش اینه که این انرژی رو به هر شکلی که بخواییم میتونیم در بیاریم چه به شکل بد چه به شکل خوب،

      یعنی خدا کلا اختیار رو به خودمون داده.

      ما حالا چطور میتونیم به این انرژی شکل بدیم و به تصویر بکشیمش؟

      با زاویه دید؟

      حالا یعنی چی؟

      با دیدن با شنیدن، با تجسم و…..

      با با این ابزار مهم که، زاویه دیدمونه = کانون توجه، میتونیم هر چیزی رو به تصویر بکشیم ..

      کانون توجه = زاویه دید…… شنیدن، دیدن ، تجسم ، نوشتن ، شکر گزاری و و و

      با این ها میشه کانون توجه = زاویه دیدمون رو تنظیم کنیم.

      مهسا جان تو قلم شما خدا برام کلی حرف داشت و تمام اینها رو خدا بهم گفت و من نوشتم.

      برم ادامه کامنتت رو بخونم ، موفق باشی مهسا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سحر گفته:
      مدت عضویت: 1359 روز

      سلام مهسا جان

      ممنون بابت کامنتی که گذاشتی

      با وجود اینکه خیلی تو وجودم مقاومت واسه نوشتن کامنت داشتم تو این چند روزه اما وقتی کامنت شما رو خودندم دوست داشتم بهت بگم: منم مهسا، منم!

      چقدر کامنتت منو واسه خودم و ظلم هایی که به خودم روا داشتم رو زنده کرد

      همیشه از بچگی شرایط تربیتی ما یه جوری بود که مدام مورد مقایسه قرار میگرفتیم، همیشه بچه مردم تو زندگی ما بود حتی اگه بهترین خودمو میذاشتم و خودم راضی بودم تهش سوال از من این بود کی بهتر از تو انجامش داد؟ از یه سنی به بعد دیگه نیاز نبود کسی منو مقایسه کنه و یا از من ایراد بگیره،دیگه خودم استاد شده بودم که چطور خودمو مقایسه و تخریب کنم

      همیشه یه نقاب رو صورتم بود و دنبال این بودم که بقیه به به و چه چه کنن

      چه لباسهایی که دوست داشتم بپوشم و نپوشیدم، چه کارهایی که دوست داشتم بکنم و نکردم و چه ارتباطهایی باید قطع میشد و ادامه دادم همه و همه از ترس اینکه بقیه چی میگن یا منو قضاوت نکنن

      ممنونم از استاد بابت این فایل ارزشمند و فوق العاده اگه من تمام عمرم رو هم فقط با این فایل زندگی کنم باز کمه چون نابه نابه

      من چند ساله که عضو سایت هستم و تغییرات قابل توجهی کردم اما دوتا دلیل منو از اون موفقیتهای چشمگیر عقب انداخته، یکی که از همه مهمتره کمبود حس ارزشمندی دورنی و تایید طلبی

      دومی اینکه با اومدن نتایج گول میخورم و میگم همه چی درست شد و با شل شدن در کار کردن روی خودم دوباره به همون حال بد برمیگردم

      دوره احساس لیاقت واقعا یه گنج ارزشمنده که من به همه پیشنهاد میکنم قبل از خرید هر محصولی از اون شروع کنن، چون اگر احساس لیاقت و ارزشمندی نباشه، ممکنه آدم پیشرفت کنه و جلو بره اما یه جا گیر میکنه و همون ترسها، همون حس های آزار دهنده مثل یه کش میکشتش و به اول خط میرسونه چون تو وجودش اون حسی که لایق رسیدن به بهترینها هست وجود نداره و این حس باید عمیق و درونی باشه نه با زبون،.

      من خودم تو زندگیم خیلی ادعای قوی و با اعتماد به نفس بودن داشتم، خیلی با زبونم میتونستم خوب بچرخونم که من یه دختر فوق العاده با اعتماد به نفسم، اما خودم خوب میدونستم که داخلم چه خبره، از وقتی با سایت و مطالب اون آشنا شدم خیلی تونستم رو خودم کار کنم اکثر دوره ها رو هی میخریدم و تا یه جایی میرفتم اما وسطش حس میکردم نه اون چیزی که میخوام نیست و خسته میشدم و برمیگشتم به همون حال بد قبلی.

      وقتی دوره احساس لیاقت رو خریدم فهمیدم پازل گمشده روح منه، بارها و بارها گوشش دادم مخصوصا جلسه اول، چون دیدم چقدر من ترسو هستم، چقدر به آدمها باج دادم و خودمو حقیر کردم چون میترسیدم از اونا عقب بیفتم اونا پیشرفت کنن و من از رازشون نفهمم و عقب بمونم!

      خیلی خیلی خیلی کمکم کرد حالم بهتر شد، ارتباطاتم کنترل تر شد و فکرم اروم تر، اما چون به قول استاد رو پاشنه آشیل ها همیشه باید کار کرد تا یه کم شل میزنم همون نشخوارهای فکردی، ترس ها و…. دوباره میان

      شب قبل از اینکه استاد فایل بزارن، خیلی حالم بد بود از خدا کمک خواستم و گفتم من نمیدونم هرچی تلاش میکنم حالم خوب نمیشه تو بگو چکار کنم و خوابیدم.

      صبح که بیدار شدم و فایل رو دیدم و سریع دانلود کردم دیدم خدا داره با زبون استاد مستقیم با سحر حرف میزنه و همه کارهایی که باید بکنم رو یکی یکی یادآوری میکنه

      خدای من سپاسگزارم که جواب خواسته من رو دادی

      از اون روز دارم با این فایل زندگی میکنم هر وقت گوش میدم یه چیز تازه توش میشنوم،.

      ممنونم ازتون استاد ممنونم که اینقدر بی دریغ و با حال خوب آگاهی ها رو در اختیار ما قرار میدید

      مریم عزیزم خیلی خوشحالم وقتی شما رو به عنوان یه زن موفق و خودساخته میبینم، چقدر به زن بودن خودم افتخار میکنم و چقدر انگیزه میگیرم تا بیشتر و متمرکز تر رو خودم کار کنم چون شما یه الگوی عالی هستید برای خواستن و توانستن یه زن.

      از تو هم ممنونم مهسای عزیز بابت کامنتت، امیدوارم بهترین حال زندگی که از نظر من آرامش واقعی هست رو به بهترین شکل تجربه کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مهسا کریمی گفته:
        مدت عضویت: 1664 روز

        سلام سحر عزیزم، نمی‌دونی وقتی پاسخت به کامنتم رو خوندم چقد خودم به خودم یادآوری شدم….

        تمام چیز هایی که راجب خودت گفتی در من هم صدق میکنه اما ب جرعت میتونم بگم کمتر شده

        و اولین نشونه این تغییر برای من عصاب و روان راحت تر هست…

        اینک جنگای تو ذهنم کمتر شده و این برای اشخاصی که با ضعف عزت نفس و احساس لیاقت رو برو هستن میدونن چه دست آورد بزرگی میتونه باشه…

        اینک دیگ به فکر مردم نیستند، مراقب رفتارشون در برابر مردم نیستند،،، نقاب ب چهره کمتر میشه،،،، وابستگی کمتر میشه،، سطح توقع و انتظار میاد پایین و……..

        میدونی کامنتت دلمو قرص کرد ک مهسا مسیرت درسته کافیه خسته نشی، جا نزنی،،،

        راستش تو این مدت ک دارم کار میکنم بارها ذهنم با موانع خواست از مسیر دورم کنه از اهدافم دورم کنه.. درست مث تو که هی تیکه تیکه پیش اومدی اما هی قط و وصلی داشتی…. بخاطر همون عزت نفس پایین و مقاومت ذهن و مانع تراشیشه که بهت ترس بده بهت حس بد بده مانع ادامه دادنت بشه چون معتقده که تو لایق زندگی خوب نیستی حال خوب نیستی فکر و عصاب راحت نیستی احساس خوب نیستی و دائم حس گناه و عذاب وجدان بهت میده…..

        همینجا از خداوند بزرگم درخاست میکنم که همه ی اونایی که از ته دل واقعا خواهان تغییر هستند و تماما تمرکزشون رو تغییر و احساس خوب گذاشتن رو تغییر باور هاشون گذاشتن … خواهان زندگی پر از آرامش و صلح درونی هستند…. همه اونایی که میخوان از حق طبیعی خودشون که ثروت مند بودن شاد بودن خالق بودن آگاه بودن سالم بودن و… استفاده کنند… پا سفت بمونن تو مسیر.. انقد خداوند جسارت و قدرت بده بهمون که گول شیطان را نخوریم…از حاشیه امنمون بزنیم بیرون…

        زندگیمون رو جوری خلق کنیم که لایقشیم…. نه برای مردم نه بخاطر مردم نه برای تمجید و تعریف….

        بلکه فقط برای این که داشتن یه زندگی با معیار های بالا حق طبیعی انسان هاست

        خدایا از ته قلب ازت درخواست دارم که نزاری نفس و شیطان درونم بهم غلبه کنه بهم اراده بده….

        سحر جان امیدوارم تکاملم رو به درستی طی کنم

        و درسم رو خوب پس بدم

        تا بتونم وارد دوره احساس لیاقت بشم….

        هرچی حال خوب و آرزوی خوب در دنیاست سهم دلت مهربانو جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1186 روز

    درود بر استاد عزیز و خانم شایسته

    خداروشکر برای این آگاهی های ناب .

    این فایل رو من دو قسمت کردم ۴۵ دقیقه اگاهی های بینظیر استاد و ٣٠ دقیقه کامنت پر از انگیزه خانم لیلا.

    قسمت دوم و ٣٠ دقیقه رو تعهد دادم ١ ماه هر روز گوش بدم تا باعث انرژی روزانه بشه. تعدادی فایل رو برای خودم جدا کردم و هر روز گوش میدم تا قانون هر روز برام تکرار بشه. کامنت خانم لیلا برای من شبیه به نشانه روزانه بود و مهر تایید زد به روش کار من روی قوانین که دارم مسیر رو درست میرم و باید ادامه بدم.

    قسمت اول کامنت خیلی برام اگاهی داشت بخصوص اون قسمت که استاد فرمودن ما معتاد به تشویق میشیم ، دیدم دقیقاً همینطوره ، من یکسال قبل یک کار بزرگ انجام دادم و الان تو این فایل فهمیدم چقدر کارم درست بود و در مسیر درست بودم. سال قبل در یک تصمیم سریع برنامه اینستاگرام خودم رو پاک کردم چون خیلی زمان ارزشمندم رو برای چیزهای الکی میدادم. یک ترمز ذهنی خودم رو که استاد تو این فایل گفتن معتاد به تشویق ، من سال قبل داشتم وقتی پست یا استوری میزاشتم مدام چک میکردم چقدر دیدن یا کامنت چی بوده و … من برای کنترل ورودی ها حذف کردم ولی تاثیر اون خیلی زیاد بود در تمام قسمتهای زندگیم و مهمترین نکته این بود دیگه وقت کم نمیارم چون زمانم مفید شده.

    الان زندگی من دو حالت داره:

    ١- گوشی دستمه و دارم تو سایت استاد میچرخم و لذت میبرم.

    ٢- گوشی دستم نیست و مشغول کارم و دارم فایل گوش میدم و لذت میبرم.

    یکی از جملات ستاره قطبی من هر صبح از بعد از گوش دادن این فایل اینه: خدایاشکرت من رو هدایت میکنی تا بتونم شکرگزار نعمت های تو باشم.

    دیگه انگار ی نفر در هرلحظه چیزی میبینم میگه بهم شکر کن.

    خدارو هزاران بار شکر میکنم با استاد و این اموزه ها اشنا شدم.

    شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  9. -
    سمیه علی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2351 روز

    سلام استاد عزیز و مریم جان

    خیلی دلم براتون تنگ شده بود ممنون که ما رو بی خبر نمیزارید

    کمتر ین نتیجه‌ای ای که میشه از صحبت‌ها و دوره های شما گرفت اول اینکه اشنا شدن با هدایت و اینکه همیشه خودمون رو لایق هدایت بدونیم و بخوایم اینو عملی کنیم تو زندگیمون که خیلی پرکاربرد هست و تو تمام موارد میشه ازش استفاده من یه روز تو پارکینک دنبال ماشینمون بودم که سوار بشم البته سویچ دست من نبود دیدم چه قدر سخته از تو صدتا ماشین بشه ماشینو پیدا کرد و دیدم وقتی سویچ دستمون هست چه قدر راحته پیدا کردن ماشین فکر کردم دیدم کلید مشکلات ما دست خداست ولی ما میخایم خودمون همه ی راهها رو امتحان کنیم دیگه خسته‌که بشیم بگیم خدایا سویچو بزن ببینم ماشین کدومه

    درس دومی که گرفتم و استفاده میکنم به اتفاقات از زاویه ای نگاه کنم که به احساس بهتر برسم به ازای هر اتفاق ناجالب دنبال اینم‌که چه درسی میتونم بگیرم

    مثلا چند وقت پیش سر دخترم شپش افتاده بود و من شروع کردم به شستن ملافه ها و لباسها و حوله هایی که دخترم باهاشون استخر میرفت کیف شنا و همه چیزهای دیگه روز سوم خسته شدم گفتم اصلا چه کاریه من بیام سر دخترم اسکارف بزارم که دیگه بعداز شستشوی سرش شپش جدید نیاد تو موهاش اقا من این کارو کردم به محض سه روز خبری از شپش نبود و اون مثال معروف یادم اومد که طرف می‌گفت رفته دکتر و بهش گفت باید همه ی محیط اطرافت سبز باشه و برداشته بود همه در و دیوار رنگ سبز کرده بود و معاینه بعدی به دکتر گفته نسخه پر هزینه ای بود دکتر گفت بجای اینکه همه جا رو سبز کنی میرفتی یه عینک سبز میخریدی

    شاید این مثال خیلی کلیشه ای باشه ولی انصافا درسته اگه من بجای اینکه بیام روی همه ی میلها ملافه بکشم که سر دخترم الوده به شپش نشه برام راحتره یا بیام سر دخترم رو با اسکارف بپوشونم که با جایی نماس نداشته باشه ؟

    درسی که گرفتم این بود اقا من بیام عوض اینکه بقیه رو تغیر بدم که کارسخت و پرهزینه و خسته کننده ای هست من فقط بیام خودم رو در مسیر درست قرار بدم

    قبلا فکر میکردم دیگران همسایه است الان میبینم دیگران پسرم هست همسرم هست

    بخدا استاد خیلی دارم راجت زندگی میکنم از اینکه وقتی کودک کار میبینم بجای فحش دادن به دولت بیام بگم بابا اینا همونهایی هستند که بعدا قراره کارخونه دار بشند و معروف بشند

    از راه دور دستهای شما و مریم جان رو میبوسم

    خدا کمک کنه هر چه زودتر دوره جدید بیاد روی سایت با دیدن روی ماهتون انرژی میگیرم

    دوستدار شما سمیه علی نژاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 مهر رو با عشق مینویسم

    فقط روی خودت سرمایه گذاری کن

    نشانه من بود

    اومدم اینجا بنویسم چون مرتبط بود با این فایل و گام به گام خانه تکانی ذهن

    متعجب موندم

    نمیدونم چی بگم

    واقعا هیچی نمیدونم

    راستش یه بغض هم گلومو گرفت یهویی

    چرا یهویی این پیامو دریافت کردم؟

    ساعت 00:51 بامداد روز 18 مهر هست

    و من الان نزدیک نیم ساعته دارم فکر میکنم

    و به خدا میگم

    این همه کاموا خریدم

    این همه گل سر بافتم

    این همه به خانمایی که تازه شروع کردم و بهشون کار میدم کاموا دادم برام ببافن

    و حتی جوری شد که کارم سبک تر بشه و به نقاشی و طراحیم برسم

    این همه زمان گذاشتم برای بافتش ، تا جمعه برم جمعه بازار

    حالا بهم میگی جمعه نرم جمعه بازار ؟؟

    تازه من کارتخوان گرفتم

    فروشم هر هفته میانگین 7 میلیونه

    تازه من اگه نرم خواهرم ،مادرم ،برادرم میگن چی شد نرفتی این هفته هم قراره با خواهرم برم، اونم کلی گل سر بافته

    هنوزم مات و مبهوت این دریافتم

    نمیدونم چیکار کنم البته ته ته دلم میدونما

    باید چشم بگم

    اتاقم به غیر از وسایلای نقاشیم ، پر از کاموا شده و الان 100 تا گل سر بافتم

    خدایا کمکم کن که یادم بدی چجوری چشم بگم

    الان که از اینجا به بعد دارم مینویسم ساعت 6:8 صبح هست و من بیدار شدم و بازهم مات و مبهوتم و میپرسم یهویی چی شد گفتی نرو جمعه بازار ؟؟

    ته ته دلمم میدونم که باید چشم بگم

    من داشتم رد پامو مینوشتم رد پای روز 16 مهر و نمیدونستم تو کدوم فایل باید بذارمش

    دیشب از خدا پرسیدم ،تو بگو کجا باید بنویسمش و چه پیامی قراره بهم بگی تا بهش عمل کنم

    واول رفتم تو جستجوی سایت

    نوشتم ببخش چیزی نیاورد

    نوشتم کیفیت

    بازم چیزی نیاورد

    چون میخواستم ببینم که چیز مرتبطی اگر بود تو همون فایل بنویسم

    چون دو تا جمله در روزم پر رنگ بود

    یکی خدا بهم گفت از پولت ببخش

    یعنی وقتی که کمکی میکنی یا در هر جایی میبخش ،میگی که خدا من میدونم که بیشترشو بهم میدی

    پس میبخشم

    که تو یکی از فایلای تیکه ای استاد از اینستاگرام تو روز دوشنبه 16 مهر که میرفتیم دوشنبه بازار خرید ونیم ،دیدم

    و استاد تو فایل کوتاه اینستاگرام میگفت که

    اگر میخوای در عمل باورت رو نشون بدی

    باید بتونی پولتو ببخشی

    کسی که میبخشه ، داره به خدا اینو میگه

    من که میدونم پول زیاد میاد

    پس میبخشم

    انگار خدا با نشون دادن این تیکه از حرف استاد عباس منش رو بهم نشون داد تا تکاملی با فکر کردن بهش برسم به منظور نهایی خدا

    من تا دیشب فکر میکردم که منظور خدا این بوده که چون دارم یاد میگیرم کمک کنم و ببخشم از پولم ،اینو بهم نشونه داده

    و تو این چند روز در کنار این جمله که از پولت ببخش

    کیفیت هم بهم گفته میشد

    که تو بهترینی تو کارت و کیفیت رو باید داشته باشی

    ولی با درک دیشبم و قبل دیدن نشانه ام پیامش اون بود

    ولی بعدِ دیدن نشانه ام همه چی تغییر کرد

    وقتی داشتم فکر میکردم یهویی به دلم عین یه برق اومد که برو نشانه ات رو تو سایت بزن

    منم گفتم چشم و رفتم

    تو دلم گفتم حتما زندگی در بهشت یا چیز دیگه میاد و یعنی چی میتونه باشه؟؟؟

    همین که باز کرد نوشته بود

    روی خودت سرمایه‌گذاری کن

    من رد پای روز 16 مهرم رو اونجا گذاشتم و ذخیره کردم تو سایت

    و حتی نوشتم که :

    اومدم قسمت نشانه ام و این فایل اومد ، باید گوش بدم و میدونم‌ که صد در صد مربوط بوده به این رد پام که هدایت شدم به اینجا

    قطعا یه حرفی برای من داره

    وقتی شروع کردم به گوش دادن فایل ، استاد در مورد یه نفر صحبت میکرد و میگفت باید تصمیم بگیری

    منم پیش خودم گفتم چه تصمیمی آخه من که الان راضیم و فروشم خداروشکر خوبه و کلی گل سر بافتم که جمعه به جمعه میبرم میفروشم و حتی پول کلاس نقاشیم و رنگایی که خریدم جور شده و چند تا دنگم مونده فقط بخرم و بعدش پولی که دستم بیاد جمع میشه

    فقط یکم که نه ،بیشتر ته ته ته دلم میخواد که از طراحی ثروت مند تر بشم و سفارشاتم از طریق نقاشی باشه

    اولای فایل هیچ پیامی رو نه درک میکردم نه میفهمیدم

    استاد که داشت صحبت میکرد، میگفتم این فایل چه ربطی به موضوع رد پای من که از پولت ببخش و کیفیت بود داشت

    الان یادم اومد

    تصویر یه مرد نقاش اومد جلو چشمم که تو این یکی دو روزه تو اینستاگرام دیدم که داره نقاشی میکشه

    و نقاشیاش میلیارد دلاریه و ته دلم گفتم خدا من دلم میخواد نقاشیام مثل این به فروش برسن میلیارد دلاری

    وقتی برای این نقاش دیمین هرست شده برای منم میشه

    حتی تو آثار برجسته اش نقاشیش به عشق خدا بوده

    الان تازه یادم اومد از خدا درخواستشو کردم که بگه چیکار کنم

    چجوری نقاشیام و تابلوهایی که بهم الهام کرده رو به قیمتای بالا ازم بخره ؟ چه کارهایی باید انجام بدم

    وقتی یکم نوشتم دوباره خوابیدم و 8 صبح بیدار شدم

    الانم دارم مینویسم

    وقتی بیدار شدم و رفتم سر و صورتمو بشورم

    یهویی مثل برق اومد جلو چشمم که این هفته باید آینه دستی مشتری که تو جمعه بازار بهش تحویل دادم و بهم پیام داد که اشتباه رنگ کردم رو دوباره ازش بگیرم و بیارم درست کنم و دوباره بهش برگردونم

    به خدا گفتم اجازه دارم این هفته رو هم برم جمعه بازار ؟؟؟

    که هم آینه دستی شو بگیرم بیارم رنگ کنم و هم یه بارم برم گل سرایی که درست کردمو بفروشم

    اگر اجازه دارم بگو اگر اجازه ندارم نمیرم

    چون وقتی من این فایل رو تا آخر گوش دادم قشنگ دریافت کردم که دیگه نباید برم جمعه بازار وگل سر بافتنی بفروشم

    دیروز به اینم داشتم فکر میکردم

    من هی میخواستم برم تو گام سوم خانه تکانی و اونجا رد پامو بنویسم ،ولی بهم اجازه اش داده نمیشد

    و اصل خارپشتی موضوعش بود و بهم گفته میشد تو رعایتش نکردی نمیتونی بری گام سوم

    و باید روی نقاشیات تمرکز کنی و حرکت کنی و قدم برداری تا اصل خارپشتی رو اجرا کنی و در نقاشی پیشرفت کنی

    تو دو کار نمیتونی انجامش بدی چون تمرکزت یک ماه و نیمه که رفته روی قلاب بافی گل سر

    و تو فایل که استاد میگفت من یاد تک تک حرفای استاد عباس منش میفتادم

    که میگفت دوره های تند خوانی رو که ازش پول خوبی درمیاوردیم و عالی بود ،یهویی بهم گفته شد تند خوانی رو از سایت حذف کن و با توجه به مخالفت های اطرافیان ،تند خوانی رو حذف کرد استاد

    یادمه اون روزی که من ایده گل سر رو ار خدا گرفتم ،دقیقا به همین تند خوانی استاد فکر میکردم و میگفتم ببین برای منم عین استاد عباس منش شد

    قلاب بافی هیچ ربطی به نقاشی نداشت

    خدا ایده شو بهم داد تا من با پولی که از فروشش داشتم بتونم رنگای رنگ روغنم رو بخرم

    و کلی چیزای دیگه بخرم

    الانم امروز بهم گفته شد دیگه گل سر نفروشم و نقاشیمو ادامه بدم

    حتی این جمله استاد عباس منش به زبونم جاری شد که طیبه الان وقتشه

    اگر میخوای در عمل باورت رو نشون بدی

    باید بتونی پولتو ببخشی

    کسی که میبخشه ، داره به خدا اینو میگه

    من که میدونم پول زیاد میاد

    پس میبخشم

    و من تازه اینو درک کردم از این جملات بالا که

    باید بتونم از فروش 7 میلیونی در هفته رو بگذرم و با اینکه میدونم اگر ازش بگذرم هیچ خبری از بعدش که قراره چه اتفاقی بیفته ندارم ،ولی ببخشم و پولو رها کنم

    تو دلم همون صدای قشنگ میگفت که مگه دیروز نمیگفتی که من میدونم تو بی نهایتشو بهم عطا میکنی

    پس الان وقتشه باید در عمل نشون بدی

    و دیگه جمعه بازار برای فروش گل سر نری

    ایمانت رو در عمل بهم نشون بده تا ببینی چه کارهایی که برای تو انجام میدم

    تو قسمتی از فایل استاد گفت بنویس که چی برای من ارزش داره ؟ خواسته هاتو خوب بشناس تا زندگیت متحول بشه

    تصمیم بزرگ رو بگیر

    من از زندگی دقیقا چی میخوام

    من برای چی زنده ام

    هدف هام چیه

    رسالت من چیه

    چی منو خوشحال میکنه در این لحظه ؟

    چه ارزش و اولویت هایی دارن هر کدوم از این ارزش ها تو مغز ما ؟

    وقتی اینا رو میشنیدم فقط یه جواب میومد و میگفتم

    نقاشی

    نقاشی

    نقاشی

    و داشتم گل سر میبافتم و گوش میدادم که گفتم من فرصت نکردم درست بشینم پای نقاشیام

    و وقتی گل سر میبافتم همه اش فکرم پیش نقاشیام بود و میگفتم کاش بشه زمان بیشتری براش بذارم

    و انگار با وجود اینکه پول خوبی هم تو این یکماه دستم اومد ولی دلم جایی بود که نقاشی بود و با کشیدن نقاشیم حالم خوب میشد

    و انگار این فایل رو خدا بهم نشونه داد که من رو آگاه کنه و بگه که تصمیم بزرگت رو الان بگیر و یادت باشه

    وقتی تو این یک هفته رها و تسلیم شدی و عاجز بودی و گفتی من سیم کارت رو نمیخوام ،میرم یه سیم کارت دیگه میخرم

    چجوری ورق برگشت و سیم کارت که بیشتر از 10 سال داشتیش و مسدود شده بود ،در عرض یک روز فعال شد و به نامت شد

    به یاد بیار و الان وقتشه که از فروش هفتگی که جمعه به جمعه میری جمعه بازار و 7 میلیون تقریبا درآمد داری که در ماه 4 تا جمعه رو حساب کنی 28 میلیون میشه

    از این بگذر

    تصمیم بزرگ رو بگیر

    مگه نمیگی من که میدونم خدا تو بهم‌میدی بیشترشم بهم میدی پس دیگه نرو جمعه بازار پل طبیعت

    حتی وقتی بهم گفته شد دیشب دیگه نرو جگعه بازار

    یه لحظه ترسیدم گفتم چجوری پول کلاسامو بدم

    که به سرعت بهم گفته شد

    مگه از اولین روزی که رفتی کلاس تا الان چجوری جور شده ؟ یادت بیار که هر بار میگفتی به طرز شگفت انگیزی هزینه کلاس رنگ روغنت و بعد رنگات جور شد و خدا همه اینارو انجام داد

    قشنگ میشنیدم که خدا داشت دیشب باهام صحبت میکرد و این حرفا رو میگفت

    میگفت من که تا اینجا رسوندمت بالاتر از اینا رو هم میرسونمت به جاهایی که خودت خواستی حتی بالاتر از اون و بی نهایت تر ار اونم میرسونمت

    فقط کافیه که اینجا که بهت گفتم دیگه نرو برای فروش جمعه بازار و از 7 میلیون و 28 میلیون در ماه بگذر

    تصمیم بگیر و تسلیمم باش و بگذر تا قدم بعدی و حتی بی نهایت تر از 28 میلیون بهت عطا میکنم

    وقته دیگه بگذری

    استاد عباس منش در فایل روی خودت سرمایه گذاری کن که میگفت

    همین الان باید قطع بشه

    در یک شب تصمیم گرفتم

    فرداش من رفتم بندر عباس

    رفتم گفتم اشکالی نداره میرم تو شهر جدید ،یه کار جدید پیدا میکنم

    کاری هم نداشتم اونجا و تاحالا نرفته بودم بندرعباس

    فقط میدونستم این وضعیتی که توش هستم با اینکه درآمدش الان خوبه ،با اینکه کار خیلی راحتیه با اینکه همه فن و فنونشو بلدم ،راحت میتونم این کارو انجام بدم

    رفتم بندر عباس و از صفر شروع کردم

    و بعد به نتیجه رسیدم که باید برم تهران و در فضای بزرگ شروع کنم و وقتی به این نتیجه رسیدم تمام وسایلارو رایگان دادم رفت

    و گفتم از پسش بر میام

    و این ایمان رو در خودم داشتم که خداوند دست منو رها نخواهد کرد

    بار من بر روی زمین نمیمونه بالاخره درست میشه و به سرعت اومدم تهران

    و بعد که خواستم مهاجرت کنم هم به همین سرعت تصمیم گرفتم

    وقتی داشتم به این صحبتای استاد گوش میدادم

    قشنگ بهم گفته میشد که تو هم باید تصمیم بگیری و سریع باشی

    و درسته مات و مبهوت بودم دیشب ولی وقتی فکر کردم به این نشونه ها

    گفتم ببین خدا خوب بلده چجوری برات بچینه

    خدایی که این ایده رو بهت داد تا تو بتونی تو یه ماه چیزایی که نیاز داشتی رو بخری

    همون خدا خیلی بیشتر از اینارو هم بهت عطا خواهد کرد

    پس دیگه گل سر نباف

    وقتی سعی کردم که چشم بگم گفتم خدا ،پس خودت بهم‌بگو چطوری باید نقاشیام به قیمت بالا به فروش برسن

    و من جهش بالاتر از این ایده که از فروش گل سرا درآمد داشتم ،به درآمد بالا برسم از عشقم نقاشی

    و یه لحظه به زبونم جاری شد 70 تمنت میشه 700 میلیون

    نمیدونم منظور دقیقش چی بود از این 70 میشه 700

    درسته یه درکی کردم و اون اینه که 70 گل سر میفروختم

    و اگر تصمیم بزرگ رو بگیرم و ایمانم رو در عمل نشون بدم و از پول بگذرم

    همین 70 هزار تمن میشه 700 میلیون

    و بالاتر از اون

    نمیدونم چجوری ولی خدایی که این درک هارو بهم میده صد در صد بهم میگه بعدش چیکار کنم

    پس من سعی میکنم که چشم بگم و تسلیمش باشم

    و ازش میخوام که کمکم کنه تا تسلیمش باشم

    فقط تو یه چیز دو دل هستم و ازش میخوام نشونه بده که این هفته جمعه که باید از مشتریم آینه شو بگیرم و بیارم درستش کنم ایرادشو و هفته بعد ببرم و تحویلش بدم

    این دو هفته رو گل سر ببرم برای فروش یا نه ؟؟؟

    اگر بهم اجازه بده میبرم و اگر اجازه نده نمیبرم و فقط میرم تحویل میگیرم آینه دستی رو و برمیگردم خونه دوباره هفته بعد میبرم بهش میدم

    هرچی خدا بخواد همون خیره برای من

    منتظر نشونه اش هستم

    آخرای فایل استاد گفت خدا با شجاعانه

    جسارت تو نشون میده که چقدر خدا در واقع حمایتت خواهد کرد

    هرچقدر جسور تر باشی

    شجاع تر باشی

    به این معناست که با ایمان تری

    و هرچقدر که با ایمان تر و جسور تر باشی و شجاع تر باشی

    نتایج بهتری میگیری

    هدایت بیشتری دریافت میکنی از پروردگار

    هرچقدر ترسو تر باشی مردد تر و دودل باشی نشان دهنده بی ایمانیه

    به همین نسبت هم از دریافت نعمت ها و الهامات خداوند به دورید

    تصمیمتو بگیر بازخوردشو بگیر

    پاش وایسا

    حرکت کن

    الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی و مطمئن باش که خدا نعمتش رو بی نهایت تر از الان که درآمدت تو یک ماه به یکباره 6 برابر شد در صورتی که هیچ پولی نداشتی

    مطمئن باش اگر الان عمل کنی و ایمانت رو در عمل نشون بدی

    بی نهایت ترش رو دریافت خواهی کرد

    مطمئن باش

    اینو از زندگی استاد عباس منش ببین و به خودت بگو که چه تصمیم هایی گرفته و الان در چه جایگاهی قرار گرفته

    پس عمل کن و در عمل ایمانت رو به خدا نشون بده طیبه

    خدا بهت عطا میکنه هر لحظه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: