هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی - صفحه 14
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-17 01:02:472023-05-20 21:42:41هدفگذاری و تأثیر آن در زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به خالق آفرینش و هستی
سلام به استاد خوبم و موفقم وخانم شایسته عزیز
من سهیلا هستم
استاد عزیز آفرین به این همت ،آفرین به این اراده و آفرین به این صادق بودن و عمل گرا بودن
استاد خوبم من تمام پنج مورد هدف گذاری رو یاد داشت کردم من از شما سپاسگزارم
برای این که آگاهی هاتون رو برای ما می کدارید واتفاقا دارم کاری های رو شروع کردم اما نیاز به این گفته های شما و هدف گذاری که گفتید دارم چون من وقتی کاری رو شروع میکنم وقتی نتیجه میگیرم دیگه ادامه نمیدم بزرگتر بشه و حتی انگیزه ام رو توی اون کار از دست میدم اما برای کارهای پیش روی که دارم ,این هدف گذاری عالی هست من حتی نمی دونستم که چگونه هدف هام رو به نتایج پایدارتر برسونم و همیشه میگفتنم من که دارم تلاشم میکنم پیشتکار هم دارم چرا در کارام نتایجم بزرگ و عالی نیست امروز متوجه اشتباهاتم شدم و از خدا میخواهم که برای اهدافی که دارم هدایتم کنه و به نتایج بزرگ تر برسم و بتونم به جهانم خدمتی کنم
استاد خوبم افرین به این تناسب اندام واقعا از ته دل شما رو تحسین کردم وهمش به خودم گفتم اینه ، این هدف گذاری درسته ممنون و سپاسگزارم از شما برای تمام فایل ها و راهنمایی های خوبتون و اینکه این اگاهی ها رو در اختیار ما میگذارید سپاس و امیدوارم به تمام اهداف با نتایج عالی برسید و هدایت بشین
بهترین ها رو براتون ارزو دارم ️️
بنام خداوند یکتا
سلام خدمت استاد عزیز و بانو شایسته و تمام خانواده عباسمنش
چقدر این نکته به دلم نشست که ما مسیری که اومدیم و نتایج خوب بهمون داد رو باید تبدیل به عادت کنیم، حالا میفهمم چرا یه زمان هایی بالا و چرا در حال حاضر پایین و بی انگیزه هستم، من زمانی که نتایج کوچیک و بزرگ داشتم و احساس در مسیر بودن میکردم موارد ریز و درشت اطرافم رو تحسین میکردم، به معنای واقعی از اینکه بخوام برای کسی دلسوزی کنم و خودمو خدای اون آدم کنم و از اینکه بقیه رو تغییر بدم اعراض میکردم، کوچیک ترین کاری که جدید بود و حس میکردم باید انجامش بدم رو انجام میدادم، اصلا به نتایج کار هام و اینکه اگه نشه چی فکر نمیکردم فقط و فقط کاره رو انجام میدادم، وقتی یکی بهم یه راهنمایی میکرد اول بررسی میکردم خودش تو اون مسئله که داره منو راهنمایی میکنه چه جایگاه و رزومه ای داره، وااای خدایا شکرت انگار اینارو فراموش کرده بودم، چقدر عالیه که دارم بیشتر فعالیت میکنم توی سایت خداروشکر واقعا
اهدافم
با الویت ترین هدف من در حال حاضر ساختن پول از کاره فعلیم و شرکت کردن در یک دوره آموزشی در رابطه با کاری که حس میکنم بیشترین علاقه رو بهش دارم، برای اینکه پول بسازم تو این راه چندین کار باید انجام بدم:
ورودی هام رو کنترل کنم، گشتن تو اینستاگرام برای تفریح نباشه، به حرف همه سره کارم گوش ندم مخصوصا کسایی که از من سطح بالاتری تو این کار ندارن و نتیجه خاصی دستشون نیست، موزیک رو به کل کنار بذارم و بچسبم به دوره هام و کامنت نوشتن و کامنت خوندن در این فضای بی نظیر، بمب باران ورودی های مثبت کنم خودمو، عجله واااای که این عجله عادت من شده من باید صبر کردن رو تبدیل به عادتم کنم فارغ از اینکه چند سالمه و کِی میرسم به اهدافم، فقط و فقط تمرکزمو بذارم روی اینکه هر روز با حس عالی زندگی کنم
خداروشکر که دوره شیوه حل مسائل زندگی رو دارم خیلی کمک میکنه تو هدف گذاری من همه چیز هایی که لازمه برای رسیدن به هدفمو دارم فقط کافیه بهتر عمل کنم همییییین، باید دست خداوند رو باز بذارم برای هدایتم و حرف و نظر دیگران رو از ذهنیتم حذف کنم که واقعا طعم چشیدن لذت زندگی رو از من گرفته این چند وقت
استاد عاشقانه ازتون تشکر میکنم بابت این فایل های بی نظیر و بابت آموزش شناختتون از اصل به ما ممنونم از شما و مریم بانو خداروشکر که باهاتون آشنا شدم
آرزوی موفقیت و جسارت در عملگرایی برای خودم و همه دوستانم دارم️️️
سلام به شما استاد عزیز و مریم جان واقعا خسته نباشید چقدر این فایل عالی بود چه اندامی من به شما افتخار میکنم .
جواب به سوال اول = من وقتی دختر خانه بودم پدرم یه خانه ویلایی بزرگ داشت دستشویی خانه تو حیاط بود و برای مادرم خیلی سخت بود که بره حیاط و زمستون ها از پله ها سر میخورد من تصمیم گرفتم که یه دستشویی داخل خانه درست کنم اما من هیچی نداشتم و وضع مالی ضعیفی داشتیم اما من وقتی میخواستم کاری انجام بدم به طرز معجزه آسای اون کار انجام میشد و همه تو فامیل میگفتن که مهناز بخواد کاری انجام بده انجامش میده.
استاد من اول تجسم میکردم اون موقع از تجسم چیزی نمیدونستم فقط لذت میبردم اون موضوعی که میخوام انجام بدم رو همش تو ذهنم باهاش بازی میکردم و دستان خدا به کمکم میومدن .
خرابکاری ها رو انجام دادم و یکی از همسایه ها که خودشو خیلی مدیون پدرم میدونست تمام لوله کشی ها رو مجانی انجام داد و دوستان برادرم بقیه کارها رو و پروژه تمام شد .
الانم استاد من از امسال هدف گذاشتم که خیاطی رو اصلشو بفهمم و خیلی عالی یاد بگیرم و محصول تولید کنم اولش نمیدونستم چطوری و خیلی آروم و لاکپشتی شروع کردم و الان راه رو پیدا کردم بعد از دو ماه پیشرفت خوبی داشتم و حس فوق العادهای دارم
الان همش ذهنم داره اذیت میکنه میگه چرا این چیزا رو مینویسی اینا مهم نیست اما مریم جان از شما تو دوره حل مسائل یاد گرفتم که بهبود گرا باشم و تا شروع نکنم نمیتونم توی چیزی عالی بشم.
استاد جان من قبلا برای که جانزنم کاری رو که میخوام انجام بدم رو به همسرم میگم و زمانی که یه راهی برای رسیدنش میرم نمیشه و میخوام جا بزنم میگم نه به علی گفتی باید انجامش بدی ودوباره انگیزه میگیرم راه دیگری امتحان میکنم و این راه حل خیلی خوبیه نمیدونستم کارم درسته یا نه دیشب تو فایلی که از شما گوش دادم فهمیدم که به صورت ناخداگاه کارم درست بوده.
18 می 2023. 28 اردیبهشت 1402
به نام رب العالمین…
سلام خدمت همه دوستان جان
یکی دو هفته ای میشد از اینکه دیگه مثل اوایل مراقب ورودیهام نبودم و غذاهای ناسالم میخوردم احساس بدی داشتم… من 4 ماه اول شروع دوره سلامتی مو به مو رعایت کردم بدون حتی یه گرم تقلب! اما امان از اطرافیان و وسوسه های شیطان…
اینو بگم که تا جایی که من یادم میاد از 7 روز هفته من 5 روزش رو ترازو بودم و خودمو وزن میکردم و همیشه نگران اندامم بودم… با شروع دوره سلامتی تا یکی دو هفته بعدش هم خودمو میکشیدم ولی از یه جایی گفتم بسه! هدفت رو بذا رو اندامی که میخوای داشته باشی نه اعداد ترازو که اییییینهمه سال همیشه درگیرش بودی… در اولین قدم ترازویی رو که خریده بودم هدیه دادم به خواهرم که دیگه جلوی چشمم نباشه (بماند که روزای اولی که نبود واقعا احساس میکردم یه چیزی کم شده از زندگیم :( ) الان ماههاست خودمو وزن نکردم اما اون لباس سایز 38 ای که اول دوره خریدم الان کاملا اندازمه و از نتایجم کاملا راضی ام …
داشتم میگفتم از اینکه چند وقتی هست که کمی تقلب در خوردن غذاهای ناخوب! پیدا کرده بودم که همش به لطف دوستانی هست که تایم زیادی رو با هم تو دانشگاه میگذرونیم و ازشون داشتم تاثیر میگرفتم… با دیدن این فایل متعهد میشم که سر قولم بمونم و متعهد میشم به لایف استایلی که ماهها برای ساختنش با عشق زحمت کشیدم….
اهدافی که تا پایان سال برای خودم در نظر گرفتم رو اینجا به شما دوستان خوبم اعلام میکنم و بعدش هم به لطف خدا میام یکی یکی خبر محقق شدنشون رو میدم:
1- متعهد بودن به آموزه های دوره قانون سلامتی
2- ادامه دادن یادگیری زبان برنامه نویسی پایتون تا سطح حرفه ای (از رد پای قبلیم تا الان یه crash course ثبت نام کردم. دوره مقدماتیش رو گذروندم و وارد دوره دومش شدم. کلا 5 تا سطح داره این دوره ای که من شرکت کردم)
3- فلوئنت صحبت کردن به زبان انگلیسی (در حال حاضر میتونم صحبت کنم اما دوس دارم as a native صحبت کنم انشالله)
4- چاپ مقاله در یک ژورنال معتبر در حوزه Artificial intelligence (در حال حاضر تازه استارت مقاله خوانی رو زدم تا اصلا بفهمم تو این دنیای هوش مصنوعی چه خبره…)
سلام به استاد جان و همه دوستان عزیز در این فضای بی نظیر
هدفی که من داشتم و خیلی هم برام مهم بود رسیدن به اون مربوط به ارزش قائل شدن برای سرمایه های اصلی و درونی و اجرای اونا در محل کارم بود که خدا را شکر می تونم علیرغم اینکه شاید خیلی ها هم مورد پسندشون نبود ولی نمره خوبی به خودم بدم
خب کار ما بدین صورت هست که مراجعه کننده های خیلی زیادی داریم و وقتی که کار به صورت سنتی انجام بشه مثل همون زمان هایی که باید مثلا می رفتی توی بانک و شناسنامه و یا کارت ملی ت رو می زاشتی توی صف و کلی هم مراقبت می کردی تا مبادا گم بشه مدارکت و یا کسی ازت جلو بزنه مسلما افراد با حالا ترفند های بسیار زیاد توقع دارند که کارشون زودتر از بقیه انجام بشه
توی کار منم همین طور بود و مراجعه کننده ها با دادن پول وسایل و خوردنی یا خیلی از چیزای دیگه سعی می کنن که به خواسته شون زودتر از وقت معقول و معمول برسند و پیش همکارن دیگه هم موفق بودند ولی با اینکه نجوا های ذهن بسیار فراوان بودند برای من خودم سعی می کردم این عمل رو انجام ندم و همیشه خودمو می زاشتم جای اون فردی که حالا نوبتش هست و چند روز است وقت گرفته تا خدمات بگیره و به خودم می گفتم که اگر مثلا تو بیای و با 50 هزار تومان یکی دیگه رو راه بیاندازی و نوبت و وقت اون طرف رو به حدر بدهی چه احساسی بهت دست میده
و همین باعث میشد که این کار رو انجام ندم
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
با یادآوری اینکه کار من یک کار خداگونه هست یعنی یکی از خواسته هام همیشه این بود که شغلی داشته باشم که انجام دادنش منو یاد خدا بندازه هر لحظه و یاد خدا باعث میشد که انگیزه ام رو از دست ندهم با وجود مخالفت و تهدیدهای زیاد و نجوا های ذهنم و به یاد خودم می آوردم که اصل اینه که تو این سرمایه های درونی ات رو ارزش براشون بزاری و اجراشون کنی مثل صداقت توی کار متعهد بودن و رنج آور بود برام که دزدکی بخوام کاری انجام بدم و ترس و استرس داشته باشم که کسی ازم بفهمه و صدکه بخورم یا آبروم بره بابت مثلا یک کیک و آبمیوه
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
اجازه میدادم که خداوند منو هدایت کنه و ایده ها هم بهم گفته میشد چون ایمان داشتم که کار درست رو دارم انجام میدم و از اونجایی که خودم برنامه نویس بودم هم از تخصص خودم استفاده می کردم که بتونم کار رو از حالت سنتی در بیارم و به سمت سیستمی شدن حرکتش بدم که دخالت شخص سوم رو در کار کم کنم و بی نهایت ایده اومد برام که حضور فیزیکی افراد رو پایین آورد و دیگه از راه دور مراجعه کننده ها می تونستند کارشون رو با خیال راحتتر انجام بدهند از راه اندازی سامانه های مختلف برنامه نویسی نرم افزارهایی که کار رو ساده و روانتر کنه
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
