چگونه «مسیر رسیدن به اهداف» را فراموش نکنیم - صفحه 17

378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عاشق رسیدن به موفقیتم گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به شمایی که در حال خوندن این کامت هستید

    استاد در مورد بحث فراموشی چیزایی که بهش رسیدم باید بگم من به به خیلی چیزا رسیدم اما دقیقا یادم نبود که باید از تغییرات مسیر عکس بگیرم یا یه کاری کنم که وقتی به خواستم رسیدم یادم بیاره که کجا بودم و به کجا رسیدم امروز یاد گرفتم قبل از اینکه خواسته ای رو داشته باشم شرایط حالمو بنویسم یا عکس بگیرم تا وقتی به اهدافم رسیدم بفهمم که دقیقا کجا بودم و به خاطر این مسیر رویایی بیشتر سپاسگذار خداوند باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سیدمجید حسینیان گفته:
    مدت عضویت: 3744 روز

    بنام پروردگارم که با ایمان و توکل بهش دارم زندگی زیبا و آرومی رو تجربه میکنم

    سلام میکنم به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه دوستان و هم‌خانواده‌ای‌های ارزشمندم توی این خانواده صمیمی و فوق‌العاده

    میخوام ی تجربه از فراموش کردن نتیجه‌های بدست اومده رو بگم که حتی خود نتیجه بدست اومده و قدم گذاشتن توی راه رو زیر سوال برده (در قالب ی مکالمه با خودم بیان میکنم) موضوع مربوط میشه به دوره قانون سلامتی و نتایجی که بدست آمد. الان فقط صورتم زیاد لاغر شده و باصطلاح ریخته که حالا ذهن من سر همین چه بازی‌هایی که داره در میاره و گاهی ترغیبم میکنه که این شیوه رو کنار بذارم

    ببین مجید، الان تو فراموش کردی که با استفاده از همین قانون سلامتی از کجا به کجا رسیدی، چه بلحاظ ظاهر و اندامت و چه سلامتی -22 کیلو کاهش وزن و از بین بردن چربی‌های اضافه براحتی و آسونی، رسیدن به اندام زیبا و خوش استایل، کبد چرب گرید یکت نرمال شد، زانو درد و درد مفاصلت از بین رفت، چقدر مشکلات پوستیت رفع شد، آیتمهای سلامتیت توی آزمایش خونت چقدر عالی شد، چقدر انرژی و توان بسیار بسیار بیشتری رو بدست آوردی و … – و عملکردی که داشتی و تعهدی که به خرج دادی و مداومت و استمراری که در عمل کردن و موندن روی شیوه درست داشتی و نتایجی که حاصل شده رو فراموش کردی.

    حالا فقط میگی چرا صورتم اینجوری شده و گاهی حتی شک میکنی که آیا قدم گذاشتن تو مسیر قانون سلامتی درست بوده و فراموش میکنی چقدر مشکلاتت حل شده و انرژی و نشاط و شرایط جسمی یک جوون 20 ساله رو پیدا کردی (من 44 سالمه) و از اون نشانه‌های افول و زوال و پیر شدن دیگه خبری نیست (از جمله دونه‌های تیره و لکه مانندی که هرچند وقت جایی از دست و صورت و غیره ظاهر میشد و قشنگ داشتی روند پیر شدن پوستت رو که بقول خودت پوست پیرها رو پیدا میکردی، میدیدی) و حالا فقط به این فکر میکنی که ی چند نفری میگن صورتت به هم ریخته اونم در حالیه که خودت واقعا با صورت جدیدت راحتی.

    بهتره این دستاوردها رو یادآوری کنی و خیلی جدی روی عزت نفس و احساس ارزشمندیت کار کنی که نخوای بخاطر دیگران، اهدافی که بهشون رسیدی رو نه تنها نادیده بگیری که حتی تخطئه کنی، با این شخصیت و این شیوه، راحت بهت بگم داری خودتو تو مسیر بدبختی و شکست و ناخواسته‌ها میندازی.

    واقعا وقتی عملکردم رو میبینم تو این مسیر به خودم افتخار میکنم، چقدر دور و بری‌ها، همکاران و … میگفتن نمیشه اینجوری ادامه داد، مگه میشه، خودتو نابود میکنی. اما من با ایمان و تعهد نمیشنیدم و راهی که بهش پایبند بودم رو رفتم و البته که نتیجه هم گرفتم.

    حتی فکرشم نمیکردم بشه و بتونم اما من چند بار بمدت 3 روز و 4 روز متوالی هیچ غذایی نخوردم و کاملا هم سرحال بودم و پیاده‌روی‌هام رو هم میرفتم و کلی انرژی داشتم. بابا همین ی کارت میدونی یعنی چی؟ میدونی از چند درصد جامعه فاصله گرفتی با همین ی کار.

    خدایا شکرت که دوباره مرور کردم و یادآور شدم طریقه رسیدن به این هدف و خواسته و نتایج دوره قانون سلامتی رو.

    پس من این خواسته و هدف رو چطوری بهش رسیدم که بازم برای هدفهای بعدیم ازین تجربه استفاده کنم و این مسیر رو تکرار کنم:

    -با استمرار

    -با تعهد

    -با دیدن و تصویرسازی نتیجه نهایی در طول مسیر

    -با بی‌اعتنایی به نظرات و گفته‌های دیگران

    -با انرژی و انگیزه گرفتن از هر اتفاق و نتیجه کوچیک هر روزه

    -و البته با اعتماد به استاد و آموزش‌های ایشان

    و همینطور با پرداختن بها برای هدف (چه مادی و چه از هر جنس دیگه‌ای)

    عاشقتونم و از بودن بین شماها بی‌نهایت مسرور و سپاسگزار خداوندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1596 روز

    سلام استاد عزیزم

    این فایل خیلی کمکم کرد .

    دقیقا پاسخ سوالم بود ، در حالی که من اولش زیاد جدیش نگرفتم اما بعد از اینکه فایل تموم شد منو به فکر فرو برد و برگشتم به عقب و مسیرم رو از قبل از آشنایی با شما تا امروزم مرور کردم .

    من دقیقا «مسیر رسیدن به اهداف» را فراموش کرده بودم .

    یادمه قبل آشناییم با شما و قوانین ، یه موضوعی بود که من همیشه بخاطرش ناراحت بودم و بعد با آموزش های شما بخصوص با توحید چقدر ساده حل شد و دقیقا اون جوری شد که میخواستم . چقد تا قبلش من خودمو زجر میدادم برای حل شدنش اما چقددددر ساده تر از چیزی که بشه فکرشو کرد من به اون خواستم رسیدم .

    چندتا خواسته دیگم هم براحتی خدا هدایتم کرد و بهشون رسیدم ، از احساس عالی سپاسگزاری و موبایلی که خریدم و چقددد عالیه و آزاد تر زندگی رو تجربه کردم و چقدر طبیعت های قشنگ رفتم و تجربه کردم و اعتمادبنفسم بیشتر شد منکه توی جمع صحبت کردن اینقد برام سخت بود داوطلبانه یه کنفرانس دادم چقدم بعدش به خودم افتخار کردم که بر ترسم غلبه کردم و…. اینا همون چیزایی بود که هر کدومش برای من یه رویا بود .

    اما انگار مسیر همین خواسته هایی که بهشون رسیده بودم رو فراموش کردم ، اون شور و شوق زندگی کردن و هرروز سریال ها رو دنبال کردن که چقد منو غرق حس خوب میکرد ، چقد از ته قلبم سپاسگزار بودم بابت یه برگ قشنگ ذوق میکردم ، پارک نزدیک خونمون دیگه برام ساده و عادی نبود و برای هر گوشه‌اش شکرگزار بودم و بوی خوب یه گل برام ساده نبود ، اینا همون مسیری بود که من طی کردم بدون اینکه هی بگم خب کو پس کی میرسم؟ همین چیزای ساده رو کم کم یادم رفت و نعمتام برام عادی شد ، با اینکه سعی میکردم هرروز فایل هاتون رو گوش بدم اما یادم رفته بود مسیر باید پر از آرامشو سپاسگزاری بابت نعمت هام باشه و البته حرکت کردن. مهمترین چیزی که باید برا خودم یادآوری کنم همین در لحظه پر از حال خوب زندگی کردنه ، چون وقتی نگاه میکنم میبینم من یادم رفته باید در لحظه سپاسگزار باشم و تمام تمرکزم روی آیندس که چرا فلان اتفاق نیوفتاد بخصوص درباره بحث های مالی .

    بجای اینکه بیام واقعی روی خودم کار کنم توی بحث مالی ، درگیر این شدم که چرا اون اتفاقایی که میخوام نمیوفته و همه ذهنم پر این بود که خب بقیه دارن چه کار میکنن منم برم همون حرکتو بزنم که نتیجه بگیرم ، در حالی که من هنوز تمرکزی روی باور های مالیم کار نکردم ، خودم کاملا حس میکنم چقدر لازمه روی باورهام کار کنم ، وقتی نجوا های ذهنم رو میشنوم ، متوجه میشم چقد لازمه روی باورام کار کنم .

    چون مدتیه توی این مسیر هستم و باور کمک کننده رو از باور محدود کننده میتونم تشخیص بدم به این معنی نیست که باورام عوض شده .

    الان واقعا فک میکنم تازه اونجاییه که باید شروع کنم و متعهد تر و با جهاد اکبر هرروز برای بهبود شخصیتم وقت بذارم ، با تمرکز گوش بدم و بنویسم .

    یه چیز دیگه که فهمیدم اینکه چقد وقتی آدم ذهنش مثبت میشه شور و شوق بیشتری برای زندگی داره وحتی خاطرات بهتری توی ذهنش یادش میاد و کلامش هم مثبت تر میشه .

    استاد ممنونم بخاطر این فایل که بهم هدیه کردید . فایل های هدیه رو میخوام تمرکزی کار کنم و هم خیلی بابت این تصمیمم ذوق دارم و هم هدایت میخوام از خداوند که از همیشه متعهد تر شروع کنم به بهبود باور ها و شخصیتم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    ویدا بنیانی گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم

    واقعا جا داره که به اراده و تعهد استاد جانم تبریک بگم.خیلی دوست دارم که من هم به همین اندازه تعهد نسبت به اهدافی که میخوام داشته باشم.

    دقیقا این مسیر قله و دره ها برای من خیلی تو زندگیم پیش اومده.جاهایی پیش اومده که به هدفم رسیدم و بجای اینکه شکر گزار و سپاس گزار رسیدن به خواستم باشم شروع کردم به ناشکری کردن و مدام غر زدن برای چیزهایی که نداشتم.مسیرم این بوده که قبل از رسیدن به خواستم مدام روی باورهام کار میکردم و زمانی که به خواستم میرسیدم اون باورهارو رها میکردم.

    و به جای اینکه بخوام مهارتم رو برای رشد خودم بالا ببرم درگیر حاشیه ها شدم و در نهایت با مخ به زمین میخورم و میرسم به زیر صفر.

    این فایل استاد خیلی نکته ها برام داشت.بجای تمرکز روی نداشته هام تمرکزم رو بزار روی داشته هام و شکر گزار باشم و خودم و مهارت هام رو ارتقا بدم تا بتونم رشد کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    امین افتخاریان گفته:
    مدت عضویت: 1458 روز

    سلام بر استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    خداوند رو سپاس گذارم برای اشنایی با این قوانین و این استاد که این قدر مساعل زندگی رو به صورت روشن بیان میکنه که مسیر تاریک زندگیم روشن شد و چراغ راهیی شد که قدم به قدم خودمو بشناسم و مسیرو‌پیدا کنن و اصل رو از فرع تشخیص بدم

    من از صفر و بیکاری و بدون هیچ ورودی مالی

    با کمک فایل های رایگان و قدم به قدم رشد شخصیتی و شناخت خودم و نقاط ضعف و تقویت اعتماد به نفسم از درامد صفر در طول یک سال به درآمد ماهی 14 تومن رسیدم ورزش بدن سازی رو با انگیزه عالی شروع کردم و به اندامی عالی رسیدم نه با تلاش فراوان بلکه با لذت بردن از شغل مورد علاقه و شوق ورزش به خواسته هام رسیدم شروع سال جدید 1401 برای خودم سال تحول مالی قرار دادم و خداروشکر توی هر زمینه ای که سرمایه گزاری کردم رشد عالی داشت با هدایت و حال خوب مسیرو‌طی میکنم و همه این نتایج رو مدیون استاد عزیز هستم که با شناخت خودم و ارامش و شکر گزار بودن از خودم و پذیرش انچه که هستم و قبول صد درصد مسعولیت زندگیم قدم به قدم دارم رشد میکنم با لذت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و بقیه دوستان

    من وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم در حین صحبت های استاد درباره مسیراهداف و فراموش کردن مسیری که رفتیم تا به این نتیجه یا هدف رسیدیم یهو این جمله از کتاب اثر مرکب توی ذهنم یاداوری شد که دارن هاردی میگه : ( هیچ چیزی مثل موفقیت، رو به نابودی نمی رود) و داستان یک رستورانی رو میگه که تازه افتتاح شده بوده و خدمات خیلی خوبی داشتن غذای خیلی با کیفیت و رفتار خیلی خوب با مشتری ها ولی بعدا که به موفقیت زیادی رسیدن این موفقیت رو مسلم فرض کردن و از اون مسیر دور شدن یعنی خدمات و غذاشون دیگه اون کیفیت رو نداشت و حتی رفتارشون هم با مشتری ها مثل قبل خوب نبود و در نتیجه موفقیتشون از بین رفت و یجورایی برشکست شدند و دقیقا بعدش دارن هاردی این جمله رو میگه که (آنها بخاطر موفقیت شان شکست خوردند آن هم به این خاطر که از انجام کارهایی که در ابتدا باعث موفقیت شان شده بود دست کشیدند موفقیت شان روی چشم اندازشان سایه انداخت و انها از تلاش کردن دست کشیدند.)

    و این دقیقا کاریه که خیلی از ماها انجامش میدیم و اون یه مسیری رو میریم به یک موفقیتی میرسیم و فکر میکنیم دیگه اون ابدیه و از انجام اون کارایی که مارو به اون موفقیت رسوند دست میکشیم و اون مسیر رو فراموش میکنیم و بعد اون موفقیت رو هم از دست میدیم

    من درباره خودم میگم خب من دقیقا همینجوری بودم مثلا میومدم روی مسائل مالی تمرکز میکردم تمرین میکردم و…. به یه سطحی میرسید یجورایی از مسیر میومدم بیرون باز دوباره به مشکلات مالی میخوردم و باز دوباره و یجایی دقیقا همین چندماه پیش بود که البته خوندن همین کتاب اثرمرکب هم اگاه ترم کرده بود که باخودم تصمیم گرفتم که اگه من میخام واقعا پولدار باشم یا فلان کسب و کار رو داشته باشم باید متعهدانه حرکت کنم واقعا و الان خوشحالم در مدار گوش دادن این فایل قرار گرفتم تا آگاهیم بیشتر بشه و بتونم ثابت قدم تر باشم

    و دقیقا توی بحث کم کردن وزن من 15 کیلو وزنم اضافه بود و نمیتونستم کم کنم و دقیقا اول مهر 1401 من باخودم گفتم حالا یجور گفت و گو باخودم بود که ببین اصلا نیازی نیست طوفانی حرکت کنی چون کاری بودکه میکردم یهو رژیم سخت برو فلان دکتر باشگاه هر روز و چند کیلو کم میکردم دوباره ول میکردم برمیگشتم سرخونه اول و به نظرم دلیل اینکه بعد یه مدت از مسیر میایم بیرون استارت طوفانی زدن هست و با خودم گفتم هیچکدوم از اونها نیازی نیست من یکسری تغییرات کوچیک رو شروع میکنم و بعد کم کم بهترش میکنم خب اول مثلا چربی رو کاهش دادم غذاهای کم روغن یا حتی بی روغن و بعدچون خیلی شیرینی دوست داشتم باخودم گفتم میتونم به جای کیک و بستنی و… از چیزایی که قند طبیعی تر داره مثل خرما ، عسل و… استفاده کنم که کالریشم خیلی کمتره و باشگاهمو از سه روز در هفته شروع کردم الان شده 4 روز و من الان بعد 4 ماه با همین شیوه 10 کیلو کم کردم و هی سعی میکنم بهترش کنم تغدیمو سالم تر کنم و اصلا هم گشنگی نمیکشم یا اذیت نمیشم اصلا حالا بماند نتایج دیگم اینکه من کبدم گرید 2 بود الان نرمال شده یکسری مسائل هورمونی بدنم بهم ریخته بود الان شکر خدا کاملا خوب شده و چقدر سرحال تر و انرژیم بیشترشده خوابم کمتر و با کیفیت تر شده حتی تیروئید داشتم خود به خود خوب شد

    و میخام یه نکته خیلی مهم رو بگم که اون هدفی که انتخاب میکنید خیلی تعیین کننده هست که چقدر تو اون مسیر پیش برید من روزی که هدفمو میزاشتم میخام مثلا فلان قدر وزن کم کنم وقتی به اون وزن میرسیدم انگار دیگه چیزی نبود بخوام ادامه بدم بخاطرش ولی الان میخام برای تمام سالهایی که قراره زندگی کنم سالم و سلامت باشم و تناسب اندام داشته باشم و هر روز بهتر از قبلم بشم واسه همون این مسیر رو ادامه میدم و هر روز سعی میکنم بهترش کنم با تغییرات کوچیک نه تغییری که بزرگ باشه و از پسش برنیام

