در این فایل استاد عباس منش با ذکر مثالهای بسیار کلیدهایی اساسی توضیح می دهد درباره:
- شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده؛
- و راهکار سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای روند؛
آگاهی های این فایل را بشنوید و در مثالها تعمق کنید. سپس برای درک و اجرای این کلید حیاتی در زندگی روزمره خود، در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:
الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
به عنوان مثال:
رابطه عاطفی نامناسبی تجربه می کردی و به این نتیجه رسیده بودی که: رابطه همین است، زندگی پر از دعوا و مشکلات است، عشق و مودت در رابطه، خواب و خیال است و… اما وقتی تغییرات اساسی در شخصیت خود ایجاد کردی، همان رابطه عاطفی تبدیل به زیباترین رابطه عاطفی ممکن شد؛
یا درباره کسب و کار نیز مرتباً درگیر مسائل تکرار شونده ای بودی، سود و رونقی نداشتی و به این نتیجه رسیده بودی که در این شغل، پول نیست. اما وقتی تغییرات اساسی را در باورهایت ایجاد کردی، همان کسب و کار به ظاهر بی رونق، تبدیل به کسب و کاری پر رونق شد.
د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
منتظر خواندن پاسخ ها و تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد298MB41 دقیقه
- فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد39MB41 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ﴿٢5﴾
و اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد و از گناهان درمی گذرد و آنچه را انجام می دهید، می داند.
وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۚ وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ﴿٢6﴾
و درخواست کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اجابت می کند و از فضل و احسانش بر آنان می افزاید؛ و برای کافران عذابی سخت خواهد بود.
=====================================
گفتم بریدم گفتی به تو باشه امیدم
صدات که کردم گفتی همه چیو دیدم
گفتم میترسم گفتی نترس من کنارت هستم
دیدم که بازن همه درایی که به روم میبستن
یا الهی، یا ربّی مَنْ لی غَیرُک
(ای معبود من، پروردگارم، من جز تو چه کسی دارم؟)
یا الهی، لا مَلاذَ لی غَیرُک
(ای پروردگار من، من هیچ آغوشی به جز تو ندارم)
رفیق روز تنهایی
همدم هر شب تارم
پناهی غیر تو آخه تو این جهان مگه دارم؟
میخونی حرفمو هر بار نگفته از ته قلبم
برا تحمل دنیا رو عشق تو حساب کردم
تکرار و تکرار و تکرار…نمیدونم از صبح تا الان چندبار پشت سرهم به این آهنگ گوش دادم،نه فقط این آهنگ،که سِرُم تقویتی قرآن هم از صبح بهم وصله
سجده،حدید،شوری،واقعه،ایهالکرسی،ربنا،اسماالحسنی و….
خودمم نمیدونم الان چرا دارم مینویسم و این نوشته ها بازم رد پایی در سایت خواهد شد یا نه،تنها چیزی که میدونم اینکه باید پناه بیارم به خلق کلمات و جملات کنارهم …تا افسار ذهن رو بتونم به دستم بگیرم و نزارم هرجا دلش خواست یورتمه بره!
یادمه فروردین ماه بود که یکی از بچه ها که تازه مهاجرت کرده بود یک سوال توی عقل کل نوشته بود که توی این مدت مهاجرت چه اتفاقاتی براش افتاده و چه ظلمی در حق خودش و روحش و جسمش کرده و حالا پشیمونه و به دنبال آرامش اصلی میگرده،ماه رمضون بود،نزدیکای افطار یک انرژی پشت سر هم میگفت برو بنویس برو بنویس برو بنویس …ومنم اطاعت کردم و براش از عشق خدا نوشتم تا بتونه دوباره به اصل خودش رجوع کنه و کنترل اوضاع رو به دستش بگیره.
و اینم بهش گفتم کسی حق نداره قضاوتت کنه،ممکنه هرکسی جای شما باشه،همچین اشتباهی ازش سر بزنه.
اون موقع هیچ اثر و نشانه ای از مهاجرت من نبود اما من هرچی قلبم گفت بهش گفتم،امروز که از فشار افکار منفی و نجوای ذهن و … از خونه زدم بیرون و پیاده روی توی این گرما و شرجی و رفتن به ساحل رو به توی خونه موندن ترجیح دادم،با هندزفری سِرُم قرآن رو وصل کردم به قلبم و اجازه دادم نور و شفا و رحمتش من رو از خودم نجات بده،ناخودآگاه یاد اون دوستمون افتادم و توی قلبم گفتم خدایا شکرت برای نعمت قرآن ،برای نعمت توحید،وگرنه منم ممکن بود به هر غلطی دست بزنم برای اینکه از فشار افکار منفی فرار کنم،همینکه اخلاقم مثل استاده و وقتی حالم بد میشه باید خودم حالمو خوب کنم خودش یک نعمته.
حالا فکر کن شما حال خوبت رو ببندی به حضور دیگران،به محبت دیگران،به توجهشون،به بودنشون…خدا میدونه چه جهنمی برای خودت درست کردی،چک و لگد های شرک از همه طرف وارد میشه.
تجربه ش کردم که میگم!
یک وقتایی تعجب میکنم خدا چرا انقدر روم حساسه؟چرا تا یکم دیگر احساساتم میشم چک و لگدی میشم؟احساس میکنم صداشو میشنوم که میگه وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
امروز دیگه بهش گفتم پسر من موسی نیستما!عصای اژدها بشو هم ندارم،هارون مارون هم کنارم نیست دلگرمیم باشه،فکر نمیکنی اشتباه گرفتی؟ولی اون طبق معمول میخنده دیگه میگه عادت داری سرم غر بزنی اشکال نداره،مال خودم باش،غرهاتم تحمل میکنم.منم براش یک ابرو میندازم بالا و شونه هام رو تکون میدم و میگم والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه.من تا اینجا نیومدم برگردم،من این همه بها پرداخت نکردم که الان جا بزنم!اینکه قراره چه اتفاقی بیفته رو نمیدونم،فقط میدونم باید ادامه بدم.
این زندگی منم شده سریال سفر به دورامریکا استاد ،هربار یک قسمت جدید ازش اپلود میشه،کارگردانش خداست،تنها بازیگرشم منم،خودمم نمیدونم توی قسمت بعدی نقشم چیه:| هر قسمت هدایتی پیش میره،بچه هام لطف دارند سریال رو دنبال میکنند،مثل استاد که میشینه دوباره فیلم های سفرنامه رو خودش میبینه و کامنت هارو میخونه و لذت میبره،منم خودم هرقسمت رو چند بار مرور میکنم و تلگراف های پر نور بچه هارو میخونم و…. خوش میگذره خلاصه ….
احساس میکنم کلا خدا از اول گِل منو ساخته بوده برای ماجراجویی،یکم دیر بهش پی بردم ولی بازم تونستم قبل ازینکه وقتم روی این سیاره تموم بشه، نَقشم رو پیدا کنم.خداروشکر!
امروز لب ساحل غروب آفتاب رو نگاه میکردم و موج های طلایی دریا و صدای تسبیح آب گوشم رو نوازش میداد که دیدم یک پسر و دختر جوون اومدن لب ساحل فیلم بگیرند،چندبار هی قطع و ضبط،توجهم بهشون جلب شد.
فهمیدم داستان مال اینستا و پیجشونه و آقاهه میگه بچه ها به علت الگوریتم فلان،ما پیج جدید زدیم و فالو کنید و حمایت کنید و …همینجوری که اون حرف میزد،صدای استاد هم توی سر من میپیچید که نگاه کنید به نحوه ی آشناییتون با سایت عباسمنش دات کام!ببینید هرکدومتون از چه طریقی با ما آشنا شدید،ما که تبلیغی نداریم ،خدا داره هدایت میکنه همه چیز رو که آدم ها در زمان مناسب به سمت ما هدایت بشن …
زمان مناسب …چقدر این دوتا کلمه به آدم کمک میکنه ،تخم عجله رو بکنه بندازه دور! یکم آروم باشه! بزاره در زمان مناسب همه چیز اتفاق میافته!
بگذریم …
بنده ی خدا بعد اینکه ضبط فیلمش تموم شد یک نخ سیگار رو روشن کرد و مشغولش شد …
یک لحظه احساس کردم ما واقعا روی یک سیاره زندگی نمیکنیم،توی دوتا جهان کاملا متفاوتیم.یک لحظه به چشم قانون مدار هارو دیدم.
واقعا به میزانی که مدارم تغییر کرد،آدم های اطرافم بی سروصدا عوض شدند،زندگیم،کارم،شهرم …
پس چرا اون بیرون دنبال چیزی میگردم؟اگر نتیجه ی بیشتر میخوام باید بیشتر تغییر کنم دیگه،ازون دوست ده،پونزده ساله م که شب ها روی یک بالشت میخوابیدیم چه خبر؟کجا هست اصلا؟چیکار میکنه ؟توی کدوم مدار جا گذاشتمش و رفتم؟!
ای مغز منطقی خموش که بیست و نه سال فرمون دست تو بود و هیییچ غلطی توی زندگیت نکردی.ببین توی دو سال قلبم با من چیکار کرد!من به نجوای تو گوش نمیدم،من منتظر ندای قلبم میمونم،منو میترسونی و میگی دیگه ارتباط برقرار نمیشه؟دیگه صدای خدا نمیاد؟دیگه امداد های غیبی نمیرسه؟صد هزار بار قبلی هم همینارو میگفتی!وقتش نیست به طور کل ،خودت را گِل بگیری و انقدر منو اذیت نکنی؟
من نخوام صداتو بشنوم باید کیو ببینم ؟!
(با عرض معذرت از بینندگان عزیز،یکم ازون روی گَندَم اومده بالا!)
یک موضوعی دیگه اینکه من امروز سرکار نرفتم،موضوعی که کاملا از نظر مدیر عاملم پذیرفته ست،بعد همینکه میخواستم براش بنویسم من امروز جایی نرفتم انگار میخواستم جون بکنم!انگار چاقو گذاشتم زیر گلوم!چته خو!؟مگه خود بنده ی خدا صد بار نگفت استرس و اضطراب نداشته باش؟مگه نگفت الان که بازار خلوته استراحت کن؟مگه نگفت هیچ اشکالی نداره اگرم جایی نری؟خو چرا پس داری جون میکنی بگی من جایی نرفتم؟حتما باید تقلا کنی پول دربیاری؟حتما باید تلاش بیرونی کنی؟حتما باید یک جایی حضور داشته باشی تا فکر کنی ارزشمندی؟بعد با این همه مقاومت انتظار داری پول راحت بیاد؟تو از بیس و بنیان فکر میکنی تلاش بیشتر پول بیشتر !تلاش کمتر یعنی تنبلی یعنی بی عرضگی،یعنی همه ی حرفای مسخره ای که قبلا شنیدی،برای همین یک روز سرکار نری انگار جرم وجنایت کردی،یکم آروم بگیر دیگه!خداوکیلی خسته م کردی انقدر باهام جنگیدی،چته!؟واسه هر چیزی ی بازی درمیاری!
دیشب رفته بودم پیش یکی از نمایندگی هامون،یک خانم بینهایت مهربون و ثروتمند که پر از انرژی مثبته.روزهای اول کارم فقط مغازه ی ایشون میرفتم،دیشب که باهم میگفتیم و میخندیدیم ایشون میگفت چقدر حالت بهتره خداروشکر ،روزهای اولی که میومدی صدات در نمیومد،من میفهمیدم چه فشاری روت هست،تو واقعا کار بزرگی کردی ،شهر جدید،شغل جدید،تنهایی مهاجرت کردن،واقعا تحسینت میکنم.
گفتم آره یادمه،کمالگرایی خرخرمو داشت میجوئید،دوست نداشتم روزهای اول کارم باشه،دلم میخواست یهو یک سال بشه من همه چیزو بلد باشم …حالا این فشار کار جدید بود ،مابقی چیز ها بماند….
خدا میدونه من خرداد رو چه جوری سر کردم،احساس میکنم حافظه م پاک شده و یادم نمیاد،واقعا فایل مهاجرتی که استاد جدیدا گذشته خیلی آگاهی دهنده ست،من که دیگه تو دل ماجرا بودم و برای بقیه که قصد مهاجرت دارند خیلی خوبه که خودشون رو بشناسند و اگر مثل من کمالگرا هستند حتما قبلش این بیماری شخصیتی رو بهبود بدن،وگرنه زیر یک فشار نامرئی آدم واقعا احساس میکنه کم آورده!هرچند خدا همیشه هوای منو توی این مسیر داشت و هربار اگر به مو رسید پاره نشد،ولی میتونست اوضاع خیلی خیلی بهتر پیش بره و من انقدر خودمو اذیت نکنم!
نمیدونم این چندین ردپای من زیر این فایله،با این فرکانس های به قول شهرزاد گور به گوری اصلا لازمه اینا ثبت بشه توی سایت یا نه!
بزار ببینم جریان هدایت چی میگه!
خب !خیلی صریح میگه بفرست بره!
حالا سریال هاییمکه میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست،قاطیه،بی حوصله ست،فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…
عفوبفرماییدمنو.
به تاریخ سوم مرداد ماه هزار و چهارصد وسه هجری شمسی
ساعت ٢٢:٣٠ دقیقه !
استان هرمزگان ،جزیره ی کیش !
من اینجا چیکار میکنم ؟:|
خودمم نمیدونم !
الله و اعلم !
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ۚ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿١١﴾
هیچ مصیبتی جز به فرمان خدا نرسد. و هر کس به خدا ایمان بیاورد، خدا قلبش را [به حقایق] راهنمایی می کند؛ و خدا به همه چیز داناست.
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ۚ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ﴿١٢﴾
و از خدا اطاعت کنید و از پیامبر فرمان برید، و اگر روی برگردانید [بدانید که] بر عهده پیامبر فقط رساندن آشکار [پیام وحی] است.
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾
خداست که هیچ معبودی جز او نیست، پس مؤمنان فقط باید بر او توکّل کنند.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
دیشب رو مشغول گوش کردن به جلسه ١ احساس لیاقت بودم و البته معجونی از تنبلی و خواب آلودگی،من رو وادار کرد خواب رو به تمرین ستاره ی قطبی ترجیح بدم!
نتیجه چی شد ؟صبح بیدار شدم دیدم شیطان کنارم نشسته منتظره من بیدار شم :| با اون لبخند کریهش میگفت پاشو برات برنامه دارم یک استغفرالله گفتم و پناه بردم به خدا و پاشدم که یک جوری خراب کاری دیشب رو ماست مالی کنم!
دیدم ١٣ تا نقطهی آبی برام اومده ،به شیطان گفتم خودت با پای خودت از خونه میری بیرون ؟یا من با لگتتت پرتت کنم از پنجره؟خلاصه که به خیر گذشت.
درسته من صلاتم قضا شد ولی نور خدا از صلات های قبلی جاری بود،و همونا شد انرژی من برای شروع بهتر…خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه انرژی مثبت و نور و عشق توی سایت…اینجا واقعا یک بهشت مجازیه،نمیدونم برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی من این ٢سال برای خودم یک جهان بی نهایت زیبا توی این سایت درست کردم که با اینکه مجازی بود اما زندگی واقعی من رو هم کن فیکون کرد…و این مسیر ادامه داره به امید الله تا آخر عمرم …اصلا وقتی توی سایت کامنت مینویسم انگار گوشیم و دستام به یک منبع نور وصل میشه و کلمات خودش کنار هم چیده میشه،برای همین همیشه خودمو ملزم میکنم با وضو بنویسم و حتما از قرآن برای شروع کامنتم هدایت بخوام.این کامنت نوشتن ها انقدر برای من بنفیت و سود داشته که مهم نیست کی درمورد من چه فکری میکنه،مهم اینکه من این مسیر درستی که پیدا کردم رو ادامه بدم،فارغ ازینکه بیرون چه خبره،یا بقیه فکر میکنند دارم اشتباه میکنم و یا هرچیز دیگه!بگذرییییم! استاد یک فایل داره به اسم(شکارچی نکات مثبت)الان میخوام بشم اون شکارچی یکم از اتفاقات خوب این یکی دوروز برای خودم بنویسم،انرژیش برسه به روز های آینده…به امید الله
=====================================
امروز اولین اجاره ی خونه رو پرداخت کردم!راستش اولش یکم قیافه م شبیه ی بزغاله بود،کسی که سی و یک سال زندگیش رو همیشه خودش صاحب خونه بوده یا خونه باباش،یا خونه ی خودش،چیزی به اسم صاحب خونه داشتن و اجاره دادن براش یکم عجیب غریب بود…مخصوصا که شیطان یک ترسی از آینده انداخت توی دلم که حالا با این اوضاع فلان چیزو میخوای چیکار کنی؟ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا شکرت،من تغییر کردم،این یک تغییر مثبته.من مهاجرت کردم،من دارم رشد میکنم.من قبلا این چیزارو تجربه نکرده بودم،من صدتا پله از سعیده ی سابق بزرگتر شدم.کلی مسئله حل کردم اینا همه ش پیشرفته.
چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت سریال زندگی در بهشت بود درمورد یک پرنده ی مهاجر که اومده بود توی پرادایس،انگار خدا دست منو گرفته بود بیاره من فقط همین کلمه رو توی متن فایل بخونم(شیرزن مهاجر)ازون موقع هروقت میبینم دارم کم میارم به خودم میگم تو شیر زن مهاجری،نبینم کم بیاری!پیش برو و هرچی سد جلو روت هست بشکن …به قول استاد حرکت کن…چراغ قرمز ها سبز میشه …تو حرکت کن …
خداروشکر که تونستم ذهنم رو کنترل کنم،علی الخصوص که با صاحب خونه که حرف زدم فهمیدم چقدر انسان با شخصیته,چقدر بزرگواره…همین چقدر نعمته؟
یا نعمت همسایه های خوبی که دارم،توی این آپارتمان ،هر طبقه ٣ واحده،اون دوتا واحد کناری من مال یک خانواده ن که هیچ سروصدایی هم ندارند.
چند روز پیش من از در خونه اومدم بیرون،همزمان یک آقایی هم از در روبه رو اومده بود بیرون ،بنده ی خدا اصلا سرش رو بالا نکرد منو نگاه کنه،بعدشم دید من رفتم سمت آسانسور ،از پله ها رفت پایین که من معذب نباشم،همین موضوع چقدر امنیت و آرامش برای من میاره؟
حالا بقیه به من زنگ میزنند میگن حتما در خونه روقفل کن بعد بخواب!منم میگه باشه!باشه!
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
کلیدهاى آسمانها و زمین از آنِ اوست
در رو قفل کنم برای کی؟برای چی؟
کلید همهی درها دست اونه!
البته که به قول استاد این ایمان هم اولش انقدر سفت و سخت نبود،اما کم کم ساختمش،از تنهایی خوابیدن ها،رفتن توی دل ترس از تاریکی،از قفل نکردن در …تکامل طی شد تا رسید به اینجا،نمیتونمم بقیه رو قانع کنم که مثل من فکر کنند،ولی خودم کاری که درسته رو انجام میدم.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه همکارم زنگ زد گفت عصر فلان مرکز میری گفتم باشه ،دوباره زنگ زد اگر با موتور رفتم که هیچ ،اگر با ماشین رفتم خودم میام دنبالت،گفتم باشه ممنون.
یک لحظه تو دلم گفتم کاش با ماشین بره،کی حوصله داره با تاکسی بره بیاد؟
بعد گفتم چه کاریه؟خو از خدا درخواست میکنم !بعدشم گفتم خدایا خودت ماشین بفرست دنبالم!
چند دقیقه ی بعد این sms از همکارم اومد :
ارادت درود احوالنا؟بنده انشالا ساعت 6 میآیم دنبالتان.
در مهر و برکت باشی.
ایزی ایزی تامام تامام.
همکار کیه؟خداست که از دست همکار جاریه،خداست که مدیر عامله،خداست که منو روی دوش خودش سوار میکنه…وای بر من اگر محتاج دستان خدا باشم و از خدا غافل …
ازون طرف پسرداییم زنگ زده میگه تو چرا زنگ نمیزنی بگی چیکار داری ؟میگم خو کاری ندارم :) میگه مگه میشه؟چند بار بهت بگم بیام دنبالت بریم خرید؟چرا هیچی نمیگی؟
یعنی فقط نزد منو پشت گوشی :)))
همین حمایت ها چقدر دلگرمیه برام ؟چقدر نعمته؟چقدر آرامشه؟
خدا به حضرت محمد میگه ببین خدا این آدم هارو دور تو جمع کرده ،تو کل ثروت دنیا رو هم میدادی نمیتونستی این اُلفَت رو ایجاد کنی! من الان یک گوشه ای از حجم این عشق رو میفهمم،از انسان های شریفی که توی زندگیم هستند،از عشق های بی قید وشرط،از محبت های بدون چشم داشت،از عزت و احترامی که همه ش از آن خداست …من واقعا کاره ای نیستم.همه ش از خداونده.خدایا ازت ممنونم بینهایت …
=====================================
از علی آقا توی تمرین عضله سازی قانون سلامتی یاد گرفتم که یک تمرین رو تا آخر درست انجام بدی بهتر از صدتا حرکت نصفه و نیمه ست.
با اینکه ذهنم داره مقاومت میکنه برای خوابیدن ولی من نمیزارم جلوی درست انجام دادن تمرین منو بگیره .
مدیرعاملمون الان چندوقت از کیش رفته،بعد همکارم گفت از وقتی شما اومدی،حاجی خیالش راحت شده!
اولش ذهنم داشت مقاومت میکرد که نه حالا،تو چه کار مفیدی کردی!بعد یاد حرف استاد تو دوره ی عزت نفس افتادم که به مشاور املاکی گفت دست خطتت چقدر قشنگه،اونم گفت دست خط من قشنگه ؟!اصلا!!!! :)))
گفتم چه کاریه انقدر مقاومت میکنی در برابر تحسین دیگران؟جاش خودتم خودتو تحسین کن!
یکم خودتو دوست داشته باش !
به قول استاد تو دوره ی احساس لیاقت کی از خودت دوست داشتنی تر؟کی از خودت بهتر ؟
به اندازه ای که با خودت مهربانی،جهان با تو مهربانه!
خلاصه که سعی کردم این حرف همکارم رو یکم جدی بگیرم و به خودم بگم دمم گرم!من کارمو دارم توی این شرکت عالی انجام میدم و همین کافیه!بقیه ش به من مربوط نیست!
=====================================
دیگه واقعا تسلیم.
خواب بر من غلبه کرده و من با اینکه هزار تا چیز دیگه برای نوشتن داشتم میرم برای بازدید از یک دنیای دیگه …پرواز روح …استراحت جسم…
خدایا ازت ممنونم که بازم اجازه دادی بنویسم.
خدایا برای تموم این زندگی که بهم بخشیدی ازت ممنونم.
خدایا عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه .
شبت بخیرررررر خدای قشششنگم
=====================================
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ﴿١٠5﴾
و قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد، و تو را جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم.
وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلًا ﴿١٠6﴾
و قرآن را [جدا جدا و] بخش بخش قرار دادیم تا آن را با درنگ و تأمل بر مردم بخوانی و آن را نازل کردیم.
صبح دوم مردادماه ١4٠٣:
ستاره ی قطبی نوشته شده ی دیشب،توی نت گوشی موند و ارسال نشد،چرا؟غلبه ی همزات شیطان بر ندای قلب،جریان هدایت رو قطع کرد و منم دیدم اتصال برقرار نیست،گفتم فعلا همینجا بمون تا تکلیفت رو فردا روشن کنم،به انواع و اقسام روش های سامورایی سعی کردم فرشته ی ملعون رو از خونه پرت کنم بیرون تا بتونم با حال بهتر بخوابم،صبح که بیدار شدم و رفتم سر وقت دفتر شکرگزاری دیدم خودکار اصلا توی دستم حرکت نمیکنه،براش نوشتم خدایا اجازه ی شکرگزاری صادر که من به شکر تو گفتن فقیر و محتاج و نیازمندم،گفت اجازه صادره ولی نه اینجا،گفتم کجا؟گفت برو سر وقت گوشیت و کامنت دیشبت رو کامل کن و بفرست،مگه من قلبت رو باز نکرده بودم برای نوشتن؟چرا تمرینت رو درست انجام ندادی؟ گفتم آخه آخرش دیگه احساسم خوب نبود،نورت رو گم کرده بودم،گفت اشکال نداره،الان که دوباره پیدام کردی الان برو و همونجا ادامه ش بده،گفتم آخه من چی بنویسم؟گفت کار تو گوشی رو به دست گرفتن و طلب هدایته،منم کارم هدایت تو!گفتم چشم خدا،چطور میتونم بهت چشم نگم؟به قول اون آهنگ قشنگه:حسی که بین من و تو اتفاق افتاد،زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد،من هوامو از نفس های تو میگیرم،دستمو عشقم بگیر،من بی تو میمیرم!
سلام خدای قشنگم،سلام عشقم،سلام نورم،الوعده وفا!
ازت ممنونم که اجازه ی شکرگزاری صادر کردی،من به شکر تو گفتن،به نور تو وصل شدن،به عشق بازی با تو،به محتاج تو بودن همیشه و همیشه و همیشه فقیرم.
ازت ممنونم یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی،ازت ممنونم که میتونم آسمون آبی رو از پنجره ی خونه ببینم،ممنونم که یکبار دیگه صدای سلام صبح بخیر مامانیِ نیلا نیکا رو شنیدم،ازت ممنونم که اجازه دادی بنویسم،ازت ممنونم که اجازه دادی یک روز دیگه عشقت رو تجربه کنم،ازت ممنونم که برای کنترل نجوای شیطان،وکالت و هدایت تو کافیه،ازت ممنونم که انقدر قدرتمندی،ازت ممنونم که همیشه هستی و من رو در آغوش خودت حفظ کردی،ازت ممنونم برای اینکه قبل از مرگم هدایتم کردی،ممنونم که قبل ازینکه این جسم خاکی رو ترک کنم پیدات کردم،ازت ممنونم که بهم جسارت حرکت کردن دادی،ازت ممنونم که هیچ لحظه ای تنهام نذاشتی و هرجا دیدی دارم کم میارم سریع بغلم کردی و گفتی نترس سعیده من هستم.
نمیدونم چرا فامیلامون فکر میکنند سعیده شجاع و نترس و حرکت انقلابی زده،من هرچقدر نگاه میکنم میبینم چیزی جز حمایت و عشق تو نمیبینم.
دیروز عصر رو یادته؟بهت گفتم خدایا با من حرف بزن؟بعد منو صاف بردی تو دل سوره ی نسا؟
وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیَارِکُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ ۖ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتًا ﴿66﴾
و اگر بر آنان مقرّر می کردیم که خودکشی کنید، یا از دیار و کاشانه خود بیرون روید، جز اندکی از آنان انجام نمی دادند. و اگر آنچه را که به آن پند داده می شوند عمل می کردند، مسلماً برای آنان بهتر و دراستواری قدم، مؤثرتر و قوی تر بود.
وَإِذًا لَآتَیْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِیمًا ﴿6٧﴾
و ما نیز در آن صورت آنان را به طور یقین پاداشی بزرگ میدادیم.
وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا ﴿6٨﴾
و بی تردید آنان را به راهی راست راهنمایی می کردیم.
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِکَ رَفِیقًا ﴿6٩﴾
و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.
ذَٰلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِیمًا ﴿٧٠﴾
این بخشش و فضلی از سوی خداست، و [در استحقاق این کرامت و فضل] کافی است که خدا داناست.
خداوکیلی کلاهمو قاضی کنم،نجواهای شیطان قوی تره یا نور این آیه ها؟ترس های من بزرگتره یا قدرت شما؟ همزات شیطان محقق شدنیه یا وعده ی حق شما؟
خدایا من ازت معذرت میخوام که گاهی قاطی میکنم،میترسم،ناامید میشم،یا قدرت شمارو فراموش میکنم،منو ببخش که خودت به ضعف انسان آگاهی.
دیشب کامنت آقای عطار روشن رو خوندم که میگفت بعد این همه سال و این همه نتیجه،هنوز نجواهاش مثل قبل پایداره،حالا من سعیده،یک جوجه توحیدی ٢ ساله،چه انتظاری از خودم داشته باشم که همیشه بتونم حالم رو عالی نگه دارم؟
مهم اینکه با اینکه میترسم حرکت کنم .
مهم اینکه توی حال بد نمونم.
مهم اینکه با اینکه فکر میکنم نمیشه،ادامه بدم.
مهم اینکه حتی اگر بیفتم توی تاریکی بدونم من اگر چشام چیزی رو نمیبینه،خدای من عالم به این غیب و تاریکیه!
مهم اینکه اگر گریه کردم،گریه رو ادامه ندم.
مهم اینکه اگر دلتنگ شدم،تو غصه ی دلتنگی نمونم.
به قول استاد ،یک ذره بهتر! یکم! فقط یکم امروز رو بهتر از دیروز بگذرونم،من بازی رو بردم!
خدایا ازت ممنونم،ازت ممنونم که حتی وقتی میرم توی در و دیوار تو دستت حائل سرم میکنی تا کمتر دردم بیاد،ازت ممنونم که همیشه یک گوشه ی این خونه نشستی و با لبخند نگاهم میکنی،ممنونم که حتی وقتی من باهات قهرم میکنم تو آشتی میمونی.
چه اهمیتی داره اون بیرون چه خبره و مردم چی میگن؟
مهم اینکه قلب من،خونه ی توعه.
چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید!
بریم یک آهنگ شاید بزارم باهم شلنگ تخته بندازیم؟:)
من به قولم وفا کردم و نزاشتم صلاتم قضا بمونه،تو هم بیا وسط هرچی بهت رقص یاد دادم بریز بیرون ببینم یاد گرفتی یا نه!:)))
اینجاست که رضا صادقی میگه :
من چقدددددرررررر دوسسسست دارم خدا!
جان منی تو آخه !
آخییییییش!
یکبار دیگه قلبم روشنِ روشن شد!
بریم برای خلق یک روز توحیدی بی نظیر!
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَهُ
دوستت دارم رفیق همیشگی من!
همه باشن و همه چیزباشه و تو نباشی؟ اونجا خوووودم جهنمه!
هیچکی نباشه و هیچی نباشه و تو باااااشی؟اونجا وسط بهشته!
تو بهشت منی خدا :)
جونمم برات میدم!
جوجه توحیدی کوچولوی قشنگ تو!
سعیده
شهرزاااااد عزیزم سلااام به روی ماهت!
سلام به توحیدی ترین بیزنس وومن دنیا!
سپاسگزارم که برام نوشتی،نقطه ی آبیت قلب منوروشن کرد،الهی که خدا مشتری هات رو روشن کنه:)))دیگه اون گور به گوری ها نیان:))))
عاشقتم من!صادقانه نشد یک جا اسمت رو ببینم ورویپروفایلت زوم نکنم و زیبایی هات رو تحسین نکنم،دیتیل وار! حتی اون سایه ی چشمی که با رنگ کتت ست شده!
در نهایت زیبایی،خیلی هم خوش سلیقه ای!
ازت ممنونم برای هینت هایی که بهمدادی تا نبودن نیلانیکا روراحت تر پیش ببرم،واقعا بهم کمک کرد که توی دلتنگی ها،ذهنم رو با این جملاتی که گفتی قانع کنم.
دوستت دارم شهرزاد قصه گو!
لطفا بازم بیا وقصهبگو!
(آهنگ شهرزاد قصه گو رو دانلود کن و در طبق اخلاص با عشق از طرف ما بپذیرش!)
بووس به کله ت دختر!
مریم عزیزم سلام به روی ماهت!
مرسی که برامنوشتی عزیزم،تحسین شما،تجلی زیبایی های خودته دختر…
ممنونم ازت ودعا میکنم قدم هارو با قدرت ادامه بدی…ازمسیر جاده آسفالته دوازده قدم،راه سعادت دنیا و آخرت میگذره…ازش راحت نگذر…
خدا پشت وپناهت…درپناه نور باشی همیشه
مهشید عزیزم سلام
ازت ممنونم که به ندای قلبت گوش کردی وبرام نوشتی،سپاسگزارم که هدایتم کردی.
حق با شماست،خودِ نبودن نیلانیکا،هزار تا بنفیتداره برای من،یکیش همین توانایی تمرکز لیزری روی سایت و آموزش هاست،من باید بشینم این فایده هارو بنویسم و ازخداوند بابتشون سپاسگزار باشم.
ازت ممنونم رفیق نازنین غار حرای من
در پناه نور باشی همیشه
سلام به برادر عزیزم آقا مرتضی
سلاموسلامتی ونوروعشقورحمت الله به جسم وجان وروحتوحیدی عزیز و قلب سلیمت…
ازت ممنونم که برام نوشتی،سپاسگزارم برای تحسین هات که تجلی زیبایی های درون خودته.
دعا میکنم خداوند بهم کمک کنه تا توی مسیر درست استمرار داشته باشم و لحظه ای از یاد خدا و عشق توحید وقرآن غافل نشم.
در پناه نووور باشی همیشه داداش عزیزم
الله یارت!
سلام به زهرای نازنینم
دلبر دل انگیز دلخواه ویار غار حرا
مرسی که برام نوشتی دختر،دوستت دارم هوارتا!
صدای منو میشنوی از وسط بازار مروارید کیش،با قلب روشن…
تا چشم کار میکنه فراوانی وثروت ونعمت و خوشبختی وخوشحالی …خداروصدهزار مرتبه شکر
رفیق دلبندم،این میل به دیده شدن و امتیاز گرفتن برای همه ما هست،توی هر زمینه ای،نمیشه باهاش جنگید،میشه توی مسیر درست انداختش…
باورکن منم اوایل خیلی تقلا میکردم برای دیده شدن،زودتر کامنت بنویسم،دور اول کامنت ها منتشر بشه،هی چک کن رفته بالا یا نه …
حتی همین الان هم که بارها و بارها این اتفاق رو تجربه کردم بازم از تاپ کامنت شدن ذوق زده ش میشم!!!
ولی سعی کردم وقت نوشتن به تاپ امتیاز شدن یا نشدن فکر نکنم،از خدا هدایت بخوام وبگم اگر قرار بنویسم تو کمکم کن،وهرجا قلبم باز شد نوشتم…دیگه مهم نبود فایل جدیده،روز شماره،نشانمه…
هرچقدر من این احساس ارزشمندی رو درونی کردم،نتایج بیرونی بیشتر وبیشتر شد…
مثلا به خودم میگم،اگر کامنتت صلاته،اگر نماز توعه،دیگه فقط باید به نیت الله بنویسی! بقیه ش روبسپار به جهان …
زهراجان،اگربری کامنت هایمن تا همین یک سال پیش بخونی،اصلا خونده هم نمیشد…لا به لای کلی کامنت گم میشد…ولی من مینوشتم بازم،مهم نیست تاپ میشد یا کسی میخوند یا نه،مهم رد پا گذاشتن از خودم بود،خدا میدونه در تنگناهای زندگیمچطور اون رد پاها به کمکم اومده…
پس بنویس دختر قشنگم،هرجا قلبت باز شد به عشق الله بنویس!
بقیه ش روبیخیال…
مرررررسی که برامنوشتی،با عشششق برات نوشتم…
در پناه نووور باشی همیشه
راستی قلمت خیلی هم عالیه!عالی مینویسی،ادامه بده…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
حم﴿١﴾
حاء، میم
عسق ﴿٢﴾
عَین، سین، قاف
کَذَٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾
این گونه خدای توانای شکست ناپذیر و حکیم به سوی تو و کسانی [از پیامبران] که پیش از تو بودند، وحی می کند.
لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿4﴾
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و او بلند مرتبه و بزرگ است.
تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ ۚ وَالْمَلَائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿5﴾
نزدیک است آسمان ها از فرازشان [به سبب عظمت وحی] بشکافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستایش تسبیح می گویند، و برای کسانی که در زمین هستند، درخواست آمرزش می کنند؛ آگاه باشید! بی تردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
=====================================
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه امید
به جوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد:))))))
سلااااام به حمید حنیف عزیزم
سلاااام و سللللااامتی نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم پیچیده در هوای دم کرده ی کیش از جنوبتر به جنوب ایران میفرستم الهی که به قلب سلیم آتشنشانِ ابراهیم نشان برسد!
قلبم باز شده برای نوشتن پاسخ برات!چه باز شدنی!
وقتی از قرآن هدایت خواستم برات،سوره ی شوری اومد!خداوکیلی خسته نمیشی انقدر سوگولی خدایی؟؟؟نوشجانت.
آقااا،خوش تشریف آوردید،قدم رنجه کردید،کامنت خودتونه:)))خودتون صاب کامنتید:)))کجا بیدی؟ نبیدی؟
میگم که!ما چیکار کنیم این نجواهای شما یکم کنترل بشه؟پسر من اگر یک دهم ویژگی های مثبت شما و توانایی های شمارو داشتم الان ملکه ی کیش بودم برای خودم :))) کفران نعمت میکنی؟نکنه دلت میخواد واقعا با داداش رسول و فاطمه جان چاقو به دست بیایم بوشهر ؟! :)))
خلاصه فکراتو بکن!قدر این همه استعداد و توانایی و هوش ذهنت رو نمیدونی حداقل بزار من بشکافشم ببینم توش چه خبره :))) والا!!!!
بِبببییییییییین!
کمتر از دو ماه دیگه ،این رفاقت توحیدی ما ٢ ساله میشه!تو این مدت خیلی از بچه های عزیز سایت،شدن رفیق غارحرای من،به قول پاکیزه جان ،کروووور،کروووور انسان شایسته به جهان من اضافه شد …
ولی یکی دوسال پیش،که هیچکس سعیده رو نمیشناخت،هیچکسم کامنت هاش رو نمیخوند …شماها بودید..شما…رضوان جان …داداش اسدالله …داداش رسول …فاطمه جان …محمدحسین جان،آقای یوسفی …و خیلی ها که الان اسمشون توی ذهن من نیست …مگه آدم میتونه رفیق های قدیمیشو فراموش کنه ؟؟؟ never ever!
اینجاست که شاعر از زبان سعیده به رفقای قدیمیش میگه:
بوی نو شدن می آید…؛
ولی
تو
همیشه
رفیق کهنه ى من بمان…!
بینهایت ممنونم برای تلگراف طولللانیییت! :)
در بهترین زمان و مکان به دستم رسید!
قبلش یک اتک شیطانی داشتم،نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم،داشتم خودمو میکوبیدم به در و دیوار!دیدم حریفش نمیشم! یاد حرف استاد افتادم ! خواب! الان خواب معجزه میکنه !
رفتم برای اجرای فن سامورایی!
یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،پتو تا خرتناق جهت تاریکی محیط و تلاش برای خالی کردن ذهن و خوابم برد!
نمیدونم باور میکنی یا نه ،من توی خواب هم خودمو میدیدم که دارم خداروصدا میزنم ومیگم ببین خدا!ببین من حریف شیطان نشدم،ببین فقط تونستم بخوابم،خودت بیا وسط!خودت یک کاریش بکن! خودت درستش کن!خدایا کمکم کن…
نمیدونم چقدر خوابیدم،نیم ساعت ؟بیشتر،کمتر
ولی وقتی بیدار شدم انقدر سبک بودم،انقدر حالم بهتر بود که قشنگ فهمیدم خود خدا بغلم کرده بود و زخم های روحم رو شفا داده بود! اصلا هیچ ربطی به سعیده ی قبل خواب نداشتم …
و بعد پاداش ها رسید.
بالاخره MAVERICK دست به تلگراف شد!
یک وقتایی یک فایل هایی میاد روی بنر سایت …مال سال 4٠١….بعد میرم دنبال کامنتای خودم و میبینم اوووو چه خبره ! یا اکثریت امام زاده ها!چقدر منو حمید اینجا برای هم کامنت گذاشتیم،اون موقع ها که چند روز طول میکشید تا یک کامنت تایید بشه،بعد میشینم میخونم نود درصدشون کامنت های قرآنیه،و درک شما از یک آیه یا صفحه …اون موقع که من فقط داشتم قرآن رو میخوندم تا معنی آیه هارو بفهمم شما توی دفترت برای خودت درک و فهم قرآنی مینوشتی! الله اکبر این همهههه جلاااااال،الله اکبر این همه شکووووه:)
به خدا من بعد دوازده قدم و آشناییم با این کتاب شیرین،از شما یاد گرفتم که چه جوری آیه هارو بفهمم،بعد شما چه جوری نمیتونی ویژگی های مثبت خودت رو ببینی؟
ببین البته که این پاشنه ی آشیل سنگین خودمم هست،برای همین هدایت ها از چپ و راست اومد برو دوباره دوره ی احساس لیاقت و منم لبیک گفتم!
به نظرم شما هم یک وقتی برای مرور دوباره ی این دوره بزار،بلکه کمی با خودت مهربانانه تر برخورد کردی…
بِبببییییییییین
اگر فکر کردی که فکر میکنی،فکر نکن!
این تلگراف همچنان اداااامه دارد!
از کامنتی که داداش سعید به شما پاسخ داد ،هدایت شدم به جلسه ٣ قدم ٧!دیوانه شده بودم ازین همه آگاهی که صدبار قبلا بهش گوش داده بودم ولی انگار توی ذهنم کمرنگ شده بود …باورت نمیشه اصلا کره الاغ کد خدا ،یوورتمه میرفت تو کوچه ها،استاد حرف میزد من برای خودم شلنگ تخته مینداختم:)))
هی میگفتم همینه !همینه ! همین درسته !
فایل که تموم شد دفترم رو باز کردم با قلب روشن نوشتم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا
درخواست اینجانب بنده ی توحیدی ارزشمند الله به رب العرش العظیم با پاسخگویی ٢4 ساعته ی ادعونی استجب لکم !
بعدم دو صفحه ی کامل از ویژگی های درخواست هام نوشتم !
زیر هر کدومم نوشتم خدایا برای رسیدن به این خواسته ،این پیش فرض منه،ولی من دستت رو باز میزارم ،به خواسته م نمیچسبم و اجازه میدم جریان هدایت منو از بهترین مسیر به سمت خواست هام هدایت کنه .
ایزی ایزی تامام تامام!
به قول استاد به ماااااا چه که اون بیرون چه خبره؟؟؟اصلا کار ما نیست! ما درخواست هامون رو به خدا میدیم و بعد دیگه از زندگی لذت میبریم واجازه میدیم خدا هدایتمون کنه!
باید پارو نزد،وا داد!
باید دل رو به دریا داد!
خودش میبردت هرجااا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
ببین اگر فکر کردی الان میگم خب پس کاری نداری خداحافظ ،سععععععععععخت در اشتباهی !
موشک قرآنی شما بی پاسخ نخوااااهد ماند!
بریم سر وقت قرآن جانِ جان !
یکم برگردم به عقب تر!
آخرای بهمن ماه پارسال بود که دیگه خدا بهم گفت از ماه بعد انصرافت رو اعلام کن و تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت!
وقتی رفتم یک دفتر بزرگ و خوشگل خریدم که تمرکزی روی دوره کار کنم وطبق عادت از قرآن هدایت خواستم که چه آیه ای صفحه ی اول دفترم بنویسم،
فکر میکنی چه آیه ای اومد؟!؟
آیه ١5 احقاف!
که من این تیکه از آیه رو جدا کردم و اول دفتر روانشناسی ثروت نوشتمش:
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ
اى پروردگار من، به من بیاموز تا شکر نعمتى که بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به جاى آرم. کارى شایسته بکنم که تو از آن خشنود شوى و فرزندان مرا به صلاح آور. من به تو بازگشتم و از تسلیمشدگانم.
جریان هدایت انقدر واضح و روشن؟!؟!
اما ببین ؟چیزی که بعدا متوجهش شدم و بیشتر ناک اوت شدم میدونی چی بود؟
توی آیه ١5 احقاف :
یک جور دعا که خدا میگه به انسان که به من اینجوری بگو،اینجوری درخواست کن!
خب ؟!
بعد توی آیه بعدی میگه اونایی که اینجوری درخواست میکنند پاسخشون اینه :
أُولَٰئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ ۖ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿١6﴾
اینانند کسانی که ما از آنان بهترین اعمالی که انجام داده اند می پذیریم، و از گناهانشان در زمره اهل بهشت در می گذریم؛ [خدا وعده داد] وعده درست و راست که همواره به آن وعده داده می شدند؛
حالا چی منو ناک اوت کرد؟
تنها پیامبری که اسمش توی قرآن اومده و این درخواست رو از خداوند داشته،ثروتمندترین پیامبر به گفته ی شواهد و مدارکه!
سلیمان عزییییز!
بریم ببینیم؟!
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ ﴿١٩نمل﴾
پس سلیمان از گفته اش با تبسم، حالت خنده به خود گرفت، و گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کرده ای به جای آورم، و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.
یکبار دیگه برمیگردم عقب و یکسری چیز هارو برای ذهن منطقی خودم تکرار کنم !
خدا گفت انصراف بده و روی روانشناسی ثروت تمرکز کن!
بعد گفت این آیه رو اول دفترت بنویس !
بعد این آیه تنها باری که به این شکل تکرار شده توی دعای حضرت سلیمانه!
حضرت سلیمان کی هست؟
پیامبری که بیشتر ثروت و ملک و املاک و قدرت رو داشته!
چه دعای دیگه ای داره توی قرآن ؟
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشندهاى.»
اینجا رو ببین!
وهّاب یکی از اسماء الله الحسنی است که در قرآن کریم 3 بار به آن اشاره شده است:
* رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.
*
* قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.
*
* أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزیزِ الْوَهَّابِ.
یکبار توی سوره آل عمران اومده که اهل خرد این درخواست رو از خدا داشتن،دوبار توی سوره (ص)
وهاب صیغه مبالغه است از ریشه (وهب)و به معنای کسی است که زیاد اموالش را به دیگران می بخشد.و خداوند را وهاب گویند زیرا نعمتهای فراوانی را به بندگان می بخشد.
الان میدونی یاد کدوم آیه و کدوم صحبت استاد افتادم؟
بزارم برم آیه ش رو کپی کنم و بیام !
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مىدهم. پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
این آیه و صحبت استاد که إِذَا سَأَلَکَ فقط یک بار توی قرآن اومده !!!!هیچ کس ازینکه خدا چی هست اصلا نپرسیده!!!!ملت همه ش درگیر حاشیه بودند!
حالا ببین صفت وهاب فقط ٣ بار توی قرآن اومده !
٢بارش به صورت درخواست از بنده به سمت رب هست.
ازین ٢ بار:
یکیش درخواست أُولُو الْأَلْبَابِ
یکیش درخواست سلیمان جون :))))
آقا من همینو به قول استاد میگیرم میرم صفا کنم برای خودم! وااالااااا!!!
ببین از الان بصورت لیزر فوکس،میخوام بیفتم به جان خدا !
خدایا سلام !انک انت الوهاب!
خدایا چطوری ؟ انک انت الوهاب!
خدایا چه خبر؟ انک انت الوهاب!
خدایا اینو میخوام ! انک انت الوهاب!
خدایا اونم میخوام ! انک انت الوهاب !
:)))))))))))
همون مدرسان شریفی که شما گفتی!
بِببیین! :)))))))
من اصلا فکرش رو نمیکردم این موشک قرآنی به اینجا ختم بشه:))) خدایا شکرت برای این همه آگاهی که توی ظرف پلاستیکی سعیده انداختی !انک انت الوهاب :))))))
چی؟ انک انت الوهاب
کجا؟ انک انت الوهاب
چه جوری ؟ انک انت الوهاب
:)))))))))
نامبرده یک ساااااعت داره تایپ میکنه :)))
شاید باورت نشه ولی توی همین انک انت الوهاب گفتن ها، از دستان بی نظیر خداوند ،خط ایرانسلم،صد هزار تومان شارژ شد!
هالااالالااای لااای،لاااای (انک انت الوهاب :)))) )
ببخشید دیگه:)))
همینه که هست:)))
من همه چیزم قاطی پاتیه:)))
این دنیای دیوونگی هم عالمی داره،به من که خیلی خوووش میگذره:))) مخصوصا وقتایی که با خدا میزنم میرقصم:)))تازه خیلی هم رقص بلد نیست بهش یادم میدم :)))))))
من برم تا بیشتر ازین رسوا نکردم خودمو :)))))
مرسی که هستی حمیدجان،نمیدونی ،نمیدونی زندگیم چقدر قشنگ شده،چقدر سرشار از حضور انسان های شایسته شده،نمیدونی چقدر فاطمه جان و داداش رسول رو دوست دارم،نمیدونی چقدر عشق از بچه های سایت به سمتم میاد،نمیدونی چقدر همکارم،مدیرعاملم،تموم فروشنده های مراکز تجاری …چقدر همه شون خوبن …
همه چیز عالیه …
من راضیم …
خدا منو راضی کرده …
فلسوف یعطیک ربک فترضی…
من همین الانش راضیم …بینهایت …
مرسی که هستی و میتونم فراغ بال و راحت و بی دغدغه برات بنویسم !
الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد …ومایه ی افزایش حال خوب شما شود…
به امید دیدن ایمیل کامنت های بیشتر شما و فعالیتت در این سایت الهی
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از جنوبتر به جنوب ایران !
سعیده
=====================================
پ.ن١:کامنتمو دوباره خوندم،دیدم این آیه های ١5 احقاف و ١٩نمل خیلی آگاهی داره،خیلی زیاد،نگاه به دیوونه بازی های من نکن،واقعا شگفتی های این دوتا آیه بینظیره،از درخواست شکرگزاری،از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه و….ممنون میشم هروقت تونستی خودت روش تمرکز بزاری،قطعا دریافتی های شما خیلی خیلی بهتر از منه.
پن٢:نیلانیکا زنگ زدند و گفتن مامانی از تلویزیون قرانی که دوست داری پخش شد،برات فیلم گرفتیم و فرستادیم،سوره حمد بود،ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدنا الصراط المستقیم…
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت
در پناه نور باشی همیشه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ
هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مىرود و کردار نیک است که آن را بالا مىبرد.
=====================================
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
نقطهی آبی شما در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و قلب منو روشن کرد،الهی که نورش چهل چراغ بشه و به تموم ابعاد زندگیتون برگرده.
عجب تلگراف پر برکتی بود!
من عاشق تلگراف های طولانی و پر برکتم!
ازینا که هرچی اسکرول کنی تموم نشه!
دیشب تو مجتمع تجاری پردیس بودم که نقطهی آبی شما رسید،خدا میدونه با چه عشقی خوندم و لذت بردم و خندیدم و روحم به پرواز درومد.
بازم میرسم به حرف استاد:اگر هیچکی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!شما بگو آقا سید من کجا میتونستم این همه انسان شریف و توحیدی و ارزشمند رو کنار خودم داشته باشم؟
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
آقا سید قانون رو ببین چطور کار میکنه فقط! شما یک کامنت گذاشتی برای شهرزاد جان ،من ازونجا فهمیدم شماهم بیزینس من توحیدی سایت هستید و کلیییی توی قلبم تحسینتون کردم،خداوند به قلب من گواهه!
بعد همون تحسین صادقانه ی من،شد این همه برکت از یک نقطهی آبی از طرف شما!
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ
هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است
خداوکیلی وعده ی خداست که حقه! و من اصدق من الله قیلا…
خلاصه که بینهایت از شما ممنونم که دست خدا شدید و نور الله رو برام فرستادید،هرچی که تا الان نوشتم همه ش مقدمه بود :))))
حالا برم سر وقت تلگراف توحیدیتون ببینم چیارو باید جواب بدم ! با اجازه ! برمیگردم !
=====================================بنویس سعیده جان!
به قول خودت اینها رد پاست
بنویس شاگرد ممتاز استاد
بنویس که کامنت های شما بوی خدا میدهد
آقا سید ضمن تشکر قلبی من از شما و سپاسگزاری بی نهایت،اگر جایی از کامنت من ،شمارو به یاد خدا انداخت،یا تاثیرگزاربود،یا نوری به قلبتون وارد کرد،اعتبارش از من نیست.
بارها و بارها شده که قصد نوشتن کردم ولی حتی یک جمله هم نتونستم بنویسم،این کامنت هایی که نوشته میشه و خونده میشه و پاسخ داده میشه،همه ش کار خودشه! همه ش!
بارها امتحان کردم با عقل خودم بنویسم هیچی از توش درنیومد!اما هرجا بهش گفتم تو بگو،تو بنویس،تو از دستان من جاری شو،جوری کلمه هارو کنار هم میچینه که من خودم بارها و بارها کامنت خودمو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
=====================================
از محبت شما درمورد خودم،عکسم،شخصیتم, بی نهایت سپاسگزارم ،این تحسین ها ،تجلی نور قلب شما و شخصیت ارزشمندتونه،این روحیه شوخ طبعی و تو سروکله ی رفقا زدن از بچگی با من بوده،ولی توی مسیر درست نبوده،با عزت نفس توحیدی نبوده، برای همین هم نتیجه ی مطلوبی به دنبالش نداشته از نظر افزایش میزان حال خوب!
یعنی با تموم ویژگی های شوخ طبعی و شلوغی و شیطنت و …باز هم همیشه یک چیز خیلی بزرگی توی زندگی من کم بود و من راضی نبودم.
من همیشه توی دوران تحصیلم و حتی دانشگاه،بهترین دوست هارو داشتم ،پولدارترینشون،زرنگ ترینشون،خوشگل ترینشون…بخاطر روابط اجتماعی بالا و قدرت برقراری ارتباط خوب،اما…علیرغم اینکه بقیه حالشون با من چقدرخوب بود و شنیدن هزارباره ی این جمله که با سعیده توی جهنم خوش میگذره،خودِ سعیده اصلا خوب نبود !حالش با خودش خوب نبود !
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
ولی اینجا آقا سید!اینجا پیداش کردم!
اون گمشده م رو!
اونی که به حال خوب گذشته رو به توان صد هزار رسوند!
گمشده ی من توحید بود!
و من بالاخره پیداش کردم!
حالا من ،خودم اونیم که جهنمم برم،با خودم خوش میگذرونم! با خدا همه جا برام بهشت میشه …حتی تو دل آتیش ..
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
====================================
این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!
اون هم تازه ته کلاس!!
اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!
این داستان کلاس و نارنگی و آب انگور های آقا عادل هم ریشه در گذشته ی سعیده داره!
همیشه برای خودم سوال بود ،من که عین حیوان نجیب خدا از پدرم میترسیدم انقدر توی مدرسه شیطنت کردم،اگر نمیترسیدم چه خرابکاری ها صوووورت میدادم:)))
الان بیشتر میفهمم چرا خدا من رو به دست این خانواده سپرد!
لازمه ی کنترل اون شخصیت پر هیجان وشیطون و خرابکار و رها و بزن و برقص ودَرو، حمایت ارزشمند و بی دریغ پدرم بود که چهارچشمی مراقبم بود تا از آسیب های جامعه به دور بمونم،واقعا خداروشکر میکنم که پدرم بهم کمک کرد که تا به اصل خودم برگردم و بدونم این همه انرژی رو توی چه مسیری باید صرف کنم.
این از بکگراند من در دنیای واقعیت!
وقتی اولین بار بعد این همه سال تدریس استاد ،من با لانچ آنلاین یک دوره هم مدار شدم،دیگه اون جِلد سعیده توی دنیای مجازی زد بیرون!از همون جلسه ی اول یک کلاس فرضی درست کردم که آقا اسدالله شاگرد زرنگش بود و میز جلو مینشت و جزوه مینوشت.
من و رضوان و چندتا بچه های شر وشیطون هم ته کلاس بودیم خرابکاری میکردیم،بزن و برق نارنگی پوست کردن !
فاطمه و داداش رسول هم عاشق ومعشوق کلاس بودند که قرار بود زیاد دلبری نکنند ما حواسمون از استاد پرت نشه!
خانواده عزیز زمانی ها هم بچه مثبت های میانه ی کلاس بودن که قرار بود اگر مارو لو ندن،ما هم اذیتشون نکنیم:)
حمید حنیف هم همون ورا نشسته بود و تهدید شده بود اگر مثال موشکی بزنه،مثل موشک براش خودکار پرت میکنیم :)
آقا عطار روشن و سید علی هم ترم بالایی های ما بودند که افتخار هم کلاسی بودن باهاشون رو داشتیم.
آقا عادل هم ازون بچه های مرموز کلاس بود که شیطنتش رو نمیکرد تا روزی که آب انگور آورد توی کلاس :)))
ازونجا دیگه خدا بود که بچه ها رو به سمت مسیر درست منحرف میکرد :))))
وگرنه آب انگور خیلی کیفیت داشت :)))
خلاصه که این از داستان کلاس پیشرفته ی دوره ی احساس لیاقت !
کلی هم دلم برای اون حس و حال تنگ شد…انشالله با دوره ی جدید استاد هم مدار باشم و یکبار دیگه وارد این کلاس پر برکت بشم…به امید الله مهربانم …
=====================================
سعیده جان به من و به ما هم یاد بده
که چطور فرصت میکنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب میدهی
اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم!
ضمن تشکر بینهایت از تحسین شما،یکم از گذشته ی خودم میگم و بعد صحبت استاد تو دوره ی راهنمایی عملی رویاها
من وقتی وارد سایت استاد شدم،توی icu شیفت میدادم سنگین!صبح ،عصر ،شب…دخترای دوقولوی 5 ساله م هم کنارم بودن،کارهای خونه هم بود،از انرژی که بعد از قانون سلامتی آزاد شد هم خبری نبود!
اما من از هروقت خالی استفاده میکردم برای تمرکز توی سایت،یادمه وقت خواب بچه ها،آهنگی که عادت داشتند رو از گوشی میزاشتم و بعد یکی یکی روی پا میگرفتمشون و با همون صدای بلند آهنگ همزمان کامنت ها رو میخوندم یا توی عقل کل میچرخیدم !انقدر که تا بچه ها خوابشون میبرد و من از صدای آهنگ و نور گوشی توی تاریکی به سردرد میفتادم!
اما این ممارست در پیگیری آموزش ها با من بود در همان احوالات !
برگردم به صحبت استاد هم در راهنمای عملی رویاها و هم جلسه ١ ثروت :
اگر شما در انجام تمرینات ،آموزش ها ممارست به خرج بدید،خود جهان کم کم کار رو براتون آسون میکنه و براتون وقت هایی باز میکنه که بتونید راحت روی درس و مشقتون تمرکز کنید .
(مثل زمانی که استاد توی بندرعباس کار نمیکرد ولی از شرکت حقوق دریافت میکرد )
حالا آدم ها اینجا دو دسته میشند:
یا ازین فرصتی که جهان در اختیارشان قرار میده بهترین استفاده رو میبرند،یا نه از وقتی که خدا بهشون داده درست استفاده نمیکند !
به لطف الله مهربان ،من تونستم جزو دسته ی اول باشم.
یکم تلاش و ممارست من باعث شد اتفاقاتی توی زندگی من رخ بده که هی زمان من بیشتر و بیشتر بشه …و چون من تموم تلاشم رو کردم که ازون تایم بیشتر بهره و برکت رو ببرم،اوضاع هی بهتر و بهتر وبهتر شد!
و الان رسید به اینجا :
یک زندگی تنهایی توحیدی دلچسب که بینهایت کنار خدا خوش میگذره !
منم از صبح خودمو میبندم به فایل ها و آموزش ها و کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ دادن ….
هروقتم خسته بشم ،میرم یک دوری توی این مال های بینظیر کیش میزنم ،به دوتا نمایندگی سر میزنم ،یکم بگو و بخند …
والسلام…خوش و حال خندان برمیگردم خونه …
استاد یک جملهی طلایی داره که میگه :
وقتی داری روی خودت کار میکنی،اوضاع فقط میتونه بهتر و بهتر بشه!قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه!
من اینو باور کردم و وقتی باور کردم توی زندگیم اتفاق افتاد.
وقتی اینو باور میکنی اگرم تضاد یا اتفاق ناخواسته رخ بده سریع به خودت میکنی من چه فرکانسی فرستادم این اتفاق افتاد، این اتفاق چه درسی برای من داره که باید ازش بگیرم؟
همین .
ایزی ایزی تامام تامام :)
نمیدونم در نهایت پاسختون رو درست دادم یا نه …ولی این وقتی که توی زندگی من باز شده،این انرژی،این اراده ،این تمرکز هم لطف خود خداست …
وگرنه سال های نه چندان دور …همین سعیده صبح تا شب توی اینستا بود،یا پای سریال های فیلیمو!
به عقل من اگر بود ،توی همون مدار مونده بودم.
خداوند لطف کرد و من رو هدایت کرد.
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
=====================================
آقا سید عزیز، بیزنس من توحیدی سایت،ازتون بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید و این شعر مولانا رو برام نوشتید …و مارمیت اذ رمیت…
این پاسخ واضح خداوند به تلاش های دیروز من بود !
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون و از تلگراف پر برکتتون سپاسگزارممممم.
خداروشکر میکنم برای همین جای زندگیم،برای این جهان توحیدی زیبا که عطر بهشت ازش جاریه…
از خداوند متعال براتون بهترین ها رو آرزومندم.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای از شما برادر عزیزم
در پناه نور باشید همیشه