نگاه اینکه کار درست همینه و کار خدایی کردن لذت بیشتری برام داشت و اینکه من در مسیر درست هستم و می تونم با این درستکاری به هر چیزی که بخوام برسم و نتیجه و نشانه ها هم خب که فراوان بودند و من موقعیت هایی برام ایجاد شد و پیشرفت هایی داشتم در کارم که هیچ کس تا امروز تجربه نکرده بود و به واسطه صداقت و متعهد بودن به درستکاری هم اعتماد مسئول مجموعه بدست اومده بود و اون هم که خودش خیلی از مواقع نمی دونست که کار درست چیه با الگو برداری از رفتار من کار درست رو تشخیص میداد و متوجه میشد که با دیگر همکاران چگونه برخورد کنه و حتی چقدر باعث آرامش بیشتری براش شدم و همین رفتار هم باعث شد که همکاران دیگه هم شروع کنند به الگو برداری و به جرات می تونم بگم که مجموعه ما یکی از موفق ترین مجموعه ها توی سازمان و وزرات خانه شناخته شد و دیگه هر درخواستی از سمت رییس ما میشد اونها اجابت می کردند البته اینم بگم که خیلی ها هم تلاش می کردند که با ترفندهای مختلف کار منو بی ارزش جلوه بدهند و به روش قبل خودشون ادامه بدند ولی من متعهدانه و با قدرت و متصل به خداوند و سایت و دوره ها و کنترل ذهنم ادامه می دادم مورد بی لطفی هم زیاد قرار می گرفتم ولی به محض اینکه درخواست می کردم خدایا بهم کمک کن و این فرد رو خودت درستش کن اصلا اون آدم گم و گور میشد تا من به مسیرم ادامه بدهم خدا را شکر
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
با کنترل ورودی های ذهنم با به یادآوری موفقیت های گذشته که از همین طریق بدست آورده بودم و شکست هایی که باعثش عمل نکردن و ارزش قائل نشدن برای همین داشته ها بود با مرور دوره ها خوندن کامنت ها ی دوستان به آینده بهتر فکر کردن خلاصه بیشتر درگیر سایت بودم و خدا شاهده که من با کامنت های برای یک دوره ایی اصلا زندگی کردم و هر ایده ایی درشون بود عملی می کردم و خیلی این کامنت ها بهم کمک کرد که درست فکر کنم و راه درست رو پیدا کنم و تصمیم درست هم بگیرم
دلسرد هم می شدم ولی سریعا به یاد خودم می آوردم اصل رو و امیدم رو از دست نمی دادم
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
بزرگترین الگو برای من که خیلی باورش دارم در درستکاری پدرم بود
پدر من بسیار انسان شریف و درستکاری است و واقعا برای این چنین رفتارها برام یه الگوی محکم بود که درستکاری و صداقت و پاکدستی رو سرمشق و سرلوحه همه کارهام قرار بدم درسته که پدرم بابت باورهای اشتباه مذهبی که داره در حوزه مالی پیشرفتی نداشته ولی در این موارد واقعا برای من الگو هست
الگویی چون استاد و بی نهایت فایل هایی که هستند توی سایت کامنت های دوستان ارزشمندی مثل خانم شایسته خانم رضوان یوسفی خانم الهه رشیدی آقای عطار روشن آقای سید کاظم فلاح آقای زرگوشی خانم افشین آقای علی شیرازی وووووووووو بی نهایت دوستان که اینجا هستند و به جرات می گم که خوندن کامنت هاشون چراغ راه من بود برای دریافت الهامات خداوند و خاموش کردن نجوا های ذهنم و در مسیر درست ماندن که همین جا به همه این دوستانم سلام میکنم و آرزوی موفقیت برای همه شون به به قول علی شیرازی تنور دلتون گرم
مرسی استاد جان
من توی دوره دوازه قدم بودم و هستم و وقتی که شما گفتید و نشون دادید عکس قبل عمل رو ذهنم گفت آقا از چه روشی همه رژیم های سخت و طاقت فرسا و ورزش های سنگین چون الگوش هم توی ذهنم بود که مادر م که بسیار وزنش سنگین است بی نهایت بار اقدام کرد به لاغر شدن و همیشه هم شکست خورد و دیگه این باور رو در ذهن همه کاشت که نمیشود لاغر شد
ولی وقتی توی دوره قانون سلامتی این طوری دیدم شما تغییر کردین دیگه این باور اشتباه در ذهنم شکسته شد و باور کردم
با اینکه خودم هم وزن خیلی زیادی نداشتم ولی بابت مریضی های بسیار زیادی که گرفته بودم و دنبال سلامتی می گشتم توی دوره قانون سلامتی شرکت کردم و بی نهایت نتیجه هم برام داشت از جمله اندام شگفت انگیز
خدا را شکر
مرسی استاد جان
به هوای تو من
تو خیال خودم
بی تو پرسه زدم
منو برد به همان
شبی که به چشای تو زل می زدم
من به دنیای تو با
این احساس ناب عادت کردم
عادت کردم
بعد از آن شب سرد
هر نگاه تو را عبادت کردم
سلاااام از هوای اردیبهشتی خنک ،آمیخته با جیک جیک پرنده ها،اینجا icu بیمارستان فریدونکنار ساعت 5صبح !
داشتم این آهنگ روگوش میکردم یهودلم افتاد پیش شما ،استادای قشنگمو رفقایتوحیدی…
دعا میکنم امروز هممون پر از تجربه و لمس عشق خدا باشه …
هر ساعت امروزمون رو زندگیکنیم بهمعنایواقعیش
و فکرکنیم شاید فردا فرصت نداشته باشیم برای ابراز عشق ،برای محبت ،برای کمک کردن،برای لذت بردن ….
کسیهست بتونه ادعا کنه من حتما تا یکساعت دیگه زنده م ؟
همین یک ساعت پیش یکی از مریضامون رفت بغل خدا …
اوایل خیلی برام سخت بود هضم مرگ بیمارام،مخصوصا اگر جوون بودند
الان میگم فکرکن ،مرضیه ،بعد این همه سختی و درد ،یهو از جسمش جدا شد ،پرید بغل خدا …
احساسمخیلی بهتره …
یکجمله برادرم حمید امیری گفت خیلی بهم کمک کرد تو بهصلح درومدن با محیط کارم
انیوی!من یک آدم اشتباهی تو مکان اشتباهیم :) اعتراضی ندارم …
منم که باید جامو عوض کنم،وگرنه تموم این چرخ دنده ها باید توی جهان باشه …
خلاااصه …
خداروشکر برای تجربه یک روز جدید
خداروشکر برای عطر هوای بهشتی
خداروشکر برای نعمت داشتن این سایت توحیدی
براتون بهترین هارو آرزومیکنم
امروز رو زندگی کنید باشه؟
بووووس به کله ی همتون
قلب فراوان
سلام به سعیده خانم توحیدی
میدونی نوشه امروز رنگ زیبای دیگری داشت واین حس رو له داد چقدر سعیده خانم ارام شده کلمات ساده پراز احساس بود احساسی از جنس خدایی احساسی از جنس آرامش احساسی از جنس متوکل بودن احساسی از جنس عرفان دیگه از خودش نیست خانم شهریاری ما باید خودمون را بسازیم تا جهان مارو به مکان مورد دلخواهمون هدایت کنه واز مکان اشتباهی خود ساختم جدا کنه
واقعا از سادگی کلماتت درآن نور هدایت موج میزند لذت برد
سپاس سپاس سپاس
شادو سلامت و موفق باشی
بنام خداوند مهربان
سلام به تو دوست عزیزم
مرسی که هستی ومینویسی
مرسی بخاطر کامنت پراز انرژیت
کامنتت در عین سادگی پراز حرف وپر از انرژی بود احسنت به تو بی نظیری
بهترینها را برات آرزو دارم
بوس به کله قشنگ خودت یه دنیا عشقی
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید
بنام خداوند مهربان
سلام به تو دوست عزیزم
مرسی که هستی ومینویسی
مرسی بخاطر کامنت پراز انرژیت
کامنتت در عین سادگی پراز حرف وپر از انرژی بود احسنت به تو بی نظیری
بهترینها را برات آرزو دارم
بوس به کله قشنگ خودت یه دنیا عشقی
میدونی سعیده قشنگم امروز صبح تلویزیون یه مستند را نشون میداد روزهای تعطیل وساعاتی که همسرم خونه هست تلویزیون روشن میکنه منم کاری به ایشون ندارم میام تو سایت وکامنتها رو میخونم ولی میدونه مستندها را دوست دارم صدام زد فهیمه از آن مستندهایی است که دوست داری
وقتی نشستم به تماشای این مستند دیدم واقعا استاد درست میگن که تو هرچیزی دنبال رگه های قانون باشید همسرم گفت دقت کن ببین خارجی ها چقدر لذت میبرند اسم این مستند تنهایی در کوهستان بود یکیشون بعداز 9 روز که بدون غذا موند به گروه اعلام کرد انصراف میدم وچقدر قشنگ توضیح داد این انصراف من به معنای شکست نیست من تجربه کسب کردم هرروز از زیباییهای اینجا لذت بردم وفهمیدم که خانواده ودوستانم برام ارزشمندم من اینجا را پراز نعمت وراز آفرینش دیدم وعظمت وقدرت یک نیروی برتر
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید
به نام خدای هدایتگرم.
که هر لحظه با هدایت هاش بیشتر منو دیوانه ی خودش میکنه.
انقدر که به جا و جذابه و در درست ترین زمان منو هدایت میکنه به انجامِ بهترین کار.
چشم بسته چشم میگم انجام میدم با عشق و به شدت راحت و ساده.
بعد نتیجه اش رو که میبینم شگفت زده میشم و دوباره و چندباره عاشقش میشم هی بیشتر و بیشتر و بیشتر، از بس که این خدا کارش درسته، خفنه، مطلقه.
سلام به همه ی عزیزانم.
سعیده جانم، ممنونم که حسِ قشنگت رو به اشتراک گذاشتی و نوشتیش.
الان یهو یادِ این کامنتت افتادم و اومدم ازت تشکر کنم.
مرسی که گفتی تا وقتی هنوز هستیم بهم بگیم دوستت دارم و برای هم مهم هستیم.
تا هستیم لذت ببریم.
تا هستیم قدرِ تک تک ثانیه ها رو بدونیم.
لذت میبرم از اینکه الان هوا به شدت مطبوعه، همه ی پنجره ها رو باز کردم، صدای بادی که میخوره به برگهای درخت ها داره از پنجره آشپزخونه میاد و منو غرقِ شادی میکنه…
لذت میبرم از تکون خوردن برگ های قشنگِ درختای جلوی آشپزخونه که شگفت انگیز هستن.
لذت میبرم از اینکه الان ربنای استاد شجریان داره پخش میشه تو خونه و من مینویسم.
لذت میبرم از به یاد آوردنِ سلام دادنِ پسر بچه ی خوشرو و خندان همسایه مون وقتی جلوی در دیدمش امروز، عصر که میخواستم برم پیاده روی.
در این لحظه خیلی خوشحالم که نعمتِ حیات دارم.
لذت بردم که عصر کاملا هدایتی رفتم پیاده روی با پاهای سالمِ، جسمِ سالم، کلی قشنگی دیدم، یه پیشی دیدم که داشت به توله ی کوچولو و قشنگش شیر میداد، با شجاعت از بغل هاپو رد شدم، یه عالمه فراوانی و برکت و زندگی دیدم، خانواده های در حالِ تفریح تو پاساژ دیدم، عصر و شب خیابون های قشنگِ محل زندگیمو دیدم، درختای افراشته و قشنگ دو طرف خیابون رو دیدم و کیف کردم…
یکی از راه های اینکه لذت ببرم از زندگیم و بیشتر تمرین کنم لذت بردن از زندگی و داشته هام در لحظه، اینه که شتاب و عجله رو کم کم از خودم دور کنم و باهاش خداحافظی کنم.
خدایا شکرت که هم مسئله ای که باید روش کار کنم رو جلوی چشمام آشکار میکنی، هم راه حل رو آشکار میکنی جلوی چشم ها و قلبم.
لذت بردم از اینکه دو تا مسئله رو حل کردم چند دقیقه پیش (با تشکرِ مخصوص از جلسه اول دوره شیوه حل مسائل و تمرینهای عالی مریم جانم.)
خیلی خوشحالم که اینجام و عضوِ خانواده ی صمیمیِ عباس منش.
خدا جانم سپاس گزارم.
استاد جان، مریم جانم، همه ی دوستان و عزیزان سایت ازتون ممنونم که هستین و اینجا رو انقدر دوست داشتنی و ارزشمند کردین.
همین الان، تو این حالِ خوب و غرقِ لذت، یه درس هم برام آشکار شد که خیلی ممنونم از خدا برای شفافیتش توی ذهنم…
درک کردم و روشن شد برام که وقتی هیجان زده میشم (فرقی نمیکنه از شادی یا استرس و ناراحتی و …) اشتهای کاذب میاد سراغم…
عطشِ خوردن پیدا میکنم…
این ذهنمو درگیر کرده بود این اواخر چرا اینطوری دارم جلو میرم تو غذا خوردن؟
که الان خدا برام آشکار کرد…
سرِ بزنگاه، خدا توی مثال عملی تو زندگیم، داغ داغ بهم نشون داد دلیلِ رفتارمو …
و بلافاصله هم این جواب اومد بالا:
آروم باش، در مرحله اول دلیلش مشخص شده، حالا چه رفتاری کنم؟
اول آب بخور که به احساسات و هیجاناتت کنترل داشته باشی.
آب خوردم. الان از اشتها و عطشِ خوردن هیچ خبری نیست…
خدا رو شکر…
از خدا کمک میخوام کمکم کنه خوب درک و رعایت کنم چیزی که برام مفید هست رو.
حالا نکته ی قشنگش چیه؟ عصر تو پیاده روی از خدا هدایت خواستم که کمکم کنه درست رعایت کنم غذا خوردنمو، و هدایت بلافاصله و به سادگی تو خونه به دستم رسید.
الهی بی نهایت شکر که هستی تو زندگیم و بهترین معلم و بهترین حامی و هدایتگرم هستی.
این مسئله من دقیقا مربوط میشه به فایل اخیر استاد به نام عواقبِ تصمیماتِ احساسی
که دقیقا یکی از راهکارهای استاد آب خوردن بود.
هدف داشتن، برای انجام دادنِ کاری در اون لحظه هم میتونه گاهی کمک کنه برای دوری از اشتهای کاذب…
اما یه نکته ی مهمی وجود داره.
اونم اینه که فرار نکنم از پیدا کردنِ دلیلِ هیجانم…
وقتی میفهمم دلیلِ هیجانم چیه، به نوعی انگار چون دیدمش و به خودم و احساسم توجه کردم، مکانیزم دفاعیِ اشتهایِ کاذب، غیر فعال میشه، خلعِ سلاح میشه…
آشغال ها رو نمیشه برای مدت طولانی زیر فرش پنهان کرد، بالاخره بوی گندشون بالا میاد…
این تعبیرِ آشغال زیر فرش عالیه استاد جان، مرسی که انقدر اشراف دارین به آموزش ها و آگاهی ها و مثال های عالی میزنین همیشه.
با تشکر از دوره شیوه حل مسائل.
هنوز نرفتم جلسه دوم اما از کامنتهای بچه ها، بهبودگرایی رو هم شروع کردم به تمرین کردن.
الهی شکر.
مرسی استاد جان و خانم شایسته جانِ عزیزِ دل و قشنگم.
راستی سعیده جان، امروز هم تمرینِ هم آهنگی با خدا رو تجربه کردم. چقدر خفنه این تمرین، حسِ آزادی و رهایی و سبکبالی دارم که انقدر خدا کارها رو عالی جلو میبره، میگه من انجام میدم، ذهن و منطق هم رفته استراحت واسه خودش…
با مدیریت، چیدمان، زمان بندیِ خدا، چقدر همه چیز درست سرِ جای خودش قرار میگیره.
در بهترین جای خودش، در بهترین زمانِ ممکن، به قشنگترین مدلِ ممکن و از هر هر لحاظ عالی درست میشه و به نتیجه میرسه…
الان همزمان چند مورد با هم انجام دادم که خروجی عالی شد، خدایا عاشقِ چیدمانت هستم همیشه که انقدر میلی متری و دقیقه…
بارها همه مون تجربه کردیم، اگه خودمون میخواستیم مدیریت و چیدمان کنیم نتیجه عمراً انقدر دقیق و خفن و شادی بخش و راضی کننده ی روح و قلب در میومد…
انقدر شاد کننده که بلافاصله بعدش دوباره بیشتر عاشقِ خدا میشم بیشتر سپاس گزاری میکنم.
هر اندازه بیشتر مدیریت رو دادم خدا، نتایج شگفت انگیز بیشتری وارد زندگیم شده.
یه جوری کارها و نتایج تو یه نقطه به هم میرسن که شگفت زده میشم و سپاس گزارتر از خدایی که انقدر اگاهه، کامله، اشراف داره به همه چی و همه کس و همه ی شرایط، فقط کافیه ازش هدایت بخوام…
به همین راحتی، لذت بردن از زندگی میاد تو تک تکِ لحظاتم…
خدایا شکرت که هستی، عاشقتم.
و حُسنِ ختام این کامنتم:
لذت میبرم برای خودم چای با بهار نارنجِ شگفت انگیز و بهشتی، دَم کردم و الان دارم مینوشم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سلام به سعیده ی سعیده :)
حتی دقیقا یادمه کجا نشسته بودی و این کامنت رو نوشتی!
پله های در پشتی icu,یادمه که هیچ وقت توشیفت شبهات، شیفت 1 خوابت نمیبرد و همیشه دوست داشتی شیفت2 بخوابی،اما اون شب هم به دلایلی شیفت خوابت شیفت اول بوده،و مطمئنم این به معنی بیداری کل تایم شیفتت بوده!
با این حال تو بعد از خونگیری مریض ها،تا زمانی که خدمات آماده بشه برای راند سنگین صبح،رفتی نشستی روی پله ها ،برای خودت آهنگ گذاشتی و مست بوی بهارنارنج درخت های حیاط،قلبت باز شده بود و این کامنت رو نوشتی …
تو به بیخوابیت فکر نمیکردی!
تو به پروسه ی راند مریض ها فکر نمیکردی!
توبه انتقالی برگشت خورده فکر نمیکردی!
توبه مشکلاتت توی رابطه ت فکر نمیکردی!
تو به امید فکر میکردی،به توکل،به رهایی،به نور،به عشق…به الله…
و کمتر از یکی دو هفته ی بعد از این کامنتت درها پشت هم باز شد…
خدا همون خداست سعیده!
تو باید مثل قبل درست به قانون عمل کنی!
بپذیر که آگاهی تو اندازه ی نوک دماغت هم نیست!اون داره کیهان رو مدیریت میکنه…
تو فقط باید آروم باشی و کانون توجهت رو کنترل کنیتا هدایت ها از راه برسه…
أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لَا یَخْلُقُ ۗ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿١٧﴾
بر این اساس آیا کسی که [همه چیز] می آفریند، مانند کسی است که [هیچ چیز] نمی آفریند؟ آیا پند نمی گیرید؟
وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿١٨﴾
و اگر نعمت های خدا را شماره کنید، هرگز نمی توانید آنها را به شمار آورید؛ یقیناً خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ﴿١٩﴾
و خدا آنچه را پنهان می کنید و آنچه را آشکار می سازید، میداند.
چقدر خوبه که انقدر از خودت ردپا گذاشتی دختر!الان همونا شده چراغ راه من،برای ایمان و اطمینان بیشتر ….
دوستت دارم خب :)
دیوونه هم خودتی :)
تا تلگراف دیگر دوصد بدروووود
بنام خداوند،آرامش بخش دلها
سلام
سعیده سلام
میخوام بنویسم چون میخوام
نمیدونم چی میگم ولی باید بگم
تا حالا شده ی ریز خدارو صدا بزنی و جوابتو نده؟! ی چیزی بخوای و هی در بزنی ولی کسی وا نکنه؟!
شاید بخاطر اینه که چسبیدی بهش
میگی همون چیزو میخوام فقط
فراوانی خدارو نمیبینی،میگی همین،همین،ازین راه،بهم بدش
خب اخه
خدا خودش بارها بهم گفته میدتش بهم
پس چرا کامل نمیدش بهم؟
چرا بازی میکنه باهام؟
برای اینکه فکر نکنی همه چی همیشگیه
چرا فکر میکنی اصلا نعمتها دائمی ان
عاقا چرا فکر نمیکنی که تو اییین همه نعمت داری ولی بخاطر همون ی دونه،پوست خدا رو کندی از بس که یادش بندازی بهم ندادیشااا،یادت باشه؟
مگه قبول نداری که خدا صداتو میشنوه؟
چرا
پس چته هی دوباره میگی،دوباره میگی،دوباره میگی،مخ خدارو خوردی
خب پس میگی چیکار کنم؟درخواست نکنم؟دعا نکنم؟
چرا باید درخواست کنی ولی بیا ی کار جدید کن
فرض کن الان اون چیزی که میخای مال توئه
خب؟
فرض نکن،احساس واقعی داشته باش که اون الان مال توئه
چشم
خب بنظرت چیکار میکردی الان اگر داشتیش؟
میگفتم خدایا شکرت که دارمش
خب احساست چی بود؟
احساس سپاسگزاری،احساس خوشحالی.
باریکلا،همینو ادامه بده،بزار این احساس قوی تر و قوی تر بشه
خب بعدش چی میشه؟!
دکی،قانون احساس خوب= اتفاقات خوب رو یادت رفته؟
نه نه نه
اگر سعی کنی حالتو خوب نگه داری و در حالت سپاسگزاری و خوشحالی بمونی خواسته هات بهد داده میشه
صبررر کن،به چجوریش فکر نکن
تو فقط آرامش داشته باش
و خوشحال و سپاسگزار باش بخاطر داشته هات و با تجسم چیزهایی که میخای حالتو بهتر و بهتر کن
تموم شد و رفت.
چششششم
.
اینا مکالمه خودم با خود درونم بود
سعیده تو کامنتات برای من نشونه داره از طرف خدا
خدا تورو برامون نگه داره.
مریم!
خدا نقطه های آبیت روبرای من نگه داره!
مرسی ازمکالمه ی بینظیرت با خدای درونت!
چندین بار خوندم!بازم میخونمش!
از فردا تمرین اصلیم همینه!
تصور میکنم تو همون موقعیتی هستم که میخوامش الان:)
بعد احساس رهایی و آرامش رو تمرین میکنم…و شکرگزاری برای هر نعمت فراوانی که همین الان توی زندگیم هست!
مریم به خدا کل بازی همینه!کل بازی همینه!
توجهت رو از چیزی که نمیخوای بردار،وبزار روی چیزی که میخوای و تو هدااااایت میشی :)
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ ﴿١٢﴾
بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست.
وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَهَ وَالْأُولَىٰ ﴿١٣﴾
و به یقین دنیا و آخرت در سیطره مالکیّت ماست
همه چیز خودشه! به عظمت فرمانرواییش قسم،همه چیییز خودشه!
فقط یکم! فقط یکم!
یکم رها بشیم کارهااا انجام میشه…
چه جووریش رووو ول کن!
ببینی اینو کسی داره بهت میگه همین الان از گرگان رسیده فریدونکنار:)))
تا بهم گفت برو !گفتم چشم!
من چه میدونم چه اتفاقی قراره بیفته؟؟؟اووون میدونه!!!! اوووون میدددونه!!!اوووون بلده!!!!
فقط اون میتونه منو از مسیری به خواسته هام برسووونه که بهترین مسیره!
من فقط بااااید تسلیییم باشم! فقط!
عاشقتم مریم مقدس مطلق:)
بووووس به کله ت که شدی تمرین ستاره ی قطبی امشب من!
قراره اتفاقات عالی بیفته:)
به امید الله…به زودی…لاجرم:)
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان یارغار حرای من
عزیزه دلم
اون شب خودم با خودم حرف میزدم
اون جوابارو خدای درونم میداد تا آرومم کنه
الان دوباره خوندمش
دیدم واقعا خداست که آرامش بخش دلهاست
سعیده بخدا تو همین چنروزه که قسمت اول دوره عشق و مودت رو گوش دادم و آگاهانه ذهنمو کنترل کردم هدایت شدمممم
افراد اومدن،اقااا دستای خدا اومدن
سعیده باورت میشه رفتم تو ی کلاس اموزشی،ی دختری بود که دوست داشتم باهاش دوست بشم،فقط دوست داشتممم
جلسه بعدش فک کن از زیر کولر جایگاه خوب نشسته بود پاشد وسط کلاس اومد ته کلاس گفت میتونم پیش تو بشینم
من نمیدونم چطور خدا اینکارو کرد
ولی من سمتش نرفتم به الله قسم
ولی دوست داشتم بااین دختر دوست بشم
پس چرا خدا نتونه خیلی راحت میخوام بگم چرا خدا نتونه پسر مورد علاقمم همینجوری بیاره توی زندگیم؟؟؟
یا مثلا سعیده
من به الله قسم نگفتم جویای کارم به دخترخاله ام ولی گفتم به خودم که من لایق ی کار در حد هستم
دختر خاله ام با مدیر عامل بزرگترین شرکت غرب ایران فامیل میشه و زنگ میزنه بهم که مریم سفارشتو کردم برو مصاحبه
بین خودمون باشه حتی گفت مصاحبه ها سوری هست
ولی خدا خودش میدونه ازون روز من دارم مهارت در اون حوزه رو میبرم بالا
بخاطر بالا بردن اعتماد به نفسم توی مصاحبه ها
چشمم عمیقا به خداست نه به دختر خاله ام
میدونم خدا دستان بی نهایتی داره و به من کمک میکنه همش
نمیدونم خدا چه پلنی برام چیده
گفت برو دوره مربی گری مهد گفتم چشم
خواب دیذم ،دوتا از خواهرم گفتن جدا جدا،یهو لینک ثبت نام اومد برام
(واااای خدای من
الان که داشتم مینوشتم خواهرم میخونه
بر طبق نقشه همه چی حل میشه
بر طبق نقشه همه کارها درست میشه
به همین جهت هرچیز کوچک باید حل شود)
خدایا ازت ممنونم که باهام حرف میزنی
خلاصه سعیده رفتم دوره مربی گری مهد و ایییینقد سر کلاسش حالم خوبه
خوش میگذره و اصلا خودت میدونی بچه های کوچولو انرژی مثبت تمااامن
خلاصه بعدشم کاری که دختر خالم پیشنهاد داده رابطه با رشته دانشگاهیم
نمیدونم قایق داره کدوم وری میره اما اینو میدونم سکان دارش خداست و مقصد جز بهشت برای من نمیتونه باشه.
میخواستم اینو بگم،از همه چیز حرف زدم جز این
جلسه 16 دوره لیاقت
استاد میگن که اگرررر
خدای من این تیکه اش فوق العادس
اگرررر باور کنی که تو شرایط زندگیتو میتونی تغییر بدی
هداااایت میشوی
«هدایت» میشوی که زندگیتو تغییر بدی
استاد میگن که من شرایط زندگیمو در تمااام جوانب تغییر دادم چون باور داشتم که «من» هستم شرایطمو،زندگیمو تغییر میدم
شرایط برای من تعیین تکلیف نمیکنه
این هدایت
این که هدایت میشویم
چقدددررر خیالمو راحت میکنه
تو باور کن که میتوووونی زندگیتو تغییر بدی در همه جنبه های زندگیت
خداوند هدایتت میکنه تا بتونی
ای خدای من،اخه چقدررر جهانتو خفن آفریدی.
سعیده از خدا میخوام با رسیدن به تک تک آرزوهات به گسترش جهان کمک کنی
و ایمان رو گسترش بدی.
(راستی گفتی مریم مقدس مطلق مثل گربه تو شرک چشمااام بزرگ شد و پراز اشک از این کلمه پراز معنای قشنگ،خعععلی مرسی
و اینکه آره قراره معجزه رخ بده :)
سلام مریم خانم عزیز و دوست داشتنی
داشتم کامنت جلسه 5 قدم 5 که در مورد هدایت الهی هست رو می نوشتم که دیدم برام ایمیل اومده، کامنتم رو تموم کردم و ایمیلم رو چک کردم دیدم که سعیده عزیز کامنت نوشته و از کامنت ایشون به کامنت شما هدایت شدم
آخ که چه قدر این هدایته بهم چسبید.
چه کامنت عالی ی نوشتی
آفرین بهت
چه خوب به گفتگوهای درونیت آگاهی و تسلط داری
این کامنتت برای من بود
خییییییلی بهش نیاز داشتم
یادآوری خیلی مهمی کردی
راست میگی وقتی به یه خواسته ای میچسبیم، دیگه اون نعمتهایی که الان داریم یادمون میره، برامون عادی میشن
برامون تکراری میشن،
ولی نباید بزاریم که فراموش بکنیم
خیلی از نعمتهایی که داریم با روزی آرزومون بوده،
خونه
همسر
فرزند
شغل
سلامتی
روابط خوب
آرامش
گوشی
سیمکارت
لباس خوب و….
الان من همه شو دارم، خیلی بیشترم دارم
مریم جان ازت ممنونم که یادم انداختی
بیدارم کردی
باید هر لحظه شکرگذار اینهمه نعمت باشم
باید صفحه ها بنویسم
باید حالم رو خوب نگه دارم
مگه نه اینکه احساس خوب =اتفاقات خوبه
پس دیگه چی میخای
استاد همیشه تو دوره 12 قدم میگن آقا جان
فقط حالت رو خوب نگه دار
بقیه اش حله
اصلا طبیعیش اینه که هر لحظه جریان نعمت و برکت به زندگیم سرازیر بشه
جهان مبدا و مقصدش فقط خداست
کل هستی از خدا نشات گرفته و داره به سمت خدا هم برمیگرده
و الی الله عاقبه الامور
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا شکرت برای این هدایت خیلی به موقعه ات.
مریم عزیز خیلی ازت ممنونم که به ندای درونت گوش کردی و به زیبایی نوشتی.
همه خوبی های جهان رو برات آرزو میکنم.
یاحق
سلام ناصرجان
از خدا ممنونم خیییلی که من رو دستی از دستانش قرار داد تا خیلی از بچه ها دلشون آروم بگیره
الا بذکر الله تطمئن القلوب
مگه میشه حرف از خدا باشه و آدم آروم نشه
حرف از فراوانی باشه و آدم آروم نشه
از ابراز لطفتون سپاسگزارم
گفتین هدایت
این جریان هدایت الهی که خداوند بر خودش واجب کرده واقعا عجب نعمتیه
ببین اصلاااا خودتم نمیفهمی چرا امروز ازین خیابون رفتی
چرا امروز دیرتر سرکار رفتی
چرا به فلانی پیام دادی
ولی وقتی متوکلی،وقتی حالت خوبه،وقتی همیشه احساس خوبی نسبت به خودت و جهان داری،وقتی داری روی باورهات کار میکنی
تو باید ازون خیابون میرفتی
تو باید دیرتر میرفتی سرکار
تو بایذ پیام میدادی به فلانی
و توی همشون ی اتفاق عالی در انتظارته
میدونی اصلا معجزه تو اون خیابونه که خودت سر درنمیاری چرا رفتی توش
معجزه ای توی دیرتر رفتن سرکاره
معجزه ای توی پیام دادن به فلانیه
بخدا همینجوری بوده برای من هروقت با خودم هماهنگ بودم،حالم خوب بوده،ایمان داشتم و باور داشتم که احساس خوب=اتفاقات خوب
به قول استاد توی جلسه سوم عشق و مودت؛«بخدا قسم اگر بتونید،خودتون رو با خودتون هماهنگ کنین،جهان بقیه چیزهارو برای شما هماهنگ میکنه»
و بعدشم میگن که؛
«باید به این اطمینان و باور به قدرت خداوند برسید،اون قدرتی که داره جهان و کیهان رو مدیریت میکنه،میتونه کاری کنه که اون فرد دلخواه با ویژگیهای دلخواه ما(به قول قران خداوند از باطن شما آگاهه)اون فرد رو با باطن شما هماهنگ کنه،با اون چیزی که در درونت میخوای(به قول قرآن از درون سینه های شما آگاهه)»
ببین قدرت خدارو
همینو باور کنیم در مورد قدرتش تمووومه
حالا تو همه چی تعمیمش بده
واقعا الیس الله بکاف عبده
خداوند واقعااااا کافیه،
به شدت آرامش دارم چون میدونم همه چیزهای خوب اتفاق میفته وقتی من به خدای خودم وصلم و توکل کردم.
اقا ناصر عزیز به امید موفقیت روزافزون شما و خلق تجسمهاتون به زودی زوود
سپاسگزاری و تجسم خواسته هاتون یادتون نره در هر روز و هر لحظه.اینو بیشتر باید به خودم بگم البته
مریم جانم عزیزدلم تو چیکار کردی با من
از وقتی این کامنتتو خوندم غوغایی درمن به وجود آمده که قابل توصیف نیست و نمیتونم اون احساس رو بیان کنم .
تو برای سعیده نوشتی اما پیام ونشانه ای بود برای من که صد در صد بهش احتیاج داشتم .
از سر شب ت الان که ساعت 4 صبح شده شاید صد بار این کامنتو خوندم و مرورش کردم و نمیدونم چرا؟
به قول خودت نمیدونم چی میگم ولی باید بگم
من الان حال عجیبی دارم گفتی فکر کن چیزی رو که میخوای الان مال توعه چیکار میکردی
دقیقا از ته دل سپاسگزاری میکردم که کردم و شکر خدارو بجا اوردم
گفتی که سعی کن که قانون احساس خوب =اتفاق خوب رو یادت نره گفتم چشم و واقعا با تلاش بسیار سعی میکنم حالمو خوب نگه دارم و تجسم زمانیکه خواسته ام اجابت شده رو به تصویر بکشم و برای خودم تکرار کنم و ببینمش.
مریم جان ازت ممنونم که این پیام الهی رو به من رسوندی حقایق زیبایی در اون نهفته بود که من باید میشنیدم و شدیدا بهش احتیاج داشتم که عمل کنم و فراموش نکنم که خدا کارشو بلده فقط من باید برای شرایطی که برام پیش اومده بتونم کنترل ذهن کنم و از قوانین بدون چون وچرای خدا پیروی کنم تا خواسته م اجابت بشه.
خدایا فقط تو را میپرستم و فقط از تو یاری میجویم .
مریم نازنینم برات بهترین اتفاقات خوب ارزو میکنم امیدوارم به هر آنچه که میخواهی برسی
برات سلامتی و شادکامی ارزو میکنم .
این مکالمه خودت با درونت برای من خیلی خیلی درس داشت ودر زمان مناسب بدستم رسید و انشالله از نتایجش بهت خبر میدم .
در پناه جان جانان همیشه شاد وسلامت باشی.
سلام اکرم جانم
با خوندن کامنتت اشک از چشمام جاری شد
خدارو صدهزار مرتبه شکر
بخدا فقط باید حالمون خوب باشه و خودمونو مقایسه نکنیم
معجزه پاداش احساس خوبمونه
اکرم جان همه ما مثل همیم
گاهی اوقات خیلی کلافه میشیم و باید با خودمون،با خدای خودمون خلوت کنیم تا بشنویم چی میگه
به آغوش امن خدا پناه ببریم
اون همیشه آغوشش بروی ما بازه
اینارو دارم به خودم میگمااا
چون در هر لحظه باید حالمو خوب کنم
اینکه میبینم خیلی از بچه ها مثل منن،میدونی؟!ی قوت قلبه برام
میدونم مقایسه خوب نیست
ولی میبینم انگار همه آدما ی وقتایی ممکنه برن تو دیوار،هیچکس نیست که همییییشه حالش خوب بوده باشه
ولی با تمرین حالمو بهتر و بهتر میکنم
من،مریم هستم؟
من مریم 2سال پیشم؟!
منی که شبا با گریه و ناامیدی و شرک میخوابیدم؟
خدا دوستم داشت نجاتم داد و خودشو بهم نشون داد،باهام حرف زد و
یا رب تو چه کردی که دلم این همه خواهان تو شد…
واقعا خداوند عشق مطلقه
سوره ضحی ویژه خودمه
و خداوند منو از قعر احساس بد و گناه و سرزنش و عصبانیت،برد تو آغوش خودش،که سرشار از مهر و محبت،لذت و سرگشتگی و خنده و احساس خوبه.
این احساسو دوست دارم.
اکرم جان بی صبرانه منتظر شنیدن اتفاقات خوب زندگیت تو همین یکی دو هفته آینده هستم
چون برای منم خیییلی زود زود داره رخ میده
حالتو خوب نگهداری.
سلام مریم جان.
ممنونم ازت برای این کامنتت چقد قشنگ و زیبا نوشتی
عزیزم در هین خوندن کامنتت اومدم با خودم جمله هاتو گفتم و تجسمش کردم و ی لبهند قشنگ اومد رو لبام
عاشقتم دوستم خیلی کمکم کرد که خودمو در سپاسگذاری رسیدن به هدفم تجسم کنم.
عاشقتم من کمک خیلی بزرگی بود. ارزوی بهترینهارو برات دارم
سلام و درود خداوند بر سعیده نورانی
داشتم ساعت گوشیم رو نگاه میکردم دیدم ساعت صفر عاشقی است. با خودم گفتم چه جالب! گوشی رو باز کردم و وارد سایت شدم و هدایت شدم به این کامنت.
راننده لامپ ها رو روشن کرده بود و براحتی میتونستم صفحه رو بخونم، مسافرا پیاده شدن، منم باهاشون.
با اینکه نه حاجت دستشویی داشتم و نه قصد خوردن.
حتی نمیدونم الان کجام! همین بگم تو استراحت گاه بین راهی مسیر تهران به شهرستانم.یه صندلی و میز جلو در رستوران و مغازه گذاشتن که میگن مال تو بنشین و کامنت سعیده رو بخون، بقول دوستان گوشه لبم چسبیده به گوشم با کامنتت . عاشق همین دیونه بازی هاتم دیگه. خاطرات دوره احساس لیاقت جلو چشمام مرور شد یه لحظه.
یادم اومد چقدر امروز از همان لحظه که چشم باز کردم، نشانه ها بهم میگفت امروز یروز فوق العاده اس.
چون چشمم به طلوع زیبای خورشید تو یه لوکیشن که اطرافش ابر بود یکم باز شد، دقیقا مثل نقاشی های باب راس! شایدم قشنگتر. چون هیچی نقاشی خداوند نمیشه. تو همون لحظات ستاره قطبی مو تو ذهنم نوشتم و یکم با خداوند عشق بازی کردم، باز برگردم عقبتر هی یادم میاد!
راننده نگه داشته بود 4 صبح بود گفت دستشویی و نماز هر کی داره بره زود برگرده! منم هر دو رو داشتم بر خلاف الان، گفتم چه جالب فکر میکردم ترمینال برم باید نماز و بخونم اونم وقتی آفتاب زده و اون حس و حال اول صبح و نداره، خدا امروز و از قبل ترش زیبا چیده بود بعدش من متوجه شدم وقتی که داشت افتاب طلوع میکرد. همیشه همینجوره! ما خیلی دیر متوجه میشیم خدا برامون سنگ تموم گذاشته. اصلا انگار خدا گفت پاشو ستاره قطبی تو بنویس! عجب، ذهنه دیگه هی یه چیزی یادش میاد، یه چیزی یادش میارن! امشب خیلی دوسش دارم تو هم باهاش مهربون باش درسته درهم برهم مینویسه و هی ازین شاخه به اون شاخه میپره. ولی روی مود خویش هست خدایی، اینهمه ملامتش کردیم و تو سرش زدیم و متهمش کردیم و شیطان خطابش گردیم، یه امشب هم شده بهش حال بدیم چقد خوبه این، یه ماچ آبدار اومممموممم
اومدنمم هدایتی بود تا 8 شب معلوم نبود، گفتم شد میرم نشد نمیرم، پیاده شدم به راننده گفتم من شب میخوام برگردم میدونم بلیط و اتوبوس نیست. گفت میدونی که! ( اربعینه و بلیط هی چی گیر نمیاد ) گفت حاضری صندلی شاگرد بشینی، 950 هم ازت میگیرم. گفتم کاری ندارم میخوام برگردم شب. گفت شمارتو بخون تک بزنم بهت، شمارمو دادم و پیاده شدم. حالا چقدم سفارش شده بودم!!! امان از شرک. تمومی نداره. ولی عین خیالم نبود. بهش اصرار نکردم ، بهش تاکید و سفارش نکردم ( یکمم بهتر شدم دیگه نخواهم هم این شخصیت یکم خودشو تکون میده!) گفتم مرسی و پیاده شدم.
همون طلوع و دیدم گفتم خدایا خودت هوامو داشته باش، کمکم کن تسلیم باشم. رفتم و یه مشورتی گرفتم. یه جمله طرف گفت، گفتم مرسی. حق با شماست. کلی تو ذهن سوال ردیف کرده بودم، اینو بپرسم اونو بپرسم، این یادم نره اون یادم نره، دفتر یاداشت کوچیکی همراهم بود یه چیزی یادم میومد مینوشتمش با اینکه تاریک بود و نمی دیدم چی مینویسم. بغل دستیم تو ردیف کناری حس میکردم تو ذهنش میگفت این فازش چیه خخخ نکته کنکوری مینویسه هی خودکار و دفتر در میاره یاداشت میکنه خخخ. تو ذهنم چند جا رو باید میرفتم شاید تا شب هم نمی رسیدم برم. همون هشت صبح دیدم دیگه نیاز نیست که برم دنبال بقیه کارهام! خود بخود با اون جواب بقیه کارهام منتفی شدن. نشستم گوشیمو زدم شارژ یه مجله رو میز بود باز کردم، یه خانم اومد گفت شما صدام زده بودید، گفتم نه ولی میخواستم صداتون بزنم خودتون اومدین! گفت چیزی میل دارین گفت بی رحمت یه چایی. یکم با مجله ور رفتم تا گوشیم شارژ بشه، شارژر رو نیاورده بودم، پاور رو اورده بودم که متوجه شدم رابطش به گوشیم نمیخوره. اینم مثل همه کارهایی که براش کلی وقت میزاریم و بعدش میبینیم اصلا بکارمون نمیاد. کارش بشر همینه دیگه ( قراره امشب با ذهنم مهریون باشم کلی گل کاشته) ولی چه باک خدا شارژر تمام گوشی های دنیا رو یجا جلوم گذاشته بود. خدا هست غمت نباشه.
گوشی رو برداشتم قبل ترک اون محل سرچ کردم برای بلیط برگشت هیچ جایی رو نمیاورد. گفتم بذار این یکیم بزنم و ببندم گوشی رو اون پائین ها تو صفحه ای که سرچ کرده بودم زدم یه مورد دیگه رو چک کردم در کمال تعجب دیدم چند اتوبوس داره برای ساعت های مختلف! باور کن اینقدر عجیب بود برام و باور نکردنی که فکر کردم حتما از این لینک های کلاه برداریه، تا لحظه ای که سوار اتوبوس مشدم هم باور نمی کردم. ساعت ها رو نگاه کردم همگی به مقصد مهران بودن، نمی خواستم ساعتی انتخاب کنم که بچه ها رو از خواب بیدار کنم. همین انتخاب ساعت حرکتم هدایت خودش بود، از رو شماره صندلی که دوست داشتم انتخاب کنم ساعت برگشتم رو نشونه زدم. انگار همون لحظه این تعاونی اتوبوس هاش رو به مهران اختصاص داده بود. قیمت هاش رو نگاه کردم هم باور کردنی نبود، زده بود 500 آخه مگه میشه! حتی وقتی رفتم بلیط گرفتم بنر زده بودن قیمت مصوب 950 . کار خدا اینجوریه دیگه ، همین الانشم نمیدونم چرا؟! ولی یدرس بهم داد که یه ذره دلت با خدا صاف کنی، معجزه برات میکنه.مگه معجزه چیه؟! اینو من معجزه ندونم، خدا کوهم برام نصف کنه باور نمیکنم. حالا یه بنده خدایی وصله به خدا، یه کامنتی نوشت و ذهن مهربانم بیادم آورد. وگرنه هزار معجزه خدا هر روز میفته برامون و مثل من بروی مبارکمون هم نمیاریم.میگم من من کو کو، خدا که واسه ما کاری نکرده! ولی اون بخشنده است، مهربانه،بقول خودت
وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ
بازم بغلمون میکنه و میگه اشکال نداره من عاشقتم!
گاهی وقتها سعیده این قلبم میخواد بیاد بیرون از سینه، همین الانم اشک تو چشام جمع شدن، کاری به حرفهای استاد ندارم اصلا. همین تجربه حضور خدا، همین تجربه یه بعد اساسی تو زندگی یعنی توحید، قیمتش چند؟ بهاش چند؟ لذتش چند؟ آرامشش چند؟ رهائیش چند؟ همین نترسیدن از تنهایی قیمتش چند؟ همین احساس نکردن تنهایی قیمتش چند؟
من به ریال حساب میکنم سعیده میبینم نمیتونم بشمارم. تو که داری به دلار حساب میکنی قیمت چند؟…
اینم بگم منی که لنگ یه صندلی یودم اونم بهترین پیشنهاد با کلی منت و واسطه نشستن رو صندلی شاگرد راننده با دو برابر قیمت بود الان صندلی کنارم خالیه و پامو دراز کشیدم و لم دادم و دارم برات کامنت مینویسم . قوربون خدا برم بی منت و با عزت جا بهم داده با نصف قیمت بنده های خدا با یه صندلی اشانتیون. شکر اینا رو هم گفتن هم کار خودش بود و گرنه من کجا و این حرفها کجا! اینم یه ردپا زیر ردپای یه بنده توحیدی که قلب شیر داره. غلط املایی و نامفهومی کامنتمم به بزرگی خودتون ببخشید.
مررررسی که هستی، مررررسی بابت حال خوبت. در پناه خدایی، بیشتر و بیشتر و بیشتر باشی…یا حق
سلام به برادر توحیدی زاگرس نشین من،آقا اسدالله
این جریان هدایت خیلی باحاله نه!؟!
دقیقا همون تایمی که شما داشتی برای من کامنت مینوشتی،منم به پیروی از ندای قلبم هدایت قرآنی براتون فرستادم!
واقعا کی میتونه همه چیز رو انقدر دقیق برنامه ریزی کنه؟!
جز انرژی ای که خودش اول و آخر و ظاهر و باطنه؟!
وقتی تلگراف توحیدی شما رسید ناخوداگاه نیشم تا بناگوش باز شد و به خدا گفتم بگو پس!بگو پس چرا بهم گفتی اون آیه هارو براش بفرستم!خیلی باحالی خدا! عاشقتم!
مطمئنم شماهم با دیدن اون تلگراف لبخند به لبتونه نشسته که چطور خداوند قبل از ارسال کامنتتون،،بهش پاسخ داده!
پرده ی شک را برانداز از میان!
تا ببینی سود کردی یا زیان!
ما گرفتیم آنچه را انداختی!
دست حق را دیدی و نشناختی؟!:)))
خلاصه که عاااشق توحیدم!عاشق زندگی هدایتی!
خانه بر دوش غزل هستم و می چرخم من
هاچ زنبور عسل هستم و می چرخم من
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به منِ هدایتی عادت بکند:)))
در پناه نوووور باشی همیشه داداش!
به امید دیدارتون در بهترین زمان ومکان!
سلام سعیده جان، فرشته ی نازنینم. حیفم اومد اینجا برات ننویسم
من تو این راه بالا پایین زیاد داشتم و الان چند وقته حتی از ریل خارج شدم اما چند روزه برگشتم تو مسیر، لت و پاره، خسته اما دارم شروع می کنم اونم با خوندن کامنت های تو، زیر رو کردن فایل تو. امیدوارم بتونم این مسیر رو ادامه بدم منم لذت ببرم. امروز از خدا خواستم دلم رو بزرگ کنه خواستم ازش که دل منم غنج بره از نگاهش از توجهش از نشونه هاش. خدا کنه دیگه از مسیر خارج نشم همه چیز رو سپردم به خودش و دارم از فایل های توحیدی شروع می کنم سعیده جان با دل زیبات برای من خسته دعا کن
خیلی دوسِت دارم سعیده ی عزیز و دوس داشتنی
در پناه الله باشی
سلام به دوست عزیز و مهربونم
مرسی که برام نوشتی،قلب مهربونت رو میبوسم دختر!
قلبم منو دعوت کرد برای نوشتن برات و میخوام ازش تبعیت کنم.
میخوام بگم حواست باشه،توی شرایط سخت،شرایطی که راه حلی براش نداری،و زیر فشار ذهن داری خورد میشی تنها مسئله اینکه تموم تلاشت رو بکنی فقط توجهت رو ازون مسئله برداری!
سخته!خیلی سخته!
من توی این شرایط بارها بودم و میدونم در رفتن از زیر فشار ذهن خیلی سخته!ولی اگر بدونی این مهم ترین کاری که باید بتونی انجامش بدی،حتما یک راهی براش پیدا میکنی!
فقط توجهت رو از روی چیزایی که نمیخوای بردار همین!توی شرایط سخت اصلا نمیشه به فرکانس شکرگزاری دسترسی داشت،هرچقدر میخوای زور بزنی به فرکانس شکرگزاری وصل بشی،نمیتونی،بعد خود سرزنشی ها شروع میشه و این سیکل منفی هی تورو میبره پایین تر وپایینتر!
مثل اینکه تو مردابی وداری دست و پا میزنی!وقتی افتادی تو مرداب تنها کاری که باید بکنی اینکه دست وپا نزنی تا پایینتر نری،و وقتی بتونی یکم،یکم رها باشی،روز بعد رها شدن راحت تر میشه …و بعد همینجوری یکم یکم از فشار ذهن کم میشه و میرسی به مدار های بالاتر!
بعد ایده ها،کمک ها،شرایط رو خودِ خودِ الله برات جوری میچینه که به راحتی از مرداب دربیای!
این یک چکیده ی خلاصه ی آگاهی های جلسه 5 قدم هشته!
و من بارها و بارها ازین نسخه ی پرکتیکال نتیجه گرفتم!
هرکاری بلدی انجام بده،راهش رو باید خودت پیداکنی
مثلا من میرم پیاده روی،کتاب هری پاتر میخونم،قرآن گوش میدم و….تا فقط به مسئله ی حل نشونده ی زندگیم فکر نکنم،و به چیزهایی توجه کنم که بهم احساس بهتری میده…
به محض اینکه تو آروم آروم توجهت رو از شرایط ناخواسته برمیداری ،تو هدایت میشی! هدایت میشی به مدارهای بالاتر و فرکانس های بهتر و بهتر….
بعد به خودت میای میبینی مسئله حل شد!مسئله از دل جایی که فکرش رونمیکنی حل شد!
استاد تو همون جلسه میگه: حدس و گمان هم نزنید که مسئله چطور میخواد حل بشه،نه تو،هزارتا آدم هم فکرشون رو بزارن روی هم نمیتونند حدس بزنن مسئله چه جوری میخواد حل بشه!
اینتیکه ش رو خیلی دوست دارم: مغز ما از پس یک سری چیزها برنمیاد!خدا فقط ازش برمیاد:))
خیلی آرامش بخشه نه؟!
اگر این دوره رو نداری روزی هزار بار این جمله هارو با خودت تکرار کن تا بتونی ذهنت روکنترل کنی!و بعد اوضاع خیلی زودتر و راحت تر از چیزی که فکرش رومیکنی تغییر میکنه!
بوس به کله ت رفیق!
امیدوارم این تلگراف به کارت بیاد.
درپناه نوووور باشی همیشه
سلام و درود خداوند سعیده جان
چی بگم آخه؟!
حرفیم مگه میمونه؟!
کار دیگه از هم فرکانسی گذشته!!! (اینجا استیکر دست رو پیشونی یاسمن لازمه واقعآ)
حالا نمیگم دلیلش رو تا کامنتی که صبح برات نوشتم تو جلسه اول قدم ششم دوره مقدس 12 قدم بدستت برسه.( احتمالا یروز بعد این کامنت بدستت برسه)
اونوقت معنی حرفمو متوجه میشی!
میگم اگه این حرفها رو واسه کسی تعریف کنیم نمیگن توهم زدین؟!
خوبه همه چیز به ساعت و تاریخ مکتوب شده. برای کسی که بخواد ایمان بیاره به حرفهای استاد گرانقدر؛ ایمان بیاره به این سیستم که داره جهان رو مدیریت میکنه؛ایمان بیاره به فرکانسی بودن جهان؛ ایمان بیاره به قانونمندی هستی ؛ ایمان بیاره به قانون؛ ایمان بیاره به هدایت؛ ایمان بیاره به دریافت وحی؛ ایمان بیاره به معجزات خداوند حتی در این زمان!!!
هر چند من و تو کم از این هدایت ها و معجزات الهی تجربه نکردیم. هر چقدر که بیشتر راجع بهش حرف میزنیم؛ معجزات خداوند آشکارتر و بیشتر میشه برام. دوست داشتم ساعت ها بنشینیم و راجع بهش حرف بزنیم. ایمان دارم؛ ایمانمون چقدر قوی تر میشد. از همان لایوهایی که استاد و عرشیانفر میذارن و کلی خیر و برکت واسمون داره.
جنس این حرفها فرق میکنه؛ آدم ساعتها بشینه حرف بزنه انگار یه دقیقه است. حالا متوجه میشم استاد چگونه با زبان روزه ساعتها سمینار برگزار می کردن. اصلا آدم حال خودشو نمی فهمه؛ زمان و مکان و گم میکنه. نه تکراری میشه حرفها و نه خسته کننده و دل زننده و نه ناراحت کننده. فقط اشتیاق است و عشق و عشق. اینم صدای اذان گوشیم و مسجد که بگوش میرسه! اینم تائید و معجزه دیگه خداوند پای حرفهام.
هم صحبتی ای که از بنده خدا به خود خدا وصل بشه چه حس و حال و برکت و نعمتی داره خدایا…
در پناه خدا باشی عزیزکرده خداوند…
بقول استاد که میگن من اگه هر روز معجزات مهاجرتمون رو مرور کنم و بیاد بیارم کمه، منم این اتفاق رو اگه هر روز بخودم یادآوری کنم کمه…
تحسینت میکنم هزاران بار برای اینکه الگوی ما شدی برای درک توحید؛ برای زندگی توحیدی؛ برای این عشقی که از خودت به همه میبخشی؛ برای اینکه آس ورودی های بهمن 1400 دانشگاه انسان سازی عباسمنش شدی و وجود نازنینت مایه خیر و برکت است برای همه ما. بخداوند بزرگ و مهربان میسپارمت و سخن کوتاه میکنم… یا حق
سلام به اسداله عزیز،
فکر نکنین برای سعیده جواب می نویسین جوابتون فقط برای سعیده ست! اینجا یه یاسمن هست که همه ی کامنتای شما و سعیده رو با ذوق میخونه و بعضی وقتا مثل الان که میبینم اون وسط مسطا یه اسمی هم از من میبرین قند تو دلم آب میشه که لابد منم یه کوچولو با شماها هم فرکانس بودم (استیکر چشمای ستاره ای). البته که من خیلی راه دارم تا به شما و سعیده برسم، ولی خوب همین هم زمانی ها و هدایت ها آدم رو امیدوار میکنه :)
از صمیم قلبم برای هر دوی شما عزیزان بهترین ها رو آرزو می کنم (قلب ها)
سلام و درود خداوند بر یاسمن عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه و در پناه الطاف حق شاداب و سرحال باشی
اون لحظه که کامنت سعیده رو خوندم، دیدم تمام حرفهایی که من براش تو جلسه اول قدم ششم نوشتم رو اون اینجا برام نوشته و واقعا اون لحظه بی اختیار دست رو پیشونی زدم و یاد شما افتادم و برای همین تو کامنتم آوردم. و خدا رو شکر بهانه ای شد برای دریافت یک نقطه آبی از گلهای خانواده عزیز زمانی
یاسمن جان استاد همیشه میگن اگه میخوای بدونید فرکانستون در چه وضعه؟ نگاه کنید به شرایط و وضعیت کنونیتون. قطعا شما باورهای بهتر و فرکانس بهتری داشتید و دارید که الان در جایی زندگی می کنید که آرزوی خیلی هاست. و همیشه شما و خانواده زمانی برای من تحسین برانگیز و الگو های موفقی هستند. ممنونم از دعای قشنگتون که نشون از صفای وجودتون داره، ان شاالله این فرکانس و انرژی مثبت هزاران برابر به خودتو زندگیتون برگرده و لبخندی زیبا به روی لبتون بیاره. با آرزوی بهترینها براتون. در پناه حق. یا حق
سعیده جان ممنون از اینکه برام نوشتی چند بار خوندم بازم میخونم که یادم بمونه
تازه شروع کردم بارها شروع کردم اما ادامه ندادم اینبار میخوام تا انتها برم
برای همین حرفاتو دونه دونه عمل می کنم
ممنون از راهنماییت
راستی منم یه هری پاتری دو آتیشه م
خدا همیشه لبخند رو لبات بیاره سعیده عزیز و دوست داشتنی
در پناه حق
سلام به سعیده ی سعیده!
راستی، اسمت پسوند و لقب و فامیلی لازم نداره ها! خودش، خودشه! آفرین!
سلام استاد! این تکنیک که اینجا بکار بردی رو از کجا قالب زدی؟ جون داداش راست بگو… اینکه در زمان سفر کردی و به خودت نامه نوشتی؟..
دمت گرم
به زبون رسمی غیر جاهلی: تحسین بر تو باد!
خیلی خوب بود،
خیلی.
هم جذابیت در فرم ایجاد کردی و هم با اینکار محتوا را تحت سیطره ی ذهن نه چندان مریض خویش درآوردی.
تحسین بر تو بادا مجددا.
دیوونه ی آخرش هم خیلی توپ بود ، بسی پسندیدیم!
همین… فقط میخواستم بگم دمت گرم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
به من چه اصلا؟
هرکاری دلت میخواد با فرم و محتوای زندگیت بکن، فارغ از قضاوت منتقد نماها و ویراستاران زندگی:)
حالا نیست خیلی پی حرف مردمی!
هِلووووو داااداش علی
چطووووری؟!
صدای مارو میشنوی از شماااال! وسط آب و هوای بهشتی :)
چه میکنی با هوای دم کرده ی جنوب:)))خوووش میگذره:)
داداش خداشاهده ایده ی خووودم بود!قبلا هم ازین کارا کردم!خیلی حال میده!
انشالله یک سال بعد یک تلگراف دیگه به سعیده ی سعیده ی سعیده تررررررر
داداش تو جنوب تر،خاک وخون به پا کردم فرار کردم اومدم شمال:)))) منتظرم گردو خاک ها بشینه برگردم:))))
شایدم برگردم که باز برگردم!:)
گرفتی چی شد؟!
مسیر معرفت و خودشناسی داره به جاهای خووووبی میرسه!
زیر درخت انجیر معابد یا درخت های سر به فلک کشیده ی شمال!؟!نمیدونم!
تنها چیزی که میدونم اینکه کاغذ و قلم مراااا میخواند!
میدونی که؟!فرمون دست ارباااابه!!!!
من فقط روو دوشش نشستم:)
دوش سواری حال میده!
به زودی بهتون خبر میدم جییییمبووووو بالاخره کجا فرود اومد:)
خووووشبخت
و
خووووش شااااانس
و
خووووش پووول
و
خووووشح حاااال
و
خووووش احوال باشی!
یک دونه ای داداش!
سلام به کاکو ی خودوم، سعیده
سید حسین عباسمنش، میدونی با چه اخلاقش حال میکنم؟ زیر بار نرو هس!
دمت گررررم.
از فحوای کامنتات فهمیدم یه ی شری به پا کردی!
دمت گرررم، دویی سعیده!( توضیح: جاهلهای شیراز، به یه ی آدم شر و کله خراب اساسی کا جلوش کمبود دارن، میگن دویی!)
دمت گرم!
سعیده، اگه یه بار دیگه به سی سالگیم برگردم، تا میتونم تو محیط کار شر به پا میکنم!! آموزه ی استاد بود: تحممممل نکن! من تحمل کردم و عین هاپو پشیمون شدم.
کسی که رو دوش خدا نشسته، بهترین اتفاقات برای گرد و خاکهاش متصور هست!
تو که رو کول رئیس دویی ها نشستی، وضعت خوبه، ولی از راه دور، اگه دعوا شد، رو منم حساب کن.
اصن عکس پروفایلوم تو دعوو نشون بده، بوگو ای کاکام دیوونه ن! میگم الان بیاد!:)))
نیکا و نیلا رو ببوس…. اوففففی! چقدر خوشحالم که تو هوای خوب، پهلو بچه هاتی. الهی شکر.
رخصت دویی! :))
سلام به سعیده عزیز و خوش قلب و توحیدی و با شخصیت و با معرفت و با تمامی تجهیزات لازم برای یک جهاد اکبر دیگه
امیدوارم از هوای شمال نهایت لذتو ببری و کلی اتفاقات خوبو پشت سر هم تجربه کنی که میدونم همین اتفاق هم برات میوفته چون تا قبل از این هم همینطور بوده
واقعیت چیزی برای گفتن ندارم
توی کارم به یک مشکلی برخوردم که به ظاهر برای عقل من درست شدنی نیست و نجواها هم که داره همینجوری میان که حالا میخوای چیکار کنی!!!
انگار که مثلاً تا الان من بودم که کاری کردم
الانم که به شدت نشونه ها از در و دیوار داره میاد که رفتنمون از این شهر نزدیکه در حالیکه هنوز نمیدونیم قراره چه اتفاقی بیوفته ولی سعیده جان در مورد مهاجرتمون خیلی قلبم آرومه احساسم خوبه مخصوصاً که الان دیگه نزدیکش هستیم
=================================
چند روز پیش داشتم به صورت هدایتی آیاتی از قرآن رو میخوندم که به سوره یونس رسیدم
قبلش یه چیزی بگم
توی دنیای برنامه نویسی یک سری سایت های غولی هستند که بهشون مخزن یا repository گفته میشه ، این سایت ها مخزن میلیاردها کدهای نوشته شده و آماده ای هستش که توسط برنامه نویسان سراسر جهان در این سایت ها یا مخازن نگه داری میشن تا اگر کسی به یک قطعه کدی احتیاج داشت بتونه از این مخازن پُر از کد برای پروژه هاشون استفاده کنند
البته من خودم خیلی کم پیش امده که اینکارو کنم ولی خب خیلی ها هستند که از این مخازن استفاده میکنند
خب حالا اینارو گفتم تا بهت بگم که به نظر من قرآن مثل یک مخزنی از کدهای آماده ای هستش که تو میتونی با توجه به نیازت هر بار از این کدها (آیات) برای بهبود مسیر زندگیت استفاده کنی
داشتم میگفتم
چند وقت پیش من رسیدم به یک آیه ای از سوره یونس که نوشته بود
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا ۚ کَذَٰلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (آیه 103 یونس)
آن گاه ما رسولان خود و مؤمنان را نجات میدهیم، ما بر خود واجب کردیم که این چنین اهل ایمان را نجات بخشیم
خب همانطور که خودت میدونی توی این آیه داره تاکید میکنه روی این موضوع ، یعنی نجات دادن کسانی که به خدا ایمان دارند
بعدش امدم کلمه ننج رو توی قرآن سرچ زدم دیدم 75 مرتبه از این کلمه در آیات مختلف با توجه به شرایط و اتفاقات و موقعیت هایی که افراد با ایمان توش قرار داشتند استفاده شده
البته من دقیقاً نمیدونم ریشه کلمه نجات در قرآن چیه ولی فکر میکنم همین کلمه سه حرفی باشه
مثلاً توی این آیه خدا میگه:
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (آیه 88 انبیاء)
پس ندایش را اجابت کردیم و از اندوه نجاتش دادیم؛ و اینگونه مؤمنان را نجات مىدهیم
توی این آیه در اصل در مورد یک غم و اندوهی میگه که خدا اون فردِ با ایمان رو از اون شرایط نجات میده یعنی نجوایی که خودِ خدا کمکت میکنه تا بتونی ازش خلاص بشی یا از یک ناراحتی یا هر چی که مربوط به این موضوع میشه یعنی مربوط به یک اندوهی که بعد از یک اتفاقی ایجاد شده ، خدا اون آدم با ایمانو توی در این آیه میگه ما نجات میدیم
یا توی آیه دیگه خدا میگه:
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ ۚ أَلَا لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ (آیه 62 انعام)
سپس [همه] به سوی خدا، سرپرست و مولای به حقّشان بازگردانده می شوند. آگاه باشید ، فرمانروایی و حکومت مطلق فقط ویژه اوست؛ و او سریع ترین حساب گران است
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْیَهً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هَٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (آیه 63 انعام)
بگو: چه کسی شما را از تاریکی هایِ خشکی و دریا نجات می دهد؟ در حالی که او را [برای نجات خود] از روی فروتنی و مخفیانه به کمک می طلبید؛ [و می گویید] که اگر ما را از این [تنگناها و مهلکه ها] نجات دهد، بی تردید از سپاس گزاران خواهیم بود
توی این آیه دیگه داره در مورد بدترین شرایطی که یک کسی میتونه توش قرار بگیره میگه ، یعنی کسی که با افکار شرک آلود خودش به تَهِ خط میرسه ، میگه حتی اگر توی این شرایط هم بودی خدا چیکار میکنه؟؟؟
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهَا وَمِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (آیه 64 انعام)
بگو: خدا شما را از آن [سختی ها] و از هر اندوهی نجات می دهد، باز شما به او شرک می ورزید
در ادامه آیه داره میگه ، خدا شمارو نجات میده از هر سختی و اندوهی که هست ولی باز مشرک میشی
توی آیه قبلی اگر دقت کرده باشی چی داره میگه؟
میگه که اگر ما را از این [تنگناها و مهلکه ها] نجات دهد، بی تردید از سپاس گزاران خواهیم بود
یعنی در اصل اینجا داره درخواست نجات از خدا داده میشه ، زمانیکه درخواست میکنی توسط خداوند نجات پیدا میکنی
حالا چه زمانی درخواست میکنی؟
زمانیکه میدونی کاری از دست تو بر نمیاد و تسلیم خدا میشی
تسلیم میشی تا هدایت بشی
ای خدا چقدر این آیات به آدم امید میده ، چقدر ایمان به خداوند رو در قلب آدم زنده نگه میداره ، به خدا همین الان چقدر آرومتر شدم سعیده جان
فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِی وَمَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (آیه 118 شعراء)
پس میان من و آنان چنانکه سزاوار است داوری کن و من و کسانی که از مؤمنان با من هستند از چنگ آنان نجات ده
توی این آیه در اصل داره در مورد نوح صحبت میکنه ، وقتی همه به خونش تشنه شدند نوح باهاشون درگیر نشد ، نوح نیومد باهاشون بحث کنه بگه نه حرف من درسته در عوض امد به خداوند گفت منو کلاً از دست اینا نجات بده تموم شد و رفت
خدا چی میگه؟
فَأَنْجَیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (آیه 119 شعراء)
پس او و کسانی را که با او در آن کشتی مملو [از سرنشینان، جنبندگان، متاع و ابزار] بود نجات دادیم
میبینی سعیده جان توی این آیه هم باز هم نجات دادن افرادی که به خدا ایمان دارند زمانی اتفاق افتاد که اونا درگیر نشدن و از خدا درخواست کردند و خدا هم بدون اینکه اونا کاری بخوان انجام بدن نجاتشون داد
به همین سادگی حتی در مورد نجات خواستن از خدا ، خدا نجات میده اون آدم با ایمانی رو که از خدا درخواست نجات میکنه
شرطش آرامشه
البته که خیلی سخته
مثل نجواهایی که برای همه مون میادش
اینم هدایت خدا بود فقط برای اینکه لحظاتی توجه ام رو بذارم روی خودش ، روی ارباب ، روی کسی که قدرت داره ، نه منی که هیچی از خودم ندارم
معلومه که وقتی به عقل خودم میخوام دنبال راه حل باشم نه تنها به هیچ راه حلی نمیرسم بلکه بیشتر استرسی و نگران میشم ، چرا ؟؟
چون که به هیچی خودم تکیه کردم ولی وقتی روی ربّ حساب میکنم و توجه ام رو میذارم روی خدا ، در اصل قدرتی رو دارم که توانایی انجام هر کاری رو داره و راه حل هر مسئله ای رو هم داره
باید هم اینجور باشه ، مثل اینکه اون اربابه هاااا داداش:))))
سعیده عزیزم از خدا میخوام همیشه تنت سالم باشه و روز به روز در جریان هدایت های خدا ، تنظیمِ تنطیم باشی
اون خداست که جریان داره ، وقتی رها باشم منو با خودش میبره
به کجا؟
نمیدونم
فقط میدونم هر جاییکه منو ببره اونجا بهشته
منتظر خبرهای خوبت هستم خواهری
از کامنت هایی که برای دوستان نوشته بودی متوجه شدم شمال برگشتی ، انشالله که خیره
هر چی پیش بیاد خوش بیاد
در پناه ربّ العالمین باشی سعیده جان
سلام به دوست خوبم
اول میخوام سپاسگذاری کنم از خدا که منو هدایت کردبه کامنت شما
دومم از شما بخاطر این کامنت عالیتون
من مدت زیادیه که دوس دارم قران رو بفهمم و درکش کنم و دنبال راه کار بودم
ولی بهر دلیلی نشد
الان که به کامنت شمارسیدم. میخواستم تو گوشیم ذخیره کنم و برای عزیزانی بفرستم که اونام از این ایات لذت ببرن ولی نمیشد فهمیدم که نباید بفرستم براشون بجاش بهم الهام شد خودت چرا نمینویسیشون گفتم چشم داشتم تو ی دفتری مینوشتم که شکراگزاریهامو مینویسم، گفت مگه نمیخواستی قرانو بهتر متوجه بشی و بفهمی گفتم چرا گفت پس پاشو برو ی سررسید بردار مخصوص ایات قرانی که تو این خانواده گرم و صمیمی رد و بدل میشه مثل نقل و نبات . منم پاشدم و خوشگلترین سررسید روزی ایات قرانی شد که الان دارم مینویسم .
خیلی حالم خوب شد میدونین چرا به چند دلیل
هم اینکه ی دفتر مخصوص دارم و بلطف الله اولین جلد نت برداریم از قرانم میشه و هرموقع بخوام دم دستمه
هم اینکه ی مسالمو حل کردم که ی بخش عمده از ذهنم رو درگیر کرده بود و وقتی انجام شد احساس خوبی بهم داد
یجورایی این حل مساله احساس لیاقتمو بالا اورد
ممنونم و سپاسگذارم خیلی زیاد ازتون ،شما سبب خیر برام شدین و بلطف الله مخربان از درو دیوار براتون خیر بباره
راستی تا یادم نشده بگم من ی هفته ای هس از خدا بعد شکرگزاریهام سوال میپرسم (اینم از یکی از کامنتهای رویا خانم یادگرفتم که اول صبح از خدا سوال بپرسین از اینجا بخاطرش ازشون سپاسگذاری میکنم و بهترین ها براشون میخوام) و بخشی از سوالهام در مورد خداست، دوس دارم چندتاشو که امروز صب نوشتم اینجا بعنوان رد پا بنویسم:
خدای قشنگم امروز قرار چجوری و با چی شگفت زدم کنی؟؟
خدای قشنگم امروز قرار چه اتفاقای عالی برام رخ بده؟؟
خدای خوبم امروز قرار چجوری به ارامش بیشتر و صلح بیشتر با خودم و با جهان برسم؟
خدای من امروز قرار چجوری تسلیمتر ،حرف گوش کنتر و متوکلتر نسبت به تو باشم؟
خدایا امروز چقدر تایمم و میخوای آزاد بزاری که روی خودم کار کنم و خودمو بهتر بشناسم؟؟
خدای قشنگم امروز چجوری میتونم خالصانه تر و زیباتر تو رو عبادت کنم،بپرستم و حرف بزنم؟؟
از زمانی که دارم این سوالا رو مینویسم نمیدونین چه اتفاقای ریزو درشت عالی برام رخ داده .
این شد ردپای امروزم با اینکه دیروز مهمانی داشتم و خونم بهم ریختس بجای جم و جور کردن خونه گفتم باید اول روال صبحگاهیمو انجام بدم بعد کار و در ارامش از 6 صب مشغول صلاه هستم بقول سعیده جان و دوستان و چقد لذتبخشه اینکار.
دوست خوبم ببخش کامنتم طولانی شد بهم گفته شد منم نوشتم ان شاا.. در اینده نزدیک میام تا بخونم دوباره کامنتمو و زیرش معجزات و اتفاقات عالی دیگه ای که برام رخ داده رو بنویسم.
خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم که شدین بانی استارت تمرکز روی ایات الله مهربان
ان شاا.. از خودش بهترین ها رو دریافت کنین.
سلام به معصومه خانم باشخصیت و مهربان و توحیدی
ارادت
ممنونم که از قلبتون برای من نوشتین
بسیار لذت بردم از نکات طلایی که گفتین
من خودم قرآن رو چندان نمیتونم متوجه بشم مثلاً همین دیشب از خدا هدایت خواستم که منو به آیاتی از قرآن هدایتم کنه تا آیات قرآن رو بخونم و باورهامو درست کنم
منو به سوره ص هدایتم کرد از آیه 31 به بعد شروع کردم به خوندن واقعاً هیچی نفهمیدم حتی به خودِ خدا گفتم خدایا اصلاً من نفهمیدم توی این آیات چی گفتی!
تنها چیزی که فهمیدم این بودش که آخرای آیات سوره ص خیلی واضح و محکم گفت روزی ما تمام نشدنی است ، همین
من در کامنت های قبلیم هم ، آیات قرانو نوشتمو در موردشون توضیح دادم و بعد دوستان زیادی امدن برام نوشتن که شما خیلی خوب درک کردی ، در حالیکه من هر آیه ای که از قرآن میخوام بنویسم به خدا میگم:خدایا منو هدایت کن از اینکه درک بیشتری نسبت به قانون و آیاتی که در قرآن هست داشته باشم و کاملاً با هدایت های خودش مینویسم
بابت همین اکثر موقع ها قبل و بعد از انتشار کامنتم در سایت ، خودم چندبار کامنتمو میخونم تا ببینم خدا برای من چه هدایتی گذاشته تا بهش عمل کنم
خداروشکر میکنم که کامنت من باعث شد شروع جدی شما برای درک آیات قرآن باشه ، انشالله که در این مسیر بتونید کلی باورهای قدرتمندکننده رو توسط آیات قرآن در ذهنتون بسازید
بهتون پیشنهاد میکنم اگر دوره مقدس 12قدم رو ندارید ، حتماً اولین قدم رو تونستین بخرید و کار کنید چون من خودم با جلسات قرآنی 12قدم شروع به جستجو در آیات قرآن کردم ، خیلی عالیه خیلی
از خدا براتون بهترینِ بهترین هارو میخوام معصومه خانم نازنین
سلام دوست خوبم
اول سپاسگذاری میکنم از خدا بخاطر دوستان توحیدی که کم نمیزارن برا توضیح و پاسخ سوالای دوستاشون
دوم بخاطر نقطه ابی که برام ظاهر شد و دیدمش. اخه گوشیمو گذاشتم کنار و رفتم بخوابم یکدفعه یادم اومد روند روزانه سلامتیمو یادداشت نکردم که بنویسم چشمم به این نقطه نورانی خورد .
سومم بخاطر پاسخ شما ،من خیلی دوس دارم تهیه کنم دوره 12 قدم رو بیشتر بخاطر همین قسمتهای قرانیش، ان شاا.. هرزمان که در مدار درک و فهمش باشم خریده میشه.
الان روی دوره احساس لیاقت کار میکنم و یعالمه نشتی و کمبود پیدا کردم تو همین چندتا فایلای اول. میدونم وقتی احساس لیاقت و ارزشمندیم بالاتر بیاد دوره های بی نظیر استاد که هر کدومش ی گنجه رو باعشق تهیه میکنم. مخصوصا 12 قدم ،کشف قوانین ،حل مسائل . به خودش سپردم در زمان مناسبش برام فراهم کنشون.
بازم ازتون ممنونم بخاطر ایه های نورانی که میاین مینویسین تا متم از درکتون بهره ببریم .
و اینجا جا داره از همه شما عزیزانی که میاین تو این جمع دوست داشتنی و ارزشمند ایه های ناب الله مهربون رو مینویسین و درک و فهمتون رو باما سهیم میشین سپاسگذاری کنم.
بهترینها رو براتون ارزومندم.
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته همچنین همه اعضاء خانواده عباسمنش
امروز اتفاقی برای من افتاد که تصمیم گرفتم آن را برای همه مطرح بنمایم. امروز من به دستشویی خانه مان که در حیاط خانه است رفتم . دیدم زنبور عسلی در آنجا گیر کرده و نمی تواند خود را آزاد کند.من کمی تلاش کردم که آن را آزاد کنم ولی دیدم فایده ای ندارد و درب دستشویی را تا اخر باز گذاشتم که آن بتواند با کم شدن فضا راه آزادی راپیدا کند. برای بار دوم حدودا نیم ساعت بعد آمدم حیاط و دیدم صدای زنبور از دستشویی می آیید. درب دستشویی کمی بسته شده بود ، کمی تلاش کردم با دست و یا حتی با باز و بسته کردن مداوم درب دستشویی زنبور را به بیرون از دستشویی هدایت کنم ولی دیدم که زنبور به شیشه چسبیده و حاضر نیست آن را رها کند . دباره آن را رها کردم و به کار خود رسیدم و درب را تا آخر باز گذاشتم . بعد از حدود نیم ساعت بعد دباره مجبور شدم به خاطر کاری به حیاط خانه بیایم و دیدم زنبورعسل از پشت در و شیشه به بالای سطل اشغال داخل دستشویی آمده و داره سراغش می ره که با دست و پا آن را از دستشویی بیرون کردم که به لطف خدا این بار موفقیت آمیز بود. به پیاده روی رفتم و من عادت دارم در پیاده روی آموزه هایی را که در دوره قانون سلامتی بیان کردید انجام دهم. ابتدا شکر خداوند عزیزم بخاطر نعمت های بیشماری که به من ارزانی فرموده را بجا آوردم سپس از خداوند عزیزم هدایت طلب کردم که همان موقع خداوند این مطلب را به قلب من الهام کرد که برگرفته از اتفاقی افتاد که زنبور عسل در دستشویی براش رخ داده بود من نتایجی گرفتم که برای شما می نویسم امیدوارم که رهنمایی برای همه در مسیر زندگی باشد:
1- اگر ما در موقعیت اشتباه و نادلخواه و خلاف هدف خلقت و رسالت خود قرار می گیریم به این دلیل است که از موهبت هایی و توانایی هایی که خداوند عزیزمان به ما ارزانی فرموده استفاده ننموده ایم و ازراه رسالت خود گمراه شده ایم.(زنبور عسل بجای گل در مکان حضور مگس و پشه قرار گرفت)
2- مشکلات یا چالش هایی که در زندگی خود ایجاد کرده ایم و یا بیراهه هایی در آن احساس سردرگمی می کنیم و به عبارتی آن را مثل کوه برای خود بزرگ کرده ایم و فکر می کنیم در آن زندانی شده ایم، فقط به این دلیل است که در ذهنمان به دلیل اینکه منطقی قوی برای رهایی از آن پیدا نکرده ایم شکل گرفته است چون ما روی باورهایمان که تغذیه شده از حواس مان است (بینایی ، شنوایی و .. شنیده ها ، گفته ها )تکیه می کنیم . در حالی که فقط کافی است هدایت پروردگار را که به صورت چالش(کم شدن فضا با باز گذاشتن درب) و یا دستان خدا (دست خودم و بادی که با دستم درست می کرد تا زنبور به بالا یا طرفین برود و رها شود) توجه کند و خود را برهاند و آزاد شود.(زنبور عسل به شیشه چسبیده بود و بالا و پایین می رفت و روی قدرت بینایی خود حساب کرده بودو خود را به شیشه می کوبید)
3-( من درب را باز می کردم عملا فضای زنبور کم می شد) اگر چالشی به شما رسید و عرصه را برشما تنگ کرد آرام باشید و بدانید از جانب الله مهربان است و آن از پی این چالشمی خواهد شما را سریع تر برهاند.
4-وقتی آرزوی آزادی و قدم گذاردن در راه رسالت خود را داری اگر در این موقعیت گیر کردی اصل خود را فراموش نکن تسلیم و ، جذب وقانع به امکانات و شرایط فعلی خود نشو و به دنبال اصل خود برو. کاری که برایش به این دنیای مادی آمده ای.(در حالی که راه آزادی مقابل زنبور بود ، به آن پشت کرده و به سراغ سطل آشغال می رفت).
این درس هایی بود که امروز الله مهربانم از این زنبور عسل عزیز به من یاد داد و خواستم آن را با همه به اشتراک بگذارم. خیلی خیلی خرسند می شوم اگر شما استاد عزیز فایلی در این خصوص آماده کنید و این درس ها را کامل تر و صحیح تر در اختیار بچه های سایت با عنوان ((داود و زنبور عسل)) قرار دهید . بینهایت از خداوند عزیزم سپاسگزارم هستم که مرا با شما و سایت بینظیر شما و تمام اعضای سایت آشنا کرد . امیدوارم دانشجوی قابلی در این راه باشم. دوستدار شما داود
سلام به دوست عزیزم
خواستم تشکر کنم و تحسینتون کنم. ..
واقعا چه نگاه و خرد عمیقی دارید که به این حادثه با چشم قوانین الهی نگاه کردید و نکته های عالی ازش بیرون کشیدید…
کاش ما هم حواسمون باشه این زنبوره نباشیم که تسلیم شرایطش شده و پرواز کنیم به سمت اصلمون یا هدایت های خداوند..
از شما بی نهایت سپاسگزارم بابت آگاهی که با این مثال منتقل کردید.
در پناه الله مهربان متنعم و سلامت باشید
سلام به داود عزیز
آفرین به ذوقت
آفرین به دقتت
احسنت توجه و درکت به اتفاقاتت
چه کردی با این کامنت عالیت
خیلی لذت بردم و استفاده کردم از مطالب بسیار مفیدت
چه خوب میتونی اتفاقات اطرافت رو تحلیل بکنی
واقعا آدم اگر به موضوعات و اتفاقات کنکاشانه توجه بکنه حتما میتونه برای خودش آگاهی کسب بکنه
زندگی آگاهانه همینه دیگه
ممنون داود جان که نوشتی و آگاهی بهمون داری
دوستت دارم
شاد و خوشبخت باشی.
هدفی که بهش رسیدم، همینطور که قبلا هم تو بخش کامنتای دوره 12 قدم گفته بودم، قبولی کنکورم تو رشته ای که میخواستم و شهری که میخواستم بود
چطور انگیزه هامو حفظ کردم؟
با آوردن مثال هایی که تو شرایط مشابه یا حتی بدتر از من تونسته بودن به این موفقیت برسن و فکر کردن به اینکه اونکه میتونه، مگه خونش از من رنگی تره که من نتونم؟ ما همه آدمیم، به اینکه بعدش راحت تر میشم و آزادتر میشم هم فکر میکردم
چطور ذهنمو برای ایده های بهتر باز میذاشتم؟
نمیدونم دقیق جواب این سوالو، معمولا مقاومتی نداشتم نسبت به تغییر روش و اینکه اینطوریم نبودم قانون خاص و ساعت خاصی داشته باشم، دلی کار میکردم و هرموقع روشی بنظرم جالب و کاربردی میومد امتحان میکردم
چه نگاهی کمک میکرد تا بتونم هدایت ها رو بهتر ببینم و دنبال کنم؟
اون موقع با آموزه های این سایت و این فضا آشنا بودم و کم و بیش سعی میکردم از نکاتی که تو ذهنم بود گاهی استفاده کنم و اینکه حسم به کاری خوب بود و دلم میخواست انجام میدادم، و اون احساس خوبم هم دلیل خیلی خوبی بود و یه نشونه های ریز، مثل خوشحالی ای و ذوقی که وقتی یه موضوع راجب اون مسئله پیش میومد داشتم و حال خوبم و به قول همین متن، احساسات خوب دیگه و اینکه میدیدم با عمل به یه ایده داره نتایجم بهتر میشه تسلطم رو موضوع بیشتر میشه، خب اونو دنبال میکردم و وقتی میدیدم دیگه جواب نمیده و وضعیت خوب نیست و مزاحمتی داره ایجاد میشه، خب روندو تغییر میدادم
چطور نجواهای ذهنمو کنترل میکردم و تو مسیر میموندم؟
جدا از ذهن خودم، افرادی بودن که باور داشتن میتونم، افرادی شک داشتن و افرادی هم فکر میکردن توهم زدم، چون معمولا به همه نوع آدمی میگفتم چی میخوام اگه بحثش پیش میومد (هرچند اینو توصیه نمیکنم و بنظرم به قولی که گفته شد، همین بهتر که فقط به آدمایی که قصاوت نمیکنن ومثبت اندیشن و نزدیک مدار خودتن بگی) ، خلاصه همون طور که اول گفتم، با آوردن الگو یا به قول استاد منطقی کردن، موفقیتای قبلی، تحسین و تشویق بقیه و اعتماد به نفسی که خودم داشتم و آگاهی و حس خوب ناشی از این آموزه های این چنینی، یه جوری جلوی نحوای ذهنو میگرفتم، البته یه جاهایی هم نا امیدی سراغم میومد ولی بعد مدتی بهش غلبه میکردم وقتی تو احساس بهتری میرفتم وقتی به آرامش بیشتری میرسیدم، راجب بقیه هم معمولا کسایی منفی بافی میکردن و فکر میکردن نمیتونم که خودشون نتیجه مطلوبی نگرفته بودن و ذهن محدودی در این مورد داشتن برای همین حرفاشون زیاد اذیتم نمیکرد یا اگه هم اذیت میکرد بازم با همین اعتماد به نفس الگو آوردن و یاد آوردی آگاهی ها و حرفای خوبی که از بقیه میشنیدم و توجه نکردن به حرفاشون سعی میکردم بهش غلبه کنم و میکردم، چون به هر حال من که نمیخواستم نتایج اون آدما رو بگیرم
دیدن چه الگوهایی ایمان منو درباره امکان پذیر بودن اون هدف تقویت می کرد؟
مثلا تو یکی از سایتا مصاحبه بچه هایی که رتبه عالی کسب کرده بودن و در جای دلخواهشون قبول شده بودنو دیدم، و دیدم ذهنیتشون و در نتیجه نحوه عملکردشون با خیلی از کسایی که دور و برم دیده یا شنیده بودم فرق داشت و اینکه دیدم چیزی که زیاد داشتن اعتماد به نفس بود،اون الگو ها خیلی به من کمک کردن، چون من خودم یادگیریم خوب بود اما زیاد علاقه ای به درس خوندن نداشتم (علی رغم شاگرد اول بودنم) ولی خب با همون وضعیت تکاملی کم کم یه کم میزان مطالعمو بیشتر و اون آخرا هم مفید تر کردم، اما بازم از خیلیا کمتر بود اما معتقد بودم نباید تو این چیزا مقایسه کرد کسیو با کسی چون هر کس یه جوریه، ساعت مطالعه، میزان ، روش و شیوه هرکسی برای یادگیری و پیشرفت بسته به خودش با اونیکی فرق داره و هیچ جوره نمیشه مقایسه کرد اینو تو مصاحبه هایی که میدیدم و اطرافیانم هم میدیدم و تو آموزه ها و آگاهیایی که بهم میرسید و دنبال میکردم هم گفته میشد ، برای همین زیاد خودمو نگران این چیزا نمیکردم یا حداقل کمتر نگران این چیزا میشدم، و چیزیم تو من خوب بود اعتماد به نفسم در این مورد بود که هروقتم خدشه دار میشد بعد یه مدت باز اوکی میشدم.. خوشحالم حتی که بعضی روزا به جای درس خوندن فیلم مصاحبه ها رو نگاه میکردم، بنظرم چند برابر همون خوندن تاثیر مثبت گذاشت روم، هرچند هر چیزی هم اندازه ای داره که اینم بنظرم تو هر شخص متفاوته بسته به خود شخص..
میدونین، وقتی به اون دوران فکر میکنم، میبینم خودآگاه یا ناخودآگاه از خیلی از این قوانینی که گفته میشد استفاده میکردم، خیلی وقتا بدون اینکه بدونم این اتفاق میوفتاد و الان متوجهش میشم، شاید خیلی چیزا رو به این روش بهش رسیده باشم اما اون اتفاق، بزرگترین و ملموس ترین هدفی بود که قدم به قدم رسیدن بهشو اکثرا یادمه و میتونم اینطوری بررسیش کنم، با اینکه نزدیکای سه سالی از اون اتفاق گذشته، اما بنظرم تا آخر عمرم میتونم برای رسیدن به قدمای بعدی ازش درس بگیرم
وقتی تجسم میکردم خواستمو مخصوصا توی مصاحبه مربوط بهش و احساس خوب اون تجسمو حس میکردم
وقتی گاهی سپاس گزاری میکردم که باعث میشد به نکات مثبت توجه کنم
وقتی مقایسه نمیکردم خیلی خودمو با بقیه و معتقد بودم هر کی یه جوریه به هرحال
وقتی ذره ذره و با تکامل کم کم خودمو بالاتر کشیدم وه از نظر کمیت درسی چه کیفیت
وقتی دنبال بهتر شدن روند اوضاع بودم
وقتی امیدمو حفظ میکردم ته دلم و دنبال راه های ساده تر، کم هزینه تر، جدید تر و سبک خودم بودم، میخواد توقف برنامه ریزی و دلی خوندن باشه، یا چسبوندن یادداشت مربوطه به دیوار برای اینکه جلو چشمم باشه، یا به جای خوندن متن دنبال فیلم آموزشی گشتن و هدایت شدن به سایتایی که خوب توضیح دادن، هدایت شدن به سمت روش هایی که ساده تر و سریعتر به جواب برسم و گسترش تواناییام و آشنایی با انواع مختلف نمونه سوالا و برداشتن توجهم از کمیت زیادی و اضافه کردن توجهم به کیفیت
تک تک اون اتفاقا همه باعث میشن از خودم الگو بگیرم
فقط باید یاداوریش کنم به خودم
مشکل جاییه که تو احساس خوبتو نتایج خوبتو و شیوه رسیدن بهشونو فراموش میکنی
کافیه به یاد بیاری و تمرین و استفاده از همین قوانین، کم کم، به مرور و ذره ذره شخصیت و سبک زندگیتو طبق روشی درونی که حالتو بهتر میکنه بازی و پایدار بشی،اون موقع دیگه همه چی حله، اون موقع دیگه وارد مراحل جدید و قدمای جدیدی میشی و از چالشای زندگی، پله هایی برای موفقیت و خوشحالی و تجربیات جالب بیشتر میسازی
سوالم این بود که چی بیشتر از همه خوشحالم میکنه که حاضر باشم اونو زندگی کنم و نفس بکشم به خاطرش و در راه زندگی کردن براش حتی بمیرم هم اوکی باشه،
شاید همینکه یه هدف کلی یه نتیجه نهایی تو ذهنت داشته باشی و بعد آزاد بذاری ذهنتو و اجازه بدی به مسیرای مختلف هدایت بشی و قدم به قدم تو مسیر اون هدف لذت ببری از اتفاقایی که پیش روت میان و برای اون هدف جوری که آرامش و احساس خوب داشته باشی و خوشحال باشی از کاری که تو این راه برای اون هدف انجام میدی، همین کافی باشه برای خوشحال زندگی کردنت، برای با لبخند زندگی کردن و با لبخند مردنت .. شاید باید به جای شک کردن به اون نتیجه نهایی که از روی رها بودن و محدود نبودن ذهنت انتخابش کردی و میخوایش، چیزی که تو رو محدود نمیکنه به آدما و به احساسات و به گذشته و آینده، با آزادی همه جانبه انتخابش کردی، شاید به جای شک کردن به اون باید از مسیری که تو رو به اون سمت میبره لذت ببری، شاید همه چیز لذت بردن از الانیه که در راه رها بودن دارم تجربه میکنم، شاید خوشحالی الانه،قدر الان رو دونسته و اتفاقیه در هر لحظ رقم میزنم، میخواد انجام یه کار سنگین و بزرگ باشه یا یه نفس کشیدن ساده و از هوای آزاد یا چایی لذت بردن..
وقتی قوانین جزوی از شخصیتت بشن، جوری که خودآگاه و ناخودآگاه آزاد منش باشی، حسابگر و اینا نباشی و طبق طبیعت ، غریزه (یا هرچی که اسمشو میذارید) الهام بخشت پیش میری، زندگی خیلی اونجوری جالبه، خیلی کیف میده، واقعا فکر کردن به همچین آدمای آزاد منش و رهایی، به این جنس داستانا واقعا سلولای بدنمو به تحرک و هیجان خوبی در میاره (◔‿◔)(←(>▽
سلام و درود به شما ریحانه جان که اینقدر واضح و مفید و تونستی موفقیتتو بیان کنی.
جوونهایی مثل تو کم نیستند که از سن پایین وارد این سایت شدند تا جایی که اونقدر روی ذهنشون و خودشون کار کردند که هدفگذاریشون کنکور بوده و تونستند اون قله رو فتح کنند.
خوشحالم که امثال تو میتونند به من و امثال من که سالها بزرگتر از تو هستیم الگو و مثال باشند و از شما جوونها یاد بگیریم روشها و راهکارهای شما بتونند انگیزه مضاعفی در ما ایجاد کنند.
خوشحالم وقتی جمله به جمله نوشته هاتو میخوندم که چقدر تفکیک کرده بودی و این تاثیر گذاری مطلب رو بیشتر میکرد.
امیدوارم که شاهد موفقیتهای بیشتر و بیشتر ازت باشیم و نوشته های بیشتری از تو بخونم.
موفق باشی.
سلام و عرض ادب خدمت خانواده عباس منش
آقا بخدا دوره قانون سلامتی جواب میده
والله جواب میده
بالله جواب میده
من خودم یک سال شروع کردم و از وزن 95 رسیدم به 73 با قد 174
من تو ماه اول نتیجشو دیدم
کاهش 9 کیلو گرمی
هرکس منو دید میگه چقدر سنت بچه تر نشون میده
البته که اینا ظاهر قضیه است
من از لحاظ روحی،جسمی،فکری،بسیار سطح بالایی رو الان دارم تجربه میکنم
قبل شروع دوره قانون سلامتی
هرچقدر که میخوابیدم بازهم خوابم میومد
میشستم سر دیگ برنج تا تهدیگش رو با اب خورشت نمیخوردم ول کن نبودم
شاید کسی به اندازه من قرصهای لاغری استفاده نکرده باشه
میتونم تک تکشونو نام ببرم و عوارض بعدشم بهتون بگم
که چه حسی پیدا میکردم بعد خوردن قرص های لاغری
دقیقا رفتار یک آدم معتاد به مواد مخدر
و خدارو شکر که زود متوجه شدم و جلوگیری کردم
و خداروشکر که بسیاری از مریضیهام از جمله
فشار خون ارثی بالا و قند ارثی بالا و کبد چرب گرید 2 به 3 که کاااااااااملا خوب و برطرف شده
من الان 37 سالمه ولی قدرت و نیرویه یه جوان 25 ساله در وجودم حس میکنم
و همه اینها رو مدیون خدای استاد عزیز هستم که من رو به استاد عزیزم هدایت کرد
سلام
استاد،روزت بخیر،
تبریک میگم بابت سلامتی استایل زیباتون
چه انگیزه ای دادی به من!!!!
چقدر این فایل مسیرم رو هموار و زلال کرد
خدا بهت ثروت و آگاهی بیشتر بده
برات خیر رو آرزو میکنم که چقدر این فایل بهم کمک کرد
چند روز موندم سر یه دو راهی،برای کسب یک موفقیت،برای فتح یک هدف،
اما یه دو راهی سر راهم بود که تمام ذهنم رو شبانه روز درگیر کرد
چرا درگیرش بودم؟؟چون هدف رو تعیین کردم و مسیر رو هم خودم تعیین کردم،خوردم به بن بست یا یک بخش سخت.
یک مسیر دیگه از سوی خداوند بهم پیشنهاد شد و من مقاومت کردم و میگفتم که همون مسیر اول رو باید برم هر چند سخت باشه، هر چند بن بست باشه من راه می سازم براش
داشتم زور میزدم که الهامات خدا رو نادیده بگیرم،
باورتون نمیشه بخاطر این مقاومتم چقد اذیت شدم
چقد با خدا حرف زدم که کمکم کن و راه درست رو نشونم بده
حالا جالب و زیبایی قانون اینجاست،که دو روز پیش یه پیشنهاد بهم شد در راستای همون هدفم اما احتمالا نتیجه یه مقدار کوچیک تره ولی موفقیتش قطعیه،
اومدم گفتم یعنی من بیام تمرکزم رو روی اون نقطه بردارم بزارم روی این نقطه پیشنهاد شده؟؟؟
کلی راجع بهش فکر کردم،و الان جواب رو از شما گرفتم
بزارم مسیر و الهامات خدا بیان توی زندگیم
هدف رو انتخاب کنم و مسیر رو بزارم به عهده خدا
هر دو نقطه که هدفش برا من یکیه، هر دو کار که من رو به خواستم میرسونه،پس اول کوچیکتره و ساده تره رو انجام بدم و نتیجش رو لمس کنم و انگیزه بگیرم و حمله کنم به هدف بزرگه
من نمیدونم چجور خوشحالیم رو بیان کنم
فقط شکرگزاری به ذهنم میرسه برای ابراز خوشحالی،
و میگم خدایا شکرت که قدم به قدم من رو داری در مسیر هدفم هدایت میکنی
و به قول شما وقتی کد درست بدی پس دریافتی درست رو جذب میکنی،
و حالا من برام شفاف شد،مقاومت ذهنم کاملا شوت شد توی اُوت،و از دیدگاه روح به این مسیر نگاه میکنم
که میگه آرام باش،شاد زندگی کن و به موقعش همه چی به تو گفته میشه و همه چی به تو داده میشه،
امروز به من گفته شد و فردا به من داده میشود
خدایا از صمیم قلب ازت سپاسگزارم که من رو لحظه به لحظه هدایت میکنی،
استاد واقعا ازت سپاسگزارم که اون سر دنیا یه چیزی میگی و من این سر دنیا مسیرم باز و شفاف میشه،که این لطف خداوند و وجود شماست،
خیلی دمت گرمه،شاد و ثروتمند باشی