چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 43
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام از روز بیست ویکم تعهد
استاد جونم سلام
واقعا این مساله برای من بارها رقم خورده
همیشه فکر میکردم بخاطر شخصیت منه که بیشتر درگیر همچین موضوعی میشم
الان میبینم نه همه ما همینطوری هستیم
استاد بارها وبارها این اتفاق برامون افتاده و یه جوری میشینیم پیش داوری میکنیم که نه دیگه من میدونم این قضیه همیشه همینطوریه
این که دیگه درست نمیشه
واز این دست موارد که حد نداره
من از وقتی روی خودم کار میکنم بخصوص از وقتی قدم را کار میکنم و بارها گفتین اگر باور کردین راهی هست یا مدل دیگه ای میشه حتما بهتون گفته میشه اما اگر باور کردین نه دیگه راهی نداره شرایط همینطوری میمونه
اینم همینه
یا باید باورکنیم که خب حالا یه بار بوده
اصلا ده بار بوده که موفق نشدم یا شکست بوده یا هرچی
اما اگر یه نفر تونسته یا اگر خودم یه بار تونستم به درستی انجامش بدم پس بازم میشه
من مثلا چندبار رژیم گرفته بودم موفق نمیشدم و رها میکردم
بعد به حدی بود که اگه کسی اسم رژیم رومیاورد من میگفتم مگه میشه رژیم گرفت اخه؟
الان نزدیک دوماهه رژیمم و شده و لاغر شدم و دارم کیفشو میبرم
همش به تغییر نگاه وباور پذیری شدن ونشدنش بود
ومثال های متعدد دیگه
خلاصه وقتی همه چیز باوره وقدرت ذهنه
وقتی همه چیز میتونه امکان پذیر باشه
حیفه که ما اسیر این ذهن بشیم و استپ کنیم و یه عالمه حس خوب رو از خودمون بگیریم
یه عالمه تجربه های ناب
یه عالمه درخواست های جدید
استادعاشقتونمممنون از فایلای بی نظیرتون️
بنام خدا
امروز یک بار دیگه ذهنم فریبم داد
من خیلی خوب داشتم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم که ذهنم گفت چرا اینجا داری همش تجربه میگی بیا برو تو قدمهای بعدی تجربیات ستاره قطبی که هر قدم داره بگو
منم اخرین کامنتمو نوشتم تا بیام برم توی قدم دیگه بنویسم ولی من دوشب ننوشتم وامروزم تا میومدم یه فایل پیدا کنم که بنویسم ذهنم منو درگیر میکرد ومن ننوشتم خدا میدونه چقدر حالم امروز بدبود بااینکه کلی اتفاق خوب داشت میفتاد ولی حال روحیم بد بود
امروز فهمیدم که مشکل ازکجاست توی اون مدت که من نوشتم هرشب وهرروز چقدر درک واگاهیم رفته بود بالا ولی من فریب خوردم
چون نتونستم ذهنمو کنترل کنم واون دیگه نجوا نداشت که من خاموشش کنم ولی ازطریق خواسته من منو فریب داد
من تعهد داده بودم قول داده بودم که تحت هر شرایطی بنویسم ودست برندارم ولی فقط بایه پیشنهاد سرمنو گرم کرد وفریبم داد
من یه تایمی همین جا مدام داشتم دست ذهنمو بانوشتن رو میکردم ولی یه مدت کاملآ ساکت شده بود تامن فک کنم من برنده ام واون تحت تاثیر منه
ولی باید بگم خیلی سریع میشه از جایی که فکر نمیکنیم رودست بخوریم
الان اومدم بنویسم یه بحث با دخترم پیش اومد که ساعتها منو درگیر کرد
دوباره اومدم بگم که نتم تموم شد
دوباره اومدم این فایل رو گشتم پیدا نمیکردم که اینجا بنویسم
ولی ولی ولی من هر جوری شده کنترل میگیرم دستم و نمیزارم که بیشتر ازاین منو ازهدفم دور کنه
شیطان وقتی ایمان تو میبینه اینکه داری پا میگیری میاد نمیزاره ولی تو اگاهانه باید با آرامش برگردی به مسیرت
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیزم عاشقتم
من اینجا دوباره برمیگردم حتی اگر شکست بخورم اصلأ مانعی نداره که من درمسیر گاهی اوقات بزنم به خاکی ولی میدونم هدایت الله همیشه بامنه ومنو برمیگردونه به راه اصلی
خدایا بابت همه اون لحظات خوبی که حسم بهت عالی بود شکرت
امروز که نداشتم اون حس فهمیدم اگه دنیارو هم داشته باشم ولی فرکانسم مثبت نباشه من لذتی نمیبرم
من باز هم دست ذهنمو خوندم واومدم به شما بگم ذهنمون هر لحظه مارو فریب میده
سلام و ارادت دوست عزیز
واقعا این ذهن همینطوره اگر افسارشو رها کنیم میبره ما رو ناکجا اباد
چند جمله تو کامنت زیباتون منو شوک دوباره داد
هدایت به الله میشیم و خدا همیشه با ماست
و ما رو برمیگردونه به راه اصلی
خدایا شکرت بابت شنیدن این جمله ها
خیلی به موقع افسار ذهنمو گرفتم و باید مواظب باشم طولانی نشه
سپاس گزارم بابت کامنت خوبتون
در پناه خدا باشید
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به تمام دوستان عزیزم و استاد مهربان ام و خانم شایسته
بسیار امروز بعد از شنیدن این فایل برای یک هدف خاص که میدونستم باید این فایل رو گوش کنم
علاقه مند شدم از تجربیاتم بگم
و در مورد موضوعات گفته شده کامنت بزارم
الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
خب در این مورد میخوام بگم که من پارسال یک هدفی داشتم که مدت ها بود دنبالش بودم اونم پول ساختن از علاقه یعنی رقص بود اما خیلی مسیر داشت سخت پیش میرفت ولی عشق من به رقص نمیذاشت ادامه ندم تا اینکه پارسال همین موقع ها یه اتفاق ناخوشایندی افتاد و کسی که قول داده بود به من کلاس میده زد زیر همه چیز
حالا اینا به کنار اما اون انگار تیر اخر و ضربه نهایی بود که من دیگه واقعا توان ادامه دادن نداشتم
با اینکه فکر میکردم توکل ام به خداست اما اینطور نبود و شرک خفی داشتم
و کلا تا مدت ها نرقصیدم و رفتم دنبال هدف های دیگه و بهشونم رسیدم
رو باور هام کار میکردم و هربار رو کشف قوانین یا فایل های سایت کار میکردم میگفتم اگه قانون یکیه چرا نمیری دنبال رقص چرا چرا و ساکتش میکردم باز و میگفتم نه من با رقص قهرم !
و خب من مدرس تدوین شدم از صفرم شروع کردم
دارمدم رو داشتم اما یبار انقدر دیگه فشار اورد که داشتم میرفتم اون سمتی که یهو خدا به هزاران طریق الهام کرد برو دنبال هدف سلامتی و منم داشتم رو همین حوزه کارمیکردم
این بین ام من بعد از چند سال تنهایی تمرینکردن و کار کردن
هدایت شدم به یک ورکشاپ رقص بعد از مدت های کلی از دوستان دنسرم رو اونجا دیدم و دوباره علاقه ام برگشت اما فقط تمرین میکردم بعدش اما رقص رو باز پیدا کردم تو وجودم مخصوصا با تعریف هایی که شنیدم و اون حس و حال و… !!!!
بعدش اتفاقی که افتاد من تا همین دو هفته پیش داشتم کارهای دیگه میکردم اما خیلی تمرین رقص ام زیاد شد و کلی ارتباط ام گرفته بودم با دوستای جدیدم و…
تا اینکه دو یا سه هفته پیش بود که گفت دیگه بسته!!!
نمیزارم در بری !
چرا نمیری از کاری که عاشقشی پول بسازی
مثل دوستات !!!! چرا تو مسیرای دیگه دنبال پولی !
اما به قدری ترس تو دل ام بود که نمیتونستم فکرکنمبهش و به شدت مقاومت داشتم و همش میخواستم از این حرفا فرار کنم !!!!
که هی میگفت بابا تو تغییر کردی تو اون ادم یک سال پیش نیستی
ببین نتایج تو !!!!
تو حتی اون ترمزت که سلامتیت بود اضافه وزنت بود رو نداری
که نمیتونستی خوب تمرین کنی یا عزت نفست پایین بود
تو الان انقدر سلامتی انقدر خوش هیکل شدی چرا نمیری دنبالش !!!
ببین مهارتتو !!!
اما ترس ترس ترس ….
دو هفته است با چنگو دندون خودمو تو مسیر این هدف نگه داشتم با کلی ترس تمرکز گذاشتم روش
هی میخواستم فرار کنم اما خودمو نگه داشتم
تا که نشونه ها اومد و اروم تر شدم و هی اروم تر شدم
و امروز که از صبح داشتم رو باور هامکار میکردم چقدر حال و احساس ام نسبت به هدفم بهتر بود و هی داره بهتر میشه
خداروشکرمیکنم که جاز نزدم و نمیخوام بزنم
و میخوامبه خودم ثابت کنم چقدرررر نتایج میتونه تغییر کنه !!!
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
من اول تابستون یه مسابقه رفتم که داور اصلا حرفای خوبی به من نزد و خیلی انتقاد کرد ازم و من تو یک مسابقه سطح متوسط نتونستم یک مرحله ام بالا بیام
اما خیییییلی ذهن ام رو بعدش کنترل کردم خیلی زیاد
تو اینکه یک ماه بعدش هدایت شدم به یک مسابقه سطح حرفه ای بسیار عالی عمل کردم و بازخورد عالی گرفتم و چند مرحله بالا اومدم و چقدررررررر لحظه زیبایی رو افریدم با هنرم و نذاشتم ذهنم کنترل ام کنه !!!
ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
منم مثل استاد میتونم مثال قانون سلامتی رو بزنم که یک عمر مسیر غلط رفتم
چقدر زجر کشیدم واسه لاغر شدن و بیخیال شدم هی
همش وزن ام میرفت بالا بدون اینکه بدونم چرا
صورتم بد شده بود
التهاب بدن ام بسیار بالا رفته بود
تعرق شبانه و کلی مشکلات دیگه که هی بیشتر و بیشتر میشد !!!!
کار به جایی رسید به خاطر وزن زیاد نمیتونستم برقصم
تا اینکه وارد این دوره بی نظیر شدم
و الان زندگی برام بهشت شده
وقتی میرقصم انگار دارم پرواز میکنم و کلا سلامتی که بهم داد
هربار یادش میافتم اشگم میاد
هربار فکر میکنم که چه شکلی بودم و چه مشکلاتی داشتم واقعا میرم تو اوج شکر گزاری
و یهو میبینم چقدر تغییر کرد مسیر زندگیم وقتی من تغییر کردم
یروز من شکمو ترین ادمی بودم که هرکی میشناخت
و چقدر قضاوت میشدم
اما من جای اینکه به خودم برچسب بزنم
با انگیزه پولامو جمع میکردم رو فایل های معرفی دوره کار میکردم رو ترمز هام واسه دوره کار میکردم و خودم رو از نظر ذهنی چقدر اماده کردم
و زندگیم از این رو به رو شد
و الگو گرفتن از استاد و بچه ها چقدر کمکم کرد
و نتایج به کل عوض شد
خدایا شکرت شکر :)
سلام به استاد عزیز و مریم جان و دوستان هم فرکانسم
من از دیروز حالم خیلی خراب شد و انقدر کنترل ذهنم از دستم خارج شد که حتی بعد از مدت طولانی روتین تغذیه م رو هم خراب کردم و از مسیر قانون سلامتی هم خارج شدم.
هجوم افکار منفی انقدر زیاد شد که با حس خیلی خیلی بدی خوابیدم.
اما صبح که بیدار شدم و چشمم دوباره به آسمون آبی ابری افتاد دوباره سوره حمد رو خوندم و از خدا هدایت خواستم.
به زور خودم رو نشوندم پای نوشتن تمرین ستاره قطبی و سناریو نویسی
حالم یکم بهتر شد.
بعد رفتم برای پیاده روی صبحگاهی
امروز مسیر پیاده روی م خیلی زیبا تر از روزای دیگه بود و من چقدر درختان رنگارنگ پاییزی رو دیدم و صدای پرنده ها رو شنیدم
و باز حالم یکم دیگه بهتر شد.
دیشب با تندی با خدا صحبت کرده بودم و و از دستش ناراحت بودم.
اما صبح دوباره با لب و لوچه آویزان رفتم سراغش و گفتم خدایا باهام حرف بزن خدایا کمکم کن
این تضاد و ناخواسته دیگه خیلی داره طولانی میشه و حسابی داره افسار ذهنم رو دست میگیره.
دقیقا یاد اون جمله ای از استاد افتادم که تو یکی از فایل ها گفتن شیطان این قابلیت رو داره که اگه وسط بهشت هم باشی و انگشت کوچیکه ی پات یه زخم کوچیک داشته باشه ، حس کنی وسط جهنمی .
و این الان دقیقا حس و حال منه .
اول اینو بگم که به لطف الله و صدهزار مرتبه شکر من خیلی اوضام خوبه از هرلحاظ
خانوادگی ، مالی ، شغلم ، عزت و احترامم ، درآمدم ، پس اندازم ، سلامتی م
( البته که با دوره های استاد دارم هدف هام رو ارتقا میدم و قراره همه چی از خوب به عالی تغییر پیدا کنه.)
اما چند ماهی میشه که به علت اینکه تکاملم رو در دوره ی قانون سلامتی طی نکردم دچار یه ناخواسته در زمینه سلامتی م شدم و از هر راه و روشی که هم هدایت شدم بهش تا امروز نتیجه نگرفتم و این باعث شده که الان حس کنم وسط جهنمم.
من حتی دو هفته پیش هم رفتم آزمایش کامل دادم و واقعا همه چی م تنظیمه هورمون هام همه چی همه چی درسته ، پس موضوع چیه غیر از ذهن و باور من ؟
خلاصه امروز یه بار دیگه دست به دامن خدا شدم و گفتم خودت حلش کن من دیگه عقلم به جایی نمیرسه
بعد که پیاده روی م تموم شد نشستم تو ماشین تا یه فایل دیگه گوش کنم تو مسیر رانندگی تا شرکت
اول رفتم سراغ فایل هدایت روزانه م که دیدم همون فایل دیروزه بعد منوی دانلود ها رو باز کردم و قلبم گفت بیام تو فایل های کنترل ذهن و رو این فایل متوقف شدم .
چقدر کمکم کرد و آروم تر شدم.
خوندن کامنت های دوستانم هم که آب رو آتیش بود.
الان که دارم می نویسم حالم خیلی خیلی بهتره و حس میکنم از این طوفان نجواهای ذهنم عبور کردم.
یه چیزی ته دلم گفت بیام کامنت بنویسم و منم نوشتم .
امیدوارم به زودی این ناخواسته و تضاد برطرف بشه و بتونم از دل این تضاد رشد کنم و درس هام رو بگیرم.
خدایا کمکم کن و هدایتم کن که من به شدت به هرچیزی از تو برسه فقیرم.
بنام خدا
سلام استاد عزیزم ودوستای گلم
در ادامه چالش چگونه ذهنمان فریبمان میدهد
به این نتیجه رسیدم که ذهن علاقه زیادی به بزرگ نمایی وفرافکنی یک مساله داره اینجوریه که میاد یه اتفاق ساده رو از دیدگاهی بررسی میکنه که حقیقت نداره ولی واقع شده
مثال:همسرم میاد کاری رو نااگاهانه انجام میده ذهنم میاد میگه دیدی چه جنایتی کرد غیر قابل بخشش ومن میگم این یه فکت بزار بررسی کنم
اوایلش انکار میکردم تا آسیب نبینم ،بعداحساس قربانی بودن میکردم بعد انقدر ذهنم تکرار میکرد باور میکردم بعد رفتارم نسبت بهش تغییر میکرد وتوی وجودم مجازات سنگینی براش ترتیب میدادم
حالا دست ذهنو خوندم که میخاد از پاشنه آشیل من استفاده کنه من حق به جانب ازدید خودم به مشکل نگاه کنم وهیچ راه کاری هم نمیده اینجوری من میفتم توی سیکل رابطه سمی که تحمل میکنم سازش میکنم سرکوب میکنم ،باخودم کنار نمیام وووو…
من بااین ذهن میجنگیدم به جای کنترلش وسعی داشتم متقاعد کنم اشنباه میکنه
حالا میام به نجواهاش ری اکشن نشون نمیدم میدونم این همه ماجرانیست
سهم ونقش خودمو درمیارم ازخدا هدایت میخوام اونم بهم میگه وقتی باخودم در صلح باشم کسی نمیتونه آزارم بده
پس نتیجه میگیرم درگیر احساسات وهیجانات نشم وبا سوال پرسیدن ازذهن موضوع رو به نفع خودم عوض میکنم
تمرین قدم دهم که چجوری بتونیم ذهنمون کنترل کنیم به این مساله از دیدگاه بهتری نگاه میکنم
استاد عزیزم عاشقتم
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت یک کامنت دیگه ای که میتونم بنویسم
سپاس گزار خداوندم بابت اینکه اینجام و جای دیگه ای نیستم
استاد اشخاص زیادی هستن که واقعا بخاطر یه لرزش هواپیما و یه پرواز بد ،واقعا قید پرواز و مسافرت هوایی رو میزنن
یا اشخاصی هستن که بعد دیدن یک خیانت وتجربه یک رابطه عاطفی بد قید رابطه ی عاطفی رو میزنن و هرجا میشینن بدو بیرا میگن و متنفرن از دیدن یک رابطه عاطفی خوب و فک میکنن اینا نقشه و در واقعیت اینطور نیست ، و دقیقا اینا همون اشخاصین که ذهنشون تونسته فریبشون بده و از کلی تجربه ی شیرین دورشون کنه ،چون کار شیطان
اینه که زندگی رو به کام انسان دشمن قسم خوردش زهر کنه و در اکثر مواقع موفق هم میشه ، مثال رونالدو خیلی اموزنده بود و همین توانایی کنترل ذهنه که این بشر رو تا این سطح بالا اورده ، رابطه خوبی داره با خونوادش ،ثروت بیش از نیازش داره ، محبوبیت داره
مثال خودم رو میزنم که پارسال یه روز که رفتم باشگاه و خلوتم بود باشگاه و شروع تمرین و یه حرکتی بود که اون دستگاه مخصوص اون حرکت توی باشگاه ما نبود که من اومدم خلاقیت به خرج دادم و نیمکت گذاشتم زیر دستگاه کراس و از بالا داشتم با سیمکش میزدم حرکت رو و دو سه جلسه ام اینکار و انجام داده بودم که این بار نگو ضامن کراس خوب جا نرفته و همین که کشیدمش فک کن 200کیلو افتاد توی فرق سرم ، یعنی 90کیلو وزنی بود که داشتم میزدم و اون وزن و تازه خودمم داشتم به سمت پایین فشار میدادم برا حرکت زیر بغل
خلاصه خب اهن بود و جای تیزشم بود دیگه و خلاصه منو خوابوندن و یه کم بعد بلند شدم و خودم رفتم و خداروشکر بخیه کردم و فک کنم شش هفتا سرم بخیه خورد و سه چهارتا ریزم وسط ابروهام و خلاصه من چقدر اونجا سپاس گزار خداوندم بودم که صد هزار مرتبه شکر میتونست اتفاق بدتری بیفته و میخوام بگم چون اگاه بودم به قوانین حتی یک درصدم ذهنم نتونست منو فریب بده و ترس بیاره تو وجودم
با خودم گفتم ببین اولا که یه کم بی احتیاطی خودت بوده ،چون تو میدونستی که دستگاهای اینجا قدیمیه و باید احتیاط کنی و دوما تو خودت توی یک فضای فکری بودی که باعث شد این اتفاق برات بیفته و مربی باشگاه زنگ زدم و جویای حالم و اینا دیگه به خنده و شوخی گرفتم و گفتم منکه خوب شدم شرمندگی موند برا این اهنه ههه
میخوام بگم استاد وقتی که روی ذهن کار کنی به اندازه کافی ،به این راحتیا نمیتونه فریبت بده ، ولی اگر کسی روی ذهنش کار نکرده باشه خیلی راحت میتونه ذهنش هزارتا ترس بیاره تو وجودش ، و خدارو شکر که من اگاه بودم به قوانین و خدا میدونه که اگر قبل از اشنایی با قوانین الهی این اتفاق رخ میداد از اینور کهکشان تا اونورکهکشان و فش میدادم و اصن نمیتونم تصور کنم که چه واکنشی نشون میدادم ، ولی صد هزار مرتبه شکر بعد یه هفته باشگاه و شروع کردم و بعد فک کنم دوهفته رفتم بخیه ها رو وا کردم و از زمانی که دستمال کاغذی گرفته بودم و پر خون بود تا برسم به درمانگاه با پای پیاده تا پروسه درمان و همه ی اینا یادم نمیاد حتی یک بار توی دلم گله ای داشته باشم و این خیلی برام ارزشمنده و این حاصل کار کردن روی ذهنم بود که تونستم با باورهای خوب و با درک این اصل که هیچ اتفاقی بدون اجازه ی من رخ نمیده و یاداوری این اصل که تمام اتفاقات نتیجه ی فرکانس های خودمه رد بشم از این امتحان الهی
امتحان از این نظر که خب وقتی همه چی خوبه که ادم حالش خوبه ،اما ایمان وقتی نشون داده میشه توی شرایط به ظاهر بد ادم حالش خوب باشه که من بی نهایت حالم خوب بود و مربی که دوربین و دیده بود گف من باور نمیکنم که تو زنده موندی و صد هزار مرتبه شکر میتونست واقعا به قیمت جونم تموم بشه ،اما با باورهای خوب تونستم برگردم به باشگاه و حتی ذهنم اجازه ندادم که ضره ای چرت و پرت بگه ،هزینه بخیه و اینارو هم اصن تمام و کمال پرداخت شد و من پرداخت نکردم و توی اون پروسه دیدم که کار کردن روی باورهام و حس خوب داشتن به انسانها خصوصا اونایی که تو اداره ها و ارگانها دارن زحمت میکشن چه معجزه هایی داشت ، توجه به نکات مثبت که از بین اون همه مریض حال خراب تا منو دید یکی از پرسنل بدون نوبت منو فرستاد برا بخیه و خودش اورد منو طبقه بالا و هیچ کسم از اون افراد اعتراض نکردن به این موضوع و یه پرستار خوش اخلاق و یه دکتر خوب که پرستار خانوم بود و خیلیم احساسی بود بنده خدا ههه خندم میگرف تواون حال هر بخیه ای که میزد و میخواست سوزن بزنه میگف عزیزم تموم شد تو رو خدا ببخشید تحمل کن و میگفتم بابا مشکل نداره شما خودتو اذیت نکن بی حسی زدی زیاد معلوم نیست ، و خلاصه به خیر گذشت
یه نکته ی عزت نفسی هم داره که بهش اشاره میکنم ، خب من وسط سرمو با ژیلت قشنگ زدن یه قسمتشو که میخواستن بدوزن و یه قسمت از ابرومو ، بعد اتمام بخیه ها یه چسب سفید بزرگ زدن بالای سرم که نمیتونید تصور تصور کنید که چقد ضایع بود یکیم وسط ابروهام و من قشنگ با اون وضعیت اومدم بیرون و رفتم سمت باشگاه و کیفمو با شوخی و خنده برداشتم و رفتم سمت دهات که همه میشناسن دیگه و اصن هم برام مهم نبود که یکی بخنده یکی مسخره کنه و اصن هیچی در حالی که فشار ضربه جوری بود که زیر چشم چپم قشنگ سیاه سیاه بود و فردا و پس فرداش کبود ترم شد ،انگار ضربه تازه داشت اثر میکرد ههههه و من با همون وضعیت هر جا کار داشتم میرفتم و در تمام اون پروسه سپاس گزار خداوندم بودم و رفتم بعدش بخیه هارو وا کردم و یه نکته اموزنده دیگه هم اینکه توی این پروسه کلی نجوا می اومد که سرتو با ژیلت زدن و اگه اون جایی که ضربه خورده موهات درنیاد چی ؟؟؟ اگه وسط ابروت بخیه خورده اینقد جاش بمونه چی ؟؟؟اگه زیر چشمت خوب نشه چی ؟؟؟ و من قشنگ یادمه فقط سپاس گزاری میکردم و فقط میزاشتم این افکار بیان و برن و نتیجه اینکه موهام از قبلم خوب رشد کرد ،وسط ابروم با اون شدتی که باز شده بود و دوخته بودن ترمیم شد و یه کوچولو جاش مونده که خیلیم دوسش دارم و میبینمش حس خوبی میگیرم و یه نشونس برام و خوشحالم از این بابت و زیر چشمم که خوبه خوبه خوب شد و همش ترسای واهی و بی مورد بود مثل خیلی از ترسای دیگه
الهی شکر
یه نکته دیگه که زنگ زد این بود که استاد گفتین شیطان وعده فقرو فحشا میده و خداوند وعده ی فزونی و ثروت و وعده ای که اوضاع داره بهتر و بهتر میشه اماااااااااااااا به شرطی که من هربار بهتر و بهتر و بهتر بشم و این نکته ی خیلی مهمیه
و این اگاهی برام مرور شد که وقتی به انداره ی کافی روی ذهن کار کرده باشیم دیگه هنگام مواجه با یک ناخواسته حتی به ظاهر وحشتناک بازهم زورش اونقد نیست که بتونه مارو از مسیر خارج کنه و این تجربه منه
وقتی که ذهن روش کار میشه و اون نگرش ذهن رو با نگرش روح هماهنگ میکنیم و فاصله این دوتا نزدیکه به هم حتی مواقع سخت هم ذهن نمیاد به اون صورت نجوا کنه و به همین دلیله که استاد شما میگین که هر بار که تمرین میکنید کنترل ذهن اسونتر میشه
الهی صدهزار مرتبه شکر که این اگاهی ها به غیر از برکتی که وارد زندگیم کرده
این باورهای خالص به غیر این احساس خوب و ارامشی که داره ،چقدر جلوی شکست ها و جلوی پول های الکی که باید میرفت و گرفته و اینا همش ثرررررروته اینا همش داراییه
سلامتی بزرگترین ثروته
اینکه میتونم کلمه سپاس گزاری و ادا کنم بزرگترین سرمایه منه و بزرگترین رزق من از جانب خداونده
الهی صد هزار مرتبه شکر
تنها تورا میپرستم و تنها از تویاری میجویم .
درپناه الله یکتا.
بنام خدا
سلام استاد عزیزم ودوستای گلم
من اومدم یکی دیگه از ترفندها وبازی های ذهن براتون بگم
من یه مدت که حسابی حواسم به ورودی ها کلامم بود ومدام کنترل میکردم که چیزی که نمیخوام وارد ذهنم نشه
این بار ذهنم از طریق یک علاقه شدید وخواستن چیزی منو فریب داد
اینجوری که من چند ماه پیش اقدام کردم برای جراحی بینی وکم کم داشتم به موعد عمل که یکی از بزرگترین خواسته هام بود نزدیک میشدم
برنامه های زیادی داشتم همرو برنامه ریزی کرده بودم وتاریخش دقیقا همون چیزی بود که دوست داشتم حتی روزش وراجب این قضیه باکسی حتی خانواده م صحبت نکردم که نکنه نشه
ولی یک روز به عمل توی ازمایشم مشکلی بود که من باید داروی خاصی مصرف میکردم
وقتی این خبرشنیدم به شدت به هم ریختم
وناراحت بودم پرازچرا چرا
ومن اصرار داشتم حتما حتما همون تایم همون تاریخ باشه
من قبلاً اشتباه بزرگی کرده بودم سراینکه اصرار میکنم حتما همون چیزی که من میخام ودوست دارم اتفاق بیفته همون مثال چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد
هرچیزی که برنامه ریزی منو بهم بریزه ونشه من به شدت واکنش منفی نشون میدم حالا چه قرار باشه باکسی که کنسل بشه چه مساله دیگه
این ذهن من بود که این باورو به خوردم داده بود واگر چیزی اون جوری که من میخواستم پیش نمیرفت دنیا روبهم میزدم
من با دکترم کلی بحث کردم که نباید کنسل کنه واصرار داشتم من مشکلی ندارم
خلاصه فردای اون روز که ب شدت توذوقم خورده بود ومن لج کرده بودم با همه وخودم وهیچی ارومم نمیکرد
نشستم فکر کردم شروع کردم کارای روزمره مو که تااونجا تااون روز برنامه شو چیده بودم ازنو شروع کردم مثل ورزش برخلاف میلم غذا درست کردم کم کم الهامات اومد چون تسلیم شدم پذیرفتم نشستم نوشتم ویه صبح تا ظهر همه چیز برگشت جای اولش دیگه ناراحت نبودم من تسلیم نبودم من نسپرده بودم من میگفتم هرچی من میخوام باید بشه
بعد دیدم دست دیگه ای هست واون دست خداست همونی که من ازش همیشه کمک خواسته بودم اینجا عین همون که استاد میگفت مثل بچه ای که میگه ولم کن خودم میرم وبعد میخوره زمین همین جمله توذهنم باصدای استاد پخش شد
موسی تاوقتی که میگفت منم من میتونم اون اتفاقات افتاد وقتی تسلیم شد زندگیش عوض شد(قدم دهم) خلاصه که ذهنم داشت طغیان میکرد چون برنامه ش بهم ریخته بود
ولی من ازقلبم کمک وهدایت میخوام واون پلن قشنگ تری میچینه باید به زمان بندی خدا اعتماد میکردم
حالا چی شد من یک سری دارو استفاده کردم که باورم نمیشه مشکلی که همیشه منو رنج میداد وهیچ جوره حل نمیشد به واسطه همون ازمایش ودارو درمان شد من مدتها وماهها دنبال درمان جوش صورت بودم وهرکاری کرده بودم واز خدا هدایت خواسته بودم ولی درست نمیشد
ولی وقتی اون ازمایش دادم که مشکلم مشخص شد دارو خوردم جوشام کاملآ رفت
اونجا بود که سرتعظیم فرود اوردم واز خدا خواستم منو ببخشه که بدون اینکه بدونم ازیه طریقی مشکل منو حل کرد
شیطان ازطریق ذهن درصدد فریب ماست خیلی هوشمندانه میاد نقش اجرا میکنه که اره تو بردی ومنو کنترل کردی ولی ازطریق یک خواسته میتونه حواستو پرت کنه ببره ناکجا آباد
وانسان اگاه که تومسیر خودشناسی زود میفهمه داستان ومچشو میگیره
خدارو شکر بابت این مسیر استاد دستاتونو میبوسم که اگاهی هردوره چراغ راهی توی تاریکی های زندگیمه
خدایا شکرت عاشقتم که همیشه هوامو داری وبهم فهموندی وقتی توی کاری باتو همکاری میکنم نتیجه صدبرابر به نفع منه الخیر فی ما وقع خدایا شکرت
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دقیقا کل مطالب این فایل مشکل بزرگ من
فقط کافی بعد از هزار بار اتفاق خوب یه اتفاقی که تا الان همشه اوکی بود بد پیش بره یعنی چنان ترسی منو میگیره که تامرز سکته میرم و دیگه جرعت انجام دادن ان کار را ندارم یا با کلی ریسک و استرس این کار هارو انجام میدم
برای مثال پارسال من داشتم قفل مغازه رو باز میکردم که ناگهان شیشه سکوریت که قفل بود بر اثر فشار شکست و خورد شد روم و چون مغازه ما دهنه بزرگی داره و شیشه خورش خیلی زیاد هر وقت که باد شدید یا طوفان میاد شیشه ها بر اثر اون نیرو تکون میخورن و من تپش قلب میگیرم و همش منتظرم که بریزه و اعصابم خورد میشه و همش فکر میکنم بر اساس فشار نیرو یا بادی قرار شیشه خورد شه و بریزه وتاحالا با طوفان و باد های شدیدی دست پنجه نرم کرده ولی اخ نگفته
چند روز پیشم در شهر ما زلزله ای به بزرگی 4خورده ای ریشتر امد که خداروشکر شیشه اخ نگفت و این نشون داد که وقتی بازلزله به اون عظمت که کل شهرو ترسونده بود و به خیلی ها خسارت ریز و درشت زد وحتی شیشه یه مغازه کوچولو رو شکوند در صورتی که وقتی عکسشو دیدم شیشه اون مغازه چون دهنش خیلی کم اندازه یه در و شیشه ما هم نیست ولی خب بازم این استرس هست که شیشه بشکنه
در رابطه با همین زلزله که سه شب پیش امد خود من چون ساعت 5 صبح این زلزله عظیم امد دوشب که همش با استرس میخوابم و همش توهم میزنم توی خواب که داره زمین میلرزه و شده کابوسم یعنی تا تایم خواب میشه استرس و تپش قلب و نگرانی کل وجودم رو میگیره درصورتی که 22 سال عمر گرفتم از خدا ولی تا حالا حادثه ناگواری رو تجربه نکردم یا زلززله ای که منو به وحشت بندازه فکر میکنم این اولین زلزله ای بود که توی عمرم تجربه کردم ولی خب قول استاد میگرد میگرده یه بار اتفاق بد رو توی ذهنت تبدیل به مرجع میکنه و میگه همه شرایط خوب رو بیخیال چون فلان موضوع یه بار در عمرت رخ داده دیگه تا اخر عمر باید منتظرش باشی بهش فکر کنی و برات پیش میاد و هزاران موضوع دیگه که اینطور اتفاق ها برام افتاده و من فقط سعی کردم دو مورد اخری رو که تازگی داشت رو باهاتون به اشتراک بذارم و اگر بخوام بقیشو بگم خیلی طولانی میشه
سلام و وقت بخیر
یک سوال
من مثلا در حال انجام کاری هستم و یه اتفاقی رو در خصوص انجام کاری که میکنم ببینم ،با چشم میبینم (که اون لحظه بر اساس اون اتفاق ؛ یک جمله ای حاوی ترس (مظطرب کننده )از ذهنم رد میشه و بعداً بر اساس نجوا ذهنی که آینده نگرى میکنه (مثلا حالا چطور میشه، واسم ترس و دلشوره و نگرانی درست میکنه تکلیف چیه؟
بنام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم و دوستان گلم
من چند وقتیه که روی موضوع ذهن تمرکز کردم ودارم روی کنترل ذهن واینکه ذهن چجوری بایه سری باورهای غلط مارو گمراه میکنه
ویرای خودم این چالش گذاشتم که بیام اینجا بنویسم کجاها ذهنم بدون اینکه حتی خودم بدونم منو فریب داده ومن زمانی به این نکته پی بردم که ازمسیر دور شدم
ودیدم خیلی از ادمهایی که توی مسیر درست درحال خودشناسی هستند با همین ترفند ذهن ازمسیر منحرف شدن
من اسمشو میزارم بازی ذهن
ودارم سعی میکنم بیشتر توجه وتمرکز کنم روی ورودی ها ،
من راجب خودم دقت کردم دیدم بااینکه من علاقه ای به گذشته ندارم گاهی یه اهنگ یه اتفاق یه حرف منو میبره توی اون روز که خیلی هم قشنگ وخاطره خوبی دارم من اجازه میدادم اون حس خوب دوباره تجربه کنم همین اجازه دادن به فکر به ظاهر خوب بازخورد بدی داشته چون ذهن میاد میگه حیف شد دیگه اون شرایط نیست یامنو وادار میکنه برم اون خاطره رو تکرار کنم ،یا بهم حسرت میده من قبلاً که افکارمو نمیشناختم واجازه میدادم ازادانه هرفکری بیاد وبره بایک خاطره میرفتم توبازی ها وشماره اون ادم پیدا میکردم زنگ میزدم ولی این یه سراب بود وهرگز نمیشه یه روز رو دوبار زندگی کرد بعدها فهمیدم اون حس خوب برای اون لحظه بوده وتموم شده
ومن پذیرفتم وگذاشتم بایگانی واون حسی که اون حرف بهم میداد رو از خاطره جدا کردم وفقط مثل یه فیلم نگاه کردم بهش
نمیگم همیشه موفق بودم زمانی که اگاهانه توجهم رو میزارم روی امروز کمتر میرم به گذشته
ذهن میتونه توی لحظه بره گذشته بره آینده ولی وقتی درزمان حال هستی وقتی خودت اگاهانه ذهنتو مدیریت کردی وبهش برنامه درست دادی ورودی غلط ندادی ذهن نمیتونه بازیت بده همه این خاطرات گذشته حسرت ها نشدن ها ای کاش ها انرژی مارو از ما میگیره
به قول استاد فلج میشی درصورتی که باید باذهنت زندگیتو خلق کنی ایده بگیری پویا واکتیو باشی ولی…..
هرروز صبح تمرین ستاره قطبی میاد خط مشی میده به ذهنم عبارات تاکیدی میاد ذهنو از نشخوار فکری نجات میده شکرگذاری میاد حستو خوب میکنه تا در مدار درست قرار بگیری دیدن فایلها نوشتن کامنت میاد حستو تثبیت وتشدید میکنه وتو میشی آهن ربای جذب خواسته ها
ولی بااینکه مسیر بلدی به محض اینکه اتفاق ناخواسته میفته میری توی افکار منفی وبعد ذهن که دنبال راهی که از این محدودیت رها بشه میره توی منفی ها وهمین جوری اتفاق منفی میاد
خدایا شکرت که من قدرت خلق زندگیمو دارم خدا گفته ما جهان را مسخر تو کردیم وخودش حمایت گر توئه به شرط ایمان ونگاه توحیدی
استاد عزیزم عاشقتم