چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-23 04:47:072024-11-23 04:49:23چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم
استاد جان جلسه 5 قدم 8 نوریی شد برام و دوباره منو به احساس رضایت عمیق قلبی به شکرگزار بودن وصل کرد استاد نوشته بودم براتون که تو این مسئله ای که درش هستم به سختی رسیده بودم در حالی که روی خودم کار میکردم ولی مدام شک میکردم و با وجود تلاش به پایداری نمیرسیدم و خدا با یه اتفاق غیرمنتظره منو به خودم آورد و بعدش که روی خودم کار کردم با ارزش تضاد و فایلهای دیگه فهمیدم اون دوره ماموریتی بود که باید انجام میشد و با اون تضاد وقت اتمامش بود و اینکه فهمیدم اون جزئی از مسیرم بود و دیگه رها کردم اون شکل کار کردن و پیش رفتن در دل مسئله ام رو.
بعدش قدم هشتم رو خریدم هدایتی یهو دستم رفت روی جلسه پنجم ،گوش دادن این جلسه همانا و شروع پایداری ام همانا. استاد الان که دارم براتون مینویسم هفته هاست که در مسئله ام به روانی رسیدم روان و آسان شدن همراه با احساس خوب حال عالی بهبودهای مستمر و درست پیش رفتن و هر جا هم یکم حسم بد میشه آگاهانه و زود و راحت برمیگردم دوباره تو مسیر و مدت احساس خوبم زیاد و راحت شده.
به سپاسگزاری و احساس خوبی رسیده ام طوری که فکر میکنم زندگیم هیچ وقت قرار نیست تموم بشه چون حس میکنم اینقدر پر از احساس خوب و رضایتم که دنیا برام ته ندراه
استاد جانم منی که پر از ترس و استرس بودم الان به جایی رسیدم که فقط رضای خدا برام مهمه این که ایمان داشته باشم اینکه خدا ازم راضی باشه و بنده ی خوبی باشم و در راه درست باشم حتی اگه نرسم شما تو جلسه 5 قدم 8 میگین که اصلا نتیجه رو رها کن راه حل پیدا کردن براش رو رها کن هر چی بیشتر به ناخواسته توجه کنی مثل باتلاق بیشتر فرو میری من با نشانه هایی که دیگه به سلامتی ام داشت وارد میشد فهمیدم که راهم اشتباهه و باید تغییر کنه و شما هم تو این فایل که کاملا هدایتی بهش رسیدم مثال سلامتی رو زدین این همزمانی و نشانه های دیگه من رو هدایت کرد توجهم از روی ناخواسته یا حتی خود خواسته کاملا برداشته شد به طوری که الان اولا توجهم به منفی خود به خود برداشته شده و اگر هم یه وقت بره یا تو کارم افتی بکنم سریع توجهم رو به اون احساس نابی که بهش رسیدم و در درونم پیداش کردم میدم و دوباره به مسیر برمیگردم.
الان دیگه به نتیجه فکر نمیکنم این باعث شده خود به خود همه چی خوب پیش بره دارم میبینم که به طور طبیعی داره انجام میشه من لازم نیست تقلا کنم.
استاد عزیزم من خدا رو در این خواسته و مسئله ام پیدا کردم آموزشهای شما باعث شد من به خدای خودم در این مسئله ام برسم چیزی که برام سخت و فرسایشی شده بود من همین الان به خواسته ام رسیدم و این بزرگترین سپاسگزاریه بقیش دیگه خواه ناخواه رقم میخوره.
استاد جانم دوست داشتم این حس خوبم رو با شما به اشتراک بزارم و باز هم ازتون تشکر کنم و بگم که چقدر قدردان شما هستم و از خداوند برای حضور شما در زندگیم سپاسگزارم و از بودن در این مسیر الهی خوشحال و شاکرم.
خدایا سپاس
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام سمیرا جانم
سلام خواهر عباسمنشی من …
امیدوارم حالت عالی باشه ..
چقدر زیبا به صلح درون رسیدی …
چقدر تحسین کردم …
خداروشکر
خداروشکر به خاطر این حس دوست داشتنی که داری
..
وای خدای من
.
.
چقدر این صدا طلایی بود ….
این صدایی که با این نوشته درونم تکرار میشد …
اصلا نتیجه رو رها کن راه حل پیدا کردن براش رو رها کن هر چی بیشتر به ناخواسته توجه کنی مثل باتلاق بیشتر فرو میری….
وای خدا جون …
انگار خدا بهم میگفت…
ببین نتیجه رو ول کن فقط ایمان نشون بده و حرکت کن …خودم حل میکنم ..
خودم راضی میکنم …خودم آدمای درست رو میارم پیشت و امشب یه نشونه دیدم و چقدر خوشحال شدم …
عاشق این خدای هدایتگرم که حواسش بهم هست …
ممنونم که اینجا این کامنت زبا رو نوشتی
برات بهترین ها رو ارزو ها دارم دختر …..
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
در پناه. الله یکتا باشید …
به نام خداوند مهربان و قادر و هدایتگرم
سلام به همه دوستان و خانواده صمیمی مون و استاد و مریم عزیز
به نظر من معنی سپاسگذار بودن و حس خوب داشتن خیلی بهم
نزدیکه و تنگاتنگه. وقتی حست خوبه میتونی سپاسگذار باشی و وقتی سپاسگذار داشته هات باشی حست خوب میشود.
مث معنی عزت نفس و احساس لیاقت که خیلی بهم نزدیکن ولی حس لیاقت خیلی پایه ای تر و اصل تر هست.
و سپاسگذاری هم خیلی اصل و پایه ای تر از احساس خوبه. اگه بتونیم ساعات بیشتری از روز رو سپاسگذار باشیم پس به حس خوب پایدار میرسیم.
باید شروع کنیم به نوشتن سپاسگذاری از داشته هامون و ادامه بدیم با تعهد ادامه بدیم و کم کم باهاش ارتباط برقرار میکنیم و یک حس خوشبحتی عمیق و درونی توی وجودمون حس میکنیم.
و کم کم عادت ذهن میشود که زیبا بین باشد و نگاهش مثبت باشد به هر چیزی در زندگی. و بعد همزمانی های خداوند را درک میکنیم و ایمان تقویت میشود. و رابطه مون با خداوند شکل میگیرد.
من این روند را طی کردم و نتایج هم امد ولی من درگیر نتیجه شدم و از مسیر سپاسگذاری دور شدم و اون حس و حال کم رنگ شد.
دارم دوباره سعی میکنم با تعهد اون شرایط و حس و حال رو بازم تجربه کنم.
حسم از این فایل ارزشمند اینه که باید جزییات زندگی رو خیلی خیلی دقیق بشیم و بابت کوچک ترینش سپاسگذار باشیم. مبادا برامون عادی بشه چیزی که روزی آرزوی ما بود. و هیچ ایده برای رسیدن بهش نداشتیم.
و اینو فهمیدم که ما در هر لحظه یا داریم اسیر ترفند های شیطان میشیم یا داریم خداگونه زندگی میکنیم.
هدف شیطان اینه که ما فقط سپاسگذار و راضی نباشیم. حالا از هر راهی
با ترساندن ما که به قول استاد اسلحه شیطان ترس است.
با حرص و طمع و عجله با حسادت و مقایسه
وقتی سپاسگذار واقعی نباشیم از فرکانس منبع و الهامات الهی دور میشویم و در نتیجه از راه مستقیم دور میشویم.و شیطان به هدفش میرسه
و ما اگر نشنویم هدایت حق را زندگی سخت پیش می رود.
پس باید اعراض کنیم از ناخواسته ها و ذهن مون رو تربیت کنیم برای دیدن زیبایی ها و نعمت های خداوند و همیشه یادمون باشه از کجا به کجا رسیدیم.
توی بحث مقایسه( که جلسه اول دوره احساس لیاقت مفصل صحبت شده) من وقتی دیدم حسم ناخوب میشه سعی کردم رفت و امدهام رو کم کم کنم تا اصلا خبر نداشته باشم از زندگی بقیه. و اصلا دنبال دونستن و سرک کشیدن نباشم.
و جهان هم شرایط رو جوری چید که این کار برام خیلی راحت تر شد. من به خاطر بودن توی مغازه خیلی جاها و مهمونی ها رو نمیرم. و این جوری ورودی هام کنترل میشه.
و یک نکته دیگه که الان به ذهنم رسید اگه کنترل ذهن رو تمرین کنیم و اونو بلد بشیم و مفهوم الخیر فی ما وقع رو توی لحظات مختلف زندگی درک کنیم که با عنوان تقوا داشتن و از متقین
بودن در قران یاد شده در نتیجه وقتی شرایط خوبه سپاسگذاریم وقتی شرایط به ظاهر خوب نیست هم سپاسگذاریم و به الهامات دسترسی داریم و در راه درست قرار میگیریم.
برای همین ملاک برتری انسان ها تقوا گفته شده.
یعنی کسانی که میتونن در همه حال سپاسگذار و در حس خوب باشند. از صمیم قلب از خدا خواستم این دوره جدید استاد رو برام بخره. همون طور که معجزه اسا دوره ارزشمندی رو خرید.
ممنونم از استاد عزیز و سخاوتمند و مریم عزیز و همه دوستان.
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست …
وقتی به این فکر میکنم که یه خانواده ای هست …
که اینقدر آگاه و دوست داشتنی اند …
و اینقدر نزدیک اند که دوری و فاصله هیچ اهمیتی نداره …
وقتی میام توی سایت و کامنت هاتون رو می خونم آنقدر غرق در خوشحالی میشم …
گویا اینجا مهمانی باشکوهی هست که هرلحظه که دوست داشته باشی میتونی بیای توش و فارق از اینکه کی هستی و چند سالته یا چقدر راهت درسته یا چقدر ایرانتو نشون دادی با افرادی باشی که آگاهی های خدایی و گفته های خدا رو بدون قضاوت و بدون هیچ چیزی بیان میکنند…آنقدر صادق هستند که فارق از اینکه چقدر اشتباه کرده باشند یا چقدر کم بتونن آگاهی ها رو درک کنند سعی میکنند در عمل ایمان خودشون رو نشون بدن .و آنقدر زیبا میگویند که دوست داری ساعت ها به کامنت ها خیره بشی و بگی منم می خوام همین کارو بکنم یا منم این اشتباه رو کردم باید اصلاح کنم یا وای چه نکته ای چقدر خوب شد که گفت ….
وقتی از سپاسگزاری صحبت میکردید…و میگفتید که نباید برامون عادی بشه که چیزی که قبلا ارزوش رو داشتیم …..یه نگاه به خودم کردم …
به کامنتی که دارم می خونم به اون عباسمنش دات کامی که بالای صفحه گوگل نوشته به وقت آزادی که دارم به موبایلی که دستمه به هنسفیری بلوتوثی که توی گوشمه به دانشگاهی که داخلش به کاپیشنی که پوشیدمو منو گرم میکنه …به کیفی که جلوه…به عینکی که روی چشمم…به کفش های راحت و زیبایی که دارم …به مانتو زیبایی که پوشیدم …به دستان زیبایی که دارم باهاش مینویسم به علمی که باعث میشه حرف بزنم و این کامنت رو بنویسم به اشکی از چشمام از خوشحالی جاری میشه که حتی نمیزاره درست ببینم …به خنده ای که روی لب هامه …به حس خ بی که دارم فارق از اینکه دیشب چقدر خوابیدم یا درس خوندم یا …به ….
به خدایی که اینقدر نزدیک خودم حس میکنم ….
به صدای قلبم که هر لحظه دارم بهش میگم من تسلیمم
به دیدن این طبیعت
به زیبایی این چمن ..
به داشتن این دندان ها …
وقتی همه اش را میبینم….
شگفت زده می شوم از داشتنش …
دقیقا همین هارا می خواستم …
خدایاشکرتتتتتتتت
خدایاشکرت ….
خدایاشکرتتتت
ممنونم ازتون
در پناه لله یکتا باشید
دوستون دارم
منتظر نتایج بی نظیرتون هستم
سلام به ملیکای عزیزم
ممنونم که کامنت منو خوندی و ممنونم که برام نوشتی و با دیدن نقطه ابی خیلی حسم عالی بود عالی تر شد.
واقعا خدا رو شکر که تو این سایت و با استاد هستیم و جزو این خانواده.
می دونی همه چیز مداره. اگه بریم تو مدار خداوند و فرکانس های نزدیک اون دیگه هیچی برامون مهم نیس.
همین که میدونیم یه خدایی یه اگاهی برتری هست که هدایتمون میکنه و هوای ما رو داره
یه حس سبکی و بی خیالی و سرخوشی ادم تجربه میکنه.
اصلا خواسته ها مون میره تو حاشیه. می دونی استاد توی 12قدم میگن ما خواسته ها رو واسه چی میخایم واسه لذت و حس خوب.
وقتی تو مدار خداییم حسمون عالیه دیگه چی رو تمنا کنیم که نداریم.
فقط باید باور کنیم. فقط باید باورش کنیم. که اونم با تعهده و قلبی صاف.
مرسی که باعث شدی این مطالب رو بنویسم.
بازم متشکرم عزیزم و خیلی دوستت دارم.
سلام و درود خداوند یکتا بر شما
از خدای یکتا سپاسگزارم که مرا به این سایت هدایت کرده تا از هدایت شدگانش به راه راست و آسانی ها باشم و در این مسیر نیز از دیگر هدایت شدگانش به لطف خودش یاری بگیرم
از شما خانم غلام زاده هم سپاسگزارم که خیلی زیبا و رسا و روان نوشته و توضیح دادید فرایند سپاسگزاری را
که به نظر من هم همینطور هست و سپاسگزاری واقعی و از صمیم قلب کلید اصلی رسیدن به هر آنچه که خواسته ماست
سپاسگزارم از شما و دیدگاه زیباتون
سپاسگزارم از استاد عباس منش و خانم شایسته و تمام اعضای این خانواده
خدانگهدار
سلام به دوست همفرکانسی عزیزم.
ممنونم که کامنتم رو خوندید و برام وقت ارزشمندتون را گذاشتید و پاسخ نوشتید. سپاسگذارم
. دیدن نقطه آبی از دوستان خیلی برام حس خوبی داره و نشانه هم صحبتی و هم مداری با بندگان صالح خداست.
و اینکه من در مسیر درستم چون تو این
سایت فعالیت دارم.
بازم متشکرم. موفق و ثروتمند باشید.
به نام خدا
درود به همهی دوستان همفرکانسی
و درود به شما استاد عزیز، عباسمنش دوست داشتنی
استاد واقعی همهمون
تازه دارم میفهمم که معلم یعنی چی؟
تازه دارم درک میکنم استاد یعنی شما
استاد راستش میخواستم اول از موضوع این فایل و بحث سپاسگزاری و قضاوت نکردن و حسودی، مقایسه کردن و اینکه همه چیزو بندازم گردن خدا بنویسم
ولی ازتون خواهش میکنم این کامنت من رو بگذارید روی موضوع سپاسگزاری
سپاسگزاری نه از این همه نعمتی که خداوند بهمون داده
بلکه سپاسگزاری در مورد همین ی دونه نعمتی که خدا به من و اعضای این سایت داد
اونم آشنایی با شما
من تقریبا چهار ساله تو این سایتم
با حضورهای جست و گریخته
بعضی وقتا میموندم تو سایت و تا به هدفم میرسیدم یادم میرفت که بابا پسر خوب یادت رفته از کجا و از چه راهی به این هدف رسیدی؟
نمیگم اون هدفو از دست میدادم نه به لطف خدا نه
ولی قشنگ میفهمم که پیشرفتم تو ی نقطه ثابت مونده
دوباره میومدم سایت ولی بازم همین اتفاق میوفتاد
ولی الان چند ماهه که از بعد از خرید دورهی دوازده قدم که هدیهی جشن تولد خانومم بود
ی کله موندم تو سایت
حالا پیشرفتها و آگاهیها بماند تا این سه چهارتا فایل آخر رایگانی که قرار دادید
استاد چی بگم از این دوتا فایل آخر؟
چی بگم از این کامنتهایی که داره میاد؟
چی بگم که احساس کنم منم به این سایت ادای دین کرده باشم؟
استاد ما هنوز نتونستیم هضم کنیم تو پست قبلیتون که خداوند همواره پشتیبان هدایت کردن ماست. که خداوند قادره. که خداوند عالمه. که خداوند عالمه.
بعد شما یهویی این گوهرهای سورهی اعراف رو برامون باز میکنید تو مخمون
قشنگ میفهمم که ی پله یا یک لول قشنگ آگاهیام رفته بالا
قشنگ احساس میکنم که نعمتهای خداوند ی جور دیگه به سمتم سرازیره
وای خدای من چقدر
چقدر
چقدر ما زندگیمون و موفقیتها و درک آگاهیا رو مدیون شما میدونین
واقعا کجا میشه این همه آگاهی ناب بگیری
همین پست قبلی که درباره باورهای ما در مورد خداوند و روانی زندگی فرستادید
هزاران بار تا امروز گوش دادم ولی به جرأت میگم که لحظه به لحظه
کلمه به کلمه
جمله به جملش هزاران هزار حرف و مطلب و احساس خوب پشتش داره
اصلا خودش هزاران صفحه مطلب داره.
آخه چه جوری خدارو شاکر باشیم که اینجوری خداوند از طریق شما و سایت خانوادهی بزرگ عباسمنش داره به مرور تکامل رو در جهت بزرگ شدنمون به خوردمون میده
وای استاد اونجایی که گفتید خداوند میگه بجای مقایسه کردن و حسودی کردن نسبت به نعمتهای دیگران بیا از فضل خودم بخواه
و من آنچنان اشکی رو صورتم میغلتید و میوفتاد که
آره دیگه وقتی اون باورها رو داشته باشی و اینجا هم از خودش بخوای میشه که دریافت نکنی؟
میشه تو مدار دریافت نعمت نباشی؟
میشه که همفرکانس با مدار خداوند نباشی؟
استاد عزیز و دوستان خوبم
دوستون دارم و هزاران بار شاکر خداوندم که این همه دوست توحیدی دارم که همشون از کامنتاشون داره در و گوهر میباره
هر کامنت که میخونم اشک شوق رو برای من و همسرم به همراه داره
دم خدای مهربونم گرم
دم شما استاد عزیز گرم
دم شما همشاگردیهای راه توحیدم گرم
دم همسرم گرم که کنارم با کامنتای دوستان هر لحظه یک پله به باورهای شگفت انگیز درک خداوند نزدیک میشه
همواره در مسیر ثروت و نعمت و سلامتی باشید.
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
آتنا :
سلام به استاد عزیزم و شایسته خانم دوست داشتنی و تک تک اعضای این خانواده ی صمیمی
من توی این فایل طبق فرمایشات استاد و کلام پروردگارم در قران برای خودم منطق های قوی ای استخراج کردم که نشان دهنده ی ارزشمندی بی قید و شرط انسان از دید خداوند و عشق بی حد و اندازه ی اون نسبت به ماست
این منطق ها به من و ذهن نجواگرم ثابت کرد که باورهایی که از بچگی به من گفتن و من بدون هیچ منطقی پذیرفتم کلا با کلام خداوند تضاد دارند
1. بعد از نافرمانی و اشتباه آدم و حوا که از بهشت هبوط میکنند خداوند توضیح میده که من نه تنها برای اون ها سختی و عذاب نمیخوام بلکه روی زمین برای اون ها انواع و اقسام نعمت ها و شرایط زندگی در رفاه شادی و اسایش و نهایت لذت رو فراهم کردم! اما اندک سپاسگذار هستند و توضیح میده که علت هبوط اون ها اشتباه خودشون بوده و خداوند سختی و بدی ای برای انها نمیخواست
2. خداوند از روح خودش در انسان میدمد و بخشی از وجود خودش رو همراه ما قرار میدهد و به این واسطه مارا نسبت به تمام مخلوقات برتری میبخشد و به ما قدرت خلق ، اراده و تصمیم گیری میدهد
3. خداوند به تمام خلایق فرمان سجده به ما را میدهد در صورتی که سجده و ستایش تنها مخصوص پروردگار بوده تا قبل از این اما بر انسان همانند خداوند واجب میشود و این نشان دهنده ی ارزشمندی بی قید شرط اشرف مخلوقات است
4 . شیطان تنها با یک بار نافرمانی و سرکشی از فرمان خداوند از درگاه او رانده میشود اما خداوند نسبت به انسان ها بخشاینده و توبه پذیر و بسیار رئوف و مهربان است و هر اشتباهی کنیم باز هم مارو میبخشه و پذیرای ماست و مارو با عشق همیشه به سوی خود میخواند
با اینکه ما انسان ها انقدر نافرمانی میکنیم شرک میورزیم و اشتباه میکنیم هرگز مارو طرد نمیکنه و همیشه با ما فرصت دوباره میده تا مسیر درست رو انتخاب کنیم و به سوی اون حرکت کنیم و هروز بیشتر به ما نعمت میده شاید ک سپاسگزار باشیم و به عشق اون نسبت به خودمون پی ببریم درصورتی که اون بی نیاز از ماست و ما کاملا نیازمند و وابسته به اون
اونوقت ما به ارزشمندی خودمون شک میکنیم
به عشق این خداوند شک میکنیم
بدون اینکه منطق و دلیلی داشته باشیم در صورتی که میلیون ها دلیل داریم که ارزشمند هستیم و خداوند عاشق ماست
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 3 آذر رو با عشق مینویسم
متمرکز بشو برای نقاشی
این برای چندمین باره توی این یک ماه تاکید کردم بهت
تمرکز 100 درصد میخواد
چرا توجه نمیکنی
چیکار باید بکنم تا به خودت بیای طیبه
این همه نشونه
این همه تاکید
این همه تکرار به شکل های مختلف
هر چقدر دیر قدم برداری ،دیر هم نتیجه میگیری
باید سریع قدم برداری تا سریع به نتیجه برسی
به یادت بیار طیبه چه درخواست هایی از من کردی تا بدست بیاری ، درخواست کردی نقاشی هات رو در بالاترین مدار ثروت به فروش برسونی با بی نهایت قیمت بالا
درخواست کردی نقاشی هات در نمایشگاه آمریکا و کشورهایی که برای نقاشی های تو حاضرن تیلیارد ها هزینه کنن ، به فروش برسه
و خیلی درخواست های دیگه
اما من فقط میتونم هدایتت کنم
انتخاب با توست
دقت کن
اگر میخوای به حقیقت برسه و خواسته هات موجود بشه باید حرکت کنی
باید از ترس هات بگذری و در عمل توحید رو نشونم بدی
باید قدم برداری تا ایده های ساده و ساده و ساده تر رو بهت الهام کنم
نچسب به جمعه بازار پل طبیعت ، تو به پل طبیعت تعلق نداری ،تو بیشتر از اینها ارزش داری طیبه
تو توانایی اینو داری که به بالاترین مدار ها با کنترل ذهنت و عمل کردن به آگاهی ها و قدم برداشتن ها برسی
نترس
درسته ترس نشانه شرک هست
و جزئی از مسیر تکاملت
اما به یاد بیار
به یاد بیار
به یاد بار
که چطور در این یکسال تصمیم گرفتی حرکت کنی و وقتی حرکت کردی بهت فراوانی عطا کردم
ایده هارو بهت دادم
توقف نکن طیبه
تو لایق بهترین هایی
تو لایق این هستی که من ، بهت کمک کنم
چون میبینم تلاشت رو
جهان هستی رو مُسَخَّرت کردم کافیه که لایق بودنت رو با حرکت کردن و قدم برداشتن و نشان دادن ایمانت در عمل ،نشونم بدی
سریع تر شروع کن به ساخت باورها و تمرکزی روش کار کن
وقتی میدونی همه چیز باوره چرا تعلل میکنی ؟؟
من کنارتم
طیبه وقتی 11 آبان و 2 آذر از صبح تا شب تسلیمم بودی ،دیدی که چقدر قشنگ چیدم برات
دیدی که چقدر ساده و آسان و روان بود همه چیز و تو فقط داشتی لذت میبردی از مسیر
پس به یاد بیار تک تک روزها رو و به خودت بگو
تو توانایی شو داری
تو قدرت انتخاب و اختیار داری طیبه
انتخاب کن
که درجا بزنی و بمونی تو همون جمعه بازار پل طبیعت، و به 10 میلیون هر هفته دلت رو خوش کنی که الان فقط 4 میلیونش از درصد فروش برای تو هست
که حرفای دیروزت رو به ساراجان که حامل پیام بود برای تو ،فرستاده بودم تا با حرف هاش تو رو آگاه کنه از سایت عباس منش ،ساراجان رو برای تو فرستادم تا آگاهت کنه با حرف هاش
با مثال هاش
با حرف هایی که درمورد افرادی که در سایت بودن و رفتن با استاد صحبت کردن در پردایس
به یادت بیار که تو هم درخواست داشتی روزی به پردایس بری و مهمان خانه استاد عباس منش بشی و از نتایجت صحبت کنی از همه جنبه های زندگیت که نتایج بزرگ گرفتی
انتخاب با تو هست طیبه
یا توقف میکنی و رفته رفته عقب میمونی و پیشرفت نمیکنی
یا پیشرفت میکنی و به مدار های بالاتر میری
و به یادت بیار دختر دست فروشی رو که اوایل رفتنت به فروش گل سر بهت گفت سال هاست که دست فروشی میکنه در جمعه بازار و دوست های دست فروشش رفتن خارج و الان اون درجا میزنه و راضی نیست از زندگیش
اینا رو بهت یادآوری میکنم
طیبه
طیبه دقت کن
از این واضح تر که هدایتت کردم تا بهت بفهمونم ایمانت رو نشونم بده
کافیه فروش گل سر رو رها کنی و متمرکز بشی روی نقاشی هات و مهارتت رو پیشرفت بدی تا ببینی چطور ثروت و پول دنبالت میاد
انتخاب کن طیبه
یا درجا میزنی و پس رفت میکنی
یا عمل میکنی به ایده ها و چالش هارو انجام میدی و پیشرفت میکنی
انتخاب باتوست
من فقط میتونم هدایتت کنم
انتخاب با توست طیبه
دقت کن
انتخاب باتوست
به نام ربّ
نمیدونم چی شد این حرفارو نوشتم
الان ساعت 00:06 روز 6 آذر هست که به یکباره اومدم گوگل درایوم و خواستم رد پای روز شنبه رو بنویسم
شنبه 3 آذر ماه
که دیروز در جمعه بازار خدا از سایت استاد عباس منش یکی از اعضای سایت رو هدایت کرد جمعه بازار تا به من پیامش رو برسونه ، من پیامش رو گرفتم
اما انگار باورهام هنوز انقدر قوی نشدن که انقدر دارم مقاومت میکنم و چسبیدم به پل طبیعت
دیروز که پیام هارو درک کردم هنوز یکم ترس دارم و میدونم شرک هست
یادمه استاد عباس منش میگفت که اشکالی نداره اگر میترسید ،
حتی پیامبرها هم که ترس داشتن
ولی با وجود ترس ،حرکت کردن
منم باید حرکت کنم و سعی کنم حتی در فروش گل سر، که قرار بود من هم درصدی از مادرمبگیرم و بفروشم در کنار نقاشی هام ،باید اونم رها کنم
من اینو درک کردم از اتفاقات امروزم که در ادامه مینویسم
یعنی انقدر واضح تر از این نمیشد
خدا داشت قشنگ و واضح از زبان استاد طراحی بهم میگفت طیبه انتخاب کن
من هدایتت میکنم
اما انتخاب با توست
توقف نکن
تو بیشتر از اینها ارزشمندی و لایق ثروت و فراوانی و هدایت ربّ هستی
امروز صبح که حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغنم ،سوار بی آر تی شدم ، داشتم دوباره توضیحات استاد درمورد جلسه دوم قدم اول دوره 12 قدم درمورد ستاره قطبی گوش میدادم و بعد به این فایل جدید که روی سایت اومده بود گوش دادم
چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
وای خدای من
الان که دارم مینویسم بیشتر درک کردم ، از موضوع فایل
خدا قشنگ جمعه بهم گفت که طیبه هدایتت میکنم انتخاب کن راه راست رو
نزدیک شو به هرآنچه که به راحتی کسب میشه
لیاقتت رو نشون بده
انگار این فایل های جدید این چند وقت که استاد به ترتیب گذاشتن روی سایت و رایگان بودن مخصوص من بودن که خدا داشت از زبان استاد بهم میگفت که طیبه چیکار باید بکنی
الان تازه متوجه شدم که چرا به یک باره اول رد پام خود به خود شروع کردم به نوشتن و فقط تاکید بود بر انتخاب کن
هدایتت میکنم ،تو باید انتخاب کنی طیبه
وای خدایا
من وقتی شروع کردم بنویسم ، پرسیدم چرا همینحور دستام دارن تایپ میکنن و اصلا وقفه ای نداشتم و هی مینوشتم؟!!!!
اصلا هم به فایل جدید و موضوعش دقت نکرده بودم و یادم نمونده بود موضوعش چیه
وقتی شروع کردم از صبح روز 3 آذرم بنویسم و نوشتم که دوتا فایل رو تو بی آر تی گوش میدادم متوجه شدم که چرا دستام بی اراده داشتن مینوشتن
خدایا شکرت که با نوشتن کلی بهم میگی چیکار باید بکنم و درک هاش رو بهم میگی
سپاسگزارم ازت
تو چقدر دقیقی ربّ من
کمکم کن و قلبم رو باز کن تا عمل کنم به آگاهی ها
بی نهایت سپاسگزارم
وقتی من تو بی آر تی نشسته بودم ،یهویی چشمم به کف بی آر تی افتاد ، انقدر ستاره های درخشان رنگی میدرخشیدن ،
نور خورشید به کف بی آر تی میتابید و کَفِش یه سری چیزایی شبیه به زر داشت که رنگای سبز و آبی و زرد و قرمز و رنگای مختلف بود چقدر زیبا بود
بخوام تشبیهش کنم عین کهکشان راه شیری بود انقدر زیبا بودن که چند لحظه محو تماشای درخشان بودنشون شدم و لذت بردم از این همه زیبایی و سپاسگزاری کردم
و گفتم من چرا تا به حال به کف بی آر تی انقدر توجه نکرده بودم که چقدر زیباست و خود خود ستاره های زیبایی بود که میدرخشیدن در کف اتوبوس
خیلی زیبا بود خیلی
خدایا شکرت
از وقتی به فایل ستاره قطبی گوش دادم احساس میکنم نگاهم تغییر کرده
احساس میکنم یه جور دیگه شده
راستش من قبلا از فایل رایگانی که مریم جان داشت درمورد ستاره قطبی توضیح میداد ، یه چیزایی یاد گرفته بودم و هر روز با نوشتن اتفاقات نابم و گذاشتن رد پام در سایت قسمتی از تمرین رو انجام میدادم
اما درست و اصولی انجام نمیدادم
وقتی تو این دو روز یاد گرفتم اصول تمرین رو ،یعنی از دیروز و امروز حس میکنم نگاهم به جهان هستی و زیبایی های خدا بهتر شده
وقتی از خودم این سوال رو پرسیدم ، گفتم چقدر باحال شده که توجهم ریز تر داره میشه به زیبایی ها
حتی دیروز یادم رفت تو رد پای روز جمعه بنویسم ، انقدر همه چیز دیروز ساده و روان بود و به راحتی گل سرا فروش میرفتن و من فقط به صدای وزش باد و حرکت کردن درختایی که داشتن با حرکت باد و به رقص درمیومدن نگاه میکردم و لذت میبردم ،به خصوص حرکت برگ های درخت صنوبر
که میچرخیدن و نو خورشید بهشون میخورد و مثل آینه عمل میکردن
درخت های صنوبری که وقتی باد بهشون میخوره انقدر زیبا میرقصن ، که نمیدونم تاحالا دقت کردین یا نه
من همیشه وقتی باد میوزه دقت میکنم به درخت صنوبر ،چون دقیق نمیدونم ولی از روزی که توجهم به نکات مثبت و زیبایی های اطرافم بیشتر شد این رو حس کردم و بسیار جذابه برام
ما ترکا به درخت صنوبر میگیم قلمه
وقتی وایساده بودم و گوش میدادم به صدای باد
برگ های درخت صنوبر که میرقصیدن عین آینه عمل میکردن و یه صدای خاصی میشنیدم از چزخیدنشون که خیلی زیبا بود
اوایل بهار که میشه وبرگای درختا در میان ، اگر دقت کنین چون برگا جدید هستن ،وقتی باد میوزه عین آینه عمل میکنن
وای الان که میگم خیلی حس خوبی دارم
چون بارها با تماشا کردن درخت صنوبر لذت بردم کنار خونه مون هم درخت صنوبر داریم
یادمه یکیش خشک شد و برام بی نهایت عجیب بود
از شهرداری اومدن از کمر قطعش کردن خشک خشک شده بود ، برام سوال بود که چرا از کمر قطعش کردم و از ته درخت رو قطع نکردن
نمیدونم شاید چون علمش رو نمیدونم این سوالا برام پیش اومد و اگر در مورد درخت ها و رشدشون میدونستم این سوال رو نمیکردم
روزها گذشت و بعد یادمه یه روز دیدم از کنار تنه درخت جوانه زده و این جوانه ها الان بیشتر و بیشتر شده
هر بار که میبینمش برگ جدید در میاره ، انقدر حیرت میکنم
میگم خدایا این که کامل خشک شده بود !!!
چقدر زیباست که وقتی نصف درخت رو قطع کردن شروع کرد به جوانه دادن و بزرگ شدن
الان این بهم گفته شد که انگار مثل این میمونه که وقتی از عاجز بودن خودت که نمیتونی هیچ کاری برای خودت انجام بدی و همه چی برات تموم میشه ،
و تسلیم میشی ، و به خدا میسپاری ،خدا وارد زندگیت میشه و کم کم شروع به رشد میکنی
مثل همین درخت صنوبری که کنار خونه مون بود و کامل خشک شده بود
و وقتی قطعش کردن .
یه درس الان گرفتم که انگار تسلیم شده و بعد تسلیم بودن ،شروع به رشد کرده که روز به روز جوان تر و جوان تر میشه و برگ های جدید در میان
من هر وقتی از خونه میرم بیرون شاهد برگ های جدید و رشدش هستم
هنوز هم که هنوزه درک نکردم که چجوری میشه که درخت خشک شده دوباره جوانه بزنه از کنار تنه اش
و فقط میشه گفت
قدرت خدا
عظمت خدا
بی نهایت بزرگی و نور خدا
وقتی تک تک برگ هاشو میبینم و توجه میکنم به رقصشون جوری مثل آینه نور خورشید رو منعکس میکنن که واقعا شگفت انگیزه
روی برگاشونم وقتی تازه جوانه میزنن و البته برگای پاییزی هم همینجوره ،حالت چرب داره روی برگاش
بی نظیرن
خدایا شکرت
من چقدر از گوش دادن ستاره قطبی ریز بین دارم میشم
ریز بین در دیدن زیبایی های خدا و عظمتش
وای من هیچی نیستم نیستم
هیچی
من تازه دارم متوجه این همه عظمت خدا میشم با به یاد آوردن برگ درخت صنوبر ، طیبه فکر کن حالا تو یکی از درختارو فقط اندکی تونستی بهش دقت کنی ،ببین بی نهایت گونه گیاهی در این جهان هست ،اونا چقدر شگفتی دارن که تو به شگفتی بیای و سپاسگزار باشی
من تازه دارممیفهمم سپاسگزاری یعنی چی
تاره از تمرین ستاره قطبی
دارم درک میکنم سپاسگزاری رو
دوباره نمیدونم چرا یه درخشش زر های کف بی آر تی سبب شد من درمورد درخت صنوبر بگم
چقدر خدا داره یادم میده که ببین تو نیستی که مینویسی ، این منم که هدایتت میکنم پس به یادت باشه که هیچی نیستی طیبه
خدایا شکرت
وقتی رفتم و به تجریش رسیدم تو مترو یادم اومد من پول شهریه کلاسمو که نقدی گذاشته بودم توکشو اتاقم رو یادم رفت بیارم و 2200 بود و اولش گفتم هرچی خیره همون بشه
چون امروز صبح من از خدا درخواست کردم ،گفتم کاش استادم که از هفته پیش میگفت که طیبه پول یه جلسه آموزش طراحی رو پس بگیر رو، بهم برگردونه و گفته بود از شهریه کلاست این ماه کم کن و 1850 پرداخت کن
ولی من با اینکه میخواستم ازم پول رو نگیره و برای 350 هزار تومان برم قلمو بخرم اما از یه طرفم میگفتم طیبه تو باید بهای یادگیری طراحی رو بپردازی به فکر این نباش که مفت یاد بگیری
باید بهاشو بپردازی
ولی با این حال از خدا درخواستمو کردم اول صبح و نوشتم که خدایا دلم میخواد امروز استادم 350 از شهره این ماهم کم کنه و من کلی کیف کنم
الان یاد یه موضوعی افتادم
وقتی داشتم تو دعترم 107 آرزو رو مینوشتم حس میکردم نباید بنویسمش چون باید قصد پشت خواسته مو بنویسم و به حسم چشمگفتم
ولی الان که یادم اومد دلم میخواد درخواستمو با قصد پشت درخواستم بگم به خدا اگر شد خوشحال میشم و اگر نشد هرچی که خیر هست برای من زیباست
در ادماه صحبت هام :
اما یادم رفت پولو بردارم و درسته از حسابم که از فروش دیروزگل سرا داشتم میتونستم بردارم ولی جستجو کردم بانک نزدیک تجریش نبود و منصرف شدم و گفتم میرم فردا پرداخت میکنم
وقتی رسیدم تجریش رفتم دادگاه تا برگه قبول شدن اعسارم که پذیرفته شده بود نشون بدم به شعبه ای که کارم رو رسیدگی میکردن
وقتی تو راه میرفتم انقدر برگای بزرگ و زیبایی از درختای چنار میفتادن زمین که میگفتم کاش اینارو جمع کنم و خشک کنم روشون نقاشی بکشم
الان که دارم مینویسم یادآوری شد بهم ، سمت مترو قدوسی من میرفتم باشگاه سنگ نوردی فکر کنم سال 1401 بود ،اوایل روزایی بود که تصمیم گرفته بودم تغییر کنم وای یاد اون روزا افتادم من وقتی سنگ نوردی ثبتنام کردم چادری بودم و تازه داشتم تغییر میکردم و تصمیم گرفتم دیگه چادر سر نکنم
چقدر اون روزا که مانتویی رفتم سنگ نوردی ترس داشتم از حرف مردم
و شرک بود و شرک
یادمه به مادرم گفتم تا بی آر تی بیا با هم بریم ،الان خندم میگیره ، چه روزایی بود و چقدر زیبا بود اون روزها که برای تکاملم نیاز بود که اون روزها باشه
و 3 ماه رفتم سنگ نوردی و اونجا مربیم باهام صحبت کرد گفت طیبه باوراتو تغییر بده روز اول مدام میگفتی من ضعیفم دستام درد میکنه
و نمیتونستی یه ذره بالا بری و بعد چند روز رفته رفته ببین چقدر قوی میشی و روزی که من تونستم چند متر بالا برم و بدون توقف برم بالای بالا خیلی ذوق داشتم که تونستم
و به من مثال هایی میزد میگفت این دخترو ببین از تو هم ضعیف تر بود، انقدر ضعیف که لاغر تر از تو بود و الان ببین چقدر عضله های قوی داره
یادمه انقدر اطرافیان گفته بودن لاغری که از خودم بدم میومد
مربیم یه حرف قشنگی زد
گفت تا حالا دقت کردی؟
کیا بهت گفتن لاغری و ضعیفی ؟
و بعد ادامه داد گفت بیا خودم جواب تو رو بدم
کسانی بهت گفتن لاغر مردنی که خودشون چاق بودن درسته؟؟؟
و من خندیدم و گفتم آره
یه حرف قشنگی بهم زد
گفت طیبه هیچ وقت حرف مردم برات اهمیتی نداشته باشه تو اینجوری که هستی زیبایی
الان به تک تک دخترایی که میان سنگ نورزدی نگاه کن و ببین ،همه شون تقریبا لاغرن و خیلیاشون سعی دارن لاغر تر هم بشن ،البته عضله دارن و خالی نیستن
تو باید اعتماد بنفستو به خودت برگردونی
تو اگر ذهنت رو درست کنی همه چی درست میشه
و خود قدیمش رو در من میدید و میگفت طیبه تو چند سال پیش من هستی منم تو یه خانواده مذهبی که میگفتن یه تار موت بیرون باشه عذاب میشی ،یه دختر چادری که باورهای مذهبی خیلی خیلی محدودی داره و انقدر تو گوشت خوندن که تو توانایی نداری و ضعیفی که باورت شده و در هر کاری میگی نمیتونم
اون روزا حرفاش خیلی تکونم داد
من هم عمیقا میخواستم تغییر کنم که تازه شروع کرده بودم و خدا از طریق مربی سنگ نوردیم داشت کمکم میکرد تا بیشتر به خودم باور داشته باشم
بهم گفت یادمه وقتی اومدی ثبتنام کنی چادری بودی بعد دو هفته مانتویی شدی و ازم دلیلش رو پرسید
و گفت اگر دوست داشتی بگو
وقتی بهش گفتم گفت چقدر خوب که تصمیم به تغییر گرفتی تا خودت بشناسی و خودت و خدات رو بشناسی
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم که اگر اون روزها نبود من الان حالم خوب نبود و این همه با تو از جهان هستی لذت نمیبردم
و الان بهم گفتی دوباره بعد دو سال برو مترو شهید قدوسی و از پیاده روی اونجا تا باشگاه سنگنوردی کلی ثروت برات مهیا کردم برو و برگ های پهن درخت چنار رو جمع کن
کل مسیرش یادمه درختای چنار خیلی خیلی بزرگی داشت که برگای درخت خیلی بزرگ بود
وای خدای من الان حس کردم باید برم و از برگایی که از درخت میفتن جمع کنم و بیارم خشک کنم و روشون نقاشی بکشم
خدا چقدر دقیقه، داره بهم قدم به قدم میگه که برگ چه درختایی رو باید روشون نقاشی بکشم
از وقتی رد پامو شروع کردم داره بهم میگه چیکار کنم و دیگه نرم برای فروش گل سر و متمرکز بشم روی نقاشی
و داره ایده هارو بهم میگه
و مطمئنم اگر سریع عمل کنم به ایده ها ، نتایج به سرعت میاد که فروش بالا هست
وقتی رسیدم دادگاه خیلی دلم قرص بود
چرا ؟؟؟
چون خدا بهم گفته بود از همون اول، که همه چیز به نفع من رخ میده و من راضیت میکنم
ولسوف یعتیک ربک فترضی
وقتی رفتم ، دیدم تمام کارمندای اونجایی که من میرفتم عوض شدن
خندیدم گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
و وقتی رفتم سلام دادم و برگه رو نشون دادم و گفت 20 روز دیگه بیا
میدونم باید باورهامو برای پیگیری شکایتم قوی کنم و اصل رو خدا بدونم و مثل جریان سیم کارتم ، بگم هرچی تو بگی و به جای اینکه آخر سر عاجز بودنم رو به خدا اعلام کنم ،همین اول عجزم رو ناتوان و ضعیف بودنم رو اعلام کنم و به یاد بیارم هر لحظه
تا اجازه بدم خدا کارارو برام انجام بده
و وقتی کارارو برام انجام میده که اول اصل رو رعایت کنم و بعد باور های قوی رو بسازم که با باورهای من هست که برای من کار انجام میده
وقتی برگشتم ، داشتم از طبیعت درختای زیبای تجریش لذت میبردم
و یه لحظه دیدم دارم دنبال بانک میگردم که انقدر نزدیک بود که خداروشکر کردم و رفتم تا 2200 نقد از بانک بگیرم
وقتی رفتم داخل بانک ،خدای من چقدر تمیز و مرتب و صندلی هاش زیبا بودن
و پول رو گرفتم و رفتم سر کلاسم
وقتی پول رو به استاد طراحی دادم ، به خودم گفتم تو که میخواستی بدی به استاد خودت ، چرا به استاد طراحی دادی
مگه نمیخواستی استادت 350 رو بهت برگردونه
و سریع گفتم اشکالی نداره ،حتما یه دلیلی داشت که به استاد خودم ندم
هرچی بشه خیره و اگر قرار باشه پول بهم برگرده برمیگرده پس انقدر فکر نکن
و رهاش کردم
وقتی کلاس شروع شد و بچه ها میگفتن کی شهریه داده استاد گفت طیبه چرا کم نکردی و من گفتم نمیشه من اومدم یاد گرفتم
که دیدم استادم ناراحت شد
یاد حرف استاد عباس منش میفتادم که میگفت وقتی خدا داره کارهاتونو انجام میده ،باورهای اشتباهی که دارین سبب میشه این محبت خدا رو نتونین دریافت کنین و مثال میزدن که اون زمان ها کسانی بودن که کمک میکردن بدون اینکه پولی بخوان و استاد شریکشون کرده بود و بعد ضربه شو خورده بود
و من انگار نمیخواستم این محبت استادم رو بپذیرم
و استادمگفت طیبه بهت گفتم ،بگو چشم تموم شد
و به استاد طراحی گفت حالا که طیبه پولشو نمیگیره بوم و عکس کار جدید رو که بهش دادی پولشو نگیر
و آخر کلاس برای من رایگان داد طرح و بوم رو
خدایا شکرت
صبح نوشته بودم که پول به من برگرده و نصفش برگشت ،سپاسگزارم
بعد یه هدایت خیلی خیلی واضح هم خدا بهم گفت ،که فهموند باید متمرکز بشی روی نقاشی طیبه
نچسب به فروش در جمعه بازار پل طبیعت
متوقف نشو
یکی از بچه های کلاسمون از وقتی رسید مدام میگفت ، من نمیتونم ، من نرسیدم و طراحیم ضعیفه و استاد طراحی بهش میگفت ، اول اینکه انقدر میگی نمیتونی …
وای خدای من، الان که داشتم مینوشتم همکلاسیم میگفت نمیتونم یاد یادآوری کلاس سنگ نوردیم افتادم که یکم بالاتر نوشتم که نمیدونم چرا یهویی یادآوری شدن اون روزهای من
الان متوجه شدم که چرا یاد آوری شد که من در ادامه حرفای همکلاسیمو که مینویسم بفهمم که ببین طیبه تو هم یه روزی اینجوری فکر میکردی ، و الان خیلی به نسبت اون روزهات قوی و با اراده شدی
اگر این راه رو ادامه بدی خیلی خیلی کارت عالی تر میشه از همه جنبه ها
وای خدای من خدا قشنگ داره بهم یادآوری میکنه ، میگه ببین توام دو سال پیش اینجوری بودی
ببین و الانت رو ببین چقدر تغییر کردی و عزت نفست بالا رفته
وقتی با استاد طراحی رفت صحبت کنه تا راهنمایی بگیره
بهش گفت ایراد تو اینه تمرین نمیکنی ،بعد میخوای پیشرفت هم بکنی ، تا وقتی که تمرین نکنی هیچ پیشرفتی در تو حاصل نمیشه
یاد حرفای استاد عباس منش میفتم ،که میگفت باید به قوانین عمل کنین و باورهاتونو قوی کنین و قدم بردارین نه اینکه بشینین منتظر باشین یه کیسه پول از آسمون برای شما بیفته
بعد بهش گفت باید تمرکز 100 درصدتو بذاری روی طراحی و رنگ
و گفت من یک سال تمرکزم روی طراحی بود
و دو سال متمرکز شدم روی رنگ روغن که استاد شدم در سال دوم
الان بستگی به تلاش خودت داره ،اگر تمرینت بیشتر باشه تو دوسال استاد میشی
اگر تمرینت کم باشه معلومه که نمیشه و یا دیر میشه
و من هرچی به تو بگم ،اگر تو خودت نخوای هیچ پیشرفتی نمیکنی پس باید عشق داشته باشی به نقاشی
این حرفارو که میگفت شاخکامو تیز کردم فهمیده بودم که برای من یه پیام داره
چون اینکه متمرکز شو روی کارت مدام برای من تکرار میشد این یک ماه اما امروز خدا به شکل تاکید بیشتر داشت از زبان استاد طراحی بهم میفهموند
بعد ادامه داد گفت فکر میکنی برای من راحت بود ، نه ،سخت بود ولی با هر بار پیشرفتم تو طراحی لذت لخش تر میشد برای من و من دوست داشتم ادامه بدم و گفت رمز کار تو ادامه دادنه که از سروش صحت اگر شنیده باشید تو صحبت هاش میگفت ادامه بده ،ادامه بده ،ادامه بده
وقتی ادامه میدی اونوقته که همه چی رخ میده برات
خدایا شکرت که به من این همه لطف و محبت داری کمکم کن قلبم رو باز کن برای دریافت آگاهی و درکش و عمل کردن و قدم برداشتن
وقتی کلاسمون تموم شد استادم یه کتاب زیبایی شناسی آورده بود در مورد نقاشی ، یکم به ما توضیح داد
خیلی کلاس مفید بود و تاثیر گذار
وقتی برگشتم خونه بی نهایت حس فوق العاده ای داشتم واز خدا بی نهایت سپاسگزاری میکنم
و برای تک تک دوستان و خانواده صمیمی عباس منش عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام طیبه جانم
سلام عزیز دلم
سلام خواهر زیبا و دوست داشتنی من …
چقدر ذوق کردن …
چقدر هر لحظه که کامنتت رو میخوندم پر از حس خوب میشدم …
چقدر هدایت
چقدر عمل
چقدر ایمان درون تکتک کلماتت موج میزد
…
چقدر زیبا تعریف میکردی …این داستان زیبا ترین داستان و کامنتی بود که می خوندم …
بابا…چه زیبا مینویسی …
عاشقتم دختر …
نمیدونم یوهو چی شد که هدایت شدم به این کامنتت …
اصلا مغزم ترکید ….
الان …بعد از خوندن این کامنت بسیار زیبایت …انگار خدا بهم گفت …
ببین …دوباره افتادی توی سیکل حس بد …
دوباره افتادی توی سیکل عجله …برای همین کل روزتون از دست دادی …
یوهو دیدی شب شد …
انگار با داستان تو خدا بهم میگفت
ببین ملیکا….
ببین …
من هدایتگرم ….
من روزی رسانم ….
من ایده میدم …
توکلت به من باشه …
دوباره همه ی کارو رو می خوای خودت با چنان عجله ای بری که هیچ اتفاقی هم نیوفته ؟
آروم باش …
به من توکل کن …
باورتو درست کن …
چیکار به بقیه داری …
حالا اون پولم دادی …ایده ی جدید گرفتی …
آروم باش …
نگران چی …یه قرون دوزار ؟
من میلیارد ها بهت میدم …
نگران نباش …
اروم باش …روی خودت و اهدافت تمرکز کن …
چیزایی که بهت الهام میکنم رو انجام بده …به بعدش یا نتیجه چیکار داری ….
ول کن همه چیزای فرعوووو
….
ای جان دلم
که اینقدر خوشگل صحبت میکنی …
…نمیدونم واقعا چی بگم ….
فقط با تمام وجود ازت ممنونم ….
ابتدای کامنتت …
هدایت هات …
اینکه خدا بهت میگه برو سراغ نقاشی …ول کن همه چیزو …
حتی داستانی که درباره ی مادرت گفتی که حاضر نبود تا الان موبایل لمسی دستش بگیره …با کلی بهونه …
ولی الان با انگیزه ی درآمد داره تلاش میکنه و فیلم میگیره …
به خودم گفتن…
ببین ملیکا …
امروز از چندتا موضوع فرار کردی …تو هیچ تفاوتی با مادر طیبه نداری …همش داری فرار میکنی…غافل از اینکه چقدر این موضوع به سودته
و چقدر کارو برات راحت میکنه ..
و تو اگه حرفه ای بشی میشی نفر اول ….
یه انگیزه ی درست حسابی پیدا کن ….
راستی …
اون قسمت که گفتی …
من دوچرخه رو چقدر خوب یاد گرفتم …
الان بعد 1و نیم ماه چقدر عالی از موانع گذر میکنم …
و اینکه همه چیز با هدایت و تکرار تمرین درست میشه و بهتر و بهتر میشه …
به خودم گفتم…
ببین ملیکا …
تو مگه الان یه هدفی نداری ؟
که الان 1 ماهه دیگه می خوای همه چیزو بزاری کنار …
و بری دنبالش
..
مگه نمیگی الان وقت زیادی نداری …
ولی آخه دختر تو یه کار ساده رو هم هر روز براش انجام نمیدی …
تو چرا حداقل اونو نمینویسی توی دفتری یا کاغذی چیزی و هر روز یه ربع بهش فکر نمیکنی که واضح و واضح تر بشه ….
خدا ادامشو میگه تو بنویس …تو شروع کن به نوشتن اصلا ….خدا اینکه چی بنویسی رو بهت میگه …
نگران چی ؟
پاشو پاشو …
پاشو بردار …
اینقدر فرار نکن …
این ایده ی تو با تو رشد میکنه …
نمیشه بشینی بگی چون شرایط محیا نیست منم بهش فکر نمیکنم …
یا حالا هر وقت شرایطش رو داشتم …
هیچ روزی نمیاد به خدا که اینکارو بکنی …
پاشو یه قدم هم شده …از فکر کردن گرفته تا نوشتن تا کشیدن تا ساخت باور تا کار غیر فیزیک تا حتی فیزیکی …هر چی …پاشو یه کاری بکن …
مگه نمیگی علاقه…
خب …
به خودت نگاه کن …
یه ماهه اون رفته و تو فقط دربارش چند تا شعر غمگین و ساختی …دیگه خودت نیستی …رفتی توی فاز نادرست …
خودتو …فراموش کردی و وانمود میکنی که خوبی و اهدافت رو دنبال میکنی …
پاشو …
همه چیزو فراموش کن …
آهنگای غمگین مزخرفو پاک کن …
و به هدفت فکر کن و سعی کن هر روز حداقل یه جز از اونو واضح تر کنی …
کتاب بخون …
یادداشت کن …
رویا هایی که رویا نیستند رو بخون و با هدایت ادامه بده …
…….
ای جان ️ دلم
عاشقتم …ممنونم طیبه جونم …
اینا رو همه رو کپی میکنم توی نت گوشیم تا داشته باشم و بخونم …
ممنونم ازت …
برای کامنت زیبایت …
عاشقتم …
مشتاقانه
منتظر نتایج بی نظیرترین هستم
مرسی که هستی
در پناه لله یکتا باشید …
به نام ربّ
سلام ملیکای عزیزم
چند روز پیش پیام پر از عشقت رو خوندم و گفتم میام جواب این همه زیبایی و پر از مهرت رو مینویسم و تشکر و سپاسگزاری میکنم ازت که وقت گذاشتی برای من نوشتی
اما نمیدونم چرا نشد
و انگار الان وقتش بود که بیام دوباره بخونم پامت رو
اینجا که نوشتی برام :
اروم باش …روی خودت و اهدافت تمرکز کن …
چیزایی که بهت الهام میکنم رو انجام بده …به بعدش یا نتیجه چیکار داری ….
ول کن همه چیزای فرعوووو
امروز وقتی رد پای روز یکشنبه ام روز 18 آذر رو مینوشتم این افکار رو داشتم که من جمعه چیکار کنم
داشتم فکر میکردم که جمعه که رفتم جمعه بازار برم همون جای خلوتی که هفته پیش وایسادم و با خدا صحبت میکردم تو بازار و باورام محدود بودن و هیچ مشتری برای نقاشیا و آینه دستیم نداشتم
یا برم ورودی بازار که پر از جمعیته و فروش زیاده
همینجور داشتم فکر میکردم و میگفتم که طیبه نباید به حرف ذهنت گوش بدی
باید ایمانت رو نشون بدی و حسی که داشتی و تصمیم گرفتی این هفته جمعه هم بری به قسمتی از بازار که خلوته و اونجا بفروشی
باید انجامش بدی
و وقتی نوشته تونو خوندم
گفتم ببین میگه اصل رو یادت باشه و فرع ها رو دقت نکن
فرع یعنی اینکه تو افکارت داری به ورودی شلوغ بازار فکر میکنی
فرع یعنی به فروش بیشتر فکر میکنی
باید به اصل که خداست فکر کنی تا به راحتی کارهاتو انجام بده
و اینجا که برام نوشتین
و تو اگه حرفه ای بشی میشی نفر اول ….
یه انگیزه ی درست حسابی پیدا کن ….
اینو درک کردم که من اگر تو توحیدی عمل کردن به خدا و اینکه خدا همه جا برای من مشتری میشه ،حرفه ای عمل کنم و قدم بردارم ،خدا هم حرفه ای تر از اون چیزی که فکرشو میکنم برای من به بی نهایت طریق و ساده در اون مکان خلوت بازار مشتری میاره
و این سبب میشه انگیزه ای باشه برای من تا ایمانم قوی بشه و آروم باشم و درسهایی که باید یاد بگیرم رو یاد بگیرم
خدایا شکرت
ملیکا جان بی نهایت بابت نوشته های ارزشمندت سپاسگزارم که سبب شدی که من درک کنم این پیام هارو از کلام و نوشته زیبات
و در آخر که نوشتی
رویا هایی که رویا نیستند رو بخون و با هدایت ادامه بده
من دقیقا دو فصل یا سه فصل از رویاهایی که رویا نیستند رو گرفتم و تا فصل دو خوندم
الان حس میکنم که باید برم ادامه شو بخونم چون یه پیام دریافت کردم پس انجامش میدم
اینجا که نوشتی
نگران چی …یه قرون دوزار ؟
من میلیارد ها بهت میدم …
وای خدای من ،انگار خدا داشت با من صحبت میکرد
من دقیقا دو دوتا چهار تا میکردم میگفتم ورودی بازار شلوغه و اون قسمت بازار که هفته پیش بودیم خلوت و نگران درآمدم بودم
که با این پیامت بهم فهموند که نگران چی هستی
من میلیارد ها بهت میدم
وای خدای من چقدر قشنگ این پیامت رو اون روز نگه داشت تا الان بخونمش
چون وقتی بار اول خوندم هیچی از پیامت درک نکردم
نگو الان زمانش بود که درک کنم
ملیکا جان چقدر نوشته هاتو که میخوندم عشقی که نوشتی رو حس میکردم
واقعا ازت سپاسگزارم و منم عاشقتم عشق دل خدا
خیلی دوستت دارم
الهی نور خدا به شکل عشق بی نهایت زیبا و جذاب و دوست داشتنی و پر از مهر و زیبایی و سلامتی و شادی و ثروت عظیم بشه و جاری بشه در زندگیت
پاره ای از وجود پر از عشق خدا بی نهایت سپاسگزارم ازت
بی نهایت از خدا هم سپاسگزارم
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام طیبه ی عزیزم …
یه دقیقه تقدیر و تشکر میزارم کنار و چیزی که برام تداعی شد رو می خوام تعریف کنم …
توی یه بازار …
یه جایی شبیه سوله …
تو یه جای خلوت بودی …البته هنوز باز نشده بود و افراد کمی داخل بودن …
تا اینکه من با یه جمعیت زیادی …وارد اونجا شدیم …
همه جا انگار تاریک بود و تو اون جا انگار تک تک …روشن روشن بودی …
یکم دور بود ولی انگار فقط …
نمیدونم چطوری بگم …
یه جوری که با اینکه دور بود ولی خیلی نزدیک به نظر میرسید …
تو با دو تا بادکنک قلبی قرمز براق هلیومی که این طرف و اون طرف میزت بود از همون اول که با جمعیت وارد شدیم به ما چشمک میزد …من بدون توجه به بقیه با یه جمعیت زیادی به طرف تو اومدیم …
آدما و فروشنده های زیادی بودن ولی میگم انگار اونا تاریک بودن و تو روشن …مثل وقتی که یه بازار بزرگی باشه و همه ی مغازه. ها درشون بسته باشه و چراغ مغازه ی تو روشن …
و من تو رو دیدم و با خوشحالی بهت نزدیک و نزدیک تر میشدم ….
.
.
وای خدای من …نمیدونم یوهو چی شد …
ولی وقتی داشتم ابن جملاتت رو میخوندم این تصویر یوهو تداعی شد …
گفته بودی ؛
فرع یعنی اینکه تو افکارت داری به ورودی شلوغ بازار فکر میکنی
فرع یعنی به فروش بیشتر فکر میکنی
باید به اصل که خداست فکر کنی تا به راحتی کارهاتو انجام بده
و اینجا که برام نوشتین
و تو اگه حرفه ای بشی میشی نفر اول ….
یه انگیزه ی درست حسابی پیدا کن ….
اینو درک کردم که من اگر تو توحیدی عمل کردن به خدا و اینکه خدا همه جا برای من مشتری میشه ،حرفه ای عمل کنم و قدم بردارم ،خدا هم حرفه ای تر از اون چیزی که فکرشو میکنم برای من به بی نهایت طریق و ساده در اون مکان خلوت بازار مشتری میاره
و این سبب میشه انگیزه ای باشه برای من تا ایمانم قوی بشه و آروم باشم و درسهایی که باید یاد بگیرم رو یاد بگیرم
.
نگاهم و چشمم به صفحه ی موبایل بود ولی من جایی دیگر …
.
.ممنونم که برام کامنت گذاشتی…راسش قبل از اینکه کامنت تو رو بخونم رفتم کامنت خودمو خوندم .
.وای خدای من …
کامنتت عالی بود ….
حرفای خدا …موفقیت ها …
به تاریخش که نگاه کردم دیدم مال تقریبا 10 روز پیشه …
اون روز بلند شدم .
.میزمو مرتب کردمو نشستم پای نوشتم …و شاید باورت نشه …همین که اراده کردم و شروع کردم به نوشتن…من نمینوشتم که خدا مینوشتم…
من با تعجب به صفحه ی دفترم نگاه میکردم و با چهره ای متعجب جملاتم رو تکرار میکردم …
جوری این ایده زیبا و واضح هر لحظه کامل تر و زیبا تر میشد که به معنای واقعی اشکم در اومد …که وسطش کلافه شدمو خندم گرفته بود و به اشکام میگفتم برید کنار ببینم ادامش چی میشه…
آخ عاشقتم خدای هدایتگرم …
مطمئنم این کامنت در بهترین زمان به دستت میرسه …
بار ها و بار ها بازم باید کامنتت رو بخونم …
ممنونم برای بودنت …
چقدر خوب و دوست داشتنی و فوق العاده هستی …
عاشقتم …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم آجی طیبه …
در پناه لله یکتا باشی عزیز دلم …
به نام ربّ
سلام ملیکا جان
وای خدای من الان که گفتی به تاریخ نگاه کردی ،منم کنجکاو شدم و رفتم دیدم 9 آذر نکشتی و من 20 آذر اومدم نوشتم
یعنی 9ام خوندم پیامت رو اما هیچ درکی نداشتم و حتی تو خاطرم بود که دوباره پیامت رو بخونم و پاسخ بنویسم
اما نمیشد
تا اینکه 20 آذر شد
این یعنی هرچقدر هم خودم دلم بخواد یه کاری رو انجام بدم اگر وقتش نباشه نمیشه
باید زمان مناسب برسه تا من دریافت کنم آگاهی رو که برای اون لحظه ام مناسبه
و چقدر درک های روز 20 آذرم به جا بود
و چقدر زیبا برام نوشتی
وقتی داشتم میخوندم دقیقا بادکنکا رو دیدم و تک تک نوشته هاتو تجسم کردم خدایا شکرت که قدرت تجسمم رو قوی کردی
من قبلا انقدر تلاش میکردم تا تجسم کنم نمیشد .
اما الان به راحتی وسط روز تجسم میکنم در کل روز و قبل و بعد خواب
خدایا شکرت
بی نهایت بابت نوشته زیبات سپاسگزارم
بی نهایت سپاس گذارم ، شکرگزاری بالاترین و راحت ترین احساس به خودیتمون و نزدیک بودن به فطرت ناب الهی مون هست ، الاهی شکرت بابت گوشی ای که تونستم دانلود کنم ، الاهی شکرت بابت چشمان بینام، الهی شکرت بابت گوش شنوام ، الاهی شکرت بابت استاد عباس منش دوست داشتنی ، الاهی شکرت بابت کسانی که این سایت بی نظیر رد درست کرون و…. خدایا بی نهایت سپاس واسه فرصت شکرگزاری
دیدم رخ خوب گلشنی را
آن چشم و چراغ روشنی را
آن قبله و سجده گاه جان را
آن عشرت و جای ایمنی را
دل گفت که جان سپارم آن جا
بگذارم هستی و منی را
جان هم به سماع اندرآمد
آغاز نهاد کف زنی را
عقل آمد و گفت من چه گویم
این بخت و سعادت سنی را
این بوی گلی که کرد چون سرو
هر پشت دوتای منحنی را
در عشق بدل شود همه چیز
ترکی سازند ارمنی را
ای جان تو به جان جان رسیدی
وی تن بگذاشتی تنی را
یاقوت زکات دوست ما راست
درویش خورد زر غنی را
آن مریم دردمند یابد
تازه رطب تر جنی را
تا دیده غیر برنیفتد
منمای به خلق محسنی را
ز ایمان اگرت مراد امنست
در عزلت جوی ایمنی را
عزلت گه چیست خانه دل
در دل خو گیر ساکنی را
در خانه دل همیرسانند
آن ساغر باقی هنی را
خامش کن و فن خامشی گیر
بگذار تو لاف پرفنی را
زیرا که دلست جای ایمان
در دل میدارمؤمنی را
غزل 122دیوان شمس مولانا
رخسار زیبای حضرت معشوق را که به سان گلستان بود دیدم همان که به منزله چشم و چراغ روشن خلایق جهان هستی است. هم او که قبله و سجدهگاه جمیع جانهاست همون که مایه خورشید و جایگاه ایمنی همگان است وصفی ست عاشقانه و مستانه از کمال حضرت معشوق اوست زیبایی و پایدار. دل گفت که در درگاه حضرت معشوق جان میسپارم یعنی من عاشق در حضور حضرت حق از هستی کاذب خود گذر میکنم و هست و نیستم را در پای معشوق میریزم و میگذرم و خودبینی و منیتم را رها میکنم جان عاشق نیز از عشق حق به سماع افلاکیان اندر شد و به دست افشانی پرداخت. عقل قدسی و بهرهمند از افاضات ربانی آمد و گفت چه بگویم از این حضرت معشوق که مایه بخت و اقبال بلند است همو که از نفات دلاویز و بوی عطر معنوی حضورش جانهای افسرده و خمیده را چنان به شادی و نشاط آورد که همچون سرو راست قامت شدند.شعر؛
هستیت را در هست آن هستی نواز
همچو مس در کیمیا اندر گداز
در من و ما سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست
مثنوی
در عشق هر چیزی دگرگونه شود مثلاً عشق ناگهان ارمنی را تبدیل به ترک میکند و بالعکس
عشق قدرت تبدیلگری دارد و با این کار وحدت پدید میآورد چنانکه مثلاً ارمنی را تبدیل به ترک میکند چون عشق همدلی ایجاد میکند و همدلی از همزبانی و خویشاوندی و هم قومی خوشتر و بالاتر از در یکی از حکایات اسطورهای هندی آمده است که چن دیداس متعلق به طبقه اشراف و بزرگان
ازراهی می گذشت. زنان رختشوی که متعلق به طبقه شودرا که پستترین موقعیت اجتماعی را داشتند سرگرم شستن رخت و لباس بودند رامی دختر جوانی بود که در میان شودراهها رخت میشست چن دیداس همین که نگاهش به او افتاد شعله عشق در دلش زبانه کشید اما سنت دینی و طبقاتی هندو و مانع بود. آخر دختر رختشوی را با برهمن والا تبار چه کار؟ این دختر باید فقط رختشویی کند و غبار از کفش و چکمه راجه ها بزداید. لیکن عشق فرمان خود را میراند و به این قراردادهای اعتباری اعتنایی نمیکرد پس چن دیداس که طبع شعر و شاعری هم داشت اشعاری در حد پرستش و نیایش برای آن دختر میسرود و این عشق سبب آشوب و غوغایی در میان جامعه سنتی آن زمان شد. طولی نکشید که چن دیداس از طرف جامعه مذهبی هندو به عنوان مرتد محکوم به اعدام شد. برادر او که فردی صاحب نفوذ بود او را از اعدام نجات داد به شرط آنکه در معبد در برابر عموم حاضران توبه کند عبد از جمعیت موج میزد و روحانیان هندو نیز حاضر اما همین که نگاه چن دیداس به رامی افتاد بیاختیار به شیوه هندوها کفهای دست را بر هم نهاد و به او تعظیم کرد گویی که به عنایت حق پرده پندار از برابر چشم برهمنان نیز کنار رفت و رامی رختشوی نجس در هیات شکوهمند ایزد بانویی بلند مرتبت در ظهور آمد و بیدرنگ همه برهمنان و حاضران به او تعظیم کردند در واقع عشق سبب شد که وجه الوهی آن دختر آشکار گردد. این داستان مربوط به بیت 7غزل می باشد.ای عاشق راستین تو بر اثر سیر به حضرت معشوق رسیدی ی به سیر الی الله موفق شدی و از این پس سیر فی الله آغاز میشود که آن را نهایتی نیز چون بینهایت حضرت از این بارگاه و ای تن تو نیز از مرتبه مادی گذشتی چرا چون تن نیز به رنگ و خاصیت روح در میآید. یاقوت است که از هرگونه رگههای زائد و مواد اضافی پاک و خالص است و متعلق به یار به ما میرسد چرا برای اینکه فقیران از ثروت توانگران ارتزاق میکنندفضل های بدیع حق تعالی به فقیران حقیقی میرسد هر که خود را فقیرتر بیند از عنایت حق برخوردارتر شود چنانکه حضرت مریم ع به واسطه درد و نیاز خرمای تر و تازه نصیبش شد.
برای آنکه هر چشم نالایقی به کمال و جمال معنوی تو نیفتد آن را به هر کسی نشان مده چون معمولا آدمیان بیهنر و فاقد کمال دچار حسادتند و حسودان مداوم خواهان زوال نعمت از دیگرانند زیرا آنان تاب دیدن توفیقات غیر را ندارند و دیدن هرکمال در دیگری حریق در سینه ایشان میافکند.
اگر منظورت از ایمان به حق رسیدن به ایمنی روانی و آرامش درونی است آن را باید در خلوت نشینی جستجو کنی محل خلوت نشینی کجاست؟
آیا غارها و زاویههای فراموش است نخیر بلکه باید در خانه دل خلوت بگزینی عادت کن که در خلوتگاه که دل خویش ساکن شوی زیرا در خلوتگاه دل است که جام گوارای معرفت میدهند.
مولانا در این دو بیت میگوید سالک باید خلوت در انجمن داشته باشد یعنی ظاهرش با خلق و باطنش با حق باشد.
سوره نسا آیه 103 (خدای یگانه را در همه حال یاد کنید چه ایستاده و چه نشسته و چه به پهلو که دراز کشیدهاید)
ساکت شو و هنر خاموشی کسب کن و اینقدر از هنرمندی و فضیلت داشتن خود دم مزن زیرا دل جایگاه ایمان است و باید قلباً اهل ایمان باشی نه فقط در شکل و ظاهر.
سپاس گذاروقدردان هستم ازخداوند بابت حضورشما استاد
به نام خدای مهربان
سلام استاد قشنگم
چطور میتونیم از شما تشکر کنیم برای این جنس از فایل ها که ما رو نرم و سپاسگزار تر میکنه در مقابل الله مهربانمان
از خدای قشنگم برای شما سلامتی میخوام
من همیشه با خودم میگم
میگم چون ما چشم باز کردیم و کره زمین رو دیدیم همه چی برای ما بدیهی هست
من به تماشای کهکشان ها و سیارات دیگه علاقه دارم و مستندات رو دنبال میکنم
میبینم که تو اون یکی سیارات زنده ماندن موجودات غیر ممکن یا سخت هست
میبینم که چقدر خداوند زمین رو برای ما همواره کرده
همیشه میگم اگر ما وسط های عمرمون از کره دیگه به کره زمین می اومدیم میدیدم که چقدر نعمت و ثروت هست ولی چون چشم باز کردیم این همه نعمت هارو دیدیم برای ما عادی هست
تازه خیلیم از خدا طلبکاریم فلانی اینو داره من ندارم
و شروع میکنیم مقایسه کردن
حسادت میکنیم…
به جای اینکه بشینم سپاسگزار این نعمت ها باشیم که خدایا ممنونم که این امکانات و شرایط رو فراهم کردی تا من با عشق و لذت زندگی کنیم
ما عزیز خدا هستیم برای همین خدا این همه نعمت و ثروت در اختیار ما گذاشته
واقعا وقتی آدم ریز میشه در نعمت های خداوند و اون حسی قشنگی که به آدم دست میده هیچ حسی بالاتر از حس سپاسگزاری نیست
من حتی بابت تضادهام از خداوند تشکر میکنم که ممنونم خدایا بابت این تضاد
اگه این تضاد نبود احتمالا این قسمت از شخصیتم بهبود پیدا نمی کرد
ما انسان ها در شرایط عادی رفتارهای مناسب داریم
این مهم هست کا در شرایط های حساس چه رفتاری از خود نشان دهیم چه باورهای رو اجازه بدیم تکرار بشن
استاد عزیزم تشکر میکنم از شما
عشق براتون
سلام استاد. هفته پیش توسط یکی از آشنایانم خیلی تحقیر شدم با این که مدتی بود مراقبه داشتم. کلا بهم ریختم. شروع کردم به اینکه تمام صفات بد اون فرد را جلوی چشمم اوردن. قلبم پر از کینه شده بود. من هم مثل شما خودم را با کسی مقایسه نمی کنم و اصلا نمی خوام چیزی را به کسی ثابت کنم اما اگر نگاه بالا به پایین کسی مواجه بشم حتما از اون آدم دور میشم. اون آدم را بلاک کردم…. دوری از این مدل آدما واقعا لذت بخشه. ممنونم از پروردگار که اجازه آشنایی با گروه شما را به من داد.
بنام خدا
خدایا فقط تو را میپرستم و فقط از تو یاری میجویم مرا به راه راست هدایت کن، خدایا می دانم و آگاهم که هر چه دارم اعتبارش از آن توسن و من بی تو هیچی نیستم، خدایا آگاهم که قدرت خلق زندگیمو به خودم دادی، من خالق زندگی خودم هستم
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان نازنینم
استاد چند روز پیش یه حس خیلی قوی و محکمی تو وجودم گفت اگه میخواهی نعمتها وارد زندگیت شود شکرگزار باش در لحظه زندگی کن هیچ تضمینی نیست یه لحظه بعد باشی، بعد دریافت این الهام شروع کردم هر شب قبل خواب و صبح بلا فاصله بعد بیداری در دفترم شکرگزاری کنم و بعدش برای هر روز چند تا خواسته مینویسم ، دوستان باورتان نمیشود تو همین یکی دو هفته هم از نظر مالی و راوابط و همه جنبه ها معجزات دیدم به امتحانش می ارزه به قول استاد تو یکی از فایل ها وقتی میفهمی خالق زندگیت خودتی دیگه تمومه میشینم خلق میکنم من تازه فهمیدم خالق زندگیم خودمم و برای رسیدن به فرکانس خدا راهش سپاسگزاری و زندگی در لحظه هست، استاد این فیل درسهای زیادی برام داشت اولیش این بود که از شما یاد گرفتم همیشه در حال یادگیری باشم فکر نکنم به این نقطه رسیدم و تموم ماشالا استاد شما توقف ندارید همیشه رو به جلو استاد وظیفمه سپاسگزار شما باشم چرا که همه زندگی منو دوباره ساختید استاد هر روز تو دفترم یکی از شکرگزاریهام وجود شما و سایت شماست همیشه شاد باشید ایشالا
درس دیگه که گرفتم
مغرور نباشم من ارزشمندم همانطور که همه ارزشمند هستن
چقدر جالب استاد با نگاه دقیقتون قوانین رو از آیه های قران میکشید بیرون واقعا جدیدا حس میکنم این فایل هایی که میزارید دوره هایی هستن که هدیه میکتید فکر کنم استاد شما علاوه بر بخشیدن خونه و مال و امول تو علم هم به مرحله ای رسیدید که می بخشید واقعا خوشبحال من که در مدارش هستم و رایگان دریافت میکنم این فایلهای میلیون دلاری رو
همه این فایلها دوره هستن که نمیشه قیمت گذاشت استاد بی صبرانه منتظر دوره شکرگزاری هستم تا یه پله رشد کنم در کنار شما
استاد از شما بی نهایت سپاسگزار الهی شکر برای وجود نازنین شما
خدایا رفیق مهربون من سپاسگزارهستم و شکر میکنم که قدرت خلق زندگیمو به خودم دادی