نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 11
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-27 08:39:062024-02-14 06:19:47نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگرانشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز
من با فایل های رایگان شما تونستم دوره دوازده قدم رو بخرم برای خرید این دوره خیلی اشتیاق داشتم و تو فایل های گفتگو با دوستان سحر عزیز گفتن که تو بارداری از این دوره استفاده کردن و زایمان بدون درد رو تجربه کردن و خب چون من باردار بودم و تو زایمان قبلیم اذیت شده بودم میخواستم این بارداری و زایمان رو عالی تجربه کنم
چند روز از خرید دوره گذشته بود که متوجه خیانت همسرم شدم و چنان حالم بد شد من تاحالا این حس بد رو تجربه نکرده بودم و چون با قانون آشنا بودم و این فکر که حالم اگر بد باشه اتفاق بد خواهد افتاد زایمانمم نزدیک بود حالم رو بدتر میکرد
و این فکرا همش میومد تو سرم که من چقدر به همسرم متعهد بودم و به فکر پیشرفت بودم و در آینده خودم رو همیشه در کنار همسرم تجسم میکردم چقدر هواشو داشتم
این فکرا همش میومد تو سرم و واقعا حس آزار دهنده ایه
اینقدر حالم بد بود که انگار سرم رو بدنم سنگینی میکرد
و چون میگفن تو بارداری باید احساسمون خوب باشه چون رو بچه تاثیر داره و اینکه من نمی تونستم حالم رو بد تر میکرد
احساس میکردم در حق من و بچه تو شکمم ظلم شده همش با خدا میگفتم باشه قبول که من جذبش کردم ولی این بچه چه گناهی داره که تو این زمان باید این اتفاق میوفتاد
من بخاطر این حال بد واقعا اتفاق های بد برام افتاد
تو بیمارستان بستری شدم و اتفاق های بد دیگه که گفتنش فایده ای نداره و بچم به دنیا اومد زایمانم سخت بود و اذیت شدم
بعد دیدم که این حال بد ول کنم نیست اگاهانه تصمیم گرفتم حالم رو خوب کنم و حالا حالم بهتره
با خودم میگم حداقل بارداری خوبی نداشتی حالا که بچه شیر میدی حالت رو خوب نگهدار حالا بچم بیست روزشه هر وقت نگاش میکنم واقعا حالم خوب میشه
و یه وقتایی این فکرا میاد تو سرم که تو تو بارداری حالت بد بود و من نمی تونستم چیزی بخورم اینکه اگر این اتفاق نمیفتاد وزن بچم بیشتر میتونست بشه بازم حالم رو بد میکنه و دلم برا بچم میسوزه
لطفا دوستان نگن که خودت جذب کردی چون این رو قبول کردم که خودم جذب کردم (خیانت رو)
با این اتفاق من خودم رو بیشتر شناختم اینکه چقدررر روحیه ضعیفی دارم و به همسرم وابسته م
برا همین خرید دوره دوازده قدم رو سه قدمش رو خریده بودم که بعد تصمیم گرفتم دوره عزت نفس رو بخرم
این اتفاق درس هایی برام داشت ولی با وجود اینا بازم یه وقت هایی حالم بد میشه و چهره اون دختر میاد تو سرم و خیلی حالم رو بد میکنه بعد چون از این حال بد میترسم که اتفاق بد نیفته برام فایل گوش میدم که حداقل حواسم پرت شه
استاد من روزای اولش اینقدر حالم بد بود همش میخواستم یه کاری کنم همونجور که تو دوره هم گفته بودین همه این جور موقع ها میخوان یه کاری انجام بدن ولی نمیدونن با ذهنشون میتونن شرایط رو تغییر بدن اما من واقعا نمی تونستم و برام خیلی سخت بود
حتی به خانم فرهادی زنگ زدم
و عجیبه که من دختر های هم سنم رو که میبینم حالم بد میشه نمیدونم چرا من خودم 22 سالمه
نمیخواستم کامنت بزارم منی که چقدر تو کامنت گذاشتن مقاومت دارم و تنبلیم میشه نمیدونم چرا حالا خواستم کامنت بزارم
ممنون از شما استاد و واقعا خداروشکر که این سایت هست و میتونم با آگاهی های این سایت حالم رو خوب کنم
استاد حالا اعتمادم به همسرم کم شده و دیگه احساس میکنم نمیتونم مثل قبل دوسش داشته باشم چکار باید کرد که این حس از بین بره
ای خدااااااااا استاد
عاشقتونم
سلام استاد وخانم شایسته ی عزیز
استاد ازوقتی باهاتون آشنا شدم ،دیگه هیچ ربطی به اون آدم سه سال پیشم ندارم
شما به من زندگی دادید
شما با آگاهی هاتون بهم عشق دادین،فهم،دادین،خدارونشونم دادین
استاد یه دفعه قلبم گفت بیام وبراتون بنویسم
الان که دارم براتونمینویسم اشک چشمام امونم نمیده و فقط شب وروز به خودم میگم اگر استاد واین آگاهی ها واین قوانین نبودن من الان به قهقرا رفته بودم
استاد من با پوست وگوشت واستخونم تمامی صحبت هاتون رودرک میکنم میفهمم وازاین بابت خیلی خوشحالم
استادجانم عزیزدلم ممنونم ازاینکه هستین وهرروز با صحبت هاتون به من راه رو نشون میدین
استاد جونم سه ساله باهاتون هم قدم شدم ودارم لحظه شماری میکنم که انشاالله براتون ازنتایجم فیلمی ارسال کنم و با این نتایجم وفرستادنش وخوشحال کردنتون ازتون تشکر کنم
استاد جونم من هیچی نداشتم هیچی نبودم
شما ایمان رو توی قلبم گذاشتین
شما راهنمای من شدین
شما با صحبت هاتون برام سرمایه شدین
وقتی به قول خودتون به گذشتم فکر میکنم دیگه هیچ ربطی به اون آدم قبلم ندارم
استاد دلم میخوادساعت ها و روزها ازنتایج ریز وبه نظر درشت خودم براتون بنویسم
استادعزیزم شما خدارو از توی آسمون ها از لابه لای ترس آتیش وهیزم ازلا به لای یک دنیا شرمساری آوردین برام گذاشتینش روی طاقچه ی خونم ،روی داشبورت ماشینم و کنار میز و وسایل محیط کارم
استادم روزی هزاران بار خداروشکرمیکنم بابت بودنتون بابت آگاهی هاتون وبابت سخاوت زبانتون ودیدگاهتون که با ما به اشتراک میزارین
خدا شما رو برای ما حفظ کنه
به بودنتون و داشتنتون به خودم میبالم وافتخارمیکنم که شما رو به عنوان راهنمای خودم انتخاب کردم
الان که براتون کامنت گذاشتم سدهای ذهنیم شکست(که نمیزاشتن براتون بنویسم ومشارکت داشته باشم) و دوس دارم فقط بشینم وازهمین جا باهاتون صحبت کنم
خدا همه رو به راه راست هدایت کنه که لذت بخش ترین کارهای دنیا توی همین راه راست هست وجایی که به خوبی میشه حسش کرد توی همین سایت هست
دوستتون دارم درپناه خدا باشید استاد نازنینم مریم جان عشق وهم فرکانسی های گل
باسلام ودرود فراوان خدمت استاد عباسمنش وهمه دوستان.من هنوز فایلو گوش ندادم اما یه حسی بهم میگه بنویسم منم میگم چشم.من هفت سال پیش با یه مردی ازدواج کردم که به ظاهر ادم خوب وپاکی بود وقتی عقد کردیم متوجه شدم سیگاریه خیلی رواین قضیه حساس بودم کلی نصیحتش میکردم که واسه بدنت ضرر داره من دوسندارم شوهرم سیگاری باشه اونم گف باشه من دیگه نمیکشم به خاطر تو نمیکشم منم کلی ذوق که ترک کرد.خلاصه گذشت ومارفتیم سر زندگیمون کمکم متوجه شدم نه تنها سیگار میکشه بلکه مواد مخدرم مصرف میکنه وکلی قرصای عجیب قریب وقتی فهمیدم که یه بچه داشتم وبه خاطر باورهای قلطم گفتم به هر قیمتی شده بای تحمل کنم چن بار گف میخوام ترک کنم ومنم باور میکردم میگفتم باشه تو بشین تو خونه فقط استراحت کن وعین یک خدمتکار در اختیارش بودم که اقا میخواد ترک کنه و به محض اینکه یه هفته یا کمتر حتی با هزار خواهش وتمنا که ازش داشتم که شروع نکنه دوباره مخفیانه استفاده میکرد ومن میفهمیدم خلاصه خداوند کمکم کرد ومنو از اون زندگی نجات دادوالان عالی م خداروشکر والان میفهمم که من نه تنها به اون کمکی نکردم که چن سال از زندگی خودم رو هدر دادم.میخوام به کسایی که دارن باادمی زندگی میکنن که این شرایطو داره یاهر شرایطی داره عزیتشون میکنه بگم نمونید تو اون زندگی حتی اگه بچه دارید خودتون نجات بدید خداوند کمک میکنه همه چی از جایی درس میشه که شما فکرشو نمیکنید فقط توکل کنید بهش وبه ندای قلبتون گوش بدید شما پیروزید.
بنام خدا وند بخشنده ی مهربان
سلام دارم خدمت خواهر شجاع و توحیدی ام زینب عزیز
دونه ای که نخواد رشد کنه ،
هر چه قدر آب و آفتاب بهش بدی رشد نمیکنه،
و برای رسیدن به موفقیت حالا هر چی باشه …باید بها بدی …و برای خودت ارزش قائل بشی …
کسی که اعتیاد داره هم به خودش ضربه میزنه و هم به دیگران …
آگه تمام عالم جمع بشن نمی تونن کسی را موفق یا نا موفق کنن… هم چیز به فرد بستگی دارده…
اون نخواسته و اگر کسی بخواهد میشود…
اتفاقا من تو کار برقم (پیمانکارم ) و شاگردان زیادی داشتم خانم مرادی
و متاسفانه یه شاگرد داشتم اعتیاد داشت (اول نمیدونستم بعدا متوجه شدم ) بچه بسیار خوبی بود و منم چون از قوانین و این مباحث آشنایی نداشتم اونو از هزینه ی خودم بردم کمپ ولی متاسفانه نمی خواست که نمی خواست … هر چه ما راهنمایی میکردیم اون میزد جاده خاکی …
تا جایی که پدر ایشون گفت سید عزیز ایشون نمیخاد چرا خودت رو اذیت میکنی … اونجا بود ،(متوجه شدم )بله منم داشتم اشتباه میکردم باهاش خدا حافظی کردم و پایان دادم به این حرفها…
کار درستی انجام دادید سلامتی نعمت بزرگیه، واین مجال رو میده هم خوب ببینی و هم خوب بشنوی …
بهترین ها رو براتون از خداوند متعال خواستارم
و از خداوند منان میخام به هممون سلامتی بده ،
سلامتی فکر
سلامتی جسم
در پناه جان ، جانان باشید .
دستتون دارم و عاشقتونم
بنام خداوند هدایتگر
سلام استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان
در ابتدا سپاسگزاری میکنم از شما بخاطر دوره کشف قوانین که همراه خودش کلی تغییرات اورده با اینکه هنوز تو جلسه دوم موندم و به جلسه بعد نرسیدم چون تعهد کردم بشنوم ، بفهمم ، درک کنم و عمل کنم بعد به جلسه بعدی برم
با اینکه چند روزی هست در شرایط روحی خوبی نیستم ولی دارم با ذهن نجواگرم میجنگم که افسار احساساتم رو بدستش ندم و از شر شیطان بخدا پناه میبرم که منو در این میانه پیروز کنه و گوش کردن به این فایلها تاثیر بسزایی در این جریان داره و کمک من در جنگ با شیطان هست .
در ابتدا جا داره از یک تغییر غیرمنتظره که برای من پیش اومد بگم بعد از شروع تمرینات جلسه اول ، یکی از خواسته های من کاهش هزینه هام بود ، انبار و دفتری که داشتم به متراژ 370 متر و امسال صاحب ملک با کرایه متری 130 هزار تومان با من توافق کرده بود و با توجه به متراژ آن ماهی 50 میلیون تقریبا باید اجاره میدادم و به این نتیجه رسیدم که راهی نیست و همینی که هست و همه جا کرایه ها همینه و این ماجرا دو هفته قبل از شروع دوره کشف قوانین بود و شرایط رو پذیرفته بودم ولی بعد از 6 روز از تمریناتم خیلی اتفاقی شخصی به دیدن من آمد و بمن پیشنهاد یک انبار با متراژ 500 متر با شرایط بهتر و کرایه متری 80 هزار تومان یعنی کرایه ماهی 40 میلیون تومن ، یعنی ماهی 10 میلیون از کرایه من کم شد و من به یک انبار 500 متری هدایت شدم ، و جالبتر اینکه صاحب ملک قبلی هم بدون هیچ کلامی زمانیکه گفتم میخواهم بروم پذیرفت و من بدون کوچکترین تلاش بدون اینکه بخواهم به کسی برای پیدا کردن مکان جدید بسپارم هدایت شدم به یک مکان بهتر با صاحب ملک بهتر و شرایط بهتر که هر چه من میگفتم میپذیرفت و یاد کلام استاد افتادم که میگفت شما سمت خودت رو انجام بده هدایت میشوی به مسیرها و موقعیتهایی که به خواسته ات میرسی به چگونگی آن و راه رسیدن به اون فکر نکن و احساس میکنم چرخ زندگی من خیلی روون تر شده و کلی اتفاقات خوب تو همین مدتی که کشف قوانین اومده برام پیش اومده که نوشتن اونها نیاز به ساعتها زمان داره و میدونم بازم از دستم در میره
قبل از آشنایی با شما استاد عزیز تقریبا میشه گفت همه چی منو بهم میریخت و سریع از کوره در میرفتم اگر آنزمان قرار بود الگوهای تکرار شونده رو بنویسم تمومی نداشت اما خیلی آرومتر و بهتر شدم نمیگم خوب شدم بهتر شدم اما هنوز زمانیکه حساب بانکیم خالی میشه یا سطح فروشم میاد پایین بهم میریزم .
و امــــا داستان نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران :
این داستان درازی است که به کرات همه ما تجربه های فراوانی داریم و قطعا بهای سنگینی را پرداخت کرده ایم و این مثل که میگویند توبه گرگ مرگ است مصداق صحبتهای شماست . البته ناگفته نماند که 100% نیست و اگر کسی بخواهد و تلاش کند و توبه کند و همت کند به بهتر شدن قطعا تغییر خواهد کرد و هدایت خواهد شد مثل تمام عزیزانی که در این سایت هستن و هر روز شاهد نتایج عالی از طرف اونها هستیم فارغ از جنس ، مذهب ، ملیت ، تحصیلات ، سن ، شغل ، نوع خانواده و ….
بنظر من اینکه ما افراد رو با توجه به الگوهایی که دارند تحمل میکنیم یا بخاطر این هست که دوست داریم بخودمون دروغ بگیم که بالاترین خیانتی هست که در حق خودمون میکنیم و ناشی از عدم لیاقت میاد که دوست داریم اون شخص رو در کنارمون داشته باشیم یا مثل من که فکر میکنم خدای تغییراتم و میتونم همه رو اونجوری که دوست دارم بسازم غافل از اینکه من باید خودمو بسازم
همسر سابق من بشدت اهل خیانت بود یعنی از همون روز اول ازدواج ، بارها و بارها و هزاران بار تکرار شد و هر بار با بازی با احساساتم زندگی ادامه پیدا کرد اما یک روز پذیرفتم که درست شدنی نیست و تصمیم به جدایی گرفتم و به زندگی مشترک 15 ساله پایان دادم
مشتریانی دارم که در دادن پرداختی ها همیشه منو به چالش میکشونن و همیشه بهانه هایی دارن
اما از وقتیکه روی دوره روانشناسی ثروت 1 دارم کار میکنم کم کم دارم اون مشتریان رو حذف میکنم زیرا باور دارم همیشه خداوند بهترین ها رو برام میفرسته
الگوهای اینچنینی فراوانی وجود داره اما استاد دارم تلاش میکنم الگوهای مثبت (بزرگترین الگوی من در هر زمینه شما هستید و بمن این باور رو دادید که میشه از هیچ به همه جا رسید) ، افراد موفق و الگوهای رفتاری و فکری که از سمت خودم که در زندگی خودم بارها تکرار شده و نتایج عالی رو رقم زده رو مدام با خودم تکرار کنم
و افرادیکه الگوهای مکرری دارن که باعث احساس ناراحتی در من میشوند را حذف کنم یا اگر بهر دلیلی مثلا اون افراد خیلی نزدیک باشه مثل پسرم یا پدر و مادرم اعراض میکنم چیزی که از شما در دوره ارزش تضادها یاد گرفتم یا در دوره روانشناسی ثروت 1 که بینظیر توضیح دادید حتی در مقابل رفتارهای خودم هم به همین شکل عمل میکنم و نتایجم رو بررسی میکنم الگوهای رفتاری و فکری که از من سر میزنه و حالمو خوب میکنه سعی میکنم با خودم تکرار کنم و بارها بهشون عمل کنم و اونهایی که احساس منفی میاره رو تحت نظر میگیرم و دقت میکنم که تکرار نکنم .
عاشقتونم ( کلی استیکر قلب )
در پناه الله یکتا باشید
سلام خانم جوان عزیز دیدگاه تون رو خیلی دوست داشتم ، کاهش هزینه هاتون رو تبریک میگم اما چیز خیلی جالبی که گفتین در مورد تکرار الگوهای مثبت برای خودمون و ترک و الگوهای منفی این ایده خیلی عالی یه وممنون از گفتنش کلید عالی رو دستم دادین و موفق وباشین
به نام الله قانون ها
سلام و درود استاد عزیز و دوستان نازنینم
بسیار ممنونم بخاطر این فایل متفکرانه که مرتبط با نحوه کارکرد ذهن، عادات و الگوهای تکراری و پررنگ مخرب در شخصیت افراد بود.
چند تا مثال یادم اومد از تجربه های خودم که اینجا بگم:
1- سالها پیش شاید 13، یا 14 سال پیش حداقل، در یک ارتباط عاطفی قرار گرفتم و بتدریج متوجه یک سری الگوهایی در فرد مقابل شدم که به من کم کم حس ناامنی (از نظر احساسی میداد مثلا باید یکم نگران این می بودم نکنه الان اینو بگم با صداقت بخواد دوباره داد و بیداد کنه و یا غر بزنه و یا پرخاشگری کنه و یا حق به جانب باشه)
حدود فکر کنم سه ماه بود بعد قهر کردیم و بعد از حدود سه ماه بعد با اینکه یک غرور خاصی هم داشت ولی اون بهم زنگ زد یا پیامک داد یادم نیست بهر حال اون باهام ارتباطشو با پیامک دوباره شروع کرد و منم که دلسرد شده بودم واقعا اون ذوق و شوق و علاقه ای که داشتم خیلی کم شده بود یا از بین رفته بود و ناامید بودم ازش، بعد کلی با خوش رویی گفت:
ببخشید من متوجه نبودم و الان عوض شدم و خیلی فکر کردم پیش خودمو دست خودم نبودمو عصبی بودمو الان ال و بِلو و فلان که خودتون میدونید دیگه..
بعد منم کم کم دوباره باهاش ادامه به حرف زدن کردم ولی اون حس و حال و انگیزه زیاد رو بهشم گفتم ندارم زمان می بره تا حسم بیاد بهر حال گذشت مدتی و بعد یک سری چیزها حس کردم هست شاید کمتر ولی بهر حال براش با هماهنگی خودش وقت مشاوره پیش یک روانشناس معتبر وقت گرفتم که حتی برای یک ماه بعد وقت دادن اینقدر دیر به دیر وقت میدادن.
با اینکه باهاش هماهنگ کرده بودم و دیگه هم بهش چیزی نگفتم تا یک ماه بعد شد اون روز دیدم نرفت (بهش یادآوری کرده بودم و دیدم اصلا نه خودش چیزی میگه نه زیاد انگار مهمه براش بعد از یکماه، و گفت کلاس دارمو اگه کلاسم زود تموم بشه و نمیرسم برم و از این بهونه ها که کاملا مشخص بود بهونه ست چون قبلشم هیچ تمایل و حس و یا سوالی ازش درنمیومد) بعد پشت تلفن بهش گفتم برو.. اگه نری دیگه باهات کاری ندارم گفتم من وقت گرفتم این آشناست از یکماه پیش وقت گرفتم الان میگی نمیرم و کنسل میکنی براحتی؟!
یادمه قشنگ گفتم بهش من دیگه نیستم. بهم دیگه زنگ نزن. بعدها هم کهفکر کردم فهمیدم کار درستی کردم چون صرفا از روی خشمم نبود فقط البته که بشدت عصبانی بودم ولی بعد ها فهمیدم اون نمیخواست یا نمیتونست واقعا …. ضمن اینکه خودش از من فقط یکسری توقعات داشت من حق نداشتم یک توقع منطقی و ساده داشته باشم.
2- یک مشتری و مراجعی داشتم چند وقت پیش ها که ماهانه باید یک واریزی می داشت و کارمونو ادامه می دادیم، همه چیز رو واضح و شفاف از روز اول باهاش هم طی کرده بودم و توضیح داده بودم (طبق تجربه های قبلیم دیگه جسارتم بیشتر شده و خجالت و کم رویی که قبلا داشتم تقریبا دیگه با این فرد اصلا نداشتم راحت بیان میکردم قوانین خودم و کارمو)
بعد روز اول دیدم یک چونه کوچیکی میزنه و تخفیف میخواست گفتم متاسفانه نداریم. و بهش ندادم و واقعا قیمتم هم خیلی مناسب بود هم با توجه به کیفیت و خدمتی که داشت دریافت میکرد و زمان و انرژی من هم توانایی مالی که داشت ماه بعد هم یکم چونه زد گفتم اشکال نداره نمیدونه و پرداخت کرد (میخواست حس دلسوزی و ترحم منو تحریک کنه و همون لحظه توی درون خودم متوجه این موضوع بودم و فریب نخوردم)
ولی دو سه بار وسط صحبت هامون بطور کلی دیدم یکم داره غیر مستقیم اهانت میکنه مثلا میگه تو دکون دستگاه باز کردی و فلان یا .. من ناراحت شدم بهش گفتم: تا به امروز من خلف وعده کردم؟ گفت نه. گفتم: وقت و زمان کم گذاشتم برات؟ گفت نه؟ گفتم بیشتر از اون چیزی که بهت گفته بودم از نظر زمان و انرژی نبوده آیا؟ گفت چرا. گفتم پس چی میشه که این حرفا رو میزنی وقتی در جریان همه چی هستی کاملا؟ هیچی نداشت بگه سکوت کرد و دید که دارم صادقانه باهاش صحبت میکنم و فهمید خودش اشتبا کرده گفتم اصلا اگه نگاهت اینه چرا میخوای با من ادامه بدی؟ میتونی انتخاب های دیگه ای داشته باشی با اشخاص دیگه تو این مورد کار کنی.
باز ادامه دادیم سر ماه بعد که رسید دیدم از پیش خودش یک مبلغ کمتری رو محاسبه کرده و واریز کرده و بهر حال یک انتظار خاصی داشت از من انگار، فهمیدم پیش فرضش (الگو و باورش) اینه که مثلا باید همیشه چونه زد و تخفیف گرفت یا مثلا فلان فروشنده ها سودشونو می برند و از این الگوهای باورهای فقر آفرین
منم دیگه بعد از چندین بار تکرار گفتم متاسفم من نه زمانشو دارم و نه انرژیشو که بخوام سر این جور موارد بحث کنیم متاسفم نمیتونم دیگه باهات کار کنم (گفتم با اینکه مایلم باهم کار کنیم و دوستم دارم ولی این باعث نمیشه که بخواییم اینطوری ادامه بدیم)
ودیگه کات و تموم البته کلی شاکی شد و بعد از یکی دو روز بعد گفت ادامه بدیم، ولی دیگه جوابشو ندادم.
(البته که این ها رو خودم جذب کردم میدونم فرکانس های خودم بود یک جاییش خوب بود یک جای کار یکم میلنگید ولی چون داشتم روی خودم کار میکردم گفتم به خودم که اشکالی نداره دارم الان تو این مورد تکاملمو طی میکنم ازش عبور کن)
و از خدا خواستم به مسیر هایی هدایتم کن که افراد دوست داشتنی و وفادار که و اعتماد کن و آماده از هر نظر برخورد کنم.
البته افراد قبلی در کارم این مساله رو نداشتم کسانی بودن که از اون طرف حتی بسادگی و با احترام خودشوون مبلغ رو واریز میکردن حتی بیشتر گاهی.
تقریبا متوجه این داستان به نسبت خودم شدم به مرور تو همین چند سال گذشته بیشتر متوجه شدم که به آن چه که افراد به زبون میارن زیاد نمیشه یا اصلا نمیشه اعتماد کرد (منظورم این نیست که درغگو هستن و از اون طرف باید به دید شک و منفی بینی به همه نگاه کنیم، نه.
آدم مثبته فقط عین خداوند یکسری قوانین مثلا در کار ادم داشته باشه عدول از اون قوانین یک عواقبی داره حالا میخواد هر کسی باشه که البته در برابر آشنا و نزدیک و خانواده خیلی سخت تر میشه ولی خب تا حدی میشه رعایت کرد یا اصلا طوری جذب کرد که اصلا با همچین مواردی برات پیش نیاد که بخوای قانون بزاری یا نزاری) مثل همین قانون وام و چک و نزول و قرض و اینها مواردی هستن که ادم میتونه رعایت کنه و اصلا توی اون شرایط خودشو قرار نده که بخواد روزه شک دار بگیره و ذهنتو باید ازاد بزاری تا راحت تر فکر کنی خلاق باشی و خواب راحت داشته باشی
اگه چند سال پیش بود خیلی بیشتر باور میکردم و یا از روی دلسوزی یا از روی خجالت و جرات نداشتن برای نه گفتن شاید این کار رو بیشتر میکردم اگه مثلا پولی میداشتم (اگر نداشتم خب راهی نداشتم جر اینکه بگم نه، مهم اینه داشته باشی و بگی نه) بهر صورت رفته رفته بطور تکاملی توی ذهنم هی داره بیشتر شکل میگیره هم طبق تجربه و هم با دیدن الگوهایی مثل استاد و یا مثا افراد ثروتمند یا افرادی که اتفاقات بدی براشون تقریبا نمیفته یا در اجتماع موفق ترند یا دوره قانون آفرینش که بحث دلسوزی و یا نه گفتن رو در جلسه دوم استاد آموزش میدادید اینا بتدریج یه ذره یه ذره جا افتاد برام
هر دفعه یکم ادم به فکر فرو میره و کار مغز اینطوریه که یکم یکم مسیر عصبیش ساخته میشه و در هر تجربه یکم این موارد یاد ادم میاد
ولی هنوز کلی باید کار کنم خیلی زیاد کار دارم
بخصوص اینکه میدونم در بخش اول صحبت های استاد که مربوط به فایل قبلی بود خیلی زیاد پاشنه آشیل دارم دقیقا همون مواردی که چقدر خواستم واقعا با تمام وجود که فلان برنامه ذهنیم حتی بتدریج هر بهتر و بهتر بشه مثل کنترل احساس ناامیدی و یا همون بحث اینکه الگوی احساس لیاقت و ارزشمندی بجای احساس گناه و سرزنش و حقارت، حقارت حقارت آخ آخ چقدر بلا سر ادم میاره
این احساس و افکار، وقتیکه نگاه دیگران در مورد حتی موارد کوچیک فکر میکنی خیلی برای دیگران مهمه و از نگاه دیگران خودتو میخوای ارزیابی کنی (البته که این نگاهه ذهنه این نشخواره ذهنه این قدرت زیادی داره این برنامه ذهنه به نوعی یک دادگاه و قاضی درونی داری که هی میخواد تو رو سرزنش کنه میخواد هی خوب و بد و درست و غلط کنه هی اخلاقی و غیر اخلاقی کنه هی میخواد بهت حس کوچیک و ناتوان و ضعیف و حقیر بودن در برابر دیگران و ادمها در برابر موقعیت ها و اتفاقات بهت بده
همش همون حس ارزشمندی ولیاقت و توانایی از عهده شرایط براومدن و اعتماد به درونت اعتماد به خدای درونت بشدت نیازه و احساس میشه
فکر کنم تا اینجا کافیه
خیلی ممنونم استاد عزیز و گرانقدرم و شما هم خانواده ای های دوست داشتنی که کامنتم رو خوندید
برای خودم و شما تن آرامی، تندرستی و ثروت و شادمانی و باورها و دیدگاه های قوی و توحیدی و احساس عالی رو از خدا میخوام هدایتمون کنه
یا حق
ارادتمند
به نام الله رحمت گستر
سلامو درود به استادان عشق و تمومی دوستان عزیزم
چیزی که تو این فایل باتوجه به اگاهی های ارزشمند متوجه ایراد خودم توی تغییر شخصیتم شدم اینه که من از وقتی بااین آگاهیها آشنا شدم واقعا از صمیم قلبم خواستم که به صورت جدی این حرفهارو بفهمم ودرک کنم و عمل کنم
اما الان میبینم خواستن من بیشتر از توانستنمه،یعنی هروزی که تعهد نوشتم که امروز میخواهم بصورت لیرز فوکست فایلهارو گوش کنم و بهشون عمل کنم یک شرایطی برام پیش اومده که واقعا تمرکزمو ازم گرفته و خیلی خوب نتونستم اون روز ازفایلها استفاده کنم
بعد از چندروز که دیگه خودم از خودم ناامید شدم و میگم که نمیتونم یهو میبینم شرایط خودبخود داره جوری پیش میره که هولم میده باتمرکز بشینم فایلهارو گوش کنم و عمل کنم
درواقع وقتی یروز اصرار میورزم که باتعهد و قول دادن به خودم یه کاریو انجام بدم،بدتر یه شرایطیوایجاد میکنم که واقعا نتونستم خیلی عالی عمل کنم
بخاطر همین دیگه سعی میکنم حتی به خودم هم قول ندم که فلان کاررو حتما فلان روز یا فلان موقه انجام بدم
ازخدا هدایت میطلبم که بهم کمک کنه بتونم درشرایط مناسب وموقعیت مناسب اون کاری که مدنظرمه انجام بدم
بعد درمورد کسی هم وقتی میبینم زیاد بدقولی میکنه و مثلا بهم گفته پیاده فلان جا نرو باماشین میام دنبالت،چون دیدم که اون فرد چندینو چندبار بدقولی کرده و سر ساعت مقرر خودشو نرسونده،دیگه رو حرفش حساب نمیکشم و خودم یا با تاکسی رفتم یا پیاده افتادم به راه رفتم،بعد که به مقصد میرسم تازه زنگ میزنه میگه بیاازخونه بیرون و منم میگم خدا پدرتو بیامرزه من خیلی وقته رسیدم دیگه نیاز نیست بیای دنبالم
یامثلا یک نفر توی فامیلمون هست که وزنش حدود 130کیلو شده و سالیانه ساله به خودش قول داده از اوله شنبه شروع کنه به رژیم گرفتن!و اون شنبه هنوز نیمده که نیمده
بعد هربار که منو میبینه میگه خوشبحالت توچجوری لاغر موندی تو که ازمن بهتر میخوری میوه نمیخوری پس چطوریه که همیشه کمبود وزن هم داری
بعد من دوسه دفه بهش گفتم که نوع غذاخوردنم و ساعت غذاخوردنم چجوریه،اون وقت میگه خوب منم ان شالله شنبه ی آینده مثل تو رژیم میگیرم،بعدمیبینم اون آدم هزارتا شنبه براش اومده و نه تنها شروع نکرده بلکه هربار بیماریهای عجیبوغریبی هم سراغش اومده
منم دیگه وقتی میخواد جلوم حرف از لاغری بزنه بهش راهکار نمیدم و اگه ازم پیشنهادی چیزی خواست میگم من واقعا نمیدونم دکتر نیستم برو یه دکتر ببین نظرش درموردت چیه
یامثلا یکی هست توی فامیلمون آقا ماه رمضون که میشه این میوفته رودوره غیبیت کردنِ تمومه آدمای فامیل،بعد که بهش میگم خوب این چه روزه داریه که تو انجام میدی داری معده ی خودتو روحو روانتو باغیبت کردن سیر میکنی
بعد یهو بفکر میوفته میگه اره راست میگی دیگه ازفردا قول میدم غیبت کسیو نکنم اصن زندگی بقیه به من چه،اون وقت فرداش میبینی همون آشو همون کاسه تازه ازدیروزش بدتر…
بعد خوب من وقتی دیدم یکی دوبار بهش میگیم و گوشش بدهکاره اینجور حرفا نیست،کُلا رابطمو باهاش از صد به یک رسوندم یعنی دیگه خودش یجورایی متوجه شده که من آدمی نیستم بخوام پای حرفای صد من یه غازش بشینمو گوش کنم،و دیگه هر چندماه یکبارم که منو میبینه لام تا کام حرف کسیو جلوی من نمیزنه
درمورد خودم هم اینه که هربار به خودم قول میدم توی رابطم باهمسرم از لحاظ کلامی بیشتر عشقمو ابراز کنم میبینم که یه بهونه های مزخرفی میارم که منو از کلام لفظی منصرف میکنه و نمیتونم خیلی راحت باشم باهاش،و اینم برمیگرده به خانوادم که کلا توی رابطشون باهمدیگه خیلی راحت عشقشون رو جلوی من ابراز نکردن و تو ناخوداگاه من رفته که درستش همینه و نباید خیلی از کلام عاشقانه مخصوصا جلوی بچم به همسرت بزنم
درمورد همسرم وقتی یه وسیله ای توی خونه خراب میشه وبهش میگم فلان وسیله خراب شده درستش کن،میگه حالا شب که اومدم حتما درستش میکنم اون وقت میبینی چندین تا شب اومده و اون وسیله خراب مونده یه گوشه کناره خونه
بعد من دیگه میبینم درمورد خرابی وسایل خونه همسرم زیاد خوش قول نیست،کاری که میکنم اینه که خودم اون وسیله رو به تعمیرگاه میبرم یا توی اینترنت سرچ میکنم و اون وسیله رو درستش میکنم،الان دیگه خیلی توی تعمیر بعضی از وسایل ماهر شدم
یعنی همین بدقولی ایشون باعث شد که من یباره دیگه به حرفش اعتماد نکنم و خودم آستین همت رو بالا بکشم و اتفاقی که میوفته،هم خودم کلی اطلاعات کسب کردم درمورد اون خرابی،هم اینکه بحث الکی باهمسرم راه ننداختم،و همین که بیشتر روی خودم حساب باز کردم تا کسه دیگه ای
وهمین اتفاق باعث نقطه ی قوتم تو بقیه ی مسائل زندگیم شده و هربار مثلا پدرم یامادرم بهم قول دادن که بیان کاریو برام انجام بدن و چندین بار شرایط براشون جوری پیش رفته که نتونستن،من هم دیگه هرررکاری که میخوام انجام بدم بیشتر رو وقتو زمان خودم حساب بازمیکنم و برنامه ریزیه اون روزمو جوری پیش میبرم که بتونم همه ی کارهامو درست و بموقه انجام بدم
و همین برنامه ریزی کردن و روی وقت خودم حساب باز کردن هم باعث شده که بسیار خوش قول تر باشم چه درمورد خودم و چه درمورد دیگران
یک مورد دیگه اینه که همسرم یک نفریو توی فامیلشون چندینو چند بار به کمپ اعتیاد بردن و هروز بهترین خوراکیها رو براش توی کمپ میبرد و ایشون هم هربار قول میداد که دیگه ترک کنه وسمت اعتیاد نره
و همسر ساده لوحه من هربار گول این ادمو میخوردو هرچی بهش میگفتم پولاتو خرج این ادم نکن این کاملا مشخصه که یباره دیگه میره سمت اعتیاد،همسرم کلی بهش برمیخورد که نه ایندفه بابقیه دفه ها فرق میکنه من فلان خرج رو براش کردم دیگه روش نمیشه جلو من دوباره بره سمتش،واتفاقی که میوفتاد اون فرد نه تنها آدم نمیشد بلکه پولای همسره منم به باده فنا میرفت
دفه ی آخری که یکماه قبل از عیدبود دوباره همسرم پاپیش گذاشت واونو به کمپ بردن باکلی امضاووتعهد،ومن همونموقه براش خطونشون گذاشتم و گفتم کجاست که دوباره ازین خیر رسانی بیش از حدت به اون ضربه بخوری،و الان معلوم نیست این ادم داره باخودش چیکار میکنه و جلوی همه ادعای پاکی میکنه اما جرأتشو دیگه نداره بگه چی مصرف میکنم
کلا همسره من یه فرد بسیار احساساتیه و خیلی دوست داره زیاد به دیگران خیر رسانی کنه،اون وقت به جای اینکه نتیجه ی مثبتی از اون افراد ببینه نتیجه ی عکسشو میبینه و کاملا بهم میریزه،تااینکه یکروز بهش گفتم عزیزم وقتی تو قصدت تغییره اون ادم باشه مشخصه که نتیجه برعکس میگیری،پس بهتره بااین نیت خیررسانی نکنی و برای پیشرفتو ثواب خودت اون کارو بکن که اگه نتیجه ای ندیدی ناراحت نشی
و الان دیگه خیلی موقعا شده خوده همسرم بهتر توانایی نه گفتن رو پیداکرده و وقتی میبینه اون خیررسانی هیچ کمکی به طرف نمیکنه که هیچ تازه بدترم ضعیف بارش میاره،دیگه خیلی راحت میگه نمیتونم برات کاری انجام بدم
خیلی ازین موارد مثال دارم،اگه چیزی یادم اومد که کمک میشه به دوستان حتما کامنت میکنم
هرکجاهستید شادوسلامت وسرشاراز ارامش باشید
سلام و درود سرکار خانم گنجی عزیز و گرانقدر
چقدر نوشته ها و مثال های عالی و زیاد و کاربردی زدید
چقدر خوب بیاد آوردید
چقدر با حال و با مزه بود اون جمله ای که به فامیل تون گفتید: داری با غیبت خودتو سیر میکنی؟
و چقدر چالش واضحی بوده برای همسرتون.
این موضوع که مثلا امروز تصمیم میگیرید فلان کار یا فلان تمرکز رو بزارید روی فلان فایل یا هر چی..
بعد دقیقاً برعکس میشه و در زمان دیگه کار بهتر پیش میره
منم بارها این اتفاق واسم افتاده
من فکر میکنم از اونجا که قانون ذهن و طبیعت خداوند و هستی اینه که یک شعور ناخودآگاهی در کل هستی موج میزنه و همگان و همه چیز توسط یک شعور مندی و یک آگاهی بهم متصلند و از یک نیرو (الله) تبعیت می کنند
و (نیروی باطن و ناخودآگاه) در کل هستی وجود داره و داره پیش می بره
پس کارها بصورت ارادی و با فشار و زور فیزیکی و ارادی پیش نمیره و ضمناً یک نیروی اینرسی و ایستایی میاد وسط و میخواد اختلال ایجاد کنه در برنامه و اهداف ما.
بنابراین وقتی تصمیم میگیریم این تصمیم همراه با فشار و زور نباید باشه
یک حس باید باشه و همون هدایت و رها بودن یک نیت قلبی و نه منطقی.
وقتی من با منطقم نیت میکنم کار پیش نمیره.
ولی هر چقدر ریلکس تر میشه آدم خودش پیش میره
فکر کنم همینقدر که شب قبلش موقع خواب یک همچین نیتی برای روز بعد بکنیم و احساس خوب هم در موردش داشته باشیم و تجسمش کنیم که فلان کار یا فلان فایلا چقدر عالین و چقدر تاثیر گذار وقدر نتیجه بخش دوست دارم انجامش بدم (با نیروی رنج و لذت)
کار ساده تر پیش میره
همون داستانی که کسی میگه وقتی میخوام یه چیزیو نمیشه برعکسش میشه وقتی در ذهنم نبوده یا نخواستم شده
موفق و شاد باشید بانو
سلام به استاد و خانوم شایسته نازنین
استاد عزیزم من با شنیدن فایل شما میخوام از داستان زندگی خودم و سوالی که برام پیش اومده و ذهن من را حسابی به خودش مشغول کرده بگم
من چندسال پیش متوجه شدم همسرم درگیر مواد شده و هربار که من ازش مواد پیدا میکردم به روش های مختلف میخواستم از تکرار این الگو جلوگیری کنم ولی اصلا فایده ای نداشت و این من بودم که بعد از هر بار حساب کردن روی حرف های همسرم نابود میشدم تا این که آخرین باری که این موضوع تکرارشد تصمیم گرفتم طور دیگری به موضوع نگاه کنم و به خودم میگفتم آخه چرا این اتفاق باید بیفته و راه حل اون چیه که دیگه تکرار نشه. ولی استاد عزیزم من اگر فایل شما را اونموقع که در خانه پدرم بودم تا تصمیم بگیرم که با زندگیم چیکار کنم گوش میدادم شاید طلاق را انتخاب میکردم چون من نمیخواستم بازهم پای مواد به زندگیم باز باش و مواد خط قرمز من بود ولی من انتخاب کردم که این دفعه بجای تغییر همسرم خودم را تغییر بدم و دیگر به این فکر نکردم که ممکن همسرم بازهم اینکار را انجام بده و نتیجه این تصمیم عالی بود و زندگی فوق العاده من آغاز شد من و همسرم آرام آرام شروع به تغییر کردیم و هردویمان به خاطر خودمان میخواستیم تغییر کنیم
استاد جان لطفا بیشتر برامون بگید وقتی الگو تکرار شونده مانند مواد رادر زندگی یمان توسط فرد دیگر داریم اگر به این فکر کنیم که امکان داره بازهم تکرار بشه دیگه خودمون رو به زحمت نمی اندازیم که توجه مون رو روی خودمون بگذاریم و ببینیم با عوض شدن ما بدون تغییر فرد مقابلمان چه اتفاقی رخ میده ؟؟؟؟و اون فرد کنار میگذاریم؟؟! ممنون میشم جواب مرا بدهید
ممنون از شما استاد عزیزم
سلام استاد عزیز همه نمونه هایی که فرمودین من خودم به شخصه چندین و چندین بار تو زندگی تجربه کردم ولی یه سوال با آدم هایی که تو زندگی من دائم هستن من و این اخلاق دارن من باید چی کار کنم ؟ مثال الگو من روابط همسرم با خانواده ام هست وقتی میخام روابطش گرم باشه احترام واقعی داشته باشه و دنبال نکات مثبت خانواده من باشه و فایده اش به اونها برسه در حد ایده آل وقتی بخام از نظر دارایی ثروتمند باشه باید چیکار کنم در حالی که من احترام از ته قلبه در حالی که دنبال نکات مثبت باهاشون هست وقتی باهاشون واقعا میخام خوش بگذره
به نام خداوند رزاقُ وهاب
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر
سلام و درود بر استاد شایسته نازنین
و سلام و درود بر دوستان عزیزم
الگو ها و پترن های تکرار شونده
امروز دوست دارم اشاره به اتفاقی بکنم که داغ داغه و موضوع این فایل رو به عینه دارم در زندگیم لمس میکنم.
وقتی گریزی به گذشته نه چندان دور میزنم، می بینم که هر آنچه شما استاد عزیز در فایل های رایگان و دوره ها به ما آموزش دادی رو عمل کردم و از همان روز اولی که با قانون آفرینش وارد سایت شدم، خدا رو شکر آماده دریافت این آگاهی ها بودم و هیچ گونه مقاومت یا شبهه ای در دریافت این آگاهی ها نداشتم و انگار تکاملم رو خوب طی کرده بودم.
یکی از خصوصیات اخلاقی من متعهد بودن و وفای به عهد و قول و قرار است. یعنی این خصوصیت آنقدر در من قوی است که به قول معروف سرم بره؛ قولم نمیره. و این ارزش برای من در زندگیم ارزش بالایی داره.بعنوان مثال یادمه اواخر سال چهارم دبیرستان با همکلاسی هایم قول و قرار گذاشتیم 5 سال دیگه در 29 فروردین ماه ساعت 9:30 همدیگرو در میدان مرکزی شهر ببینیم و وضعیت همدیگرو ببینیم و هر کسی وضعش خوب بود به دوستای دیگه اگه نیاز به کمک داشت کمک کنه.(بر اساس فیلم ضیافت) و برگه نوشتیم و امضاء زدیم.
استاد من هر سال برای اینکه این قولمو فراموش نکنم می اومدم یه تقویم تو جیبی میخریدم و این تعهد و یادداشت رو منتقل میکردم به تقویمم و از نو مینوشتم و با اینکه میدونستم همه اون قرارو فراموش کردن و نمیان ولی راس ساعت رفتم و در محل قرار حاضر شدم و بعد نیم ساعت برگشتم خونه برای اینکه به خودم احترام گذاشته باشم.
مورد دیگه که جزء خط قرمزهای من در روابط و بخصوص دوستی هاست؛ صداقته. به هیچ عنوان رو کسی که باهام صادق نیست نمیتونم حساب کنم یا روابط نزدیک داشته باشم.چون که خودم برای دیگران همینجورم و خیلی مواقع هم چوبشو خوردم ولی چون یک ارزش فطریه اون بها دادن هم برام شیرین بوده تا اینکه بخواهم لفاظی کنم یا دروغ بگم و کارمو پیش ببرم.
استاد یکی از همکارام چند سال قبل مبلغی پول از من قرض گرفت و گفت 40 روزه و حتی زودتر برمی گردونه و منم بهش گفتم اگه 40 روزه مشکلی ندارم و پولو بهش قرض دادم.دو ماه گذشت و خبری از پس دادن پول نبود.و من بعلت عزت نفس پائینم روم نمیشد بهش بگم و غیر مستقیم از طریق دوستان مشترکمان به گوشش رسوندم که موعد برگشت پولی که قرض کرده گذشته و بعدش و گفت همین هفته میریزم حسابت و این وعده ها چند هفته تکرار شد و خبری از پول نبود و این در حالی بود که میدیدم خرید و فروش آپارتمان میکنه و پول دستشه و تعجب میکردم چرا پول منو پس نمیده تا اینکه رودربایستی کنار گذاشتم و بهش گفتم برای فلان تاریخ من پولو لازم دارم ومیخوام تا آن تاریخ پول تو حسابم باشه. بعد این التیماتوم متوجه شدم پولی رو که از من قرض گرفته برای خودش نبوده و برای یکی دیگه از همکارا بوده که عمرآ من بهش پول قرض میدادم چون به بد حسابی شهره بود. خلاصه با فشار دو طرفه پول به حسابم اومد و از همان لحظه با خودم عهد کردم که اولا به هیچکسی قرض ندم و دومآ به این همکار بد قول هزار تومنم بخواد قرض ندم. و از آن تاریخ تا حالا چند بار ازم درخواست پول کرده ولی خیلی راحت جوابش کردم و برام اهمیتی نداشته چی فکر میکنه.
استاد یه عادت بدی که دارم و بعضی اوقات احساسمو بد میکنه اینه که انجام کار یهویی و برنامه ریزی نشده برام سخته و این منو بهم میریزه و معمولا در برابرش مقاومت دارم. یعنی اگه به من بگن فردا باید بری اتاق عمل برام قابل هضم تره تا اینکه یهو بگی الان باید بری فلان جا یا فلان کار و انجام بدی بخصوص اگه برای اون ساعتم از قبل برنامه ریزی کرده باشم و بدونم طرفم میتونست اینکارو از قبل با من هماهنگ کنه تا من بهتر بتونم مدیریت کنم زمانم را.
از وقتی که تسلیم هدایت میشم بیشتر با این مساله کنار میام و میگم الخیر و فی ماوقع و احساسم بد نمیشه در مورد اتفاقات یهویی. بخصوص اگه آن مساله واقعآ طبیعی و اتفاقی رخ داده باشه.
دو هفته پیش موقعی که داشتم آماده خوابیدن میشدم؛ همسرم گفت که با چند تا از همکارهاش سفارش چیزی رو دادن تا همکارش براشون بگیره و الان همکارش تماس گرفته و گفته الان بیاید و سفارشو تحویل بگیرید زیرا من نمیتونم تا فردا نگهش دارم چون جا ندارم و خراب میشه. به همسرم گفتم من دارم میرم بخوابم چرا زودتر اینو نگفته؟ و گفتم به همکارات زنگ بزن بگو سهم تو رو هم بیارند ولی ایشون گفتند همه همکاراش یا خارج شهرند یا در دسترس نیستند و ما باید بریم و سهم اونا رو هم بیاریم! دیگه چاره ای نبود یکم غُر زدم و ازش قول گرفتم دیگه اینجور قرارایی نذاره؛ اگه میذاره هم از قبل بهم اطلاع بده و مسئولیت آوردن سهم بقیه رو تقبل نکنه و ایشون هم قبول کردند و موضوع تموم شد.امروز کار اداریم به واسطه جلسه ای که آخر وقت داشتیم طول کشید و من دیرتر برگشتم منزل و یکمیم گرسنه ام شده بود. تا بخواهم غذای اصلی رو که همبرگر کبابی بود( به شیوه قانون سلامتی) آماده کنم.خانمم گفت که ماهی سفارش دادم گفتم همسرم میاد میگیره، سهم فلانی و فلانیم سر راه براتون میاره. اینم بگم تا رسیدم خونه از گوشیم سایتو باز کردم که ببینم کامنتام تائید شدن یا نه که دیدم فایل جدید اومده و همزمان که داشتم همبرگر و کباب میکردم به فایل هم گوش می دادم تا اینکه خانمم دوباره همان درخواستو کرد! گفتم خانم مگه نگفتم بهت مسئولیت کار دیگرانو قبول نکن. چرا همکارات خودشون نمیرن دنبال کارشون. مگه قول ندادی این کارو تکرار نکنی؟ و با اشاره به فایلی که داشت پخش میشد گفتم همین فایلی که استاد امروز گذاشتن در مورد این مساله است. من رو حرفم هستم. حتی شده هزینه اش رو پرداخت میکنم ولی اینکارو انجام نمیدم. و وقتی تصمیم من رو جدی دید شرایط عوض شد و قرار گذاشتند که طرفشون سفارشو در مغازه مشخصی امانت بگذاره و هر کسی هر وقت تونست بره سفارششو بیاره. و منم قراره بعد ارسال این فایل برم سفارشمون رو تحویل بگیرم.
ممنون از استاد عزیز که بی منت این فایلها رو تهیه می کنند و در اختیار اعضای سایت قرار می دهند. من خودم دوره کشف قوانین رو تهیه کردم و به جرات میتونم شهادت بدم اگه کسی با تعهد به فایلهای رایگان که واقعآ گرانبها اند هم عمل کنه، نتایجی که کسب میکنه دست کمی از دوره ها نخواهد داشت.یا حق
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
هذا فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم (دخان 57 )
که این فضل از یزدان توست
با احترام
ضمن آرزوی توفیق و سلامتی روز افزون برای استاد و خانم شایسته ی گل و تمام دوستان فوقالعععععاده ام
استاد عزیزم شما چگونه زیستن رو دارید به ما می آموزید…
استاد خداوند رو شاکرم برای وجود شما و خدا رو شکر که به من فرصتی داد تا بشنوم و از این همه آگاهی استفاده کنم و خدا به وسیله ی شما داره ، به ما میگه گوش بدید و استفاده کنید ، وای به آنان که بشنوند و عمل نکنند.قطعا از زیانکارانند…
استاد بنده خیلی از این موارد داشتم و دوست دارم یک موردش رو برای دوستان بگم .باشد که استفاده کنن و عمل کنند.
ما یه دوستی داشتیم با روابط عمومی بالا و سلام علیک خوب و خوش زبون و کلی آدم لذت میبرد .
میگن آدم رو باید در سفر شناخت همینه واقعا …
من استاد توی کامنت های قبلی گفتم یک تضآد مالی برامون اتفاق افتادو اومدم زیر صفر…
یکی از این تضاد همین داستان الان هست که می نویسم
ما با این دوستمون وارد یک معامله شدیم و ما هم به گمان اینکه ایشون قهرمان داستان هستن و آدم خوبین وارد معامله شدیم …
معامله ی ما جوری پیش رفت که من باید یک مبلغی به این دوست بدم .
منم( به گمان اینکه خوبن و کمک میکنن و باورهای محدود و اشتباه وحشتناکی داشتم و واقعا ویران کننده )
این داستان تقریبا سال 96 و 97 برامون اتفاق افتاد.
این دوست ما گفت من اینقدر بیشتراز تو معامله پول پرداخت کردم میتونی یک چک برامون به همون مبلغ بنویسی…
منم قبول کردم نمیدونم چرا ؟
خلاصه چکو نوشتیم و بهش دادیم …
چند وقت گذشت دیدم گفت آقا بذار یه نفر در جریان کار ما باشه و نفری سومی باشه با( اون زبون نرمی که داشت )
من چک شما رو پس میدم اون شخص یه چک بده که در جریان معامله قرار بگیره میشه مثلا ازآقای xبگیری .منم نمیدونم چرا قبول کردم باور کنید هنوز که هنوزه نمیدونم چرا؟ خلاصه ما چک آقای x رو بهش دادیم …گفتم چک مارو پس بده گفت شما بیا بهت میدم … آقا هنوز اون شب نیومده …. و امروز میگفتم میگفت فردا
میگفت مهمونی ام
میگفت خیالت راحت
استاد دیدم این پترنشه و کارش همینه ؟
خلاصه استاد هم طلب چکی که از من برده بود میکرد و هم به اون شخص سوم آقای x
حالا حساب کنید ما در مضیقه و شرایط مالی بد اونم داشت فشار میآورد روی دوستم نفر سوم
میرفت در خونش و اذیت کردن اونم بنده خدا روی اعتمادی که به من داشت چکو داده بود …
خلاصه این آقای مهربون و خوش زبون و قهرمان داستان ما …کاری کرد وسیلهای نقلیه ی زیر پام رو بفروشم و چکو پاس کنم …
استاد خیلی جالب بود باز زنگ میزد و میگفت اشتباه کردم و پیام میداد …
ولی استاد،
وقتی با مباحث شما آشنا شدم و گفتید مقصر اصلی تمام زندگی تون خودتون هستید اونجا بودم فهمیدم من کجای داستانم …
یا همون فایل از کجا شروع کنیم استاد
من درسته مدت کمی هست عضو سایتم
و همون طور که گفتم نزدیک یک سال و نیم قبلش توی سایت بودم به صورت مهمان …
اون فایل رو بگم چند بار شاید باورتون نشه … چک هامو جمع کردم و دیگه نسیه و چک و وام تمام …
هنوز که هنوزه دارم گوش میدم …
استاد خیلی خیلی از بد قولی ضربه خوردم و چون با این مباحث آشنا نبودم و باورهام محدود بود خیلی اومدم پایین و کلی هزینه و بها دادم …
خیلی داستان دارم و کلی اتفاق برام افتاد
و انشاءالله برا ی دوستان میگم که استفاده کنن و قرار نیست حتما باید کسی ضربه بخوره تا یاد بگیره .بیایم از تجربه ی دیگران هم استفاده کنیم …
استاد همون طور که گفتم از بد قولی زیاد ضربه خوردم و دوستی دارم واقعا بدقولی pattern اصلی اونه
ولی بعد از اینکه شناختمش دیگه به قول شما هیچی بهش نگفتم … و گفتم سعی کن بد قول نباشی و دروغ نگی …و تمام
ارتباط هم داریم ولی دیگه رو حرفاش حساب نمیکنم و بد قولی تو خونشه،
و باید بره رو تنظیمات کارخونه…
یه داستان کوچولوی دیگه دارم انشاءالله اگه مباحث و فایل ها ادامه داشت براتون میگم و توی کامنت ها می نویسم.
استاد من پیمانکار برقم و کارهای بزرگ و پروژه های بزرگی بر میدارم … با زبون نمیشه از شما تشکر کرد و زبون من قاصره
قرداد ها باید مکتوب بشه …
باید محکم نوشته شده باشه …
خیلی از کسانی که همکار بنده بودن به خاطر اینکه مسائل کاری رو رعایت نکردن و ضربه خوردن. نه اینکه بگم افراد بدی بودن نه اصلا ….
ساختمان خودشون رو فروختن و با کسانی کار کردن با این قوانین (الگوها و pattern ها ) آشنایی نداشتن و منجر شده زندگی شون تباه بشه …
استاد عزیزم شما و خانم شایسته دوبال برای پروازید…
این مطالب شما بسیار روان و ساده و کار بردی هستن و همیشه اصل رو میگید .
حرفهای شما در هیچ کجا گفته نشده و تجربیات شخصی خودتون هست .
که از اون نتیجه گرفتید ؟؟؟
حالا یکی ضعفش و پاشنه ی آشیلش روابط هست .
یکی بحث ثروت و سلامتی و موردهای دیگه …
استاد این حرفهای برای من که تخصص دارم خیلی بدرد بخور هستش و مطمئن هستم آگه بهشون عمل کنم … جریانی از نعمت و ثروت مثل سیل میاد تو زندگیم .
نه کسانی که هنوز هیچی بلد نیستن و نمیرن دنبال علایقشون و به قول خودمانی هیچ غلطی نکردن تو زندگی ..
استاد در طی این مدت که با شما آشنا شدم اینو خوب متوجه شدم و همیشه توی کامنت ها می نویسم درون باید اصلاح بشه
درون باید اصلاح بشه … شما ریشه رو میخاید…
از یک درخت هلو انتظار نباید داشت سیب بده …
استاد عزیزم
جملات من ضعیف هستن بخوام ازتون تشکر کنم ..تشکر کمه و ازتون تشکرات دارم.
خداوند بهتون سلامتی و نعمت فراوان عطا کنه. انشاءالله
دوستتون دارم
همیشه باشید .ای انسان توحیدی و سخاوتمند.