چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٨۴﴾
بگو: اگر معرفت و شناخت دارید، بگویید: زمین و هر که در آن است از کیست؟
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿٨۵﴾
خواهند گفت: از خداست. بگو: با این حال آیا متذکّر نمی شوید؟
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿٨۶﴾
بگو: مالک آسمان های هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿٨٧﴾
خواهند گفت: [آنها هم] در سیطره مالکیّت خداست. بگو: آیا نمی پرهیزید؟
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های نازنین و توحیدی غار حرا
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این جریان جاری نور الله و هدایت پرودگار،برای قوانین ثابت جهان،برای نور قرآن،برای سلامتی استاد جانم که هربار با کمک آموزش هاش یک ورق دیگه ای از زندگیم رو تغییر دادم و قدم به قدم به وعده ی بهشت الهی نزدیک و نزدیکتر شدم.
صبح که بیدار شدم طبق معمول چشم هام رو با دیدن صفحه ی سایت باز کردم،اولش فکر کردم بنر قدیمی ولی دیدم نه…خداروشکر باز هم استاد داره از علم خودش سخاوتمندانه به ما میبخشه …
وقت نداشتم فایل رو کامل ببینم،باید میرفتم انبار شرکت،نه اینکه مجبور باشم نه،مجبورشون کردم منو ببرند…
قراره یک ماه دیگه بار جدید از اروپا برسه،بعد همکارم میخواست بره یک ذره انبار رو جمع و جور کنه جا باز بشه،هرچقدر اصرار کرد برای چی میخوای بیای؟کار تو نیست ،خسته میشی،گرمه اذیت میشی،اونجا آنتن نداری ،گفتم آقاااا من میخوام بیام،میخوام بیام برای اینکه ذهنم رو سرگرم یک کاری بکنم،میخوام افسار ذهنم رو به دستم بگیرم تا یکم آروم بگیره.
همینو دیشب به مدیرعاملم گفتم،گفتم آقا بیا یک کار دیگه بگو من انجام بدم،من احساس مفید بودن نمیکنم،من نمیخوام از سر رفع تکلیف کار کنم،میخوام برای شرکت مفید باشم،الان واقعا توی این فروشگاه ها هیچ کاری نیست که من انجام بدم،من چه گزارش کاری به شما بدم؟
بعد مدیرعامل من میگه میشه خودتو نگران نکنی؟میشه مضطرب نشی؟میشه الان که بازار خلوته فقط استراحت کنی؟فقط مطالعه کنی؟من هیچ کاری نمیخوام ازت،الکی برای خودت نگرانی درست نکن،همین که مشتاقی برای شرکت کار مفید انجام بدی برای من ارزشمنده!
بعد امروز رفتم انبار همه ش دو سه ساعت,چندتا بار که وزن هر کدومشون صد گرم هم نبود آروم آروم میچیدم توی جعبه های جدا ،که ببریمشون یک سمت دیگه !
صدبار همکارم گفت،خوبی؟خسته نشدی؟بیا جلو کولر،بیا روی صندلی بشین،بیا این لیوان آب رو بخور ،بهت گفتم نیا عادت نداری اینجا گرمه،نمیخواد کار کنی…یعنی هر نیم ساعت اینارو تکرار میکرد …در کمال صداقت…
بهش گفتم ببین بزار یک چیزی رو برات تعریف کنم،یک روزی وسط گرمای تابستون ،برق های شهر قطع شد،برق اضطراری بیمارستان هم وصل نمیشد،به طرز عجیبی باطری های دستگاهای ونتیلاتور هم کار نمیکرد،میدونی چقدر ما توی اون گرما با دست و امبوبگ به مریض های کمایی تنفس مصنوعی دادیم تا برق ها بیاد؟میتونی تصور کنی اون حجم از فشار و کار و استرس در گرما رو ؟اینجا برای من تیله بازی هم نیست،انقدر نگران نباش …
ظهر که اومدم خونه،به بقیه فایل گوش کردم و اولش فکر کردم هیچی ندارم برای کامنت نوشتن ولی کم کم قلبم باز شد وگفت تو بنویس،همین که نپذیرفتی که توی شغلی که دوسش نداری بمونی و اوضاع رو به صورت بنیادین تغییر دادی این نتیجه نیست؟
وقتی انصراف دادی و فقط با کنترل ذهن کار رو پیش بردی این یعنی اینجا خیلی خوب افسار ذهنت رو به دستت گرفتی.
کاری که اولش همه رو متعجب کرد ولی الان همون همکارای من راه به راه پیغام و پسغام میفرستند ماهم میخوایم مثل سعیده انصراف بدیم.
چون یک الگو براشون ایجاد شده که آقا قرار نیست ٣٠ سال یک اشتباه رو تکرار کنی و بگی نه نمیشه،همینه که هست،همیشه یک راهی هست،همیشه میشه تغییرش داد،فقط تو باید مصمم باشی توی تصیممت،بعد جهان به کمکت میاد…
و اما در زمینه ی روابط،پاشنه ی آشیل عزیزم!
تنها چیزی که از گذشته با من باقی مونده،و با اینکه این همه خوب روی خودم کار کردم اما به نتیجه ی دلخواه نرسیدم،چرا نرسیدم؟چون من اصلا به صورت بنیادین باورم این بود که به هیچ عنوان نمیتونم ازین مسئله خارج بشم،این رابطه تنها در صورتی پایان میپذیره که یکی از ما از دنیا بره !!!وگرنه هیچ راهی نیست !هیچ راهی!!!
همین باور هیچ راهی نیست،با زندگی من چیکار کرد؟من هزاران کیلومتر از رابطه ی مشترکم دورم،و این زندگی حتی هیچ ربطی به زندگی معمول جامعه نداره!!! اما هنوز به مو وصله!!! کدوم مو؟همون مو که هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی…
خب من چیکار کردم برای اینکه تو این مسئله ذهنم رو درست کنم؟اومدم نوشتم ترس های من چیه که برام ترمز شده و نمیزاره با این همه تغییر کار پیش بره؟
رسیدم به مامان و بابام
چرا؟
بخاطر تجربیات قبلی ذهنم
چون قبلا که به مادرم گفته بودم من توی زندگیم مشکل دارم و نمیتونم ادامه ش بدم،مادرم نزاشت حتی جمله ی من تموم بشه، سریع گفت هییییس!ساکت!بابا قلبش مریضه،سکته میکنه!
یا بابام
بخاطر تجربیات گذشته م من انقدر با پدرم مقاومت داشتم که میگفتم من اصلا نمیتونم توی چشم بابا نگاه کنم چه برسه باهاش حرف بزنم و اگر همچین مسئله ای رو مطرح کنم موافقت که نمیکنه هیچ ،ممکنه یک بلایی هم خدایی نکرده سرش بیاد و معلوم نیست با من چیکار کنه …
این شد که این مسئله برای من شد بدون راه حل!
بعد گفتم اوکی،من تغییرش میدم،من این همه چیز توی زندگیم تغییر دادم،اینم میتونم،امکان پذیره
ضمن اینکه دو صفحه از خوبی های پدرم و مادرم نوشته بودم و هر روز میخوندمش،از کوچکترین ویژگی های مثبت،و تلاش میکردم تموم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم و ببخشم.
مثلا حتی نوشته بودم بابام میخنده صورتش چال میفته!بابام برای پارک کردن ماشین،خودش در خونه رو باز میکنه و میبنده! در این حد دیتیل وار …
بعد این مقاومت ها هی کم و کم تر شد و من سعی کردم با یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنیه
خب به محض کم شدن ترمز های ذهنی من،هدایت های خداوند اومدند:
یک میگفت این هفته برگرد شمال.
دو میگفت برو این مسئله رو با فاطمه جان مطرح کن.
سه از کامنت بهارجان بختیاری هدایت شدم به گوش کردم جلسه ١٣ دست یابی عملی رویاها.
برگشت من به شمال،میکس راهنمایی های فاطمه جان،آگاهی جلسه ١٣ رویاها ،اصلا همه چی رو کن فیکون کرد.
چیزی که من توی رویایِ رویاهام نمیدیدم.
مادری که مثل موم توی دست من نرم شده بود ،نتنها هیچ مخالفتی با من نداشت،که هیچ مقاومتی با من نداشت و فقط به حرفای من گوش میکرد و منو تایید میکرد که خواسته ی من کاملا براش پذیرفته ست!!!!
من اصلا ازین این همه آرامش مادرم،این همه پذیرشش دیوونه شده بودم،اصلا به طرز معجزه آسایی تلاش های ذهنی من جواب داد و خداوند قلبش رو برای من نرم کرد.
ازونطرف پدرم …که اگر من یک روز مرخصی داشتم و به خونه برنمیگشتم،زیر فشار سنگینی نگاهش خورد میشدم یا چپ و راست پیغام میفرستاد سعیده بره سر خونه زندگیش …
هیچی!به الله قسم هیچی،اصلا نگفت چرا این یک هفته موندی گرگان و نرفتی خونه!!!بابام منو پذیرفته بود،بدون هیچ تلاش بیرونی،تموم ترس ها و مقاومت ها توی ذهن من و از تجربیات گذشته بود.
استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!
و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا میدونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …
یک اتفاق خیلی خوب هم برام افتاد،توی همین کامنت نوشتن ها و پاسخ دادن ها ،هدایت خدا رسید بهم گفت سعیده؟تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟
گفتم یعنی چی خدا؟
گفت تو داری همه جا فریاد میزنی من هیچ تقلای بیرونی نکردم و روی خودم کار کردم و جهان منو وارد یک شغل فوق العاده کرد.
گفتم خب ؟
گفت خو بسم الله!همون تمرکزی که اون یک ماه خورده ای روی دوره ها گذاشتی ،دوباره به همون میزان تمرکز بزار،همون کاری که داری به بقیه میگی رو خودت دوباره انجامش بده،تو یکبار ازین راه نتیجهی بزرگ گرفتی،چرا مسیر موفقیتت رو تکرار نمیکنی؟
منم گفتم لبیییییک!اللهم لبیک!
رفتم برای لاگ اوت تلگرام!گفتم اینجا کاری ندارم الکی توی کانال پروکسی ها میگردم،فقط به فاطمه جان قبلش پیام دادم عزیزم من به این علت دارم از تلگرام لاگ اوت میشم اگرکارم داشتی بهم sms بده!
و چی شد؟ فاطمه جان هم ایده ی منو گرفت و گفت منم لاگ اوت میشم!
اینجاست که استاد میگم این رابطه ی های هدایتی همه ش سووووده و سووووده و سووووووده!
رابطه هایی که فقط توش خنده و شوخی و حال خوبه،رابطه های سالم و بدون غل و غش،رابطه هایی که فقط نور خدا بینش جاریه …
خداروصد هزار مرتبه شکر برای همینجای زندگیم ،برای هر روز هدایت شدنم به مسیر های بهترو بهتر و بهتر، برای این جهان قشنگی که برای خودم ساختم،برای این بهشتی که عطرش از همه جا به مشامم میرسه…
بچه موسی هنوز روی آبه؟ اشکال نداره!
بیشتر روی خودم کار میکنم !بیشتر نتیجه میگیرم!
مسیر همون مسیره
قانون همون قانونه
من!
من باید روی خودم کار کنم!
جهان بیرون من خود به خود تغییر میکنه …
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ
پس صبر کن که وعده خدا حق است. مباد آنان که به مرحله یقین نرسیدهاند، تو را بىثبات و سبکسر گردانند.
استاد جان ازت بینهایت ممنونم ،قدر شما و آموزش های شما و زحمت های استاد شایسته رو باچشم هامون میدونیم و عشق و ومودت و رحمت الله رو از روشنی قلبمون براتون میفرستیم الهی که به قلبتون بشینه!
دوستون داریم بینهایت!
بوس به کله ی مبارک هر دوتاتون!
قلبِ فرااااااوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش
جنوب ترِ ایران به شمال تر فلوریدا :)
خدا…؟
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه،خدا هیچ وقت یادش نمیره،خدا هیچ وقت فراموش نمیکنه،خدا هیچ وقت خوابش نمیبره،خدا هیچ وقت بیخیال نمیشه…
شهلای عزیز ونازنینم،کامنتت برای من پر از نور بود و آگاهی…چنان پازل های ذهنی من رو جفت و جور کرد که باز هم در کار خدا انگشت به دهان حیران موندم…من یک قدم برمیدارم واون هزار قدم …
من برای آقا احمد کامنتی مینویسم با آیه ای از سوره ی حشر…درحالیکه خود خدا ایشون رو هدایت میکنه بیا وبه سوره حشر گوش بده…
من وقتی میخواستم کامنت بنویسم خیلی مقاومت داشتم شهلا جان،شاید باورت نشه وسط کامنتم چندبار گوشی رو گذاشتم پایین…گفتم نه…اینارو نباید بنویسی،ذهنم میگفت ننویس..قلبم میگفت بنویس سعیده،هرچیزی باهاش بیشتر مقاومت داری،باید بیشتر روش کار کنی،بنویس بنویس بنویس…
من توی کامنتم از تکاملم در جدا شدن از اشتباه گذشته م مینویسم و خدا به قلب شما الهام میکنه که برای من بنویسی…
ازت ممنونم شهلای زیباروی،زیبا سیرت
برات از خداوند بهترین هارو طلب میکنم.
زندگی پر از نور…
رابطه ی توحیدی،ثروت توحیدی،زندگی توحیدی،خوشبختی توحیدی…
دوستت دارم …بینهایت.
در پناه الله یکتا باشی همیشه
عاشششششقتم شهرزادجان،عاااشششقتمم
داشتم با دقت هرچه تمام تر کامنتت رو میخوندم،رسیدم به اون گور به گور شده :)))) یعنی یک خنده ی انفجاری رفتم که فکر کنم همسایه ی پایینیمون یک تکونی خورد :)))))
ببین بینهایت تحسینت میکنم، بینهایت،خیلی برام جالبه که به اون آیه ای که گفتی منم زیاد برمیخورم ولی نمیفهمیدم خدا چی داره بهم میگه،الان که توی موقعیت شما خوندمش،یکم از گره های مغزم باز شد انگار ،به امید اینکه بیشتر بفهمم خدا چی داره بهم میگه…
راستی سلام :))))
سلامممم بر business woman سایت!
مرسی که هستی! مرررسی که مینویسی!!!
نامبرده میخواد از Icu woman!به Business woman تغییر کاربری بده …چه الگویی بهتر از شما؟
دوستت دارم بینهایت!
به امید خوندن کامنت های پربرکت بیشتر و بیشترت…
در پناه نور باشی همیشه
سلاااام به برادر عزیزم علی آقا
مشغول خوندن کامنت ها از روی ایمیلم بودم که از گور به گور شده ی کامنت شهرزاد جان رسیدم به اوقات گوه مرغی کامنت شما :))))
یعنی الان که دارم براتون مینویسم لبخندم ازین بناگوش تا آن بناگوش بازه،بسته هم نمیشه:)))
عاشق این سایتم که وسط (الاقیلا سلاماً سلاما)لغو و بیهوده هاش هم منحصر به فرد و خاص و باحاله :))))
داداش مررررسی که هستی و مررررسی که مینوییییسی
از علم و زکاوت و هوشت در نثر بینظیرت بیشتر در حق ما زکات کن!
در پناه نووووور باشی همیشه
پ.ن١:(نامبرده نیشش همچنان بازه :))) )
پ.ن٢: با یک فیلتر شکن ساده ،وارد سایت Gravatarبشوید و با دادن ایمیلی که به سایت دادید،وارد اکانت شده و به عکس خود اجازه ی جلوووس در دایره ی کنار اسمتان بدهید لطفا!،باتشکر!
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…
آقا سید نمیدونید من این مدت چقدر ازتون یاد گرفتم،چقدر تحسینتون کردم ،چقدر از جاهایی که ایمان نشون دادید شگفت زده شدم …
چقدر ازخوندن همین کامنتتون لذت بردم،بینهایت ازتون ممنونم که انقدر خوب مینویسید و برامون چراغ راه میشید.
یک چیز دیگه هم هست،من علم قرآنی خاصی ندارم فقط یک علاقه شدید قلبی دارم به قرآن خوندن و گوش کردن و تامل کردن توی آیه ها…یک موضوعی که داره به تجربه بهم ثابت میشه اونایی که زیاد قرآن میخونند یک علاقه ی عجیبی توی قلبشون بهم میفته و اون هارو بهم جذب میکنه ،انگار یک نوری هست که جاذب نور های هم طیفش میشه…شبیه ایه ی آیه الکرسی :
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
انگار یک طناب نامرئی مارو بهم وصل کرده و کنار هم حفظمون کرده…این تعبیر منه،اینجوری احساسش میکنم.
بازم ازتون سپاسگزارم برای تک به تک رد پاهایی که توی محصولات و توی فایل های دانلودی میزارید.
الهی که همیشه در پناه نور آسمون ها وزمین باشید…
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش به بلاد توحیدی دبی :)
سلام به برادر عزیزم آقارسول
داداش بندددهنوااازی کردی،دست به تلگراف شددددددی،خداوکیلی راضی نبودیم انقدر طولانی بنووویسییی:)))))شرمنده شششددددیم:))))))
اینجا یاد یک دیالوگ از عادل فردوسی پور افتادم با کمی تغییر!
چقدررررر خوبین شما!
خداوند حافظ ونگهدار این خانواده ی چهار نفره ی بهشتی باشه،بینهایت دوستون دارم از روشنی قلبم
ازجریان جاری نور خدا،اونجایی که علاقه ها نسبت خانوادگی وفاصله و جنسیت نمیشناسه…
سایه تون بر سرخانواده ی قشنگتون مستدام مرد بزرگ!
به امید دیدارتون در سالن پرواز های ورودی جزیره ی کیش در بهترین زمان…
الله یارت داداش!
بگشای لب که قند فراااوانم آرزوووست
سلام رفیق دلبر من
مررررسی که هستی،مرررسی که مینویسی.
دوتا نقطه ی آبی توی یکروز؟اونم انقدر طولانی؟:)))
منو اییین همه خوشبختی محاله محاله:)
عاشقتم فاطمه،هرچقدر بیشتر میگذره واین رابطه عمیق تر میشه،من بیشتر عمق این همفرکانسی رو درک میکنم.برکت حضورتون توی زندگی من،با هیچ مترومعیار دنیوی قابل قیاس نیست،همه ش سوووده و سووووده وسووووووده!
بوس به کله ی قشنگ هرچهارتاتون!
به امید دیدارتون در بهترین زمانومکان!
عاشقتونم دربست!
از سعیده در جزیره ی کیش به سارای نازنینم در شمال ایران
سلاااام به روی ماه بهشتیت
چقدر خوشحالم کردی که برام نوشتی،چقدر از خوندن اتفاقات امروزت لذت بردم،چقدر مامان الهام خوشبخته که دختر ماهی مثل شما داره،الهی که یک روزیمن کامنت های نیلانیکا رو اینجا بخونم،ممنونم که این آرزو رو توی قلبم انداختی دختر نازم.
سارای عزیزم،بینهایت بهت افتخار میکنم،من وقتی 12 ساله م بود همه ش توی فکر این بودم کجا شیطنت کنم یک خرابکاری توی مدرسه راه بندازم:)شماکه از 12سالگی قدرت هدایت و توحید رو داری درک میکنی ببین چه بهشتی روبزودی برای خودت میسازی،خیلی زود
منتظر خوندن کامنت های قشنگت هستم دختر خوب خدا
بوس به کله ت فراوانِ فراوان
سلام به سیده زهرای عزیزم
ازت تو و از مادر مهربونت بینهایت سپاسگزارم،خداروصدهزارمرتبه شکر که مادرت باهات هم مسیره،خداروشکر برای اینکه نور هدایت براتون جاری شده
تحسین تو،تجلی زیبایی های درون خودته دختر،ازت ممنونم.
الهی که در پناه الله همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
قلبِ فراوان برای تو
هیچکس هیچ قدرتی در زندگی من چه در جهت مثبت چه در جهت منفی ندارد
اون پاک بان عزیز که کوچه مون رو تمیز میکنه با رئیسم که هزارتا پرسنل داره به یک اندازه در زندگی من قدرت دارند و اون اندازه هم «صفر» است.
و تمام اتفاقات و نتایج زندگی من حاصل باورها و فرکانس خودمه اگه نتیجه اونی نیست که من میخوام فقط باید خودم و باور هام و فرکانس هام «تغییر»کنه نه هیچ چیز دیگه ای این اون چیزیه که باید بارها و بارها تکرار کنم و سعی کنم در تمام لحظات زندگی ام عمل کنم.
سلام به برادر عزیزم آقا احمد
هنوزشگفتزده ی پاسخی بودم که برام نوشتی و چندبار خوندمش که یکبار دیگه از نورتوحیدی یک کامنت دیگه چشمام روشن شد!
چقدر این خالی کردن مغز خوبه!
چقدر خوبه خودتو بزنی به نادونی بگی خدایا من نمیدونم،بهم بگو!
چقدر خوبه ظرفت روخالی کنی و اجازه بدی آگاهی ها بهت داده باشه!
نمیدونم از سر شب تا الان چندتا کامنت خوندم و چندتا کامنت نوشتم!
نوش جان روح توحیدیم،این همه نور الله…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای این نورهدایت …
از عصر که توی کامنتت هدایت شدنت به سوره ی حشر رو خوندم،چندبار بهش گوش دادم،و قلبم روووشن شد!
خداوکیلی این آیه ها رو ببین!
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، دانای نهان و آشکار است، او رحمان و رحیم است.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره و مسلط، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است.
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّـحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢4﴾
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نام های نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره برای او تسبیح می گویند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
با اینهمهقدرت خداوکیلیکجاااا دنبال چی بگررردیم؟؟؟؟
خداروصد هزار مرتبه شکربرای این جهان قشنگی که برای خودمون ساختیم،خداروشکر برای نعمت و قدرت توحید
ممنونم از کامنت قشنگی که نوشتی،هم باور های ثروت سازمیکتکون اساسی خورد،هم باور های توحیدیم.
درپناه نوووور باااااشی همیشه آقا احمد
قلبِ فراااوانِ فراواااان برای چرخیدن دور سر خانواده ی سه نفره ی قشنگتون