    و این برنامه رو برای روابط،! مسائل مالی و حتی تنظیم ساعت خوابم که بتونم صبح ها زودتر بیدار بشم و… هم دارم ولی با قدمهای کوچیکی که مداوم باشه و اگه قانون تکامل و مدارها که بارها استاد عباسمنش توهمین فایلهای رایگان گفتن رو درک کنیم خیلی راحت تر حرکت میکنیم و ادامه میدیم و اون اندازه هدفمون که مثلا من میخام فقط 5 کیلو کم کنم یا میخام تناسب اندام، سلامتی و بانشاط بودن و… برنامه همیشگی زندگیم باشه هم خیلی تعیین کننده هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    الی گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    سلام به خانواده بزرگ عباسمنش

    امشب که برای پیاده روی بیرون رفتم تا طبق عهدی که با خودم بستم برای هرشب به پیاده روی رفتن و با خدا صحبت کردن درمورد خواسته هام، تصمیم گرفتن مسیر کاریمو برای خودم مرور کنم، مسیری که وقتی بهش فکر میکنم ردپای توکل توش میبینم، به وضوح میبینم وقتی امیدم به خدا بوده فقط چه قشنگ برام چیده،

    خب شروع میکنم، سال 94 من دانشجو بودم، اما بخاطر تضادهای مالی که داشتم تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم، با یکی از دوستانم شروع کردیم به گشتن اما یه حسی به من میگفت بریم و به جایی سر بزنیم ک خب جفتمون میشناختیم اونجارو، اما دوستم مخالفت داشت و میگفت مگه نیرو میخوان که میگی بریم، اما با اصرارای من (که این اصرار هم از عدم اعتماد به نفس میومد) بالاخره اومد، یادمه وقتی رفتیم اونجا با مدیرش راجب کار صحبت کردیم و بهمون گفت اتفاقا تا یکی دو هفته دیگه برای دفتر جدید نیرو میخوایم و شما تو این مدت روی کار با کامپیوتر تمرکز کنید، تقریبا یک ماه گذشت و با ما تماس گرفتن، فک کنم اون موقع تایپ من در حد صفر و کار با ورد و اکسل هم کاملا سطحی رو به پایین یا شاید صفر حتی، ولی رفتیم و شروع کردیم، حدود 20 30 نفر بودیم، یادمه اون دوستم هم که هم دانشگاهی من بود بخاطر تداخلش با دانشگاه فقط 1 جلسه اومد، ما شروع کردیم و اونا ورد و اکسل و تایپ سریع رو به ما یاد دادن و من چند ماه بعد بخاطر تضادهای مختلف از اونجا اومدم بیرون و دوباره شروع کردم به گشتن دنبال کار، توی خط تولید کار پیدا کردم و سه روز رفتم اما روز سوم بخاطر فشار زیاد به دستم، دستم به شدت ورم کرد و نمیتونستم دیگه کار کنم ( لازم به ذکره رفتارشون اصلا درست نبود و من نمیتونستم اون رفتارو بپذیرم چون اعتقادم به این بود که تو این دنیا بالاخره هرکی به هر نحوی داره برای دیگری کار میکنه و لزومی نداره کسی به خودش اجازه بی احترامی بده و از بالا به پایین نگاه کنه، که البته این ضعف تو خودمم بود گاهی ولی واقعا کمرنگ) از اونجا اومدم بیرون و مجددا باید کار پیدا میکردم، یکی از دوستان من که تو همون مجموعه اول باهاش آشنا شده بودم به من گفت خط تولید شرکتشون نیرو میخواد که یه فاصله مسافتی دو ساعته داشت با محل زندگی من، من به مصاحبه رفتم و پذیرفته شدم و قرار شد ساعت 5 و نیم صبح سوار سرویس شم برای رفتن به محل کار، کارش خیلی راحت تر از کار قبلی بود (کاری ک سه روز رفتم) ولی نمیتونستم بپذیرمش واقعا نمیدونم چرا، و روزی که قراردادمو با عنوان کارگر امضا کردم حالم فوق العاده بهم ریخت و به دوستم گفتم من اینجارو دوست ندارم ( دوستم تو قسمت اداری بود با مدرک کارشناسی و من با مدرک دیپلم در قسمت تولید( لازم به ذکره من ترم 6 از دانشگاه بخاطر یه سری اتفاقات انصراف داده بودم) دوست من بهم گفت کجا میخوای بری با مدرک دیپلم هیچ کاری پیدا نمیکنی بشین کارتو بکن ( منظورش این بود تو مدرک نداری و سطحت همینه پس نباید توقع داشته باشی) و من بهش گفتم من از اینجا میرم و مطمعن باش کار پیدا میکنم( نمیدونم چرا ولی یه حس قوی توکل شاید تو وجودم بود چون نگران نبودم) از کارم استعفا دادم و حقوق اون کار دقیقا روزی به حسابم واریز شد که من بهش نیاز داشتم واقعا ( خدایا شکرت)، اومدم بیرون و بعد از یه بازه زمانی شاید چندماهه شروع کردم دنبال کار گشتن، برای یه شرکت رزومه ارسال کردم که کارمند میخواست ولی زده بود مسلط به زبان درصورتی که زبان من اگه نگم صفر بود یک بوده، با من تماس گرفتن و گفتن برای مصاحبه بیا، روزی که میخواستم برای مصاحبه برم به شدت خوابم میومد و بین تمایل به خوابیدن و حسی که بهم میگفت برو مصاحبه، این مصاحبرو باید بری در جنگ بودم ولی اون حس و صدا انقدر قوی بود که من رفتم، و با وجود تعداد زیادی که برای مصاحبه اومده بودن 3 نفر قبول شدن و من نفر 4 بودم که اون سه نفر هرکدوم به یه نحوی یکی سفته تداد یکی راهش نزدیک نبود یا هرچی رفتن کنار و من شروع به کار کردم ( لازم به ذکره این اولین جایی بود ک وقتی رفتم مصاحبه حسم بهش خیلی خوب بود و مدام میگفتم کاش بشه و شد) چند ماه اول بعنوان کارمند فعالیت کردم و کمتر از یکسال کارفرمام صدام کرد و گفت تو خیلی باهوشی و حیفی برای این سمت و من میخوام تورو به کلاس آموزشی مرتبط بفرستم و برای کارشناسی فلان قسمت شروع کنی کارتو، من کلاس رفتم و با مدرک دیپلمممم شدم کارشناس شرکت و مدیر یک واحد ( نیرو جایگزین من کردن و مدیریت ایشون با من بود)، گذشت و من بعد از چندسال به تضاد برخوردم،( روحیه من هیچوقتتتت با کار کردن برای کسی سازگار نبوده هیچوقت و اینو با همه وجود حس میکنم) روزی ک میخواستم از اون کار بیام بیرون همکارانم مدام میگفتن کار نیست نرو پشیمون میشی، حتی کارفرمام به سدت اصرار داشت ک نرو چون اگه بری باید از صفر شروع کنی بخاطر مدرکت تا اونا توانایی تورو بفهمن (باور اون زمان خودم ک مدرک بی تاثیر نیست) اما من ایمانم ازقبل قوی تر بود و استعفا دادم و کار جدیدمو به فاصله چندماه که البته تمایل خودم بود فاصله بندازم شروع کردم ( شرکت قبلی در حیطه ای فعالیت داشت که در من این خواسترو ایجاد کرده بود که حیطه فعالیت شرکت جدید یه چیز خاصی باشه که تو ذهنم بود) و من کاملا اتفاقی کار جدیدمو که البته آگهیشو همون دوستم برام ارسال کرد شروع کردم و دقیقا فعالیت مجموعه توی همون حیطه فعالیتی بود که میخواستم، جالبه من بعنوان کارمند رفتم و کارمو در حیطه کارشناسی شروع کردم ( این که من بعنوان کارمند شروع میکردم از باور مخرب من میومد که تحصیلات خیلی مهمه و از اونجایی که من به تواناییم ایمان داشتم اما تحصیلاتشو نداشتم با خودم میگفتم من میرم تو اینکار اونوقت خودمو نشون میدم و پیشرفت میکنم و ارتقا پیدا میکنم)، خب من از سِمَت کاریم خوشم نمیومد همون سمتی ک شرکت قبل آموزش دیدم و توش با وجود عدم علاقه شدید نسبتا موفق بودم، دوست داشتم حسابداری شروع کنم چون دقت فوق العاده بالایی دارم و فکر میکردم توش موفق میشم و از چند نفر پرسیدم راجبش و میخواستم شروع کنم به رفتن به کلاس ( اما چون جهان میدونست این کار علاقه من نیست نذاشت هزینه کنم و  من به هردلیلی کلاس نرفتم تا بخاطر تضادهای مختلف و همینطور عدم پرداخت به موقع حقوق از اون کار اومدم بیرون ( لازم به ذکره که همه ی تضادها یا تو گوشی هایی ک میخوردم و برام سنگین بود همشون بهم میگفتن تو آدم کارمندی نیستی، تو باید کار خودت داشتی باشی)، قبل از اینکه من تصمیم به بیرون اومدن از این کار بگیرم یه همکاری که شرکت داشتن و بصورت پیمانکاری برای ما کار میکرد به من گفت من میخوام نیرو بگیرم برای شرکتم و شما فرد مناسب و محترمی هستی، فقط لطفا قبل از مصاحبه کمی حسابداری کار کن تا شریکم ایراد نگیره( بدون اینکه ایشون بدونن من تمایل به کار کردن در حیطه حسابداری دارم) و البته کارشون هم حسابداری نبود، کارمندی بود ک حسابداری بدونه ، و من بخاطر ایشون از یکی از دوستانم خواستم به من کلیت حسابداری بگه و ایشون تو نیم ساعت یه توضیح مختصر و مفیدی راجب سیستم سپیدار به من دادن (من گیرایی فوق العاده بالایی دارم و اینو همه تایید میکنن) و خب شریک آقایی ک به من پیشنهاد کار دادن کرونا گرفتن و دو هفته نیومدن و من تو اون زمان دنبال کار گشتم ( که البته بعدشم کلا پیداشون نشد) اعتماد به نفسم کمی راجب حسابداری بالاتر رفته بود، پس برای جاهایی ک کمک حسابدار میخواستن یا میگفتن آشنا به حسابداری رزومه میفرستادم، تا به شرکتی هدایت شدم که کارمند میخواست آشنا به حسابداری، من به مصاحبه رفتم (بعد از مصاحبه اینم از اون جاهایی بود ک با خودم میگفتم کاش بشه چون هم نزدیک بود هم حس خوبی داشتم و شد) و زمانی که من کارمو شروع کردم به مسیری رفتم که از همون اول شدم کمک حسابدار بدون هیچ آشنایی با حسابداری، من توسط مدیر مالی شرکت اموزش دیدم و در نهایت بخشی از کار حسابداری به من داده شد ( حسابداری صنعتی) و البته باز هم دیدم اصلا مورد علاقه من نیست و کم کم تضاد همیشگی سر و کلش پیدا شد و دوباره به من گفت تو آدم کارمند بودن نیستی   مرور مسیر برام جالب بوده، همیشه وقتی قدم برداشتم درها باز شده ( این باور درمورد کار همیشه داشتم ک تو اقدام کن، تو بگرد دنبالش، تو توکلت نشون بده من برات کار پیدا میکنم، اون کاری ک میخوای)، کارهایی ک رفتم چیزایی بود ک بیشتر از بقیه کارها دوست داشتم تجربه کنم، نوشتم تا مسیرم برای خودم بازم مرور شه، وقتی توکل کردم و با اطمینان اقدام کردم درها برام باز شده، هرجا که به حس درونم اعتماد کردم و انجامش دادم موفق بودم، من توانایی های خودمو نمیدیم و الان برام مرور شد که چقدر توانمندم که از خیلی از دوستانم که مدام به من بابت انصرافم از دانشگاه حس بد میدادن توی حیطه کار جلوترم

    به قول یکی از دوستانم کار همیشه دنبال منه و منو پیدا میکنه

    طولانی شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    ناجی گفته:
    مدت عضویت: 2213 روز

    سلام استاد عزیزم

    این فایل رو قبلا دیده بودم ولی امروز به نیت نشانه ای برای قدم بعدی اومد . و عجب فایل عالی بود خدا روصدهزار باز شکر . چقدر درست به نکته ای اشاره ای کردید که کلید همه شکست و پیروزی های ماست . واقعا چرا نمیتونیم ادامه بدیم و برمیگردیم درسته چون نمیبینیم مسیر رو چطوری بوده با چه احساسی چه ایمانی اومدیم . و نتایج رو باید داءم مقایسه کرد با قبلا و شکر گزار باشم . بنابراین من فهمیدم که باید برگردم به عقب ببینم چطوری با تسلیم و شکرگزاری تونستم حالم رو خوب نگه دارم بازم ادامه بدم ؛ نگم اینا که چیز مهمی نیست . که اگه برگردم خدا هم برمیگردنه ! آرررره برمیگرده و ان عدتم عدنا ! پس بمون مریم توی مسیرت و ادامه بده تا برسی به آخرش تا برسی به یقین به خدا

    ممنونم ازت ای قدرتمتمند اجابت کننده و ای نزدیک و مهربان .برای این سایت و استاد بی نظیر و این همه قوانین که در کتاب هدایت بخشت برای ما آوردی .

    دوستون دارم استاد عزیز و مریم جانم

    سپاس سپاس سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام

    میخوام بنویسم از مسیرم،از اینکه از کجا ب کجا رسیدم حدود این یکسال

    از چه شخصیتی ب چه شخصیتی رسیدم

    تا ثابت کنم ب خودم ک باید تو این مسیر بمونم و ثابت قدم ادامه بدم

    تا یادم بیاد ک این نتایجی ک الان دارم بوسیله کار کردن رو خودم بوده،بخاطر تعهدم

    و مغرور نشم ب خودم و تواضع داشته باشم نسبت ب لطفی ک خدا در حقم کرده ک منو با قوانین اش از زبان استاد عزیزم آشنا کرده،پیشاپیش سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز،ک بوسیله فایل های شما مخصوصا فایل هایی ک با عشق تدوین میکنید و ب رایگان هدیه میدید، من این نتایج رو کسب کردم.

    خوب نمیدونم از کجا شروع کنم بسم الله

    میدونم ک خیلیاشو یادم رفته ولی برویم ب امید خدا

    از لحاظ معنویت

    من اصلا رابطه خاصی با خدا نداشتم و درکش نمی کردم،نماز میخوندم ولی ارتباط دوستی نداشتم عشق نداشتم، فکر میکردم زندگی همینه دیگه،لذتی درکار نیست همش کار و خونه

    از مرگ می ترسیدم، از آدم ها ترس داشتم، از تنهایی از تاریکی ترس داشتم، ناامید بودم مثلا الانم صبح ها با یک امیدی از خواب پامیشم با یک انرژی و ذوقی ک قبلا اصلا نداشتم با اینکه شغل من همونه

    مثلا پارسال صبح ها ک هوا تاریک بود با یک ترسی از خونه میزدم بیرون ک برم سرکار،ولی امسال با آرامش از کوچه های خلوت و تاریک می گذرم و با خدا حرف میزنم و خوشحال هستم، اتفاقا اینو چندوقت پیش یادم اومد چون همکارم گفت صبح ها خیلی تاریکه من میترسم بیام،یادمه قبلا منم تایید میکردم حرفش رو ولی الانا دیگه نع

    از لحاظ روابط

    دوستام حذف شدن خودبخود،آدما یک احترام خاصی بهم میزارن،انسان های اطرافم یک رفتار خاص یک دوست داشتن خاصی دارن مثلا اعضای خانواده ام،پدر و مادرم بیشتر منو دوست دارن با اینکه من خیلی توحیدی تر عمل کردم و ب حرف شون گوش ندادم،خیلی رابطه ام با خانواده ام خوب شده

    با همکاران همینطور،قبلا خیلی پشت سرمن حرف میزدن،ولی من از وقتی قانون اعراض رو یاد گرفتم ورق برگشت و جوری شده ک الان مدیرمون منو از همه بیشتر دوست داره با اینکه از همه کم حاشیه تر و ساکت ترم و سنم از همه شون کمترهست،همکارام بیشتر ب من احترام میزارن و منو دوست دارن،و مدیرمون چندین بار ب من گفته باعث افتخار ماست ک تورو داریم

    الان چندوقتی هست حس میکنم با همکارام حرفی برای گفتن ندارم،نمیدونم چرا، تو بحث هاشون شرکت نمیکنم گاهی ک ب خودم میام می بینم ناآگاهانه دارم اینکارو میکنم، دیگه حرفاشون برام جالب و خنده دار نیست، شاید اونا فکر کنن من قیافه می گیرم، ولی من واقعا تایمم برام ارزش داره و همش تو سایتم،نمی دونم شاید گاهی خود خواهانه رفتار کردم برای تایمم برای هم صحبتی باهاشون، نمیدونم انگار دارم ب عینه اون تفاوت فرکانسی رو میفهمم، چون حرفی برای گفتن باهاشون ندارم، چون دوست دارم همش سکوت باشه ک من بتونم کامنت بخونم

    ب دلم افتاده ک جهان جدایم خواهد کرد

    خدایا من رها و سپاسگزار هستم، من ب برنامه تو اعتماد دارم، تو خوب بلدی بچینی

    یه نکته دیگه من از همه شون سرم خلوت تره اینم لطفی از طرف خداست ک بیشتر تایم داشته باشم روخودم کار کنم،

    حتی امسال همکارام میگفتن قراره عیدی رو کمتر بدن،گفتم من حرف ام رو میزنم ب مدیرمون البته اینم بگم من قبلا می ترسیدم از اینکه حقم رو بخوام،درخواست بدم ولی الان طوری شده ک فقط من با اعتمادبنفس وبدون ترس و لرز نظرمو میگم ب مدیرمون،آهان بله عیدی من بهش گفتم باید طبق عرف عیدی ها پرداخت بشه و همونجا توی ذهنم کات اش کردم

    گفتم ناعمه تو دنبال خورده نون های دست مردمی، بمیرد آن ایمانی ک در خودت ساختی از خدا وهابت

    نگرانی بابت نگرفتن عیدی بالا ؟؟

    خدایی ک بی حساب می بخشد

    از جایی ک فکرشو نمیکنی از هزاران طریق

    اگر قرار باشه از سرکار الانت اگر نه از هزاران طریق دیگه

    همین حقوقی هم ک الان از اینکارت می گیری هم خدا داره بهت میده

    همون عیدی و روکه قراره بهت بدن خدا بهت میده از طریق دستانش

    پس دنبال یه قروون دوهزار نباش

    نجنگ

    آرام باش

    فقط توکل کن ب خودش

    از خودش بخواه نه از بنده هاش

    تو گدای بنده هاش نیستی

    خدای من من واقعا تغییر کردم،ناعمه پارسال برای دریافت عیدی اش برای افزایش حقوق اش نگران بود،حرص میخورد، شرک داشت، اصلا این دیدگاه هارو نداشتم

    خدایا شکرت شکرت

    از لحاظ سلامتی بگم براتون

    خوب آقا من خداروشکر خداروشکر دردی ندارم از وقتی طبق شیوه قانون سلامتی عمل میکنم

    یعنی نمی فهمم ی سریا یک دردهایی رو نام میبرن،من اصلا شوک میشم،میگم آقا جان دیگه دردی وجود نداره یادم رفته اصلا چطوری درد میکشن!؟

    زانو درد،کمر درد،سر درد، دندان،معده،ریزش مو !؟؟؟؟

    Noooooo

    خواب ناآرام!؟؟؟

    اصلا و ابدا

    ینی میوفتم ؛))

    انرژی چطور !؟

    Full

    اصلا این انرژی عه توپه توپ،خودمم حظ میکنم مثلا من حتی از خواهر کوچیکه خودم انرژی ایم بیشتره

    اون سبک بال بودنه

    از لحاظ شیپ بدن خیلی عالی شدم،چقدر اعتمادبنفس میاره انصافا

    از خوشمزگی و لذیدی گوشت ک نگم براتون

    چقدر من سر همین سبک غذا خوردن مسخره شدم و چقدر ب من قدرت میداد،چقدر عزت نفس ام بیشتر میشد، چقدر بیشتر اعراض و تقوا رو یاد گرفتم

    چقدر ثابت قدم بودن و تعهد رو یاد گرفتم

    طوری ک بقیه میگن آخه تاکی میخوای این سبکو ادامه بدی میتونی !؟؟ منم بلافاصله میگم تا آخر عمر، و بله تا اینجارو ک ب لطف خدا تونستم بقیه اشم می سپرم ب خودش

    و چقدر باعث شد من باورهام تغییر کنه

    چقدر باعث حرکت کردن من شد

    یک اهرم رنج و لذت قوی ساخته شد برای من بشخصه

    برای حرکت کردنم

    از نتایج عزت نفس ک بسیار هست نگم براتون

    ک من چقدر با این دوره رشد کردم،بزرگ شدم

    فهمیدم نیازی نیست من ارزشمند دیده بشم با لباس هایم، با تیپم، با صورتم، با آرایش کردن، با ادا درآوردن

    من باید خودم باشم،باید خود خودم باشم، باید عاشق خودم و تنهایی خودم باشم

    اولویت اول و اول خودم هستم

    باید ب همه مردم احترام بزارم

    باید ب خودم خیلی احترام بزارم،چرا که من عزیزدردانه خداوندم

    چه حرکت ها ک نزدم چه قدم ها ک برنداشتم،چقدر توحیدی عمل کردم، چقدر از پدرم نترسیدم و حرکت کردم، چقدر حرف مردم مخصوصا فامیل بی اهمیت شده برام( با تمرین آگهی بازرگانی چندین بار )

    چه ارتباطاتی ک ساختم،چقدر عاشق خودم شدم، فهمیدم ک من چقدر زیبایی دارم هم از درون هم بیرون، من چقدر زیبا هستم(تمرین آینه)، انسان ها چقدر زیبا هستن(تحسین کردن و نکات مثبت را دیدن)

    چقدر درصلح شدم با خودم با انسان های اطرافم( آسان گیر برخودکارها + اعراض )

    با کسی نمیجنگم آرام قدم بر میدارم

    با سری بالا سینه ای صاف و قدم هایی محکم لبخند ب لب راه میروم و عشق میکنم و تحسین

    دوستتون دارم ؛))

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مریم السادات هاشمی گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      سلام ناعمه عزیزم چقدر تحسینتون کردم چقدر آرام و پیوسته بودنتونو حس کردم و تحسینتون کردم..توحیدتون اعتمادتون و سلامتی و شادی و انرژی که دارید حقیقتا با خودن کامنتتون دوباره تلنگری برای من بود که تنها توکلت مریم جان به الله یکتایی باشه که تمام ثروتها در دستان اوست..دنبال خورده نونا از دست مردم بگیری؟؟ چقدر این جمله روی من همیشه تاثیر میذاره هرزمان که میشنوم…خدای من خدای مهربونم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ناعمه احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1283 روز

        سلام به مریم خانم عزیز

        ممنونم شما لطف دارین

        پیام تون یک نشانه بود برام، دوباره خوندم کامنت ام رو و میخوام از نتایجم بگم براتون توی این مدت یک ماه ک ایمان مون قوی تر بشه

        من اونجا گفته بودم (دلم افتاده که جهان جدایم خواهد کرد)، من بعد از 12 روز بعد از نوشتن پیامم استعفا دادم و دل و زدم ب دریا و توکل کردم و سپردم ب خدا، فقط یه ندایی بهم میگفت استعفا بده اونم بهمن، همه میگفتن حالا بمون یه ماه دیگه رو، ولی من به یه تضادی خوردم اونجا و بعدش نشانه پشت نشانه خداوند عزیزم بهم نشون داد و من شجاعت بخرج دادم و توکل کردم و زدم بیرون، خیلی خوشحال بودم رو استعفام یک امیدی ته دلم بود و مطمئن بودم این الهام خود خداست ب من، و جالبه من بعد از ارسال دومین رزومه و همون روز استخدام شدم یک جای بهتر با شرایط و انسان های بهتر

        میخوام بگم توکل کنیم، ایمان داشته باشیم، از تضادها درس بگیریم، باهاشون رفیق باشیم، دل و بزنیم ب دریا

        در مورد عیدی ام گفته بودم، ای خدااا

        وقتی خودمو با پارسالم مقایسه میکنم متوجه رشد ظرف ام میشم، ب قول استاد انقدر آروم اتفاقات رخ میده ک متوجه اش نمیشیم

        من امسال از 2 تا شرکت عیدی گرفتم و اینا رو همه از لطف و کرم خداوند رزاق ام میدونم

        یادتونه گفته بودم من رها هستم، دنبال خورده نون های دست انسان ها نیستم، اتفاق افتاد خدا پاسخ میده نگران نباشید تنها توکل مون ب الله باشه

        چه کسی وفادارتر از خداوند به عهدش است !؟

        حالا ک فکرشو میکنم میگم خدایا من فقط ب الهاماتت عمل کردم، من همیشه گفتم من فقط بندگی بلدم من هیچی نمیدونم، تو باید هدایتم کنی برای هررررر چیزی، هرررر قدمی

        بخدا گاهی میگم ینی همینقدر ساده

        فقط سختی کارش همون تضادی ک برمیخوری، و بعدش میترسی ک حرکت کنی ولی تو باید یادت بیاری خدایی رو ک از رگ گردن ب تو نزدیک تره، بدونی تو بدترین شرایط کسی هست ک صداتو میشنوه، از این حس قشنگ ترم داریم !؟

        تو همون لحظات بظاهر سخته که ما عاشق تر میشیم، با ایمان تر میشیم

        من از خودش خواستم فقط و فقط از خودش

        توکل مون تنها و تنها ب خودش باشه

        انشاله همه مون توی تک تک لحظات چه شادی چه لحظات بظاهر ناخوشایند، همیشه یادش باشیم

        خدایا کمک مون کن لحظه ای تورو فراموش نکنیم

        خدایا در این مسیر همه مان را یاری ده، خدایا ما فقط تورا داریم

        خدایا ما به هر خیری که از تو برسد فقیر هستیم

        بازم ممنونم بابت کامنت زیباتون

        براتون آرزوی موفقیت، خوشبختی، شادی و ثروت رو دارم ؛))

        در پناه الله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1678 روز

    ب نام الله مهربان و هدایتگر ب سمت زیبایی شادی ثروت سلامتی وحال خوب و هدایت الله

    سلام ب استاد عزیز و خانوم شایسته

    چقد این بهشت زیبا چقد اندامتون عالی شده

    دقیقن من هم این حس دارم و کاملن حرفتونو درک میکنم و اصلن فهمیدم قدرت باور یعنی چی و قبل خودمو میبینم اصلن باور نمیکنم و این فایل باعث شد یاد بگیرم فراموش نکنم و ناسباس نباشم و هر روز از رسیدن ب خواسته هام شکر گزاری کنم

    اره اره من خودم چقد راحت اصلن یادم رفته این سلامتی که دارم این اندام عالی این انرزی این تغییر راحت این حال خوب این انرزی بی اندازه خدایا شکرت چقد راحت بدست اوردم همه چیو

    =باید بدونیم از چه مسیری ب خواسته هامون رسیدیم و همون مسیر باز تکرار کنیم وبرای رسیدن ب خواسته های دیگه گمراه نشیم

    =ب این فکر کنیم که چه شد ب این نتایج الان رسیدیم و با همین الگو باز نتایج جدیدبسازیم و اون مسیری که باعث شد ب خواسته هامون برسیم و شکرگزار اون مسیر باشیم

    =همون مسیر بیدا کنیم که چ الگوهایی داشتیم چ ایمانی داشتیم که باعث شده هر روز بهتر بشیم و با همون مسیر باز بهتر و بهتر بشیم

    =ب اندازه ای که ما باورمون تغییر کنه نتایج همونقد رخ میده

    همون مسیری که اومدم ادامه میدم با هدایت الله تا هر روز بهتر و بهتر بشه

    تمکز کردن دیدن الگوها داره ب من کمک میکنه همیشه خداروشکر رو ب جلو باشم وشکر گزاری از خداوند که داره منو هدایت میکنه ب بهترین مسیرها

    چقد این بهشت زیبا چقد رنگ چمنا زیباس چقد اسمون صاف و زیباست چقد اینجا فراوانی و نعمت هست چقد هوای اونجا زیباست تمیز چقد رنگ بهشت زیباس چقد دریاچه صاف و زیباس

    سپاسگزارم برای این فایل یهویی زیبا و سپاسگزارم از مریم عزیز برای ضبط این فایل زیبا

    آروزی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: