عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند - صفحه 38
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-03 03:57:242024-10-03 04:02:26عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 18 مهر رو با عشق مینویسم
اجازه داری کار قلاب بافی و گل سر رو در کنار نقاشی و تمرین کلاس رنگ روغنت ادامه بدی
اما
باید زمانت رو درست مدیریت کنی و اول نقاشیاتو انجام بدی بعد گل سر ببافی
تا وقتی مادرت از سفر میاد
یعنی تا اواسط آبان میتونی بسازی و ببری بفروشی
وقتی مادرت برگشت باید کار رو تحویل مادرت بدی و خودت شروع کنی با نقاشیات و فروششون به ثروت برسی
اول باید اولویت اول رو که نقاشی هست رو انجام بدی و بعد به کارهای بعدی که اولویت دوم هستن برسی
و سعی کن سریعتر کارهای قلاب بافی رو به چند نفر بسپری که دیگه خودت اصلا چیزی نبافی
دیشب که خدا بهم گفت برو نشانه ات رو ببین و من رفتم از سایت نشانه ام رو انتخاب کردم و این فایل بود که
فقط روی خودت سرمایه گذاری کن
موضوعش تصمیم گرفتن بود و درک هایی که داشتم در فایل
عمل به قوانین خداوند، چگونه زندگیمان را متحول می کند – صفحه 35
نوشتم و این نشانه میدونم که چندین روز ادامه داره و باید بیشتر بهش فکر کنم و پیامای خدا رو دریافت کنم
و استاد میگفت که اگر دو دلی یا شک داری درمورد چیزی سریع تصمیم بگیر
تصمیم بگیر تا عضله تصمیم گیریت قوی بشه
و طبق نشانه های قبلش که بهم گفته شده بود از پولت بگذر درمورد کیفیت کارم هم تاکید شده بود
من اینجوری فهمیدم که دیگه نباید فروش گل سرارو ادامه بدم
و من از این فایل درک هایی داشتم که خدا بهم گفت دیگه نرو فروش گل سر و وقتی میبینی نمیتونی به کار نقاشیت برسی دیگه نرو
شاید اگر میتونستی زمانت رو مدیریت کنی اجازه میدادم تا فروش گل سر رو تا مدتی ادامه بدی
اما تو هنوز درسش رو یاد نگرفتی و بلد نیستی و باید یاد بگیری
و چون الان بلد نیستی ،پس باید به حرفم گوش بدی و این کار فروش گل سر بافتنی رو خودت شخصا کنار بذاری و
شروع کنی قدم برداری برای مدیریت زمانت که اولویت رو اول انجام بدی
و بعد شروع کنی دیگه فقط نقاشیاتو بفروشی
تاکید میکنم
فقط نقاشی
و باورهاتو نسبت به نقاشی و مشتری فراوان برای نقاشی که خیلی خیلی راحت انجام میشه و نشتری میشن برای نقاشیات و هر باور قدرتمندی که میخوای رو بنویسی و تکرار کنی
در این مورده که تو ، طیبه ، میتونی که بزرگ بشی و رشد کنی
به من اعتماد کن من بیشتر از اینا رو به تو میدم
بعد داشتم به درآمدم فکر میکردم
که تو این یک ماه 23 میلیون شد و من در عمرم انقدر درآمد در ماه ندیده بودم
نهایتش بشه 4 میلیون
درسته هر هفته میانگین درآمدم بین 5 تا 7 میلیون بود تو این یک ماه و یک هفته ای که رفتم
البته از اول 800 تمن بود الان با بیشتر کردن گل سرا و متنوع کردنم شده 7 میلیون که جمع یکماه 23 میلیون بود
درسته فروششم خوبه و نجوای ذهنم و البته خودمم نمیخواستم این فروش خوبو از دست بدم ولی به خودم میگم
طیبه ،خدایی که وقتی ،تو هیچ پولی نداشتی شهریه کلاست رو که 2 میلیون و 200 شده رو بهت عطا کرد تا بپردازی و حتی قرار بود کلی رنگ روغن که هزینه هر رنگ 1میلیون و 250 بود رو هم نداشتی و بماند که چه چیزهایی هم نداشتی که خدا با این ایده که بهت گفت برو جمعه بازار و اونجا بفروش و تو اجرا کردی
تو یک ماه از صفر ، که تو حساب بانکیت پول نداشتی ،
درسته از فروش وسیله هات پول میومد حسابت ولی خرید میکردی برای نقاشیات در راه پیشرفتت و پولی تو حسابت نمیموند،
به یکباره تو یک ماه که فقط 4 روزش رو ، فقط جمعه ها 4 تا جمعه رفتی برای فروش 23 میلیون بهت عطا کرد
همون خدا ،اگر الان به حرفش گوش بدی و این فروش گل سرا که فروشش خوبه رو رها کنی ،صد در صد مطمئن باش بهت بیشتر از اینا هم عطا میکنه
وقتی به همه تجربه های قبلم که خدا هدایتم کرد و بی نهایت نعمت بهم عطا کرد فکر میکنم ،بیشتر میتونم کنترل کنم ذهنم رو ، که به خودم بگم نه دیگه من نمیفروشم
ولی داشتم به خدا میگفتم که خدایا کلی کاموا خریدم اونا رو چیکار کنم ؟؟ 4 نفر الان دارن برای من کار میبافن و امروز که رفتم تیکه های گل سرارو که بافته بود ازش تحویل بگیرم و 390 بهش پول دادم ، گفت خدا خیرت بده خیلی پول لازم بودم و با کاری که تو برام دادی و پولشم خوبه من خیلی خوشحال شدم
البته که من هیچی نیستم و خداست که روزی آدما رو میرسونه و من هیچ کاره ام که بخوام بگم من پول دادم اینم به خودم یادآوری میکنم که طیبه هیچی نیستی ،هیچی
اینو یادت باشه
عاجزی در برابر خدا
عاجزی از اینکه فکر کنی میتونی زندگی کسی رو تغییر بدی
پس خوب حواست باشه
و وقتی بهش گفتم که نمیدونم و نمیرسم احتمالا دیگه نفروشم ،ناراحت شد و گفت وای نه و از این حرفا
خدایا یه راهی بهم نشون بده که من خودم، اگر قراره انجامش ندم ،بسپرم به یه نفر و خودم شروع کنم از فروش نقاشیام ثروت و درآمد داشته باشم و زمان بیشتری روی نقاشی و پیشرفتم در مهارت نقاشی بذارم
چون من چند ساعت قبلش از ته ته دلم گفتم کاش میشد بیشتر زمانم رو برای نقاشی بذارم
چون واقعا برام اهمیت داره
و درسته کلاس میرم ولی نمیتونم خوب براش زمان بذارم و تمرین کنم و احساس میکنم بیشترین انرژیمو میذارم برای قلاب بافی و ساختن گل سر
و از خدا خواستم راهی بهم نشون بده
و خدا با این فایل بهم فهموند که دیگه ادامه نده و ایمانت رو در عمل به من نشون بده و از 7 میلیون درآمد در هفته بگذر و درسته که اگر ازش بگذری هیچی نداری و پولی نداری
ولی مطمئن باش منی که برای تو این ایده قلاب بافی رو دادم مطمئننا ایده نقاشی هم بهت میدم که بیشتر از قلاب بافی درآمد داشته باشی
وقتی این پیام خدا رو دریافت کردم ،یه ترسی هم که تو ذهنم مدام بهم تکرار میشد این بود که تو از نقاشی نمیتونی پول در بیاری و این نگرانم میکرد
و اینجا بود که فهمیدم باید بیشتر روی باورهای قدرتمند کننده درمورد نقاشی تمرکز کنم
و بسپرم به خدا خودش مثل همیشه کارهارو برای من انجام میده
من شب فکر کردم و صبح که بیدار شدم گفتم خدا خودت کمکم کن تا بهت چشم بگم
من دلم میخواد هرچی تو بگی همون بشه
من که هیچی نمیدونم تو آگاهی و دانا ، تو برای من بخواه
و گفتم درسته نجواهای ذهن نمیذاره درست به حرفت گوش بدم ولی تو انقدر قدرتمندی که نمیذاری نجوای ذهن حرف بزنه و کلام خودت رو بالا میبری
کمکم کن
بعد داشتم یه کاری میکردم که یهویی یادم اومد باید جمعه برم جمعه بازار و آینه دستی که برای مشتری رنگ کرده بودم رو بگیرم و چون سهل انگاری کرده بودم و هفته پیش رنگشو اشتباه رنگ کرده بودم ، باید از مشتری بگیرم و بیارم درستش کنم و هفته بعدش ببرم
این یهویی بهم یادآوری شد
پرسیدم که خدایا الان من چیکار کنم برم برای فروش و آینه رو بگیرم یا نرم و فقط برم آینه رو بگیرم
باز شروع کردم به گفتن اینکه
کلی کاموا گرفتم خدا
چند نفر خانم برای من دارن قلاب بافی میکنن
کارتخوان خریدم و تازه فقط یه روز ازش استفاده کردم
الان تو بهم گفتی دیگه قلاب بافی رو ادامه نده و نرو جمعه بازار برای فروش
و شروع کن که از نقاشیات درآمد داشته باشی
من هیچی نمیدونم خدا
خودت راهی بهم نشون بده
اگر اجازه بدی این جمعه میرم ، اگرم بگی به هیچ عنوان نباید بری برای فروش ، نمیرم
بعد من اینارو گفتم و رها کردم تا خدا نشونه بده بهم
داشتم کارامو انجام میدادم و از صبح نشستم ، تا روی بومی که گرفته بودم جدول کشیدم و قرار بود رنگ بسازم و داخل جدولارو که برای رنگ شناسیه پر کنم و رنگ بسازم
چرخه رنگ ، رنگ شناس رو
نمیدونم دقیقا کی بود و چی شد
بهم گفته شد به مادرت بسپر ادامه فروش قلاب بافی رو
من به مادرم زنگ زدم و گفتم مامان من دیگه نمیخوام بفروشم
مامانم تعجب نکرد
چون که مادرم از وقتی من وارد سایت عباس منش شدم و قبلش حال ناخوب منو میدید و وقتی دید که از وقتی وارد سایت عباس منش شدم چقدر تغییر کردم و آروم شدم و فعال تر شدم
انگار رفته رفته هرچی بهش میگفتم تعجب نمیکنه و راحت تر قبول میکنه
مثلا اون زمان که خدا بهم گفت دیگه نباید پفیلا بفروشی و به مادرم گفتم ،یادمه اولین بار که گفتم مامان، یه حسی بهم گفت پفیلا نفروش ، منم میگم چشم
اونموقع یادمه مامانم گفت : تو هم یه روز یه جوری یه روز یه جور دیگه
تو که تازه شروع کردی ذرت گرفتی الان میگی نمیفروشم ؟؟
اوایل ازم ناراحت میشد میگفت که تو هم خودتو مسخره کردی
درسته بهش میگفتم از طرف خدا حس میکنم بهم گفتا میشه ، چون اوایل این بود که من دقیق نمیدونستم از طرف خداست یا نه ولی به اینکه آرومم میکرد اعتماد میکردم و هرچی گفته میشد چشم میگفتم
الان میفهمم که اگر من اونموقع ها چشم نمیگفتم الان نمیتونستم چشم بگم و ظرف وجودم بزرگتر بشه
خداروشکر میکنم که کمکم کرد تا عمل کنم و ایمانم رو در عمل نشون بدم
ولی به مرور که یکم پیش رفتم و میدید که میگفتم مامان اون حسی که بهت گفتم و از سایت عباس منش که شنیدم آگاهیارو و دارم با خدا حرف میزنم ،اون حس خداست که داره باهام حرف میزنه
رفته رفته مادرم دیگه تعجب نکرد از حرفام
چون شاهد پیشرفتم بود و خدارو قبول داره که همه کار برای ما انجام میده ، و اتفاقاتی که بعد گوش دادن به این حس ،میفتاد
الان که نوشتم ، این حرفا رو حس کردم
جالبه اوایل ورود به سایتم که تصمیم گرفتم دقت کنم تا بلکه منم یه روز مثل استاد عباس منش صدای خدا رو بشنوم
اونموقع فقط حس میکردم و کمتر میشنیدم و وقتیم میشنیدم میگفتم یعنی این صدای خدا بود هدایتم میکرد ؟؟
ولی الان خدا واضح باهام صحبت میکنه جوری که یه وقتایی من میگم و حرفم تموم نشده یه صدایی عین صدای خودم باهام گفتگو میکنه و قشنگ حرف میزنیم
منی که اوایل ورود به سایت نمیتونستم باور کنم که خدا با استاد عباس منش صحبت میکنه ،الان قشنگ ،من و خدا هر روز داریم باهم گفتگو میکنیم
شده که دعوام کرده گفته مگه بهت نگفتم این کارو انجام نده
یا گفته بغلم کن و من محکم خودمو بغل میکنم
یا اینکه از بی نهایت طریق نشونه هاشو بهم میگه و باهام حرف میزنه و …
حتی وقتی بهم میگه بغلم کن ،یا وقتی میگم دوستت دارم
سریع قبل اینکه دوستت دارم ربّ من از زبونم جاری بشه میشنوم یه صدایی عین صدای خودم ملایم و آروم میگه منم دوستت دارم بنده من ،عشق دلم ،طیبه جانم
یادمه چندین بار پیش اومده بود میگفتم نکنه خودمم که دارم جواب خودمو تو دلم میدم
مثلا وقتی میگم دوستت دارم ربّ من
میشنوم منم دوستت دارم بنده من عشق دلم
اوایل سوال میپرسیدم و میگفتم نکنه خودم دارم جواب خودمو میدم ،که انقدر این سوال رو پرسیدم و گفتم خدا کمکم کن
که یه رور وقتی داشتم این حرفو میگفتم شنیدم که نه این منم که باهات حرف میزنم و دارم هدایتت میکنم خیالت راحت
فقط به احساست نگاه کن
احساست که خوبه من دارم باهات صحبت میکنم و راهنماییت میکنم
وقتی من به مادرم جریانو گفتم هیچی نگفت ،گفتم مامان میخوای فروش گل سرارو بهت بدم ؟؟؟
اولش گفت من که خونه خواهرتم تا اواسط آبان نمیتونم الان برگردم
چون قراره ادامه رفتنم پیش اون سیدی که به گونه ام روغن میزنه تا چربی زیر پوستم خوب بشه باید تا آبان ادامه بدم رفتنمو نمیتونم برگردم
بهم گفت صبر کن من بیام بهم یاد بده، باشه انجام میدم
بهم گفت فقط تا وقتی من میام خودت انجامش بده و ببر جمعه ها بفروش تا وقتی من اومدم کار رو به من بدی
بهش گفتم مامان من صفر تا صدشو بهت میدما ،من دیگه نمیخوام هیچ کاری از فروش گل سر رو به عهده بگیرم
متعجب شد گفت آخه مگه من میتونم همه کاراشو انجام بدم ؟؟؟
گفتم چرا نتونی مامان بهت یاد میدم
چون من باید از طریق نقاشی درآمد داشته باشم
بهم گفت پس یعنی دیگه من نقاشیاتو نمیفروشم؟؟؟
گفتم نه دیگه تو از این به بعد فقط گل سر بافتنی میبری جمعه بازار میفروشی ،البته اگر بخوای
و من هم نقاشیامو باید ببرم
الان فعلا هیچی نمیدونم که چیکار باید بکنم تنها چیزی که میدونم اینه که باید این کار رو رها کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه
و تو دلم گفتم ،خدایا تو بهم میگی چیکار کنم، منتظر هدایتت هستم
بعد که همه چیز رو به مادرم گفتم ، گفت کارتخوانم بهم میدی ببرم ،گفتم آره میدم هرچقدر فروش داشتی پولت رو میدم
خیلی خوشحال شد گفت چرا که نه خودمبا خانمایی که برای تو قلاب بافی انجام میدن حرف میزنم و سعی میکنم خودم درست کنم و ببرم بفروشم
اینجا بود که فهمیدم خدا اجازه داده تا آبان ماه هم برم جمعه بازار و تا اون موقع باید اولویت اول ،یعنی انجام تمرینات نقاشیم رو اول انجام بدم و وقتی مادرم برگشت دیگه برای فروش گل سر نرم
فقط و فقط باید نقاشیامو ببرم
میدونم که خدا مسیر رو برای من هموار تر از الان میکنه و ایده های ناب بهم میگه
و پر قدرت برای ساخت باورهای قدرتمند کننده در مورد نقاشی ادامه میدم
وقتی به نقاشی کشیدن فکر میکنم آرامش عمیقی میاد سراغم و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که این موهبت رو در این جهان هستی به من عطا کرده
وقتی با مادرم حرف زدیم و گفت که قراره بلیت بگیره و جمعه بیاد خونه و دوباره شب بلیت دارن باید با خواهرش برن مشهد و وسط هفته دوباره برمیگرده و میره خونه خواهرم تا اواسط آبان برگرده خونه
جالبه خیلی جالبه
اینکه از وقتی من تغییر کردم خانواده ام هم تغییر کردن
مادرم مشتاق تر شده و دوست داره کار کنه
برادرم که معلم خطاطی هست و یه جای دیگه کار میکنه و خیلی وقت بود دوست نداشت اونجا بمونه الان تصمیم گرفته بیاد بیرون و آخر این ماه براش شروع جدید از فصل زندگیش هست و فقط به کار خودش تدریس و فروش آثارش فکر میکنه و دیگه خودش کارش رو شروع کنه و به فکر کار کردن و تابلوهای بزرگ نوشتن و فروششون هست
چقدر خدا باحاله
یادمه استادعباس منش میگفت تو یه فایلی که اگر یه نفر تو یه خانواده ای تغییر کنه و از درون خودش رو بشناسه و آگاه تر بشه و عمل کنه ،روی خانواده اش هم تاثیر میذاره این تغییرش و این برای جهان هستی هم صدق میکنه
و اگر اشتباه نکنم ، استاد میگفت که حتی خدا گفته دقیقا یادم نیست از کی بود ،که به خدا گفته بود به فلان قوم عذاب نازل میشه و خدا گفته نه
تازمانی که تو در اونجایی و افراد خوب دراونجا هستن به اون قوم عذابی نازل نمیشه
نمیدونم درست یادم مونده یا نه
ولی میخوام اینو بگم که از وقتی من تو این یکسال شروع کردم جدی تر از فایل های استاد شروع کردم و تاجایی که عمل کردم نتیجه رو دیدم که آدمای اطرافم به شدت تغییر دارن میکنن و عوض میشن
به یکباره خیلی از افکار خانواده ام و اطرافیان و حتی فامیل و آشنا و غریبه تغییر کرد
و این فقط یه جواب داره و اونم اینه که من دارم به قوانین تا جایی که ممکنه عمل میکنم و تغییر کردم و نتایج رو دارم زندگی میکنم
و یادآوری همه اینا من رو بیشتر مشتاق تر میکنه تا این مسیر رو ادامه بدم
وقتی با مادرم حرفمون تموم شد و خداحافظی کردیم ، داشتم از خدا میپرسیدم که چه فایلی رو گوش بدم و رندم رفتم از گالری گوشیم انتخاب کنم
دستمو رو یه فایل که گذاشتم
مروری بر آموزشهای استاد عباسمنش در سال 87 | قسمت 1
و باز کردم و گوش دادم
دقیقا درمورد تصمیم گیری ، داشت صحبت میکرد
به خودم گفتم طیبه این یعنی چی؟؟؟؟
دقیقا خدا حساب شده دستتو آورد روی این فایل که بهت بگه وقتی تصمیم گرفتی سریع عمل کن و وقتی مادرت برگشت خونه ،سریع تر کارقلاب بافی رو بهش بسپر
و به نقاشی و طراحیت برس
بعد تا شب هی داشتم گوش میدادم این فایل رو و رنگ میساختم برای چرخه رنگ و جدولای رنگ چرخه رنگ شناسی
نمیدونم دقیق کی بود یهویی بهم گفته شد این هفته که پول به حسابت اومد سریع یه سایت باز کن و تمام نقاشیاتو بذار و اونجا برای فروش بنویس قیمتاشو
وقتی اینو دریافت کردم به خودم گفتم ببین طیبه
این ایده که تو گوگل سایت باز کن رو یادته اوایل ورودت به سایت عباس منش دریافت کرده بودی ولی اونموقع هیچ پولی نداشتی و میخواستی با قرض این کار رو انجام بدی و وقتی به مرور گذشت و تکاملت رو کم کم طی کردی متوجه شدی که ایده هایی که در شرایط الانت هست رو باید اجرا کنی و این ایده رو رها کردی
و حالا وقتشه که سایت بزنی
چون قشنگ بهم گفته شد سایت بزن
الان وقتشه
و من ان شاء الله اگر خدا بخواد جمعه بعد فروشم سعی میکنم یاد بگیرم و چالش باز کردن سایت به اسم خودم رو انجام بدم
و هفته پیش بهم گفته شده بود که برم تو پانزده خرداد ، با طلا سازها صحبت کنم تا طرح های طراحی طلا و جواهراتم رو نشونشون بدم
و من این هفته پیش رو ، رو اگر خدا بخواد میرم و طرحامو میبرم نشون میدم
این دوتارو باید انجام بدم تا قدم بعدی بهم گفته بشه
من باید ایمانم رو در عمل نشون بدم و اواسط آبان ماه دیگه هیچ کاری از ساخت گل سر و فروشش رو انجام ندم ،چون خدا بهم گفت که هیچ کاری در این باره نباید انجام بدی و فقط باید اصل خارپشتی رو بهش عمل کنی
چند روزیه از 12 مهر من اجازه رفتن به گام سوم رو ندارم
بارها شده که خواستم بیام و بنویسم ولی گفته میشه اجازه نداری ادامه بدی گام به گام خانه تکانی ذهن رو
و باید وقتی شروع کنی به گوش دادن گام سوم که اصل خارپشتی رو شروع کرده باشی و عمل کرده باشی به اینکه فقط به عشقت نقاشی زمان بذاری و دیگه گل سر نبافی و فقط و فقط به نقاشی و طراحی زمان بذاری و برای فروش نقاشیات بری جلو در مدارس و بهت میگم قدم بعدیت چیه
اول قدم هاتو که باید برداری رو بردار
مطمئن باش قدم ها و ایده های در مدار ثروت در مورد عشقت نقاشی بیشتر بهت گفته میشه
تو فقط ایمانت رو در عمل نشون بده تا ببینی خدا چی برات رقم میزنه
رها باش تا بهت داده بشه
بگذر از پول و ثروت و هر آنچه که باید بگذری تا پول و ثروت فراوان به سمتت بیاد
و به یاد بیار جریان سیم کارت ایرانسلت رو که تو این دو هفته تصمیم گرفتی رهاش کنی
و گفتی خدا من دیگه نمیخوام این سیم کارت رو ، میرم یه سیم کارت جدید میخرم
و دیدی که خدا تو یه روز کاری کرد تو بری خدمات ایرانسل و به یکباره سیم کارتی که به نام پدر دوستت بود و سال 98 فوت کرده بود و ایرانسل تو این دو ماه مسدودش کرد و به طرز معجزه آسایی بدون نیاز به هیچ گونه پیگیری ، که حتی دوستت هم که 18 سال بود دوست بودین و هرچی میگفتی قبول میکرد و به یکباره گفت نمیتونه کاری برات انجام بده،
چجوری خدا کمکت کرد به راحتی به نامت شد سیم کارتی که 14 سال داشتی
به سرعت سیم کارت به نامت شد
همه اینارو یادت بیار و آروم باش و پول رو هم رها کن مطمئن باش پول سمت کسی میره که بگذره و رهاش کنه
تو نیاز به هیچ چیزی نداری چون همه چی داری طیبه
خیلی خوشحالم که خدا هر روز داره درس هایی که قراره یاد بگیرم رو بهم میگه و منم تمام سعیمو میکنم تا عمل کنم و ایمانم رو به خدا نشون بدم
بعد که فایل هدایتی خدا رو گوش دادم
بعد از ظهر داشتم با خواهرم حرف میزدم بهش گفتم من از ماه بعد دیگه نمیرم برای فروش گل سر
با یه لحن مسخره گونه ای گفت ،پس چی شد ؟؟ خودت گفتی که افراد موفق عقب نشینی نمیکنن وادامه میدن ، داشتی برای من هی از افراد موفق میگفتی
الان تازه کارتخوان گرفتی نمیخوای بری؟
منم با تو کارتخوان خریدم میخوام فردا برم
گفتم نه بهم الهام شده که نرم
مسخره ام کرد و گفت توام با این الهامات ،مسخره کردی خودتو
هی میگی الهام شد این کارو انجام بدم
الهام شد اون کارو انجام ندم
و من دیگه هیچی نگفتم وسکوت کردم
ترجیح دادم ساکت باشم ،چون نیازی به توضیح ندیدم
شب وقتی داداشم از سرکار برگشت خونه گفت دختر استادم دستبند میسازه و میفروشه و خرج خودشو در میاره و دانشجوی دندانپزشکیه ، وقتی شنید تو میری جمعه بازار ازم خواست که دستبنداشو بهت بده تا اگر میشه در کنار کارات بفروشی و سودی هم برای خودت برداری
وقتی اینو گفت من سریع گفتم من دیگه نمیرم برای فروش تو جمعه بازار
گفت چرا ؟ پس خرج کلاس و وسایل نقاشیتو از کجا میاری
تو دلم گفتم خدا خودش جورش میکنه تا الان چجوری جور کرده ،خیالم راحته
من هیچی نمیدونم فقط اینو میدونم که باید چشم بگم و هرچی خدا گفت انجام بدم
گفتم نمیرسم به نقاشی و طراحی هام وقت بذارم
یهویی برگشت گفت خب مدیریتت درست نیست
تو اول باید اولویت اولت رو در اول هفته انجام بدی بعد اینکه شنبه از سر کلاست اومدی خونه و تمرین کلاس رنگ روغنت رو انجام بدی و بعد بشینی گل سر بسازی
تو کارای کلاست رو نگه میداری آخر هفته و مضطرب میشی که شنبه کلاس دارم
اونجا بود که با حرف داداشم خدا بهم فهموند که اولی کار تو پیشرفت اینه که باید اولویت اول که مهم ترین چیزه رو انجام بدی تا بعد زمان برای چیزهای دیگه بذاری
و حرف استاد یادممیومد که میگفت شما اولویت اول رو انجام بده بعد خود به خود میبینی چقدر وقت داری برای کارای دیگه
آخرای شب بود دوباره رندم یه فایلی رو انتخاب کردم
همین لحظه بهترین زمان برای شروع است
اینجا استاد میگفت که از اون چیزی که الان داری شروع کن
این فایل بارها تو این یکسال برای من نشونه اومد و هر بار یه چیز متفاوت ازش درک کردم و الان هم اینو درک کردم که
الان شروع کنی اینبار شروعت فرق داره
مثل چند ماه پیش نیستی
چند ماه پیش سخت بود برات که به خدا اعتماد کنی و ایمانت رو در عمل نشون بدی
ولی الان خیلی راحته برات چون بارها کمک های خدارو دیدی و ایمانت قوی شده و میتونی به راحتی در عمل نشون بدی ایمانت رو تا این مسیر تکاملت به سمت تسلیم بودن در لحظات بیشتر ، چند برابر و بی نهایت بشه
تکاملت رو تا اینجای مسیر طی کردی ،مطمئننا خدا برای از این به بعدت هم بهترین هارو چیده
تو فقط عمل کن به این حرف خدا و محکم تر از قبل قدم هاتو بردار
بعد من هی داشتم به این دو تا فایل گوش میدادم
و تا نصف شب داشتم رنگای چرخه رنگ رو میساختم
و با هر رنگی که میساختم میگفتم وای خدای من چه رنگایی داره از دل سه رنگ اصلی ، قرمز و آبی و زرد در میاد و بارها خدا رو شکر کردم که من دارم با عشق کار میکنم
وقتی دارم از روزی که به آگاهی های سایت گوش میدم ،فکر میکنم میبینم که یه سری چیزا که برای استاد عباس منش رخ داده ،برای من هم رخ میده
مثلا
من هیچ پولی نداشتم و یک ماه و نیم پیش به یکباره خدا ایده بافت گل سرارو بهم گفت و من بافتم و در یک ماه که فقط 4 تا جمعه رو رفتم برای فروش 23 میلیون به حسابم اومد
وقتی داشتم یه یه فایل استاد گوش میدادم ،میگفت که من پولی نداشتم و ایده تدریس دوره تندخوانی بهم گفته شد و کلی فروش داشتم و از چیزی که مربوط به کارم نبود یهویی کلی ورودی مالی اومد
دقیقا برای منم اینجوری شد ،از قلاب بافی گل سر که ربطی به نقاشی نداشت من تو یک ماه 23 میلیون درآمد داشتم
حالا هم خدا یهویی بهم گفت دیگه نیاید گل سر بفروشی
با اینکه ار فروش گل سر راحت میتونم تا چند ماه و ادامه دار درآمد 28 میلیون در ماه داشته باشم
ولی بهم گفته شد دیگه ادامه نده و چند تا فایل رو بهم نشونه داد که دیدم استاد میگفت که خدا بهش گفت دیگه تند خوانی رو از سایت بردار
که پر فروش بود
و کلی چیزای دیگه که وقتی دقت میکنم میبینم هرچی که باعث پیشرفت و رشد ظرف وجود استاد عباس منش شده برای من هم به شکلای دیگه رخ میده
این یعنی اینکه مسیرم درسته و خدا به راحتی برای من هرآنچه که بخوام عطا میکنه و بگم موجود باش موجود میشه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به طیبه عزیز
دختر هنرمند و قوی
چندروز پیش به کامنتت هدایت شدم درست وقتی تصمیم گرفتم با تعهد بالا دوباره توی سایت و کامنت های بچه ها غرق بشم. درست مثل حدود یک سال پیش که متعهد شدم. و با همین خوندن و نوشتن کامنت ها تثبیت باور هایی که گوش میدادم اتفاق افتاد و از درامد صفر و خانه دار بودن در حالی که هیچ ایده ای نداشتم حالا یک کسبو کار کوچک خداوند بهم عنایت کرده. شغلی متناسب با شرایطم.
بار اول که کامنتت رو خوندم
خیلی لذت بردم و بسیار تحسینتون میکنم. پشتکار بالا و این که عشقت رو پیدا کردی.
به نظر من بزرگ ترین سرمایه شما همون حس و حال قشنگیه که وقتی نقاشی میکنی از بعد زمان ومکان کنده میشی…
و اون هم صحبتی با خدای خودت. مطمعنم که موفق میشی دوست من.به تمام خواسته هات میرسی خوندن کامنت هات حس خوبی بهم میده. مث یک داستان زیبا. ساختن پول از گلسر اونم 23میلیون واقعا
عالیه. افرین. حسم گفت برات بنویسم.
موفق باشی.
به نام ربّ
سلام خدیجه جان
ازت سپاسگزارم که وقت ارزشمندتو برای خوندن رد پام گذاشتی و برای من نوشتی
الان من بیدار شدم شنیدم صدای ایمیلم اومد ،دیدم برام پایخی اومده
جدیدا وقتی پاسخی میاد خیلی خوشحال میشم
چون میدونم که برای من پیامی داره که برای ادامه دادن مسیرم بسیار موثر هست و منو در ادامه این راه و مسیر پر از عشق مصمم تر میکنه
اینجا که نوشتین
مطمعنم که موفق میشی دوست من.به تمام خواسته هات میرسی
خیلی پیغام خاصی بود
این روزا زیاد دریافتش میکنم و حس میکنم که هرچقدر که من قدم هامو سعی کنم بیشتر بردارم و سریعتر عمل کنم ،سریعتر هم رخ میده
بی نهایت از شما سپاسگزاری میکنم
خیلی دوستتون دارم عضو خانواده ارزشمندم در این سایت زیبا
بی نهایت ثروت و سعادت و زیبایی در دنیا و آخرت و سلامتی و آرامش و شادی برای شما باشه
به نام خدای مهربانی ها،سخاوت ها
استاد عزیزم سلام
سلام به لیلای عزیز
لیلا جان اگه بدونی چه تلنگری بهم زدی
اولا کلی اتفاقات عالی تو زندگیم افتاده
مثل سلامتی
مثل ازدواج با استاد دانشگاهی که همه از اخلاق و منش و خانواده اش حرف میزنن
مثل مادر شوهر و خانواده شوهری که واقعا مثل خانواده خودم هستن،همونقدر مهربان همونقدر باعشق
مثل پولهایی که براحتی داره میاد به حسابم و من نمیبینمش
مثل ادم های عزیز و مهربانی که باهاشون میرم سفرهای زیبای طبیعت گردی
و کلی اتفاق های عالی دیگه که نمیبینمشون ،انگار عادی شده
درحالیکه میدونم و قبلا چشیدم مزه شکرگزاری رو
ولی مثل یه تمرین روزانه و خیلی وقتا هول هولی انجامش میدم
امروز کامنت لیلا جان مثل تلنگر دوباره ای بود برام
مثل کامنت رزا ها،وحید ها و دیگر دوستان
امروز کامنت لیلا جان بهم یاداوری کرد که تمرین ها رو خصوصاسپاسگزاری رو جدی بگیر
جدیش بگیر چرا که داشته هات رو بهت یاداوری میکنه
چرا که مسیر موفقیتت رو هموار میکنه
چرا که رو دوش خداوند سوار میشی و خداست که میبردت
چرا که آسان میشی برای آسانی ها
خدایا شکرت
استاد عزیزم سپاس از شما
لیلا جان خدا رو شکر که هم مدار بودم با کامنت شما و بیدار شدم
امروز 21 مهر ماه و من تعهد میدم به خودم که شکرگزاری رو جدی بگیرم خیلی جدی تر از گذشته ها
همین کامنت شما انگار کلی جرقه های ذهنی رو در من ایجاد کرد
کلی ارامش و اطمینان اورد به دلم
خدایا هزاران بار شکرت
سلام به استاد عزیزم ، مریم جان و همه ی دوستان هم مسیر
این فایل اونقدر پر از آگاهی و هدایت بود که چندین بار گوشش کردم مخصوصا آخراش رو ، بسیار خوشحالم و تحسین میکنم لیلای عزیز رو بخاطر تلاش مستمر و استمرار داشتنش به کار کردن روی باورهاش و طی مدت نه خیلی زیاد رسیدن به اهداف بزرگ و کوچک
طی این چند روز که این فایل رو گوش میدادم و همزمان دوره خانه تکانی ذهن رو هم همراهش گوش میکردم همراه سپاسگذاری ، امروز اتفاق قشنگی افتاد .
امروز با خواهرم رفتیم کافه اما هنوز باز نکرده بود برای همین جلوتر رفتیم مغازه ماست بستنی که خیلی خوشمزس و همون اول که میخواستم بستنی رو بریزم تو ظرف نا خواسته ای پیش اومد و چون دستگاهشونو تازه راه انداخته بودن یه مقدار بستنی ریخت رو لباسم و اومدم به مسئولش گفتم و درحالی که داشتم لباسم رو تمیز میکردم سعی کردم فقط به این اتفاق بخندم
و موقعی که میخواستم حساب کنم گفت لازم نیست حساب کنین بخاطر اتفاقی که افتاد ، خیلی تعجب کردم اولش باورم نشد و خیلی توی دلم شکرگذار خدا شدم و یاد الگویی که یک اتفاق به ظاهر ناخواسته در دلش میتونه خیر داشته باشه افتادم
خدایا شکرت برای اتفاقات قشنگی که حتی در کارکردن های کوچک من رقم میزنی
سلام به خانواده عزیزم
میخوام تجریه خودم رو بگم
یه روز تو پارک بانوان بودم دخترم قرار بود با دوستش بیان کارهای مدرسه شون رو انجام بدن منم رو وسایل ورزشی خودم رو سرگرم کرده بودم میدیدم خانمهای مشتاقی که میان ورزش میکنند خدا بهم گفت بیا اینجا براشون کلاس رایگان یوگا بزار منم گفتم چشم ،،فرداش تو گروه یوگام که حدود 200 تا عضو داشت نوشتم فلان تاریخ یک جلسه رایگان یوگا در پارک بانوان دارم ، وقتی اون روز رفتم پارک بانوان تعطیل بود و فقط یکی از شاگردام اومده بود دو نفر دیگه رو هم گفتیم و کنار پارک رو چمن بیست دقیقه ای یوگا انجام دادیم
گفتم چون پارک تعطیل بوده تعداد کم شد دفعه دیگه میرم حتما شلوغ میشه و دوباره در گروه اعلام کردم و وقتی رفتم دوباره فقط یک نفر از شاگردام اومده بود رفتم تو کل پارک به خانمها گفتم که یوگا رایگان داریم همه تشکر کردن و گفتن نمیخواهیم، ،فقط دو نفر اومدن که با اون شاگردم شدن 3 نفر، ،
نجوای شیطون میومد تو ذهنم که دیدی دوباره ضایع شدی کاش حداقل اون یک نفر شاگردت هم نمیومد جلو اون دیگه بدتر ضایع شدی دیگه نمیخواد ادامه بدی و این ایده رو ول کن .ولی قلبم میگفت ادامه بده
دفعه سوم اول صبح رفتم تو پارک دیدم یه گروهی ورزش صبحگاهی انجام میدن و مربی اصلاح حرکتی رو به بچه ها نمیگه بهش گفتم من مربی یوگا هستم میشه من بگم کمردرد و زانودرد حرکت رو چه شکلی بره ؟ ،اون گفت نه لازم نیست خودم میگم ،،،دوباره شیطون ذهنم گفت دیدی دوباره ضایع شدی ،ول کن این پارک بانوان رو
ولی میفهمیدم که صدای شیطونه چون کاملا با حس بد همراه بود قلبم میگفت ادامه بده
دفعه چهارم دوباره اول صبح اومدم پارک بانوان با این ایده که به مسئول پارک بگم منم میخوام مربی ورزش صبحگاهی باشم ،یه روز من باشم و یه روز اون خانم ،،به مسئول پارک گفتم ،گفت باید با مدیر پارک صحبت کنی و اتفاقا الان مدیر اومد بیا بریم بهش بگو ،،ما رفتیم و مسئول پارک به مدیر گفت ، مدیر گفت چند لحظه اینجا منتظر بمون بعد از 5 دقیقه دو نفر اومدن گفتن بیا مربی ما باش همراهشون رفتم دیدم حدود بیست نفر مشتاق یوگا نشستن و مربی قبلیشون قهر کرده رفته اینا نشستن بدون مربی ..استقبال فوق العاده ای کردن من وسیله نداشتم برام مت پهن کردن کلاه آفتابگیر بهم دادن که اذیت نشم و بالاخره کلی بهم حال دادن ،،و از اون روز در رشد مالیم هر روز معجزه پس از معجزه اومد
اگر من تسلیم نجوای شیطون شده بودم اگر زود ناامید شده بودم اگر حرکت نکرده بودم هنوز در همون سطح بودم
هشتاد درصد اونایی که با من امتحان مربیگری دادن اصلا ادامه ندادن چون دفعه اول دوم که به قول خودمون ضایع شدن دست از کار کشیدن
تو این سه سال مربیگریم کلی اینطور تجربه هایی دارم ولی من به خودم قول دادم که باید پوست کلفت باشم هیچ چیز و هیچ کس نباید من رو از ادامه مسیر نا امید کنه
حرکت کنیم نا امید نشیم ادامه بدیم
به محض اینکه میخواستم ناامید شم فایلهای استاد من رو هل میداد به جلو
اول درآمدم ماهی 700 هزار تومن بود بعد از یکسال و نیم شد 8 ملیون ..پنج ماه بعد از اینکه یوگا رو در پارک بانوان بصورت رایگان شروع کردم درآمدم شد 18 ملیون و الان که کمتر از 3 سال از شروع مربیگریم میگذره درآمدم ماهی 25 ملیون شده و این درحالی هست که قبل از اینکه با قوانین کیهانی آشنا شم محتاج همسرم بودم و آرزوی خریدن یه مانتو چون حقوق کارمندی کفاف هیچ چیز رو نمیداد
وقتی با قانون جذب آشنا شدم شروع کردم به عروسک بافی و 8 سال پیش در یک ماه 600 هزار تومن درآمد بدست آوردم از 7 سال پیش رفتم کلاس یوگا به هدف مربیگری درحالیکه یه بدن خشک و ضعیف داشتم ولی با پشتکار ادامه دادم 5 سال پیش که با استاد آشنا شدم و فایل چگونه درآمد خود را 3 برابر کنم گوش کردم از کاری که بلد بودم و سرمایه اولیه اش رو داشتم قوتو سوغات کرمان درست میکردم و چون یزدی هستم و ساکن کرمان ،از یزد سفارش میگرفتم و میفروختم 5 سال پیش ماهی 2 ملیون برام درآمد داشت که خیلی برام خوب بود تونستم دوره عزت نفس ،ثروت 1 و ثروت 2 و روابط رو با درآمد خودم بخرم (دوره ها رو با یه اکانت دیگه خریدم و به دلایلی اکانت جدیدم رو استفاده میکنم)
هنوز اول راهم ولی همین الان میبینم از اساتیدی که سالها دارن کار میکنند چقدر علمم بیشتره ، اگر کسی دوره ثروت یک رو داشته باشه و عمل کنه امکان نداره در رشته مورد علاقه اش بهترین نشه
بسیار سپاسگزارم استاد عزیز، براتون رستگاری آرزو میکنم
سلام زهرا جان
چقد ر خوشحال شدم و لذت بردم از کامنتتت وای ک چقد ر این کامنتا عالین بمب انرژی میمومن چقد پشتکارتو دوست داشتم من جز اون هشتاد درصد ی هستم ک ادامه ندادم با اینکه یه اندام اما ده قوی و مناسب واسه یوگا داشتم روزای یو گا برام تداعی شد ..واقعا با یوگا ب ارامش میرسیدم چقد کامنتت برام درس داشت مرسی عزیزم
سلام
به زهرا جان عزیز وهزاران افرین به شما واراده تون منم کرمانی هستم اما ساکن تهران ودارم روی عللاقه ام که تدریس وترجمه زبان هست کار می کنم اول راهم هنوز درست نمی تونم جمله بندی کنم وبچه هام مسخره ام می کنند اما من امید دارم چون در یادگیری رانندگی هم قبلا کسخره ام میکردن والان عالی ام به لطف خدا وقبولم دارند مخصوصا همسر عزیزم و با مار مردن روی دوره عزتنفس من توانستم خیلی روابطم رو با همسرم وبچه هام عالی کنم وچیزهای که دوست داشتم رو براحتی بخرم از همان پول توجیبی که همسرم میداد اما از وقتی که کارتی که برای شرکت بود وشرکت سالی چند مرتبه فقط شاید صد تومن میریخت داخلش از وقتی همسرم داد به من وگفت باشه خودت اگر چیزی دادن از اون موقع تا الان راحت ماهی ثابت ده میلیون واریز میشه داخل کارت وهمسرم میگه تا دست من بود همش خالی بود افتاد دست تو سده ماهی ده میلیون وبه هر بهانه تولد امامن ودیگر عیدها وروزهای خاص بی خساب پول وارد حساب وزندگیم شده و میشه که اشک شوق میریزم ودوره عزتنفس غوغا می کنه واقعا استاد رایت میگه که تمام دوره ها یک طرف دوره عزت نفس هم یک طرف که ریشه تمام چیزهایت انشالله در زمان متاسب منم با کار مورد علاقه ام به در امد بی حساب از تواناییم میرسم
21/7/1403 Sunday
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و تمام عزیزان
واقعا لذت بردم.. خیلی وقت بود که کامنتی نگذاشته بودم و به این درخواست استاد که قلبم با او همراه است پاسخ می دهم.
من در حال حاضر حدود 9 ماه که از خدمات سربازی فارغ شدم و قبلا در جلسات گوناگون دوره کشف قوانین توضیح دادم که چطور به خواسته ام رسیدم و قبل از عید نوروز 1403 پایان خدمتم طبق خواسته ام اتفاق افتاد که البته لطف خداست و اعتبارش تمام و کمال برای اوست چون همه چیز مثل معجزه پیش رفت وگرنه باید تا خرداد امسال در پادگان سپری می کردم..
در این مسیر زیبا کلی آموزه های خوب در من نهادینه شد به لطف خدا که هر سه الی چهار ماه نتایج آن نیز ظاهر می شوند .. جوری شده که میگم وااای خدایا سه ماه دیگه چی برام در نظر گرفتی ؟؟ و مطمئنم که خیلی درکم بهتر و عمیق تر و رفتارهام بهتر خواهد شد و این لطف خداست که خودش در قرآن گفته اگر به سنت های غیر قابل تغییر خدا عمل کنیم ، او نمیگذارد هیچ بلا و گزندی به ما برسد .
یکی از درس هایی که امسال گرفتم و سه ماه هست که مدام به خودم یادآوری می کنم که رعایتش را ادامه بدهم این است که تازه مفهوم کفر را درک کردم .. کفر به این دیدگاهی که استاد در این فایل گفتند یعنی اگر اتفاق ناجالبی می افتد . اگر کسی نوع ناجالبی با ما رفتار میکند و هر چیزی که ظاهر خوبی ندارد .. تندی اخمهایم نرود در هم … سریع ناراحت نشوم .. سریع نجواها شروع می شود که تو قانون را درست عمل نکردی و این نتیجه ش هست بهش توجه نکنم .. همه اینها یعنی در نهایت بی قضاوت .. بی سرزنش .. بی جدال .. این اتفاق ناجالب را بپذیرم و بگذارم حالم خوب بماند تا خدا آگاهی لازم برای رفع آن را بهم نشان دهد .. درواقع هر دردی هر غمی هر واکنش منفی را اگر پیش آمد ، تجربه اش کنم و از آن عبور کنم و در آن مدت ها گیر نکنم .. و حتی به قول لیلای عزیز از آن سپاسگزار باشم که فرصتی برای رشد یافتم …
مورد بعدی که این فایل متذکر شد و من خیلی بهش احتیاج داشتم و بهم آرامش میدهد ، اینکه برای امکانات و نعمات دیگران نیز سپاسگزاری کنیم از خدا .. چقدر این خوبه .. چقدر قلب آدم رو باز می کنه .. چقدر آرامش میده .. که دوستم ازدواج کرد چه همسر خوبی گیرش آمده واقعا نوش جان همدیگر باشند .. و تصویر خوشی و پیشرفت و سلامتی و ثروتشان را در طول زندگی میسازم و لذت میبرم .. تمام عضلاتم از احساس خوب شل می شود با این تصویر سازی ..
نکته بعدی که این ویدیو به من یاد آوری کرد اینکه چطور افکارم که در ذهنم هست را با افکار آگاهی بخش از طرف خداوند تمیز دهم ؟ بله خدا با حس خوب و آرامش به ما نشان می دهد که مسیرمان درست است و شیطان بواسطه ذهن و با حس اضطراب و حس کمبود به ما افکار غلط را می خواهند غالب کند.
درواقع در صحبت های استاد هم دقت کنیم می بینیم که یک آگاهی درونشان هست که خودشان را به خودشان نشان می دهد و ایشان با ذهنیتی که دارند متوجه منظور آن آگاهی می شوند .. و نکات مثبت خودشان را می بینند و مجدد بازگو می کنند .. این نشان دهنده اینه که آگاهی ما خیلی حرف نمیزنه … بیشتر اشاره می کنه تا ما بتونیم خودمون درکش کنیم .. و بعد ما اونو تبدیل می کنیم به جملات و برای خودمون تکرار می کنیم .. انقدر باید این کارو بکنیم تا ذهن کم کم طرز تفکرش به اون آگاهی نزدیک بشه و اینجا استمرار می خواد تا حالمان خوب بماند و آن موضوع خاص را بارها تکرار کنیم و این عادت را در خودمان بنیادین کنیم .
خدایا شکرت بخاطر وجود استاد عباسمنش و تمامی عزیزان کاربر این سایت .. واقعا از تعداد کامنت افراد که انقدر فعال و با عشق نتایجشان را می نویسند حیرت می کنم و مشعوف می شوم . خدا قوت به همه تان .
من هم نتایج خیلی خوبی گرفتم در همین 9 ماه .. هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ آرامش و هم روند کارم چند پله رشد داشته و ممنون از خداوند بخاطر اینهمه لطف و نعماتش .
در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت و با دل خوش رو به پیشرفت باشید .
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و مریم مهربانم
و سلام خدمت دوستان گلم
استاد عزیز از شما سپاسگزارم بابت این فایل ونکات مهمی که گفتیتد وسپاسگزارم از لیلای عزیز
عجییییب این فایل روی من تاثیر خوبی گذاشت و احساس فوق العاده ای رو در من ایجاد کرد. انکار چشمم رو دوباره رو به جهان هستی و نعمتهای بی شمارش باز کرد
من هر روز شکر گزاری می کردم و کار روتینم بود و حتی می نوشتم
ولی مدل شکر گزاری لیلای عزیز انکار منو از خواب بیدار کرد و کلا احساس میکنم جوری دیگه ای شدم و عمیق تر و با احساس خیلی بهتر سپاسگزاری میکنم ، انکار بیشتر و بهتر قدر زندگیم و نعمتهایم را میدونم ، انکار نعمتهای بیشتری رو دارم می بینم.
امیدوارم همه دوستان نتایج خوب و عالی در این مسیر زیبا ولذت بخش بگیرند
به نام خدا
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان
تشکر میکنم استاد از شما بخاطر این 4سال که زندگی منو دگرگون کردید .
یادم میاد زمانی که با شما آشنا شده بودم یک شخصی بودم دور از خدا ، ناشکر بودم و از همه آدمها و مخصوصا مادرم گله مند . خسیس بودم و درآمد کمی داشتم ، حسادت شدیدی داشتم به دیگران و ناامید از رسیدن به بهترین جاها رو داشتم و همیشه توی محیط امن خودم بودم و زندگی کردن رو این میدونستم که باید قانع بود .
یادمه از خدا شاکی بودم که چرا پدرم زود مرد تا من نتونم به بهترین جایگاهی برسم از مادرم شاکی بودم که باعث شده بود به شهر کوچکی بیام و پیشرفتی نداشته باشم و خودمو پایین حس میکردم و فکر میکردم هیچوقت نمیتونم توی روابط عاطفیم تو سطحی که دوس دارم وارد رابطه باشن تا اینکه بخاطر اتفاقی در مسیر کاسبی خودم رخ داد و من بیشتر غمگین و افسرده شدم ، رو کردم به خدا گفتم من از تو شاکی بودم ولی باز از تو کمک میخوام ، بعد اون درها برام باز شد . با استاد آشنا شدم و زندگیم عوض شد با فایل های رایگان شروع کردم و هرروز مینوشتم و تکرار میکردم شرایط کاسبیم بهتر شد و ترس هام از بین رفت . استاد و حرفهاش رو بیشتر باور میکردم و روتین زندگیم شد گوش دادن ک دیدن این آگاهی ها . درامدم بالا رفت آرامشم بیشتر شد و وارد رابطه ای شدم که بینظیر هستش و لذت همدم و عشق رو دارم تجربه میکنم ،هجرت که فکرش برام سخت بود چون اولا محیط امن خودمو دوس داشتم و ثانیا تو ذهنم نمیگنجید مهاجرت کردن
چون فکر میکردم پول و تحصیلات میخواد ولی گفتم استاد میگه اینا مهم نیست مهم اینه چیزی رو بخوای و براش حرکت کنی بقیش حل میشه بصورت معجزه آسا . درست بود همین شد برام اتفاقاتی افتاد که من برای هجرت به کشور فنلاند دارم آماده میشم ، انسانهایی اطراف من اومدن که آرامش و شادی در زندگیم پررنگتر شده و دیگه مثل 5سال پیش شاکی نیستم و…
دنبال کار علاقم رفتم و توی این راه پیشرفت میکنم و لذت میبرم و دیگه باور محدود کننده ای ندارم از بابت علاقم .
بازم راه داره برای بهتر شدنم ولی خواستم بگم استاد ازت تشکر میکنم بخاطر اینکه اومدی توی زندگی من تا باورهای محدود کنندم نابود بشه .
به نام خدای مهربان
خدارو صد هزار مرتبه شاکرم که در مدار گوش دادن به این فایل و لذت بردن از نتایج لیلای عزیز بودم
خیلی خیلی لذت بردم از شنیدن داستان تغییر لیلای عزیز و امیدوارم در زمانی نه چندان دور به جایگاهی برسی که در مقایسه با وضعیت امروزت بسیااار پیشرفت کرده باشی و شرایط امروزت رو حتی باور نکنی
مسئله ای که هست اینه که من در مسیر خانه تکانی ذهن در کنار سایر عزیزان نیستم و این به خاطر عمل کردن به یکی از صحبت های خود استاد هستش. استاد همیشه میگن که روی هر موضوعی به صورت تمرکزی کار کنید و من به تازگی دوره عزت نفس رو تهیه کردم و دارم روی اون کار میکنم. از طرفی خودم رو میشناسم که توانایی کار کردن روی دو موضوع متمایز رو ندارم و به هیچکدوم نمیرسم. در نتیجه برخلاف اینکه خیلییییی دوست داشتم من هم در این مسیر باشم، ذهنم رو کنترل کردم و ترجیح دادم اول دوره عزت نفس رو به انتها برسونم
مسئله بعدی اینه که استاد عزیز، وقتی که توی این فایل از توانایی های خودتون میگفتید، با تک تک سلول هام تحسینتون میکردم و خیلی خوشحالم بابت پیشرفت های فوق العاده ای که داشتید، اما اگر قبلا بود، ته دلم میگفتم خب آره دیگه، استاد خیلی انسان خودساخته و قدرتمندیه؛ معلومه روز به روز پیشرفت میکنه. ولی من چی؟ هیچ
اما اینبار به لطف آموزه های عزت نفس، دیگه نخواستم که اینجور فکر کنم
اتفاقا با خودم گفتم وقتی استاد تونسته اینقدرررر پیشرفت کنه که اینجور برای خودش ارزش قائل باشه و اینقدر از بودن با خودش لذت ببره، پس منم میتونم. پس میشود!
و خیلی خوشحالم بخاطر همین تفاوت کوچیکم نسبت به قبل
و راجع به توضیحات لیلای عزیز؛ این فایل( ترکیب کامنت و توضیحات استاد) تمام آگاهی های ذهن من رو از اول برام مرور کرد، قانون جهان هستی، و تمام کاری که من باید انجام بدم و اهمیت سپاسگزاری
انگیزه من از روزی که این فایل رو گوش دادم برای سپاسگزاری و راضی بودن از وضعیت کنونیم ده ها برابر شده.
و عجییییب این فایل روی من تاثیر گزاشت و احساس فوق العاده ای رو در من ایجاد کرد.
باز هم خداوند رو سپاسگزارم بابت آگاهی هایی که انقلابی در شرایط زندگی من بوجود میارن.
برای استاد عزیز، مریم جان و لیلای عزیز آرزوی بهترین هارو دارم
سلام و ارادت خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته
استاد اول از هر چیز باید شاکر خداوند باشم به هزاران هزار دلیل که یکی از این دلیلها قرارگرفتن در مسیر توحید عملی با هدایتهای و راهنماییهای شما بود
استاد زندگیم و دست آوردهایی که بوجود آمد برای خودم و تمامی اعضای خانواده ام بدون هیچ اغراقی معجزه بود
داستان شناخت و آشنایی با شما هم از یک اتفاق ساده ولی معجزه وار شکل گرفت….. خواهرم فایل های صوتی شما در قانون آفرینش را که یکی از دوستانش داده بود رو به ما داد ….من و خانواده هم در مسیر مسافرت از مشهد گوش دادیم و سپس خرید دوره و ادامه داستان ……
نتایج یکی پس از دیگری شروع شد از کنار گذاشتن تلوزیون و رفت و آمدهای غیر ضروری با دوستان گرفته تا پس دادن بدهی ها و وامها و ….. مهاجرت از قم به تهران و استعفای من از شغل دولتی با داشتن 28.5 سال سابقه نقطه عطف این داستان بود
به نام خدا
با سلام و عرض ادب و احترام به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته و دوستان عزیزم در سایت ، بسیار بسیار سپاسگذارم استاد و خانم شایسته بابت این فایل بی نظیر و دوره ی خانه تکانی ذهن که چقدر تاثیرگذار بودند و بعد از مدت ها قشنگ احساس کردم که با عمل به قوانین و متعهد تر بودن می خوام که بیام و کامنت بنویسم چون ذهن ام خانه تکانی داره میشه و این فایل هم مزید بر علت میشه و مهر تایید می کوبه با آگاهی های درست و زمان درست منتشر شدنش روی مسیر درستم و افکار درستم و عملکرد درستم و تصمیم درستی که گرفتم که بیام کامنت بنویسم و باور داشته باشم که کامنت نوشتنم باعث میشه بهتر این فایل رو درک کنم و باعث میشه بیشترمشارکت کنم و کامنت هم بیشتر بخونم تا بازهم نتایج ام با درک بهتر و عملکرد بهتر که به خاطر دیدن و خوندن نتایج و درک و عملکرد دوستانم هست بهتر و بهتر بشه.
می خوام که از تاثیرات این فایل و عمل به قوانین و آموزه های استاد و یه کوچولو از نتایج اخیرم و نمونه هاش تو وجودم و عملکردم بگم : من الان تو بالکن خانه ی بی نظیرم تو شمال هستم و روبه جنگل های هیرکانی چای به دست کامنت می نویسم ، هوای پاک و صدای پرندگان و گاوها و خروس ها تواین بهشت بی نظیر که تلفیقی از شهر و روستاست همون چیزی که خیلی دوست دارم و درست رو به روی ما و اون طرف جنگل خانه ای هست تو دل جنگل و روی ارتفاع که خیلی شبیه خانه چوبی پارادایسه و فقط به جای روی دریاچه زیر جنگله و این یعنی قانون جواب میده یعنی من وقتی زندگی در بهشت رو می بینم تمرکز دارم روی زیبایی هاش و الان منظره خونه ام شبیه خونه ی استاد تو پارادایسه و کلی زیبایی دیگه اینجا هست که اگر بخوام همه رو بنویسم تازه اگر بتونم شاید چند صفحه کامنت بشه ، حالا من از کجا اومدم به این خانه رویایی از خانه ای که انتخاب من نبود و پدرم بهم داده بود و من هیچ نقشی نداشتم تو انتخاب لوکیشنش و دقیقا باور نداشتم که چه قدرتی دارم و می تونم زندگیم رو خلق کنم و ناآگاه بودم تازه چقدر هم بهش تکیه داشتم و همش قیمتش رو رصد میکردم و دلخوش بودم بهش و کلی هم از اطرافیان تایید میگرفتم که خوش به حالت که از خونه خیالت راحته ، انصافا حالم توش خوب بود و با مادرم و برادرم همسایه بودم و خانه شخصی بود و حالم خوب بود ولی بعد از آشنایی با استاد و قانون و یه کوچولو فهم و عمل به قوانین و شکل گیری باورهام و البته طی تکامل ام جوری اتفاقات رقم خورد و هم زمانی ها رخ داد و هدایت شدم ، که به راحتی از شهر تهران و خانه ای که دیگه جای من نبود و من نمی خواستم اونجا باشم و کنار یک بلوار شلوغ بود و حریم خصوصی هم نداشتم و کلی عامل دیگه ، مهاجرت کنم به شمال .
من نمی دونستم که خودم مسئول زندگیم هستم و خودم هستم که دارم زندگیم رو رقم میزنم و می تونم خودم انتخاب کنم کجا خونه داشته باشم و ترس داشتم از بقیه از نظر بقیه از انتقاد بقیه که چی می خوان بگن نکنه مادرم منو نفرین کنه نکنه خواهر برادرام پشت سرم حرف بزنن یا نگاهشون به من تغییر کنه و هزار تا ترس دیگه که دقیقا با احساس ترس و نگرانی قدرت رو از خودم گرفته بودم و داده بودم به بقیه و احساس ارزشمندیم رو گره زده بودم به نگاه و تایید و به به و چه چه بقیه ، تازه اینجاش الان برای خودم خنده داره که کسب و کار من هم تو شماله و من هر هفته برای 3 روز این همه راه رو میومدم شمال و بر میگشتم تهران چون خونم تهران بود و تو شمال هم تک و تنها به دور از همسر و فرزندانم که بدون من براشون سخت بود، بودم به خاطر ترس ها و خودم رو مثل بقیه نشون دادن این همه هزینه بی خود میکردم و جدای از بحث هزینه چقدر از خانواده ام و رابطه عاطفی ام دور بودم تازه تمرکزم هم روی کارم و پولسازی ام کم بود فقط به خاطر اینکه همه فامیل و پسرعمو ها و … کنار مادر و پدرشون هستن و چون پدرم بهم خونه داده من مجبورم تا ابد تو جایی که دیگه انتخابم نیست بمونم و قربانی نظر دیگران باشم و خودم رو ، و زندگی رو تجربه نکنم فقط چون از قدیم همینجوری بوده و فامیل من معتقد هستند من اگر برخلاف بقیه عمل کنم سزاوار عذاب الهی هستم و خدا منو مجازات میکنه چون باید تا مادرم زنده هست من هم زندگیم رو با اون تنظیم کنم و هیچ حق انتخابی ندارم .
می دونید تو همین مهاجرتم چقدر نکته تو شخصیت ام و ترمز پیدا کردم چقدددددددر بهتر شده فرکانسم تو همین 3 ماهی که مهاجرت کردم چقدر تو کارم تو روابطم و کلادر همه ابعاد نسبت به موقعی که تهران ساکن بودم چندین برابر رشد کردم .
من هم موقعی هم که می خواستم تصمیم بگیرم برای مهاجرت هم ترس داشتم هنوز هم ترس ها میان سراغم ، طبیعیه ، ولی به لطف الله و آموزه های استاد و درستی حرف ها و آموزش هاشون خیلی قدرت ترس ها کم بود ، و من نا خودآگاه از یه جایی به بعد به هیچ کس قدرت ندادم که بخواد برام تصمیم بگیره ، من باورکردم که خالق زندگیم هستم و می تونم شرایط رو تغییر بدم که البته اعتراف میکنم که خیلی فراره و خیلی باید در فهم و عمل به این اصل اساسی کار کنم و من اگر روش کار نکنم خیلی زود یادم میره و مثل بقیه میشم برگی در باد، من خودم رو لایق دونستم و زندگیم رو ارزشمند و خواستم که در بهشت زندگی کنم نه به اجبار بلکه به اختیار . راستی با پول خونم هم زمین خریدم و قراره خودم خونه ای رو که دوست دارم رو بسازم البته بیشتر پول خونه رو دادم به بدهی ها و تسویه قسمتی از وام هام که این هم یک تصمیم بزرگ بود و چقدر آروم ترم کرده چقدر تمرکزم و انرژیم تو زندگی و کارم بیشتر شده و استاد هم تو این فایل بهش اشاره کرد که گام اول پرداخت بدهی هاست.
خیلی کم تر برای نظر بقیه ارزش قائل شدم و اصلا برام مهم نبود چه حرفی در موردم میزنن البته که جرات هم نداشتن تو روم حرفی بزنن که به خاطر تغییراتی که تو من دیدن جرات نکردن نه اینکه من بخوام باهاشون بحث یا دعوا کنم . خیلی این حرفه استاد درسته و من هم می خوام از این به بعد هر روز به خودم بگم ؛ دیدی هیچ کمبودی در کار نیست دیدی هیچ عجله ای نیست دیدی هر روز اوضاع بهتر و بهتر میشه ، دیدی اگه حالت خوب باشه اگه با خودت در صلح باشی اگه برای خودت ارزش قائل باشی اگر احساس ات خوب باشه ، هر یه کاری که میکنی به اندازه صدها کار بقیه جواب میده.
خیلی این فایل عالی بود ، تشکر فراوان از استاد و همه عوامل سایت و آروزی بهترین ها برای خودم و همه دوستان