نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 12
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-27 08:39:062024-02-14 06:19:47نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگرانشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
چقد برام جالب بود این الگو ک ما با اینکه متوجه نقاط ضعف و پاشنه های اشیل میشیم ولی نمیتونیم ب روش درست رفتار کنیم،
من از وقتی ک تصمیم گرفتم ب انچه ک فهمیدم عمل کنم، خیلی وقت ها تمام دانش ام از قوانینی ک گفته شده بود و تمام باور ها ی ک حداقل باید ارامش رو بهم بده، مخصوصا باور های توحیدی رو ب کار میگرفتم ولی نهایته نهایت اش ربع ساعت میتونستم اروم باشم، بعد رب ساعته ی واکنش خیلی خیلی بدتراز قبل نشون میدادم ب خاطر اینکه جلو بروز احساس بد ام رو گرفته بودم ی ثانیه دیگه کنترل از دستم خارج میشد و فوران میکردم و البته هنوز شرایط بهتر نشده شاید ناخواسته ها کمتر شده فقط، خلاصه بعد ب خودم میگفتم مگه میشه؟؟؟؟؟ من این همه تلاش کردم این همه باور توحیدی دارم من مطمئن ام ک خالق منم کسی نمیتونه تاثیر بزاره رو شرایط زندگیم همین الان هم کل قانون رو برا خودم یاد اوری کردم، پس اون ادم بداخلاقه کی بود؟؟؟ واقعا جوری از کوره در میرم ک انگار ی گوشه وایمیسم و با تعجب ب خود بداخلاقم خیره میشم حتی حرف های ک اون لحظه میزنم هم ربطی ب من و باورهام نداره، انگار ی منی درون منه ک اجازه ندادم هیچ وقت بروز بده خودشو و بریزه بیرون درونشو،
ی چیز جالبی ک هست از وقتی قوانین رو ی کوچولو متوجه شدم خشم درونم انگاری وحشتناک تر بروز میکنه یا شاید کم تر با اون خشمه روبرو میشم برام عجیب تره نمیدونم،
ولی با تمام وجودم اینو درک میکنم و متوجه اش شدم که پترن ها و الگو های شخصیتی مون با قول و ایه و قسم قابل تغییر نیست وقتی برا من نیست پس برا بقیه هم نیست،
و ب قول مریم بانو عزیزم جهادی اکبر لازمه برا بهبود این الگو ها..
چقدر حس میکنم نوع فایل های چند ماه اخیر بی نهایت با ارزش تر، باکیفیت تر، نمیدونم چی میشه اسمش رو گذاشت، خیلی عالی شده و واقعا باورم نمیشه ک این حجم از اگاهی رایگان دراختیار ماست، امیدوارم بیشتر قدر این فایل هارو بدونم و بیشتر وقت بزارم براشون.
بی نهایت سپاسگزارم از استاد و مریم عزیزم ک اینقدر دست ودلبازانه اگاهی هاشون رو دراختیار ما میزارن.
خداوند تو تک تک ثانیه هامون هست امیدوارم بتونیم با تمام وجود اینو درک کنیم
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
سلاممریمبانوی زیبا
سلامدوستانعزیزم
راجب کلامهای اخرتون بخام شما دقیقا اخلاق همسر بنده رودارید
یعنی ایشون هم میگن قول نمیدماگه شدحتما
مثلامیلادپسفردا انقدر پول میخامقولنمیدماگه شد حتما من ناراحت میشم اما اون چی اصلا
چون کاملا انسانی خونسردوارومه
برای زندگی کردن با انسانهای ثروتمند وبا عزتنفس توام باید عزت نفس خودت و ببری بالا
مثل مریم خانم شایسته مثل خودمن
یعنی هر روزشخصیتت قوی و قویتر
تحسینمیکنمبانورو برای داشتن همسری مثل شما
راجب خودم بخام بگم
من پاشنه های زیاده رفتاری دارم این و ک ومیگم
زیاد بود اما کمتر کردمش
برم سر اصل مطلب اینمیشه
دادمیزنم سر ی اشتباه کوچیکب بچه ام (فرزندم 5سالشه)
بعدخودمپیش خودممیگم قول میدم دیگ تکرار نشه
چقدر اینحرف بهم برخورداستاد
میدونیمثل چیه انتظار داری تایید بگیری از استادت بعد میبینی که هنوز از 10 ،2 هم نیستی
و برات سنگینتموممیشه
مثلا پیش خودمقول میدم که کسب وکار خودم و میزنم
قول میدمی سایت بزنم و کلی فعال باشم
قول میدم دیگ عصبی نشم انقدر زود برای بچه ام
قول میدم ک دیگ مهمانخودم دعوت نکنم هر کی میاد خودش زنگ بزنه
قول میدم جایی نرم تا کسی بهم نگفته
فول میدم اگه کسی ازمانتقادکردسریع جوابش و ندم
قول میدم دیگکسی ونصیحت نکنم
استادجان الی موارد 1.2
بقیه کمتر هستناماهستن
من الگو دارم و فکر کردن ب الگو تا این لحظه حالم رو بد میکنه واحساس ضعف میکنم برای حل کردنش
ما 3 خاهر بودیم و بیشترینتوجه ب خاهر کوچک وبوده من روحیه متفاوتی داشتم و درکنمیشدم از طرف بقیه
العان کدارم مینویسمنمیدونمچرا اشکمیریزمیعنیانقدر وارد شدن بهش برام ناخوشایند هست
من پاشنه اشیل ترس از دست دادن دارم
شبها تا صبح خواب اشفته میدیدم برای از دست دادن مادرم
ترس از دست دادنهنوز هم هست
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
عجب پاشنه اشیلی چجشنی باید بگیرم من در این لحظه
من همباید مغز خودم و بریزمتو کاسه
نمدونم چطوری بایدحلش کنم
حرفهای مادرمتو ذهنمه
دوست رفیق نمیشه زندگی وبهم میزنه
(من هیچ دوستی ندارم )
حوصله سر وصدای ما رونداشت
بعداظهرها باید ما ساکت میشدیم حتی صدای ی پلاستیکهمنمیومد
العان فرزندم تا ی کار کوچیکمیکنه من داد و بیداد لحظه ای یعنی کنترل خارج شدن
راجب سلامتی من هر دوماه مریض میشم گلودرد
بعد میگمکار میکنم و دیگه نمیزارم اینجوری پیش بره
اما استادمن اهل تغییر هستم
تو همین کامنتهابعدی مغز خودمومیریزم توکاسه
باید جواب بدم ب خودم
ایا من تو سن 30 سالگی از مادر خودم و رفتارش دارم ب درستی یاد میکنم
نننننننننننننننننننههههههههه
جلوی هزاراننفر اشکمجازی ریختم و ابراز ناراحتی کردم
پس همین وبرایفرزند دلبندم قرار بدم
ک30 سالش شد چجور میخاد یاد کنه از من
یا مثلا خاهرزاره ام و دارم و دخترم و رها میکنم و اونخاهرزاره دیگم موهای دخترم و میکشه من میاممیگم قول میدمک دیگ مسیولیت کامل دخترم و داشته باشم
(میگم نه برای نگهداری یا مدیریت میکنم )
الویت اول واخر من دخترمه
ارامش دخترمه
مهربونی با دخترمه
دوستان و استاد من باز هماینجا قول دارم میدم
میبینید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نشانه اش وهممیزارم عصبانیت من کمتر وکمتر بشه
راجب همسرم وایندهامون هم احساسی هستم ب صورتی که شبها خواب میبینم مثلا گاهی هر 6ماه (ترس از دست دادن)
اما باکنترل ذهنوباورهای توحیدیبایدکنترلش کنم
حیف من هست که زندکی وثانیه های خودم و ب خاطر مسایلی کتحت افکار من هست اشفته کنم
روند زندکی از همه جهت ب نفع من پیش میرود
و گل خنده از همه جهتها تو زندکیمنجریانپیدا میکند
اینحق طبیعی من هست
من عشق میدهمبدون هیچ چشم داشتی
این باور و باید بسازم و درککنم ،
استادخداوندمهربان پشت پناه شما باشه و همسر دلبندتون
سلام .ای خدا ای خدا واقعا شکرت بابت این فایل
گرچه فایلای دانلودیتون هم کم از دوره هاتون نداره ولی واقعا این دوتا فایل اخرو واقعا فک کردم از فایلای پولیتونه انقدر ارزشمند انقدر با جزییات و مثال واقعا ازتون ممنونم استاد خیلی عالی بود
من ی دوستی دارم ک با ی بنده خدایی ارتباط داشت و باهم زندگی میکردند ی دوره ای باهم خوب بودند بعد مث اینکه پسره مواد مصرف میکرده و ی دفعه دست بزن پیدا میکرده و فش و فش کاری و دوستم میومد ب خونوادش میگفت ک این ادم نیستو بیاید از خونه من بندازینش بیرون و پلیس و پلیس کشیو قفل درو عوض کن و خط عوض کنو و خلاصه هرکاری ک مثلا ازون شخص دور بشه.هربار هم برای من تعریف میکرد میگفت چیکار کنم منم میگفتم فلان کارو بکن و تمومش کنو این دوباره اگر برگرده همون میشه و ….و این قضیه بارها و بارها تکرار میشدو دوسه ماه بعد دوباره پسره میومد و ب قول استاد کلی قسم و ایه و قول میدم و دوباره بر میگشتن و باهم زندگی میکردن.و دوباره همین سیکل ادامه داشت .ی جایی ب خودم اومدم دیدم حالا جدا ازین ک اونا دارن ی کارو تکرار میکنند منم دارم همون کارو میکنم هی با دوستم صحبت میکنم ی مدت دورند و دوباره انگار هیچی ب هیچی .سری اخر واقعا دیگه گفتم ب من چ اصن .من دیگه کاری ندارم خودت میدونی میخای برو میخای بمون ببخشید گفتم هر غلطی میخای بکن.
ی مثال دیگه هم مامانمه مامانم عادت داره قرعه کشی خونگی بزاره چون اولم کسی ک قرعه رو گذاشته برمیداره.چند ساله این کارو انجام میده نفرات جم میشن پول میدن مامانم قبلش مثلا میگه میخام قرعه بزارم فلان کارو بکنم بیشتر میگه میخام جنس بزیزم تو مغازه
قرعه جم میشه بیشترو خرج چرتو پرت و بدهیاش میکنه ی مقدارشم میده جنس برا مغازه .هرچیم از مغازه در میاد خرج میشه و دوباره جنس مغازه کم میشه و دوباره از اول .هر سریم بهش میگم مامان نکن هر سری ی بهانه و توجیح میاره.
من ی دوستی داشتم یکم حرف تو دهنش نمیموند یعنی ب معنای واصحتر فضول بود خیلی بچه خوبی بودا هرچی بهش میگفتی از دهن یکی دیگه میشنیدیش هروقت بهش میگفتم چرا گفتی میگفت من نمیتونم دروغ بگم این قضیه همینجوری چندسال ادامه داشت و چون بچه خوب و پاکی بود دلم نمیومد ک کات کنم .و دلم میسوخت براش. تا اینکه دیدم داره حریم خصوصیم مختل میشه و بعدش دیگه برای همیشه کاتش کردم.
یا مثال پدرم ک خیلی مامانم بد عادتش کرده و همیشه هرجوری ک شده با قرض و بدهی حتی شام و ناهار جور کرده براش اونم وقتی ی بار غذا من باب میلش نیس قهر میکنه و حرف نمیزنه و درو میکوبه و من ب مامان میگم مامان اگه یکی دوبار توجه نکنی ب قهرش خودش اشتی میکنه و میاد سر سفره هرچی باشه میخوره ولی مامانم دوباره وقتی میبینع قهره میره از هرجایی شده کلی نسیه و قسط میندازه گردنش و برای بابا غذا جور میکنه و بابام هم همون موقع اشتی میکنه و دوباره از اول .سالهاست ک این سیکل ادامه داره .
ی دوست دیگه داشتم ک خیلی ادمی بود ک سوال میپرسید حتی درباره خصوصی ترین چیزها چیزایی ک حتی من ب خودمم نمیگفتم (ههه)ادم ب درد بخوری بود و کلی کار ازش برمیومد و الحق برای من هم کارایی کرده بود ولی همیشه سر این ک خیلی سوال میپرسید کجا میری کارت چیه چقدر درامد کی اومده بود کی زنگ زده بود اذیت میشدم ولی ب خاطر کارایی ک برام انجام داده بود چیزی نمیگفتم ولی دیگه داشت خیلی خیلی قضیه سوالاش خصوصی میشد و منم ی روز بهش گفتم بس کن دیگه به توچه و کاتش کردم.
یکی از الگوهای خودمم اینه ک من روی حریم خصوصیم حساسم و تا حالا چنتا فضول دورو برم رو کات کردم باهاشون
بازم ممنونم بابت این فایل فوق العاده ارزشمند وعالیییییی.
به نام خداوند هدایتگر
سلامممم استاد عزیزم خیلیییی عالی بود این فایل و فایل قبل اصلا همه فایلها بی نظیرن به نوبه خودشون خداروشکررر میکنم واقعا برای این مسیر و آگاهی های نابش
الگوهای تکرار شونده استاد وافعا فکر میکنم ریشه اش برمیگرده به همون احساس ارزشمندی و لیاقت گفتید دارید دوره ای تهیه میکنید نیومده خواستمش چون هر چقدر دارم مدتهاست خودم رو کنکاش میکنم ریشه اش برمیگرده به همین دپ احساس فوق مهم ( ارزشمندی و لیاقت) من دوره عزت نفس رو تهیه کردم و خیلی خیلی تغییر کردم و زندگیم به دو دوره قبل بعد تغییر کرد ولی بازم جا داره روی باورهای مهم ارزشمندی و لیاقت کار کرد …
استاد قدرت نه گفتن برای الگوهای تکرار شونده خیلی مهم اینکه سریع نپذیریم درسته باید پذیرش داشته باشیم ولی یه مرز باریکی وجود داره همونطور که اشاره کردید بین یه موردی که گه گاهی اتفاق میوفته و چیزی که همیشه تکرار میشه و خودمونو با اینکه انسان باید پذیرش داشته باشه یا اینکه باید سخت نگیره گول نزنیم و گرفتار نکنیم
احساس ارزشمندی اینجاست که میاد بالا و باید خودمونو در وحله اول ارزشمند و لایق آرامش بدونیم
من مدتیه که خداروشکر میکنم خیلی شخصیتم تغییر کرده در برابر حال و حس خوب خودم و انجام خواسته طرف مقابل قبلا بدون یذره در نظر گرفتن خودم که آیا میتونم درخواست کمک طرف رو انجام بدم یا نه سریع قبول میکردم و اونقدر خودم رو اذیت میکردم و هر زمانی که خودم احتیاج به کمک داشتم میشه تصور کرد که چی میشد…و چقدر ضربه های روحی و احساسی زیادی خوردم تا فهمیدم که نهههه این روش که نتیجه درستی برای من نداره حتماااا اشتباه و نیام خودمو به مصداق مهربان بودن و کار خیر کردن گول بزنم و از وقتی که به ارزشمندی خودم پی بردم خیلییی راحت اول شرایط خودمو در نظر میگیرم و اگر امکانش رو داشتم قبول میکنم و در غیر اینصورت خیلییی راحت میگم نمیتونم مخصوصاااا در مقابل افرادی که بارها الگوهای تکرار شونده داشتن … و واقعا به آرامشی رسیدم که خودم میدونم و خدای خودم و میشه گفت یک دستاورد مهمی تو زندگیم بوده و هست..
استاد در مورد الگوهای تکرار شونده در مورد خودمون من بارها قبلا به خودم قول دادم که در برابر تضاد احساسی عمل نکنم و آگاهانه برخورد کنم ولی هر بار بعد از یه بحث یا تضاد به خودم که اومدم دیدم ای بابا کار از کار گذشته و اون برخوردی رو انجام دادم که نمیخواستم و باز به خودم قول میدادم این بار بیشتر سعی میکنم و باززز … حتی چند بار اومدم برای خودم خط قرمز گذاشتم و قسم خوردم بین خودم و خدای خودم که اینبار از کوره در نمیرم و کنترل میکنم خودمو ولی بازمممم…. خیلی درگیر این مسئله بودم که چرا نمیتونم و واقعا از خداوندکمک خواستم و خدای همیشه حاضر و حمایتگر بهم الهام کرد که باید باورهامو تغییر بدم باید ریشه رو پیدا کنم وقتی بیشتر فکر کردم فهمیدم آره درسته تو ناخوداگاه من این رفتار سیو شده و در همون لحظه که من بارها به خودم قول دادم درست با آرامش رفتار کنم هیچی یادم نمیاد ازون قسم ها و قول ها و مثل یک داده از قبل برنامه پیش میره و وقتی به خودم میام میبینم کار از کار گذشته مثل همون مثال رانندگی در یک مسیر همیشگی که وقتی ذهنت درگیره ناخودآگاه میبینی به مقصد رسیدی هوشیارانه رانندگی نکردی ولی ذهن ناخودآگاه تو رو به همون راه و مقصد و باور همیشگی رسونده و فهمیدم باید اینقدرر روی باورهام کار کنم تا اون لحظه که همه چی از ذهنم پاک میشه و ناخودآگاهم کنترل رو در دست میگیره بتونه همون کار و مقصدی رو بره که من میخوام و مشخص کردم که خداروشکر میکنم تا حدودی موفق شدم و همچنان دارم کار میکنم روی این باورم که میتونم با آرامش جوری که میدونم درسته رفتار کنم در همه لحظه ها ..
خداروشکر میکنم از شما استاد عزیزکه با این فایل مصمم تر شدم و مهر تاییدی شد به مسیری که دارم پیش میرم خداروشکر برای درک و عمل و پیشرفت رشد شخصیت در این مسیر زیبا که نتیجه اش آرامش و لذت بردن از لحظه لحظه های نعمت زندگیست
دز پناه الله یکتا شادوسلامت باشید
سلام درود فراون به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
واقعا نمیدونم چطور باید از شما تشکر کنم بابت این فایل فوق العاده
کجا الگوهای تکرار شونده را دیدید؟
1- استاد من وحشتناکترین ضربه ای که ازین بابت خوردم در سن 24سالگی بود اقایی که به خواستگاری من اومده بود و ما مدت دوماه فکر کنم شد که تو رفت و آمد بودیم که همدیگه را بیشتر بشناسیم متاسفانه من خیلی رفتارها از اون اقا دیدم و هی هربار میگفت دیگه تکرار نمیشه و تا یه تایم محدود هم مراعات میکرد اما نتونست….
مثلا اولین چیزی که ازش دیدم خساست بود که چندینبار بهش گفتم من این رفتارتو دوست ندارم سعی کن تکرار نکنی مثلا با خانوادهامون بیرون میرفتیم برای اینکه نخاد خانواده من را مهمون بکنه به من پیشنهاد میداد بیا یواشکی بریم یه طرف یه چیزی بخوریم بیاییم اینا نفهمند
که من برگشتم گفتم این حرف نهایت بی احترامی به من و خانواده منه شما اومدین شهر ما خانواده من کم بهتون احترام نزاشتند بعد شما این خرفو میزنی و موردای کوچیک دیگه که بهش هربار تذکر میدام چه بابت خساست چه اخلاقیات و تصمیم گرفتم که ادامه ندم و تموم کنم اما مادرش افتاد به التماسو زاری پسر من به خدا اینطوری نیست اإل بزار بیشتر همو بشناسید به خدا همبستر بشید خیلی چیزافرق میکنه عشق بینتون به وجود میادو ازین اراجیف منم ساده و ساده تر از من خانوادم قبول کردیم تا اینکه عقد کردیم… بعد از عقد یکی یکی اخلاقیات بدش بیشتر شد……..
به من میگفت پدرت باید برای جهزیت سنگ تمام بزاره، به بابات بگو سرویس قاشق چنگالتو نقره بخره…وام ازدواجو شما میخایین چکار شماکه پولدارین بابام گفت بده بهش ما خدارو شکر داریم گناه داره حتما نیاز داره…….جلوتر رفتیم گفتم جشن نامزدی دوست ندارم ترجیح میدم فقط یه عروسی برگزار بشه ناراحت شد گفت من از بقیه چی کم دارم که بابات برامون نامزدی نگیره بازم بابای من گفت باشه فقط شما بحث نکنید نامزدی هم میگیرم……
تو جشن نامزدی شباشایی که فامیلای من میدادن من میسپردم به دختر داییم مادرشوهرم متوجه شد رفت ازش گرفت گفت من نگه میدارم فردای نامزدی به دختر داییم گفتم پولایی که هدیه دادنو میدی گفت عزیزم مادرشوهرت ازم گرفت رفتم بهش گفتم پوللای منو بدین گفت کدوم پول دختر داییت چیزی به ما نداد رفتم به دختر داییم گفتم اینکه اینطوری میگه یه جنگ اینجا به پا شد با خانواده داییم بعد مادرشوهرم از ترسش که آبروش نره رفت با پولای من طلا خریدن سریع و اومدن کفتند بفرمااااا اینم پولات گفتم اینکه پول نیست طلاست گفتند خب برات طلا خریدیم عصبانی شدم گوشواره را دادم بهشون گفتم این مال خودتون پول منو بدین….به این خاطر طلا خریده بودن که من پولو خرج نکنم به پس انداز بمونه ولی بدون اجازه من ….
بازم گذشت کردیم یروز پسره اومد بهم گفت خوش به حال مردم پدرزنشون براشون خونه و ماشین میخره اونوقت ما…..گفتم ببخشید شما برای من مگه چیزی میخرید جز طلا و سکه که اونم میخای واسه پس انداز خودت هربار ازش میخاستم برای من لباس یا چیری بخره میگفت زنه عقد کرده به من چه ربطی داره…….
جلوتر رفتیم کم کم صحبت از عروسی شد گفتند ما عروسی نمیگیریم گفتم چطور نامزدی باید بزگزار میشد که خرجش با پدر من بود ولی عروسی نه سر اینم به دردسر به پا شد
جلوتر رفتیم اقا تو کارش به مشکل خورد پول کم اوردن به من گفت بیا به اسمت 20میلیون وام بگیرم سال 88این مبلغ خیلی زیاد بود گفتم منکه زن عقد کردم به قول خودتون بمنچه
مادرش افتاد وسط تو چه رنی هستی یعنی نمیخای همراه شوهرت باشی ….بازم پدرم برای اینکه ناراحتیبه پا نشه گفت باشه قبول میکنیم ولی ضامن با خودتون ……..
با مادر پسره رفتیم بانک کلی برگه امضا کردم به ضامن رسید گفتم ضامن با خودشونه بعد مادر پسره رو کرد به رئیس بانک گفت ضامن پدرش میادو دامادشون….به خدی حالم بد شد به رئیس بانک گفتم همه چیو کتسل کنید و از بانک اومدم بیرون
شبش با پسره بحثم شد خلقه را پرت کردم بهش گفتم من دیگه نمیخام این ازدواجو خسته شدم بلند شدم برم خونمون دستم گرفت کشید و درگیر شدیم سرم ضربه خورد دستشو کذاشت رو گلوم اونقدر فشار داد داشتم خفه میشدم بعدش منو تا دو روز تو خونشون نکه داشتند و نزاشتند خانوادمو ببینم که اثرات کبودی از بدنم بره وقتی برگشتم خونه خانوادم همه چیو دیدند و سریعا اقدام کردیم برای جدایی بازم میخاستند بیاند که آشتیمون بدند قبولشون نکردیم و تمام خق و حقوقمو بخشیدم که فقط راحت بشم ..وام ازدواجم که از ما گرفت قسطاشو خودمون دادیم ……..
اگه چشامو باز کرده بودم حواسمو حمع میکردم دلسوزی نمیکردم اکه عزت نفس داشتم اکه خودمو بیشتر میشناختم این اتفاقات نمیوفتاد
یه ازدواج چند ماهه تو24سالگی تمام زندگی منو تحت الشعاع خودش قرار داد
ای کاش اون زمان با شما استاد عزیز اشنا شده بودم
و خیلی دلم میخاد بتونم تمام این مسائلو از ذهنم پاک کنم هنوزم گاهی اوقات ازارم میده به خصوص وقتی خواستگار دارم و از من علت جداییمو میپرسه عذاب آورترین لحظه برای منه و حالم بد میشه
آرزو داشتم کاش هیچوقت کسی از چیزی که به من گذسته نپرسه
یلدای عزیز سلام.
امیدوارم هر کجا که هستی عالی باشی و انشاالله با کسی وارد رابطه بشی که متعهد باشه برای خوب بودن.
کامنت شما واقعا منو به فکر فرو برد.و تاییدی شد بر حرف های استاد.
من چندین نفر رو دیدم که واقعا چشم بسته وارد رابطه شدن و چشم بسته ادامه دادن و به مشکلاتی بر خوردن،مثل شما.
درسی که کامنت شما برای من به عنوان یه پسر مجرد داشت این بود که وقتی یه سری الگو های رفتاری نامناسب از طرف مقابل میبینم باید کمی تامل کنم به جای این که چشم بسته ادامه بدم یا به خودم بگم که فلانی درست میشه یا خودم درستش میکنم یا عشق کار خودشو میکنه.
سپاس از اینکه شجاعت اینو داشتی که تجربیاتتو به اشتراک بزاری
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلامی از جنس عشق خدمت استاد عباسمنش بزرگ و عزیزم و مریم جون خوشگل و بینظیر
یه دنیا ممنونم استاد بزرگم که این فایل محشر رو برامون گذاشتین و من کلی باز درس و آگاهی های بینظیر ازش یاد گرفتم و کلی لذت بردم از تموم آگاهی هاتون
من راستش سالها قبل خیلی میدیدم از اینکه یه آدمی یا حتی خودم میگفت قول میدم تکرار نمیشه اما تکرار میشد ولی الان واقعا اینقد خوبی های هر آدمی رو میبینم و مینویسم و خودمو مسئول رفتارایی که باهام میشه میدونم چون تو دوره ی بینظیر عشق و مودت بهمون گفتین که رفتارهای آدمها با خودمون رو ما هستیم که برانگیخته میکنیم و میکشیم بیرون ازشون حتی حسادتی که یه آدم بهمون میکنه رو خودمون هستیم که برانگیخته میکنیم آدمی که لارج نیست خودمون هستیم این رفتارش رو برانگیخته میکنیم براساس باورامون و فرکانس اون لحظمون یا اون چند ساعته مون برانگیخته میکنیم و اون قسمتشون رو میکشیم بیرون چون آدمها وجوه مختلفی دارن و وجهی رو ما میکشیم بیرون که با خودمون هماهنگ باشه چون جهان کبوتر با کبوتر باز با باز هست اصلا اگر ما رو خودمون مداوم کارکنیم و در مدار درست باشیم آدمهای هم مدار ما مناسب با فرکانس و باورای جدید و خوبمون وارد مدارمون میشن اما خوب گفتین بهمون که صفر و یکی به قضیه مدارها نباید نگاه کنیم اگر 9تا آدم خوب و درست باشن یه آدم بد هم هس که خودمون آگاهانه باید اون آدم رو بزاریم کنار و به نظرم باز ما باید رو خودمون بیشتر کار کنیم چون همه چی باورای ماست حتی رفتار آدمها با خودمون رو ما خودمون هستیم که خلق میکنیم و کنترل بی نهایت روی رفتار آدمها داریم و خداوند بزرگمون تا این حد قدرت خلق کردن زندگیمون رو داده بهمون که حتی کنترل رفتار آدمها با خودمون رو میتونیم در دست داشته باشیم و واسه همین خیالم راحته و فقط و فقط روی خودم و باورام کار میکنم تا تو مدارای بالاتر و بالاتر برم باز هم ممنونم ازتون بهترین بینظیرترین ماهترین استاد دنیا عاشقتونممممممممم روی ماه شما و مریم جون خوشگل و بینظیر رو میبوسم به امید دیدنتون
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید و خداوند یار ویاور و نگهدار همه ی ما باشه
سلامدوباره استاد
استاد من همیشه وقتی چنین مسائلی (patern)ازدیگران میدیدم،همش به خودم میگرفتم ومیگفتم نه بزار یه فرصت دیگه بهش بدم ازفرکانس خودم بوده که همش این رفتاررو داره یا همش بدقوله یا بدحسابه و….بعد دوباره تکرارو تکرار
الان خیلی عالی دستم اومد که چه کنم مثلا؛یه شاگردی همش میگه برام سانس خالی کن وجابهم بده توی باشگاه وهمش به یه بهانه ای میگفت نشد بیام شرمنده وقول میدم که دیگه پشت سرهم بیام یا دیرنیام ودوباره تکرارمیشد
من مدام میگفتم بنده ی خدا آخی بزار یه فرصت دیگه …
یامثلا؛برای شهریه ی باشگاه یه شاگردی میگفت وای یادم رفت کارتم روبیارم
عه وای دخترم کارتم رو گم کرده
عه وای رمزم یادم رفته
و….
نگو استاد این آدم ساختارش اینجوری بوده
آخه من میدیدم استادهمه خوبن برام توی این دوتا موضوعی که الان گفتم ولی چرااین دو تا اینجورین؟ وبه خودم میگرفتم ومیگفتم ازفرکانس خودم بوده…
ولی ازیه طرفم یه حسی بهم میگفت اگه ازفرکانس توبود پس همه باید این چنینی باشن درمقابل تومثلا بدقول یا بدحساب ….
وخداروشکر که امروز این آگاهی رو ازتون دریافت کردم وخیالم ازبابت فرکانس عالیم راحت شد و خداروشکرمیکنم که باوجودتون هرروز از روز قبل درمدار بهتر وبالاتر قرارمیگیرم
استاد عشقی بخدا
ممنونم ازتون
به نام فرمانروای قلبم رب العالمین
سلام ودرود براستاد قلبها ومریم شایسته یاروهمراه استاد
سلام باخانواده بزرگ عباس منش
حمدوسپاس خداراکه من رادرمسیر دریافت این آگاهی ها قرار داد
ممنون وسپاسگزارم استاد که باعشق این فایل های سراسر آگاهی را برای ما تهیه میکنید
خدایا کمکم کن کلام تو برزبانم جاری بشه
استاد همنطور که درفایل قبل کامنت گذاشتم بزرگترین پاشنه آشیل من تو زندگی زناشویی 27 ساله ام. دعوا ها وجنگ های تکرار همسرم با خانواده ام هست. با اینکه من وهمسرم رابطه ی خوبی باهم داریم. این جنگ وقهرا باعث میشه عزت نفسم پایین بیاد. حال خرابی های شدید داشته باشم. با اینکه میدونستم پاشنه آشیل من هست اما واقعا نمیتونستم راه حلی براش پیداکنم
.وعاشقانه بگم. خودم را قربانی میدونستم. جایی گیر افتادم ونمیتونستم کاری کنم. نه پدر ومادرم کوتاه میومدند نه همسرم. اختلافات سر چیزهای بسیار جزعی ومسخره هست. از یه طرف بی نهایت از بچگی ازپدرم میترسم وحتی یه درخواست ساده هم نمیتونستم از پدرم داشته باشم. ازطرفی همیشه همسرم سرکوفت میزد که چرا پدرت فلانه یا…
این درحالی بود که من 5 خواهر وبرادر هستیم که همه با پدرومادرم خوب هستند وروابط خوبی دارند. واین به این معنی هست که مشکل از منه. من یه باور تکرار شونده دارم
ترس از حرف وقضاوت مردم. ترس از جدایی. ترس از تنهایی وهزاران ترس دیگه .که الان تازه دارم به خودشناسی میرسم. حتی نوشتن واعتراض کردن هم حالم راخراب میکنه. امروز با عشق دوره کشف قوانین را خریدم ومتهعد میشم تو این دوره هرجوری شده کدهای مخربی را پیدا کنم وبه کمک شما عوضش کنم
من فکر میکردم من باید همیشه هواسم باشه مشکل واختلافی پیش نیاد. همیشه همسرم میگفت تقصیر توهه. خواهرای من همیشه اولویتشون همسرانشون هست. اونها به پدرومادرم وما میگن چه رفتاری با شوهرش داشته باشیم وهمه چی رو کنترل میکنه. واین موضوع باعث میشد اصلا نخوام خونه ی پدرومادرم برم. هرموقع همه خونه ی مادرم جمع بودن اضطراب داشته باشم که الان همسرم یه بحثی درست میکنه. والبته همین هم بود
خدایا کمکم کن بتونم تو این دوره جز شاگرد اولی ها باشم وتمریناتم را به بهترین نحو انجام بدم
استاد عزیزم بی نهایت ممنونتونم
سلام به همگی
استاد نازنینم شما چقدر فوق العاده هستین واقعا ازتون ممنونم بخاطر این آگاهی ها و درس هایی که بهم میدین ، من امروز در حین گوش دادن به این فایل خیلیییی احساس خوبی داشتم رضایت داشتم آهان فهمیدم رو داشتم که تا حالا تو چندین تا از فایلاتون چه محصولات چه دانلودی این حس برای من اتفاق افتاده ( الگو تکرار شونده مثبت).
بریم سراغ فایل و مثال هایی که من دارم ؛
یادم تو باشگاه قبلی که بودم یه بنده خدایی بود که یه بار اومد بهم گفت محمد بیا با هم از فردا تمرین کنیم منم گفتم اره پایم بیا خیلی خوبه نمیدونم از فواید باهم تمرین کردن و اینا بهش گفتم و گفتیم مثلا فردا ساعت 4 باشگاه باش و من فرداش همون ساعت تو باشگاه بودم از مربی پرسیدم گفت نه نیمده گفتم میاد لباس عوض کردم نیمد گرم کردم نیمد ست اول و زدم بازم نیمد فرداش یا یکی دو روز بعد دوباره اومد باشگاه و گفت براش مشکل پیش اومده و این داستانا و دوباره گفت فردا باهم تمرین کنیم باز فردا هم نیمد فکر کنم این الگو سه چهار بار اتفاق افتاد حتی یه بار دید که ازش ناراحت شدم کلی عذر خواهی کرد و منم گفتم درست شده دیگه ولی نگو پترنش این بوده وقتی که انقدر تکرار شد دیگه با خودم گفتم من میام تمرینم رو میکنم اگر بود باهم تمرین میکنیم نبود هم خودم مثل همیشه تمرین میکنم و هیچوقت رو حرفش ن
حساب نمیکردم.
تو ارتباطات زناشویی فامیل هم زیاد دیدم که مثلا یکی شون شوهرش خیلیی بد دهن بود و همیشه به زنش بد دهنی میکرد و دعوا و قهر و از این داستانا و بد مرده هم هر بار با پشیمونیه زیاد میرفت از دل زنه در میوورد و آشتی میکردن باز مثلا میفهمیدیم یه هفته بعد دو هفته بعد باز مرده فحش و بد و بیرا و زنه قهر و دوباره مرد صحبت کردن با خانومه و قول دادن که تکرار نشه ووو این سیکل هنوزم ادامه داره.
مثلا تو ارتباط عاطفی من یکی از خط قرمزهام اینه که اگر کسی بیاد تو رابطه به شوخی یا هر حالت دیگه حرف از رفتن بزنه من دیگه اون رابطه رو ادامه نمیدم از قضا من تو یه رابطه ایی بودم و ایشون فکر کنم به شوخی همچین حرفی رو زد و صحبت کردیم و قول و این داستانا که تکرار نشه فکر کنم به یه هفته نکشید باز دوباره تکرار شد بعد من میگفتم خدایااا داستان چیه این همه قول و صحبت بازم که شد باز بخشیدم و باز دوباره این اتفاق افتاد و اونجا بود که من دیگه فکر کردم به اون رابطه
من یه زمانی دارو ندارم رو به خیلیا میگفتم بعضی هاشون راز بود بعضی هاشون حرفای ساده تر کلا همه چیو میگفتم و هرچقدر اون فرد به من نزدیک تر صحبت ها بیشتر و گفتن راز و این داستانا هم بیشتر بود که مثلا بهش میگفتم بعد یه ساعت هم نمیشد اون جمله رو از یکی دیگه میشنیدم و چون الگو رو درک نمیکردم یا بهتره بگم خیلی دیر درک میکردم میذاشتم ضربه بخورم بعد میفهمیدم داستان چیه ، حتی یه بار میخواستم یه موضوعی رو بهش بگم بخدا قسم جد و آبادش رو قسم دادم نمیدونم هر صدوبیست و چهار هزار پیامبر رو بهش قسم دادم که نگی اونم گفت نمیگم و من بهش گفتم دو روز بعد اگر اشتباه نکنم با یکی صحبت کردم و همون صحبت ها رو بهم گفت، اونجا بود که گفتم آقا اصلا دیگه نمیگم و از اون به بعد دیگه هیچی رو بهش نگفتم و چند نفر دیگه هم به همین شکل بودن رو اصلا حذفشون کردم
یا تو سمت مثبتش که تا شما گفتین اومد تو ذهنم این بود که من یه بار با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم صبحونه جمعه رو بریم بیرون اتفاقا صبح زود هم نگفتیم فکر کنم گفتیم 8 ولی من خواب موندم در حالی که تو کل زندگیم من یه بار اون روز خواب موندم و یه بار دیگه که این مثال خودم و توضیحات شما باعث درک بهترم از تفاوت این مثال ها بود.
اینها مثال هایی بود که اومد تو ذهنم و دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذازم.
استاد دوست دارم از فایل قبلی هم همینجا ازتون تشکر کنم یه چیزایی رو پیدا کردم از اینکه کجاها قاطی میکنم یا چه الگوهایی تکرار میشدن که میگفتم اینا که انقدر واضح بوده پس چرا من نمیدیدمشون ولی الان به لطف خدا و آموزش های شما دارم میبینمشون و میخوام که ریششون رو پیدا کنم، چون وقتی که فهمیدم به خودم گفتم آقا من دیگه از این تکرار این الگوها خسته شدم دیگه میخوام چیزی باشه که طبق خواسته من باشه.
و سپاس گذار هستم ازتون استاد عزیزم که همیشه به ما یاد آور میشید قانون تکامل رو و اینکه این پاشنه آشیل ها یهو از بین نمیرن انتظار بیخود نداشته باشیم ما فقط باید هر روز بهبودش بدیم و هر روز بهتر
بازم ممنون هستم ازتون و برای همه دوستانم عشق سلامتی و ثروت رو آرزو دارم
فعلا خدانگهدارتون باشه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی
سلام به استاد نازنینم،استاد تموم زندگیم …
سوال همیشگی سعیده بعد از دیدن یک فایل جدید از استاد …
خدایا ؟من با استاد هماهنگم؟یا استاد با من ؟
چرا و چطوری و چگونه ؟
زندگی من و سوال هایی که برام پیش میاد،منطبق شده بر فایل هایی که استاد از قبل تصمیمش رو گرفته که آماده کنه؟
با عقل ناقص خودم….تنها به این جواب میرسم ..
این نور هدایته که درجریانه …
استاد…دست ارزشمند خداونده که با این جریان هدایت هماهنگه …و مثل نور خورشید میتابه …
و من بعد از 500 روز تعهد بی مثال، این لیاقت رو کسب کردم که سلول های خورشیدی زندگیم رو برپا کنم …تا هرچقدر بیشتر ازین نور و انرژی استفاده کنم ….
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
ستایش ویژه خداست بر آنچه ما را بدان هدایت کرد و او را سپاس بر آنچه به ما ارزانی داشت
استاد عباسمنش عزیزم …طبق تعهدم ..وضو گرفتم و قرآن رو باز کردم و از خداوند هدایت خواستم برای نوشتن در سایت …برای صلات …
سوره کهف ، آیه 110
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا
بگو: جز این نیست که من هم بشری مانند شمایم که به من وحی می شود که معبود شما فقط خدای یکتاست؛ پس کسی که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند
چقدراین آیه من رو به یاد شما میندازه استاد عباسمنش جانم …
حتی توی خلوت خودم …حتی توی صحبت دیگران …
نمیتونم اسمتون رو بدون لفظ استاد بیارم …
انقدر که به قلب و روح و جان من نفوذ کردید …
از خداوند طلب هدایت میکنم …قبل از رفتن به سرای آخرت …
در بهترین زمان و مکان …با بهترین نتایج ببینمتون …
و ازتون با نشون دادن نتایج سپاسگزاری کنم …
استاد عزیزم …پیرو فایل قبلی …و پیدا کردن یک الگوی تکرار شونده …
باگی توی ذهن من بود ..
اینکه قانون تمام اتفاقات زندگی من،توسط من و کانون توجهم رقم میخوره
با پیدا شدن یک الگوی تکرار شونده ی آزار دهنده
درحالیکه مدت هاست درحال کار کردن روی خودم و ارسال فرکانس درست هستم
چه منافاتی با هم داره …؟
درسته که این الگوی مشکل در روابط …بسیار با فاصله های بیشتری داره رخ میده ..اما حذف نمیشه!
درسته از روزی چند بار به ماهی یکی دوبار تبدیل شده…اما هنوز به قوت خودش باقیه و داره بیشترین نشتی انرژی من میشه و شدیدترین احساسات منو برانگیخته میکنه …
این سوال توی ذهن من بود،تا امروز صبح که از شیفت شب برمیگشتم و دیدم یک عکس زیبای دیگه از استاد روی بنر سایته و یک فایل جدید داریم …
شیطان نجوا کرد …این همه کار داری امروز …؟کی به این فایل گوش بدی …؟
از خداوند برکت زمان خواستم و به لطفش تونستم دوبار گوش بدم به صحبت هاتون و استاد عجب فااایل سنگینی بود…
یک فایل رایگان …با این فرکانس و آگاهی های سنگین …
خدایا به سلول های خورشیدی مغزم قدرت بده تا بتونم بیشتر و بیشتر نورِ این آگاهی ها رو دریافت کنم …
استاد اول بگم بی صبرانه منتظر دوره ای که گفتید هستم که لیزر فوکس بزارم روی احساس لیاقتم که ازش ضربه ها خوردم …
و بعد با اینکه احتیاج هست که بارها و بارها این فایل رو گوش بدم …اما جملاتی از صحبت های ارزشمندتون ..برای من بولد تر شده بود …
وحالا میخوام به خودم بگم …
سعیده …
تو تموم تلاشت رو کردی …
هرکاری که لازم بود انجام دادی…
و این اتفاقات آزار دهنده ی تکرار شونده …
پاشنه ی آشیل کس دیگه ست …
نه مشکلی از کم کاری تو …
آروم باش …
مسیر رو با قدرت بیشتر از قبل پیش برو …
جسارت به خرج بده …
سعی نکن از خداوند دلسوزتر باشی …
توحیدی باش وتوحیدی عمل کن و به قول قرآن از جاهلین نباش و احساساتی عمل نکن …
با نوشتن خواسته هات … پلن بعدی رو مشخص کن
تسلیم هدایت خدا باش
تمرکز بزار روی نکات مثبت …و اجازه بده جهان کارهارو برات انجام بده …
همچنان روی احساس لیاقتت کار کن
و اجازه بده این احساس لیاقت …
همه چیز رو برات به طرز معجزه آسایی تغییر بده ..
و به قول استاد در جلسه دو قدم 5
روی خودت کار کن…تمرکزت رو،روی آدم های دیگه نزار …
اجازه بده خداوند و جهانش …قانون مدار ها رو رعایت کنه ….
اجازه بده خداوند …با معجزاتش …اشک هارو به صورتت بیاره …و به سجده بندازتت ….
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودی منحرف مکن، و از سوی خود رحمتی برما ببخش؛ زیرا تو بسیار بخشنده ای
استاد جانم …سپاسگزارم ازت …
بی نهایت …تشکر از شما …به کلام نمیاد …
نور حق و روشنایی …همیشه بر قلبتون جاری باشه …
نفستون حق …
دوستون دارم …
خیلی زیاد …
سلام به دوست خوبم
سعیده جان چقدر زیبا و دلنشین نوشتی… همون آیه ی اول کامنتت رو که خوندم اصلا اشک تو چشام جمع شد… قربون خدا برم که این روزا هر کامنتی میخونم یه جوری بهم چشمک میزنه و یه پیامی یه هدایتی برای مسائل خودم میگیرم ازشون، و چقدر این زیبا و مایه ی خوشحالی و ذوق و شعفه واقعا:)))
و آیه های بعدی، و حرف ها و نوشته های از ته دل… 500 روز تعهد!!! ماشالا هزار احسنت و آفرین
تک تک خط هات و نکته هات به دلم نشست و ازشون استفاده کردم
در پناه خدا روز به روز موفق تر باشی تو همه زمینه ها عزیزم*)
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام ودرود فراوان بر سعیدی توحیدی و فوقالعععععاده
اشکر کم الله و اشکر کم الله الناس
شکر گذارترین شما نسبت به خدا کسی است که نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد .
نوشته های شما رو باید روی سنگ حک کرد و دوستان خوب حک شادگان روی قلبند…
بسی شایسته است از شما بابت کامنت هاتون
وقلم تواناتون
و با آیه قرآنی که میارید
سپاس و قدر دانی خویش رو به شما ابراز کنم …
قدر دان شما هستیم
بنده نوازی کردید.
تشکر سخاوتمند مندانه ی من رو با او حرکت محبت آمیز تون بپذیر
اندازه ی پلک زدنات
و حسای قشنگت
دوست داریم .
یادم رفت، عید قربان رو هم به شما و تمام هم دانشگاهی های عباس منش تبریک عرض میکنم .
واز صمیم قلبم به همشون عشق می ورزم و بی نهایت دستشون دارم .