چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 44

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد رازی گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به دوستان عزیز و استاد گرامی

    مصداق هایى براى این دام ذهنی،:

    1_ تو محله ما یه پیر مرد بود که همیشه با دوچرخه دیده بودمش، یه روز بابام گفت این همسایه قدیما راننده پایه یک بوده، بعد یک تصادف دیگه اصلا پشت فرمون هیچ ماشینی ننشسته حتی ماشین سواری شخصی و روز به روز زندگیش سختر شده بود که اواخر عمرش همسایه ها تا حدودی کمکش میکردن اونم به کسی که روزی برای خودش کسی بوده اما بعد اون تضاد نتونسته بود ذهنش رو از اون داستان بکشه بیرون

    2- یکی از آشناهای ما کابینت سازی کار میکرد اوایل کارش یه دوتا اندازه اشتباه زده بود و کار خراب شد

    دیگه کلااا گفت به درد اون کار نمی‌خورم و آمد بیرون

    کسی که عاشق اون کار بود الان داره کارگری یه شرکت رو می‌کنه

    و همزمان یکی از بهترین دوستانم اونم تو همین کاره و بسیار موفق، بار ها و بارها دیدم تو کارش به چالش ها و تضاد های بزرگی خورده ولی خودشو نباخته و ادامه داده که الان نتیجه اش شده این، اما از همه شنیدم که میگن فلانی خدا براش خواسته و بک گراند کار رو نمی بینن که چقدر خودش کنترل ذهن داشته، زود کم نیاورده، تمرکز داشته ، عشق داشته و استمرار

    3- یه روز با یکی از همکارانم تور دریاچه برنجستانک رو برگزار کردیم، ایشون یه اشتباه بزرگی کرد که باعث شد گروه 40 نفره در زمان مقرر به کشتی نرسن و چالش های زیادی با مسئولین اونجا، کاپیتان کشتی و مسافرین داشتیم

    اما چیزی که خیلی توجه من رو جلب کرد همکارم با این که دید اشتباهش چقدر سنگین تمام شد اما خودشو نباخت و با تمام تلاشش تور رو ادامه داد و در آخر کار رو درآورد.

    یاد اولین تور خودم افتادم که یک مشکل برام پیش آمد و خودمو باختم

    تا به خودم اومدم دیدم بعد اون مسئله دومینو وار مسائل بیشتر میشه

    بعد اون سفر اول به خودم گفتم برای این کار ساخته نشدی

    4ـ زمان دانشجوییم خیلی اهل خرید و فروش بودم یه بار یه معامله موتور بدی داشتم و دقیقا از اون تایم به بعد از معامله و خریدو فروش ترس دارم و نمیتونم سریع وسیله عوض کنم

    خیلی جاها با اولین اشتباه کنار کشیدیم

    اگر بیاد خودم بیارم که نتایج مطلوب با تکرار و استمرار بدست میاد دیگه با یک خطا بخاطر کم تجربگی یا سهل‌انگاری، از مسیرم منحرف نمیشم و ادامه میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان…

    من فاطمه علی پور…سانس دوم از تجربیاتم ،”که حدودا 20 خورده ایی از سال…در رنج و عذاب در رابطه ایی که هر بار منو در درونش فرو، بُرده بود…

    رابطه من با شخص نزدیکم که سالها بخاطر باورهای من.و حس نفرتی که به ایشون داشتم..هر بار یه سری اتفاقات وحشتناکی توی خانواده مون پیش میومد..و هر بار به کتکخوریهای ناجوری..ختم میشد..

    و هر دومون شرمنده هم میشدیم..

    حدودا سه سال کم بیش..دیگه این رفتار،منو در درونش غرق کرده بود…

    استادم یه روز ناتوانی خودمو راجع به روابط وحشتناکم…از خداوند طلب کردم..

    گفتم خدایا من کم اوردم چرا من نسبت به این شخص اینقدر رفتارم تعقییر میکنه..و همیشه ما با هم دعواهای فجیعی ،”رو میکنیم…

    و دقیقا این شخص بخاطر این شرایط ،”که توی خونمون پیش میومد..بخاطر این بحثها و درگیری که همه بخاطر شخص خودم بود..

    ماه ها رفت توی تنهایی خودش توی قسمت پرت شده و دور افتاده…

    و من بسیار پشیمان..از کارم….خیلی روزهای ناجوری بود..اگه هدایت خداوند نبود..الان نمیدونم توی چه شرایطی بسر میبردم..

    دلیل اینکه دارم مینویسم که برای ذهن نجواگرم یاداوری کنم که از چه شرایطی به اینجا رسیده…

    و مدام زمزمه شیطان بهم میگفت…هر موقع حرفت میزنه.بِپر رو”سرش…مدام نجواهاش درگیری بیشتری رو بوجود میورد.و همیشه اون بنده خدای مِنجی گر..ضربه ها میخورد…

    و مدام شیطان “میگفت تو هیچ وقت رابطتت با این شخص خوب نمیشه. هر موقع بهت حرف زد تو هم حرفش بزن..کوتاه نیا.اگه کوتاه بیای اون بهت سو استفاده میکنه..و هر بار تنشش زیاد میشد..

    این شخص بسیار افسرده شده بود..و یروز بهم گفت!…

    و این داستان ماهاها طول کشید…

    تا من از رفتارم خسته شدم…و بعد دیگه داستان هدایتم به سمت شما کشونده شد..

    پونت این ماجرا…نجوای ذهنی بخاطر اون شرایط خوراک شب و روزمو گرفته بود.و نمیزاشت رابطم با این شخص خوب بشه..

    یبار گفتم..خدایا من چکار کنم رابطه ام با این شخص خوب بشه.خدایا خودت بهم کمک کن من موندم…نمیدونم چکار کنم…

    و نجواها میگفت…این شخص دیوانه و یفرد بدرد نخوره از خودت دورش کن..

    و بعداز اینکه وارد این بهشت شدم..و طبق الگوهای تکرار شونده ایی که گذشته مدام برام تکرار میشد.با کار کردن روی خودم…کم کم تکاملی زمانهاش طولانی شد…که اینقدر بخودم سخت گرفتم که،”هی کمتر و کمتر شد…تا ما به لطف خداوند رابطمون پر از عشق و صلح و دوستی شد…

    دیگه برام هدیه ها خرید…هدیه های میلیونی…

    ما با همدیگه کلی سفرهای بیرون شهری و کلی اتفاقات خوب رو تجربه کردیم ..

    ایشون تو کارش موفق شد..

    یه خونه باغ تو حوالی استانمون خرید یجای بکر..کلی با همدیگه سفر کردیم ایشون الان بهترین دوستم شده ..

    بسیار خوش اخلاق بسیار دوستداشتنی ..(گِریم گرفته بخدا ) خیلی خیلی لطف خدا شامل حالم شد از طریق این شخص…

    الان همجوره ما با همدیگه دوست شدیم دیگه اون توهینات و بزن و بکوبها نیست..رابطه ما شد عشق الهی…

    خیلی خوشحالم که تونستم بر نفسم غلبه کنم…و این رابطه شیطانی …به رابطه الهی تبدیل شد..بجز اینفرد… تو بحث روابط من 180 درجه تعقییر کردم..

    توجه!…..همیشه همین داستان به طُرقهای مختلف برام تکرار میشد….

    ‌ووو ادامه….

    کلی اتفاقات خوب بعد اون مثل بمب منفجر میشد….

    دیشب تا صبح من شب نشینی داشتم بعد از غلبه بر ترس دیروز عصر….

    چیزی که سالها …زندگیمو و خوشبختیمو تجربمو از مرگ..رو…. از من قافل کرده بود…

    خداوند بهم گفت ..از چه چیزی میترسی….یفردی که مُرده دیگه تموم شده رفته…

    از فرد زنده بترس….

    سعی کن روی کنترل ذهنت در برابر حرفهای پوچ کار کنی…

    اون فرد زنده با باوراش تو رو نابود میکنه

    از شیطان بترس ..که وعده فقر و فحشا میده

    داری از فردی میترسی که نَفسش از منه..روحش و جسمش:از منه…

    حرف گذشتگانتو بیرون بریز به من پناه ببر …..درسته ترس داری…ولی ایمان به من داشته باش..

    و از نفست بترس که میتونه تو رو در خودش غرق کنه….

    .

    دیشب مدام داشتم بخودم بیاد میاوردم…که از نفست بترس که هر لحظه تو رو گمراه میکنه…

    از نفست بترس که تو رو زجر میده

    از نفست بترس که تورو مستاصل میکنه

    از نفست بترس که ادمها رو روی سرت شیرک میکنه و میترسونه

    از نفست بترس که حالتو بد میکنه بهت سَم میده

    از نفست بترس که ذهنتو تو دست میگیره و نمیزاری پیش بری…

    استاد عزیزم دوستان عزیزم…همه ما در این مسیر دارییم قدم برمیدارییم..بقول استاد توی دوره عزت نفس..دیشب صداش میومد تو گوشم..میگفت.( از اینکه میترسی ادامه بده برو تو دلش…برو تو دلش.انجامش بده ..) یه جاهایی پام شل میشد..تو اون تاریکی نفس عمیقی کشیدم..و راه افتادم…

    میخام بگم.این ذهن همجوره ما رو از همه چیز میتونه دور کُنه…و نمیزاره ما طعم خوشبختی ادمهای اطرافمون در بحث مشکل روابط من..

    یا در موضوعات مختلف…..

    نمیزاره ما تجربه خوب و عالی رو داشته باشیم…

    نمیزاره ما از رحمت خداوند استفاده کنیم..

    نمیزاره تو مسیر درست با عزت نفس بالا گام بردارییم..

    روزی که شروع کردم به خرید دوره ها اون اوایل..شیطان مانند گلوله ایی با اعصاب خوردی فقط پرش میکرد..واقعا یه لحظه احساس ترس کردم..همون لحظه خدا بهم گفت نترس نترس…..

    اره همون شیطان بود…شیطانی که،” کم ؛ کم ،مستاصل شده بود …شیطانی که”کم اورده بود..

    پس تا میتونیم..نجوا ها رو بشناسیم و بهش:غلبه کنیم…

    تمام خوشبختی ما بعد از کم کردن نجوای ذهنمونه که بقول استاد کارش فریب ماهاست…

    وقتی به گذشته خودم و کارهام نگاه میکنم میبینم..همه بخاطر نجوای ذهنم ،” بوده…که نمیزاشته حرکت کنم و ادامه بدم..

    ولی بازم همیشه لطف خداوند شامل حالم میشده…

    این مدت…تمام کارهایی که توی بیزنسم شروع کردم…و قدم برداشتم..وقتی بصورت کلی بهش نگاه میکنم میبینم همه در جهت رشد و پیشرفت من بوده….

    و در نهایت !میخام بگم… من بسیار خوشبختم که در مسیر خداوند هستم..

    خداوندی که هر لحظه در حال هدایت من است…

    و بهم کمک میکنه …

    امروز هدایت شوم به آیه ایی از سوره بقره‌

    إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

    یقیناً کسانی که ایمان آورده، و آنان که هجرت کرده و در راه خدا به جهاد برخاستند، به رحمت خدا امید دارند؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است….

    واقعا اگه رحمت خدا در برابر ذهن فریبکارمون همان نجوای شیطانی نباشه…ما خاصیت ایمان رو درک نمیکنیم…

    و هر گاه نجوا ترس به دلم میندازه..وقتی بر خلافش حرکت میکنم اون لحظه جز رحمت خداوند برام نیست.و ناگفته نمونه همیشه لطف خداوند شامل حالم شده‌..

    هر چقدر دارم اینروز های هدایتیمو نظر میکنم..و درکش میکنم..میبینم همه لطف و رحمت و فزونی خداوندم بوده….

    که من تونستم ،” همچنین ترسی بهش غلبه کنم…

    به امید روزهای الهی دیگه…..و این داستان برای همیشه ادامه دارد..و برای رشد و بزرگ شدنمه….و من الگوهام شما استاد عزیزم و بچه های این سایته…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    سلام و درود به استاد عزیزم..

    استاد عزیزم امروز در این تاریخ حدودا ساعت 4.خورده ایی عصر…این فایل از نشانه رو نگاه کردم..

    من بازم چند روزه ذهنم داره مثل گذشته بهم میگه اگه رفتی قبرستون بهت اسیب میزنه نرو نرو و مدام بازم شیطان منو میترسوند..

    به لطف خدا و بازم به لطف خدا..عصر تصمیم گرفتم یبار دیگه بازم اون مسیر رو در تاریکی مطلق در قبرستان بدون نبود هیچکسی اون مسیر رو یبار دیگه پیش ببرم..

    چون بازم ترسهای گذشته ام امانم را بریده بود..و شیطان همینجور زوزه میکشید دم گوشم..

    استادم تا یکساعت بیشتر تو قبرستان بازم اون قسمتا رو گشتم و رفتم کنجکاوی کردم و من هنوز توی قبر رو ندیده بودم…و خودم تنها تنها بدون هیچکسی..این مسیر رو پیاده روی کردم..

    و گفتم من باید انجامش بدم.نمیگم ترس نبود ولی تونستم ادامه بدم .همجا پر از ارامش بود..

    و یه یساعتی پیاده روی جاهای دیگه..و بازم در مسیر اون باغ و بازم تنهایی در تاریکی مطلق شب..باید ادامه میدادم..و به لطف خدا تونستم اون مسیر رو ادامه بدم..

    و فقط گفتم خدایا این بخاطر نجوای ذهنم می باشد.خدایا تو هدایتم کن…و من تونستم اون مسیر رو بدون هیچ مزاحمی انجام بدم..

    چون سری قبل یفرد بهم برخورد حقیقتا ترسیدم..و همینجور نجوا بهم گفت اگه بری کسی بازم تو اون مسیر تنگ میاد…و من در یه ساعتی تاریکتر از اون قبلترا یبار دیگه انجامش دادم..

    وقتی نجوا امانمو میبره یه درد شدیدی وجودمو میگیره..چون شیطان مدام میترسونم!. و خداوند ،”غیریتیم میکنه.که بازم انجامش بدم..با وجود بازم همون ترسها..(ولی اینبار زمان و مکان و ساعتش. با قبلترا کاملا متفاوت بود).من الان 5 باری هست که هر سری طبق تکامل براش قدم گذاشتم.و هر سری داره با ترس منو فریزمیکنه..و لطف خدا و ایمان بخدا تونستم یبار دیگه تو ساعت بیشتری بهش غلبه کنم..

    و این کامنت که گذاشتم بهای رسیدن به خاسته ام و موفقعیتمه!…و میخام اینو به ذهن نجواگرم و به شیطان ترسو بفهمونم..من ایمان بخداوند دارم و من باید بهای رسیدن به خاستهامو بپردازم..

    استاد عزیزم میدونم هیچ وقت ترسها تمام شدنی نیست..من یفردی بودم که بجز این چند ماه که به این ترسی که سالها منو فریز کرده بود..و نمیزاشت من همچنین تجربه ایی داشته باشم…

    و همچنین کاری تو این حیطه انجام بدم…

    و این پیامی که میزارم..به این درک رسیدم..که مرگ رسیدن به خداوند هست.اصلا ترسی نیست..ما انسانها همه ماها بازگشتمون بخداونده..

    از بس از بچگی ما رو از مرگ از قبرستان ترسوندن.که مادرم مدام بهم میگه دختر خودت تنهایی جایی نریا…

    و گل گوشه ایی فهمید.و دعوامم کرد.ولی .من بخودم افتخار میکنم که میتونم از پس خاسته هام بر بیام..و میتونم بر ترسم غلبه کنم…

    ناگفته نمونه…

    استادم این ترس از قبرستان من سالها رنج بردم بهمین خاطر هر سری طبق تکاملم و ایمانم این مسیر رو رفتم..من وقتی یه اتفاقی تو همین حیطه مرگ میفتاد دیگه سالها اون کابوسها تو درونم بود و شب باید تو بغل مادرم میخابیدم کابوسش دیوانم میکرد…

    بهمین خاطر هر سری دارم بخودم یاداوری میکنم من طبق تکامل..همه رو لطف خدا میدونم..و مخصوصا اون مسیر تاریک منو بزرگ کرد…تمام کابوسهای گذشتمو از بیین برد…

    بهم ارامش داد..این سفرها که هر بار یسری جاهایی مخصوص هدایت میشم…هر بار بزرگم میکنه شخصیتمو قوی میکنه…

    امروز یه لحظه به تنگی قبر نگاه کردم..به این درک رسیدم که قدر زنده بودنمو بدونم..و ایمانمو قوی کنم…و این اولین تجربه من بعد از سالها بود..

    استاد عزیزم! تمام این شخصیتی که این ماهها دارم در راستاش قدم برمیدارم..

    بخاطر لطف شما بوده..استادم ازت ممنون و سپاسگزارم که درس شهامت و جسارت رو بهمون دادین…

    من سالها این کابوس این مسیر منو به مرگ رسونده بود…فریز خودش کرده بود…و نمیزاشت این مورد رو تجربه کنم.

    و امروز ..

    که بازم ،” این مورد. به لطف خدا ،” غیریت الهی رو در وجودم برانگیخته کرد..که دوساعت خورده ایی طبق هدایتم پیش رفتم…

    ……………………………………………………..

    استادم من در راستای بیزنسم الان یکماه خورده ایی هست دو الهام رو پیش رفتم..

    الهام اولی..باعث شد. که من عزت نفس بصورت حضوری رو یاد بگیرم ..و همون پروجکت کردن خودم اونم بصورت حضوری..‌.

    الهام دوم…یسری غلبه بر ترس و یسری سفرهای درون شهری که هنوزم ادامه داره…

    الهام سوم…بعد از کار کردن مداوم من هدایت شدم به سایت معتبر در ایران و من طبق الهامات پیش رفتم..و هر سری با هر کار کردن پیش رفتم..همجوره منو رشد داد..و هر سری بخودم افتخار میکردم که تونستم بر ترسهام غلبه کنم و رفتم برای نحوه عکسبرداری و هر سری یه ایده میومد و قدم به قدم پیش رفتم..

    و حدودا یه دو هفته ایی طول کشید…

    و یه روز خسته شدم و شروع کردم به گریه کردن.ذهنم مدام میگفت دیگه کارت تایید نمیشه ولش کن …

    و یه لحظه ” بخودم اومدم..گفتم اگه میخای موفق بشی..چرا کم اوردی چرا گریه کردی..

    همونجا نجوای شیطانی و پاشنمو بصورت دقیق درک کردم…

    و بخودم گفتم خداوند به این دلیل زمانشو یه چند روزی وقفه گذاشت تا این پاشنه ات پیدا بشه…

    اونجا نجوای شیطان رو دیدم بهم گفت دیدی کارت نشد..

    اونجا زود فهمیدم ای وای…..چه اشتباهی….

    کردم.گفتم خدایا منو ببخش…ممنونم که نقطعه ضعف گذشتمو بهم نشون دادی..من باید ادامه بدم..

    و دیدم این روندی که هر سری میفرستم ..و یسری مشکل پیش میاد..داره منو قوی میکنه داره بهم درس میده..

    واقعا من تو این سایت درسها رو یاد گرفتم..چه درکهایی رو از درونم پیدا کردم..

    چقدر رشد عزت نفسی گرفتم..

    من همیشه انسان عجولی بودم…همیشه میگفتم چرا کار من پیش نمیره و هر سری یه دردسرهایی رو برای خودم بوجود میاوردم..

    و این گذشت….و بعد از چند روز…هدایت شدم به مسیر جدید…

    تا هفته گذشته روز چهارشنبه. قدم بعدی رو برداشتم .و همینطور نجوا میگفت بازم میخای اینکار رو انجام بدی.و بازم کارت رد بشه…

    و این تو سرم مدام میچرخید…

    و این فایل خداوند بهم یاداوری کرد.که هر چی تو ذهنم رد میشه بریزم بیرون ببینم برای چیه که نمیزاره من این مسیر رو پیش برم…

    و این نجوا مدام بهم میگه.دیدی سری قبل فرستادی هیچی نشد…و من مدام بهش میگم من رشد کردم خداوند بهم عزت نفس داد.من هنوز توی پروجکت کردن خودم مشکل داشتم..

    و خیلی رشد داشتم واقعا میتونم یه کتاب در موردش بنویسم…

    همین 10 ماه…از اندازه 33سالم زمین تا اسمون متفاوته…

    میخام بگم…امروز خداوند داره بهم میگه ادامه بده تو میتونی!….

    کارت انشالله وارد مرحله خوبی میشه ..و من برای اینکه وارد پروسه بالاتری بشم. باید همجوره رشد شخصیتیم و هم رشد عزت نفسم بالا بگیره..

    یه انسانی که ضعیفه،”و زود فریز میشه نمیتونه ادامه بده…

    و من همین یکماه و خورده ایی دقیقا 70 خورده ایی روزه..که تمرکزم شدت گرفته “هر بار دارم همجوره رشد میکنم..و اینو لطف خدا میدونم..

    یادمه اوایلی که سفرهام شروع شد..قران باز کردم ایه محمد اومد…که امشب عید محمد شب بعثت پیامبره …دقیق واضح بهم گفت باید براش قدم برداری..

    یبارم اولین روز برای رفتن به قبرستان بهم گفت.اگه انجامش ندی .خبری از موفقعیتت نیست..

    ولی نجوا میگفت نریا مثل گذشته اسیب روحی میگیری….و میگفت نرو نرو یه لحظه نفسم تو راه میگرفت..

    قلبم بهم گفت اگه نری خودتو از موفقعیت دور کردی…

    و 6 روز دیگه بازم این مسیر ادامه داشت..و زمانها گذشت، و بعدها روزها و ماه ها این سفرها هر روز عمیقتر شد..و نفسم میفتاد وسط،”و منو زیر پاش له میکرد..ولی قلبم میگفت برو جلو.کم نیار با وجود اینکه میترسی ادامه بده تو میتونی تو میتونی..

    فقط میخام بگم …تمام موفقعیتهام بخاطر ایمان بخداوند بود ..بخاطر لطف پروردگار بود…و من با توکل بخودش این مسیر رو ادامه دادم..

    هر چی از کَرمش بگم کمه…

    همون حرفی که استاد مدام میگید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…که جزو کلمه قصاص شده بر زبانتون…

    دقیقا همین شده که ما بهش عمل کنیم..

    نمیگم ترسها تموم شدنیه..ولی میدونم اگه فریز بشم و توی کتگوری ذهن بیفتم کاملا نابود میشم و تمام موفقعیتهام و خاسته هام از بیین میره..

    استادم به ارامش رسیدم از موقعه ایی که تونستم این مسیر رو ادامه بدم…و هر بار،” از همه لحاظ رشد کردم. و بزرگ شدم و همه رو لطف خدای الرحمن الراحمین میدونم.که همجوره حواسش به ما هست و ما رو هدایت میکنه …

    به امید موفقعیتهای عالی و بهتری در روزهای اینده..

    و به لطف خداوند امروز حرکتی در من بوجود اومد تا طعم درون الهی رو بیشتر بچشم..و هم راستا باهاش قدم بردارم…

    خدایا چنانکن سرانجام کار توخوشنود باشی و ما رستگار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3632 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته مهربون و دوستان نازنین

    در مورد این فایل یک کامنت گذاشتم قبلاً که نوشتم از مشکلی که این طرز فکر برام ایجاد کرده بود ولی واقعا فکرش رو نمی‌کردم که اینقدر این طرز فکر و نجوا، ریشه زده باشه به جاهای دیگر زندگیم و حالا که یه سری مسائل تکرارشونده در زندگیم داشتم و از خدا هدایت خواستم برای راه حل، بالاخره وقتی با تمام وجود خواستم، هدایت شدم و فهمیدم ای دل غافل، این همه مدت ذهنم داشته از گذشته برای آیندم تصویر بد ارائه میداده و منم ناخودآگاه تاثیر می‌گرفتم و بدون اینکه بفهمم، داشتم روی تردمیل میدوئیدم. حالا قضیه چیه؟ من به خاطر باورهای نامناسب که الان می‌دونم بحث عدم احساس لیاقت بوده، در مسیر عشق و علاقه خودم نتایج کاری و مالی خوبی نگرفتم ولی حالا با تغییر باورهام به لطف دوره احساس لیاقت، رفتارهای آدما باهام، نتایجم، مهارتهام، احساسم به خودم و فعالیتی که میکنم و همه چی تغییر کرده و هرروز دارم رشد می‌کنم در عین حالی که لذت میبرم و وابسته هم نیستم. ولی نکته ای که هست اینه که یه سری کارهایی که باعث میشه رشد من سرعت بگیره و من به درآمدزایی درستو حسابی برسم از کارم رو انجام نمیدم یعنی نه اینکه انجام ندم، بلکه پیوسته و منظم نیست مثل رعایت تغذیه مناسب به سبک دوره قانون سلامتی یا بحث تمرکز 100 درصد که تا یه جایی خوب پیش میرم ولی همین ذهن جلومو میگیره و میگه در گذشته اینقدر دویدی و فعالیت کردی، نتیجه خاصی(بیشتر منظور نتیجه مالی در کنارش اعتبار) نگرفتی و حالا هم همینه و دلسردم میکرد از ادامه مسیر. جوری هم بود که متوجه نمی‌شدم ایراد از کجاست و هرچی از اونور گاز میدادم که درست بشه، نمیشد. مثلاً اهرم رنج و لذت کار می‌کردم برای تغذیه مناسب و گوش میکردم خود دوره قانون سلامتی رو یا سعی در بیشتر درگیر هدفهام شدن داشتم، تمرکزم رو بالاتر می‌بردم و هر راهکاری که بود رو انجام میدادم که بتونم عادت زندگی به سبک دوره قانون سلامتی رو ایجاد کنم ولی تا یه جایی خوب پیش میرفتم ولی بعدش دوباره ادامه دادن برام سخت میشد. دیشب خداوند هدایتم کرد که چون توجهت به اتفاقات نامناسب گذشتش که دلیلش باورهای نامناسب گذشته بوده، الآنم می‌ترسی که نکنه الآنم نشه و من اینهمه فعالیت کنم و آخرشم هیچی باشه و این ترس منو عقب نگه می‌داشت و نمیذاشت رفتارهای درست رو در خودم نهادینه کنم. وقتی بیشتر دقت کردم دیدم کلا ریشه این طرز فکر در بقیه زندگیمم هست مثل همون مثال دزدیده شدن وسایلم که در کامنت قبلی همین فایل نوشتم که ترسیده شده بودم و گوشیم رو بیرون نمی‌بردم دیگه. داشتم با این طرز فکر به جاهای بدی میرفتم و دقیقا داشت کمک میکرد که عادتهای خوبی مثل تغذیه مناسب به شیوه دوره قانون سلامتی یا عادت تمرکز بالا و لیزری رو هم به همین دلیل نتونم ایجاد کنم چون هر دفعه که میخواستم برگردم به شیوه دوره قانون سلامتی، می‌گفت ببین نمیشه، تو نمیتونی، چرا اینو می‌گفت؟ چون سر اون تجربیات قبلی در حیطه عشق و علاقم که موفقیت آمیز نبود، می‌گفت الآنم نمیشه، پس تو ذهن من این بوجود میامد که خب چرا پس من باید تغذیم رو رعایت کنم یعنی دلیل قوی ای نداشتم که بخوام این کارو بکنم. یعنی هدف داشتم ولی هدفم رو باور نداشتم به خاطر تجربیات گذشته و از اونجایی که من دوره قانون سلامتی رو به این خاطر خریدم که به هدفام مربوط بود و باعث میشد بهشون راحت برسم، دیگه انگیزه ای برای عمل بهش نمی موند و به همین دلیل من با این مسئله درگیر بودم و نتونستم این عادت رو ایجاد کنم نه به این دلیل که تواناییش رو ندارم، به این دلیل که ترمز دارم تو ذهنم وگرنه من 13-14 سال پیش دلم میخواست فیت تر بشم و تصمیم گرفتم که شام نخورم و خیلی مقاومت از طرف خانواده هم بود که بخور، نخوری فلان میشی بهمان میشی ولی من پای تعهدم میموندم و تو مهمونی ها میرفتم موقع شام تو یه اتاق دیگه و غذا نمی‌خوردم و نوشابه نمی‌خوردم، چیپس و پفک نمی‌خوردم و الان میفهمم چقدر رفتارم درست بوده و اینو وقتی بیاد میارم میفهمم که اون زمان بدون هیچ دانشی فقط با هدایت خداوند، من این کارو کردم، الان اگر ادامه دار نمیشه به دلیل وجود ترمزه که خدا رو شکر فهمیدم چیه.

    از وقتی این ترمز رو فهمیدم، احساس آرامش بهم برگشته و قشنگ احساس میکنم که راحت میتونم در مسیر درست قدم بردارم. یه باری از روی دوشم برداشته شد. ان شاء الله در مورد نتایج هم بعداً صحبت خواهم کرد.

    استاد ازتون متشکرم و خدا رو سپاسگزارم که شما رو هدایت کرد تا در مورد این موضوع صحبت کنید که چقدر مهمه و چقدر راحت ذهن به خاطر یک اتفاق یا یک روند نامناسب که از باورهای محدود کننده میاد، می‌تونه ما رو از مسیر خوشبختی و حال خوب و پیشرفت دور کنه.

    دوستون دارم

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    صدف صادقی گفته:
    مدت عضویت: 625 روز

    بنام خدای فراوانی ها

    سلام به همگی

    من متوجه شدم تو این جور مواقع دو نوع واکنش میدم

    اگر اعتماد به نفسم بره بالا میرم بر ترسم حمله میکنم چون دوست ندارم چیزی منو کنترل کنه و ازادیمو بگیره

    اگر ناامید بشم ‌اعتماد به نفسم پایین اومده باشه و ذهنم منو در اختیار گرفته باشه چنان قید اون اتفاق یا اون‌ادم‌رو‌میزنم که هیچ وقت سراغش نمیرم

    البته فکر کنم تو مسائل کوچکتر گزینه اولی هستم

    تو مسائل بزرکتر‌گزینخ دومی

    ‌منطق ذهنم هم برای کنترل کردنم اینه که خدا کمکت نمیکنه خدا نمی خواد پس ول کن بی خیال ،،،، تو تنهایی خدا نمی تونه یا نمی‌خواد کمکت کنه وگرنه این مشکل پیش نمیومد

    و من مثال هایی که دارم که قید اون چیز رو زدم زیاده

    رابطه عاطفی

    کسب ‌کارم

    این‌دوتا آلویت هستن الان

    در واقع من واسه پیدا کردن ترمز های مالیم اومدم تو سایت و هدایت شدم به این فایل

    اولش گفتم چه ربطی داره ولی متوجه شدم ترسی که از شکست قبلی تو وجودم ایجاد شده باعث توقف من شده

    ولی حرکت درست این بود که من ایرادمو پیدا کنم و‌ادامه بدم

    به نظرم اعتماد به نفسم رفته پایین

    اونم‌به خاطر اینه که فکر میکنم خدا پشتم نیست و کمکم نمیکنه مغزم اینو بهم ثابت کرده و من تو کار و رابطه عاطفی کامل فلج شدم

    طوری که فکر میکنم گریه ام میگیره …. خودم میگم نمی خوام خدا

    من رابطه عاطفی نمی خوام چون اون درد و رنج ها رو‌نمی خوام

    من‌پول ‌و موفقیت رو نمی‌خوام‌چون اون درد و رنج ها رو نمی خوام

    جالب اینه که در اثر فشار های مالی و درونی وقتی به رابطه و پول فکر میکنم همون لحظه همه احساس های بدم از تجربه قبلی بالا میاد و حالم به شدت خراب میشه و سریع خودمو به یه چیز دیگه مشغول میکنم ( یعنی میگم باشه باشه نمی خوام خودمو در خطر بندازم )

    استاد مثال دوستتون رو آوردین دلم آروم گرفت ….. من چندین سال وارد رابطه عاطفی نشدم در حالی قبل رابطه آخرین چندین رابطه رو تجربه کرده بودم و اعتقاد داشتم چه دختر چه پسر باید رابطه های متعددی رو داشته باشن تا بدونن چی می خوان و به فرد مورد نظر برسن و بعد ازدواج دیگه فیلشون یاد هندوستان نکنه و مطمین باشن این بهترینه ولی واقعا منو فلج کرده

    اینجا تعهد میدهم با وجود ترس هام تو زمینه عاطفی و کاری قدم عملی و ذهنی بردارم

    مهمترینش تمرکز ذهنی هست که منو وارد مدارش کنه

    چون من الان کاملا آماده رابطه عاطفی هستم و خودمو خیلی خیلی با لول بالا می دونم برای هر پسری

    از خدا می خوام بهتر از چیزی که فکر میکنم بهم بده و ترس هام از من بگیره ……

    تو زمینه کاری هم همینطور

    فکر کنم راه حلش اینه که برم تو دلش چون من خیلی نمی تونم بررسی قبل انجام دادن کنم

    به امید خدا میام دستاوردهای بهبودگرایانه ام رو تو زمینه کاری و عاطفی بیام اینجا بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 619 روز

    به نام پروردگار مهربانی ها

    سلام استاد جان . سلام دوستان

    عجب فایلی شد و در موقع درستش تونستم تماشا و درکش کنم.

    به شخصه اعتراف میکنم سالهای طولانی از مسیر زندگیم رو اشتباه رفتم و ذهنم منو تسخیر کرده بود و اراده من رو گرفته بود و من اسیرش شده بودم. من برده ای شده بودم که خوب سواری به اربابش میداد . ذهن من منو با وابسته کردن به عوامل دیگه برای لذت بردن . با ترس هام با از بین بردن عزت نفسم منو به معرض نابودی کشوند چون شرک داشتم . چون ضعیف بودم و سزای کسی که شرک داشته باشه بدبختی و رنج هست .

    من به خودم ظلم کردم و این روح متعالی خداوند رو له میکردم و الان که نگاه میکنم متوجه اشتباهاتم میشم اما از رحمت خداوند نا امید نیستم و باید شروع کنم و قدم به قدم خودم رو بازسازی کنم. داستانش مفصله و در این بحث نمیگنجه.

    یادمه بچه بودم رفتیم به مسافرت با خانواده داییم و یه جا توگردنه ماشینش خراب شد و موندیم و جالبه بعد اون هروقت از اون جاده عبور کردیم میگفتیم ببین ماشین دایی اینجا خراب شد در حالی که الان جاده اش بهتر شده و وسایل نقیله کاملا عوض شدن و اتفاقات خوب افتاده.

    یه زمانی از مسیری رفتم که سگ داشت و ترس برم داشت و دیگه از اون مسیر نرفتم.

    یا از روی نردبان افتادم پایین و دیگه رو نردبان نرفتم چون فکر میکردم این اتفاق تکرار میشه.

    یا شده شخصی از نظر من جنسش رو گران داده و من دیگه اصلا ازش خرید نکردم.

    چند روز پیش رفتم اگهی بازرگانی و دو گروه پیرمرد جواب مثبت ندادن و همونجا ذهن گفت پیش پیرمردها نرو اینا بی اعصابن و با اینکه این همه ادم تشویق کردن نمیبینه ولی همون دو گروه را دید.

    چون سالها چاق بودم وچندبار تلاش کردم و وجواب نداد فکر میکردم نمیشه و تا سالها سراغش نرفتم.

    یا یادمه یه بار تو ویندوز عوض کردن به مشکل خوردم که فایلی پاک شد و الان ذهنم میگه نمیخواد دردسر داره و دفعه قبلی رو یادم میاره

    یا اینکه یه خرید بی کیفیت داشتم و ذهنم میگه تو بدرد خرید نمیخوری و با اینکه هزار بار خوب انجام دادم اما تمرکز به نکات منفی داره

    یا اینکه با یه بار دیدن موضوعی ذهنم رو نسبت به بنگاه دار ها بد کرد و دوست نداشتم برم سراغشون یا اینکه دیدم چقدر پدرم ثروتش رو نتونست خوب مدیریت کنه و من توی ذهنم جا افتاد که ثروت دردسر داره

    و همینطور خیلی از ترس ها را ما تجربه نکردم فقط به واسطه گفتن بقیه بوده که این کار رو بکن که اینجوری میشه . دزد زیاد هست . خرابی فلان ماشین زیاده . فلانی اینجوریه و… همه این تجربه هاشون ایجاد ترس کرده و ذهن هم بهش دامن زده که تو هم اینجوری میشی ها

    همین قبل فایل داشتم به تضادی که سالها منو درگیر خودش داشت منو اسیرش کرده بود فکر میکردم و به خودم هم میگفتم اون کار اشتباه بود ولی من میتونم ازش درس بگیرم که اون کارها رو نکنم . یا در بیزنس به تضاد بزرگی خوردم که سرمایم رفت و خب این خیلی درس ها میتونه بهم بده و ازش یاد بگیرم که خودمو بهبود بدم در حقیقت باعث میشه من بیشتر روی خواسته ام کار کنم و متعهد تر بشم. اون موقع با اون باورها نتایج کوچک بود الان که خودم و ذهنم رو بهتر شناختم میتونم بترکونم چون خودمو و قوانین و خدا را بهتر شناختم پس خدایا let’s go

    الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَهً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

    شیطان، شما را، وعده فقر و تهیدستی می‏دهد، و به فحشا امر می‏کند، ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می‏دهد، و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست. .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مهری ازادی گفته:
    مدت عضویت: 272 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم

    من تازه ماشین خریدم و بعد از تعلیم خودم بیرون میرم نمیدونم چرا بعد از یکماهی که بیرون میرم دو روز پیش تو ترافیک چهار بار خاموش کردم دیگه قاطی کردم هی کلاچ میگرفتم روشن میکردم هی خاموش میشد با سختی خودم جمع کردم تونستم چراغ رو رد کنم . ماشین پشت سرم که هی داشت میخندید و با دست اشاره میکرد نمیخوای بری خداروشکر بوق نزد اومدم خونه چنان ترسیده بودم که تمام لباس هام خیس شده بود و بی اختیار گریه‌کردم وگفتم دیگه سوار نشم و به خدا گفتم من که مثل همیشه از خودت کمک گرفتم چی شد اینقدر خراب کردم گوشی رو باز کردم یک نشانه خوب گرفتم یک تبلیغ اومد روی گوشیم نوشته بود جا نزن در اینده به خودت افتخار میکنی سریع یک عکس از صفحه گوشیم گرفتم و چقدر خوشحال شدم احساس‌کردم جمله از خداست

    دیروزرفتم جای خلوت و عمل کلاج رو تمرین کردم حالا فردا هم میرم تو ترافیک.

    این فایل نشانه امروز من بود الان که این فایل رو گوش کردم بیشتر امیدوار شدم و راه برخورد با اینجور مشکلات رو پیدا کردم

    میدونم خدا کمکم میکنه ان شالله

    از استاد دوست داشتنی بخاطر این راهنمایی ها تشکر میکنم

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    یاسین رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 297 روز

    سلام به استاد عباس منش و شما دوستان پیام رسان خداوند

    خدا روشکر و سپاس که سلامت هستم

    خدا رو شکر که امروز هم هدایت شدم و جواب بازی افکارم رو با همین فایل گرفتم

    امروز در شکر گذاری صبح افکارم عدم صداقت با خودم و شما رو زمزمه میکرد و من هم قافلگیر شده بودم و قصد داشت منو

    از مسیر و مداری که با استاد و شما قرار گرفته ام دور کند که زمان شکر گزاری از خدا خواستم که منو هدایت کنه و آن موقعه

    بود که یاد جمله استاد افتادم که شرک به خداوند بزرگترین گناه هست و هر کسی که از راه درستی و صداقت کاری انجام بده

    خداوند کمکش میکند و بخاطر همین با صداقت کامل اعلام میکنم که من بدون قدرت خداوند و هدایتش لحظه ای نمیتوانم

    افکارم رو کنترل کنم من در گذشته موفقیتهای بسیاری کسب کرده بودم وبخاطر عدم آگاهی از کنترل افکار با یکبار شکست که

    آنهم غرور و ترس از دوباره شروع کردن کسب و کارم و به دعوت شیطان دست از کار کشیدم و متاسفانه دعوت خداوند رو رد

    کردم وهر روز بدتر از روز قبل شدم و پرش کاری و ساده تر بگم شغلم رو عوض کردم افکار اشتباهم شده بود ارباب و دستور

    میداد ومن اجرا میکردم و تا شکست میخوردم بجای کنترل ذهنم و بهبود اشتباهاتم نوع کار و شغلم رو عوض میکردم و این

    ماجرا حدود 12 سال منو به بیراهه کشاند و زمین و زمان رو مقصر شکست خودم میدونستم وحتی دوستان همین الان هم

    افکارم بهم میگه همه شکستت خودت نبودی جاسم بوده هاشم بود دوستان ببینید الان داره میگه تو درآمد داشتی پول رو

    به خونه میرسوندی همسرت حفظ نمیکرد دوستان قبلا خیلی به افکارم بها میدادم وبا همسرم بد رفتاری میکردم اما مدتی

    هست که حضور خداوند در زندگی من پر رنگتر شده و باورهام نسبت به اینکه مسئول تمام نتایجم خودم هستم بیشتر

    شده و بجز خودم هیچ کس دیگه ای نمیتونه کمکم کنه حتی استاد عباس منش فقط ایشون تنها کمک و بزرگترین کمکی

    که دارند انجام میدند همینه که تجربه خودشون رو در اختیار من وشما قرار میدن و من از استاد (دوستان یک چیزی بگم

    همین الان افکارم به من میگفت که چرا میگی استاد بگو عباس منش ببینید ذهن شیطانی همینجاهم میخواد بذر ش

    رو بکاره و منو ضربه فنی کنه ) و من هم از جناب آقای استاد عباس منش جان یاد گرفتم که ذهنم رو کنترل کنم و بجای غرور

    وخود خواهی و نفاق و نا امیدی جایگزینش فروتنی ” صلح و آشتی ” و امید کنم و همین الان خیلی خوشحالم ها همینه

    یاد گرفتم از کسی عذر خواهی نکنم بجاش تشکر کنم

    دوستتون دارم در پناه ایزد یکتا سلامت شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Ebrahim Rabbani گفته:
    مدت عضویت: 551 روز

    سلام به دوستان عزیز و استاد و مریم خانم،

    امیدوارم همگی در بهترین حالت ممکن باشید،خیلی خوشحالم که دوباره و دوباره میام و کامنت می‌زارم، توجه میکنیم به نکات زیبا و باعث میشه اتفاقات به صورت رگباری در زندگیمون ببارد.

    دیروز این فایل رو گوش دادم و خواستم همون دیروز این کامنت رو بزارم ولی نشد و دوباره هدایت شدم برای اینکه بیام و بنویسم.

    در مبحث کنترل احساس شهوت من از بچگی ضعف داشتم و باعث شده بود که احساس بدی نسبت به خودم داشته باشم و هر بار دست به تغییر میزدم با این باور که نمیتونم به صورت کامل این مسئله رو حل کنم دوباره شکست می‌خوردم و باعث شده بود که احساس نالایق بودن رو به خودم بدم و اینقدر این باور رو تکرار کرده بودم که کاملا از خودم دور شده بودم و حس و حالم اصلا خوب نبود و این باعث میشد اتفاق بدی رو جذب کنم و از اونور شوق و اشتیاقم رو از دست بدم.

    این یکی از اتفاقاتی بود که کاملا فضای ذهنم درگیر بود و فرکانس غالب ذهنم به سمت غم و اندوه و ناراحتی و همچنین ترس از آینده.

    در مورد)موضوع (ب):

    من از اونجایی که فوتبالیستم،در یکی از بازی های رسمی بود که یه اشتباه فاحش انجام دادم،که موجب گل خوردن تیمم شد،با اینکه هم بچه ها و هم مربیم هی منو سرزنش میکردن،من سعی میکردم خودم رو آروم کنم و هیچ حرفی نزنم و با ادامه دادن مسیر درست به خودم گفتم که الان ممکنه عصبانی و ناراحت باشی ولی این قرار نیست دوباره تکرار بشه من همیشه توپ های فوق‌العاده ای رو گرفتم یکبار این اتفاق افتاده من نباید 99درصد بقیه رو نبینم و توجه کنم به این اشتباه،این باعث شد که از دوبازی بعد من سه بازی پشت سر هم کلین شیت کنم،کلییین شیت،چه چیزی در من تغییر کرد اینکه به خودم بگم اوضاع اینطور نمی‌مونه و من در هر لحظه در حال تغییرم و این تغییر کمکم می‌کنه تا اتفاقات رو اونجوری که میخوام خلق کنم.

    مورد آخر هم:

    همیشه یادآور بشیم به خودمون که ما همواره در حال تغییر هستیم و این تغییر باعث میشه هر بار زندگیم رو اونجوری که میخوام خلق کنم.

    با دادن این احساس به خودمون که خداوند با ماست و همیشه در کنارمونه و در هر لحظه در حال هدایت منه و میخواد من پیشرفت کنم و دوباره به مسیر درست برگردم.

    نگاه کنم به جنبه مثبت اون اتفاق و از زاویه دیگه نگاه کردن به اون اتفاق باعث بشه که به احساس بهتری برسم و اتفاقات عالی بیشتری رو برای خودم خلق کنم.

    یه دیدگاه دیگه گذرا نگاه کردن به زندگی هم خیلی می‌تونه کمک کنه اینکه ما بی انتها هستیم و رها کنیم اون قضیه رو و بدونیم در هر اتفاقی که می‌افتد یه خیری در آن هست ما نمی‌دانیم.

    با تشکر از شما دوستان عزیزم،خدا یار و نگهدار شما باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم

    سلام دوستان نازنین

    خدایا صدهزار مرتبه شکر که میتونم اینجا باشم و چقدر این احساسم عالی و روبه رشده از این میهمانی خیلی خوبی که خداوند دعوتم کرد

    اما چیزی که موضوع فایل بود و میخواستم تجربه ای از خودم بنویسم این بود که من میثم باید با همون شور و شوق اول ادامه بدم به برنامه ریزی ذهن

    یعنی هر روز و هر روز در هر مرحله از زندگی که با اموزشهای استاد و عمل کردن به این فایل ها مدام بالاتر میره فرکانس و رشد میکنه من باید این فایل ها و این قوانین رو مدام گوش بدم و عمل کنم

    شاید بعضی از ما گول شرایط خوبی که داریم نتیجه بگیریم رو بخوریم که برای من اتفاق افتاد درس هاش رو گرفتم و دوباره هدایت خواستم و هدایت شدم باز به سایت

    یعنی از همون روز اولی که من کم کم شروع کردم به تنبلب کردن و شروع کردم به عوامل بیرونی رو دخیل دونستن توی موفقیت هام

    خداوند در قالب ی خواب ناز و شیرین که سوار ی موتور بودم و این موتور بنزین نداشت و نمیتونست حرکت کنه به من گفت که باید بنزین بریزی توی موتور

    باید ورودی مناسب بدی

    باید توکل کنی

    سقف تو این نیست باید باید بری بالاتر

    و وقتی من میام از سپاسگذاری حرف میزنم و سپاسگذار هر انچه که خداوند به من داده هستم و این انگیزه و این شور شوق منو بیشتر به این وا میداره که بیشتر روی خودت کار کن بیشتر به لایق بودن خودت اهمیت بده

    بیشتر تحسین کن زیبایی ها رو فراوانی نعمت رو

    فراوانی ثروت که مثل اکسیزن همه جا هست در ابعاد خیلی خیلی بزرگ

    مگه من میدونم چقدر اکسیزن توی جهان هست

    هیچ کس نمیدونه

    مگه من میدونم چقدر درخت وجود داره

    مگه من میدونم چقدر اب وجود داره و چقدر امکانات برای ادامه حیات و لذت بردن از زندگی

    به نظرم وقتی من تمرکز کنم روی اصل و اون اصل میتونه کنترل ورودی باشه در وهله اول

    بعد احساس خوب اتفاق خوب

    و مدام این ها رو به خودم بگم که بابا تو اول از اینجا اومدی بعد به اینها رسیدی

    زمانی که بدهیاتو پرداخت کردی هیچ اتفاقی که نیوفتاد بلکه بزرگتر شدی زمانی که کارمندت رفت هیچ اتفاقی نیوفتاد و بزرگتر شدی

    زمانی که گیج . مات ومبهوت بودی خداوند دستتو گرفت

    ودر همه مراحل زندگی واقعا خداوند دست مار وگرفته

    اونوقت دیگه با حرف ایلان ماسک یا نمیدونم فلان ادم موفق تحت تاثیر باور منفی قرار نمیگیرم

    یا شاید استاد ی مسابقه ای بزاره برای وادار کردن من به فکر کردن به قوانین جهان هستی و میبینم که میگم نه استاد این اینجوری نیست

    یاد قدم اول یا دوم میوفتم که استاد گفتم بسم الله الرحمن الرحیم ی بار توی قران اومده

    گفتم برم ببینم قران چی میگه و دیدم توی سوره حضرت سلیمان هم یکبار بسم الله الرحمن الرحیم اومده و یک بار به نظرم بسم الله

    نه به این منظور که استاد اشتباه کرده نه

    به این منظور که من فارق از این که استاد عباسمنش میگه یا هرکس دیگه باید ی منطق براش بیارم

    و با اون معیار های درونیم بسنجم

    معیار درونی اینه که هرچیزی بهم احساس خوبی بده

    اگه استاد یا هر کسی دیگه هر حرفی رو زد من باور نکنم

    یاد مادر خانمم افتادم الان که بنده خدا به زور و حول ولا برده بودن دکتر و ی نسخه تجویز کرده بودن براش

    بعد من گفتم بابا حرف این دکتر رو قبول نکنید بنده خدا مساله ای نداره

    گوش ندادن

    و ادامه دادن و زمانی که اون دارو داشت نتیجه عکس میداد باز گفتم بابا این اشتباهه این کار اینو قطع کنید

    نه تو چی میدونی دکتر گفته تا کار به جایی رسید بنده خدا میخواست از دنیا بره اون موقع قطع کردن و گفتن دکتر دستور اشتباه داده

    گفتم خوب من پدرم درومد اینو گفتم چرا باور نکردین

    خوب حقم داشتن نتایج من اونقدر ملموس نبود

    برای خودم ملموس بود من ایمان داشتم به پیغام خداوند ولی اونها ایمان داشتن به مدرک دکتر

    خوب وقتی من بیام مدام کار کنم و این برنامه ریزی ذهنی رو بر پایه فراوانی

    سلامتی

    ثروت و معنویت و ارامش واسان کردن کارها به پیش ببرم دیگه مهم نیست دکتر یا اون ادم پولدار فامیل چی میگه مهم اینه که خداوند از ی مسیر سیف و ایمن و راحت به من میگه مسیری که با منتطق جامعه جور در نمیاد

    منطق جامعه شاید این باشه که پسر توی کاسب چک باید بدی و باید وام بگیری ولی منطق خداوند میگه

    خداوند متوکلین رو کافیه

    ثروت میخوای بهت میده

    خوشبختی میخوای بهت میده

    ولی شرط داره شرطش اینه که باور کنی باور کنم این جهان هوشمندیش به اینه که

    من ذهنم رو مدیریت و کنترل کنم ونتایج رو و راه راست رو از قلبم پیروی کنم

    یعنی بعد برنامه ریزی ذهنی و باور سازی تازه من میرمسراغ احساس زیبای باز شدن قلب

    یعنی من بارها شده که بهم گفتن این کار امکان نداره ولی چون نمود های عینی مثل استاد عباسمنش بوده گفتم میشه و انجام دادم و شده و همه دهنشون باز مونده

    میگم من موفقیت ها خیلی خیلی کوچیکه خیلی جاداره که کار کنم و بزرگتر کنم این ظرف رو

    ولی موفقیت هایی هم که تا بحال دارم برای خیلیا قابل باور نیست

    یاد تمرینی که استاد عباسمنش داد توی قدم اول یا دوم اگه اشتباه نکنم افتادم

    که از کسانی که مسن هستن تجربشون رو بپرسین

    ی پیرمرد خیلی خوشرو با محاسن زیبا و قلبی پاک و رعوف بسیار بسیار باشرافت و انگیزه و شور و شوق و صد البته خاکی و مهربان بهش گفتم عمو تجربه چیه

    گفت از پدرت کمک نگیر

    خخخخخ بعد فکر کردم بابا اینا فکر میکنم این دوقرون ده هزاری که من دارم رو مال پدرمه

    بعد متوجه شدم که چقدر نتیجه بزرگ بوده که احتمالا یسری ادم ها گفتن این مال پدرشه

    حالا بعضی موقع پیش میاد بنده خدا پدر عزیزم که توی سن هشتاد سالگی حتی ی دونه قرص هم مصرف نکرده و خیلی کسب و کار موفق و بزرگی داره از من پول میگیره

    واینها همه به من میگن اگه میخوای بر مسایل چیره بشی اگه میخوای توی زندگی موفق باشی به حرف دلت گوش بده ذهنیت مثبت داشته باش و همیشه شاکر و سپاسگذار نعمت های خداوند باش

    برای همه دوستان ارزوی سلامتی و ثروت و شور و شوق و زندگی در کمال ارامش و وفور نعمت رو دارم

    امیدوارم همیشه در پناه الله یکتا و هدایتگر به سمت مسیر خوشبختی و شادی و ثروت باشیم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: